گفت درختی به باد چند وزی؟ باد گفت
باد، بهاری کند گرچه تو پژمرده ای
( مولوی )
دلایل شکل گیری انقلاب مشروطه
مهمترین تعهد هر انسان به ویژه یک روشنفکر باید به « حقیقت » باشد. اغلب مدافعان فرقه ها و احزاب مختلف، از ایدئولوژی و رهبر خود بت ساخته و بررسی تاریخیِ روشنفکرِ متعهد به حقیقت را سیاسی می کنند. یا خودِ روشنفکر با در نظر گرفتن ملاحظات ایدئولوژیِ فرقه یا حزبی و در نتیجه نادیده گرفتن حقیقت، نوشتۀ خود را از یک بررسی تاریخی به سیاهکاری سوق می دهد. در واقع ، بت هر آن کس یا هر آن چیزی است که به هر دلیلی نتوان نقدش کرد.
بی کفایتی سیاسی و نظامی و فرهنگی و اجتماعی دورۀ قاجار پس از توطئۀ قتل آقامحمدخان آغاز گردید. (دوره های کوتاه صدراعظمی قائم مقام و به ویژه امیرکبیر استثنا بودند) . حاجی میرزاآقاسی صدراعظم و مراد محمدشاه، گاومیشی داشت که به وسیلۀ مزدورانش هر روز در شهر گردانده می شد. میوه ها و سبزیجات بقالها را می خورد تا شیر خوش عطر و بویی به میرزا بدهد. صاحبان مغازه حق اعتراض نداشتند. وقتی دادِ زنی در اعتراض به تجاوز به عنف گاوچرانهای میرزا به فرزندش به گوش او رسید، میرزاآقاسی گفت : « پس می خواستی با من این کار را بکنند؟ » این ادبیات لمپنی که فقط از ذهن پست تراوش می کند، امروز از ذهنی پست تر با جملۀ « کرم از بچۀ خودت بود » تراوش می کند.
حکومت ناصرالدین شاه، تجسم کامل یک استبداد تمام عیار بود. آذربایجان مرکز الزام رعیت به اجرای هوسهای شاهزادگان بود. در تهران، اخاذی و تعدی کامران میرزا نائب السلطنه پسر شاه از رعیت زبان زد بود. در اصفهان، ظلمِ مسعود میرزا ظل السلطان پسر بزرگ شاه یادآور وحشی گریهای مهاجمان تاتار و مغول بود. در فارس، سنگدلی فرهاد میرزا معتمدالدوله و استفاده از انواع شکنجه، یادآور حکام عرب بود. در کرمان و خراسان و دیگر بلاد هم مردم زیر سلطۀ شاهزادگان و مزدوران مواجب بگیر آنها بودند و هیچ کس نمی توانست از آنها دادخواهی کند. شاه کشی پدیدۀ تازه ای در تاریخ ایران نبود. اما آنچه قتل ناصرالدین شاه را در تاریخ ایران متمایز می سازد کار میرزارضا کرمانی در اردیبهشت به نام عدالت و اصلاح سیاسی انجام گرفت.
( ناصرالدین شاه )
گرچه مظفرالدین شاه اندیشۀ اصلاحی را می پذیرفت و مردی با حسن نیت بود، اقتدار و کفایت لازم را نداشت و به سادگی بازیچۀ دست نزدیکان و ملازمان دربار می شد. پس از کشته شدن ناصرالدین شاه، ظلم و بی عدالتی و بی کفایتی در حکومت متوقف نشد. ملازمان مظفرالدین میرزا که چهل سال در تبریز انتظار می کشیدند اکنون از تبریز با او به پایتخت آمده و به « مردان گرسنه » معروف بودند و با اشتهای سیری ناپذیری به دزدی از خزانه مشغول شدند. اما ظاهراً خزانۀ حکومت حرص و آز آنها را برطرف نمی کرد. عین الدوله حاکم تهران، روزی هزار تومان از نانواها و قصابان رشوه می گرفت و در نوروز نان و گوشت کمیاب و گران شد. در همان اوان، سالارالدوله یکی از پسران نامتعادل و بی رحم شاه و برادر محمدعلی میرزا، حاکم بروجرد و خوزستان، مردم منطقه را به بردگی کشیده و به زنان تجاوز می کرد. در کاشان ظلم برادر شاه بی داد می کرد. در فارس شعاع السلطنه یکی دیگر از پسران شاه ظلم می کرد. در تمام مناطق کشور نان بسیار کمیاب شده بود. برخی از چادرنشینان اطراف بهبهان اموال مردم شهر را غارت و به زنان تجاوز می کردند. در تهران مسئولیت همه چیز به گردن دولت گذاشته می شد. هنگامی که به اتابک امین السلطان خبر از بی عدالتی و فقر مفرط مردم می دادند و حکومت را در آستانۀ سقوط می خواندند، حرص و طمع مقام چنان امین السلطان را کور دل کرده بود که اهمیتی به آن گزارشها نمی داد. روزی نبود که از جای جای کشور اعتراض به فقر و بی عدالتی و تجاوز، گزارش نشود. مردم قوچان به قلمرو روسیه فرار می کردند تا از ظلم حاکمان محلی در امان باشند و از شدت فقر دختران خود را به ترکمنان می فروختند. این ماجرا رسوایی بزرگی به بار آورد و به موضوع اعتراض شدید مشروطه خواهان تبدیل شد.
( آقامحمدخان )
حاصل این گروگان گیریِ ملت، پروندۀ سیاه دورۀ قاجار پس از توطئۀ قتل آقامحمدخان ( به جز دوره های کوتاه صدراعظمی قائم مقام و به ویژه امیرکبیر ) است که ادامه حکومت استبداد را در اواخر حاکمیت مظفرالدین شاه به دلایل زیر، دیگر تحمل ناپذیر می کرد :
به گفتۀ عبدالرحیم طالبوف : « هر ملتی که رجال متنفذ او زودباور و لین العریکه و بی علم و بی تجربه و طلا دوست باشند، با سر پنجۀ صید افکن شاهین اقتدار استرلینگ و روبل و دلار و فرانک، زودتر از دیگران شکار شوند. » به سخن دیگر اگر مسئولیت پذیر باشیم و منافع کشور را در اولویت قرار دهیم و اگر عاقل باشیم آیا بیگانگان به خود اجازۀ دخالت می دهند؟ یا با تمدن بزرگ ایران در یکی از مهمترین جغرافیای جهان، مراودات عاقلانه برقرار می کنند؟ در یک کلام از یک حکایت به گفتۀ ملانصرالدین :
« خر را سوار می شوند. »
این سفرها با قرضهای سنگین و بهره های کمرشکن از دولتهای خارجی به همراهی جاهلان مسخره ای که احوال و اطوار آنها غالباً موجب بی آبرویی کشور می شد و هیچ نتیجه ای هم در پیشرفت کشور و اصلاح احوال شاه و رعیت نداشت، انجام می گرفت.
ناصرالدین شاه سه بار در طول سلطنت خود به کشورهای اروپایی سفر کرد. در نخستین سفر سال 1873 میلادی او با 84 نفر همراه خود روز 18 ژوئن از بندری در بلژیک به وسیلۀ یک کشتی جنگی و دو کشتی کوچک بخار نیروی دریایی به انگلستان رفت. در انگلستان، دو تن از پسران ملکه و وزیر خارجه به استقبال وی آمده و از طرف ملکۀ بریتانیا به شاه خوش آمد گفتند. روز سوم اقامت در لندن، به ملاقات ملکه ویکتوریا رفت و بده بستانهایی بین جوان ایرانی و پیرزن انگلیسی صورت گرفت. شاه ایران به پاس تجزیۀ افغانستان و جدایی سرچشمۀ هیرمند از ایران در سال 1857 میلادی بر پایۀ قرارداد پاریس و تجزیۀ بلوچستان و سیستان به ترتیب در سالهای 1871 و 1872 بر پایۀ حکمیت گلد اسمید از ملکۀ بریتانیا « نشان بند جوراب (!) » بالاترین نشان افتخار دربار انگلستان را دریافت کرد! دومین و سومین سفر او در سالهای 1878 و 1889 میلادی بوده است.
ناصرالدین شاه در سومین سفر خود به اروپا در سال 1268 خورشیدی گفت : « تمام نظم و ترقی اروپا به جهت این است که قانون دارند. ما هم عزم خود را جزم نموده ایم که در ایران قانونی ایجاد نموده و از روی قانون عمل نماییم. » اما چگونه می توان به قول یک پول پرست و جاه طلب اعتماد کرد. به قول سعدی « به عمل کار برآید به سخندانی نیست. » در همان سال میرزا یوسف خان مستشارالدوله، کتابی به نام « یک کلمه » نوشت. نویسنده در این کتاب مشکلات کشور را در گرو ایجاد قانون می داند. پس از انتشار این کتاب، مستشارالدوله را دستگیر کرده و به زنجیر کشیدند، خانه اش را غارت و اموالش را مصادره و مواجب بازنشستگی او را قطع کردند.
پیش از میرزا یوسف خان مستشارالدوله، روشنفکران دیگر نیز در آثار خود از سودمندیهای قانون و آزادی سخن گفته بودند. نخستین این افراد، میرزا فتحعلی آخوندزاده بود که اندیشه های او بر جنبش ناسیونالیست تجدد طلب تأثیری ژرف داشت. پس از وی میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی کرمانی که نخست به جنبش بابی ازلی پیوستند اما سپس آزاد اندیش شده و راه آخوندزاده را پی گرفتند. اما عبدالرحیم طالبوف تبریزی از نگاه اندیشۀ سیاسی از همۀ آنان پیشروتر بود. ( تهمت درباریان قاجار و قشریهای مذهبی در نسبت بابی و بهایی به طالبوف نادرست است. او میهن دوست و ملی گرا به معنای واقعی بود. )
ناتوانی حکومت مستبد قاجار به دلایلی که در بالا برشمرده شد برای شکل گیری یک انقلاب تمام عیار کافی بود، اما اندیشه های انقلابی مدتها پیشتر آغاز شده و رشد کرده بودند. پیش از انقلاب مشروطه در ایران هیچ شورش و جنبشی با هدف استقرار قانون و آزادی شکل نگرفته بود. شورشها و جنبشها یا در پی کسب استقلال از دست رفته و دفاع از هویت ملی بوده و یا هدف، سرنگونی پادشاهی ظالم و به تخت نشاندن پادشاهی عادل بوده است. به عبارت دیگر ، داستان استبداد پدیده ای طبیعی و حذف نشدنی تلقی می شد. چون حاکمان، در اذهان جامعۀ عوام نگه داشته شده تلقین کرده بودند که حکومت استبدادی فراهم کنندۀ ثبات و امنیت جامعه است و آزادی را مترادف و همزاد با بی بند و باری و افسارگسیختگی می دانستند که امنیت جامعه را از میان می برد. فقط اندیشه های انقلاب مشروطه بود که بیشینۀ مردم را باورمند به همزادی حاکمیت قانون و استقرار نظم در جامعه کرد. اما در این اندیشه ها با اینکه به اتحاد و میهن پرستی نیز توجه شده، اولویت و ترجیح آنها استقرار قانون بوده است. در این جا به نکته ای نیز باید اشاره کنیم ؛ با توجه به این همه نامردمی ها و شکل گیری اندیشه های انقلابی، نظریۀ توطئه مبنی بر اینکه انقلاب مشروطه را انگلیسیها ساخته و پرداختند تا از نفوذ روسیه در ایران بکاهند، توجیهی بی پایه و اساس است.
در آن دوران در کشور روسیه دو رویداد مهم رخ داد. نخست شکست روسیه از ژاپن در جنگ 1904 – 1905 میلادی ؛ دوم انقلاب 1905 میلادی اوضاع بد اقتصادی و گرسنگی و شکست در جنگ با ژاپن و تحقیر روسیه، انقلابیان را در هدفشان مصمم تر کرد. انقلاب 1905 میلادی، نیکلای دوم آخرین تزار روسیه را وادار به پذیرفتن مشروطه کرد. این دو رویداد در کشور همسایه در جرأت بخشیدن به مشروطه خواهان ایران نقش روانی بسیار مهمی ایفا کردند. مشروطه خواهان باور داشتند علت پیروزی ژاپن، داشتن حکومت مشروطه است در حالی که روسیان حکومت استبدادی داشتند.
عمده اهداف انقلاب مشروطه
استقرار این دو عدالتخانه موجب تفکیک قوا گردید و ایران را در مسیر حاکمیت ملی و استقرار دموکراسی قرار داد. با اینکه مسیر حاکمیت ملی و تمرین دمکراسی پر مخاطره است، یک سال پس از پیروزی انقلاب مشروطه همۀ مردان ایران دارای حق رأی شدند. درست در همان سال نیز مردان انگلیسی از حق رأی برخوردار گشتند. از دل این دو هدف، مطبوعات آزادی بیان یافتند و حق انتخاب، حق انتقاد و حق اعتصاب، آزاد گشت و زمینه های شکل گیری احزاب و سندیکاها و اتحادیه ها در حال فراهم شدن بود. در یک کلام مشروطه ایران را وارد جامعۀ جهانی کرد. مجلس شورای ملی ایران در چهاردهم مهر ماه 1285 ( ششم اکتبر 1906 م ) به عنوان نخستین پارلمان قارۀ کهن آغاز به کار کرد و در روزگار خود یکی از سکولارترین قوانین اساسی را تصویب نمود.
اهداف انقلاب ( تأسیس عدالتخانه و تأسیس مجلس شورای ملی ) به هیچ وجه مخالف شریعت نبود. اگر قصد دلالان استبداد حفظ شریعت بود باید شرعیت شان را بعد از استقرار مجلس شورای ملی، در قانون گذاری اعمال می کردند نه در مخالفت با استقرار عدالتخانه و مجلس شورای ملی.
امروز از این دو دست آورد مشروطه جز صندوق رأی صوری و نام و ظاهری از ساختمانشان چیزی باقی نمانده است. در نظامهای حکومتی که صندوق رأی تنها نماد مردم سالاری است، مردم فقط تا پای صندوق آزادند تا از نامزدهای دست چین شدۀ حکومتی، یکی را برگزینند و این دور تسلسل در عوام فریبی است. حق انتخاب شدن مخصوص ذوب شدگان در حاکمیت می باشد و ذوب شدگان در حاکمیت وقتی اسمشان از صندوق بیرون می آید گویی از مردم وکالت نامۀ بلاعزل و سفید امضا می گیرند و اغلب هیچ خدایی را بنده نیستند. نظام هر چه بسته تر می شود، نخست با مهندسی صندوق رأی و پایمال کردن هر چه بیشتر حقوق شهروندی به وسیلۀ هولیگانیسم حکومتی و به دست اراذل و اوباش ( گروه فشار ) و سپس بردن انتخابات به سمت انتصابات غیر مستقیم، حاکمیت استبدادی را به انسداد سیاسی در کشور می انجاماند. به هر حال حسرت استقلالِ عدالتخانه و مجلس شورای ملی جز زمانهای بسیار کوتاه بر دل مردم ماند.
تداوم خواهان استبداد به دو دسته تقسیم می شوند
از عوامل ضد مردم سالاری ، نابرابری های اجتماعی و اقتصادی است که برخاسته از نظامهای استبدادی می باشند. تداوم خواهان استبداد ( مستبدان خُرد ) از نظر طبقۀ اجتماعی به دو دسته تقسیم می شوند و از دید سیاسی از دهه ها پیش اتحادی مستحکم در ناآگاه نگه داشتن مردم از قانون و حقوق خود تشکیل داده اند.
طبقۀ اول، متحجران و قشریهای مذهبی هستند. کسانی که خواستار تداوم استبداد و گروگان گیری مردم می باشند. به بهانۀ حفظ شریعت، نخست با مشروطه مخالفت شدید کردند تا حدی که به خونریزیهای زیادی انجامید اما وقتی بوی پیروزی مشروطه خواهان به مشام آنها رسید، قید مشروعه را بر مشروطه اعمال کردند که از نظر روشنفکران مانع عمده در استحکام مبنای مشروطه گردید.
برای دفاع متحجران از استبداد دو دلیل می توان آورد. دلیل اول با نادیده گرفتن مقتضیات زمان به علت عدم درک از کثرت در فرهنگها و اندیشه ها و ناپویا انگاشتن رفتارهای انسانها در مواجهه با زندگی، بر ذهن آنها این وهم واهی را می نشاند که تاریخ تکرار می شود و نتیجه می گیرند حتی با پیشرفت تکنولوژی نیز قوانین گذشتگان بی قید و شرط چراغ راه امروز نیز می تواند باشد و دلیل دوم در دفاع از استبداد، حفظ منافذ مالی سرشاری است که در اتحاد با طبقۀ دوم به دست می آوردند.
طبقۀ دوم، مالکان بزرگ و تیول داران و متولیان اوقاف بودند که مناصب خود را یا به ارث[1] یا به رشوه و یا به حمایت بزرگان دربار و گاهی اهدای حاکم، به دست می آوردند و غالباً تنها هنرشان تسلط بر مال و ناموس زیردستان بود. مالکانِ جز نیز به تبعیت از آنها هم راغب بودند و هم مجبور. در جامعۀ امروز این دو طبقه ادغام شده اند.
ایجاد عدالتخانه که نظام دادخواهی رعایا است، منافع این دو طبقه را از بین می برد. اما رعایای آنها به دلیل زور و ارعابِ مالکان و تحمیق شدن از طریق متحجران و بی سوادی در نهضت مشروطه وارد نشدند. به این ترتیب می توان گفت :
« عامل مهم در کُند شدن اجرای اهداف مشروطیت محدود بودن نیروی اجرایی مشروطه بود. »
روحانیان در مواجهه با مشروطیت سه دسته بودند
دستۀ سوم که از آنها کمتر سخن به میان آمده نسبت به دستۀ دوم نظر خطرناک تری داشتند. میرزاصادق مجتهد تبریزی رساله ای در رد مشروطیت دارد . وی در بخشی از رسالۀ خود در تفاوت اصل شورا در قرآن با مجلس مشروطه می نویسد : « اگر تعلق شور به سلطنت جائره او را از جور و معصیت خارج و مبدّل به حقانیت نماید، باید [اگر] تعلق شود به زنا و لواط هم آنها را از معصیت خارج و مبدّل به حلّیّت نماید. »
این قیاس مع الفارق است. مجلس برای پیشرفت کار در امور کشور و مشارکت آحاد مردم در سرنوشت خود بنا شده و می تواند سلطان غاصب یا جائر را عزل کند. دریغا دیر زمانی است که متحجران از حساسیت مردم ایران به مسائل جنسی، سوءاستفاده کرده و هر که یا هر چه را بخواهند تحقیر کنند به مسائل جنسی ربط می دهند. مسائل جنسی ملعبه ای شده دست مرتجعان برای تحریک متعصبان.
میرزاصادق مجتهد تبریزی در جای دیگر رساله، مقصود خود را از شورا، انکار ولایت خدا بر خلق می داند و ولایت خلق بر خلق را ناممکن می داند. او در رد دیدگاه دستۀ دوم ( شیخ فضل الله نوری و پیروان او ) که خواهان مصوبات مجلس زیر نظر شریعت بودند می گفت : « غیر از کفر، دینی که بخواهد با اکثریت آرا مشروعیت پیدا کند، دین نیست. » اساساً این دسته از روحانیان، مجلس را نجس می دانستند.
میرزاصادق در رساله اش می نویسد : « اکثر اشتباه کاری آقایان علما در اینجاست، خیال کرده اند اعضای مجلس در صورتی که احکام شرعیه را برای دولت، قانون قرار دهند، مطابق با دین و شریعت خواهد بود. هیهات هیهات! دین و شریعت مقدسۀ الهیه منزه از لوث این نجاست است. »
برای میرزاصادق فرقی نمی کرد که چه کسی منتخب مردم باشد، مسلمان یا کافر. چون اصلِ مجلس و انتخابات را برگرفته از اصول غربی می دانست و معتقد بود قوانین غربی ساخته و پرداختۀ انسانها، مجعول است و نمی تواند جای امر به معروف و نهی از منکر را بگیرد. او در جای دیگر ادعا می کند : « مجلس در مملکتی خوب است که ملت یک دست باشند، مخلوطی از اقوام و مذاهب مختلف نباشند، فقط صاحب مذهب مخصوصی باشند. » نادان دو ویژگی دارد : خود را همه کاره می داند و خطایش را تکرار می کند. آزادی هر ملتی در گرو عقل آن ملت و حاکمانش است و درک این مطلب که چشم اسفندیار استبداد، تداوم آزادی خواهی است و نباید خسته و ناامید شد.
دستۀ سوم روحانیان ، ماهیت امر به معروف و نهی از منکر را چیزی جز ارشاد خلق نمی دانند. میرزاصادق می گفت : « اگر مجلس، مجلس امر به معروف و نهی از منکر باشد، وظیفه اش صرفاً ارشاد خلق است. آیا مشروطه خواهان این را می پذیرند؟ و اگر چنین باشد برای مجتهد، اجتهادش و برای مقلّد رسالۀ مرجعش حجت است. »
میرزاصادق می گفت : « اگر اصل امر به معروف و نهی از منکر است، چرا زنها حق انتخاب ندارند؟ چرا زیر بیست سال حق انتخاب ندارد؟ چرا نمایندگان مجلس فقط در وقت معینی کار می کنند؟ مگر امر به معروف و نهی از منکر به جنسیت یا سن و یا وقت ارتباط دارد؟ و اگر اصل امر به معروف و نهی از منکر نیست، مجلسی هم نیاز نیست. مجلس مشروطه را بر اساس امر به معروف و نهی از منکر دانستن مثل سید گفتن است به خرسی که پارچۀ سیاه به سرش بسته است. »
میرزاصادق و طرفدارانش استقرار مشروطه را استقرار کفر می دانستند. میرزاصادق می گفت : « اگر رفع ظلم به قیمت اساس نهادن کفر باشد آیا باز هم باید راضی به مشروطه بود؟ به خدای لا شریک له قسم اگر روس و انگلیس به مملکت ایران مسلط و مالک شوند، ضرر و صدمۀ آنها به دین و مذهب مسلمین به اندازۀ ضرر و صدمۀ مشروطیت نخواهد بود. چرا که بیگانگان تنها درصدد دزدی هستند ولی مشروطه بنیاد دینداری مملکت را ویران می کند. در حکومت دینی قوۀ قضائیه در ید مجتهدان است و حاکمان شرع مطابق با قوانین الهی حکم صادر می کنند. با اینکه این نوع حکومت یک استبداد است ولی این عدل بوده چون برای رستگاری نوع بشر در عالم دیگر وضع شده و بر خلاف نظر طبیعیان و غربیها این نوع استبداد ظلم نیست. در حکومت دینی مطابق با حکم شرع خونی که ریخته می شود حلال است. اگر ایران را چیزی به چنگال روس و انگلیس بدهد در آخر همین مشروطه بازی و مفاسد او خواهد بود نه استبداد. از آن روزی که این مجلس را افتتاح کردند تا الان کار خوب و امر خیری دیده نشده جز فساد و تخریب امور مملکت و پایمال کردن حقوق مسلمانان که اگر قیاس شود به زمان سابق که این فتنه بر پا نشده بود، مثل این است جهنم به بهشت قیاس شود. اینها می خواهند شریعت را محدود کنند نه دولت را. وقتی تصمیم مردم جای تصمیم خداوند را بگیرد دستگاه شیطانی کفری که مادتاً و صورتاً من عندالناس است مستقر شده. »
میرزاصادق شریعت را در کنار اعتقاد به خدا و نبوت و معاد می خواهد و مردم را مقلد مراجع می خواند نه اینکه شریعتِ دین به صورت قانون درآید و به گفتۀ او در یک فضای کفری و الحادی قرار گیرد. مثلاً حرام کردن مسکرات توسط مجلس را اجرای شریعت نمی داند.
در یک کلام مشروطه تحدید پادشاه را توسط قانون می خواست اما آنها تحدید سلطنت و تحدید کل جامعه را نه توسط ملت و قوانین وضع شده بلکه توسط خود و شرعیات می خواستند. به این ترتیب با انقلاب اسلامی در سال 1357 خورشیدی، تغییر نام مجلس شورای ملی به مجلس شورای اسلامی فقط یک تغییر نام نبود. در طول تاریخ، قشریهای مذهبی همواره یا یکی از بازوهای استبداد بودند و یا خود بر مسند حکومت نشستند.
کودتا علیه مشروطیت
در دی 1284 مظفرالدین شاه یکی از خواسته های اصلی مشروطه خواهان، تأسیس دادگاه مستقل یا عدالتخانه را پذیرفت و در 13 اَمرداد 1285 فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه امضا شد و مشروطه خواهان پیروزی خود را اعلام کردند. قانون اساسی نوشته شد و در دی همان سال شاه و ولیعهد آن را امضا کردند. پنج روز بعد شاه درگذشت و پسرش محمدعلی میرزا، دروغگو، لوس و مزدور و در نتیجه غیر قابل اعتماد بر تخت نشست. اکنون برای نخستین بار قانونی تنظیم شده بود که رابطۀ دولت و ملت را تعریف و تنظیم می کرد. اما شاید به دلیل سرعت پیروزی انقلاب و سادگی کسب آن و نیز گسترش کم دامنۀ اندیشه های انقلاب، دولت و ملت هیچ یک وضعیت جدید را درک نمی کردند. با اینکه قانون اساسی آن زمان از برخی لحاظ بسیار پیشرو بود، هنوز حزب سیاسی پارلمانی شکل نگرفته بود ( به دلیل سرعت پیروزی انقلاب و سادگی کسب آن ) که بتواند برای حل اختلاف با انواع گروه های سنتی مذاکره کند. افزون بر اینها ؛ انقلابی ها بی صبرانه تجدد سیاسی و اجتماعی می خواستند و این مشکل دامنه داری بین انقلابیان و گروه های سنتی دربار و قشریهای مذهبی شد.
تمرین آزادی خواهی دیری نپایید. محمدعلی میرزا که هنگام ولیعهدی در تبریز در نهایت آلودگی به ظلم و فساد، به شدت تظاهر به دینداری می کرد، روز عاشورا تکیه بر پا می کرد و شب عاشورا پا برهنه در کوچه ها راه می رفت و بنا به رسم در چهل و یک مسجد شمع روشن می کرد و دائم کتابهای دینی و دعا به چاپ می رساند، با شاه شدن او فضای رعب و وحشت و ناامنی و استبداد دوباره ایجاد شد. در آذر 1286 دربار بسیاری از اراذل و اوباش تهران را بسیج کرده و در خیابانها علیه دولت مشروطه شعار دادند. فریاد می زدند : « ما پیرو قرآنیم، مشروطه نمی خواهیم – ما دین نبی خواهیم، مشروطه نمی خواهیم. »
گرچه ظاهر چنین کارهایی، بچگانه بود، بطن آنها پیامی از ترس و وحشت به جامعه داشت. در دوم تیر 1287 مجلس شورای ملی به فرمان محمدعلی شاه و زیر نفوذ روسیان [2] توسط لیاخوف روسی به توپ بسته شد و چند تن از مشروطه خواهان کشته شدند و به این ترتیب کودتایی علیه مشروطیت به فرمان عروسک خیمه شب بازی روسیان (محمدعلی شاه) به اجرا درآمد. در کودتای محمدعلی شاه به پشتوانۀ روسیان، هدف از توحش بی حد و حصر دربار ایجاد بی حسی در جامعه بود، تا دوباره شاه، به ارباب حکومت و ملت به رعیت تبدیل شوند. اما این بار مردم تبریز به رهبری قهرمان بی همتا و اسطوره ای خود ستارخان، از قلب تپندۀ انقلاب که از تهران به تبریز منتقل شده بود محافظت و حمایت کردند.
اصلاحِ طلبی در حکومت فریبکار و خونریز حماقت است
به علت مخالفت در ولایات به ویژه در تبریز این استبداد در حدود یک سال دوام یافت. نتیجۀ مبارزۀ مجاهدان تبریز با رهبری ستارخان، بیداری در چند شهر دیگر ایران بود و نیز گوشمالی روزنامۀ تایمز لندن که دو سه روز پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی گستاخانه نوشت :
« به توپ بستن مجلس نشان داد شرقیان شایستۀ زندگانی آزاد نیستند. »
مجاهدان تبریز به این نتیجه رسیده بودند که وقتی دشمنانِ ملت، فریبکاری و خونریزی پیشه می کنند، مجلس را ویران کرده، آزادیخواهان را کشته یا زندانی کرده و بعد دست خط می دهند که شرط مردمی بودن حکومت پا بر جا است، امید به اصلاح با نمایش مظلومیت مردم و برانگیختن حس ترحم و انسان دوستیِ مستبد و مزدوران متنفع اش حماقتی بیش نیست. آذربایجان و محمدعلی میرزا همدیگر را خوب شناخته بودند. محمدعلی میرزا به واسطۀ دشمنی با تبریز و خوش خدمتی به روسیان علیه آذربایجان توطئه می چید؛ افراد معلوم الحالی را سراغ مجاهدان تبریز می فرستاد. این دشمن ملت گستاخی را در حد وطن فروشی بالا برده بود. عثمانیها را به دشمنی برانگیخت و راه را برای ورود روسیان به آذربایجان هموار کرد. در تبریز کشتار و اعدام بی رحمانه ای راه انداختند. ولی مردم تبریز هویت ایرانی خود را ذره ای نباختند. در کودتای محمدعلی شاه به پشتوانۀ روسیان، هدف از توحش بی حد و حصر دربار ایجاد بی حسی در جامعه بود، تا دوباره شاه، به ارباب حکومت و ملت به رعیت تبدیل شوند.
وقتی پاختیانوف کنسول روس در تبریز با بی شرمی به ستارخان پیشنهاد داد : « پرچم روسیه را به شما می دهیم، سر درِ خانه تان بزنید و زیر بیرق امپراتوری روسیه جان و مال شما در امان خواهد بود. » ستارخان با خشم گفت : « چنین تهمتی به من نمی چسبد. من می خواهم هفت دولت به زیر بیرق ایران باشند. آن وقت به من می گویید زیر بیرق بیگانه بروم؟!! پرچم روس و انگلیس ارزانی خودشان. » اعتقاد به اینکه هر کس را می توان خرید، اعتقادی است که در ذهن یک دیکتاتور و عقب مانده های ذهنی شکل می گیرد و به غلط هیچ استثنایی را برنمی تابد.
در جنگ یازده ماهۀ تبریز علیه استبداد صغیر و وطن فروشی محمدعلی شاه وقتی شهر در محاصره بود، فدائیان ایران در تبریز یونجه می خوردند. قشریهای مذهبی و مالکان، دو طبقۀ دشمن آزادی، قداره کشان را استخدام کرده و گروه فشاری بر مجاهدان آزادی ترتیب داده بودند. اما فدائیان آزادی به فرماندهی ستارخان، جانانه در مقابل چهار قشون تا دندان مسلح و گروه فشار آنها و دشمنی روسیان مبارزه کردند و پیروز شدند. استبداد را زمین گیر کردند. ندای مشروطه خواهی و این همه مجاهدت و ایثار در راه آزادی ایران فقط در محلۀ امیرخیز تبریز گوش مستبدان و قشریهای مذهبی را کر می کرد.
هنگامی که در تبریز بر سر خانه های مردم بیرق سفید می زدند و آنها را در پناه روسیه می خواندند، اگر ستارخان و یارانش به کوچه ها نمی آمدند و بیرقهای سفید را یکی یکی برنمی داشتند جنبش مشروطه خفه می شد. چرا که فقط در محلۀ امیرخیز تبریز جنبش باقی مانده بود و این مقدمه ای برای بلعیدن آذربایجان توسط روسها بود. ولی روسیان یک بار دیگر این خیال پلید و دیرین خود را به گور بردند.
کینۀ گروه فشار که پس از پیروزی آزادیخواهان رنگ عوض کرده بودند از مجاهدان آزادی در تبریز به ویژه از ستارخان به حدی بود که او را در تهران با گلوله زدند. شعر استاد شفیعی کدکنی یادآور ستارخان و مبارزان آزادی در همۀ ادوار است.
هزار مرتبه گفتند و باز نشنیدی / کنون سزای ستیهندگیت را دیدی
گرسنه میر و به زنجیر / کز چه روی ای شیر / به جشن شادی بوزینگان نرقصیدی
مزدوران نوساخته، بدیلی در برابر آزادی خواهی مردم در دست استبداد
بی وطنی محمدعلی شاه، فرصتی مناسب برای بلعیدن آذربایجان در اختیار روسیان گذاشته بود. در آن دوران تبلیغات دستگاه استبدادی به پشتوانۀ روسیان، عده ای خام و نادان ( قبیله گراهایی که برای هویت بخشیدن به خود، پیشوند «پان» را به خود چسباندند ) را واداشت با اوهام کور و صد البته كژي و كاستي در برنامه ريزيهاي ما « تندیس گرگی با گونه گونه دروغش و آن فانوس بی فروغش »[3] بر بوستان تمدن ایران یاغی گری کند. آنها خوب فهمیده بودند که رگ حیاتی ایران و بن مایۀ هویت ایرانی دُرّ دری است. بنابراین دست روی زبان و ادب پارسی گذاشتند. حتی هدف از طرح تغییر خط از پارسی به لاتین به سان آنچه بعدها به ترکیه تحمیل شد، ایرانی زدایی از آذربایجان بود. دریغا که برخی از اندیشمندان هم به اشتباه در دام تغییر خط افتادند. با تمام نیرنگ ها و نامردمی ها در استبداد صغیر، مردم آذربایجان به رهبری قهرمان اسطوره ای خود ستارخان خوب فهمیده بودند « اگر ناحق ها را حق مي خوانند، آمده اند كه سر ببرند تا كلاه دهند. » به این ترتیب روسیان یک بار دیگر این خیال پلید و دیرین خود را به گور بردند. امروز این فرقۀ کذایی نقش حزب توده را در ایران بازی می کند و نیز در دست حکومت ایدئولوگ، بدیلی در برابر آزادی خواهی مردم نگه داشته شده است. از زبان شهریار به اهمیت زبان و ادب پارسی در فرهنگ و تمدن ایران اشاره کرده و می گذرم. اکنون جای پرداختن به این موضوع نیست و نمی خواهم از مطلب اصلی دور شوم. شهریار خداوندگاران دُرّ دری را جام افسانۀ شرق و بنیاد هویت ایران می خواند :
شاعران خود قلم سحری از این نقاشند شعر چون زنده نباشد که قلم زنده از اوست
خود چو حافظ خلفش هست و نمیرد سعدی همچو فردوسی توسی که عجم زنده از اوست
نی که رومی زد و چنگی که نظامی بنواخت جام افسانۀ شرق است که جم زنده از اوست
مسألۀ ایران، مشروطه خواهی است و حفظ تمامیت ارضی ایران نیز از عمده مسائل مشروطیت است. نهضت مشروطه خواهی نهضت آزادی ایران و احراز حقوق شهروندی فرد فرد ملت می باشد و در چارچوب قانون اساسی مشروطه، همۀ باشندگان ایران به مطالبات خود می رسند. ولی تبلیغات دستگاه استبدادی به پشتوانۀ روسیان، عده ای خام و نادان را واداشت به بهانۀ پاسداری از دین به روی هموطن آزادی خواه اسلحه کشیده و خونش را بریزند. بی آنکه بدانند، همۀ مردم از اقوام و فرقه های مذهبی و حزبی، استثمار شده اند. ستارخان به درستی می گفت : « دشمنان ما تنها وقتی بر ما پیروز می شوند که خود ما دشمن همدیگر شویم. »
تشکیل کمسیون عالی توسط آزادیخواهان و خلع محمدعلی شاه از سلطنت
سیزده ماه بعد از به توپ بستن مجلس شورای ملی در 25 تیر 1288 اردوی گیلان به ریاست سپهسالار تنکابنی و اردوی مجاهدان بختیاری به فرماندهی سردار اسعد بختیاری وارد تهران شدند. نبرد نه مدت زیادی به طول کشید و نه قربانیان فراوانی داشت. استبداد به زانو درآمد و محمدعلی شاه به سفارت روسیه پناه برد. شاه پیشنهاد کرد بازگشت به حکومت مشروطه را بدون برکناری اش می پذیرد. اما دیگر دیر شده بود و او به علت فریبکاری و وطن فروشی و خونریزی، محوریت خود را در جایگاه شاه ایران به عنوان حافظ تمامیت ارضی و حافظ هویت ملی از دست داده بود.
بی درنگ عده ای از نمایندگان و رؤسای اصناف و دیگر آزادیخواهان در ساختمان بهارستان گرد آمدند و به عنوان کمسیون عالی، محمدعلی شاه را از پادشاهی خلع کرده و به حکومت نظامی پایان دادند. روزنامه های آزاد باز نشر یافتند. تبعیدیان بازگشتند و مخالفان مشروطیت توقیف و عده ای که دستشان به خون مردم آلوده بود مجازات شدند و در 9 اَمرداد 1288 ، نماد مشروعیت ( شیخ فضل الله نوری ) در میدان بهارستان مقابل مجلس ملی توسط مشروطه خواهان به دار آویخته شد. اعدام او به دلیل حمایت از کودتاگران و کارهای ناشایست او بود نه به دلیل افکارش و این کار بدون تأیید مجتهدان به نام تهران، بهبهانی و طباطبایی و مجتهدان به نام نجف، خراسانی و مازندرانی ممکن نمی شد. اما 69 سال بعد در بهمن 1357 ، نوادگان آنها حوزۀ فقه قم را به عنوان نماد مشروعیت به رهبری آیت الله خمینی به قدرت رساندند. سوال اساسی اینست که در طی 69 سال چه اتفاقهایی در کشور افتاد که ما را به سمت انقلاب اسلامی 1357 خورشیدی سوق داد؟
وبای مالیخولیایی که گریبان ملت ایران را گرفته
هر مستبدی در وهلۀ نخست می خواهد نظر جمهور مردم را به نظر خود نزدیک کند، قطعاً اگر هم امکان پذیر باشد کوتاه مدت خواهد بود. لذا دستگاه پروپاگاندایی راه می اندازد و با تحمیق و تغنیِ کاسه لیسانش و ایجاد ترس در دل مردم، استبداد خود را مونارشی ( به زعم خود بر اساس حقیقت و فضیلت ) نام می نهد. امروز مونارشی از نظر اجتماعی همان استبداد است و دسته بندی که ارسطو از نظامهای سیاسی ارائه داده جای بحث دارد. مرتجعان نیز از هر نوع و در هر زمان که همواره یا یکی از بازوهای استبداد بوده و یا خود بر مسند حکومت نشسته، عدم حاکمیت دموکراسی در جامعه را بی لیاقتی مردم نسبت به آزادی می خوانند و ما آن را می بلعیم. چون با « سیاست » و « تاریخ » به مثابۀ علم برخورد نمی کنیم.
ما ملتی هستیم که منتظر آمدن روزِ خوبیم تا آوردنش و از شکسته شدن بتهای ذهنمان می ترسیم. لذا در ارائۀ طرحی نو، با هزاران واژۀ اخته بر لب مواجه می شویم و به دو دلیل دوست نداریم نظر مخالفی بشنویم.
این ترس یک دلیل واهی در مقابل عدم مطالعه در اذهان متبادر می کند، می گویند در کتابها افکار ضد و نقیض وجود دارد لذا مطالعه آرام و قرار ما را بهم می زند. این اوهام کور، شم سیاسی و تاریخی را در جامعه تنزل داده و به جای اینکه با سیاست و تاریخ علمی برخورد کنیم، با نگاهی متحجرانه، یکی را بی پدر و مادر و دیگری را نوشتۀ فاتحان خوانده و از غزل پر مغز حافظ، فقط بر لب جوی نشستن و گذر عمر نظاره کردن را برمی گزینیم. با واژگانی مثل گوزن و کرگدن و گاو گویی که شاخ دارند[4] حماقتشان را دست بر دهانت می نهند[5] و می گویند : « تو که نمی توانی جهان را تغییر دهی. »
دو دلیل بالا در کنار زدن نظر مخالف، مِثل وبای مالیخولیا گریبان ملت ایران را گرفته است. شادروان تقی زاده به اشتباه انگلیسیها را وبای مالیخولیا می داند[6] و همین کج دانی است که او را به این نتیجه می رساند که « برای پیشرفت باید از فرق سر تا نوک پا فرنگی شد. » سوال اساسی از جناب تقی زاده اینست که گیریم انگلیسیها و هیچ کشور دیگری در ایران دخالت نمی کردند ؛ آیا ما نباید ضعفها و حماقت هایمان را بر طرف می کردیم؟ و اگر عاقل بودیم آیا بیگانگان به خود اجازۀ دخالت می دادند؟ یا با تمدن بزرگ ایران در یکی از مهمترین جغرافیای جهان، مراودات عاقلانه برقرار می کردند؟ حکومتهای مستبد و دیکتاتورها از کرات دیگر نمی آیند. بی آنکه تأثیر خارجیها را نادیده بگیریم، بدانیم که ما زمینه را برای آنها فراهم کرده ایم. اینکه عذر بدتر از گناه است بگوییم مسبب تمام بلاهایی که بر سر ما آمده خارجی ها بودند. پس ما چقدر بی عرضه و نادان و بچه ایم؟ از یک طرف مردم را لایق آزادی نمی دانیم و از طرفی بیگانگان را مسبب عدم پیشرفت کارها معرفی می کنیم؛ هر دو توجیه بی پایه و بی مایه اند.
اگر سیاست ورزی عاقلانه ای داشتیم، بیگانگان خود را در برابرِ سیاست ورزانِ عاقل می دیدند نه یک مشت نادان. با این تأکید که هر انسانی جایز الخطا است. اما نادان دو ویژگی دارد : خود را همه کاره می داند و خطایش را تکرار می کند. آزادی هر ملتی در گرو عقل آن ملت و حاکمانش است و درک این مطلب که چشم اسفندیار استبداد، تداوم آزادی خواهی است و نباید خسته و ناامید شد.
امروز نیز به هوش باشیم .
کشور هنگامی دچار تجزیه یا اشغال و هر بدبختی دیگری می شود که یا استبداد بر آن حاکم باشد و یا سیستم حکومتی، محوری مقتدر به عنوان حافظ تمامیت ارضی و حافظ هویت ملی و منافع ملی نداشته باشد. در نظام مشروطه هر وقت فضای سیاسی در کشور بسته نبود، ایران دچار تجزیه نشد. اگر هم بلای تجزیه بر آن نازل شد، ترمیم یافت. مانند نجات آذربایجان در 21 آذر 1325 .
در دموکراسی، رأی دادن و تشکیل دولتِ اکثریت ابزار است نه اصل
با انقلاب مشروطه، نوزادی به نام مردم سالاری متولد شد و در مسیر سالارمند کردن ملت گام برداشت و ایران را وارد جامعۀ جهانی کرد. اما تا به امروز مرتجعان از هر فرصتی استفاده کرده و دموکراسی را تنها در رأی به منتخبان حکومت خلاصه کردند و ایران را به انزوا کشیدند. دموکراسی یک پدیدۀ مستقل و قائم به ذات است و در آن رأی دادن و تشکیل دولتِ اکثریت، اصل نیست بلکه آنها ابزار دموکراسی هستند.
اصل در دموکراسی دو چیز است :
این دو اصل همۀ آزادیهای فردی و اجتماعی را در بر دارند. در دموکراسی مردم به افراد در قالب احزاب رأی می دهند و حزب منتخب در مجلس، دولت را تشکیل می دهد و باید به مردم پاسخ گو باشد. برگزیدگان از شوراهای روستایی و شهری گرفته تا نمایندگان مجلس و رئیس دولت موظف هستند آنچه را که به موکلان خود وعده داده اند عمل کنند. تقلب در دموکراسی و حاکمیت قانون گرچه صفر نیست، تأثیر قابل توجهی نمی تواند داشته باشد. مگر تقلب سازمان یافته ای صورت گیرد.
آیا شکل حکومت در برابر محتوا و درون مایۀ حکومت، بی اهمیت است
پیش از اینکه به این سوال پاسخ دهیم، نکته ای را باید روشن کنیم. سخن ما دربارۀ ایران است، نه کشورهای همسایه و کشورهای حاشیۀ خلیج فارس که قدمت هر گروه از آنها روی هم به یک دهم تاریخ ایران نمی رسد. داشتن تاریخ مشترک هزاران ساله شرایط ایران را خاص می کند.
چهار ستون هویت ملی ایرانیان که مهمترین نقش را در استقلال ملت و حفظ فرهنگ خودی در برابر استیلای فرهنگ بیگانه ایفا کرده و در یک کلام راز جاودانگی ملت هستند عبارتند از :
گرچه این چهار اصل در دوره های گوناگون فراز و فرودهایی داشتند، امروز آنها بر چکاد هویت ایرانی برافراشته اند و چهار ستون اصلی و تغییر ناپذیر روح ملی و کیان معنوی هر ایرانی هستند. در این روزگار وانفسا نباید آنها را با معیارهای جهان وطنی، فدای رویاپردازیهای خود کنیم و با عجز و طمع و حماقت، تمدن با ریشه و با گوهر ایران را به تباهی بکشانیم.
تنها با در نظر گرفتن این نکتۀ مهم می توانیم به سوال مطرح شده پاسخ دهیم. محتوا و درون مایۀ حکومت دارای اصالت است و رابطۀ حکومت با مردم کشور و مردم جهان در قالب آن محتوا و درون مایه باید تعریف شود. حکومت باید حامل آرمانهای ملت باشد و قدرت خود را متکی بر اراده و آرمانهای ملت بداند. اما شکل حکومت نیز به دو دلیل بسیار مهم است. نخست تداوم حافظۀ تاریخی ملتی هزاران ساله، دلیل دوم که مهمتر از دلیل نخست است، برای حفظ چهار ستون هویت ملی ایرانیان که در بالا نام برده شد به ویژه حفظ و تداوم تاریخ مشترک بیش از ده هزار سالۀ ایرانیان به یک « محور » نیاز داریم و آن پادشاه مشروطه است. آخر، سیاست استفاده از ممکنات است نه رویا پردازی.
نهال آزادی با اینکه محصور ماند ولی همواره پویۀ شکفتن دارد . . .
باز از شفیعی کدکنی بشنویم.
ترجیح می دهم درختی باشم / در زیر تازیانۀ کولاک و آذرخش
با پویۀ شکفتن و گفتن / تا رام صخره ای
در ناز و در نوازش باران / خاموش از برای شنفتن.
***
[1] - در اقتصاد غیر آزاد، کلام سعدی کاملاً صادق است.
آنکه افزون گشت سیم و زرش زر نباریده از هوا به سرش
پس کجا جمع کرده این زر و سیم یا خودش دزد بوده یا پدرش
[2] - در این دوره روسیان در استانهای شمالی ایران بر ستم و بیدادگری خود افزودند، جراید آزادیخواه را بستند و نویسندگان آنها را به تهران و ولایات مرکزی و جنوبی تبعید کردند.
[3] - اصطلاحاتی از شعر « آوارۀ یمگان » از محمدرضا شفیعی کدکنی
[4]- برگرفته از شعر شفیعی کدکنی با عنوان « معراجنامه » دفتر شعر « از بودن و سرودن »
[5]- زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم گوش بده عربده را دست منه بر دهنم ( مولوی )
[6] - تقی زاده می گفت : « نمی دانم چرا یک مرض عمومی به بسیاری از مملکت ما دست داده که درست مثل وبای مالیخولیا شده و آن اینست که انگلیسیها مثل جن و پری در همۀ امور دست دارند و مانند قضا و قدر کل امور جاریه از کوچک و بزرگ تابع ارادۀ آنها است و به انگشت آنها می گردد. این جزام مسری و طاعون مهلک یکی از بدترین بلاهایی است که به ایران روی داده و دلیل کمی رشد اجتماعی است و تا عافیت نپذیرد امید صلاح و فلاحی نیست. »
منابع :
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/
« رضامراد صحرایی ؛ وزیر آموزش و پرورش » و « علیرضا زاکانی شهردار تهران » سه شنبه سوم مرداد نشستی در وزارت آموزش و پرورش برگزار کرده اند و حاصل آن انتشار 13 عکس در پرتال وزارت آموزش و پرورش است در حالی که از محتوای این نشست خبری نیست . ( این جا )
مشخص نیست این همه مسئول و مدیر در این نشست چه مطالبه ای را مطرح کرده اند و آیا کسی در مورد « قانون تشکیل شوراهای آموزش و پرورش » و پی گیری آن سخنی به میان آورده است ؟
شنبه 19 آذر 1401 ؛ « صدای معلم » در گزارشی نوشت : ( این جا )
« چهارشنبه 16 آذر نشست همكاری بين وزارت آموزش و پرورش و شهرداری تهران برگزار گردید . ( این جا )
« علیرضا زاکانی » شهردار تهران در این نشست به موضوعات مختلفی اشاره کرد .
زاکانی گفت :
« نیازمند این هستیم كه نقشه مدارس شهر تهران احصا شود تا پیشنهادی را برای باز طراحی کل مدارس داشته باشیم و بتوانیم یک تفاهم بزرگ منعقد کنیم که در آن ظرفیتهای آموزش و پرورش مولدسازی شود و در خدمت توسعه آموزشی قرار گیرد.
زاکانی خاطر نشان کرد: نکته بعدی قبول مسئولیت مدارس است. ما میتوانیم ۳۵۳ مدرسه را در محلات شهر پشتیبانی کنیم و باری را از دوش آموزش و پرورش برداریم.
شهردار تهران اضافه کرد: پشتیبانی ما در موضوع معلمان میتواند این باشد که به دغدغه فراغت و مسکن آنها توجه کنیم و ظرف چند سال مشکل مسکن آن ها را حل کنیم.
پرسش « صدای معلم » از شهردار تهران آن است نهادی که بی توجه به وظایف مصرح خود در اجرای درست « قانون هوای پاک » و به عنوان مثال اقدام به فروش هوا تحت عنوان مجوز طرح ترافیک و... می کند چگونه و با کدام پشتوانه و ضمانت اجرایی می خواهد برای معلمان مسکن بسازد ؟
آیا بهتر نبود وزیر آموزش و پرورش به جای تکرار عبارات کلیشه ای و خسته کننده مانند اجرای سند تحول بنیادین و... وضعیت اجرای قانون تشکیل شوراهای آموزش و پرورش و وظایف شهرداری در این مورد را شفاف سازی می کرد ؟
آیا مولدسازی ظرفیت های آموزش و پرورش از نظر شهردار تهران چیزی مانند فروش هوا برای درآمد زایی است ؟!
توصیه « صدای معلم » به شهردار تهران آن است که به جای ظاهر شدن در نقش یک « فعال سیاسی » و حضور در « میتینگ های سیاسی » به وظایف قانونی خود عمل کرده و در برابر آن پاسخ گو و مسئولیت پذیر هم باشد . »
زاکانی در تاریخ 13 بهمن 1401 از تشکیل قرارگاه تعلیم و تربیت در شهرداری تهران خبر داده و چنین می گوید : ( این جا )
« برای تعامل بهتر با مجموعه وزارت آموزش و پرورش به زودی قرارگاه تعلیم و تربیت در شهرداری تهران تشکیل میشود که ذیل این قرارگاه مسائل مرتبط با همکاری شهرداری و آموزش و پرورش را عملیاتی خواهیم کرد. آیا مولدسازی ظرفیت های آموزش و پرورش از نظر شهردار تهران چیزی مانند فروش هوا برای درآمد زایی است ؟!
زاکانی در پایان گفت: سر فصلهایی که قرار است در تفاهمنامه مورد بحث و بررسی قرار گیرد باید معطوف به تمامی ابعاد همکاری شهرداری تهران و وزارت آموزش و پرورش باشد، ما معتقدیم در مسیر آبادانی کشور آموزش و پرورش باید محور تحول باشد. به همین جهت با تمام وجود و ظرفیت خود حاضر به همکاری با این وزارتخانه هستیم . »
« امروزه شهرداری ها ( در کشورهای توسعه یافته ) وظایفی چون ساخت، تعمیر و نگهداری مدرسه های ابتدائی، راهنمایی، دبیرستان ها را به عهده دارند. نظافت، تأمین وسایل آموزشی و نگهداری این گونه بناها را شهرداری ها به کمک افراد تحت استخدام خود انجام می دهند .
شهرداری ها می توانند به تنهایی و یا به کمک سایر اداره های محلی نسبت به تأسیس کلاسهای آموزشی جهت بزرگ سالان اقدام نمایند . ( این جا )
وظایف شهرداری ها در جهان روز به روز گسترده تر می شود .
رسول پاپایی مدیر کل وقت امور شوراهای آموزش و پرورش چنین می گوید : ( این جا )
« در ارتباط با شهرداریها، ماده 10 قانون شوراهای آموزش و پرورش به صراحت میگوید که شهرداریها موظف هستند تا با تدوین آییننامهها و اتخاذ روشهای لازم نسبت به وصول عوارض که قانون برای آموزش و پرورش تصویب کرده، اقدام کنند. چرا بعد از گذشت بیش از 20 سال، شهرداریها یک آییننامه واحد برای کل کشور ندارند؟ چرا سازمان همیاری و دهیاریهای شهرداریهای کشور به آن ورود نمیکند تا یک آییننامه طراحی کند و این موضوع در کل کشور بدون هیچگونه حاشیه و تلاش به صورت قانونی در اختیار آموزش و پرورش قرار بگیرد و این آییننامه در واقع تنظیم و تصویب شده و به تأیید آموزش و پرورش برسد .
سال گذشته وظیفه هر دستگاه را که قانون به آن اشاره کرده است، احصا کردیم؛ در نامهای مکتبوب کرده و به همراه کتاب قانون شوراهای آموزش و پرورش به 17 دستگاه مربوط ارسال کردیم و از آنها خواستیم که تکلیف را روشن کنند و بگویند اجرا میکنند یا نمیکنند. اگر اجرا نمیکنند، دلیلش را بگویند. مثلا بگویند که این قانون منسوخ شده یا در تعارض با قوانین ماست .
ماده 16 قانون شوراهای آموزش و پرورش اشاره کرد. بر این اساس، کلیه شهرداریها موظف هستند که با توجه به نیازهای پیشبینی شده در طرحهای تفصیلی شهرها با استفاده از امکانات و مجوزهای قانونی خود، زمینه احراز مالکیت زمینهای پیشبینی شده برای فضای آموزشی و پرورشی شهرهای مربوطه را برای اداره آموزش و پرورش شهر فراهم سازد.
یعنی مدیرکل کلانشهری مثل تهران که با ساخت و سازهای متعدد در محیط پیرامون خودش مواجه هست و تراکم جمعیتش هرچند سال یکبار به هم میخورد، باید شهرداری زمینه این را فراهم کند که او بداند چند قطعه زمین آموزشی در نقشه تفصیلی شهر در 20 سال آینده وجود دارد تا بتواند برنامهریزی کند.
یا بر اساس ماده 18 کلیه انبوهسازان در شهرها و شهرکهای جدید موظف هستند اگر تا 200 واحد را ساختند، فضای آموزشی را در شهر یا شهرک تأمین کنند یا هزینه را در اختیار نوسازی قرار دهند تا مدرسه بسازد. کافی است یک گزارش میدانی از شهرکهای انبوهسازان تهیه کنید؛ آیا شهرداری زمینه اجرای این قانون را فراهم کرده است که انبوهساز پایان کار نگیرد مگر اینکه فضای آموزشی را تأمین کرده باشد. انبوهساز 190 واحد مسکونی میسازد و قانون را دور میزند یعنی مدرسهای برای این خانوادهها فراهم نمیشود » .
آیا منطقی و عقلانی نیست که به جای شعار دادن و حرف های بی پشتوانه مانند تشکیل قرارگاه تعلیم و تربیت ، ساخت مسکن برای معلمان و.... شهرداری همان قانون 30 سال پیش را درست اجرا کند ؟
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نام امرداد ماه در تاریخ معاصر ایران به لحاظ ثبت چند رویداد تلخ و شیرین تاریخی در 120 ساله اخیر برجسته تر از سایر ماه های سال می باشد.
یکی از مهم ترین این مناسبت ها 13 مرداد 1285 روز امضای فرمان مشروطه است همان مشروطه ای که متاسفانه به دلایل عدیده ای که امروز تقریبا بر همگان روشن است به صورت نارس و ناقص الخلقه متولد شد و شوربختانه شرایط اجتماعی و سیاسی ایران دوران قاجار و دخالت های دو قدرت استعماری روس و انگلیس و بعد تر وقوع دو جنگ جهانی و اشغال ایران در این دو جنگ توسط همین قدرتها و. .. باعث شد تا این کودک نارس هیچ وقت فرصت کافی برای رشد و بالندگی و تکامل پیدا نکند .
در حیات طبیعی اگر مادری بیمار و رنجور و دارای سوء تغذیه باشد ممکن است نوزادش یا قبل از موعد مقرر و زودرس به دنیا بیاید و یا کلا ناقص و عقب مانده باشد که از دو حال خارج نیست یا در همان ابتدا می میرد و یا تا آخر عمر زندگی نرمالی نخواهد داشت و فقط با کمک دیگران قادر به ادامه حیات خواهد بود. انقلاب ها یا بهتر بگوییم تحولات اجتماعی نیز از این قانون پیروی می کنند و فقط وقتی موفق هستند که در زمینه و زمانه مناسب پرورانده و متولد شوند در غیر این صورت انقلاب و یا آثار آن به صورت نوزادانی نارس هستند که قادر به ادامه حیات نیستند اگر چه در ظاهر نمی میرند اما در کل تبدیل به جریاناتی بی محتوا و تشریفاتی می شوند نظیر انقلاب مشروطه ایران که در بدو تولد به دلایل پیش گفته شده هیچ گاه فرصت کافی برای رشد و اعتلا پیدا نکرد و به همین علت منتج به وقوع تحولاتی شد که قبل از اینکه عقلانی و منطقی باشد بیشتر متکی بیشتر بر هیجانات آنی و زودگذر استوار بود .
مثل قیام عظیم مردمی 30 تیر 1330 که به کنار رفتن قوام و بر کشیدن مصدق انجامید و تنها در فاصله دوسال به واقعه 28 مرداد 1332 و سقوط دولت ملی دکتر مصدق انجامید . (1) هنوز معلوم نشده که آن جمعیت عظیم در این فاصله دو ساله و در 28 مرداد چرا دیگر حاضر به ریسک نشدند و در مقابل کودتاگران مقاومتی نکردند ؟
اصلا چرا بین شعار های صبح و بعد از ظهر 28 مرداد تفاوت 180 درجه ای به وجود آمد؟ و ده ها پرسشی که هنوز کسی برای آن پاسخی پیدا نکرده است ؛ از این رو تاریخ هنوز در خصوص ماهیت واقعه حادثه 28 مرداد ، فرصت ارائه یک تحلیل بی طرف را پیدا نکرده و آنچه تاکنون از طرف بسیاری محققین و مورخین چه به صورت کتاب و چه مقاله به رشته تحریر درآمده و به ویژه در مورد حوادث سریع روزهای 25 تا 28 مرداد؛ بیشتر تولید ابهام می کند تا کشف حقیقت! چرا که اکثر این افراد به نقش بازیگران رو در روی ماجرا با نگاهی عصبی و دگم نگریسته اند ؛ آنها را یا سیاه و سفید و یا دیو و فرشته دیده اند و یک طرف خیر مطلق و طرف دیگر را شر مطلق پنداشته اند و با همین نوع نگرش و یا بنا به علائق شخصی و حزبی یا عدم دسترسی به همه منابع تاریخی از ظن خود یار یکی از طرفین ماجرا شده اند تا جایی که عده ای آن را کودتا وعده ای نیز آن را قیام ملی نام نهاده اند و همچنان بر نظر خود اصرار دارند !
اما در مورد انقلاب مشروطه و علت عدم موفقیت کامل مشروطه خواهان در استقرار یک نظام مدرن مردم سالا ر ، به لحاظ بعد زمانی 120 ساله و عبور از چند دوره مهم تاریخی سقوط قاجاریه و پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی؛ تحلیل ها واقعی تر و وحدت نظر بیشتری وجود دارد و از این رو شاید بتوان تحلیل جامع تری ارائه داد .
اجازه بفرمایید موضوع را با نگاه طنز هفته نامه قدیمی توفیق به یکی از ارکان مشروطه یعنی قوه مقننه که اتفاقا مهمترین رکن حکومت مشروطه و مجالس منبعث از آن بود شروع کنم .
در مجلس شورای ملی قبل از انقلاب چند نماینده دائمی از چند شهر به عنوان نماینده در مجلس جا خوش کرده بودند که اصلا یا اهل شهر خود نبودند و یا در کل ساکن تهران بوده و به حوزه نمایندگی خود کاری نداشتند.این نمایندگان ، سوژه طنز همیشگی هفته نامه توفیق بودند. مثلا در یک مورد چنین نوشته بود (نقل به مضمون) : « در اولین جلسه افتتاحیه مجلس جدید آقای دانشی نماینده آبادان (یکی از همان نمایندگان دائمی) در نطق پیش از دستور از ریاست مجلس در خواست کرد که برای اطلاع نمایندگان محترم لیست حوزه های محل انتخاب نمایندگان را قرائت کنند تا نمایندگان محترم بدانند که نماینده کدام شهر هستند! و در طنز و کاریکاتوری دیگر که بیشتر موضوع بحث این نوشته است (14مرداد و جشن مشروطه) روی جلد مجله توفیق کاریکاتوری از مراسم سالگرد پیروزی مشروطه در مجلس چاپ شده بود که نمایندگان و سناتورها را در حالی در سالن تشریفات مجلل مجلس در گروه های سه یا چهار نفره دور میزهایی که انواع اقسام اطعمه و اشربه وجود داشت مشغول صرف غذا و گفت و گو بودند به تصویر کشیده بود.
در این تصویر ، کاریکاتوریست مجله از قول دو نفر از همین نمایندگان دائمی ، گفت و شنودی با این مضمون را ذیل کاریکاتور خود نوشته بود .
نماینده اولی از دومی می پرسد : « فلانی شما می دانی جریان مشروطیت چیست؟ دومی پاسخ می دهد : بله ، مربوط می شود به روزی که یپرم خان ارمنی! با همکاری لیاخوف روسی مجلس را به توپ بستند . اولی دوباره می پرسد خوب بعد چی شد؟ دومی جواب می دهد : هیچی!! بعدش من و تو شدیم نماینده......»
در این طنز ها اگرچه به لحاظ ماهیت طنز ، اغراق دیده می شود اما اصل و پایه آن بر واقعیتی انکار ناپذیر استوار بود و آن واقعیت این بود که به علت همان نارس بودن مشروطه و اینکه شرایط اجتماعی و سیاسی ایران هیچ وقت فرصت بلوغ این نوزاد که حالا عمری هم از او گذشته بود را نداده و مجالس قانون گذاری شورای ملی و سنا بیشتر حالت دکور و برای خالی نبودن عریضه وجود داشت و تصمیمات اصلی وحیاتی کشور در اماکنی دیگر اتخاذ می گردید و نمایندگان تقریبا کارمندان دولت ها بودند. متاسفانه بسیاری از مورخین و محققین صرفا دخالت بیگانگان را عامل این رویدادها معرفی می کنند.این گزاره اگر چه واقعیت دارد اما همه علت نیست. یکی از علل آن نارس بودن بودن نوزادی به نام مشروطه یا به تعبیر هوشمندانه دکتر ماشالله آجودانی ، « مشروطه ایرانی » است. (2) چرا که انقلابیون به ستوه آمده از جور استبداد قجری فقط قصد رهایی داشتند بدون اینکه با کارکرد سایر ابزار دموکراسی مثل مطبوعات آزاد و متعهد و یا احزاب ملی و سراسری آشنا باشند. به همین علت در فقدان بلوغ اجتماعی آن دوران؛ مطبوعات به زودی به فحش نامه ها چاپی تبدیل شد تا حدی که بعضی از آنها عملا به اخاذی از افراد ذی نفوذ می پرداختند (3) و احزاب هم اگر چه با کپی برداری شده از غرب به وجود آمد اما توسط رهبران خود با فرمول و روش شرقی اداره می شدند بدین معنی که به جای رقابت سالم و سازنده به جان هم افتادند و دست به ترور و وحشت و حذف همدیگر زدند و شد آنچه نباید می شد .
1 ) 5 مرداد 1402 1-28 مرداد البته خاطره تلخ دیگری را هم در ذهن ایرانیان به خصوص مردم شریف آبادان متبادر می کند وآن آتش زدن جنون آمیز و جنایتکارانه سینما رکس آبادان در 28 مرداد سال 57 می باشد .
2 -قبلا در نوشته ای با عنوان « قانون گریزی؛ قانون نانوشته ایرانی » که در همین سایت منتشر شد به برداشت شخصی خود از این کتاب ارزشمند اشاره کرده ام و خواندن کتاب به دوستداران تاریخ و فرهنگ ایران توصیه می کنم .
3- نگاه کنید به نظرات مرحوم محمدعلی جمالزاده نویسنده شهیر در مورد اخاذی محمد مسعود روزنامه نگار جنجالی از متنفذین و بازاریان خوشنام آن زمان و یا حملات ناجوانمردانه و دروغ پراکنی های نشریات حزب توده به شخص دکتر مصدق .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
حاکمان در زمان معزولی
همه شبلی و بایزید شوند
لیک چون سر عمل آیند
همه چون شمر و چون یزید شوند
ادیب صابر ترمذی
احتمالا این شعر پرمغز ادیب صابر ترمذی را از درازنای تاریخ شنیدهایم. حاکمان (مدیران) در زمانی که فاقد پست و مقامند چون شبلی صوفی و بایزید عارف مردم دارند، لیک چون سر کار آیند دست شمر و یزید را از پشت میبندند و جو اختناق و فضای امنیتی و حراستی را در حوزه کارشان جاری میکنند. در درگاهشان سخن چینان و جاسوسان معمولا جای مشاوران دلسوز و متخصص را میگیرند و با پروندهسازی برای منتقدین سعی وافر در بایکوت و ترور شخصیتیشان دارند.
قطعا با مدیران کوتوله برخورد داشتهایم ؛ مدیرانی که علاقه مند به زندگی جلبکی در باتلاقهای خودساخته پیرامونیاند.
ارادت محوری
مهمترین ویژگی یک مدیر کوتوله آن است که اگر میزش را از وی بگیری هنر و ایدهای برای ارائه نداشته و به قول خودمان حرفی برای گفتن ندارد.
در سبک مدیریتی شان ؛ ارادت محوری جای شایستهسالاری را پر کرده و تقرب و چاپلوسی جای تخصص و مسئولیتپذیری را میگیرد. مدیران کوتوله برای بالادستیها چون موش خاموش و برای پایین دستیها شیران ژیانند!
در قاموس یک مدیر کوتوله ، زیردستان در دو بخش کلی « با من و یا بر من » تقسیم میشوند. جهانبینی مدیر کوتوله جهان پنج سانتیمتری بینی اوست. این مدیران افراد مستقل و لایقتر از خود را منزوی کرده و یا آنها را در محبس ارادتمندان فرومایه خود به بند عزلت میکشند تا غرورشان لکهدار و امیدشان به یأس مبدل گردد و در آتیه موی دماغشان نگردند.
دانای کل
یک مدیر کوتوله از واگذاری اختیارات و تفویض امضا به معاونتها و زیر دستانش واهمه داشته و خود مرکز عالم بوده و در سازمان همه تصمیمات به وی ختم میشود. کارمندان چنین مدیری فاقد اعتماد به نفس بوده و در نبود دانای کل عملاً امورات سازمان فلج و فشل خواهد بود. یک مدیر کوتوله مواضعش در مسائل حساس مبهم و قابل تفسیر است تا با وزش بادهای مخالف به راحتی بتواند خود را با هژمونی غالب تنظیم و تطبیق دهد.
حافظ وضع موجود
مدیر کوتوله حافظ وضع موجود بوده و معمولا اهل چالش، پویش و ریسک نیست. موفقیتهای زیردستان را مصادره به مطلوب میکند. از کارمندان خلاق و حاذق گریزان است، مگر اینکه در رسته ارادتمندانش بوده و هنرشان در مدح قامت مدیر صرف شود. با برگشت دادن بودجه به نام صرفهجویی سعی در خوشخدمتی به بالادستی خود دارد.
چراغ راهنما و قانون بقای مقام
راهنمای چنین مدیرانی منافع شخصیشان است و لاغیر. آن چنان بلوایی سر کوچکترین مسائل راه میاندازند که گویی جنگ جهانی راه افتاده است و به خاطر دستمالی قیصریهای را به آتش میکشند.
بیرق آنها بر پشت بام خانهشان افراشته و جهت وزش باد را به خوبی حس و به راحتی رنگ عوض میکنند.
قانون بقای مقام در مورد آنها صادق است، یعنی از دولتی به دولت دیگر همیشه مدیر میمانند و گویی مدیر متولد شدهاند.
مانع رشد و ارتقای پرسنل زیرمجموعه خود شده و معیار ارتقای افراد را میزان نزدیکی و وفاداری میدانند.
چه باید کرد ؟!
برای تلطیف فضای متشنج و متصلب معطوف به یک مدیر کوتوله میتوان اقدامات زیر را صورت داد : مهمترین ویژگی یک مدیر کوتوله آن است که اگر میزش را از وی بگیری هنر و ایدهای برای ارائه نداشته و به قول خودمان حرفی برای گفتن ندارد.
رواج تفکر انتقادی
« ویلیام گراهام سامنر » یکی از بنیانگذاران جامعهشناسی آمریکا بیش از ۱۰۰ سال پیش در کتاب « تفکر نقادانه » مینویسد:
« تفکر انتقادی، اگر در جامعه ای رواج یابد، در همه شئون و روحیات آن جامعه رسوخ خواهد کرد، زیرا خوی انتقادی شیوه ای برای مواجهه با مسائل زندگی است. کسانی که این خوی در آنها پرورش پیدا کند به هیچ وجه مقهور اشخاصی که سخنرانیهای تبلیغاتی میکنند نخواهند شد. آموزش سنجشگری (تفکر انتقادی) و پرورش توانایی سنجش گری تنها آموزش و پرورشی است که به حق میتوان گفت که شهروندان خوب پرورش می دهد.
سه تکنیک سنجش وضوح، صدق و عمق کمک می کند هر چیزی را باور نکنیم (کندباور باشیم)، خر پنداشته نشویم و تحمل عدم قطعیت داشته باشیم یعنی اینکه قضاوت را تا دستیابی به مستندات و شواهد کافی به تعویق بیاندازیم ».
مواجهه عقلانی با تعارضات
وجود تعارضات در هر سازمان و تشکیلاتی محتمل و البته طبیعی است.
مهم آن است که با برخورد عقلایی و به دور از هیجانات جناحی و سیاسی تعارضات به حداقل رسیده و با رفتار منطفی مهار گردند. مدیری که بتواند با کارمندان خود به صورت تعاملی گفت و گو و اصولی مذاکره کند ؛ کارمندان وفادارتر و فضای کار شادتر و کاراتری خواهد داشت. همچنین تنش و تناقض بین کارکنان زیرمجموعه کاهش یافته و بین افراد تعاملات بهتری شکل میگیرد.
ضرورت گفت و گو
« چرا گفتوگو اینقدر مهم است. یکی از دلایلش را میگویم. در جامعه هر مسئلهای از سه راه، حل میشود: اولی گفتوگوست. ولی اگر به نتیجه نرسیدیم دو راه بیشتر باقی نمیماند. دومین راه خشونت است یعنی یک نفر/نهاد باید به زور متوسل شود.
راه سوم وقتی است که ممکن است خشونت هزینهاش بالا باشد، باب گفتوگو نیز بسته است پس تنها راه دروغگویی برای فریبکاری است. در جامعهای که باب گفتوگو بسته شد، درهای خشونت و دروغ باز میشود » .
هنر گفت و گو و آفات آن
آفات زیر بر هنر گفت و گوی تعاملی و سازنده سایه افکندهاند:
- رویگردانی از تفکر انتقادی
- استقرار جو امنیتی و زیرآبزنی
- صفر و صدی بودن و استفاده ابزاری از ارزشهای عمومی
- خود بزرگ بینی در آینه دورقابچینان
- دست کم گرفتن و به حاشیه بردن منتقدین و تبدیل آنها به مخالفین خود
- فقدان شهامت پاسخ گویی
- دورقابچینان جای مشاوران
- نگاه عمودی به جای مشی افقی
- تناقض در رفتار و گفتار
- پیشداوری و قضاوت
- روابط عمومی حداقلی
- نگاه ایدئولوژیک به مسائل تخصصی
- عدم آشنایی با فنون مذاکره و گفت و گو
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در کشور ما در بسیاری از جنبه ها، روساخت ها ، زمان حال و هر آنچه به مانایی مناصب و موقعیت های کوچک و بزرگ کمک کند، بهتر و بیشتر دیده می شود. کمتر کسی به خود زحمت می دهد بکارد تا دیگری درو کند. کمتر کسی تلاش می کند تا ابتدا شیرازه کار را به درستی ببندد، بعد خشت روی خشت بگذارد. غالبا دیوار بی پایه و اساس را رنگ می زنیم و به کلاه گذاری بر سر حقیقت مشغولیم.
نهادهای مدنی، اقتصادی، فرهنگی، ورزشی و ... غالبا سر از همین گریبان به در می کنند و تکرار ملال آور یکدیگرند. نتیجه آن است که دوران کودکی و خامی هر مقوله ای همچنان ادامه دارد. حاصل کار، آن است که اغلب فعالیت ها مختوم و محکوم به رکود و شکست است. بعد از هر شکستی هم متولی آن می فرماید : ما باید کار زیرساختی انجام دهیم ؛ باید فرهنگ این کار را داشته باشیم؛ باید کار ریشه ای کنیم و ... یعنی با زایمان «بایدهای» چندقلو برای دیگران نسخه می پیچیم؛ تئوری می بافیم و در این گویه هایِ مردم رنگ کن ؛ منظور خودِ نازنین مان نیست.
کنشگری صنفی فرهنگیان نیز در این المپیک فعالیت های روبنایی، کم نیاورده است. در هر شهری چند نفر نقش پیشرو را برعهده گرفته اند و دیگر هیچ. در این بی قاعدگی، هر کس گروهی درست می کند و پرچمی را به اهتزاز درمی آورد تا میانبری بزند و دستش به ضریح کعبه آمال خود برسد اما دست ها می سایم / تا دری بگشایم / بر عبث می پایم / که به در، کس درآید /
ادعاها و مجادله ها، صنفی است و رویکردها به سمت ناکجا. جنگ های کلامی و مبارزات روکم کنی بر اصل هدف سایه افکنده است. هرکس هم در اثنای این مبارزه های گلادیاتوری، حرفی از کار زیربنایی بزند، به رگبارش می بندند. چون در این فرهنگ ریازده، به دلیل عدم گرایش به آشکار بودن چهره واقعیت، سخنان پوپولیستی و عامه پسند بیشتر به دل می نشیند.
«هرکس مبالغه آمیزتر بگوید و پوپول تر بنماید، قدر بیشتری می یابد » .نتیجه و دستاورد آن هم اصلا محلی از اعراب ندارد.
در این روش یا موفقیتی به دست نمی آید یا نتایج، اندک و ناپایدار است. حتی اگر سال های متمادی تکرار شود. دلیل می خواهید؟ دستاوردهای دو دهه فعالیت صنفی فرهنگیان را با هزینه ها و زمان اختصاص یافته به آن مطابقت دهید. (سهم غیرقابل کتمان بدنه قدرت، سر جای خود)
فعالیت صنفی وقتی به سمت باروری پایدار، پیش خواهد رفت که در میان کنش وران آن صنف یا حرفه :
۱. عمومیت یابد.
۲.به باور تبدیل شود.
۳. توام با آگاهی باشد.
۴. استمرار داشته باشد.
۵. دارای قالب و چارچوب مشخص باشد.
۶. راس فعالیت چکیده قاعده آن باشد.
7. محصول مطالبات بدنه باشد نه آرمان بافی پیشروان.
سخت نیست که ماهیت کنونی کنشگری صنفی را ارزیابی کنیم و ببینیم شاخص های لازم برای موفقیت و اثرگذاری را دارد یا نه؟
این هفت بیجاری که در آن ؛ اصلی و مشابه، خوب و بد، راه و بیراه و ... درهم آمیخته است و هوایش عموما گرگ و میش است، هدف چنان دور و راهبردها چنان کور می نماید که یأس و دل زدگی بیشترین دست آورد آن است.
در چنین فضایی :
هنرپیشگی و نمایش صنفی بر مطالبه گری واقعی غلبه دارد؛ حقیقت در پس پرده تزویر و تجاهر جان می دهد . طناب دار بر صدر می نشیند و قدر می یابد. تبر، مدافع حق صنوبر می شود و بهار، وصله ی ناجور فصل ها می گردد.
روزگاری معیارها و داوری های نادرست و چه بسا بعضا از سر صدق کور، سبب شد کسانی که در خلوت خود یک رکعت نماز به جا نیاورده بودند، به امید صید انگاره های دلنشین، داغ بندگی بر جبین بنهند و ...
راه فعالیت های صنفی هم کم کم دارد به همان سمت متمایل می شود. آرام آرام ریش صنفی و تسبیح کنشگری در حال بازاریابی است. باور کنید : جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست.
پیشروان عرصه فعالیت های صنفی، باید در بنیان های موجود، بازنگری کنند وگرنه آیندگان زمزمه خواهندکرد :
اگر بیخ حنظل بود تر و خشک
نشاید که بارآورد شاخ مشک
نگردد نهالی همی زان سرشت
که پالیزبانش ز اول بکشت
( کانال خبری انجمن صنفی معلمان کرمانشاه )
هر جامعهِ عاقل و خردمندی برای قرار گرفتن در مسیر خیر عمومی تمام تلاش خود را به کار میگیرد تا نام و آثار متفکران، هنرمندان بزرگ و اندیشمندان خود را از طریق رسانهها، نظام آموزشی و سایر ابزارهای ارتباطی به گوش تودهها و اقشار مختلف جامعه برساند تا جامعه با عادت کردن به نام و اندیشه و آثار آنان با جهانبینی و تفکری عمیقتر و ریشهدارتر رشد یابد. در جامعه ما اما شرایط متفاوت است . در ایران نویسنده و مترجمی که عمر خود را در راه اعتلای فکری و فرهنگی جامعه صرف کرده در اوج گمنامی، فقر و مهجوری از دنیا میرود ؛ شاعر و متفکر و هنرمند به اجبار ترک وطن کرده (سیاوش کسرایی، فریدون مشیری، غلامحسین ساعدی، صادق هدایت، سهراب شهید ثالث و.. را به خاطر بیاوریم) و یا در گوشهای تنها و رنجور ( شهریار، اخوان ثالث) و به دور از یادها رخت سفر می بندند ؛ روشنفکران و متفکران وطندوست و برجسته و توانمند یا در بیرون از مرزها هر کدام در کشوری در به در و آواره میشوند و یا در گوشه ای غمگین و نگران و با تلخی حوادث را دنبال می کنند و اگر گاهگاهی هم از سر دلسوزی سخنی گفته یا مطلبی می نویسند با انواع و اقسام توهینها و فحاشیها مواجه میشوند.
جامعه امروز ما به چنان دگماتیسم ناشی از سیاستزدگی دچار است که متفکری که کمترین سخنی بر خلاف میل و ذائقه توده بر زبان میآورد با عناوین تحقیر آمیز و پر از توهین مورد خطاب می گیرد، یا با او همچون بیماری جذامی رفتار میشود که در عبور از کنار او باید دهان و صورت را گرفت تا مبادا به بیماری لاعلاجی مبتلا شد.
جامعه ما به واسطه تجربه چند دهه نظام دینی ایدئولوژیک به چنان دوقطبی سیاستزدهای مبتلاست که هر سخن و فریادی که به صورت فلسفی و مفهومی به دردها و مصائب و مشکلات و آسیبهای فرهنگی و اخلاقی و سیاسی جامعه میپردازد، چنان پس زده میشود که انگار گستاخی هرزهگو، پس رانده شده است.
در یک دهه اخیر و با تسلط کامل شبکههای مجازی بر فضای عمومی کشور، بدل و کاریکاتور سخیفی از شاعر و نویسنده و هنرمند و روشنفکر شکل گرفته است که با سوء استفاده از خشم و استیصال عمومی، سطحینگری و بلاهت خود را به جای نسخه اصلی هنر و اندیشه جا زده است.
در حوزه شعر ، دل نوشتههای آبکی رکیکگویانی (که خوب سوراخ دعا را پیدا کرده و وسط یاوهسراییش چند متلکی هم به آخوند میاندازند) بیشتر از شاعرانی مانند مولوی، نظامی، عطار ، نیما یوشیج، اخوان ثالث چاپ شده و مورد استقبال عمومی قرار می گیرد.
در این سالها عرصه عمومی و گفتمان غالب به لطف فضای مجازی در اختیار افراد هتاک و کم سوادی قرار گرفته است که آزادیخواهی را قالب ناسزاگویی به نویسندگان و هنرمندان و روشنفکران تعریف می کنند و به نام دفاع از «آزادی بیان» مروج اصلی مطلقاندیشی و دگماتیسم در شکل جدید آن شدهاند، افرادی که به راحتی روشنفکران و اهالی قلم را مورد تمسخر و فحاشی قرار می دهند و فکر می کنند با گفتن جملههای بی معنی مانند، «روزگار فیلسوف و متفکر گذشته است»، «هر چی بدبختی داریم سر متفکران است»، «متفکران دغدغه شغل و جایگاه دارند و توجیهگر وضع موجودند»، «نسل جدید از فیلسوف و متفکر جلوتر است»، «از هر چی روشنفکره حالم به هم میخوره» و امثالهم به درجات بالایی از تفکر و خاص بودن دست می یابند.
غافل از اینکه جامعهای که ادعای تنفر از اهالی قلم و فکر و اندیشه می کند، جامعهای در مسیر انحطاط است که با خوشحالی آخرین میخها را بر پیکر در حال احتضار فرهنگ و اخلاق و اندیشه و سیاست و... خویش فرود میآورد.
کانال خرمگس
در جایی نشسته ام که تلویزیون روشن است و من به ناچار تماشاگر رسانه ای هستم که سال هاست آن را بر خود « حرام » کرده ام.
موضوع برنامه اش « خطرات کاهش جمعیت » است و دو خطر عمده برای رشد منفی جمعیت ایران ذکر می کند.
خطر اول ؛ « کمبود نیروی کار » است. جالب است که در کشوری که مشکل بزرگی به نام بیکاری وجود دارد رسانه فراگیر راجع به خطر « کمبود نیروی کار » هشدار می دهد!
خطر دومی که راجع به آن هشدار داده می شود خطرات روانی « تک فرزندی » است. برای اثبات این خطرات هیچ آمار و ارقام و نظر کارشناسی ارائه نمی شود ؛ به جای آن با سه چهار کودک دبستانی مصاحبه می شود که ادعا می کنند از این که خواهر و برادر ندارند ناراحت هستند!
آن جا که این رسانه راجع به خطر کمبود نیروی کار در جامعه ای با معضل بزرگ بیکاری هشدار می دهد دقیقأ مصداق آن چیزی است که « ژان بودریلار » فیلسوف پست مدرن به آن "Hyper-Reality" می گوید:
ابر واقعیت.
مفهموم ابر واقعیت دروغی است که تحت تأثیر قدرت رسانه وزن آن از واقعیت بیشتر می شود چنان که مردم واقعیت ملموس را نمی بینند و دروغ رسانه را باور می کنند.
و آن جا که « رسانه » بر مبنای مصاحبه با سه چهار کودک دبستانی می خواهد خطرات روانی تک فرزندی را به اثبات برساند دقیقأ مصداق آن چیزی است که در عرف سیاسی به آن پوپولیسم یا « عوام فریبی » می گوییم:
« برانگیختن توده بر علیه نخبگان، ترویج تفکر عوامانه و سرکوب تفکر کارشناسانه، باز تولید بی سوادی » !
رسانه ای که با سرمایه ملی و بودجه عمومی اداره می شود و رسالت آن ارتقای فرهنگ عمومی است به ترویج بی سوادی و عوام زدگی می پردازد.
سؤالم این است که آیا تا زمانی که چنین رسانه ناسالمی به صورت انحصاری فضای فرهنگ عمومی کشور را در اختیار دارد امیدی به توسعه فرهنگی در این جامعه وجود دارد؟
عجب دارم از کارشناسانی که امید دارند بدون اصلاح رسانه فراگیر و فضای آموزش و پرورش رسمی، آسیب های فرهنگی شایع در این جامعه همچون گسترش خشونت، قانون شکنی و قانون گریزی و رفتارهای بی مبالات و پرخطر را مهار نمایند!
ترسم نرسی به کعبه، ای اعرابی
این ره که تو می روی به ترکستان است!
سایت دکتر محمدرضا سرگلزایی
جستارگشایی
در آغاز یادآور میشوم یادداشتی که در ادامه میخوانیم به هیچ وجه نافی زحمات همکاران عزیز در جای جای ناحیه شریف ۳ کرج (به ویژه کادر خدوم اداری) نیست بلکه اعتراض مدنی به عملکرد مدیری است که با شعار « مدیریت انقلابی و جهادی » در مدت یک سال چنان شخمی بر سیمای ناحیه ۳ زده که سالهای سال آثار مخرب مدیریتش به یادگار خواهد ماند. بدا به حال مدیر آتی ناحیه که زمینِ سوخته لم یزرعی از شما تحویل خواهد گرفت .
از دهه هشتاد مستقیم و غیرمستقیم با آموزش و پرورش ناحیه ۳ کرج مرتبط هستم.
به باور کارشناسان منصف و مستقل، اکنون این ناحیه در ذلیلترین وضعیت و چالشیترین موقعیت خود معلق و رهاست.
ناحیه قدیمی و اصیلی که دارای زبدهترین نیروها و بهترین مدارس بوده و با ظرفیت نیروهای مجربش میتوان وزارتخانهای را اداره نمود ولی متاسفانه الان در اثر سوءتدبیرها در اداره روزمره خود مستاصل مانده است.
البته از حق نگذریم بیش از یک ماه است آرامشی نسبی بر این ناحیه حکمفرماست. مدیر ناحیه تشرف به حج را به خدمت به خلقالله (آن هم در زمان امتحانات، تصحیح اوراق نهایی، ثبتنامها، درخواست بازنشستگی حدود هزار نفر و...) ترجیح دادهاند.
راستش هرچه فکر کردم توصیفی بهتر از جمله حاج مهدی توسلی ( آن مرد سلحشور که برای فراری دادنش کد شبانه را به گروگان گرفتی و...) در وصف شما پیدا نکردم. « کسی که برای بقا در مدیریت ساوجبلاغ در دوره روحانی اصلاح طلبی را با اصرار و التماس به معاونت گرفت و در دوره رئیسی نیز برای تحکیم پایههای پستش اصلاحطلبی را ذبح سیاسی نمود » . از منظر روان شناسی آدمِ حزب باد و منفعتطلب با این اوصاف، قطعا نه وفادار به مانیفست اصلاحات است نه ملتزم به چارچوبهای جریان اصولگرا...
حاجی رحمت...
"حَجُکم مَقبول و سَعیُکم مَشکُور"
خود نیک میدانی نه توانمندی هراتی، نه اتوریته رستمی و نه روابط عمومی و سازندگی فلاحنژاد را داری. هراتی با جلب مشارکت، رستمی بدون آنکه شمشیر قدرتش را از نیام بیرون کشد ناحیه را مقتدرانه اداره میکردند. فلاحنژاد نیز با ارتباطگیری و رایزنیهایش، در همان سال اول مدیریتش چهره غبار گرفته اداره را نو نوار نمود.
جناب رئیس
ظاهرا در خانه خدا به چله نشسته و به پاکسازی درون مشغول بودید و قاعدتا باید کینه، خودخواهی و منیت را در خود کشته باشی.
بعید میدانم (البته برای حفظ شانیت و پرستیژ حاجی هم که شده) بعد از حاجی شدن همچنان دنبال پروندهسازی برای همکاران مستقل و آزاداندیش (به بهانه گزارشات مردمی) باشید.
لطفا نگاهی به کارنامه یک سال و اندی مدیریت خود در ناحیه ۳ بیندازید و در محکمه وجدان (عادلانه و منصفانه) به داوری نشسته و به خودت نمره بدهید. دقیقا در کدام حوزهها نمره قبولی میگیرید؟
اکنون کادر اداری شما در چه وضعیتی است؟
در زمان نگارش مطلب نه معاون آموزشی داری و نه پرورشی، خیلی از کاربلدهای اداره یا منتظر کم شدن سایه سنگین شما هستند یا مترصد پیوستن به صف کلاس و مدرسه.
مدیران شما (حتی منتسبین رانتی خودتان) چه میزان شما را قبول داشته و دلی به شما و سبک مدیریتیتان وفادارند؟
نگاهی موشکافانه به وضعیت ثبتنام در مدارس بیانداز و ببین در زیرپوست برخی از مدارس اسم درآورده دقیقا چه میگذرد؟ و با گردش مالی عجیب و غریب چه قفلهای زنگزدهای که آنی باز نمیگردند؟و چه حریمهای ثبتنام که دریده نمیشوند....
حاجی رحمت...
"حَجُکم مَقبول و سَعیُکم مَشکُور"
راستی با معاون پرورشیات چه کردی که شبانگاهان سر به کوه و بیابان گذاشته و بیخبر به ناحیه ۲ پناهنده شد؟
چرا برای فلاحنژاد، صالحی، خانمحمدی و رمضانزاده و...مانند دیگر معاون عزیز کرده مراسم مفصل و با شکوه تودیع نگرفتی؟
جالبتر آنکه وقتی معلم خبرنگارانی جلسه تودیعتان را از رونق انداختند برای جبران مافات شب عیدی یک هفته معاون بازنشست شده را (پسا بازنشستگی) در مسندش تثبیت کردی تا بتواند هدایا و ...را با فراغ بال در اداره جمع و جور کرده و بار بندیلش را با حوصله ببندد. البته مستندات موجود است و....
سر در برف فرو کرده و متوجه چشمهای تیزبین معلمان حاذق نیستی و همه را با هوش و فراست خود میسنجی ؛ برادر...
کاری کردید که قداست واژههایی چون « مدیریت جهادی » و« نیروی انقلابی » عملا مسخ و قلب شده و در اذهان عموم به ضد ارزش بدل شوند.
حاجی رحمت...
"حَجُکم مَقبول و سَعیُکم مَشکُور"
حاجی جان !
خدا را شکر ظاهر متشرعی داری، زبانم لال حقوق ماههای خرداد و تیر و مهمتر از آن میلیونها تومان درصدی که بابت برگزاری حق امتحانات (داخلی و نهایی و سهم از دسترنج مصححین اوراق نهایی و...)حق بازدیدها و جلسات شرکت نکردهای که به نام « مدیر انقلابی و جهادی » به جیب مبارک خواهی زد احیانا مشکل شرعی نداشته باشد؟ و بر ترکیب « حاجی رحمت اله نژادفلاح » خدشه وارد نشود؟
راستی اگر من جای شما بودم برای اثبات محبوبیت، مشروعیت و مطلبوبیت و التزام عملی به « اصل شفافیت » هم که شده با انتشار فیشهای دریافتی (نه حقوقی) ماههای خرداد و تیرماه بر دهن یاوهگویان و قلم به دستان مزدور میزدم.
پیشنهاد میکنم برای جلوگیری از هرز روی بیت المال و پرهیز از آشفتگی بصری در محوطه اداره، دستور فرمایید تا برخی از مدیران... از نصب بنرهای تصنعی تبریکِ تشرف به حجتان و کادوهای ماورایی صرفنظر کنند و برای خودشیرینی در این وانفسا باری بر حساب مدارس و دوش خانوادهها اضافه نکنند.
( شایستگی = ضریب هوشی + تلاش )
حاجی جان
دقیقا قصورات مدیرانی چون خانم محمدی دبیرستان صدر (با سی سال و اندی مدیریت مطلوب) ؛ خانم عقاب نشین هنرستان آیتاله خامنهای (سرشار از خلاقیت و پویایی) ؛ مهندس شادروحی هنرستان شهید صدوقی (با کولهباری از تخصص و تجربه) ؛ مهندس قاسمی(معمار هنرستان موفقیان) و دهها نفر دیگر دقیقا چه بود که به خشم و کینه شتری شما گرفتار آمده و تبعید، تنزیل و قربانی شدند؟
جالبتر آن که در جلسات عموما متکلم وحده بوده و به جای صحبت، انشا میخوانید و مخاطبان را به آموزههایی توصیه میکنید که خود اعتقاد و التزامی به آنها ندارید. آیا متوجه هستید با یک حرکت نسنجیده از خانم عقابنشینِ فرزند انقلاب در رسانههای خارج از کشور قهرمان ضدنظام ساختید؟
داستان مسمومیتها را توهم اولیا و شیطنت دانشآموزان میدانید. اگر مسمومیتها توهم است چرا با آبروی خانم محمدی دبیرستان صدر بازی کردید؟
اگر مسمومیتها واقعیت دارند؛ دقیقا قصور ایشان در دبیرستان صدر چه بود؟ با فعالین صنفی و معلمان معترض(به سبک مدیریتیتان) دقیقا چه برخوردی کردید؟
کاش لااقل قبل از تشرف به حج ابراهیمی (ترجیح عبادت فردی بر مسئولیت شغلی و اجتماعی و گشت و گذار مدینه دوم) از کسانی که سهوا و عمدا در حقشان جفا و با آبرویشان قمار کردید ؛ حلالیت میطلبیدید.
حاجی رحمت...
"حَجُکم مَقبول و سَعیُکم مَشکُور"
احتمالا مهمترین دستاورد مدیریت یک ساله شما حاجی کردن خود در این وانفسای روزگار است. البته به کوری چشم نمکنشناسان کم دستاوردی نیست...
نکند خاطرتان بابت صدور حکم تخریب برای مدارس «میثم تمار و پرورش » محمدشهر آزرده گردد. سرنوشت آن ۲۴۰۰ نفر دانشآموز مظلوم به اندازه گشت و گذار در بازارهای عربستان و خرید سوغات برای عزیزان اهمیت ندارد.اولیای درخوری ندارند که آگاه به حق و حقوق قانونی خود بوده و یقه مدیریتی شما را بچسبند. بالاخره اقشار آسیبپذیرند و بی سر و زبان، ترک تحصیل میکنند و یا در مدارس مثبت چهل نفره اطراف و اکناف جابه جا میشوند.
از حق نگذریم استاد تمام فراری دادن خیرین واقعی هستید. خیری که قرار بود میلیاردها تومان در خرید مایحتاج مدارس فوق محروم ناحیه سرمایهگذاری کند با یک حرکت پروپاگاندایی پرکشید و ...
حاجی جان
امسال چند نفر از معلمین و کادر اجرایی مدارس، کتک خور اولیا بودند؟ واکنش شما در شکستن حرمت معلم و قداست مدرسه به جز انکار و سانسور اخبار دقیقا چه بود؟
درآمدهای سرشار اداره از قِبل اجارهها و...را دقیقا کجا خرج کردید؟ در حالی که امسال حتی چاپ تقدیرنامههای روز معلم را هم به گردن مدیران مدارس انداختید!
هزینه تجلیل از معلمان نمونه را بار کدام مدرسه نورچشمی کردید؟
جالبتر آن که در جلسات عموما متکلم وحده بوده و به جای صحبت، انشا میخوانید و مخاطبان را به آموزههایی توصیه میکنید که خود اعتقاد و التزامی به آنها ندارید.
کاش شهامت پاسخ گویی و یا حضور در یک مناظره آزادِ عملکردی را داشتید تا سیه روی شود هر که در او غش باشد.
بی انصاف نیستم بگویم بخش بزرگی از سونامی بازنشستگی نیروهای کیفی ناحیه به پاس خدمات شماست. ولی کم نیستند نیروهای دلسوخته همانند راقم سطور که درخواست بازنشستگیشان دقیقا در اعتراض به سبک « مدیریتِ امنیتی » و رویکرد « پخمهپروری و نخبهکشی » شماست.
حاجی رحمت...
"حَجُکم مَقبول و سَعیُکم مَشکُور" لطفا نگاهی به کارنامه یک سال و اندی مدیریت خود در ناحیه ۳ بیانداز و در محکمه وجدان (عادلانه و منصفانه) به داوری نشسته و به خودت نمره بده. دقیقا در کدام حوزهها نمره قبولی میگیری؟
راستی حاجی جان
استان آهنآلات هنرستان ص و عدم تمکین مدیر بر خواسته شما چیست؟
در حالی که حکم (ب.ب) تدریس است چگونه در دبیرستان برخوردار ع یکسال معاونت کرده و یک ساعت هم سرکلاس حاضر نشدهاند؟
داستان بیمه کردن ماشینتان در عصر ۲۸ اسفند گذشته در دفتر مدیریت چیست؟
داستان بار کردن فاکتورهای اداره بر مدارس خاص، مراودات... با سلسله مدارسی مشابه رشد...، توهین به مدیر مدرسه دخترانه ... بابت اظهار نظر در خصوص جابه جایی سرایدار و دهها سوال بیجواب دیگر چیست؟
به زودی معلوم خواهد شد که نسبت شما با تفکر انتقادی چیست؟ و آستانه تحمل و واکنشتان در برابر منتقدین به چه صورتی است؟
حاجی جان
اگر فرصت کردید از پنجره آبدارخانه مبارک نگاهی به پایین بیندازید، یک وانت آشغال و ضایعات از این پنجره به پایین شوتینگ شده است البته بخشهای جذابتر و عاشقانه داستان را برای شمارههای آتی حواله میکنیم...
امیدوارم با این همه فضولی و نمکنشناسی من هم در صف اول مدعوین ولیمهتان باشم.
هرچند برحسب شنیدهها در صفا و مروه دنبال زیارت وزیر و گرفتن اماننامه برای تدوام مدیریت بودید ولی با تدوام این سبک مدیریتی زیاد به ماندن در پشت میز ریاست خوشبین نباشید چرا که روزگار بازیهای بسیار برای « کوتولههای مدیریتی » در آستین دارد و به قول شاعر شوریده سیف فرغانی:
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
آنکس که اسب داشت غبارش فرو نشست
بادِ سُم خران شما نیز بگذرد
در مملکت که غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد...
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید