وقت آن آمد که من سوگندها را بشکنم
بندها را بردرانم پندها را بشکنم
چرخ بد پیوند را من برگشایم بند بند
همچو شمشیر اجل پیوندها را بشکنم
پنبهای از لاابالی در دو گوش دل نهم
پند نپذیرم ز صبر و بندها را بشکنم
مهر برگیرم ز قفل و در شکرخانه روم
تا ز شاخی زان شکر این قندها را بشکنم
کلیات شمس تبریزی 1592
***
در طول تحصیل در دوره دو ساله مراکز تربیت معلم و در اواخر دهه ی 1360 سه استاد در زندگی من تاثیر بسیار داشتند .
آقای چینه کش معلم علوم اجتماعی ، آقای مافی معلم معارف اسلامی و آقای وحدت نیا که ریشه های انقلاب اسلامی را تدریس می کرد .
بقیه مدرسان هم بیشتر نقش « ماشین تدریس » را داشتند و اکثرا در قامت « نقاش باشی » کتاب های درسی ظاهر می شدند .
آقای چینه کش ابتدا که وارد کلاس می شد مهم ترین اخبار روز را در چند دقیقه ارائه می کرد و البته « تحلیل » خودش را از چیزهایی که در پیرامون خود مشاهده کرده بود بیان می کرد و دانشجو معلمان هم به بحث و گفت و شنود در کلاس می پرداختند .
در کلاس این اساتید کسی خوابش نمی برد و همه هوشیار بودند .
برخی از مهم ترین جملاتی که از آقای چینه کش در ذهنم پس از گذشت نزدیک به چهار دهه مانده اند چنین است :
بدانید که برای چه به این جا آمده اید .
بودن و یا نبودن شما در سیستم باید فرقی کند . اگر کسی فکر می کند که نمی تواند در کلاس و جامعه تاثیرگذار باشد به درد حرفه معلمی نمی خورد و آن را رها کند و دنبال شغل دیگری برود .
معلم باید نقدپذیر باشد و آن را به شاگردانش بیاموزاند . نباید در سیستم حل شد .
هیچ گاه اسیر روزمرگی و تقلید نشوید . خودتان باشید » .
شخصیت کاریزماتیک آقای چینه کش و آن دو نفر دیگر و سخنانی که بیان می کردند هنوز در ذهنم ساری و جاری است هر چند حرف های آن ها در آن دوره و شرایط زمانی به مذاق خیلی ها خوش نمی آمد ...
هیچ گاه دیگر به کلاس و مدرسه باز نمی گردم نه از آن قماش معلمان بازنشسته ی غر زن و لاف زن و توجیه گر که برای بیکار نبودن دوباره ساعت خودشان را پر می کنند .
آغاز معلمی
پس از دوره دو ساله تربیت معلم زمانی که قرار بود فردایش در کلاس حضور پیدا کنم ؛ از فرط اشتیاق و هیجان تا صبح بیدار بودم .
بر خلاف خیلی ها که به قول معروف ؛ طاقچه بالا می گذارند و برای خودشان نوشابه باز می کنند و نمره ی کنکورشان را به رخ دیگران می کشند و دائما کاش کاش می کنند ؛ اما من حرفه معلمی را با علاقه و اشتیاق و تصمیم خودم انتخاب کردم .
پس از 35 سال معلمی در کلاس هیچ گاه از انتخاب این حرفه نه اظهار ندامت کردم و نه حس حسرت کشیدن را در خودم دیدم .
حتی زمانی که در کنکور سال 1371 رتبه ام 960 بود اما ترجیح دادم در همین حوزه تعلیم و تربیت و در رشته مدیریت آموزشی تا مقطع فوق لیسانس در دانشگاه تهران ادامه تحصیل دهم . و از آن جا که در دانشگاه هم مثل آموزش و پرورش ، « تفکر انتقادی » جایگاهی ندارد ؛ از ادامه تحصیل در مقطع دکترا محروم شدم و همان جا عطایش را به لقایش بخشیدم .
اما اکنون وضعیت به گونه ای شده که دیگر نمی شود و نمی توان با « معیارهای حرفه ای » در کلاس کار کرد .
نه اداره برای کار تو ارزشی قائل می شود . نه حتی همکاران تو در مدرسه توجهی به آن می کنند ( اگر حسادت و کارشکنی نکنند ) . نه دانش آموزان مانند سابقند و نه اولیای دانش آموزان قادر به درک و فهم جایگاه آموزش و مرتبه معلمی هستند .
به طور خلاصه ؛
فضا برای کار کردن در آموزش و پرورش دیگر آماده ، لذت بخش و رضایت بخش نیست .
پس از 35 سال معلمی و با لطف کارشناسان برجسته و زبده مستقر در بخش های پنهان آموزش و پرورش به رتبه ی 3 نزول پیدا کردم .
در مدرسه تعطیل و نیمه تعطیل ، معلمی دیگر نه هنر است و نه معنا و مفهوم دارد
پس از شروع سال تحصیلی در شهرهای بزرگ و حتی متوسط به محض سرد شدن هوا و اوج گیری آلودگی هوا ، مدارس تعطیل می شوند.
به تازگی ؛ « ناترازی انرژی » هم به دلایل تعطیلی مدارس اضافه شده است .
وضعیت سال به سال بغرنج تر و پیچیده تر می شود و البته غیر قابل تحمل .
افق و یا چشم انداز روشنی هم برای بهتر شدن دیده نمی شود .
از معلمان خواسته می شود تا آموزش را در فضای مجازی دنبال کنند .
نوعی رفع تکلیف و از سر باز کردن که اکثریت در حال تقلید و نقاشی مکان ها ( لوکیشن های ) پیش ساخته هستند .
چقدر برای من این گونه روزمرگی ها و تقلید ها زجر آور است و خسته کننده .
بدین طریق ؛
آموزش در ایران به معنای واقعی کلمه لوث و از معنا و کارکرد خود تهی شده است .
اقتدار و جایگاه معلم عملا از بین رفته و حتی در حد همان « نقاش باشی » های ابتدای مطلع مقال هم نیست .
بعید می دانم آموزش دیگر در ریل واقعی و اصلی خود قرار بگیرد.
فضا ، فضای تملق و زبان بازی و تظاهر است هر چند اکثریت به مقتضای « رسم روزگار » و « مد روز » سعی می کنند ادای منتقد و مخالف را درآورند اما همچنان از منافع و مزایای سیستم منتفع باشند .
عذرخواهی و پذیرش اشتباه شاق ترین و دشوارترین کار برای ایرانیان حسادت پیشه و نقدستیز
سال قبل بدون اطلاع و رضایت من و به صورت « غیر قانونی » ؛ اسم من را برای بازنشستگی فرستادند که البته با روشنگری و ایستادگی ، حرف خود را پس گرفتند .
نه آن موقع شهامت « عذرخواهی » را داشتند و چه پس از یک سال که از آن ماجرا گذشته است .
هیچ گونه برخورد اداری هم با متخلفان در این مدت نشد .
انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است .
کفی شد . حبابی بالا آمد و بعد هم خوابید .
این نشان دهنده اوج ابتذال و فرومایگی در نهادی است که ادعای « بودن » و « شدن » را دارد و کارکردش برای جامعه « فرهنگ سازی » تعریف شده و قرار است آینده ی کشور را ترسیم کند .
18 خرداد که برای پر کردن « فرم بازنشستگی » رفتم و درخواست خود را مطرح کردم ؛ معاون متوسطه که از قضا خانم است و البته مسئول مقطع متوسطه هم هم جنس ایشان ؛ تا شنیدند که قصد بازنشستگی دارم سر از پا نمی شناختند اگر چه به زبان چیز دیگری گفتند ( خیر است ) اما زبان اندام خودش گویای همه چیز بود .
این ها لابد فراموش کرده اند که میز و جایگاه شان به شدت متزلزل و سست است و با یک کاغذ و آمدن مدیری دیگر باید از صندلی شان خداحافظی کنند با این تفاوت که آن احترام و تعارفاتی که قبلا از سوی دیگران ابراز می شد به خاطر فقط آن میز بود و حال که به این سوی میز آمدند دیگر کسی شاید نگاه شان هم نکند .
وقتی فرم را تایید کردند آن را برای تایید نهایی به نزد مدیر اداره آموزش و پرورش منطقه 9 بردم .
پس از چند دقیقه ای از اتاقش بیرون آمد و با من دست داد .
او هم لبخندی بر لبانش نقش بسته بود .
زیر میکروسکوپ : تکه بزرگ این "قطعه گوشت مرده" فرهنگیان هستند
آن چه می توان از این 35 سال برداشت کرد آن است که آموزش و پرورش هم مثل جاهای دیگر از « منتقد » خوشش نمی آید .
فضا ، فضای تملق و زبان بازی و تظاهر است هر چند اکثریت به مقتضای « رسم روزگار » و « مد روز » سعی می کنند ادای منتقد و مخالف را درآورند اما همچنان از منافع و مزایای سیستم منتفع باشند .
هر کس در این حوزه بتواند خوب « نقش آفرینی » کند ؛ تحویلش می گیرند و او را در حلقه ی خودی ها جای می دهند و منتش را خریدار .
در پاسخ به جمله مدیر منطقه که از علت پرسید و بیشتر برای خالی نبودن عریضه بود گفتم که دیر یا زود باید برویم .
مهم این است ؛
همان گونه که به انتخاب خویش به حرفه ی معلمی درآمدم با اختیار و انتخاب و تصمیم خویش از آن خارج می شوم .
پس از 35 سال معلمی و با لطف کارشناسان برجسته و زبده مستقر در بخش های پنهان آموزش و پرورش به رتبه ی 3 نزول پیدا کردم .
هیچ گاه نخواستم از طریق کانال های غیر متعارف و یا دوستی با برخی مقامات ، تغییری در این رتبه حاصل کنم تا مهر تاییدی باشد همیشگی برای ناکارآمدی این سیستم و این که در این نهاد فرقی میان دوغ و دوشاب نیست .
واقعیت آن است که :
کسی کاری ندارد در کلاس توی معلم چه می گذرد .
مهم این است که مستند ساز و بازیگر خوبی باشی و بتوانی به نحو احسن با دیگران سازگار شوی و کنار بیایی .
و این است راز بقاء و ارتقاء در این نظام و البته سندی برای عقب ماندگی و سفله پرور بودن آن و خصیصه ی جهان سومی بودن اش .
هیچ گاه دیگر به کلاس و مدرسه باز نمی گردم نه از آن قماش معلمان بازنشسته ی غر زن و لاف زن و توجیه گر که برای بیکار نبودن دوباره ساعت خودشان را پر می کنند .
هر چند با این وضعیت ورود فله ای نیرو به آموزش و پرورش هم تا مدتی دیگر دوباره باز می گردیم به عصر « معلمان مازاد » و « معلمان زیادی » ....
چه بهتر و قبل از آن که با کنایه و یا دستور تو را نخواهند همان بهتر که خودت از این «روزمرگی» رها شوی .
بر اساس همان قراردادی که با خودم و 35 سال پیش بستم ؛ در حوزه « رسانه » خواهم بود و خواهم نوشت .
و این بود پایان دفتر معلمی من .
***
تو را یک سخن بگویم :
این مردمان به « نفاق » خوش دل می شوند
و به « راستی » غمگین می شوند!
او را گفتم: مرد بزرگی و در عصر یگانه ای!
خوش دل شد و دست من گرفت و گفت: مشتاق تو بودم ، و مقصر بودم!
و پارسال با او راستی گفتم ، خصم من شد و دشمن شد.
عجب نیست این؟!
با مردمان با نفاق می باید زیست ، تا در میان ایشان ، با ایشان خوش باشی!
راستی آغاز کردی؟
به کوه و بیابان باید رفت!
شمس تبریزی
نظرات بینندگان
هر چیز را پایانی است و پایان هر دوره ای
در صحت و سلامتی عقل و جسم، جای تبریک
گفتن دارد.
با آرزوی توفیق روزافزون.
خانم امامی
مهم این است که فرد شرمنده خودش نباشد .
امیدوارم این مملکت و این کیان و ملک پایان و فرجام خوب و خوشی داشته باشد .
پایدار باشید .
ضمن عرض تبریک،
بفرمایید
جنابعالی مگر میخواستی بیش از 35 سال خدمت کنی ؟؟!
تا روز آخر که امکانش وجود داشته کار کردی
بعد هم در روز آخر به تمامی همکاران توهین میکنی ؟!
عجب آدمی هستی !!
دوست عزیز
« سن » یک « عدد » است .
چه بسا معلمان و کارمندانی که همان ابتدای خدمت بازنشسته می شوند و فرقی با یک « مترسک » ندارند .
در واقع بود و یا نبودشان در سیستم یکی است و چه بسا نبودن شان فایده ی بیشتری هم داشته باشد .
همان گونه که در یادداشت هم آورده ام ؛
اتفاقا مدرسه و آموزش و پرورش به برکت وجود افرادی چون شما غیر قابل تحمل شده است .
پایدار باشید .
نمیرفتی میخواستی ۳۵ سال دوم را خدمت کنی ؟!
بیش از اندازه خودش را جدی میگیرد.
نه دانشگاه درست و حسابی درس خوانده نه تحصیلات عالیه دارد. یک سایت راه انداخته و خودش را همه چیز دان میپندارد.
و بی مقدارند که چون مار برای هر شرایطی،
پوست اندازی مطابق دارند.
قادر به انتخاب یا اندیشه نیستند، همانند انگل
باید حتما به چیزی بچسبند. استقلال رای و عمل
ندارند. اعتماد و همنشینی را نشایند.
اما به نظرم، با چنین افراد، می بایست بیشتر
مهربانی کرد و بیشتر احترام گذاشت تا هم نقصان
شخصیتی شان جبران شود و هم شاید قدری شرمنده شده، متوجه کم مایگی شعور خود شوند.
تا شاید به اصلاح رفتار خود برآیند.
باید با چنین افرادی مدارا کرد.
توهم خود برتر بینی و خودشیفتگی دو بیماری تقریبا لاعلاج است
...