گروه گزارش/

« مدیر صدای معلم از فرهادی سخنگوی وزارت آموزش و پرورش پرسید که چرا به بهانه های مختلف مانند آلودگی هوا ، برودت هوا و... مدارس را تعطیل می کنند ؟ با این که می دانند این تعطیلی ها تاثیر چندانی در کاهش و یا تعدیل آلودگی هوا ندارد ؟
این وضعیت قرار است تا کی ادامه داشته باشد ؟
پورسلیمان تصریح کرد که چرا وزارت آموزش و پرورش در چنین مواردی کاملا منفعلانه عمل می کند و مسئولیت را کاملا به دست کسانی سپرده که سر رشته ای در آموزش و تربیت ندارند ؟

فرهادی ضمن تایید مواضع مدیر صدای معلم گفت : یک روز تعطیلی مدارس هزار میلیارد تومان هزینه دارد و آموزش مجازی جای آموزش حضوری را نمیگیرد و روی این موضوع باید برنامهریزی کنیم .
سخنگوی وزارت آموزش و پرورش عنوان کرد که در جلسات به صورت مکرر پیامدهای تعطیلی مدارس را به مسئولان تصمیم گیر در این زمینه گوشزد کرده اند . بارها و بارها در « صدای معلم » نوشته و گفته ایم که مدارس منبع و یا مولد آلودگی هوا نیستند که تصمیم به تعطیلی آن ها گرفته می شود .
مدیر صدای معلم گفت که آیا تاکنون جز نشست های پشت درهای بسته ؛ تذکری در فضای عمومی و یا رسانه ها بیان کرده اند ؟
آیا شما و وزیر آموزش و پرورش و سایر مسئولان در این وزارتخانه تاکنون نسبت به عدم اجرای « قانون هوای پاک » اشاره ای داشته اید ؟
پاسخ سخنگوی وزارت آموزش و پرورش به این پرسش « صدای معلم » منفی بود .

این پرسش و نیز تذکری بود که « صدای معلم » پیش تر و در نشست خبری علی فرهادی سخنگوی وزارت آموزش و پرورش در میان خبرنگاران بیان کرده بود . ( این جا )
و البته می توان گفت ؛
صدای معلم « تنها رسانه » ای است که با خط مشی مشخص و دلایل متقن ، علمی و کارشناسی شده همواره با تعطیلی مدارس به هر دلیلی مخالف بوده و آن را به صورت صریح و شفاف بیان کرده است .
امروز یکم آذر 1404 در خبری چنین آمده بود : ( این جا )
« دبیر کارگروه کاهش آلودگی هوای استان تهران در پاسخ به این سوال که چرا با وجود شدت آلودگی هوا و قرمز شدن شرایط باز هم ادارات و مدارس تهران تعطیل نشد؟ گفت: براساس استاندارهای موجود عملا باید تهران هم تعطیل میشد، اما آموزش و پرورش در جلسه روز گذشته کارگروه کاهش آلودگی هوای استان به شدت مخالف تعطیلی مدارس بود برای همین بعد از کمی بحث و تبادل نظر تصمیم گرفته شد که پایتخت تعطیل نشود!
حسن عباس نژاد دبیر کارگروه کاهش آلودگی هوای استان تهران در گفتوگو با خبرنگار اجتماعی برنا، در پاسخ به این سوال که چرا با وجود شدت آلودگی هوا و قرمز شدن شرایط باز هم ادارات و مدارس تهران تعطیل نشد گفت: براساس استاندارهای موجود عملا باید تهران هم تعطیل میشد، اما آموزش و پرورش در جلسه روز گذشته کارگروه کاهش آلودگی هوای استان به شدت مخالف تعطیلی مدارس بود برای همین بعد از کمی بحث و تبادل نظر تصمیم گرفته شد که پایتخت تعطیل نشود!
هر چند علامت تعجب های این خبرگزاری می تواند نشان از نارضایتی و یا خشم تلویحی در برابر این اقدام مناسب و منطقی وزارت آموزش و پرورش در تعطیل نکردن مدارس داشته باشد اما « صدای معلم » در این مورد وظیفه ی حرفه ای و اخلاقی خود می داند که از این تصمیم وزارت آموزش و پرورش در مورد حفاظت از حریم و شان مدرسه و جایگاه آن تشکر و قدردانی نماید .
بارها و بارها در « صدای معلم » نوشته و گفته ایم که مدارس منبع و یا مولد آلودگی هوا نیستند که تصمیم به تعطیلی آن ها گرفته می شود .

تعطیل کردن مدارس در این موارد به نوعی تحقیر و تخفیف جایگاه راهبردی مدرسه در جامعه و آینده ی آن است و به نوعی پاک کردن صورت مساله است .
این که بودن و یا نبودن مدارس تفاوت چندانی ندارد .
و مدارس باید همیشه آخرین جایی باشند که تعطیل می شوند .
نکته ی قابل تامل آن که در جلسه مدیریت بحران کشور برای اولین بار استاندار تهران اعلام کرده با دستگاههای متولی اجرای قانون هوای پاک که کم کاری یا ترک فعل کرده باشند برخورد خواهد شد و از محیط زیست خواسته است تا این دستگاها را معرفی کند.

این گامی رو به جلو است .
اجرای قانون هوای پاک باید فصل الخطاب همه دستگاه ها و مقامات در توجه به سلامتی شهروندان و حقوق قانونی آنان باشد .
این رسانه مستقل و منتقد در حوزه ی عمومی آموزش ایران از وزارت آموزش و پرورش انتظار دارد تا از تعطیلی مدارس در سایر نقاط کشور هم جلوگیری شده و همچنان این رویه ی صحیح با جدیت و قاطعیت و به دور از هر گونه مسامحه و تعارف دنبال شده و مشمول « روزمرگی » نگردد .
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
بازنشسته را تا نهایت درجه ممکن به استضعاف کشانده و آن گاه ؛ طرح استثمارش در همان جا که مو سپید کرده است، به اجرا گذاشتهاند. سابق بر این که هنوز قانون حرمت داشت و اصول انسانی و ملاحظات وجدانی در ساختار و رفتار سازمانی رعایت میشد، نحوه محاسبه و پرداخت حقالتدریس این گونه بود:
مجموع مبلغ بندهای حق شغل + حق شاغل+ چند بند دیگر، تقسیم بر عدد ١٠٠.
مشابه این رویه در مورد بازنشستههای محترم فرهنگی که به دلیل فشارهای کمرشکن گرانی و تورم و فاصلهی نجومی دخل و خرچ، دوباره به مدرسه بازمیگشتند، وجود داشت. یعنی مجموع مبلغ زیر حکمشان تقسیم بر ۱۰۰.
اما چندیست که با یک ترفند ناجوانمردانه و ظالمانه، کمتر از نصف آنچه حقشان است، به آنها پرداخت میشود. اکنون که واقعاً استخوان های این پیرمعلمان زیر خط فقر خرد شده و در دوره پیری و بیماری لنگلنگان، بار چند ساعت تدریس را بر دوش میکشند و بیش از هر زمان دیگری نیازمند تکریم و حمایتاند، نوعی استثمار اهانتآمیز را تجربه میکنند!
اما در این میان، درددل معلمان شاغل نیز دود از کلّهی آدم بلند میکند؛ آن ها با حقوقهای ۱۳-۱۴ میلیونی - در حالی که خط فقر در سال ۱۴۰۴ برای هر نفر ۱۸ میلیون برآورد شده است- مجبورند قبل و بعد از حضور در مدرسه با اسنپ کار کنند، در رستورانها ظرف بشویند، در فستفودها کارگری کنند، راه پله تمیز کنند، ضایعات جمع کنند، پرستار خانگی شوند،...!

اما نومعلمان عزیز در یأس و نا امیدی عجیبی به سر میبرند؛ آنها هیچ امیدی به تشکیل خانواده و فرزندآوری ندارند. خانهدار شدن، برایشان رویاییست دست نیافتنی! حتی فکر خرید ارّابههای سایپا و ایران خودرو را هم از سر بیرون کردهاند! آنان این نیازهای اولیه را چنان غیرقایل دسترس میدانند که میگویند:
« اصلاً به آنها فکر نمیکنند» !
و این، سیاهنمایی نیست بلکه سیمای سیاه فقر و استثمار است که در بیش از ۱۰۰ هزار مدرسه نمایان است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
شاید بتوان آگاهی داشتن را توانایی دانا شدن و درک کردن عنوان کرد. انسان با یک میل ناخواسته به نام کنجکاوی گرایش به دانستن دارد. برای تحقق آگاهی؛ لزوما باید قابلیت مشاهده کردن و مهارت تجزیه و تحلیل یک رخداد، پدیده و شیء به اجزای کوچک تشکیل دهنده آن را داشته باشیم . قدم به قدم با کسب شناخت از ماهیت آن چیز به مرحله حصول آگاهی می رسیم. عده ای این مسیر را با ذوق و شوق و اراده خود به دست می آورند و گروهی نیز از مجموع دانسته ها یا آگاهی کسب شده توسط دیگران و فقط با خواندن و فهمیدن به دست می آورند. نهایتِ هر دو مسیر رسیدن به آگاهی است. هر چند نتیجه هر دو طریق یکی است اما ارزش ماهوی آن ها نسبت به هم متفاوت است.
حال عده ای از افراد در روال عادی و بسیار ساده زندگی، عمر خود را سپری می کنند و در چهار شِق قرار می گیرند:
فراتر از آن را نمی فهمند، از آن واهمه دارند، از اساس آن را نمی بینند و یا دسترسی به آن را از حقوق حتمی خویش نمی دانند. در جریانی فراتر از زندگی عادی، اصلی به نام « آزادی بیان » وجود دارد که برخی از افراد آن را می فهمند و همانند هوا بدان محتاجند و بدون آن زندگی را پوچ و بی معنی می دانند. آنان آزادی بیان را پیش اصل آگاهی خود و دیگران می دانند.
اختیار ما تا جایی است که باعث سلب آزادی و آسایش دیگری نشود. آزادی بیان؛ ابزاری است برای رساندن اندیشه و عقیدهای بدون سانسور به دیگران حتی اگر عقیده دیگری را زیر سئوال ببرد. اما آیا یک فرد به نام آزادی بیان اجازه توهین به عقاید دیگران را نیز دارد؟ این توهین در برابر ناشایستگی و قلدری دیگری است یا در جهت استهزا و تحقیر او؟ در هر دو حال و یا به هر دلیل دیگر، قانون و انسانیت، چنین حکمی را برای هیچ کس مجاز نشمرده است.
در شرایط کلی ؛ فرد در روابط اجتماعی سالم ترجیح می دهد به جای هر نوع اهانتی تحت عنوان آزادی بیان، از عکس العمل های برخاسته از شعور فردی یا جمعی سود برد که در بیشتر اوقات فضای مجازی کمتر از این مهم بهره می برد. باید قبول کرد که آزادی بیان در قید و بند ضرورت و مصلحت است پس نظام های سیاسی برای تعیین حد و ثغور آن خصوصا در فضای مجازی تمهیداتی می اندیشند که به قصد برقراری نظم اجتماعی یا تحدید هر نوع سواستفاده از بی مرزی در این فضا تعقیب و اجرا می شود.
آزادی بیان فقط یک نیاز یا تلاش فردی نیست، بلکه مجموعه فعالیت، دغدغه و فهم گروهی از افراد برای ارتقای آگاهی عمومی است. افرادی که به دنبال آزادی بیان هستند از جمله خبرنگاران متعهدِ ریسک پذیر، کنش گری فعالان زیست محیطی آنجا که تصمیمات سیاسی مخرب آن است، مخالفان جنگ و... فقط به دنبال کسب لذت یا رضایت خاطر خود نیستند. آنان با تمام توان، عشق، ایمان و وفاداری به رسالت انسانی خود به دنبال ارتقای آگاهی عمومی جامعه نیز هستند. تا همه ببینند، همه بفهمند، همه دریابند و مهم تر از همه با یاری مجموع افرادی که در سایه تلاش او به آگاهی عمومی می رسند موفق به افشاگری و بازدارندگی قاطعی برای پیشگیری از خطاها، لرزش ها و ظلم های افراد یا گروه هایی شوند که ثبات و پایداری جامعه را به خطر می اندازند.
هر چقدر تعداد افرادی که آگاهی دارند بیشتر شود جهان هستی برای زندگی بشر، مطمئن تر و زیبنده تر خواهد بود. افراد قدرت تحمل دیگران را بیشتر خواهند داشت و انگیزش ها و هیجانات منفی چون خشم، نفرت و کینه از همدیگر و سایر قومیت ها و نژادها کمتر خواهد شد.

مثلا اگر به مجموع حقوق آپارتمان نشینی واقف باشیم بهتر می توانیم حافظ منافع و آسایش خود باشیم یا با بی اطلاعی از آن؟ فرض کنید یک باب آپارتمان به کسی اجاره داده اید و مستأجر هر ماه به طور مرتب اجاره خود را نمی پردازد و یا با وجود به پایان رسیدن مدت قید شده در قرارداد اجاره، آپارتمان شما را خالی نمی کند . حال شما با آگاهی از قانون، قدم به قدم و با حکم مراجع قضایی پیش می روید و یا بدون استفاده از آن و با زور، تهدید و ارعاب، مستقیما عمل می کنید؟ در این صورت اگر هم حق با شما بوده به دلیل ناآگاهی از قانون و نقض آن خود شما نیز مجرم شناخته می شوید.
یا به عنوان یک معلم تذکر شفاهی و سپس با فاصله ای کم از آن تذکر کتبی از سوی اداره متبوع خود دریافت می کنید. اگر یقین دارید خطایی انجام نداده اید و این فقط یک برداشت اشتباه بدون هر نوع سند موجهی است، بدان حکم اعتراض می کنید و یا از ترس و یا احتمال آبروریزی در بین همکاران و حتی اولیا و دانش آموزان، سکوت اختیار می کنید و پیگیر اجحاف و سو برداشت نمی شوید؟
جسارت آزادی بیان برای دفاع از حق خود را دارید؟
جلسات شورای معلمان ؛ بهترین مصداق برای خودسانسوری بیشتر ماست. کمتر معلمی از آزادی بیان برای طرح مسائل یا روابط نامتعارف در مدارس سخن می گوید. هر چند آنانی هم که از این حق خود استفاده می کنند زیر نظارت اجتماعی مدیر، معاونان و سایر همکاران، شاهد انزوا و طرد خود در جمع هستند. سلام ها کمتر و سردتر می شود. در کنار شما کمتر کسی می نشیند و جرأت گفت و گو با شما را کمتر کسی خواهد داشت تا مبادا در نگاه کادر دفتر، همراه و هم فکر با شما محسوب شود. مجموع آنان به شما برچسب نامتعارف زده اند اما خود آنان از خوردن همان برچسب واهمه دارند. ظاهرا آزادی بیان گاه به منزله تابویی است که بدون اراده و دخالت نظام سیاسی یا حاکمیت، خود ما نسبت به یکدیگر آن را عَلَم می کنیم و علاوه بر خودسانسوری به دگرسانسوری نیز می پردازیم.

اما در این مثال ها اگر فردی با رعایت چارچوب قانون به حق و حقوق خود برسد مسیری برای ارتقای آگاهی عمومی باز خواهد شد. مشاهده چنین برخوردهایی و شنیدن محتوای موضوع از ابزارهای کسب آگاهی است که با تکرار در دفعات بیشتر نام « تجربه » به خود می گیرد.
در هر جامعه ای عده ای مخالف هر نوع حرکت تنش زا یا تحریک آمیز توسط قشر روشنفکرند چون معتقدند در نهایت چنین حرکتی به زندان و محاکمه ختم می شود و فعالیت روشن گرایانه آنان را حماقت محض می دانند. قشر روشنفکر اصولا انگشت شمار و بیشتر تنهایند. اما باید باور داشته باشیم که این افراد چون بیشتر می فهمند و یا شجاعت و جسارت بیان مسأله را بیشتر از ما دارند پس مکافات فهم خود را می پردازند و این نه تنها رفتاری خودخواهانه نیست بلکه هموار کردن مسیری است که در نهایت به آگاهی عمومی منتهی می شود. چون مدافعان آزادی بیان در اقلیت قرار دارند پس اکثریت برهم خوردن آنچه را که آرامش و امنیت می پندارند، عقلانی نمی دانند.
عده ای دیگر از افراد برای بیان افکار، عقاید، منافع و علایق خود به تشکیل احزاب و انجمن ها همّت می گمارند که نتایج و آثار آن در جامعه عبارتست از:
* خواست ها و علایق گروه ها و مردم را مطرح و برای مشکلات راه حل هایی یافته از تحولات ناگهانی جلوگیری می کنند.
* سیاست گذاران از آنچه که در جامعه می گذرد بیشتر اطلاع می یابند.
* احزاب و انجمن ها با اطلاعاتی که در مورد عملکرد سیاست گذران در اختیار مردم قرار می دهند به انتخاب فرد شایسته در هر نوع انتخاباتی کمک می کنند.
منتهی مراتب با دسترسی به آگاهی می باید قدرت تشخیص سره از ناسره و یا تبعیت این احزاب و انجمن ها از منافع فردی یا جمعی نیز بود. متأسفانه چون همه افراد جامعه نمی توانند به آگاهی لازم از وضعیت جاری در جامعه دسترسی یابند پس تعدادی از احزاب و انجمن ها با نهایت استفاده از خاصیت « شور و هیجان جمعی » به اهداف خود دست می یابند.
و باز جای تأسف دارد که همیشه این اهداف در جهت نیل به رفاه، آسایش و آگاهی مردم نیست و منافع شخصی در تبلیغات یا عملکرد آنان بیشتر تعقیب می شود. روی این اصل به مرور اعتماد مردم خدشه دار شده و ترک برمی دارد و مابین رجل سیاسی و مردم شکاف و فاصله ایجاد می شود. در نهایت حزب گرایی عده ای که روزگاری با بیانی آزاد، زلال و شفاف همراه بود به مرور رنگ و لعاب تعقیب منافع فردی جهت رسیدن به موقعیت و قدرت اجتماعی و سیاسی به خود می گیرد.

با آزادی بیان می توان به اهدافی چون ارتقای آگاهی عمومی، امکان گفت وگوی منطقی، پاسخ گو کردن قدرت و حفظ پویایی اجتماعی رسید. اما این اصل مهم فقط تا زمانی جواب می دهد که از آن به عنوان « وسیله » استفاده شود نه « هدف ». چون اگر به عنوان هدف به کار رود ارزشهایی را که قرار بود از آن ها محافظت کند تضعیف می کند و ابزار روشنگری به سلاح تحریف، نفرتپراکنی یا حتی سرکوب بدل می شود.
پس علاوه بر آزادی بیان به سازوکارهایی نیز نیاز داریم که مرز میان حقیقت و دروغ را تفسیر کند. بدین منظور سئوالاتی را باید پاسخ یافت از جمله:
- آیا تعیین این حدود امروز در عصر دیجیتالی به سادگی ممکن است؟
- همه افراد قدرت تمیز و تشخیص بین حقیقت و دروغ را دارند؟
- جهت گیری های افراد برای پیگیری حقیقت یا دروغ، چگونه تعیین می شوند؟
- ملاک های این جهت گیری ها، فاکتورهایی چون سطح سواد و مدرک تحصیلی هستند یا پایگاه اجتماعی؟
- چه کسانی قادر هستند تا مرز واقعی آزادی بیان را به عنوان مبنای آگاهی با پنداشت های شخصی یا غرض ورزی های سیاسی تشخیص دهند؟
من و شما بر حسب عادت و انتخاب، به تدریج و هم زمان با رشد عقلی و جسمی تابعی از قالب های فکری ثابتی می شویم که مسیر حرکت ما را به سوی حقیقت یا دروغ مشخص می سازد. اگر اراده، توجه، کنترل و تسلط بر انتخاب های خود نداشته باشیم از داشتن اختیار در گزینش های خود محروم و متأسفانه بیشتر هدایت و مدیریت خواهیم شد.
آزادی بیان در ماده های 25 تا 29 قانون اساسی ایران آورده شده است و نکته قابل توجه و تأمل در آن سال تصویب این ماده هاست یعنی سال 1395 که ابتدا جای تعجب دارد به دلیل تأخیر در توجه نسبت بدان و بعد جای خوشوقتی دارد که در نهایت چنین حقی برای مردم از طرف قانون ( منشور حقوق شهروندی ) پذیرفته شده است.

از پنج ماده، سه مورد ذکر می کنم:
ماده 26 : «هر شهروندی از حق آزادی بیان برخوردار است. این حق باید در چارچوب حدود مقرّر در قانون اِعمال شود....»
ماده 27: «شهروندان حق دارند اندیشه، خلاقیت و احساسِ خود را از طُرق مختلف با آفرینش فکری، ادبی و هنری و با رعایت قوانین و حقوق دیگران بیان کنند.»
ماده 28 : «شهروندان از حق نقد، ابراز نارضایتی، دعوت به خیر، نصیحت در مورد عملکرد حکومت و نهادهای عمومی برخوردارند. دولت موظف به ترویج و گسترش فرهنگ انتقادپذیری، تحمل و مداراست.»
بیشتر جامعه شناسان نیز برای داشتن آزادی بیان، قائل به حد و مرز هستند و آن را حیطه ای بدون حدود نمی شناسند. اختیار ما تا جایی است که باعث سلب آزادی و آسایش دیگری نشود. یعنی تصور چاردیواری اختیاری، بی اعتبار است و اگر در جمع و با دیگران زندگی می کنید مکلّف هستید علاوه بر توجه به امیال و خواسته های خود به حریم خصوصی دیگران نیز احترام بگذارید.
آزادی بیان در هیچ کاتاگوری category حتی در فضای نسبتا آزاد دیجیتالی نیز به معنای تجاوز به حقوق دیگران نیست. من در این جامعه زمانی محترم شمرده می شوم که از چارچوب های ارزشی، انسانی و قانونی مرسوم تبعیت کنم و ابزارها و شاخص های نظارتی نیز زمانی ارزشمند هستند که بدین حریم احترام بگذارند و به تفتیش عقاید یا تحدید افکار نپردازند.
اما آزادی بیان نیز همانند بسیاری از امتیازات زندگی اجتماعی امری اکتسابی است که به آموزش نیاز دارد:
* ابتدا در نخستین نهاد اجتماعی یعنی خانواده پدران و مادران موظف هستند که چنین حقی را به یکدیگر هدیه بخشند و با کارکرد خود آن را به کودکان خود نیز تزریق کنند. زورگیری یا ایجاد خوف در خودسانسوری از سوی هیچ یک از زوجین پسندیده نیست. از دوران مردسالاری بیش از دو قرن است که عبور کرده ایم و گرایش به زن سالاری فقط یک طرح فمنیستی شبه روشنفکری است که در همه جوامع خصوصا در کشورهای توسعه نیافته ابتر مانده است.
اکنون مدیریت در خانواده و جامعه در دست کسی است که بیشتر می فهمد و قابلیت مدیریت گروه های کوچک و بزرگ را دارد. امروز زن و مرد در مقابل هم نیستند تا زورآزمایی کنند بلکه در کنار هم سعی بر تثبیت آسایش و آرامش دارند و همراه هم هستند.

*سپس تقویت این مهم برای روشنگری و روشن اندیشی برعهده نقش های موجود در دومین نهاد اجتماعی یعنی معلمان، مدیران و معاونان در مدارس می باشد. یک معلم با گوش دادن به نکته نظرات دانش آموزان جسور یا توانمند خود، در همه آنان توجه به آزادی بیان توأم با تفکر انتقادی را آموزش می دهد. جریانی که جامعه ما بدان بسیار زیاد نیاز دارد تا فردا افرادی آگاه مشاغل گوناگون را برعهده بگیرند.
شایسته سالاری فقط انتخاب افرادی با تحصیلات عالی تر نیست، بلکه ارجحیت قائل شدن به استخدام و انتصاب کسانی است که قدرت آزادی بیان و تفکر انتقادی دارند. در هر دو نهاد اجتماعی، می بایست به رواج چنین تفکری میدان داده شود. فردی که این مسیر را تا سن تحصیل طی نکند غیرممکن است بعدها در بزرگسالی بدان برسد. این یک نوع مهارت زندگی است که به طور اکتسابی آموزش داده می شود و کودکان و نوجوانان آن را سرلوحه مرام خویش قرار می دهند. عاری بودن نحوه آموزش ما در این دو نهاد از این نوع تربیت، مهم ترین دلیل ناکارآمدی با رسوب سنت در تعلیم و تربیت و درجا زدن تمامی بخش ها در غفلت از چنین تفکری است. برای همین قادر به خروج از دور باطل عقب ماندگی و عقب نگه داشته شدگی خود نیستیم.
ترجیح می دهم به جای استناد به دو کلمه تکراری تفکر انتقادی، تعریفی ذکر کنم تا معنای آن را دقیق تر درک کنیم.
در ویکی پدیا تفکر انتقادی یا تفکر نقّادانه چنین تعریف شده است:
«فرایند تحلیل حقایق، شواهد، مشاهدات و استدلالهای موجود به منظور رسیدن به نتیجهگیریهای منطقی یا انتخابهای آگاهانه است. این فرایند شامل شناسایی فرضیات پنهان، ارائه دلایل برای ایدهها و اقدامات، ارزیابی این دلایل با مقایسه دیدگاههای مختلف، و بررسی منطقی بودن و پیامدهای احتمالی آنهاست. هدف تفکر انتقادی، رسیدن به قضاوتی بر پایه تحلیل و ارزیابی منطقی، شکگرایانه و بیطرفانه است.»
پس از تفکر انتقادی نهراسیم که روشی برای اندیشیدن است نه سلاحی برای تخریب. آزادی هم همانند دیگر مسایل اجتماعی دارای فاز مثبت و منفی است که با تعریف حد و حدود آن تعیین می شود. اگر فراتر از آن رود اثرات منفی خواهد داشت. هر چند بی اعتنایی کثیری از جمعیت یک کشور نسبت به اهمیت آن نیز در باورم جامعه را وارد فاز منفی می کند که به صلاح هیچ جامعه ای نیست.
به عنوان یک معلم که صفات ارزشمندی برازنده آن است، جسارت و شجاعت توجه و عمل به پنج اصل قانون اساسی را داشته باشیم و آن را با احتیاط و با شفافیت هر چه تمام، به فرزندان و دانش آموزان خود آموزش دهیم تا ارزش ذاتی انقلاب را معنا بخشیم. این اصول را با جذابیتی خاص به نوجوانان و جوانان انتقال دهیم تا بفهمند. این پنج ماده در سال 1395 به نسبت شرایط سیاسی - اجتماعی روز و یا پیش از آن وضع شده است پس قدر و اهمیت آن را عملا پاس بداریم تا شاید بی تفاوتی رنگ بازد و از جست و جوی مقصر در گذریم.
بیایید همه با هم با آزادی بیان به آگاهی برسیم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
جناب آقای کاظمی،
وزیر محترم آموزش و پرورش
بهعنوان معلمی که سالهاست در کلاس درس ابتدایی تلاش کردهام و آینده کودکان این سرزمین را دغدغه خود میدانم، احساس وظیفه میکنم وضعیت نگرانکنندهای را که امروز بر مدارس سایه افکنده، صریح و شفاف بیان کنم.
این روزها معلمان زیر بار انبوهی از طرحهای خلقالساعه، موازیکاریهای آموزشی، فعالیتهای همپوشان و گاه تکراری، و دستورالعملهای متناقض قرار گرفتهاند.
موازیکاری یعنی زمانی که معلم وظیفه اصلی خود — یعنی آموزش درست، روشن و قابل فهمِ محتوای کتابهای درسی — را بهخوبی انجام میدهد، اما همان کار درست را با نام و عنوان تازهای دوباره به او تحمیل میکنید؛ طرحهایی که تنها نام دارند و هیچ پشتوانه کارشناسی ندارند، و نتیجهاش کاهش کیفیت آموزش و سردرگمی معلم است.
در کنار اینها، الزام دائمی به مستندسازی، عکس برداری از کوچکترین فعالیتها، تهیه گزارشهای هفتگی و ماهانه، ثبت مستندات مربوط به طرحهای مختلف، و برنامهریزی برای احیای مناسبتهای ملی و مذهبی، بخش بزرگی از توان و زمان معلم را از مأموریت اصلیاش دور کرده است. آنچنان که گاهی بخش عمده روز کاری معلم صرف گردآوری مدارک، بارگذاری عکس و انجام امور اداری میشود، نه آموزش و تربیت.
پرسشی جدی مطرح است، جناب آقای وزیر: چرا وقت ارزشمند آموزش ابتدایی صرف مستندسازیهای بیفایده میشود؟
مگر محتوای آموزشی چه نقصی دارد که هر روز شاهد تولد طرح، پویش و فعالیت تازه هستیم؟
اگر محتوا نیاز به اصلاح دارد، اصلاح کنید.
اگر مشکل ندارد، چرا این همه کارِ اضافی و فرساینده به مدارس روانه میشود؟
در همین وضعیت، حجم محتوای درسی نسبت به زمان آموزش آن قدر زیاد و گاه برای سن دانشآموز سنگین و خستهکننده است که نتیجهاش چیزی جز فرسودگی ذهنی، کاهش انگیزه و دلزدگی از یادگیری نیست.

به همین دلیل بسیاری از خانوادهها امروز کلاسهای زبان، ورزشی و هنری خارج از مدرسه را مهمتر میدانند؛ چون حس میکنند مدرسه زیر بار طرحها و بخشنامههای بیوقفه، فرصت تمرکز بر کیفیت یادگیری را از دست داده است.
جناب آقای کاظمی،
مسئلهای اساسی در میان است:
شما یا به معلمی که خود برگزیدهاید اعتماد دارید یا ندارید.
اگر اعتماد دارید - که باید داشته باشید - چرا او را از آموزش، تحلیل، خلاقیت و تربیت دور کرده و در قالب عکاس، فیلم بردار، مستندساز و گزارش دهنده محبوس میکنید؟

و اگر اعتماد ندارید، این دیگر یک مشکل کوچک نیست؛ بلکه نشانه بحرانی عمیق در مدیریت نظام آموزشی است.
حتی پرسشی ساده وجود دارد:
اگر قرار است از هر لحظه کلاس گزارش تصویری تهیه شود، چرا دوربین مداربسته نصب نمیکنید تا تکلیف همه روشن شود؟
چرا سازوکاری واحد و کارشناسی شده طراحی نمیشود تا بار مستندسازی و پیگیری طرحها از دوش معلم ابتدایی برداشته شود؟
امروز متأسفانه معلم علی الخصوص معلم ابتدایی در ساختار آموزشی به کارگری ارزان و همیشه در دسترس تبدیل شده است در حالی که در دنیای امروز عرصه اثرگذاری نهایی، رسانه است - و طبق فرمایش مقام معظم رهبری «جنگ امروز، جنگ رسانهای است و این رسانهها هستند که بر دلها و ذهنها اثر میگذارند»- بسیاری از نهادها بهجای تولید محتوای حرفهای و تقویت جایگاه فرهنگی، آسانترین مسیر را انتخاب کردهاند:
تحمیل وظایف زائد و تولید طرح های هجو و بی خود و بیپشتوانه بر معلم.
این رفتار فقط بیاحترامی به جایگاه معلم نیست؛ بلکه آینده کودکان این سرزمین را تهدید میکند.
و این متن صرفاً گلایه نیست؛ مطالبهای روشن، منطقی و مبتنی بر حق است.

و جناب آقای وزیر،
این مطالبه مادی نیست که بتوان آن را با جمله تکراری «بودجه نداریم» از سر گذراند.
سخن از پول نیست؛ سخن از اصلاح یک خطای مدیریتی است؛ خطایی که پس لرزههای آن امروز معلمان و دانشآموزان را خسته، فرسوده و گاه از کلاس درس متواری کرده است.
حق داریم بپرسیم و پاسخ بخواهیم:
- مسئول این طرحهای بی پشتوانه کیست؟
- چه نهادی پاسخگوی فرسودگی معلمان است؟
- چرا وقت ارزشمند آموزش ابتدایی صرف مستندسازیهای بیفایده میشود؟
- چرا شأن حرفهای معلم هر روز در معرض خدشه قرار میگیرد؟

و مهمتر از همه:
چه کسی یا کسانی، و با چه پشتوانهای، وظایف بدیهی و روتین کاری معلم را دستهبندی میکنند، برای آن اسم و عنوان تازه میسازند، و آن را بهعنوان طرحی جدید بر معلم تحمیل میکنند؟ آیا این تولید بیوقفه طرحها، چیزی جز نادیده گرفتن تلاش معلم و افزودن بار اضافی بر دوش اوست؟
ما تنها یک خواسته داریم:
اجازه دهید معلم، معلم بماند. نه کارگر ارزان، نه مستندساز و نه دوربین به دست.
اگر قرار است آموزش کشور سامان یابد، مسیر آغازش روشن است:
کاهش فشارهای بیهوده، حمایت واقعی از معلمان، و بازگرداندن شأن حرفهای معلم به جایگاه شایسته و حقیقی خود.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/

محمود امانی طهرانی در نشستی با عنوان « رویداد بزرگ خاطرههای آسمانی » و آیین رونمایی از کتابی با این عنوان شرکت کرده و مطالبی را بیان کرده است . ( این جا )
دبیر کل شورای عالی آموزش و پرورش می گوید :
« نکته بعدی، تحلیل آینده مدرسه است. امروز بسیاری از تحلیلها می گویند مدرسه در عرصه ی آموزش و یادگیری با تهدید مواجه است. اما آنچه هرگز تهدید پذیر نیست، عاملیت انسانی و مسئولیت هدایت انسانها است .
متون جدید تربیتی نیز بر همین عاملیت تاکید دارند، همان چیزی که پیش تر با عنوان «معلم فکور» شناخته میشد. این عاملیت دقیقا در لحظه نوشتن تقویت میشود؛ زمانی که معلم درنگ می کند تا ببیند: من چه می کنم؟ کجا هستم؟ هدف نهایی این یاد دادنها چیست؟ این وجه عاملیت همان وجه احیای انسانهاست، ماموریتی که مربیان الهی بر دوش دارند. انسانها در همه زمانها نیازمند احیا هستند و معلم ها با «جان دادن برای جانبخشیدن» همین کار را میکنند.

مسئله «چهره نگاری معلم» که با تاکید مقام معظم رهبری در اردیبهشت ماه بیان شد، تکلیفی ملی و بسیار مهم است. چهره معلم را باید در چشم جامعه بزرگ و درخشان کرد تا مردم قدر او را بدانند و معلم بتواند جایگاه و منزلت خود را حفظ کند. یکی از راههای موثر در این جهت، همین کاری است که شما انجام دادهاید. از این حیث، این اثر ستودنی است » .
در درجه ی نخست ؛ بیان این آسیب نشان دهنده ی آن است که در حال حاضر نظام آموزشی ایران با مساله فقدان و یا کمبود « معلمان فکور » مواجه است و این که معلمان موجود در عرصه هایی مانند « نوشتن » با مشکل و چالش مواجه هستند .
اما پرسش « صدای معلم » آن است که کدام سیاست ها و رویه ها و تصمیم ها منجر به تولید چنین وضعیتی شده است ؟
آیا سیاست های گزینش و جذب معلم درست ، منطقی و علم بنیان بوده و در چرخه بازخورد ، اصلاح و تکامل یافته اند ؟

اگر چنین نبوده موانع کدام ها بوده و نقش شورای عالی آموزش و دبیر کل آن به عنوان نهاد « تقنین و نظارت » در این میان چه بوده است ؟
« چهره نگاری معلم » پس از 47 سال اساسا به چه معناست ؟
آیا برنامه مشخص و مدونی جز شعار و حرف های بی پشتوانه برای تحقق این مهم پیش بینی شده و یا مانند آن قبلی ها ، به بخش « بایگانی » سپرده خواهد شد ؟
و بر فرض وجود برنامه ؛ چه ساز و کاری برای تصحیح این چهره و ذهنیت فعلی جامعه از معلم تدارک دیده اید ؟

از طرف دیگر ؛ وقتی معیشت معلم و اقتصاد آموزش و پرورش لنگ باشد ؛ این نظریه پردازی ها به چه دردی می خورند ؟
مهم تر از این و شرط مهم برای توجه واقعی و غیر شعاری به مقام و منزلت معلم این است که معلمان ایرانی دارای نهاد مستقل و تخصصی باشند که بتواند از حقوق صنفی و قانونی آن ها به طور مناسب و موثر دفاع کند .
آقای دبیر کل که حتی عادت به نظریه پردازی و شعار دادن و کلی گویی در « نشست های خبری » دارند و گزارشی از عملکرد و صورت وضعیت موجود را ارائه نمی کند ؛ به صورت شفاف توضیح دهد که برای مصوبه ی هفتصد و شصت و چهارمین جلسهی شورای عالی آموزش و پرورش مورخ 3 / 2 / 1387 درخصوص طراحی نظام معلمی جمهوری اسلامی ایران چه کرده است ؟
چهره نگاری معلم و ارتقای منزلت و جایگاه معلم زمانی معنا و مفهوم پیدا می کند و جامعه پرسش گر و کنش گر این حرف ها را جدی خواهند گرفت که مفهوم « معلم حرفه ای » در نظام آموزشی شکل گرفته و این نوع معلمان در فرآیندهای « تصمیم سازی » و « تصمیم گیری » آموزش ایفای نقش کنند .
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
یکی از راه های اصیل بازگشت به مسیر گمشده زندگی، مرور و تأمل در اندیشه هایی است که پیوند عمیقی با زیستن حقیقی ما دارند. این اندیشه ها قادرند از طریق بازاندیشی فعال در سرچشمه رفتارها و فعالیت های روزمره، ما را به تغییر و تحول در کیفیت زیستن مان، رهنمود و ترغیب سازند.
بازاندیشی در کیفیت علم ورزی دانشگاهیان، از ضرورت های اجتناب ناپذیر عصر ماست. اینکه آیا علم و کنش های علمی به ارتقای کیفیت زیست آکادمیک و توسعه ظرفیت های وجودی ما منجر می شود یا خیر؛ در چارچوب چنین بازاندیشی هایی قابل تعریف و تبیین است.
تأمل در مقاله مشهور « طبیعت » اثر رالف والدو امرسون، فیلسوف امریکایی قرن ۱۹ میلادی، زمینه فکری مساعدی را برای بازاندیشی در مورد رسالت و جهت یابی علم و نقش آن در زیست معنوی انسان فراهم می سازد.
در این اثر، امرسون دیدگاه بنیادینی را بیان میکند که میتوان آن را « عرفان علمی » یا « علم قدسی » نامید. او علم را نه به عنوان مجموعهای از قوانین مادی خشک، بلکه به عنوان زبان خداوند برای رمزگشایی از کتاب آفرینش معرفی می کند. طبیعت از دید او تنها یک توده بی روح از ماده و قوانین فیزیکی نیست؛ بلکه جلوهگاه روح الهی است. هر پدیده طبیعی از یک برگ کوچک تا گردش سیارات، نمادی از یک حقیقتی معنوی و متعالی به شمار می رود.
امرسون اعتقاد داشت؛ علم پیوند دهنده طبیعت با اولوهیت است. به دید او علم با شناخت ابعاد و اجزای طبیعت، جلوه های متعالی آفرینش را به انسان معرفی و پیوند وجودی او را با هستی مطلق ممکن می سازد. از نظر او، وقتی یک دانشمند قوانین فیزیک، شیمی یا زیستشناسی را کشف میکند، در واقع قوانین الهی مندرج در پیکره طبیعت را فهم و ادارک می کند. به این معنی که کشف یک قانون علمی، برابر است با درک بخشی از عقل کل یا خرد الهی حاکم بر جهان هستی.
در نظرگاه امرسون، رسالت علم، نمایش و عیان سازی پیوند وجودی انسان با عناصر هستی و در نهایت خالق این عناصر است. پیوندی که او را جزیی از ساختار طبیعتی ترسیم می کند که انسان باید به کمک علم موقعیت خود را در کران هستی آن بازیابی کند.
از دید امرسون، دانشمند وظیفه دارد با مطالعه و کشف رمز و رازهای طبیعت، روح انسان را به منبع اصلی خود متصل سازد. لذا از این منظر، کار دانشمند واقعی این نیست که فقط قوانین مکانیکی را کشف کند؛ بلکه دانشمند به مثابه، مفسر یا کشیشی است که قرار است نشانههای خدا در کتاب بزرگ آفرینش و وحدت ذاتی انسان و طبیعت را فهم و برای دیگران صورت بندی نماید.
از این منظر علم ورزی، یک فعالیت معنوی والاست و آزمایشگاههای علمی، معبدی هستند برای کشف حقیقت متعالی و پژوهشگر یا عالم، کاهنی است که در آن خدمت میکند. این نگاه، تقابل رایج بین علم و دین را از بین میبرد و آنها را در یک کل واحد متحد می سازد.
بر خلاف دیدگاه امرسون، نگاه امروزین علم به طبیعت، غالبا نگاهی بهره بردارانه و مالکانه است. علم، طبیعت را به مثابه منبع ای می بیند که با کاربست تاکتیک ها و فنون مستخرج شده از قوانین و اصول حاکم بر موجودیت آن، می تواند صرفا برای رفع نیازهای زیستی بشر مورد استفاده قرار گیرد.
در جامعهای که گفتوگوها چون شمعهای لرزان خاموش میشوند،
ترسها چون دیوارهای بلند، قلبها را از هم جدا میکنند.
اما اگر دست در دست هم دهیم، پلهای محبت بسازیم،
از دل تاریکی، نوری زاده شود، پر از تحمل و همدلی.

در جامعهای که ما در آن زندگی میکنیم، یکی از ناتوانیهای بنیادی، کمتوجهی به ظرفیت و هنر گفت و گو است. متأسفانه، خیلی زود و بیپروای درگیریها، دلخوریها و اختلاف نظرها ما را از مسیر تفاهم و ارتباط صحیح منحرف میکند. این وضعیت نشان میدهد که بسیاری از افراد هنوز توانایی شنیدن واقعی، درک عمیق و پذیرش دیدگاههای متفاوت را ندارند. نتیجه چنین وضعیتی، نه تنها تکرار بحثهای یکطرفه و شکست در برقراری ارتباط، بلکه ایجاد فاصلههای عمیق و گسستهای ناخواسته است.
این مشکل ریشه در ترسهای درونی دارد . ترس از قضاوت، تحقیر شدن، یا ناتوانی در بیان احساسات اصیل و واقعی. شاید هم ضعف در مهارتهای روان شناختی و ارتباطی است که مانع از ابراز همدلانه و متقابل میشود. بر این اساس، جامعهای که توانایی تحمل، احترام و شنیدن دیدگاههای متفاوت را نداشته باشد، زمینهساز انزوا، سوءتفاهمات و خرابی روابط خواهد شد.
برای عبور از این موانع، باید مهارتهای ارتباط مؤثر را نه فقط در سطح آموزشهای رسمی، بلکه در عمق فرهنگ و رفتار روزمره انسانی، نهادینه کنیم. آموزشهای مربوط به گوش دادن فعال، احترام به دیگران، و حضور ذهن در گفتوگوها، باید از کودکی در قالب رفتارهای روزمره به افراد منتقل شود. زیرا ما باید یاد بگیریم که در مقابل دیدگاههای مختلف، نه تنها تحمل کنیم بلکه آنها را ارزشمند بدانیم.

ما آدمیان نیازمند یکدیگر هستیم. ظرفیت و تحمل متقابل، کلید عبور از بحرانها و ساختن جامعهای آزاد، عدالتمحور و پر از محبت است. گفتوگو بدون احترام و پذیرش نظرات دیگران، نه تنها ممکن نیست بلکه حقیقت و ارزشهای انسانی را زیر سوال میبرد.
نابرابری و بیعدالتی، چنان روشنایی جامعه ما را میرباید که حقیقت و گفت و گو را به مرگ میکشد و راه را برای توسعه و همبستگی میبندد.
باید بیاموزیم که گفتوگو پلی است میان انسانها، نه دیوارهایی از ترس و نادانی. گفت و گوهایی که بر پایه احترام متقابل ساخته شوند، چراغ راهی هستند برای عبور از تاریکیها، به سوی تفاهم، همزیستی و آرامش پایدار.
***
صدای معلم :
ویدیو:
«اگر شانس زندگیِ دوباره را به من میدادند، دقیقاً همین را میساختم.»
این سخن ژرف ادیت پیاف است و پیامی برای ما آدمیان که اگر قرار بود، خویشتنِ خویش را بازآفرینی کنیم، چهگونه عمل میکردیم؟
راستی آیا تاکنون عاشق شدهایم و این عشق، آن چنان که او میگوید؛ سبب شگفتی، اندوه و حیرت در وجودمان شده است؟!
نکته مهم در این گفت و گو، بهکارگیری درستِ استعدادهاست. پیاف جوانی که آمده بود منشی او شود، به سمت هنر و آواز رهنمون میکند و البته بخشی از زندگی او نیز میشود. هرچند آن جوان و پیاف هردو فرجامی تراژیک داشتند.
ادیت پیاف، از سه سالگی تا هفت سالگی نابینا بود و بنابه روایتی، پس از اینکه روسپیان به زیارت ترز مقدس در لیزیو رفتند، شفا یافت.
مادر ایتالیاییاش در کافهها میخواند و پدر دائمالخمر فرانسویاش، هنرمند آکروبات سیرک بود. ادیت پیاف به تنهایی به پاریس آمد و کار خود را با آوازه خوانی در خیابان های پاریس آغاز کرد. آشنایی او بر برخی مشاهیر موسیقی، زمینهساز پیشرفتش شد.
- مصاحبه به زبان فرانسوی بوده و توسط: بنفشه فریسآبادی بهفارسی برگردان شده است. ( تاریخ فلسفه با ابوذر شریعتی )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
- وقتی بچههایش باور میکنند که «درس خوندن وقت تلف کردنه و فیزیک و شیمی هیچجای زندگی به درد نمیخوره!» اما علف و گُل کشیدن و قلیان دود کردن و سگ بغل زدن و در کافه وقت و عمر تلف کردن و به فکر مهاجرت بودن میشود ارزش ... دخترهایش تلاش میکنند الهههای سکسی شوند و پسرها متخصصان مُخ زدن!
- وقتی روزنامهنگارش از نوشتن یک متن عادی ناتوان میشود، غلط املایی دارد اما برای تمام ارکان کشور نسخه رویایی مینویسد.
- وقتی بلاگرها به مرجع فکری مردم تبدیل میشوند، میلیونها دنبال کننده دارند و ویدیو ختنهسوران بچههایشان میلیونها دقیقه وقت و عمر مردم را به خودش مشغول میکند اما تیراژ کتاب به زیر 100 جلد برسد!
- وقتی پول خدا میشود، سکه حُکم میکند و زندگی شرافتمندانه، «بیعرضه بودن» ترجمه میشود.
- وقتی سیاسیونش «دلال»، اهل فکرش «پروژهبگیر»، اهل بازارش «کلاهبردارهای متقلب»، پزشکهایش «متخصص دور زدن مالیات» و کاسبان «دین» از باورمندان سبقت بگیرند.
- وقتی رسانههای رسمیاش جای آدمهای چاپلوس و مجیزگو میشوند که برای رضایت مدیران برنامه اجرا میکنند و برایشان احساس و درد و نیاز مردم پشیزی ارزش ندارد!
- وقتی سلبریتیها به عنوان رهبران اجتماعی معرفی میشوند و برای همه چیز نسخه صادر میکنند.
- وقتی آدمهای عاقل ساکت و منزوی و سرخورده میشوند و مثل لاکپشت توی خودشان میخزند و فضا را دلقکها و تشنگان دیده شدن دست میگیرند .
- وقتی دانشگاهش به کارگاه تولید مدرک و مقالههای کیلویی و پایاننامههای مضحک که حتی دانشجو و استاد نمیخوانند تبدیل میشود، سیاسیون بدون حضور در کلاس «دکتر» میشوند و بازیگر سینما با بادیگارد وارد آن میشود تا خدای نکرده در اتاق دفاع از تز مورد حمله سارقان، آدمربایان و قاتلها قرار نگیرند!

- وقتی آدمها یاد میگیرند که همیشه «دیگری» مقصر است و خودشان حتی در زندگی شخصیشان نقش و قصور نمیبینند و سرشان تا کمر توی زندگی دیگران است ...
- وقتی هر قاتل و چاقوکش و خائن به وطنی صرفاً به دلیل اینکه توسط «حکومت» مجازات میشود تبدیل به قهرمان و اسطوره میشود.
- وقتی پول و پارتی به قانون «بیلاخ» نشان میدهد، ضعیفترها در تار عنکبوب مقررات گرفتار میشوند و قویترها آش را با جایش میزنند زیر بغل ...
جوامع به سادگی نابود میشوند ... خیلی ساده.
مثل وقتی که موریانه تمام پایههای چوبی ساختمانی را آرام آرام خوردهاند.
حالا یکبار دیگر این متن را بخوانیم، ببینم خود ما در کجای این ماجرا قرار داریم؟ فرشتههای سفید هستیم یا کسانی که نیاز داریم یک گام برای بهبود و توسعه خودمان قدم برداریم؟
@ehsanmohammadi95
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/
همان گونه که پیش تر نیز آمد ؛ نشست خبری « علی فرهادی ؛ سخنگوی وزارت آموزش و پرورش » در « دبیرستان دخترانه متوسطه دوره اول هاجر هیات امنایی منطقه 11 شهر تهران » با حضور خبرنگاران برگزار گردید .
آن چه در زیر می آید ؛ بخش پایانی مشروح پرسش و پاسخ « علی پورسلیمان مدیر صدای معلم » با « علی فرهادی سخنگوی وزارت آموزش و پرورش در این نشست خبری می باشد .

چه روستایِ زیبایی بود « ملّاباشی» .
صبح که از خواب بیدار می شدی صدایِ قناری ها ، هُدهُد ها ، سارها و سوناهایِ مهاجر که در آسمانِ آبیِ آن به شکلِ هفت و هشت در پرواز بودند گوشه ای از بهشت را به نظر می آوردند که در آن هیچ حوریِ برهنه ای دیده نمی شد هر چند بانوانِ آن از هر حوری حوری تر بودند .
زمین هایِ کشاورزیَش مملوّ از جویبارهایِ پر آب بودندکه از یک طرف از رودخانه یِ « بالیقلو » و از طرفِ دیگراز چشمه یِ پُر آب و شفا بخشی به نامِ « گوزلَ آخوندی» آبِ فراوان و زلالی به پاکیِ اشکِ چشم را در خود جاری می ساختند .
باغ هایِ گلابی ، سیب ، بِه ، گوجه درختی و مزرعه هایِ گندم ، یونجه ، عدس ، نخود ، لوبیا و گل هایِ زرد رنگِ آفتاب گردان به این روستا چنان جلوهیِ خوشآیندی بخشیده بودند که هر مُبَلّغی می خواست نمایی از جنّت را بالایِ منبر در نظرِ مردم مجسّم کند با گوشه ای از آن روستا شباهت سازی می کرد .

این روستا با تدبیرِ بی تدبیران در گذرِ زمان شهر شد ؛ شهری هر چند زیبا ولی نسبت به گذشته یِ خود خیلی بَد قواره و بی ریخت ، همه یِ جویبارها آسفالت شدند . همه یِ پرنده ها از آنجا گُریختند . همه یِ مزرعه ها قواره قواره به خانه هایی تبدیل شدند که ساکنانِ هر یک از آنها به زندانی شدن در قفس هایی که مبل و میز صندلیِ نهار خوری و آشپزخانه یِ اُپن با دیوارهایِ گچ بُری شده داشت به خود می بالیدند ، امّا نمی دانستند این آراستن ها مانندِ جارویی باغ هایِ سیب و گلابی و مزرعه هایِ گندم را رُفتند و رَفتند و به ناحق خاکِ آنها را غصب کرده و در جایشان قارچِ سمّی و دلنشین به نامِ خانه یا ویلا برایِ مُردنِ تدریجی شدند نه زیستنِ تمجیدی .
اکنون کمتر کسی در آن جا می داند که اگر طبیعتِ زیادی خواهِ انسان با طبیعت بِستیزَد ، طبیعت تنها نظاره گرِ این جدال نمی شود هیچ بلکه انتقامِ سختی هم می گیرد .

اکنون کمتر کسی می پرسد چرا چنین شد ؟
واقعیّت این است در جایی که برایِ عموم قوانین مصوّب توسّطِ اکثریّتِ آگاه وجود نداشته باشد دیدگاهِ پست و آدم هایِ حقیر در مَصافِ پدیده ها که شیوه یِ فنا ناپذیر در تاریخ است پیروز می شوند و حاصل ، جُز تخریب در طبیعت و کُشت و کشتار در میانِ انسان ها هیچ دست آوردِ دیگری نه داشت ، نه دارد ، نه خواهد داشت .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید