اخیرا در خبرها دیدیم که خانم مرکل به عنوانِ «قدرتمندترین زن جهان» پس از 16 سال یعنی چهار دوره صدراعظمی، آزادانه از قدرت کناره گرفت یا مثلا شینزو آبه در ژاپن کمی که کسالت پیدا کرد به راحتی کنار رفت.
این هم یکی دیگر از تفاوت های اساسی در کشورهای مدرن و غیر مدرن است!
امروزه در علم پزشکی و فیزیوتراپی به عمل نشستن و برخاستن صحیح از صندلی، اهمیت فوق العاده ای می دهند چرا که از التهاب مفاصل و مشکلات کمر درد و دردهای عضلانی جلوگیری می کند.
اما به نظر می رسد صحیح و درست نشستن و مخصوصا برخاستن از صندلی قدرت به مراتب با اهمیت تر است چون در غیراین صورت، ضررش جبران ناپذیرتر از درد مفاصل و عروق خواهد بود، زیرا حیثیت و شرافت انسان را بر باد می دهد! و ای کاش از کودکی در کنار آموزش های اخلاقی، این امر را هم برای ما آموزش می دادند چرا که امروزه، متاسفانه این بیت حافظ بیشترین مصداق را در بین ما در صندلی قدرت دارد:
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرها بریده بینی بی جرم وبی جنایت
متاسفانه از مقاماتمان گرفته تا ورزشکارانمان به جای خداحافظی به موقع، آنقدر درنگ می کنند که حتما باید با تمسخر و یا با اردنگی بیرون برده شوند یا سیاست پیشه گان ما آن قدر در صندلی قدرت تعلل می کنند که حتما باید زحمت برخاستن شان را جناب عزرائیل بکشد! که حتی با بالا رفتن سن شان ابوالمشاغل نیز می گردند و در نتیجه، جا را برای جوانان به شدت تنگ می کنند. اصلا گویی با گوشه عزلت و عبادت و تامل و مطالعه... میانه خوبی ندارند! در حالی که استفاده از صندلی در جامعه ما سابقه چندانی ندارد در سفرنامه برادران شرلی آمده که:
«در ايران صندلی نيست من چون نمی توانستم به دو زانو بنشينم ...شاه عباس دستور داده صندلی آوردند...»
حتی تا یک صد سال پیش، استفاده از میز و نیمکت در مدرسه یکی از جرم های رشدیه به شمار می آمد! چون اطفال مكتب خانه را به جاى نشاندن در روى پلاس هاى كثيف در صندلی های چوبى می نشاند در نتیجه به فرنگى مآبى و تقليد از كفار محکوم می شد!
حتی پس از کسب مشروطیت، وقتی مجلس اول آغاز به کار کرد نمایندگان، همه بروى زمين مي نشستند. عکس هایی از مرحوم طالقانی هست که وی هیچ گاه بر روی صندلی های مجلس خبرگان ننشسته. معتقد بود کسی که روی این صندلیهای راحت بنشیند نمی تواند قانونی بنویسد که به درد روی زمین نشستگان بخورد.
موسولينى هم، زمانی می گفت كه صندلى دسته دار و كفش راحت مخرب مرد است!
در دنیای غرب، لوسیوس کوینکتیوس سنسیناتوس سردار رومی به یک سمبل تبدیل شده است سمبل شرافتمندی در عین برخورداری از قدرت مطلق! و مجسمه های متعددی از او در آمریکا و اروپا دیده می شود، سینسیناتوس دو بار روم را از نابودی نجات داد اما هر دو بار داوطبانه قدرت را رها کرده به مزرعه کوچکش بازگشت: یک بار وقتی روم در حال شکست از دو همسایه خود بود مردم و سنا او را به فرماندهی رسانده و قدرت مطلق در اختیارش گذاشتند او دشمن را شکست داده و با افتخار به روم بازگشت. مردم از او خواهش کردند در قدرت بماند اما او پیشنهادها را رد کرد و قدرت را واگذار نمود و به مزرعه اش بازگشت.
19 سال بعد، برای بار دوم وی برای رهبری روم فراخوانده شد. این انسان بزرگ، بار دیگر به سرعت پس از اینکه وظیفه اش را با موفقیت و غرور به سرانجام رسانید، قدرت را واگذار کرد و باقی عمرش را با تواضع در مزرعه محقرش گذراند و به کشاورزی پرداخت...
در سنت عرفانی ایرانی هم، عرفای ما در استغنا بی همتا بوده و همواره به قدرت و مادیات چنان بی اعتنا بودند که اومانیستی ترین رفتارها را در زندگی خود به منصه ظهور می رسانیدند چه جمله ای زیباتر از این سخن غزالی می توان پیدا کرد که: «مگس بر نجاست آدمی نیکوتر است از علما بر درگاه سلطان»!
و خود او، دعوت سلطان سنجر را با هزار بهانه رد می کند و گوشه ی عزلت و تفکر را بر آن ترجیح می دهد.
ای کاش ابوالمشاغلین ما و پیران جامعه ما حداقل کمی نه از سنسیناتوس بلکه حداقل از سنت آشنای عرفای خودمان بیاموزند تا در زمان پیری، کمی خلق را از خدمت و نبوغ بی پایانِ خود، محروم کرده کمی هم به فکر خدمت به آخرت خود و عبادات و تکمیل اعمال شرعی قضا شده بپردازند که در این صورت هم به نفع این دنیوی مردم تمام می شد هم به نفع آن دنیوی ایشان!
خداحافظی به موقع در همه جا خوب است چه در میهمانی ها چه در زمین های ورزشی و چه از صندلی های قدرت...!
تصویر زیر مربوط است به الکساندر لوکاشنکو سیاستمدار بلاروسی که از زمان تشکیل نهاد ریاستجمهوری در ۲۶ سال پیش از ۲۰ ژوئیه ۱۹۹۴ تاکنون رئیس جمهور بلاروس است.
کانال تاریخ تحلیلی ایران
گروه تشکل ها/
انجمن اسلامی معلمان شهرستان های تهران در مورد اعتراضات معلمان و تصویب قانون رتبه بندی در مجلس شورای اسلامی بیانیه ای صادر کرد .
متن کامل این بیانیه که در اختیار « صدای معلم » قرار گرفته است به شرح زیر است .
سخن پیرامون بودجه سال آینده که بیست و یکم آذرماه تقدیم مجلس شد بسیار است. اینکه این بودجه چگونه قرار است رشد ۸ درصدی را سال آینده رقم بزند؛ تورم و گرانی را چگونه متوقف سازد؛ چگونه قرار است زمینه سرمایهگذاری را فراهم سازد و در نتیجه جلوی بیکاری را بگیرد؛ و پرسشهای بسیار دیگری.
علیرغم انقباضی بودن بودجه، درعین حال افزایش بودجههای نهادهای نظامی، امنیتی، شورای نگهبان، ریاست جمهوری و نهادهای مشابه نزدیک به حکومت هم قابل تامل بود. اما حیرت انگیزترین بخش بودجه صف طولانی نهادهای "فرهنگی"(بخوانید مُبلغین ایدئولوژی حکومتی) است.ماشالله یکی دوتا هم نیستند:
بودجه پیشنهادی دولت به مجلس برای سال ۱۴۰۱
- صدا وسیما: ۵۳۰۰ میلیارد تومان
- سازمان بسیج : ۳۱۰۰ میلیارد تومان
- مرکز خدمات حوزههای علمیه: ۲۸۰۰ میلیارد تومان
- وزارت ارشاد:۲۱۰ میلیارد تومان
- شورای عالی حوزه های علمیه: ۸۸۰ میلیارد تومان
- سازمان تبلیغات اسلامی: ۷۴۰ میلیارد تومان
- جامعه المصطفی العالمیه : ۵۷۰ میلیاردتومان
- سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی: ۴۹۰ میلیارد تومان
- شورای سیاستگذاری حوزه های علمیه خواهران:۴۶۰میلیارد تومان
- کانون پرورش فکری کودکان:۴۵۰ میلیارد تومان
- نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاهها: ۳۱۰میلیارد تومان
- دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم : ۲۳۰ میلیارد تومان
- بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس: ۴۰۰ میلیاردتومان
- دفتر نمایندگی ولی فقیه در سپاه: ۲۲۰ میلیارد تومان
- خبرگزاری جمهوری اسلامی: ۱۹۰ میلیاردتومان
- شورای برنامه ریزی حوزه های علمیه خراسان:۱۷۰میلیارد تومان
- شورای عالی انقلاب فرهنگی: ۱۶۰ میلیارد تومان
- شورای سیاستگذاری ائمه جمعه: ۱۰۰ میلیارد تومان
- موسسه پژوهشی وفرهنگی انقلاب اسلامی:۹۰ میلیارد تومان
- مجمع جهانی اهل بیت:۹۰ میلیارد تومان
- موسسه نشر آثار حضرت امام خمینی : ۸۰ میلیارد تومان
- ستاد امر به معروف و نهی ازمنکر:۶۰ میلیارد تومان
- پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی:۳۶میلیارد تومان
- موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی:۳۳ میلیارد تومان
- ستاد اقامه نماز:۳۰ میلیارد تومان
- دانشگاه اهل بیت:۲۷ میلیارد تومان
- مرکزالگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت :۲۲ میلیارد تومان
- شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی: ۹۰میلیارد تومان
( دریاچه ارومیه )
جمع هزینه های "ایدئولوژی": ۱۹۳۰۰ میلیارد تومان
- بودجه دانشگاه تهران: ۲۱۱۰ میلیارد تومان
- بودجه محیط زیست : ۲۱۵۰ میلیارد تومان
هزینه تقریبا ده برابری ایدئولوژی بر محیط زیست بیانگر این واقعیت تلخ است که هرکدام از چه اهمیتی برای نظام برخوردار هستند.
کانال نویسنده
حکایت
آورده اند که در موسم خریف که باد خزان وزیدن گرفته بود و صولت برد رسیده و اندر زمین پارس جماعت را رنج و تعبی عظیم فراگرفته و سختی به غایت و مشقت به حد نهایت رسیده و نان و طعام عزیز و دلار سخت گران شده بود، کاروانی از صاحبدولتان و صاحبمنصبان قوم پارس عزم اقلیم اندلس کرد.
کاروان که به شهر درآمد تنی چند از روندگان که در سفر همراه آنان بودند از کاروان جدا شدند و راه دیگر گرفتند. در راه میرفتند که اتفاق را به موضعی خوش و خرم باز آمدند. در آن جمعی عظیم از نسوان و رجال را دیدند گرد آمده و با نسق و نمطی استوار در سکوها و تختها اندر نشسته و به نظاره مشغول بوده و دیدهها بر میدانی اخضر دوخته و هر از گاهی غریوی از آنها همیخاست و غلغله و هلهله در فلک همیانداخت. این واقعه را عظیم پسندیدند و شعفی آنها را گرفت. چنان که بلادرنگ موبایلها از نیام برکشیدند و عکسی از خود به یادگار برکشیدند و در اینستاگرام یله کردند.
اندلسیان را پرسیدند: «این منزلگه آراسته را چه نامند و این چه غوغایی باشد؟» گفتند: «اینجا را سانتیاگو برنابئو گویند و این مناسک را ال کلاسیکو نام نهادهاند.»
اندلسیان صاحبدولتان پارس را بگفتند: «چه صنعتی دانید؟» صاحبدولتان پارسی گفتند: «ما را وکیل خلق گویند. ما را مهتری باشد. در محفلی همی نشینیم و قیل و قال راه اندازیم.» اندلسیان از این سخن در شگفت شدند که این دیگر چه صنعتی باشد.
القصه صاحبدولتان از این هیاهو و مناسک چنان خوششان آمد که پای پوشها کندند و شب را با اندلسیان اتفاق مبیت افتاد. همه شب به هلهله و شادی پرداختند و چنان از خود بیخود شدند که همه عکسهای خود به اینترنت هلیدند. پارسیان را از این واقعه خبر شد. چهره در هم کشیدند و طومارها بر لوحه ها ساختند که این حرکتی نه مناسب حال صاحبدولتان و صاحبمنصبان باشد.
باری کاروان قوم پارس که از بلاد فرنگ باز آمد جماعتی به پرسیدن آمدند و روندگان را ملامت کردن گرفتند که این چه احوالات بود که بر شما رفت و سبب چه بود که از کاروان جدا افتادید و بر سر این میدان مداومت کردید. از این منزل که بودید خلق را چه تحفه کرامت کردید و از این معاملت ملت را چه سود حاصل آمد؟
از آن سه یکی بانگ برآورد: «دوستان ما را شماتت نکنید! در سانتیاگو برنابئو مردمنگاری پیشه کردیم و با اندلسیان به اختلاط مشغول گشتیم که آن را راه صواب و عین ثواب میدانستیم و در اقصای اندلس بسی گشتیم تا وندالیسم را بیابیم.» همیشه ترس از شایسته سالاری و اینکه روزی نقاب ها میافتد و همه چیز برملا می شود آنها را به انواع شگردهای غیراخلاقی مانند کسب مدرک و عنوان و دوپینگ علمی برای پرکردن آن خلاهایی که ذکرش رفت به هر قیمتی وادار می کند.
خلق گفتند: «وندالیسم چه باشد و سبب چیست که لسان پارسی را پاس نمیدارید؟»
گفتند: «وندالیسم آن باشد که اشربه و اطعمه بخوری و سبوها و کوزهها بشکنی و ظرفها بر سر زنی.»
خاصگان قوم گفتند: «آیا در مهمی از مصالح مملکت اندیشه نکردید؟»
گفتند: «مردمنگاری اولیتر و عین ثواب و مصلحت باشد.»
جماعت چهره در هم کشیدند و روی ترش کردند. یکی زان میان گفت: «این چه صدایی بود که در فلک انداختید. روا باشد که جمعیتی روی زرد در عذاب و الم و شما در آسایش باشید. رواست که عالمیان بر خوب و بد شما اطلاع یابند؟ هیچ از مصلحت و رعایت مملکت در این باشد که مردم در قحطسالی باشند و شما در عیش و رامش در اندلس؟»
از جواب فروماندند و خجل شدند. از آنان یکی گفت: «ای دوستان ما را در آنچه کردیم اختیاری نبود و هوای نفس بر ما غالب آمد و راحتی به وجود ما رسید. عذر تقصیر آوردیم. شما هم به کرم ما را معذور دارید. شوق جمعیت چنان ما را گرفت که طاقت ضبط خود نداشتیم و این بی اختیار از ما صادر شد.»
روایت
در صفحه 96 «نسیم» اثر ارزشمند زنده یاد محمد حجازی (1352-1280) که بیش از نیم قرن پیش نگارش یافته از زبان یکی از شخصیت ها میخوانیم:
«... وکیل مجلس باید عالم و باهوش و عاقل و خویشتندار باشد، باید تاریخ و جغرافی ایران و سایر کشورها و علوم سیاسی را کاملا بداند، باید مدام از جریان سیاسی دنیا بوسیله کتابها و مجلات و اخبار، آگاه باشد و بداند ایران هم جزئی از دنیا است. باید مشی خود را همیشه با سایر اعضاء جهان موافق کند. وکیل باید وطن را بپرستد و یک ذره از مصالح ایران را به هیچ نعمتی نفروشد گرچه نعمت انتخاب شدن در دوره آینده باشد، حتی اول چیزی را که باید فراموش کند، دوره آینده است. وکیل باید فداکار باشد یعنی از خودنمایی و تعصب و لجاج و مالدوستی و مقامپرستی چشم بپوشد. راست است که وکیل باید مبارزه کند اما نه برای انتخاب شدن در دوره آینده، بلکه برای جلوگیری از فساد و هوچیبازی.»
اگر چه از نگارش این خطوط 60 سال سپری شده است اما برای عصر ما هم میتواند بسی قابل استفاده باشد. بیشک هر قدر نمایندهای که عنوانهای رنگارنگ را در مجلس و بیرون یدک میکشد به خصوص در قرن 21 که هر روز معجزه ای در فناوری و علم رخ می دهد و دانش بشر فزونی میگیرد از مهارت های لازم و اطلاعات و دانش و سواد کاربردی و عمیق و آکادمیک کافی در حوزهای تخصصی یا عمومی برخوردار باشد نه تنها در تصمیمگیریها و موضع گیری هایش تاثیر خواهد داشت بلکه در رفتارش هم جلوه گر خواهد شد و همینطور در توسعه کشور هم تاثیرگذار خواهد بود.
قضاوت
ماجرای مادریدگردی نمایندگانی از مجلس پایان یافته است و رسانه و شبکه های اجتماعی به حد کافی به این موضوع پرداخته و روی آن مانور دادهاند به طوری که باید مساله را تمام شده تلقی کنیم. اما شاید این ماجرا بهانه خوبی بدست دهد تا نگاهی از روی تامل و از زاویه ای دیگر به آن کسانی که نماینده و صدای ما هستند و مقدرات و امورات مملکت در دست آنهاست بیاندازیم و آنها را یک بار دیگر برانداز کنیم تا ببینیم که شاید در انتخاب خود دچار خبطی عظیم شدهایم.
ناگفته پیداست که رفتارهای ما و آن چه می گوییم و آن چه انجام می دهیم برون داد و جلوههایی از کارکرد سلولهای خاکستری، ساختار، نیات و منویات درونی و داشته های ذهنی و تجربیات و آموزشها، باورها و عقاید ماست. به سخن دیگر از کوزه درون ذهن آن چیزی بیرون میتراود که از قبل در آن جاری و جمع شده است و گوشه ای از علم و هنر و تخصص نهفته ما وقتی سخن میگوییم آشکار می شود. وقتی نمایندهای از تلفظ سادهترین کلمه انگلیسی باز میماند این پیام را به جهانیان مخابره می کند که سواد انگلیسی من در سطح بسیار نازلی قرار دارد. اما داستان زمانی آزاردهنده می شود که ما در سایه منفعتطلبی و ارضای نیازهای شخصی و در اولویت قرار دادن سود خود عمدا تظاهر به چیزی می کنیم که فاقد آن هستیم و خود را بزرگتر از آنی که هستیم نشان میدهیم و این یعنی عوام فریبی و عدم صداقت و به تبع آن کابوس از دست دادن موقعیت. و غم انگیزیرین قسمت این داستان تراژیک لو دادن خود و آگاهی مردم از خالی بودن انبان ماست. فردی با چنین ویژگی هایی محصول یک نظام سیاسی به طور عام که مسیر او را برای قرار گرفتن در چنین موقعیتی هموار کرده و نظام آموزشی به طور خاص است که موفق نشده است مهارت ها و رفتارهای لازم را در او ایجاد کند. و در این میانه آنچه ناخودآگاه خود را تمام قد به رخ می کشد آموزش و تربیت است. بدون اینکه نیازی به ارائه کوت و رفرنس داشته باشیم می توان ادعا کرد که آموزش علی الخصوص در زمانه حاضر چه تاثیر شگرفی در سرنوشت ملت ها بازی میکند. شاید به این خاطر است که کشورهای توسعهیافته با چنگ و دندان از مغزها و داشتهها و سرمایه های انسانی و متخصصان و نخبههای خود که محصول نظامهای آموزشی آنها هستند و همین طور از شهروندان عادی خود محافطت و مراقبت و در مقابل آنها احساس مسئولیت میکنند. اما ببینیم مسئولین، سیاستمداران، نمایندگان، وزرا، مدیران و آنهایی که بر ما حکومت میکنند و امورات ما را میچرخانند و با حقوقهای نجومی، غیرنجومی و نیمه نجومی در این گرانی و تورم روزگار به سختی میگذرانند چه بهره ای از هوشهای چندگانه بردهاند و اصلا چه امتیازات و برتری هایی بر آدمهایی که در خیابان راه می روند دارند.
گذشته از قوه نطق که که انسان را از موجودات دیگر متمایز می کند یک تفاوت اساسی دیگر بین بشر و حیوان کنترل و مدیریت احساسات، عواطف و یادگیری و توسعه مهارت های ذهنی و جسمی است. انسان این توانایی را دارد که با آموزش به کنترل و مدیریت احساسات خود بپردازد. یک گربه خانگی هیچ وقت منتظر نمیماند تا در ساعت معینی غذای خود را بخورد اما یک کودک نمیتواند در یک مهمانی تولد تنها بر اساس احساسات و نیازهای سطح پایینش رفتار کند و هر چقدر که دلش خواست شکلات از ظرف بردارد یا هر چه خواست سفارش دهد. او بر اساس آموزشی که دیده و به صورت اسکیماهای اطلاعاتی در مغزش ذخیره شده می داند که باید احساس فیزیکی خود را کنترل و مدیریت کند و تنها یک شکلات که سهم اوست بردارد.
بشر در هیچ مقطعی از تاریخ بینیاز از آموزش نبوده است. از یک طرف با گذشت زمان اهمیت آموزش و کسب دانش و بودجه اختصاص داده شده به آن در جوامع بشری دو چندان شده و از طرف دیگر آموزش مهارتها پیچیدهتر و تخصصیتر شدهاند. با آموزش، مهارت های ساده ای مانند گرفتن قاشق یا کارد را کسب می کنیم یا با آموزش های پیچیده به صورت فرآیندی در حیطهای تخصص پیدا می کنیم. اما همگان به خوبی واقفاند که انسات ها در عین شباهت های اساسی به همدیگر دارای تفاوت های فردی خاصه در آموزش و یادگیری و تسلط داشتن در مهارتی هستند و مانند ربات ها همه به یک روش برنامه ریزی نمیشوند تا کاری را مانند هم انجام بدهند بلکه با توجه به استعدادها و تواناییها با آموزشهایی که می بینند با روش های متفاوت یادگیری مسیرهای متفاوتی را می پیمایند و به مهارتها و توانایی های متفاوتی دست پیدا می کنند. اما آن چه در یک جامعه از اهمیت ویژه ای برخوردار است توزیع و گماردن افراد بر اساس تواناییها، استعدادها و تخصص ها به سان تکه های یک پازل یا قطعات سیستمی مانند ساعت یا به عبارت بهتر فراهم کردن زمینه برای قرار گرفتن هر کس در جای اصلی خود است در غیر این صورت سیستم به صورت روان کار نخواهد کرد و از کارایی و کفایت لازم برخوردار نخواهد بود.
قسمت اعظم تقصیرها و ملامتها را باید به گردن سیستمی انداخت که به آنها اجازه هنرنمایی داده و زمینه را برای ظهور آنها مساعد کرده و حتی مشوق آنها بوده است. دستکاری این فرآیند و دخیل کردن معیارهای نامرتبط مانند تظاهرات و صورت و عقاید و باورهای شخصی، گرایشان جنسی، سیاسی، دینی، ایدئولوژیکی و ... ممکن است در این روند اختلال ایجاد کرده و به وخیم تر شدن اوضاع و بی نظمی در سیستم و آنتروپی منجر شده و نتایج فلاکت باری به بار آورد. صرف اینکه یک نفر همیشه چفیه یا چادر بر تن و ذکر بر لب دارد و در صف اول نماز جمعه و جماعت است و با کسی نسبتی دارد دلیل قانع کننده ای برای گزینش و انتصاب او به عنوان رییس یک بانک یا یک دیپلمات نمی تواند باشد.
اما سوال اساسی در خصوص آموزش این است که آیا می توان تنها با تکیه بر زر و زور و به صرف اینکه ما در موقعیت و موضع قدرت هستیم و به منابع مالی و روابط قدرت دسترسی داریم یک شبه به خود یا فرد دلخواه خود سواد، تجربه، تخصص و مهارت های لازم را اعطا کنیم و او را را به زعم خود در زمانی کوتاه تربیت و به مردم و جامعه تحمیل کنیم یا تحویل دهیم؟
گیرم که ما به فردی مدرک دادیم، تشویقش کردیم ریشش را پروفسوری کند و عینک استکانی به چشمش زند و به دنبالش به او پست دادیم و از همین امروز در رسانه خود او را دکتر و استاد خطاب کردیم و موفق شدیم مردم را هم فریب دهیم اما آیا می توان مغز و سلول های مغزی او را دستکاری کرد و در آن چیزی به نام سواد و دانش و تجربه بارگذاری کرد یا مهارت های متعدد و قدرت تحلیل، مدیریت و خلاقیت را به ذهن او پیوند زد؟ همین طور اگر دایره لغات ما پایین باشد یا هنوز جدول ضرب را یاد نگرفته باشیم آبا می توان یک شبه دایره لغات خود را به سطح مطلوب رساند یا جدول ضرب را یاد گرفت؟ ناگفته پیداست که کسب دانش نیاز به مربی، محیط مناسب، تمرین و ممارست و صرف زمان دارد و نمیتوان با تزریق چند دوز از دارویی معجزهگر که از داروخانه ابتیاع میکنیم تحلیلگر مسائل خاورمیانه یا امریکای لاتین شد.
بیشک در زمانهای که رسانهها نقشی پررنگ در زندگی ما باز می کنند و انحصار آن از دست حکومت ها خارج شده در مدتی نه چندان طولانی مردم از روی نشانه هایی مانند عملکرد، رفتارها و آن چه از دهان او بیرون می آید و به مدد رسانههای اینترنت-محور پی خواهند برد که چیزی که روی سر این فرد سنگینی می کند خالی بوده است. وقتی سالهاست برای عموم جا انداختهام که من پزشکی حاذق و متخصصی زبده هستم اما در مقابل لنز کوچک بیرحم دوربین و در نمایی کلوز-آپ از تزریق سرنگی ناتوان هستم با زبان بی زبانی به مردم اعلام میکنم که من از روشهای رانتی و سهمیهای به این عناوین دهانپرکن و پرطمطراق دست یافتهام و جای کسی دیگر را غصب کردهام.
ملامت
اما برگردیم به حکایت آغازین. داستان این است که ما موکلان، نمایندگان خود را خیلی دست بالا گرفتهایم و انتظارات زیادی از آن ها داریم. انتطار داریم تمام خصایص انسانی، اخلاقی و تخصصی و حرفهایگری یک جا در آن ها جمع شده باشد، در حالی که واقعیت این است که اگر نگاهی بیتعصب به کارنامه، رزومه علمی و اجتماعی و شجرهنامه، تحصیلات، برداشت ها و باورها و مایندست های ذهنی و زندگی نامه و عملکرد و مسیرهای میانبر پیشروی آنها به سمت مجلس بیانداریم به نکات و نتایج مهم و خوبی دست خواهیم یافت. آن ها را انسانهایی مییابیم که تفاوت چندانی با من و تو و آدم هایی که توی خیابان راه می روند ندارند و به طور کلی بیشتر آنها با افراد طبقه متوسط و حتی پایین تر جامعه از نظر شناخت و تخصص و حرفهای گری تفاوت چندانی ندارند و حتی ممکن است نیازهای ابتدایی آنها مانند کسب مدرک و عنوان و مطرح کردن خود و ذوق زدگی و هیجان نشان دادن موفقیتهای خود ارضا نشده باشد به طوری که اگر جای بعضی از آن ها را با افراد معمولی و شغل هایی که ارزش آن ها هنوز برای جامعه روشن نشده است مثلا جای یک سرایدار مدرسه را با یکی از نمایندگان مورد اشاره عوض کنیم نه تنها هیچ مشکلی به وجود نمی آید بلکه سرایدار می تواند وظایف نماینده را به نحو احسن انجام دهد اما شاید نماینده از پس کار او برنیاید. پس نباید انتطار داشته باشیم که رفتار آنها از رفتار من و آن فردی که در خیابان راه می رود متفاوت باشد. وقتی این عزیران «من» واقعی خود را نشان می دهند نمی توان زیاد به آنها خرده گرفت چرا که آن پختگی و حرفه ایگری لازم را که نتیجه صرف زمان زیاد برای کسب تحصیل و تجربه و مطالعه و خودشناسی و سیر در آفاق است به علت اضطرار و نیاز و قرار گرفتن در «برهه حساس» در آنها شکل نگرفته است. چرا باید انتظار داشته باشیم که مثلا نماینده فلان منطقه که هنوز نیازهای سطح پایینش ارضا نشده است و مدام دنبال ثروتاندوزی و لذتجویی و باجخواهی و اخذ پورسانت و کمیسیون است و تجارب و تخصصی در سیاست ورزی ندارد رفتاری متین و حرفه ای از خود نشان دهد؟ و شاید قسمت اعظم تقصیرها و ملامتها را باید به گردن سیستمی انداخت که به آنها اجازه هنرنمایی داده و زمینه را برای ظهور آنها مساعد کرده و حتی مشوق آنها بوده است.
یک نماینده هم ممکن است در جایگاه یک موجود بشری هیجان زده و یا جوگیر شود و «من» واقعی خود را نشان دهد و قادر به کنترل غرایز و احساسات نازله خود نشود چرا که همان طور که اشاره شد با بررسی سوابق اینان متوجه می شویم که بعضی از اینان نه آموزشهای حرفه ای دیده اند، نه با مهارتهایی مانند روش های سخنرانی و آداب معاشرت و راه های برقراری ارتباط آشنا هستند، نه مخصوصا به یک زبان میانجی (لینگوا فرانکا) مسلط هستند، نه مطالعات عمیق در حیطه ای داشته و نه از تجاربی در فیلدی تخصصی برخوردار هستند و نه پابند به اخلاقیات هستند. حتی بعضی ممکن است پا را از استان خود فراتر نگذاشته باشند (به تفاوت بین مدرک و علم و سواد و تجربه توجه شود). حالا از سر خوش شانسی یا با روش های وطنی دیگر سر از مجلس درآورده اند و بر صندلی مخملی تکیه زده اند. این بحث را به حیطه های دیگر هم می شود تعمیم داد.
فراست
اما ببینیم مسئولین، سیاستمداران، نمایندگان، وزرا، مدیران و آنهایی که بر ما حکومت میکنند و امورات ما را میچرخانند و با حقوقهای نجومی، غیرنجومی و نیمه نجومی در این گرانی و تورم روزگار به سختی میگذرانند چه بهره ای از هوشهای چندگانه بردهاند و اصلا چه امتیازات و برتری هایی بر آدمهایی که در خیابان راه می روند دارند.
پیشنهادم این است که قبل از هر کاری یک نیم نگاهی به سابقه و رزومه اینها بیاندازیم. خوشبختانه در دوران افول انحصار صدا و سیما و به مدد شبکه های اجتماعی و اینترنت می توانیم اطلاع حاصل کنیم که اینان چگونه و چه مسیری را برای تصاحب یا اشغال این مسئولیتها و پستهای خطیر طی کردهاند. بی شک این مسیر پله پله و تدریجی نبوده بلکه بشتر از طریق پرش طول یا ارتفاع (با چتر با بدون چتر یا با نیزه!) یا با هلی کوپترهای رانتی بوده است. به عنوان مثال گروهی از اینان از سکویهای ستادهای انتخاباتی به این پستها پرتاب شدهاند. به این خاطر این هوش ها در این افراد زیاد رشد نکرده و در مراحل ابتدایی راکد مانده است؛ و چون بهره چندانی از این هوش های چندگانه نبرده اند در عمل شاید نتوانند خوراک دو بارکش را تقسیم کنند و نتیجه هزینهای است که کشور و مردم از قبل ناکارامدی اینان می پردازد چرا که در جایی هستند که نباید میبودند و به این می گویند بی نظمی. اگر تعریف مولای متقین از نظم، «قرار گرفتن هر چیز در جای خود» را مدنظر داشته باشیم در این مورد خاص می توانیم این تعریف هوشمندانه را به آدم ها هم تعمیم دهیم یعنی: قرار گرفتن هر کس در جای خود! اگر چه گروهی از اینان به کمک رانتهای علمی، نفوذ و بورسیه و سهمیه حتی پکیج هایی از چند نوع دکترا و فوق دکترا از دانشگاه های فرنگ و ینگه دنیا اخذ کرده اند اما از آنجا که به قول سعدی رحمهالله علیه «استعداد بیتربیت دریغ است و تربیت نامستعد ضایع» این تلمیذهای بی ارادت تنها حمال این مدارک هستند و خود به خوبی از این نکته آگاه هستند که بین سواد و تجربه و مدرک تفاوت وجود دارد و این خلا تخصصی و علمی را نمی توان با مدرک پر کرد.
اگر هوش تجاری ترامپ بالاتر از سطح متوسط است یا شم سیاسی آنگلا مرکل زیاد است سیاستمداران و آدمهای ما چه هنری دارند تا دل بر آن خوش شود؟ اصلا از این هوشهای چندگانه گاردنر چند گرم در وجود مبارک اینان یا دقیقتر بگوییم در چیزی که روی سرشان سنگینی می کند و مغز نام دارد توسعه یافته است؟
تربیت
بعد از هرم نیازهای مازلو و هوشهای چندگانه گاردنر این داستان بدون اشاره به رده بندی بلوم کامل نمی شود. در سطوح شش گانه یادگیری بلوم ناحیه سفلی در مثلث مربوط به سطوح پایین تفکر و ناحیه علیای مثلث مربوط به سطوح بالای تفکر است. بررسی رفتارها و نطقها و برون دادهای کلامی و رفتاری و نوشتاری و عملکرد نمایندگان مجلس نشان می دهد که گروهی از اینان در همان سطوح پایین یادگیری راکد مانده و به علت اعتیاد و استفاده از انواع رانت های دولتی و غیردولتی در مسیر تربیت و کسب دانش و تجربه و مهارت، بیشتر از آن جلو نرفتهاند به طوری که قدرت تحلیل، ارزیابی و مدیریت اوضاع را نداشته و با علم ناقص خود نه تنها ابتکار عملی ندارند و در موقعیت مختلف قادر به اتخاذ تصمیمات عقلانی و رفتار هوشمندانه نیستند بلکه با عدم درک درست از موقعیتها و اظهارنظرهای نسنجیده اوضاع را بدتر هم می کنند. اما همیشه ترس از شایسته سالاری و اینکه روزی نقاب ها میافتد و همه چیز برملا می شود آنها را به انواع شگردهای غیراخلاقی مانند کسب مدرک و عنوان و دوپینگ علمی برای پرکردن آن خلاهایی که ذکرش رفت به هر قیمتی وادار می کند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
یوسف نوری وزیر جدید آموزش و پرورش در سفر اخیر خود به قم بر این تاکید نموده است که: « حوزه های علمیه باید به کمک نظام آموزش و پرورش بیایند و حتی مدارس وابسته به حوزه علمیه شکل بگیرند و شاهد تربیت دینی در مدارس باشیم» .
وی در ادامه گفته است : « ما با تشکیل نهاد همکاری حوزه علمیه و آموزش و پرورش از حوزههای علمیه درخواست میکنیم که در نظام آموزشی کشور ورود کنند و در این راستا باید حضور طلبههای جوان در مدارس و دانشگاهها زمینهسازی شود تا بچهها، نوجوانان و جوانان بیشتر از گذشته با دین آشنا شوند» .
خلاصه سخنان وزیر آموزش و پرورش آن است که آموزش و پرورش فعلی آن چنان که باید دینی نیست و نیاز دارد تا با حضور طلاب ، زمینه آشنایی بیشتر دانش آموزان با دین فراهم گردد .
آموزش و پرورش ایران همواره در طول سال های پس از انقلاب با این معضل روبه رو بوده است که آیا آن چنان که باید و شاید دینی است یا خیر ؟
برون دادهای نظام آموزش و پرورش که در حال حاضر به عنوان واقعیت های موجود در خیابان ها و محلات جلوی دید همگان هستند به خوبی نشان می دهند که با اهداف مصوب این نهاد تفاوت های اساسی دارند؛ از این رو همواره از معضلی به نام تربیت دینی و دیندار نمودن دانش آموزان سخن گفته می شود و طرح هایی در این زمینه ارائه می گردند . از جمله این طرح ها ، حضور روحانیان در مدارس به منظور آشنایی دانش آموزان با دین می باشد . وزیر آموزش و پرورش بیش از هر چیز به فهم واقعیت های موجود جامعه و آموزش و پرورش و حضور هویت های متکثر و دلایل شکل گیری آنها نیاز دارد.
حضور روحانیان در مدارس امر تازه و بدیعی نیست و در طول یک صد سالی که از شروع تعلیم و تربیت نوین در ایران می گذرد بسیاری از آموزگاران و دبیران در کسوت روحانیت بوده اند . با تشکیل مدارس جدید، روحانیان مهم ترین منبع تامین نیروی انسانی بودند. به کار گیری روحانیان برای تدریس در رشته های مرتبط هم با توجه به نیاز مبرم آموزش و پرورش به نیروی انسانی جدید گامی در جهت حل معضلات موجود می باشد ولی حضور روحانیان با هدف دینی سازی مدارس برآمده از رویکرد خاصی است که در طول سال های گذشته مدیریت کامل کلیه امور محتوایی و برنامه ریزی آموزش و پرورش را بر عهده داشته است و اجازه هیچ گونه تخطی از این اندیشه را به هیچ یک از مدیران وزارت آموزش و پرورش نداده است ولی همچنان از معضلی به نام غیر دینی بودن تربیت انتقاد دارد و درصدد حل آن می باشد . این رویکرد خاص از هرگونه خود انتقادی می پرهیزد و معضل را در جای دیگری می بیند .
این رویکرد به آموزش و پرورش ، بحران تربیت را در حد بحران دینی و ساز وکارهای اجرایی حل آن را نیز به حضور روحانیان تقلیل می دهد و می کوشد تا با پاک کردن صورت مسئله خیال خود را راحت سازد. از سوی دیگر واقعیت های موجود نیز از چشم این رویکرد بی اهمیت تلقی می گردد و نیازی به فهم واقعیت ی های موجود و ساختار های فرهنگی و اجتماعی که در طول سال های گذشته شکل گرفته است احساس نمی گردد .
اگر بحران تربیتی وجود دارد حل آن در ابتدا به فهم کلیات و مختصات این بحران و دلایل شکل گیری و بروز آن بر می گردد . برای مثال اگر چاپلوسی و تملق در جامعه ای وجود دارد با تذکر دادن یا نصیحت کردن تحولی به وجود نمی آید . بروز این رفتارهای ناپسند محصول ساختارها و دلایلی هستند که تا وجود دارند با چاپلوسی و تملق نیز روبه رو هستیم . در مورد بحران تربیت نیز دلایلی وجود دارند که باید با کمک متخصصان و اندیشمندان مورد بازشناسی و فهم و بررسی قرار گیرند و زمینه های شکل گیری آن رفع گردد.
در طول سال های پس از انقلاب شکل گیری تربیت دینی از جمله مهم ترین اولویت های نظام آموزش و پرورش کشور بوده است. این دغدغه در طول سال های نخست پس از پیروزی انقلاب اسلامی با مشکلات کمی روبه رو بود زیرا ساخت فرهنگی و اجتماعی سال های نخست انقلاب همخوانی و همسویی حداکثری با رویکرد آموزش و پرورش در زمینه تربیت دینی داشت .
پس از شروع به کار دولت سازندگی، تحولاتی نیز در آموزش و پرورش رخ داد و تلاش شد تا آموزش و پرورش متناسب با تحولات سیاسی و اجتماعی تحول یابد ولی مخالفت بخش اصول گرای عرصه سیاست با هر نوع تحول از یک سو و ناهمخوانی تحولات آموزش و پرورش با سرعت تحولات اجتماعی و فرهنگی از سوی دیگر این تغیرات را با مشکلات فراوانی روبه رو ساخت و ناکام گذاشت. در حال حاضر آموزش و پرورش نگاهی تمامیت گرا به مقوله تربیت دارد و درصدد است تا یک نوع هویت و سبک زندگی را به دانش آموزان منتقل کند حال آنکه جامعه امروز متکثر است و هویت های متفاوتی در مدرسه حضور می یابند . این تکثر موجود در مدارس از سوی برنامه ریزان رسمی با دیده انکار و یا بی اهمیت دیده می شوند و همین بر ابعاد مشکلات موجود می افزاید .
این دوگانه خصلت یک جانبه گرای آموزش و پرورش و تکثر موجود در جامعه و دانش آموزان نیازمند فهمی نوین از جامعه ایران و طراحی آموزش و پرورش متناسب با آن می باشد . اینکه تصور شود دانش آموزان با سخنرانی کردن دیندار می شوند تجربه ای است که اشتباه بودن آن از ابتدا محرز و مشخص است . ایمان و دینداری امری قلبی است که بر پایه باور های درونی افراد شکل می گیرد و پرداختن مکرر به ظواهر بدون توجه به ریشه های این مسئله دردی دوا نخواهد کرد و فقط طرحی تازه اجرا می گردد و پس از مدتی باز هم از بحران تربیت سخن گفته خواهد شد .
دینداری بر پایه فهمی خود آگاهانه از دین تبلور می یابد و رشد می کند. رفتار های دینی و دینداران موجبات رشد دین می گردد و صرف سخنرانی کردن تاثیری نخواهد داشت . در حالی که صدها برنامه دینی و مذهبی در صدا و سیما انتشار می یابند و تریبون های رسمی نیز همواره و روزانه به امر تبلیغ دین مشغولند، چرایی عدم موفقیت آن ها مهم ترین گام وزارت آموزش و پرورش در طراحی برنامه های تربیتی می باشد .
آموزش و پرورش و نهادهای رسمی عدم موفقیت خود را در عدم موفقیت در تربیت دینی ثابت نموده اند و نشان داده اند توانایی این چنین امر مهمی را ندارند . رفتار های دینی مخلصانه و خلاقانه و خارج از چارچوب های رسمی مهم ترین عامل افزایش دینداری می باشند که خارج از توان آموزش و پرورش می باشد .
یوسف نوری نخستین وزیری نیست که راهکارهایی برای حل مشکل تربیت دینی در مدارس ارائه می دهد و پیرامون این موضوع سخن می گوید ولی راهکار پیشنهادی وی بارها آزموده شده است و سرکنگبینی بوده است که صفرا می افزاید و گرهی نخواهد گشود .
وزیر آموزش و پرورش بیش از هر چیز به فهم واقعیت های موجود جامعه و آموزش و پرورش و حضور هویت های متکثر و دلایل شکل گیری آنها نیاز دارد.
مناسبات فرهنگی و اجتماعی جامعه ما تحولاتی شگرفی را به خود دیده است حال آن که برای وزیر آموزش و پرورش و جریان های همفکر وی همچنان در بر همان پاشنه می چرخد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/
تاکنون معلمان به روش های قانونی و مدنی سعی کرده اند اعتراض خود را در حوزه مطالبات قانونی به گوش مقامات و تصمیم گیرندگان برسانند . این اعتراضات حق مسلم و قانونی همه شهروندان و از جمله فرهنگیان است .
محور کانونی اعتراضات معلمان در ماه های اخیر معطوف به دو چالش مهم بوده است : گروگان گرفتن مدرسه به خاطر مطالبات صنفی خودمان در جایی که متعلق به کودکان است ؛ کنشی غیرعلمی، خودخواهانه و مخرب و در راستای آسیب زدن به عدالت آموزشی به ویژه در مناطقی است که دانش آموزان از حداقل امکانات آموزش مجازی محروم بوده و صدای آنان به جایی نمی رسد .
« همسانسازی بازنشستگان مبتنی بر قانون مدیریت خدمات کشوری و رتبهبندی شاغلان حداقل هشتاد درصد حقوق اعضای هیات علمی » .
این ها در واقع ، کف خواسته ها و مطالبات معلمان هستند و انتظار این است که پاسخ درخور و شایسته ای از سوی مسئولان و تصمیم گیرندگان به آنان داده شود .
« صدای معلم » نیز بر اساس وظیفه حرفه ای خود این اعتراضات را تاکنون پوشش خبری داده است .
شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران در فراخوانی از معلمان خواسته تا امروز شنبه 20 آذر با تحصن ( اعتصاب ) در مدارس مطالبات خود را پی گیری کنند .
این فراخوان در حالی صادر شده است که مدارس کشور نزدیک به دو سال است که به خاطر « کرونا » تعطیل شده و کلیت آموزش و تربیت در معرض خطرات جدی و برگشت ناپذیر قرار گرفته است .
« صدای معلم » در این مورد تاکنون گزارش های متعددی از آسیب های استمرار تعطیلی مدارس منتشر کرده و از بی اختیار بودن مسئولان وزارت آموزش و پرورش و نیز دخالت نهادهای غیرمتخصص در حوزه آموزش انتقاد کرده است .
این در حالی است که مدت زمان کوتاهی از بازگشایی تعدادی مدارس گذشته و امید به بهبود آموزش دوباره زنده شده است .
این رسانه ضمن تاکید مجدد بر « حق اعتراض » همه معلمان در چارچوب قانون اما با شیوه تعطیلی مدارس با توسل به اعتصاب ( تحصن ) به شدت مخالف بوده و آن را در راستای منافع آموزش و بهبود حال جامعه ارزیابی نمی کند . چه بسا به علت ذهنیت منفی اقشار و گروه هایی از جامعه نسبت به عملکرد برخی معلمان در حوزه کاری شان ممکن است آنان را در برابر جامعه قرار داده و حتا متهم به زیاده خواهی و خودخواهی نیز بشوند .
هیچ فرد و نهادی حق ندارد دانش آموزان را از « حق آموزش » محروم کند .
گروگان گرفتن مدرسه به خاطر مطالبات صنفی خودمان در جایی که متعلق به کودکان است ؛ کنشی غیرعلمی، خودخواهانه و مخرب و در راستای آسیب زدن به عدالت آموزشی به ویژه در مناطقی است که دانش آموزان از حداقل امکانات آموزش مجازی محروم بوده و صدای آنان به جایی نمی رسد .
پایان گزارش/
ناظم الاسلام کرمانی در کتاب خود در مورد دلایل دستگیری و تبعید میرزاحسن رشدیه، نکات جالبی آورده است که به مناسبت 18 آذر سالروز مرگ رشدیه در زیر می آورم.
این جرائم انگار در طول این یک صد سال تاریخ ایران تغییری نکرده و همواره تازه بوده...!
«ميرزا حسن آقا رشديه از اشخاص باحرارت و درستكار در زمان امين الدوله صدراعظم ايران پس از آنكه مدتى در تبريز در تأسيس مدارس و مكاتب زحمات كشيده به طهران آمد و تأسيس مدرسۀ رشديه را نمود . در واقع، مؤسس مكاتب به وضع جديد اين شخص است در اوايل ورودش، مقدسين و بعض از مردم او را مثل يك نفر كافر نجس العين مي دانستند چه كه الف و باء را تغيير داد ، فتحه را كه تا آن وقت زبر مي گفتند صداى بالا نام نهاد ، ضمّه را كه تا آن وقت پيش مي ناميدند صداى وسط مي گفت ، كسره را كه تا آن وقت زير مي خواندند صداى پائين مي خواند و همچنين خط عمودى و خط افقى ياد اطفال داد...
ديگر آن كه چوب و فلكه در مدرسه نيست اطفال خودسر بار مي آيند...
فرياد مقدسين در مجالس بلند شد كه آخر الزمان نزديك شده است كه جماعتى بابى و لامذهب مي خواهند الف و باء ما را تغيير دهند ، قرآن را از دست اطفال بگيرند و كتاب به آنها ياد بدهند .ديگر آنكه اطفال را زبان خارجه تعليم داده است...
مجملا رساله هم از بعض علماء تأليف شد در رد مدارس و تكفير اولياء مدارس. ليكن پس از دخول آقاى طباطبائى و تأسيس مدرسۀ اسلام مردم كم كم دانستند كه اين مدارس عبارت از همان مكاتب است و اين ارقام حساب است نه زبان خارجه و تغييرى هم در الف و باء داده نشد همان الف و باء قديم است منتها قدرى مشكل تر از آن. ديگر آن كه چوب و فلكه در مدرسه نيست اطفال خودسر بار مي آيند...
حاج ميرزا حسن آقا هم دانست كه اين مردم قابل نيستند خورده خورده از حرارت افتاد و براى ترويج مقصود خود روزنامه ايجاد كرد موسوم به روزنامۀ مكتب. خواست كه در روزنامه مردم را بيدار كند و به ترويج معارف بكوشد ليكن وزير علوم و وزير انطباعات از روزنامۀ او و ساير جرايد جلوگيرى كردند.
در اين اثناء كه متهم بود در نزد عين الدوله كه اين شخص را اگر به حال خود گذارد علاوه بر اينكه الف و باء را تغيير خواهد داد و روزنامه نويس هم شده است ، گناه روزنامه نويسى كمتر از گناه مدرسه تأسيس كردن نيست و گاهگاهى هم به كتابخانۀ ملى ميرود كه اين هم گناهى است كه عفو ندارد.
بعض اوقات هم در خانه و مدرسه بعضى را دور خود جمع مي كند .خبر دادند به عين الدوله كه ميرزا حسن مدير رشديه را ديدند كه شبنامه منتشر مي نموده است . باز راپورت رسيد كه عصر سه شنبۀ ۲۱ ربيع الثانى ۱۳۲۴ هجرى در منزل رشديه انجمنى تشكيل يافته است كه اجزاء آن از اين قرار است: مجد الاسلام كرمانى - ناظم الاسلام كرمانى - ميرزا آقا اصفهانى و صداى رشديه بلند بود كه چرا بايد (سانسور) براى جرايد قرار دهند ،چرا بايد روزنامۀ علمى به نظر وزير انطباعات برسد...
سه نفرى كه در آن مجلس بودند كه مجدالاسلام و ميرزا آقا و رشديه است گرفتار شدند...»
منبع: تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانی...ج2، ص ۳۶۳.
کانال تاریخ تحلیلی ایران
گروه گزارش/
امروز 16 آذر مصادف با « روز دانشجو » است .
به کانال ها و شبکه های اجتماعی دانشجو سر می زنیم .
انتظار می رود در میان بیش از 70 هزار عضوی که در این کانال حضور دارند ، یادداشتی ، مقاله ای ، دل نوشته ای و... را بخوانی اما جز پیام « حسین خنیفر » رئیس این دانشگاه چیزی دیگری پیدا نمی کنی . گویی این دانشجو معلمان هم مانند بسیاری اقشار و گروه های اجتماع ، حوصله فکر کردن و تحلیل ندارند و تنها به خود و آینده ای که نامعلوم است می اندیشند .
رئیس دانشگاه فرهنگیان نیز مانند بسیاری از مسئولان این وزارتخانه و به بهانه کرونا نشست های رسانه ای را تعطیل کرده و در خود نیازی به تنویر و تعامل با رسانه ها و پاسخ گویی به افکار عمومی در خود نمی بیند . امروز ما از مسئولین توقع شنیدن تبریک نداریم توقع داریم اول این محیط را دانشگاه کنند تا ما خود دانشجو شویم.
در بخشی از پیام رئیس دانشگاه فرهنگیان چنین آمده است :
« این روز را مهری تایید بر قلم، قدم و افکار و اندیشه باز و توانمند دانشجویان مبارز سال 32 دانست و یادآور شد: به پشتوانه همه آن شگفتیها، همچنان مستدام و پابرجا طی کننده مسیری روشن و مملو از مهر و امید و خردورزی هستیم . »
چیزهایی که خنیفر گفته خیلی تناسبی با فلسفه و مناسبت آن چه در 16 آذر 1332 رخ داد ، ندارد .
محتوای مطالب دانشجو معلمان هم مانند پیام رئیس شان ضمن آن که با روحیه پرسشگری و مطالبه گری دانشجو تجانس چندانی ندارد در سایر حوزه ها بیشتر حول مطالبات صرفا صنفی و معیشتی آنان خلاصه شده است . همه چیز آرام و بر مدار روزمرگی .
وزیر تازه وارد آموزش و پرورش نیز که به تازگی به قم رفته و مشغول دیدار با مراجع و روحانیان است ظاهرن فرصتی برای فکر کردن به این روز پیدا نکرده است هر چند دیگر این روزها دیگر کسی اهمیتی به این گونه پیام های کلیشه ای و تکراری نمی دهد و آن را جدی نمی گیرد .
ابراهیم رئیسی رئیس دولت سیزدهم که حضورش برای نخستین بار در شورای عالی آموزش و پرورش پس از حداقل یک دهه این تصور را ایجاد کرده بود که ممکن است آموزش و پرورش در اولویت برنامه ریزی ها و تصمیم گیری ها قرار گیرد اما همان یک بار و به مناسبت بازگشایی مدارس بود .
حسن روحانی در آذر 1398 برای نخستین بار قدم در دانشگاه فرهنگیان نهاد و از نزدیک انتقاد برخی دانشجو معلمان را شنید . ( این جا )
علی ریخندی در 16 آذر 1394 در یادداشتی که در « صدای معلم » منتشر شد به مناسبت 16 آذر و « روز دانشجو » نوشت : ( این جا )
«با فرا رسیدن ۱۶ آذرماه و سالگرد شهادت سه آذر اهورایی، شریعت رضوی، قندچی و بزرگ نیا موج انبوه پیام های تبریک به دانشجویان شروع شده.
۱۶ آذر نماد آزادی خواهی، آرمان گرایی و مطالبه گری جنبش دانشجویی در ایران است و تبریک گفتن این روز به دانشجو نه برای اشتغال به تحصیل آنان در دانشگاه که برای داشتن خصایص منحصر به فردی که نیروی محرکه ی تحول و پیشرفت در جامعه محسوب می شود. زمینه ی تحول در جامعه آرمان گرایی و مطالبه گری دانشجوست و زمینه ی تعالی این روحیه ی وجود آزادی بیان و اندیشه در دانشگاه.
اما متاسفانه در دانشگاه فرهنگیان در چندسالی که از تولدش می گذرد اثری از تربیت دانشجوی منتقد و آرمان گرا نمی بینیم و مسئولین امر به دلیل وجود مشکلات متعدد در این دانشگاه ترجیح می دهند دانشجویانی محافظه کار تربیت کنند.
متاسفانه وجود فضای یاس و ناامیدی و ترس کاذب و گاهی حقیقی از محدودیت های گزینشی و...در کنار نبود تریبون و امکانات لازم برای همه ی تفکرات و سلیقه ها در دانشگاه فرهنگیان باعث شده خبری از روحیه ی دانشجویی در این دانشگاه نباشد.
توقع بی جایی است که از دانشگاهی که دانشجویانش هنوز از حقوق اولیه ی خود آگاه نشدند، دانشجویانی که هنوز امکانات اولیه ی آموزشی و رفاهی را در حد مطلوب ندارند، دانشجویانی که در برخی پردیس ها در محیط خوابگاه زیر چشم دوربین های مداربسته هستند، دانشجویانی که همیشه به سمت سکوت و محافظه کاری سوق داده شدند و...توقع آرمان گرایی و تحول خواهی داشت.
امروز که گویا بسیاری از مسئولین منویات رهبری درمورد این دانشگاه مهم در کشور را فراموش کرده و حتی گویا شورای عالی انقلاب فرهنگی این دانشگاه را از یاد برده و ماه هاست وضعیت مدیریت این دانشگاه را بلاتکلیف گذاشته، دانشجویان دانشگاه فرهنگیان شرم دارند از شنیدن تبریک روز دانشجو.
امروز ما از مسئولین توقع شنیدن تبریک نداریم توقع داریم اول این محیط را دانشگاه کنند تا ما خود دانشجو شویم.
لذا به طور جد خواستار تحول ساختار آموزشی، شکستن تک صدایی در بخش فرهنگی، ایجاد حاشیه ی امن برای دانشجوی مطالبه گر و افزایش کیفیت امکانات صنفی و رفاهی، ایجاد تحول در نگرش بخش های فرهنگی دانشگاه و ...هستیم تا دانشگاهی مطابق انتظارات دانشجو و سفارشات رهبر معظم انقلاب ساخته شود ؛ آن گاه می بینید چگونه استعدادهای بالقوه ای که در این دانشگاه بزرگ و پرجمعیت خاک می خورند شکوفا شده و تحولی بنیادین در دانشگاه فرهنگیان و به تبع آن در آموزش و پرورش و جامعه ی ایران اسلامی را شاهد خواهیم بود.»
آیا در این مدت چیزی تغییر کرده است ؟
پایان گزارش/
در حقوق عمومی، یک قانون کلی به نام «محدودیت درونی» وجود دارد که بر اساس آن وقتی دولت ، قانونی را وضع می کند خودش هم به رعایت آن پای بند است .جامعه ای که در آن دولت به قانون بی توجه است و به اصطلاح ، ورای قانون است، مردم سرشت ضد قانونی دولت را می پذیرند و درونی عمل می کند و در روابط اجتماعی خود به کار می گیرند.
برخی معتقدند یکی از عوامل قانون شکنی در جامعه قانون پذیر نبودن مسئولان و نهادهای حکومتی است. حکومت مطلوب و ایدهآل حکومتی نیست که فقط شهروندان آن مطیع محض قوانین باشند و نهادهای حکومتی تکلیفی در این باب نداشته باشند. اگر ارگان های حکومتی مقید به قانون نباشند قانونمند کردن شهروندان غیر ممکن خواهد بود.
حال چند سوال پیش می آید: ماده ۱۲۵ قانون خدمات کشوری که افزایش سالانه حقوق کارکنان را حداقل به اندازه نرخ تورم اعلام شده از سوی بانک مرکزی می داند، در حالی که تورم رسمی بالغ بر ۵۰ درصد و تورم واقعی چند صد درصد است، چه کسی مسئول اجرای قانون است؟
یا سوالی دیگر ؛
بند الف ماده ۶۳ برنامه ششم توسعه در مورد پرداخت بر اساس نظام رتبه بندی را کدام دولت می باید اجرا کند؟ فرهنگیان ایران چند ماهی است که در اعتراض به مشکلات صنفی و معیشتی خود تجمعاتی را برگزار کرده اند. در این میان پنج شنبه یازدهم آذر ماه در بسیاری از شهرها و از جمله در شیراز تجمعی چند هزار نفری برگزار گردید، که فریاد های حق طلبی شان نه تنها ساختمان خیابان معدل را به لرزه درآورد، بلکه چند خیابان آن طرف تر به گوش استاندار دولت جدید و ریاست شورای آموزش و پرورش فارس نیز رسید.
به همین دلیل مروری بر اصل ۲۷ قانون اساسی و قوانین مکتوب در نظام حقوقی ایران خالی از لطف نیست.
نگارنده این سطور قصد تحلیل ندارد و فقط چندین قانون نوشته را یادآوری می کند.
مطابق اصل ۲۷ قانون اساسی :
تشکیل اجتماعات و راهپیمایی ها، بدون حمل سلاح، به شرط آنکه مخل مبانی اسلام نباشد آزاد است.
در فرهنگ معین معنای مخل را خلل آوردن، به هم زدن و درهم و برهم کردن، می نویسد، و دکتر کاتوزیان پدر علم حقوق آن را مداخله کردن در کار برای برهم زدن می داند. مبانی نیز به نظر میرسد کلمه ای فضایی نباشد و معنای پایه و اساس می دهد. کتاب اصول قانون اساسی در پرتو نظرات شورای نگهبان را تورقی زدم. در باب مبانی اسلام نظرات مختلفی ارائه شده بود از عملی که سبب « تضعیف ضروریات دین یا ایجاد بدبینی و شک و تردید نسبت به ضروریات دین شود ( مکارم شیرازی) » تا نظر شورای عالی انقلاب فرهنگی و تعریف ضروری عام و خاص. جملگی در باب اصول احکام اسلام بود. همان اسلامی که پیامبرش فرمود: «من لا معاش له لا معاد له » برای کسی که معاشی نباشد معادی نیز نمی باشد.
یا امام باقر نیز فرمود: « ما حق الناس علی الامام یقسم بینهم بالسویه و بالعدل فی الرعیه »
آنچه حق مردم بر حاکمیت است که بینشان به مساوات تقسیم کند و با آنها به عدل رفتار کند. آیا فریادهای حق خواهی فرهنگیان که خواهان حقوق بیش از خط فقر هستند جز پای بندی به مبانی اسلام است؟ که بزرگانش چنین فرمودند.
آیا تجمع معلمانی که سلاحی جز قلم ندارند ؛ کدامین مبانی از اسلام و یا ضروریات دین را زیر سوال می برد؟ عدالت را چگونه تفسیر می کنید، وقتی برخی ارگان ها تا چندین برابر فرهنگیان دریافت می کنند؟
شاید هم معنای عدالت تفسیر به رای شده است؟ آیا فریاد های متولیان فرهنگ جامعه ای که ارزش واحد پول کشورشان به یک دهم ارزش سه سال قبل در اثر سیاست های تحریمی کاهش یافته است، و فقر را با گوشت و پوست خود حس می کنند کدامین اصول و مسلمات دینی را زیر سوال میبرد؟
آقایان روسای قوای سه گانه !
ما اصلاً خواهان افزایش حقوق قانونی خود نیستیم، شما محبت فرمایید ارزش ریال ایران را به سال ۹۶ بازگردانید، مشکلات ما نیز حل می شود. آیا تجمع معلمانی که سلاحی جز قلم ندارند ؛ کدامین مبانی از اسلام و یا ضروریات دین را زیر سوال می برد؟ عدالت را چگونه تفسیر می کنید، وقتی برخی ارگان ها تا چندین برابر فرهنگیان دریافت می کنند؟
مطابق با «اصل ۹ قانون اساسی » : " هیچ مقامی حق ندارد به نام حفظ استقلال، تمامیت ارضی کشور ، آزادیهای مشروع را هرچند با وضع قوانین و مقررات سلب نماید."
در « ماده ۵۷۰ قانون مجازات اسلامی» نیز آمده است: هر مقامی که بر خلاف قانون مردم را از حقوق مقرر در قانون اساسی محروم نماید، علاوه بر انفصال از خدمت و محرومیت یک تا پنج سال از مشاغل حکومتی به حبس از دو ماه تا سه سال محکوم خواهد شد.
تبصره ۲ ماده ۶ مصوب مجلس : تشکیل اجتماعات و راهپیمایی ها طبق اصل ۲۷ قانون اساسی آزاد است، ولی برگزاری آن در پارکها و میادین و معابر عمومی منوط به کسب مجوز از وزارت کشور است.
نظریه تفسیری شورای نگهبان ۱۳۶۰/۴/۲۵ در مورد تبصره ۲ ماده :
آن قسمت که تشکیل راهپیمایی در معابر عمومی را منوط به کسب اجازه قبلی از وزارت کشور دانسته، با توجه به اینکه اصولاً راهپیمایی در غیر معابر عمومی مصداق ندارد، و طبق اصل ۲۷ راهپیمایی بدون حمل سلاح و مخل مبانی اسلام نباشد آزاد است ، مغایر با قانون اساسی می باشد. شاید منظور قانون گزار راهپیمایی در خانه بوده است .
وزیر کشور وقت در مورخ ۷ اردیبهشت ۱۳۷۷ در نامه به شورای نگهبان می نویسد:
« نظر به اینکه در اصل ۲۷ مصادیق یا مواردی از مخل به مبانی اسلام ذکر نگردیده است، همچنین مرجعی را نیز جهت تشخیص موضوع تعیین ننموده است ، منظور از عبارت مخل به مبانی اسلام مندرج در اصل فوق چیست ؟»
شورای نگهبان در دهم تیر ۷۷ جواب می دهد:
« شورای نگهبان در صورتی ملزم به جواب است که سوال کننده هیئت رئیسه مجلس یا رئیس قوه قضاییه یا رئیس جمهور یا هیئت دولت باشد.
اینها همه در حالی است که قوانین در نظام حقوقی ایران از لحاظ طبقه بندی به سه دسته تقسیم می شوند: قانون اساسی، قانون عادی، مقررات قوه مجریه.
هیچ یک نمی توانند قوانین بالادستی خود را نقض نمایند .
حال شما خواننده محترم بگویید تجمعات فرهنگیان قانونی است یا غیر قانونی؟
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
یوسف نوری سومین گزینه پیشنهادی دولت ابراهیم رییسی با 194 رای موافق از مجلس شورای اسلامی رای اعتماد گرفت.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی برای انتخاب وزیر آموزش و پرورش شانزده جلسه رای گیری با نتیجه مثبت تشکیل شده است و یوسف نوری چهاردهمین وزیر آموزش و پرورش منتخب مجلس شورای اسلامی می باشد.
یوسف نوری از نظر تعداد آرای موافق ، رتبه چهارم را در بین وزرای دولت های اول تا سیزدهم به خود اختصاص داده است.
از میان تعداد آرای کسب شده توسط وزرای پیشنهادی در دولت های پس از انقلاب اسلامی، سید محمد بطحایی با 238 رای بیشترین و سید کاظم اکرمی با 122 رای کمترین رای را از آن خود کرده اند.
دولت های یازدهم و دوازدهم با کسب رای اعتماد برای چهار وزیر آموزش و پرورش ، رکوردار دولت های پس از انقلاب اسلامی می باشند.
علی اصغر فانی ، فخرالدین احمدی دانش آشتیانی ، سید محمد بطحایی ، محسن حاجی میرزایی ، وزرای آموزش و پرورش در دولت های روحانی می باشند که به مجلس معرفی و رای اعتماد گرفتند.
در رتبه بعدی ، دولت های نهم و دهم در دوره ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد ، توانست از مجلس برای سه وزیر رای اعتماد بگیرد.
تا کنون از میان سیزده دولت پس ازانقلاب اسلامی ، بیشترین مدت دوره وزارت را محمد علی نجفی با 8 سال در دولت های پنجم و ششم به ریاست علی اکبر هاشمی رفسنجانی ، به نام خود ثبت کرده است .
فخرالدین احمدی دانش آشتیانی در دولت یازدهم کمترین دوره تصدی وزارت را با حدود 10 ماه دارا می باشد.
محمد علی رجایی نخست وزیر کابینه اول در سال 1359با معرفی محمد جواد باهنر به مجلس شورای اسلامی ، تعداد 157 رای برای اولین وزیر قانونی پس از انقلاب اسلامی کسب کرد.
کابینه دوم در سال 1360 شکل گرفت .باهنر ، با معرفی علی اکبر پرورش به مجلس ، تعداد138 رای برای دومین وزیر قانونی آموزش و پرورش، از مجلس کسب کرد.
دولت سوم با نخست وزیری میر حسین موسوی تشکیل شد و با معرفی مجددعلی اکبر پرورش و کسب 146 رای ، به عنوان وزیر آموزش و پرورش به هیات دولت راه یافت.
سید کاظم اکرمی در دولت چهارم که با نخست وزیری میر حسین موسوی تشکیل شد، تعداد 122 رای از مجلس کسب کرد.
اکبر هاشمی رفسنجانی با تشکیل دولت های پنجم و ششم و معرفی محمد علی نجفی به مجلس شورای اسلامی و کسب به ترتیب 160 و 147 رای ، با ثبات ترین وزیر آموزش و پرورش را بعد از پیروزی انقلاب داشته است.
در دولت هفتم ، سید محمد خاتمی ، حسین مظفر را با کسب 145 رای از مجلس در کابینه خود جای داد.
دولت هشتم که برای بار دوم با ریاست سید محمد خاتمی تشکیل شد، مرتضی حاجی را به مجلس معرفی و تعداد 155 رای کسب کرد.
در دولت های نهم و دهم به ریاست محمود احمدی نژاد، سه وزیر به مجلس معرفی شدند. محمود فرشیدی با 136 ، علیرضا علی احمدی با 133 و حمید رضا حاجی بابایی با 217 رای به مدت 8 سال وزرای آموزش و پرورش بودند.
حسن روحانی در دولت یازدهم دو نفر را به عنوان وزیر آموزش و پرورش به مجلس معرفی کرد . علی اصغر فانی با کسب تعداد185 رای و فخرالدین احمدی دانش آشتیانی با 157 رای ، مجوز حضور در هیات وزرا را به دست آوردند.
سید محمد بطحایی با 238 رای و محسن حاجی میرزایی با 200 رای موفق شدند از مجلس شورای اسلامی به عنوان دوازدهمین و سیزدهمین وزیر آموزش و پرورش در دولت دوازدهم ، رای اعتماد کسب کنند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید