کلاس سوم راهنمایی بودم که آگهی تبلیغات پذیرش هنرجو برای ترم جدید انجمن سینمای جوان را در سطح شهر دیدم. ماجرا را به همکلاسی و دوست صمیمی و دیرینم گفتم و با موافقت او در کلاس های انجمن ثبت نام کردیم و دوره کلاس های فیلم نامه نویسی، عکاسی، فیلم برداری و کارگردانی را برای ساخت فیلم های هشت میلیمتری گذراندیم. پس از پایان این دو ترم درس و مشق را پی گرفتم و با پایان دوره دبیرستان برخلاف رشته تحصیلی ام که حسابداری بود در آزمون کنکور رشته تربیت معلم را انتخاب کردم و این گونه سرنوشت من در دوره آموزش عالی و شغلم شکل دیگری رقم خورد.
علی رغم علاقه کودکانه ام به فیلم و سینما و عضویت در انجمن سینمای جوان هیچ گاه آن را به طور جدی دنبال نکردم و این علاقه در حاشیه زندگی فردی و شغلی ام باقی ماند، اما انجمن سینمای جوان نگاه هیجانی - عامیانه من به سینما را تغییر داد و همین باعث شد دغدغه فیلم دیدن و دنبال کردن رویدادهای سینمایی در من خاموش نشود.
ارتباطم را با دوستان و رفقای سینمایی حفظ کردم و گاه که دورهمی هایی داشتیم از آنان جویای تغییر و تحولات و شرایط و حال و هوای سینمای کشورمان می شدم. رویدادهای سال های اخیر و به ویژه ناکامی یا شکست بسیاری از وعده ها، آرزوها، برنامه ها و گفتمان های آرمانی، اجتماعی، دینی و فرهنگی باعث شد بار دیگر علایق دوران کودکی و نوجوانی در فکر و روانم برانگیخته شود و فرصت بیشتری برای آن دوران بر باد رفته نوجوانی بگذارم! لحظه ای نیاسودن، کوشیدن و مهر ورزیدن، وارستگی، متانت و فروتنی و تواضع و گذشت و خوش رویی آن چیزی بود که از نزدیک در سیما و خلق و خوی بنایی هنرمند و انسان نواز پر شفقت از او مشاهده کردیم.
بسیار فیلم های نادیده را ببینم و بسیار نقدهای ناخوانده را بخوانم و اندکی به علایق پشت گوش انداخته و " تا وقت دگر " بپردازم !
این جست و جوی روزهای نوجوانی باعث شد به طور تصادفی با یکی از هنرپیشه های نامدار و بسیار خوشنام دهه چهل و پنجاه ایران بیشتر آشنا شوم و او کسی نبود جز :
"پوری بنایی دختر ایران"
اینکه چرا از میان خیل هنرپیشگان و ستاره های سینمای ملی ایران پوری بنایی و کارنامه و شناخت او موضوع این نوشتار شد را در ادامه بیان خواهم کرد.
پیش از پرداخت به این پرسش بر حسب حرفه معلمی و تجربه و آموخته های کاری ام باید اشاره و یادآوری کنم که یکی از راه ها و روش های کارآمد برای انتقال مفاهیم به دانش آموزان و فراگیران، وجود الگو و نمونه هایی از هم نوعان و هم میهنان خود برای آنان است تا با سرمشق قرار دادن آنها، انگیزه بگیرند، از دشواری راه زندگی سر خورده نشوند و همت و تلاش و باور به خود را وجهه همت خود قرار بدهند و از پیمودن اهداف خود دلسرد نشوند و بدانند و ببینند که افرادی از جنس خود و به طور کاملا ملموس و قابل دسترس در گوشه و کنار میهن شان بوده و هستند که زندگی خود را هدف گذاری کرده اند و با ایمان به آن هدف توانسته اند به خواسته خود نیز دست یابند و این کاری بود که امثال مریم میرزاخانی ها و پوری بنایی ها به قطعیت و قاطعیت تمام بدان جامه عمل پوشاندند.
پوری بنایی دختری از شهر اراک:
پوری بنایی در ۱۹ مهرماه سال ۱۳۱۹ خورشیدی در شهر اراک زاده شد. نام پدرش علی و نام مادرش توران است. شش خواهر دارد و یک برادر. نام او پوران ( پوری ) گذاشته شد اما پدر به علت علایق دینی او را صدیقه نام گذاری کرده بود. پنج ساله بود که خانواده اش به تهران کوچ می کنند. از همان دوره دبستان به نمایش و تئاتر علاقه نشان می داد و در نمایش ها و برنامه های هنری مدرسه شرکت می کرد.
با پایان کلاس ششم ابتدایی به هنرستان خیاطی می رود و خیاطی می آموزد. پس از آن در کلاس های باله لی لی لازاریان شرکت می کند و هنر باله را فرا می گیرد. از دیگر هنرهایی که پوری نوجوان می آموزد نواختن ساز سنتور است. علاوه بر اینها در رشته های ورزشی چون سوارکاری، تنیس، اسکی روی آب و برف شرکت می کند و حتی صاحب عنوان قهرمانی هم می شود، دیپلم می گیرد و در آمریکا هنر بازیگری می آموزد.
ورود به دنیای سینما
پوری بنایی با نصرت الله وحدت کارگردان و هنرپیشه مشهور سینمای ایران از طریق عموی خود نسبت خویشاوندی داشت و به همین سبب در دیداری خانوادگی، نصرت الله وحدت به او پیشنهاد بازی در فیلمی که پیش رو دارد را می دهد و پوری بنایی که از کودکی شوق هنر سینما را داشت، پیشنهاد وحدت را می پذیرد. ماجرا را با پدر پوری در میان می گذارند و پدر به شرط آن که او در سینما وقار و وزانت خود را حفظ کند می پذیرد.
نگاهی به کارنامه سینمایی پوری بنایی
نخستین تجربه سینمایی بنایی با پیشنهاد نصرت الله وحدت در فیلم " عروس فرنگی " به سال ۱۳۴۳ شکل گرفت. برای ایفای نقش " ماریا " در عروس فرنگی پوری بنایی باید موهایش را کوتاه می کرد اما او به سبب عشق خود به سینما حاضر می شود حتی موهایش را از ته بتراشد! پس از تجربه موفق در فیلم عروس فرنگی او در همان سال در فیلم دیگری به نام " دزد شهر " بازی می کند. سال ۱۳۴۴ در چهار فیلم و همین طور در سال ۱۳۴۵ در چهار فیلم دیگر به ایفای نقش می پردازد.
پوری بنایی تا سال ۱۳۵۷ در ۸۸ فیلم نقش ایفا کرد که ده فیلم از آنها با کشورهای ژاپن، ترکیه، آمریکا و فرانسه مشترک بوده است و همچنین در اکران دو فیلم "قیصر" و "مریم و مانی" هم نقش تعیین کننده داشت و جا دارد به چند فیلم مشهور و نقش برجسته او در آنها و تحلیل سینماگران از کارنامه سینمایی اش اشاره شود.
ابوالفضل برزگر در یادداشتی برای نگارنده در تحلیل سینمای بنایی می نویسد:
" پوری بنایی چهره ای جذاب و شرقی دارد که خیلی زود در دهه چهل گل می کند! پرسونای او در مسیری سینوسی از کمدی و عشقی تا اکشن، جنگی، تاریخی، آسیب دیده، تا فداکار و مقتدر و ... را شامل می شود. در این مسیر با بزرگانی چون محمدعلی فردین، ناصر ملک مطیعی، رضا بیک ایمانوردی، بهروز وثوقی، ایرج قادری همراه و همبازی می شود و در میان ستارگان زن سینمای ایران با فروزان قابل مقایسه است.
بنایی به مرور به محبوبیتی در دو سطح حقیقی و حقوقی در سینمای ایران دست یافت و توانست اعتمادی همگانی را به خود جلب کند. سال ۱۳۴۸ از راه می رسد.
پوری بنایی با بازی در فیلم " قیصر " مسعود کیمیایی برای همیشه نام خود را در سینمای ایران جاودانه می کند. فیلمی متعلق به موج نوی سینمای ایران که عملا سینمای ایران را به سینمای پیش از قیصر و پس از قیصر تقسیم کرد!
پوری بنایی زیبایی سیرت و زیبایی صورت را توامان داشت و با تلاشی ماندگار هم توانست نقشی ارزنده و حتی تعیین کننده در ساخت قیصر چه در نقش هنرپیشه و چه در نقش تامین کننده سرمایه اولیه فیلم ایفا کند و هم عامل تعیین کننده در رهایی فیلم از توقیف بود، چرا که فیلم به سبب دارا بودن صحنه های خشن چاقو کشی و قمه کشی مورد انتقاد قرار گرفت و این تلاش های پوری بنایی بود که فیلم را از توقیف رهانید. به جز آن که بنایی برای ساخت قیصر وامی به مبلغ صد هزار تومان از بانک عمران گرفت که تمام اقساط آن را شخصا پرداخت و حتی دستمزد سی هزار تومانی او بابت بازی در فیلم هیچ گاه پرداخت نشد!" پوری بنایی سیمای سومی هم دارد و آن وجه نیک اندیش، نیک سرشت و مهرورزی و دستگیری از هم میهنان و مردم وطنش می باشد. او از ایران مهاجرت نکرد، حاضر به بازی در غیر از آن معیار و اصول و باور خود نشد .
در تحلیل دیگری که خبر آنلاین درباره پوری بنایی به تاریخ ۲۱ آبان ۱۴۰۳ منتشر کرده، آمده است:
" پوری بنایی در فیلم های قیصر و غزل به عنوان شخصیتی تاثیرگذار و پیچیده ظاهر شد و توانست بازتابی از احساسات انسانی و نقش های پیچیده زنانه را ارائه دهد... حضور بنایی در نقش غزل که نام فیلم غزل هم بر آن مبنا انتخاب شده است نمادی از تمام زنان قربانی است در طول تاریخ. در فیلم "مهر گیاه" گیاهی شبیه به جفت انسانی زن و مرد است. ریشه های این گیاه به دو بخش تقسیم می شود که یک بخش آن مونث و یک بخش آن مذکر است و یک تن واحد به نظر می رسد.
بنایی با اجرای قوی و باورپذیر خود، شخصیت زنی را به تصویر می کشد که بلد است چگونه درد و اندوه را با غرور و عزت به نمایش گذاشت.
فیلم "زنبورک" فیلم نمادین و فلسفی است که داستان انسان هایی را روایت می کند به دنبال راهی برای رهایی از ستم و فساد هستند. زنبورک ادبیات نمایشی و عامیانه ایران را با ادبیات و فرهنگ مدرن غربی در می آمیزد.
در فیلم "جهنم به اضافه من" شخصیت بنایی فراتر از یک قهرمان معمولی به نمادی از جسارت و پایداری در برابر موانع اجتماعی تبدیل می شود. در " کوچه مردها" نه تنها به زیبایی عواطف و احساسات را به تصویر می کشد بلکه بارتابی از زنانی است که گویی از انفعال خسته اند و در "خداحافظ تهران" زنی عاشق و مقاوم است که برای حفظ ارزش هایش می کوشد تا سرانجام به هدف خود می رسد...
در یک تحلیل کلان ؛ پوری بنایی با اجراهای قوی و نگاهی عمیق به کاراکترها، نوعی دلبستگی در تماشاگر ایجاد می کرد و آنان را وادار می ساخت تا ورای ظاهر شخصیت ها به عمق احساسات و کشمکش ها توجه کنند.
بنایی همچنین با نقش هایش به شکلی ناگفته، مسائلی از قبیل قدرت زنانه، عشق و جست و جوی هویت را در سینمای آن دوران نمایان ساخت. او با هنرش به نسلی از بازیگران زن، شجاعت و الهام بخشید تا در نقش های پیچیده تر ظاهر شوند و نقشی فعال تر در روایت های سینمایی ایفا کنند.
تاثیر بنایی بر سینمای ایران نه تنها از طریق بازی هایش، بلکه از طریق حضور قدرتمندش به عنوان یکی از نمادهای زنانه سینمای ایران نیز به یادگار مانده است."
پوری بنایی را به سبب شباهت با اوا گاردنر هنرپیشه آمریکایی، اوا گاردنر ایران نامیده اند. طبق منابع رسمی آخرین فیلمی که بنایی در آن نقش آفرینی داشت فیلم مریم و مانی به کارگردانی هنرمند جسور و مظلوم ایرانی، کبری سعیدی ( شهرزاد ) به سال ۱۳۵۷ می باشد اما در گفت و گوی نگارنده با پوری بنایی ایشان فیلم تلوزیونی " هزارمین " را آخرین فیلمی می داند که در آن بازی داشته است.
پوری بنایی پس از ۵۷ هرگز جلوی دوربین نرفت تا اینکه در سال ۱۳۸۷ عباس کیارستمی برای ساخت فیلم " شیرین " از او درخواست شرکت در فیلمش را می کند. بنایی هم به علت احترام و مهری که به کیارستمی داشت می پذیرد.
لازم به یادآوری است که این فیلم تصویرگر ۱۱۳ هنرپیشه زن، بدون هیچ سخنی رو به دوربین فیلم برداری است. در توصیف این فیلم پوری بنایی می گوید که " کیارستمی از من خواست تا رو به دوربین گریه کنم! من هم مقابل دوربین فقط و فقط اشک ریختم و اشک... بعدا کیارستمی از این صحنه به عنوان بهترین و تاثیرگذارترین صحنه فیلم یاد می کند."
پوری بنایی در سیمای یک ایرانی میهن پرست
پوری بنایی علی رغم اینکه پس از سال ۱۳۵۷ همچون بسیاری از هنرمندان مورد بازخواست و بی مهری قرار گرفت ولی ایران را ترک نکرد و از جمله کسانی بود که ماندن در وطن را برگزید و ماند. بنایی در گفت و گوهای متعدد در پاسخ به پرسش : چرا ایران را ترک نکردی و همچنان در اینجا ماندی؟ پاسخ می دهد: " من وطنم و مردم کشورم را دوست دارم و در کنار آنها راضی و خشنودم. بودن در کنار آنها به من انگیزه و امید و سرزندگی می بخشد.
نکته قابل تامل اینکه بنایی می گوید:" بعدها بازی من در فیلم ها بلامانع اعلام شد ولی هیچ وقت نتوانستم خود را راضی به بازی مجدد در سینمای ایران کنم!" آنچه که از گفته او می توان فهم کرد پای بندی و باور بنایی به معیارها و اصولی در زندگی می باشد که او نمی تواند در فقدان آنها تن به حضور در سینمای ایران بدهد! نگاهی به بنایی و نوع زندگی اش حاکی از پای بندی به مبانی بنیادینی است که هیچ گونه تلاطم سیاسی و اجتماعی و یا وزش طوفان های ایدئولوژیک سیاسی و اعتقادی نتوانست او را از مسیر روشن ایران خواهی و مردم دوستی منحرف سازد.
پوری بنایی نیکوخصالی نیکوکار
پوری بنایی سیمای سومی هم دارد و آن وجه نیک اندیش، نیک سرشت و مهرورزی و دستگیری از هم میهنان و مردم وطنش می باشد. او از ایران مهاجرت نکرد، حاضر به بازی در غیر از آن معیار و اصول و باور خود نشد، اما هرگز دست از تکاپو برای میهنش نکشید. آلام و دردها و رنج های ایران و هموطنانش را از یاد نبرد و این بار نگارنده قصه و سناریست و کارگردان آنچه خود دوست می داشت شد.
بازیگر این راه هم خود او بود در لوکیشنی به وسعت ایران.
در گفت و گویی پوری بنایی می گوید که از همان اوایل بازیگری سخت دل بسته برنامه های نیکوکارانه و خیریه فرح دیبا (پهلوی) می شود. او تعریف می کند که " روزی عکسی از شهبانو را در حالی که کودکی جذامی را بغل کرده روی جلد نشریه ای می بیند و تحت تاثیر آن قرار می گیرد. سپس متوجه می شود که او از همه کسانی که قصد کمک و نیکوکاری دارند درخواست همکاری کرده است، در نتیجه به آدرس دفتری که معرفی شده بود مراجعه می کند و داوطلبی خود را برای همکاری در برنامه های خیریه و نیکوکاری اعلام می نماید.
بنایی می افزاید فرح دیبا از این اقدام من بسیار شادمان شد و از آن به گرمی استقبال کرد." پس از آن بود که در نهادهای خیریه زیر نظر فرح پهلوی چون سازمان ملی حمایت از کودکان، انجمن ایرانی یاری برای جذامیان، انجمن یاری برای قربانیان سوختگی، سازمان ملی مبارزه با سرطان، سازمان حمایت مادران و نوزادان، مدرسه نابینایان و ... همکاری و همراهی می کند.
اما داستان این پندار و کردار نیک پس از سال ۱۳۵۷ خواندنی است. این بار پوری بنایی خود به تنهایی بازیگر عاشق و دلباخته ای به وسعت میهنش می شود که تا به امروز استمرار داشته است.
در اثبات نیک نفسی و نیک کرداری پوری بنایی شایسته است تا خاطره ای که نگارنده خود شاهد آن بود را روایت کنم. در یکی از روزهایی که قرار بود به مناسبت برگزاری بازارچه خیریه ای در تهران به حضور ایشان برسیم، پس از رسیدن به محل برگزاری بازارچه خیریه به همراه دوست و همراه عزیزم، متوجه شدیم که او در محل حضور ندارد! به ناچار با او تماس گرفتیم و ایشان ضمن پوزش از تاخیر خود گفتند که اکنون در یک بازارچه خیریه دیگری هستند و به محض اتمام کارش خود را به محل بازارچه خواهند رساند.
لحظه ای نیاسودن، کوشیدن و مهر ورزیدن، وارستگی، متانت و فروتنی و تواضع و گذشت و خوش رویی آن چیزی بود که از نزدیک در سیما و خلق و خوی بنایی هنرمند و انسان نواز پر شفقت از او مشاهده کردیم.
بیش از نیم قرن است که پوری بنایی گام در راهی گذاشته است که جز ایمان و عشق به وطن تفسیر دیگری ندارد. او تنها و مستقل این راه را تا به امروز پیموده است. امدادرسانی و یاری به هموطنان در هر حادثه و اتفاق ناگوار پیشه و مرام او شده است. از کمک و دستگیری از سیل زدگان خوزستان و زلزله زدگان خوی و هموطنان سیستان و بلوچستانی گرفته تا همکاری و شرکت در برنامه های موسسه خیریه محک، موسسه و آسایشگاه خیریه کهریزک، بنیاد خیریه زینب کبری، خیریه بهنام دهش پور و موسسات خیریه بیماران تالاسمی، ام اس، کر و لال ها، نابینایان و کودکان عقب مانده ذهنی و ... نمونه ای از تلاش های سترگ او در این چند دهه به دور از هیاهو و تفاخر و شهرت طلبی می باشد.
پوری بنایی همچون دیگر نمادهای ایرانی اینک یک نماد و نشانه است برای دختران ایران زمین. او معیاری عملی و ملموس و تجربه شده برای پندار و گفتار و کردار نیک در زیست فرزندان ایرانیان و به ویژه دختران ایرانی است. اراده و ایمان به خود و هدف در شکوفایی وطن و تعالی و اعتلای خود و هموطنانت. بنایی همواره دختری وفادار به مام میهن و فرزندی صدیق برای مردم میهنش بوده است.
پوری بنایی ترجمان یک گفتمان:
پوری بنایی به درستی ترجمان متین صورت و سیرتی از دختران و زنان کوشا، کنش گر، هنرمند و فعالی هستند که در دهه سی دانش آموختند، در دهه چهل و پنجاه بالیدند و در روزگار پس از ۵۷ خود را وقف میهن و فرزندان ایران عزیز کردند تا هم میوه ای از فداکاری های نسل تجددگرا و میهن دوست مشروطه باشند و هم نمادی برای نسلی که در جست و جوی روشنایی، مدنیت، خرد و بهروزی و آبادی و آزادی و توسعه ایران است.
عشق و دلدادگی او به ایران و سعادت دختران و پسران ایران زمین و تمدن دیرپای ایرانی را پایانی نیست.
**نکته قابل یادآوری اینکه گرچه پوری بنایی عزیز راضی به نوشتن و گفتن از او نبود اما این نوشتار ادای دینی هر چند کوچک به او و نسل ایران ساز و نادیده انگاشته شده اوست.
در نگارش این نوشتار از مصاحبه ها و گفت و گوهای صورت گرفته با پوری بنایی به ویژه گفت و گوی نسیم یزدانی ( بانو مدیا ) و همچنین گفت و گوی رادیو حافظ با ایشان که هر دو در " یوتیوب " قابل دسترس است بهره بردم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
جستارگشایی:
دکتر « محمود درگاهی » استاد دانشگاه ادبیات زنجان سال ۲۰۱۰ در پژوهشی عمیق تحت عنوان « تاثیر شاهنامه در تاخیر دموکراسیخواهی » که سال ۹۶ در ماهنامه بایرام متتشر شد مینویسد:
« شاهنامه فردوسی بزرگترین اثر کلاسیک فارسی به ویژه در عرصه اندیشه سیاسی و شیوههای کشورداری است ؛ شهرت گسترش این کتاب در میان مردم ایران موجبات راهیابی و رسوب درون مایههای سیاسی آن در اذهان طیفها و طبقات گوناگون آنان فراهم آورده است.
مهمترین این درونمایهها نوعی الگوی کشورداری است که در آن یک شاه بزرگ یا خدایگان در کانون یک اقتدار سیاسی جای میگیرد . این شاه بزرگ یکتنه تشخیص دهنده همه مصالح کشور و نیک و بد زندگی انسانها و تعیین کننده حیات و مرگ و زندگی آنهاست. خلق و خوی دیکتاتوری ما معطوف به خانه کودکی و تربیت دوره پیشامدرن ماست. ما ذاتا در زمان قدرت، ظالم و سرکوبگریم و در بیقدرتی کُرنشگر، چاپلوس و ساکتیم.
وقتی که چنین الگویی از یک قدرت سیاسی در درازنای سدهها پیش روی ملتی قرار گیرد و خطوط برجسته آن در ذهن یکایک آن حک شود راه را برای آشنایی با الگوهای بدیل و شیوههای دیگر کشورداری به ویژه شیوههای مخالف آن مانند دموکراسی و مشارکت سیاسی میبندد و نوعی نگاه سیاسی میآموزد که در آن هیچ جایی برای آحاد ملت و دخالت و مشارکت آنها در امور کشورداری نمیماند.
آموزه خطرناکی که به مرور تبدیل به خلق و خوی ملی میشود و در سدههای متوالی تاریخ در تکوین اندیشه ایرانی تغییر شکل میداد و با رسوخ تار و پود فرهنگ و حتی اعتقادات دینی مردم زیانهای هنگفتی را فراهم می آورد .... ».
اخیرا سخنرانی متفاوتی در راستای پژوهش دکتر درگاهی از دکتر رنانی در خصوص کتاب « روایت دکتر داریوش آشوری» را چندین بار با گوش جان نیوشیدم y از اینکه رنانی با پای بندی به تفکر انتقادی سیر تطور توسعه را در ایران به چالش جدی میکشد به وجد آمدم.
ما فاقد قصهایم . از شاهکشی قصه در نمیآید. رنانی در سیر تاریخی توسعه و تجربیات معلمی خود معتقد است که مراحل توسعه عبارتند از:
1- سرمایهگذاری اقتصادی
2- سرمایهگذاری انسانی
3- سرمایه اجتماعی
4- سرمایه نمادین
5- سرمایه خانه کودکی
6- سرمایه خانه زبان
وی در ادامه سرمایه اقتصادی را شرط لازم و ناکافی توسعه معرفی کرده میافزاید: چین فقط در حوزه اقتصاد به مرز خلاقیت و دانش جهانی رسیده است ولی مفهوم توسعه توانایی و خلاقیت در تمام شئون توسعه از اقتصاد تا ادبیات، هنر، فلسفه، عرفان و...است.
رنانی از مشارکت، نوع دوستی، امید، چهرهها و شخصیتهای نمادینی مانند کوروش، علیدایی و آثار تاریخی و معنوی همانند تخت جمشید و شاهنامه فردوسی به عنوان لوازمات ناکافی مفهوم توسعه نام برده میافزاید:
« درآمد انگلیس از چهره کاریزماتیک دیوید بکام از کل آثار تاریخی ما بیشتر است در حالی که ما برای علیدایی جوک میسازیم و از ظرفیت جنازه هارون الرشید و رضا شاه و...غافلیم.
رنانی معتقد است که ما مهارت لازم برای نگهداشت سرمایهها را نداشته و با اینکه در حوزه آموزش مدرن پیشتازیم ولی در رواداری، گفت و شنود ، فنون مذاکره، جرات عذرخواهی، مهارت عقبنشینی و دیالوگ را بلد نیستیم .
خلق و خوی دیکتاتوری ما معطوف به خانه کودکی و تربیت دوره پیشامدرن ماست. ما ذاتا در زمان قدرت، ظالم و سرکوبگریم و در بیقدرتی کُرنشگر، چاپلوس و ساکتیم.
قصه مادران ما واپس گرا و ضد توسعه است. ما همچنان از سوسک غول ساخته و اسیر تربیت کودکانه و ناکارآمد اولیا هستیم.
به باور رنانی ؛ آخرین ایستگاه توسعه، خانه زبان میباشد ؛ خانواده و مدرسه در خانه زبان مستقرند.
زبان فارسی به عنوان میراث مشترک ما بسته و نرم بوده و فاقد تیزی و ظرفیت لازم برای پذیرش وجوه مختلف توسعه است . فارسی، زبان استعاره، کنایه و دوپهلو گویی هاست . ایهام و ابهام و... برای شاعرانگی خوب است ولی لازمه توسعه ؛ شفافیت، خلق واژگان و تولید مفاهیم مدرن است.
فن آوری زبان فارسی معطوف به عصر کشاورزی است ؛ البته نباید از خیانتهای فرهنگستان زبان فارسی در نامگذاریها و انسداد زبانی غفلت نمود. اگر امروز شاهنامه فردوسی برای ما قابل فهم است افتخار نیست بلکه نشانه ایستایی و بسته بودن زبان است. زبان باز و خلاق لازمه و پیشران توسعه است.
اگر نفت نبود ما چیزی بین افغانستان و پاکستان بودیم.
احزاب ما فاقد قصه و آرزوهای مشترک فراگیر هستند.
ما فاقد تاریخیم ؛ شاهنامه تاریخ ماست. کوروش، تخت جمشید و هخامنشیان اکتشافات غربیهاست.
ما فاقد قصهایم . از شاهکشی قصه در نمیآید.
قصه دموکراسی باید از خانه مادری و خانه زبانی شروع شود . از این منظر پزشکیان فرصتی برای خلق قصههای جدید است. خلق قصه غیر از گفتمانسازیست . گفتمان مجموعه مفاهیمی است که فهم مشترک ایجاد میکند.
ماندگاری گفتمانها به اندازه عمر سازندگان سیاسیاش بوده و عمقی ندارند .
جامعه ایرانی پسا جنبش مهسا در حال دم کشیدن و تولید مزه است و عصر دیجیتال گشودگی زبانی ایجاد میکند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
اگر به تاریخ معاصر ایران علاقه مند هستید ؛ کتاب « در آخرین روزهای رضا شاه (تهاجم روس و انگلیس به ایران در شهریور 20) اثر ریچارد .ا.استوارت با ترجمه روان آقایان عبدالرضا هوشنگ مهدوی و کاوه بیات(1) ؛ به خاطر ارجاع به اسناد و منابع معتبر تاریخی علاوه بر این که در مجموع یک کتاب تاریخی مرجع ارزیابی می شود به دلیل این که نویسنده در تشریح جزئیات چگونگی رویارویی و تقابل چند روزه بین سربازان و افسران و فرماندهان و سیاست مداران ایرانی با همتایان خارجی آنها ( جدا از نقش مثبت و منفی آنها) بر نقش و میزان تاثیرگذاری آنها در این تقابل نابرابر متمرکز شده وگاه به جزئی ترین اتفاقات پیش آمده در رویارویی چند روزه این نیروها می پردازد .... برای خواننده احساس خواندن یک رمان جذاب را تداعی و او را سطر به سطر به دنبال خود می کشاند.
وقایعی که برای خواننده ایرانی کتاب گاه غرورآمیز و گاه تحقیر آمیز و گاهی هم عاطفی و حماسی می باشد. از شهادت هم زمان دو نظامی ارشد نیروی دریایی ایران که با هم برادر بودند یکی به دست روس ها در شمال و دیگری در رویارویی با انگلیس ها در جنوب (تیمسار غلامعلی بایندر در جنوب و برادرش در شمال) تا مقاومت مردانه گروه هایی از نظامیان ایرانی که مخالف ترک مقاومت بودند من جمله سرلشکر محمد شاه بختی فرمانده لشکر خوزستان که وقتی یکی از افسران پیشنهاد کرد که قایق های کوچک را برای عقب نشینی به آن سوی کارون جمع آوری و آماده کنند با خشم فراوان سیلی محکمی به صورت این افسر زد و فریاد کشید : « دندان های هر کسی را که از عقب نشینی صحبت کند خرد خواهم کرد! ما احتیاجی به قایق نداریم . در همین طرف رودخانه خواهیم مرد » و ده ها مورد مقاومت فردی و یا گروهی باعث افتخار و غرور ملی می شد یک طرف ماجرا بود و طرف دیگر ماجرا حرکاتی بود که باعث احساس سرشکستگی و تحقیر ایرانیان وطن پرست می شد من جمله فرار بعضی از فرماندهان ارشد به خصوص در جبهه شمال و بلاتکلیف گذاشتن پرسنل زیر فرمان خود و یا چرخاندن بی مورد افسران اسیر لشکر مشهد در خیابان های این شهر توسط مهاجمین ارتش سرخ و ابراز شادمانی حقیرانه و شرم آور بعضی از تماشاچیان!!...
به نظر من نتیجه ای که خواننده کتاب در مجموع از خواندن این کتاب دستگیرش می شود بعضا با روایت های تکراری جا افتاده بین مردم و یا بعضی ازمورخین ساده نگر در تضاد کامل است و به قول دکتر زیبا کلام با قرائت های رسمی رایج از این وقایع تفاوت آشکاری دارد ...
زمینه های تجاوز متفقین به ایران اگرچه با اولتیماتوم های رسمی و غیر رسمی و به بهانه مسخره ی وجود اتباع آلمان در ایران فراهم و قابل پیش بینی بود و کارگزاران دولت وقت ایران نهایت تلاش خود را برای جلوگیری از این فاجعه انجام دادند ولی باز هم مانع غافل گیری مقطعی و هرج و مرج پیش آمده در ارتش نوپا و جنگ ندیده ایران نشد چرا که ارتش ایران عمدتا با محوریت سربازان وظیفه بی سواد و یا کم سواد و تجهیزات بسیار ابتدایی شناخته می شد .
سابقه تاسیس دو نیروی هوایی و دریایی ارتش به 20 سال هم نمی رسید ضمن اینکه تمام تجربه جنگی این ارتش در حد سرکوب اشرار و یاغیان داخلی بود واصلا فرصتی برای آمادگی شرکت در یک جنگ منظم پیدا نکرده بود آن هم درمقابل دو ارتش اروپایی قدرتمند که هم به لحاظ نفرات و هم به لحاظ تجهیزات و لجستیک و تحرک بالا و مهم تر از همه داشتن تجربه جنگ جهانی اول برارتش ایران برتری مطلق داشتند.
گذشته از آن عامل دیگری که باعث سردرگمی و تردید در تصمیم گیری رضا شاه و دولت او در مقابل خواست های انصافا غیرعادلانه و زورگویانه متفقین بود این بود که هنوز نه تنها آثار شکست در قوای ارتش آلمان وجود نداشت بلکه بخش یزرگی از خاک شوروی آن زمان در تصرف نیروهای رایش بود و هیتلرخود را برای اشغال مناطق نفتی قفقاز و نزدیک شدن به مرزهای ایران آماده می کرد ؛ لذا تن دادن به خواست متفقین مبنی بر اخراج و یا تسلیم کارشناسان آلمانی به نیروهای آنها علاوه بر اینکه یک عمل غیراخلاقی ارزیابی می شد ؛ (تحویل میهمان به دشمن) و حیثیت ملی ایران را خدشه دار می کرد خطر رویایی با ارتش آلمان را که حدس زده می شد که به زودی به مرزهای ایران برسند را هم به دنبال داشت.
گذشته از آن براساس عرف دنیای سیاست آن دوره ، ارتش ها وقتی با هم وارد جنگ می شدند که یکی از دولت ها به طرف مقابل رسما اعلام جنگ می داد به عنوان نمونه بعد از تجاوز و اشغال سریع لهستان توسط آلمان نازی دولت های انگلیس و فرانسه رسما به آلمان اعلان جنگ دادند! اما متفقین متکبر حتی لازم ندیدند که این رسم معمول را درباره ایران به جا بیاوردند و تنها وقتی که نیروهایشان از شمال و جنوب و غرب کشور وارد خاک ایران شده و در شمال شهرهای تقریبا بی دفاع ایران از طرف روس ها هدف بمبارانهای وحشیانه قرار گرفت و در جنوب نیروی دریایی قدرتمند انگلیس چند ناوچه تازه خریداری شده نیروی دریایی تازه تاسیس شده ایران را غرق کرده و پرسنل آنها را شهید و مجروح و یا اسیر کرده بود؛ سفیران دو کشور نیمه شب به خانه نخست وزیر ایران رفته و او را از خواب بیدار کرده و خبر تجاوز را به اطلاع او رساندند .
این رفتار متفقین گویای این واقعیت تلخ بود که ایران حتی اگر در ابتدا تسلیم خواست های متفقین می شد باز هم اشغال می شد چون حداقل روس ها واستالین اهداف مهمتری برای خود داشتند که بسیار فراتر از استفاده مقطعی صرف از خاک ایران و را آهن ایران جهت رساندن اسلحه و مهمات به شوروی بود. واقعیتی که در سیر حوادث بعدی در ماجرای پیشه وری و آذربایجان و کردستان به وضوح خود را نشان داد.
دولت وقت ایران و مخصوصا رضا شاه که خودش تصمیم گیرنده مطلق بود قبل از حمله و در طول حمله سعی فراوان کردند که با توسل به بی طرفی اعلام شده از طرف ایران دولت امریکا را که در دنیای سیاست آن دوره نقش سازنده تری ایفا می کرد وادار کنند که از نفوذ خود بر دولت انگلستان استفاده کند و جلوی تجاوز را بگیرد اما پیش روی برق آسای هیتلر در شرق و غرب اروپا و خطر سقوط قریب الوقوع مسکو و مکر و حیله استالین در فریفتن غرب (در کتاب صریحا به این موضوع اشاره شده است) اولویت های امریکائیان را نیز بر تمرکز به کمک رسانی به قوای روسیه قرار داد و ایران و مسئله ایران فرع بر قضیه شد و به حاشیه رفت و متاسفانه شد آنچه که در این کتاب مشروحا به آن پرداخته شده است.
1- محمود اعتماد زاده "به آذین" مترجم و نویسنده مشهور می گوید ! بهترین ترجمه ؛ ترجمه ایست که خواننده وجود مترجم را احساس نکند!
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
هنرهای نمایشی، از جمله تئاتر و نمایش، ابزارهای مؤثری در آموزش و پرورش هستند که میتوانند به شکل چشمگیری به توسعه مهارتهای اجتماعی و عاطفی دانشآموزان کمک کنند. این فعالیتها محیطی خلاقانه و تعاملی فراهم میآورند که در آن دانشآموزان میتوانند احساسات خود را بیان کنند، با دیگران ارتباط برقرار کنند و اعتماد به نفس خود را تقویت نمایند.
مشارکت در تئاتر به دانشآموزان این امکان را میدهد که با چالشهای جدید مواجه شوند و از طریق بازی در نقشهای مختلف، مهارتهای ارتباطی خود را بهبود بخشند. به ویژه، تئاتر میتواند شخصیت دانشآموزان را شکل داده و ذهن آنها را بازتر کند. وقتی دانشآموزان در نقشهای مختلف بازی میکنند، نه تنها با احساسات و تجربیات متفاوت آشنا میشوند، بلکه یاد میگیرند چگونه با چالشهای زندگی واقعی مواجه شوند و تصمیمات درست بگیرند.
برای مثال، در یک کلاس درس ابتدایی، معلم میتواند داستانی را انتخاب کند و از دانشآموزان بخواهد تا نقش شخصیتهای داستان را بازی کنند. این روش به آنها کمک میکند تا با جزئیات شخصیتها آشنا شوند و احساسات و واکنشهای آنها را درک کنند. همچنین، با ایفای نقش، دانشآموزان بهطور غیرمستقیم مهارتهای اجتماعی مانند همکاری، همدلی و حل مسئله را تمرین میکنند. این تجربیات به شکلگیری هویت آنها و باز شدن ذهنشان نسبت به تنوع انسانی کمک میکند.
یک نمونه دیگر، اجرای نمایشنامهای ساده است که موضوعات اخلاقی را دربرمیگیرد. معلم میتواند از دانشآموزان بخواهد تا در گروههای کوچک، داستانهایی را درباره دوستی و همکاری بنویسند و سپس آنها را بهصورت نمایشی اجرا کنند. این کار نه تنها مهارتهای کلامی آنها را تقویت میکند، بلکه باعث میشود تا ارزشهای اجتماعی مهمی را بهطور عملی یاد بگیرند و شخصیت خود را در این فرآیند شکل دهند.
علاوه بر این، هنرهای نمایشی میتوانند فضایی را برای بررسی مسائل اجتماعی و فرهنگی فراهم کنند. دانشآموزان با ایفای نقشهای متفاوت، میتوانند به درک عمیقتری از تنوع فرهنگی و اجتماعی دست یابند و مهارتهای همدلی خود را توسعه دهند. به عنوان مثال، معلم میتواند دانشآموزان را تشویق کند تا داستانهایی از فرهنگهای مختلف را پژوهش کنند و سپس آنها را در قالب یک نمایش به اجرا بگذارند. این تجربه به آنها کمک میکند تا با سایر فرهنگها آشنا شوند و ارزشهای مشترک انسانی را درک کنند، در نتیجه شخصیت و هویت خود را در زمینهای وسیعتر شکل دهند.
یکی از منابع ارزشمند در این حوزه، کتاب «تئاتر در آموزش» نوشتهی **شهرام گراوند** است. این کتاب به معلمان نشان میدهد چگونه میتوانند از تئاتر بهعنوان ابزاری برای آموزش استفاده کنند. محتوای کتاب شامل تمرینها و فعالیتهایی است که به بهبود تعاملات اجتماعی دانشآموزان کمک میکند و یادگیری را برای آنها جذابتر و مؤثرتر میسازد. بهویژه، تمرینهایی که در کتاب آمده، میتواند در کلاسهای ابتدایی بهکار گرفته شود تا یادگیری را سرگرمکننده و آموزنده کند.
افزایش سواد اجتماعی دانشآموزان در جامعه تأثیرات مثبت و گستردهای دارد. هنگامی که دانشآموزان مهارتهای اجتماعی و عاطفی خود را تقویت میکنند، توانایی برقراری ارتباط مؤثر با دیگران، درک احساسات و نیازهای اجتماعی، و حل منازعات را پیدا میکنند. این مهارتها نه تنها در محیط مدرسه، بلکه در جامعه نیز به آنها کمک میکند تا روابط سالمتری برقرار کنند و به عنوان شهروندان مسئول و همدل عمل کنند. سواد اجتماعی بالا میتواند به تقویت همبستگی اجتماعی و کاهش مشکلاتی چون تبعیض و نابرابری کمک کند.
علاوه بر این، افرادی که سواد اجتماعی بالایی دارند، معمولاً در محیطهای شغلی موفقتر عمل میکنند. آنها به راحتی میتوانند با همکاران، مدیران و مشتریان ارتباط برقرار کنند و به عنوان تیمی مؤثر و هماهنگ عمل نمایند. در نتیجه، این افراد میتوانند نقش کلیدی در پیشبرد اهداف سازمانها و نهادهای اجتماعی ایفا کنند و به توسعه پایدار جامعه کمک کنند. بنابراین، آموزش هنرهای نمایشی و تقویت مهارتهای اجتماعی دانشآموزان نه تنها به نفع خود آنها، بلکه به نفع جامعهای است که در آن زندگی میکنند.
در مجموع، تأثیر هنرهای نمایشی فراتر از یک تجربه آموزشی است و میتواند به شکلگیری شخصیت و هویت دانشآموزان کمک کند. با فراهم آوردن این فرصتها، ما میتوانیم نسلی توانمندتر و همدلتر پرورش دهیم که با مهارتهای اجتماعی و عاطفی قوی، به توسعه یک جامعه سالم و پایدار کمک نمایند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/
در حالی که تشکل های فرهنگیان برنامه مشخصی برای گرامی داشت « روز جهانی معلم » نداشته و وزارت آموزش و پرورش دولت مسعود پزشکیان حتی از صدور یک پیام برای این روز جهانی استنکاف ورزید اما « رضا قاسم پور کنش گر آموزشی و خبرنگار صدای معلم » در استان البرز با هماهنگی « حسین موسوی یکتا » مدیر موزه ی خصوصی تمبر یکتای کرج نشستی را به این منظور در این مجموعه تدارک دیدند .
این نشست یکشنبه 15 مهر در محل این موزه تاریخی برگزار گردید و تعدادی از فرهنگیان شاغل و بازنشسته با حضور در این نشست به بیان دیدگاه های خود پرداختند .
در بخش های پیشین ؛ سخنان تعدادی از معلمان شاغل و بازنشسته در « صدای معلم » منتشر گردید .
در این بخش ؛ متن کامل سخنان سید حسین موسوی یکتا مدیر موزه تمبر یکتا را می خوانید .
گروه اخبار/
پنجشنبه ۲۵ مرداد ۴۰۳ با هماهنگی قبلی سراغ یکی از معلمان خاص و عاشق میراث باستانی در کرج میروم. معلم بازنشستهای که در سال ۹۰ وقتی تصادفا متوجه معامله و فروش اشیای باستانی کشور به قیمت نازل به اماراتیها میشود غیرت ایرانی و تعصب معلمیش گل کرده و با فروش منزل و با خرید اشیا مورد معامله از تاراج میراث فرهنگی و خروج آثار تمدنی کشور جلوگیری مینماید.
از معلمی تا مجموعهداری
استاد محمدرضا روشناس در سال ۹۱ ملکی را در جاده چالوس معامله کرده و در تعمیرات به اشیا قدیمی و عتیقه برخورد میکند ولی به جای ذوقزدگی و شوق و اشتیاق فروش اشیای باستانی به سوداگران زیرخاکی، مسئولین و دستاندرکاران دولتی را در جریان کشفیات خود گذاشته و علاوه بر آن اشیا مکشوفه قبلی را نیز از مالک اصلی خریداری میکند. برپایه این دو اتفاق تصادفی امروزه روشناس به یکی از بزرگ مجموعهداران با کفایت استان البرز مبدل شده است. وی از دهه ۹۰ تمام آثار باستانی و اشیای قدیمی مکشوفه و جمعآوری شده را در سامانه جام وزارت میراث فرهنگی و گردشگری به ثبت ملی رسانده است تا ضمن هویت بخشی به گنجینه فرهنگی امکان خرید و فروش و طمع سوداگران زیر خاکی را از میراث تمدنی گردآوری شده سلب نماید.
گنجینهای به بلندای موزه لوور فرانسه
روشناس در قامت « نایبرئیس خیرین میراثدار استان البرز » مدعی است که به لطف و عنایت خدا و همراهی خانواده، امروزه اشیا قدیمی جمعآوری شدهاش دست کمی از موزه لوور فرانسه ندارد.
روشناس متولد ۱۳۳۷ کازرون در سال ۸۵ بازنشست شده و البته موسس سلسله مدارس غیردولتی رشد نو دوره اول از دهه هفتاد در کرج است. وی با همکاری مسئولین فرهنگی و سرمایه شخصی در صدد تاسیس اولین موزه مدرسه در استان البرز میباشد تا ضمن برپایی نمایشگاه دائمی برای گنجینه خود، سایر مجموعهداران مشابه و متفرق را نیز در موزه مدرسه سر و سامان داده و در یک مجموعه فاخر تجمیع و مستقر نماید.
ضرورت تاسیس موزه مدرسه در کرج
روشناس به تمام معنا عاشق پیشینه تمدنی ایران بوده و از جملاتش بوی وطندوستی در غلیان و فوران است.
وی معتقد است که نباید اجازه دهیم میراث فرهنگیمان سر از موزههای خارجی درآورد.
روشناس مدعی است که گنجینه وی معطوف به اشکانیان، هخامنشیان، ساسانیان و دوره اسلامی بوده و علاوه بر آن دارنده نسخ خطی قابل توجهی نیز میباشد.
وی ضمن سپاسگزاری از همراهی دلسوزانه مسئولین استانی و کشوریِ وزارت میراث فرهنگی و گردشگری در پیشبرد امورات فرهنگی، امیدوار است که طرح « موزه مدرسه » اجرایی شده و باعث تجمیع آثار تمدنی و همچنین رونق صنعت گردشگری در ایران کوچک شود.
کرج؛ پایتخت مجموعهداران کشور
یاد جملهای از استاد کرمی (مجموعهدار تعزیه) در جلسه نشست همیاران کرج میافتم:
« حدود نیمی از مجموعهداران کشوری البرزی تبارند » . این جمله گرچه اغراقامیز است ولی بیانگر کمیت و کیفیت مجموعهداران از قومیتهای مختلف ساکن استان البرز میباشد. مجموعه فاخر تمبر یکتا یکی از این ظرفیتهای بیبدیل و پتانسیلهای بالقوه ماست.
روشناس در پایان با اشاره به نمایشگاه هایی که از مجموعه منحصر به فرد فرهنگی و تاریخی خود با مشکلات فراوان برگزار کرده است میافزاید: با منابع مالی محدود و شخصی خود تا توانستهام جلو تاراج اشیای قدیمی را گرفتهام.
در این مسیر ابتدا با همسرم دست تنها بودیم ولی امروز با وجود حامیان و همراهان فرهنگی احساس غرور و قدرت کرده و باید تلاش کنیم کرج به قطب گردشگری مبدل شود.
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه رسانه/
عصر پنجشنبه ۱۸ مرداد ۴۰۳ به همت انتشارات دانیار مراسم رونمایی از کتاب « من دیگر کودک کار نیستم » به قلم استاد سعید سلطانی طارمی در کافه کتاب کوکو جهانشهر کرج با حضور نویسنده و دیگر علاقه مندان تازههای نشر برگزار گردید.
در این مراسم پس از صحبت تعدادی از نقادان، مراسم رونمایی کتاب برگزار شده و به رسم یادبود، کتاب با امضای نویسنده به حاضرین اهدا گردید.
در ابتدا مصیبی مجری برنامه سخنانی در خصوص دست مایه و طراحی زنده جلد کتاب ارائه داده افزود: نویسنده در خلق شخصیتهای داستان کودکان کار در واقع با آنها زندگی و موانست داشته است. مسئولیت اجتماعی خانم وکیل و بارقههای جوانمردی در دختر داستان در تموج است.
وی با اشاره به تجربیات شخصی خود در برخورد با کودکان کار در منطقه حیدراباد کرج افزود: توانایی نویسنده در رویا پردازی و پردازش اِلمانهای « جهان خشن کار» از نقاط قوت کتاب میباشد.
در ادامه رضا قاسمپور خبرنگار « صدای معلم » ضمن تبریک انتشار کتاب افزود: تصور و سابقه ذهنی ما از کودکان کار بیشتر معطوف به فیلمهایی چون اولیور توئیست، بینوایان و...است در حالی که دست مایه کتاب و شخصیت پردازی داستان حاضر کاملا بومی، عینی و معطوف به مناطق پایین دست کرج همانند آغتپه،حسینآباد، اختراباد و میان جاده میباشد.
وی با اشاره به تجربیات عینی و میدانی خود در شش ساله حضور مدیریتی در مدارس کرج افزود: کرج شهر تضادهای اجتماعی، فرهنگی، قومیتی و گسلهای اقتصادی منزلتی و معیشت است. در کنار چهار باندی مهرشهر،اغ تپه محروم سبز شده است.
مخارج هاپوهای ملوس مرفهین مهرشهر به مراتب بیشتر از هزینههای زندگی انبوهی از کودکان کار این منطقه میباشد.
قاسمپور ضمن اشاره به قدرت کلمات و بار عاطفی واژههای به کار رفته در داستان ۱۶۰ صفحهای حاضر افزود: فضاسازی تراژیک و تصویر پردازی شاعرانه نویسنده در واقع صفر تا صد چرایی و چگونگی پدیده کودکان کار را مانند یک فیلم تراژیک در نظر خواننده به نمایش گذاشته و درک عمیقی از واقعیتهای سخت زندگی به مخاطب میدهد تا برای تغییر شرایط انگیزهای جدید رخ نماید.
استاد سلطانی متولد بخش چورزه طارم بوده و دیپلم خود را از دبیرستان شریعتی و لیسانس را از دانشگاه تهران اخذ کرده است. وی از همدانشگاهیهای حسین منزوی و از دانشجویان اخوان ثالث میباشد . سلطانی نویسنده دو زبانه فارسی و ترکی است که ۸ کتاب از وی منتشر شده و ۳ رمانش در ممیزی ارشاد گیر است.
در ادامه جلسه خانم منتقدی با اشاره به تجربیات خود در برخورد با کودکان کار افزود: ساحتهای چهارگانه « احساس، تخیل، غریزه و تعقل » در کتاب حاضر در تموج و چشمچرانی است.
مجیدی دیگر منتقد مراسم با اشاره به موضوع عمومی فقر در جامعه افزود: کتاب حاضر معطوف به دغدغه هاست نه داستان سرایی محض نویسنده.
داستان کتاب ریتم تند و کشش نامحسوسی دارد. فریاد شاعر بودن نویسنده کمککار اوست.
کتاب نمونه کار موفقی در ریشهیابی چرایی و چگونگی کودکان کار میباشد.
رادینفر مدیر کافه کوکو نیز با اشاره به رویدادهای فرهنگی که در کافه صورت میگیرد افزود: در کسب یک موفقیت همانند « دکتر شدن یک شخص» و کسب موفقیتهای وی قطعا کلکسیونی از نقشهای همگانی وجود دارد در خصوص کودکان کار باید حرمتها رو نگه داشت.
« میرعلی قاسمی » از مسئولین انتشاراتی دانیار نیز در سخنان کوتاهی با اشاره به زاویه دید متفاوت و نوشتار متمایز نویسنده در کتاب حاضر افزود: انتشاراتی دانیار نگاه ویژهای به مسائل زیرپوستی شهرها داشته و در پرداخت به آسیبهای اجتماعی نگاه انتفاعی ندارد.
در پایان سعیدسلطانی طارمی نویسنده کتاب ضمن تشکر از دست اندرکاران و حاضرین در مراسم رونمایی افزود:
وقتی حکومتها آموزش و بهداشت رایگان مصرح در قانون اساسی را فراهم نمایند کمتر با پدیده کودکان کار مواجه خواهیم شد. سرچشمه این پدیدهها در خود جامعه بوده و در دست افراد تبهکار نیست.
سعی کردم در کتاب نگاهی عمیق و تأثیرگذار به زندگی کودکان کار داشته باشم. این اثر به بررسی دلایل و منشا گسترش این پدیده پرداخته و از عوامل مختلفی مانند اعتیاد، سوء استفاده و فقر که کودکان را به سوی کار کشیده، صحبت میکند. در تلاش بودم با بیان تصویری از درد و رنج کودکان بیپناه و ناچار به کار ارائه داده و مخاطب را به تأمل در وضعیت این کودکان وادار کنم.
کتاب داستان کودکانی است که با شرایط سخت زندگی روبهرو شدهاند و در خیابانها کار میکنند تا از گرسنگی و مرگ نجات یابند.
به عنوان نویسنده تلاش کردم تا نشان دهم چگونه این کودکان با موقعیتهای دشوار خود سازگار میشوند و در نهایت زندگی خود را سامان میدهند.
« من دیگر کودک کار نیستم » علاوه بر ارائه یک داستان تلخ و پر از رنج به اهمیت توجه به حقوق کودکان و آینده آنها پرداخته است.
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در نوشتهی قبلی با عنوان « نوشتن؛ مواجههای فعال با تجربهی زیسته » ( این جا ) ؛ شاهد نظرات جالبی از دوستان بودیم. اما یکی از دوستان به اسم مستعار « میانه » در کامنتی پرسیده بود:
« هر کس یه چیزی می نویسه و میگه نویسندهام. این کارها چه فایدهای داره؟ این نوشتهها به چه درد میخوره؟ میشه یکی توضیح بده؟ »
در پاسخ به این سوال، متن زیر را آماده کردهام:
همسفر گرامی،
در قلمرو بیکران نوشتن، گویی در دریایی بیکران از کلمات غوطهور میشویم ؛ سفری اودیسهوار به ژرفای وجودمان که در آن، هر واژه گویی دریچهای به سوی دنیایی ناشناخته از خویشتن خویش میگشاید.
در این قلمرو، خاطرات، افکار و احساساتمان، همچون پروانههای رنگارنگ در رقصی بیوقفه به دورمان میچرخند و ما با قلمی جادویی، آنها را به داستانهایی بدیع و خواندنی تبدیل میکنیم.
گویی با هر کلمه، لایهای از وجودمان را عریان میکنیم و آن را با صرافت تمام به نمایش میگذاریم. از خاطرات خندهدار دوران مدرسه گرفته تا غمهای نهفته در اعماق وجودمان، همه و همه در این قلمرو بیکران، مجال بروز مییابند.
اما شاید این سوال در ذهنمان نقش ببندد که « مگر میشود پرده از اسرار درونمان برداشت و آن را در معرض دیدگان همگان قرار داد؟ » . آری، این امر نه تنها شدنی است، بلکه ضرورتی انکارناپذیر در مسیر خودشناسی و تعالی است.
نوشتن، همچون آینهای صاف و بیغش، تصویری بینقص از وجودمان را به ما نشان میدهد. با هر واژهای که به رشته تحریر در میآوریم، گویی لایهای از ابهامات را از چهره خویشتن خویش کنار میزنیم و به درک عمیقتری از خودمان دست مییابیم.
این سفر پرفراز و نشیب، گاه ما را در طوفانهای سهمگین افکار غرق میکند و گاه در سکوت مطلق فرو میبرد. اما در هر دو حالت، لذتی وصفناپذیر در کشف ناشناختهها، آفرینش و به اشتراک گذاشتن تجربیاتمان با دیگران، یار و همراهمان خواهد بود.
نوشتن، پلی است که ما را به جهانیان پیوند میدهد. با هر کلمهای که مینگاریم، گویی با مردمانی از دورترین نقاط زمین به گفت و گو مینشینیم و تجربیاتمان را با آنها سهیم میشویم.
در این قلمرو بیکران، زمان و مکان معنا و مفهومی ندارند. ما میتوانیم در گذر تاریخ سیر کنیم، به سرزمینهای گوناگون سفر کنیم و در اعماق وجود انسانهای دیگر سرک بکشیم.
در این سفر شگفتانگیز، گنجینهای گرانبها از آموزهها را به ارمغان خواهیم برد. احترام به خود و دیگران، چگونگی رویارویی با مشکلات و لذت بردن از زندگی، تنها گوشهای از این آموزههای ارزشمند هستند.
تنها توشهای که برای این سفر بیانتها نیازمندیم، قلمی سرشار از شور و اشتیاق و قلبی آکنده از عشق به نوشتن است. با اتکا به این دو گوهر گرانبها، سفری اودیسهوار به ژرفای وجودمان را آغاز خواهیم کرد و گنجینهای از آموزهها و تجربیات ناب را به ارمغان خواهیم آورد.
پس درنگ جایز نیست!
قلم و کاغذ را در دست بگیرید و به قلمرو بیکران نوشتن قدم بگذارید.
مطمئن باشید که این سفر، سرآغازی برای دگرگونی و تعالی شما خواهد بود.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در قلمرو هستی، انسان موجودی یگانه است که موهبت تجربه را به شکلی عمیق و پیچیده دارا میباشد. این تجربه، دریچهای به سوی دنیای رنگارنگ ادراک، احساس و اندیشه میگشاید و بستری برای خلق و آفرینش فراهم میکند. نوشتن، به مثابه ابزاری شگفت، تجلی این تجربه یگانه را بر پهنه ی هستی نقش میبندد و به مثابه ی پلی میان ذهن و عین، اندیشه و واقعیت عمل میکند.
نوشتن، فراتر از صرف به رشته تحریر درآوردن کلمات، سفری اکتشافی در ژرفای وجود است. در این سفر، نویسنده با چالش کاوش در تجربیات زیسته خویش روبه رو میشود و به واکاوی خاطرات، احساسات و افکار خویش میپردازد. این واکاوی، به مثابه ی تفحصی عمیق در اعماق وجود، فرصتی برای خودشناسی و تعالی را فراهم میکند.
در جریان نوشتن، نویسنده با چالش گزینش و سازماندهی افکار خویش روبه رو میشود. این امر، به مثابه ی تمرینی ذهنی، قدرت تفکر انتقادی و تحلیلی او را تقویت میکند و به او میآموزد که با وضوح و دقت بیشتری به پدیدهها بنگرد و افکار خویش را به شیوهای منسجم و منطقی بیان کند.
علاوه بر این، نوشتن به عنوان ابزاری قدرتمند برای برقراری ارتباط با دیگران عمل میکند. نویسنده با به اشتراک گذاشتن تجربیات و افکار خویش، پلی میان دنیای درون خود و دنیای پیرامون خویش میسازد و فرصتی برای تعامل و گفت و گو با دیگران فراهم میکند. این تعامل، به گسترش دیدگاهها و غنیتر شدن تجربیات او میانجامد و به او کمک میکند تا جهان را از منظرهای گوناگون بنگرد.
نوشتن، به مثابه ی آینهای صاف و زلال، تصویری از تجربیات زیسته ی انسان را به نمایش میگذارد و دریچهای به سوی دنیای درونی او میگشاید. این آینه، بازتابی از پیچیدگیها، تناقضات و زیباییهای وجود انسان را به تصویر میکشد و به خواننده فرصتی برای تأمل و تأمل در ماهیت هستی خویش میدهد.
در نهایت، نوشتن به مثابه ی ابزاری برای خلق و آفرینش عمل میکند. نویسنده با به کارگیری قدرت تخیل و خلاقیت خویش، داستانها، اشعار و متون دیگری را خلق میکند که بازتابی از تجربیات و دیدگاههای او هستند. این آفرینش، به غنیتر شدن فرهنگ و تمدن بشری میانجامد و به نسلهای آینده فرصتی برای یادگیری و الهامگیری میدهد.
نوشتن، سفری بیپایان در قلمرو تجربهی زیسته است. سفری که با هر گام، به درک عمیقتر هستی و خویشتن خویش میانجامد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید