گروه رسانه/
* آقاي دكتر با توجه به گستره فعاليتهاي علمي و مشاورهاي جنابعالي، در بين مجموعه دغدغهها و دلنگرانيهايي كه از جامعه ايراني داريد، ميخواستيم از محوريترين و اصليترين دغدغه و دلنگرانيتان از وضعيت جامعه ايراني برايمان بفرماييد و كمي ابعاد آن را بشكافيد.
عشایری :
به عنوان يك معلم دانشگاه كه با جوانان و دانشگاه سر و كار دارم و در حوزه پژوهش به غير از علوم پايه و در حوزه عصبشناسي تاحدودي نيز با جامعه، رفتار و مسائل اجتماعي سر و كار دارم، آن چه ذهن مرا مشغول داشته است، مسألهاي فرهنگي است. جامعه در حال تغيير است. خانواده از حالت قبلي سنتي خودش تا حدودي بيرون آمده و در حال تغيير است. شيوه زندگي در حال تغيير است. آمدن تكنولوژي و برجنشيني بخش قابل توجهي از زندگي ما را تغيير داده است، باد جهاني شدن نيز به كشور ما ميوزد، و همه اينها خود را شكاف بين نسل جديد و نسلهاي پيشين نشان ميدهد و براي من سوال برانگيز است كه چرا آن فرهنگ غني ما با آن ريشه تاريخياش چرا به صورت پويا انتقال پيدا نميكند و جوانان ما با ريشههاي فرهنگيشان به خوبي آشنا نيستند. اين ميتواند به وضعيت خانواده، وضعيت آموزش و پرورش، متون آموزشي و دانشگاه كه فاقد تحقيقات بنيادين در اين حوزه است، بازگردد.
ما اكنون با اين خلاء بزرگ مواجه هستيم كه نسل جديد به خوبي نميداند از كجا آمده است. كسي كه نميداند از كجا آمده است، مشكل است بفهمد به كجا ميرود. اين مشكل در كتابها هم هست. هر چه ميخوانم بيشتر وقايع نگاري است و قانونمنديهاي حاكم بر فرايندهاي تاريخي ما و آن ديناميسم تاريخي بسيار كمتر مورد بحث قرار گرفته است. به عنوان مثال عليرغم اين كه مشروطيت در نوع خودش در خاورميانه تحول قوي و روشنگرانه بود، چه بلاهايي بر سرش آمد كه ما هنوز هم با مدنيت و اجزاي آن نتوانستهايم كنار بياييم. آرام آرام احساس ميكنم كه اين تحولات ما را به آن سمت خواهد برد كه بفهميم ما از كجا آمدهايم و چرا اين طوري شدهايم. و بايد كم كم بدانيم كه آينده ما به كجا خواهد رفت.
* عليرغم اين كه نوعي احساس نوستالوژي نسبت به گذشته بين ايرانيان وجود دارد، ريشه اين عدم شناخت را در چه ميبينيد؟
عشایری :
ايرانياني كه به خارج از كشور رفتهاند و در اين سي چهل سال بيشتر اتفاق افتاده است، ميبينم كه به مثابه جمله معرف «ملتي كه احساس ميكند آينده ندارد، آينده را نيز در گذشته جست و جو ميكند»، به شكل صوري متوسل ميشوند به ادبيات، پرسپوليس و نمادهايي كه گذشته اين كشور را بازتاب ميدهند. من مشكل را آن جا ميبينم كه تفكر انتقادي وجود ندارد. نفي تاريخ گذشته صحيح نيست. ولي نقد تاريخ بسيار مهم است كه حتي لغتنامههاي ما از آن تعريفي ندارند. اين تفكر انتقادي را در پژوهشها كمتر ميبينم. در كتابها و مقالهها و مجلهها هم بسيار كم ديده ميشود، البته كتابهاي خوبي نوشته شده ولي بسيار كم است. بدون اين كه بخواهيم به غرب زدگي متهم كنيم و شويم، بايد بپذيريم كه تفكر انتقادي كه از فرهنگهاي اروپايي شروع شده، يكي از موتورهاي پيشرفت فكري و ذهني و صنعت و زندگي روزمره است. ما به دلايلي به تفكر انتقادي نياز پيدا نكردهايم. شايد خودمداري ايرانيان اجازه نداده است كه بشود سنت را نقد كرد. بشود نقاط مثبت را نگاه داشت و به جاي بخش ديگر چيز بهتري گذاشت.
ما به بزرگانمان مثلا بزرگان ادبيمان هاله مقدسي ميدهيم و نميگذاريم درباره آنان بررسي انتقادي انجام شود. بايد اين بررسي انجام شود تا معلوم شود روح آن زمان كه بزرگانمان ميزيستند، با روح قرن بيست و يكم فرق ميكند و اگر آنان امروز بودند، آيا تغييري در بينششان اتفاق نميافتاد، قطعا ميافتاد. براي همين ما محافظهكارانه و سنتگرايانه هالهاي مقدس به آنان ميدهيم و كسي جرأت نميكند درباره آنان بازنگري كند و با روح زمان ببيند چه تغييراتي را ميتوان در بينش بخصوص براي جوانان ارائه كرد.
ما ديگر نبايد سنت را به همان صورت كه بوده انتقال دهيم. بايد آن را بررسي كنيم، صيقل دهيم، برخي از گرد و غبارهاي تاريخي را از بزداييم، آنها را با روح زمانمان همخوان كنيم تا ارتقاي فرهنگي اتفاق بيافتد.
اين كه نميتوانيم چنين باشيم، در نبود تفكر انتقادي است كه زيربناي آن گرفتاري ما در زندگي روزمرگي است.
امروزه مردم چنان گرفتار زندگي روزمره هستند كه فكر تعطيل شده است. اين روزمرگي حتي در دانشگاهها هم حاكم است، به طوري كه علم در زندگي روزمره ما بومي و جايگير نشده است. روح زمانه حاكم بر زندگي ما يك بخش اش سنتگرا است و يك بخش اش به خاطر بادي كه آمده و انفجار اطلاعات و دسترسي به اطلاعات و گشودگي ذهن تغييراتي كرده كه با آن بخش سنت در تعارض قرار گرفته است. البته من تعارض را بد نميبينم و شايد موتور حركت آينده باشد كه هست و اميدواريم اين تعارض ما را از نظر تحول فرهنگي كمك كند. اما، داشتن شهر بزرگ مانند تهران، با اين برجها و تكنولوژياي نسبتا مدرني كه با تفاوتهايي به دست بسياري رسيده است، مساوي اين نيست كه مدنيت هم رشد ميكند. مدنيت يعني فرد خود را تعلق به يك خاك، تعلق به يك فرهنگ، تعلق به يك بينش بداند. اين تعلق در جوانان به سختي ديده ميشود و آنان در جست و جوي هويت سرگردان هستند. اين وضعيت به نوعي واقعيتگريزي منجر ميشود.
بسياري از دانشجوياني كه استعداد خوبي دارند، اين جا را رها ميكنند و به خارج ميروند. من مخالفتي ندارم كه بروند ؛ علم جهاني است، ولي آنها فقط براي تحصيل نميروند، بلكه براي گريز از واقعيت ميروند. آن چه مرا آزار ميدهد اين گريز است. در موسيقيشان، در لباسشان در بينشششان در رفتارشان بدون اين كه نقد كنند، نوعي گريز از واقعيت را ميبينم. از اين رو، بخشي از آن شكافي كه گفتم اتفاق افتاده، مثبت نيست.
* فرموديد ما با شكاف بين دو نسل مواجه هستيم. تفاوت بين نسلها طبيعي است. اين شكاف داراي چه ويژگيهايي باشد ميگوييم براي جامعه توليد مشكل ميكند.
عشایری :
اين كه نسلهاي جديد نسل قبلي را دربست نميپذيرد مثبت است. مگر نسل قبلي چه گلي به سر نسل جديد زدهاند ؟ اشتباهاتي بوده كه بايد نقد شود. مشكل اين است كه نسل جديد بر خلاف يك بررسي دقيق كه در فرايند رشد و آموزش به او ندادهاند، نوعي معلق است. اين معلق بودن توهمي را ايجاد ميكند كه خيلي سريع و زود به رفاه برسد؛ اين يعني نگاه هيجاني به زندگي كه در نسل جديد بيشتر ميبينيم، كه دلايلي دارد. محدوديتهايي كه در جامعه وجود دارد و به آن دامن زده ميشود و به ازای هر 10 توصيه به جوان 9 تاي آن منفي است . مرو، مپوش، مكن، و ...تغييري در ذهنيت جوان ايجاد ميكند كه هماهنگ بشود، تا بتواند آينده خودش را تا حدي تضمين بكند. ولي در اين فرايند آن گريز اتفاق ميافتد؛ نوعي فرار از واقعيتهاي موجود. فرار مغزها در اين فرايند اتفاق ميافتد. اروپا هم دارد و امريكا آنها را جذب ميكند.
نسلي كه ما فعلا با آنان سر و كار داريم، نوعي توهم دارد كه ميخواهد با نفي نسلهاي قبلي و نه با نقد آنها، خيلي سريع به شرايط و وضعيت متفاوتي برسد و بدون مدرنيته ميخواهد به پست مدرن برسد.
مردم قانونگريز و حتي قانونستيز هستند. مي بينيم كه با افتخار قانونگريزي خود را تعريف ميكنند !
* آيا اين نفي به نفي فرهنگي خودش هم ميانجامد؟ اگر به نسلهاي قبلي توجه كنيم، عليرغم تفاوتهايي كه دارند، شباهتهايي مانند نخ تسبيح وجود دارند كه آنان را به يكديگر و به ريشههاي مشترك پيوند ميزند. آيا اين در نسل بعدي تداوم پيدا كرده است؟ اين نفي بيشتر به چه معني است؟ نفي سنت و فرهنگ نسل قبلي است يا نفي رفتارها آنان است؟
عشایری :
مساله چيز ديگري است. مشكل اين جاست كه مجموعه عواملي به جوانان تحميل ميشود تا از اين رفتار تبعيت كنند. يكي از آنها تحولاتي است كه در اين 34 سال اتفاق افتاده است. به طوري كه ما با گذشتهمان به صورت روشن مواجه نشدهايم و بررسي نكردهايم. اين موضوع براي نسل جوان سرگيجه ايجاد ميكند كه واقعيت عيني چيست؟ متاسفانه هر كه تاريخ را نوشته به نفع خودش نوشته است. هنوز جوان ما نميداند، تكليفش با مصدق چيست؟ بگذريم از گرايشهاي خاص كه طيف كوچكي است. ولي جوان ايراني كه ديپلم گرفته يا نگرفته، كنكور قبول شده يا نه، هنوز نميتواند در چند جمله بگويد از كجا آمدهام و اين گذشته را تحليل كند. احتياجي نيست متخصص باشد. مقصودم آن بينشي است كه روح زمان را تنظيم ميكند. آن بينش تنظيم كننده روح زمان وجود ندارد. والا اگر در اين نفي گذشته، چيز بهتري به جاي آن بگذارد، دستش را ميبوسيم.
* همين جوان مناسك سنتي را نفي نميكند. تاحدودي زياد به نوروز و چهارشنبه سوري و عزاداري محرم پايبند است. اينها وجوهي از سنت هستند. پس نوعي پايبندي را در آنان ميتوان ديد.
عشایری :
ما وقتي به خانواده جوان ايراني مينگريم، نوعي فرهنگ گذرا را در آن ميبينيم. مقصود من آمار طلاق نيست. هر چند طلاق در بعضي جاها بد نيست. ولي در همين تشكيل خانواده شما ميبينيد جوانها نتوانستهاند به جاي آن سنت به چيزي تمسك بجويند كه قابل اتكا باشد. البته سنت از سوي خانوادههاي بزرگتر تاحدودي تحميل ميشود، ولي جوان بيشتر به وجوه مدرن تمايل دارد و نوعي تعارض در خانواده او ايجاد ميكند. به ويژه آن كه اين جوان به جهت دسترسي به تكنولوژيهاي جديد و آشنايي با رفتارها و هنجارهاي ديگر فرهنگها دچار روان رنجوري ناشي از اختلال در پردازش اطلاعات ميشود.
وقتي شما غذا بخوريد و پانكراست كار نكند، كيسه صفرا كار نكند، اسيد معده ترشح نكند، دچار سوء هاضمه ميشويد. جوان ما اطلاعاتي را از دنياي مدرن كه خيلي سريع تغيير ميكند، ميگيرد ولي چون آن ارتباط معنادار را با سنت ندارد، نميتواند اين را خوب هضم كند. حتي اگر هم بخواهد دنياي مدرن را با آن سنت جوش دهد، باز دچار مشكل ميشود؛ چون خود اين جوش دادن مشكلزا است.
ذهني كه هنوز گذشته را نقد نكرده به سمت مدرن ميرود، ذهن گريزان است و نميتواند در اطلاعات جديد به خوبي دخل و تصرف كند.
امروزه، جوانان ما با گذشته و نسل پيشين تماس دارد، ولي ارتباط ندارد. در ارتباط اثرگذاري و اثرپذيري داريم. ما در عصر ارتباطات مشكل ارتباطات درون فرهنگي داريم. اين مشكل، خود را در همه جا نشان ميدهد؛ در سبك جديد زندگي، در آپارتماننشيني و برجنشيني، در نداشتن فضاي بازي، و ... . براي همين با مجموعه هيجانهاي سرگردان و بيصاحب جوانان مواجه هستيم. در خارج مردم پول ميدهند و هيجان ميخرند، چون فهميدهاند هيجان براي زندگي لازم است. اين هيجانها براي جوانان كه نشانه جواني هيجانخواهي است، در بازي، در ورزش، در هنر، در فعاليتهاي اجتماعي چگونه بروز مييابد؟ اصلا فضاي بروز ندارد. براي همين وقتي به سمت موسيقي هم ميروند، چون با هنر و سواد هنري ارتباط ندارد، نوعي گريز از فرهنگ و هويت خود و تمسك به هويت كاذب اتفاق ميافتد. وقتي يك كرد شلوار كردياش را در آوَرد و شلوار لي پاره بپوشد و زانوش را بيرون بياندازد و موسيقياش را تغيير دهد، اين مساوي مدرنيته و پست مدرنيته نيست، اين واقعيت گريزي است. او با اين تمايل، چيزي را كه هست نفي ميكند تا به خود هويتي ديگر بدهد و به دنيا وصل شود. چون با دنياي درون ما آشتي نكرده است. نگذاشتهايم آشتي كند. مدگرايي هم در اين ميان او را به همان سمت ميكشد. بگذريم از طيف نازكي از جوانان كه ريشههاي خود را ميشناسند و خوشحاليم كه آنان ما را كهنه ميكنند. ولي اكثريت چنين نيستند.
* جنابعالي در شكل گرفتن اين شكاف فرهنگي به عامل تكنولوژيهاي جديد و انفجار اطلاعات و مواجهه نسلهاي جديد با فرهنگها و ارزشهاي ديگر كشورها اشاره كرديد. مهمترين عاملي كه در داخل در ارتباط با اين عامل خارجي، به اين وضعيت دامن ميزند چيست؟
عشایری :
يكي از مهمترين عوامل ، ايدئولوژي مسلط است. جوان ابتداي انقلاب كه با شور آن چناني كه من شاهدش بودم و آن شور به شعار تبديل شد و قرار بود آن شعار به شعور تبديل شود، جواني ملتهب بود با پيراهن روي شلوار، يقه بسته، ته ريش و خميده. گويا پير به دنيا آمده است. آن موقع اين جوان خريدار داشت و صحنهآرا بود. قدرتي هم به او داده بوديم كه شبها مرا كنترل كند كه از كجا ميآيم. آرام آرام شكافي شكل گرفت كه اينهايي كه شبيه ما نيستند، از ما نيستند. اين شكاف در طرف مقابل هم اتفاق افتاد. كلمههايي مانند غربزده، دشمن و غيرخودي باب شد. بخشي از جوانان سردرگم بودند كه همين الگو را بپذيرند و يا هويت خودشان را با الگويي كه از خارج ميآمد و با مد و اطلاعات آميخته بود، تنظيم كنند؟ اين جا اين تفاوت اتفاق افتاد. اين براي آن بود كه ما هميشه براي جوانان برنامه گذاشتيم، نه با جوانان براي جوانان.
رسانههاي ما براي جوانان چگونه بودن را ديكته كردند. البته در يك دروهاي تا حدودي لازم هم بود. ما فراموش نكنيم كه جنگ داشتيم و بايد اسطورههايي ارائه ميشد. ولي ما نتوانستيم بعد از آن، با جوان براي جوان برنامه بسازيم. اين نگاه سنتي از بالا به پايين را همچنان حفظ كرديم. در آموزش و پرورش و دانشگاه همين اتفاق افتاد. ما چنان به جزئيات پرداختيم و به درون نپرداختيم كه متوجه نبوديم اين هجانهاي سرگردان در خوابگاههاي دانشجويي چه كار ميكند و عقب چه چيزي ميرود. كدام سازمان مربوط به جوانان زمينه را براي فعال كردن جوانان ـ به غير از آنهايي كه خودي هستند و مورد حمايت قرار ميگيرند ـ با رعايت مقررات و اخلاق فراهم كرده است ؟
وقتي سازمانهاي رسمي و رسانهها و دانشگاهها از همان ابتدا برخورد پادگاني داشتند و تعيين كردند كه جوان چه بايد بپوشد و چگونه بايد رفتار كند، آن هم بدون توجه به ويژگي هيجانخواهي جوانان اين مشكلات شكل گرفت. جوان هيجانخواه است و به مرزهاي قديمي دسترسي پيدا ميكند و آن را تكان ميدهد. ما به اين ويژگي توجه نكرديم.
نتيجه ذهن پادگاني، شكل گرفتن شخصيتهاي چندگانه است؛ افرادي كه ظاهرشان با باطنشان فرق ميكند. از سوي ديگر، روشنفكران ما هم نميتوانند با يكديگر گفت و گو كنند و فقط به يكديگر توهين ميكنند.
* بخشي از جمعيت اين نسل به دانشگاه ميآيد و بخشي عمدهاي وارد دانشگاه نميشوند، آنها كجاي اين وضعيت هستند؟
عشایری :
ابتدا يك تفكيكي قائل شويم بين خانوادههاي تازه به دوران رسيده شمال شهري كه همه امكانات را در اختيار داشتهاند با جوانان مناطق محروم؛ جواناني كه دسترسي به همه چيز دارند و جواناني كه دسترسيهاي بسيار محدود دارند. اين جواناني كه توانايي مالي ضعيف داشتند، به چيزهاي ديگري روي آوردند. يك بخشي از آنان ذوب شدند در فرهنگ كوچه و خيابان و از اعتياد سر درآورند. بخشهاي ديگر كه به اعتيار روي نياوردهاند، امكان و توان گريز ندارند. محدوديتهاي اقتصادي و فرهنگي اين جوانان را اسير كرده است و ظرفيتهاي خطرناكي براي گرايشهاي ضد اجتماعي و غير اجتماعي هستند. در ايران بر خلاف اروپا ، يك نفر ميتواند برود الكل بخرد و معتاد شود، با رفيق ناباب منحرف ميشود. در اين مورد ميدانيم و ثابت شده است كه در ايران اين قبيل رفتارها جمعي است. به طور كلي اين جوان رها شده است.
* چه بايد كرد كه اين جوان رها نباشد؟
عشایری :
ما نيازمند تشكلهاي مردم نهاد هستيم. براي اين كه در اين تشكلها جوانان جرأت ورزي پيدا ميكنند، تا جايي كه لازم است سخن بگويند، اظهار نظر كنند و عمل مثبت انجام دهند. اين تشكلها با رعايت اصول فرهنگي ما به افراد فرصت ميدهند كه فارغ از مدرك تحصيليشان، درباره محيط زيست، اشتغال، كارآفريني و مسأله آب فكر كنند. اين تشكلها هم موجب رشد آنان ميشوند و هم به آنان تشخص ميدهند. صدا و نظر آنان شنيده ميشود و به خلاقيت ميرسند. آنان در اين تشكلها آينده خود را ميسازند.
ما بايد به آنان بگوييم ما رفتني هستيم، آينده از آن شماست و آينده خودتان را بايد بسازيد. در اين شرايط براي آنان دلبستگي شكل ميگيرد و تعلق ايجاد ميشود و وقتي اين تعلق ايجاد شد، رفته رفته به فرهنگ خودش هم پيوند ميخورد و انتقال ارزشها هم با سهولت رخ ميدهد. البته با رعايت اصول و مقررات و نظارت، ولي ديگر ايدئولوژي را به اين سازمانها تحميل نكنند.
* بنا بر اين آيا ميتوانيم بگوييم ما بعد از انقلاب با سلطه ايدئولوژي به زندگي به ويژه به حيات جوانان نتوانستهايم به نياز روانشناختي و اجتماعي آنان پاسخ بگوييم و اين گونه بر آن شكاف تأثير گذاشته باشيم؟
عشایری :
كاملا درست است. اين تحليل نيازي هم به پژوهش ندارد. يك جايي ما بايد ميكروسكوپ داشته باشيم تا باكتري را ببينيم. در يك جايي بدون ميكروسكوپ ميتوانيم تشخيص دهيم كه باكتري وجود دارد. ما اشتباه بزرگي كه كرديم و هنوز هم در ذهن برخي هست تحميل اين ايدئولوژي به آن نياز است. در نظر بگيريم كه مسأله فقط آن ايدئولوژي نيست. بلكه جوان ديد كسي كه با آن ايدئولوژي با معنويت آمد، پشت صحنه دزدي هم ميكند، خلاف هم دارد، پسرش هم پورشه سوار ميشود، كسي هم او را كاري ندارد. براي همين آن ايدئولوژي كه ميخواست باوري را ايجاد كند كه خيلي هم لازم هست، چون انسان با باورهايش زندگي ميكند، ولي به خاطر فروريختن اعتمادها باورها هم سست شد. در اين شرايط آن ايدئولوژي اعتبار خود را از دست ميدهد و نميتواند جوان را به خودش جذب كند.
* فرموديد كه بخشي از نسل جديد نستبا معلق است و توهم اين را دارد كه زود به رفاه هم برسد و اين موجب ميشود كه نگاه هيجاني به زندگي داشته باشد. اين وضعيت را ميتوان در جوانان اقشار بالايي و پاييني ديد و در اين زمينه تفاوتي هم بيان آنان وجود ندارد. اين نگاه هيجاني به زندگي چه تأثيري به حيات اجتماعي ميگذارد؟
عشایری :
وقتي انسان رشد ميكند و آگاهيهايي پيدا ميكند و زبان و فرهنگ و اخلاق قشر مخ را تسخير ميكند، اين پرسش مطرح است كه آيا اين آگاهي و فرهنگ، هيجانات را كه در حيوانات به آن غريزه ميگوييم، ميبرد يا هيجانات، آگاهي و فرهنگ را هدايت ميكند؟ هيجانات قشر مخ را ميبرند يا قشر مخ هيجانها را؟
جملهاي از فرزانهاي آموختهام كه ميگويد پايان هوس ـ كه در مركز بخش هيجاني است كه بزرگترين سانسورچي مغز است و به عاطفه انسان شكل ميدهد و شعر در آن جا پالايش پيدا ميكند ـ آغاز عشق است.
موقعي كه فردي و جواني با هوسش كنار نيامده چطور ميتواند به اين كشور، به اين دين، به خودش و آينده عشق بورزد؟
اين پرسش را از نظر عصبشناسي مطرح ميكنم. عشقِ بيفرزانگي ديوانگي است. ما ميخواهيم هوس را مهار كنيم. در حالي كه قرار نيست هوس مهار شود. هوس يا هيجان بايد تركيب شود. ميمون نه نفرت دارد و نه عشق ميورزد. انسان است كه هم نفرت دارد و هم عشق، فرهنگ و تابو دارد، اخلاق دارد. 64 درصد ناحيه پيشاني انسان ثانويه ساخته ميشود. براي ميمون 60 درصد آن موروثي است. هيجان را بايد با آگاهي تركيب كرد و الا ميشود هيجان سرگردان و بيصاحب كه خطرناك است. دختر ما برود واليبال را ببيند، جيغ هم بكشد، چه اتفاقي ميافتد؟ ولي اگر اين هيجانات را نتواند بروز دهد، كجا بيرون بيايد.
فرويد گفته است تخليه از هر سوراخ بدن لذت بخش است. اين هيجان از كجا سردرآورد. برود بينياش را عمل كند، برود به خاطر آن دزدي كند. بالاخره نيازهاي كاذب هم نياز هستند و اين هيجانها ممكن است مورد سوء استفاده ديگران قرار گيرد و باعث شود اخلاق اجتماعي ما آسيب ببيند. ما قبلا سراغ نداشتيم كه كسي ازدواج كند و عمدا طلاق بگيرد براي اين كه مدرن شود. در جلسات شمال شهر، دختري كه طلاق گرفته امتياز بالايي دارد. براي آنها مد و تبديل به امتياز شده است. اين ديگر نميتواند عشق بورزد. هوس پول دارد، هوس تيغزدن جوانان پولدار را دارد. به طور كلي، نگاه هيجانی به زندگی، آگاهی را هم با خودش می برد و نمی گذارد، زندگی مبتنی بر خردورزی باشد و اخلاق اجتماعی را سست می كند.
* جامعه ايران داراي چه ظرفيتي است كه بتواند در مقابل اين وضعيت پيش آمده مقاومت كند و گامهايي را براي اصلاح بردارد؟
عشایری :
ما بايد بينشمان را تغيير دهيم. موقعي كه ميبينيم ستارخان را كشتند و موفق نشد، از او بت ميسازيم و افسوس ميخوريم. ولي اگر بياييم يك تفكر انتقادي داشته باشيم، با تمام ارادتي كه به ستارخان داريم، كه آدم دزدي نبود، اختلاس نكرد، صادق بود، به روس و انگليس وابسته نبود و ميخواست براي اين كشور كاري كند، ميبنيم كه ايشان نميدانست رنسانس چيست؟ نميدانست وقتي انقلاب صنعتي اتفاق افتاد شاهان ما حرمسرا داشتند؟ ما لوتر و آگوستين نداشتيم. اگر پروتستانتيسم نبود، علم و صنعت پيشرفت نميكرد. منظور من سكولاريسم به آن معنا نيست. ولي تاريخ پيشرفت كشورها را با انتقاد نميدانستيم. ستارخان كتابخانه قوي نداشت. بلكه با اسلحه به روي اسبش و با غيرتش پيش آمد.
ما بايد خودمان را نقد كنيم كه رنسانس نداشتيم. انقلاب صنعتي نداشتيم. ما مونتاژ كاريم. در دانشگاه هم مونتاژكاريم. ما بايد بدانيم كه نفت داشتهايم و تك محصولي بودهايم، جهان پهلوان تختي داشتهايم و تك پهلوان بودهايم. ما بايد اين فرديت را بشكنيم. شهروندي تعريف دارد. حرمت و احساس مسئوليت دارد. ما بايد ظرفيتسازي كنيم.
* شما به بايدها اشاره ميكنيد، آيا جامعه ايران اين ظرفيت را دارد؟
عشایری :
ما كتاب نميخوانيم تا ظرفيتي داشته باشيم. اوقات فراغت ما بيشتر معطوف به خوردن و تفريح است. اين همان واقعيتگريزي است. كسي كه رنج ميبرد، چاره ميانديشد و كسي كه ميانديشد كه رنج ميبرد دنيا را تكان ميدهد. ما بايد بدانيم كه رنجهايمان را فقط وقتي سوار تاكسي ميشويم نگوييم. بايد مطالعه كنيم. ما در كشورمان چند روزنامه و مجله خوب داريم كه بتواند ذهن را تكان بدهد؟ اتفاقا بيشتر براي خاموشي ذهن است. اين مشكلات در آموزش و پرورش و صدا و سيما بيشتر است. حتي يك دانشگاهي هم خوب كتاب نميخواند. سياستمداران ما هم رمان نميخوانند. اي كاش ميخواندند و ذهنشان باز ميشد، نه مثل آن قبلي كه بخواهد دنيا را مديريت كند. اينها يك خود بزرگ بيني وحشتناك است كه آسيب ميرساند. هر كس بزرگ فكر ميكند، اشتباههاي بزرگ ميكند. ما اشتباههاي بزرگ داريم، چون بزرگ فكر ميكنيم. ايرانيها خيلي كمالجو هستند و ميخواهند خيلي سريع و بدون زحمت به همه چيز برسند. ميخواهيم در منطقه اول شويم، بعد توليد مقاله ميكنيم و فكر ميكنيم با توليد مقاله، به توليد علم ميرسيم. نه خير، توليد مقاله الزاما توليد علم نيست. يك توهمي است به اسم علم. اين آمارگرايي توليد مقاله نوعي باد كردن كاذب است. برويد جلو دانشگاه برايتان پاياننامه و مقاله مينويسند و isi آماده ميكنند. ببينيد ما با علم چه كار كردهايم. همه جاي دنيا سرقت علمي اتفاق ميافتد، ولي اين كه در پايتخت آن و در جلو بزرگترين دانشگاهش رسما تابلو زدهاند مقاله و پاياننامه و سمينار و ... را تهيه ميكنيم، منحصر به فرد است.
* جامعهاي كه نگاه هيجاني به زندگي دارد، ميتواند تفكر انتقادي هم داشته باشد؟
عشایری :
خير، اين جامعه بايد اول هيجانها را كنترل كند و با فرهنگ هنر آن را صيقل دهد. ما هنوز در سطح توليد فرهنگمان نيز هيجاني عمل ميكنيم. ميبينيد مجلهاي كه كمي مورد اقبال قرار گرفته است، روي جلدش مينويسد «روشنفكران تروريست». چطور ميشود روشنفكر بدبخت توسريخورده كه هنوز نفسش بند است، تروريست هم باشد؟ فرض كه چنين باشد، بايد ببينيم چرا كلمه اثر نكرد كه با گلوله كارش پيش رفت؟ دنيا كه چراگاه نيست بايد به اين چراها پاسخ داد. يعني بايد اين موضوع به طور انتقادي بررسي شود و به عهده خواننده بگذارد كه آيا روشنفكر ميتواند داعشي شود يا خير؟ انقلاب را چه كساني انجام دادند؟ روشنفكران نبودند؟ ما در مديريتهاي ذهني هم هيجاني عمل ميكنيم و نميتوانيم هيجانهايمان را كنترل كنيم. اين از روشنفكري و توليد علم. آن طرف هم توليد داخلي كالا كه ما با واردات انبوه آن را ضعيف كرديم و براي كارگر چيني كار ايجاد كرديم. پس مديريت هم دچار هيجان شد.
مديريت ما به جاي اين كه مسألهمدار باشد و هيجان هم با آن متناسب باشد، هيجانمدار بوده است. در اين هيجانمداري همهجانبه آن چه گم و فراموش ميشود و نميتواند بارور شود، تفكر انتقادي است.
* چگونه ميتوان اين نگاه هيجاني به زندگي را تغيير دهيم.
عشایری :
پژوهش، آموزش و خدمات بايد به صورت موازي كار كند. در مورد هيجانهاي اجتماعي مردم فقط نميتوان كنترل كرد تا فراتر و پايينتر از آن چيزي كه ما ميخواهيم نرود. موضوع اساسي كه در مورد هيجانها اهميت دارد، جرأتورزي است. ما براي جرأتورزي نيازمند هيجان مثبت هستيم. فرد بايد بتواند ابراز وجود كند. از حق خودش دفاع كند. جرأتورزي سِرتقي نيست. ما جرأتورزي نداريم. جرأتورزي زمينه ميخواهد. در جو مكن، مپوش، مرو، مخور ، عقاب هم در سطح مرغ حقخوان فقط هق هق ميكند. عقاب امكانات بالا رفتن را دارد ولي بايد جو بالا رفتن هم وجود داشته باشد. البته ما عقابهايي داريم كه بالا ميروند و همانها جو را ميشكنند.
هر چند هر چه بالاتر ميروند، در چشم آنهايي كه نميتوانند بالا روند، كوچك ميشود و تحقيرش ميكنند. ما دچار حكومت ذهني كوتولهها شدهايم. اين وضعيت را در دانشگاه و رسانه و جامعه شاهد هستيم.
* فرايند را به چه سمتي ميبينيد. آيا اين شكاف عميقتر ميشود و يا ظرفيتهايي داريم كه ميتواند اين شكاف را كمتر كند؟
عشایری :
فقط دانش و صنعت نميتواند جامعه را پيش ببرد. ما نيازمند يك خردورزي هستيم. وقتي كسوف خرد هست زمينه آماده ميشود مانند جامعه با فرهنگي مثل اروپا که هيتلري سر برآورد. ما بايد از تاريخ ياد بگيريم.
اروپا مگر به اندازه كافي دانشمند نداشت؛ نيچه، كانت، ماركس، هگل و ... . چطور ميشود كه لمپني مانند هيتلر ميآيد و 80 ميليون را به نيستي ميكشاند و با شعارهاي ايدئولوژيك آن چناني مغزها را تسخير ميكند؟ اين پرسشها بايد در كتابهاي درسي منعكس شود. دامني كه او را پرورانده هنوز بارور است.
در تاريخ ما هم اين امكان وجود دارد كه اين باكتري رسوخ كند. دامن زدن به همين هيجانها محيط خوبي است براي رشد چنين تفكراتي. دامن زدن به پوپوليسم ميتواند به جباريت منتهی شود ؛ اين كه همه فكر كنند فقط ديكتاتوری ميتواند نجات بخش باشد.
پس توجه به بستر فرهنگي كه آموزش هم جزئي از آن است، اهميت دارد. ما از دگرگوني فرهنگ نبايد بترسيم. ما بايد شهروندي را به مردم آموزش دهيم. ما بايد قانونمداري را بياموزيم. هر چند متأسفانه صاحبان قدرت هم قانون را زير پا ميگذارند. ميلياردها بيتالمال را وقتي ميبرند، به قانونگريزي دامن ميزنند.
من فكر ميكنم رسيدگي به آلودگي هوا مهم است، ولي آلودگي اقتصادي و فرهنگي بدتر از آلودگي هواست و بر روي روان و رفتار تأثير ميگذارد.
مردم قانونگريز و حتي قانونستيز هستند. ميبينيم كه با افتخار قانونگريزي خود را تعريف ميكنند.
تحصيلكرده اين مملكت كه صاحب بيمارستان است ميگويد اين پول را بدهيم ميبرند ميدهند به سوريه. اين توجيه يك سرمايهدار ايراني است از اين كه سر دولت كلاه گذاشته است. اين قانونگريزي وجهي از بيخردي است.
از سوي ديگر، روشنفكران ما هم نميتوانند با يكديگر گفت و گو كنند و فقط به يكديگر توهين ميكنند.
در برخي از نشريهها ببينيد كه يكديگر را به بيسوادي متهم ميكنند. اين هم بيخردي است. آنها راهنما نيستند، چاهنما هستند. محكوم كردن ساده است، بلكه متقاعد كردن مشكل است كه با دانش و خردورزي و هيجانهاي مثبت پيش ميرود.
در هيجان مثبت، ميتوانيم با يكديگر شريك شويم، همنوايي كنيم و همدلي كنيم. ولي من وقتي جدل روشنفكر معاصر را ميخوانم ميبينم فقط ميگويد: من. تو منت را فراموش كن، تا خودت را گم نكني. به جاي اين كه بگويي بيسواد است و سهميهاي است و ...، ياد بده كه چطور ميشود بحث كرد و ديگري را متقاعد كرد. آخر اين حرف نشد كه درباره احسان طبري بگوييم مگسي پديد آمد و ناپديد شد. اين همان گريز از خردورزي است.
اگر به اين خردورزي نرسيم نميتوانيم اميدي داشته باشيم. اين را هم بايد از آموزش و پرورش شروع كنيم كه متاسفانه همچنان در ايدئولوژي مانده است و نتوانسته است از آن سربر آورد.
اصلا گويا كسي نگران نيست. در آموزش و پرورش، در دانشگاه. در رسانه، در مديريت شهر و جامعه گويا كسي نگران نيست؛ چون نگراني خردورزي همراه با هيجان مثبت را به همراه دارد؛ عناصري كه ما در جامعه خود به ندرت ميبينيم.
این گفت و گو از مجموعه دلنگرانی ایرانی در شماره 12 ماهنامه ایران فردا انتشار یافت/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
با ادای احترام خالصانه صمیمانه به جناب دکتر حسن عشایری؛من فکر میکنم روشنفکری که تحمل صدای مخالف را ندارد وبه اصطلاح بجای دیالوگ سازنده یا منولوگ را ترجیح میدهد ویا به مخالفان فکری خود توهین میکند اصلا روشنفکر نیست ودر دایره تعریف روشنفکری جای نمیگیرد .
در گذشته از منظر جامعه شناسی، به چنین مردمی مردگانی متحرک می گفتند و امروز لابد ربات خواهند گفت.
حتی جوامع دیگر برای مقابله با کج اندیش و کج رفتار، نیازی به روشنفکر هم نخواهد داشت.
این را در نظر بگیر که فرض بر اینکه همین فردا هوش مصنوعی انسان را بزند کنار و اصلا نابودشان کند
حال شما می خواهید چه کنید؟!
مثل کسی که می داند 1 ماه دیگر اعدام می شود چه کار میخواهد بکند؟
پس بهتر نیست چون من و شما تاثیری بر این وضع نداریم نگران موضوع هم نباشیم؟
ما هنوز در نیازهای اولیه اجتماعی مدرن خودمان مانده ایم
کمی هم جای خودتان بایستید و گر نه وسواس دیگران، شما را خفه می کند.
راستی راستی آزمایی وسواس بنده را چگونه
اندازه گیری کرده اید. این همه من من،
ضعف خرد است.
تعطیلات عید فطر سه روزه شد.
تعطیلی را به خاطر ریزش برف یا سیلاب و آلودگی هوا اعلام می کنند.
آیتالله فاضل لنکرانی:
«ما فقه معماری و فقه شهرسازی داریم همانطور که فقه پزشکی و فقه اقتصاد داریم، اما معماری اسلامی و شهر اسلامی همانند طب اسلامی و اقتصاد اسلامی حرف غلطی است.
۴۵ سال است ما را با تفکر اقتصاد اسلامی به وسواس می اندازند و حال انکار!
کدام تفکر درست است؟
یاد کتاب اقتصاد اسلامی بنی صدر افتادم.
واریز 910 هزار تومان برای هر کدام از مددجویان بهزیستی و کمیته امداد/ تاریخ واریز ۲۰ فروردین
من هر روز این خبر را با مبلغ و تاریخ متفاوت می بینم. یعنی هر روز مبالغ متفاوتی برای این
مددجویان واریز می شود؟ اما چرا؟
مملکت پول مفت توزیع می کند؟
چنین افرادی نیازی به تفکر ندارند و
فقط کافی است در انتظار واریزی عمر خود را سپری کنند. بلی در چنین جامعه ای تفکر تعطیل خواهد بود.
نیازی به فکر کردن نیست.
اینگونه افراد صریح و آگاه و همچنین با پیشینه علمی و جایگاهی باید بیشتر دیده شوند
بعد یک مشت آدم .... تو این آموزش و پرورش مثل همین وزیر و ان مسئول روابط عمومی و ... جمع شده اند که دو تا رسانه منتقد و .. هستند آن ها را تهدید می کنند
خاک بر سر این ها
چرا این فرد نباید مسئول و مشاور وزیر و وزیر و رئیس یک کشور باشد؟!
چون ساختار کنونی بر مبنای بی خردی بنیان گذاشته شده است
نکته ای که خود دکتر هم به آن اشاره کردند اما بیشتر حرف ها تکراری و همه دان هستند
آن نمایندگانی که برای تشویق مردم به جنگ با عراق و حمایت از جمهوری اسلامی شروع به سهمیه کاری در همه جا کردن و تصویب کردند بیشعورترین و خیانت کارترین ها بودند و امیدوارم به سزاری اعمالشان برسند.
(شاید هم چاره ای نداشتند برای نگه داری و جذب طرفداران این حکومت اما این موضوع باعث رسوب خردورزی شد. چون وقتی افراد بی خرد وارد مناصب بالا شوند همه چیز را همه چیز را به نابودی می کشانند و برای نگه داری این وضع هم تلاش می کنند)
این نکته ای است که روشنفکران باید در پرچیدن راه های بی خردسازی تلاش کنند
این اولین مرحله کار است و این جا علاوه بر گزینش ایدئولوژیک ، این بحث سهمیه ها بوده است و تلاش کنند حال از طریق همین مجلس بی خردان در پرچیدن این موضوعات تلاش کرد.
به گزارش انصاف نیوز، این سخنران مذهبی در مراسم شب ۲۱ رمضان گفت: پیامبر در ابتدار نمازگزار تربیت میکرد و پس از آن به سراغ ساخت مسجد و محل نماز گزاردن میرفت.
بنابراین حرفهایش ارزش ندارد که به آن استناد کنند.
اون لباس به تنش اضافه است.
در عجبم که چرا به خود ایرانی ها هنر ماهیگیری را یاد نداده اند؟!
با کمک های نقدی به مردم به عنوان یارانه یا ...
شما به ملت ایران فقط ماهی داده اید که از گرسنگی هلاک نشوند. کنفوسیوس هم در گور به این استدلال می خندد.
اما به هرحال فکر کنم آ چیزی که تعطیل شده فکر شما باشد !!!