یک روز خود را در نظر بگیرید و از لحظه بیداری تا خواب، لیست تصمیمات روزانه خود را از ریز و درشت یادداشت کنید. این موارد برحسب جنس متفاوت خواهد بود. خصوصا در جوامع توسعه نیافته و عقب مانده که خط قرمز یا مرزی برای انجام فعالیت ها و نوع تصمیم گیری های روزانه مابین دو جنس وجود دارد. چون هنور در قرن بیست و یکم نیز تقسیم کار در این نوع جوامع برحسب تفاوت های جنسیتی است نه توانایی ها و قابلیت های فردی. روی این اصل در هر کشوری لیست تصمیم گیری زنان از مردان متفاوت و بیشتر است.
از لحظه بیداری در صبح تا پایان آن روز هر یک از ما کلی کار برای انجام دادن داریم. برای برخی از افراد قبل از انجام هر کاری حتی شستن دست و صورت، بلافاصله به سراغ موبایل یا لپ تاپ خود رفتن از اهم امور اشتیاق آور در آغاز روز شمرده می شود و از جایگاه ویژه ای برخوردار شده است. از مطالعه بخش خبر یا چک کردن پست های دریافتی تا تماشای ویدئویی از گل زده دیشب بازیکن مورد علاقه خود در فضای مجازی.
تعریف خستگی تصمیم گیری
«عبارت خستگی تصمیم گیری، برای اولین بار توسط روی اف. بامایستر (Roy F. Baumeister) به کار رفت. منظور او از این عبارت، تنش احساسی و فشار روانیِ ناشی از تصمیم گیری بود.»
دکتر تونیا هانسل (Tonya Hansel) می گوید:« زمانی که انسانها فشار زیادی را متحمل میشوند، دچار شتاب زدگی میشوند و یا از کار میافتند، چرا که استرس تأثیر زیادی بر رفتار آنان میگذارد.»
و از نظر جو مارتینو (Joe Martino) مشاور روانشناسی؛ «شناسایی خستگی تصمیم ، ساده نیست. زیرا اغلب حسی شبیه فرسودگی مفرط، به دست میدهد و احتمالا بیش از آنچه تصور میکنیم بر ما اثر میگذارد.
یادگیری نحوه مدیریت تصمیم گیری به ما کمک خواهد کرد تا از این فرسایش در امان بمانیم.»
هر قدر هم قوی باشید و تصمیمی که می گیرید به نظر ساده برسد، توان شما برای انتخاب بهترین گزینهها در درازمدت تحلیل خواهد رفت. از قرار معلوم هر فرد به طور متوسط روزانه 35000 مورد تصمیم می گیرد.
تصمیم گیری در هر حیطه ای، انرژی و زمان زیادی مصرف می کند که موجب تضعیف اراده فرد می شود. خستگی تصمیم گیری، عنوانی رسمی برای استرس غیرقابل تحملی است که در نتیجه تصمیم گیری زیاد در طول روز به وجود میآید. خستگی تصمیم، متفاوت از خستگی فیزیکی است. ممکن است شما از خستگی و سطح پایین انرژی روانی خود، آگاه نباشید.» (1)
عدم شناخت این نوع خستگی، به اشتباه توجه خود شخص و حتی پزشکان را به سوی فرسودگی جسمی معطوف می دارد. چون کار زیاد انجام می دهم شدیدا احساس خستگی می کنم. در حالی که خستگی تصمیم گیری مربوط به ذهن و فکر ماست نه نوع و میزان کاری که انجام می دهیم.
نحوه تشخیص خستگی تصمیم گیری
« خستگی تصمیم گیری، با اتکا بر نشانههای فرسودگی روانی شناسایی میشود. جملاتی که هنگام خستگی تصمیم در ذهن میآیند، به شرح زیر هستند:
- این کار را بعدا انجام خواهم داد. (تعویق تصمیم)
- گفتن حرفهای نسنجیده، خرید بدون برنامهریزی یا دویدن به آن طرف خیابان بدون نگاه کردن به اطراف. (تکانش گری)
- نمیتوانم این مسئله را همین حالا حل کنم. (پرهیز)
- وقتی شک دارم، فقط میگویم نه. ( بیتصمیمی) » (منبع: پیشین)

خستگی ناشی از همه تصمیمات روزانه هر یک از ما
چون کوچک ترین کار برای انجام شدن نیاز به تصمیم گرفتن دارد پس تعداد آن در طی یک روز بسیار زیاد است. در حالی که بیشتر ما کارهای روزانه را عملی رایج و پیش پاافتاده و بدون برنامه ریزی می دانیم و اساسی ترین تصمیمات خود را انتخاب رشته تحصیلی، شغل، همسر و خانه و اتومبیل می دانیم، همان انتخاب هایی که برای افراد عادی برخلاف ثروتمندان یا افرادی که دارای پُست و مقام اجتماعی هستند،
اصولا در طول عمر فقط یک بار انجام می گیرد. هر روز در مورد جزئیات تا کلیات ما مدام در حال تصمیم گیری هستیم برای همین احساس خستگی مفرط می کنیم اما گاها در هیچ عضوی از بدن احساس درد نمی کنیم و فقط خسته ایم.
شاید از جمله سخت ترین تصمیم گیری ها خصوصا برای زنان انتخاب لباس برای مهمانی به دلیل نامناسب و یا کم بودن تعداد و گاه به دلیل زیاد و متنوع بودن لباس ها باشد و همچنین انتخاب نوع غذا برای ناهار و شام از سخت ترین تصمیمات زنان است که مجبورند امکانات لازم و موجود در منزل و علایق هر فرد خانواده را نیز مدنظر داشته باشند. تعداد جلسات، همایش ها، سمینارها، گردهمایی های هئیت دولت با زیرشاخه های خود در دولت چهاردهم در حد افراط تقریبا هر روز در حال برقراری است.
در یک کلام، تصمیم گیری مردان بیشتر کلی و زنان با مجموعه ای ناتمام از جزئیات است. به ویژه اگر کودک کم سن و سالی نیز داشته باشند، حجم آن بیشتر است. حال اگر این زن شاغل هم باشد اوضاع دقیقا پیچیده ترخواهد بود. گاه زنان حتی در انتخاب لباس همسر برای مهمانی یا محل کار نیز تصمیم گیرنده نهایی هستند و دلیل آن را بدسلیقگی یا بی اعتنایی همسر خود به این قضیه می دانند.
اگر دقت کنید زنان بیشتر از مردان به دلیل خستگی مفرط ناله می کنند. در واقع آنان زمان و انرژی بیشتری برای به کارگیری ذهن خود جهت هر نوع تصمیمی صرف می کنند و به همین دلیل اکثر اوقات بسیار خسته اند. یعنی سنگینی این خستگی فقط از انجام کارها حاصل نشده است بلکه بخش اعظمی از آن ناشی از اجبار برای تصمیم گیری های گاه بسیار جزئی است.
احتمالا تنها گروهی که از بار سنگین و فشرده تصمیم گیری آزاد و رها هستند، کودکانند. کودکان در لحظه و با توجه به میزان هوش و حوصله خود قادرند با هر چیزی بازی کنند. انتخاب بازی آنان بستگی به امکانات موجود در اطراف اوست. اما نوجوانان و جوانان نیز همانند بزرگسالان ممکن است از زیادی تعداد تصمیمات خود احساس خستگی کنند. حجم زیاد تصمیمات به دلیل کم تجربه بودن باعث سردرگمی نوجوانان می شود و گاه امکان دارد آنان را با مخاطرات جبران ناپذیری مواجه سازد. آنان در حال کسب تجربه و تمرین مهارت ها و یادگیری برای زندگی کردن هستند. مثلا دادن پاسخ مثبت به یک دعوت مهمانی مختلط یا پُک زدن به اولین سیگار و... می تواند آغازی برای تباه یک عمر باشد.
کنترل غیرمستقیم و نظارت بر رفتار نوجوانان از اهم وظایف هر پدر و مادری است. همچنین معلمان نیز بهترین مأخذ برای توجه به تغییرات رفتاری و حالات پریشان دانش آموزان در کلاس درس هستند. همه ما بزرگسالان وظیفه داریم که راهنمای مناسبی برای هر نوع تصمیم گیری نوجوانان باشیم. اما تحمیل نظر یا استبداد در رأی، همراهی آنان با ما را برای همیشه تهدید می کند.

برای کاهش فرسودگی ناشی از خستگی تصمیم گیری چه باید کرد؟
با توجه به اهمیت تصمیم گیری در زندگی اجتماعی، با مدیریت تصمیم گیری های خود می توانیم از حس خستگی مفرط پرهیز و انرژی روانی خود را حفظ کنیم. مثلا با داشتن قاعده یا نظم در انجام برخی از امور روزانه می توان نیاز به تصمیم گیری را کاهش داد تا قوای بیشتری برای انجام دیگر کارها باقی بماند. از جمله داشتن ساعت معینی: برای خواب و بیداری، انتخاب روزنامه یا کتابی مشخص برای مطالعه، خوردن وعده های غذایی، تماشای تلویزیون، خوردن میوه و میان وعده ها، نوشیدن چایی، رفتن به خانه پدری خود و همسر یا مهمانی در روز یا روزهایی مشخص از طول یک هفته، رفتن به سفر در زمانی معینی از ماه، فصل و یا سال، نوع ورزشی که قرار است در خانه یا بیرون از آن انجام دهیم و...
وقتی تعداد روزنامه، کتاب، سایت، دستور غذا، کانال های تلویزیونی و یا دفعات مهمانی طی یک هفته بسیار زیاد است فرد دچار استرس و اضطراب بیشتری می گردد. استرس مزمن به تحریکپذیری، اضطراب، افسردگی و آثار فیزیکی مانند سردرد تنشی و مشکلات گوارشی منجر میشود. با افزایش سطح کورتیزول (هورمون استرس) در خون به اختلالات جبران ناپذیری در سلامتی مواجه خواهیم شد.
هر یک از این موارد یا سایر کارها را اگر در بازه زمانی مشخصی انجام بدهیم، کلی از تعداد تصمیم گیری های خود را در طی یک شبانه روز می کاهیم. البته برخی تصمیمات برخاسته از پیشامدهایی ناخواسته و غیرقابل پیش بینی است چون رفتن به مراسم عزا یا دعوت به جشن عروسی. اصولا تعداد چنین تصمیماتی مابین امور روزانه هر یک از ما بسیار کم است پس می توان برای آن ها در زمان خود تصمیم گرفت.
در شرایط کلی با تدوین برنامه ای مشخص قادر خواهیم بود از خستگی تصمیم گیری ها رهایی یابیم. اجازه ندهیم انجام روتین کارها ما را شبیه یک ربات سازد. با خودآگاهی و هنرِ تلفیقِ تغییر با ثبات می توانیم تحرک و نشاط لازم و مفید را به زندگی خود و خانواده هدیه بخشیم. با محدود کردن تعداد تصمیم گیری ها به انجام بهتر آن ها کمک می کنیم. سلیقه خود را به کار روزمره تبدیل کنید چرا که این کار، به شما کمک میکند تا زمان کمتری را هدر بدهید، در زندگی خود، ثبات ایجاد کنید و بدون فکر زیاد، کار بعدی را انجام دهید. همچنین، کار روزمره باعث میشود تا نیروی اراده خود را حفظ کرده و کنترل ذهن خود را در دست بگیرید.
به طور مثال؛ « باراک اوباما، کت و شلوار خاکستری یا آبی را برای کار انتخاب میکرد تا مجبور نباشد هر روز به انتخاب لباس فکر کند. یا استیو جابز، به پوشیدن یقه اسکی مشکی و شلوار جین، مشهور بود » . (منبع: پیشین)
بهتر است برای تخفیف فشار، بخشی از مسئولیت تصمیم گیری های خود را بر دوش سایر اعضای خانواده یا دیگر گروه ها قرار دهیم. قرار نیست تنها من تعیین کننده باشم. خستگی تصمیم گیری آرام آرام ذهن ما را فرسوده می کند. می توان با خواب و استراحت بخشی از انرژی از دست رفته را بازیابی کرد. نباید در یک سیر مهارنشدنی از تصمیم گیری روزانه اسیر شویم و سلامتی مغز و حافظه خود را با استرس و اضطراب ناشی از آن به خطر بیندازیم.
« در حالت کلی 9 روش ساده برای مقابله با خستگی تصمیم و بازیابی اراده و افزایش بهره وری عبارتند از:
1. تصمیمهای کمتری بگیرید.
2. تصمیمگیری را واگذار کنید.
3. فرآیندی برای تصمیمگیری طراحی کنید.
4. تصمیمهای بزرگ را هنگام صبح بگیرید.
5. گزینههای خود را محدود کنید.
6. برای تصمیمگیری، ضربالاجل تعیین کنید.
7. زندگی را ساده بگیرید.
8. از تردید در تصمیمهای خود، پرهیز کنید.
9. فهرستی از کارهای روزمره تهیه کنید تا وظایف کماهمیت را بدون تلاش، انجام دهید.» (منبع: پیشین)

خستگی مضاعف ناشی از تصمیم گیری ها توسط دولت مردان
در جریان طبیعی زندگی همه چیز با یکدیگر در ارتباط است و همانند یک سیستم آثار و نتایجی دارد که بر دیگر اجزا اثر می گذارد و اثر می پذیرد. لذا خستگی تصمیم گیری در هر یک از سازمان ها و توسط مسئولان نیز بسیار زیاد است از جمله وزرای آموزش و پرورش که در باور خود دائما در پی اتخاذ تدابیری بهترند اما در واقع به ناکارآمدی و بی نظمی در امر آموزش دامن می زنند. یا فراوانی تصمیمات رئیس کل بانک مرکزی که وقتی با سلیقه، دانش و خط فکری متفاوت رؤسای آن ترکیب می شود به ایجاد بحران، وخامت شدید اقتصادی و افزایش تورم و کاهش ارزش پول ملی منجر می شود.
تعداد جلسات، همایش ها، سمینارها، گردهمایی های هئیت دولت با زیرشاخه های خود در دولت چهاردهم در حد افراط تقریبا هر روز در حال برقراری است. اما کمتر بهره ای از نتایج آن در زندگی اقشار گوناگون جامعه نمود عینی می یابد. جامعه که فقط از سه دهک پایین قاعده هرمی تشکیل نشده است. سیاست متعارف یعنی به نیازهای همه اقشار جامعه توجه کردن. کارگران، پزشکان، پرستاران، اساتید دانشگاه های گوناگون، معلمان، تولید کنندگان، بازرگانان و... این گروه ها نیز مشکلاتی دارند که انتظار حل یا کاهش تعداد آن ها از نیازهای ضروری هر قشر و جامعه است.

قوه مجریه به جای انجام وظایف خود یعنی اداره، سیاستگذاری و نظارت بر امور، بیشتر مشغول تصمیم گیری های تکانشی و پراکنده است. اگر در یک سیستم جای اجزا با یکدیگر عوض شود نظمی باقی نمی ماند.
بسیاری از بحران ها به همین دلیل به وجود می آید که هر کس در جای خود کار خود را انجام نمی دهد یا تعداد تصمیم گیری های آنان نامتعارف و بسیار زیاد است. ظاهرا تفکیک قواست اما مشارکت و همدلی عاطفی مابین آنان چنین رسالتی را محقق نمی سازد.
هر سازمانی اگر طبق اصول استاندارد و مدیریت علمی هدایت شود نیازی به تصمیم گیری بر اساس شتاب زدگی، پریشانی فکری و خستگی ذهنی نخواهد داشت. مسئولان ما حتی خود رئیس جمهور هر دائم در حال تصمیم گیری برای وضعیتی هستند که چون قارچ خودرو، در حال رویش هستند. سیستم اداری و سازمانی ما چون از نظمی سیستماتیک برخوردار نیست و از آشوب و بحران تغذیه می کند برای همین هر لحظه در آن باید تصمیمی جدیدتر اتخاذ شود. شتاب زدگی در این کار، بعضا از بس زیاد است که تصمیمات بخش های گوناگون با یکدیگر در وضعیت تضاد و تناقض قرار می گیرند. به همین دلیل هر چند رجل سیاسی به اقرار خود بیشترین ساعت شبانه روز کار می کنند اما از نتیجه مثبت، مفید، ارزنده و همه گیر هیچ خبری نیست. گویی آب در هاون می کوبند.
می توان قدرت اراده را حفظ کرد
به خاطر بسپاریم هر چقدر تعداد تصمیم گیری ما برای امور کوچک و بزرگ زندگی بیش از حد ظرفیت توانایی های ما باشد میزان خستگی و فرسودگی ناشی از آن نیز بیشتر می گردد. این امر بر صحت و درستی دیگر تصمیمات به خصوص آنانی که کلی تر و اساسی ترند و مسیر زندگی ما را تغییر می دهند، اثر سوء می گذارد. دقت در این مهم با زمان بندی یا دسته بندی مناسب و با اعتماد به تصمیمات دیگر اعضا در هر گروهی، می تواند تضمینی برای حفظ سلامتی روحی، جسمی و ذهنی ما باشد. خستگی ناشی از انجام کار، مسیری طبیعی و خارج از اراده ماست مگر آن که اراده کنیم که اصلا کار نکنیم، اما خستگی برخاسته از تعدّد تصمیم گیری قابل کنترل و در اراده خودِ ماست.
به عنوان موجود زنده ای که خود را برتر از دیگر موجودات می دانیم باید بپذیریم که محدودیت هایی برای عملکردهای خود داریم. لذا با کاهش حجم تعداد تصمیم گیری های خود از فرسودگی روحی، جسمی، ذهنی و سستی اراده در مسیر زندگی به دلیل گزینش های بسیار آزاد و رها شویم تا از واقعیت زندگی کردن لذت ببریم. زندگی؛ حرکتی مهار نشدنی در سراشیبی تند نیست یا توانایی شاد زیستن همیشه انتظاری برای دریافت آن به عنوان هدیه ای از سوی دیگران به ما نیست. خودآگاهی از نوع، نحوه و تحدید حجم تصمیم گیری ها یعنی چشیدن مزه واقعی هر نعمتی. بهتر است ضمن آشنایی و آگاهی از هنر مدیریت تصمیم گیری، فنون آن را به کودکان خود نیز آموزش دهیم تا راه پر سنگلاخ فرساینده ما را به تکرار طی نکنند.
منبع :
1) کاربوم؛ خستگی تصمیم گیری چیست؟ 9روش مؤثر برای مقابله با آن.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در لحظهای که باید حواسم به تخته و تمرین بعدی میبود، نگاهم از روی نوک ماژیک سُر خورد و در کلاس چرخید. آن مکث کوتاه میان دو کلمه، ناگهان به پردهای تبدیل شد که بالا رفت و مرا به صحنهای کشاند که هر روز می دیدم اما واقعاً نمیدیدم:
تنوع زیستی شگفت انگیز انسانها.
در آن لحظه، یک مکاشفهٔ عمیق اتفاق افتاد؛ اینجا یک محیط زنده و پویا بود که در پیچیدگی، غنا و ظرافت، از هر جنگلی فراتر میرفت. هر فرد نه یک دانشآموز با نام و نمره، بلکه یک گونهٔ منحصر به فرد از حیات بود که در خاک مشترک کلاس ریشه دوانده بود.
آن دانشآموز ردیف جلو، مانند یک بلوط تنومند مینمود: ساکت، ریشهدار، با حضور فیزیکی سنگین و استوار، اما با توانایی تولید بینشهای عمیق و بادوام. در مقابلش، دیگری مانند یک پیچک یا گیاه رونده بود: با حرکات سریع دست و چشم، همواره در تلاش برای اتصال به بحث یا ایدهٔ جدیدی، پرشور و بیقرار، و با رشدی سریع که نیازمند تکیهگاههای فکری پیوسته بود.
آن خیال پرداز آرام که نگاهش به سوی پنجره دوخته شده بود، شبیه یک سرخس ظریف بود: نیاز به سایه و رطوبت فکری داشت، از نور مستقیم و صدای بلند دوری میکرد، اما الگوهای رشدش زیبا، متقارن و مملو از جزئیات بود. و آن گروه پُر هیاهو و خنده رو که انرژی شان محیط را تسخیر کرده بود: آنها شبیه جلبک های دریایی آفتاب دوست بودند؛ در ارتباط تنگاتنگ با هم و رشدشان وابسته به میزان تعامل و شور جمعی بود.
تنوع چشمها، رنگها، و لحن صحبتکردن، یک پالت رنگی غنی و تمامنشدنی از سایهها و نورها را خلق میکرد. هر فرد، نه یک رنگ ساده، بلکه ترکیبی یگانه بود که در کنار هم، با وجود تفاوتهای فاحش، زیباییِ عمیق یک نقاشی موزاییکی را تکمیل میکردند.
اما تفاوت اصلی اینجا بود:

در طبیعت، بلوط با بلوط، و پیچک با پیچک ارتباط برقرار میکند. اما در این زیست بوم انسانی، بلوط باید میآموخت که چطور با پیچک، و سرخس با جلبک همزیستی کند. بقای مشترک آنها و شکوفایی فردی شان، نیازمند یادگیری یک زبان مشترک از درک متقابل، مدارا، و همدلی بود؛ در حالی که هر کدام، بذر و ژنتیک کاملاً متفاوتی را حمل میکرد.
و نقش من در این زیست بوم چیست؟
من شبیه خاک هستم. وظیفهام این است که شرایط را برای رشد هر گونهای فراهم کنم. باید مواد مغذی (دانش و بینش) را به تساوی فراهم کنم، باید میزان آبیاری (توجه و حمایت) را با نیاز هر گیاه تنظیم کنم، و مهمتر از همه، محیط را از آفات (قضاوت، تبعیض، و سوءتفاهم) محافظت نمایم.
آن لحظهٔ مکاشفه، دیدگاهم را برای همیشه تغییر داد. دیگر به کلاس به عنوان مجموعهای از افراد منفرد نگاه نمیکنم که باید یک درس واحد را بیاموزند، بلکه به آن به عنوان چهل گونهٔ مختلف مینگرم که باید یاد بگیرند در یک بستر مشترک به شکوفایی برسند.
من یک معلم هستم؛ ناظر و نگهبان بر زیباترین و پیچیدهترین تنوع زیستی جهان: تنوع زیستی روح و ذهن انسان. زیرا قدرت یک جنگل، نه در یک دست بودن درختان، بلکه در بافت غنی و درهمتنیدهی انواع حیات آن است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
بسیاری از منتقدان سینما فیلم سینمایی قیصر با بازی هنرمندانه بهروز وثوقی و مرحومان ناصر ملک مطیعی و جمشید مشایخی و چند بازیگرزن و مرد دیگر را نقطه عطفی در تاریخ سینمای قبل از انقلاب می دانند چون با تغییر ژانرهای تکراری فیلم های فارسی آن دوره ذائقه فرهنگی نسل سینما روِ آن زمان را با ژانری جدید آشنا کرد. این ژانر جدید اگر چه به دلیل فروش بالا با استقبال مثبت خیلی از منتقدان و تولید کنندگان فیلم قرار گرفت و فیلم فارسی را از یک نواختی به در آورد امادر همان زمان منتقدانی هم داشت که جدی گرفته نشدند. منتقدان معدودی که به درستی عنوان می کردند که سناریوی این فیلم کپی برداری از یک وسترن امریکایی بود که داستان آن مربوط به دوره هایی از وجود بی قانونی ، زورگویی و هفت تیر کشی در غرب وحشی بود که انتقام و انتقام کشی در آن منطقه از جهان سکه رایج بود و با ذائقه فرهنگی جامعه نوپای ایرانی که بعد از انقلاب مشروطه و ایجاد نهاد دادگستری نوین به دنبال قانون گرایی و نهادینه کردن قانون در روابط اجتماعی بود؛ از لحاظ زمان و مکان اصلا سازگار نبود و در واقع نقش اول و جذاب آقای بهروز وثوقی که در سناریو به عنوان قهرمان به بیننده القا می شد برای نسل جوان آن دوره بد آموزی مهلکی داشت چون آنان را تشویق می کرد در حل اختلافات بین خود و دیگران کاری به قانون نداشته و ترجیح دهند شخصی را که فکر می کنند که حقی از آنها را پایمال یا مثلا به ناموس آنها بی احترامی کرده را راسا تادیب و تنبیه کنند.
جالب است که مرحوم خانم کبری امین مشهور به شهرزاد سینمای فارسی که در فیلم قیصر نقش رقاصه کاباره را بازی می کرد نیز چند سال پیش در مصاحبه ای اثر منفی بد آموزی فیلم قیصر را به شدت مورد انتقاد قرار داد و چاقو به دستی اکثر جوانان را بازتاب ظهور فیلم هایی چون قیصر و سایر فیلم های سینمایی می دانست که بعد از این فیلم با داستان های مشابه سینمای فارسی را به انحصار خود درآورده و فرهنگ ضد اجتماعیِ جاهل بازی و چاقوکشی را به مدد هنر اغواگر سینما شیرین کرده و به نسل جوان خوراندند .
به نظر می رسد این تفکر بعد از چند دهه هنوز در ضمیر ناخودآگاه بعضی از اقشار جامعه جدا از سطح سواد و موقعیت اجتماعی و اقتصادی که دارند ؛ نه تنها کم نشده بلکه به لحاظ بروز و ظهور عوامل دیگری مثل فضای مجازی در کنار مشکلات فزاینده اقتصادی تشدید شده و همچنان فعال مایشاء است .

به خبر تاسف بار زیر دقت کنید تا ببینید که آن معدود منتقدان سینما و مرحوم کبری امین واقعیتی را در خشت خام دیده اند که بسیاری از مدعیان صاحب نام آن را در آیینه ندیده اند :
جوان 28 ساله همدانی در دعوای بین پدر و مادر نقش قاضی و مجری قانون را هم زمان به عهده می گیرد وظاهرا در پشتیبانی از مادر مضروب خود ، در انتقامی خونین با چاقو جان پدر را می گیرد. به موجب همین خبر ، مادر بارها از طرف پدر مورد ضرب و شتم واقع می شده و اکثر اوقات با صورت کبود و ضربه خورده در محل کار خود حاضر می شده . شغل مادر هم قابل توجه است (رئیس تعزیرات استان) . متاسفانه آمار رو به تزاید ناهنجاری های این چنینی را در فقدان آموزش های کلان اجتماعی و یا بهتر بگویم کم کاری نهادهای فرهنگی که اتفاقا بودجه های هنکفتی را هم هزینه می کنند باید جست و جو کرد.
نقشه قتل هم ظاهرا توسط دو فرزند خانواده از قبل طراحی شده بنابراین نمی توان گفت جنایت در اثر هیجان لحظه ای و ناخواسته و توسط نوجوانی ناپخته اتفاق افتاده (1) است .ااین قتل مثل ده ها قتل خانوادگی و بعضا ناموسی که این روز ها در جای جای کشور اتفاق می افتد؛ همچنان پاسخ یک سئوال مهم را در جامعه امروز ایران بی پاسخ کذاشته وآن این است که :
چرا مردم برای حل مشکلات این چنینی سراغ قانون و محکمه و دادگاه نمی روند تا مثل اکثر مردم متمدن جهان حل مشکلات و اختلافات خود با طرف مقابل شان را به قانون و داوری بی طرف بسپارند در حدی که مشکل آن قدر طولانی و لاینحل نشود که مجبور به جنایت شوند؟!

در این پرونده خاص ؛ سن پسر و موقعیت اجتماعی مادر هم مهم و قابل تامل هستند و نشان می دهد که ظاهرا خانواده به لحاظ اقتصادی و فرهنگی در ردیف و سطح اقشار پایین و کم سواد و آسیب پذیر جامعه قرار نمی گیرند و این نکته خود بیانگر آن است که حتی در رگه هایی از اقشار برخوردار و با سواد جامعه بی اعتنایی به قانون و یا بی اعتمادی به اجرای صحیح عدالت پر رنگ است .

متاسفانه آمار رو به تزاید ناهنجاری های این چنینی را در فقدان آموزش های کلان اجتماعی و یا بهتر بگویم کم کاری نهادهای فرهنگی که اتفاقا بودجه های هنگفتی را هم هزینه می کنند باید جست و جو کرد.
فقدانی که متاسفانه گاهی زمینه ظهور نسل جدیدی از این قیصر ها را فراهم کرده و می کند .
1- منبع : سایت خبر تابناک کدخبر 1344434مورخ 16 آذر 404
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در جامعهای که فقر چون مورفینی کندذهن، احساس را فلج میکند، «دوستت دارم» دیگر یک اعتراف نیست، یک کالای لوکس است. کالایی که از سبد مصرف عاطفی طبقه فرودست حذف شده است. اینجا، عشق بیدغدغه، خاطرهای متعلق به گذشتههای دور است، زمانی که باران بهاری محبت، بیمنت بر دلها میبارید، بی آن که سایه سنگین «فردا» بر آن چیره شود.
فقر صرفاً کمبود پول نیست، بلکه محیطی است که عواطف در آن میمیرند. بر اساس نظریههای مارکس، روابط عاطفی نیز مانند هر پدیده دیگری، در چرخه تولید و سرمایهداری مستحیل میشود و وقتی پایههای مادی زندگی سست باشد، دیوارهای عاطفی آن نیز ترک برمیدارند. بوردیو نیز به درستی بر «سرمایه عاطفی» تأکید دارد؛ سرمایهای که فقر، آن را به یغما میبرد و جایگزین آن «خشونت نمادین» میکند. شکاف طبقاتی، تنها درآمدها را از هم جدا نمیکند، بلکه دلها را نیز در دو سوی یک دیوار نامرئی اما غیرقابل نفوذ قرار میدهد.
یاد آن شبها میآید، وقتی نور شمعی کم فروغ، وعدههایمان را مقدس میکرد. اما امروز، همان وعدهها زیر بار قسطها، تورم و نگاه گرسنه کودکان خردشده است. مرد خانواده، با چشمانی که از بیخوابی و استیصال سرخ شده، نه در چشمان همسرش که به قبضهای پرداختنشدنی خیره میشود. «دوستت دارم» او، به یک آه سنگین و جملهای تکراری فروکاسته شده است: «فردا بهتر میشه». این «فردا»، نه یک وعده، که یک دعاست. زن نیز، با دستانی که پینه جای نوازش را گرفته، اشکهایش را پشت پلکها پنهان میکند. عشق او تبدیل به تابآوری شده، به نوعی مقاومت خاموش در برابر فرسایش روزمره.

فقر، عشق را از هیئت یک احساس رهایی بخش به یک مسئولیت طاقتفرسا تبدیل میکند.
«دوستت دارم» های گفته نشده، مانند پرندههایی که هرگز پرواز نکردهاند، در قفس سینه زندانی میمانند و میمیرند. فقر، دزد خاموشی است که نه تنها کیف پول، که توانایی لطافت را نیز میدزدد. در این جغرافیای ویران، عشق قربانی میشود تا شاید بقا ممکن گردد. و این بزرگترین تراژدی است. جامعهای که در آن، مبارزه برای نان، جایی برای ابراز محبت باقی نمیگذارد و احساسات، نخستین قربانیان جنگ فقر هستند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه استان ها و شهرستان ها/
نامه ی زیر توسط یکی از فرهنگیان برای صدای معلم ارسال گردیده است .
این رسانه آمادگی خود را برای انتشار پاسخ مسئولان اعلام می کند .
در روزهایی که آلودگی هوا شدت میگیرد، نگاه بسیاری از خانوادهها ناخودآگاه به سمت تعطیلی مدارس میرود؛ گویی سادهترین راه برای حفظ سلامت دانشآموزان همین است.
اما در میان این موج مطالبهگری، موضوع مهمی کمرنگ میشود:
حق دانشآموزان برای برخورداری از آموزش پایدار و باکیفیت.
واقعیت این است که:
- حضور در کلاس درس، تعامل مستقیم با معلم و ارتباط چهره به چهره، اصلیترین پایههای یادگیری مؤثر هستند.
- آموزش مجازی، محتوای برخط یا تعطیلیهای متعدد، هرچند گاهی ناگزیرند، اما نمیتوانند جایگزین این تجربه ارزشمند شوند.
- استمرار آموزش، خود یک حق بنیادین دانشآموز است؛ حقی که باید برای آن حساس باشیم. در کنار این مطالبه، آموزش و پرورش نیز حق دارد از سایر نهادها بخواهد شرایط لازم را برای استمرار آموزش فراهم کنند.
اما نکتهای که کمتر مورد توجه قرار میگیرد این است که سلامت هوا و شرایط مناسب برای تحصیل، وظیفه یک دستگاه نیست. آموزش و پرورش نباید و نمیتواند به تنهایی مسئول آلودگی هوا یا تعطیلیهای ناشی از آن باشد.

در واقع:
- دستگاههای محیطزیست مسئول پایش و کنترل منابع آلایندهاند.
- شهرداریها و مدیریت شهری در توسعه حمل و نقل پاک، فضای سبز و کاهش ترافیک نقش کلیدی دارند.
- صنایع باید بهطور جدی در مسیر کاهش آلایندهها و رعایت استانداردهای زیستمحیطی حرکت کنند.
- نهادهای مرتبط با انرژی، سوخت و تولید نیز در برابر سلامت عمومی جامعه مسئولاند.
اجرای دقیق و مسئولانه این وظایف، مطالبه بهحق خانوادههاست؛ و بخشی از حقوق مسلم دانشآموزان. دانشآموزان باید بتوانند در هوایی سالم، در مدرسه حاضر شوند؛ و این حق، تنها با همکاری و پاسخگویی همه دستگاهها محقق میشود.
در کنار این مطالبه، آموزش و پرورش نیز حق دارد از سایر نهادها بخواهد شرایط لازم را برای استمرار آموزش فراهم کنند.

زیرا:
آموزش و پرورش فقط محلی برای درخواست تعطیلی نیست. نهادی است که بار سنگین ساختن آینده فرزندان این کشور را بر دوش دارد.
پس بیایید همانقدر که نگران تعطیلی هستیم، مطالبهگر عملکرد دستگاههایی باشیم که باید هوای سالم و شرایط پایدار آموزش را فراهم کنند.
زیرا حفظ سلامت دانشآموزان و استمرار یادگیریشان، هر دو حق خانوادههاست و باید هم زمان پاس داشته شوند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

- یکی از پیام های شاهنامه :
داوری دربارۀ ارزش های تمدن و فرهنگ ملتی دیرین که میراثش در طی هزاره ها پا فراتر از مرزهای سیاسی خود نهاده و آثار آن را بر فرهنگ و تمدن جهانی نمی توان نادیده گرفت، کار آسانی نیست.
فرهنگ ایران راز سرگذشت و سرنوشت بشر و مبارزۀ بی پایان نیک و بد و هویت انسانی و هویت ملی را روشن کرده و از سیزده سده پیش در آثار سخنوران نامآور زبان و ادب پارسی، ثبت این سندها به زبان پارسی کنونی آغاز گردیده است. این اسناد پایه و مایۀ زیست و شکوه ملتِ با گوهر و ریشه داری هستند که زندگی خود را به آرمانی گره زده و در مسیر رسیدن به آن استوار و کوشا هستند. حکومت باید قدرت خود را از اراده و آرمان های ملت بگیرد. به بیان دیگر سیاست بی مقتدای ملت، بی عاری و لودگی است. بی توجهی به این مهم را یا باید به حساب بی تدبیری دولت مداران گذاشت و یا سیاستی که تجزیه طلبان را بدیلی در مقابل رشد مردم سالاری در دست آنها نگه می دارد.
لازم به تذکر است که مردم سالاری یک پدیدۀ مستقل و قائم به ذات است و در آن رأی دادن و تشکیل دولتِ اکثریت، اصل نیست بلکه آنها ابزار مردم سالاری هستند.
اصل در مردم سالاری دو چیز است:
دریغا اوهام کور، شم سیاسی و تاریخی را در جامعه تنزل داده و به جای اینکه « سیاست » و « تاریخ » را به مثابۀ علم بدانیم، با نگاهی متحجرانه، یکی را بی پدر و مادر و دیگری را نوشتۀ فاتحان خوانده و از غزل پر مغز حافظ، فقط بر لب جوی نشستن و گذر عمر نظاره کردن را برمی گزینیم. برخورد غیر علمی با « تاریخ » و « سیاست » به علت آفت راحت طلبی به ناتوانی در تجزیه و تحلیلِ تجربه های انسان در طول تاریخ و حتی به حذف تجربۀ تاریخ و فرهنگ از زندگی انسان می انجامد.
جايگاه امروز انسان و انسانيت مديون تجربه هاي بشر در طول تاريخ است.

در هشتم شهریور 1404 خورشیدی در برنامۀ پرگار که از بی بی سی پارسی پخش می شود، رامین پرهام دو جملۀ بسیار خطرناک گفت: « برای مدرن شدن باید شعر زدایی کنیم؛ مدرنیسم با نثر پیش می رود نه با شعر و سپس گفت کار روشنفکر جست و جوی حقیقت نیست بلکه پاسخ به نیاز مردم است. »
هر دو حرفِ سخیف و مخرب، دیدگاه چپ یهای غیر ملی و بی وطن است. آیا این حرفها زدودن فردوسی، سعدی، مولوی، حافظ، نظامی، خاقانی، خیام و . . . نیست؟ در یک کلام آیا این زدودن فرهنگ ایرانی نیست؟ ارسطو شعر و داستان را آموزنده تر و سودمندتر می دانست و به گفتۀ شادروان منوچهر مرتضوی « هم شعر و هم داستان ارزش قوۀ خلاقه و استعداد آفرینش هنری انسان را بیان می کند. »
اظهار نظرهای سخیف آقای رامین پرهام، مختص ایشان نیست. مراد ایشان احمد شاملو است که در سخنرانی دانشگاه برکلی آن ذهنیت فرومایۀ را دربارۀ فردوسی و داستان ضحاک به زبان آورد. سال ها پیش از سخنرانی در دانشگاه برکلی و پیش از انقلاب 57 شاملو به یک روزنامه نگار که مشغول مطالعۀ تاریخ بیهقی در دفتر روزنامه بوده، گفته بود: « این نوشته ها دیگر کهنه شده است، باید آنها را دور ریخت. » ابوالفضل بیهقی که دیگر، شاعر نبود. او یکی از برجسته ترین تاریخ دانان و هنرمندترین تاریخ نگار بود. چپ های غیر ملی، همیشه زودودن فرهنگ دیرین ایران را در کارنامۀ خود دارند.
برای نمونه وقتی دوستان ایشان در حزب توده کار ترجمه را آغاز کردند، « اِتنیک » را به « قوم و قومیت » ترجمه کرده و ندانستند یا نفهمیدند و یا خود را به نفهمی زدند که « اِتنیک » در زبان های ایرانی باید به « خویش و خویشاوند » ترجمه شود. چرا که ما در ایران « اِتنیک » به معنی اروپایی آن نداریم. دریغا از فردای انقلاب 57 نگاه امت گرایی مطرح و حاکم شد و تلاش کردند ملت گرایی را منسوخ کنند. این دقیقاً خواستۀ حزب توده و گلوبالیست های بی وطن از هر قشری و در هر لباسی بود؛ افرادی که اصالت خود را نمیشناختند یا معاند با ایران و ملیگرایی بودند، دوباره « قوم » را در معنی « اِتنیک » به کار گرفته و اهداف شومی را دنبال کردند. ایران دیرین ترین دولت – ملت جهان سرزمینی مشاع ست و در طول تاریخش راه های نو و ایده هایی پیش روی جهان گذاشته است.
امروز تجزیه طلبان، نقش حزب توده را در ایران ایفا می کنند و افراد بدنام و معلوم الحالی همچون شادی امین و رامین پرهام و . . . نقش سخنگوی آنها را در بیرون کشور دارند. نمی فهمند یا خود را به نفهمی می زنند که حزب توده، نیابتی های استالین و حزب مادر در کرملین بود. حزبی خزیده در پناهگاه انترناسیونالیسم و سوسیالیسم که با شعار ضد امپریالیسم به قدرت رسید و دیر نپایید خود به امپریالیسم خونخوار تبدیل گشت.
اگر خوش بینانه به ذهنیت این افراد بنگریم، اینها ناسیونالیسم را از جنبۀ اروپایی آن می نگرند که از دل آن توحش حکومت رم و تمامیت خواهی و استعمارگری برخی از اقوام اروپایی و در سدۀ گذشته نازیسم هیتلری و فاشیسم موسولنی و تمامیت خواهی ملکه ویکتوریا و الیزابت بیرون آمده است.
ملی گرایی ایرانی مختص ملت ایران است. یکی دانستن ناسیونالیسم در ایران با ناسیونالیسم دولت – ملت های اروپایی غلط محض است. در اروپا با انقلاب های 1848 مسیحی که به بهار مردم اروپا نیز مشهور شد، حاکمیت کلیسا فرو ریخت و برای نخستین بار دولت- ملت هایی بر پایۀ حاکمیت های سیاسی- اقتصادی پدید آمدند. بر خلاف حاکمیت قرون وسطی که اُمت مسیحی تعریف کرده و آن را با درفشِ فقه در گرداب خرافات و تحمیق فرو برد، دولت- ملتهای جدید نخست چهرهای سکولار به خود گرفتند و دخالت های فقه را در دولت پس زده و سپس در سال های پایانی سدۀ نوزدهم حکومت هایشان را به سوی لائیسیته ( آزادی نهادهای مدنی به ویژه آموزش ) سوق دادند. در این مسیر برای تأمین منافع اقتصادی و سیاسی خود نیازمند سست جلوه دادن بنیادهای فرهنگی ملل دیگر بودند.

برای این منظور در وهلۀ نخست شناخت عمیق سرزمین ها و ملت ها بسیار مهم بود هر چند آن را پیش از فروپاشی حاکمیت کلیسا بیش و کم با مبلغان مذهبی و سازمان های فراماسونری آغاز کرده بودند. بسیار مضحک می نماید جمع ضدینِ سکولاریسم و به خدمت گرفتن مبلغان مسیحی برای سلطه بر فرهنگ عمومی جوامع غیر غربی. در جاهایی که با یک حوزۀ تمدنی و یک ملت رو به رو شدند از ارتجاع درون آن جامعه بهره بردند.
به هیچ وجه نگاه دایی جان ناپلئونی ندارم؛ منظورم اینست که اگر سیاست را علم می دانستیم و سیاست ورزی عاقلانه ای داشتیم، بیگانگان خود را در برابرِ سیاست ورزانِ عاقل می دیدند نه یک مشت وطن فروش و یا سفیه. یکی از نظریه پردازان شکل گیری دولت – ملت ها در اروپا هگل بود. او پیش از انقلاب های 1848 مسیحی گفته بود : « برای تعریف دولت – ملت باید به شرق نگاه کرد و نخستین دولت – ملت هزاران سال پیش در ایران شکل گرفته است. »
جامعۀ ایران هزاران سال است ملی گرایی را به طور پیوسته درون خود پرورانده و از دل آن، حقوق بشر، سکولاریسم، محوریت انسان و انسانیت، کرامت انسانی، حاکمیت قانون، مسئولیت پذیری در قبال جهان هستی و انتخاب اندیشه و گفتار و کردار نیک بدون درخواست پاداش بهشت، برخاسته است. هیچ کدام از این مفاهیم از آسمان نازل نشده اند. بلکه در طول تاریخ در متن جامعه پرورده شده و پادشاهان بزرگی همچون کورُش و داریوش تنها به نگاشتن آنها فرمان داده اند.

یکی از پیام های شاهنامه که از کل آن برمی آید، « مسئولیت پذیری در برابر سرنوشت بشر و سرنوشت ایران است » . هرگاه حاکمان ایران به هر دلیلی از این بنیاد دور شدند، ایران را در مسیر قهقرا انداخته و ایرانیان گرفتار استبداد و توتالیتریسم و امت سازی آنها گشتند. به عبارت دیگر ملی گرایی ایرانی پناهگاهی برای ملت ایران در برابر استبداد و توتالیتریسم و هر گونه امت سازی است.
به همین دلایلِ ساده و مهم، باید شایسته سالاری مقدم بر بومی گرایی باشد. گلوبالیست ها و چپ های غیر ملی نخست از فدرالیسم حرف می زدند. وقتی دیدند جامعۀ ایران پیشروتر از آنها است و به درستی می فهمد که فدرالیسم از جزء به کل است و نه برعکس و ملت صحبت از فدرالیسم را توطئه ای برای تجزیه می دانند، به زعم خود حرف هایشان را تلطیف کرده و در بازی با کلمات به جای فدرالیسم ( یا خودمختاری ) خودگردانی به کار بردند.
در واقع مقصود این بود که مفاهیم را از معنی اصلی خود دور کنند. باز فهم ملت آنها را در بن بست قرار داد و بار دیگر در بازی با کلمات به جای خودگردانی، چماق بومی گرایی را بالا بردند.
دریغا گاهی در دولت نیز چنین حرف های سخیفی زده می شود که امیدوارم از نادانی باشد نه از عمد و لاجرم مزدوری. تقدم بومی گرایی بر شایسته سالاری مذموم عقل و مکروه نقل است و مقدمۀ تجزیه. با علم بدبینانه و امید و ارادۀ خوش بینانه ام، گرچه احتمال تجزیه را کم می دانم، طرح چنین مسائلی از تجزیه طلب ها ( چه درون حاکمیت و چه بیرون آن ) بازی با آتش است.
ایران دیرین ترین دولت – ملت جهان سرزمینی مشاع ست و در طول تاریخش راه های نو و ایده هایی پیش روی جهان گذاشته است. هزاران سال روی پا مانده و پس از این نیز خواهد ماند. با این تأکید که اولویت، حفظ مادی و معنوی ایران و هویت ایرانی است.

پنج ستون هویت ملی که مهم ترین نقش را در استقلال ملت و حفظ فرهنگ خودی در برابر استیلای فرهنگ بیگانه ایفا کرده و به گفتۀ سعدی آن را آخرالزمانی کرده اند ( هر کس به زمان خویشتن بود / من سعدی آخرالزمانم ) و در یک کلام راز جاودانگی ایران و ایرانی هستند عبارتند از:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید