گروه گزارش/
همان گونه که انتظار می رفت با آمدن دولت سیزدهم و روی کار آمدن تیم جدید در وزارت آموزش و پرورش ، فضای امنیتی در این وزارتخانه پر رنگ شده است .
اخبار و گزارش های رسیده حکایت از احضار کنش گران صنفی و رسانه ای به هیات های رسیدگی به تخلفات اداری و تشکیل پرونده برای آنان دارد .
پیش تر ؛ « صدای معلم » در گزارشی به پرونده سازی برای « محمود صفدری » معلم بجنوردی واکنش نشان داد . ( این جا )
این رسانه ی مستقل و منتقد در حوزه عمومی آموزش ایران نوشت :
« اتهام این معلم ؛ « بارگذاری مطالبی در فضای مجازی » عنوان گردیده و استناد قانونی آن هم « بند یک ذیل ماده 8 قانون رسیدگی به تخلفات اداری یعنی « اعمال و رفتار خلاف شئون شغلی و اداری » عنوان شده است .
البته این گونه پرونده سازی ها علیه معلمان به ویژه معلمان کنش گر و فعالان صنفی جدید نبوده و مسبوق به سابقه است .
در گزارشی که « صدای معلم » به تاریخ چهارشنبه 18 اسفند 1400 منتشر کرد چنین آمده بود : ( این جا )
« متاسفانه قانون رسیدگی به تخلفات اداری که حدود سه دهه از تصویب آن می گذرد بسیار موسع بوده و هیات های رسیدگی تفسیرهای متفاوت و متعددی از آن دارند .
بند دو از ماده 8 می گوید : « 2 - نقض قوانین و مقررات مربوط. »
بند 4 تصریح می کند : « 4 - ایراد تهمت و افترا، هتک حیثیت. »
پرسش « صدای معلم » از معاون حقوقی و امور مجلس وزارت آموزش و پرورش و مدیر کل هیات های رسیدگی به تخلفات اداری آن است که آیا این تخلفات قابل تعمیم به خارج از محیط اداری و آموزشی یعنی « مدرسه » هستند ؟ آیا این هیات ها مجاز به رصد کردن فعالیت های کارمندان در خارج از محیط اداری هستند در حالی که اساسا قانون گذار نام این قانون را رسیدگی به تخلفات اداری گذاشته است ؟
در این گفت و گو صدای معلم از آقای عسکری پرسید : « بر اساس اخبار رسیده ؛ تاکنون این ابلاغیه ها در تعدادی از استان ها مانند خراسان رضوی و خراسان شمالی برای این معلمان صادر گردیده است .
موارد اتهامی عمدتا شامل : « شرکت در تحصن » ، « تجمع » ، « ترک محل خدمت » و برخی موارد سیاسی بوده است .
استناد هیات های تخلفات اداری به موادی مانند بند 33 ، بند 29 و بند 1 از ماده 8 قانون رسیدگی به تخلفات اداری بوده است .
نکته قابل تامل این است که این هیات ها مصادیق سیاسی را از فعالیت معلم متهم از طریق نوشتن متن در فضای مجازی اخذ کرده اند .
بند 1 از ماده 8 قانون مربوطه اشعار می دارد :
" اعمال و رفتار خلاف شئون شغلی یا اداری . "
این گونه موارد ناظر بر فعالیت و رفتار فرد شاغل در محیط کار است و به نظر می رسد هیات های تخلفات اداری از این قانون " تفسیر موسع " و یا حداکثری داشته و گویا قرار است معلمان را در همه جا مورد نظارت و کنترل قرار دهند .
آیا این هیات ها خود را « پلیس فضای مجازی » فرض کرده اند ؟
به تازگی ؛ ابلاغیه ای برای « مهران صولتی » معلم سبزواری و کنش گر حوزه رسانه از سوی هیات بدوی رسیدگی به تخلفات اداری کارمندان آموزش و پرورش استان خراسان رضوی صادر گردیده است .
این فعال فرهنگی و اجتماعی ده روز فرصت دارد از اتهامات انتسابی از خود دفاع نماید . دانش آموزان به عنوان ارکان سازنده ی آینده این کشور در کجا و چگونه باید « تفکر انتقادی » را آموزش دیده و تمرین کنند ؟
در ابلاغیه این اتهامات برای معلم جامعه شناس ذکر شده است :
- اعمال و رفتار خلاف شئون شغلی دایر بر همراهی و همنوایی با عناصر ضد انقلاب از طریق انتشار مطلب در فضای مجازی
- حمایت از اغتشاشگران من جمله محسن شکاری و مجتبی مدیری و محمد بروغنی
- توهین به پیامبر و مقام معظم رهبری
- در کلاس درس و در حضور دانش آموزان بیان داشته اید من یقین دارم ایشان ( مهسا امینی ) را به قتل رسانده اند و به مرگ طبیعی نمرده است.
( اسامی منتخبین معلمان استان خراسان رضوی در انتخابات شورای عالی آموزش و پرورش )
در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی داریم . انقلابی که « آزادی عقیده و بیان » جزء مطالبات اصلی و دغدغه های جامعه در آن برهه ی تاریخی بود .
علاوه بر نکات و ابهاماتی که قبلا توسط « صدای معلم » مورد اشاره قرار گرفت ؛ پرسش صریح این « رسانه ی معلمی » از مقامات مسئول آن است که چگونه می شود در آغاز انقلاب اسلامی وعده داده می شود که « مارکسیت ها در ابراز عقیده آزادند » اما اکنون معلمانی مانند آقای صولتی به صرف « اظهار نظر » مورد تعقیب و بازخواست قرار می گیرند ؟
آیا این هیات ها خود را « پلیس فضای مجازی » فرض کرده اند ؟ پرسش این رسانه ی مستقل و منتقد در حوزه ی عمومی آموزش ایران است که جایگاه نقد و نقادی ، تضارب آراء و گفت و شنود کجاست ؟
دانش آموزان به عنوان ارکان سازنده ی آینده این کشور در کجا و چگونه باید « تفکر انتقادی » را آموزش دیده و تمرین کنند ؟
آیا یوسف نوری به عنوان وزیر آموزش و پرورش اظهارات خود در همایش سراسری جهاد تبیین و آگاهسازی ویژه افسران سپاه پیشرفت کشور و پایه ریزان تمدن نوین اسلامی را فراموش کرده است : ( این جا )
« در نظام آموزشی ما معلم متکلم وحده است و دانشآموز نقش یادگیرنده را دارد و امتحانات خود را میدهد .
وقتی اجازه سؤال به دانشآموز ندهیم، این سؤال تبدیل به انتقاد و اگر به انتقاد جواب ندهیم، تبدیل به اعتراض و اگر اعتراض را پاسخ ندهیم، تبدیل به اغتشاش میشود و اگر امروز اغتشاش داریم نتیجه عدم پاسخ گویی به دانش آموزان بوده است».
آیا این حرف ها شامل حال معلمان مطالبه گر هم می شود ؟
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
اکثر هموطنانی که به پایتخت های اروپایی به خصوص به کشورهای اروپای شمالی و مرکزی مسافرت می کنند در کنار نظم و ترتیب و ترافیک روان شهری پدیده مهم دیگری نیز نظر آنان را جلب می کند و آن دیدن زنان و مردانی و کودکانی با چهره آرام و شاداب و خونسرد ولی جدی و به قول امروزی ها ، «ریلکس» هستند .
بدون تردید آرامش شهروندان آن دیار که نظر هر تازه واردی به آن جلب می شود ؛ اتفاقی نیست بلکه نتیجه رفتار و کردار و احترام متقابل آحاد آن جامعه نسبت به هم است که در یک فرآیند تربیتی صحیح و همگانی از خانواده ها شروع و در مدارس و مراکز آموزشی بالاتر پیوسته تداوم داشته و زیربنای روابط متقابل آن جامعه با نشاط شده است .این رفتار و احترام صرفا در سلام و احوال پرسی و لبخند مصنوعی روزانه افراد خلاصه نمی شود بلکه ریشه ای بس عمیق تر دارد که ارتباط مستقیمی با ظرافت های عملی و رفتاری و گفتاری تک تک افراد در برخوردهای روزانه با هم و تعامل منطقی مدیریت شهری (به شمول همه ادارات و نهادهایی که در امور شهری مستقیما با مردم سروکار دارند مثل نیروی انتظامی و پلیس و...) آن شهر با شهروندان دارد ؛ در نتیجه افراد آن جامعه به تدریج آثار مثبت این سبک رفتار اجتماعی را دریافته اند و به آنها مقید هستند .تقید به این رفتار و کردارهای اجتماعی اصلا سخت نیست !
باورکنید ؛
ما هم می توانیم این گونه زندگی کنیم ؛ فقط کمی تفکر و گذشت و درک متقابل شهروندان از همدیگر می تواند خمیرمایه یک چنین جامعه ای باشد که با تمرین فردی و آموزش عمومی به راحتی قابل دسترس است.
صحبت از آرمان شهر صد درصد ایده آل و دور از دسترس در میان نیست بلکه باید دید آیا در همین شرایط و با همین اوضاع و احوال که به دلایل عدیده اجتماعی و اقتصادی هر کسی به نوعی گرفتار است ؛ می توان شاد بود ؟ و یا حداقل آرامش روانی دیگران را به هم نزد ؟
من فکر می کنم با ترک چند عادت و یا تغییر در چند رفتار ساده می توان چند گام زیربنایی به سوی هدف یعنی داشتن جامعه ای زنده و با نشاط برداشت .
رعایت حقوق همسایگان در محلی که ساکن هستیم
با گسترش آپارتمان نشینی به ویژه در مجتمع های مسکونی چند ده واحدی در شهرهای بزرگ الزامات رعایت محدودیت های ویژه در آپارتمان نشینی از مهم ترین گام های اولیه در احترام به حقوق دیگران است. باید بیاموزیم که سکوت و آرامش در یک مجتمع مسکونی الزاما منحصر به شب نیست بلکه ساکنین در تمام مدت شبانه روز به آرامش نیاز دارند و اصولا خانه و سکونت گاه همان طور که از تسمیه اش پیداست برای آرامش و استراحت بنا شده ؛ پس هر گونه سر و صدای غیرطبیعی در طبقات بالا و پایین از قبیل جا به جایی میز و مبل و کاناپه و کشیدن آنها روی سرامیک کف و یا بلند کردن صدای تلویزیون و سیستم های صوتی و یا استقبال و بدرقه پرسر و صدا میهمانان در راه پله و مشاعات که معمولا با خداحافظی های مکرر توام با همهمه و سر و صدای زیاد همراه است دیگر ساکنان را آزار می دهد. می توان با کمی صبر و حوصله میز و مبل را به جای کشیدن روی کف؛ بلند و آرام جا به جا کرد. می توان صدای سیستم های صوتی و تلویزیون را طوری تنظیم کرد که در محدوده واحد مسکونی خودمان قابل شنیدن باشد . ما هم می توانیم این گونه زندگی کنیم ؛ فقط کمی تفکر و گذشت و درک متقابل شهروندان از همدیگر می تواند خمیرمایه یک چنین جامعه ای باشد که با تمرین فردی و آموزش عمومی به راحتی قابل دسترس است.
می توان از مهمانان در داخل واحد مسکونی استقبال و یا آنها را بدرقه کرد و مراسم استقبال و بدرقه را به مشاعات و پارکینگ گسترش نداد؛ به همین سادگی !
جالب است که گاهی دیده می شود همسایه ای مزاحمت های خود را با این ضرب المثل توجیه می کند که حالا یک شب که هزار شب نمی شود ! این توجیه کاملا ناموجه است چون مخصوصا در مجتمع های مسکونی بزرگ اگر قرار باشد همه این گونه فکر کنند ؛ می شود همان هزار شب!
عدم رعایت این نکات به ظاهر ساده باعث می شود که قسمتی از ظرفیت روانی ساکنین در محل سکونت شان پر شود و این ناراحتی خود را ناخواسته به محل کا و یا نحوه رانندگی خود منتقل و منعکس کنند ؛ به عبارت دیگر آثار منفی چند سهل انگاری ساده ما در محل سکونت مان غیر مسقیم به جامعه منتقل شده است.
رعایت قوانین رانندگی در سطح شهر
یکی دیگر از عوامل موثر و مخرب روحیه شهروندان و تضعیف نشاط جامعه شهری ، رانندگی نامتعادل ما در سطح خیابان ها و معابر عمومیست.بدین معنی که جایی که باید تند برانیم آرام و جایی که باید احتیاط کنیم تند می رانیم. .در واقع نحوه رانندگی خود را نه براساس قوانین مصرح رانندگی و عرف معمول ، بلکه خود خواهانه و براساس نیاز و سلیقه خود و بدون رعایت حقوق دیگران انتخاب می کنیم. هر چه تخلف و سهل انگاری مان در رانندگی روزمره بیشتر باشد آثار منفی آن بر نشاط اجتماعی بیشتر خواهد بود ضمن اینکه دامن خود ما را هم خواهد گرفت .
اگر در خیابان دنبال آدرسی هستیم بدون رعایت وقت خودروهای پشت سرمان آهسته دنبال آدرس هستیم گویی خیابان ملک شخصی ماست.
اگر عجله داریم کاری به تابلوهای راهنمایی نداریم ؛ هر کار دلمان می خواهد انجام می دهیم.
گاهی یک سهل انگاری ساده در عدم استفاده از چراغ راهنما در گردش به چپ یا راست یا دور زدن؛ گره ترافیکی نا خواسته ای به رانندگان پشت سر خود تحمیل می کنیم چون آنها از نیت ما خبر ندارند و نمیتوانند به موقع تغییر مسیر بدهند و مجبور به توقف اجباری پشت سرما هستند!
برای خرید مایحتاج خود از وانت هایی که کنار خیابانها و بزرگراه ها متوقف هستند لازم نیست خودخواهانه به صورت دوبله کنار آنان پارک کنیم و از پشت فرمان قیمت بپرسیم و یا چانه زنی کنیم چون با این کارمان خودروهای پشت سری در انحراف مسیر ناگهانی با خطر تصاف روبه رو می شوند ؛ کافیست چندمتر جلوتر پارک و خریدمان را با حوصله انجام دهیم.
اگر راننده اتوبوس و کامیون هستیم و در داخل شهر مشغول رانندگی هستیم حق استفاده از بوق های گوش خراش بیابانی را نداریم ؛ باید خودرومان را به بوق های کم صدای شهری مجهز کنیم ؛ کاری که در قدیم اجباری بود!
باید بیاموزیم که پیاده روها جای پارک خودرو نیست و با این کارمان جان کودکان و سالمندانی را که مجبو به عبور از خیابان هستند را به خطر نیندازیم .
نکات زیادی را می توان به فهرست این رفتارهای ضد اجتماعی در نحوه رانندگی اضافه کرد.
در نهایت چیزی که قطعی ست این است که هر چه تخلف و سهل انگاری مان در رانندگی روزمره بیشتر باشد آثار منفی آن بر نشاط اجتماعی بیشتر خواهد بود ضمن اینکه دامن خود ما را هم خواهد گرفت .
رفتار صحیح و تعامل با مردم در ادارات
اگرکارمند دولت هستیم و به لحاظ وظیفه با ارباب رجوع زیادی سر و کارداریم خستگی و حجم کارمان نباید در برخورد با مراجعین تاثیر منفی داشته باشد . درست است ما کارمند دولت هستیم ولی خود دولت مستخدم مردم است و حقوق و دست مزد ما را از مالیات و سهم بیت المال شهروندان تامین می کند و در واقع ما با واسطه مستخدمین همین مراجعین هستیم ؛ پس اخلاقا موظفیم به حقوق و عزت نفس شهروندان احترام بگذاریم .
رعایت حق تقدم دیگران در اماکنی مثل صف مترو و یا مطب پزشکان و سایر اماکن شلوغ از ابتدایی ترین آموزه هایی ست که باید آموخته باشیم و قبول کنیم که وقت همه برای خودشان ارزش دارد و مردم مسئول تاخیر و تعجیل ما نیستند.
در گفت و گو و معاشرت با دیگران در تاکسی و اتوبوس و اماکن عمومی سعی کنیم ناخواسته عناوین و کلماتی که باعث تحقیر و تخفیف مطالب مان می شود را به کار نبریم! برای همه از پیر و جوان گرفته تا آشنا و غریبه از کلام فاخر توام با احترام یاد کنیم .
خلاصه ؛ داشتن یک جامعه با نشاط مستلزم رعایت نکات و ظرایف بسیاری است که که اگر چه در نگاه اول کم اهمیت به نظر می آید اما هر کدام به منزله یک تار از الیاف یک ریسمان می باشد که اگر مراعات شود این ریسمان جامعه را به سوی آرامش و نرمالیزاسیون به پیش می برد ولی اگر بر عکس باشد بی تعارف می شود همین جامعه ای که امروز می بینیم !
ضمن اینکه انبوه پرونده های قضایی ، انبوه مراجعان به پزشک قانونی به خاطر دعواهای خیابانی ، آمار بالای طلاق اگر چه تمام علت نیست اما بی ارتباط با این رفتارهای ضد اجتماعی هم نمی تواند باشد .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه استان ها و شهرستان ها/
جمعی از کارکنان آموزش و پرورش استثنایی استان زنجان با ارسال نامه ای خطاب به رئیس دولت سیزدهم خواهان توجه جدی به مطالبات قانونی خود شدند .
متن کامل این نامه که در اختیار « صدای معلم » قرار گرفته به شرح زیر است .
دوره ی وزارت « مرتضی حاجی » وزیر پیشین آموزش و پرورش بود .
از اقدامات مهم او که با کار شکنی های جریان موسوم به « اصول گرا » به گل نشست و شکست خورد ؛ همانا ادغام معاونت پرورشی در معاونت آموزشی بود .
این حرکتی بود که حامل و واجد یک تئوری مشخص بود و آن این که « تربیت (Education ) » از « آموزش » جدا نیست و البته در جهان توسعه یافته امروز کاملا قابل دفاع که البته آن ممالک سال هاست از این مفاهیم عبور کرده اند اما ما هنوز اندر خم همان یک کوچه ایم .
آن زمان و در تایید این اقدام وزیر آموزش و پرورش یادداشتی در « روزنامه نوروز » نوشتم و از نگاه « یک معلم » به ابعاد و جنبه های مختلف آن پرداختم .
مربی تربیتی مدرسه ما آن مطلب را دیده بود . همین که مرا دید به من پرخاش کرد که این چرندیات و اراجیف دیگر چیست که می نویسید و....
ایشان حجم کاری مرا در نوشتن به « بیکاری » نسبت می داد .
من به او پیشنهاد کردم که « نقدی » بر این مطلب بنگارد و قول دادم که خودم در همان روزنامه منتشر می کنم هر چند این وضعیت از همان حد « حرف » بالاتر نرفت و موضوع ظاهرا خاتمه یافت .
خمیرمایه و سخن اصلی آن مربی تربیتی که بعدها به این جایگاه به « معاونت پرورشی » ارتقا یافت بدون آن که در مورد وضعیت آن آسیب شناسی شده و یا کارکردها ( Function) و یا رویکردهای ( Approach ) جدید و به روز برای آن تعریف و تبیین شود این بود که :
« وضعیت نیم بند موجود معلول همین حضور مربیان پرورشی در مدرسه هست و اگر مربیان تربیتی نبودند معلوم نبود که وضعیت چه می شد و نظام آموزشی به کجا می رسید و... »
جالب است که این ادعا می تواند توسط هر فردی و در هر سطحی تکرار شود که اگر ما نبودیم معلوم نبود که چه اتفاقات و یا وقایعی رخ می داد ...
این پارادایم غالب در جامعه ایرانی فقط معلول یک چیز است و آن هم نداشتن سیستم و یا مکانیزم صحیح ، علمی و قابل آزمون در فرآیند ارزیابی .
اگر نظام ارزیابی درست تعریف می شد و مهم تر از همه مجری و عامل باسواد ، دلسوز و مجربی داشت و به سیستم بازخورد می داد ؛ دیگر آن مربی تربیتی و سایرین نمی توانستند چنین ادعاهایی را مطرح کنند چرا که کارنامه واقعی هر کسی شفاف بود و سخن به گزاف و حاشیه گفته نمی شد .
بیان این مقدمه از آن جهت بود که به وضعیت یکی از ذی نفعان و البته اضلاع « آموزش » یعنی « معلم » پرداخته شود و مورد نقد جدی قرار گیرد .
اما پیش از ورود به بحث اصلی بیان این واقعیت تلخ ، اجتناب ناپذیر است و آن نهادینه شدن فرهنگ « پوپولیسم » و « بیگانگی با تفکر انتقادی » در جامعه ایرانی است .
بسیاری از معلمان فکر می کنند که افرادی مانند من و نیز از آن رو که خودش معلم است و مدیر رسانه ای متصف به نام « صدای معلم » است هر چه می نویسد باید در مقام وصف و تعریف معلم و یا پژواک دردهای انباشته ی این قشر در آموزش و پرورش و بیرون از آن باشد .
از نظر آنان ؛ معلمان مظلوم و ستم دیده اند و تا می توان باید علیه مقامات و مدیران و مسئولان نوشت و حمله کرد و قلم فرسایی کرد .
هر چند این معلمان در مقیاس وسیع حاضر به ایفای همین « نقش ( Role ) » هم توسط « خودشان » نیستند نخست آن که فاقد دانش و احاطه لازم و کافی بر موضوعات مورد نظر و چالش هستند و دیگر آن که فرهنگ سازمانی عافیت طلب نهادینه شده در این دستگاه موجب می شود که آنان این « ماموریت » از نظر آنان مهم و راهبردی را به دیگران حواله دهند .
و این در حالی است که اساسا فلسفه تاسیس « این رسانه مستقل و منتقد در حوزه عمومی آموزش ایران » تعریف و توسعه « تفکر انتقادی » و « گفت و گو » بوده و می باشد .
و تا زمانی که فرهنگ مطالبه گری و پرسش گری چه در آموزش و پرورش و چه در بیرون از آن شکل نگیرد و برای آن « مفهوم سازی » (Conceptualization ) نشود وضعیت در بهترین و ایده آل ترین فرض در همین حالت کنونی و روزمره باقی خواهد ماند . هیچ قانونی در مورد « آموزش مجازی » وجود ندارد و زمانی که برای کاری قانونی نیست نمی شود دیگران را مجبور به انجام و یا رعایت آن کرد .
بسیار می خوانیم و می شنویم که معلمان و حتی معلمان کنش گر در حوزه « رسانه » از کلاس های متراکم و پر جمعیت گلایه دارند و این که چرا تصمیم گیرندگان و برنامه ریزان با فرستادن آنان به کلاس های 40 یا 50 نفره عملا نقش آنان را در حد « یک مبصر کلاس » تنزل داده اند ؟
احتمالا این معلمان دستور العمل های صریح وزارت آموزش و پرورش را در مورد « تراکم مجاز کلاس ها » مطالعه نکرده اند که بدانند و آگاه باشند تشکیل کلاس ها در این مقیاس خلاف « قانون » است چرا که وزارت آموزش و پرورش خودش سقف آن را 35 نفر تعریف کرده است .
اما پرسش این است که چرا به فرض اطلاع از « قانون » باز هم این معلمان ترجیح می دهند حتی بر خلاف بخشنامه های وزارتی در این گونه کلاس ها حضور یابند ؟
در این جا پرسش هایی مطرح می شوند :
آیا با مدیر مدرسه و سایر ارکان آن رو دربایستی دارند ؟ و یا به قول خودشان « قصدشان » همکاری و معاضدت در جهت چرخیدن چرخ های مدرسه است ؟ این پارادایم غالب در جامعه ایرانی فقط معلول یک چیز است و آن هم نداشتن سیستم و یا مکانیزم صحیح ، علمی و قابل آزمون در فرآیند ارزیابی .
و یا آن که منافعی مطرح است و تعارض منافع موجب استمرار این وضعیت می شود ؟
آیا این گروه از معلمان به این مساله فکر می کنند که پذیرش وظایف و کارکردهایی فراتر از « قانون » موجب ایجاد توقعات اضافی و حتی انتظارات غیر معقول توسط سایر ذی نفعان آموزش و پرورش و نیز جامعه از آنان می شود ؟ جامعه ای که در آن هنوز مسئولیت پذیری ( Accountability ) مفهومی گنگ و غیر شفاف است و عموما افراد سعی می کنند وظایف شهروندی را به یکدیگر پاسکاری کنند .
اگر معلمی با اراده ی خودش و با آگاهی به چنین وضعیتی تن می دهد و به نقش مبصری تمکین می کند ؛ دیگر اعتراض و گلایه و ناله برای چیست ؟
حدود سه سال است که به دلایلی مانند « کرونا » و اخیرا « آلودگی هوا » و ... مدارس از مدار اصلی خویش خارج شده و در حالی که در همه نظام های آموزشی جهان ، « آموزش مجازی ( Virtual Learning ) » به عنوان یک ابزار مکمل به کار گرفته می شود اما در ایران کاملا جایگزین آموزش حضوری شده و البته باز هم علی رغم همه اعتراض ها و گلایه ها و ناله ها و شکایت ها و... باز هم معلمان در صف اول و در طیف وسیعی از آن استقبال می کنند . پرسش این است که چرا به فرض اطلاع از « قانون » باز هم این معلمان ترجیح می دهند حتی بر خلاف بخشنامه های وزارتی در این گونه کلاس ها حضور یابند ؟
این در حالی است که مطابق اظهارات دبیر کل شورای عالی آموزش و پرورش و نیز ملاحظه قوانین و آیین نامه های موجود در این مورد ، هیچ قانونی در مورد « آموزش مجازی » وجود ندارد و زمانی که برای کاری قانونی نیست نمی شود دیگران را مجبور به انجام و یا رعایت آن کرد .
و مهم تر از همه آن که ؛
هیچ قانونی به آموزش و پرورش و مدیران آن اجازه نمی دهد که در صورت حضور « قانون » به عنوان پشتوانه اجرای کار ؛ معلمان را وادار به استفاده از لوازم و وسایل شخصی مانند موبایل ، تبلت ، لپ تاپ و... برای امر آموزش نماید . اما وقتی که معلمان با اراده و آگاهی این وضعیت را می پذیرند - در حالی که آمارهای موجود نشان از فقر یادگیری گسترده به میزان حد اقل 50 درصد از فراگیران ، افت تحصیلی شدید ، ترک تحصیل ، به مخاطره افتادن سلامت جسمی و روانی و ده ها عارضه دیگر دارد – و کلاس های بی خاصیت آموزش مجازی را راهبری می کنند ؛ پرسش این است که مخاطب « این معلمان در اکثریت » دقیقا متوجه کیست و چه مطالبه و یا هدفی را پی گیری می کند ؟
شاید در این جا به همان استدلال مربی پرورشی مدرسه برسیم که وقتی ما هستیم ؛ وضعیت چنین است . اگر ما نبودیم معلوم نبود که چه می شد و چه فرجامی در انتظار ما بود .
در روزهای اخیر در حال مطالعه ی کتابی با عنوان « دیداری تازه با تاریخ » نوشته « محمد حسنین هیکل » روزنامه نگار شهیر مصری بودم .
ایشان در صفحه 181 از این کتاب چنین می نویسد که دقیقا توصیف حال ماست :
« یک ضرب المثل عربی می گوید : عاقل کسی است که نصیحت دیگران را بشنود . اما واقعیتی که در برابر ما قرار دارد ، صادق تر از هر گونه ضرب المثلی است که هیچ کس نصیحت پذیر نیست . »
« حیف این سالها که صرف تحصیل شد ».
این، سخن پدریست که دو فرزندش را سالها به دانشگاه فرستاده است. او میگوید: « محمد و هادی سالها مسیر میان خانه و دانشگاه را پیمودهاند اما بیهوده بود » . آن دو جوان که اکنون خارج از سیستم فشل آموزش و پرورش و فارغ از ژست پوشالی دانشگاه، موفق به احراز شایستگیهای فنی و مهارتی در زمینهی مکانیک خودروهای خارجی و برق خودرو شدهاند، سالهای تحصیل در دانشگاه و حتی دورههای راهنمایی و دبیرستان (دورهی اول و دوم متوسطه) را عمر تلف شده میدانند و معتقدند که بیش از ده سال از بهترین دوران عمرشان در مدرسه و دانشگاه، بر باد رفته است! اما این سوز و افسوس به خاطر بر باد رفتن « سرگل عمر » در مدارس و دانشگاههای ما، مختص یکی دو نفر و یا این دوران نیست بلکه تقریباً همگانی و همه زمانیست!
گویا سیاست حاکم بر آموزش و پرورش در ایران و محتوای غالب در آن از زمان تأسیس دارالفنون در سال ۱۲۶۸ تاکنون هیچ تغییری نکرده است و درِ مدارس و دانشگاههای کشور، هم اکنون بر همان پاشنه میچرخد که در ۱۳۴ سال پیش میچرخیده است البته اکنون زنگزدهتر و فرسودهتر و درماندهتر و رسواتر! و وقتی شعر مرحوم شهریار در نقد نظام آموزشی آن دوران را از نظر میگذارنیم، انگار وصف حال نظام آموزشی امروز را میخوانیم:
دارالفنون كه سر گل عمرت دهد بباد
شش سال تازه از پى ذوق آزمودن است
يک درس زندگی به جوانان نمیدهد
طوطی مثال قصه مهمل سرودن است!
ملت به خواب غفلت و دولت شریک دزد
دزدی که از پی رمق از ما ربودن است
به نظر میرسد آنچه بیش از هر چیز دیگری ساحَتِ آموزش را از رسالت متعالی آن تهی و تحقق رؤیای زیست عزتمندانهی همگانی را دچار چالشهای دامنهدار نموده و مدرسه و دانشگاه را متحمل شکستِ معنادار و جامعه را در نیل به کامیابی همگانی ناکام کرده است، تعرض سیاسی و ایدئولوژیکی دولتها به این قلمرو است.
( مدرسه درالفنون )
ساحت آموزش با توجه به ماهیت آگاهیبخشی و فرهنگسازی و مهارتآفرینی آن و مأموریت توانبخشی به انسان برای بهبود ارتباط با محیط پیرامون و سایر اجزای جهان و فلسفهی وجودی آن برای فراخوان انسان به رفتار خردمندانه و صلحجویانه با همنوعان و سایر زیستمندان، در هیچ جای دنیا نباید تحت سیطرهی قدرت و نفوذ سیاسی و ایدئولوژیکی حاکمان قرار گیرد و ضرورت دارد که این پهنهی مسمّا به مهد علم و هنر و ادب و اخلاق و مزیّن به شعار دانایی و توانایی، مطلقاً برای رشد و گسترش دانش و آگاهی همگانی و ارتقاء قابلیتهای فنی و مهارتی و بسط و ترویج و پشتیبانیِ مفاهیم و کنشهای اخلاقی و وجدانی باقی گذاشته شود.
غفلت از « ماهیت تربیت » و در پی آن؛ بیراهه رفتن در گزینش محتوا و آمایش زمینهها و انتخاب روشها، یکی دیگر از دلایل چند وجهیِ ناکامی سیستم آموزشی در تربیت شهروندان ماهر و مفید و کارآمد و کامیاب است. اشاعهی مفهوم گنگ و مبهم از « تربیت» و القاء معنا و مأموریت فرا زمینی و فرا مادی و آسمانی از آن در اذهان، علتالعللِ علیل و لنگ و شَل بودن پای تربیت در ایران است.
امر آموزش و تربیت، از جهات بسیاری، همانند زراعت و فلاحت است؛ هیچ انسان خردمندی، زمین و زمانی را که در اختیار دارد، برای کشت محصولات بیمصرف و غیر استراتژیک صرف نمیکند و بر روی محصولاتی سرمایه گذاری میکند که بتوان آنها را به بازار مصرف عرضه کرد. به نظر میرسد آنچه بیش از هر چیز دیگری ساحَتِ آموزش را از رسالت متعالی آن تهی و تحقق رؤیای زیست عزتمندانهی همگانی را دچار چالشهای دامنهدار نموده و مدرسه و دانشگاه را متحمل شکستِ معنادار و جامعه را در نیل به کامیابی همگانی ناکام کرده است، تعرض سیاسی و ایدئولوژیکی دولتها به این قلمرو است.
انتخاب محتوا برای آموزش نیز چنین است؛ زمان و زمین آموزش نباید با متون بیمصرف و افسانهگون و مهملات و وهمیات و خرافات پر شود. نیاز و تقاضای جامعه کاملاً مشخص است؛ دانش و فن و هنر و مهارت برای زندگی امن و عزتمندانه و شرافتمندانه در جهان پیچیدهی امروز. وقتی زمان و زمین آموزش مملوّ از شبه آموزههای هرز و مزاحم و فرصتکُش است، توقع ثمرهی مرغوب و خروجی مطلوب، توقعی بیهوده خواهد بود. بنابر این خودداری از هرگونه بارگذاری مزاحم و خلوت کردن زمین و زمان آموزش و پالایش سامانهی آموزشی به نفع خرَد و اندیشه، ضرورتی اجتناب ناپذیر است.
به علاوه، هیچ جای عالم، هیچ آدم عاقلی سامانهی کشت و کار خود را هرگز به حال خود رها نمیکند. کشتزاری که قرار است نقشی در تولید و تأمین ماده و انرژی (غذا) برای ماشین حیات داشته باشد، در تمام فصول سال؛ از ایام خزان و یخبندان پاییز و زمستان گرفته تا گاهِ گلخند بهار و تابستان، نیازمند تیمار و مراقبت و تقویت با حد اکثر دقت و ظرافت است و نمیتوان آن را به امید اندوختههای آبی زمستان و آفتاب جانبخش بهاران به حال خود رها کرد و انتظار محصول مطلوب داشت. همان رویهای که در فرایند آموزش و تربیت، با سپرده شدن عنان امور به نااهلان و نابلدها و سر شکن شدن زمان و زمین آموزش بین انواع شبهآموزهها، نادیده گرفته شده است.
گاهی هم باید تیشهای و کوبهای برداشت و بر بالین کِشتهها نشست و با دقت و ظرافت و بردباری و تدبیر، سلهها را بشکست.
جالب است که گاهی ممکن است همین مایعی که مایهی حیات نام گرفته، رفتاری مرگبار با یک کشتزار داشته باشد؛ ساخت سلههای سفالین بر سر دانهها و جوانهها و حصر و حبس آنها، کارِ باران و آفتاب تابان است نه ظلمت شب و بخل آسمان!
همین بلا را آوار باورهای بیبنیان و القائات تبلیغاتی حاکمان و رسوب آموزههای شبه علم و رسوخ گستردهی شبه دانشمندان به سامانهی آموزشی، بر سرِ جوانههای علم و خرَد و اندیشه آورده است. شکستن چنین سلهای، تیشهای میطلبد از جنس آگاهی و آزادگی و شجاعت و معلمانی میطلبد آگاه و آزاده و با شهامت.
امید است که به زودی شاهد استقلال نهاد آموزش و تحول در درک مفهوم تربیت و برچیده شدن بساط نااهلان و جاهلان از ساحت آموزش و تنُکسازی زمین و زمان آموزش به نفع علم و خرَد و تغییر در محتوا و شیوههای آموزشی و پایان دوران آموزش انتزاعی و انتقال مفاهیم علمی از اذهان به سرانگشتان فرزندان ایران باشیم.
در بسته باد مدرسهای را که قصد آن
بر روی ملتی در ذلت گشودن است!
برنامهاش تمام به دستور اجنبیست
از بهر مغز خستن و اعصاب سودن است!
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
صبح چهارشنبه تیراندازی در یکی از مدارس شهرستان قلعهگنجکرمان در مقطع دبیرستان موجب زخمی شدن یکی از دانشآموزان شده است. این حادثه بر اثر تیراندازی یک دانشآموز دیگر روی داده و فرد مصدوم نیز از ناحیه دست مورد اصابت قرار گرفته و حالعمومی وی خوب است.
یک محله از من حساب می برند ولی...
امروز اولیای دانشآموزی که مدعی است یک محله از وی حساب میبرند از عجز و ناتوانی خود در کنترل و اقناع یگانه دانشآموز دخترش سخن میراند.
جالب تر آن که وی اوایل سال تحصیلی حق به جانب تنها مدرسه را عاملِ بلبشوی تربیتی و پلشتی آموزشی قلمداد می کرد.
استیصال تدریجی مدارس و معلمان
دیروز یکی از مدیران ناحیه ۴ کرج می گوید: این هفته دو نفر از دبیران بازنشسته ترک کلاس کرده و ۱۴ساعت اضافه کارشان را زمین گذاشتند. دلیل شان این بود که با دگردیسی پسا کرونا و نارامیهای اخیر عملا کنترل عمومی کلاسهای پرجمعیتِ مدارس دولتی از دست معلم و مدرسه خارج شده است.
خاصه آن که با ممنوعیت تنبیه عملا مدارس در کنترل دانشآموزان کاملا خلع سلاح شده و با گفتار درمانی و احترام و خواهش و التماس کار پیش نمی رود. البته این بلبشوی انضباطی در مدارس دخترانه با مقاومت در مقابل هنجارهای مورد نظر وزارت مضاعف میباشد.
آسیب های اجتماعی در اوج
هفته گذشته در جلسه طرح نماد (نظام مراقبت اجتماعی دانش آموزان) مدرس محترم خیلی با احتیاط و دست به عصا به گوشههایی از آمارهای تکان دهنده در خصوص ناهنجاری های پساکرونا و استرس و اضطرابهای منجر به خودکشی اشاره گذرا میکرد که خبر از حال ناخوش مردم کوچه و بازار دارد.
پاسخ های کهنه به مطالبات نو
این اخبار منفی نشانگر وقوع اتفاقات خزنده و بطئی در زیر پوست شهر است به طوری که تلاشهای بیهوده معاونت پرورشی وزارت با برگزاری پرحجم وبینارهای یک طرفه و غیر واقع بینانه، جلسات به اصطلاح توجیهی، تبیینی و ارشادی مدیران و معلمان سعی در نسبت دادن صِرف ناهنجاریهای زیرپوستی به دشمنان و کمکاری معلمان در تربیت نسلزد دارد ولی به نظر میرسد پاک کردن صورت مسئله و مالهکشی بر واقعیات کفِ جامعه به مثابه ضرب المثل « خواجه در نقش بند ایوان است » بوده و عملا پاسخ گویی به پرسش ها و مطالبات جدیدِ نسلِ زد با رویکردهای کهنه، تجربه شده و نیم سوز عملا هیاهو برای هیچ با حاصل جمع جبری صفر خواهد بود.
عقربه قطبنمای دستگاه تعلیم و تربیت ما به کدامین جهت کوک و تنظیم شده است؟ اضلاع ناراضی از وزارت"....و....."
بگذارید به عنوان یک معلمِ علاقه مند به شغلش که عاشق دانشآموزانش است شفاف تر بگویم.
متاسفانه « وزارت آموزش و پرورش » در حال تبدیل شدن به وزارت".....و ....."می باشد. امروزهِ روز به هزار و یک دلیل نه آموزش درست و درمانی در مدارس و دانشگاهها وجود دارد نه پرورش ملموس و قابل سنجشی که بتوان به خروجی آن تکیه کرده و به آینده امیدوارتر بود.
ذی نفعان دستگاه تعلیم و تربیت (اولیا و دانش آموزان، معلمان ، مدارس و حاکمیت) به اضلاع ناراضی از اوضاع عمومی آموزش و پرورش بدل شده اند.
قطب نمای آموزشی ما...
مازیار اوستا می نویسد:
« زمانی که در کشوری هدف رشد و توسعه نباشد نظامیآموزشی به وسیله برای سرگرم کردن دانش آموزان تبدیل شده و معلمان در حکم مبصر و کنترل کننده دانشآموزان در ساعاتی از روز را دارند ولی اگر در کشوری هدف دولت رشد و توسعه باشد نظام آموزشی وظیفه تربیت نیروی انسانی متخصص و مناسب در زمینه های مورد نیاز را دارد .
برای تربیت نیروی انسانی متخصص و مورد نیاز به موارد زیر بیشتر توجه می شود:
- محتوای آموزشی مناسب
- امکانات آموزشی به روز
- نیروی آموزشی متخصص
از شما چه پنهان راستش من کمی گیج واج شده ام. عقربه قطبنمای دستگاه تعلیم و تربیت ما به کدامین جهت کوک و تنظیم شده است؟
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
از فرط آلودگی هوا، بسیاری از ادارات و دانشگاه ها و مدارس تعطیل شدند. همه ما از خودمان می پرسیم ده سال قبل که اوضاع این طور نبوده، ده سال آینده چطور خواهد شد وقتی که تعداد خودروها به مراتب بیشتر می شود؟ آیا اصلا ادامه زندگی ممکن خواهد بود؟ چرا وضعیت تا این حد نامطلوب است؟
پاسخ مخالفان به این پرسش ساده است:
تا وقتی که این گروه از حاکمان بر مسند اداره کشورند چشم اندازی برای بهبود وجود ندارد. لذا تمام هم و غم ما باید معطوف به تغییر حاکمان باشد.
لحظه ای با خود تصور کنیم که معجزه ای شد و فردا صبح مسئولان سوئیس مسئولیت اداره ایران را بر عهده گرفتند. مردم با آنها شرط می کنند که هر کاری می توانند بکنند جز افزایش قیمت بنزین، گازوئیل و به طور کلی حاملهای انرژی. آنها می گویند باید حمل و نقل عمومی را گسترش دهیم.
فرض کنید که تا فردا عصر در چشم برهم زدنی حمل و نقل عمومی زیاد شد. اینک پس فردا شده و شما می خواهید به سر کار بروید. با خود می گویید با خودروی شخصی بروم یا با وسایل حمل و نقل عمومی؟
بخشی از مغز شما (وجدان اخلاقی) شما می گوید حمل و نقل عمومی بهتر است اما بخش دیگر سیستم فکری (نفس خودخواه) شما می گوید بگذار راحت در پارکینگ خانه سوار خودرو شوم و پادکست مورد نظر خودم را گوش کنم. می توان حدس زد که بخش دوم مغز شما بر بخش اول (وجدان) غلبه خواهد کرد.
از بد قضیه همین وسوسه سراغ دیگر شهروندان نیز خواهد رفت و بیشتر (به جز اقلیتی) افراد از وسیله نقلیه شخصی استفاده می کنند.
عجب! پس چه چیزی فرق کرد؟
فرض کنید معجزه دومی رخ دهد و همه خودروها به خودروهای خارجی تبدیل شوند. اگرچه هر خودرو تا حدودی کمتر از قبل آلایندگی ایجاد می کند اما چون در طی زمان قیمت بنزین و گازوئیل و انرژی ثابت مانده ولی قیمتهای دیگر دچار تورم شده اند، قیمت واقعی بنزین ارزان تر شده و انگیزه سفر درون شهری و برون شهری با خودرو بیشتر می شود و آلایندگی هوا کمتر نخواهد شد.
با این وصف مشکل آلودگی هوا و ترافیک کماکان به قوت خود باقی می ماند.
اینجاست که مسئولان سوئیسی در تلویزیون ملی می آیند و به مردم می گویند راه گریزی جز افزایش قیمت بنزین نیست زیرا اگر بنزین خیلی گران نشود انگیزه استفاده از حمل و نقل عمومی به وجود نخواهد آمد. آنها خواهند گفت فاصله قیمت داخل و خارج به حدی رسیده که کنترل قاچاق این اقلام از مرزها غیرممکن است.
به نظر شما واکنش مردم ایران چه خواهد بود؟
آیا مردم ایران به خاطر پاک دستی مسئولان سوئیسی توصیه شان را قبول می کنند؟
یا اینکه:
1) بلافاصله برخی اقتصادخوانده ها در رسانه ها ظاهر می شوند که تورم ناشی از رشد قیمت بنزین مردم را تحت فشار قرار خواهد داد. تجربه های گذشته برای افزایش قیمت بنزین حلال مشکل نبوده و مصرف بنزین بی کشش است.
2 ) برخی روشنفکران انقلابی به صحنه می آیند که ای مردم چه نشسته اید که نسخه های بانک جهانی دارد به ایران تحمیل می شود در حالی که ایران متفاوت از هر کشور دیگری است.
3 ) برخی جامعه شناسان صدای خود را بلند خواهند کرد که نئولیبرالیسم دارد کشور ما را به شکل خزنده چپاول می کند.
4 ) اتحادیه های کارگری بیانیه خواهند داد که اول دستمزد ما را مثل سوئیس کنید بعد قیمت بنزین را بالا ببرید.
5 ) برخی کارشناسان نمودارهایی نشان خواهند داد که سرانه مصرف بنزین در ایران خیلی بیشتر از کشورهای پیشرفته اروپایی نیست.
6 ) کسانی خواهند گفت که راه حل قاچاق بنزین و گازوئیل افزایش قیمت بنزین نیست بلکه نیروهای مرزبانی باید وظیفه خود را به درستی به انجام رسانند.
7 ) برخی تحلیلگران خواهند گفت نباید شوک درمانی کرد و بلکه باید فرهنگ سازی کرد تا مردم وجدان شان چنان تقویت شود که استفاده از حمل و نقل عمومی را ترجیح دهند.
صادقانه جواب بدهید به نظر شما واکنش مردم ایران چه خواهد بود و کدام دیدگاه را قبول خواهند کرد؟ توصیه مسئولان سوئیسی را یا انواع توجیهات هفت گانه فوق را؟
من تصور می کنم که بیشتر مردم گران نکردن بنزین را ترجیح خواهند داد و حتی بخشی از مردم به خیابان خواهند آمد و مسئولان سوئیسی که این وضعیت را ببینند چمدان های خود را جمع می کنند و به سوئیس بر می گردند و ما می مانیم و همان مسئولان ایرانی سابق، قیمت های ثابت بنزین، هوای دودآلودی که خفه مان می کند و ترافیکی که اعصابمان را نابود و عمرمان را تلف می کند.
تجویز راهبردی
چه باید کرد؟ نکته ای بسیار کلیدی منسوب است به امیرکبیر را می گویم راه حل همان است:
«ابتدا فکر کردم مملکت وزیرِ دانا می خواهد،
بعد فکر کردم شاهِ دانا می خواهد،
در آخر اما فهمیدم مملکت مردمِ دانا [هم] می خواهد»
توسعه با مردمان و حاکمان نادان به دست نمی آید. هم نیازمند حاکمان دانا و پاسخ گو هستیم و هم مردمان دانا و پرسش گر.
کانال سخنرانی ها