امروزه عملکرد آموزش و پرورش این باورمندی را در جامعه ایجاد کرده که نظام آموزشی کشور از بیماری های وخیمی رنج می برد. این نهادِ در حال احتضار در طول این سالها در سطح جامعه نتوانسته است رضایت دانش آموزان ، خانواده ها ، مدیران و حتی حاکمان را جلب کند .
تومور كنكور سالهاست به مانند یک غده بدخیم سال به سال بهرغم مخالفتهاي گسترده منتقدان و كارشناسان اين حوزه ، بر کلِ نظام آموزشي ما (آموزش عمومي و آموزش عالي) سايه افكنده است و همچنان ، نه تنها از سايه شوم آن كاسته نشده بلكه درِ این تراژدی روي پاشنه هميشگي آن ميچرخد .
در حال حاضر بنابر تحقیقات انجام گرفته، صنعت کلاس کنکور امروز بیش از 500 میلیون دلار (معادلِ نزدیک به 18 هزار میلیارد تومان با دلار حداقل 35 هزار تومانی) گردش مالی دارد. اگر هزینه کتابهای کمک آموزشی کنکور را هم لحاظ کنیم، چیزی نزدیک به همان 30 هزار میلیارد تومانی که این روزها برای گردش مالی کنکور ذکر میشود به دست میآید!
سؤال مهم این است ؛
در این شرایط اقتصادی طاقت فرسا خانواده های ایرانی 30 هزار میلیارد تومان را در چه مسیری هزینه می کنند؟
واقعیت این است در شرایطی که زندگی در دنیای جدید به مهارت و نگرش های جدید نیاز دارد والدین ایرانی در حال حاضر با هزاران زحمت و صرف هزینه های میلیاردی، فرزندانشان را به قربانگاه صنعت کنکور میفرستند و آنها را برای قربانی کردن مناسبترین سالهای عمرشان، آماده میکنند ؛ دردناک تر اینکه قریب به اتفاق والدین با آگاهی از وضعیت نظام آموزشی و از روی اجبار فرزندانشان را قربانی می کنند.
دانش آموزان در این نظام آموزشی کنکورمحور، به ناچار در میان چرخدندههایی که تست زدن و کتاب کمکآموزشی کنکور خواندن به سالهای ابتدایی آن کشیده شده است، دست و پا میزنند. بهترین سالهای آمادگی برای یادگیری را که باید صرف آموختن خلاقیت، توسعه شوق علمآموزی، یاد گرفتن مهارتهای زندگی، ورزش کردن و درونی کردن عادت به سبک زندگی سالم، شجاعت پرسشگری، تقویت حس وطن دوستی، احترام به محیطزیست، و غیره کند ؛ در غوغای کتابهای کمکآموزشی به راحتی هدر می رود .
حال جالب اینجاست کارگزاران نظام آموزشی در یک تناقض آشکار با اعتراف به وجود مافیای کنکور و عواقب آن ، بر اصل اجتناب ناپذیر بودن کنکور هم تاکید دارند و در این شرایط به منظور پاسخ به منتقدان درصدد اصلاح و اقدام به برگزاری دوبار کنکور در سال می کنند . با آموزش و پرورش چهار گزینه ای، استعدادها را اسیر و قابلیت ها را هر روز بیشتر از گذشته به حاشیه می رانیم .
مدعيان اين ايده بر اين باور هستند علاوه بر افزایش سهم عملکرد تحصیلی دانش آموزان (که البته نسبت به سایر تصمیمات قابل دفاع است) مزاياي برگزاري دو بار کنکور ، در سال بيشتر از يك بار است ؛ برای مثال اثرات روحی ،روانی واسترس های کنکور کاسته می شود . البته استدلالهای دیگری هم لیست شده که یا تنها برای افزودن بر لیست استدلال ها استفاده می شوند یا اين استدلالها فقط در پشت درهاي بسته شوراي عالي انقلاب فرهنگي و شوراي عالي آموزش و پرورش به بحث گذاشته شده است و به احتمال زياد اعضاي اين شورا هم چندان تامل كارشناسانه نداشته اند و در جلساتي معدود و محدود آن را به تصويب رسانده اند.
جدا از بحث نفی فلسفه وجود کنکور و اینکه در حال حاضر دانشگاه تنها تظاهر به زنده بودن می کند و بسیاری از دانشجویان بعد از قبولی ،دانشگاه را محل استراحت خود می دانند بايد پرسيد برگزاري دو بار كنكور در سال چقدر به رفع تبعیض و عدالت در سپردن صندلی های دانشگاه كمك ميكند؟
به عبارتي وقتي دو بار كنكور در سال برگزار شود، ميتوان ادعا كرد كه گزينش دانشجويان به نسبت برگزاري يك بار در سال عادلانهتر خواهد بود؟
بدون پژوهش و نظرسنجي، روشن و بديهي است كه هيچ تاثيري در رفع تبعيض و گزينشها ندارد، چراكه ريشه بيعدالتی در دوازده سال فرصت ناعادلانه ایی است كه دانشآموزان در كشور با آن مواجه هستند ؛ بيعدالتي و تبعيضي كه ميتوان مصاديق آن را از محروميت دانشآموزان از فضاي آموزشي تا تجهيرات آموزشي و معلم با تجربه و توانمند و ساير متغيرهاي تعيينكننده در نقاط مختلف ايران مشاهده كرد. حال در مسابقهاي كه به صورت برابر براي شركتكنندگان با پيشينه و فرصتهاي نابرابر حضور يافتهاند، برگزار ميشود، چگونه ميتوان عدالت را برقرار كرد؟!
لذا تكرار پديدهاي كه اجراي آن تامينكننده فلسفه وجودي آن نيست در واقع تبعات منفي آن را افزايش ميدهد و بيش از اينكه به كام داوطلبان شركت در كنكور باشد به كام مافياي كنكور است ؛ اگرچه به نام داوطلبان صورت گيرد. با برگزاری دوبار کنکور در سال بازار شعبدهبازيهاي تستزني و كلاسهاي كنكور و موسسههاي مربوطه رونق دو چندان پيدا ميكند بازاري كه هيچ دستاورد مثبتي براي نظام آموزشی ما نداشته و هزینه های زیادی را می بلعد .
پایان سخن آن که ؛
آزاد سازی نظام آموزشی از سیطره کنکور به علت درهم تنیدگی منافع برخی مدیران با موسسات تست و کنکور کاری بسیار طاقت فرساست .دو بار برگزار کردن کنکور هم درسال به معنی ادامه انحراف چندین ساله آموزشی می باشد هرچند دیر است و چندین نسل از چرخه توسعه این کشور به خاطر فاجعه کنکور خارج شدند اما تا فرصت باقیست باید جلوی تومور سرطانی کنکور یا همان پخش شدن سلول های سرطانی در کل پیکر نظام آموزشی ایران را گرفت و این محقق نخواهد شد مگر اینکه به جای خوشامد گویی به کنکور در ابتدایی به پرورش انسان هایی با مهارت اجتماعی و اخلاقی بیاندیشیم .
حذف کنکور محقق نخواهد شد مگر اینکه در مبارزه با مافیای کنکور به این باور مندی برسیم با آموزش و پرورش چهار گزینه ای، استعدادها را اسیر و قابلیت ها را هر روز بیشتر از گذشته به حاشیه می رانیم .
حدف کنکور و جایگزین فرایند مناسب زمانی محقق خواهد شد که همه برنامه ریزان ،تحول گرایان و منتقدان بدون واهمه از پرداخت هزینه با کنشگری فعال ،آینده فرزندان ایران زمین را بر تاجران کنکور ترجیح دهند .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/
آن چه در زیر می آید ؛ گفت و شنود « صدای معلم » با « عبدالرسول عمادی » رئیس پیشین مرکز سنجش و پایش کیفیت آموزشی وزارت آموزش و پرورش است .
در این مصاحبه ؛ « صدای معلم » به برخی موضوعات مانند دعوت وزارت آموزش و پرورش از دانش آموزان و معلمان برای حضور در مدرسه در روز پنج شنبه می پردازد که به گفته ی مسئولان این وزارتخانه برای جبران تعطیلی های طویل المدت ناشی از آلودگی هوا ، کمبود گاز و... صورت می گیرد در حالی که آنان نقشی در این تعطیلی نداشته و مراجع غیرتخصصی و خارج از وزارت آموزش و پرورش اقدام به تعطیلی های فله ای و بی حساب و کتاب مدارس کرده و دانش آموزان را از « حق آموزش » محروم کرده اند .
این رسانه ی مستقل و منتقد در مورد مبنای قانونی آموزش هایی مانند » آموزش مجازی » پرسش می کند که مصوبه ای در شورای عالی آموزش و پرورش ندارند ضمن آن که بارها مطرح کرده ایم که اجبار معلمان توسط مدیران و مسئولان وزارت آموزش و پرورش برای استفاده از لوازم شخصی در جهت امر آموزش خلاف قانون بوده و الزام آور نیست .
این گفت و شنود را می خوانید.
به دنبال بروز ناآرامی های اخیر و تحمیل هزینه های سنگین اجتماعی و سیاسی و اقتصادی بر کشور؛ قطع نظر از ریشه های پیدا و پنهان این ناآرامی ها که خود بحثی بسیار مهم اما جداست؛ متاسفانه در نبود احزاب فراگیر و قوی در کشور ؛ بعضی از سلبریتی ها میدان دار معرکه شده و در جهت دهی بعضی از اعتراضات از طریق فضای مجازی (جدا از آثار مثبت وِ منفی این نقش آفرینی ها) نقش موثری ایفا کردند و از آن جایی که این سلبریتی ها در سایر زمینه ها هم می توانند بر افکار نسل جوان تاثیر مثبت و یا منفی داشته باشند این نوشته بر آن است که از این زاویه وارد بحث شود.
این روزها در اثر کم کاری نهادهای فرهنگی و سردرگمیِ خانواده های گرفتار شش و هشت زندگی از یک طرف و پرکاریِ برنامه ریزی شدهِ دست های آشنا در فضای مجازی و شبکه های ماهواره ای از طرف دیگر؛ الگوی زندگی بعضی از سلبریتی ها همچون مبلغان و معلمان ناخوانده وارد حوزه ایده آل های بسیاری از جوانان شده و با اشغال بخش زیادی از ظرفیت ذهنی و فکری جوانان؛ بعضا نقش هدایت فکری این قشر را به عهده گرفته و یا بهتر است گفته شود خود را تحمیل کرده اند ؛ از این رو ماجراهای بزک شده رفتار و کردار و گفتار آنها بین جوانان مثل نقل و نبات مبادله و دهان به دهان می گردد و به علت درک سطحی و عامیانه عموم از این سبک زندگی به نظر می رسد در فرایندی تدریجی نوعی خرده فرهنگ نازل و مخرب،در روابط اجتماعی جایگزین فرهنگ متین و اصیل ایرانی می شود.
واژه هایی مثل سلبریتی و لاکچری را این روزها متاسفانه از رسانه ها زیاد می شنویم . البته هدف از این نوشته واژه شناسی و درستی و یا نادرستی کاربرد این کلمات نیست بلکه نگاهیست به آثار مخرب الگو سازی از برخی افرادی که بااین عناوین شناخته می شوند یعنی «سلبریتی ها» و همچنین آنهایی که از بد حادثه سوار بر قله های و ثروت و شهرت در راس هرم اقتصادی جامعه قرار گرفته اند و به قول خودشان زندگی « لاکچری» دارند ...
با کمی دقت می بینیم که شوربختانه به مدد فضای مجازی جزیی ترین زوایای زندگی خصوصی بسیاری از سلبریتی ها (مخصوصا معدودی از هنرمندان که بیش از دیگران آتش بیار این معرکه هستند) نَقل و نُقل محافل خانوادگی به ویژه نسل جوان است.
بر کسی پوشیده نیست که بیشتر این افراد با سوءاستفاده از نابه سامانی های اقتصادی به قله های ثروت رسیده و بعضا به علت نداشتن ظرفیت با همان برداشت های سطحی از ثروت و شهرت با خودنمایی ها و عقده گشایی های ناشیانه ، در تلاشی بیمارگونه سطح و شیوه زندگی به اصطلاح لاکچری خود را به رخ مردم گرفتار جامعه می کشند و در این رهگذر با نمایش گران ترین لوازم شخصی خود ازساعت مچی های چند صد میلیونی گرفته تا اتومبیلهای چند میلیاردی به همراه تیم های حفاظت شخصی ، از برگزاری مراسم پرهزینه ازدواج های عجیب و غریب تا برگزاری مراسم مضحک جشن طلاق و یا برگزاری جشن تولدهای پرهزینه برای حیوانات خانگی درهتل های گران قیمت و ... همه و همه را به اشتراک می گذارند! و از این راه به شکل معنی داری به تحریک و تخریب ذهنِ باز و آماده نسل جوان بی گناه مشغولند و در پروسه ای سئوال برانگیز این خود نمایی های عقده گشایانه و به قول شادروان دکتر شریعتی « دلخوش کنک های بورژوازی» را به مدد فضای بی در و پیکر مجازی با جادوی هنر تبلیغات شیرین و دل فریب کرده و به خورد نسل جوان می دهند و باز تاسف بار تر اینکه در بسیاری از فیلم ها و سریال هایی که از رسانه ملی و شبکه سینمای خانوادگی نیز پخش می شود؛ از این نوع زندگی اگر نگوییم قبح زدایی ، حداقل عادی سازی می شود...
همین جا اجازه دهید اصطلاح غیر فارسی و تقریبا فراموش شده «جنتلمن » را که حتما خوانندگان محترم با کاربرد و مصداق آن آشنا هستند را هم بیان کنم. چرا بودجه های هنگفت فرهنگی که در لوایح بودجه سالانه در نظر گرفته می شوند تاکنون کارآیی چندانی نداشته است؟
عنوان « جنتلمن» در جامعه قدیم عنوانی با بار اجتماعی مثبت بود . علت قدیمی شدن و غیر کاربردی شدن آن هم می تواند کم شدن و یا نبودن مصادیق آن در جامعه امروز باشد. این عنوان را در گذشته ای نه چندان دور برای نجیب زادگان و خانواده های اصیل و شریف و بلند طبع به کار می بردند همان هایی که در عین برخورداری از ثروت و شهرت و موقعیت اجتماعی ، حضورشان در جامعه همراه با رفتاری موقر و منشی فروتنانه بود ؛ بدین جهت نزد همه اقشار به ویژه فرودستان جامعه از احترام ویژه ای برخوردار بودند و حرف و نظرشان اگر خریدار داشت حاوی اثر مثبت بود . از طرفی چون ثروت و جایگاه اجتماعی شان حاصل زحمات سال های طولانی و فعالیت های سالم اقتصادی آنها بود و آلوده به ربا و ریا و رانت نبود و در نتیجه نه تنها مورد رشک و حسد جامعه قرار نمی گرفتند بلکه بعضا الگو و انگیزه مناسبی برای دست یابی صبورانه نسل جوان به ایده آلهای خود بودند.(نگاهی بیندازید به زندگی بعضی از کارآفرینان و صنعتگران بزرگ قدیم).
بگذریم ...
هدف این نوشته ، تبیین خوب یا بد بودن به کارگیری این واژه های غریب و نامانوس نیست بلکه می خواهم صرفا از نگاه یک شهروند عادی و با نگاه مصداقی برای پرسشهایی که فکر من و بسیاری از هم نسلان من که شاهد این حجم از گسست دو نسل هستیم را مشغول کرده پاسخی قانع کننده بیابم .
سوال این است در شرایطی که اکثر مردم کشور به هرعلت درگیر مشکلات اقتصادی هستند و اکثریت بزرگی از هم وطنان به ناچار سعی می کنند تا با راه برد اقتصاد مقاومتی از بحران عبور کنند؛ علت رفتارهای متفرعنانه گروه اول ( بعضی از سلبریتی ها ) چیست ؟ منشا آن کجاست ؟ و مهمتر از آن آثار مخرب این خودنمایی ها با روحیه و تفکر نسل جوان کم تجربه چه خواهد کرد؟
شاید عنوان شود ؛
حق مالکیت افراد محترم است و مالکین در پناه قانون اختیار مال خود را دارند و حق دارند به هر نحوی که بخواهند از دارایی خود استفاده کنند ؛ قطع نظر از درستی یا نادرستی این نظر خواه ناخواه این تناقض گیج کننده در افواه ، ذهن مردم را درگیر می کند .آن تناقض اینست که تراکم غیر منطقی ثروت در دست این افراد و بدتر از آن نمایش متکبرانه آن در جامعه در این شریط چه توجیهی دارد ؟
واقعیت این است که نتایج مخرب روانی این سبک زندگی را بر روح و روان جامعه به ویژه نسل جوان را نمی توانیم نادیده بگیریم و من در این نوشته مختصر با این هدف مصدع خوانندگان محترم شده ام و نیز درصدد یافتن پاسخی برای این پرسش هستم که چه عواملی اجتماعی باعث شده که سلبریتی نماهای نوظهور پرمدعا امروزی در حوزه سیاسی جای احزاب و در حوزه تربیتی و اجتماعی جای جنتلمن ها ی متواضع و فروتن قدیم را بگیرند ؟
چرا بستر فرهنگی جامعه دیگر کمتر قادر به تولید اصل این دو عنصر (احزاب و شخصیت های موجه) می باشد ؟
چرا در بستر فرهنگی این جامعه دیگر افراد وجیه المله ای مثل پوریای ولی و یا جهان پهلوان تختی و امثالهم کمتر ظهور می کنند؟
چرا امروزه الگوی نسل جوان باید فلان سلبریتی باشد که از فرق سر تا مچ پایش را خرچنگ قورباغه خالکوبی کرده وبا ادبیات سخیف و شرم آورش ابتذال تولید و پخش کند؟ و بدتر از آن ، کدام خلاء فرهنگی باعث شده که اینها بتوانند جولان بدهند ؟
چرا تلاش های رهبران فکری و خردمند جامعه به شمول جامعه شناسان ، فرهنگیان ، دانشگاهیان و روحانیون در ورود به ایده آلهای نسل جوان ثمره چندانی ندارد؟
چرا بودجه های هنگفت فرهنگی که در لوایح بودجه سالانه در نظر گرفته می شوند تاکنون کارآیی چندانی نداشته است؟
مگر نمی دانند و نمی بینند که تداوم این وضع ، ارزشمندترین سرمایه اجتماعی کشور یعنی جوانان را به موجوداتی سرخورده و نومید تبدیل و مستعد انحراف می کند؟
مسلم است که این جوانان سرخورده به لحاظ کم تجربگی و ضعف در تحلیل شرایط و درآرزوی زندگی دست نیافتنی الگوهای مورد نطر خود ممکن است دچار اشتباه محاسبه شده و بخواهند به هر قیمتی فاصله خود را با این نوکیسه هاکم کنند و خواسته یا ناخواسته جذب باندهای مافیایی شوند و یا بدتر از آن دشمنان از این زمینه و شرایط نامساعد موجود سوء استفاده کرده و به فکر سربازگیری از بین این جوانان سرگردان بیفتند ... هرگز چنین مباد .
به نظر اینجانب بسیاری از سلبریتی های وطنی با کسانی که در اغلب کشورها به عنوان « سلبریتی» شناخته می شوند تفاوت ماهوی دارند به ویژه در زمینه منشا منابع درآمدی و همچنین شفافیت پرونده های مالیاتی! ضمنابه دلیل وجود احزاب کارآمد در آن کشور ها سلبریتی ها در کنشهای سیاسی و التهاب آمیز نقش چندانی ندارند و اگر هم فعالیت اجتماعی دارند بیشتر به جمع آوری کمک های مالی و خدمات اجتماعی در زمان بروز حوادث غیر مترقبه محدود می شود .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
30 دی سالروز درگذشت مهندس مهدی بازرگان است . شخصیتی که در کنار سیاستمدار بودن، قرآن پژوهی و فعالیت های مختلف اجتماعی و فرهنگی در دارالمعلمین ( تربیت معلم) تحصیل کرده بود و سال ها در کسوت استاد دانشگاه به تدریس اشتغال داشت .
وی در تاسیس چند مدرسه و هنرستان نقش اساسی داشت و آثار متعددی در زمینه های قرآنی و سیاسی و اجتماعی منتشر کرد.
بازرگان کتابچه ای به نام « سازگاری ایرانی » دارد که در آن به نقد یکی از خلقیات ایرانیان می پردازد. این کتابچه به عنوان فصل الحاقی کتابی به نام « روح ملت ها » اثر آندره زیگفرید منتشر شده است .
1- سازگاری ایرانی : بازرگان در کتابچه فوق در پی آنست که روحیه ایرانی یا معادله روح ملی را کشف کند. او دو پرسش را طرح می نماید و در پی پاسخ دادن به آن هاست :
اجداد ما چگونه مردمی بودند؟
اجداد بعدی ما زندگی را چگونه می توانستند بگذرانند و بالاخره روزگار چه به سرشان آورده است (ص10 کتابچه سازگاری ایرانی )
بازرگان درصدد بوده است که پایه های اساسی ساختمان ملی و طریقه یا طرق ارتزاق ملی را کشف کند.
وی در این راه به نقش اساسی کشاورزی حتی در شهرهای ایران می پردازد و آثار آن را بردباری ، شلختگی ، وارهانی ، نوسان های زندگی ، زمین گیری و تک زیستی عنوان می کند .
بازرگان آثار غیر مستقیم و یا درجه دو زندگی زراعتی را سازگاری ، روح مذهبی ، تفرقه اجتماعی و مسئله امنیت و تباین شهر و ده در ایجاد حکومت ملی برمی شمرد .
وی در پایان قصد خود را از بیان حقایق واقعی و عوامل اساسی را که سازنده ی ایرانی امروزی است بیان می کند و تاکید دارد که بدیهی است که هیچ علاج و یا عمل تا منشاء درد تشخیص داده نشود نمی تواند مفید واقع گردد.
بازرگان در هویت ایرانی نوعی شلختگی را تشخیص می دهد که در آن زمان و مکان اندازه کار ، میزان حساب ارزش چندانی ندارد و یک حالت تسلیم و وازدگی یا وارفتگی را تشخیص می دهد که آن را وارهانی می نامد.
وی سازگاری را به عنوان یک عامل اساسی در روح جمعی کشف می کند .
نویسنده کتابچه سازگاری ایرانی در نقد خود می خواهد انسانی ایرانی را ابتدا نسبت به خصلت های منفی خود آگاه کند و بعد از آن راهکاری برای حل این بحران به وی یاد پیشنهاد نماید .
2- وضعیت آموزش و پرورش ایران :
مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی در گزارشی با عنوان « بررسی روند ترک تحصیل و بازماندگی از تحصیل در آموزش و پرورش (1400- 1393 ) » به مهم ترین چالش آموزش و پرورش در سال های اخیر به ویژه پس از فراگیری بیماری کرونا می پردازد.
براساس گزارش فوق بیش از 911 هزار نفر در سال تحصیلی 1400- 1393 از تحصیل بازمانده اند و 279 هزار دانش آموز نیز ترک تحصیل کرده اند . در میان معلمان و دانش آموزان نیز این سازگاری وجود دارد . کمتر صدایی توسعه طلبانه از آموزش و پرورش بیرون می آید .
براساس گزارش مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی نرخ جذب بسیار ناچیز کودکان بازمانده از تحصیل در کنار تعداد بالای ترک تحصیل سالیانه (347 هزار نفر تا 270 هزار نفر ) سبب شده است تا روند بازماندگی از تحصیل تا سال 1400- 1393 رو به رشد باشد .
همچنین همین گزارش نشان می دهد طی سال های 1394 تا 1399بالاترین نرخ جذب کودکان بازمانده از تحصیل 3 / 5 درصد است به این معنا که در بهترین شرایط 7 / 94 از کودکان بازمانده از تحصیل به چرخه آموزش بازنگشته اند .
نویسندگان گزارش فوق اذعان دارند که خانواده هایی که در دهک های پایین ، فقیر، فاقد درآمد ثابت و.... هستند بیشتر در معرض بازماندگی از تحصیل قرار دارند .
به طور کلی می توان گفت بازماندگی از تحصیل با وضعیت رفاه خانوده مرتبط است .
گزارش فوق در جمع بندی به نکته ای اساسی و مهم اشاره می نماید و پیشنهاد می کند که ماموریت سواد آموزی توسط آموزگاران ابتدایی صورت گیرد و در مورد چگونگی ادامه فعالیت نهضت سوادآموزی تا پایان برنامه پنجم تصمیم گیری گردد. این پیشنهاد به معنای پذیرش تلویحی شکست نهضت سوادآموزی در انجام مسئولیتی است که علت ایجاد آن بوده است .
گزارش دیگری که به وضعیت آموزش و پرورش فعلی می پردازد در تاریخ دهم تیر 1401 از سوی فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران منتشر شده است و دیدگاه های فرهنگستان در ارتباط با برنامه پنج ساله توسعه اقتصادی ، اجتماعی ، اجتماعی و فرهنگی را انعکاس داده است .
گزارش فوق در بخش بررسی وضعیت موجود اعلام می دارد که حدود 30% از جمعیت 18 تا 24سال تحصیلات متوسطه دوم ندارند و بر اساس آخرین سرشماری عمومی ( 1395) 56% از جمعیت کشور فاقد تحصیلات متوسطه بوده اند . بر اساس همین گزارش و نتایج آزمون تیمز و پرلز، دانش آموزان ایرانی از کیفیت مناسب آموزش و یادگیری برخوردار نیستند . همچنین میانگین نمرات آزمون های نهایی پایه دوازدهم در سال تحصیلی 98- 97 حدود 6 / 12 بوده است . تاکنون هم مشاهده نشده است که اولیای دانش آموزان از مسئولان اجرای اصل سی ام قانون اساسی در مورد رایگان بودن آموزش و پرورش را مطالبه نمایند.
درادامه گزارش مربوطه تاکید دارد که 16 استان مرزی کشور از نظر شاخص های آموزشی ، بهداشتی ، غذایی ، و سایر شاخص های توسعه اقتصادی و حتی توسعه انسانی در زمره فقیر ترین استان های کشور محسوب می شوند .
گزارش های فوق که از دو مرکز رسمی کشور منتشر شده اند بخش هایی از شرایط موجود آموزش و پرورش ایران را منتشر نموده اند . در کنار این ها فعالیت انواع مختلف مدارس ( بیش از بیست نوع مدرسه ) ، اختصاص رتبه های برتر کنکور به دانش آموزان مدارس خاص و غیردولتی و مانند این ها نیز نشانگر طبقاتی شدن آموزش در ایران است .
3- مشکل کجاست؟
چرا علی رغم اینکه بارها این گزارش ها منتشر می شوند، باز هم چاره ای برای دردهای آموزش و پرورش به عنوان یکی از مهم ترین بخش های کشور اندیشیده نمی شود و گامی برداشته نمی شود؟
چرا همچنان همان شعارهای پیشین تکرار می شوند و توجهی به دردهای اساسی آموزش و پرورش همچون رقم بالای ترک تحصیل ، بازماندگی از تحصیل و پایین بودن سطح آموزش نمی شود ؟
به نظر می رسد گزاره های مطروحه توسط مهندس بازرگان در سازگاری ایرانی پاسخ سوال های فوق باشند . بی نظمی ، شلختگی ، بی اثری و شکست ساختار اداری آموزش و پرورش از گزارش های نهاد های رسمی مشخص است. ولی علی رغم همه گزارش ها و نتایج مشهود که دو نمونه آن ذکر شد ساختار آموزش و پرورش به فعالیت روزمره خود ادامه می دهد .
فرهنگستان علوم در گزارش فوق الذکر ؛ نگاه حاکمیتی تصدی گرایانه را مانع تحول در آموزش و پرورش دانسته است . بازرگان در هویت ایرانی نوعی شلختگی را تشخیص می دهد که در آن زمان و مکان اندازه کار ، میزان حساب ارزش چندانی ندارد و یک حالت تسلیم و وازدگی یا وارفتگی را تشخیص می دهد که آن را وارهانی می نامد.
پیشنهاد گزارش فرهنگستان علوم این است که وزارت آموزش و پرورش امر سیاستگذاری را از اجرا جدا کند و به یک نهاد سیاست گذار کوچک نظارتی تبدیل شود . این پیشنهاد در راستای دو دهه شعار مدرسه محوری از سوی وزرای آموزش و پرورش دولت های مختلف است . ولی شعارهای فوق نه تنها منجر به کوچک شدن وزارت آموزش و پرورش و سپردن امور به مدرسه نشده است که در طول ربع قرن گذشته بوروکراسی تصدی گر آموزش و پرورش همچنان فربه تر می شود .
گزارش مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی نشان می دهد که نهضت سوادآموزی در دست یابی به اهداف خود شکست خورده است .
این مرکز در گزارش خود پیشنهاد داده است که امتحانات پایان دوره سوادآموزی توسط مرکز سنجش و پایش کیفیت آموزشی با همکاری سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی انجام شود . پیشنهاد مربوطه با هدف به نظم درآوردن سازمانی است که به هدف خود نرسیده است و فقط از بودجه های دولتی استفاده می کند ولی به دلیل جایگاه نهضت سوادآموزی به عنوان یک نهاد انقلابی ، دولتی را یارای انحلال یا تغییر شکل آن نیست و ترجیح داده می شود همچنان به همین وضعیت بماند.
در میان معلمان و دانش آموزان نیز این سازگاری وجود دارد . کمتر صدایی توسعه طلبانه از آموزش و پرورش بیرون می آید .
تا کنون شنیده نشده است معلمان یا دانش آموزان تهران یا هر شهر بزرگ دیگری خواهان رسیدگی به آموزش و پرورش سیستان و بلوچستان یا مناطق محروم دیگر باشند یا خواهان تحول در وضعیت آموزش و پرورش و رشد کیفیت آموزش گردند. در مورد تعطیلات مستمر و فله ای که در طول این روزها بر مدارس تحمیل شد نیز اثری از اعتراض معلمان و دانش آموزان دیده نمی شود .
چرا همچنان همان شعارهای پیشین تکرار می شوند و توجهی به دردهای اساسی آموزش و پرورش همچون رقم بالای ترک تحصیل ، بازماندگی از تحصیل و پایین بودن سطح آموزش نمی شود ؟ سخنان مسئولان آموزش و پرورش در مورد تحول بنیادین نیز ارتباطی به مسائل اصلی آموزش و پرورش ندارد .
تلاش های بخش زیادی از معلمان سیاسی و کنشگر نیز بالاجبار به دعواهای بیهوده بر سر پست و مقام یا جدال در مورد افزایش اندکی حقوق و مزایا می گذرد . خواندن یک داستان از سوی یک معلم در کلاس درس می تواند منجر به برخورد های انضباطی از سوی هیات رسیدگی به تخلفات اداری شود و یا تلاش های معلمان فعال در زمینه رتبه بندی به محرومیت آن ها از دریافت حق قانونی آن ها شود .به این ترتیب از هر نوع تحول خواهی و کنشگری جلوگیری می شود .
اولیای دانش آموزان نیز ترجیح می دهند گلیم خود را از آب بیرون بکشند و اگر پولی دارند فرزندان خود را به مدارس غیردولتی می فرستندیا تلاش کنند فرزندشان در مدارس خاص تحصیل نماید . عمده اولیایی که برای ثبت نام فرزند خود به مدرسه دولتی مراجعه می کنند و مدیر مدرسه از آن ها خواهان کمک به مدرسه می شوند ؛ می کوشند با چانه زدن مبلغ را کم کنند یا به صورت اقساط پرداخت کنند یا با مراجعه به اداره آموزش و پرورش از مدیر مدرسه شکایت نمایند. درحالی که اولیا حق دارند از طریق انجمن اولیا و مربیان بر مناسبات مالی مدرسه نظارت داشته باشند .
تاکنون هم مشاهده نشده است که اولیای دانش آموزان از مسئولان اجرای اصل سی ام قانون اساسی در مورد رایگان بودن آموزش و پرورش را مطالبه نمایند.
سازگاری ایرانی در رگ های آموزش و پرورش ایران ریشه دوانده است و آن را به نهادی شلخته و وارهانده تبدیل کرده است . نهادی که ذینفعان آن بیش از آن که نگاهی توسعه گرا و مطالبه گر داشته باشند با شرایط موجود سازگار شده اند. عده ای تاجرانه از مواهب این ساختار شلخته و وارهانده بهره می گیرند، دانش آموزان به حال خود رها شده اند و اگر هم شکایتی وجود دارد از اینست که چرا این دانش آموزان با معیارهای ایدئدلوژیک رسمی سازگار نیستند ؟ تا کنون شنیده نشده است معلمان یا دانش آموزان تهران یا هر شهر بزرگ دیگری خواهان رسیدگی به آموزش و پرورش سیستان و بلوچستان یا مناطق محروم دیگر باشند یا خواهان تحول در وضعیت آموزش و پرورش و رشد کیفیت آموزش گردند. در مورد تعطیلات مستمر و فله ای که در طول این روزها بر مدارس تحمیل شد نیز اثری از اعتراض معلمان و دانش آموزان دیده نمی شود .
عده زیادی از افراد لازم التعلیم نیز از تحصیل بازمانده اند یا ترک تحصیل می کنند و تبدیل به طرد شدگان آموزش و پرورش می شوند .
آنچه به عنوان سازگاری ایرانی از سوی مهندس مهدی بازرگان مطرح شد مهم ترین ویژگی امروز آموزش و پرورش است. این سازگاری در در ابعاد مختلف آموزش و پرورش ریشه دوانده است .
شاید نیاز است تا به پیشنهاد مهندس بازرگان :
« خودها باید با هم شوند و با هم پیش روند » .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
کتاب «جان های شیفته یا نقدهایی بر تاریخ جنبش چریکی در ایران» که پس از چاپ سوم نایاب شده و در مدت دو سال، دوستان زیادی برای کتاب مراجعه کردند چون چاپ چهارم میسر نشد pdf کتاب را تحویل فیدیبو دادیم برای خواندن کتاب به این آدرس مراجعه کنند:
https://fidibo.com/book/141219
و نوشته زیر، برگی است از ص 83 آن کتاب:
استبدادِ بیرونی و درونی
رمان سه جلدی «اينجه ممد» شاهكار ياشار كمال، در نظام ارباب رعيتی تركيه می گذرد .
«اينجهممد»، قهرمان رمان، رعيتی است كه زمين و زنش مورد تعدی ارباب ظالم قرار گرفته و زمينه قيام او مي گردد.
«اينجه ممد» دست به تفنگ برده ارباب را مي کشد و از دست ژاندارم ها و عُمال ارباب به كوه پناه می برد.
مدتها در كوه می ماند و به خيال اينكه ديگر بساط ظلم و جور در روستا ريشه كن و دهقانان آزاد شده اند، پس از ماهها متواری به روستا برمی گردد، اما با تعجب میبيند كه برادر ارباب به جای او نشسته و چنان دمار از روزگار مردم در میآورد كه مردم قبر ارباب قبلی را زيارتگاه كرده و به «اينجه ممد» دشنام مي دهند كه چرا اربابِ خوب آنها را كشته و اکنون ارباب ظالم تری برسرنوشت شان حاكم گشته....!
قهرمان داستان(اينجه ممد) دچار شك و ترديد شده و مدام در جلد دوم رمان، سرگردان از خود می پرسد: آيا مبارزه اش بيهوده بوده؟ و اشتباهش كجا بوده؟...
سرانجام در جلد سوم به اين نتيجه می رسد كه به جای ارباب بايد با ارباب پرستی مبارزه می كرده كه در اذهان دهقانان ريشه دوانده. به همین خاطر، تصميم میگيرد این بار، آتش به خارستان بزند و خارستان همان زنجيرهای ذهنی دهقانان است...
نگاهی به تئوری های مربوط به دگرگونی جامعه در تاريخ معاصر ايران از مشروطيت تاكنون، هميشه بیانگر دو نوع نگرش بوده:
ای كاش نخست جهل را نشانه گرفته بوديم... نگرش اول عبارت از راديكاليسم انقلابی و تغيير قهری ساختار سياسی جامعه با توسل به سلاح و تفنگ و سیانور بوده و اين ديدگاه نه تنها در دهه چهل و پنجاه و در آستانه انقلاب 57 ديدگاه غالب بوده بلكه در انقلاب مشروطه و پس از آن نيز گاهی وجود داشته، اگر مثلا حيدرعمواوغلیها با توسل به نارنجك مي خواستند با كشتن محمدعلی شاه بساط ظلم را از صحنه ايران برچينند، در واقع راه ميان بُر و ساده را برای مبارزه با ستم برگزيده بودند .
آنان فكر مي كردند كه با كشتن جبار، مردم زير سلطه اش آزاد می گردند اما اشتباه اساسی آنان این بوده كه حاكم را از توده های محكوم جدا مي دانستند .
آنان به تعامل ذهنی و روابط عميق بين يك ستمگر و ستمكش در نظام استبدادی توجه نمي كردند و فكر مي کردند كه با بمب تروريستی می توان آن قفس را شکست فروريخت اما نمی دانستند که به قول میرزاآقاخان نوری در ذهن تک تک آن رعیتها یک میرغضب نشسته است!
كسروی در نقد گروه اول، زمانی چنين نوشت:
«ما نيك آگاهيم كه حيدرخان ها و علی مسيوها و... در راه آزادی اين كشور به هرگونه جان فشانی آماده بودند اما آنان در یک جا اشتباه مي کردند ؛ از آلودگی های توده ها، ناآگاه بودند و مي پنداشتند اگر استبداد كنده شود مردم به راه پيشرفت میافتند، در حالي كه درد اصلی، جهل و ناآگاهی مردم بود».
و گذشتِ زمان، صحت سخن كسروی را نشان داد وقتی مجلس به توپ بسته شد، مردم در غارت اموال مجلس، روی قزاقان لياخوفی را سفيد كردند حتی به درختان نيز رحم نكردند! اشتباه اساسی آنان این بوده كه حاكم را از توده های محكوم جدا مي دانستند .
و یا وقتی در تبریز، خانه ستارخان توسط روسها تخریب شد باز در غارت اموالِ خانه، سراز پا نشناختند! و بعدها در کودتای 28 مرداد خانه مصدق را....؟!
اگر ریشه در آن بیرون بود چرا پس از پیروزی در آن بیرون و بردار کردن نوری و تبعیدِ محمدعلی شاه... بازگشتند به خودکامگی رضاخان و در همان زمان، برجسته ترین روشنفکران ایرانی (مجله کاوه) بر دیکتاتوری موسولینی غبطه می خوردند...؟!
در مقابل گروه اول، گروه دوم قرار داشتند كه مشكل اصلی را فرهنگی دانسته و تاکید بر تغيير تدريجی و آگاهی مردم به حقوقشان و مبارزه با جهل. افرادی چون ميرزافتحعلی آخوندزاده، ميرزاآقاخان كرمانی، ميرزاعبدالرحيم طالبوف... در اينگروه جای دارند.
بدون کار فرهنگی و آگاهی مردم، درافتادن با استبداد با توسل بر سلاح، به مثابه «با شمشیر چوبین به جنگ آسیاب رفتن» است، چون آن نظام استبدادی، برآمده از اعماق ذهنی همان مردم است.
در واقع مصداق این شعرِ (مصطفی بادكوبهای) بودند:
ما ستم را نشانه گرفته بوديم
اما همه تيرها از كمان دانش پرتاب نشد
ای كاش نخست جهل را نشانه گرفته بوديم...
( کانال تاریخ تحلیلی ایران )
در روزهایی که اغلب کلانشهرهای ایران با معضل آلودگی هوا دست به گریبانند و حتی زور برف و باران هم به ذرات کوچکتر از دو و نیم میکرون نرسیده، ردیف بودجه مربوط به «قانون هوای پاک» در لایحه بودجه سال ۱۴۰۲ نصف شده است. بررسیهای «پیام ما» از پیوستهای لایحه بودجه نیز نشان میدهد که دولتیها توجه کمتری به هوای پاک نشان دادند.
هوای تهران چهارشنبه ۲۰ دیماه آغشته به ذرات دو و نیم میکرون بود که ابراهیم رئیسی، رئیس جمهوری، لایحه بودجه ۱۴۰۲ را به مجلس آورد. نمایندگان پارلمان که قرار بود ۳۵ روز زودتر از کلیات و جزئیات دخل و خرج سال آینده کشور آگاه شوند، همان روز متوجه افزایش سقف ۴۰ درصدی بودجه شدند.
افزایش سقفی که البته شامل حال «کیفیت هوا» نشده است. بررسیهای «پیام ما» از لایحه بودجه سال ۱۴۰۲ نشان میدهد، ردیف مربوط به قانون هوای پاک در بودجه کاهش چشم گیری پیدا کرده است. دولت قرار است برای اجرای این قانون در سال بعد فقط ۱۶۰ میلیارد تومان هزینه کند.
تیم اقتصادی دولت البته پارسال برای اجرای این قانون دست و دل بازتر بودند؛ آنها ۳۲۰ میلیارد تومان (دو برابر رقم بودجه پیشنهادی ۱۴۰۲) برای اجرای قانون هوای پاک در نظر گرفته بودند هرچند که در نهایت مجلس آن را به ۲۸۸ میلیارد تومان کاهش داد. این رقم قرار بوده ۳۴ ماده قانون هوای پاک را که در سال ۹۶ تصویب شده بود، اجرایی کند، قانونی که تکالیف متعددی روی دوش همه دستگاهها گذاشته است. با وجود رقم ۲۸۸ میلیارد تومانی، هوای پاک امسال سهم خیلی از شهرها نشد و مثلا کلانشهر تهران امسال فقط دو روز هوای پاک تنفس کرد.
سهم اجرای طرح LEZ هم در لایحه بودجه سال ۱۴۰۲ کاهش پیدا کرده است. طرح LEZ یا طرح کاهش آلودگی هوا از اواسط دهه نود در شهر تهران به جای طرح زوج و فرد اجرا شد. هدف تخصیص اعتبار به این طرح در لایحه بودجه کاهش آلودگی هوا و توسعه حمل و نقل عمومی است. طرح LEZ پس از تصویب در شورای عالی ترافیک شهر تهران به شورای عالی ترافیک کشور رفت، آن زمان پلیس به دلیل فراهم نبودن زیرساختها با اجرایش مخالفت کرد، طرح مدتی مسکوت ماند و سرانجام پس از بررسیهای فراوان در سال ۹۵ از سوی وزیر کشور ابلاغ و در نهایت از ابتدای پاییز ۹۵ اجرایی شد. اما سازوکار طرح کاهش به این صورت است که پلاک خودروهایی که وارد محدوده LEZ میشوند به صورت مکانیزه توسط دوربینهای نصب شده در معابر خوانده میشود و اطلاعات آن به سرورهای سیمفا ارسال میشود. در صورتی که هر خودرویی معاینه فنی نداشته باشد، پلیس آن را جریمه میکند. دولتیها در لایحه بودجه سال ۱۴۰۰ برای اجرای این طرح حدود ۱۰۰ میلیارد تومان از بخش تملک داراییها در نظر گرفته بودند. در لایحه بودجه پارسال سهم این ردیف آب رفت و ۹۰ میلیارد تومان شد. البته بعدتر اعتبار مصوب آن در قانون بودجه پارسال کاهش ده درصدی پیدا کرد و به ۸۱ میلیارد تومان رسید. دولت برای بودجه پیشنهادی ۱۴۰۲ هم همین رقم ۸۱ میلیارد تومان را برای طرح کاهش در نظر گرفت، رقمی که هیچ بعید نیست مجلس آن را در قانون بودجه از این هم کمتر کند.
بودجه برای تنفس هوای پاک هر سال آب میرود
کاهش ردیفهای محیط زیستی در لایحه بودجه ۱۴۰۲ از دیدگاه فعالان این حوزه تنها یک معنا دارد: «هوای پاک در اولویت نیست.» بهزاد اشجعی، کارشناس محیط زیست هم به این جمله باور دارد. او در گفتوگو با «پیام ما» میگوید: «فصل بودجهنویسی دقیقا مطابق با فصل آلودگی هواست، اینکه ارقام ردیفهای مختلف مربوط به هوای پاک در لایحه بودجه هر سال آب میرود، نتیجهاش این است که کاهش آلودگی هوا عملا در اولویت نیست.» او میگوید رقم ۲۸۸ میلیارد تومان هم عددی نبود که برای اجرای قانون هوای پاک مفید باشد: «حالا هم عدد ۱۶۰ میلیارد تومان برای قانون هوای پاک در بودجه لحاظ شده است این رقم ممکن است باز هم کاهش پیدا کند و حتی به ۵۰ میلیارد تومان برسد، این عدد حتی برای نظارت سازمان محیط زیست بر اجرای قانون هوای پاک هم کفایت نمیکند چه برسد به اینکه بخواهد کل قانون را اجرایی کند.»
این کارشناس محیط زیست البته میگوید اعداد مربوط به توسعه و نوسازی حمل و نقل عمومی که جزو سرفصلهای هوای پاک است، در ردیفهای دیگر قانون وجود دارد؛ اعدادی که به گفته او تفاوت چندانی با پارسال ندارند: «اعتباری که برای بحث توسعه ناوگان حمل و نقل عمومی از محل ۱۰ درصد عوارض گمرکی در نظر گرفته شده است، مشابه پارسال یعنی ۸۱ هزار میلیون ریال است. ردیف طرح توسعه و نوسازی ناوگان حمل و نقل عمومی ۵ میلیون و ۱۴۶ هزار میلیون ریال شده که نسبت به اعتبار مصوب بودجه پارسال ۴ میلیون و ۷۰۰ هزار میلیون ریال افزایش پیدا کرده است.» به گفته او ردیف مربوط به بودجه سامانه یکپارچه معاینه فنی ایران هم که به نوعی به هوای پاک ارتباط دارد نسبت به اعتبار مصوب در قانون بودجه سال ۱۴۰۱، دو میلیارد و ۷۰۰ میلیون تومان کاهش پیدا کرده است. «این بودجه به لحاظ کاهش آلودگی هوا کاربردی ندارد.» اشجعی در نهایت با استناد به تمام این ردیفها، آب پاکی را روی دست دولتمردان میریزد: «بعضی امید بسته بودند که امسال شرایط بهتر شود اما این ارقام قرار نیست، وضعیت هوا را بهبود دهد.»
یک اشتباه عجیب
لایحه بودجه سال ۱۴۰۲ یک اشتباه عجیب هم دارد. در جدول آخر که اعتبار دستگاهها بر حسب برنامه تابعه سال ۱۴۰۲ تعیین شده است در ردیف مربوط به «برنامه پايش و مديريت آلايندههای محيط زيست» که سنجه آن بهبود کیفیت هوا عنوان شده است، جمع کل ردیف به جای جمع بخش هزینهای و تملک دارایی سرمایهای، جمع ردیف عملکرد ۱۴۰۰ و مصوب ۱۴۰۱ است. به این ترتیب جمع کل ردیف مربوط به برنامه پایش و مدیریت آلایندههای محیط زیست حدود ۴ هزار و ۱۰۰ میلیارد تومان محاسبه شده است، در حالی که با جمع بخش هزینهای و بخش تملک دارایی سرمایهای، اعتبار مربوط به این بخش حدود هزار و ۸۶ میلیارد تومان است. «فصل بودجهنویسی دقیقا مطابق با فصل آلودگی هواست، اینکه ارقام ردیفهای مختلف مربوط به هوای پاک در لایحه بودجه هر سال آب میرود، نتیجهاش این است که کاهش آلودگی هوا عملا در اولویت نیست.»
نمایندگان پارلمان قرار است بررسی حساب و کتاب سال آینده را از اوایل بهمن آغاز کنند. با تمام این تفاسیر عدهای چشم امیدشان همچنان به مجلسیهاست تا شاید اعداد و ارقام را به نفع بالا بردن کیفیت هوا تغییر دهند و آلودگی هوا را ببینند.
آری !
اکنون آموزش و پرورش به سان آسمان خراشی است غول پیکر، با بیش از ۱۵ میلیون سکنه که بر اثر فرو نشست در شالوده آن ، به تدریج در حال فرو ریختن است اما کاربران و نگاهبانان آن ،چشم و گوش خویش را بر این حادثه بسته، حاضر نیستند صدای این فاجعه را بشنوند.
سالها ست که در ایران ، آموزش و پرورش مرغ عزا و عروسی است !
گویا خواسته یا به عمد ، سرنوشت در ایران این گونه رقم خورده است تنها جایی که باید تاوان بی تدبیری های دیگران را ی جا و نقد بپردازد «الا و للا» آموزش و پرورش است و بس!
وقتی از محیط زیست گرفته تا شهردار پر فیس و افاده تهران و دیگر کلان شهرها ،از حل معضل آلودگی هوا و ترافیک ناعلاج شهری عاجز مانده، چشم به آسمان خدا دوخته یا وعدههای دروغ، بار مردم می کنند این آموزش و پرورش است که باید جور ناکامی مدیران بیسواد شهری را کشیده ، گوش به فرمان تعطیل شدن فله ای مدارس در ایران باشد.
به مجرد اینکه که باد موافق وزیده یا با نزول اولین بارش برف و باران آسمانی ، اندکی از آلودگی ها کاسته می شود ، افت فشار گاز و مصرف بی رویه آن بهانهای می شود تا اولین جایی که در پاسخ به غفلت و ندانم کاری مدیران به خواب رفته گاز و سوخت شهری ، در آن تخته شود، مدرسه باشد و بس!
وقتی به دلیل بخل و خست آسمان ، سدها یکی پس از دیگری از آب خالی شده یا گرما کنتور می اندازد تنها جایی که با یک تلنگر، بلافاصله دست ها را بالا برده ، به طرفه العینی ، درس و مشق و امتحان را یک جا تعطیل می کند باز هم آموزش و پرورش است و بس! به چه قیمتی باید آموزش و پرورش به یک باره این امانت بزرگ ملی را در اختیار شبکه بی در و پیکر مجازی بگذارد که در پایش درست و درمان آن مانده است ؟
تنها جایی که با اشارتی ولو تلویحی از سوی مقامات ارشد استانی یعنی جناب استاندار ، بار تنبلی و غیبت بقیه را بر دوش کشیده، زینت بخش محافل و مجالس ، پرکننده صندلی های پر از خالی یا صفوف استقبال از این و آن ، راه اندازی کارناوال سرور و پایکوبی برای برد و باخت این تیم و آن تیم ، لابد به صورت خودجوش!! می شود باز هم آموزش و پرورش است!
تنها جایی که بر خلاف تمام بانک ها و موسسات مالی و اعتباری کشور ، بابت تاخیر یا دیرکرد چند ماهه حتی چند ساله فعالیت آموزشی مدارس از کسی یا جایی جریمه به توان ۱۰ دریافت نمی کند بیچاره آموزش و پرورش است که« آلاخون والاخون » مانده و دستش به جایی بند نیست.
دو سالی که کشور در تب بیماری مرگبار کرونا می سوخت این آموزش وپرورش بود که باید به جرم نبود یا تاخیر در رسیدن واکسن، دانش آموزان را حبس خانگی کرده ، تعلیم و تربیت رسمی و حضوری ۱۵ میلیون دانش آموز را در عمل به تعطیلی بکشاند.
حاضر نیستند صدای این فاجعه را بشنوند. تنها جایی که باید در برابر کژکارکردی ها دیگر نهادهای فرهنگی ، ناهنجاری های اجتماعی و رفتاری ، فراوانی شمار حوادث جاده ای و رانندگی ، مصرف بی رویه آب و انرژی ، تظاهر به بی نمازی ، بدحجابی یا سستی در حجاب ، پرداخت نشدن زکات ،ضعف در روخوانی قرآن دانشگاه رفته ها و قس علی هذا به صغیر و کبیر، خرد و کلان پاسخ گو باشد و تمام طعنه ها و دشنام ها را به جان خریده از گل نازکتر به دیگران چیزی نگوید بازهم آموزش و پرورش است.
اخیرا ؛ برای فرار از شماتت آشکار و خالی نماندن عریضه، , روابط عمومی ها به جای واژه تعطیل شدن در اطلاعیه ها ، دانش آموزان را به آموزش مجازی یا غیرحضوری حواله می دهند .
شبکه پشیمان کننده شاد ، امتحانات اله بختکی ، ارفاق های کیلویی ، نمره های ملاقه ای و ارزشیابی بی در و پیکر توصیفی، مدتهاست که آموزش و پرورش عمومی ما را به محاق برده ، دمار از روزگار آموزش و پرورش درآورده است!
از کدام آموزش غیرحضوری حرف می زنیم درحالی که به گواه مراجع رسمی تنها در یک سال گذشته بیش از ۱۷ درصد به جمع کودکان باز مانده از تحصیل افزوده شده و ۴۴ درصد از کودکان دوره ابتدایی ما به رغم گرفتن جواز ارتقا ، از مهارت درست خواندن و نوشتن محرومند ؟!
به چه قیمتی باید آموزش و پرورش به یک باره این امانت بزرگ ملی را در اختیار شبکه بی در و پیکر مجازی بگذارد که در پایش درست و درمان آن مانده است ؟ اخیرا ؛ برای فرار از شماتت آشکار و خالی نماندن عریضه، , روابط عمومی ها به جای واژه تعطیل شدن در اطلاعیه ها ، دانش آموزان را به آموزش مجازی یا غیرحضوری حواله می دهند .
ما به اندازه کافی تا قبل از تعطیلات این چنینی یا برپا شدن آموزش های غیرحضوری ، از آموزش به شدت ناکارآمد و طبقاتی شده ، نابرابری در فرصتهای آموزشی ، افت پیدا و پنهان در پیشرفت تحصیلی و تربیتی ،دسته بندی دانش آموزان و مدارس بر اساس دهک های درآمدی جامعه ، تحقیر مدارس عادی دولتی ، بستن درب دانشگاه های دولتی بر روی دانش آموزان فقیر و یک لاقبا ، توسعه بی رویه مدارس پولی یا وابسته به اینجا و آنجا به نام مردمی سازی ، تیشه به ریشه آموزش و پرورش عمومی و تحصیلات رایگان زده بودیم ؛ چرا باید دیگر باره به اسم غیر حضوری شدن مدرسه، دانش آموزان را به امان خدا رها کنیم !
وزیری که قدرت تبیین چنین فاجعه یا خسارتی را در دفاع از آموزش و پرورش حضوری و پیشگیری از تعطیلات فله ای مدارس در هیات دولت را ندارد و نمی تواند از رشد فرهیختگی این جامعه بر اثر آموزش و پرورش حضوری و ضرورت های آن دفاع کند بهتر است به فوریت استعفا کرده ، این امانت را به اهلش واگذار کند!
مشکل آموزش وپرورش ما نداشتن وزیر باسواد و شجاع است تا به رییسجمهور و استانداران به قبولاند لحظه به لحظه تعطیل شدن آموزش و پرورش مساوی است با جمع جبری ارزش اقتصادی و اجتماعی فرصت های از دست رفته ۱۵ میلیون دانش آموز ، یک میلیون معلم و عوامل اجرایی اداری و آموزشی ، دیگر منابع کالبدی و سرمایه ای معطل مانده ، زیان ناشی از رشد روزافزون آسیب های اجتماعی ، نزاع های خانوادگی و قس علی هذا که جبران آن با گذشت سالها قابل جبران نیست!
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید