چهارشنبه 31 اردیبهشت به دعوت حسین صادقی رئیس مرکز اطلاع رسانی و روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش به اتفاق دو نفر دیگر یعنی آقایان حیدری و لیثی در این مرکز حضور پیدا کردیم .
افراد دیگری هم دعوت شده بودند که نیامده بودند .
حداقل در یک دهه ی گذشته بنا بر دعوت مسئولان وقت در حوزه های مختلف سعی کرده ام با حضور و هم اندیشی و بیان دیدگاه ها ؛ گامی در جهت آسیب شناسی مسائل و ارتقای وضعیت داشته باشم .
( علیرضا جدایی - رئیس پیشین مرکز اطلاع رسانی و روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش در دوره علی اصغر فانی )
موضوع و محور اصلی نشست « هم فکری » و یا به قولی تشکیل « هیات اندیشه ورز » در این بخش برای بهبود و ارتقای امور بود .
مسائل مختلفی مطرح شد اما موضوع اصلی و کانونی سخنان « معلمان منتقد » حول عملکرد و رویکرد علیرضا کاظمی وزیر آموزش و پرورش بود .
سوال کردم چرا کاظمی در این 9 ماه که وزیر آموزش و پرورش شده است نباید حتی یک نشست خبری بگذارد ؟ چنین چیزی سابقه نداشته است .
آیا ترسی از رو به رو شدن با خبرنگاران دارد ؟
قرار بر این شد که در « روز خبرنگار » آقای وزیر نشستی با رسانه ها با همراهی معاونین اش برگزار کند .
آقای حیدری به غلظت رویکرد ایدئولوژیک کاظمی انتقاد داشت . این که وزیر آموزش و پرورش میانه ی با پاسخ گویی به رسانه ها و افکار عمومی ندارد و خودش را به « خدا » بدهکار می داند و باید در برابر او پاسخ گو باشد .
اعتراض به سخنان وزیر آموزش و پرورش در برابر فرمانده ی نیروی انتظامی کشور و سرباز خواندن خود مورد توافق دوستان بود .
و نیز سخنانی که وزیر آموزش و پرورش در جمع « معلمان نمونه » در اعطای نقش چوپانی به معلمان بیان کرده بود ؛ شانیت فرهنگی و منطقی نداشت .
یکی از موضوعات مطروحه در این نشست در مورد نهضت « عدالت آموزشی » و یا همان « نهضت مدرسه سازی » در دولت چهاردهم بود .
یکی از نکات مهمی که آقای حیدری بیان کرد فقدان اعتماد خیران مدرسه ساز به دولت ( حاکمیت ) مانند سابق در امر مدرسه سازی بود و این که این خیران ترجیح می دهند در این موارد خودشان و به صورت مستقل عمل کنند و حاضر نیستند پولی به دولت بدهند . به عنوان مثال ؛ برای آنان قابل قبول نیست که نام مدارس به سلیقه و تمایل مسئولان عوض شود .
در نشست به ضعف های روابط عمومی اشاره کردم .
دو بحران و چالش عمده در حال حاضر روابط عمومی و آموزش و پرورش عبارتند از : سیاستی که تحت عنوان « انتشار اخبار خوب » با شدت و حدت در دولت قبل و در این حوزه طراحی و پی گیری می شد ؛ تا چه حد بر اعتماد معلمان به ستاد و حاکمیت افزود ؟
1- بحران اعتماد
2- بحران اقناع
شکاف میان ستاد و صف و یا همان اداره و مدرسه به ویژه پس از دولت سیزدهم ( رئیسی ) به حد نهایت خود رسیده است و معلمان اعتمادی به وزارت آموزش و پرورش و تصمیمات آن ندارند .
در نشست های خبری وزارت آموزش و پرورش که بعضا برگزار می شوند ؛ بیشتر جنبه « رفع تکلیف » دارد و مسئولان مربوطه در پی اقناع خبرنگاران و ارائه پاسخ های واقعی و جامع به پرسش های آنان نیستند .
مقامی هم این مسئولان را در این موارد مورد حساب رسی و بازخواست قرار نمی دهد .
در ادامه ؛ بازدیدی از « میز شفافیت » و یا همان « استودیو الفبا » داشتیم .
در این مورد چند یادداشت در « صدای معلم » نوشته ام .
صادقی رئیس مرکز روابط عمومی می گفت وقتی که به این جا سر زده بود مخروبه ای بیش نبوده و به یک انباری تبدیل شده بود .
صادقی می گفت تمام سعی و اهتمام او این بوده که این جا را احیا کند .
در وزارت بطحایی محلی برای تشکلی فرهنگیان تحت عنوان « هیات های اندیشه ورز » راه اندازی شد .
بنا بر گفته ی دوستان اکنون این ساختمان بسته شده و آن محل هم به مخروبه ای تبدیل شده است .
به یاد دارم در دولت روحانی و در اتاق معاون رسانه ، بنری از اسامی رسانه های فعال در حوزه آموزش و پرورش نصب شده بود . به محض آن که دولت رئیسی آمد و رئیس روابط عمومی و معاون رسانه عوض شدند ؛ این بنر برداشته شد .
واقعا قصد و نیت آنان از این اقدام چه بود ؟
البته از اقدامات مهم و فراموش نشدنی آن ها حذف نام « صدای معلم » از نشست های خبری بود .
حال باید از آن « رفتگان » پرسید که نتیجه این گونه اقدامات چه بوده است ؟
آیا حال آموزش و پرورش خوب شد ؟
آیا بر همدلی و مهربانی و اخلاق فزود ؟
سیاستی که تحت عنوان « انتشار اخبار خوب » با شدت و حدت در دولت قبل و در این حوزه طراحی و پی گیری می شد ؛ تا چه حد بر اعتماد معلمان به ستاد و حاکمیت افزود ؟
سیاست « حذف رسانه های مستقل و منتقد » تا چه میزان به رشد حرفه ای آموزش و پرورش و بالندگی آن کمک کرد ؟
چگونه می شود مسئول روابط عمومی در یک اداره آموزش و پرورش منطقه محروم ( بندر خمیر - آقای علی زینلی) را فقط به خاطر آن که در « صدای معلم » مطلبی نوشته او را به دستور رئیس مرکز اطلاع رسانی و روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش یعنی مصطفی بابایی معلق کرد ؟ ( این جا ) و نام آن را هم « مدیریت جهادی » نهاد ؟
این اعتماد از دست رفته و این تنفری که از قِبَل آن سیاست ها و اقدامات در اجزای سیستم و فرهنگ سازمانی آن نهادینه شده چگونه قابل بازسازی و احیاء هستند ؟
این ضربه ای که بر پیکر تعلیم و تربیت از ره آورد مدیریت کوتوله ها و مدیران بی سواد و مستبد وارد و عارض گشته چگونه قابل جبران و بازیابی خواهد بود جز حسرت و تاسف بر آن چه که باید انجام می شد و نشد و آن چه نباید می بود و اما شد .
1-می گویند روزی خبرنگاری از چرچیل نخست وزیر وقت انگلستان پرسیده بود که نظام جهانی چگونه به هم خورد و جنگ جهانی شروع شد . آن سیاستمدار دانا و حاضر جواب در پاسخ گفته بود: « وقتی کارهای بزرگ به آدمهای کوچک سپرده میشود، نتیجه و انتظاری جز این نمیتوان داشت » . ( قریب به مضمون).
2- علیرضا کاظمی وزیر آموزش و پرورش مملکت فخیمه در مراسم تجلیل از معلمان نمونه کشوری در توصیف جایگاه و اهمیت کار معلمان در مراقبت و رسیدگی به امور تحصیلی و تربیتی دانش آموزان افاضه فرموده اند که : « معلم شأن رعایت دارد. رعایت هم یعنی چوپانی. بدین معنا که اگر کسی از کلاس درس رها شد، ببیند کجا رفت؟ شأن رعایت به معنای چوپانی، که اگر یک گوسفند از گله کم میشود، میرود و میدود دنبال او و پیدایش می کند و او را دوباره به جمع میآورد » .
3- اینکه وزیر آموزش پرورش یک کشور که جایگاه فرهنگی و اجتماعی منصب او بر کسی پوشیده نیست و باید که گفتار و رفتارش نماد فرهنگ و تعالی یک جامعه باشد، در اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۴ در یک نشست عمومی که از قضا به مناسبت گرامیداشت روز و هفته معلم برگزار شده است ؛ معلم را به چوپان تشبیه و تمثیل کرده و دانش آموزان را هم به گوسفند ؛ خود نشانگر آن است که فرهنگیترین وزیر کابینه دولت فاصله ادراکی و معرفتی عمیق با کارگزاران اصلی فرهنگی و تربیتی نهاد تعلیم و تربیت یعنی آموزگاران، معلمان و دبیران فهیم دارد و نمیتواند از بیان و گفتاری متناسب با شأن و شئونات آنان سخن بگوید.
4- این را هم باید گذاشت کنار سایر ضعفها و ناتوانیهای ساختاری کابینه به اصطلاح وفاق دکتر پزشکیان. کابینهای که با انواع و اقسام مصلحت سنجیها و لابی با منابع قدرت و صدالبته بدون نظرخواهی از مجامع صنفی معلمان اقدام به انتخاب وزیری کرده است که نه تنها در واگشایی از مشکلات معیشتی و اقتصادی فرهنگیان دردمند توفیقی نیافته بلکه حتی از آداب یک سخنرانی متعارف و توأم با تکریم معلمان نیز آگاهی ندارد.
پیش از این نیز او در مراسمی دیگر به مناسبت انعقاد تفاهم نامه همکاری با فرمانده نیروی انتظامی کشور سخنانی گفته بود که که آن نیز بازتابی منفی در میان اهالی فرهنگ پیدا کرده بود.
5- اینها همه در حالی است که پیش از این، در این مملکت بزرگانی بر صندلی وزارت آموزش و پرورش کشور تکیه زده اند که خود در حکم نمادها و استوانههای فرهنگ و ادب این مملکت بوده و منشأ خدماتی سترگ به این دیار تاریخی و فرهنگی شده اند.
سرآمد آنان بیشک دکتر «پرویز ناتل خانلری» است که چند سالی به مدد ذهنیت علمی و تخصص و دغدغههای فرهنگی و تربیتی خود بر صندلی این وزارتخانه تکیه زد و صدالبته بدان بها و ابهتی خاص داد و در این راستا منشأ تحولاتی ماندگار شد.
وزیر فرهنگ کابینه اسدالله علم، اداره و مدیریت سازمان پیکار با بیسوادی با عملکردی درخشان، طراح ایده سپاه دانش، تأسیس بسیاری از بنیادهای فرهنگی در سطح کشور و نویسنده آثاری ارزشمند در حوزه ادبیات و تاریخ ایران که همه و همه در رشد و تعالی فرهنگی و اجتماعی و آموزشی ایران زمین نقشی بی بدیل داشته اند.
6- اینکه چه شده که آموزش و پرورش ایران از وزارت و صدارت نخبگانی چون ناتل خانلری به علیرضا کاظمی رسیده، خود قصهای پرغصه است. به قول فردوسی بزرگ یکی داستان است پر آب چشم!
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه استان ها و شهرستان ها/
آن چه در زیر می آید ؛ متن شکوائیه یکی از فرهنگیان در انتقاد از دخالت نمایندگان مجلس شورای اسلامی در عزل و نصب های اداره کل آموزش و پرورش شهرستان های استان تهران می باشد .
گروه تشکل ها/
در آستانه ی فرارسیدن « روز معلم » « انجمن اسلامی معلمان شهرستانهای استان تهران » بیانیه ای صادر کرد .
متن کامل این بیانیه که در اختیار « صدای معلم » قرار گرفته به شرح زیر است .
وزیر محترم ! نظر سازمان یونسکو از این تفاهم نامه تعریف و تمجید خواهد بود یا بازدارنده و اعتراضی؟ جهانیان در مورد ضعف وزارت آموزش و پرورش چگونه خواهند اندیشید؟
اگر سردار رادان شخصیتی محبوب و دوست داشتنی هستند، لطفا در ملاقات های شخصی خود با ایشان و هنگام صرف چای و شیرینی، حظ وافر را ببرید اما مدارس را آلوده به فرهنگ امنیتی ننمائید.
دقیقا به خاطر دارم دهه هشتاد دو مأمور پلیس جلوی درب مدارس دختران می ایستاد و دختران شاکی بودند که خود این ماموران بیشتر از بقیه به دختران نگاه می کنند. موضوع شاید یک چیز بسیار ساده و پیش و پا افتاده است اما مهم اثر این کار بر باور یک نوجوان ایرانی است.
سلب اعتماد از پلیس، اولین اثر این اعتراف است. وظیفه پلیس در مجموع ، برقراری نظم و امنیت در جامعه است. اختصاصی کردن این کار یعنی خط و جهت دادن به آن.
آسیب های اجتماعی بسیار زیاد شده است که بخشی از آن مربوط به رشد و توسعه تکنولوژی است که ظاهرا مهارنشدنی است، بخشی از آن مربوط به تغییرات فرهنگی – اجتماعی جهانی و به تبع آن ملی است که بر اذهان و اعتقادات نوجوانان و جوانان همانند بزرگسالان اثر گذاشته است. بخشی دیگر مربوط به بمباران اطلاعاتی است که کسری از ثانیه ارسال و تغییر می کند. یعنی عصر ارتباطات یا سیبرنتیک Cybernetics است. دهکده کوچکی که همه با هم در ارتباطند و چون زمان ایستادنی نیست و هر لحظه آبستن حوادث بسیاری است، پس اثرپذیری هم طبیعی است. این دیگر تهاجم فرهنگی نیست. تهاجم علم و صنعت است. که خود نیروی پلیس در پیشگیری یا جلوگیری از ترفندهای جدید مجرمان و بزهکاران و خلافکاران در بیشتر موارد، انگشت به دهان حیران می ماند.
آنان همیشه یک قدم از پلیس جلوتر هستند و سپس پلیس تلاش می کند تا هوش سیاه مجرم را تجزیه و تحلیل و به پاسخ برسد.
رئیس جمهور محترم
متأسفانه شما نیز نتوانستید آموزش و پرورش ایران را از قعر فلاکت ناتوانی وزرا و مدیران نجات دهید. وقتی معاون پرورشی ، وزیر شود طبیعی است که از بین این همه کارشناس و متخصص، از شخصیت محبوب و دوست داشتنی یک پلیس تعریف کند.
جناب رئیس جمهور
مدرسه ساختن یک بند از هزار بند شکسته شده بیش از یک قرنی ماست. دست مریزاد که بیل و کلنگ نمادین به دست گرفتید و چند ردیف آجر چیدید. اما ما معلمان با روح ظریف و لطیف کودکان و نوجوانانی سروکار داریم که هر حرکت ما بر دل آنان خوف و واهمه می اندازد. واهمه ای که او را به لکنت زبان انداخته و مانع یادگیری اش می شود. وقتی یک معلم پادگانی به کلاس درس می آید دانش آموزان قفل می کنند و یادگیری سد می شود.
حال قرار است از نزدیک با نیروی پلیس حشر و نشر شوند؟ منظور شما از دستور پیاده سازی شیوه های جدید آموزشی جهان در مدارس ایران، ورود و دخالت پلیس در نقش های مدارس بود؟
از کدام کشور الگو گرفتید؟
وزیر محترم
یادداشت های زیر فقط یک بخش کوچک از فریاد ما برای پیشگیری از تولد ناهنجاری های بسیار در مدارس بود اما چون تعامل اجتماعی در بین نیروهای ستادی و صفی در نظام آموزشی صفر است لذا فقط خود گفتیم و خود شنیدیم.
یادداشت هایی که به ذهنم می رسد:
4 شهریور 1396 : وزارت "آموزش و پرورش "یا فقط "آموزش ؟
15 مهر 1397 : معاون محترم پرورشی و فرهنگی وزارت آموزش و پرورش ! چرا اعتراف نمی کنید راه را اشتباه رفته اید ؟!
3 آبان 1397: وزیر محترم آموزش و پرورش لطفا ابتدا " معلم " را تعریف نمائید !
22 اردیبهشت 1398: تعلیم و تربیت را به اهل فن واگذارید !
21 آذر 1403 : نقدی بر تأمین امنیت آزمون های نهایی مدارس توسط وزارت کشور
20 فروردین 1404:نصب دوربین در کلاس های درس مدارس و معمای مدیریت علمی پس از 114 سال در نظام آموزشی ایران
مسیر اشتباه رفته ؛ جداسازی پرورش از آموزش بود.
زنگ خطر جدایی پرورش از آموزش را بسیار نواختیم اما طبق معمول گوش شنوایی نبود. یعنی شما تصور می کنید با بیش از 20 نوع مدرسه و طبقاتی بودن آموزش همانند دوره ساسانیان، روح و جسم و اندیشه کودکان این مرز و بوم در امان می ماند؟ وقتی معاون پرورشی ، وزیر شود طبیعی است که از بین این همه کارشناس و متخصص، از شخصیت محبوب و دوست داشتنی یک پلیس تعریف کند.
یا وقتی که کمبود معلم داشتید، دست یاری به سوی رهگذران بیکار جویای کار دراز کردید، دانش آموزان از ضعف و ناتوانی این رهگذران در امان می ماندند؟ یا تغییرات زیرساختی هر وزیر با سلیقه و میل شخصی خود، هیچ اثر مخربی بر ساختار متزلزل آموزش و پرورش، نمی گذاشت؟ یا حذف معنا از کتب درسی و ایدئولوژیک ساختن مفاهیم درسی؟
آموزش هرگز نمی تواند خطی یا موازی و در تفکرات خاص و واحد، شکل بگیرد. آموزش و پرورش وجوه بسیاری دارد که غفلت از یک وجه آن یعنی سرآغاز فاجعه بشری.
بلی، امر آموزش و جایگاه معلم این همه مهم بود اما همه وزرا و رؤسای جمهور از آن غافل بودند. تمامی گناه ها را بر سر ضعف معلم و مدرسه نگذارید یا بر سر فضای مجازی و تهام فرهنگی دشمن .
خانواده سهم عظیمی در این ویرانکده دارد. حتی خود شما همگی در این تخریب سهیم هستید.
پیکر قابل دفاعی باقی نمانده که بخواهیم بر سر در آن نام پلیس بنهیم که شاید دختران و پسران بیشتری با هم دوست نشوند، یا مواد مخدر وارد مدارس نشود، یا سیگار نکشند، یا با موبایل خود پرده دری نکنند.
این همه رفتارهای رایج عصر ماست. اما غفلت ما از کجا بود که ناهنجاری ها تسرّی یافت؟ غفلت ما از ارائه آموزش شاداب، جذاب و عدم تسلط به دانش روز بود. زمانی که علم را غلاف کردیم و دین و مذهب را در مدارس حاکم کردیم، کودکان و نوجوانان ما همانند ماهی از دستانمان لیز خوردند و در رفتند و اکنون به جای بازنگری کارشناسانه برای نجات نسل پا در هوا، می خواهید او را بیشتر خفه سازید که به تنفس معمولی هم محتاج باشد؟
شخصا فرد قانون مندی هستم اما نگاه سنگین پلیس هنوز مرا می ترساند.
علیرغم وجود چنین ضرب المثل ارزشمندی:
آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است. حال از آنانی که زیر 18 سال سن دارند و هنوز تجربه اجتماعی چندانی ندارند، چه انتظاری دارید؟
شما با حضور پلیس در مدرسه، تکالیف و حقوق وزارتی خود را بر دوش نهاد دیگری که اصلا و ابدا از زیر مجموعه وزارت آموزش و پرورش نیست می اندازید. یقین نفس راحتی خواهید کشید و با خود خواهید گفت:
شکر کسی را برای حفظ امنیت و نظم مدرسه یافتم. این معاونان مدرسه همان ناظم گذشته، کارآیی خود را از دست داده اند. این بچه ها باید باتوم و نگاه ابرو فرو رفته پلیس را ببینند تا آدم شوند.
تصور کنید حکومت نظامی در داخل مدارس ایران موج می زند. راستی به بازتاب جهانی قضیه هم اندیشه کرده اید؟
نظر سازمان یونسکو از این تفاهم نامه تعریف و تمجید خواهد بود یا بازدارنده و اعتراضی؟ جهانیان در مورد ضعف وزارت آموزش و پرورش چگونه خواهند اندیشید؟ یا یک تصمیم ملی و داخلی است و به احدی ربطی ندارد.
امضای یک تفاهمنامه با مفاد فرهنگی و تربیتی با نیروهای پلیس، ضربه مهلک دیگری بر پیکر نحیف و زوار در رفته نظام آموزشی خواهد بود.
راستی به طور مستقل با سردار رادان و به دلیل ارادات خاص به توافق شخصی رسیده اید یا به شور و نظر خواهی زیر مجموعه و شورای عالی انقلاب فرهنگی گذاشتید و با خود رئیس جمهور هم در میان گذاشتید؟
چون قضاوت ما در دو حالت متفاوت به پاسخ شما مربوط می شود.
اگر شخصا تصمیم گرفتید قضاوت در مورد این تصمیم را به تاریخ می سپارم. اگر با مشورت، واقعا به قول حافظ :
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق بر او نمرده، به فتوای من نماز کنید
یک کلام بگوئید نظام آموزشی جسد مومیایی شده ای است که فقط تلاش می کنیم بماند به هر بهایی.
نقش مثله شده معلم با حضور دبیران پرورشی، به اندازه کافی کم رنگ و کم مایه شده بود. چرا نقش جدیدی که سمبل امنیت است را وارد مدرسه می سازید. و اما مفاد تفاهم نامه :
* مشارکت در برگزاری نمایشگاهها و جشنوارههای فرهنگی و آموزشی
پلیس در کار خود وا مانده است ؛ حال قرار است برای من معلم یا دانش آموز نمایشگاه راه بیندازد؟
* برگزاری همایشهای علمی برای مدیران و معلمان
این علم را پلیس از کجا بدست خواهد آورد؟ چیزی که معلمان سطح دکتری آن را ندارند اما پلیس دارد؟
* مشارکت در اجرای برنامه آموزش فرهنگ ترافیک و رانندگی کمخطر و شناخت آسیبهای حوزه موادمخدر ویژه دانشآموزان و اولیاء
اگر پلیس کارکرد اصلی خود را در جامعه درست و به موقع انجام دهد، باور کنید همه ما در داخل مدارس اثرات آن را لمس و تحسین خواهیم کرد.
به جای دانش آموز مصرف کننده، بروید در مرزها سفت و سخت نگهبانی دهید تا مواد مخدر وارد کشور نشود. ریشه را بسوزانید نه گلبرگ را، تا توزیع کننده مواد جرأت پخش مواد به دانش آموزان را نیابد.
* همکاری در آموزش آسیبها و مخاطرات فضای مجازی
با گذاشتن کلاس های ضمن خدمت، معلمان فهیم قادر خواهند بود در این خصوص با عشق و علاقه و سوز عمل کنند. قدری هم خانواده را در این مهم، دخیل کنید. از غفلت خانواده ها سخن بگوئید. از ضعف و ناتوانی آنان.
پدران و مادران امروزی می گویند: بچه ها دستور می دهند ما اطاعت می کنیم. نگران حاکمیت چنین مصیبت هایی باشید. چرا پدر و مادر کارکرد نظارتی- تربیتی خود را از دست داده است؟
قرار نیست کار نکرده والدین را معلمان با بی ابزاری مطلق انجام دهند؟ با کدام پشتیبانی معقولی؟ پس وظیفه رسانه های جمعی چیست؟
چرا تعطیلی های مکرّر و پر بهانه یا افزایش حقوق، مصرف کم انرژی و آب و یا اعلام کالا برگ را از رسانه ها فریاد می زنید اما پلیس در این رسانه ها برای خود برنامه آموزشی ندارد؟ یقین داشته باشید اگر برنامه مفید و جذابی پخش شود مخاطب را جذب می کنید حتی معلمان و مدیران را.
* همکاری در ایمنسازی محیط پیرامونی مراکز آموزشی و پرورشی در خصوص جمعآوری معتادین متجاهر و خردهفروشان موادمخدر
در بالا هم اشاره کردم این خرده فروش با چه جسارتی جلوی مدارس و پس کوچه های آن پرسه می زند؟
کجایید ای پلیس های محترم؟
* همکاری در فراهم کردن شرایط بازدید حضوری دانشآموزان از اماکن پلیس برای مهارتافزایی.
نه پلیس بیکار است نه مدرسه و کارکنان آن. برای یک بازدید سالانه که نیازی به تفاهم نامه نیست.
به پیر و پیامبر هیچکدام از این مفاد چاره ساز نیست.
آقای کاظمی و سردار رادان با کارشناسان اهل فن جلسات ماهانه و دور از مدرسه داشته باشید تا به نتیجه آرمانی خود برسید ؛ کارشناس متخصص روانشناس، جامعه شناس، علوم تربیتی.
چه شد جناب رئیس جمهور که این همه از حضور کارشناس و حضور نگاه کارشناسی سخن گفتید و در نهایت برای مدارس، حضور پلیس امنیتی را لایق دیدید؟
نمایندگان مجلس که هنگام رأی گیری ارزشمندتر از معلم پای صندوق و رأی دهنده نمی شناسید به فریاد ما برسید.
ما مدارس ایدولوژیک محور نمی خواهیم یعنی : مجموعه سامان مند باورها و اندیشههای ایستای سیاسی و اجتماعی از آن جمله نظامهای فکری، فلسفی و مذهب که فرد، گروه یا جامعه دارد و در تعیین خط مشی، عمل یا موضعگیری معتقدان به آنها در مسائل سیاسی اجتماعی مؤثر است.
ما مدارسی با امنیت فرهنگی می خواهیم یعنی بقای الگوهای سنتی زبان، فرهنگ، پیوستگی، هویت و آداب و رسوم دینی یا ملی که با اجازه دادن به تغییرات قابل قبول است.
امنیت فرهنگی دلالت بر میزان تحمل، انسجام و همزیستی مسالمت آمیز هویتهای فرهنگی در درون یك جامعه دارد. نكته اساسی در فراسوی این بعد از امنیت، توانایی جامعه برای تداوم بخشیدن به ویژگی بنیادی خود، تحت شرایط متحول و در مقابل تهدیدهای احتمالی یا واقعی است.
باور دارم اگر فقط یک نفر، فریاد برآورد که آموزش و پرورش به بیراهه می رود و فقط فقط فقط یک گوش شنوا باشد ما نیز از نجات یافتگان خواهیم بود.
رئیس جمهور محترم
ما در آموزش و پرورش ایران، به بیراهه بن بستی می رویم که فردا برای شنیدن خیلی دیر خواهد بود. کمک کنید. لطفا آموزش و پرورش را به اهل فن بسپارید و از ورود نقش های خارج از وزارتخانه به مدارس جلوگیری کنید.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در روزهای اخیر، تصمیمات نگرانکنندهای در حوزه آموزش و پرورش کشور مطرح شده که ممکن است عواقب منفی جبرانناپذیری داشته باشد. یکی از این تصمیمات، تفاهمنامهای است که بین وزارت آموزش و پرورش و نیروی انتظامی برای مداخله پلیس در مدارس به امضا رسیده است.
دکتر نعمتالله فاضلی، جامعهشناس برجسته، در یادداشتی به تاریخ ۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ در نقد این اقدام مینویسد:
« نمیدانم چه کسانی و چگونه این پوست خربزه را زیر پای جناب وزیر آموزش و پرورش گذاشتهاند که بین او و رادان تفاهمنامهای برای مداخله پلیس در مدارس به امضا رساندهاند. هر چه هست، این تفاهمنامه آبروی وزیر و دولت را برده است » .(منبع: کانال تلگرامی دکتر نعمتالله فاضلی، https://t.me/DrNematallahFazeli)
این هشدار دکتر فاضلی بهروشنی نشاندهندهی حساسیت بالای این موضوع و تأثیرات منفی آن بر اعتبار وزارت آموزش و پرورش و دولت است.
به نظر میرسد تصمیم به مداخله پلیس در مدارس نه تنها یک اشتباه راهبردی است، بلکه میتواند فضای آموزشی کشور را به شکلی جدی تهدید کند.
چرایی نادرستی این تصمیم
اولین نکتهای که باید به آن توجه کنیم این است که مدارس باید محیطی امن، حمایتی و پرورشدهنده برای دانشآموزان باشند، نه محیطی که در آن دانشآموزان احساس تهدید و بیاعتمادی کنند. حضور پلیس در مدارس به نوعی میتواند این احساس را تقویت کند که مدارس به جای مکانهایی برای رشد و شکوفایی فکری، تبدیل به محلی برای نظارت و کنترل اجتماعی شدهاند. این امر میتواند تاثیرات منفی بر روحیه و اعتماد به نفس دانشآموزان بگذارد و فضای تعلیم و تربیت را تبدیل به عرصهای از ترس و دلهره کند.
دومین مسئله، نادیده گرفتن جایگاه معلمان و مسئولان آموزشی در فرایند تعلیم و تربیت است. معلمان به عنوان متخصصان حوزه آموزش و پرورش باید در مرکز تصمیمگیریها قرار گیرند و باید توانایی و اختیار لازم برای مدیریت وضعیتهای مختلف را داشته باشند.
مداخله نیروهای پلیس در مدارس، که به نوعی از بیرون به فضای آموزشی تحمیل میشود، میتواند جایگاه معلمان را تضعیف کرده و منجر به ایجاد یک تضاد بین سیاستهای امنیتی و اصول آموزشی شود.
پیامدهای بلندمدت
یکی از پیامدهای این تصمیم ممکن است بیاعتمادی عمومی به سیستم آموزش و پرورش باشد. وقتی که والدین و دانشآموزان احساس کنند که پلیس به عنوان یک نهاد خارجی وارد مدارس شده است، ممکن است سوالاتی در خصوص استقلال سیستم آموزشی و آزادیهای فردی مطرح شود.
در شرایطی که آموزش و پرورش به نقش تربیتی و ساخت شخصیتها توجه دارد، دخالت نیروهای امنیتی میتواند به این اصول لطمه وارد کند.
به علاوه، چنین تصمیماتی میتواند به تدریج به ریشهکنی اعتماد در میان دانشآموزان و معلمان منجر شود. اعتماد متقابل بین دانشآموز و معلم یکی از عوامل کلیدی برای موفقیت در هر نظام آموزشی است. زمانی که دانشآموزان احساس کنند که ممکن است در معرض نظارت امنیتی قرار گیرند، انگیزه آنها برای مشارکت فعال در فرایند یادگیری کاهش مییابد.
پیشنهاد و راهکار
در نهایت، تنها راه عاقلانه و منطقی برای بازسازی فضای آموزش و پرورش، لغو هرگونه تفاهمنامهای است که به حضور نیروی پلیس در مدارس مربوط میشود. وزارت آموزش و پرورش باید به این نکته توجه داشته باشد که اصلاحات در سیستم آموزشی باید از درون نظام آموزشی و از طریق افزایش کیفیت آموزش، توانمندسازی معلمان و بهبود زیرساختهای مدارس صورت گیرد، نه از طریق گسترش نفوذ نهادهای امنیتی.
همچنین، وزیر محترم آموزش و پرورش باید با دقت بیشتری به پیامدهای چنین تصمیماتی نگاه کند و در صورتی که در اتخاذ آن اشتباهی رخ داده، بلافاصله برای اصلاح آن اقدام کند. در غیر این صورت، علاوه بر ضربه به اعتماد عمومی، ممکن است زمینهساز ایجاد یک بحران اجتماعی در آینده گردد.
در نهایت، بهترین راه برای تضمین موفقیت سیستم آموزشی، ارتقاء آزادیها و حقوق دانشآموزان و معلمان است. به جای آنکه فضای مدارس را با مداخلات امنیتی و پلیسی تیره کنیم، باید آن را به فضایی پویا و خلاق تبدیل کنیم که در آن دانشآموزان با انگیزه و اعتماد به نفس، آیندهای روشن برای خود و جامعه بسازند.
در دل بهار، در دلِ نوروز،
چراغی در دلِ شبها روشن است.
آنچه که در دستِ ماست،
نه لایحه و تفاهمنامهای بیروح،
که مهرِ انسانیت، همدلی، آگاهیست.
چه کسی به نام امنیت،
به دستان کودکانه،
سایه پلیس را در مدرسه انداخت؟
چه کسی این بارِ سنگین را به دوشِ معصوم گذاشت؟
این نه از دلِ حکمت است،
که در دلِ سیاستی تنگ،
وارد عرصهای بیثمر شد.
اما در این نوروز،
زمان آن است که برگردیم به ریشهها،
به فهمِ درست، به حقیقت،
که فقط از دلِ آگاهی و همدلی میروید.
ای وزیر، ای دولت،
در این نوروزِ نیکو،
زمان گشودن گرههاست،
نه ساختن سدها با دستهای سرد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه تشکل ها/
« تفاهم نامه همکاری مشترک بین فرماندهی انتظامی و وزارت آموزش و پرورش » موجی از انتقادها و اعتراض ها را در جامعه فرهنگیان کشور برانگیخته است .
در این راستا ؛ انجمن اسلامی معلمان شهرستان شهریار با صدور بیانیه ای به این توافق نامه اعتراض کرده است .
متن کامل این بیانیه که در اختیار « صدای معلم » قرار گرفته به شرح زیر است .
فروردین ماه مصادف با حوادث تاریخی زیادی است مانند اعدام قاضی ها در مهاباد یا درگذشت محمدعلی شاه در غربت، یا مرگ آیت الله شریعتمداری و یا اعدام امیرعباس هویدا و...
اما در فروردین ماه، من همیشه به یاد و خاطره ی یک آمریکایی می افتم یک آمریکایی دوست داشتنی و محبوب که در روزهای سیاه و دردناک این مرز و بوم در کنار ایرانیان قرار گرفت و جانش را فدای مشروطه ایرانی کرد:
یعنی هوارد باسکرویل که در ۳۰ فروردین در کنار مشروطه خواهان تبریز قرار گرفت و کشته شد.
رفته بودم موزه مشروطه تبریز. سری به گور هوارد باسکرویل در گورستان ارامنه تبریز زدم.
به راستی انسانیت فراتر از هر قوم، نژاد، تخمه و تبار...است!
در میان مجاهدین شهیدی که برای آزادی ایران جنگیده و اینک در خاک خفته اند ؛ قبری به چشم می خورد که نام صاحب آن به کل متفاوت از بقیه است . نه تنها نامش، که شکل و شمایل و لباسش نیز با بقیه فرق می کند.
در کنار قبرش می نشینم و با خود می گویم این جوان ۲۴ ساله با این اسم متفاوت (باسکرویل) و با این کت و شلوار و کراوات در میان این مردان چاروق پوش و دستار به سر چه می کند!؟
وقتی از نام ها، لباس ها و حتی از زبان و مذهب می گذرم و به عمق و معنا می روم می بینم همه اینها که در این قبرستانِ ساکت در کنار هم دراز کشیده اند چقدر به همدیگر شبیه اند چرا که همگی آنان برای آزادی ملت ایران از بند استبداد تا ابد اینجا دراز کشیده اند .
از فراز هزاران کیلومتر مرزهای جغرافیایی و تفاوت های بی شمار زبانی، فرهنگی، نژادی و حتی دینی، پیوندی عمیق آنان را به هم وصل داده و در کنار هم قرار داده و این پیوند همانا عشق به تبار انسانیت، آزادی و برابریست ؛ این پیوند همانا دشمنی و نفرت آنها از حکومت استبدادی محمدعلی شاه، دشمنان آزادی و هر آنچه موافق با اسارت انسانها است بوده...
خود باسکرویل در وقت پیوستن اش به اردوی آزادیخواهان تبریز در مقابل هشدارهای کنسول آمریکا که بر طبق ملاحظات شغلی اش، سعی می کرده او را منصرف کند به بهترین نحو به این پیوند عمیق انسانی اشاره کرده:
«تنها فرق من با این مردم، زادگاهم است و این فرق بزرگی نیست».
او قرار بود در مدرسه آمریکایی «مموریال» تاریخ عمومی تدریس کند اما راهی را انتخاب کرد که خود بخشی از تاریخِ مردمِ رنج دیده ایرانی گردید ؛ بخشی از تاریخ یک ملتی که قریب به ۱۲۰ سال پیش می خواستند زنجیرهای استبداد کهن را بگسلند و آزاد زندگی کنند اما ملتی که ناکام مانده و چیزی نصیب شان نشده است!
باسکرویل، پس از ورود به ایران، تصمیم گرفت بهجای تدریس تاریخ، به مجاهدین تبریز پیوسته و خود قدم به تاریخ بگذارد و این درست زمانی بود که مجلس مشروطه در تهران به توپ بسته شده، برخی سرداران بر سرِ دار شده و قیام تبریز آغاز شده و مردم تبریز در محاصره غذایی کارد به استخوان شان رسیده و با آمدن بهار برای سدجوع و مبارزه با ابلیس گرسنگی و مرگ، به رُستنی های طبیعت پناه آورده بودند!
باسکرویل در این زمان به جنبش ستارخان می پیوندد! اینان که اکنون این چنین خاموش در کنار هم دراز کشیده اند همان کودک بی گناه، رنج دیده و محبوس شهر املاس هستند که به خاطر آزادی ما تا ابد اینجا در کنار هم خفته اند.
او از یک خانواده مذهبی و اصیل بر می آید .
فارغ التحصیل دانشگاه پرینستون بود یعنی برای خوشبختی اش همه چیز مهیا بود اما گویی دست تقدیر چنان می خواست که او نه متعلق به یک خانواده آمریکایی بلکه متعلق به کل ایران و حتی کل آزادیخواهان جهان باشد .
در طول این بیش یک صد سالی که از شهادتش می گذرد همیشه در قلب ایرانیان به ویژه مردم آذربایجان جایگاه ویژه ای داشته حتی در بدترین شرایط و تیرگی روابط دو کشورِ ایران و آمریکا و حوادث تلخی چون کودتای ۲۸ مرداد و یا بحران گروگانگیری نیز نتوانسته کوچکترین خللی بر محبوبیت اش وارد سازد.
هوا رو به تاریکی می نهد و شب کم کم از راه می رسد و من باید گورستان را ترک کنم.
یاد داستانی از خانم «اورسولا کی لاژوان» همشهری خود باسکرویل می افتم.
داستانی به نام «کسانی که از خیر املاس گذشتند».
نویسنده در داستان خود یک آرمانشهری را توصیف کرده به نام «املاس» که همه جای آن غرق در نور، رقص، موسیقی و شادی است، تمام اهالی شهر خوشحال و خوشبخت هستند اما در کنار این مردم شاد و خوشبخت، در زیرزمین کثیف و بینورِ یکی از خانههای املاس، یک کودک معصوم، بی گناه، رنجدیده و گرسنه ای وجود دارد که در بدترین شرایط به سر می برد .
این کودک در واقع، بهای خوشبختیِ مردم املاس است .
یعنی :
هیچ آزادی بدون پرداختِ بهایی مشخص، نمیتواند به دست بیاید .
قبل از ترک گورستان یک بار دیگر مجاهدین مشروطه را از خاطر می گذرانم و برای آخرین بار نگاهی به گور باسکرویل این آمریکایی دوست داشتنی می اندازم .
با خودم می گویم:
اینان که اکنون این چنین خاموش در کنار هم دراز کشیده اند همان کودک بی گناه، رنج دیده و محبوس شهر املاس هستند که به خاطر آزادی ما تا ابد اینجا در کنار هم خفته اند.
فیلم زیر مربوط به زندگی و شهادت باسکرویل است:
( کانال نویسنده )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه رسانه/
پایگاه اطلاع رسانی رئیس جمهوری نوشت : ( این جا )
« دکتر مسعود پزشکیان در حکمی خطاب به دکتر شهرام دبیری تصریح کرد: در این ایام پس از بررسی خبر، قطعی شد که در ایام نوروز در سفر تفریحی قطب جنوب بودید.
در دولتی که مفتخر به اقتدا به مولای متقیان است و در شرایطی که هنوز در کشورمان فشارهای اقتصادی بر مردم زیاد و محرومان پرشمارند، سفر پر هزینه تفریحی مسئولان رسمی، حتی با هزینههای شخصى، قابل دفاع و توجیهپذیر نبوده و با معیار سادهزیستی مسئولان سازگار نیست.
متن حکم رئیس جمهور به شرح زیر است؛
جناب آقای دکتر دبیری
در این ایام پس از بررسی خبر، قطعی شد که در ایام نوروز در سفر تفریحی قطب جنوب بودید.
در دولتی که مفتخر به اقتدا به مولای متقیان است و در شرایطی که هنوز در کشورمان فشارهای اقتصادی بر مردم زیاد و محرومان پرشمارند، سفر پر هزینه تفریحی مسئولان رسمی، حتی با هزینههای شخصى، قابل دفاع و توجیه پذیر نبوده و با معیار ساده زیستی مسئولان سازگار نیست.
دوستی دیرین و همکاری و خدمات ارزشمند شما در معاونت پارلمانی دولت چهاردهم، مانع آن نیست که پای بندی به صداقت، عدالت و وعدههایی که به مردم دادیم، مقدم داشته شود.
بنابر این از ادامه همکاری با شما در دولت چهاردهم معذوریم » . ما به عنوان « معلمان پرسش گر و کنش گر » از رئیس جمهور انتظار داریم که همین رویه را به سایر نهادها و دستگاه ها تسری داده و با هر کسی که دروغ می گوید و از جایگاه شغلی خود سوء استفاده می کند و به افکار عمومی صادقانه « پاسخ گو » نیست بدون هر گونه تعارف و توجیه و وقت کشی برکنار کرده و او را به دست « قانون » بسپارد .
مسعود پزشکیان
رئیس جمهوری اسلامی ایران
***
تاکنون در جمهوری اسلامی مرسوم بوده که برای برکناری مسئول و مقام خاطی از او می خواستند که خودش کنار برود اما این بیان صریح و اقدام قاطعانه مسعود پزشکیان در چهار دهه ی پس از انقلاب اسلامی در نوع خودش اگر نگوییم بی نظیر است اما کم نظیر بوده و جای سپاس و قدردانی دارد .
نخستین گام برای داشتن یک جامعه ی قانون مند ، متعادل و مهم تر از همه توسعه یافته آن است که از رفتارهای قبیلگی و عشیره ای که در جامعه ی ایران کاملا مرسوم و معمول است فاصله گرفته و منافع ملی و آینده کشور مطمح نظر قرار گیرد .
بزرگ ترین و تنها سرمایه اجتماعی که می توان به آن تکیه کرد و بر بحران ها و ابر بحران ها غلبه کرد ؛ پیشه کردن « صداقت » و پای بندی به قانون بر اساس منطق و عقل و دوراندیشی است و الا با توجیه کردن عملکرد و رویکرد غلط ، امهال زمان با این رویکرد که جامعه فراموش می کند و یا سیاست شکست خورده « بحران در برابر بحران » مساله ای در ایرانِ مایوس حل نخواهد شد .
آنچه این اقدام را بیش از پیش ارزشمند و قابل تامل میسازد؛ صراحت در اطلاعرسانی و شفافیت در بیان دلایل برکناری است.
در شرایطی که جامعه تشنهی صداقت و پاسخگویی است، تداوم این شیوهی روشن و بیپرده، میتواند سرمایه اجتماعی را بازسازی کرده و اعتماد فرسوده مردم به ساختار حکمرانی را ترمیم کند.
( در نمونه های متاخر و به عنوان مثال ؛
اگر نهادهای مرتبط دیگر بر اساس مصالح و منافع ملی و به دور از لجاجت و خودخواهی فشار لازم را بر « محمد باقر قالیباف به عنوان رئیس مجلس شورای اسلامی در ماجرای خرید کشور ترکیه و یا فضاحت کاظم صدیقی به عنوان امام جمعه موقت تهران در ماجرای زمین خواری و یا انتشار اسامی مولتی میلیاردرها در بانک سپه و ... اعمال می کردند ؛ شاید مرهم کوچکی بر دردهای جامعه می شد و شاهد این همه یاس و نفرت و قطع امید به آینده نبودیم .)
ما به عنوان « معلمان پرسش گر و کنش گر » از رئیس جمهور انتظار داریم که همین رویه را به سایر نهادها و دستگاه ها تسری داده و با هر کسی که دروغ می گوید و از جایگاه شغلی خود سوء استفاده می کند و به افکار عمومی صادقانه « پاسخ گو » نیست بدون هر گونه تعارف و توجیه و وقت کشی برکنار کرده و او را به دست « قانون » بسپارد .
جمعی از پرسش گران و کنش گران آموزش و پرورش :
- علی پورسلیمان
- محمد حیدری
- علی زینلی
- سعید شهسوارزاده
- محمدرضا شهریاری
- سیدهادی عظیمی
- رضا قاسم پور
- زهرا قاسم پور دیزجی
- نرگس کارگری
- طهماسب کاوسی
- حمزه علی نصیری
- شیرین یوسفی
***
پایان پیام/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید