بیش از بیست سال است ؛ آبان که می شود در مدارس شور و حالی بر پا می شود. بچه ها می گویند انتخابات شورای دانش آموزی است و همه برای کاندید شدن یا رای دادن به کاندیدای منتخبشان در تلاش و تکاپویی جدی هستند. نگاه که می کنی باور می کنی حرکتی در راستای تحقق دموکراسی زیر پوست کریه استبداد رایج در حال شکل گرفتن است ولی پای سخن دانش آموزان که می نشینی و مسائل را از نزدیک که می بینی تازه متوجه عمق فاجعه می شوی. تعلیم و تربیت در جامعه ای می تواند منشا اثر باشد که خود ابزار دست حاکمیت نباشد.
دانش آموزان در قالب انتخابات شورای دانش آموزی تمرین دموکراسی نمی کنند بلکه هر آنچه از دروغ و بی اخلاقی در سطح و بطن جامعه میآموزند همه را در این فرصت به ظاهر صلاح بازنمایی می کنند.
دانش آموزان درس هایی را که از جامعه گرفته اند خوب به خاطر سپرده اند. کاندیداها خوب می دانند که برای رای آوردن مجازند دروغ بگویند و وعده های تو خالی به مردم بدهند و یاد گرفته اند که عموم انسانهای مخاطب خود را بیخرد و بی شعور فرض کنند. آنهایی هم که کاندید نیستند درسهایشان را که از جامعه آموخته اند خوب پس می دهند. آنها سر صف میایستند و به شوی مسخره کاندیداها با دقت نگاه می کنند و علیرغم این که می دانند همه دروغ می گویند و هرگز اختیاری برای ایجاد هیچ گونه تغییری ندارند با کف و هورا مهر تاییدی بر تغافل و نادانی خود می زنند. گویی همه با هم در یک صحنه نمایش تمرین می کنند که چگونه در آینده ایفای نقش کنند.
( انتخابات شورای دانش آموزی - دبیرستان علامه حلی 7 تهران - 1 / 8 / 1398 )
برایتان از اولیای مدرسه بگویم که چگونه به درستی و دقت نقش شورای نگهبان را ایفا می کنند و هر کس که خوششان نیاید را خط می زنند.
این صحنه های دردناک را که ببینی و تا مغز استخوانت از درد تیر بکشد اگر اهل دنیای تعلیم و تربیت باشی به یاد "جان دیوئی" و افکار بلندش در ارتباط با دموکراسی و تعلیم و تربیت میافتی.
جان دیوئی صد سال پیش باور داشت اگر کودکانمان در مدرسه دموکراسی را تمرین کنند، در آینده جامعه ای بر مبنای دموکراسی خواهیم داشت. او باور داشت که سیاست از تعلیم و تربیت اثر می گیرد و لذا تعلیم و تربیت می تواند منشا همه تحولات جامعه باشد ولی این دیدگاه در جامعه ما کار نمی کند.
دلیلش مشخص است.
تعلیم و تربیت در جامعه ای می تواند منشا اثر باشد که خود ابزار دست حاکمیت نباشد. تعلیم و تربیت ابزاری منشا هیچ گونه تحول مثبتی نخواهد شد و هیچ دلیلی بهتر از این، اندیشه زدودن مدارس از سطح جامعه را تبیین نمی کند.
تا زمانی که تعلیم و تربیتی مستقل از سیاست و حاکمیت نداریم، حذف مدارس گزینه ای بهتر از حفظ آنها خواهد بود.
کافیست هر چه از بی اخلاقی به فرزندانمان آموختیم. رهایشان کنیم به راه خود بروند که بی شک اگر بر مسیری منطبق بر سرشت و فطرت پاک خود بروند کمتر از اکنون شرم و ننگ تربیت نسلی تهی از خرد و اخلاق را به دوش خواهیم کشید.
کانال خرد و بینش
جمیله علم الهدی در نشست تخصصی نقش آموزه های فلسفه صدرایی در فرآیند تربیت و یادگیری :
« نکاتی که امروز می خواهم خدمتتان عرض کنم مبتنی بر تجربه ای است که تا الآن داشتم. اولین اثری که من نوشتم سکولاریسم تربیتی بود. دو سه مقاله دیگر هم در این رابطه نوشته ام که از نظر صدرا برای تقابل با سکولاریسم تربیتی چه کار می شود کرد؟
الآن زمانی است که ما سکولاریسم تربیتی را نوشتیم و نگاهم به جریان قبل از انقلاب و اتفاقاتی که قبل از آن افتاده برمی گردد. البته یک میزگرد نقد هم در این رابطه گذاشتند که مدیر آن مجله ما را خیلی و مفصل مورد نقد قرار دادند یعنی حسابی پدر ما درآوردند و آن کتاب بیشتر ناظر بر گذشته بود .
از انقلاب اسلامی به بعد که چهلمین سال آن را می گذرانیم سکولاریسم نه تنها ادامه پیدا کرد بلکه بسیار پیچیده تر ادامه پیدا کرد.
این طور نیست که انقلاب اسلامی باعث شد که سکولاریسم حذف بشود یا جمع بشود. این یکی از ویژگی های انقلاب است همان طور که خودش دارد رشد می کند رقبای خودش هم پیچیده تر عمل می کنند. سکولاریسم تربیتی پیچیده تر شد... » ( 1 )
***
معرفی « مسعود فیاضی » به عنوان گزینه پیشنهادی وزارت آموزش و پرورش به مجلس از سوی ابراهیم رئیسی رئیس دولت سیزدهم – همان گونه که انتظار می رفت - با واکنش سرد و نیز مخالفت غالب و اکثریت بدنه آموزش و پرورش به ویژه کنش گران آموزشی مواجه شد .
عمده مخالفت ها و انتقادها حول چند محور بود . مشکل اصلی این است که در نظام آموزشی ما اصولا ، هویتی برای مدرسه تعریف نشده که بتوان برای آن حدود و ثغوری مشخص کرد .
نخست رابطه خویشاوندی ایشان با علیرضا زاکانی بود که سر و صدای زیادی هم ایجاد کرد .
دوم تحصیلات و حتی سابقه فعالیت ایشان که تناسب و تجانسی با علم تعلیم و تربیت نداشته است .
سوم سانسور و دستکاری ایشان در مورد مجلات رشد آموزش و پرورش بوده است . هر چند این گونه مجلات خریدار و یا مخاطب چندانی مانند سابق در آموزش و پرورش از سوی گروه های مختلف در آموزش و پرورش و مدارس ندارند اما این مساله به عنوان یک امتیاز منفی در کارنامه فیاضی تکرار می شود .
اما من مکتوب و یا نقدی در مورد برنامه 48 صفحه ای ایشان مشاهده نکردم .
نگاهی به سوابق و پیشینه فعالیت وزرای سابق آموزش و پرورش نشان می دهد که بسیاری از آن ها با وجود داشتن برنامه که مورد تایید مجلس شورای اسلامی قرار گرفته اما نه فرصت و نه توان اجرای آن برنامه را پیدا کرده اند و نه فرد و نهادی وزیری را به جرم عمل نکردن به برنامه و حرف هایی که زده مورد پرسش و شماتت جدی قرار داده است . آیا آقای فیاضی ، تیم کاری کارآمد و شهامت و اراده لازم برای اجرای قانون ذکر شده را دارد ؟
فقط کافی بوده وزیری جواب تلفن نماینده ای را ندهد و یا به درخواست های او در مورد حوزه انتخابیه نمایندگی بی محلی کرده و یا کم توجهی نشان دهد .
آن نماینده هم بلافاصله با همراهی افرادی همفکر و هم جنس خود با جمع آوری امضا و تهدید به استیضاح و با پوشش حمایت از مطالبات معلمان ، حرف های معلم پسند و عوام فریبانه و یا برخی رئوس برنامه و.... سرانجام وزیر آموزش و پرورش را وادار به تمکین در برابر خواست های خود کرده اند .
برنامه ای که مسعود فیاضی به مجلس جهت اخذ رای اعتماد عرضه کرده اکثرا و غالبا حاوی کلی گویی ها ، مبهم نویسی ها و حتا تناقض گویی هایی است که به وضوح بر این ادعا صحه می گذارد که گزینه پیشنهادی برای وزارت آموزش و پرورش اصولا و اساسا تعلیم و تربیت را نمی شناسد و بدین جهت در بخش « برنامه ها و اقدامات » هم دچار همان تسلسل و چرخه معیوب می شود و « برنامه » از ویژگی های ذاتی خود که مهم ترین آن « حل مساله » است تهی و درمانده می شود .
علامت پرسش بزرگی که در ذهن من نقش بسته این است که در سوابق و یا رزومه آقای فیاضی بررسی کارشناسی بودجه های سالانه آموزش و پرورش ذکر شده است .
واقعا مدرک تحصیلی ایشان و یا حتی سوابق کاری وی چه ارتباط منطقی می تواند با تخصصی مانند بودجه و یا اقتصاد آموزش داشته باشد ؟ این چه بررسی کارشناسانه ای بوده که برون داد آن « کسری بودجه همیشگی » این وزارتخانه حتی به میزان سی تا 40 درصد بودجه مصوب بوده است ؟ و نقش ایشان در این میان چه بوده است ؟
آقای فیاضی به جای این کلی گویی ها می تواند به این پرسش اساسی پاسخ دهد که راهکار ایشان برای حل این معضل دائمی چیست ؟ به نظر می رسد معرفی باغگلی ، فیاضی و ... حاصل و عصاره یک نوع نگاه خاص به آموزش و پرورش است که مهم ترین ویژگی و خصیصه این نگرش ، ضدیت و تقابل با مدرنیسم است .
یکی از معضلات و حتی ناهنجاری های مدیران و مقامات ما در سطوح مختلف در کنار « کلی گویی » ، « گنده گویی » است .
به عنوان مثال ؛
آموزش و پرورشی که با بحران کمبود معلم در عدد بزرگی مواجه است ( بیش از 300 هزار ) و حتی قادر به تامین و تسویه مطالبات عادی معلمانش نیست . برای تامین این مطالبات گاهی اقدام به فروش سرمایه ها و دارایی های خود می کند . پاداش معلمان بازنشسته اش را بیش از 15 ماه است که پرداخت نکرده است . هنوز بیش از دو درصد از مدارس آن در قرن 21 از بخاری های نفتی برای گرمایش استفاده می کنند و حدود سی درصد مدارس آن مشکل ایمنی و امنیت دارند و ده ها مساله و معضل دیگر ؛ چگونه می خواهد و می تواند ظرف 4 سال آینده به جایگاه اول اقتصادی، علمی و فن آوری در سطح منطقه و جایگاه اول اقتصادی، علمی و فن آوری در سطح منطقه آسیای جنوب غربی دست یازد ؟
در حالی که به گفته جامعه شناسان و افراد صاحب نظر در این زمینه ، سرمایه اجتماعی و اعتماد عمومی در ایران در مرتبه بحرانی و خطرناک قرار گرفته و دچار فروپاشی اخلاقی و اجتماعی شده است ؛ آقای فیاضی و همفکران وی دقیقا و مستند توضیح دهند که چگونه می خواهند و می توانند « تمدن نوین اسلامی » را بر کدامین پایه و فوندانسیون اجتماعی و تئوری علمی بنا کنند ؟
در برنامه آقای فیاضی آمده است :
« ده سال از زمان تصویب سند تحول بنیادین سپری شده است، اما به دلایل متعددی به مرحله اجرایی نرسیده است. یکی از مسائلی که در اجرای سند وجود دارد این است که در تمام این سال ها شاخص های قابل سنجش و ارزیابی در خصوص اهداف و راهكارهای سند تدوین نشده است تا معیاری برای میزان تحقق یا عدم تحقق آنها در مقام عمل باشد. »
پرسش من این است که آیا واقعا ریشه بحران و مشکلات آموزش و پرورش به سند تحول بنیادین باز می گردد ؟
آیا واقعا دلیل اجرا نشدن این سند فقدان شاخص های قابل سنجش و ارزیابی است و یا این که این سند ، اساسا متناقض و دچار تعارض های درونی و اعتباری بوده و قابلیت اجرا ندارد ؟
در برنامه گزینه پیشنهادی وزارت آموزش و پرورش به « سهم نامناسب بودجه آموزش و پرورش از تولید ناخالص داخلی کشور » اشاره شده است .
19 آذر 1399 ، علی اللهیار ترکمن معاون پیشین برنامه ریزی و توسعه منابع وزارت آموزش و پرورش در پاسخ به پرسش های صدای معلم در مورد مسائل بودجه آموزش و پرورش کشور چنین می گوید : ( این جا )
« اگر بخواهیم عملکرد دولت را در این زمینه بسنجیم که برای آموزش و پرورش چه کار کرده است باید بگویم با توجه به این که ما تنها شاخص مالی مان وضعیت سهم آموزش و پرورش از بودجه عمومی دولت است و هنوز نتوانسته ایم سهم آموزش و پرورش از GDP را محقق کنیم . در قبال رشد 5 / 47 درصد رشد 5 / 72 درصد برای بخش آموزش و پرورش در سقف همین مقدوراتی است که عرض می کنم یک رشد قابل قبول است اما متناسب با رشد نیازهای ما نیست . حتما نیاز به تقویت دارد . »
اللهیار ترکمن تحقق این مهم را نیازمند طی شدن فرآیندی دشوار ، زمان بر و آن را نیازمند همکاری همه دستگاه ها می داند اما آقای فیاضی در برنامه خود مشکل را سهم نامناسب تعریف می کند .
در بخش پرداخت مطالبات معوق معلمان مربوط به برنامه چنین آمده است :
رایزنی مناسب با رئیس محترم جمهور و نمایندگان محترم مجلس و سازمان برنامه و بودجه جهت تخصیص منبع لازم » در حالی که به گفته جامعه شناسان و افراد صاحب نظر در این زمینه ، سرمایه اجتماعی و اعتماد عمومی در ایران در مرتبه بحرانی و خطرناک قرار گرفته و دچار فروپاشی اخلاقی و اجتماعی شده است ؛ آقای فیاضی و همفکران وی دقیقا و مستند توضیح دهند که چگونه می خواهند و می توانند « تمدن نوین اسلامی » را بر کدامین پایه و فوندانسیون اجتماعی و تئوری علمی بنا کنند ؟
این به آن معناست که آیا تاکنون وزرای آموزش و پرورش رایزنی های لازم و یا مکفی را با مقامات و دستگاه های مربوطه نداشته اند ؟
پس مشکل اصلاح ساختار بودجه آموزش و پرورش و ارتباط آن با ساختار کل بودجه در فرآیند برش های دستگاهی چگونه معنا پیدا می کند ؟
مشکل نهادهای فرهنگی موازی در کشور که بودجه های کلانی را دریافت می کنند اما به کسی پاسخ گو نبوده و در برابر عملکرد خود پاسخ گو نیستند را در کجا باید به آن پرداخت ؟
در برنامه آقای فیاضی آمده است :
«تمرکززدایی و توسعه مشارکت، تنظیم گری و مدرسه محوری
واگذاری بخش های مهمی از اختیارات ( مدیریت تقویم آموزشی ، مدیریت و تأمین زیرساخت) به شوراهای آموزش و پرورش استانی، منطقه ای و شهرستانی و مدارس . »
پرسش من از آقای فیاضی این است که آیا تاکنون قانون تشکیل شوراهای آموزش و پرورش را مطالعه کرده است ؟
برنامه یعنی نقشه راه برای حل مساله .
آیا گزینه پیشنهادی برای وزارت آموزش و پرورش می تواند تحلیل خود را از ناکامی و شکست قانون تشکیل شوراهای آموزش و پرورش بیان کند ؟
این ها که بیان می شوند همگی قبلا در قانون آمده اند اما اجرا نشده اند .
آیا آقای فیاضی ، تیم کاری کارآمد و شهامت و اراده لازم برای اجرای قانون ذکر شده را دارد ؟
آقای فیاضی می گوید قصد دارد آیین نامه اجرایی مدارس را جهت مدرسه محوری و ارتقاء مدیریت آموزشگاهی به منظور ایجاد انعطاف و چابکی در تصمیم گیری و برنامه ریزی اجرایی و تبدیل مدرسه به عنوان کانون تربیت محله اصلاح کند .
آیا ایشان آخرین ورژن اصلاح شده آیین نامه اجرایی مدارس مصوب شورای عالی آموزش و پرورش را مطالعه کرده است ؟
هر چند از نظر من ، مشکل مدرسه فقط در محتوای آیین نامه و یا ساختار ارکان تعریف شده در آن نیست و بسی عمیق تر و وسیع تر از این گونه کاغذبازی ها و مغالطات دست و پاگیر اداری است .
مشکل اصلی این است که در نظام آموزشی ما اصولا ، هویتی برای مدرسه تعریف نشده که بتوان برای آن حدود و ثغوری مشخص کرد .
مدرسه از ابتدا آخرین ایستگاه ستاد آموزش و پرورش بوده که وظیفه ای جز اجرای بخشنامه ها نداشته و استقلال حرفه ای هم برای آن متصور نیست .
این هویت ناقص و فاقد اصالت به مرور زمان جزیی از فرهنگ سازمانی مدرسه و کارکنان آن شده و مدرسه را به قواره ای در حد یک « اداره کوچک و بی اختیار » تنزل داده است .
مدرسه اگر بخواهد صاحب چنین هویتی شود که دیگر نیازی به این همه تشکیلات عریض و طویل ستاد و مدیران ناکارآمد ، منفعت طلب و بی سواد نخواهد داشت . پرسش من از آقای فیاضی این است که آیا تاکنون قانون تشکیل شوراهای آموزش و پرورش را مطالعه کرده است ؟
سخن آخر ؛
به نظر می رسد معرفی باغگلی ، فیاضی و ... حاصل و عصاره یک نوع نگاه خاص به آموزش و پرورش است که مهم ترین ویژگی و خصیصه این نگرش ، ضدیت و تقابل با مدرنیسم است .
این نگاه تصور می کند که می تواند با پروژه های خود ساخته و بدون قرینه هماهنگ با فرمول های توسعه ، هویتی آن چه مد نظرشان است را برای نظام آموزشی به عنوان شاکله اصلی جامعه ایدئولوژیک ، مطیع و بی درد سر تعریف و تبیین کنند .
فرآیند ورود روحانیون به مدرسه ها و آن چه در این بازه زمانی درباره آن نگاشته شده و هشدار داده شده می تواند بخشی از پروژه اسلامی کردن مدرسه ها همانند دانشگاه ها باشد .
فیاضی نباشد ، فرد دیگری حامل و عامل این تفکر خواهد بود .
اما آن چه نباید از نظر دور داشت این است که تجارب تاریخی و ملل دیگر به خوبی موید این مدعاست که چنین دخالت ها و کنش هایی در نهایت فقط فرآیند سکولاریسم و حتی سکولاریزاسیون را تبیین و حتی تشدید خواهد کرد .
( 1 )
چهارشنبه 5 تیر 1398 ، سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی میزبان نشست تخصصی دکتر « جمیله علم الهدی » عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی با عنوان " نقش آموزه های فلسفه صدرایی در فرآیند تربیت و یادگیری " بود .
علم الهدی در این نشست مطالبی را در این حوزه بیان کرد .
در بخش پرسش و پاسخ ، صدای معلم پرسش هایی را خطاب به ایشان مطرح کرد .
متن کامل این نشست را می توانید مطالعه کنید :
در این نشست ، مدیر صدای معلم از خانم علم الهدی می پرسد :
« آیا فکر نمی کنید یکی از دلایل ناکامی تربیت دینی در نظام آموزشی ایران همین ایرادی است که شما به جهان بینی علمی وارد کرده اید و آن نگرش سیستمی است . »
وی در پاسخ به صدای معلم چنین می گوید : « اتفاقا می خواهم بگویم مشکل شما از آن طرف است. تربیت دینی هنوز نتوانسته تحقق پیدا بکند. ما در گوشه و کنارهایی آورده ایم. ما حجاب را آورده ایم ولی فلسفه اش را نیاورده ایم. فلسفه تعلیم و تربیت ما هنوز دینی نشده است. مثلا عمل ما در یک نقطه دینی شده است. یک فعلمان را در نقطه ای آمده ایم دینی کرده ایم. این چیزی که هست آن موزاییکی است که پدید آمده است . موزائیکی از فلسفه سکولار با رفتارهای دینی. این موزائیک، موزائیک ناسازگاری است. اگر شما شکست خورده می دانید من تربیت دینی در ایران را شکست خورده نمی دانم. چون واقعا یک اتفاق نیفتاده است. ناهمگن است .خیلی از مدارسی داریم که بسیار موفقند. خیلی از جریان های تعلیم و تربیت دینی داریم که خارج از مدرسه بسیار موفقند. »
متن کامل را مطالعه کنید : این جا
آیا خطر تحجرگرایی پیش روی وزارت آموزش و پرورش ایران قرار دارد؟
معرفی گزینه دوم برای وزارت آموزش و پرورش امیدآفرین نیست .
چرا یک زن برای وزارت آموزش و پرورش معرفی نشده است؟
آقای فیاضی دومین گزینه برای وزارت آموزش و پرورش در دولت رئیسیست.
با توجه به رزومه آقای فیاضی چند پرسش مطرح است:
آیا فیاضی در صورتی که رای اعتماد بگیرد توانایی آن را دارد که وزارت آموزش و پرورش را به سوی تحجر پیش نبرد!؟
آیا ایشان میتواند در برابر امر و نهی نیروهای نفوذی و خارج از حوزه از آموزش و پرورش دفاع کند؟
به نظر میرسد با توجه به حجم بیکاری در حوزه علمیه و حرص ولعی که از آن سمت برای به دست گرفتن آموزش و پرورش وجود دارد، حضور ایشان باعث شود تا خیل کسانی که تعلیم ندیدهاند به سوی آموزش و پرورش گسیل شوند؛ چنانچه چنین اتفاقی بیفتد، فاتحه آموزش و پرورش را در ایران باید خواند.
جناب آقای رییسی !
با توجه به حجم وسیع نیروهای باسواد و توانمندی که در وزارت آموزش و پرورش حضور دارند؛ جنابعالی به کدام افق نگاه کردید که دوباره فردی را معرفی کردید که بیشترین تحصیلاتش ریشه در حوزه علمیه دارد؟
آموزش های حوزه علمیه در جهان امروز کارآیی ندارد.
وزارت آموزش و پرورش نباید پایگاه تعلیمات فقهی شود. فقه خود هزاران مشکل دارد که باید حل شود. ورود نگاه فقهی به آموزش و پرورش خطرناک است. آموزش و پرورش نباید قربانی این نگاه بسته شود.
کانال دکتر خدیجه گلین مقدم
گروه اخبار/
پس از گذشت حدود دو و نیم ماه از سرپرستی علیرضا کاظمی سرانجام مسعود فیاضی به عنوان گزینه پیشنهادی دولت سیزدهم برای تصدی وزارت آموزش و پرورش با نامهای از سوی آیت الله سید ابراهیم رئیسی رئیس جمهوری به مجلس شورای اسلامی معرفی شد.
مسعود فیاضی، برادر داماد علیرضا زاکانی، شهردار تهران است . پیش از این، زمانی که علیرضا زاکانی، رئيس مرکز پژوهشهای مجلس بود، آقای فیاضی را به عنوان معاون خود منصوب کرد که با انتقاد برخی نمایندگان سابق مجلس مواجه شد.
خبرگزاری فارس در گزارشی نوشت : « مسعود فیاضی متولد بهمن ماه 1354 در تهران است. او تحصیلات خود را در شهر تهران آغاز کرده و در سال 1373 وارد دانشکده فنی دانشگاه تهران در رشته عمران شده است. وی 7 سال معلم و مدیر امور پرورشی و فرهنگی در مدارس متوسطه دوم بوده است. فیاضی از سال دوم دانشگاه، دروس حوزوی را نیز آغاز کرده و 9 سال دوره سطح و 15 سال دوره خارج را طی نموده است. در سال 1396 از طریق کمیسیون نخبگان بدون مدرک وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، پس از قبولی در آزمون جامع و دفاع از رساله دکتری با نمره عالی، با درجه استادیاری و در رشته فقه و اصول تحلیلی و اجتهادی عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در حوزه روششناسی و منطق فهم دین شده است. او اکنون در دانشگاه و حوزه تدریس میکند.»
آخرین مدرک تحصیلی فیاضی با آموزش و پرورش مرتبط نیست .
مروری بر تالیفات وی نیز نشان می دهد که با تعلیم و تربیت ارتباط چندانی ندارد .
پیش از این حسین باغگلی به مجلس معرفی شده بود که نتوانست سوم شهریور از نمایندگان مجلس رأی اعتماد بگیرد.
« حسین میرزانیا » در یادداشتی به تاریخ 30 آذر 1398 با عنوان « آموزش و پرورش ، توسعه یا انحطاط ؟ » در صدای معلم نوشت : ( این جا )
سید امیر موسوی در رشته توییتی از دلایل استعفای خود از کار در مجلات رشد آموزش و پرورش نوشته است . وقتی که این رشته توییت را خواندم باور نمی کردم که سیر نهاد آموزش و پرورش در ایران به چنین مرز هراس انگیزی نزول کرده باشد ! به طوری که از فرط ناباوری در انتظار تکذیب آن از سوی آقای موسوی یا مسئولی بودم ! ولی گویی این رنج نامه صحت داشته و همه در برابر آن سکوت اختیار کردند ! ( گرچه امیدوارم جماعتی برای فرافکنی در یک فرار به جلو اقدام به پاک کردن صورت مسئله نکنند ) .
سید امیر موسوی در توضیح شرایط پیش آمده برای خود می نویسد :
« دی ماه پارسال وزیر آموزش و پرورش وقت ( محمد بطحایی ) حاج آقا ذوعلم را به ریاست سازمان پژوهش منصوب کرد و ایشان هم اوایل امسال دکتر مسعود فیاضی را مدیر مسئول مجلات رشد کرد ... پس از این انتصابات سیاست های متحجرانه ای بر بخش وسیعی از آموزش و پرورش ( دفتر تالیف و مجلات رشد و ...) حاکم شد ...بدفهمی های مذهبی و ارزشی باعث اتلاف وقت عوامل تولید و حذف بعضی مطالب مفید از مجلات می شد... مثلا این که از کجا معلوم در این نقاشی ، دستی که دست این خانم را گرفته با او محرم است ؟!
کم کم کلمه ی" موسیقی" تبدیل به یک کلمه ی ممنوعه شد ! رمان ها همه رد می شدند . این عاشقانه است ! این تخیلی است ! این جنگ را منفی نشان داده ! .
در شعر مشکل داشتیم ، در طنز ، در مناسبت های ملی ، در تقریبا همه چیز ! تلاش کردم که با این گروه تازه وارد گفت و گو کنم ...
معتقد بودم که نگاه این دوستان هر چند رنگ و بوی دینی دارد ، ولی نتیجه ای جز گسترش ریاکاری و تحجر ندارد....چند ماه سخت و آزاردهنده را سپری کردم .... چند روز پیش مدیرمسئول علنا به من گفت : مرا شخص مناسبی برای رشد جوان نمی داند . به دلیل خط فکری و نگاه تربیتی ام ! دیدم چاره ای باقی نمانده.... به اتاقم برگشتم ، استعفایم را نوشتم ، کوله پشتی را برداشتم و رفتم » .
این روایت سید امیر موسوی است از یک واقعه ! واقعه ای بس هولناک که به گفته ی بزرگی " آنان که می خندند هنوز از هولناکی واقعه خبر ندارند " روایت ناخودآگاه به طرز عجیبی تداعی کننده سیستم های آموزشی بسته ، پلیسی ، ایدئولوژیک و آهنینی است که در کشورهای توتالیتر بلوک شرق و جهان سوم تجربه شد و بعد از چندین دهه بمباران ایدئولوژیکی و ایزوله کردن مردم کشورهای خود و نابودی منابع انسانی با شکست تحقیرآمیزی به پایان رسیدند.
آموزش و پرورش در ایران سالهاست که جولانگاه آزمون و خطای بسته ترین افکار سیاسی ، دینی و معرفتی شده است که معدل فکری آنها به اقلیتی محض در ایران تعلق دارد !
اقلیتی بسیار قدرتمند و پر هیاهو و پرنفوذ که می تواند در هر دولتی ( محافظه کار یا اصلاح طلب یا اعتدال گرا ) باورها و نگاه افراطی ، منحط و خردستیز خود را بر فرهنگ تحمیل کند و بی توجه به هشدار کارشناسان و تجربیات بشری بر امیال خود پافشاری کند و به تبعات این رویه ی خطرناک لحظه ای درنگ نکند ... »
پایان پیام/
گروه گزارش/
هنوز هیچ مقام مسئولی به گزارش « صدای معلم » با عنوان « چرا با معلمان و نمایندگان آنان گفت و گو نمی کنید ؟ اخراج یک معلم در آغاز سال تحصیلی در کارنامه دولت سیزدهم ثبت خواهد شد » ؛ پاسخی ارائه نکرده است . ( این جا )
«محمد حبیبی » در گفتوگو با «شرق» در این باره می گوید:
واقعیت این است که وقتی من در اردیبهشت ۹۹ زندان بودم، از طــرف وزارتخانه آموزش و پرورش حکم اخراج و بازخرید ثبت کردند. همان زمان من به همسرم وکالت دادم و به دیوان عدالت شــکایت کرد. آبان ۹۹ که آزاد شدم، پیگیری کردم و اسفند ۹۹ دیوان عدالت اداری حکم وزارتخانه را نقض کرد و اعلام شد که مستندات برای اخراج و بازخرید کافی نیست و باید مورد بررسی مجدد قرار گیرد. اردیبهشت ۱۴۰۰ حکم بازگشت به کار من زده شد. بعد از مدت ها توانستم دوباره به مدرسه برگردم و همه چیز تا مردادماه خوب بود. به کلاس درس می رفتم و مجدداً حقوق معلمی خودم را هم دریافت می کردم.
اما مرداد امسال هیئت تجدید نظر تخلفات اداری شعبه دوم من را خواستند و گفتند که پرونده باید مجدداً مورد بررسی قرار گیرد. در این مرحله دوباره همان اتهامات امنیتی را که من به خاطر آن زندان بودم، مطرح کردند و خواستند که دفاع کنم. دفاع من این بود که عفو خوردم و طبق قانون، عفو رهبری همه اتهامات را از پرونده پاک می کند؛ یعنی کسی کــه با عفو رهبری از زندان خارج می شود، دیگر اتهامات قبلی اش قابل استناد نیست. بر اســاس این نمی توان فرد را تحت فشــار قرار داد و مشکلی هم برای فعالیت های کاری اش بر اساس آن اتهامات سابق وجود نخواهد داشت. ضمن اینکه من به خاطر اتهامات، سه سال حبس هم کشیدم؛ یعنی اتهامی به من وارد شد، به خاطر آن سه سال در زندان ماندم و در نهایت هم با عفو رهبری آزاد شدم. از ســوی دیگر، چون اتهامات درباره مدرسه و شغل من نبود، ربطی به تخلفات اداری نداشت. با وجود این دو نهاد به طور موازی داشتند من را جریمه می کردند. هم زندان رفته بودم، هم کارم را از دست داده بودم. اتهامات من اجتماع و تبانی بود که فعالیت من در کانون صنفی معلمان را به عنوان مصداق این اتهام در دادگاه در نظر گرفته بودند. حال آنکه ما نامه ای داشتیم از مشــاور حقوقی حســن روحانی، رئیس جمهور سابق که کانون صنفی معلمان تهران یک تشکل قانونی است. مجوز وزارت کشور داریم و همین الان که با شما صحبت می کنم، نمایندگان صنفی معلمان تهران در جلسات با وزیر آموزش و پرورش شرکت می کنند و حضور دارند و اگر قانونی نبود، احتمالاً وزیر اجازه حضور آن نمایندگان را نمی داد. اسم ما هم به عنوان یک تشکل قانونی در سایت وزارت کشــور وجود دارد.
۲۰ مهرماه سال جاری دوباره با من تماس گرفتند، فهمیدم که بر اساس همان اتهامات دوباره حکم بازخرید و اخراج من را صادر کرده اند. طبیعی است که همه چیز برای من خیلی عجیب بــود. در حالی که دیوان عدالت اداری پیش تر این حکم را با مستندات هماهنگ ندانسته بود. من به سر کارم برگشته بودم و اوضاع به روال عادی برگشته بود، ناگهان گفتند که همان حکم قدیمی قرار است اجرا شود. با این شرایط من هم حالا باید مجدداً این روند را پیگیری کنم تا بتوانم دوباره حقم را پس بگیرم. از اسفند ۹۶ که بازداشت شدم تا همین الان که حدود چهار سال زمان برد، حقوق من کامل قطع بود. فاصله بین اردیبهشت تا شهریور ۱۴۰۰ فقط حقوق گرفتم. این ظلم مضاعفی است که به خانواده من هم وارد می شــود. بدون اینکه هیچ گناهی در این مسئله داشته باشند. متأسفانه هیئت های تجدیدنظر و تخلفات اداری هم گویا استقلال رأی لازم را ندارند که اگر داشتند قاعدتاً نباید مجدداً چنین حکمی داده می شد. لازم است که این استقلال حفظ شود؛ اما به نظر می رسد که این رأی ها بر اساس انصاف و عدالت نیست. وظیفه معاونت حقوقی این وزارتخانه در این پرونده دقیقا چیست ؟
از حبیبی پرسیدیم که در این سال ها چگونه امرار معاش کرده است؟ که در جواب می گوید :
« از زمانی که از زندان آزاد شدم، روی ماشین کار می کنم. رانندگی در تاکسی های اینترنتی چند سالی است که جایگزین معلمی شده است» ! »
پرسش «صدای معلم » از سرپرست فعلی آموزش و پرورش آن است که چرا در برابر این مساله سکوت کرده است ؟ چگونه است که در زمان وزارت فانی خانواده های معلمان زندانی با وزیر وقت آموزش و پرورش دیدار و گفت و گو می کردند و برخی معلمان اخراج شده با پی گیری ایشان به کار خویش بازگشتند اما آقای کاظمی حتا کوچک ترین سخنی در این مورد به زبان نمی آورد ؟
چرا باید معلمی که مورد عفو قرار گرفته است این چنین با او برخورد شود ؟
دلیل این همه فشار مضاعف بر خانواده یک معلم از سوی نهادهای مختلف امنیتی و قضایی چیست و قرار است با این اقدامات کدام مشکل از آموزش و پرورش و چالش های آن حل شود ؟
آیا با این تصمیم ها بر میزان اعتماد عمومی و سرمایه اجتماعی افزوده خواهد شد ؟
وظیفه معاونت حقوقی این وزارتخانه در این پرونده دقیقا چیست ؟
با توجه به اتمام زمان سرپرستی و مهلت قانونی معرفی گزینه پیشنهادی برای وزارت آموزش و پرورش ، حل مساله این معلم اخراج شده نخستین آزمون برای سنجش میزان صداقت و پای بندی در برابر امنیت فرهنگی و جایگاه واقعی معلم فارغ از هر گونه شعار برای وزیر آینده خواهد بود .
پایان گزارش/
بیشک آموزش و پرورش با رشد فرهنگ و تحول در جوامع رابطهی تنگاتنگی دارد و همواره بزرگان و مسئولین در موقعیت های مقتضی به نحوی از اهمیت و جایگاه آموزش و پرورش و از ضرورت توجه به آن سخن راندهاند. اگر تنها به همین دلیل بسنده کنیم و نقش آموزش و پرورش را به خوبی در تحول جامعه ببینیم، قاعدتا اولویت انتخاب وزیر آموزش و پرورش نباید کمتر از سایر وزرا در دولت باشد. هر چه زمان بگذرد و در این خصوص تعلل و اهمال گردد بی توجهی به آن تلقی میشود؛ چرا که هر امری برحسب درجهی فوریت آن و بر اساس جدیت و تلاشی که مصروف آن امر می شود، رتبه بندی میشود.
اکنون که از آغاز سال تحصیلی به نیمه دوم آبان رسیدیم، به طور منطقی باید دلیل بسیار موجه و معقولی در میان باشد که از مجموعهایی به گستردگی و عظمت آموزش و پرورش با دارا بودن بیشترین تعداد نیروی انسانی، تاکنون هیچ گزینهی مناسبی برای نامزدی ریاست آن معرفی نشده است! آیا مسامحه و درنگ در شرایط حاضر جایز است؟
ورود به این موضوع از چند جهت دیگر نیز حائز اهمیت است: توجه به اینکه، اصولا تشخیص و انتخاب وزیر در صلاحیت چه تیمی است تا بتوان به گزینهی انتخابی آن اعتماد کرد؟ و بیم از اینکه اگر اعضای تیم از درون آموزش و پرورش و از میان اهالی فرهیخته نظام تعلیم و تربیت نباشند، آیا اطلاع کافی از وضعیت آموزش و پرورش دارند تا رئیس جمهور را در انتخاب وزیر آموزش و پرورش مناسب و اصلح یاری رسانند.
بر مبنای آنچه یاد شد، معیارها و سنجههای انتخاب اگر توسط افراد ذیصلاح و فرهیخته تعیین شود، در آن صورت یافتن گزینه مناسب برای تصدی وزارت آموزش و پرورش سخت نخواهد بود و از این جهت انتخاب فردی که با معیارهای مدیریت مجموعه آموزش و پرورش مطابقت نداشته باشد به طور کلی منتفی خواهد شد. بنابراین مهمترین ره آورد این رویه و طریق، انتخاب وزیر در آموزش و پرورش از جنس خود آموزش و پرورش خواهد بود و راه برای گرفتن مسئولیت برای افراد بیرون از آموزش و پرورش که اطلاع کافی از وضعیت آموزش و پرورش ندارند، بسته می شود.
کسی باید بر مسند وزارت آموزش و پرورش تکیه زند که آموزش و پرورش را به خوبی فهم کرده باشد؛ در همهی سطوح مدیریتی آموزش و پرورش تجربه اندوخته و با چالش های موجود مواجه بوده و شناخت کافی از آنها داشته باشد.
اگر وزیر از بدنه آموزش و پرورش به درستی انتخاب شود و مجلس و دولت نیز برای رفع موانع و مشکلات همسو و همراه با وزیر انتخابی باشند، وی بهتر و شایستهتر میتواند با مشکلات روبه رو شود و در برطرف کردن موانع سر راه توسعهی آموزش و پرورش به توفیق بیشتری نائل آید.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/
امروز 13 آبان به مناسبت « روز دانش آموز » نام گذاری شده است .
دانشآموزان، پرجمعیتترین قشر جامعه هستند که تمامی گروههای سنی 6 تا 18 ساله مدرسهرو را شامل میشوند. همه دولتها برای دانشآموزانشان هزینه و برنامهریزی لازم را انجام میدهند. پس از جنگ جهانی دوم و به یاد تمام دانشآموزانی که از همه کشورهای درگیر درطول جنگ کشته شدند، 17 نوامبر هرسال به عنوان « روز جهانی دانشآموز » تعیین شد. اما همچون «روز جهانی معلم » نیز این مناسبت را نه بسیاری می دانند و نه در تقویم رسمی جایی برای آن باز شده است . این روز، دو مناسبت دیگر یعنی تبعید امام خمینی و تسخیر سفارت پیشین آمریکا را هم دارد.
در ایران ، روز 13 آبان هر سال که مصادف با حضور و شهادت 56 نفر از دانشآموزان و دانشجویان در دانشگاه تهران بود، به عنوان روز دانشآموز اعلام گردید.
تاریخچه روز دانش آموز
« روز سیزده آبان ده ها نفر از دانش آموزان دبیرستان های نزدیک دانشگاه تهران با تعطیل کردن کلاسهای درس به سمت دانشگاه راهپیمایی و سر راه خود دبیرستان های دیگر را نیز تعطیل کردند. نزدیک دانشگاه ، سربازان ارتش با شلیک تیر هوایی و انفجار گاز اشکآور به مقابله با دانشآموزان پرداختند و آنها را متفرق کردند. دانشآموزان هم شعارهای « مرگ بر شاه » و « معلم به پا خیز محصلت کشته شد » سر دادند. سربازان در پیادهروی مقابل دانشگاه تا اطراف پارک دانشجو مستقر بودند و دانشجویان و مردم در محوطه دانشگاه، پشت میلههای سبز ، روبهروی سربازان شعار می دادند. عقربه های ساعت، یازده صبح را نشان می داد ، قرار بود جمعیت که بیشتر آنها دانشجو بودند ، از دانشگاه به سوی منزل آیتالله طالقانی در پیچشمیران راهپیمایی کند. آیت الله طالقانی و آیت الله منتظری روز نهم آبان از زندان آزاد شده بودند. مردم شعار می دادند و سربازان را دعوت میکردند تا به انقلاب اسلامی و مردم بپیوندند.
بر اساس گزارش یک شاهد عینی ناگهان یک سرباز که تحت تاثیر قرار گرفته بود، واحد تحت فرماندهی خود را رها کرد و به سوی مردم دوید، افسر فرمانده به سوی وی شلیک کرد و درگیری آغاز شد. مردمی که غافلگیر شده بودند، پشت ماشینها، درختها و در جوی کنار خیابان پناه میگرفتند. عدهای مجروحین را به دانشکده ی پزشکی میرساندند. گروههای کوچکی از مردم و به خصوص دانشآموزانی که از جاهای مختلف به سوی دانشگاه میآمدند با شنیدن صدای تیراندازی به سوی دانشگاه دویدند. مرکز درگیری در محوطه ورودی دانشگاه جلوی سر در اصلی قرار داشت. نظامیان وارد محوطه دانشگاه شدند و شروع به تیراندازی و انفجار گاز اشکآور کردند. دانشآموزان و دانشجویان برای خنثی کردن اثرات گاز اشکآور، مقوا و کاغذ و شاخه ها و برگهای خشک درختان را آتش زدند. گروه فیلمبردار تلویزیون دولتی ، از تمام این اتفاقات فیلم برداری کرد . کارکنان انقلابی تلویزیون در اقدامی شجاعانه فیلم درگیری های دانشگاه را همان شب در برنامه خبر ، به مدت دو دقیقه نمایش دادند. پخش تصاویر تیراندازی ارتش به سوی مردم بی سلاح ، بینندگان میلیونی تلویزیون را به شدت مبهوت و خشمگین کرد. گروه دیگری از تظاهرکنندگان در بیرون دانشگاه به سمت خیابان های آناتول فرانس (قدس فعلی) و بزرگمهر حرکت کردند و شیشههای ساختمان حزب رستاخیز و نگهبانی برق دانشگاه را شکستند. در خیابان تختجمشید (طالقانی فعلی) بانک صنایع و معادن مورد حمله تظاهرکنندگان قرار گرفت. بعد از تیراندازی و خروج ماموران از دانشگاه و انتقال زخمی ها به بیمارستان، تظاهرکنندگان در خیابان های اطراف دانشگاه پلاکاردهایی مانند « دانشگاه شهید داد » و « شهادت 56 نفر در دانشگاه» سردست گرفتند و خبر درگیری و کشتار در دانشگاه را به اطلاع مردم رساندند. فضای مدارس و خانواده ها به گونه ای دانش آموزان را پرورش و جهت داده که آن ها از ترس لطمه خوردن به « نمره » و « تابلو شدن » در کلاس و مدرسه سعی می کنند همرنگ جماعت شده و حتا از طرح کوچک ترین انتقاد نسبت به دیگران اجتناب ورزند .
مقامات فرمانداری نظامی تهران اعلام کردند که در وقایع دانشگاه در روز 13 آبان ، هیچکس کشته نشده تنها سه نفر مجروح شدهاند. دکتر عبدالله شیبانی، رئیس وقت دانشگاه تهران گفت که درگیری های روز 13 آبان تنها چهارده مجروح به جای گذاشته است. روزنامه کیهان به نقل از رادیو ایران، نوشت که تا ساعت 12 شب، دوازده نفر از مجروحانی که در بیمارستان پهلوی منتقل شده بودند درگذشتهاند و حال دو نفر دیگر از آنها وخیم است.
بنا به آمار بنیاد شهید انقلاب اسلامی در میان شهدای انقلاب تنها نام دو نفر به نام های مصطفی حاجی و سید مهدی سید فاطمی ثبت شده که تاریخ شهادت شان 13 آبان 1357 است. ( دایرةالمعارف انقلاب اسلامی، سوره، حوزه هنری، 1389، ج 2) .
نمایندگان مجلس ، سعی کردند ، انتقادها را به سمت نخستوزیر وقت و دولت آشتی ملی او جهت دهند ، اما شاه همچنان در سیبل شعارهای مردم بود. حادثه 13 آبان 1357 پیامدهای سهمگینی برای حکومت شاه داشت روز 14 آبان تعدادی از ساختمان های دولتی، موسسات عمومی و اتوبوس های شرکت واحد به نحو مشکوکی به آتش کشیده شد ، ماموران حکومت نظامی هم فقط نظاره می کردند.
ابوالفضل قاضی، وزیر علوم و آموزش عالی، در اعتراض به کشتار دانش آموزان و دانشجویان در 13 آبان استعفا کرد. کابینه شریف امامی هم دو روز بعد و با عمری 70 روزه مجبور به استعفا شد و جای خود را به دولت نظامی غلامرضا ازهاری داد. شاه نیز در پیامی که در 15 آبان از تلویزیون پخش شد، گفت:
«من صدای انقلاب شما ملت ایران را شنیدم».
پیام شاه را مردم نشانه ضعف و زوال رژیم دانستند. با وجود آن در وزارت آموزش و پرورش ، تشکل های مختلف با پسوند دانش آموز تاسیس شده اما به نظر می رسد بسیاری از دانش آموزان نه این تشکل ها را می شناسند و نه اعتمادی به آن ها دارند .
امام خمینی روز 14 آبان طی پیامی به ملت ایران از اقامتگاه خود در نوفل لوشاتوی فرانسه ، واقعه دانشگاه را محکوم کرد و شاه را مسئول تمام خرابی ها و خیانت ها دانست. ایشان ضمن دعوت مردم به صبر فرمود: «من از این راه دور چشم امید به شما دوختهام ... و صدای آزادیخواهی و استقلالطلبی شما را به گوش جهانیان میرسانم.» ( این جا )
پس از گذشت بیش از 4 دهه از این واقعه ، به نظر می رسد در گرامی داشت این روز ، خبری از مطالبات و خواست های کم رنگ ترین عنصر تعلیم و تربیت یعنی دانش آموز نیست و این در حالی است که مقامات در سطوح و رده های مختلف راسا و دائما از سوی حدود 15 میلیون دانش آموز سخن می گویند .
محتوای این سخنان اکثرا بار سیاسی داشته و خبری از واقعیات مدرسه و مطالبات اصلی دانش آموزان در آنان نیست .
با وجود آن در وزارت آموزش و پرورش ، تشکل های مختلف با پسوند دانش آموز تاسیس شده اما به نظر می رسد بسیاری از دانش آموزان نه این تشکل ها را می شناسند و نه اعتمادی به آن ها دارند .
نهادهاي دانش آموزي موجود مانند انجمن های اسلامي ، بسيج دانش آموزی ، شورای دانش آموزی ، مجلس دانش آموزی و... تمامآ دولتي بوده و سازوكارهاي حاكم بر آنان توسط مقامات وزارتي تعيين مي گردد . هيچ راهي براي متشكل شدن دانش آموزان در تشكل هايي كه خود آن ها را تعريف مي كنند وجود ندارد و آن ها ابزارهايی هستند كه با برنامه ريزی های مقامات ذيربط ؛ امروزی را تجربه مي كنند كه خود در شكل گيری آن ها هيچ نقشي نداشته اند .
آن ها نمی توانند تریبونی برای پژواک « صدای دانش آموز » از سوی دانش آموزان باشند .
« شورای دانش آموزی » که در آیین نامه اجرایی مدارس ، به عنوان رکن مدرسه تعریف شده است اما دانش آموزان آن را خیلی جدی نمی گیرند و شناخت چندانی از کارکرد و وظایف آن ندارند . این شورا هم مانند بسیاری از ارکان شکل اداری و فرمالیته پیدا کرده و نتوانسته است به بازشناسی جایگاه دانش آموز در نظام آموزشی کمک چندانی نماید .
وضعیت به گونه ای شده است که حتی مسئولان اداری آموزش و پرورش در انتخابات « مجلس دانش آموزی » دخالت می کنند و با وجود گزارش های پیشین « صدای معلم » در مورد برخی تخلفاتی که صورت گرفت اما باز هم قصد و اراده جدی برای به رسمیت شناختن سلایق و دیدگاه های مختلف دیده نمی شود .
این ارکان دانش آموزی حتی نمی توانند انتقادات صریح و شفاف خود را در قالب بیانیه ، نامه و... ابراز دارند .
« یکی از تلاشهای شایسته ، تهیه «منشور ملی حقوق دانش آموز » در 7 فصل و 54 ماده بود که در سالهای پایانی دوران اصلاحات در مجلس دانشآموزی تهیه و البته با برآمدن دولت اصولگرا کنار گذاشته شد. متنی که در مجلس دانشآموزی نوشته شد و قرار بود نقشه راهی برای آشنایی دانشآموزان، آموزگاران، دولتمردان و ... با حقوق دانشآموزی باشد، دارای مفاهیم و گزارههای ارزشمندی بود که میتوانست نسلی را پرورش دهد که در آینده سنگبنای جامعهای حقوق مدار و جهانی باشند. پس از گذشت بیش از 4 دهه از این واقعه ، به نظر می رسد در گرامی داشت این روز ، خبری از مطالبات و خواست های کم رنگ ترین عنصر تعلیم و تربیت یعنی دانش آموز نیست و این در حالی است که مقامات در سطوح و رده های مختلف راسا و دائما از سوی حدود 15 میلیون دانش آموز سخن می گویند .
در بند پنجم مقدمه این منشور میخوانیم: «بیتردید مسیر سعادت یک جامعه از میان افکار، اندیشهها و میزان پای بندی افراد آن جامعه به میثاقهای ملی میگذرد، با توجه به اینکه مهمترین رسالت آموزش و پرورش در یک کشور باید آماده ساختن دانشآموزان برای پذیرفتن نقشهای اجتماعی و حضور فعال و مشارکتجویانه در جامعه و تعیینکننده حدود روابط انسانی- اجتماعی و سازوکارهای این روابط در هر کشور قانون اساسی آن کشور میباشد. این منشور بر آن است زمینههای لازم برای پذیرش و آشنایی با حقوق فردی و اجتماعی را در دانشآموزان در قالب عناوین حقوقی مربوط به آنها علاوه بر پذیرش و آشنایی دانشآموزان با آییننامهها و مصوباتی که مستقیماً مربوط به آنها میباشد (در قالب حقوق خود) زمینههای مناسب را جهت پذیرش و عملیترشدن هر چه بیشتر این مصوبات ایجاد کند.( این جا )
اما سال هاست که می گذرد اما اراده جدی برای ابلاغ و اجرایی کردن آن مشاهده نمی شود . ( این جا )
سه سال پیش ، احمد عابدینی معاون دبیرکل شورای عالی آموزش و پرورش در گفتوگو با باشگاه خبرنگاران جوان چنین می گوید : ( این جا )
« حقوق دانش آموز در نظام تعلیم و تربیت، حقوقی است که یک فرد در حال آموزش یا به سبب آموزش از آن بهره مند میشود بنابراین برای رسمی شدن این موضوع قرار شد بررسیهای لازم را روی پیشنویس حقوق دانش آموزی انجام شود تا در نهایت با دقت و جامعیت بیشتری این سند به تصوب برسد.
امیدواریم منشور حقوق دانشآموزی هرچه زودتر تدوین و ابلاغ شود تا دانش آموزان نسبت به حقوق خود آشنایی و شناخت کافی پیدا کنند.
متاسفانه در بسیاری از مواقع افراد از حقوق خود آگاه نیستند یا آنقدر این قوانین در لابه لای موضوعات مختلف قرار گرفته است که تبیین آن دشوار به نظر میرسد بنابراین این سند برای آگاهی دانشآموزان از حقوق شان است. به عنوان مثال اگر دانشآموزی بداند که باید یک معلم خوب داشته باشد میتواند این حق را از آموزش و پرورش مطالبه کند، در واقع سعی داریم ویژگیهای یک شهروند خوب و موثر را در برنامههای مدرسه قرار دهیم تا دانشآموز بداند و برای احقاق حقوق خود به طور مسالمتآمیز خواستههای خود را پیگیری کند.
معاون دبیرکل شورای عالی آموزش و پرورش با اشاره به اینکه دانش آموزان باید از دوره نوجوانی رعایت حقوق دیگران و تحمل نظرات مخالف را تمرین کنند، اظهار کرد: اگر در مدرسه همین موضوع را بتوانیم به دانشآموزان یاد دهیم که مخالف دیدگاه و نظرات آنها، دشمن آنان محسوب نمیشود، میتوانیم برای تربیت شهروندانی مطلوب گام موثری برداریم و شوراها و مجلس دانشآموزی بستر مناسبی برای تمرین این مهارتهاست.
مدارس باید نسبت به کارکرد شوراها و مجلس دانشآموزی شناخت کافی داشته باشند تا بتوانند عملکرد آنها را آسیب شناسی و رصد کنند.»
با این حال ، همه این ها از حد سخنرانی ، شعار و تبلیغات فراتر نرفته است .
فضای مدارس و خانواده ها به گونه ای دانش آموزان را پرورش و جهت داده که آن ها از ترس لطمه خوردن به « نمره » و « تابلو شدن » در کلاس و مدرسه سعی می کنند همرنگ جماعت شده و حتا از طرح کوچک ترین انتقاد نسبت به دیگران اجتناب ورزند .
شاید بهترین و مناسب ترین راه برای گرامی داشت چنین روزهایی این باشد که حق انتقاد و تشکل در مدرسه به رسمیت شناخته شود .
آن چه آینده یک کشور را می سازد نه بیرون فرستادن افرادی مطيع و بی تفاوت که تربیت شهروندانی مسئول و منتقد است که به خودآگاهی لازم فردی و اجتماعی رسیده باشند .
پایان گزارش/
ریاست محترم جمهوری جناب حجت الاسلام رئیسی، السلام عليكم و رحمة الله و بركاته
همان طور که مستحضرید سالهاست که جوامع شرقی و خصوصاً مسلمان گرفتار آفتی تحت عنوان فرار مغزها شده اند و چه جان هایی که جوامع شرقی را بدرود گفته و به منظور شکوفا ساختن هر چه بیشتر استعدادهای خویش به جامعه غربی سلام کرده و در آبادانی آنجا هم نقش به سزایی ایفا نموده اند.
یکی از این کشورها ایران است که تنها در سال اخیر حدود ۲ میلیون نفر به قصد کشورهای آمریکایی، اروپایی، آسیایی و حتی همسایه اقدام به هجرت کردهاند.
سهم شهرستان کوچک، محروم و مرزی سردشت نیز از این کوچ دسته جمعی بسیار چشمگیر بوده است؛ بهگونهای که در چند سال اخیر هزاران نفر از جوانان این دیار، تنها راه حل مشکلات خود را کوچ کردن به خارج از کشور دانسته اند.
حال پرسش این معلم از ریاست محترم جمهوری و سایر مسئولان ذیربط این است که آیا این پدیده را امری عادی تلقی می کنند و به اصطلاح ککشان نمی گزد یا خیر؟!
اگر جواب مثبت است باید به داشتن چنین مسئولانی نه تنها افتخار کرد که تاسف هم خورد و اگر جواب منفی است، سوال بعدی مطرح می گردد و آن اینکه برای برون رفت از این بحران چه تدابیری اندیشیده اید؟! مگر نه این است که آزادی و عدالت دو مفهوم بنیادین از مفاهیم دینی هستند؟ چرا باید غیر مسلمانان در برخورداری از این مفاهیم از ما جلوتر باشند؟!
در طول تاریخ، این جوانان غیر مسلمان (یهودی و مسیحی) بوده اند که هنگام مواجهه با مشاکل زندگی، ممالک اسلامی را مأمن خود دانسته و کعبه آمال خود را در کوچ کردن به این ممالک میدانسته اند؛ اما اکنون شاهد عکس مسئله ایم. راستی جوانان این مرز و بوم چه محاسنی در غرب میبینند که آن را در مملکت اسلامی خویش نمی بینند و چه معایبی در مملکت اسلامی خویش می بینند که در غرب مشاهده نمی کنند و به خاطر آن حاضرند جان خود را بر کف نهاده و هرگونه سختی و مشقت راه و دوری از خانواده را تحمل کنند و در راه رسیدن به کعبه ی آمال خویش دل به دریا و کوه بزنند و هر از چند گاهی خبر جانکاه فوت آنان در جنگلها و کوهها و یا غرق شدن در دریاها تعدادی از خانواده ها را داغدار میکند.
اگر نبود نان، جان مهاجران را می ستاند باید مسئولان جوابگوی این سؤال باشند که چرا در مملکتی که غرق در نعمت های خدادادی است، جوانان جان گرانبهای شان را در گرو نانی ناچیز مینهند؟!
اگر کمبود امکانات تحصیل دلیل کوچ دسته جمعی جوانان نخبه ی این مرز و بوم است، باید مسئولان جوابگو باشند که چرا نتوانستهاند حداقل امکانات آموزشی را در این مملکت فراهم آورند تا جوان شیفته تحصیل نیاز به فرار از مملکت نداشته باشد؟ و اگر آزادی، دموکراسی و عدالت غربی به حسرتی برای جوانان بدل گشته است باز باید مسئولان جواب پس دهند که چرا در مملکت اسلامی خود نتوانسته اند آن مقدار از آزادی، دموکراسی و عدالت را برای شهروندان خود فراهم آورند تا جوانان برای دستیابی به آن آرزو و خواسته ی ابتدایی، گرفتار معایب فراوان روحی، دینی و خانوادگی ناشی از مهاجرت نشوند؟!
مگر نه این است که آزادی و عدالت دو مفهوم بنیادین از مفاهیم دینی هستند؟ چرا باید غیر مسلمانان در برخورداری از این مفاهیم از ما جلوتر باشند؟!
جناب رئیس جمهور
جوانانی که موفق به مهاجرت شدهاند، کسانی هستند که یا خود مبلغ هزینه خروج از کشور را داشتهاند و یا آن را قرض گرفته و رفتهاند؛ اما جوانانی که هنوز امکانات مهاجرت برایشان فراهم نگشته است، برای تامین مخارج ابتدایی و روزانهشان باید یا تن به شغل ناشریف کولبری دهند و هر ماه سینه چند تن از آنها سپر گلوله نیروهای نظامی و انتظامی گردد و یا خود در اثر یاس و ناامیدی اقدام به خودکشی نمایند.
شاید عده ای بسیار معدود از جوانان هم وجود داشته باشند که جزو هیچ یک از دو دسته مذکور نباشند، اما به دلیل تمکن خانوادگی و ساپورت اولیای توانمندشان و یا اراده بیش از حدشان مشغول به کارند و به وضعیت موجود رضایت داده باشند؛ اما نحوه زندگی این معدود از جوانان را نباید ملاک تصمیم گیری و اقدامات خود قرار دهید.
امید است که محتوای این نامه تلنگری باشد تا شما مسئولان را وادارد که فکری به حال جوانان این خطه مرزی و مرزداران صادق غرب کشورتان بکنید و امید دوباره را به آنان برگردانید.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
روشنفکری در ایران بحثی پیچیده و یافتن پاسخی در مورد آن بسیار وقتگیر و اساسا گیجکننده است.
این مشکل را باید بر مشکلات دیگر این جریان که همان خودمحوری و داشتن همه پاسخها در نزد خود، افزود. گفتوگوی زیر حاصل برخی پرسشها از جریان روشنفکری در ایران است، که با دکتر ماشاالله آجودانی رئیس کتابخانه مطالعات ایرانی لندن و استاد سابق دانشگاه اصفهان در میان گذاشتیم.
موضوع گفتوگوی ما روشنفکران ایرانی و سیاست بود، اما از آنجا که نمیتوان با آجودانی حرف زد اما در مورد تاریخ سخنی نگفت، در این گفتوگو موضوع ما به لحاظ تاریخی مورد بررسی قرار گرفته است.
* روشنفکری ایران از کجا و با چه مسالهای آغاز شد؟
- روشنفکری مسالهای جدید و از پدیدههای دنیای مدرن است. برای روشنفکری تعریفهای متفاوتی وجود دارد، اما من تعریف ذاتی برای روشنفکری را قبول ندارم، چرا که روشنفکری پدیدهای تاریخی و اجتماعی است. از این رو باید به صورت تاریخی بیان و تعریف شود. روشنفکر، پرسشگر است.
او از مسائل خود و مسائلی که در پیرامونش میگذرد پرسش دارد و این بنیاد پرسشگری روشنفکری ایرانی، بنیاد تاریخی دوره مشروطه را با خود دارد. به این معنی که پرسشگری روشنفکری در دوره مشروطه از وضعیت خودش نسبت با جهان مدرن آغاز میشود.
روشنفکر مشروطه میپرسد که نسبت من با این دنیای مدرن چیست؟ به این تعبیر در دوره مشروطه روشنفکر به کسی میگوییم که براساس موقعیت تاریخی خودش در ارتباط با دنیای جدید شروع به اندیشیدن میکند.
اما از اینجا که آغاز به پرسشگری میکند، اشکال کار روشنفکری هم رخ مینماید. اشکال کار این بود که پرسشگری فقط به طرح پرسش و تفکر ختم نشد بلکه به یافتن راهحلهای سیاسی هم منجر شد. از این رو روشنفکر دنبال حل کردن مشکلات هم رفت و از همین جا سیاسی شد.
یعنی روشنفکر با این دیدگاه به عنوان مصلح اجتماعی بار سیاسی هم برای حل مشکلات جامعه خود بر دوش دارد. در حالی که در غرب بسیاری از روشنفکران کارشان تنها اندیشیدن بر سر مسایل اجتماعی بود.
روشنفکران غربی الزاما سیاسی و فعال سیاسی نبودند. اما روشنفکران ایرانی عمدتا فعال سیاسی هستند، به همین دلیل روشنفکری ایران با مشکل خاص تاریخی آغاز میشود. از نظر من اگر بتوانیم بنیاد این مشکل و پرسش را پیدا کنیم میفهمیم که اساس مسالهای که روشنفکری مشروطه داشت چه بود.
* به نظر شما اساس این مشکل چه بود؟ آیا این مشکل همچنان پا برجاست؟
- به اعتقاد من اساس مساله و آن پرسش اساسی همچنان گریبانگیر روشنفکری امروز ایران است. برای مشخص شدن بحث، مثالی از «آخوندزاده» میزنم. آخوندزاده سوالی طرح میکند. به نظر من پاسخهایی که به این سوال داده میشود مشکلات جامعه ما را روشن میکند. آخوندزاده در برزخ «سنت و تجدد» جامعه این سوال را مطرح کرد.
آخوندزاده میگوید:«از یک طرف اولیای دین اسلام با شدت تمام تاکید میکنند که ما دین و ایمان را باید ترک نکنیم تا اینکه از امید حیات اخروی و سعادت سرمدی محروم نشویم. از طرف دیگر علما و حکمای اروپا فریاد میزنند که ما باید از عالم بربریت و جهالت بیرون بیاییم و علم تحصیل بکنیم و سیویلایزیسیون بیابیم. نمیتوان ادعا کرد که جامعهای پر از تناقض و گرفتاری فرهنگی، اجتماعی و سیاسی و عقبمانده داشته باشیم ولی بگوییم که جنبش روشنفکری در معنای غربی آن داریم.
اگر به حرف اولیای دین اسلام گوش بدهیم باید لا محاله از انوار علوم و سیویلایزیسیون محروم بشویم چنانکه هستیم و اگر به حرف علما و حکمای اروپا گوش بدهیم در این صورت خداحافظ دین ما و آرزوهای شیرین ما که در شوق دیدار حوران بهشت میداریم. در این صورت امید حیات اخروی و سعادت سرمدی خودبهخود زایل میشود. خوشا به حال آن کسی که این دو حالت متناقضه را در خود جمع تواند کرد.
اما به نظر محال میآید.» این بحثی است که او مطرح میکند. در این بحث تناقضی وجود دارد، چرا که از ابتدا دینباوری و سیویلایزیسیون را با یکدیگر متضاد میبیند، اما واقعیت این است که بعد از آخوندزاده کار مهم روشنفکری ایران جمع کردن همین دو حالت متناقض بود. تصویری که آخوندزاده با آن درگیر بود تا امروز هم ادامه دارد.
* یعنی با توجه به اینکه این تلاش منجر به موفقیت نشد و همچنان صد سال است که ادامه دارد؟
- بله. یعنی حرفی که آخوندزاده در آن زمان مطرح میکند، در واقع موقعیت یک انسان شرقی را به تصویر میکشد که در یک جامعه سنتی و مذهبی حضور دارد. در این جامعه برخی در مقابل تجدد، علم و سیویلایزیسیون ایستادگی میکنند. آخوندزاده از یک قرن قبل جمع شدن سنت و تجدد را با یکدیگر محال میدانست. اما واقعیت روشنفکری ایران این شد که در تمام این سالها میخواست این دو را با یکدیگر جمع کند.
از همین جاست که مشکل روشنفکری ایران ایجاد میشود. در واقع بخشی از روشنفکران سعی میکردند مفاهیم تجدد را با مسایل اسلامی تطبیق داده و به لباس اسلامی در بیاورند یا آنها را به مفاهیم آشنا در سنت تقلیل دهند، چنین کاری بدون بروز تناقضات بسیاری ممکن نبود، تناقضاتی که همچنان گرفتار آنیم. آنان در پی حل مساله نبودند.
با آن نوع کارها فقط صورت مساله را پاک میکردند و مشکل به جای خود باقی میماند. از سوی دیگر بعضی روشنفکران حتی سعی میکردند مسائل سنتی را با مدرنترین مسایل تجدد یکی بگیرند.
یعنی میخواستند بگویند همه این اندیشههای مدرن در سنت هم وجود دارد. این نوعی ناهمخوانی و ناهماهنگی بود که از ابتدا در سرنوشت روشنفکری ما وجود دارد و همچنان با ما به حیات خود ادامه میدهد و بر زندگی ما تاثیر میگذارد.
* هیچ تفاوتی بین روشنفکری دوره مشروطه و امروز وجود ندارد و روشنفکر امروز همان تکرار تاریخ روشنفکری است؟
- نه به این صورت نیست. تفاوتهایی وجود دارد. یکی از این تفاوتها در اینجاست که در دوره مشروطیت روشنفکران با هم در حال گفتوگو بودند. مثلا روشنفکری مذهبی مثل «مستشارالدوله» با «آخوندزاده» که اعتقادات مذهبی همچون او ندارد با هم همکاری میکنند.
این دو بهطور مرتب با هم در حال مکاتبه هستند. به گمان آخوندزاده راه نجات ایران نوشتن کتاب «مکتوبات» و تغییر «الفبا» است، ولی مستشارالدوله فکر میکند که باید مواد اعلامیه حقوق بشر، مندرج در مقدمه قانون اساسی فرانسه را به زبان فارسی ترجمه کرده و با آیات و احادیث تطبیق دهد تا به مردم بگوید که تجدد با اسلام سازگار است. این دو روشنفکر که دو نوع عمل مختلف دارند با همدیگر در حال گفتوگو و ارتباط هستند.
حتی سیدجمال الدین اسدآبادی با روشنفکری مثل میرزاآقاخان کرمانی و میرزا ملکمخان در ارتباط است. یعنی با توجه به اینکه میبینیم روشنفکری دچار تناقض است اما بر این فضا هنوز اخلاق روشنفکری حاکم است. روشنفکران با هم در حال گفتوگو و نقد کردن یکدیگر هستند.
این زمانی بود که هنوز دشمن یکدیگر نبوده و برای حذف یکدیگر نیامده بودند. آنها برای گفتوگو آمده بودند، از این رو میبینیم که از درون گفتوگوهای آنها سرانجام چیزی به نام مشروطه ایرانی سر بر میآورد. یعنی این گفتوگوها با همه تناقضاتی که دامن میزد باز دستاوردهای مدنی و فرهنگی خود را داشت.
* شما معتقدید گفتوگوی روشنفکران با یکدیگر ادامه نیافت؟ آیا نمیتوان این گفتوگو را در تحولات دیگر جامعه ایران مشاهده کرد؟
- امروز اگر به روشنفکری به عنوان یک پدیده تاریخی و اینکه روشنفکری یعنی گفتوگوی مستمر نگاه کنیم و فعالیت روشنفکری را نوعی طرح پرسش از طریق گفتوگوی مستمر بدانیم میبینیم هرچه از مشروطیت دور میشویم روشنفکری ایران سنت گفتوگو را از دست میدهد.
حتی ارتباطش با گذشته روشنفکری خود هم کموبیش قطع میشود. اکنون در جامعه به جای گفتوگو مونولوگ داریم و همه متکلم وحده هستند. روشنفکران ما جزیرههای پراکندهای هستند که این جزیرههای پراکنده در درون ایدئولوژیهای وارداتی یا در درون افکار و برداشتی که خودشان دارند در حال صحبت کردن با خودشان و اندک مخاطبان خودشان هستند.
امروز روشنفکران ما با یکدیگر در حال گفتوگو نیستند. سنت پسندیدهای را که در اخلاق روشنفکری مشروطه میبینیم ادامه نیافت. روشنفکران قرن قبل اخلاق گفتوگو را داشتند، از این رو پرسشهایی را هم که طرح میکردند از طریق همین گفتوگوها تا حدودی مورد نقادی قرار میدادند.
حتی روشنفکران سیاسی مثل «مشیرالدوله» که در دوره ناصرالدین شاه صدراعظم شده بود، در دستگاه حکومت خود از «ملکمخان» و «مستشارالدوله» استفاده میکرد.
دولتمردان دیگراین دوره مثل «امینالدوله» با روشنفکران در ارتباط بوده و مرتب در حال گفتوگو و مکاتبه بودند. دیگر آنکه میبینیم روشنفکری در دوره مشروطه در عین اینکه عامل پرسشهای تازه است و از طریق گفتوگوی مستمر به فعالیتهای خود ادامه میدهد، اما در ضمن قصد انجام عمل سیاسی هم دارد.
از این رو سرنوشت روشنفکری این شد که در ضمن کار فکری، فعال سیاسی هم باشد و در عمل سیاسی هم مشارکت داشته باشد. این نوعی تناقض است، به این معنی که یک متفکر به فعال سیاسی تبدیل میشود.
یعنی جانبدار میشود و جانبداری با مستقل اندیشیدن و روشنفکری منافات دارد. ولی متاسفانه بعد از مشروطه به جریان تازهتر روشنفکری که میرسیم میبینیم، روشنفکری ایران سنت گفتوگو را از دست میدهد. روشنفکران امروز نه تنها با یکدیگر گفتوگو نمیکنند بلکه با فحاشی و تهمت به نفی یکدیگر میپردازند و همچنان جانبدارانه هم عمل میکنند.
* شما چه دلیلی برای وقوع این جریان دارید؟
- به این دلیل که ما امروز در شرایطی بحث میکنیم که همه روشنفکران خودمحور و متکلم هستند. اگر کسی در گفتوگوی مستمر و دوطرفه باشد اساس نقد را میپذیرد. اما وقتی روشنفکران ما متکلموحده و منولوگ هستند یعنی اینکه دچار خودشیفتگی هستند.
من از جمله دلایل این مساله را برخورد ایدئولوژیک میدانم. در جامعه اغلب با مسائل، برخورد ایدئولوژیک صورت میگیرد و به لحاظ تاریخی عمدتا استبداد سیاسی چه مذهبی و چپ در این تکگوییها نقش موثری داشت. یعنی چپ از درون یک ایدئولوژی سیاسی مشخص میخواست به جهان ما نگاه کند و برای همه مسائل ما جواب داشت.
به همین دلیل به گفتوگو روی نمیآورد و بهطور مرتب هم در سنت چپ ایران تهمت زدن و پروندهسازی را میدیدیم که اینها بیشتر ریشه در ایدئولوژی داشت. هرچه از مشروطیت دور میشویم روشنفکری ایران سنت گفتوگو را از دست میدهد.
از این رو روشنفکری امروز ما بیشتر ایدئولوژیزده است. اما روشنفکری دوره مشروطه در حال اندیشیدن بر سر مشکلات تاریخی خودش بود. این روشنفکری میخواست راهحلی هم پیدا کند. روشنفکر مشروطه دلسوزتر و تا حدودی دنبال جواب بود، اما روشنفکر امروزی وقتی در جایی قرار میگیرد که گمان میکند همه جوابها را دارد، دیگر با کسی گفتوگو نمیکند.
امروز هیچ روشنفکری مثلا در حال گفتوگو با دکتر سروش نیست. او هم با هیچ کسی از جبهه مخالف گفتوگو نمیکند. روشنفکران دیگر هم همینطور تنهای تنهایند. البته بسیاری از این روشنفکران هم ناجوانمردانه یکدیگر را نقد میکنند.
بسیاری از کتابهای روشنفکران امروز ما آنقدر خواننده ندارد که مقدمههای این کتابها خواننده دارد. چرا؟ برای اینکه مقدمهها پر از فحاشی هستند .
* این مساله چه تاثیری بر روشنفکری میگذارد؟
- نتیجه این است که دیدگاهها تا وقتی به گفتوگو در نیاید خطاهایشان مشخص نشده و قوت و ضعفشان دیده و برای مردم ما روشن نمیشود. از اینرو اندیشه روشنفکران امروز نمیتوانند حرکت تاریخی را برای ایجاد تحول در ایران بهوجود بیاورند.
در حالی که اگر به عقب برگردیم میبینیم روشنفکران مشروطه توانستند یک حرکت تاریخی بهوجود بیاورند. چون اصل گفتوگو را تا حدودی رعایت میکردند پس صدایشان در جامعه انعکاس یافت.
* این غربت روشنفکری و تکگویی چه تاثیری بر خود روشنفکری دارد؟
- این مساله باعث میشود که روشنفکری به راه طبیعی خودش نرود، از این رو پرسشهایی هم که طرح میکند اغلب بدون پاسخ میماند. چرا که در بسیاری موارد به علت عدم وجود سنت گفتوگو اساسا پرسشهایی که طرح میشود غلط طرح میشود و کسی هم برای پاسخ گفتن به آنها اقدام نمیکند.
* چرا این مساله ایجاد شد؟ دوری روشنفکران از یکدیگر فقط به دلیل فراموشی سنت گفتوگو بود؟ نقش عوامل دیگر را چگونه ارزیابی میکنید؟ در ارزیابی روشنفکری میبینیم که تا امروز مثل بسیاری از دستاوردهای دیگر مشروطه اخلاق روشنفکری را هم از دست دادیم .
- اینکه چرا چنین اتفاقی میافتد، به نظر من فشار و اهرمهای قدرت سیاسی عامل مهمی است. اما استبداد مذهبی و سیاسی همه مساله نیست. قسمت دیگر مشکل به تربیت و اخلاق روشنفکری برمیگردد که متاسفانه آن فرهنگ گفتوگو و تعامل ادامه و استمرار نیافت و ناگزیر قطع شد. بخشی از این مساله هم به علت نفوذ جریان چپ است.
اما به هر حال این واقعیت تاریخ ما است حتی اگر ما نتوانیم درست توضیح بدهیم که کدام عامل موثرتر بوده اما میتوانیم ببینیم که در قیاس با دوره مشروطه روشنفکری امروز ایران همچنان همان مشکلات را دارد. اکنون 150 سال از نهضت قانون خواهی و صد سال از مشروطه میگذرد و هنوز به دنبال جامعه قانونمند هستیم. هنوز خواستههای انقلاب مشروطه جزیی از مطالبات ماست.
این نشان میدهد که روشنفکری ایران تفاوتی با روشنفکری غرب دارد؛ تفاوت در این است که روشنفکری ما محصول غیبت مفاهیم است. ما در غیبت مفاهیم خواستیم از مفاهیم حرف بزنیم. یعنی چه؟ یعنی اینکه ما در نداشتن آزادی از آزادی حرف زدیم.
ما در نداشتن قانون از قانون حرف زدیم. یعنی این مفاهیم هرگز در زمانی که از آنها حرف میزدیم زمینهها و الزامات بنیادی و اولیه خود را در ایران پیدا نکرده بودند، در حالی که در غرب اگر هنوز از آزادی حرف میزنند، آزادی هم، به عنوان نهادهای مدنی در غرب وجود دارد و هم مفهوم آن غایب نیست چرا که «قانون» و «حقوق» قانونی از یونان باستان در فرهنگ غرب معنی داشت.
* میتوان گفت ما اکنون از روشنفکری حرف میزنیم در حالی که حتی مفهوم روشنفکری و تعریفی جامع برای روشنفکری ایرانی و جنبش روشنفکری ایرانی در ایران وجود ندارد؟
- بله، ما از روشنفکری حرف میزنیم در حالی که مفهوم روشنفکری در واقعیت تاریخ ما برای ما روشن نیست. یعنی روشنفکری ایران تاریخ خودش را نتوانسته به صورت اندیشیده شدهای بنویسد تا بر سر آن بیندیشد.
* با این حساب به نظر شما بعد از مشروطه جنبش یا جریان روشنفکری داشتیم؟
- اگر برای روشنفکر تعریف ذاتی کنیم که من مخالف این تعریف هستم. چون تعریف روشنفکری را باید با مفهوم تاریخی بررسی کرد، میتوان گفت روشنفکری نداشتیم.
یکی از نوشتههای آیزیا برلین در مورد دو کلمه «انتلیکتوال» و «اینتلجنسیا» است و میگوید در روسیه ای که حتی تولستوی و چخوف بود، روشنفکر نداریم، بلکه «اینتلجنسیا» داریم. «برلین» روشنفکر را کسی میداند، که فکر تولید میکند، اما «اینتلجنسیا» از خودش اندیشهای ندارد بلکه اندیشه دیگران را ضبط میکند و بر اساس آن میخواهد حرکت اجتماعی و سیاسی کند.
از این دیدگاه مارکسیستهایی که در ایران بودند هیچکدام روشنفکر و اندیشمند در معنای برلینی نبودند برای اینکه اینها ایدئولوژی داشتند. با این حساب اگر بخواهیم در ایران نگاه کنیم ما در دوره مشروطه میتوانیم «آخوندزاده» را روشنفکر بنامیم.
«سیدجمالالدین اسدآبادی» راهم به یک معنا میتوان روشنفکر خواند، چون او هم در دنیای اسلام خودش بر سر مشکلات مسلمانان فکر میکند تا راهحلی بیابد.
«میرزا آقاخان کرمانی» را هم میتوانیم بگوییم روشنفکر. او بر سر تاریخ ایران اندیشید و نظریه داد ولی در همان دوره نمیتوان به «تقیزاده» یا «فروغی» روشنفکر گفت. اما اگر روشنفکری را آنگونه که من میبینم به عنوان یک پدیده تاریخی ببینیم نمونه آخوندزاده، اسدآبادی، تقیزاده و فروغی را میتوان روشنفکر ایرانی نامید. اکنون 150 سال از نهضت قانون خواهی و صد سال از مشروطه میگذرد و هنوز به دنبال جامعه قانونمند هستیم. هنوز خواستههای انقلاب مشروطه جزیی از مطالبات ماست.
* انتقاد شما از روشنفکری امروز چیست؟
امروز کسانی را میبینیم که میخواهند تفکر و اندیشه کنند، اما مشکل اصلی آنها این است که باز در مفهوم «برلین»ی متفکری نیستند که از خودشان اندیشه داشته باشند و بر اساس اندیشه و نظر خود بر سر مسایل ایران فکر کنند تا این اندیشه اصالت و مبنای فکری داشته باشد.
به همین دلیل روشنفکری ایران چه در تعریف و چه در عمل دچار بحران است، مثل همه شرایط و اوضاع ما. تناقضات جامعه ما در روشنفکری هم خودش را بازسازی میکند. یعنی وقتی نگاه میکنیم تا از آنچه جامعه ما به عنوان روشنفکری دارد، صحبت کنیم به روشنی میگوییم روشنفکری ما هم برای همین شرایط تاریخی است و محصول همین شرایط نابه سامان و همه تناقضات جامعه و وضعیت موجود را هم با خود دارد.
البته نمیتوان ادعا کرد که جامعهای پر از تناقض و گرفتاری فرهنگی، اجتماعی و سیاسی و عقبمانده داشته باشیم ولی بگوییم که جنبش روشنفکری در معنای غربی آن داریم.
* شما به نقد اشاره کردید اما سنت نقد در ایران ریشه ندارد. مثلا روشنفکران ما نقد را فرا نگرفتهاند. آنان وقتی به نقد یکدیگر میپردازند در واقع چنان میتازند که همه چیز به نفع نیروهای مخالف دموکراسی تمام میشود. چرا؟
- درست است. چون اینها با هم در گفتوگو نیستند پس تکگو هستند. روشنفکران ما چون با یکدیگر در حال گفتوگو نیستند پس خصمانه با یکدیگر برخورد میکنند. به یکدیگر فحش میدهند و نقد نمیکنند بلکه نفی میکنند. سنت روشنفکری در نفی و فحاشی نیست. آنان با لحن بیادبانه و با توهین و افترا نسبت به یکدیگر حرف میزنند، به همین جهت خود روشنفکری بیش از همه در راه اندیشه سد میسازد.
به اعتقاد من اگر روشنفکری در راه ایجاد سانسور و خفقان نقش بیشتری نسبت به دولتها نداشت، نقشش کمتر هم نبود. یعنی همانطور که حاکمیتها سانسور میکردند روشنفکری ایران هم با اخلاقی که از خود نشان میداد به نوعی سانسورچی و مانع رشد تفکر بود.
روشنفکران ما با هر تفکر تازه، مستقل و جوان برخورد خصمانه کرده و مجال رشد به تفکر نمیدهند. آنان فضای سالمی برای خود ایجاد نمیکنند. این یک تصویر کلی است و نقدی است به کل فضا؛ فضایی که همه ما در آن نقش داریم و نفس میکشیم.
* شما قائل به وجود جنبش روشنفکری در ایران نیستید؟
- ببینید اگر اگر بخواهیم نگاهی اصولی به سرنوشت روشنفکری داشته باشیم، باید همان طور که گفتم روشنفکری را از زادگاه روشنفکری در ایران نگاه و ارزیابی کرد. زادگاه روشنفکری ایران، دوران قاجار است. یعنی بیش از دو قرن تاریخ ندارد.
در ارزیابی روشنفکری میبینیم که تا امروز مثل بسیاری از دستاوردهای دیگر مشروطه اخلاق روشنفکری را هم از دست دادیم، از این رو مونولوگ شدیم و اینجاست که تعریف ذاتی به کار نمیآید و باید به نقش تاریخی روشنفکری توجه کنیم. نگاه «برلین» به روشنفکری تعریفی ذاتی است.
با نگاه برلین واقعا در ایران نمیشود خیلی به آسانی از روشنفکری حرف زد. براساس آن تعریف در ایران ما بیشتر با اینتلجنسیا روبهرو هستیم. اما با نگاه تاریخی استمرار روشنفکری در ایران را به همان معنایی که گفتم میتوان دید. یعنی ما روشنفکر خود را داریم، با مشکلات خاص خود که خاص یک کشور عقب مانده است.
* چقدر ناامیدکننده است این روشنفکری ما؟
نمیدانم. اما در چند سال اخیر گرچه همچنان در غیبت مفاهیم و در غیبت گفتوگو سر میکنیم، اما در انزوا و در اینجا و آنجا، حرکت جوانی آغاز شده است که کموبیش تلاش میکند که فارغ از چارچوب دیدگاههای وارداتی خود بر سر مسائل ایران از پیش خود و از درون بیندیشد و پرسشهای تازهای به میان آورد.
این تلاش پویا که در بخش کوچکی از جریان روشنفکری به تازگی آغاز شده است، اگر به فرهنگ گفتوگو و نقدپذیری تن در دهد میتوان امید داشت که روزنه امیدی پیدا شود تا بر سر مسایل و مشکلات تاریخی و اجتماعی خود، خودمان به عنوان ایرانی بیندیشیم و حاصل اندیشههایمان را مورد نقد و گفتوگو قرار دهیم.
منبع: روزنامه هم میهن 26 خرداد 86
لزوم رعایت قانون در امور کشورداری، امری بدیهی و روشن است. سبک و سیاق دولتمردان علیالخصوص رئیس دولت در مواجهه با قوانین، بسیار مهم و تاثیرگذار است. پذیرش مسئولیت در کشورداری از سوی هر فرد، یعنی ایمان به مقررات و قوانین موجود.
بر اساس اصلاحیه ماده 202 قانون آییننامه داخلی مجلس شورای اسلامی «رئیسجمهور موظف است حداکثر ظرف مدت دو هفته پس از انجام مراسم تحلیف یا ... ، ضمن تقدیم برنامه کلی، اسامی وزرای پیشنهادی وزارتخانهها را که دارای تجربه و تخصص مرتبط هستند به همراه شرح حال، برنامهها، سوابق و سمتهای علمی و اجرایی و سایر امتیازات قابل استناد به مجلس تسلیم کند.» در تبصره 2 ماده204 این قانون به استناد اصل 135 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران آمده است «چنانچه مجلس به یک یا چند وزیر رای اعتماد ندهد و یا وزارتخانهای به هر دلیل وزیر نداشته باشد رئیسجمهور موظف است حداکثر قبل از سه ماه، فرد یا افراد دیگری را برای اخذ رای اعتماد به مجلس معرفی نماید.»
تکلیف قانونی مبنی بر داشتن «تجربه و تخصص، برنامه، سوابق و سمتهای علمی و اجرایی و سایر امتیازات قابل استناد» در گزینش و معرفی وزیر پیشنهادی به مجلس از ظرایف و نکات قابل توجه است. محکی که باید به استناد آنها به نقد و بررسی عملکرد رئیسجمهور در امر معرفی کابینه، پرداخت و امتیازدهی کرد. هر اندازه رئیسجمهور به این موارد اهمیت داده و در عملکرد خود به آنها صحّه بگذارد اقبال عمومی در حمایت و ایمان به برنامههای خود را تقویت کرده و موفقتر خواهد شد. بیش از همه آنچه در این اوضاع باید به فکر آن بود جای خالی «نظام شایستگی» و «برنامه جانشین پروری» در وزارتخانهها علیالخصوص وزارت آموزش و پرورش است.
توانمندی، تجربه، سابقه علمی و اجرایی، صلابت و مدیریت از جمله ویژگیهای کلی مدنظر است که میتوان به عنوان ویژگیهای بارز یک وزیر برای هر وزراتخانهای برشمرد و بدیهی است اینها در خصوص وزیر آموزش و پرورش باید به شکل ویژه و خاص مدنظر قرار گیرد.
وزارت آموزش و پرورش یکی از مهمترین و زیربنایی ترین وزارتخانههای هر کشوری محسوب میشود. سپردن سرنوشت نزدیک به نیمی از جمعیت کشور (15 میلیون دانشآموز و حدود30 میلیون پدر و مادر) به شکل مستقیم و غیرمستقیم به برنامهها و تصمیمات یک فرد به نام «وزیر آموزش و پرورش» ، موضوعی بسیار حائز اهمیت و در خور توجه در ایران عزیز است.
دستگاه تعلیم و تربیت دارای اهمیت و وزن چشمگیری در دیدگاههای حکمرانی است، چه در تربیت شهروندان مطلوب و سالم و چه در مشارکتدهی به خانوادهها در تربیت فرزندانشان. معرفی فردی با حداقل ویژگیها و متأسفانه در سطح بسیار ضعیف به عنوان وزیر آموزش و پرورش در کابینه آقای رئیسی به مجلس شورای اسلامی در شهریورماه 1400 و رای عدم اعتماد به وی منجر به بروز نقدها و ابراز نظرهای فراوانی در این مورد شد.
انتظار میرفت در مهلت مجدد قانونی، معرفی فرد حائز شرایط و صلاحیت برای عهدهداری وزارت آموزش و پرورش توسط آقای رئیسی، از وجود افرادی به مراتب قویتر از گزینه اول استفاده شود اما شایعات و اخبار غیررسمی که این روزها در جریان است حاکی از معرفی یک فرد ضعیف تر یا در بهترین حالت، برابر با گزینه اول است.
اینکه آقای رئیسجمهور اختیار دارد هر فردی را که قرار است با وی همکاری کند به مجلس معرفیکند، پذیرفتنی است اما اینکه این فرد باید حائز ویژگیها و توانمندیهایی باشد که بتواند از عهده مسئولیت خطیر وزارت آموزش و پرورش برآید، مطالبهایست به حق و جدّی از سوی جامعه بزرگ و مؤثر فرهنگیان و عموم مردم جامعه.
انتساب دو گزینه مطرحشده به مدارس غیردولتی در نظام تعلیم و تربیت و رویکردی خاص که این افراد در مدارس از خود بروز دادهاند میتواند حاکی از رویکرد و دیدگاه رئیسجمهور نسبت به آموزشوپرورش نیز باشد. به استناد رزومه موجود از دو گزینه اخیر به صراحت میتوان نوع دیدگاه ایشان را شناخت و اینکه بیرون از استان (و حتی شهر) محل سکونت خویش عهدهدار هیچ مسئولیتی در سطح کشوری نبودهاند، اینگونه افراد چگونه خواهند توانست تنوع جغرافیایی، بومی، فرهنگی و اجتماعی موجود در آموزش و پرورش را مدیریت کنند؟!
اینکه درصدد اعطای فرصت به جوانان هستیم تا عهدهدار مسئولیتهای بزرگی شوند، رویکرد خوبی است ولی چرا درصدد آزمایش این رویکرد در دستگاه عریض و طویلی مانند «آموزش و پرورش» هستیم؟!
اینگونه سپردن سرنوشت حال و آینده جامعه و علیالخصوص دستگاه سازنده سرمایهانسانی کشور به روش «آزمون و خطا» پذیرفتنی نیست.
آیا در خانواده عظیم آموزش و پرورش و در بین افراد تجربه پسداده، فردی در تراز گزینههای معرفیشده یافت نمیشود ؟
انتساب فرد به هر دستگاهی، منجر به اقبال عموم ذینفعان داخل آن سازمان به وی خواهد شد.
نکته سربستهای که در اینجا باید پرسیده شود اینست که:
«چرا افراد دارای توانمندی و با تجربه برای عهدهداری امور در کشور، پا پیش نمیگذارند؟»
و پرسش شفاف اینکه: «آیا این دو گزینه از خلال افرادی که در سامانه معرفیشده توسط رئیسجمهور ثبت اطلاعات شده بودند، بیرون آمدهاند؟»
بیش از همه آنچه در این اوضاع باید به فکر آن بود جای خالی «نظام شایستگی» و «برنامه جانشین پروری» در وزارتخانهها علیالخصوص وزارت آموزش و پرورش است.
چرا نباید در انتخاب و معرفی وزاء به مجلسشورایاسلامی، یک نظام جامع و فراگیر وجود داشته باشد تا اینکه به راحتی امکان ورود و معرفی افراد ضعیف و کمتجربه برای تصدی پست مهم وزارت وجود نداشته باشد؟!
ارسال مطلب برای صدای معلم
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید