« خردمندان و دانشمندان سرزمینم: آزادی زمین های کشور با سپاه من و تربیت نسل های آینده با شما. اگر سخن شما مردم را آگاهی بخشد دیگر نیازی به شمشیر نادرها نیست » .(نادر شاه افشار)
ناترازی یعنی عدم تعادل یا نابرابری میان مفاهیمی مانند عرضه و تقاضا، منابع و مصارف، یا تولید و مصرف در حوزههای مختلف اقتصادی، انرژی و یا مسائل اجتماعی. برای مثال: ناترازی انرژی برق به این معناست که میزان تولید برق با میزان مصرف آن برابر نیست و این عدم تعادل میتواند منجر به قطعی برق یا افت کیفیت شبکه شود.
در بانکداری یعنی عدم تعادل بین داراییها و بدهیها که میتواند منجر به مشکلات جدّی در سیستم بانکی شود.
ناترازی بازرگانی یعنی میزان واردات در یک کشور بیشتر از صادرات باشد.
اما ناترازی آموزشی یعنی عدم تعادل بین داده ها و ستاده ها. علیرغم سرمایه گذاری و اختصاص بودجه (هر چند ناکافی) داده های ما در این نظام، ناکافی، نادرست و تحدید شده است پس ستاده های ما پاسخ گوی دنیای امروز و نیازهای متزاید آن نیست و این یعنی عقب ماندگی نظام آموزشی که به سایر بخش ها نیز سرایت پذیر است.
برخی از بی عدالتی ها یا تبعیض ها را فقط باید کور بود و ندید. حال برای مرور این ناترازی به برخی از محدودیت ها، کاستی ها یا غفلت ها و ناتوانی های دست اندرکاران این وزارتخانه اشاره می نمایم:
1 ) طبق اصل سی ام قانون اساسی دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودكفایی كشور به طور رایگان گسترش دهد. اما دریغ و صد افسوس که تاکنون چنین حق و قانونی محترم شمرده نشده است. آموزش در کشور ما حدود نیم قرن است که رایگان نیست و بزرگ ترین علت العلل ناترازی آموزشی، حاکمیت همین تلخ کامی است.
2) سال هاست که تنها مرجع و ابزار آموزشی ما کتب درسی است که هر سال با صرف هزینه هنگفت و بدون تغییرات اساسی در حجم و محتوای آن، چاپ می شود. در سال تحصیلی 1404_ 1403 حدود 17 میلیون دانشآموز در مدارس کشور ثبتنام کردهاند. این تعداد شامل دانشآموزان تمام مقاطع تحصیلی و انواع مدارس دولتی و غیردولتی است. یقین این حجم چاپ با کاغذ وارداتی یا تولید خود و تکرار آن برای هر سال، به هدر رفت بیشتر درختان، جنگل و سرمایه منجر می شود. درخت فقط یک سرمایه ملی نیست بلکه گنجینه ای جهانی است.
برای پیشگیری از ناترازی آب و هوا، درخت و جنگل حیاتی ترین منبع است پس باید فکری به مدیریت بهینه آن نمود. کاهش تعداد کتب درسی هر کلاس و مقطع و یا استفاده از دیگر ابزار آموزشی در کلاس از جمله رایانه، تا حد قابل توجهی این مشکل را حل می نماید.
3) در طی گذر همین سال ها عدم تغییرات اساسی در محتوا و حجم کتب درسی و عدم تناسب آن با دانش روز، ناخواسته جریان آموزش را غیرمفید، ایستا و سنتی ساخته است که موجب عدم پاسخ گویی به عطش نسلی شده که هر دائم و از کودکی با دسترسی به اینترنت و فضای مجازی بمباران اطلاعاتی می شوند. غفلت ما، سهولت و سرعت انتقال اطلاعات در این زمینه آن قدر زیاد بوده که این کانال بر آموزش مدارس پیشی گرفته است.
4) طبق تعریف فضای آموزشی همه مدارس کشور اعم از دولتی و غیردولتی، ضروریاتی چون آزمایشگاه، اتاق سمعی و بصری، اتاق رایانه و کتابخانه ندارند. برخی از مدارس نیز علیرغم داشتن این امکانات، بیشتر اوقات دانش آموزان با در بسته و قفل این مراکز مواجه می شوند. چون حضور و استفاده دانش آموزان از این مکان ها یعنی تحمیل مسئولیت بیشتر بر دوش معاوانان و متصدیان هر یک و صدالبته مدیران.
وقتی بود و نبود چنین امکاناتی در مدارس هیچ تفاوت معنی داری ندارد پس عدمش به ز وجود.
اصولا کادر غیرآموزشی مدارس، معلمان را مبصرانی می بینند که در ساعات آموزشی که بیشترین زمان را به خود اختصاص می دهد، جهت تأمین حاکمیت سکوت کمک شایان توجهی می کنند.
5) ناترازی دیگر مربوط به زنگ تفریح مدارس است که باور داشته باشید چیز کوچک و بی ارزشی نیست. عدم رفع خستگی یعنی ماندگاری و انتقال خستگی از جسم به روح. در این زنگ از تنها چیزی که خبری نیست تفریح است. استرس و بدوبدو برای انجام کارهای ضروری، فرصتی برای سرخاراندن نمی گذارد چه رسد به تفریح! در عرض 10 دقیقه یک دانش آموز یا معلم، چگونه تفریحی می تواند انجام دهد؟! پس هم باید نام آن را تغییر داد، مثلا زنگ تنفس بهتر است و دقایق آن را نیز باید بیشتر نمود تا شاید فرصت تمدّد اعصاب برای همگان فراهم شود.
6) سال هاست که در سایه غفلت مسئولین، شاهد پدیده افزایش درصد قبولین دختران نسبت به پسران در کنکور برای دانشگاه ها هستیم و تعداد داوطبین کنکور دیگر میلیونی نیست. شاید در نگاه اول بهتر هم به نظر برسد چون زنان، مادران فردا هستند و هر چقدر سطح سواد بالاتری داشته باشند فرزندان بهتری تربیت می کنند. اما جهت حفظ نسبت جنسی برای تناسب شغلی و همگامی با شرایط فرهنگی کشور در تفکیک جنسی ابعاد گوناگون جامعه، می باید به این آمار با نگرانی نگریست. به طور مثال بعد دو سه دهه تلاش در حذف معلمان مرد در مدارس دخترانه، آموزش و پرورش به حضور مجدد مردان در این مدارس مجبور خواهد بود یا افزایش تعداد زنان تحصیل کرده با مدارک عالی برای پست های حساس حکومتی چون نمایندگی مجلس و یا تصدی وزارتخانه ها، تعادل جنسی و شغلی و یا آئین نامه ای را برهم خواهد زد.
7) جذابیت بازار، شغل آزاد و استقلال شغلی بدون نیاز به تحمل فشار پاسخ گویی به رئیس و مدیر اداره ای یا وابستگی به حقوق ماهانه و بدتر از همه 30 سال پشت میزنشینی، میل به مدرسه و تحصیل را برای پسران روز به روز کمتر کرده است. چون در سایه این کشش جادویی، شغل و درآمد عده ای فرصت شناس، شدیدا اوج گرفته و می گیرد.
در سال تحصیلی 1402 -1401 ، آمار ترک تحصیل پسران در مقاطع مختلف تحصیلی افزایش یافته است. ( آمار هر مقطع را در نمودارهای پیوند می توانید مشاهده نمایید). به طور کلی، گروه سنی هر چقدر بالاتر می رود درصد ترک تحصیل پسران نسبت به دختران بیشتر می گردد.
در گذشته این دختران بودند که به دلیل تعصبات فرهنگی یا کودک همسری، در هر گروه سنی به ترک تحصیل اجباری مجبور می شدند.
علاوه بر درصد قابل توجه ترک تحصیل که پس از ثبت نام و مدتی تحصیل، مدرسه را ترک میکنند، جمع بازماندگان از تحصیل را نیز داریم که در هیچ یک از مقاطع تحصیلی ثبت نام نمی کنند.
992321 دانشآموز در سال تحصیلی 1403- 1404 به دلیل بازماندگی از تحصیل در مدارس حضور نداشتند.
بیشترین جمعیت بازمانده از تحصیل مربوط به دوره متوسطه اول و استان های سیستان و بلوچستان، خراسان رضوی، تهران، خوزستان و آذربایجان غربی بوده است. این استانها به دلیل مشکلات اقتصادی، اجتماعی و کمبود امکانات آموزشی با چالشهای جدّی در زمینه پوشش تحصیلی مواجه هستند.
ترک تحصیل یا بازماندگی از تحصیل به دلیل نداشتن سرپرست خانوار، یا زندانی بودن یکی از والدین، اعتیاد، بیکاری پدر یا آسیب ضمن کار او، نیاز به نیروی کار فرزندان در امر کشاورزی، زراعت و دامداری و... دیگر دلایل محرومیت کودکان و نوجوانان از حق مسلم آموزش است.
8) یونیفورم مدارس از یک سو جهت متحدالشکل شدن ظاهر دانش آموزان لازم و ضروری است از سوی دیگر با تغییر سالانه رنگ یا مد، خانواده های تنگدست دچار مشکلات جدّی تا حد ترک تحصیل فرزندان می شوند. ملزومات آموزشی و کتب درسی نیز افزایش قیمت قابل توجه و خارج از حد توان این خانواده ها داشته اند. دانش آموزی که از کهنگی و پارگی یونیفورم خود در بین دوستان و همکلاسی ها شرمنده است با کدام حواس به یادگیری بیندیشد؟
9) میانگین نمرات نهایی خرداد ماه هر سال نسبت به سنوات قبل کاهش می یابد یا در آزمون های بین المللی تیمز نتایج قابل افتخاری کسب نمی کنیم. یک طرف قضیه معلمان هستند که اگر در تربیت و انتخاب آنان درست و بیشتر سرمایه گذاری کنیم شاید نقش آفرینی مفیدتری داشته باشند. اما در طرف دیگر، وزیر و مدیران کل استان ها و معاونان آنها قرار دارند. در ضمن ساختار منقبض و لایتغیر نظام آموزشی هر روز به دلسردی، نومیدی و افسردگی بیشتر دانش آموزان منتهی می شود.
گویی در این مملکت فقط کسانی دانش آموز هستند که برای ورود به رشته پزشکی یا مهندسی سخت می کوشند و مملکت به مهارت و دانش یک نجّار و نقّاش و مکانیک نیاز ندارد. تراکم غیراستاندارد دانش آموزان در کلاس، حجم و تعداد زیاد کتب درسی از دیگر دلایل مؤثر بر افت تحصیلی است که باید بررسی شوند.
10) امروزه برای مهارت افزایی در یک شغل، کار کردن در پیش استاد کار جواب نمی دهد. شاید این روال برای انتقال تجربه به افراد محدود در مناطق روستایی یا شهرهای محروم نتیجه بدهد. پس با اهمیت دادن به مدارس فنی و حرفه ای، و کار و دانش و هموار ساختن مسیر ادامه تحصیل آنان در دانشگاه ها می توان این کانال را تقویت نمود.
11) طبق آخرین تصمیمگیریها، سوابق تحصیلی یا معدل در کنکور سال 1405 به میزان 60 درصد تأثیر قطعی دروس نهایی پایه های یازدهم و دوازدهم و 40 درصد باقیمانده مربوط به نتیجه کنکور است.
به عنوان یک معلم می توانستم با این تصمیم شورای عالی انقلاب فرهنگی موافق باشم چون هدف این است که دانش آموزان درس و مدرسه را جدّی بگیرند چون مثلا در گذشته و در دوره پیش دانشگاهی دانش آموزان کلاس و درس را رها می کردند تا نتیجه دلخواه و مطلوبی را در کنکور بگیرند. اما تفاوت های موجود در بستر آموزشی اعم از امکانات و نیازهای ضروری برای فضاهای آموزشی استاندارد تا امکان دسترسی به مراجع و مراکز آموزشی و کتب کمک درسی و ... در کشور ما به حدی زیاد است که نمی توان چشم های خود را بر روی واقعیت بی عدالت آموزشی بست.
این قانون فقط به نفع دانش آموزان زیرک و توانمند، حال برخاسته از مهارت ها و قابلیت های یادگیری سریع و عمیق یا ناشی از توان حفظیات قوی است. اما کمتر اثری بر سرنوشت دانش آموزان متوسط و ضعیف ندارد. همان هایی که با تلاش بیشتر و متکی به خود و علیرغم فقر اقتصادی خانواده، روزنه کوچکی برای قبولی از دانشگاه دارند. مگر آن که اعتقاد و نیّت اصلی شورای عالی انقلاب فرهنگی، محقق شدن همین نکته باشد که فقط افراد قوی ذهن به دانشگاه راه یابند، آن وقت بی عدالتی جدیدی متولد شده است و باید منتظر عواقب آن از جمله کاهش سالانه تعداد شرکت کننده در کنکور باشید.
12) برگزاری کنکور امری است مربوط به دانشگاه پس مجری آن نیز باید خود دانشگاه باشد، اما چرا آموزش و پرورش این کار را انجام می دهد:
- دلیل اول این که در سطح شأن دانشگاهیان نیست که جلسات کنکور را برگزار و مدیریت نمایند.
- دلیل دوم این که پرسنل آموزش و پرورش بسیار بیشتر از دانشگاه است پس به راحتی تأمین نیرو می شود.
- دلیل سوم، تعداد مدارس و پراکندگی آن در سطح شهرها بیشتر است و دسترسی دانش آموزان آسان تر می باشد.
- دلیل چهارم، اگر برگزاری کنکور به کادر دانشگاه سپرده شود باید حق الزحمه بیشتری پرداخت گردد چون حقوق آنان از معلمان بیشتر است. اما معلمان به دلیل نیاز و دریافت حقوق ماهیانه زیر خط فقر، برای همکاری راضی هستند.
برخی از بی عدالتی ها یا تبعیض ها را فقط باید کور بود و ندید.
13) عدم تغییر دوره ای مؤلفین کتب درسی که موجب نادیده گرفته شدن خلاقیت و عدم دخالت دانش روز در تألیفات درسی گردیده است. خلاقیت و تفکر مؤثر یک فرد در پست های کلیدی و حساسی چون مدیریت و تألیف برای پوشش جمعیتی بیشتر، بیش از دو تا سه سال نیست. وقتی مؤلفین کتب درسی ثابت و لایتغیر هستند، طبیعی است که بینش و نگرش جدیدی به سرفصل و عناوین درسی تزریق نشود.
در کشور ما کتب درسی هر 5 تا 10 سال یک بار مورد بازبینی جزئی و یا باز تألیف هدف دار قرار میگیرند اما این به معنای تغییر تیم مؤلفین یا محتوا و حجم کتب درسی نیست.
14) عدم استفاده از نیروهای رسمی دوره دیده و مجرب در آموزش و پرورش و چندگانگی و تعدد مدارس و عناوین معلم. در طول زمان آموزش و پرورش تا با یک مشکل کوچک یا جدّی برخورد کرده است با یک عنوان یا خلاقیت جدید در جذب نیرو به خیال خود آن را حل و فصل نموده اما دریغ که مشکلات جدید و نوظهوری پدید و تبدیل به معضلی لاینحل گردیده است.
آخرین اقدام، جذب روحانیون در آموزش و پرورش بود که در دولت سیزدهم و به ویژه در دوره وزارت یوسف نوری و رضا مراد صحرایی به طور جدّی پیگیری و اقداماتی برای آن انجام شد و تعداد روحانیون جذب شده در مدارس به بیش از 3000 نفر رسید.
فراموش می کنیم که : « هر کسی را بهر کاری ساخته اند » . هر فردی مهارت، دانش، توانایی و استعداد خاصی دارد و برای انجام کار مشخصی تربیت شده است. ضرورت تقسیم کار نیز بر این مهم تأکید دارد. ورود به حیطه عملکردی یکدیگر میتواند اثرات و نتایج ناخوشایندی بر جای بگذارد.
روحانیون سخنور و خطیب اند. مهارت عجیبی در بیان احساسات مذهبی و دینی دارند. مهارتی که حداقل همه معلمان ندارند.
اما در مدارس ما وجود معلمان با تخصص های متفاوت جهت پاسخ گویی به همین نیازهاست. کتاب های دینی تحت عنوان هدیههای آسمان در مقطع ابتدایی، پیامهای آسمان در مقطع متوسطه اول، دین و زندگی در مقطع متوسطه دوم تدریس میشود.
علاوه بر این، در برخی مقاطع و رشتهها، کتابهای دیگری مانند آموزش قرآن، عربی، تعلیمات ادیان الهی و اخلاق نیز آموزش داده می شود. از سوی دیگر دبیران پرورشی نیز در راستای تأمین نیازهای معنوی دانش آموزان در مدارس حضور دارند.
حال باید اندیشید آیا این لایه بندی غلیظ یا فشرده تا این حد موجبات ملال خاطر دانش آموزان از دین و باورهای آن نمی شود؟
تربیت معلم و جذب نیرو یا استخدام در آموزش و پرورش تاکنون، به معنای واقعی و بر اساس نیازهای موجود کانالیزه نشده است. فقط نیاز سال تحصیلی پیش رو را دیدن آن هم اگر دیده شود، نمی تواند معضل کمبود معلم را برای بلند مدت حل کند. ما نیازمند تخصیص بودجه ای قابل توجه برای تربیت معلمان جهت آموزش جمعیت لازم التعلیم در 15-10 سال دیگر هستیم.
رفع و حل این کمبود به یک برنامه بلند مدت و حتی میان مدت نیاز دارد و با تصمیمات شتاب زده کوتاه مدت هرگز قادر به حذف کمبود معلم نخواهیم بود.
15) همیشه کمبود معلم برجسته می شود، اما کمتر گفته می شود ما فضای آموزشی استاندارد کمی داریم یا فضاهای آموزشی ما در حد یک کشور عقب مانده است. آشپزخانه و انباری یک ساختمان کوچک در مدارس غیرانتفاعی همان غیردولتی تبدیل به کلاس درس می شود، کوچکی حیاط و راهرو حق هوا خوری یا جنب و جوش را از دانش آموزان سلب می نماید.
مدارس کانکسی و کپر در مناطق دورافتاده و کمجمعیت برای پوشش تحصیلی مناطق جنوبی و شرقی کشور، به ویژه در استانهایی مانند سیستان و بلوچستان، هرمزگان و کرمان، و مناطقی که با کمبود فضای آموزشی مواجه هستند، از ضروریات شمرده می شود.
75 سال دیگر وارد قرن بیست و دوم می شویم و اگر آموزش و پرورش به همین وضعیت راضی یا در تغییر آن ناتوان باشد، متأسفانه داستان غیراستاندارد بودن فضاهای آموزشی، پدیده ای ماندگار خواهد بود. 75 سال عمر طبیعی یک انسان است اما به سرعت ابر و باد چنان می گذرد که غفلت های ما هرگز با آن همگام نخواهد شد.
16) شاید در نگاه اول کمبود معلم زمانی به وجود آمد که تعداد جمعیت لازم التعلیم بیشتر شد. اما در واقع این دردسر بزرگ از وقتی دامن گیر آموزش و پرورش شد که نیروهای ستادی بر صفی فزونی گرفت تا از مزایای بیشتر اداری برخوردار گردند چون اضافه تدریس معلمان حذف شده بود و به خصوص مردان دنبال راهی برای تأمین جا خالی درآمد خود بودند. همان اضافه تدریسی که آبرومندانه و درون سازمانی اجرا می شد و کمک خرجی برای معلمان محسوب می شد. در محرومیت از چنین نعمتی به مشاغل دوم که بیشتر کاذب هستند روی آورده اند که خارج سازمانی است و برای مردم عادی نیز قابل رؤیت است. روندی که عزت و منزلت همه معلمان را زیر سئوال می برد.
در ادامه تعداد معاونان در مدارس بیشتر شد و دبیران پرورشی در مدارس مشغول به کار شدند پس تقلیل نیروهای آموزشی امری طبیعی گردید. چرا نمی خواهیم معترف باشیم که هر یک از این افراد یک معلم برای یک کلاس درس هستند!
جبران کمبود معلم نیازمند برنامه ریزی است تا بیشتر از این غافلگیر نشویم. اصولا کادر غیرآموزشی مدارس، معلمان را مبصرانی می بینند که در ساعات آموزشی که بیشترین زمان را به خود اختصاص می دهد، جهت تأمین حاکمیت سکوت کمک شایان توجهی می کنند.
بهتر است نگوئیم آموزش و پرورش کمبود معلم دارد، بلکه اعتراف کنیم که آموزش و پرورش نمی تواند نیروی انسانی خود را به نحو احسنت مدیریت نماید.
17) تاکنون تعریف درست و کاربردی برای سرگروه آموزشی به عمل نیامده است. سرگروهان آموزشی کسانی هستند که ساعت تدریس آن ها در یک مدرسه کامل نشده است و قصد رفتن به بیش از یک مدرسه را ندارند. هیچ دوره آموزشی خاصی ندیده اند که نسبت به همکاران هم رشته ای خود متمایز یا ممتاز شمرده شوند. یا این افراد سرگروه انتخاب می شوند چون ارتباط قوی با معاونان آموزشی و یا کارکنان واحد آموزشی اداره متبوع خود دارند.
از تواضع، همفکری و تبادل تجربه، خبری نیست. برخوردها یک طرفه و حقارت آمیز است. یک سرگروه آموزشی باید مدرک یا دوره خاصی را سپری سازد تا لایق این مسئولیت گردد. معلمان هیچ حقی در انتخاب این افراد ندارند.
18) آموزش ضمن خدمت علیرغم قرار گرفتن در بطن آموزش ابتر است. آموزش ضمن خدمت برای هر پایه و رشته، می بایست تخصصی و به روز باشد. استفاده از نیروی انسانی با دانش دیروز برای امروز به هیچ وجه عقلانی و کاربردی نیست. تمامی کشورهای پیشرو و برتر آموزشی، با سخت گیری و قاطعیت بیشتر به آموزش ضمن خدمت کارکنان خود در همه عرصه ها به خصوص به آموزش معلمان می پردازند. این آموزش باید در حیطه رشته تحصیلی معلم به طور خاص و علوم بین رشته ای یا فرا رشته ای به طور اعم، به تناسب نیازهای جدید و تخصصهای نوظهور، انجام بگیرد تا امکان تولد نگرش جدید برای معلمان فراهم شود.
یک معلم اگر نیاز معنوی به مطالعه کتب دینی و مذهبی داشته باشد با کمال میل و رغبت به مطالعه آن می پردازد. پس همه مسیرها را با مفاهیم مذهبی غنی سازی نکنید که موجب دلسردی یا کم سوادی معلمان و یقین دانش آموزان خواهد شد. معلم به داده های آموزشی و علمی رشته تحصیلی خود نیاز دارد تا تدریسی مفید داشته باشد. محتوا و ماهیت ذهن و توان معلم یعنی تصویر فردای ایران.
19) 47 سال گذشت اما هنوز نهاد نهضت سواد آموزی همپای آموزش و پرورش به امر سوادآموزی مشغول است. چرا همانند انقلابیون کوبایی بعد از انقلاب سال 1959 به رهبری فیدل کاستر با تشکیل نهضت سوادآموزی در سال 1961، به طور ضربتی و یک بار برای همیشه از ریشه کنی جهل و بیسوادی اطمینان حاصل نمی کنیم؟ بسیاری از آنان در کوبا تا مدارج عالی دانشگاهی تحصیل کرده اند. این نهاد در کشور ما نزدیک به نیم قرن، توفیق صددرصدی در ریشه کنی بیسوادی به دست نیاورده است و قرار نیست ابدالدهر همچنان وجود داشته باشد. پس بودجه و نیروی انسانی شاغل در آن را در صورت نیاز به گذراندن دوره های آموزشی کوتاه مدت یا میان مدت، به آموزش و پرورش اضافه کنید تا از هدر رفت هر نوع سرمایه پیشگیری و کمبود معلم نیز برطرف گردد.
20) درصد بودجه آموزش و پرورش در سال 1404 از حیث اعتبارات هزینه ای و زیرساختی نسبت به سال های پیش بیشتر شده است و متأسفانه طبق معمول اعتبارات هزینه ای بیشتر از زیرساختی است. طبق تعابیر مختلف 90 یا 97 درصد اعتبارات آموزش و پرورش صرف پرداخت حقوق و هزینههای جاری میشود.
باید منتظر ماند و دید نحوه تزریق و هدایت بودجه جهت تعالی سطح آموزش توسط دولت چهاردهم چگونه خواهد بود؟ امید که این افزایش فقط جهت تأمین اعتبارات رتبه بندی معلمان و متناسب سازی حقوق بازنشستگان نباشد و کیفیت آموزشی را نیز متحول سازد.
آموزش و پرورش همانند وزارتخانه های دیگر چون مخابرات، برق، نفت و گاز، آب و فاضلاب قادر به تأمین بودجه خود نیست. پس همیشه چشم به انتظار میزان توجه و اراده دولت هاست. شاید با تولید برخی از محصولات کشاورزی در فضای سبز مدارس اگر وجود داشته باشد، یا تولیدات کارگاهی دانش آموزان رشته های کار و دانش و فنی و حرفه ای و فروش آن ها به در نمایشگاه های مدرسه ای، بتوان به اقتصاد همان مدرسه کمک نمود. بدین طریق دانش آموزان نیز مسئولیت پذیر و قدرشناس نعمات الهی خواهند بود و به جای سخنرانی و اکتفا به بیان صرف فرایض دینی، آنان را به انجام عمل مفید و ارزنده تشویق می نمائیم. یا کارگاه ها و کارخانه هایی که سودآوری بیشتری در تولید خود دارند به طور مستقیم و با نظارت ادارات آموزش و پرورش مناطق و نواحی، درصدی از سود خود را بجز آنچه که تصویب شده است به مدارس محروم و کم برخوردار تزریق نمایند. چون وقتی این درصدها به وزارت آموزش و پرورش واریز می شود صرف هزینه های هزار درد بی درمان دیگر می شود که ربطی به محرومیت زدایی و یا کیفیت بخشی آموزشی ندارد.
21) وقتی انتخاب مدیران مدارس و مدیران کل استان ها تابع مستقیمی از جهت گیری های سیاسی می شود افراد شایسته و مجرب در این حیطه، انتخاب نمی شوند و با انتصاب های فرمایشی یا نمایشی، زحمات و خدمات دیگر کارکنان شاغل در مدارس و همچنین سرنوشت و آینده دانش آموزان، به مخاطره می افتد و کارآیی نزدیک به صفر می شود. معلمان در انتخاب مدیران هیچ سهمی ندارند.
22) معلم کارمند شمرده نمی شود و فقط معلم است و بس. آنان همانند کارمندان دیگر وزارتخانه ها از امکانات رفاهی و خدماتی برخوردار نیستند، پس می بایست همانند اساتید دانشگاه قوانین خاصی برای خود داشته باشند.
23) انتخاب وزرای آموزش و پرورش که اصولا آخرین گزینه برای معرفی به مجلس و رأی دهی نیز هست، تاکنون آشنا به درد معلم نبوده است تا به نفع معلم سخن بگوید، تصمیم بگیرد و عمل کند بلکه بیشتر با حمایت حوزه و نظام سیاسی وارد وزارتخانه شده اند. اگر انتخاب وزیر به طور سنجیده بود، آموزش و پرورش جزو وزارتخانه های پر استیضاح نمی گردید که بدتر از استیضاح، رأی آری مجدد نمایندگان برای ادامه این وزرای پرخطاست.
ریاست محترم جمهور ؛
همان طور که با توجه به دانش، تخصص و تشخیص درست خود اعتبار و بودجه وزارت بهداشت را به صدر وزارتخانه ها برده اید که ترجیح همه ملت است چون عقل سالم در بدن سالم است، ما معلمان نیز در حسرت ارج دهی ارزشمند هستیم که وزیرمان چنان با خرد، صلابت و مستقل، عمل نماید که از نقد و استیضاح و دست به عصا رفتن برحذر و در امان بماند.
24) تورم روزافزون، ارزش ریال را شدیدا کاهش داده است. اما کنار این دو واقعیت تلخ، پاداش پایان خدمت معلمان است که بلافاصله بعد از بازنشستگی پرداخت نمی شود. یک یا چند سال بعد، دادن همان مبلغ یعنی ثلث یا ربع شدن اصل پاداش. یا این امید 30 سال خدمت همکاران حداقل عرض دو سه ماه بعد بازنشستگی داده شود و یا اگر چند سال بعد داده می شود، مبلغ پاداش همسنگ و با ارزش همان سال پرداخت گردد. همانند پول ثبتنامکنندگان حج که در بانک سپردهگذاری میشود و سود به آن تعلق میگیرد. این سود بر اساس عقود اسلامی و به عنوان سود مشارکت محاسبه میشود و معمولاً بین 17 تا 19 درصد است.
سود به صورت ماهانه به حسابهای کوتاه مدت واریز میشود و قابل برداشت است. در غیر این صورت، ناترازی بیشتر و ترازوی عدالت شدیدا خواهد لنگید.
25) برخی از معلمان ناچارند شغل دوم و حتی گاهی سوم داشته باشند تا چرخ زندگی خود را بچرخانند. با توجه به این که خود شغل معلمی فرساینده و کاهنده توان و انرژی است، این واقعیت تلخ به فرسایش بیشتر و کاهش کارآیی آنان منجر می شود. علیرغم تلاش دولت های مختلف در افزایش حقوق فرهنگیان با بهانه های متعدد، اما دریافتی معلمان هنوز زیر خط فقر یعنی به طور نسبی زیر 35 میلیون تومان است.
حیف است معلمان را وادارید ارزش والای شغلی خود را با عجز و ناتوانی در فقر و تنگدستی موجود و بیان آن تضعیف نمایند. اگر این دغدغه برای این قشر رفع گردد دیگر احدی راغب نمی شود تا وضعیت اقتصادی معلمان را بهانه جوک های تحقیر آمیز، سوژه ویدئوها و فیلم ها طعنه دار یا کاریکاتورهای کنایه آمیز خود نماید. معلم نیز با فراق بالی بیشتر به سر کلاس رفته و با اعتماد به نفس و انگیزه بالاتری روبروی دانش آموزان قرار می گیرد.
جناب رئیس جمهور،
مهم ترین دغدغه ما می باید چه چیز و چگونه آموختن به دانش آموزان باشد نه چرتکه به دست حساب زندگی را بالا پائین کردن تا شاید فرجی حاصل شود.
26) بیمه درمان همگام با تورم پیش می تازد و بیمه تکمیلی نیز کم از آن افزونی ندارد. اما اگر بیمه تکمیلی شاغلین و بازنشستگان برای معلمان و فرهنگیان کاربردی سهل نداشته باشد، امکان تأمین و تضمین سلامتی ظاهر و باطن این قشر، در این بیداد گرانی و بی ارزشی ریال، هیچ ممکن نیست. هر معلمی می باید به طور دوره ای پیگیر سلامتی خود و اعضای خانواده باشد تا خیالی آسوده برای فعالیت آموزشی خود داشته باشد. اما این اطمینان خاطر قدری ناپایدار و ناتراز است.
در سال 1403 بیمه ملت عهده دار تعهدات بیمه تکمیلی بازنشستگان بود که ریالی پرداخت نکرد و اوایل سال 1404 تا حدودی جبران شد. دو سه میلیون هزینه درمان یا ده دوازده میلیون هزینه عمل جراحی یعنی خمس یا نصف حقوق یک معلم. که امکان برطرف ساختن سایر نیازهای حیاتی و آموزشی خانواده را برای آنان ناممکن می سازد.
خصوصا معلمان چون آئینه تمام تصویر دانش آموزان هستند بدون تعارف به سلامتی چشم، دندان و سایر اعضای ظاهر و باطن خود نیاز دارند تا 30 سال قدرت ایستادگی پای تخته سبز و سیاه و سفید را داشته باشند. معلمان همانند پرچم اند، هم مایه افتخار میهن هستند و هم برای استواری و برقراری، به استقلال و امنیت شغلی نیازمندند. از تواضع، همفکری و تبادل تجربه، خبری نیست. برخوردها یک طرفه و حقارت آمیز است. یک سرگروه آموزشی باید مدرک یا دوره خاصی را سپری سازد تا لایق این مسئولیت گردد. معلمان هیچ حقی در انتخاب این افراد ندارند.
27) ریاست محترم جمهوری؛
درد برخی از ما معلمان هم زمانی روز معلم با روز شهادت استاد مطهری است. جایگاه و مقام معنوی و ارزشی ایشان بجای خود، اما سالی یک بار به یادمان می آورید که هستیم پس اجازه برپایی مراسم نشاط و شادی را به معلمان و دانش آموزان نیز بدهید و سنگینی حزن شهادت این استاد را از دوش معلمان بردارید. پس ما را به سرچشمه بزرگداشت تمامی معلمان جهان یعنی روز پنجم اکتبر هر سال مصادف با 13 مهر ماه متصل سازید. بزرگداشت روز معلم در این روز چون هم زمان با آغاز سال تحصیلی است یقین شور و شادابی بیشتری به مدارس و جامعه تزریق خواهد کرد.
28) جناب رئیس جمهور،
چیزی که قانون شمرده می شود چرا برای مدرسان قانون و هنجار، نامحرم است؟!
اشاره ام به تشکل های صنفی است که برای سهولت کار و برقراری هماهنگی و پشتیبانی بین اعضای یک صنف یا گروه خاص ایجاد میشود. این تشکلها با هدف پیگیری منافع اعضا، ارائه خدمات تخصصی، برگزاری دورههای آموزشی، ایجاد ارتباطات حرفهای و تسهیل فعالیتهای صنفی شکل میگیرند. اما ما معلمان به دلیل ترس موجود از پتانسیل و توان معلمان جهت تنویر افکار عمومی و روشنگری های اجتماعی، حق تشکیل یا فعالیت در سازمان نظام معلمی را علیرغم تصویب مجلس نداریم. سازمانی غیردولتی و دارای شخصیت حقوقی مستقل که برای انجام وظایف و تحقق اهداف موجود در قانون، بهتر است تشکیل شود.
29. ریاست محترم جمهور،
به جز شرایط جنگ که امنیت حرف اول را می زند یا شرایطی مشابه کرونا؛ لطفا از تعطیلی مدارس جلوگیری کنید. مدارس ما به اندازه کافی از ساعات آموزشی استاندارد محروم هستند و میزان واقعی آن بسیار کمتر و غیر از ساعات اعلام شده است.
به جز ایران هیچ کشور دیگری به دلیل ناترازی برق و گاز یا آلودگی هوا و گرد وغبار، مدارس خود را تعطیل نمی کند. صلابت جایگاه مدارس و معلمان را در برابر دیدگان دانش آموزان بی ارزش نسازید. اگر نتایج آماری را نیم نگاهی بیندازید خواهید دید که ارائه گزارشاتی مبنی بر همه چیز عالی و وفق مراد است، دروغی بیش نیست.
ریاست محترم جمهور؛
ناترازی های موجود در آموزش و پرورش که موجب وقوع بحران آشکار و پنهان زیادی در وزراتخانه، خانواده، مدرسه و جامعه می شود، هر یک اهمیت خاصی دارند که حل و فصل چند مورد از آن ها می تواند حلّال بسیاری از مشکلات موجود باشد. چون هر یک همانند دانه های تسبیح یا رشته های زنجیر در امتداد هم قرار گرفته اند و به عنوان یک سیستم مجموعه ای از اجزا و عناصر هستند که با یکدیگر در تعامل هستند و برای رسیدن به یک هدف مشترک با یکدیگر فعالیت میکنند و بر یکدیگر اثر می گذارند و اثر می پذیرند.
برخی از ناترازی های ذکر شده مستقیما توسط شخص شما قابل پیگیری است و مابقی اگر در شورای عالی انقلاب فرهنگی به طور جدّی و با دلسوزی بیشتر، مورد توجه قرار بگیرد یقین داشته باشید عزت و سربلندی ایران، بیشتر از همیشه بر بلندای تاریخ ثبت خواهد شد.
فقط باید اراده ای برای اصلاح امور و ایجاد تغییرات ضروری داشته باشیم.
در ضمن به عنوان رئیس قوه مجریه با بیشتر نهادها و کارشناسان آنها جلسات و نشست های صمیمانه جهت تبادل افکار تشکیل دادید به جز آموزش و پرورش. ما منتظریم تا نمایندگان شایسته انتخابی خود معلمان با شما دردل کنند.
به امید آن روز. از حمایت شما در این مسیر سپاسگزاریم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
کتاب نسل مضطرب توضیح می دهد که چگونه گوشی های هوشمند و رسانه های اجتماعی مغزهای یک نسل را سیم کشی مجدد (تغییر عملکرد مغز و بازسازی آن) کرد.
هر بار که درباره ی راههای عقلانی و تدریجی برای عبور از انسداد سیاسی و اجتماعی مینویسم، بخشی از مخاطبان با واکنشی تلخ پاسخ میدهند. آنها میگویند خوشخیالم، سادهلوحم، توجیهگرم، یا مأمورم به امیدبخشی کاذب.
میگویند که چیزی تغییر نمیکند، ساختار اصلاحپذیر نیست، و نوشتن صرفاً اتلاف وقت است.
اما من باز هم مینویسم. نه از سر خوشباوری، نه به قصد تطهیر وضع موجود بلکه چون میدانم اگر ننویسیم، اگر راهی حتی فرض برای بهبود حال یا ترسیم آینده نگشاییم، آنگاه نه تنها اکنون که حتی در لحظههای حساس یا آستانه تحولات و تغییرهای پیشبینی نشده، هیچ افق، هیچ طرح، و هیچ زبان بدیلی وجود نخواهد داشت.
باید بپذیریم که تغییر، نه همیشه با نوشتن اتفاق میافتد، نه از دل تحلیلهای روشنفکرانه میجوشد. تغییر گاهی با یک تحول رخ میدهد؛ با یک تلنگر، یک بحران اما این رخدادها اگر چه مهماند، خودبهخود هیچ افقی نمیسازند و اگر جامعه در آن لحظه هیچ زبان و نقشهای نداشته باشد، یا در یأس و خشم دفن شده باشد، فرصتها یا از دست میروند، یا به هرج و مرج و افراط میانجامند. امید، آنطور که در سنت فلسفی آمده، نوعی نیروی عقلانی برای ایستادن در برابر انفعال است.
ما مینویسیم نه چون میدانیم آینده چه خواهد شد، بلکه چون میدانیم اگر آینده آمد و ما آماده نبودیم، شکست واقعی آنجاست.
امید، آنطور که در سنت فلسفی آمده، نوعی نیروی عقلانی برای ایستادن در برابر انفعال است. فیلسوفانی مانند اسپینوزا، ارنست بلوخ و حتی کانت، امید را نه احساس خوشایند، بلکه بخشی از عقل عملی میدانستند.
امیدی که میبیند چه هست، اما دست از ساختن آنچه میتواند باشد، نمیکشد.این امید، کور نیست. وعده نمیدهد. اما مسیر را باز نگه میدارد و نویسنده، در چنین زمانهای، مأمورِ نوشتن از همین نوع امید است. امیدی که با نقد همراه است. امیدی که هیچ چیز را تطهیر نمیکند، اما راه را هم مسدود نمیسازد.
تغییرات بزرگ، اغلب در لحظاتی از راه رسیدهاند که هیچکس انتظارشان را نداشته. اما آنان که از پیش نوشته بودند، آنان که زبان و فکر را آماده کرده بودند، در لحظهی وقوع بحران، توانستند مسیر را پیشنهاد کنند.
واسلاو هاول، نلسون ماندلا و آنا آخماتووا در اوج ناامیدیها نوشتند و نوشتند اما در لحظات حساس و تعیینکننده این نوشتهها ذخیرههای از پیشاندیشانهای بود که مایه اصلی برنامهها بود و بعدها هم تبار و حافظه تغییر از آنها استخراج شد.
اگر همهچیز به سکوت و یأس یا گلایه و خشم سپرده شود، آینده و اکنون در لحظاتی که امکان ساختن آن هست، هم بیجهت خواهد بود، هم بیراهبرد. ذهنها خالی میمانند، تندروها میدان را پر میکنند، و جامعه دوباره به همان دور باطل بازمیگردد.
ما که مینویسیم، قرار نیست همهچیز را پیشبینی یا هدایت کنیم. اما وظیفه داریم زبان، منطق و افق بدیل را زنده نگه داریم. حتی اگر کمصدا باشیم. حتی اگر نشنیده بمانیم.
ما نمینویسیم چون فردا روشن است. ما مینویسیم تا اگر فردا رسید، در توشهمان جز آهوناله نباشد.
من و امثال من خوشخیال نیستیم ما فقط نمیخواهیم که ذهنها به خشم کور و یاس خویگر شوند و در لحظاتی که فرصت بازنگری و اراده آن هست، همهچیز خاکستری باشد و این، وظیفهایست که میارزد تا آخرین سطر برای ایران و ایرانی ادامه پیدا کند.
( کانال نویسنده )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/
« علیرضا کاظمی وزیر آموزش و پرورش » دوشنبه نهم تیرماه جلسه ای را با حضور اعضای شورای معاونان و برخی اعضای کمیسیون آموزش برگزار کرد .
پانا نوشت : ( این جا )
« وزیر آموزش و پرورش از تشکیل ستاد ویژه مدیریت بحران خبر داد و گفت: وزارت آموزش و پرورش بازسازی مدارس آسیب دیده را با همکاری سازمان نوسازی مدارس انجام داده است. همچنین این وزارتخانه با توجه به برگزاری ۲ آزمون مهم که امتحانات نهایی و آزمون مدارس نمونه دولتی و تیزهوشان است، برنامهریزی آموزشی جایگزین داشته است.
وی افزود: طراحی سه سناریو برای سال تحصیلی جدید برای اتفاقات پیشبینی نشده از جهت آمادگی نظام آموزشی انجام شده است. سناریوی اول: آموزش کاملاً حضوری؛ سناریوی دوم، آموزش ترکیبی (حضوری و مجازی) و سناریوی سوم، آموزش کاملاً مجازی است. در همین راستا ، آمادهسازی مدرسه تلویزیونی ایران برای پوشش آموزشی و به روزرسانی شبکه شاد برای ارائه خدمات بهتر در دستورکار قرار گرفته است » .
البته پرتال وزارت آموزش و پرورش از قول کاظمی عنوان می کند با وجود همه این دغدغه ها کار و فعالیت در آموزش و پرورش تعطیل نشده و جلسات استانی، شورای معاونان و ... به صورت منظم برگزار می شود و هیچ چیز مانع از استمرار و پیشرفت کارها در نطام تعلیم و تربیت نشده است . ( این جا )
این گونه سخنان و مواضع از سوی فردی که به عنوان وزیر آموزش و پرورش در بالاترین مقام اجرایی و سیاست گذاری این دستگاه عریض و طویل قرار گرفته است موید این موضوع است که ایشان اطلاعی از وضعیت آموزش و جریان امور در بخش های مختلف « صف » و « ستاد » ندارد و اخبار و گزارش های نادرست و غیر واقعی به ایشان منتقل می شود .
در دوران جنگ اسرائیل علیه ایران اعلام شد که ادارات می توانند « دورکاری » داشته باشند اما در عمل « ادارات » تعطیل شدند .
« صدای معلم » در گزارش خود با عنوان : « به نظر می رسد وزارت آموزش و پرورش در وضعیت حاضر برنامه ای متناسب با شرایط و وضعیت ندارد و سعی می کند با تکرار تجربیات ناموفق پیشین ، اوضاع را ایده آل و مطلوب نشان دهد »آقای وزیر ... دورکاری در آموزش و پرورش یعنی چه ؟ » نوشت : ( این جا )
« مشخص نیست این گونه اخبار و گزاره ها تا چه حد به واقعیت نزدیک باشند اما در بازدیدی که به تاریخ یکشنبه اول تیر ماه از دوایر مختلف اداره ی آموزش و پرورش منطقه ی 9 تهران صورت گرفت تعدادی از آن ها تعطیل و در برخی اتاق ها هم فقط یک نفر حضور داشت و ایشان هم وقتی پرسشی صورت می گرفت اظهار بی اطلاعی می کرد و انجام کار را به زمان آینده نامشخص احاله می کرد .
پرسش « صدای معلم » از وزیر آموزش و پرورش آن است که گردش کار اداری در ادارات به چه صورت است ؟
پیش از این اتفاقات گفته می شد ساعت کار مفید کارمندان کم تر از یک ساعت در روز می باشد .
محمدرضا باهنر عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام 21 بهمن 1403 ؛ ساعت کار مفید کارمندان از 8 ساعت را فقط 20 دقیقه اعلام می کند . ( این جا )
اکنون وضعیت به چه صورت باشد ؟
سه شنبه 27 خرداد ؛ « صدای معلم » در گزارشی با عنوان : « « مدیریت بحران فقط " تعطیل کردن " نیست ! دانشآموز ایرانی باید بیاموزد که بحران، بخشی از واقعیت جهان امروز است » چرا وزارت آموزش و پرورش آزمون های مدارس را لغو کرد ؟ نوشت : ( این جا )
« آیا مدیریت بحران در چنین مواقعی فقط « تعطیل کردن » و « فرار از حل مساله » است ؟
آیا اتخاذ این گونه تصمیم ها به معنای پاک کردن صورت مساله مطابق معمول نیست در حالی که مدارس باید بر اساس ماموریت خود و به ویژه در چنین شرایطی ؛ آموزش را تعطیل نکنند و تامین امنیت روان را راهبرد اصلی خویش قرار دهند .
در روزهای بحرانی، بیش از همیشه به عقلانیت در تصمیم گیری نیاز داریم.
تعطیلی مدارس شاید در ظاهر راهی برای حفظ امنیت باشد، اما در باطن، جامعه را از ستون اصلی آرامش و ثبات محروم میکند.
هیچ درسی از بحران ها گرفته نمی شود و در بر همان پاشنه می چرخد ... مدرسه فقط محل آموزش نیست؛ جایی است برای تمرین تحمل، قانون مداری و زیستن در شرایط دشوار .
دانشآموز ایرانی باید بیاموزد که بحران، بخشی از واقعیت جهان امروز است .
ما به نسلی نیاز داریم که در برابر فشار، پخته تر شود نه خاموشتر. بلوغ فکری، در پناه آموزش مداوم و هدایتشده شکل میگیرد، نه در انزوا و ترس .
مدیریت بحران، یعنی تربیت انسانهایی که در دل ناآرامی، بتوانند آرام بمانند و درست عمل کنند. این دقیقاً همان کاریست که مدرسه باید ادامه دهد .
مدارس ما باید محیطی برای آموزش مهارتهایی باشد که در دوران بحران ضروریاند: از مدیریت اضطراب گرفته تا آشنایی با اصول پناهگیری، کمکهای اولیه و تصمیمگیری مسئولانه در شرایط غیرعادی » .
به نظر می رسد وزارت آموزش و پرورش در وضعیت حاضر برنامه ای متناسب با شرایط و وضعیت ندارد و سعی می کند با تکرار تجربیات ناموفق و حتی زیان رسان پیشین ، اوضاع را ایده آل و مطلوب نشان دهد » .
از نظر این رسانه ی مستقل و منتقد در حوزه ی آموزش ایران و نیز با توجه به مشاهدات و تجربیات در گذشته ؛ چیزهایی مانند « دورکاری » در ادارات و « آموزش مجازی » در مدارس روی دیگر « تعطیلی » هستند که برای پوشاندن « ناکارآمدی و بی برنامگی » برای عادی نشان دادن امور و حتی مدیریت بهینه بحران از زبان مسئولان و تصمیم گیرندگان بیان می شوند .
تجارب به ویژه پس از « بحران کرونا » به وضوح نشان داد که آدرس هایی مانند « آموزش مجازی و یا غیرحضوری » فقط به لوث شدن بیشتر آموزش و تربیت منجر شده و حاصلی غیر از ترک تحصیل ، افت تحصیلی ، شیوع بیشتر اختلالات روانی و.... نداشته است .
بی عملی و فقدان برنامه مشخص و فراگیر در بخش های مختلف موجب شده تا جامعه نیز در این موارد از خود « سلب مسئولیت » کرده و به عواقب و عوارض « تعطیلی مدارس » بی تفاوت شود ؛ هر چند در مواقع بحرانی و حساس نتایج آن کاملا و به صور مختلف در سطح جامعه ظاهر می شود .
اما پس از مدتی و فرونشست بحران دوباره شرایط به وضعیت « پیشین » و حتی « عقب تر » باز می گردد .
هیچ درسی از بحران ها گرفته نمی شود و در بر همان پاشنه می چرخد ...
از نظر ما ؛ مدارس در هر شرایطی و با توجه به ماموریت و اهدافی که برای آن تعریف و تبیین شده باید « باز » بوده و آموزش فقط به صورت « حضوری » و « چهره به چهره » در آن جریان داشته باشد .
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در تئوری، اقتصاد برای حمایت از جامعه و افزایش رفاه مردم از اهمیت ویژه ای برخوردار است. سیستمی در جامعه تعبیه شده است که در آن منابع محدود (زمین، نیروی کار و سرمایه) به طور عادلانه و پایدار مدیریت میشوند.
اقتصاد به معنای واقعی کلمه به معنای « مدیریت خانه » است و از کلمات یونانی oikos به معنای « خانه » و nomos به معنای « عُرف» یا « قانون » گرفته شده است. اقتصاد، یک علم اجتماعی است که عواملی را که تولید، توزیع و مصرف کالاها و خدمات را تعیین میکنند، بررسی میکند.
هدف نهایی اقتصاد، بهبود شرایط زندگی مردم در زندگی روزمرهشان است.
اقتصاد را نمیتوان از جامعه جدا کرد، بلکه بخش جداییناپذیر آن است، اما این واقعیت که اقتصاد تنها بخشی از یک جامعه است، تا حد زیادی فراموش شده است.
اقتصاد و تفکر اقتصادی نباید جامعه را هدایت کند، بلکه باید از جامعه در اهدافش و تسریع در رسیدن به آن اهداف حمایت کند.
در مقابل، جامعه انسانی باید از محیطی که بخشی از آن است، حمایت کند. گاهی در مسیر زندگی می بینیم که اقتصاد به درستی به سرمایه های طبیعی بها نداده است. سرمایه های طبیعی، همان منابع طبیعی هستند که انسانها برای تأمین نیازهای اساسی خود به آنها نیاز دارند. نعمت هایی مانند آب شیرین، خاک، شیلات، جنگلها، هوا و غیره منابع طبیعی در اختیار ما هستند.
از آغاز انقلاب صنعتی، اقتصادهای انسانی در همه جا سرمایه طبیعی را مانند درآمد خرج کردهاند. بشریت، به ویژه بخش صنعتی ثروتمند بشریت، با از بین بردن منابعی که هرگز قابل جایگزینی نیستند، آسیب جبرانناپذیری به محیط زیست وارد کرده است.
اقتصاد پایدار چیست؟
یک اقتصاد ایدهآل و پایدار، اقتصادی است که بیشترین میزان رفاه عمومی را با کمترین میزان استفاده از منابع و آسیبهای زیستمحیطی فراهم کند. از نظر اقتصادی، برای اینکه یک اقتصاد واقعاً پایدار باشد، تقاضای کلی برای منابع طبیعی (که به عنوان ردپای اکولوژیکی نیز شناخته میشود) باید کمتر از عرضه تجدیدپذیر منابع طبیعت (که به عنوان ظرفیت زیستی نیز شناخته میشود) باشد.
در قدیم اغلب مردم به این باور بودند که رفاه آنها توسط عوامل اقتصادی هدایت میشود که تا حد زیادی درست نیست. اقتصاد تنها یکی از ارکان جامعه است. هدف اساسی از مطرح کردن اقتصاد پایدار، سازماندهی منابعی مانند نیروی کار و مواد اولیه به منظور تولید کالاها و خدماتی است که رفاه ایجاد میکنند.
عرضه و تقاضا یکی از ارکان تعیین کننده پایداری در اقتصاد است. اقتصادهای صنعتی مدرن بیش از حد تولید میکنند. میانگین سطح رضایت از زندگی در ۵۰ سال گذشته در این اقتصادها افزایش نیافته است و با این حال میزان تولید بیش از دو برابر شده است. اگر هدف اقتصاد فراهم کردن رفاه باشد و تولید بیشتر، رفاه بیشتری ایجاد نکند، پس تمام منابع به کاربرده شده کاملاً هدر رفته است.
رشد اقتصادی برای شکل گیری یک اقتصاد پایدار حائز اهمیت است اما همه چیز نیست!
انگیزه مداوم برای رشد اقتصادی تنها تا حد مشخصی به رشد جمعیت و افزایش سطح زندگی مرتبط است. در اکثر کشورهای توسعهیافته، اقتصاد بیش از اندازه بزرگ است تا سطح بالایی از زندگی و رفاه را برای همه فراهم کند. هنگامی که یک اقتصاد به اندازه خاصی (که با تولید ناخالص داخلی سرانه اندازهگیری میشود) رسید، هرگونه رشد بیشتر نه تنها غیرضروری است، بلکه مضر نیز هست.
سرمایه و سود نیز یکی از عوامل تأثیر گذار است. یک اقتصاد سرمایهداری یک سیستم بازار است که در آن کالاها برای ایجاد سود، تولید و فروخته میشوند. سودهای به دست آمده معمولاً در سرمایه، به شکل کالاهای تولیدی، و چیزهایی مانند کارخانهها، ماشینآلات، ابزارها و سایر منابع تولیدی سرمایهگذاری میشوند.
به راحتی میتوان دید که این سرمایهگذاری مجدد توسط تداوم حاصله از سود دورة قبلی منجر به رشد تولید میشود. این رشد در حال افزایش است زیرا رشدی علاوه بر رشد قبلی وجود دارد. همچنین به راحتی میتوان استنباط کرد که ثروت در یک اقتصاد سرمایهداری همیشه به سمت نابرابری بیشتر گرایش دارد زیرا اصل این است که سرمایه، سرمایه میآفریند.
نکته حیاتی جهان کنونی ایجاد پایداری در اقتصاد است و با توجه به این واقعیت که اقتصادهای توسعهیافته همچنان در حال رشد هستند، همچنان به محیط زیست آسیب میرسانند و همچنان رفاه مردم را افزایش نمیدهند، چه باید کرد؟
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
به پاس احترام در زاد روز صدمین سال تولد یک معلم پیش کسوت
ناگهان چه زود صد سال سپری می شود.
انگار همین دیروز بود که پدر یک عدد توپ جلد چرمی همراه با چند جلد دفتر 40 برگ کاهی و گچ و تخته پاک کن نمدی و دفتر حضور و غیاب و مهر و استامپ و خط کش چوبی و سایر ملزومات مدرسه تازه تاسیس روستای حسن آباد را از کار پردازی اداره فرهنگ سبزوار تحویل گرفته بود و با جاسازی در خورجین ترک دوچرخه « هرکولس » خود این لوازم التحریر و تدریس را به روستا آورد و در مقابل چشمان کنجکاو من و 15 -20 دانش آموز دختر و پسر روستایی آنها را یکی یکی از خورجین در می آورد و به دست من و خواهرم می داد تا به کلاس ببریم.
اینکه می گویم کلاس به این خاطر است که تا آن تاریخ (سال های 1337 یا 1338 ) بنای مشخصی به نام مدرسه در روستای کوچک حسن آباد وجود نداشت .
با تلاش مجدانه پدر که تازه به محل کار خود در روستا منتقل شده بود و همکاری خان روستا ( آقای صدر ) (1) ؛ اهالی ، اتاقکی که درب آن به بیرون از دژ (2) روستا باز می شد را رایگان در اختیار اداره فرهنگ گذاشته بودند تا فرزندان شان برای تحصیل مجبور نباشند به روستای بزرگ مجاور (ششتمد که مرکز بخش هم بود) بروند.
در واقع شروع تدریس پدر با افتتاح ساده اتاقی به نام مدرسه همزمان بود . اتاقی که هم دفتر مدرسه بود و هم کلاس مختلط چند دختر و پسر دانش آموز در مقطع اول تا پنجم ابتدایی بود و تنها تفاوت آن با سایر خانه های گلی روستا خودنمایی پرچم سه رنگ ایران بر سر در آن بود.
میز و نیمکت و تخته سیاه کلاس را هم قبلا « رهام خانم راننده جوان روستا با وانت « جمس» سبز رنگ خود از شهر آورده و با همکاری روستاییان در کلاس چیده شده بودند همزمان دو سه نفر از معلمین روستاهای نزدیک (آقایان علوی و عمری و احمدی) که از دوستان پدر بودند هم با دوچرخه های خود آمده و در آن جا حضور داشتند .
بعد از تخلیه لوازم داخل خورجین ، پدر و همکارانش اولین کاری که در مقابل چشمان کنجکاو و مشتاق ما انجام دادند این بود که تیوپ قرمز رنگ داخل توپ را با ناسوس (تلمبه باد دوچرخه) به اصطلاح خودشان شِخ باد (پرباد) کرده و سپس دهانه توپ را مثل بند کفش بستند تا توپ برای بازی ما بچه ها آماده شد.
سپس همگی به دنبال آقای احمدی که توپ دستش بود به زمین خاکی بیرون کلاس رفتیم .
آسمان پاک و آبی روستا همراه با لکه های ابرهای سفید پراکنده کوچک و بزرگ منظره دیدنی داشت . به خصوص وقتی که آقای احمدی که هیکل تنومند و ورزشکارانه ای داشت برای آزمایش با قدرت تمام با پا زیر توپ زد و توپ تا ارتفاع زیادی به آسمان رفت و ما کودکان با مقیاس محدود ذهنی عالم کودکی خود از اینکه توپ تا نزدیک ابرها رسیده و برگشته شگفت زده بودیم.
بله . انگار این اتفاقات دیروز بود.
امروز که بانک پارسیان در پیامکی تولد 100 سالگی پدر را این گونه تبریک گفت : « با تو زیباتر شد جهان . زاد روزتان خجسته باد »؛ خاطرات شیرین آن روز مدرسه روستا همراه با خدمات 30 ساله پدر در چند روستا ی دیگر و نهایت در شهر سبزوار مثل فیلم با سرعت از ذهن و خاطره ام گذشت به خصوص که کلاس اول را در همان کلاس مدرسه همراه خواهرم دانش آموز پدرم بوده ایم.
پیامک بانک اگر چه تعارف است و جنبه تبلیغاتی و مشتری مداری دارد ؛ اما به جد معتقدم که با تولد هر مولودی که بعدا سرنوشتش با شغل پر افتخار معلمی گره می خورد ، دنیا به راستی زیباتر می شود.
با آرزوی تندرستی و شادکامی و طول عمر همه معلمین شاغل و بازنشسته ؛ در هر کجا که هستند.
1- ایشان علاوه بر خانه مجلل خودخانه بزرگ دیگری هم داشت که رایگان در اختیار اداره فرهنگ گذاشته بود تا معلم روستا در آنجا ساکن شود چیزی شبیه خانه های سازمانی امروز .
2- در آن زمان روستاها اکثرا مثل یک دژ محصور دارای درب بزرگ ورودی و برجهای دیده بانی بودند که از قدیم به جا مانده بود .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
ساعت ۲۰ در جمع دوستانه کنار استخر نشسته بودیم که مربی شنا با خنده تلخی به یکی از شاگردان در حال شنای خود اشاره کرد و گفت: من مانده ام از دست این آدم چه کار کنم!؟ هرچه به او اشاره می کنم که برای یادگیری اولیه باید عرض استخر را شنا کند با عناد ورزی طول استخر را شنا می کند و هر بار هم نفس کم می آورد ؛ من باید بپرم به آب با هر زحمتی هست بکشمش بیرون.
دوستان یکپارچه خندیدند و یکی از ایشان در تکمیل صحبت های مربی شنا خاطره ای از روستای خودشان تعریف کرد که شنیدنش خالی از لطف نیست.
گفت : در سال های قبل سر کوچه ما بقالی بود که تعدادی از پیر مردان محله بعد از ظهر در آنجا جمع شده و صحبت می کردند.
حدودا پانزده سال داشتم و گه گاهی برای خرید خانه به بقالی سر می زدم و در بعضی مواقع برای شنیدن ماجراهایی از پیر مردان محله در بقالی، پا سنگین می کردم و به تجربیات شان گوش می دادم.
کربلایی علی که به کابی معروف بود در مورد عنادورزی خرش صحبت می کرد.
می گفت : برای اینکه پس مانده علوفه گاوها خورده شود، خر را در ته آخور کنار دیوار می بستم تا ته مانده علوفه ها را بخورد. این الاغ لامذهب ما هر موقع که می خواستیم با پارو فضولات زیرش را تمیز کنیم خودش را چنان به دیوار می چسباند که کار تمیز کردن زیرش را با مشکل مواجه نموده و لباسهایمان را با گرد و خاک دیوار کثیف می کرد.
هرچه قدر هم می خواستیم ما بین خر و دیوار قرار بگیریم با عنادورزی تمام، ما را بین خود و دیوار قرار می داد و خودش را کنار نمی کشید.
دیشب از عصبانیت مجبور شدم به زور خر را به سمت گاوها هل داده و پارویی را که دسته کوتاهی داشت ؛ ما بین دیوار و خر قرار دهم به صورتی که سمت پارو به دیوار تکیه داده شد و سمت دسته پارو در شکم خر قرار گرفت .
این کار را با زحمت و مشقت زیاد انجام داده و از میان خر و دیوار بیرون آمدم، به این امید که خر از عناد ورزی دست بردارد و بعد از این از دیوار فاصله بگیرد ولی خر همچنان با شکم خود پارو را از سمت دسته که به شکمش تکیه داده بودم به سمت دیوار فشار می داد.
خر و پارو را در همان حالت رها کرده و به خانه برگشتم ؛ به این امید که خر تنبیه شود.
اول صبحی که برای آب و علوفه دادن گاوها به طویله رفتم متوجه نکته عجیبی شدم .
قدرت عنادورزی و یک دندگی را به عینه در ذات این حیوان مشاهده کردم.
دسته پارو در اندازه یک وجب به شکم خر فرو رفته بود و قطره های خون از شکم خر به آرامی می چکید ولی خر همچنان با زاری و نق نق و فس فس زدن پارو را به دیوار فشار می داد.
چاره ای ندیدم جز اینکه طناب خر را از میخ آخور باز کرده در قبال چندر غاز مبلغ، خر را به ساغر محمد سگ باز بفروشم تا برای سگهایش سلاخی کند تا حیوان زبان بسته از دست عناد ورزی خود، و ما از دست مشقت سرو کله زدن با خر یک دنده رها شویم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مارگارت هفرنان Margaret Heffernan در کتاب خود تحت عنوان « کوری خودخواسته willful blindness » می نویسد:
« چرا ما از روی اختیار خود را در تاریکی نگه می داریم؟ چه به صورت فردی، چه به صورت جمعی . کوری خودخواسته تنها یک محرک ندارد، بلکه محرک های بسیار در کارند. این پدیده، پدیدهای انسانی است که ما همه کم و بیش تسلیم آنیم. محور اصلی کتاب بر پدیده « انکار » تمرکز دارد اما بسیار فراتر از شرح آن عمل میکند. چرا که مغز ما آرامش را به تردید ترجیح میدهد و تمایل دارد به جای شک و پرسش، به سرعت به باور و پاسخ دست یابد.
نتیجه این است که « عمدا » اطلاعات زیادی را نادیده میگیریم و خود را به طور خودخواسته نسبت به بسیاری از آنچه پیرامون ما رخ میدهد، کور میسازیم. این روزها غفلت خودخواسته در اطراف ما بسیار است. ما نمی توانیم به همه چیز توجه کنیم و همه چیز را بدانیم. دلیل آن ساده است؛ محدودیتهای شناختی مغز ما چنین اجازه ای به ما نمیدهند. این بدان معنی است که ما مجبوریم آنچه را که جذب میکنیم، فیلتر یا ویرایش کنیم. لذا این موضوع اهمیتی حیاتی دارد که چه چیزی را به درون راه دهیم و چه چیزی را بیرون بیندازیم » .
بیگانگی نسل امروز با ادبیات و زبان فارسی کهن، آنان را از داشتن خزائن سخن قدما محروم نگه داشته است. البته نظام آموزشی بیشتر مقصر است. چون کتب فارسی هر کلاس و دوره را از متون و مفاهیم نغز و ارزشمند ادیبان و شعرای قدیم پاک کرده است. وقتی بیان می شود فرهنگ و ادب ایران غنی تر از بیشتر کشورهاست سخنی به گزافه گفته نمی شود.
مصداق چنین تفکراتی در اندیشه اندیشمندان ایرانی همیشه وجود داشته است. با توجه به این که کتاب « کوری خودخواسته » در سال 2007 منتشر شده است، می خواهم به شعری از شاعر ایرانی اشاره کنم که آن را در کتاب معراج السعاده و در سال ۱۲۴۳ هجری قمری ( 1206 هجری شمسی و 1827 میلادی ) به تألیف درآورده است. یعنی 180 سال پیش از مارگارت هفرنان.
او « جهل مرکب » را در قالب شعر و به طور ساده، روان و زیبا بیان کرده است. ملا احمد نراقی اهل کاشان و در عهد فتحعلی شاه قاجار می زیسته است. بخشی از شعر نغز ملا احمد نراقی در کتاب معراج السعاده که دقیقا به معنای کوری خودخواسته است: ( این شعر به مولوی و ابن یمین نیز نسبت داده شده است )
آن کس که بداند و بداند که بداند
اسب خرد از گنبد گردون بجهاند
آن کس که بداند و نداند که بداند
آگاه نمایید که بس خفته نماند
آن کس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند
آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند
این بیت در واقع به چهار گروه از افراد اشاره دارد:
گروه اول: آن کس که بداند و بداند که بداند؛ این فرد آگاه است و میداند که آگاه است.
گروه دوم: آن کس که بداند و نداند که بداند؛ این فرد آگاه است اما از آگاهی خود آگاه نیست.
گروه سوم: آن کس که نداند و بداند که نداند؛ این فرد نادان است اما از نادانی خود آگاه است و اگر بخواهد میتواند با یادگیری و کسب آگاهی، از نادانی خارج شود.
گروه چهارم: آن کس که نداند و نداند که نداند؛ این فرد نادان است و از نادانی خود نیز آگاه نیست و در جهل خود ابدالدهر ماندگار است و هیچ امیدی به بیداری و آگاهی او وجود ندارد.
گروه اول دارای تفکر انتقادی است و تنها عیب آنان از نظر حاکمان، داشتن آگاهی است که در جوامع توسعه نیافته زیاد مورد تأیید نیست.
گروه سوم در صورت داشتن اراده و هوشیاری، قادر است خود را از کوری خودخواسته رهایی بخشد.
اما دو گروه دوم و چهارم، که متأسفانه تعدادشان نیز بسیار است هم خودشان در جامعه دچار مشکل می شوند و هم دیگران را با مشکلات زیادی مواجه می سازند. این دو گروه کاتالیزور تبدیل شدن مشکلات به معضلات لاینحل هستند و در بین تمامی گروه های سنی، جنسی و شغلی، وجود دارند. مثال هایی که در این مقال آورده شده است بیشتر به همین گروه مربوط می باشد.
نمونه دیگر برای مفهوم کوری خودخواسته در ادبیات فارسی، مقاله کوتاه « چوخ بختیار صمد بهرنگی » است که در سال 1343 نوشته شده. (یعنی 1964 میلادی و 43 سال پیش از مارگارت هفرنان) که به توصیف فردی می پردازد که رسما چشم های خود را به واقعیت های زندگی اجتماعی می بندد و از تلاطم روزگار و زندگی ولو یک نسیم کوچک، فراری است. او اغلب تحصیل کرده است و بسیار به تحصیلات دانشگاهی خود مینازد و تحصیلات از نظر او یعنی مدرکی که نون و آبی از آن بدست بیاورد. حوصله گرفتاری و دردسر ندارد برای همین به فریاد و یاری هیچ کس نمی رسد. اگر گروهی قصد اعتراض داشته باشند با آوردن بهانه هایی از معرکه در می رود. از پیشرو بودن واهمه دارد و ترجیح می دهد دیگران بکوشند و بپویند و او از ثمرات زحمات آنان بهره مند شود.
معتقد است هر چقدر کمتر بداند به همان میزان راحت تر زندگی خواهد کرد. ترسوست و حتی انرژی فرصت طلبی هم ندارد. برای او نتیجه سودآور است نه مسیر سخت مبارزه و فریاد بر علیه بی عدالتی. او رسما خود را چنین معرفی می کند: نمی دانم، نمی توانم، نمی خواهم، نمی بینم، نمی اندیشم.
حال مثال های ملموسی را که با انکار خود، عمدا اطلاعات زیادی را نادیده میگیریم و به طور خودخواسته نسبت به بسیاری از آنچه پیرامون ما رخ میدهد، کور یا بی اعتنا می شویم در حیطه های مختلف زندگی اجتماعی بررسی می کنیم:
حیطه آموزشی
1- یادداشت اخیرم در مورد نادرست بودن ساعت و زمان آموزش در مدارس بود . برخی از معلمان به دلیل سختی کار یا خستگی در کلاس های بی روح و یا ناعادلانه بودن حقوق خود، دیر کلاس رفتن یا کم بودن زمان آموزش را توجیه می کنند و چشمان خود را بر روی غیرواقعی بودن زمان آموزش می بندند. اما وزارت آموزش و پرورش که با گزینش سخت هر معلم از او انتظار صداقت، راستی و درستی دارد، چگونه حاضر می گردد تا از زمان آموزش دانش آموزان با کوری خودخواسته، بکاهد؟
در این بین نباید از بی اعتنایی خود دانش آموزان و اولیای آنان غافل بود. دانش آموز تابع آئین نامه و بخشنامه است اما اولیا چطور؟
2 . عدم تناسب حقوق فرهنگیان به طور اعم و معلمان به طور اخص با شاغلان سایر نهادها، سازمان ها و وزارتخانه ها که دهه هاست نادیده گرفته شده است و بیشتر از آن سخن نمی گویند تا ما نیز ملتفت اصل قضایا نباشیم. هر چند مدتی است برای متناسب سازی حقوق بازنشستگان با شاغلین خود وزارتخانه، فعالیت هایی انجام می گیرد اما چون با تلاشی شکسته بسته، بی نظم و گسسته عمل می کنند سررشته کار از دستان بازنشستگان و حتی احتمال می دهم خود مجریان آن، در رفته است.
فعلا این طرح پایان نیافته و نهایت آن نامعلوم است. تحمل و کنار آمدن با این بی عدالتی بیش از چندین دهه، غفلت خودخواسته است.
3. این که یک نهاد مسئولیت و رسالت آموزش را بر دوش داشته باشد اما در آموزش ضمن خدمت کارکنان خود ناتوان و بی اراده باشد، پدیده ای نوبر و منحصر به فرد است. ابتدا این آموزش قرابت شدیدی با ایدئولوژی پیدا کرد و سپس از شکل رایج خود کلا حذف و به جرگه آموزش آنلاین پیوست که همکاران از کیفیت و کمیت هر دو حال آن باخبرند. اما آیا من و شما در طول خدمت خود، آموزش ضمن خدمت را لازم دانسته و آن را مطالبه کرده ایم؟
یا برعکس ما نیز در فراموشی وزارتخانه محو و خود را به کوری خودخواسته یا دلخواسته زده ایم؟
در باور عده ای، آموزش ضمن خدمت یعنی وقت تلف کردن و چون بیشتر معلمان هنگام آزمون از روی هم می نوشتند آن را چیزی بیهوده می پندارند.
کدام شاغلی بدون دسترسی به آموزش به روز و با مدرک تحصیلی 10 یا 20 سال پیش قادر است مهارت و تجربه خود را همسوی رشد و توسعه نماید؟ این اوضاع برای معلمان صد چندان تأسف بار است، چون معلمان برای دانش آموزان زمان حال تدریس می کنند که نام و ویژگی های نسل z را با خود یدک می کشند.
4 . دخالت سیاست در نظام آموزشی، کاهنده سرعت حرکت سازنده و عامل ایجاد محدودیت دسترسی به توسعه پایدار آموزشی است. از معدود کشورهایی هستیم که صرفا به دلیل وقوع انقلاب، سیاسی بودن آموزش را شدیدا تعقیب می نماییم. بدین طریق انگیزه ها، توانایی ها و اندیشه ها به تحلیل رفته و با ایجاد خستگی مفرط موجبات فرسایش روح و روان همه انسان های موجود در نظام آموزشی را فراهم می سازیم.
آموزش یعنی یادگیری دانش و معرفت ایجاد شده جهت یافتن توانایی، مهارت و سواد بیشتر تا قادر شویم بر حجم آن افزوده و در صورت توان به اصلاح آن بپردازیم. آموزش یعنی داشتن قدرت پیشتاز بودن در تمامی عرصه های زندگی و گرنه هر دائم مصرف کننده و وابسته باقی خواهیم ماند. اما چرا چشم های ما روی این حقیقت آشکار مسدود و مسکوت مانده است؟ شاید به همان دلیل سیاسی بودن که محافظه کاری، ما را از پرداختن به آن منع می کند.
حیطه فرهنگی
1- در تعریف فرهنگ به مجموعه پیچیدهای از دانش، باورها، هنرها، قوانین، اخلاقیات، عادات و هر آنچه که فرد به عنوان عضوی از جامعه خود میآموزد، اشاره می شود. بی اعتنایی به هر جزء فرهنگی یعنی نادیده گرفتن تجارب ارزنده نیاکان. راه و رسمی که با زیستن، ساختن و پرداختن بوجود آمده است و ما را از افتادن به سختی، بی نیاز می کند.
از دیگر سو، اهمیت قائل نشدن به سهم خود برای ادامه مسیر گذشتگان و محرومیت از غنابخشی همه ابعاد فرهنگی جهت سپردن به نسل های بعدی نیز از نتایج بی اعتنایی ماست. وقتی از فرهنگ خودی غفلت می کنیم دچار بحران هویتی شده و برای ادامه زندگی نیازمند فرهنگ بیگانه خواهیم شد.
2 . وندالیست ها که به هویت و سرمایه های ملی و تاریخی جامعه خود بی اعتنا هستند و با حک کردن نام یا حرف دل خود بر دل ابنیه های تاریخی یا دستاوردهای هنری، چاقو زدن به صندلی های اتوبوس و مترو، تخریب مجسمه ها، المان ها و تندیس ها که توسط شهرداری ها برای زیباسازی شهرها نصب می شود، زیباستیزانی کوردل و گستاخی هستند که بر سهم فرح بخشی مردم از زندگی اجتماعی آسیب می رسانند.
3 . گرفتار کردن مردم در سختی تأمین معاش، آنان را از اهمیت دادن به دیگر بخش های فرهنگ، یعنی حضور در کنسرت بویژه موسیقی محلی و سنتی، سینما، تئاتر، شرکت در نمایشگاه های کتاب و هنر، باز می دارد.
انسان وقتی در رفع نیازهای حیاتی یا اولیه زندگی خود عاجز نگه داشته می شود، نمی تواند سهمی در افزایش فرهنگ داشته باشد در حالی که فرهنگ با حضور مردم در چنین محافلی بارور، منتقل و سرایت می یابد.
4 . عمده مرجع برای انتقال فرهنگ، عادت به مطالعه و خواندن کتاب است. اگر عنصر سیاست، در انتخاب کتاب خوانی افراد یک جامعه محدودیتی ایجاد نکند، افراد آزادند تا بر اساس علایق و تمایل خود کتاب مورد علاقه خود را انتخاب و مطالعه نمایند.
شاید اگر خواندن کتاب همانند سه وعده غذایی برای ما حیاتی بود، مشکلی برای مطالعه روزانه نداشتیم اما متأسفانه چنین نیست و رفتاری برخاسته از میل و اراده فردی است.
گاهی از دلایل کتاب نخواندن خود نداشتن وقت یا گرانی کتاب را بهانه می آوریم و وقت های تلف شده یا وجود کتاب های الکترونیک یا کتابخانه های مرکزی و محلی شهر خود را فراموش می کنیم .
خوشبختانه اخیرا 62 کتابخانه سیار در کشور فعال شده است که فقط کافی است بیدار، هوشیار و نیازمند دسترسی بدان باشیم.
گاه از زندگی آنقدر بیزاریم که محتوای کل کتب خوانده و ناخوانده را به باد مذمت یا حقارت می گیریم. نداشتن الگوی مطالعه در خانه و مدرسه از دیگر دلایل نداشتن میل و عادت به مطالعه برای بسیاری از ماست.
گروهی دیگر نیز با تلاش مستمر برای تأمین معاش زندگی، خستگی را بهانه مطالعه نکردن خود می دانند. اما اگر ننویسیم و نخوانیم، چیزی آموخته نمی شود که ارزش انتقال پذیری به سایر نسل ها را داشته باشد.
این نیز کوری آشکار و خود خواسته واقعی است که متأسفانه ما را علیرغم شتاب دائمی زمان و دانش، ثابت و لایتغیر نگه می دارد.
حیطه اجتماعی
1- کودکان کار و زباله گرد را در گوشه و کنار شهرها کسی نیست که نبیند. به این پدیده غیرانسانی آنقدر خو گرفته ایم که در این خصوص چشمان دولت و ملت با هم نمی بیند. کودکان کار بازمانده از تحصیل که متعلق به خانواده هایی هستند که والدین آن ها فقیرند، معتادند، زندانند، بیکارند، بیسوادند و یا بدون خانواده و بی سرپرست اند.
متأسفانه دامنه فقر آنقدر گسترده شده است که پای زنان نیز مدت هاست به زباله گردی باز شده است. شهرداری ها از آنان به عنوان پیشمرگ مین استفاده می کنند تا به نیروی انسانی بیشتری برای تفکیک زباله از مبدأ نیاز نداشته باشند و قدرمسلم کمتر نیز هزینه کنند. داوطلبان نیازمندی که در لابه لای زباله حاضرند غوطه ور شوند تا درآمدی داشته باشند. شغلی که به گزینش، استخدام، تشریفات اداری، مهارت و سواد نیاز ندارد.
شاید بهتر است به جای توجه به آمار دو نهاد نهضت سواد آموزی و آموزش و پرورش از درصد بیسوادان شهرها و استان ها، به فراوانی زباله گردها بنگریم تا واقعیت سوادآموزی را دریابیم. شهرداری ها از یک سو به زیباسازی مناطق خاصی از شهرها مشغولند و از سوی دیگر با اجازه دادن به بزرگ شدن چنین پدیده غیرانسانی، چهره شهرها را با همراهی روزافزون مهاجرت روستا - شهری، بیشتر زشت می کنند.
اگر شهرداری ها برای خود سیستم مدون جمع آوری و بازیابی زباله ها را داشته باشند و نظارت قانون برای منع زباله گردی افراد جامعه از یک سو و منع بازماندگی یا ترک تحصیل کودکان و نوجوانان از دیگر سو و همچنین توسعه عدالت اقتصادی و آموزشی توسط دولت، برقرار باشد و به فرد به عنوان یک انسان نه لایق فرو رفتن در سطل زباله نگریسته شود، زندگی اجتماعی زیباتر و پسندیده تر خواهد بود.
همیشه قانون غلط، رفتارهای غلط بسیاری را ترویج می دهد که از بس با ماست دیگر با کوری مواجه شده و قادر نیستیم تا کثافت و زشتی همه آن ها را ببینیم.
2 . نادیده گرفته شدن معلولان در جامعه یا نگاه ترحّم آمیز برخی از ما نسبت به آنان و یا محروم کردن آنان از سهولت دسترسی به خدمات عمومی در شهرها، مراکز اداری و خدماتی چون بهداشت، آموزش، شغل، حمل و نقل، مسکن و همچنین حمایتهای مالی و اجتماعی، ارتقای کیفیت زندگی معلولان و ایجاد فرصتهای برابر برای مشارکت فعال آنان در جامعه، از جمله مواردی است که با غفلت به فراموشی گرفته می شود.
بسیاری از مسئولان و مردم، معلولان را نمی بینند و یا دغدغه دردمندی با آنان را ندارند. آن قدر این حس عمیق است که حق برخورداری از امکانات جامعه را به عنوان یک انسان برای آنان از ذهن خود پاک کرده اند.
3 . در جامعه هر چقدر فقر بیشتر می شود تعداد گدایان هم افزایش می یابد. هر نیازمندی، گدایی نمی کند و یک نیازمند واقعی بیشتر ترجیح می دهد روزی حلال را با عرق پیشانی خود به دست آورد. اما گدایان واقعیتی ناپسند در جامعه ما هستند. ترس از تغلیظ سوگند گدایان، عده ای را به بهانه حرمت معصومین و یا دور ماندن از بلا، به گداپروری و آنان را به گدایی تشویق می نماید.
بازی کردن با عواطف و احساسات انسان های رقیق القلبی که از او یک میلیونر یا میلیادر می سازند. بارها شاهد دستگیری گدایانی بوده ایم که چندین ویلا و خانه و خودرو دارند اما باز به دلیل عادت، گدایی را رها نمی کنند.
چشم های خود را بر روی این فرصت طلبان رند نبندیم. نمونه بارز خواستن توانستن است تبدیل شدن تبریز به شهر بی گداست که از سال 1352 و با تشکیل مؤسسه و صندوق خیریه حمایت از مستمندان، تاکنون ممکن گردیده است. حواس ما به نیازمندان واقعی باشد که کانال های حمایتی خاص خود را دارند.
حیطه اقتصادی
1- دادن وام برای قشری از جامعه که قدرت بازپرداخت آن را ندارند. هر چند بهره را کمتر و مدت بازپرداخت را بیشتر می کنند اما برخی برای بازپرداخت اقساط وام خود، یا قرض می گیرند و یا وام دیگری جور می کنند تا با وام دوم، وام اول را پاس کنند. شدت نیاز گاه چنان زیاد و ضروری است که به نزول دهنده نیز مراجعه می کنند. آنان با انکار عواقب این کار، خود را راضی می کنند که مشکلی پیش نمی آید.
کوری خودخواسته قرض گیرنده، او را متوجه ناتوانی در عدم بازپرداخت هر دو قسط و بهره سنگین پول نزول نمی کند.
باید منصف بود و فقط این افراد را کور نسبت به واقعیت ها نشمرد. بانک مرکزی و دولت هم مقصر است. دلیل این مهربانی برای محتاج و ناتوان کردن این افراد است؟ یا ایجاد وابستگی و خنثی کردن قدرت تفکر برای پیدا کردن راهکار بهتر توسط نیازمندان؟ و یا هم عدم گرایش آنان به شغل دوم تا فرصت شغلی بیشتری برای بیکاران در جامعه باقی بماند؟ و یا مهم تر آن که وام گیرنده ها متوجه مقوله بی عدالتی در توزیع درآمدها نشوند؟
اگر عدالت پرداخت در جامعه ما ارج نهاده شود و درآمد همسنگ با زرنگی، حیله و مکر، به انباشت ثروت اقلیت منجر نشود، ناچاری و فلاکت هیچ فردی او را در گرداب مسلسل وابستگی اسیر نمی کند. دولت به جای ایجاد تعادل در درآمد گروه های مختلف شغلی با چنین اهدافی، فقط سیاست پولی و بانکی مدنظر خود را تعقیب می نماید تا تورم و نقدینگی را کنترل کند. حال چرا من یا شما، همسوی جریان یا جریاناتی می شویم که به نادرستی، غیراصولی و غیراخلاقی بودن آن ها واقفیم؟
1. الف) دادن زمین رایگان برای خانواده های دارای سه فرزند که زیر گنبد دوار خانه ای برای خود ندارند. آنان از این لطف دولت آنقدر خوشحال می شوند که متوجه عواقب ضمنی آن نیستند. کوری خود خواسته در این امر وقتی رنج آور است که عده ای فقط برای همین هدف، برای داشتن فرزند سوم هدف گذاری می کنند هر چند عده ای دیگر قبل از اعلام این طرح یا برنامه دولت، سه فرزند و یا بیشتر داشته اند.
حال پدر به تنهایی و یا با همراهی مادر، می باید شبانه روز تلاش کنند تا نیازهای غذا، بهداشت، آموزش و اگر مقدور و لازم شمرده شود، نیازهای رفاهی کودکان را در یک خانواده پنج نفری و یا بیشتر تأمین کنند. اما دولت فقط زمین مسکن را داده است و برای ساخت آن در این زمین رایگان، کلی باید هزینه گردد که لابد باز سراغ بانک ها رفته و با تقاضای وام برای ساخت خانه، چشم های خود را بر روی حقایق خواهند بست.
تصمیم گیری برای ایجاد وابستگی یا نیازمندی به وام بانک ها توسط بانک مرکزی و دولت برای مردم نیازمند، سیاست گذاری همسو جهت تحقق اهداف از پیش تعیین شده است. سراشیبی نیاز آن قدر شیب تندی دارد که فرد قدرت ایستادن و تأمل کردن ندارد. سرعت ضرورت برای رفع نیاز فوری، منطق و تفکر را کور می نماید.
1. ب) دریافت کنندگان وام ازدواج یا مسکن که قدرت بازپرداخت آن را بسیار سخت دارند نیز در جرگه غافلان خودخواسته قرار می گیرند. وقتی برای ترویج ازدواج، به جوانان وام داده می شود، چرا به هزینه های واقعی زندگی تازه تشکیل شده اندیشیده نمی شود؟ وام داده شده شاید فقط هزینه های عروسی را پاسخ دهد اما فردای آن روز حقیقت تلخ تأمین نیازهای روزمره و آتی پیش روی زوج ما قرار می گیرد که با درآمد محدود هر دو یا یکی از زوجین، مشکلات بسیاری حتی تا حد عدم رضایت از یکدیگر و طلاق، رقم بخورد.
یا وام مسکن که با قیمت واقعی مسکن در تضاد است، به جز وابستگی و احساس عجز بیشتر، چگونه می توان خانه امیدی برای خود خرید و یا ساخت؟ مبلغ وام مسکن جوانان برای زوجهای ازدواج کرده در تهران 160 میلیون تومان و در مراکز استانها و شهرهای بزرگ 120 میلیون تومان است. در سایر شهرها نیز این مبلغ 80 میلیون تومان است. با این مبالغ دیگر نمی توان خودروی نو خرید چه رسد به مسکن، این داستان عوامفریبی است یا دوراندیشی؟!
1. ج) اخیرا نیز وام 1.2 میلیارد تومانی برای خرید تاکسی برقی داده می شود. ظاهرا برای دادن وام و وارد ساختن پول به جامعه، دولت از هیچ نیاز مردم غافل نمی شود. فردا همین تاکسی ها از یک سو برقی بودن خود را به رخ مردم خواهند کشید و از دیگر سو برای تأمین ماهانه قسط وام، مسافران خاص را دربست جا به جا خواهند کرد. حال این سیاست چه خدمتی به من کرد؟ نیت کاهش آلودگی هواست؟ مگر ناترازی در انرژی برق نداریم؟ چگونه این تاکسی ها شارژ خواهند شد؟
هنگام تبعیت از نویدها و اخبار اقتصادی دولت، به عواقب آن نیز بیندیشیم و تابعی محض برای تصمیمات دولت نباشیم. هر چند عده ای غافل از احوال دل خویشتن به تحسین گویی دولت نیز می پردازند.
1. د) وام دیگر برای مستأجران داده می شود که دولت یقین دارد امکان خانه دار شدن آنها محال است. اما مستأجر اگر پول داشته باشد مبلغ اجاره خود را به وقت قانونی پرداخت می کند. حال او هر ماه اجاره بپردازد یا قسط وام را ؟!
بهتر است خدمت رسانی دولت را با دقت و صبر، تجزیه و تحلیل یا حداقل پرس و جو کرده و سپس اقدام نماییم.
2 . نیازمندی ناخواسته برخی از دهک ها در جامعه که قربانی بی عدالتی اقتصادی هستند و در سایه سیاست نادرست حذف سوبسید بر کالاهای اساسی و پرداخت یارانه نقدی، تورم بر ملت و کشور ایران تحمیل شده است. و چون دادن پول به دیگری خصوصا اگر بلاعوض باشد، به ایجاد عادتی پایدار منجر می شود پس دولت های بعدی نیز در یک تابعیت بدون تأمل و تعقل، همچنان به این سیاست نادرست ادامه می دهند و تاکنون احدی برای حذف آن عزم جزم نکرده است.
اینجا کل جامعه تابع کوری ناخواسته شده ایم و چشم ها را بر روی واقعیت های آشکار و پنهان بسته ایم. چون با وضع مالیات بر ارزش افزوده تمامی کالاها و خدمات تولید داخلی و وارد شده از دیگر کشورها بر نرخ تورم دامن زده و همه افراد را اعم از فقیر و غنی درگیر گرانی نموده است. اگر سهم افراد از توزیع ثروت در جامعه به طور نسبی عادلانه باشد نیازی به چنین تمهیداتی برای تأمین حداقل معاش فقرا نخواهد بود.
3 . قیمت خودرو همچنان در حال افزایش است و میزان تقاضای آن هیچ تناسبی با داده های اقتصادی ندارد. یعنی اصولا وقتی قیمت کالایی سیر صعودی دارد، می باید منحنی تقاضا برای آن کالا معکوس و نزولی گردد، اما منحنی خرید یا رابطه بین تقاضا و قیمت خودرو در کشور ما مستقیم و موازی است یعنی علیرغم افزایش قیمت خودرو، باز تقاضا برای خرید خودرو وجود دارد.
لابد شما هم هر روز شاهد پارک یا تردد خودروهای نو بسیاری در معابر شهری خود هستید. واقعا این افراد از کجا و چقدر درآمد ماهانه و شاید روزانه دارند که قادرند بیش از یک میلیارد تومان و گاه هفت هشت برابر، برای خرید خودرو هزینه کنند؟! این افراد هیچ مشکلی با افزایش روزافزون قیمت خودرو ندارند حتی کوری خودخواسته توسط این افراد تا حدی است که حاضرند خودروی خارجی دست دوم را با اضافه شدن مالیات و حقوق گمرگی بیشتر، به بهای گزافی بخرند.
در سال 1401، 17 میلیون خودروی سواری وجود داشته اما تعداد خودروهای فعال در کشور حدود 15 میلیون و 963 دستگاه اعلام شده است. یعنی مابقی در انتظار افزایش بیشتر قیمت و فروش آن بوده اند تا بیشتر سود کنند. 56.4 درصد از خانوارهای ایرانی در سال 1403 خودروی شخصی داشتهاند. این یعنی :
ادامه و تکرار داستان ترافیک و آلودگی صوتی، آلودگی هوا و تعطیلی ها و...
حیطه سیاسی
1- یادداشت « دوگانگی ارزشی در ساختار فرهنگی ما » ؟! در « صدای معلم » ( این جا ) ، گواهی آشکار بر غفلت خودخواسته نظام سیاسی و خود مردم در نحوه رفتار اجتماعی است. گروه های سنی مختلف هر دو جنس با توجه به منافع شخصی، گاه مجبور می گردند رفتارهایی متناقض با شخصیت واقعی خود و برای ظاهرسازی داشته باشند که هر دو یعنی نظام سیاسی و فرد، به غیرواقعی بودن آن واقف هستند.
زنانی که مجبورند در محل کار چادر سر کنند، یا مردان و زنانی که در منزل نماز نمی خوانند اما در محل کار بدان مجبورند و علیرغم میل باطنی و با محافظه کاری در نماز جماعت یا جمعه، راهپیمایی، انتخابات شرکت می کنند تا حفظ موقعیت نمایند. اما به زودی این تناقض نمایشی مصلحت آمیز، در روح و روان افراد اثر گذاشته و شخصیت آنان را با دوگانگی ارزشی در رفتار نمایان خواهد ساخت. در اینجا فرد و نظام سیاسی، هر دو چشمان خود را با غفلت بر روی حقایق بسته اند تا هر دو به نتایج دلخواه برسند.
2 . کوردلانی که در جنگ 12 روزه ایران و اسرائیل برای دشمن خوش رقصی کردند و با ایفای نقش « جاسوس » و به عنوان ستون پنجم دشمن سعی داشتند در قبال وعده های دروغین و یا پول مفت، خاک وطن در توبره کنند. این افراد همان غافلانی هستند که با انکار مهر وطن، خود را قبل از وطن فروخته اند. یکی از نشانه های بارز برای کوری خودخواسته که منافع فردی را بر منافع ملی، ترجیح داده اند و متأسفانه هنوز نیز به فعالیت مذبوحانه خویش ادامه می دهند. همان وطن که طی 12 روز شکل دیگری از وحدت و همدلی را به نمایش گذاشت چون در آن تفاوت ها دیده نشد و همراهی، ارزشمند بود.
3 . در بخش آموزش به دخالت مستقیم نظام سیاسی در آموزش و پرورش اشاره کردم. علیرغم این که آموزش و پرورش باید یک نهاد کاملا مستقل باشد تا بی طرفی خود را در علم و دانش و خرد تعقیب نماید، این دخالت منجر به جهت گیری های خاصی می شود که علاوه بر آموزش، بر نحوه تعلیم و تربیت دانش آموزان و ایفای نقش معلمان نیز اثر می گذارد.
نظام سیاسی نیک می داند که اگر نوع تربیت در خانواده و مدرسه به گونه ای باشد که با ارزش ها و هنجارهای حکومت متناسب نباشد، هر دو دچار مشکلاتی خواهند شد چون مدرسه وظیفه دارد تا اهداف زیر را تعقیب نماید:
- ایجاد گرایش منفی یا مثبت در فرد نسبت به نظام و عمل سیاسی
- ایجاد مهارت برای انجام عمل سیاسی
- ایجاد صلاحیت و شایستگی برای بر عهده گرفتن نقش های سیاسی
پس نظام سیاسی برای تثبیت خود، آموزش و پرورش را هدف دخالت قرار می دهد. چون قرار گرفتن معلمان در کنار والدین به عنوان راهنما و سرمشق کودک، این توانایی را به مدرسه و نظام آموزشی می دهد که فرد را حتی در مقابل خانواده و اجتماع بزرگ تر قرار دهد. نظام سیاسی برای تداوم خود نیازمند تربیت افراد سازگار با خود است.
حیطه محیط زیست
1- نمی دانم چرا در کشور ما وقتی از محیط زیست سخن گفته می شود ابتدا زیبایی، سرسبزی، لطافت و شادابی آن حس نمی شود، بلکه منتظر شنیدن تهدیداتی هستیم که آن را به مخاطره می اندازد. محیط زیست شهری یا روستایی و عشایری، هر کدام تعاریف جداگانه ای برای خود دارند. جنگل ها، مراتع و حیات وحش نیز بُعد دیگری از محیط زیست هستند که در حالت طبیعی بر اساس یک چرخه منظم اکوسیستمی، خودگردانند اما با حضور و مداخله انسان خطاکار، از حد نرمال خارج می شوند.
انسان با فعالیت های مختلفی مانند جنگل زدایی، تخریب خاک، آلودگی هوا، آب و همچنین تغییرات آب و هوایی ناشی از تولیدات صنعتی و کشاورزی، جنگل ها و مراتع را تهدید می کند. مواردی چون بریدن بی رویه یا قاچاق درختان جنگل، شکار غیرمجاز، آتش زدن عمدی یا بر اثر بی دقتی در جنگل ها، دفع غیراصولی زباله های عادی و بیمارستانی در نقاطی نزدیک به شهرها و روستاها، توسعه کارخانه ها در خارج از شهرها برای پیشگیری از آلودگی هوای شهرها که فراموش می کنیم این بار محیط دیگری را آلوده می سازیم.
ظاهرا این افراد واحد درسی زیست شناسی بهداشتی، گیاهی و جانوری را هیچ نخوانده اند و با غفلتی خودخواسته چشمان خود را بر روی ضرورت توجه به محیط زیست می بندند.
2 . سه گروه از مردم رفتار متفاوتی از خود نسبت به زباله نشان می دهند:
گروه اول: اصلا در هیچ زمان و مکانی، هر آنچه که غیرقابل استفاده و زباله شمرده می شود بر زمین نمی اندازد.
گروه دوم : اصلا زباله بر زمین نمی اندازد اما برداشتن زباله از معابر عمومی را با حس خوبی انجام می دهد. این بار مثالی از ایران برای این از خودگذشتگی داریم که یک معلم بازنشسته هستند. خانم « صفورا غله زاری » اهل انزلی است که کارش را با پویش جمعآوری در قوطیهای پلاستیکی و خرید ویلچر برای افراد دارای معلولیت آغاز کرد و سپس با جمعآوری کاغذهای باطله، تصمیم گرفت سیستمی برای جمعآوری آنان ایجاد کند تا علاوه بر حفظ محیط زیست برای مردم در نقاط مختلف شهر کتابخانه ایجاد کند. اما او اکنون ایده جدیدی در تفکیک « زباله های الکترونیک » دارد.
شجاعت، همت و پشتکار این همکار بزرگوار ستودنی است.
گروه سوم: هر چه در دستانش زیادی حس شود به هر جای ممکن، مجاز یا غیرمجاز پرت می کند. جا و مکان برای او تهدید شمرده نمی شود. در این امر بسیار گستاخ یا شجاع است. حال کدام بند از تربیت خانوادگی یا اجتماعی، او را چنین رها از تقیّد بار آورده است، باید بررسی شود.
از ردیف آخر کلاس به سطل آشغال گوشه جلوی کلاس ته مانده میوه خود را شلیک می کندکه با برخورد با دیوار، نقاشی پیکاسو روی دیوار نقش می بندد. اعتراض کنید به خدمتگزار مدرسه اشاره می کند که چون حقوق می گیرد پس وظیفه دارد تمیز کند. پوست تخمه را با دهان فوت می کند. پوست موز زیر پای مردم یا دیگر رانندگان پرت می کند. لیوان یک بار مصرف، دستمال کاغذی کثیف، رسید خودپردازها و... همه چیز را از خود دور می کند تا از تمامی نواقص درون ذهن و روح خود، خلاص شود.
هر گروه نسبت به نحوه و نتیجه رفتار خود یا بصیر و آگاهند و یا کور خودخواسته.
3 . باید قبول کرد چشمان ما بر چیزهای بسیاری بسته است. ابتدا قبوض آب و فاضلاب، برق، گاز، تلفن ثابت و همراه را به بهانه حفظ جنگل ها و عدم قطع درختان آن و صرفه جویی در مصرف کاغذ، اینترنتی کردند.
هر یک از افرادی که سند ملک به نام آن هاست ماهیانه پیامی مبنی بر کارکرد مصرف خود دریافت و با همان گوشی مبلغ ذکر شده را از حساب خود پرداخت می کنند. کمتر کسی به حساب اشتراک خود وارد و عنوان مبالغ کسر شده را بررسی می کند. با درج کسوراتی متفاوت در هر قبض همچون آبونماه، حق بیمه، مالیات بر ارزش افزوده و... همگام با تورم سال شاهد افزایش مبلغ می شویم. و چون ما مبلغ کلی را می بینیم و از جزئیات بی خبریم تصور می کنیم که مصرف یا استفاده ما از این امکانات بیشتر شده است.
مثال اخیر بعد از جنگ 12 روزه با اسرائیل و به طور جهشی رخ داد که 50 درصد نرخ آبونمان تلفن ثابت افزایش یافت. خواب گران ما یکّه تازی بهای هر یک از این قبوض را سهل و آسان می سازد.
سخن پایانی که همیشه آغازی دوباره است
وقتی گفته می شود کوری خودخواسته، یعنی فرد با رفتار هنجارشکن یا قانون شکن خود مشکلی ندارد، عذاب وجدان نمی گیرد و نگران هیچ عامل بازدارنده مثلا دخالت قانون، نیز نیست. او کور و رهای بدون قید و شرط است.کوری یا غفلت خودخواسته از یک حیطه به حیطه دیگر یا از یک فرد به افراد دیگر و جمع سرایت پذیر است. نوعی الگوپذیری ناشایست توسط کسانی که سر خود را زیر برف جهل و ترس، فرو می برند تا با انکار عمدی، واقعیت یا حقیقت را نبینند.
حال چرا من یا شما، همسوی جریان یا جریاناتی می شویم که به نادرستی، غیراصولی و غیراخلاقی بودن آن ها واقفیم؟
اگر هر یک از ما « خود آگاهی » داشته باشیم یعنی به خود و جنبههای مختلف وجود خود شناخت داشته باشیم و افکار، احساسات، باورها، ارزشها، نقاط قوت و ضعف، و انگیزههای فردی خود را به درستی و واقع بینانه درک کنیم، دیگر دلیلی برای همسویی با مسیر خلاف معیارهای فردی و اجتماعی نداریم. آنان که خود یا ره گم می کنند در اصل خویشتن خویش را گم می کنند و یا آن را به خوبی نمی شناسند و یا بهایی برای آن قائل نیستند.
این « من » که حق حیات را فقط برای یک بار دارد، قرار نیست تا آخر عمر فقط تجربه کسب کند بهتر است با تجارب ارزشمند موجود، زندگی هم بکند.
از پذیرفتن « نقش قربانی » قدری بیزار باشیم . فقط و فقط هوشیار و بیدار زندگی کنیم.
آن وقت عزت مندی مانع تسلیم شدن و یا خطا در قبال مشکلات می شود و فشار مضاعفی بر ما وارد نمی آورد. عزت هدیه دادنی نیست، خود باید به دنبال اعمال و افکار عزت زا و عزت افزا باشیم. خوش به سعادت آنانی که بصیر و خردمندند و چشمان تیزبین خود را بر هیچ بی عدالتی، حق کشی و عوامفریبی نمی بندند.
(با پوزش از اطاله کلام. اگر این یادداشت را در دو بخش می نوشتم پیوستگی مطلب از بین می رفت و اگر کمتر از این
می نوشتم حق مطلب ادا نمی شد. پس آن را به عنوان یک داستان واقعی بخوانید تا لذت بخش تر گردد. سپاس)
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در روزگاری که مدرسه دیگر تنها جای یادگیری نیست، بلکه فضای پیچیدهای از تعاملات روانی، اجتماعی، خانوادگی و رسانهای است، روابط عمومی آموزش و پرورش باید از یک بخش خدماتی به یک نهاد راهبردی ارتقاء یابد.
ما دیگر نمیتوانیم با الگوهای روابط عمومی دهه ۸۰، بحرانهای تربیتی دهه ۱۴۰۰ را مدیریت کنیم. مدرسه در معرض قضاوت روزانه افکار عمومی است؛ و این قضاوت، اغلب نه از طریق معلم یا مدیر، بلکه از مسیر رسانهها، فضای مجازی و تجربه خانوادهها شکل میگیرد.
اعتماد عمومی به نهاد آموزش، تدریجی و بیسروصدا در حال فرسایش است. نهفقط بهخاطر کاستیهای امکانات، بلکه به دلیل غیبت یک روایت مؤثر و باورپذیر از عملکرد مدارس.
خانوادهها از معلمی که زحمت میکشد چیزی نمیشنوند؛ اما از شایعه کوچک یا ویدیوی حاشیهای، کل سیستم آموزشی را قضاوت میکنند. در این میان، روابط عمومی اگر فقط ناظر، تماشاچی یا ارسالکننده خبر رسمی باقی بماند، سهم خود را در احیای این سرمایه اجتماعی از دست خواهد داد.
روابط عمومی باید به روایتگر صادق و هوشمند زیست مدرسهای تبدیل شود. ما مسئول انتشار اتفاقات خوب نیستیم؛ ما مسئول ساختن تصویری واقعی، امیدبخش و قابل اعتماد از مدرسهای هستیم که هنوز ایستاده است، هنوز تربیت میکند، هنوز در دل بحرانها، میسازد و میبالد.
نقش روابط عمومی، بازگویی موفقیتها نیست؛ بلکه بازسازی اعتماد است. اعتمادی که با گوش شنوا، پاسخ سریع، تعامل فعال با رسانهها، و درک عمیق از روانشناسی مخاطب ممکن میشود.
پیشنهاد مشخص این است که در آموزش و پرورش کشور، روابط عمومیها از واحد تبلیغاتی به واحد تولید اعتماد عمومی تغییر ماهیت دهند. این تغییر شامل سرمایهگذاری در آموزش سواد رسانهای مدیران مدارس، تولید محتوای روایی از درون مدرسه (نه فقط خبر رسمی)، پاسخگویی در لحظات بحرانی با صداقت، سرعت و شفافیت، و تعامل دائمی با خبرنگاران حوزه آموزش، و نه فقط هنگام نیاز است.
اگر بخواهیم مدرسه را از حاشیههای اجتماعی، هجمههای رسانهای و بیاعتمادی خانوادهها نجات دهیم، روابط عمومیها باید به خط مقدم برگردند. نه با شعار، بلکه با روایت، شفافیت، مهارت، و جسارت. اعتماد، ساخته نمیشود؛ بازسازی میشود. و روابط عمومی، معمار این بازسازی است.
نگارنده به شرط حیات در مطلب بعدی با نگاهی متفاوت، به درون ساختار روابط عمومی در آموزش و پرورش و دلیل فاصله داشتن واقعیت های میدانی این حوزه و ماموریت های آرمانی ذکر شده برای آن در اغلب مواقع خواهد پرداخت.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید