گروه گزارش/
علیرضا کاظمی وزیر آموزش و پرورش در 26 اسفند 1403 با ارائه گزارشی از عملکرد شش ماهه وزارت آموزش و پرورش با تأکید بر رفع مشکلات رتبه بندی معلمان می گوید : ( این جا )
« ۲۳۰ «هزار معلم فاقد رتبه بودند که با تلاشهای صورت گرفته این تعداد از معلمان نیز از مزایای رتبه بندی برخوردار شدند. همچنین آئین نامه ارتقای رتبه بندی معلمان نیز تدوین و آماده تصویب است و از مهر ۱۴۰۴ اجرایی خواهد شد » .
مشخص نیست همچون تدوین قانون رتبه بندی معلمان و نیز آیین نامه مرتبط با آن ؛ آیین نامه ی ارتقا بر چه اساس و شاخص ها و ملاک هایی تنظیم و تدوین شده و چه کسانی و کدام گروه ها در نهایی کردن آن نقش ایفا کرده اند ؟
اگر همان ساز و کار پیشین که برای رتبه بندی معلمان اعمال شد برای این مرحله نیز اجراء گردد با قطعیت و یقین باید گفت که به نوعی سر کار گذاشتن معلمان است به ویژه برای آن گروه که تاکنون استمرار خدمت زده اند و تصور می کنند با این کارها می توانند بخشی از « بحران کمبود معلم » را به نوعی جبران کنند . منظور دقیق و شفاف آقای باقرزاده از « ایجاد شرایط برای بررسی مجدد معلمان » چیست ؟
این رسانه در گزارش خود به تاریخ جمعه 18 آبان 1403 با عنوان : « رتبه بندی معلمان ؛ بنایی که از ابتدا " کج " بنا نهاده شد ! » نوشت : ( این جا )
« صدای معلم » از معدود رسانه هایی است که گزارش ها ، مصاحبه ها و یادداشت های متعددی را با هدف « نقد فرآیند رتبه بندی معلمان » در یک دهه ی گذشته انجام داده است .
با تاسف باید به این واقعیت تلخ اشاره کرد که آن چه در جریان رتبه بندی معلمان انجام شد هیچ گونه تجانس و یا تطابقی با هدف اصلی رتبه بندی یعنی تعریف ، احصا و تثبیت صلاحیت های حرفه ای معلمان نداشت .
ماده یک از « قانون نظام رتبه بندی معلمان » تصریح می کند :
" ماده ۱- در اجرای جزء (۲) بند «الف» ماده (۶۳) قانون برنامه پنج ساله ششم توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایران مصوب ۱۳۹۵/١٢/١۴ و به منظور افزایش کیفی فرآیند تعلیم و تربیت، اعتلای کرامت و منزلت اجتماعی معلمان، استقرار نظام پرداخت ها براساس تخصص و شایستگیها، عملکرد رقابتی معلمان، مهندسی نیروی انسانی، توسعه مستمر و نظام مند شایستگیهای عمومی، تخصصی، حرفه ای و تربیتی و کیفیت عملکرد معلمان، تقویت انگیزه و رضایت مندی شغلی و ارتقای تعهد و تقویت هویت حرفه ای معلمان براساس نقشه جامع علمی کشور و سند تحول بنیادین آموزش و پرورش، نظام رتبه بندی معلمان مطابق مواد این قانون تعیین و اجراء می شود " .
منطقی ترین و عقلانی ترین مسیری که به رئیس مرکز برنامهریزی منابع انسانی و امور اداری وزارت آموزش و پرورش پیشنهاد می شود بررسی همین ماده قانونی است و این که رتبه بندی معلمان واقعا چه تاثیری بر کیفیت آموزش گذاشته است ؟
آیا « حال آموزش » خوب شده است ؟
آیا تفاوت معناداری میان رفتار شغلی معلمان پیش از رتبه بندی و پس از آن روی داده است ؟ در رتبه بندی یک مساله داریم و آن هم سنجش صلاحیت های حرفه ای بر اساس همان شرایطی است که قبلا بیان شده است »
منظور دقیق و شفاف آقای باقرزاده از « ایجاد شرایط برای بررسی مجدد معلمان » چیست ؟
آن چه از ابتدا تا انتهای رتبه بندی معلمان صورت گرفت تکیه محض بر ارزش گذاری و امتیاز دهی مدارکی بود که توسط افراد ذی نفع انجام شد فارغ از این که آیا واقعا این مدارک و اسناد واقعی هستند و جعل و دخل و تصرفی در آن صورت نگرفته و مهم تر از همه :
ارزیابی دقیق و علمی معلمان در میدان تدریس و آموزگاری توسط معیارهای مشخص ، علمی و حرفه ای توسط نهادی بود که در این زمینه صاحب نظر و صاحب صلاحیت باشد .
از نظر « صدای معلم » این نهاد ناظر بر « سازمان نظام معلمی » است که در این میان ، نامی از آن نیست و در اظهارات رئیس جدید مرکز برنامهریزی منابع انسانی و امور اداری وزارت آموزش و پرورش هم اصلا به آن پرداخته نشده است .
پرسش « صدای معلم » آن است :
زمانی که فرضا واحدهایی مانند « حراست » ؛ « گزینش » و... برای تعیین صلاحیت های حرفه ای معلمان دخالت و تعیین تکلیف کنند آیا منطقی است که به اعتبار این کار برای سنجش صلاحیت های حرفه ای معلمان اعتماد کرد ؟
این را باید دانست و راهنمای عمل قرار داد که قرار نیست در رتبه بندی ؛ معلمان دوباره گزینش شوند و یا از این ساز و کار به عنوان ابزاری برای تهدید و یا تحدید « آموزش حرفه ای و غیر ایدئولوژیک » بهره جست .
در رتبه بندی یک مساله داریم و آن هم سنجش صلاحیت های حرفه ای بر اساس همان شرایطی است که قبلا بیان شده است » .
در گزارش دیگری به تاریخ یکشنبه 18 آذر 1403 با عنوان : « سخن درست پزشکیان در مورد رتبه بندی معلمان برنامه و آدم های متخصص ، دلسوز و پای کار می خواهد ! در « صدای معلم » منتشر شد چنین آمده بود : ( این جا )
« سنجش چنین متغیر کیفی نیاز به ساز و کاری دارد که می باید توسط معلمان خبره و متخصص در میدان تدریس و در قالب تشکیلات مستقل و فراگیر « سازمان نظام معلمی » مورد محک و ارزیابی قرار گیرد و ساز و کار فعلی رتبه بندی و شاخص های تعیین شده که بیش تر در کاغذبازی خلاصه شده قادر به کیفیت بخشی آموزش و غنی سازی آن در این حوزه نیست .
« اعمال یک نظام استخدامی واحد برای کلیه متقاضیان شغل معلمی » از اهم مطالباتی بود که توسط علی اصغر فانی وزیر پیشین آموزش و پرورش و نیز در نشست دوم فرهنگیان با مسعود پزشکیان کاندیدای چهاردهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مطرح و پزشکیان هم متعهد شد که این مورد را در کنار سایر موارد با کمک کارشناسان به مرحله اجرا درآورد . ( این جا )
بدون تردید ؛ مدیران و مقاماتی که خود و عملکردشان موجد چنین وضعیت نامطلوب ، ناکارآمد و خلاقیت کشی بوده اند نمی توانند و نباید که حامل و عامل چنین ماموریت مهم و استراتژیکی باشند .
پایان گزارش/
در راستاي نشست اول اسفند 1403يکصد نفري مطالبه گران در صندوق ذخيره فرهنگيان :
اگر راست میگویند، کمک کنند نظارت و مشارکت فرهنگیان بر عملکرد صندوق افزایش پیدا کند.( طبق قانون تجارت ، رکن مجمع عمومي به ارکان صندوق اضافه شود )
مقدمه :
نیکدل در تابستان 1399 نوشت: هر اقدامی که به عناوینی ظاهرا زیبا بخواهد حق و سهم و جیب معلم را دولتی و در واقع جیب نهادهای دولتی و عمومی کند، در واقع دست در جیب معلمان کرده است. اگر راست میگویند، کمک کنند نظارت و مشارکت فرهنگیان بر عملکرد صندوق افزایش پیدا کند.
اول اسفند 1403، يکصد نفر از مطالبه گران صندوق ذخيره فرهنگيان در ساختمان مرکزي صندوق حضور يافتند و در حاشيه گزارش « صفنا » از اين نشست، منصور مجاوري پنجشنبه دوم اسفند در این کانال نوشت :
« تقاضا میگردد یک نشست تخصصی با دعوت از کلیه مطلعین ، حقوقدانان و کارشناسان اقتصادی و دست اندرکاران صورت پذیرد.
برای همیشه این ابهام مخالفین توسعه اقتصادی فرهنگیان که از تابستان ۱۴۰۰ این ابهام را مطرح نموده، وضعیت قانونی صندوق ذخیره را شفاف و صریح بیان نمایند. مسئولین کشور و مجلس نشینان محترم بتوانند قانون این حق مسلم چندصدهزار نفری فرهنگیان که حدود سی سال از حق وحقوق خود سرمایه گذاری نمودند را نهایی نمایند تا دیگر کسی نگران مسئولیت حقوقی یا حقیقی در ارتباط با صندوق ذخیره فرهنگیان نباشد » .
به منظور حمايت عملي از پيشنهاد منصور مجاوري ، خدمت يک ميليون و هشتصدهزار عضو ( مالکان آجر به آجر اين ابر موسسه اقتصادي ) مروري بر مطالب « صداي معلم » مي اندازيم که از دير باز در اين باره نوشته شده است:
قسمت چهارم :
دوشنبه, 11 مرداد 1395 « صداي معلم » در نقش بي بديل رسانه ها در تاباندن نور به تاريک خانه به نظرات آل اسحاق ( افشاي ذي نفوذان و نقش مخرب آنان ) در اقتصاد کشور مي پردازد.
گويي آل اسحاق امروز مطالبه گران صندوق ذخيره فرهنگيان را مخاطب قرار داده و براي تخصيص حقوق مالکانه صندوق ذخيره فرهنگيان و پيشگيري از دست بردن در جيب معلمان سخن مي گويد :
آل اسحاق می گوید :
« من فكر ميكنم ذی نفعان به هر قيمتی شده خودشان را نجات می دهند و منافع شان را می سازند. مثالي ميزنم تا شايد بهتر موقعيت و قدرت اين جريان را درك كنيد. من در اتاق بازرگاني ميخواستم اصلاحاتي انجام دهم تا چند قدم وزارت بازرگاني را جلو ببرم. براي اجرايي شدن اين كار بايد كارهاي زير بنايي ميشد. اما تا ميخواستم حركتي رو به جلو داشته باشم ميديدم سر جاي اولم هستم. ( همچون تخصيص حقوق مالکانه در صندوق ذخيره فرهنگيان )
دايرهاي را فرض كنيد كه من وسط آن ايستادهام و ميخواهم اهرمي را بچرخانم، گويي يك سري بندهايي آويزان بود كه از زير فوندانسيون به اين اهرم وصل بود و به حلقهها جوش خورده. هرچه سعي كنيد كه اين اهرم را بچرخانيد نميشود . كمي بيشتر هم زور بزنيد كمرتان خواهد شكست و زور اضافي هيچ فايدهاي ندارد جز آسيب رساندن به خودتان.
ماجراي اقتصاد ايران ( تخصيص حقوق مالکانه ) و اين ذينفعهاي بازدارنده مثل چرخاندن همين اهرم است كه بندهايي فولادي و بتوني به آن وصل است. اين ذينفعهاي بازدارنده در حوزه سياسي و در حوزه اقتصادي نميخواهند ما به نقطه مطلوب ( تخصيص حقوق مالکانه ) برسيم. از هر ابزار ممكني هم استفاده خواهند كرد. آنها به نظام سياسي و اقتصادي ايران بتونه هستند.
بايد اره برداشت و هم سرشان را و هم ريشهشان را زد.
البته باز هم بايد گفت كه براي ريشهكن كردن آنان به ارهاي نياز است كه بتواند هم فولاد را ببرد و هم بتن را. تا زماني كه دست و پاي جريان ذي نفعها به اصل اقتصاد و سياست ايران ( صندوق ذخيره فرهنگيان ) گره خورده هيچ كاري نميشود كرد و هر كسي هم كه زور بزند كمر خودش را در معرض شكسته شدن قرار داده است.
نكته بعدي اين است كه مشاركت دولت و مردم به صورت واقعي و عملي با اعتماد همهجانبه همديگر باشد به گونهاي كه دولت و مردم ( طيف وسيع مطالبه گران ) يار شاطر همديگر باشند، نه بار خاطر يكديگر.
اميد است با تابيدن نور به تاريک خانه ها... شاهد تحرک و پويايي اصولگرايان ، اصلاح طلبان ، اعتداليون ، مستقل ها و... ( همه مطالبه گران و مسولينِ درون صندوق و بيرون صندوق ) باشيم تا همه نهادهاي حاکميتي همچون دولت ، مجلس ، نهادهاي نظارتي ، قوه قضاييه ( همه مطالبه گران ) براي اصلاح چالش ها ( تخصيص حقوق مالکانه ) ، گوي سبقت را از يکديگر بربايند .
اميد است اقدام و عمل جايگزين طرح بحث هاي فرعي و کم اهميت گردد.
در سايه همدلي و همزباني بين تمامي رسانه ها ( اصول گرا ، اصلاح طلب ، مستقل ، حامي دولت ، مخالف دولت ، حامي منتقد دولت ، منتقد حامي دولت و ... ) که به عنوان رکن چهارم دموکراسي دانستن را حق مردم مي دانند و به وظيفه رسانه اي خود عمل نمايند؛ با بهره گيري از ظرفيت تشکل هاي مدني و احزاب ( اصول گرا ، اصلاح طلب ، مستقل ، حامي دولت ، مخالف دولت ، حامي منتقد دولت ، منتقد حامي دولت و ... ) به عنوان حلقه واسط بين مردم و مسئولين شرايطي فراهم آيد تا شاهد رقابت گسترده تمامي بخش هاي حاکميت همچون دولت ، مجلس، نهاد هاي نظارتي و... ( تمامي طيف هاي گوناگون مطالبه گران ) براي تدوين 24 پروژه براي 24 بند اقتصاد مقاومتي ( تخصيص حقوق مالکانه ) باشيم .
اگر امروز سرگرم مسايل فرعي شويم ، فردا براي اقدامات اساسي جهت تحقق اقتصاد مقاومتي ( تخصيص حقوق مالکانه )، اقدام و عمل دير است !
دور تا دور حافظیه ایستادهای. میان ازدحام جمعیتی که آمدهاند تا سال نو را کنار مقبره حافظ جشن بگیرند، اما حالا چیزی غیر از جشن در هوا موج میزند. نگاهت به جمعیتی است که فریاد میزنند، هجوم میآورند، انگار خودشان هم نمیدانند چرا.
گاهی فقط میدوی، گاهی کنار میکشی، گاهی چهرههایی را میبینی که در حیرتاند، درست مثل خودت.
لحظهای به یاد میآوری که وقتی کودک بودی، معلم مدرسه، روزهای اول فروردین را چگونه توصیف میکرد:
«نوروز یعنی احترام، یعنی تولد دوباره، یعنی صلح ».
اما اینجا، در این شلوغی، خبری از احترام نیست، از تولد هم فقط هرجومرج مانده است. صدای شعارها در گوشَت زنگ میزند.
چهرههایی که باید نوروز را پاس بدارند، حالا پر از خشم و اعتراضاند.
از دور، گروهی را میبینی که به سوی ورودی آرامگاه هجوم میبرند. مردی مسن که چهرهاش از سالها تجربه حکایت دارد، کنار تو ایستاده است. سری تکان میدهد و با بغضی کهنه میگوید:
«این دیگر چه نسلی است؟ اینها حافظ را خواندهاند؟»
نمیدانی چه جوابی بدهی. آیا تقصیر اینهاست؟ آیا آنها انتخاب کردهاند در نسلی به دنیا بیایند که معلمانش فرسودهاند، که آموزش دیگر اولویت ندارد و تربیت در دنیای پر هرجومرج سیاست گم شده است؟
نوروز است.
باید عطر بهارنارنج شیراز در هوا باشد، اما تنها چیزی که حس میکنی، تلخی است. تلخیِ نسلی که با بیهویتی قد میکشد ؛ نسلی که به جای خواندن حافظ، بر دیوارهای حافظیه فریاد میزند.
مقدمه
می گویند رفتار حیوانات غریزی است. اما در تمامی فیلم های مستند از حیوانات این جمله بسیار شنیده می شود که توله های روباه، گرگ، خرس و... با تماشای رفتار مادر و گاه پدر و تعقیب آن ها موارد لازم برای ادامه زندگی را یاد می گیرند. آن ها هنگام بازی با خواهر و برادر خود رفتارهایی چون سازش، رقابت و همیاری را یاد می گیرند.
پس توله ها برای ماندگاری و کسب توانایی، رفتارهای لازم را حداقل در باور من یاد می گیرند.
خانواده کانونی است که به کودکان یاد می دهد تا چگونه زندگی کنند. متأسفانه بر خلاف حیوانات که نوع آموزش مشخص، یکسان و محدودی دارند، برای انسان ها منابع و سلایق تربیتی گوناگونی وجود دارند.
من کیستم؟ من چگونه می اندیشم؟ افق های زندگی در باور من چیست؟ ساز و کار زندگی من چیست؟
پاسخ هر یک از این سئوالات و بسیاری دیگر در بین اعضای یک خانواده، یک گروه یا جامعه متفاوت است.
از سال 1369 تاکنون، 21 سال شعارهای نوروزی مقام رهبری با عناوین گوناگون و متفاوت حول محور اقتصاد بوده است. یعنی 35 سال شعار اقتصادی. آن هم در جامعه ای که اسلامی است و از منظر اسلام، تولید و اقتصاد وسیله است نه هدف.
در این بین سه چیز قابل توجه هستند :
اول: استفاده از واژه « شعار » به صورت گسترده که افراد خاص و عام در طول سال گاه به صورت ابزاری، از آن استفاده می کنند و اغلب بعد از گذشت چند ماه از اول سال، فراموش می شود.
دوم: تا معانی فرهنگی در جامعه ما متحول، دگرگون، بازنگری و بازسازی نگردیده و تمامی مفاهیم موجود در تعریف فرهنگ مدنظر نگرفته است، هیچ مشکل یا معضل اقتصادی یا غیراقتصادی، حل و فصل نخواهد شد.
سوم: شعارهای اقتصادی طی 35 سال، کمتر گرهی از پیچیدگی های ساختاری را باز کرده است.
چرا از پیام هایی حول آموزش و فرهنگ که سرآغاز توسعه پایدار همه کشورهای پیشرفته است استفاده نمی شود؟
در این دو محور، ما مشکلات عدیده ای داریم. یعنی وقتی کانون توجه نظام سیاسی فقط مسایل اقتصادی است غفلت در دیگر حوزه ها اجتناب ناپذیر است. در تمامی این حوزه ها، حال و آینده کودکان از همه چیز مهم تر است. چون آنان تصویر دور ما از جامعه هستند.
در این بحث به غفلت نهادها و سازمان هایی چون خانواده ، مدرسه، صدا و سیما، کارشناسان و متخصصان در جامعه پذیری کودکان حداقل در حد طرح مسأله پرداخته شده است.
خانواده تنها نهاد تربیتی نیست؛ مدرسه مکمل تربیت خانواده است. از تربیت کودک توسط افراد محدود و مشخص یعنی پدر و مادر، پدربزرگ و مادربزرگ شاید قرن ها گذشته است. تا فرزندان با شاگردی در پیش استادکار یعنی پدران خود حرفه بیاموزند و قادر به ادامه زندگی باشند.
امروزه خانواده به تنهایی قادر به آموزش، تربیت و حرفه آموزی کودکان خود نیست. در برخی از مناطق روستایی و عشایری بسته، شاید هنوز چنین عمل کنند اما در شهرهای بزرگ غیرممکن است.
خانواده نقش تربیتی خود را بیشتر به گروه دوستی و همسالان یا فضای مجازی داده است. همراهی و نفوذ والدین بر فرزندان کمتر شده است و چون تک فرزندی رایج تر است لذا گروه خواهر - برادری هم وجود ندارد تا پیوند خانوادگی در گذران عمر بیشتر گردد. با وصف چنین شرایطی اصولا نهاد مدرسه برای مساعدت و همراهی خانواده جهت تربیت و جامعه پذیری کودکان، مسئولیتی بیشتر از گذشته برعهده بگیرد.
بنابراین بعد از خانواده، نهاد مدرسه قرار است یاد بدهد، تربیت کند، استعدادها را کشف و محک زند، او را برای فعالیت جمعی آماده سازد. او را جامعه پذیر کند تا برای برعهده گرفتن نقش ها آماده شود. اما کارکرد مدارس ما در این راستا نیست.
از تحقق اهداف آموزشی و پرورشی مرسوم در دیگر کشورها، در نظام آموزشی ما خبری نیست و حتی تعطیلی های خارج از عرف، قاعده و اصول طی یک سال تحصیلی (که هر ساله و با بهانه های جدیدتری رقم می خورد) تناقضات بیشتری را دامن می زند.
مقایسه آموزش و پرورش ایران با دیگر کشورها در هدف این یادداشت نیست، اما هر معلمی نیک می داند که امروز مدارس ما در امر جامعه پذیری کودکان و درونی کردن ارزش ها، ناتوان و ناکام مانده است. آنانی هم که در سطوح بالاتر آموزشی و حرفه ای موفق شده اند یا می شوند ؛ اگر روستازاده اند به دلیل امکانات محدود، اراده ای خارق العاده یافته اند و اگر شهری زاده اند، با حرص و جوش و اصرار والدین و امکانات مادی آنان، مسیرهای بعدی را طی کرده یا می کنند. حتی شاغل شدن آنان نیز با سرمایه پدری است نه همّت و خواست دولت.
کودکان از سنین پیش دبستانی تا اخذ دیپلم، کدام مهارت زندگی یا شغلی را با توجه به ساختار نظام آموزشی ما یاد می گیرند؟ و محتوا و تنوع کتب درسی و نقش های موجود در مدارس تا چه حد در پاسخ گویی به این نیاز فردی و ملی توانمند است؟ جوانان زیر 20 ساله ای که بدون یاد گرفتن مهارتی با پول پدر وارد بازار و شغل آزاد می شوند. تا حدی که بین تعداد شاغلین در صنف خاص با ساختار شهری و نیازهای آن هیچ تناسبی وجود ندارد. تعداد بی شماری طلا فروش، موبایل فروش، فروشنده کامپیوتر و ملزومات آن و دیگر مشاغلی که کنار هم نامتوازن چیده شده اند، هر روز قارچ گونه رشد می کنند. اما شهرداری ها یا کارشناسان برنامه ریزی شهری به دلیل تأمین مالی بیشتر محدودیتی ایجاد نمی کنند.
غالبا رسم چنین است که ابتدا یک جوان شغلی را انتخاب می کند و پیش نیازهای آن را تأمین می کند و سپس به طور تدریجی مهارت حرفه ای را می آموزد و جهت پیشگیری از هر نوع ضرر و زیانی یا ورشکسته شدن و همچنین برای دور ماندن از دام کلاهبرداران، راه و چاه مسیر انتخاب شده را به تدریج یاد می گیرد. همه این موارد پس از آغاز فعالیت و با گذشت دهه ها عمر به صورت تجربی به دست می آید.
مگر برخی از ما معلمان چنین معلم نشده ایم؟
متأسفانه از نظر برخی، مدرسه همان خانه امیدی است برای مادران شاغل و خانه دار که با شروع سال تحصیلی می توانند نفسی به آسودگی بکشند و خویشتن خویش را رها شده از سروصدا و شلوغی فرزندان خود ببینند. آنان به جای شادمانی برای آغاز فعالیت آموزشی فرزندان، از نگه داری آنان در جایی امن به مدت بیش از 5 ساعت خوشحالند.
این هم یک ضعف فرهنگی دیگر که در بین اقشار گوناگون جامعه خصوصا مادران وجود دارد.
یادگیری از طریق رسانه های جمعی هم دیگر ممکن نیست. از کانال های رسمی و ملی رسانه های جمعی، رادیو و تلویزیون یا صدا و سیما را می شناسیم. خصوصا جعبه جادویی یا تلویزیون که علاوه بر تلاش در یاددهی در تمامی حیطه ها، پل رابط بین دولت و حاکمیت با مردم است و ابزاری برای ایجاد نشاط و شادی و سرگرمی.
با کمال تأسف رسانه جمعی نیز کارکرد خود را یا از دست داده و یا اثرگذاری آن بسیار ضعیف گردیده است. تعداد مخاطبان آن گواهی آشکار بر این ادعاست.
دو خبر زیر از خبر آنلاین در مورد تلویزیون باید ما را به تأنی و تألم بیشتری وادارد و گرنه خیلی زود دیر خواهد شد هر چند که مدت هاست دیر شده است .
خبر اول: فاجعه نوروزی در تلویزیون
به گزارش خبرآنلاین، برای نوروز امسال، سه سریال «ذهن زیبا»، در شبکه یک سیما، «مرهم» از شبکه دو و «بدل» از شبکه ۳ پخش شدند. پخش این سریال ها در شرایطی است که میزان بازدید این سه سریال در تلوبیون حتی به ۳ میلیون کاربر هم نمیرسد و این یک فاجعه برای تلویزیون محسوب میشود. در همین سایت برنامه «هزار و یک» با حضور جناب خان بیش از ۴ میلیون بازدید داشته است.
خبر دوم: تلویزیون قدر اثر گذاری مستقیم خود را ندانست از تحقق اهداف آموزشی و پرورشی مرسوم در دیگر کشورها، در نظام آموزشی ما خبری نیست و حتی تعطیلی های خارج از عرف، قاعده و اصول طی یک سال تحصیلی (که هر ساله و با بهانه های جدیدتری رقم می خورد) تناقضات بیشتری را دامن می زند.
رضا درستکار منتقد سینما و تلویزیون معتقد است:
تلویزیون ایران روزگاری رسانهای تأثیرگذار بود، اما امروز به دلیل سیاستهای بسته، حذف چهرههای محبوب، عدم پذیرش نقد و ناتوانی در رقابت با پلتفرمهای جدید، دچار بحران شده است. صدا و سیما به جای چهره سازی، چهره سوزی کرده و مسیر یک سویهای را در پیش گرفته که باعث کاهش اعتماد عمومی شده است. در نهایت، تلویزیون ایران یا باید تغییر کند یا به حاشیه رانده خواهد شد؛ چرا که فرهنگ و مخاطب، راه خود را پیدا میکنند.
او تصویری از وضعیت بحرانی صدا و سیمای ایران ارائه میدهد، سازمانی که نه تنها در جذب مخاطب ناکام مانده، بلکه به دلیل سیاستهای مدیریتی بسته و تنگ نظرانه، بسیاری از چهرههای فرهنگی و رسانهای را حذف کرده است.
او تأکید میکند که مشکل تلویزیون، صرفاً کمبود بودجه نیست بلکه نحوه مدیریت آن است. در شرایطی که بودجه این سازمان از منابع عمومی تأمین میشود، همچنان با کاهش مخاطب مواجه است و به جای اصلاح مسیر، بیشتر به نظارت و محدودیتهای سلیقه ای روی آورده است » .
تصور می کنم برای هر یک از ما فاصله با رسانه از دهه ها پیش ایجاد شده است. کانال ها و برنامه های هم شکل و شبیه به هم و صد البته به جای حرکت رو به جلو با حرکت رو به عقب در تکرار فیلم ها، سریال ها، برنامه های سرگرمی و سخنرانی. در بیشتر شبکه ها عده ای کارشناس و غیرکارشناس، فقط سخن می گویند. موعظه می کنند. یقین اگر تلویزیون کار تولیدی جدیدی داشت که ارزنده بود و شدیدا اثرگذار و آموزنده، دیگر مجالی برای این همه پرگویی نبود. فقط حرف می زنند و سرمایه ملی در دقایق این پرچانگی دود می شود. بعد گلایه مندند که چرا مردم در شبکه های بیگانه سیر می کنند. باید اقرار کرد که اهل فن نیز جا خالی داده اند. متخصصین جامعه یا از جو جامعه برای انجام رسالت خود دل خوشی ندارند و یا در رسالت حرفه ای خود تعلل و مسامحه می نمایند.
شبکه خبر برای فارسی سازی کلمات، خودکشی فرهنگی می کند و مثلا از سال جدید واژه "شد و آمد" را جایگزین ترافیک نموده است، به جای وسواس وهم انگیزی که بدان مبتلا شده اید، در تبیین مفهوم فرهنگ بکوشید.
فردوسی در 30 سال عمر خود به حد شما در زنده کردن عجم و زبان پارسی، مته به خشخاش نگذاشته بود. یک فرد طی 12 تا 18 سال و شاید بیشتر دوران تحصیلی خود کلماتی را یاد می گیرد که حاصل تلاش همان بیگانگان در تولید آموزش است، بعد شما مچ او را می گیرید که مثلا رئیس جمهور یا فلان وزیر گفت: سیستم، ریسک و... شما اگر سواد رسانه ای یا تخصصی دارید به تجزیه و تحلیل کرده ها و نکرده های آنان جهت روشنگری و شفاف سازی ملت، بپردازید.
این روال دائمی در ایران است که ابتدا اجازه می دهیم رفتار یا فعل غلطی ترویج یابد و سپس در پی حل آن برآئیم و چون اصولا در حل مسائل ناتوانیم فقط به بیان مکرّر صورت مسأله اکتفا می کنیم. در واقع رسانه جمعی خصوصا تلویزیون در انجماد و انسداد کارکردی گرفتار شده است و مخاطبان خود را روز به روز بیشتر از گذشته از دست می دهد.
تلویزیون فقط محل اعلام مصرف گاز در زمستان و دعوت مردم به مصرف بهینه انرژی در تمامی فصول سال نیست یا اعلام تعطیلی مدارس و دانشگاه ها و ادارات! این ابزار ملی وظیفه دارد در تمامی کارکردهای فرهنگی کار کارشناسی انجام دهد. یعنی در حیطه هایی چون ارزشهای اجتماعی، هنجارها، مجموع دانش بشری، ادبیات، باورها، انواع هنر، قوانین، آداب و رسوم، فلسفه و دین، تواناییها و عادتهای افراد.
این کار باید با احترام به تمامی خرده فرهنگ صورت گیرد.
رسانه جمعی باید آن چنان در غنی سازی فرهنگ رسمی و عمومی بکوشد که همانند مردم کشورهای پیشرفته علمی- فرهنگی، نیازی به برقراری جنجال خبری و سوهان روح شدن نباشد. آنان وظیفه خود را در قبال مصرف انرژی با تعالی فرهنگ یاد گرفته اند.
هدف شبکه های سیما فقط پر کردن زمان با برنامه های بی محتواست. همانند محتوای کتب درسی که جهت دار بودن آن ها، رسالت اصلی آموزش را قربانی ساخته است. اما ظرفیت ملت ایران با هشدارهای بالاتر از خطر سیما سرریز شده است. این هشدارها به نوعی اهانت به شعور مردم نیز هست.
پس کودکان در این مسیر هم سیراب نمی شوند. چیز جدید و به درد بخور یاد نمی گیرند، سرگرم نمی شوند، شاد و سرحال هم نمی شوند. یکی از دلایل مشغولیت کودکان با دنیای مجازی وجود همین خلأ است. تا اینجا خانواده، مدرسه و رسانه های جمعی خاصیت اثرگذاری موجهی نداشته اند.
نقش کم اثر کارشناسان علوم تربیتی، روان شناسان و جامعه شناسان در امور فرهنگی و تربیتی
باید اقرار کرد که اهل فن نیز جا خالی داده اند. متخصصین جامعه یا از جو جامعه برای انجام رسالت خود دل خوشی ندارند و یا در رسالت حرفه ای خود تعلل و مسامحه می نمایند. چرا در تدوین کتب درسی، در برنامه های تلویزیونی و رادیویی، در شبکه های اجتماعی حضور این افراد برای دادن جهت، ارائه الگو و راهنما، خنثی است؟ البته پاسخ را همه می دانیم اما در چنین شرایطی دیگر به مذمت رفتار و کنش کودکان، نوجوانان و جوانان امروز نپردازیم.
تفاوت نسلی و شکاف نسل ها را پذیرا بوده و به نسل Z حق بدهیم که گاهی گستاخ و بی پروا و گاهی خودخواه و متکبر باشند.
ابزار بیان مسأله امروز نسبت به گذشته بسیار است و یک متخصص دلسوز به جای پناه بردن در افکار و کتب خود یا کتابخانه، به راحتی می تواند طرح مسأله کند. او می بیند اما افراد عادی خیر. او تشخیص می دهد اما افراد عادی خیر. او قادر به تجزیه و تحلیل است اما افراد عادی خیر. او چون داناست پس شهامت گفتن ناگفته ها را دارد اما افراد عادی چنین توانی ندارند. زکات دانش او نشر دانسته هاست. اما تعداد این افراد در جامعه فعلی به تعداد انگشتان دست ها هم نمی رسد. در یک روز چند کودک و نوجوان و جوان تأثیر مثبت از این خردمندان گمنام می گیرند؟ آنان الگوی چند جوان ایرانی هستند؟ این جایگاه آنان در حد اثرگذاری شخصیتی چون بوعلی سینا است که پزشک، ریاضیدان، اخترشناس، فیزیکدان، شیمیدان، جغرافیدان، زمینشناس، شاعر، منطقدان، فیلسوف، موسیقیدان و دولتمرد ایرانی بود و در سطح جهان شناخته شده است؟
شاید شما از لحاظ کسب علم و تخصص رشته ای بالای بالا باشید اما در کوی و برزن شهرها و روستاهای ایران، کودکان به دستگیری و آموزش شما محتاجند.
ما انقلاب فرهنگی نکرده ایم اما شدیدا و سریعا به انجام آن مجبور هستیم. سخن آخر ؛
خانواده، مدرسه، رسانه و اهل فن کودکان را تنها و رها گذاشته اند پس چگونه و با کسب کدام توانایی به جلو حرکت کنند آن هم بدون خطا. آنچه را که او امروز در جمع و جامعه انجام می دهد و من و شمای دیروزی با کنایه، تهمت، افترا و یا نظارت اجتماعی نامعقول و با خوردن آه، افسوس و تأسف به مذمت او اهتمام می ورزیم و یا با قضاوت فردی و قیاسی ناموجه با دوران کودکی، نوجوانی و جوانی خود، او را محکوم می کنیم ؛ نتیجه همان بی سرپرستی یا بدسرپرستی من و شماست.
غفلت ما از بر عهده گیری مسئولیت در هر یک از این نهادها، یعنی بی اختیاری در سررشته سرمایه های انسانی، مادی و معنوی. یعنی کم اثر کردن قابلیت اثرگذاری خانواده، مدرسه ، رسانه و متخصصان. نیک می دانیم که شادی و نشاط در جمع و با جمع پسندیده است. شادی من در خلوتگه زندگی ام دیگران را چه سود. وقتی تعامل اجتماعی برقرار نمی شود یا تجربه ای از من به دیگران یا از دیگران به من منتقل نمی شود، حس شادی کمتر ممکن است.
پس معترف باشیم که ملتی افسرده و دلمرده ایم. چون باغبانی دلسوز و دوراندیش نداریم تا شرایط مساعد رشد و توسعه کودکان را فراهم آورد. چون بر کارکردهای مناسب هر یک از این کانال ها قفل و زنجیر غفلت و بی اعتنایی عمدی نصب شده است.
ما ملتی غمگین و افسرده ایم. در سال 2025 کشور فنلاند برای هشتمین سال پیاپی به عنوان شادترین کشور جهان شناخته شد. کارشناسان معتقدند که زندگی نزدیک به طبیعت و بهره مندی از سیستمهای اجتماعی کارآمد، آموزش و بهداشت با کیفیت و توزیع برابر رفاه باعث شادی و رتبه اول فنلاند است. علاوه بر این، بیعدالتی در میزان شادی بین شهروندان آنها بسیار کم است و سیستم رفاهی قوی باعث شده فنلاند همچنان در گزارش جهانی شادی که توسط سازمان ملل حمایت میشود، در صدر قرار بگیرد.
ایران نتوانسته است در این فهرست جایگاهی بهتر از ۹۹ به دست بیاورد. رتبه ۱۳ شهروندان در سخاوت و کمک به دیگران باعث شده است تا رتبه ایران در مجموع بیشتر از این پایینتر نرود. جای تأسف و تعجب دارد که کشور اسلامی ایران با این همه معنویت مذهبی چرا شاد نیست و چرا جزو ده کشور شاد جهان نیست؟!
بیشتر از کلمه عدالت و ناز و نیاز معنوی با آن جهت گشایش روح و روان، ما با بی عدالتی در آموزش و طبقاتی بودن نظام آموزشی آشنا هستیم. یا با فقر در خانواده هایی که در یک فضای دو سه متری اتاق خواب، نشیمن، پذیرایی، آشپزخانه، حمام و توالت آنان در نازل ترین سطح قرار دارد. رنگ سفره هم و اوضاع خوراک و پوشاک نیز اسف بارتر است. این کودکان رها با بی تعهدی تمامی مراجع یاددهی، سنگینی بار گناه مسئولان بی مسئولیت را بر دوش می کشند. هویت فردی و ملی آنان در خطر است.
ما انقلاب فرهنگی نکرده ایم اما شدیدا و سریعا به انجام آن مجبور هستیم. آنچه که به عنوان انقلاب فرهنگی در ابتدای انقلاب سیاسی معروف است در واقع پاک سازی و برکناری دانشجویان و اساتید وابسته به رژیم قبل و تلاش برای برقراری اسلامی بر اساس خواست و اهداف انقلاب بوده است.
در ویکی پدیا در این خصوص آمده است:
« انقلاب فرهنگی ایران به مجموعهای از رویدادهای مرتبط با فرهنگ، آموزش عالی و آموزش در ایران در دوران جمهوری اسلامی ایران (به ویژه طی سالهای ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۲ خورشیدی) گفته میشود که با هدف پاکسازی استادان و دانشجویانی که از دید حکومت جمهوری اسلامی ایران، غربزده به شمار می رفتند، صورت پذیرفت. انقلاب فرهنگی هدفش را اسلامیسازی دانشگاههای مدرن و از بین بردن فاصله بین دو نظام آموزش عالی و آموزش حوزوی تعریف کرد » .
جامعه ما مشکلات ساختاری و زیربنایی بسیاری دارد. باید به یک بازخوانی فرهنگی پرداخته تا به باور مشترک برسیم. 46 سال در جامعه ای که امید به زندگی در آن افزایش یافته، نصف عمر یک آدمی است.
رهاسازی بار ارزشی فرهنگ و آموزش، یعنی در جا زدن و تسلسل دور باطل.
گروه گزارش/
چندی پیش ؛ یادداشتی از یک فعال رسانه ای با عنوان : « نگاهی به استقبال کم رمق معلمان دلفانی در "طرح معلم نمونه" : وقتی مستندسازِ نمونه، معلمِ نمونه می شود ! » در « صدای معلم » منتشر گردید .
این یادداشت به صورت اختصار به آسیب شناسی « انتخاب معلم نمونه » پرداخته بود .
در این یادداشت آمده بود :
« نتایج شناسایی معلمان نمونه شهرستان دلفان در مقاطع مختلف تحصیلی اعلام شد.
میزان شرکت کنندگان در این طرح حدود ۱/۶درصد
« معلمان ابتدایی: ۵ نفر از مجموع که مشترکا دو نفر اول شدن از مجموع تقریباً ۶۵۰ نیرو
متوسطه اول: ۴نفر شرکت کننده از مجموع تقریباً ۳۵۰ نیرو
متوسطه دوم: ۵ نفر شرکت کننده از مجموع تقریباً ۳۵۵ نیرو
مدیران : 5 نفر از مجموع از مجموع تقریباً ۱۰۰مدیر
معاونین: ۲ نفر از مجموع کل معاونین
مشاورین: ۳ نفر از مجموع ۴۵ نفر
مراقبین سلامت: ۲ نفر
مربی امور تربیتی/ معاون پرورشی: ۷ نفر از مجموع تقریباً ۷۰ نیرو »
علی رغم توانمندی و درخشش معلمان دلفانی در جشنواره ها و همایش های کشوری و ... در شهرستان دلفان کل آمار شرکت کنندگان با احتساب تمامی مقاطع تحصیلی به سی و سه نفر رسید!
نگارنده این یادداشت انتقادی در ادامه چنین نوشته بود :
« آسیبشناسی جامعه آماری کم شرکتکنندگان در طرح معلم نمونه شهرستان دلفان که به نوعی نشان از بی رمقی عرصه ی رقابت برای پیشبرد اهداف آموزشی و پرورشی است که میتواند به شناسایی و تحلیل عوامل مختلفی که منجر به عدم مشارکت معلمان در این طرح میشود، کمک کند.
این آسیبشناسی در نگاه نخست با بررسی ویژگیهای شخصی معلمان نشان می دهد که عوامل فردی از جمله انگیزهها، نگرشها و باورهای آنها نسبت به طرح معلم نمونه باعث شده است که تمایلی به شرکت در این طرح نداشته باشند.
این فعال در حوزه « رسانه » با نقل قول از دو معلم در خصوص مشکلات « انتخاب معلم نمونه » در پایان چنین آورده بود :
« با انجام این آسیبشناسی، میتوان به شناسایی نقاط ضعف و قوت طرح معلم نمونه پرداخت و راهکارهایی برای افزایش مشارکت معلمان ارائه داد. این کار میتواند به بهبود کیفیت آموزش و پرورش و ارتقای سطح علمی و حرفهای معلمان کمک کند نه اینکه این ذهنیت پیش بیاید که مستندسازِ نمونه، معلمِ نمونه می شود .
در پایان ضمن آرزو موفقیت برای منتخبین در طرح معلم نمونه امیدواریم که این آسیب شناسی را به منزله نقد عملکرد خود نگیرند و خود این عزیزان منتخب با آسیب شناسی موضوعات مطروحه در آموزش و پرورش فضای رقابتی بهتری را ایجاد کند » .
پس از زمان اندکی از انتشار این یادداشت در « صدای معلم » نویسنده مطلب برای این رسانه پیام ارسال کرد که این مطلب حذف شود .
وقتی از چرایی این تصمیم پرسش شد عنوان گردید که یادداشت مذکور موجبات رنجش همکاران فرهنگی شده و ممکن است موجب تنش در شهرستان کوچکی مانند دلفان شود و قس علیهذا .
در پاسخ عنوان شد که در حوزه ی رسانه ، رنجش و ناراحتی و... محلی از اعراب ندارد و هر فرد و یا گروهی که نسبت به آن نقد و یا دیدگاهی دارد به صورت مستقیم در قالب « جوابیه » و « نقد » و... برای « صدای معلم » ارسال نماید .
با این حال و با توجه به تاکید مستمر نویسنده ، مطلب مذکور از « صدای معلم » حذف گردید .
حال پرسشی که مطرح می شود و باید آن را از « معلمان دلفانی » با صراحت و شفافیت پرسید آن است که آیا در آن شهر حتی یک نفر فرهنگی باسواد نبود که این مطلب را مورد نقد قرار دهد ؟
پس صفت « فرهنگی » و « مرجع بودن » ( البته اگر مصداق داشته و واقعی باشد ) در کجا باید خود را نشان دهد و عیان کند ؟
معلمی که نمی تواند و یا نمی خواهد اندکی فکر کند ، وقت بگذارد و از کیان حرفه ای و شغلی خود به طور مستند دفاع کند ؛ آیا صلاحیت و شایستگی اشغال حرفه خطیر معلمی را دارد ؟
چرا باید این فعال رسانه ای آن قدر در فشار و مضیقه قرار بگیرد که از یک رسانه بخواهد تراوش فکری خود را حذف کند ؟
در حالی که هر مطلبی و از هر کسی جای نقد و بحث دارد و این الفبای « سواد رسانه ای » است .
آیا معلمان نمی دانند که فلسفه وجوی شان در کلاس فقط و فقط برای « پرورش تفکر انتقادی » است و در این صورت است که تعلیم و تربیت معنا و جان پیدا می کند ؟
معلمی که یک « خودانتقادی » ساده را تحمل نمی کند ؛ چگونه می خواهد با دانش آموزان پرسش گر رو به رو شود ؟
وزارت آموزش و پرورش هم نخست با اصلاح بنیادین در فرایند « استخدام معلمان » با رویکرد « انتخاب معلم حرفه ای » و به جای پرداختن به حاشیه و لوث کردن « آموزش های ضمن خدمت معلمان » و مستند ساز کردن این « قشر فرهنگ ساز » برای اهداف جعلی و بی ارزش ؛ سعی کند تا معلم نمونه را در میدان کلاس درس و در مواجهه واقعی با دانش آموزان و فرایند تدریس مورد شناسایی قرار دهد تا این که بخواهد صرفا با چند تکه کاغذ که روایی و اعتبار آن ممکن است مورد پرسش باشد ؛ معلم نمونه را بیرون بکشد و از خود رفع تکلیف نماید .
تفکر و سواد رسانه ای و تحلیل آن توسط علی پورسلیمان مدیر صدای معلم در برنامه تلویزیونی " امید " :
پایان گزارش/
دموکراسی تنها زمانی میتواند وجود داشته باشد که حاضر باشید دیدگاههایی را تحمل کنید که با دیدگاههای شما در تضادند.
دموکراسی نیازمند شهروندانی عاقل و باتدبیر است.
مارک منسون
از کتاب "اوضاع خیلی خراب است"
***
اعتراضات در ترکیه پس از دستگیری و بازداشت شهردار استانبول اکرم اماماوغلو توسط مقامات ترکیه آغاز شد .
بی بی سی می نویسد : ( این جا )
« آقای اماماوغلو چهارشنبه (۲۹ اسفند/ ۱۹ مارس) ، تنها چند روز پیش از اینکه به طور رسمی به عنوان نامزد اصلی حزب مخالف جمهوریخواه خلق برای انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۸ معرفی شود، دستگیر شد.
حزب او این بازداشت را به عنوان یک «کودتا» محکوم کرده و وعده داده است که به اعتراضات ادامه خواهد داد .
اوزگور اوزل، رهبر حزب جمهوری خواه ترکیه روز گذشته ضمن هشدار به آقای اردوغان گفت که مخالفان قصد دارند به اعتراضات خود ادامه دهند. رسیدن به یک جامعه توسعه یافته بدون دموکراسی و شکل گیری و تثبیت ارکان خود یک فرض محال و به نوعی در جا زدن و پسرفت خواهد بود .
او گفت: «ما از حالا به بعد در خیابانها خواهیم بود. از ما بترسید، خیابانها از آن ماست، میدانها از آن ماست.»
رجب طیب اردوغان، رئیس جمهور ترکیه، اعتراضات به دستگیری شهردار استانبول را محکوم کرده بود. در پی این سخنرانی اعتراضات تازهای شکل گرفت.
اردوغان در یک سخنرانی در روز جمعه گفت که دولتش «تسلیم» آنچه «خرابکاری» یا «ارعاب خیابانی» خواند، نخواهد شد. او گفت: «ما بر هم خوردن نظم عمومی را نخواهیم پذیرفت.»
پلیس روز چهارشنبه اکرم اماماوغلو، شهردار استانبول، را به اتهام فساد و کمک به گروههای تروریستی بازداشت کرد که چند روز قبل از آن بود که او به عنوان نامزد انتخابات ریاست جمهوری برگزیده شود.
روز جمعه هزاران نفر در استانبول تجمع کردهاند. گزارش میشود که پلس ضدشورش در درگیری با معترضان از گلوله پلاستیکی و گاز فلفل استفاده کرده است.
« تسنیم » می نویسد : ( این جا )
« وزارت کشور ترکیه اعلام کرد: تعداد هزار و 133 تظاهرات کننده و معترض در چند روز اخیر طی اعتراضات خیابانی در ترکیه دستگیر شدهاند.
بنا بر این بیانیه، علاوه بر این 123 نیروی پلیس و امنیتی ترکیه در درگیری ها زخمی شده اند.
وزارت کشور ترکیه با اعلام این که این آمار و ارقام مربوط به درگیری ها و اعتراضات چند روز اخیر در سطح ترکیه است، این اعتراضات و تظاهراتها را «غیرقانونی» دانست.
« شبکه العالم » نوشت : ( این جا )
« علیرغم ادامه روند محاکمه، بیش از سیزده میلیون شهروند ترکیه از پانزده میلیون رای رای دهنده، همبستگی خود را با امام اوغلو برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۲۸ در چارچوب انتخابات مقدماتی که توسط حزب جمهوری خواه خلق مخالف برگزار شد اعلام کردند.
به گفته «اوزگور اوزیل» رئیس حزب جمهوری خواه خلق، «هرچند اکرم امام اوغلو در راه زندان است، اما به سمت ریاست جمهوری نیز گام برمی دارد.»
با افزایش درخواست ها برای تظاهرات، مقامات ترکیه از پلتفرم ایکس خواستند تا بیش از هفتصد حساب متعلق به مخالفان را مسدود کند، اما این پلتفرم اقدام دولت ترکیه را غیرقانونی دانست.
در سطح بین المللی، پاریس و برلین و همچنین شهرداران بسیاری از شهرهای بزرگ اروپایی نیز بازداشت اکرم امام اوغلو را محکوم کردند.
«پاسکال کونفافرو» سخنگوی وزارت خارجه فرانسه گفت: زندانی کردن شهردار استانبول و دیگر شخصیتها در ترکیه تهدیدی جدی برای دموکراسی است.
وزارت خارجه فرانسه همچنین نگرانی شدید خود را درباره ترکیه ابراز کرد زیرا یکی از ارکان حاکمیت قانون احترام به حقوق نمایندگان منتخب مخالف و آزادی تظاهرات و آزادی بیان است » .
تسنیم 3 فروردین در خبری با عنوان : « بحران سیاسی در ترکیه؛ تداوم تنش و تلاطم در استانبول » نوشت : ( این جا )
« وزارت کشور و استانداری استانبول، با صدور سه بیانیه، دستور ممنوعیت تجمع و اعتراضات مردمی در کلانشهر استانبول را تکرار کردند اما رهبر حزب جمهوری خلق از مردم خواسته به تظاهرات علیه اردوغان ادامه دهند. اوزل گفته؛ «ما به ممنوعیتها اعتنایی نخواهیم کرد و برای حمایت از اکرم بیگ در میادین حضور خواهیم داشت. از مردم میخواهم، حتی اگر شده در کوچه بمانند و علیه این بیعدالتی و بیقانونی فریاد بزنند».
همه اینها در حالی است که هم اکنون احتمال دستگیری رهبر حزب جمهوری خلق نیز قوت گرفته و ییلماز تونچ وزیر دادگستری کابینه اردوغان اعلام کرده «اگر لازم باشد، ناچاریم شما را متوقف کنیم تا حد خودتان را بدانید».
سایت « مشرق نیوز » در گزارشی با عنوان : « بزرگترین اعتراضات یک دهه اخیر در ترکیه » عکس هایی از این تجمعات اعتراضی منتشر کرده است . (این جا )
این اعتراضات همچنان ادامه دارد و وارد هفتمین روز خود شده است .
با وجود آن که مقامات رسمی جمهوری اسلامی موضع مشخصی و یا شفافی در این مورد اعلام نکرده اما از محتوای منتشر شده در رسانه های وابسته به آن می توان متوجه شد که از این اعتراضات و ادامه آن فعلا رضایت دارند .
البته نه همچون کشورهای دموکراتیک که دغدغه و ترجیع بند آنان « دفاع از دموکراسی و ارزش های آن » باشد بلکه به نظر می رسد بیشتر به دلیل نقش ترکیه در وقایع اخیر سوریه و برخی اظهارنظرهای مقامات دولت اردوغان باشد .
قصد تحلیل سیاسی این مساله و وقایع مرتبط با آن را ندارم اما از چند منظر و در حوزه « رسانه » و « تحزب » می توان به آن پرداخت . در ایران غالبا احزاب و تشکل های سیاسی در نزدیکی « انتخابات » ظاهر و فعال می شوند و البته پس از آن که نامزد مورد نظر و حمایت آنان برنده انتخابات شد شروع به سهم خواهی می کنند بی آن که در مورد عملکرد افراد اشغال کننده مناصب ، مسئولیت پذیر و پاسخ گو باشند .
اماماوغلو عضو یک حزب با سابقه است .
مخالف او ، رجب طیب اردوغان که در حال حاضر رئیس جمهور ترکیه است نیز عضو یک حزب دیگر ( عدالت و توسعه ) است .
حزب جمهوری قدیمیترین حزب سیاسی در جمهوری ترکیه و مهمترین حزب چپ میانه این کشور تمام قد پشت عضو خود ایستاده و از وی حمایت می کند .
مشاهده و رصد میزان جمعیت معترض شرکت کننده در تجمعات نشان از پایگاه بالای رای در میان جامعه ترکیه از این حزب دارد که البته وفاداری خود را در « عمل » به حزب مورد نظر ابراز داشته و می دارند .
ضمن آن که این صحنه ها نشان می دهد بر خلاف مردم و جامعه ی ایران که میانه ای با « تشکل و تحزب » ندارند اما قاطبه جامعه ی ترکیه خود را در تحزب به عنوان « رکن سوم دموکراسی » تعریف کرده اند .
در ایران غالبا احزاب و تشکل های سیاسی در نزدیکی « انتخابات » ظاهر و فعال می شوند و البته پس از آن که نامزد مورد نظر و حمایت آنان برنده انتخابات شد شروع به سهم خواهی می کنند بی آن که در مورد عملکرد افراد اشغال کننده مناصب ، مسئولیت پذیر و پاسخ گو باشند .
در واقع ؛ آنان بیشتر نقش « بنگاه های منتظر پست » و « دکه های خرید و فروش میز » را ایفا می کنند .
در تشکل های صنفی در حوزه ی آموزش و پرورش هم به گواهی مشاهدات و در صورت فراخوان کم تر از 5 درصد جامعه ی مخاطب حتی برای مطالبات کاملا صنفی شرکت می کنند و بعید است با وجود غلبه ی چنین ذهنیت و نگرشی در میان « قشر فرهنگ ساز جامعه » امیدی برای پیدایی و تثبیت « کار گروهی و تیمی » که لازمه مهم کار حزبی است ؛ مطرح باشد .
در ایران اگر یک فعال صنفی هم بازداشت شود درست بر خلاف ترکیه که مردم در میانه ی میدان حضور دارند و بر مطالبه ی خود می ایستند و هزینه می دهند ؛ حمایت چندان و قابل توجهی از آن فعال صنفی در بند نمی کنند و اگر هم بخواهند حمایتی داشته باشند فقط درصد معدودی در فضای مجازی و اکثر در هیات « ناشناس » شروع به عرض اندام های مجازی و رجزخوانی می کنند .
در حوزه ی « سیاست » و احزاب سیاسی ، وضعیت بهتری وجود ندارد .
در زمینه « رسانه به عنوان رکن چهارم دموکراسی » هم باید به نکته قابل تاملی اشاره داشت .
در یادداشتی که در 28 بهمن 1403 با عنوان : « تاملی بر تجمع سکوت 25 بهمن که برگزار نشد » نگاشتم ؛ ( این جا ) به « تحلیل و تعلیل » مساله پرداختم .
با آن که عنوان می شود « ترکیه » در زمره ی کشورهایی است که در حوزه « آزادی مطبوعات و رسانه ها » در قعر جدول قرار دارد اما مشاهده ی صحنه زیر به وضوح نشان می دهد که چقدر ایران حتی با ترکیه اختلاف نجومی دارد .
ویدئوی زیر صحنه ی دستگیری زنی را توسط پلیس و ماموران امنیتی نشان می دهد که فردی کاملا به نزدیک به صحنه از آن فیلم برداری می کند .
در ایران اساسا چنین چیزی موضوعیت ندارد و هیچ خبرنگار آزادی جز همان کسانی که برای ارعاب جمعیت ماموریت دارند ؛ حق ثبت و ضبط این گونه صحنه ها را ندارند .
در یادداشت پیشین به صراحت نوشتم :
« مساله بعد ؛ برخورد تند و قهری ماموران با کسانی است که قصد عکس گرفتن و یا فیلم برداری از صحنه را دارند .
کدام قانون می تواند حق عمومی افراد را در این موارد محدود و یا لغو کند ؟
این ترس مشهود ناشی از چیست ؟
زمانی و بر حسب اتفاق زیرنویس شبکه خبر را نگاه می کنم .
طوری اطلاع رسانی می کند گویی ناامنی و جرم و جنایت و فلاکت آن ممالک توسعه یافته را در برگرفته و فقط ما در ساحل نجات به سر می بریم اما کسی به این پرسش پاسخ نمی دهد که چرا و زمانی که پلیس با تظاهر کنندگان برخورد می کند خبرنگاران حاضر بدون ترس و در امنیت از تمام جزئیات صحنه درگیری عکس و فیلم تهیه می کنند اما در ایران نمی شود ؟
این چه خلقیاتی در ایرانیان است که از « شفافیت » واهمه دارند و از آن فرار می کنند اما انتظار تحقق آن را در دیگران دارند ؟ »
چه بخواهیم و یا خوشمان بیاید و نیاید ؛ « دموکراسی » یک فرآیند زمان بر است و بر اصول و ارکانی بنا نهاده شده است که نیاز به برنامه ، ممارست و پایداری دارد و بدون تحقق و وصول آن ارکان ، پرداختن یک سویه به مظاهر و نتایج دموکراسی یک رویاپردازی و خیال بافی کودکانه و احمقانه خواهد بود .
رسیدن به یک جامعه توسعه یافته بدون دموکراسی و شکل گیری و تثبیت ارکان خود یک فرض محال و به نوعی در جا زدن و پسرفت خواهد بود .
( 1 ) حسن نراقی از کتاب "جامعه شناسی خودمانی"
***
اوزگور اوزل رهبر اپوزیسیون در تجمع ده ها هزار نفر از هواداران امام اوغلو که در برابر شهرداری استانبول تجمع کرده بودند: کسی نباید توقع حضور ما در سالن های اجلاس را داشته باشد از این پس در خیابان می مانیم.
هی اردوغان! تو از خیابان ها می ترسی! بترس! خیابان ها مال ماست که بدون خشونت حق مان را بگیریم. یکشنبه روز بزرگی برای استانبول است که زانوی دیکتاتورها خواهد لرزید.
پس از استفاده پلیس از گاز اشک آور، شش مامور پلیس زخمی شده و اوزل به فرماندار استانبول هشدار داد دیگر گاز فلفل نبینم! مسئولیت هر گونه خشونت برعهده دولت است.
معاونت راهبردی رئیس جمهور در آخرین روزهای سال 1403 گزارشی را با عنوان « طفیلی انگاری مدرسه » منتشر نمود . این گزارش مشتمل بر بررسی عملکرد دانش آموزان مدارس در ایران ، نیازهای بنیادین مدرسه و اهم چالش مدیریت کلان آموزش و پرورش در ایران است. تبدیل نظام سه ساله به چهارساله و ترمی – واحدی و سالی واحدی و پس از آن سه ساله شدن نظام آموزشی متوسطه دوم همچنان این دوره را در بحران نگه داشته است. بخش مهم از بحران موجود به فاصله بین اهداف و مقررات دوره آموزشی با شرایط اجتماعی برمی گردد.
گزارش فوق در نتیجه گیری با عنوان مدرسه همچون طفیلی به بررسی راهکارهای پیشنهادی برای تحول در مدرسه پرداخته است. عموم پیشنهادهای این گزارش به نیروی انسانی ، فضا و بودجه میپردازد ولی یک پیشنهاد گزارش اختصاص به دوره متوسطه دوم دارد که توضیح چندانی در مورد آن داده نشده است.
نویسندگان گزارش معاونت راهبردی ، چالش دوره متوسطه و کنکور را در بازطراحی دوره متوسطه با کاستن از محوریت رشتههای نظری و جایگزینی مهارتآموزی عمومی و حرفهای دانستهاند.
هر چند گزارش «طفیلی انگاری مدرسه در نظام حکمرانی کشور » به صورت مستقیم به مسائل دوره دوم متوسطه نپرداخته است ولی در مجموع به یکی از مهمترین مشکلات آموزش متوسطه اشاره میکند و به صورت گذرا از آن میگذرد.
در طول نیم قرن گذشته نظام آموزش و پرورش ایران سه مرتبه تغییر یافته که در هر سه مورد اصلاح آموزش متوسطه دوم نقش محوری داشته است.
در ابتدای دهه پنجاه ؛ نظام آموزشی از حالت 6-3-3 به پنج سال ابتدایی ، سه سال دوره راهنمایی تحصیلی و چهار سال دوره متوسطه (5-3-4) تغییر کرد.
در ابتدای دهه هفتاد و پس از تشکیل شورای تغییر بنیادین آموزش و پرورش و بررسی های لازم ، متوسطه دوم به صورت ترمی - واحدی درآمد. بدین ترتیب دوره های آموزشی به پنج سال ابتدایی، سه سال راهنمایی تحصیلی ، سه سال متوسطه و یک سال پیش دانشگاهی تغییر کرد. دوره پیش دانشگاهی مختص دانش آموزان نظری شد.
نظام آموزشی « ترمی - واحدی » در ابتدای دهه هشتاد به « سالی - واحدی » تغییر کرد و بدین ترتیب بخشی از مشکلات را حل کرد.
در ابتدای دهه نود ؛ نظام آموزشی مجدد تغییر کرد و به صورت چهار دوره سه ساله دوره اول ابتدایی، دوره دوم ابتدایی ، دوره اول متوسطه و دوره دوم متوسطه درآمد. معضلات مربوط به ساختمان مدارس و نیروی انسانی موجب شد که دوره اول و دوم ابتدایی تاکنون به صورت نسبی مستقل نشده اند. دوره دوم متوسطه هر چند همچون دورههای ابتدایی زیربنایی نیستند ولی پیشانی نظام تعلیم و تربیت کشور است و مسائل آموزش و پرورش بیش از هر دورهای خود را در دوره دوم متوسطه نشان میدهد.
با وجود همه این تغییرات ، همچنان مسئله حل نشده است.
آیا دوره دوم متوسطه موفق است؟
آموزش متوسطه دوم در حال حاضر با معضلات فراوانی رو به رو است که نتایج آن در آمارها مشخص میشود. تعداد بالای ترک تحصیل و بازماندگان از تحصیل مهمترین مشکلاتی هستند که آموزش و پرورش با آن رو به روست. « 911272 نفر در سال تحصیلی 1400-1401 از تحصیل بازماندهاند که حداقل 535 هزار نفر از آن ها مربوط به دوره دوم متوسطه هستند » .( مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی ، 1401، بررسی روند ترک تحصیل و بازماندگی از تحصیل،:).
فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران گزارشی را دهم تیرماه 1401منتشر نمود که براساس آن « 30 درصد از جمعیت 18 تا 24 سال از تحصیلات متوسطه برخوردار نیستند و 56 درصد از جمعیت کشور فاقد تحصیلات کامل متوسطه هستند » .
میانگین معدّل امتحانات نهایی یکی دیگر از شاخصهای موفقیت نظام آموزش وپرورش به حساب میآید. بر اساس اطلاعاتی که از نتایج امتحانات نهایی منتشر شد، میانگین معدل در پایه دوازدهم بدین شرح است:
- رشته علوم تجربی: 12
- رشته ریاضی فیزیک: 11.82
- رشته علوم انسانی: 9.13
نمرات فوق و به خصوص پایین بودن میانگین معدل رشته انسانی علاوه بر اینکه از نوع طراحی سوالات ناشی میشود نشانه دیگری از عدم موفقیت آموزش متوسطه دوم است . با اجرای مصوبه تاثیر معدل امتحانات دهم ، یازدهم و دوازدهم در نتایج کنکور ، تعداد زیادی از دانش آموزان ترجیح میدهند در هنرستانهای فنی و حرفهای و کار و دانش به ادامه تحصیل بپردازند و رنج مربوط به امتحانات نهایی را تحمّل نکنند.
با توجه به ظرفیت محدود هنرستانها همیشه تعدادی از دانش آموزان باقی میمانند که باید در رشتههای کارو دانش تحصیل کنند و جایی برای ثبت نام ندارند و بالاجبار به رشته انسانی هدایت میشوند و بر تعداد تارکین تحصیل میافزایند و اگر به پایه دوازدهم برسند میانگین معدّل را کاهش میدهند.
موارد فوق نشانههایی از عدم موفقیت دوره دوم متوسطه هستند . موارد مذکور نشان میدهد که اگر قرار بر تغییر در دوره متوسطه دوم باشد باید مهمترین مسئله آن شناخته شود.
مهمترین مسئله متوسطه دوم چیست؟
دوره دوم متوسطه همواره درگیر تحول بوده است. طرحهای مختلف تغییر موجبات حل معضلات آموزش دوره دوم را فراهم نکرده است. تبدیل نظام سه ساله به چهارساله و ترمی – واحدی و سالی واحدی و پس از آن سه ساله شدن نظام آموزشی متوسطه دوم همچنان این دوره را در بحران نگه داشته است. بخش مهم از بحران موجود به فاصله بین اهداف و مقررات دوره آموزشی با شرایط اجتماعی برمی گردد.
بخش زیادی از دانش آموزان که روند آموزش دوره دوم متوسطه را با انتظارات خود و تحولات اجتماعی هماهنگ نمیبینند عطای دیپلم گرفتن را به لقایش می بخشند و ترک تحصیل میکنند.آن ها هم که می مانند در برخورد با امتحانات نهایی به مشکل برمیخورند و در نهایت به مراکز آموزش از راه دور مراجعه میکنند یا تحصیل را رها می کنند.
دانش آموزان مناطق محروم نیز کمتر موفق به حضور در دبیرستان و هنرستان و کسب دیپلم میشوند . بی عدالتی آموزشی و فقدان کیفیت آموزشی هر دو در دوره متوسطه دوم به یکدیگر برمیخورند و معضلات آموزش متوسطه دوم را تشدید میکنند.
فقدان ظرفیت مناسب هنرستان برای متقاضیان نیز از جمله مهمترین معضلاتی است که نظام آموزش متوسطه دوم را آزار می دهد.
با در نظر گرفتن مسائل فوق مسائل اصلی نظام آموزش متوسطه دوم به ترتیب ذیل قابل بیان است:
1- ناهمخوانی انتظارات دانش آموزان با آموزشهای دوره دوم متوسطه.
2- علاقه بخش عمدهای از دانش آموزان به ورود سریع تر به بازار کار .
3- کنکور محور شدن آموزش متوسطه دوم.
4- تخصصی شدن رشته های تحصیلی متوسطه دوم در بخشهای نظری و مهارتی و کم شدن امکان انتخاب دانش آموزان.
در مجموع انعطاف ناپذیری را باید مسئله اصلی دوره دوم متوسطه دانست.
نسل جدیدی در مدارس تربیت شده اند که خواستهها و مطلبات متفاوت با آموزشهای رسمی دارند و آموزش و پرورش باید بتواند آموزشهایش را در برابر آنها انعطاف پذیرتر سازد.
چه باید کرد؟
1- دانشآموزان زیادی علاقه ندارند که کلاسهای متوالی دبیرستان و هنرستان را طی کنند. برای دانش آموزان فوق میتوانند 42 واحد دروس عمومی ، 9 واحد دروس غیر فنی و 8 واحد دروس غیر فنی پایه را به صورت حضوری در مدرسه بگذرانند و کار در فعالیتهای مختلف به منزله 61 واحد دروس فنی محسوب گردد و مربیان کار و دانش بر عملکرد آن ها نظارت کنند .این روش مانند طرح کاد دهه شصت خواهد بود ولی در طرح کاد ، دانش آموزان یک روز در هفته در فعالیتهای حرفهای مشغول میشدند. با این روش دانشآموزانی که مجبور میشوند به دلیل کمبود ظرفیت هنرستان به رشته انسانی هدایت شوند به راحتی مشغول به تحصیل خواهند شد .
2- کاهش رشتههای نظری: در حال حاضر آموزش دوره دوم متوسطه نظری دارای چهار رشته ادبیات و علوم انسانی ، علوم ریاضی و فیزیک ، علوم تجربی و علوم و معارف اسلامی است . رشتههای ریاضی و فیزیک و علوم تجربی دارای دروس نزدیک به هم و مشترک زیادی است و امکان ادغام آن ها وجود دارد. به این ترتیب با اضافه شدن درس زیست شناسی به رشته ریاضی رشته جدیدی به نام « علوم ریاضی و تجربی » تاسیس می شود. این روش ضمن صرفهجویی در تعداد کلاس و معلم امکان انتخاب بیشتری به دانشآموزان میدهد.
3- رشته های هنرستان های فنی و حرفهای و کار و دانش آن چنان متنوع شدهاند که آموزش حرفهای را به سمت تخصصی بودن پیش برده است در حالی که این حد از تخصص در هنرستان ها لزومی ندارد . تفاوت بین هنرستانهای فنی و حرفهای و کار و دانش نیز تا حد زیادی مبهم است و لزوم آن مشخص نیست . ادغام هنرستان های فنی و حرفهای و کار و دانش و کاهش تعداد رشتههای حرفهای به حداکثر 20 تا 25 رشته موجب می شود آموزش های حرفه ای ساده تر شود و امکانات هنرستان ها به صورت عادلانهتر بین متقاضیان تقسیم شود.
4- فاصله بین دبیرستان و هنرستان برداشته شود و دبیرستانها با حمایت وزارت آموزش و پرورش و تجهیز بتوانند رشته هایی همچون حسابداری را ارائه دهند .
5- دانش آموزان در خارج از مدرسه آموزشهایی را میگذرانند که در مدرسه به رسمیت شناخته نمیشود . به طور مثال دانشآموزانی که موفق به دریافت دیپلم معتبر زبان در آموزشگاههای زبان شوند از حضور در کلاس زبان معاف شوند و بتوانند دروس دیگری را که در دبیرستان و هنرستان ارئه می شود و به آن علاقه دارند را بگذرانند. یا مدرک آموزشگاههای آزاد حرفهای برای دانشآموزان هنرستان ها به رسمیت شناخته شود و تمام یا بخشی از دروس فنی آن ها به حساب آید.
5- جدا شدن کامل کنکور از نظام آموزشی به التهاب درونی مدرسه پایان میدهد. روش فعلی برگزاری کنکور و سخت تر شدن سوالات نهایی نتیجهای جز افزایش شکاف طبقاتی در آموزش و پرورش ندارد . همچنین روش فعلی برگزاری کنکور موجب میشود بخش عمدهای از دانشآموزان علاقهای به تحصیل در دروه نظری با توجه به مشقات و دردسرهای امتحانات نهایی نداشته باشند و بخشهایی نیز که به دلیل پایین بودن ظرفیت پذیرش هنرستانها به اجبار به رشته نظری هدایت میشوند نیز ترک تحصیل کنند یا دربرابر سدّ امتحانات نهایی قرار گیرند .
سخن پایانی :
آنچه در این یادداشت بیان شد راهکاری برای توجه به مشکلاتی است که در دوره دوم متوسطه وجود دارند. مشکلاتی که سیاست گذاران و برنامهریزان کمتر به آن توجه دارند . نسل جدید با مطالبات و انتظارات متفاوتی در مدرسه حاضر میشوند در حالی که نظام آموزش و پرورش میخواهد با نگرش دهه شصت با آنها برخورد نماید.
انعطاف ناپذیری نظام آموزش و پرورش دوره دوم متوسطه را باید مهمترین مسئله آن دانست . راهکارهایی که به این نکته توجه نکنند مجبور به تکرار تجرییات قبلی می شوند و فرجام مناسبی نخواهند داشت .
متوسطه دوم نیازمند توجّه و تحوّل است.
گروه استان ها و شهرستان ها/
تاکنون پیام ها و نامه های قابل توجهی در مورد عدم پرداخت « مطالبات قانونی » معلمان مناطق محروم در « صدای معلم » منتشر گردیده است که یکی از آن موارد مرتبط با « راهبران آموزشی و تربیتی» است .
« رضوان حکیم زاده ، معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش » 14 دی ماه 1398 چنین عنوان می کند : ( این جا )
«با توجه به تغییراتی که در بحث تغییر قیمت بنزین اتفاق افتاد و همچنین با توجه به وظیفه راهبران آموزشی که باید برای کیفیتبخشی به مدارس مناطق محروم سرکشی کنند، ما مکاتبهای با وزیر آموزش و پرورش داشتیم که با دستور ایشان به انجمن اولیا و مربیان ارجاع داده شد تا به صورت یکپارچه درخواست وزارتخانه را پیگیری کنند.
از طرف دیگر معاونت ابتدایی مکاتبات و پیگیریهایی با وزارت کشور داشته است که این مهم به کارگروهی که باید در این زمینه تصمیمگیری کند ارجاع داده شد و در دستور کار قرار گرفته و امیدواریم که نتیجهبخش باشد و ما بتوانیم برای ادامه فعالیتهای ارزشمند راهبران آموزشی با توجه به اهمیت کار آنها، موضوع سهمیه بنزین را داشته باشیم.»
معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش از فعالیت ۳۰۰۰ راهبر آموزشی در کشور خبر داد و گفت: «البته ما غیر از راهبران آموزشی در مناطق عشایری و روستایی، تعدادی از معلمانی را هم داریم که روزانه تردد میکنند. معاون برنامهریزی و توسعه منابع آموزش و پرورش نیز پیگیر این موضوع هستند و چون محل کار راهبران در مناطق تحت پوشش مشخص است، اسامی آنها را اعلام کردهایم، اما فرمی را هم برای استانها فرستادیم که آن دسته از معلمان روستایی و عشایری که در حال تردد هستند، فهرست اسامی آنها را به ما اعلام کنند تا در پیگیریهای بعدی، برای آنها هم انجام دهیم.»
« صدای معلم » آمادگی خود را برای توضیح و تنویر مسئولان وزارت آموزش و پرورش اعلام می کند .
یک فرد رفتارهای موجود در جامعه را در دوره های مختلف سنی به خصوص در کودکی یاد می گیرد. او رفتارهای ساده و معمول مانند سلام کردن یا احترام گذاشتن به دیگران را به عنوان یک عملی ساده وقتی با پدر یا مادر خود در مسیری همراه است و یا در جمعی حضور می یابد یاد می گیرد، اما استفاده از مواد محترقه یا منفجره چهارشنبه سوری هر سال را چگونه یاد گرفته است؟
با عقل سلیم جور در نمی آید که رسانه ها یا مدارس و حتی خانواده ها او را به چنین فعلی دعوت یا ترغیب نمایند و یا آموزش دهند که انواع گوناگون مواد آتش زای روز چهارشنبه سوری چیست و چگونه می توان آن را تهیه یا استفاده کرد؟
در این بین دریغ از اندیشه و تحول درون. پس گروه مرجع یا آموزش دهنده کیست؟
نمایش غیرمنطقی قربانی کردن سلامتی یا قطع عضو یا اعضایی از بدن برای تماشای یک لحظه هیجان انفجار گاه زودتر از موعد مقرر شروع می شود و گاه با سخت گیری عوامل دست اندکار دیرتر.
امسال خبر خوش کشف و ضبط 13 میلیون عدد مواد محترقه پرخطر و کم خطر توسط سخنگوی فراجا قبل از چهارشنبه آخر سال داده شد، اما باز انفجار پشت انفجار. مصدوم و قطع عضو با نام استان ها رکورد زد و تعداد فوتی ها اعلام شد. همانند تصادفات سفر نوروزی، مصدوم و فوتی های آن، فقط آمار بود و رقم، اما هیچ یک از آنان مادر، پدر، برادر، خواهر و فرزند من یا شما نبود. گویی به جای انسان ها، رقم ها نقص عضو شده بودند. آماری داده شد و با سال های گذشته مقایسه شد و آنچه باقی ماند معلولیت بیشتر و هزینه بالای درمان سوختگی و تلاش و معاینه کادر درمان که بر دولت و خانواده ها تحمیل شده بود.
راستی گناه آنان چیست که به جای همراهی خانواده خود هنگام تحول طبیعت و تحویل سال نو، شاهد صحنه های ناخراش خون و خون ریزی و فریاد و ناله نادمان می گردند؟ حال حوادث چهارشنبه سوری یا تصادفات نوروزی که هر دو شدیدا تبدیل به فرهنگ عمومی شده است.
چگونه علیرغم فقر مطلق موجود در جامعه، خرید روزهای پایانی سال به بهانه نوروز در بیدادگاه بازار غوغا می کند؟ یا وقتی برای خرید نان و دیگر ملزومات حیاتی زندگی در فغان و عصیان هستیم چگونه پول برای مواد محترقه در بین اقشار گوناگون جامعه هزینه می شود؟ یا چرا جاده ها باز شلوغ است و سفرهای مخاطره آمیز نوروزی که درصد قابل توجهی تصادف منجر به جراحت و نقص عضو و مرگ منجر می شود، در جریان است؟
اسکان مدارس هم درد فرهنگی دیگر که آسمان بار اهانت آن را نمی تواند بکشد اما خلایق راضی از انفجار آبرو و حیثیت و هویت شغلی و اجتماعی خود.
وقتی جرایم سخت، هشدار، تهدید و ارعاب، پند و اندرز و قانون کارساز نیست عقل سلیم می اندیشد که در کارزار مرگ و زندگی یا آبرو و عزت، آنچه ضعیف است یا نادیده گرفته می شود فرهنگ سازی و ایجاد جذابیت در کانال های رسمی و غیررسمی رسانه ای جهت دریافت درک درست از صورت مسأله است.
اینشتین به درستی گفته است که درک روی مسأله از حل آن مهم تر است. غفلت عمومی در خصوص فهم آیین ها و سنت های چهارشنبه سوری و نوروز به عنوان ریشه فرهنگی، باعث نابودی تدریجی هویت ملی ایرانیان می گردد.
دنیا به تقارن بهار و عید نوروز ما غبطه می خورد اما ما حتی به عظمت آن نمی اندیشیم. تا جایی که :
اول فروردین، نخستین روز زایش طبیعت و سرسبزی گل، گیاه و درخت از سوی مجمع عمومی سازمان ملل متحد به عنوان روز جهانی جنگل نامگذاری شده است و ما در تقویم رسمی کشور خود نام کهن چهارشنبه سوری را به روز تکریم همسایگان تغییر داده ایم. امروز و فردا نام نوروز هم عطر و بوی مذهبی می گیرد و دیگر بوی ملی نخواهد داد.
راستی در محله شما همسایه ای برای همدلی و همدردی باقی مانده است؟ یا در راه پله و آسانسور با سلام و احوال پرسی سرپایی، شما هم حسرت سنت دیرین گفت و گو و رفت و آمد با همسایگان را می خورید؟
جالب آن که علیرغم جیب خالی و هزار و یک مشکل زندگی در ناترازی دریافتی و پرداختی هزینه ها، ضرورتا در قید و بند خرید لباس نو برای نوروز هستیم. یا خرید مود محترقه برای شب چهارشنبه سوری. و مفهوم عمیق نوروز را در تلقی سطحی پوشیدن لباس نو و دریافت عیدی از بزرگترها به کودکان خود آموزش داده ایم. چگونه علیرغم فقر مطلق موجود در جامعه، خرید روزهای پایانی سال به بهانه نوروز در بیدادگاه بازار غوغا می کند؟ یا وقتی برای خرید نان و دیگر ملزومات حیاتی زندگی در فغان و عصیان هستیم چگونه پول برای مواد محترقه در بین اقشار گوناگون جامعه هزینه می شود؟
همه این ها به نادرستی در باور و برداشت کودکان ما نقش می بندد و به تدریج ماهیت اصلی هر دو سنت به فراموشی سپرده می شود.
دیگر در خانواده ها پدربزرگ و مادربزرگ هم نیست تا قصه آئین سنتی گذشتگان و نیاکان را با صدای خوشایند تق تق دندان مصنوعی بازگو نماید.
در این بین دریغ از اندیشه و تحول درون.
حساب و کتاب کرده ها و نکرده های یک سالی که گذشت. حق الناس هایی که بر گردن خود بار کرده ایم و با حق دادن به خود، آن ها را نادیده می گیریم. ولو یک عذرخواهی از اعماق وجود برای کسی که خود نیز باور داریم در حق او خطا کرده ایم.
اگر من و شما به عنوان پدر و مادر یا یک معلم ، همه این ها را می فهمیم و درک درستی از اهمیت خمیرمایه فرهنگی کشور خود داریم پس این نوجوانان و جوانان و حتی کودکان، چه کسانی را الگو و انگیزه رفتار خود قرار داده اند و یا از کجا یاد گرفته اند که شادی یعنی خطر کردن؟
چرا سنت پریدن از روی آتش به عنوان یکی از نمادهای روز چهارشنبه سوری به آتش افروزی و آتش سوزی ابنیه و آثار تاریخی آمبولانس و خودرو و در و دیوار کوی و برزن با مواد محترقه و منفجره داده است؟
چگونه افراد یک جامعه می توانند ظرفیت مستمر ایجاد تخریب و نیستی اموال عمومی و تاریخی (وندالیسم ) را که سرمایه ملی است در خود داشته باشند؟
به جز این مواد آتشزای غیرمتعارف دستساز، مواد محترقه شیمیایی و برافروختن آتش در کنار مواد اشتغالزا نه تنها خطرات متعددی را برای افراد به دنبال دارد، بلکه باعث انتشار آلایندههای شیمیایی و گازهای خطرناک آلاینده میشود که تأثیرات بسیار نامطلوبی را بر سلامت انسان و سایر موجودات زنده و محیط زیست بر جای میگذارد.
حال به عنوان یک راهکار چرا همانند دیگر کشورهای جهان به جای انفجار و احتراق معمول، ما نیز نورافشانی نمی کنیم تا فقیر و غنی هر دو از ذرات نورانی آن در آسمان لذت ببرند؟
ضعف قانون و مجری قانون در خصوص پاک کردن باورهای غلط موجود در جامعه، در غفلت و نادیده گرفته شدن فرهنگ و کار فرهنگی نهفته است.
طبیعی است جامعه ای که در آن مدرسه فقط کانون آمادگی کودکان برای پذیرش مذهب و آداب آن هست از اهمیت این نهاد برای دیگر کارکردهای فرهنگی به صورت لایه به لایه با برنامه ریزی مدون و هدف دار، خبری نباشد.
مدرسه اگر دیده می شد از کتب درسی به عنوان یک ابزار اثرگذار جهت آموزش فرهنگ و سنت و آیین های ملی با ایجاد جذابیت در مفهوم و معنای متون گوناگون در کتب فارسی از دوران کودکی استفاده می شد.
همچون باز باران با ترانه دکتر سید مجدالدین میرفخرایی، متخلص به گلچین گیلانی سراینده شعر نو، یا داستان تصمیم کبری نوشته عبدالرحمان صفاپور، یا شعر معروف روباه و زاغ که ترجمه منظوم حبیب یغمایی است از شعر شاعر فرانسوی قرن هفدهم یعنی ژان دو لافونتن.
چرا دودو راه می رفتیم و این شعرها را حفظ می کردیم و داستان را به دقت و با هیجان کودکانه می خواندیم ؟ چون کار فرهنگی انجام شده بود، هدفی تعقیب می شد، وزن و آهنگ داشت و موزون بود. لذت بخش بود. فراموش نشدنی بود.
امروز کدام داستان ها برای زیرسازی اخلاقیات به کودکان دبستانی ما آموزش داده می شود؟ و کودکان دیروز نزدیک به حال که جوانان امروز باشند کدام نوشته را با خاطره خوش کودکی یاد می کنند یا چگونه کسی شده اند؟ ( البته برای چگونه کسی شدن شرطی است لازم اما کافی نیست.)
اگر امروز محتوای غنی فرهنگ خود را از مراسم و اعیاد ملی به کودکان به درستی آموزش نمی دهیم پس برداشت های غلط از جزئیات آن همچنان در رفتارهای فرزندان ما جاری و ساری خواهد بود و ترس از مخاطرات رفتار نابه هنجار یا توجه به خواهش و تمنای مجریان رسانه ها و درجه داران انتظامی، ره به جایی نمی برد. همچنان که برای یادگیری آداب مذهبی از کودکان و مدارس استفاده می کنید می باید برای دیگر بخش های فرهنگ هم کارکرد فرهنگی اتخاذ نمایید و مدارس را سرآغاز یادگیری درست و پایدار بشمارید.
جامعه امروز به متون و اشعار غنی از عهد کهن به صورتی شیرین و جذاب نیاز دارد تا ماندگاری یادگیری ها به کودکان آنان نیز منتقل شود، یعنی انتقال فرهنگی و سرایت فرهنگی صورت بگیرد. یعنی فخر و مباهات به هویت ملی و بی نیازی از تهاجم فرهنگی، از حالت شعار به عینیت درآید.
یک لحظه تفکر
در پایان بیندیشیم که چرا جشن های ملی و آخر سال دیگر کشورها در کنار همشهری ها و در خارج از خانه برپا می شود اما در تحویل سال نو، ما ایرانیان حتما باید در کنار خانواده و در خانه خود دور سفره هفت سین باشیم؟ ارزش و اهمیت خانواده یا سفره هفت سین چگونه قابل ارزیابی است؟
قدردانی
از خدمات ارزنده و ارزشمند همه مرزداران، پرستاران، پزشکان، نیروهای انتظامی و امنیتی ، آتش نشانان، کارمندان بانک، اصحاب رسانه و... که کشیک یا مشغول به فعالیت در تعطیلات نوروزی هستند، در سراسر خاک پاک وطن صمیمانه تقدیر و تشکر می نمایم.
همه ما آرامش و آسایش خود را مدیون خانواده های محترم این عزیزان که ایثارگرانه دوری همسران خود را تحمل می کنند، هستیم.
سنت دیرین نوروز خجسته باد.
سال تحویل شد.
از آن لحظههای پرهیجان که انگار زندگی از نو شروع میشود. پیامهای تبریک پشت سر هم میرسند.
همه مینویسند:
« سال جدید، حال جدید! » ولی کدام حال؟ همان که پارسال هم قولش را داده بودم و تغییر نکرد؟
سفره هفتسین هنوز روی میز است، اما فکر من جای دیگری پرسه میزند. کجا بودم و کجا باید باشم؟
چند سال است که فقط عدد سنم تغییر میکند اما خودم نه؟
در آینه نگاه میکنم. به چشمی که میداند چند تصمیم بزرگ را به بهانه "وقت نیست" یا "حالا ببینیم چه میشود" عقب انداخته است.
چند بار شده که به جای تغییر، فقط آرزو کردهام که چیزی بیرون از من عوض شود؟
راستش را بخواهی، دیگر به این جمله که « از این ستون به آن ستون فرج است » اعتقادی ندارم. این ستون و آن ستون یکی هستند، مگر اینکه من خودم را از این "من" به "آن من" برسانم. آن کسی که در حرفها و فکرهایش تغییری ایجاد کرده، که دیگر عادتهای قدیمی را توجیه نمیکند، که خودش را تماشاچی زندگی خودش نمیداند.
سفره هفتسین هنوز روی میز است.
شاید امسال، "سین"ی به نام « سعی » را هم باید به آن اضافه کنم.
***
دیدگاه محسن رنانی اقتصاددان نهادگرا در مورد « مبنای تغییر » :