گروه گزارش/
درست در روزهاي پايانی سال كه وقت چانه زني براي تخصيص اعتبار و بودجه برای دستگاه ها و نهادهاست – هر چند این متاسفانه شیوه ای غلط ، غیرعلمی و بیمار در نظام بودجه ریزی ایران است - و درست در همان زمانی که رئیس جدید الانتصاب آن باید به جد به دنبال سهم قورت داده شده این سازمان در لایحه بودجه باشد و برای بازگرداندن ۶۰۰۰ میلیارد تومان اعتبار تملک دارایی های سرمایه ای برای توسعه فضای آموزشی یا ۳۰۰۰میلیارد تومان اعتبار احداث و تکمیل و تجهیز فضاهای آموزشی، پرورشی و ورزشی با اولویت روستاهای فاقد مدرسه یا دارای مدارس کانکسی و عشایری باشد ؛ رها از این هیاهوی بودجه و فارغ از دلشوره های مدیریتی ؛ « حمید رضا خان محمدی » رئیس این سازمان به همراه مدیران کل نوسازی سراسر کشور در حال برنامه ریزی برای یک دورهمی سه روزه ( پنج شنبه تا شنبه ) در مشهد هستند و قرار است به همراه خانواده هایشان در طرقبه و شاندیز حضور پیدا کنند .
پرسش نخست « صدای معلم » از رئیس سازمان نوسازی ، توسعه و تجهیز مدارس کشور آن است که قرار است چه مواردی مهمی در این دورهمی صمیمانه عنوان شود که لازم است این هزینه ها بر سازمان تحمیل شود ؟
واقعا هدف و یا اهداف از برگزاری چنین نشستی چیست ؟
اگر این نشست آن قدر اهمیت دارد و برگزاری آن ضروری است آیا نمیتوان از طریق ویدئو کنفرانس مطرح شود ؟ رشد اعتبارات عمرانی دولت ۲۶ درصد است اما اعتبارات عمرانی آموزش و پرورش ۳۱ درصد نسبت به گذشته کمتر پیشبینی شده است .
و اما ضرورت حضور خانواده های مدیران کل در این سفر چیست ؟
پرسش این است :
منبع تامین این هزینه ها از کجاست و البته لازم است که در این زمینه « شفاف سازی » صورت گیرد .
آیا با این هزینه ها و پول ریزی ها نمی توان مدرسه ای را تجهیز کرد و یا با آن بخاری های نفتی را جمع آوری کرد ؟
واقعا چه ضرورتی برای میهمانی خانوادگی مدیران نوسازی در مشهد مترتب است ؟
آیا معنای « مدیریت جهادی » که می گویند و با تکرار آن گوش فلک را پر کرده اند همین است ؟
از باب نمونه ، گزارشی پیش تر در « صدای معلم » با عنوان « دبستان تخریبی امام خمینی روستای بیجقین از توابع شهرستان خدابنده استان زنجان را دریابید ! » منتشر گردید . ( این جا )
به فاصله ی کمی از انتشار این گزارش ؛ « پرتال سازمان نوسازی ، توسعه و تجهیز مدارس کشور » به این خبر واکنش نشان داده و چنین نوشت : ( این جا )
« به گزارش پایگاه اطلاع رسانی سازمان نوسازی، توسعه و تجهیز مدارس کشور، به دنبال انتشار گزارشی در پایگاه خبری تحلیلی صدای معلم مبنی بر درخواست معلمان، دانش آموزان و اهالی روستای بیجقین شهرستان خدابنده از توابع استان زنجان در خصوص وضعیت دبستان امام خمینی این روستا، سازمان نوسازی مدارس کشور پیگیری این موضوع را در دستور کار قرار داد.
آیا با این هزینه ها و پول ریزی ها نمی توان مدرسه ای را تجهیز کرد و یا با آن بخاری های نفتی را جمع آوری کرد ؟ روابط عمومی اداره کل نوسازی، توسعه و تجهیز مدارس استان زنجان نوشت :
« با حضور محسن قاسمی نماینده اهالی روستای بیجقین و احدی مدیر مدرسه به عنوان خیّرین پروژه، خانبابائی معاون مشارکتهای مردمی اداره کل نوسازی مدارس استان، بهمنش معاون توسعه مدیریت و پشتیبانی آموزش و پرورش خدابنده، توافقنامه احداث مدرسه شش کلاسه ابتدایی روستای بیجقین خدابنده منعقد شد.
بر اساس این قرارداد مقرر شد یک باب مدرسه شش کلاسه با زیربنای ۳۷۸ مترمربع و سرویس بهداشتی شش چشمه با زیربنای ۴۰ متر مربع با مبلغ برآورد اولیه ۳۸ میلیارد ریال به صورت خیّری-مشارکتی و به عنوان جایگزین مدرسه قدیمی در روستای بیجقین خدابنده تخریب و احداث شود.
میثم حاجی پور مدیر روابط عمومی سازمان نوسازی در گفت و گو با صدای معلم اعلام کرد که بهره برداری از ساختمان جدید این مدرسه تا 22 بهمن سال جاری انجام خواهد شد .
اخباری که به این « رسانه مستقل و منتقد در حوزه آموزش ایران » رسیده است حاکی است که اعتماد اهالی روستا به مسئولان نظام جمهوری اسلامی ایران بر باد رفته و خبری از اتمام و بهره برداری از آن به این زودی ها نیست .
« کوکب » یکی از اهالی این روستا در تماس با « صدای معلم » چنین می گوید :
« متاسفانه چند باری که برای پیگیری به نوسازی مراجعه کردیم اعلام می کند که بودجه ای ندارند و معلوم نیست که چند سال طول می کشد که مدرسه ساخته شود !
امسال به علت اینکه کمبود کلاس داشتیم انباری کوچک را که وضعیتش خیلی بد است رد کلاس کردیم.
لطفا بنده را راهنمایی کنید که چگونه می توانم این مشکل را حل کنم انشالله خدا به شما عوض خیر بدهد . »
درخواست « صدای معلم » از مدیر جهادی سازمان نوسازی مدارس و نیز مدیران کل نوسازی که پایان هفته را به اتفاق خانواده در این شرایط سخت اقتصادی این است که این خانم محترم را راهنمایی کنند که چگونه باید معلم و دانش آموزان محروم این خطه از ایران را راهنمایی کنند تا« حریم « آموزش » حفظ شود ؟
ذکر این نکته مهم است که بودجه عمرانی آموزش و پرورش در لایحه بودجه ۱۴۰۲ وضعیت مناسب و قابل دفاعی ندارد .
رشد اعتبارات عمرانی دولت ۲۶ درصد است اما اعتبارات عمرانی آموزش و پرورش ۳۱ درصد نسبت به گذشته کمتر پیشبینی شده است .
اين در حالي است كه بيش از ۸۰ درصداعتبارات عمراني آموزش و پرورش به سازمان نوسازي مدارس تعلق دارد .
آنچه از لایحه پیشنهادی مشخص است آن است که مجموع اعتبارات نوسازی از اعتبارات کشور از 9 درصد در زمانی که مهراله رخشانی مهر ریاست این سازمان را بر عهده داشت به 7 / 4 درصد در حال حاضر کاهش یافته است .
در پرتال سازمان نوسازی ، توسعه و تجهیز مدارس کشور خبری در این مورد منتشر نشده است .
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در خبرها آمده است: « وزارت آموزش و پرورش ۴۰۰ مورد از داراییهای راکد خود را معرفی کرد » .
وزارت آموزش و پرورش با معرفی ۴۰۰ مورد و وزارت جهاد با معرفی ۵۰۰ مورد از داراییهای راکد خود، اولین دستگاههایی هستند که به طرح فروش اموال خود در قالب طرح موسوم به « مولدسازی» لبیک گفتهاند.
مزبان حبیبی ؛ معلم و فعال در حوزه مسائل آموزشی در واکنش به خبر معرفی ۴۰۰ دارایی مازاد و راکد از سوی وزارت آموزش و پرورش در طرح سوال بر انگیز مولدسازی نوشته است:
« فروش حتی یک سانتیمتر مربع از فضاهای آموزشی کشور را جنایتی آگاهانه میدانیم » .
وی با برآورد نسبتِ آمار دانشآموزان به آمار کلاسهای درسی کشور و مقایسهی آن با استانداردهای جهانی و همچنین جای خالی ۳۱ هزار مدرسه در مناطق عشایری و صعبالعبور، استدلال کرده است که در حال حاصر ۴۴,۲۲۶ مدرسه کمبود داریم.
اما این عدد، فقط کسر کوچکی از رقم بزرگ کمبود فضای آموزشی در کشور است. رقمی بسیار بزرگ اما پنهان در خطای فاحشِ عادی سازی شده در مدیریت فضا-زمان.
حقیقتاً خلاء آموزشی ناشی از شیوههای تبهکارانه مدیریت فضا و زمان در آموزش و پرورش بسیار بزرگ است؛ توجه به این مسأله، وجوه پنهان بحران در زمینه کمبود فضای آموزشی و رقم دهشتناک آن و خسارات مترتب بر آن را آشکار میسازد و از مسائلی پرده برمیدارد که متولیان آموزش کشور به جای حل خردمندانهی آنها، با شیوههایی خاماندیشانه و حتی کاملاً تبهکارانه پنهانشان کرده و بر روی هم تلنبار نمودهاند.
مسأله این است:
تقسیم زمان آموزش و دستکاری زیرکانه و یا سادهلوحانهی استاندارد زمان و قبضِ رندانه و یا جاهلانهی آن در جریان طرح اضطراری دو نوبته سازی فضاهای آموزشی و بسط کاذب زمین آموزش جهت تحت پوشش بردن سیل جمعیت لازمالتعلیم و سرپوش گذاشتن بر بحران کمبود فضا به جای ساخت و تولید فضای آموزشی مورد نیاز. دستگاه تعلیم و تربیت رسمی کشور در حالی با این خلاء وحشتناک روبروست که تمام هزینههای جاری فضاهای آموزشی موجود (اعم از هزینههای آب و برق و گاز و تلفن و اینترنت و لوازم مصرفی و هزینههای تعمیرات و تجهیزات مورد نیاز) نیز سالهاست که از جیب اولیاء دانشآموزان تأمین میگردد و هر جا هم کلنگ احداث مدرسهای بر زمین زده میشود، بانیاش حتماً یک خیّر است.
رویدادی که در خوشبینانهترین تحلیل، میتوان آن را مدیریت موقتی و راه حل مقطعی در شرایط غافلگیرانه دانست اما متأسفانه به مرور زمان به رویهای عادی و دائمی و جاافتاده تبدیل شده و فاجعهبار بودنش برای همیشه از دیدهها پنهان و از خاطرهها محو گشته است.
بنابراین مسأله کمبود فضای آموزشی در کشور، مسألهای چند وجهی دارای ابعاد متعدد است که بسیاری از وجوه و ابعاد آن، یا عمداً از مردم پنهان نگهداشته میشود و یا از دیدرس خودِ مسؤولان و متولیان و کارگزاران نیز مخفی میمانَد و در هر صورت، افکار عمومی هیچ توجهی به آن نمیکند.
هر ساختمانی که به صورت دو نوبته پذیرای دانشآموز است، در واقع بار چهار واحد آموزشی را بر دوش میکشد؛ تقسیم روز به دو نیمروز و تقلیل زمان آموزش از یک روز به نصف روز از یکسو، و افزایش تراکم دانشآموز به ۳۰ الی ۴۰ نفر در کلاسهای درسی از سوی دیگر، به معنی تحمیل جمعیتی معادل چهار برابر ظرفیت بر این ساختمانهاست؛ یعنی تجمیع فشردهی جمعیت چهار مدرسه زیر سقف یک مدرسه با قبضِ زمان و بسطِ کاذب فضا! یعنی قلع و قمع زمان برای سرویس دهی به تعداد بیشتری مشتری در یک مکان!
ظاهر قضیه چنین مینماید که بچهها چه نوبت صبح به مدرسه بروند چه نوبت ظهر، « مدرسه » دارند اما چنین نیست. اگر دانشآموزانی که در نوبت بعد از ظهر ساماندهی شدهاند، مدرسه داشتند، برای آغاز فعالیت آموزشی روزانه در نیمه دوم روز ساماندهی نمیشدند و لازم نبود که دانشآموزانِ نوبت صبح، ظهر نشده بار و بندیل بربندند و مدرسه را ترک کنند!
بر همین سیاق چنین به نظر میرسد که بچهها چه در کلاس ۱۸ نفره ساماندهی شوند چه در کلاس ۳۶ نفره، کلاس دارند اما چنین نیست.
اگر کلاس به اندازه کافی داشتیم، مجبور نمیشدیم بچهها را بر صندلیهای زبر و خشن شانزده صدم مترمربعی تنگاتنگ بنشانیم و انواع فشارها و بیقراریها و تنشها را بر آنها تحمیل کنیم و به هیپوکسی و مسمومیت مزمن ناشی از ازدحام جمعیت دچارشان سازیم و آزادی عمل و انگیزه فعالیت و نشاط و شادمانی را از آنها بستانیم. و مجبور نمیشدیم بیش از دو سال به خاطر کرونا درِ مدرسهها را ببندیم.
اگر این دو خطای فاحش و این قبض و بسط رندانه و تبهکارانه و یا سادهلوحانه و خام اندیشانه و ناگزیرانه نبود، میلیونها کودک و نوجوان به صورت نصفهروز در فضای مدارس پذیرش نمیشدند و نیم دیگر روز به حال خود رها نمیگشتند. لازم نبود بساط مشق و تمرین و تکلیف، بیش از مدرسه در خانه پهن شود. شاید هم مجالی پیش میآمد که در همان فضای فقر زده مدارس، فرازهایی از آموزههای تئوری و انتزاعی از ذهن و روان دانشآموزان به سمت و سوی دستها و انگشتانشان سرازیر شود و جامهی عمل بپوشد. اگر کلاس به اندازه کافی داشتیم، مجبور نمیشدیم بچهها را بر صندلیهای زبر و خشن شانزده صدم مترمربعی تنگاتنگ بنشانیم و انواع فشارها و بیقراریها و تنشها را بر آنها تحمیل کنیم و به هیپوکسی و مسمومیت مزمن ناشی از ازدحام جمعیت دچارشان سازیم و آزادی عمل و انگیزه فعالیت و نشاط و شادمانی را از آنها بستانیم. و مجبور نمیشدیم بیش از دو سال به خاطر کرونا درِ مدرسهها را ببندیم.
سالها و دهههاست که کارکرد واژهی مدرسه در نزد کاربران آمار آموزش و پرورش به خصوص کسانی که با سازماندهی نیروی انسانی و ساماندهی دانشآموز سر و کار دارند، مبهم و چالش برانگیز شده است. اختراع عبارت « واحد آموزشی» در برههای از زمان و استفاده از آن در کنار واژه مدرسه، چه بسا برای رهایی از این چالش و شرحی بر این ابهام بوده است.
پیشی گرفتن آهنگ رشد آمار دانشآموز از سرعت تولید فضای آموزشی مورد نیاز در دهه ۶۰ و بعد از آن، موجب زایش پدیدهی مدارس دو نوبته و حتی سه نوبته شد و با تقسیم طول روز و زمان آموزش به دو و حتی سه بخش، عملاً دو یا سه مدرسه در یک مدرسه گنجانده شدند. البته به نوبت که به تعجیل در رفت و آمد بودند. روندی که هنوز هم ادامه دارد. (بهرهبرداری حداکثری از فضا-زمان توسط دولت و بهرهمندی حداقلی مردم از این دو نعمت)!
ضعف و تبهکاری در مدیریت فضا-زمان که متأسفانه از زاویه دید فعالان و منتقدان تیزبین این حوزه نیز پنهان مانده است.
در چنین اوضاعی، در یک شهر، وقتی تعداد ساختمانهای مدارس را میشماریم، با یک عدد سر و کار داریم اما وقتی از آمار مدارسِ دایر سخن گفته میشود، با اعداد و ارقامی دیگر! به عبارت دیگر، تقریباً در تمام نقاط شهری کشور تعداد واحدهای آموزشی دایر دو برابر تعداد فضاهای فیزیکی موجود متعلق به مدارس است. مثلاً در یک شهر کوچک در حاشیه تهران اگر تعداد ۱۰ مدرسه به مفهوم ساختمان یا فضای فیزیکی داشته باشیم، حتماً در آنجا ۲۰ واحد آموزشی در دو شیفت دایر است. اینجاست که به کارگیری عبارت « واحد آموزشی » در کنار واژه « مدرسه » به حل مسأله فضا-زمان کمک میکند تا حداَقل از بروز فاجعه آشکار در ساماندهی دانشآموزان و سازماندهی معلمان جلوگیری شود. از این نظر، دو نوع واحد آموزشی متصور است؛ واحدهای آموزشی دارای ساختمان و واحدهای آموزشی فاقد ساختمان. بنابراین، نیمی از واحدهای آموزشی فعال در مدارس دو نوبته فاقد ساختمان بوده و در واقع سربار نیم دیگرند.
حال اگر تراکم کلاسیِ ۳۰ الی ۴۰ نفری (رقم دو برابری استاندارد جهانی) را نیز در نظر بگیریم، در واقع سه چهارم دانشآموزان ساماندهی شده در یک مدرسه دو نوبته فاقد مدرسهاند!
به این ترتیب با صرف نظر از مدارس غیر انتفاعی قوطیکبریتی و مدارس کانکسی و مدارس چادری و مدارس کپری و مدارس ضمیمه و فقدان آزمایشگاه و کارگاه و سالن ورزشی در مدارس و فاصلهی فرسنگی سرانهی فضای آموزشی کشور با میانگین جهانی و سهم ۳۰ درصدی مدارس فرسوده و رو به زوال، با توجه به نفوس ۷۴ درصدی جمعیت شهرنشین کشور، میتوان گفت تقریباً ۷۴ درصد دانشآموزان در مدارس دو نوبته شهرها مستقرند و با عنایت به محاسبات فوق، تقریباً دو سوم از ۷۴ درصد کل دانشآموزان کشور یعنی حدود ۱۱ میلیون و یکصد هزار دانشآموز، فاقد مدرسه و کلاس درسیاند و ساماندهی این جمعیت عظیم در مدارس موجود فقط با دو ترفند تقلیل زمان آموزش از طریق دو شیفته سازی مدارس و افزایش تراکم دانشآموز در کلاسهای درسی انجام گرفته است.
با این توصیف، اگر تراکم کلاسی را طبق استانداردهای جهانی ۲۰ نفر در نظر بگیریم، ۵۵۵ هزار کلاس درسی و ۴۶ هزار و ۲۵۰ مدرسهی دوازده کلاسه کمبود داریم. اگر این رقم را با ۳۱ هزار مدرسه مورد نیاز در مناطق عشایری و محروم جمع بزنیم، رقم کمبود مدرسه بالغ بر ۷۷ هزار واحد خواهد رسید.
دستگاه تعلیم و تربیت رسمی کشور در حالی با این خلاء وحشتناک روبروست که تمام هزینههای جاری فضاهای آموزشی موجود (اعم از هزینههای آب و برق و گاز و تلفن و اینترنت و لوازم مصرفی و هزینههای تعمیرات و تجهیزات مورد نیاز) نیز سالهاست که از جیب اولیاء دانشآموزان تأمین میگردد و هر جا هم کلنگ احداث مدرسهای بر زمین زده میشود، بانیاش حتماً یک خیّر است.
با این اوضاع و احوال، جای بسی تعجب و تأسف است که وزیر آموزش و پرورش، این دستگاه مفلوک و درمانده را دارای اموال مازاد دانسته و در معرفی داراییهای آن به هیئت فروش اموال، گوی سبقت از دیگران ربوده است!
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
ستوده باد دانایی
..... اواخر دهه ۱۳۷۰خورشیدی، برای انجام فاز نخست مطالعه امکان سنجی روی پروژهای عامالمنفعه با هدف ایجاد یک سازمان مردمنهاد (NGO)، به زادگاهم کلاردشت سفر کردم.
با توجه به آنکه در رشتههای مرتبطی چون جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی تحصیل نکرده بودم و تجربه کنش گری اجتماعی نیز نداشتم، تصمیم گرفتم برای تحقق این کار مهم، اصل روش مندی را رعایت کنم.
به همین دلیل پس از مطالعات کتابخانهای، با مبانی نظری این کار آشنا شدم و سپس گام در میدان عمل نهادم.
پس از ورود به آن جامعه محلی، از همشهریانم میخواستم تا موثرترین شهروندان شهرمان را به من معرفی کنند. آنها نیز بیدرنگ فهرستی از موثرترین افراد را در اختیارم میگذاشتند.
با توجه به آنکه اغلب معرفیشدگان را نمیشناختم، طبیعی بود بپرسم:
« اینها که هستند؟ »
اغلب آنها معمولا پاسخ میدادند:
«همانیکه ماکسیما دارد! » یا « همانیکه بولدوزر دارد» ! یا «همانیکه تراکتور دارد»! یا «همانی که در دستگاههای دولتی نفوذ دارد و کسی را برده است سرِ کار»! یا « همانیکه در دستگاههای حکومتی نفوذ دارد و دهها هکتار از جنگلها و منابع طبیعی را تصاحب کرده است» ! یا « آن مُلایی که صدای خوشی دارد و روضهی دل نشینی میخواند» ! یا ...!
در ادامه، من نیز میپرسیدم: « چطور از من انتظار دارید کسانی را از روی ماکسیما یا بولدوزر یا تراکتورشان بشناسم در حالی که خودشان را نمیشناسم؟! داشتن ماکسیما و مانند آن چه نسبتی با تاثیرگذاری بر جامعه دارد؟ آیا داشتن نفوذ در دستگاههای حاکمیتی یا روضهخوانی با صدایی خوش نسبتی با دو مقولهی فکر و تفکر دارد؟
از این کنش و واکنشهای پویا با برخی از همشهریانم و نوع نگاهشان به جایگاه اجتماعی دیگر شهروندان متوجه شدم معیار برتری انسان بر دیگری در آن جامعهی محلی، همه چیز هست جز فکر، تفکر و خلق یک نیاز مشترک برای تغییر! « آیا فلان پژوهشگران خیرخواهی که به صورت داوطلبانه و با هزینههای شخصی در حال پژوهش و تفکر روی مسایل و بحرانهای کشورشان هستند را نیز میشناسید؟»
پول، ماشین، ویلا، تیزبازی، زرنگبازی و ...، همگی دارای بار ارزشی مثبت بودند اما فکر، تفکر و انسان متفکر خیر!
از اینروی، من مجبور میشدم پرسشام را شفافتر بپرسم. بنابراین میپرسیدم: «انسان متفکر» در شهرمان چه کسی (یا کسانی) هستند» ؟
اغلب آنها پاسخ میدادند: "«متفکرررر»؟! چه سوالی؟! تا بهحال بهآن فکر نکرده بودیم! ... گمان کنیم فلانی متفکر باشد زیرا کتابی نوشته است!"
فاز دوم مطالعه:
با توجه به آنکه طیف سیاستگذاران و دولتمردان ایران نیز گروه دیگری از جامعه هدف مطالعاتم را تشکیل میدادند، در فاز دوم بررسیهایم جامعه آماریام را تغییر دادم.
به همین دلیل پرسشهای بالا را در شکلهای دیگر از کارگزاران غالبا عالیرتبهی جمهوری اسلامی ایران پرسیدهام و چالشهای یادشده را به شکل دیگری با آنها مطرح کردهام!
در نخستین دیدارم با ایشان، از هریک از آنها میپرسیدم:
« آیا نیکی کریمی یا مهناز افشار یا حسین رضازاده یا عباس جدیدی یا علیرضا دبیر یا حاج منصور ارضی یا حاج سعید حدادیان یا حاج محمود کریمی یا ... را میشناسید؟ »! این چه جامعه علمی است که در نسبت با تحولات پرشتاب سیاسی - اجتماعی کشورش خودش را به بیتفاوتی و بیحسی اجتماعی زده است ؟
پاسخ همگی آنها «آری» بود!
سپس از ایشان میپرسیدم: « آیا این افرادی را که نام بردم، صاحب تفکرند که شما به عنوان یک مسئول مملکتی آنها را با این جزئیات میشناسید؟» !
سپس از آنها میپرسیدم: « آیا فلان پژوهشگران خیرخواهی که به صورت داوطلبانه و با هزینههای شخصی در حال پژوهش و تفکر روی مسایل و بحرانهای کشورشان هستند را نیز میشناسید؟» !
همگی آنها پاسخ میدادند: « خیر»!
در ادامه، من نیز میپرسیدم:
« شما چطور مسئول مملکتی هستید که فرایندی را طراحی نکردهاید تا طی آن، پژوهشگران خیرخواهی را بیآن که از جایی حمایت مالی، امنیتی و قضایی شوند و داوطلبانه برای توسعه کشورشان تفکر میکنند را شناسایی کنید و سپس از فکر آنها برای توسعه ایران استفاده کنید؟» !
پاسخ همگی آنها چیزی جز «سرافکندی قَجَری» نبود!
فاز سوم مطالعه:
در فاز سوم مطالعاتم روی کنشگران جامعه علمی ایران متمرکز شدم.
حدود یکدهه چالشی را در قالب گزارهای پرسشی با دانشجویان و اعضای هیات علمی دانشگاههای دولتی شهر تهران در میان میگذاشتم و از آنها میپرسیدم:
« من در این دانشگاه بهدنبال کسی میگردم که فکر کند. آیا میتوانید کسی را به من معرفی کنید که فکر کند؟!» !
آنها در آغاز در حالی که لبخندی معنادار روی لبانشان نقش میبست به سهشکل به من پاسخ میدادند:
۱) گروه نخست پاسخ میداد: « پرسش شما ابهام دارد»! که من معمولا با این گروه، کاری نداشتم.
۲) گروه دوم پاسخ میداد: « در دانشگاه ما اساسا کسی فکر نمیکند» ! که من نیز بیدرنگ به این گروه میگفتم: « درود و آفرین بر شما. حتی اگر به تمسخر به پرسش من پاسخ داده باشید، بسیار قابل احترامید زیرا این نشان میدهد پیشتر به آن پرسش فکر کردهاید» !
۳) گروه سوم نیز پاسخ میداد: « اینجا همه فکر میکنند زیرا کارشان فکر کردن است»! که من نیز بیدرنگ و در قالب گزارهای پرسشی میپرسیدم: « بسیارخوب. بنابراین تصور میکنم، بتوانید در این دانشگاه دستکم یک انسان متفکر را به بنده معرفی کنید»؟
برخی از آنها پاسخی برای ارایه نداشتند و برخی دیگر نیز پاسخ میدادند: « مثلا: فلانی و فلانی». « شما چطور مسئول مملکتی هستید که فرایندی را طراحی نکردهاید تا طی آن، پژوهشگران خیرخواهی را بیآن که از جایی حمایت مالی، امنیتی و قضایی شوند و داوطلبانه برای توسعه کشورشان تفکر میکنند را شناسایی کنید و سپس از فکر آنها برای توسعه ایران استفاده کنید؟»
سپس من میپرسیدم: « انسان متفکر فرد تاثیرگذاری استکه دستکم یک نسل (سیسال) جلوتر از زمان خودش فکر کند. آیا این کسانی را که نام بردهاید، چنین ویژگی را دارند؟» !
آنگاه همگی با تردید پاسخ میدادند: « آری»!
سپس من نیز در ادامه میپرسیدم:
- آیا اینهایی را که نام بردهاید در تراز پورسینا قرار میگیرند؟ پورسینای دانشگاه شما کیست؟
- آیا اینهایی را که نام بردهاید در تراز ابوریحان قرار میگیرند؟ ابوریحان دانشگاه شما کیست؟
- آیا اینهایی را که نام بردهاید در تراز خیام قرار میگیرند؟ خیام دانشگاه شما کیست؟
- آیا اینهایی را که نام بردهاید در تراز زکریای رازی قرار میگیرند؟ رازی دانشگاه شما کیست؟
دراکر، میشل فوکو، جیمز کلمن، اینگلهارت، فوکویاما، گیدنز، کانت، دکارت، نیچه، هایدیگر، پوپر، ریکاردو، آدام اسمیت، انیشتین، دیوید بوهم، شرودینگر و هایزنبرگِ دانشگاه شما کیست؟
- آنگاه همگی پاسخ میدادند: « خیر، خیر، ...، خیر! نداریم ... نداریم» !
سپس من واپسین پرسشم را این چنین از آنها میپرسیدم:
« در جامعه علمی ایران گروهی حضور دارند که ربع قرن است که دارند فریاد میزنند؛ یا ایهاالناس مژده دهید ما را که در زمینه علم در منطقه اول شدهایم!
سوال:
- این چه علمی است که با فکر، تفکر و انسان متفکر بیگانه است؟
- این چه اول شدنی است که مردم کشورمان بدان اعتراض دارند؟
- این چه جامعه علمی است که در نسبت با تحولات پرشتاب سیاسی - اجتماعی کشورش خودش را به بیتفاوتی و بیحسی اجتماعی زده است؟ » !
نتیجهگیری:
جامعهای که مردمانش فکر کردن را عار بدانند، حاکمانش خود را متفکر و دانشگاهیانش خود را سیاستمدار بدانند، نتیجهاش این میشود که اکنون شاهدش هستیم.
در آمریکا متفکران اندیشکدههایی چون رند، کارنگی و دیگران به سناتورها و روسای جمهورشان خط میدهند که برای بیشینهسازی منافع ملی کشورشان چه سناریوهای سیاستی را گزینش و اجرا کنند!
ولی در کشورهای توسعهنیافتهای چون ایران؛ این جنگیرها، فالگیرها، رمالها، دعانویسها و وِردخوانها هستند که الهامبخش سیاستمدارانشان در تصمیمگیریهای مهم و استراتژیک کشورشان هستند و نه متفکران نداشتهشان!
پاینده ایران
پی نوشت: آنچه خواندید تجربهای زیسته از نویسنده بود که بهروش «اُتواِتنوگرافی (خودمردمنگاری)» نگاشته است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در یادداشت پیشین با عنوان « چه کسی در کلاس های 40 و 50 نفره مبصری می کند ؟ چه کسی کلاس های بی خاصیت آموزش مجازی را اداره می کند ؟ » به آسیب شناسی رفتار معلمان به عنوان یک رکن مهم در نظام آموزشی در فقدان پویایی سیستم و حتی کمک به عقب ماندگی آن اشاراتی داشتم . ( این جا )
این بار می خواهم ورودی داشته باشم به آسیب شناسی کنش های رکن دیگری از مدرسه که مدیریت « سلول آموزش » را بر عهده دارد .
ذکر این نکته ی راهبردی ضروری است که کلید رمز ایستایی و در جا زدن نظام آموزشی تا حد زیادی در فرهنگ سازمانی مدرسه نهفته است و اگر امروزه از مدیران ناکارآمد ، بی سواد ، متملق و حتی قانون شکن می نالیم پیش از نشانه رفتن به سوی این سیبل تکراری و قالبی می باید نگاهی از نوع نقد بی رحمانه به رفتارهای خود به عنوان « معلم » داشته باشیم که با کنش هایی مانند دست بوسی ، چرب زبانی و بت سازی که جزء خصلت های عادتی و فرهنگی ما ایرانیان است - می توان این فرآیند شوم و معیوب را در همان عبارت تاریخی « سازگاری ایرانی » زنده یاد مهندس مهدی بازرگان خلاصه کرد ( این جا ) - در ترسیم و تثبیت وضعیت بیمار کنونی نقش اول را ایفا کرده ایم و به نظر نمی رسد به این راحتی حاضر به ترک چنین عادت ها و ایفای نقش هایی باشیم که شاید می دانیم نادرست است اما بدون تفکر و تحلیل این وضعیت را ادامه داده و آن ارتقا نداده ایم و شواهدی مبتنی بر این که اراده ای برای مدیریت تغییر وجود دارد مشاهده نمی شود .
موارد زیادی را مشاهده کرده ام که مدیرانی در سطح مدرسه با « صدای معلم » تماس می گیرند و پیام می دهند و از کمبود بودجه و اعتبارات ، بی محلی مدیران فرادست و... می نالند .
دست آخر و شادمان از این که گوش مفتی برای تخلیه دردهای خود یافته اند تاکید می کنند که این ها فقط جهت اطلاع من به عنوان مدیر یک رسانه هست و به هیچ وجه نامی از آنان در گزارش ها و یادداشت های احتمالی برده نشود چون حوصله و توان چالش ندارند و هزار و یک توجیه و ناگفتنی .
بند سوم از اصل سوم قانون و اصل سی ام از قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به صراحت و بدون هر گونه ابهام بر آموزش رایگان تاکید دارند .
اصل سوم :
« 3 - آموزش و پرورش و تربیت بدنی رایگان برای همه در تمام سطوح، و تسهیل و تعمیم آموزش عالی. چرا در غالب مدارس ، معلمی که کاندید جایگاه « نماینده ی معلمان » می شود می باید قبلا نظر مساعد مدیر و هیات همراه و منتخب مدیر را کسب کرده باشد و گرنه رای نمی آورد چون نماینده معلمان اسناد مالی مدرسه را تایید و امضا می کند ؟
اصل سی ام: دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد . »
اما در صحنه ی عمل با چه واقعیتی رو به رو هستیم ؟
می توان گفت حاکمیت وظایف مصرح و ذاتی خود در این مورد را تقریبا تعطیل کرده و به غیر از « هزینه های پرسنلی » که اکثریت قریب به اتفاق بودجه ی آموزش و پرورش را در هر سال تشکیل می دهد عملا مدارس و بحث هایی مانند کیفیت بخشی را به محاق برده است .
مبالغ بسیار اندکی هم تحت عنوان « سرانه مدرسه » تعریف شده که اولا مستمر نیست و حتی در صورت پرداخت هم مشکلی از مشکلات و مسائل عدیده مدرسه را حل نمی کند . این گونه « هم نوایی » و « همراهی » در نظام آموزشی و نیز در سایر سطوح در حالی که برآیند کارکرد و خروجی سیستم نشان از ناکارآمدی و دور شدن از اهداف مصوب را دارد ؛ ما را به چه فرضیه و یا گمانی می رساند ؟
پس مدارس در حالی که تقریبا بودجه ای ندارند چگونه و با چه مکانیسمی اداره می شوند ؟
پس این صف و تراکمی که در بحث آزمون انتخاب مدیران و تقاضا برای « مدیر مدرسه شدن » هست را چگونه باید تعبیر و تفسیر کرد ؟
اگر دولت بودجه مناسبی برای اداره مدارس تخصیص نمی دهد و اولویت هایش چیزهای دیگری به جز « آموزش و پرورش » هستند ؛ پس مدارس چگونه اداره می شوند ؟
حکومت بر اساس کدام « فشار » و « صدای اعتراضی » باید بفهمد و بازخورد بگیرد که به آموزش بی توجه است در حالی که برای مدیر شدن در مدرسه دعوا راه می افتد و مدیر یک مدرسه شدن هنوز برای خیلی ها یک « امتیاز » و « پرستیژ » به شمار می آید ؟
انگیزه و یا انگیزه های واقعی برای « مدیر مدرسه شدن » در حالی که از معیارها و پارامترهای « مدیریت و رهبری آموزشی » تهی است و قد و کارکرد یک مدیر مدرسه در اکثرا موارد به یک « کارپرداز معمولی » در نظام آموزشی تنزل یافته چه می تواند باشد ؟
فصل دوم از « آیین نامه ی اجرایی مدارس مصوب 1400 شورای عالی آموزش و پرورش » به موضوع « راهبری و مدیریت » اختصاص دارد .
ماده 8 از این آیین نامه به ارکان مدرسه می پردازد که اولین آن « مدیر » است .
ماده 9 مدیر مدرسه را چنین تعریف می کند :
« مدیر به عنوان مهمترین رکن مدرسه با توسعه و تقویت مشارکت و ارتقای فرهنگ سازمانی و توسعه خلاقیتهای فردی و سازمانی، در برابر وظایفی که به وی سپرده شده است مسئول و پاسخ گو خواهد بود. مدیر مدرسه ضمن برخورداری از توانمندیهای لازم برای انجام وظایف مدیریتی و اداره مطلوب امور مدرسه باید از شایستگیهای لازم برای نفوذ و تأثیر بر نیروی انسانی و بسیج آنها جهت تحقق اهداف آموزشی تربیتی برخوردار باشد . »
کارکردهای « مدیریت » در این چند حوزه تعریف شده است :
- برنامه ریزی پس این صف و تراکمی که در بحث آزمون انتخاب مدیران و تقاضا برای « مدیر مدرسه شدن » هست را چگونه باید تعبیر و تفسیر کرد ؟
- سازماندهی
- نظارت و ارزشیابی
- اجرا و پشتیبانی
در هیچ کجای این آیین نامه نوشته نشده است که وظیفه مدیر مدرسه ، گرفتن پول از خانواده ها برای اداره مدرسه است .
اما مطابق فرهنگ معمول ما ایرانی ها که واژه ها را معمولا « قلب » می کنیم و کارکرد آنان را بر اساس مقاصد خود تعریف و تعیین می کنیم ؛ واژه « مشارکت » بارها تکرار شده است .
چرا و در حالی که گرفتن پول خلاف قانون اساسی و حتی خلاف همین آیین نامه اجرایی مدسه است ؛ پول گرفتن جزء وظایف نانوشته ی مدیر مدرسه شده است ؟
- ذهنیت و تصور غالب جامعه نسبت به یک « مدیر مدرسه » و به ویژه در بخش اخذ وجه از آنان چیست ؟ حکومت بر اساس کدام « فشار » و « صدای اعتراضی » باید بفهمد و بازخورد بگیرد که به آموزش بی توجه است در حالی که برای مدیر شدن در مدرسه دعوا راه می افتد و مدیر یک مدرسه شدن هنوز برای خیلی ها یک « امتیاز » و « پرستیژ » به شمار می آید ؟
- آیا مدیر مدرسه شدن در این نظام آموزشی وجهه و اعتبار می آورد ؟
- آیا مدیران مدارس نسبت به سایر ارکان مدرسه وقت آزاد و شناوری برای عدم حضور در مدرسه دارند ؟
_ آیا مدیران مدارس « فوبیای حضور در کلاس » دارند ؟ آیا مدیران بر خلاف آن چه تصور می کنند و در جلسات شورای معلمان در نقش « عقل کل » حاضر می شوند و دیگران را دائما نصیحت می کنند ؛ توانایی و مدیریت اداره یک کلاس را حتی در حد « مبصر کلاس » دارند ؟
- آیا به قول معروف ، مدیر مدرسه شدن شغل نان و آبداری است که می توان با برخی شگردها و ترفندها از شفافیت مالی فرار کرد ؟
- چرا در غالب مدارس ، معلمی که کاندید جایگاه « نماینده ی معلمان » می شود می باید قبلا نظر مساعد مدیر و هیات همراه و منتخب مدیر را کسب کرده باشد و گرنه رای نمی آورد چون نماینده معلمان اسناد مالی مدرسه را تایید و امضا می کند ؟
چرا « انجمن اولیا و مربیان » که بر حسب قاعده می باید استقلال نهادی و کارکردی داشته باشد عملا استقلال خود را از دست داده و بسیاری اوقات توجیه گر اقدامات نهادهای رسمی در مدرسه و سطوح بالاتر شده اند ؟
این گونه « هم نوایی » و « همراهی » در نظام آموزشی و نیز در سایر سطوح در حالی که برآیند کارکرد و خروجی سیستم نشان از ناکارآمدی و دور شدن از اهداف مصوب را دارد ؛ ما را به چه فرضیه و یا گمانی می رساند ؟
و این در حالی است که بازار ناله و نق زدن و گلایه کردن داغ است .
سال هاست سیاست گذاران، فعالین تعلیم و تربیت و والدین روش های گوناگونی را برای پیشگیری از رفتار مشکل زا در جوانان و نوجوانان تدارک می بینند؛ با این حال بسیاری از این تلاش ها با موفقیت اندک همراه بوده یا حتی تاثیرات معکوسی را به دنبال داشته است؛ از جمله این تلاش ها می توان به موارد زیر اشاره کرد:
1- ارائه اطلاعات:
اغلب ارائه اطلاعات اولین گام بوده است، اینکه مثلا نوجوانان بدانند عواقب مصرف مواد مخدر می تواند چه چیز هایی باشد، یا بدانند که اعتیاد به مواد مخدر قابل ترک کردن است؛ با این حال تحقیقات نشان می دهند اطلاعات به تنهایی رفتار را تغییر نمی دهد؛ اطلاعات مهم و ضروری است اما کافی نیستند.
یکی از بزرگترین پروژه های آگاهی بخشی جهت پیشگیری از رفتار های مشکل زا به نام «D.A.R.E. program» که در آمریکا اجرا شده است، پس از انجام تحقیقات نتایج ناامید کننده ای را به دنبال داشته است.
2- ترساندن:
یکی دیگر از رویکرد های رایج ترساندن جوانان است؛ بازدید بچه ها از زندان ها، مراکز ترک اعتیاد و یا سخنرانی در مورد عواقب قانونی و جزائی انجام رفتار پرخطر با این نگرش که این تجربه آن چنان تاثیر گذار خواهد بود که نوجوانان را از انجام این رفتار ها باز دارد.
برنامه «Scared Straight program» یکی از نمونه های مطالعه شده این روش است که نتایج آن نشان می دهد اثرات معکوسی را به دنبال داشته است به گونه ای که وزارت دادگستری ایالات متحده اکنون استفاده از این روش را ممنوع اعلام کرده است.
3- رویکرد های تنبیهی:
تعلیق، اخراج موقت، اخراج سیستماتیک، قوانین اعتصاب و...از رویکردهای رایج و جاری در مدارس به شمار می آیند . فعالیت های PYD به مثابه «شلوغ کردن» سر جوانان نیست، فعالیت های آن بر اساس نقاط قوت جوانان و برنامه های معناداری است که ارزش زمان نیز در آن دیده شده است.
نتایج پژوهش متاآنالیزی در سال 2009 که به بررسی 361 مقاله علمی که بر اثرات این گونه مداخلات بر پیش گیری از بروز رفتارهای مشکل زا پرداخته بودند انجام شد، نشان داد که در مجموع این روش ها اثرات ضعیف (کم اثر) یا منفی در پی داشته اند.
در حالی که بسیاری از روش های مشابه آنچه مورد بررسی قرار گرفت نتوانسته اند اهداف خود را برآورده کنند، به وضوح نیاز به روش های جدید در این زمینه احساس می شود. در این میان دیدگاه PYD: Positive Youth Development (رشد مثبت جوانی) از جمله رویکرد هایی است که بر پژوهش های بسیار استوار شده و نتایج نوید بخشی را به دنبال داشته است.
یکی از تعاریف این رویکرد بیان می کند که:
رشد مثبت جوانان، یک رویکرد هدف مند و جمعی (اجتماعی) است که جوانان را در مدارس، سازمان ها، گروه های همسالان و خانواده هایشان به شیوه ای سازنده درگیر می کند.
نکته مهم این است که محققان دریافته اند که درگیر کردن جوانان در فعالیتها و پروژه های اجتماعی و داستان محور (سناریو محور) مانند کار داوطلبانه، احتمال اینکه آنها درگیر رفتارهای مشکلساز شوند را کاهش میدهد؛ این رویکرد محصور به مدرسه و برنامه درسی نیست و می توان آن را در محیط ها و سازمان های مختلف ادغام کرد، بنابراین می تواند شکل های مختلف داشته باشد و با برنامه های مختلف هم زیستی کند.
این رویکرد جوانان را به عنوان «آینده داران» نه «مشکل زا» می شناسد؛ به این معنی که فرض بر این است که همه جوانان دارای نقاط قوت هستند و می توانند مشارکت مثبت داشته باشند.
فعالیت های PYD به مثابه «شلوغ کردن» سر جوانان نیست، فعالیت های آن بر اساس نقاط قوت جوانان و برنامه های معناداری است که ارزش زمان نیز در آن دیده شده است. بنابراین این برنامه به صورت یکسان برای همه اجرا نمی شود؛ نقاط قوت آنها هرچه که باشد، هدف شناسایی، استفاده و تقویت آن نقاط قوت خاص است.
و البته نکته مهم اینجاست استراتژی PYD مستلزم ایجاد نقاط قوت نیز هست، زیرا میدانیم که جوانان با توانمندی های بیشتر معمولاً مشکلات کمتری دارند؛ بنابراین ممکن است در این برنامه فرصت هایی برای کارآموزی، مهارت افزایی و ... ایجاد گردد. بخش مهم دیگر در نتیجه بخش بودن این روش، ایجاد روابط گرم، صمیمی و قابل اعتماد بین بزرگسالان و جوانان است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه استان ها و شهرستان ها/
این روزها صفحات غم انگیز زلزله را برای بخش هایی از خاورمیانه تورق میکنیم. در حال تحمل و هضم تدریجی اثرات زلزله مخرب شهرستان خوی بودیم که ناگهان سونامیِ خبریِ زلزله آخرالزمانی ترکیه و سوریه جهان را درنوردید.
به عنوان یک معلمِ خبرنگار دلم تاب نمیآورد. عصر چهارشنبه ۱۹ بهمن در قالب تیم جهادی حداث الحسینکرج حامل بخشی از کمکهای مردمی (همشهریان، همکاران و دانشآموزان) کرجی عازم مناطق زلزلهزده خوی میشویم.
کولاک اتوبان زنجان - تبریز
وضعیت جاده تا زنجان مطلوب است. چشمتان روز بد نبیند، کولاک شبانه اتوبان زنجان _تبریز امان و زمان وسایل نقلیه را بریده است. عبور و مرور به سختی و لاکپشتی صورت میگیرد. اکثر ماشین های سبک زمینگیر شده و آواره حاشیه اتوبان هستند. حاج شوذب محمدی مدیرعامل موسسه اشراق (انجمن زنجانی های مقیم البرز/مرد روزهای بحران) تسلیم کولاک کشنده و بوران فراینده نشده و با سماجت و فراست تمام بعد از ده ساعت جنگندگی بالاخره تیم را سالم و سلامت به کلانشهر تبریز می رساند. نماز و صبحانه را در شهر صوفیان یکی کرده بیدرنگ با عبور از مرند عازم مناطق زلزله زده شهرستان خوی میشویم.
مهندس « هادی درستی » ساکن کرج با اصالت خویی، راهنمای تیم، هفته پیش حدود یک میلیارد از کمکهای نقدی و جنسی هم ولایتی هایش را بین زلزلهزدهها توزیع کرده است.
نیازهای فوری زلزله زدگان...
در شهر تاریخی خوی ابتدا سری به کمپ شماره ۱ و ۲ امام رضا واقع در ترمینال زده و بخشی از اقلام همراه را تحویل مسئولین کمپ میدهیم. با حضور در بین زلزلهزده ها گپ و گفتی با چند نفر میزنیم، مخاطبین ضمن اعلام رضایت نسبی از اقدامات نهادهای خدمات رسان، نیازهای فوری و فوتی خود را بیشتر وسایل بهداشتی، گرمایشی و معیشتی اعلام می کنند.
راهی روستای سرسبز « وار » می شویم. خدای من، از ورودی روستا تا پای کوه آکنده از منازل تخریبی و چادرهای برافراشته زلزلهزده ها هستیم.
هر چقدر به انتهای روستا نزدیک میشویم عمق فاجعه عریانتر و امکانات دریافتی تنزل مییابد. بخشی از کمکهای معیشتی همراه را بین مردم توزیع می کنیم. اهالی روزهای سختی را پشت سر می گذرانند. تخریب منازل و نابودشدن داراییها را اگر به جراحات و خراشهای روحی و روانی حادثه دیدگان سنجاق کنیم عمق فاجعه مشهودتر خواهد شد.
در کنار خدمات مسئولین، کمکهای داوطلبانه مردمی تسکینی بر آلام روحی_روانی و البته معیشتی هموطنان عزیز زلزله زده می باشد.
شهرِ پره (فیورق) مرکز زلزله
با پشت سرگذاشتن روستای زیبای وار وارد مرکز زلزله، شهر پِره (فیورق) میشویم. سیمای عمومی این شهر کوچک شبیه زلزلهزدگان ترکیه و سوریه بوده و سرریز چادرهای برافراشته در محوطه منازل عملا کلیت معابر عمومی و کوچه پسکوچهها را بند آوردهاند. یک طرف بولدوزر و بیل مکانیکی مشغول آوار برداریاند، طرف دیگر چشمان منتظر چادرنشینان بر کمکهای دولتی و خیرین دوخته شده است.
مکانهای دولتی آکنده از چادرهای هلال احمر و خیرین است. بعید می دانم این چادرها سرمای سخت و سوزان آذربایجان را تاب بیاورند. نیت میکنیم شب را در کنار زلزله زدهها در چادر سرکنیم. پس از توزیع آخرین هدایای امانتی هموطنان بین بخشی از اهالی شهر برای نماز و صرف ناهار به شهر تاریخی خوی (دار المومنین) برمیگردیم. مساجد سرِ راه جملگی به دلیل ترکهای حاصل از زلزله بسته هستند. بالاخره بدون توجه به ترکهای دیوارها و ستونهای مسجدِ جامعخوی، نماز را در این مکان مقدس و به شدت زیبا و چشم نواز سرمیکشیم.
آیتاله العظما خویی (نگین اجتهاد)
گشتی در بازار سنتی و تاریخی خوی میزنیم. بازار تعطیل بوده و تک و توک مغازهای نیم باز است. پس از صرف ناهار عازم بازدید از روستای قرق (زادگاه مهندس هادی درستی) در مجاورت شهرک ولیعصر و بیمارستان آیتاله خویی میشویم. پس از گشتی در روستا و مشاهده صدها چادر برافراشتهِ زلزله زدگانِ قرق، سری به «حاج قهرمان درستی » رییس امنای مسجد زده و جویای احوالات عمومی و مایحتاج مردم میشویم. برای نماز و بررسی وضعیت زلزلهزدگان با حضور در مسجد و شنیدن صحبتهای اهالی متوجه خدمات، کاستیها، نواقصات و حضور مسئولین ریز و درشت با وعده های مختلف می شویم.
ناگفته نماند که جایگاه آیت اله خویی در خوی همانند موقعیت آیت اله طالقانی در بین طالقانی هاست.
منی قوناقلاریمدان شرمنده ائلهمه
روستای زیبای قرق با حدود ۲۰۰۰ نفر جمعیت و ۴۰ شهید تقدیمی به اسلام و انقلاب، ۱۲۰ منزل تخریبی و ۱۳۰ خانوار آسیب دیده از زلزله دارد. تنها کاری که از دست ما ساخته است شنیدن حرف هموطنان، اظهار همدردی و البته تقدیم هدایای نقدی خیرین کرجی به آنهاست.
صحبتهای ما به درازا کشیده و نهایتا با اصرار حاج قهرمان سیاهی شب را در چادر سفید هلالاحمر به صبح صادق پیوند میزنیم. هنگام آوردن صبحانه بانوی خانه دم چادر نجوایی با حاج قهرمان دارد، ناخواسته گوشهایم را تیز می کنم، آنا می گوید: حاجی سن آللاه منیم قوناقلاریما یاخجی حورمت ائت شرمنده اولمویوم...".
شنیدن این نجوا ما را بیشتر مدیون و شرمنده خانواده حاج قهرمان میکند، چرا که چادرشان را در این روزهای آکنده از پس لرزههای زلزله تصاحب کردهایم.
هادی خان درستی پسر ارشد حاج قهرمان فردی فنی و آچار به دست بوده و کلیه امورات زلزله زدگان قرق را به دوش کشیده است.
استاد کریمی مراغهای پر کشید
روز پنجشنبه ۲۰ بهمن شاعر مرثیهسرا و طنزپرداز بزرگآذربایجان «استاد کریمی مراغهای » دعوت حق را لبیک گفته است. روز جمعه در ادامه سفر برآنیم که پس از سرکشی به روستای بدلان از روستاهای تخریب شده، نهایتا در مسیر برگشت برای حضور در مراسمات تشییع و تدفین استاد کریمی مراغهای راهی مراغه شویم.
با پرسوجو از دوستان و نزدیکان شاعر عظیمالشان مراغه، متوجه حواله مراسم تدفین به روز یکشنبه ۲۳ بهمن می شویم.
ماموریت ما نهایتا سه روزه می باشد. لذا به وداع معنوی با استاد کریمی مراغه ای بسنده کرده و چون تاب و توان مشاهده مرگ تدریجی دریاچه ارومیه را نداریم راهی چشم و چراغ آذربایجان « قوجاتبریز » می شویم.
ماموریت اصلی و جامانده ما
ماموریت اصلی تیمجهادی (بازسازی یک روستای محرومِ تخریب شده در زلزله) هنوز بر زمین مانده است. در مسیر برگشت به فکر جذب کمکهای خیرین برای عمل به وعده های خود به چشم انتظاران آسیب دیده از زلزله خوی هستیم.قطعا عزم و اراده و همت خیرین البرزی بالاتر و والاتر از مشکلات زلزله زدگان ماست.
خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه رسانه/
فرهنگ نقد و نقدپذیری از مؤلفهها و پیشرانهای اصلی یک جامعه انسانی پیشرفته است، ولی جای خالی این اصل مهم در کشور ما حس میشود. برای بررسی هرچه بیشتر این موضوع باید پای سخنان کارشناسان و صاحبنظران علوم انسانی نشست و درباره راهکارهای پایهریزی این فرهنگ گفتوگو کرد.
ایکنا در ادامه سلسلهگفتوگوهای خود در مورد فرهنگ نقد و نقدپذیری، به سراغ مقصود فراستخواه، استاد جامعهشناسی و برنامهریزی توسعه آموزش عالی در مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی رفته و با او در این باره گفتوگو کرده است.
فراستخواه تألیفات متعددی در زمینههای قرآنی، علوم اجتماعی، دین و.. دارد که از جمله آثار او میتوان به کتابهای «زبان قرآن»، «تدبری در آیات قرآنی»، «دین و جامعه»، «ما ایرانیان» و «مسئله ایران» اشاره کرد.
در ادامه مشروح قسمت اول این گفتوگو را میخوانیم و میبینیم.
در مثال جای مناقشه نیست اما این روزها با کمی تامل در اجرای فرآیند رتبه بندی، سیستم ارتقا و تنزل مقامات در دوره ی قَجَری به ذهن متبادر می شود .
میرآخور یک شبه ظل السلطانِ رعیت پناه می شود و خاقان اعظم مستوفی الممالک .
بعد از سالها چشم انتظاری ، دریچه امید تحقق یک رویا به روی فرهنگیان باز شد . وعده ای که بارها نردبان تصرف پاستور توسط اربابان سیاست بود اما به محض استقرار در این مِلکِ سیاسی ، مست باده ی قدرت می شدند و وعده ها به باد فراموشی سپرده می شد .
آخرالامر سروش لطف الهی در قالب رابین هودی از مشهد مقدس ، به اجرای این وعده، روی خوش نشان داد که جا دارد همین جا از دولت فخیمه حضرت آیت الله رییسی برای همین اجرای نصفه و نیمه تشکر کنیم .
اما همین شَلَم شوربا هم بد تقسیم شد .
فرایندی فاقد نظم و سیاق در قالب آیین نامه و شیوه نامه رتبه بندی به لایه های پایین دست وزارت آموزش و پرورش گُسیل شد که نه ساز و کار مشخصی دارد و نه معیار و محکی شایسته .
نشان به آن نشان که :
مورد اول :
کارشناس ارشد روانشناسی تربیتی مرتبط ، ۳۰ سال تجربه خدمت در مقطع ابتدایی ۲۴ سال پایه اول ، مولف دو کتاب در حوزه آموزش و پرورش ، معلم نمونه کشوری و استانی و شهرستانی، ۱۱ مقاله منتشره در مجلات معتبر ، دارنده بیش از ۵۰ رتبه کشوری ، استانی و منطقه ای در اقدام پژوهی ، درس پژوهی ، جشنواره الگوهای برتر تدریس ، گرافیک ، کاریکاتور ، شعر نمایش ، داستان و ... مدرس دانشگاه های فرهنگیان ، آزاد ، علمی کاربردی و پیام نور ، مدرس بیش از دهها دوره ضمن خدمت ، عضو انجمن خوشنویسان ایران ، دارنده سه سطح زبان انگلیسی ، مهارتهای هفت گانه ، ۹ سال سرگروه آموزشی ، پژوهشگر برگزیده استانی ، داور جشنواره های مختلف ، عضو کمیته های تحقیق و پژوهش و کارگروههای آموزش ابتدایی و ... استاد راهنمای بیش از دهها پایان نامه دانشجویی ، و صدها عنوان دیگر
دقت بفرمایید رتبه دو مربی معلم .)
مورد دوم :
لیسانس غیر مرتبط ، ۴۰۰ ساعت ضمن خدمت هشت سال سابقه کار ، بدون هیچ گونه دستاورد علمی و آموزشی رتبه سه ، استادیار معلم )
نگارنده خساست ندارد اما واقعا دلایل فاحش این دو رتبه را در کجا باید جست و جو کرد ؟
بخشی از دلایل این اختلاف فاحش در زیر آمده است :
1- مورد اول حاضر به بارگذاری یک برگ مدرک نامعتبر و جعلی در سامانه نشده به امید آنکه گلوگاهی برای تشخیص سره از ناسره وجود دارد .
2- ارزیابی ارزیابانی که بدون بررسی مستندات افراد فقط به صورت فله ای و در جهت رفع مسیولیت تیک های امتیازات را زده و رفتند .
3- ساز و کار غلط درخواست و پذیرش مستندات امتیاز آور .
همکاران مطلع هستند برای انجام یک کار میدانی اقدام پژوهی تا زمان نتیجه گیری یک پروسه زمانی حداقل پنج ماهه نیاز هست ؛ تازه بعد از آن در صورت تمایل برای رقابت در شهرستان و استان و کشور تعیین رتبه می شود . پس چه نیازی به این زحمت وجود دارد وقتی می شود پنج مورد از زحمات دیگران را از پایگاه بانک اطلاعاتی اقدام پژوهی دانلود و تنها با تغییر صفحه مشخصات به نام خود در سامانه بارگذاری کرد .
4- در هر آموزشگاهی سالانه حداکثر هفت مورد گواهی شورای معلمان و شورای مدرسه و انجمن اولیا و مربیان می توان صادر کرد . مدیری که برای رفع مزاحمت ، به تعداد بی شمار انواع گواهی ممهور و شماره دار صادر و روی پنجره گذاشته و اعلام میکند مزاحم نشوید فقط جاهای خالی را پر کنید و ببرید . دیگر چه انتظاری باید داشت ؟
این شلم شوربا دست پخت خود ماست، آش کشک خاله مون هست بخوریم یا نخوریم پامون هست .
در پایان از مسیولین امر انتظار می رود برای جلوگیری از تضییع حقوق دیگران ، هیئت های ممیزه شهرستانی و استانی را ملزم به اعتبارسنجی و راستی آزمایی حضوری کلی مستندات امتیاز آور نمایند .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
شخص سمت راست و چپ را همه می شناسیم. دهقان فداکار و پدر شهید حسین فهمیده. هر موقع نام این دو را می شنویم خاضعانه سر تعظیم فرود می آوریم.
اگر روزی در مورد هویت نفر وسطی از مردم سوال کنیم بنظر شما چند نفر با او آشنا هستند؟
یا این تصویر متعلق به کیست؟ کسی او را می شناسد؟
و یا معلمی که قضیه فیزیک را ساده می انگارد کیست؟
سالها از 18 بهمن 76، 15 فروردین 95 و 1 آذر 93 می گذرد. این روزها شاید از نظر ما مثل بقیه روزهای سال باشند اما زبان گویای ایثار معلمانی هستند که ما به اصطلاح آن ها را با نام معلمان فداکار می شناسیم.
حسن امیدزاده، حمیدرضا گنگوزهی و محسن خشخاشی در این روزها با حوادثی مواجه شدند که تصمیمی سخت و آسان پیش روی آنها بود. نجات جان خود یا نجات جان دانش آموزان. آنها همیشه تصمیم سخت را ارجح می دانستند.
به اعتقاد ما اجر واقعی این بزرگان نزد خدا باقی است و در تمامی لحظات دانش آموزان خود در زندگی حضور دارند اما این معلمان حتی در آموزش و پرورش،خانه خود، هم غریب هستند.
چه بسیار معلمان گمنام دیگری که در پی حوادث پیش آمده راه سخت را در پیش گرفته و کسی حتی اسم آنها را نمی شناسد. معلم فداکار گمنامی که در هنرستان طالقانی تبریز در سال 74 حین استفاده از موتور یخچال جهت تدریس مبحثی، ناگهان متوجه می شود که موتور در معرض انفجار قرار دارد و برای نجات جان دانش آموزان، جان خود را فدا می کند و اجازه نمی دهد تا انفجار به کسی جز او آسیب بزند. معلمی که هیچ کس او را نمی شناسد.
و هزاران معلمی که هر روز درس فداکاری و ایثار را این گونه به معرض نمایش می گذارند. معلمانی که در طول خدمت خود با هزاران دانش آموزان آشنا می شوند. ممکن است بعدها نادیده گرفته شوند اما می دانیم که بهترین مردم ، معلم می شوند. تک تک جان این دانش آموزان و شهروندان آینده این سرزمین برای معلم مثل درّی گران قیمت مهم هستند و هر لحظه که قرار باشد تصمیمی سخت یا آسان بگیرند مطمئنا به خاطر دانش آموزان تصمیم سخت را انتخاب خواهند کرد.
راستی یادم رفت بگویم زمانی که حسن امیدزاده به علت جراحات وارد شده پروانه وار به سمت معبود شتافت کسی حتی از فوتش خبردار نشد و خبر سالها بعد منتشر شد.
راستی یادم رفت بگویم حمیدرضا گنگوزهی به عنوان معلم خرید خدمات مشمول طرح رتبه بندی نمی شد!
راستی یادم رفت بگویم که بعد از این حوادث هیچ همت والایی جهت بازسازی مدارس و جلوگیری از حوادث مشابه وجود نداشت و باعث شد تا حوادث غم انگیز دیگری را شاهد باشیم.
و هزاران « راستی یادم رفت بگویم » دیگر که معلمان هر روز تجربه می کنند ولی باز هم اندکی از وظیفه خود دست نمی کشند و مثل شمع می سوزند تا نسلی پا به عرصه میدان بگذارد که شمع امیدشان جامعه ای مترقی باشد.
معلمان فداکار به همه ثابت کردند آن چیزی که در کلاس معلمان می گذرد تصورات منفی عموم جامعه نیست بلکه در کلاس درس معلمان کشور ما نغمه عاشقانه شمع و گل و پروانه چون چشمه ای زلال جاری است.
معلمان فداکاری که در سرتاسر لحظه های تدریس همواره به یادشان هستیم و یادشان برطرف کننده هرگونه خستگی و ناامیدی است.
بکوشیم در روزگاری که این عزیزان غریب هستند نام و یادشان را در کلاس درس خود گرامی بداریم.
ما به این انسان های بزرگ احترام می گذاریم. بکوشیم ما نیز یکی از آنها باشیم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید