چند سالی است که در رابطه با آسیب های زیست محیطی تحقیق می کنم.
در این زمینه مسائل متعدد زیست محیطی را مورد بررسی و کنکاش قرار دادم. مهمترین سوالی که دراین زمینه ذهن مرا به خود مشغول کرد میزان پای بندی یا بهتر بگویم عدم پای بندی ما به ذغدغه های موجود زیست محیطی است. اینکه چرا ما نسبت به مسائلی چون کمبود و آلودگی آب ، آلودگی هوا و خاک، آلودگی دریا و مراتع و جنگل ها و موارد از این دست ساکتیم. و نه تنها ساکتیم که خود کاتالیزور تخریب و نابودی محیط زیست هستیم. در اینجا بود که بر مفهوم بی تفاوتی زیست محیطی تمرکز کردم.
بی تفاوتی زیست محیطی یکی از مصادیق بی تفاوتی اجتماعی است که از عدم علاقه به مسائل محیط زیست و باور به این که در مورد مشکلات این حوزه اغراق شده است ناشی می شود.
* ( عکس مربوط به معلمانی است که سال گذشته در برابر وزارت آموزش و پرورش تجمع کردند . خواسته آن ها اجرای قانون استخدام معلمان حق التدریس بود)
مردم ایران کمترین تمایلی به آسیب های زیست محیطی و مخاطرات پیش رو ندارند. جالب است بدانید حتی در مناطق و شهرهایی که مسائلی زیست محیطی مثل آب بسیار جدی است (مثل شهر یزد) افراد تمایلی به حتی جدی فرض کردن مساله ندارند.گو اینکه نمی دانند آب مصرفی آنان از صدهای کیلومتر آن طرف تر از استان دیگری تامین می شود.
البته به مثال های متعددی می توان در مورد بی تفاوتی زیست محیطی افراد در جامعه ایرانی اشاره کرد.
نکته جالب ماجرا اینجاست که اصلا تفاوتی بین با سوادهای و بی سوادها، زنان و مردان، شهری و روستایی و دارا و ندار در مورد دغدغه های زیست محیطی وجود ندارد.
همه شما به راحتی می توانید برای تائید این مدعا پدیده زباله ریزی را در جامعه ایرانی را در ذهن خود مجسم کنید.
* ( از میان آن همه معلم ، فقط یک نفر از جمعیت اقدام به جمع آوری زباله های ریخته شده کرد ) نه تنها ساکتیم که خود کاتالیزور تخریب و نابودی محیط زیست هستیم.
زباله ریزی در جامعه ایرانی روستایی و شهری و زن و مرد و پول دار و فقر و...نمی شناسد.
خاویر کرمنت در کتاب بی شعوری خود بی شعوری را مرضی می داند که می تواند هر کسی را در هر زمانی بدون هیچ هشداری آلوده کند.او می گوید بی شعوری ربطی به سواد ندارد، به رفتار آدم ربط دارد. حتی بعضی از بی شعور ترین افراد ، کسانی اند که متخصص محسوب می شوند و دیگران را راهنمایی می کنند. بی شعوری واگیر دارد...مشکل ما هیچ وقت احمق ها نبوده اند بلکه مشکل ما بی شعورها هستند.
* ( عکس مربوط به پایان نشست مدیران ستادی وزارت آموزش و پرورش با وزیر است - ساختمان شهید رجایی وزارت آموزش و پرورش ، طبقه هم کف )
بله ممکن است بی تفاوتی ما به مسائل زیست محیطی ناشی از عدم آگاهی از مخاطرات زیست محیطی باشد.اما آنچه در جامعه امروز ما درحال رخ دادن است نوعی بی شعوری زیست محیطی است.دقیقا به همان دلیل که فردی که در خیابان باریک دوبله پارک می کند بی شعور است، بی توجهی ما به بحران آب، آلودگی زیست محیطی، مساله زباله و خیلی از مسائل دیگر عین بی شعوری است.
به قول "کرمنت" ؛ بی ﺸﻌﻮﺭﯼ ﺍﺯ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ...ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﻣﺪﺭﺳﻪ... ﺍﺯ ﺳﺮﺍﻧﻪ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ .... ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺷﯿﻔﺘﮕﯽ ... ﺍﺯ ﺑﯽ ﻭﺟﺪﺍﻧﯽ.... ﺍﺯ ﻣﺮﮐﺰ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻓﺎﺳﺪ ﻣﺎ....
کانال مسائل اجتماعی ایران
* نزدیک به ۶۰ سال پیش در روستای رادکان مشهد، معلمی جوان نقشه میهن عزیزش را بر دیوار مدرسه نظام الملک روستا نقاشی کرد. دیوارنگارهای که حالا به اثری ملی تبدیل شده و در پای این اثر، نام استاد بزرگی به چشم می خورد:
«شجریان» ( 1 )
امروز هفدهم مهر 1399 ؛ « محمدرضا شجریان » موسیقیدان و خواننده محبوب ایرانیان پس از تحمل یک دوره سخت بیماری در 80 سالگی درگذشت .
نکته قابل تامل در زندگی این خواننده سرشناس و اصیل ایرانی آن است که وی در سال ۱۳۳۸ به دانشسرای مقدماتی در مشهد رفت و از همان سال برای نخستین بار با یک معلم موسیقی آشنا شد.
پس از دریافت دیپلم دانشسرای عالی، به استخدام آموزش و پرورش درآمد و به تدریس مشغول شد و در این زمان با سنتور آشنا شد و فراگیری این ساز را نزد جلال اخباری شروع کرد. تا سال ۱۳۴۷ در استخدام آموزش و پرورش بود و پس از مدت زمانی تدریس و مدیریت مدارس، به وزارت منابع طبیعی انتقال یافت. وی در مدت خدمت در آموزش و پرورش در رادکان از توابع چناران به تدریس پرداخت و مدتی در این شهر سکونت داشت.
« صدای معلم » درگذشت این معلم هنرمند را تسلیت می گوید .
( 1 ) کانال آموزگاران
پایان پیام/
« روز جهانی معلم یک رویداد سالانه است که در ۵ اکتبر، برگزار میشود. این روز توسط یونسکو نامگذاری شده است.
قبل از انقلاب روز معلم در ۱۲ اردیبهشت بود و مناسبت آن، کشته شدن یکی از معلمان به نام ابوالحسن خانعلی در روز ۱۲ اردیبهشت سال ۱۳۴۰ در تجمع اعتراضآمیز معلمان در میدان بهارستان بود.
ابوالحسن خانعلی معلمی ساده و معمولی و بدون گرایش حزبی بود. همه احزاب از او تجلیل کرده اند اما تاکنون هیچ حزب سیاسی ادعای وابستگی او را به خود نکرده است.
پس از این واقعه حکومت وقت برای دلجویی از معلمین روز ۱۲ اردیبهشت را به یاد مرگ خانعلی ، روز معلم نامگذاری کرد.
پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ و ترور مرتضی مطهری در یازدهم اردیبهشت ۱۳۵۸، روز کشته شدن وی با یک روز تأخیر عنوان شد و دوازدهم اردیبهشت مجدداً به همین مناسبت به نام روز معلم نام گرفت.
پس از انقلاب جمهوری اسلامی ایران خبر ترور و قتل مرتضی مطهری به دست اعضای گروه فرقان (که شب قبل اتفاق افتاده بود) در ۱۲اردیبهشت منتشر شد و به همین مناسبت نیز همین روز دوباره به نام روز معلم نامگذاری گردید.
ماجرا از این قرار بود که «باشگاه مهرگان» یا همان مجمع صنفی معلمان در ۱۸ بهمن۱۳۳۹ طی قطعنامهای درخواست افزایش حقوق معلمان را مطرح کرد. ریاست این باشگاه با فردی به نام محمد درخشش بود. باشگاه مهرگان در «لالهزار نو»، در خانهای 500 متری قرار داشت.
در این قطعنامه آمده بود: «معلمین میگویند حقوق یک دبیر لیسانسه کمتر از حقوق یک مستخدم جزء در سازمان برنامه یا شرکت ملی نفت است و ما خودمان مکرر نوشتیم که حقوق یک معلم کمتر از حقوق یک راننده دولتی و به مراتب کمتر از یک راننده تاکسی است. یک لیسانسه در وزارت فرهنگ ماهی ۴۰۰ تومان میگیرد ولی لیسانسه دیگر با همان تحصیلات و پایه معلومات در یک سازمان دولتی دیگر ۲۵۰۰ تومان دریافت میکند .»
در پی این قطعنامه، معلمان زیادی حمایت خود را از آن اعلام کردند.
دولت وقت در آن زمان به نخستوزیری جعفر شریفامامی تازه تشکیل شده بود. جهانشاه صالح، وزیر فرهنگ وقت، لایحه «اشل حقوقی جدید فرهنگیان» را به مجلس برده بود، اما این لایحه مورد موافقت معلمان نبود.
بنابراین، بنا به درخواست باشگاه مهرگان، معلمان از روز ۱۲ اردیبهشت ۱۳۴۰دست به اعتصاب زدند و مدارس را تعطیل کردند و برای اعتراض مقابل مجلس در میدان بهارستان تجمع کردند.
مأموران نظامی شاهنشاهی برای متفرق کردن معلمان از ماشین آبپاش استفاده کردند، اما معلمان با اینکه خیس شده بودند، در جای خود ماندند. گفته میشود ردیف اول که معلمان زن بودند، بیشتر در معرض خیس شدن بودند. بنا به روایتی، در این میان، عدهای از معلمان برای اینکه جلوی خیس شدن همکاران خود را بگیرند، تلاش کردند، مسیر شلنگهای آبپاش را منحرف کنند. به این ترتیب درگیری بین معلمان و مأموران شدت گرفت. مأموران با تیراندازی هوایی و استفاده از باتوم میخواستند معلمان را متفرق کنند، اما در این وقت، سرگرد ناصر شهرستانی، رئیس کلانتری بهارستان با شلیک تیر مستقیم، موجب تحولات بیشتری در آن ایام شد. سه نفر در اثر تیراندازی مأموران و حمله با سرنیزه یا چاقو مجروح شدند و یکی از گلولههای شهرستانی به پیشانی معلم جوانی به نام ابوالحسن خانعلی نشست.
خانعلی، اهل یکی از توابع تهران به نام کن (تهران) بود و به عنوان دبیر فلسفه و عربی در دبیرستانهای جامی و شریف تدریس میکرد. خانعلی با مدرک لیسانس معقول و منقول در سال ۱۳۳۵به استخدام وزارت فرهنگ درآمده بود و همزمان با تدریس، دوره دکترای فلسفه را در دانشگاه تهران میگذراند.
گفته میشود که جنازه خانعلی از بیمارستان بازرگان به مسجد اسکندری منتقل شد و «یک صد معلم» دور جنازه را گرفتند تا به دست حکومت نیفتد.
جعفر شریف امامی در خاطرات خود نوشت: «وقتی خانعلی تیر خورد ساعت ۱۱:۳۰ شب به کاخ شاه احضار شدم. شاه گفت قرار است فردا شیطنت کنند و جنازه را راه بیندازند و شلوغ کنند». امامی به شاه وعده میدهد که جلوی اخلالگری را بگیرد. با وجود قول نخستوزیر به شاه، تشییع جنازه خانعلی در روز ۱۳ اردیبهشت به بزرگترین تظاهرات خیابانی بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تبدیل شد. نه تنها معلمان که گروههای مختلف در تشیع جنازه او حضور یافتند و او را در ابنبابویه دفن کردند.
در پایان این تشیع جنازه باشکوه، قطعنامهای قرائت شد که مهمترین بندهای آن، درخواست استعفای دولت شریف امامی، اجرای قطعنامه باشگاه مهرگان در مورد افزایش حقوق معلمان و مجازات قاتل خانعلی بود.
در پی این حوادث، شریف امامی روز ۱۶ اردیبهشت ۱۳۴۰ استعفای خود را به دربار تسلیم کرد و شاه، علی امینی را به عنوان نخستوزیر معرفی کرد.
معلمان همچنان به اعتصاب و تجمع مقابل مجلس ادامه میدادند و دانشجویان و قشرها دیگر به آنها پیوسته بودند. امینی تلاش کرد اوضاع را آرام کند و به باشگاه مهرگان رفت تا با معلمان دیدار کند، به آنها قول داد خواستهایشان عملی شود اما معلمان اعلام کردند که تا زمان اجرای مطالبات دست از اعتصاب برنمیدارند.
معلمان معترض در شب هفت خانعلی، روز ۱۲ اردیبهشت را « روز معلم » نامیدند: «اجتماع عمومی معلمین پایتخت در تاریخ روز ۱۸ اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۰ تصویب کردند که روز دوازدهم اردیبهشت ماه به یاد بود اعتصاب موفقیتآمیز معلمین ایران و شهادت معلم دانشمند مرحوم دکتر خانعلی، روز معلم اعلام گردد. در این روز همه ساله کلیه مدارس و مؤسسات فرهنگی در سرتاسر کشور تعطیل رسمی خواهد بود و مراسم خاصی اجرا خواهد گردید . »
امینی با درخشش، رئیس باشگاه مهرگان، دیدار کرد و علاوه پذیرفتن شرایط معلمان، گفت که قصد دارد بنا به درخواست معلمان، او را به عنوان وزیر فرهنگ به مجلس شورای ملی معرفی کند. سرگرد شهرستانی برکنار و تحویل دادگستری شد، هیئت دولت تصویب کرد که حقوق معلمان افزایش یابد و محمد درخشش به عنوان وزیر فرهنگ به کار مشغول شد. زمانی معلم می تواند تولید محتوا انجام دهد که خود در تألیف کتب درسی و محتوای آموزشی دستی بر آتش داشته باشد . نه اینکه حتی در تغییر تصویر یک کتاب و یا گنجاندن مهارت ها نیز از وی نظر خواهی نشود چه برسد به محتوا.
به این ترتیب، اعتصاب معلمان بعد از دوازده روز، در روز ۲۳ اردیبهشت ۱۳۴۰ پایان یافت.
هجده سال بعد مرتضی مطهری در شامگاه یازده اردیبهشت ۱۳۵۸ به دست گروه فرقان کشته شد و روز ۱۲ اردیبهشت دوباره به نام روز معلم نامگذاری شد. »
( منبع : ویکی پدیا )
با گذشت چندین تاریخ از رویدادهای تقریبا مشابه از مکافات های معلمان در این کشور، هنوز هم مشکلات معلمان مرتفع نشده است. هنوز هم امکانات و تأمین و ترمیم جایگاه این حرفه برای معلم ناچیز و توقعات بسیار است.
در سیستمهای آموزشی، افراد زیادی مشغول به کارند و فعالیتهای آنها به طور مستقیم یا غیر مستقیم در تربیت دانش آموزان مؤثر است، اما در این میان، نقش معلمان از دیگر افراد بسیار برجستهتر است چرا که بیشتر اوقات را دانش آموزان زیر نظر آنها سپری میکنند از این رو بسیاری از دانش آموزان شکل گیری شخصیت خود را مرهون معلمان خود میدانند در واقع معلمان معماران آینده جامعه هستند.
برخی مواقع آنقدر در تنگنای شرایط و انضمام انواع بخشنامه ها قرار می گیریم که در لابه لای این هجمه از قوانین خودساخته تصویب شده و نشده ، حقوق اصلی گُم می شود و راحت پایمال می گردد.
وقتی مجبور باشی از تمام زندگی ات بگذاری تا حرفه ای که دوست داری را حفظ کنی ، کم کم انگیزه جایش را به بی تفاوتی می دهد.
شبکه ی شاد زندگی معلمان و خانواده های صاحبِ دانش آموز را ناشاد کرده است.
اگر این شبکه در بالاترین حد از اطمینان و حداکثر سرعت در انتقال داده ها و اطلاعات آموزشی بود ، نیاز به رو در رو شدن معلم با اولیای مدرسه و دانش آموز نبود که وی را به خاطر نفعی استفاده از تعلقات شخصی اش _ گوشی و خط اختصاصی _ به مباحثه دعوت کند. والدین به خاطر کاهش سرعت شاد به مدرسه فشار می آورند و مدرسه هم به معلم.
نتیجه چنین می شود که برای حفظ ظاهری شاد ، نصب یک یا چند نرم افزار داخلی همپای آن به معلم و حتی خانواده ها تحمیل می گردد . این گونه جز اعصاب خوردی برای معلمان و مخاطره سلامت آنان چه می ماند. بالاخص معلمان حق التدریس که در به دری بلاتکلیفی را هم در گوشه ی قلبشان دارند.
ننگ و عار نمی دانم که بگوییم اکثر معلمان جز یک تلفن همراه و یک خط تلفن وسیله ی دیگری ندارند . لااقل با همین حداقل ها هم تاکنون چرخ کلاس را چرخانده اند. خیلی از خانواده ها و معلمان همین حداقل را هم در این شرایط اقتصادی ندارند.می دانم که امکانات را از تولید محتوا گرفته تا هر نوع ابزار آموزش مجازی و غیر مجازی را بایستی مدرسه در اختیار معلم قرار دهد نه معلم در اختیار مدرسه!
کار معلم تدریس، بررسی و نظارت بر دانش آموز و فعالیت های اوست. جور گروه های درسی و سازمان پژوهش را معلم نمی تواند بکشد. اگر معلمان ایران را با کشورهای توسعه یافته مقایسه می کنید ، اول باید قیاس انطباقی خود را برای آموزش و پرورش ایران و سایر کشورها بگذارید. حتی از کشورهای همسایه چون افغانستان و ترکمنستان نیز فاصله آموزش ما زیاد شده است.
نتایج حاصل از آزمون های پرلز و تیمز گویای این مطلب هست.
توقع سپاسگزاری از زحمات معلم به درک شرایط او و احقاق حقوق منصفانه به بهترین نحو است . لااقل اجازه دهید در پس دستورات خارج از عرف، حقوق اصلی یک معلم به فراموشی سپرده نشود . هر چند معلمان خود مقصرند که چنین رفتارهایی با آنان صورت می گیرد. وگرنه اگر در جامعه ای معلم ارزش و جایگاه مطلوبی داشته باشد ، آن کشور از خشم ، جنگ، سوء مدیریت و حتی بیماری در امان است.
از شنبه 12 مهرماه مدارس به مدت یک هفته در اصفهان تعطیل شد .البته در شهر اصفهان از همان 15 شهریور ماه غیر حضوری بوده است. قرار نیست هیچ گاه در عمل انجام شده قرار بگیریم و در این شرایط نتوانیم تصمیم درستی را داشته باشیم و تابع توقعات بیجا به جای وظایف اصلی باشیم . به خاطر نظر اولیا و مشکلات فرزندان آنان در شاد ، معلم وظیفه اش خودکشی نیست. امنیت اجتماعی و زندگی شخصی یک معلم هم مانند زندگی همان والدین نمی تواند از بین برود. بی مهری ها در حق معلمان کم نیست. از جوک های ناپسند تا به سخره گرفتن زحماتشان در فضای مجازی ! بله . نیکی چو از حد بگذرد نادان خیال بد کند. همراهی بیش از اندازه با والدین این سوء تفاهم را پیش می آورد که هر چه شود باز معلم سرش جلوی ما خم خواهد بود. از افراط و تفریط باید پرهیز کرد. هر چیزی حد و اندازه دارد.
به دلیل آنکه از مدرسه شیوه نامه ی تولید محتوای اجباری برای معلم ، بخشنامه مجوز نصب نرم افزار دیگری جز شاد ( مانند ایتا) برای پشتیبانی از شاد در زمان قطعی سامانه و یا پایین بودن سرعت ، چگونگی محاسبه ی زمان غیر موظف کار یک معلم حق التدریس در مدرسه و افزایش ساعات ارتباط با دانش آموزان در باقی مانده ی روز را خواستم ، مدیر مدرسه نامه ای به اداره زدند و مرا ناهماهنگ با برنامه های مدرسه برند خود عنوان کرده و نارضایتی خود را از بنده به خاطر کسب رضایت والدین ، صرفا به جهت مطالبه عنوان این دستورات در بخشنامه ها بیان نمودند. بهتر نبود اگر طبق بخشنامه عمل می نمایند آن را جهت تنویر افکار همکار خود نشان می دادند؟
از اداره ابلاغ حضور به کارتابل مدرسه برایم زده شدکه برای پاره ای از توضیحات به واحد آموزش ابتدایی بروم. هرچند یک روز زودتر از آن در اداره خدمت رسیدم.
خواستند توضیح دهم که مشکل چیست. گفتم قطعا باید در نامه به شما گفته باشند. الان باید به کدام مورد پاسخ دهم؟
خواستند خودم شرح ماوقع از مشکلات حال حاضر داشته باشم.
خدمتشان عرض کردم که نمی توانم بر روی گوشی شخصی ام نرم افزاری جز شاد را نصب کنم. هر چند همین نرم افزار را نیز بالاجبار نصب کرده ام. تولید محتوا وظیفه ی من نیست بلکه می توانم از محتوای تولید شده توسط گروه های درسی و تکنولوژی و پژوهش که در این حوزه می بایست فعالیت کنند در صورت انطباق با کتب درسی جدید استفاده کنم. یعنی در تدریسم از آن ها به عنوان ابزار استفاده کنم. مانند انواع وسایل کمک آموزشی که با توجه به نیاز معلم در حال حاضر در بازار هست و اغلب مدارس آن را تهیه و در دسترس معلم قرار می دهند.اگر همکاری تمایل دارد اختیاری ساعت های شبانه روزش را تماما به مدرسه اختصاص دهد و برای هر درس پاورپوینت بسازد تا برایش امتیاز محسوب شود ، او را تحسین می کنم ولی خود تمایلی به این کار ندارم. هرچند با توجه به رشته ی تحصیلی ام تسلط کامل به این موارد دارم. در ضمن عاقلانه نیست که یک نیروی حق التدریس که حقوقش از یک کارگر در اداره کار کمتر است و این ارزشیابی ها صرفا جنبه ی نمایشی برایش دارد ، تا این حد مورد بیگاری قرار بگیرد.
معلمان رسمی نیز اگر قرار باشد دو هفته بدون حقوق و بیمه فعالیت کنند و با این وضع کلاس ها را اداره کنند ، هرگز چنین خودشیرینی هایی را از خود نشان نمی دادند. جالب نیست که پشت پرده نق بزنند و در عمل کار دگر کنند. صادقانه کار کردن و شفاف عمل کردن محترمانه تر است. مسلما تابستان برای بازآموزی و بهره مندی از روش های تدریس نوین معلمان قرار داده شده است و سه ماه تابستان را نیز برای همین به آنان حقوق پرداخت می کنند که علاوه بر بازآموزی ، سواد رسانه ای و نکات حائز اهمیت برای تدریس را مسلط شده و با برنامه هایی که واحدهای تکنولوژی و مراکز تحقیقات معلمان و سازمان پژوهش تدارک دیده اند ، راحت تر تعامل برقرار کنند. ولی نه اینکه به جای متولیان هر حوزه جبران مافات کنند و جای مشاغل دیگر را اشغال کنند.
دانش آموزان تا معلم از آنان نخواهد حتی شبکه ی آموزش را نمی بینند. سوق دادن دانش آموزان به برنامه های تهیه و تدوین شده می تواند از تلاش های یک معلم در همراهی باشد.
معلمان توانمندی های آموخته شده ی خود را باید در بیان و تفهیم مطالب و اجرای برنامه های آموزشی خود به صورت زنده به کار ببندند. یعنی اینکه از ابزارها و وسایل کمک آموزشی استفاده کنند و یادگیری را ارتقا دهند. حال که آموزش مجازی شده است ، تهیه منابع و محتوای درسی دردسری مضاعف بر دوش معلم شده که انتقاد از آن چهره ی خوشی ندارد. والدین دانش آموزان نیز خود را در جبهه ی طلبکاران می بینند و گمان می کنند باید هر چه داد بر سر بخش های مختلف جامعه دارند می توانند بر معلم ادا کنند.
آموزش و پرورش حق این را ندارد که از شرایط بحران کرونا سوء استفاده کرده و از معلمان به جای متولیان بخش های آموزشی ، تولید محتوا ، فناوری های نوین و سازندگان نرم افزارهای کمک آموزشی منطبق با کتب درسی دیگر کار بکشد.
زمانی معلم می تواند تولید محتوا انجام دهد که خود در تألیف کتب درسی و محتوای آموزشی دستی بر آتش داشته باشد . نه اینکه حتی در تغییر تصویر یک کتاب و یا گنجاندن مهارت ها نیز از وی نظر خواهی نشود چه برسد به محتوا.
برای تهیه ی یک نرم افزار چون کتاب آریا در مقطع ابتدایی قطعا هزینه ای در اختیار کارگروهی قرار داده می شود که با اقتضای امکانات در دسترس این ابزار آموزشی را برای مدارس تولید کنند.
معلمان نه تنها وظیفه ی اصلی خود را فراموش کرده اند بلکه وارد حوزه ی کاری اقشار دیگر جامعه نیز شده اند.
هرچند از همین معلمان و بعضا خانواده های آنان نبوغ کارآفرینیشان رشد خواهد کرد و کم کم علاوه بر مافیای کنکور ، باعث رشد دلالان تولید محتوای درسی در قالب کاسبی در آموزش و پرورش نیز خواهند شد.
حتما کارشناسان و تحصیل کردگان مدیریت کسب و کار و کارآفرینی با زیر ساخت فناوری اطلاعات می دانند که اسم این کار نوآوری ایده های خلاق نیست. این حرکت ، برگشت به عقب و سست شدن بنیان هاست.
کسی نظارت ندارد که محتواهای آموزشی بر چه اساس و چارچوبی تهیه می شود. فقط می گویند در شرایط بحران هستیم باید بسازیم و جلو برویم. حال چه بسازیم مهم نیست. با کمی رنگ و آب و تلفیق انیمیشن و عکس در صفحات مطالب گویا می شود و تمام.
این ظلم است در حق دانش آموز و علم و دانش افزایی!
ولی وقتی کارشناسان این حوزه فعالیت می کنند و الگویی برای همگان می شود ، امکان نقد و بررسی اشکالات آن سریع تر و بهتر و عملی تر خواهد بود. در حال حاضر از بحران بحران می سازیم.
خدا را شکر تحصیل کردگان تکنولوژی آموزشی ، مدیریت برنامه های درسی ، فناوری های نوین در تدریس در کشور کم نیستند.
اگر شاد پیشنهادی برای رفع تعطیلی مدارس و آموزش بوده است ، به عینه شاهد هستیم که نه تنها چنین نشد بلکه باعث دردسرهای بسیار و افزایش خشم و به خطر افتادن سلامت روان نیز در جامعه شده است. خانواده ها را رو در روی فرزندان و کادر مدرسه را نیز روبه روی هم قرار داده است.
با برقراری آموزش مجازی و نبود قوانین مشخص برای آن ، هر کسی می تواند به مجموعه قوانین خود اشاره کند.
اگر در این برهه تصمیمات شورای آموزگاران تأثیری دارد ، مدیر یک عضو از شورای مدرسه است و حداقل چندین عضو دیگر در این شورا حضور دارند. معلم هم به عنوان یک عضو می تواند آزادانه و نه باز بالاجبار نظر دهد.
دلیلی ندارد که کم کاری های آموزش و پرورش را معلمان تقبل کنند و نزاعی بین خانه و مدرسه باشند. همین که با وضع اسف بار رتبه بندی و معوقات تلمبار شده باز هم آموزش و پرورش را رها نکرده اند ، جای تقدیر دارد.
آیا نمایندگان مجلس، اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی، پزشکان و اقشار دیگر جامعه چنین کاری را برای سال های متوالی انجام می دهند؟ حاضرند برای کمک به آموزش و پرورش یک سال از حق و حقوقشان چشم پوشی کنند تا کشور پیشرفت کند؟ این حرف نمی شود که معلم شغل مهمی را بر عهده گرفته است ولی در بقیه جایگاه های اجتماعی فقط با گذشت و ایثار نشان لیاقت بگیرد. این رفتارهای سلیقه ای برازنده ی یک معلم نیست.
تمامی سازمان های دولتی و غیر دولتی از معلمان تشکر کنند باز هم کم است.
هرچند معلمان در هر رسته ای که هستند و بالاخص معلمان حق التدریس ، خرید خدمت و شرکتی ها اگر آگاه و بیدار بودند ، آموزش را در شکل " حضوری " پشتیبانی می کردند که بعد از پایان این بحران ها ، به جای دستمزد زحماتشان با گردن خم کرده ، چشمانی غمگین و دست از پا درازتر ، از سیستم کنار گذاشته نشوند و به راحتی به آنان بگویند که قبلا کمبود نیرو داشتیم ولی از امروز مازاد داریم و نیروهای ما از دانشگاه فرهنگیان طبق صحبت های رهبر معظم انقلاب تأمین شد. لذا تعهدی در قبال شما از ابتدا نیز نداشته ایم. مبنی بر نیاز از خدمات شما استفاده کردیم. مزدتان را هم دریافت نمودید. مجانی کار نکردید که امروز طلبکار باشید.
آن زمان است که بخشنامه های زیادی را پیش روی نیروهای حق التدریس آزاد و خرید خدمات خواهند گذاشت. فقط می گویند در شرایط بحران هستیم باید بسازیم و جلو برویم.
و همه چیز مو به مو مطابق قانون پیش خواهد رفت.
اما امروز هرچه قدر در اداره خواستار بخشنامه یا شیوه نامه یا حتی نامه ای دال بر اجبار معلم بر تولید محتوا و نصب نرم افزارهای غیر از شاد به عنوان پشتیبان شدم ، چیزی به من ارائه نشد. آنقدر تعجب کردند که لحظاتی حس کردم ده سالی را احتمالا در این کشور نبوده ام و خبر از وقایع گذشته در این مدت ندارم.
تلاششان قابل تحسین است. شفاهی سعی بر اقناع نمودند. فقط توصیه بر تعامل در هر جمله دیده می شد. البته حق هم دارند چون چنین چیزی وجود خارجی ندارد.
ممکن است بعد از این یادداشت بخشنامه ای نیز صادر شود. خدا را چه دیدید!
جالب آن جاست که فرم های ارزیابی عملکرد آموزگاران بر طبق بخشامه های امور استخدامی تنظیم شده است و بر اساس آن برای آینده ی آنان و بود و نبودشان در سیستم و نوعی رتبه بندی سازمانی تصمیم گیری شود. ولی دستورالعملی نداریم که بگوید امکانات و بودجه مدارس بایستی صرف اجرای پروتکل های بهداشتی و بازگشایی مدارس به صورت حضوری با اطمینان خاطر به خانواده ها به جای رعب و وحشت در آنان ، صرف تولید محتوا و در اختیار گذاشتن ابزار آموزش مناسب به معلم و تدریس بهینه باشد. بله تولید محتوا باید در اختیار معلم قرار داده شود تا وی با آموخته های خود از آن در جهت آموزش کیفی بهره برده و بهترین راه های یادگیری مفهومی را در اختیار دانش آموزان بگذارد نه اینکه صبح تا ظهر در مدرسه ، بعدازظهر تا شب هم درگیر بازخورد ها و تا صبح فردا و حتی روزهای تعطیل برای طرح درس روزهای آتی ، گوشی به دست دور برود و پاورپوینت بسازد، تبدیل به کلیپ نموده و با صداگذاری در اختیار گروه های درسی قرار دهد تا نامش به عنوان معلم نمونه تیک بخورد.
نوع تدریس معلم و چگونگی بیان مطلب برای یادگیری حتی بر روی همان محتوایی که ساخته می شود مهم است و اگر معلمی نتواند به خوبی درس را تفهیم کند ، هزاران نمونه محتوایی بسازد ارزش ندارد. تدریس محتوا ، بررسی و نظارت بر عملکرد دانش آموز جزء وظایف یک معلم است. حتی چارچوب های تولید محتوا قواعد خاص خود را دارد که چه بسا رعایت نکردن آن ها، لطمه ی زیادی به یادگیری خواهد زد و این در طولانی مدت اثرات خود را خواهد گذاشت. در حال حاضر انزوای یاددهنده و یادگیرنده درد ناعلاجی ست که در نمودارهای آماری میزان باسوادی و رضایت از آموخته های فردی ، هویدا نیست.
اگر آموزش و پرورش با ایجاد ذوق و شوق در معلمان و کسب امتیاز برای ساخت تولید محتوا مسابقه ی رقابتی برگزار کرده است تا آموزش مجازی به جای آموزش حضوری رونق پیدا کند و به امری دائمی تبدیل شود . مهارت محوری و مدرسه محوری که شعار سال های خدمت مسئولین بوده است ، به دست فراموشی سپرده می شود و به زودی شاهد تعدیل نیروهای زیادی خواهیم بود. به طوری که صد معلم در کل کشور با کمترین امکانات می توانند مجموعه ی آموزش و پرورش را بچرخانند. نیاز به این همه نیروی اضافه نمی باشد و عملا کمبود نیرو نیز مرتفع می شود.
سیستم اداری در زمان های بحران سعی می کند با همه مهربان باشند. شرایط که آرام شد ، همه ی رفتارها تغییر می کند. چقدر تغییر کردن بدین شکل ناخوشایند است. خصوصا تغییراتی که احساسات و عواطف انسانی را له می کند و مهربانی و محبت را از چهره ها که هیچ ، از قلب ها می زداید. اگر قرار است خوی انسانی را فراموش کنیم ، از تغییر کردن بی جا اجتناب کنیم.
همین پدر و مادری که با غرور مدرک دکترایش را بر سر معلم می کوبد ، حاضر نیست به خاطر آینده و دلخوشی فرزند و خانواده خویش ، سایر اقشار جامعه و حتی اولیای مدرسه دانش آموزش را درک کند . اگر همین والدین که بخشی از آن ها فرهنگیان مملکت نیز هستند، کمی دست رد به تمایلات خود می زدند و در هر مهمانی ، مسافرت و مراسمی دعوت می شدند سر از پا نمی شناختند و با آغوش باز از آن استقبال نمی کردند اکنون مدارس با شادابی و بدون نگرانی به صورت حضوری فعال بودند. همین والدین در مقابل بازگشایی مدارس هم همراه معلمان از خدا خواسته برای ماندن در خانه ، یک صدا شدند که اگر مدارس باز شود کرونا جان ما را می گیرد و ما اجازه ی ورود فرزندمان را به مدرسه نمی دهیم. بگذار بی سواد باشد ولی بهتر است که از دست برود.
ولی غافل از آنکه خیلی وقت است ، همه چیز از دست رفته است. چون آگاهی و دانایی مرده است.
رفتن به مدرسه شادی بخش است. اما وقتی قرار باشد وقتت را در آن جا به بطالت بگذرانی حالتش عوض می شود. اگر قرار بود نرم افزارهای متفرقه ای جز شاد را روی گوشی ام و با همین خط نصب کنم در خانه هم این کار مقدور بود. نیازی به کشاندن معلم به مدرسه نبود.
تهیه سیستم، خط تلفن ، خط اینترنت و هر آنچه برای آموزش مجازی نیاز است و معلم نمی تواند از وسایل شخصی اش در اختیار آموزش همگانی قرار دهد را مدرسه باید مهیا کند. حتی اگر معلم در بهترین وضعیت مالی قرار داشته باشد.
معلمان نباید خجالت زده باشند که هزینه های افزایشی و تحمیلی را که به واسطه ی دستورات و توقعات مسئولین برای آنان فهرست شده است را از خود مدرسه مطالبه کنند. مدرسه نیز باید بتواند از اداره طلب کند. بودجه ای که باید به مدارس داده شود ، می بایست صرف چنین امور آموزشی نیز بشود. ادارات در کنار آمارگیری از مبتلایان و فوتی های کرونا در بین دانش آموزان و معلمان مدرسه رأس ساعتی معین در روز ، اندکی از انرژی خود را برای پیگیری نیازهای دانش آموزان و معلمان جویا خرج کنند. اگر بخشنامه باشد زودتر به امضای همکاران خواهد رسید و منِ معلم کتبا می نویسم که در چه شرایطی حداقل در کلاس خود قرار دارم و همان را صادقانه به شما انتقال خواهم داد.اینطور راهگشاتر است.
بسیاری از معلمان از سال گذشته و در جریان آموزش مجازی، خسارت های زیادی را برای خرابی و یا غیر قابل استفاده شدن تلفن همراه و رایانه های شخصی متحمل شدند ولی آموزش و پرورش هیچ گونه تعهدی در قبال این مسئله برای خود قائل نشد. آن قدر صحنه های دلخراشی را دیدیم که این را کسر شأن می دانم که با معلم مانند بینوایان و گدایان برخورد کردند ولی اینکه مهارت نه گفتن را بلد باشیم و به هر نوع درخواست نابه جایی محکم و قرص نه بگوییم را مایه خجالت نمی بینم.
با تحت فشار گذاشتن معلم و توهین به شعور او به خاطر رعایت حدود و وظایف مرتبط با حیطه ی شغلی اش ، ارتقایی در توزیع افتخارات برای یک مدرسه ، اداره ، ناحیه و یا یک استان حاصل نمی شود.
تقدیرنامه های صوری در حال حاضر برای آموزش و پرورش کشور ، سودی نداشته است. حتی اگر این نشان شایستگی را وزارت به معلمی دو دستی تقدیم کند.
در حال حاضر انزوای یاددهنده و یادگیرنده درد ناعلاجی ست که در نمودارهای آماری میزان باسوادی و رضایت از آموخته های فردی ، هویدا نیست.
« خودمداری » در گفت و گوهای نفرات برتر کنکور از وطن دوستی و علاقه به حفظ " هویت" با تأسف به نهایت " منیت" رسیده است. معنویت آموزش و حقانیت علم آموزی را در دانش آموزان با استعداد نه در آموزش مجازی و نه در آموزش حضوری با رفع تکلیف کردن از وظایف اصلی به سرخوردگی نکشانیم. کارنامه های بی اعتبار مجازی ، فقط تزویر را تقویت بخشید. اعتماد به نفس کاذب ، در عده ای خودشیفتگی ایجاد کرد و اخلاق و انسانیت را با بحران مواجه کرد . با خودمان مهربان باشیم.
روز جهانی معلم بر معلمان آگاه بر شرایط مبارک.
روز جهانی معلم بر تمامی فرهنگیانی که به حقوق مدنی و شهروندی خود واقفند مبارک.
روز جهانی معلم بر تمامی اولیای فرهنگی آموزش و پرورش که خدمت را با ذلت ترکیب نمی کنند مبارک.
روز و هفته ملی کودک در ایران سال ۱۳۹۹ فرار سیده است، در حالت و وضعیتی غیرمعمول. این تجربه را بهنوعی شاید صد سال پیش کودکان ایرانی به شکلی حادتر از سر گذراندند یا با سر به زمین افتادند. بسیاری از بزرگسالان ایرانی هنوز نمیدانند در فاصله سالهای ۱۲۹۶ تا ۱۲۹۹ شمسی کودکان ایرانی و بسیاری از نقاط آسیا و اروپا و جاهای دیگر، درگیر یک وضعیت پاندمیک یا همهگیری آنفلوانزای اسپانیایی و البته قحطی ناشی از جنگ جهانی اول بودند. البته وضعیت آن زمان از جنبه قحطی و جنگ با امروز برابر نیست. اما وحشت از یک بیماری و همهگیر بودن آن بیش از همه به کودکان آسیب رسانده است.
در چند دهه یا یک سده گذشته، کدام کودک کلاس اولی به یاد میآورد که کلاس اولش از نیمه سال به بعد تعطیل شده باشد؟ کدام کودک کلاس اولی به یاد میآورد که کلاس اولش هرگز تشکیل نشده است، یا اگر هم تشکیل میشود، باید مادر و بزرگتر کنار یک تبلت یا گوشی هوشمند بنشیند و کودک بتواند به ظاهر با دنیای الفبا آشنا شود. کاری که به سبب نبود زیرساختهای مناسب آموزشی در ایران جای نقد فراوان دارد.
تجربهای که کودکان امروز با آن درگیر هستند، بسیار شگفت است. کودکان و نوجوانانی که خود در این وضعیت نقش نداشته، اما اسیر آن شدهاند. نمیدانند یا نمیتوانند واکنش مناسب نشان دهند. شاید نقش نمادین و اعتراضی گرتا تونبرگ دختر نوجوان سوئدی و میلیونها نوجوان همراه او که در دو سال گذشته پیوسته به تغییرات آب و هوایی زیانبار معترض بودند، اکنون با گسترش ویروس کرونا و همهگیری بیماری کوید ۱۹ کمی بامعناتر به نظر برسد.
چرا جامعه بزرگسالان چنین رفتار سرکشانهای با خود و نسلهای بعد در پیشگرفتهاند؟ جامعه بزرگسالان مفهومی فراگیر است که میتواند هم دولتها را دربر بگیرد و همخانوادههایی که در ظاهر میگویند ما در پدید آمدن این وضعیت نقشی نداشتهایم. بیایید از همان اول بپذیریم که بهعنوان بزرگسال در پدیداری این وضعیت نقش داریم. اما ممکن است سهم هرکسی متفاوت باشد.
ویروس کرونا چیزی نیست، جز برآیند دست دراز کردن انسان به طبیعت. غربیها، چینیها را مقصر این ماجرا میدانند. آنها درباره ریشههای این ویروس و انتقال آن از جانوران وحشی از خفاش تا.... بسیار گفتهاند. اما آیا در بازارهای هفتگی گوشت اروپا یا امریکا آیا تاکنون کسی روباه پوستکنده برای خوردن را ندیده است؟ داستان ذائقه متفاوت و اشرافیگری با خوردن غذاهای نادر چیزی نیست که از این کشور یا آن کشور باشد. همهجا این پدیده دیده میشود. در برخی از مناطق ایران هم کسانی هستند که دنبال جوجهتیغی میروند تا گوشت آن را کباب کنند و بخورند. این چیزها را کودکان میبینند و به پیروی از بزرگسالان انجام میدهند.
تازه روایت انسان امروز و کاری که دارد با خود میکند، محدود به خوردنیها نمیشود. از نابودی منابع طبیعی گرفته تا جنگهایی که قربانیان اول آن کودکان هستند، جهان را بهجایی نگرانکننده برای زیست کودکان تبدیل کرده است. آیا تصویر آلان کردی آن کودک نازنینی که در هنگام فرار از جنگوگریز به اروپا در سال ۲۰۱۵ در دریا غرق شد از خاطر ما زدوده شده است؟
اما چرا باید انسان به چنین مرتبهای از غرور برسد که تصور کند میتواند هر کاری با طبیعت انجام دهد، اما طبیعت به این بزرگی و عظمت نمیتواند انسان را کمی هم که شده قلقلک بدهد. طبیعت بسیار بزرگتر و نیرومندتر از انسان است و اگر همین روند را ادامه دهیم، بیگمان کودکان امروز و نسلهای آینده دیگر آن آسایشی را نخواهند داشت که دست کم در سده بیست ام برخی از کودکان در برخی از مناطق آرام جهان تجربه کردند.
چرا انسان امروز باید فکر کند میتواند و حق دارد بر سر کودکان بمب بریزد و خانههای ایمن آنها را خراب کند، بیآنکه فکر پیامد آن نباشد؟ پیامدهایی که میتواند کل جامعه بشری را درگیر کند.
در این روزگاری که کرونا و بیماری کوید ۱۹ کودکان را خانهنشین کرده است، مادرانی که بهویژه کودکان کم سن و سالتر دارند، این دوره را بهسختی میگذرانند. برخی از آنها که در تماس با من هستند، از کابوسهای خود میگویند، برخی دنبال راه چاره میگردند، در یک مورد مادری برای کودک خود نامهای نوشته و از او پوزش خواسته بود که ندانسته و ناآگاهانه او را در این دنیای پرآشوب به دنیا آورده و اکنون نگران سرنوشت او است.
زمانه سختی است. به ویژه در کشور ما که اکنون ثبات اقتصادی نیز رخت بربسته است. نگرانی در چشمان همه موج میزند، این نگرانی را اما میشود بیش از همه در چشم مادران خواند. راه گذار از این دوره مشخص نیست. اما هم چنانکه در دورههایی سخت که انسان تجربه کرده، تنها راه امیدواری است و از پای ننشستن. اگر امید را از انسان بگیرند، چیزی از او باقی نمیماند. امید اما قرص نیست که بتوان آن را تجویز کرد. امید باور و منش است. امید ساختنی است، امید از درون هر انسان میجوشد، امید آن چیزی نیست که خطیبان اندرز میدهند. آن امید ساختگی است. ما باید به دنبال امیدی برویم که ساخته وجودمان و برآمده از تجربه بشری باشد. آیا ما بهعنوان بزرگسال و پدر و مادر، برای این کودکان وقت میگذاریم تا با آنها کتابها را بلندخوانی کنیم و درگیر گفتوگوهای دوسویه شویم؟
تاریخ گواهی میدهد که در روزگاران سخت، انسانها دو گروه میشوند، انسانهایی که به فروتر از خود میرسند و اندک انسانهایی که فراتر از خویش را تجربه میکنند. در همین دوره سخت کرونا دست کم در جامعه پزشکی و پرستاری هر جامعهای میشود این پدیده را تجربه کرد. چه پزشکان و پرستارانی که جان خود را شیرین میدانستند، اما به خاطر دیگران از جان خود گذشتند تا سدی در برابر این بیماری بکشند. این انسانها فراتر از خود رفتند. اما در همین دوره کم نیستند انسانهایی که نهتنها داشته خود را با دیگران سهیم نمیشوند که برای داشتههای خود بهایی بیش ازآنچه که عادلانه است تعیین میکنند.
همه این رفتارها و پدیدهها در برابر چشمان همگان و بهویژه کودکان رخ میدهد و آنها هم میتوانند داوری کنند. همانگونه که میتوانند رفتارهای خوب و نیکو را از رفتارهای بد و اهریمنی تشخیص دهند. تکتک ما بزرگسالان هم مسبب این وضع هستیم و هم نیستیم. آنجا که هستیم بپذیریم که چه مسئولیتهایی داشتیم و انجام ندادیم. پدر و مادری که سوار بر خودرو از کودک خود میخواهد روی از کودکان کار که در خیابان دنبال گردآوری پسماند است، برگرداند، به گونه دارد روی سرنوشت کودک خود هم خط میکشد، زیرا حس نوعدوستی را در فرزند خودشان میکشد. رمز و راز پایداری یک جامعه در همبستگی در روزهای سخت است.
تمام دادههای کارشناسان حکایت از این دارد که وضعیت روحی و روانی جامعه ایران خوب نیست. و در این میان البته کودکان مجبورند در این فضا زندگی کنند. تکتک ما مسئول هستیم تا در این وضعیت کودکان را دریابیم. کودکی که ماهها است در خانه حبس شده، نیاز به هوای آزاد دارد. هوای آزاد تنها بار سفر بستن و به شمال کشور رفتن نیست. هوای آزاد میتواند در دسترس باشد، اگر ما بخواهیم. کودکان نیاز به تخلیه انرژی دارند. رفتارهای که برآمده از انفعال و درماندگی است، هم زندگی را برای خودمان و هم برای کودکان سخت میکند. تکتک ما بزرگسالان هم مسبب این وضع هستیم و هم نیستیم. آنجا که هستیم بپذیریم که چه مسئولیتهایی داشتیم و انجام ندادیم.
کودکان اما مهمتر از همه نیاز دارند به اینکه دریچه تخیل را در برابرشان نبندیم. آنها نیاز به کتاب دارند، کتابهای ادبی باکیفیت که بتواند در روزها و شبهای سخت آنها را از بستر زندگی عبوس جدا کند و تا اندازهای دنیاهای دیگر را در برابرشان بگشاید. آیا در این وضعیت همه کودکان به کتابهای باکیفیت دسترسی دارند؟ آیا ما بهعنوان بزرگسال و پدر و مادر، برای این کودکان وقت میگذاریم تا با آنها کتابها را بلندخوانی کنیم و درگیر گفتوگوهای دوسویه شویم؟
همه ما بزرگسالان مسئولیت داریم، اما نه بهاندازه کسانی که اختیار جامعه را در دست گرفتهاند. آنها که امروز کارگزاری جامعه ایران را در دست دارند، باید بدانند کودکان این سرزمین نیازمند خوراکهای پرپروتئین، فضاهای اجتماعی و فرهنگی مناسب هستند. این چیزها باید برای این کودکان فراهم شود. آمارهایی که از کاهش مواد پروتئینی در جامعه ایران منتشر میشود بسیار نگرانکننده است. آیا آنها هنگامیکه سیاستهای کلان این کشور را میریزند، به پیامد تصمیمهای خود واقف هستند؟
روز و هفته ملی کودک در ایران برگزار میشود، درحالیکه امسال مانند هیچ سال در صد سال گذشته نیست. پس اگر نیست، ما بزرگسالان بیاییم در رفتار خودمان با کودکان تجدیدنظر کنیم. ببینم اینها که در آینده میخواهند جامعه گردان باشند، برای آسوده زیستن و برای فرهنگ آموختن به چه چیزهایی نیاز دارند.
روز و هفته ملی کودک در این جامعه میآید و میگذرد. اما آنچه میماند و هست، کودکاناند. کودکان را دریابیم.
زندگی نامۀ خودنوشت یک معلم انشا
نام: سید رضا باقریان موحد
لقب: کتابدوستِ انشاپَرست
شغل: چشانندۀ لذت خواندن و نوشتن به دانش آموزان
سن شناسنامهای: 46 ساله؛ متولد 9 / 6 / 1353 ش در شهر قم هستم.
سن قیافهای: 60 ساله؛ یعنی قیافهام خیلی پیر و شکسته نشان میدهد؛ همه میگویند مثل یک پیرمرد 60 ساله به نظر میرسم.
سن شغلی: 28 ساله؛ یعنی 28 سال سابقۀ تدریس دارم.
سن انشایی: 10 ساله؛ یعنی 10 سال است که فقط درس انشا و نگارش تدریس میکنم.
سن خلاقیتی: 10 ساله؛ یعنی زندگی و دنیا را مثل یک کودک 10 ساله میبینم و از آن لذت میبرم.
تکیه کلام همیشگی: انشا یعنی خلاقیت؛ اگر کسی از راه انشا، تخیل و خلاقیت خود را شکوفا کند، در آیندۀ شغلی خود (مهندسی، پزشکی و...) می تواند موفق تر از دیگر همکارانش عمل میکند؛ پرندۀ خیال، خیلی زودتر از دندان عقل، گره مشکلات را باز می کند.
انشا از دیدگاه من: انشا یعنی خلاقیت و آفرینش؛ این آفرینش می تواند در قالبهای گوناگونی جلوه کند: انتخاب یک اسم زیبا برای یک نوزاد، یک عنوان زیبا برای یک انشا یا کتاب، یک اسم زیبا برای تابلوی سردر مغازه، یک جملۀ کوتاه پرمعنی؛ یک ضرب المثل شیرین، یک پاراگراف ادبی، یک خاطرۀ جالب، یک متن طولانی و... اِشکال اینجاست که ما بزرگترها بر اساس ذوق و سلیقۀ خودمان برای انشا و خلاقیت، قانونهای مسخرۀ «این است و جز این نیست» وضع میکنیم و آنها را به دانش آموزان مظلوم تحمیل میکنیم، مثلا: انشا باید این جور که من میگویم باشد؛ انشا باید حتما ده خط باشد؛ انشا باید حتما مقدمه داشته باشد؛ انشا باید حتما نتیجهگیری داشته باشد؛ این «انشا باید حتماًها»، سرچشمۀ ذوق و استعداد و خلاقیت دانش آموزان را کور میکند. انشا یعنی یک جرقۀ ادبی؛ حال هر کس بنا به ذوق و سلیقه و مهارت خود میتواند آن را در قالبهای گوناگون گسترش بدهد. منِ 60 ساله نباید برای دانش آموزان 15-16 ساله با نگاه عاقل اندر سفیهی، تصمیم گیری کنم. همۀ راهها و مسیرهای منتهی به شهر انشا، خوب و جالب هستند؛ ما در انشا صراط مستقیمی نداریم که همه موظف به عبور از آن باشند؛ باید راهها را معرفی کرد و ویژگیهای هر کدام را به دانش آموز گفت و خود در کنار نشست و از راه رفتن دانش آموزان لذت برد؛ به همین سادگی.
تالیفات: سال قبل، گلچینی از انشاهای دانش آموزانم را در قالب کتابی با عنوان «شهر شیرین انشا» با حمایت انتشارات کتاب طه قم منتشر کردم. گلچینی از خلاقیتهای امسال دانش آموزانم را هم در قالب دو جلد کتاب با عنوان «فرهنگ لغت خودمانی» و «نوآوری در نصیحت» آمادۀ انتشار کردهام که ان شاء الله توسط انتشارات کتاب طه قم در حال صفحهآرایی نهایی است. برخی از همکاران از روی خیرخواهی و دلسوزی، نصیحتم می کنند که: فلانی، دست از این «پژوهش های سبکِ دانش آموز محور» بردار و به «پروژه های سنگینِ دانشگاه پسند» روی بیاور و عمر گرامی را صرف کارهای دانش آموزی نکن و... در پاسخ این دلسوزی مشفقانۀ دوستان «همی گویم و گفته ام بارها»:
شقاوت یا سعادت، راه زندان و دبستان است/ گشایی گر یکی از این، شود تعطیل صد آنش
اصول زندگی را در دبستان، گر بیاموزیم/ کسادی گیرد این بازار و آن ناز طبیبانش
اگر سلطانِ اقلیمِ وجودِ ما شود وجدان/ شود خلوت مسیر دادگاه و رأی و زندانش
متاسفانه سوراخ دعا را گم کرده ایم؛ سُرنا را از سر گشادش می زنیم؛ برای اجرای برنامه های مذهبی و مبارزه با تهاجم فرهنگی و جلوگیری از رواج مواد مخدر و... میلیاردها تومان بودجۀ مملکت را در دانشگاه هزینه می کنیم؛ در حالی که خوب می دانیم ریشۀ این مشکلات در دانشگاه نیست؛ ریشۀ همۀ خوبی ها و بدی های یک ملت در دبستان ها و دبیرستان های آن کشور است.
اگر یک صدم بودجه های کلان فرهنگی کشور که صرف مبارزه با فرهنگ غرب، مبارزه با مواد مخدر، مبارزه با اشرار، مبارزه با بی حجابی، مبارزه با فساد اخلاقی، مبارزه با رشوه و... می شود، صرف خرید اسباب بازی های فکری و کتاب های قصه و شعر برای مدارس ایران می شد، اوضاع فرهنگی و اعتقادی کشور بِه از این بود که هست.
دلسوزان و دردمندان زیادی در قالب کتاب و مقاله و سخنرانی به این درد اشاره کرده اند، ولی متاسفانه مسئولانی که دستشان باز است، گوششان بسته است و کارشناسانی که گوش و چشمشان باز است، دستشان بسته است.
میرزا حسن رشدیه از پیشگامان اصلاح و تغییر نظام آموزشی، کار خود را با عنوان معلم دورۀ ابتدایی آغاز کرد و حدودا هفتاد سال در گلستانِ دبستانی که خود پرورش داده بود، باغبانی کرد. او نیز می توانست بعد از تحمل سختی ها و مشقات نوآوری و خلاقیت در ایران، عطای این کار را به لقایش ببخشد و باز به سراغ منبر و مسجد خود برود و راه نجف را در پیش گیرد و با لقب عالم فرزانه و... به تبریز بازگردد یا به سفارش برخی از دوستانش به سراغ دانشگاه برود و با عنوان پرطمطراق استاد دانشگاه بازنشسته شود، ولی او که مشکلات نظام تعلیم و تربیت را با گوشت و پوست خود لمس کرده بود برای پیشبرد اهداف دینی و علمی خود از دبستان شروع کرد و تا پایان عمر در سنگر دبستان خدمت کرد. خدایش بیامرزاد.
برنامه های پرورشی و تربیتی نظام آموزش و پرورش در مدارس و همچنین کتابهای درسی به هزار و یک دلیل درست و نادرست، جذابیت و زیبایی لازم جهت جذب کودکان و جوانان را ندارد. دانش آموزان از فرایندِ تحصیل، تدریس، تعلیم، تأدیب، تفهیم، تکریم، تفریح و... در مدرسه لذت نمی برند و... به سفارش حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی «شرح این هجران و این خون جگر» را این زمان رها می کنم تا وقت دگر...
نخستین تشویق کنندگان: مرحوم پدرم سید علی باقریان موحد (1320-1390ش.) برای اولین بار لذت خواندن کتاب را با زمزمه کردن مثنوی مولوی به من چشاند؛ مرحوم دکتر حسین چاووشی (1339-1381ش.) برای اولین بار لذت نوشتن را در دبیرستان امام صادق (حکیم نظامی سابق) به من و دیگر دانشآموزان چشاند؛ نوشته های خام و نوجوانانۀ مرا شنید، لذت برد، تشویق کرد و بدین وسیله نهال دانایی و توانایی را در دلهای ما کاشت. منِ 60 ساله نباید برای دانش آموزان 15-16 ساله با نگاه عاقل اندر سفیهی، تصمیم گیری کنم.
یاد پدر: مرحوم پدرم، روحانی و پیشنماز مسجد محل (قم، خیابان آذر، کوچه 22) بود و شیفتۀ کتاب و دانایی؛ عاشق کتاب و کار بود و این دو میراث گرانبها را از اجدادش به ارث برده بود؛ زادۀ روستا بود و تحصیل کردۀ حوزۀ علمیه مشهد و نجف و قم؛ زندگی در روستا- روستاهای قدیم، نه امروز که تفاوتی با شهر ندارد- بدون کار و تلاش شبانهروزی امکان پذیر نبود؛ تحصیل در حوزۀ علمیه نیز- حوزۀ علمیۀ قدیم، نه امروز که همه امکانات رفاهی برای طلبه فراهم است- زندگی به دور از تشریفات و تجملات را به طلاب میآموخت؛ عام و خاص، همه و همه کار میکردند و همین فعالیت بدنی، هم جسم را قوی و محکم میکرد و هم روح را سالم و به دور از تخیلات و توهمات پوچ. خدابیامرز این دو جمله، همیشه وِرد زبانش بود: دو برابرِ حرفی که می زنی کتاب بخوان؛ دو برابرِ پولی که می گیری کار کن. مرحوم پدر، مصداق بارز این نصیحت بود؛ روحانی ساده زیستی که تا پایان عمر، صادقانه کار کرد و عاشقانه کتاب خواند و برای رفع گرفتاری های مادی و معنوی مردم محل بدون هیچ چشم داشت مالی تلاش کرد.
من نیز به همین شیوه و روش بزرگ شدم. بیشتر کتابهایی که در کتابخانه پدرم بود، کتاب های درسی حوزوی و دینی بود؛ کتاب، تنها اسباب بازی من و دیگر برادرانم بود؛ با آن خانه درست میکردیم؛ کتاب، گاهی اتوبوس یا کامیون ما میشد و گاهی سقف خانه و گاهی متکای زیر سر؛ پدر، عاشق کتاب بود و این عشق خود را هم در ما به یادگار گذاشت. این چهار کتاب قطور، بهترین دوستان و اسباب بازیهای دوران کودکی من بودند: المنجد (چاپ بیروت)، مثنوی معنوی (به کوشش م. درویش، تهران، انتشارات جاویدان)، اصول کافی (ترجمه محمدباقر کمرهای، تهران، انتشارات دارالکتب الاسلامیه)، دایره المعارف زرین (گردآورنده م. آذین فر، تهران، انتشارات زرین، 1358 ص وزیری). سُرنا را از سر گشادش می زنیم؛ برای اجرای برنامه های مذهبی و مبارزه با تهاجم فرهنگی و جلوگیری از رواج مواد مخدر و... میلیاردها تومان بودجۀ مملکت را در دانشگاه هزینه می کنیم؛ در حالی که خوب می دانیم ریشۀ این مشکلات در دانشگاه نیست؛ ریشۀ همۀ خوبی ها و بدی های یک ملت در دبستان ها و دبیرستان های آن کشور است.
سواد خواندن و نوشتن نداشتم و بیشتر مسحور عکسهای جلد و متن این کتابها بودم. المنجد، دایره المعارف مصور رنگی به زبان عربی چاپ بیروت با صدها عکس و نقاشی و... اولین کتابی بود که دریچۀ علم را بر روی من گشود و مرا ساعتها مسحور صفحاتش میکرد. تصویر انواع درختان، حیوانات، نژادهای بشری، اختراعات بشری، اندیشمندان بزرگ و... گنجینۀ عظیمی از اطلاعات بود که به رایگان در اختیار مخاطب قرار میگرفت.
طرح جلد مثنوی مولوی برای من جالب و جذاب بود؛ نقاشی از یک پیرمرد با ریش سفید و بلند و لباس و عمامه با چشمانی نافذ و گیرا؛ مرحوم پدرم عاشق مولوی بود و همیشه میگفت: «مولوی سخت بزرگ است». برخی از ابیات نی نامه را همیشه زمزمه میکرد و مرا به رویای بزرگ شدن و خواندن این کتاب اسرارآمیز میبرد؛ دوست داشتم زودتر بزرگ شوم و خودم از این سرچشمه بنوشم.
کتاب اصول کافی، کتاب بالینی پدرم بود و روز و شبش را به لذت بخش ترین شکل ممکن پر میکرد. من هم خیلی دوست داشتم که زودتر بزرگ شوم و بفهمم که موضوع این کتاب چیست که پدرم این گونه عاشقش است و روز و شب آن را مطالعه میکند. به نظرم صحافی و چاپ زیبا و قشنگی داشت و میشد از آن به عنوان اسباب بازی خوبی استفاده کرد. از او پرسیدم که موضوع این کتاب چیست؟ پاسخ داد: یکی از مهم ترین کتب مذهب شیعه است که از قدیم تاکنون منبع و مرجع علوم اسلامی بوده و هست. شیخ کلینی در این کتاب با ارزش، مجموعهای از سخنان چهارده معصوم را به طور موضوعی تدوین کرده است. از پدر خواستم که به عنوان نمونه، چند جمله از این کتاب را برایم بخواند. او با شور و شوق کتاب را باز کرد و حدیثی از کتاب عقل و جهل را خواند و برایم توضیح داد. در ابتدا چیز زیادی از این حدیث نفهمیدم، ولی به طور شگفت انگیزی، شیفتۀ عقل و دانش شدم؛ افتخار می کردم که مذهبی دارم که در آن جایگاه عقل و دانش از همه بالاتر است؛ اگر او حدیث دیگری از این کتاب مهم را میخواند، حتما مسیر زندگی من تغییر میکرد. «امام پنجم فرماید: چون خدا عقل را آفرید، او را به سخن در آورد و سنجید، گفتش پیش آی، پیش آمد و گفتش پس رو، پس رفت، خدا فرمود: به عزت و جلال خودم سوگند، خلقی نیافریدم که از تو پیشم محبوبتر باشد. تو را به کسی دهم که دوستش دارم همانا روی امر و نهی من با تو است و کیفر و پاداشم به حساب تو است. علی علیه السلام فرمود: جبرئیل بر آدم (ع) فرود شد و گفت: ای آدم، من مأمورم تو را میان سه چیز مخیر سازم تا یکی را بگزینی و دو تا را وانهی. آدم گفت: ای جبرئیل، آن سه چیز کدامند؟ گفت: عقل و حیاء و دین، آدم گفت: عقل را برگزیدم. جبرئیل به حیا و دین گفت: شما برگردید و او را وانهید، گفتند: ای جبرئیل، ما دستور داریم که همراه عقل باشیم هر جا که باشد، گفت: اختیار با شما است و بالا رفت.
مرحوم پدر، گلچینی از زیباترین احادیث اصول کافی را برای خود فراهم آورده بود و همیشه در مجالس مذهبی از آن استفاده میکرد. من نیز به پیروی از سنت حسنۀ گزیده نویسی، گزیده ای از زیباترین احادیث اصول کافی را در دوران دبیرستان برای خودم تهیه کردم. این احادیث شگفت و جالب، ظرفیت پردازش ادبی و تصویرسازی هنری دارند و میتوانند دستمایۀ خلق آثار هنری زیادی باشند، اما حیف که متاسفانه بیشتر مذهبیهای ما ذوق هنری ندارند و بیشتر هنرمندان ما توجهی به متون مذهبی ندارند و فکر میکنند که این متون دینی فقط به مطالب خشک فقه و احکام اختصاص دارد و اندکی هم به روضه و گریه و خوف جهنم و.... سالهاست که اصول کافی، کتاب بالینیام شده؛ بسیار میخوانم و لذت میبرم و به روح پرفتوح مرحوم کلینی درود میفرستم. این دغدغۀ خودم را با خیلی از هنرمندان و پژوهشگران مطرح کردهام و خواستهام که برای این کتاب مهم کاری کنیم و ادای دینی نماییم، اما حیف که نتوانستهام و همچنان شرمندۀ این کتابم و عذاب وجدان دارم. این بیت غزلیات شمس، مرا سرمست و از خود بیخود میکند: ای عاشق آسمان قرین شو/با او که حدیث نردبان گفت...به اعتقاد من جامعۀ امروز به احادیثی که امید و شادی را رواج بدهد احتیاج دارد نه به احادیث غم و عذاب و...؛ جامعه به آیات و احادیث و اشعار و گفتارهای نردبانی احتیاج دارد. بیایید به این نسل مضطرب و ناامید و نگران، نردبان رفتن به آسمان هدیه کنیم.
توصیۀ همیشگی: دانش آموزان عزیز، با اعتماد به نفس بالا و ذوق و شوق بسیار، دروازۀ بهشتِ تخیلتان را باز کنید و از درختِ خلّاقیتان، میوه ها بچینید و از نوشتن لذت ببرید و بدانید که با نگارش می توان نگرش را تغییر داد.
این مقاله در مجله انشا و نویسندگی شماره 118 منتشر شده است .
در بحبوحه اوضاع کرونایی کشور عزیزمان که منفک از کلیت جهان نیست به رغم این فاجعه و بلایی خانمان سوز و دهشتناک و ضعف مدیریتی در سطوحی از داخل و بین الملل متاسفانه برخی دیدگاه ها و نظرات و تصمیمات و اقدامات و نحوه نگرش های سطحی و غیر تخصصی و پوپولیستی و در مواردی سودانگارانه افراد در مرتبط ساختن این تراژدی با مقوله آموزش و تربیت جوانان و به ویژه دانش آموزان مدارس در پایه ها و رشته های مختلف پژواکی مضحک فراروی همگان قرار داده است.
پرواضح است که بر طبق عقل و علم و منطق و تجربه و با عنایت به عینیات تاریخی و تحقیقات آکادمیک جهانی و وطنی و بازخوردهای تجربی اولویت در امر تعلیم و تعلم و رشد و استکمال علمی و اخلاقی و متعهدآور و مسئولیت پذیرانه و دموکراتیک با راهبرد و راهکارهای حضوری و چهره به چهره است و نه از راه دور و انگاره های مجازی.
تمرین و مشق دموکراسی، مشارکت و رقابت سالم و مسابقه علمی و پراتیک کمال آفرین و اجتماع پذیر طی یک فراگرد و فرایند همگنانه و اجتماعی و نه منفرد و سایه انگارانه محقق و جاری و ساری می شود. ابزار و ساز و کار مجازی به مثابه یک مکمل و پشتیبان می تواند موثر واقع گردد اما اینکه بی انگاریم و چنین تصور کنیم که آموزش مجازی می تواند و یا باید به عنوان آلترناتیو مطرح گردد و با این بهانه به ستیز با آموزش حضوری و گشایش مدارس و روال منطقی و معقول گذشته و قبل از دوران کرونایی بپردازیم سخت در اشتباه بوده و طریق ترکستان و شاید گورستان را پیموده ایم .
کسانی که در این چند ماهه به بهانه کرونا بر طبل تعطیلی و به بن بست کشاندن مدارس کوبیده و دم از آموزش به اصطلاح مجازی و آنلاین زده می زنند بعضا از اصل تکنولوژی مجازی بیگانه بوده و فلسفه وجودی و ایجابی آن نیز نداشته در شرایطی دیگرگونه و یا عادی مدرنیته را به باد تمسخر می گرفتند !
از کارتل ها و تراستهای عمده واردات و فروش تجهیزات اینترنتی ، موبایل و غیره در قالب فعالیت شبکه های مجازی که بگذریم که در این وانفسا چه سودهای کلانی به جیب می زنند، طرفداران به تعطیلی کشاندن مدارس و آموزشگاه های عالی و دانشگاه ها دانسته و یا ناآگاهانه در دام اختاپوسی چنان کلان سرمایه سالاران افتاده و به قول معروف "مفت الذین" کولی مجانی می دهند. حال بماند که برخی سوءاستفاده های روانی نیز مزید بر علت تلقی می گردد.
الغرض در سطوح پایین دستی هستند کسانی که از این نمد کلاهی برای خود می جویند. برخی موسسان و چرخندگان مستقیم و غیرمستقیم مدارس به ویژه برخی مدارس و پرطمطراق به اصطلاح هیئت امنایی و غیر انتفاعی ( بخوانید کاملا انتفاعی) به وقت ثبت نام به عناوین گوناگون و بعضا ماورایی و یا واهی وجوه کلان از اولیاء دانش آموزان دریافت می کنند اما به خاطر اوضاع و شرایط کرونایی از ارائه بسیاری از خدمات و تسهیلات و تمهیدات وعده داده شده و گران قیمت و شاهانه طفره رفته و سر باز می زنند. و از قضا با پیازداغ خدمات به اصطلاح دوقلو و مجازی مبالغی دیگر به جیب مبارک می زنند.
برخی از هواخواهان و مدافعان سرسخت تعطیلی مدارس نیز که گاها دیده شده عرضه و توان کلاس داری را نداشته و یا با اصالت و جوهره آموزش و تربیت به معنای حقیقی آن بیگانه و در تضاد و تناقض هستند از باز بودن مدارس و تعلیم و تربیت حضوری نگران می باشند. می ماند به تعبیر مرحوم بهرنگی "چوخ بختیار" ها ( 1 ) که تعطیلی مدارس ماه عسل آنان می باشد و حضرات راحت و بدون مزاحم خاص خویش نائل گشته و به امور خصوصی و شخصی و منفعت بار خویش می رسند و به جان همگان دعا می فرمایند. "زهی به سعادت اینان".
( صمد بهرنگی )
یک سوال دردناک نگارنده از مدافعان تعطیلی مدارس و البته بیشتر از آن دسته از علمداران و سینه زنان این تئوری که دانسته و سودانگارانه ترکتازی می کنند این است که چطور کرونا را در فضای مجازی بعضا غیر بهداشتی و فاقد پروتکل لازمه و خانه و خیابان و پارک و جشن و عزا و مسافرت و میهمانی و پارتی و عشق و عاشقی خصوصی جمعی و غیره و یا در شرایط و حالات متداول جامعه و حضور برخی دانش آموزان در بعضا محیط های کار و کاسبی و غیره نمی بینند اما همین که نوبت به مظلومی به نام مدرسه می رسد آه و واویلا سر می دهند و به نوحه سرایی پرداخته و لیل و نهار را به هم می دوزند و با آسمون و ریسمون کردن های آنچنانی ماهی مقصود و منظور خویش را از آب گل آلود می گیرند. برخی از هواخواهان و مدافعان سرسخت تعطیلی مدارس نیز که گاها دیده شده عرضه و توان کلاس داری را نداشته و یا با اصالت و جوهره آموزش و تربیت به معنای حقیقی آن بیگانه و در تضاد و تناقض هستند از باز بودن مدارس و تعلیم و تربیت حضوری نگران می باشند.
در این محکمه برخی اولیاء دانش آموزان نیز مقصر و یا حداقل قاصر تشریف دارند . پدر و مادر طلبکاری که بخش قابل توجهی از روزهای به یاد ماندنی کرونایی را که بایستی برایشان تراژدیک باشد کمدیک بوده در مسافرت بوده اند و همه جا نازدانه ها و نازک نارنجی های خویش را همراه خود برده اند وقتی با بازبودن مدرسه ای در گوشه ای از این مملکت مواجه می شدند و با این که حضور دانش آموزان اجباری نبوده با کمال پررویی و طلبکارانه به مسئول و یا معاون و حتی معلم مدرسه می گفتند شما اصلا به فکر سلامت بچه ها نیستید و اگر فرزند ما کرونا بگیرد چه کسی مسئول است و آیا شما به کرونا مبتلا شدن فرزند ما را به گردن می گیرید و یا به دانش آموزی یاد داده بودند که در مواجهه با معلم و یا دبیرش گستاخانه بگوید شما می خواهید با تدریس حضوری جان مرا به خطر بیاندازید و مرا بکشید؟
البته معلمان و دبیران و مدیران و مسئولان دلسوز مدارس و آموزشگاه ها در کنار تدریس حضوری از خدمات رسانی علمی و آموزشی از طریق شبکه های مجازی غافل نبوده و اغلب زحماتی مضاعف متحمل گشته و می شوند و به جز اندکی همواره خواهان باز بودن مدارس و ایفاء وظیفه انسانی الهی و وجدانی خود بوده و هستند.
نگارنده بارها و بارها شاهد و ناظر بوده ام که داش آموزانی با حفظ و رعایت پروتکل های بهداشتی به نحو احسن و شایان تحسین از باز بودن مدارس و استفاده حضوری و چهره به چهره از درس و معلم و دبیر استقبال کرده اند. اما گاها نیز متاسفانه و صد افسوس می دیدم و می شنیدم که افرادی در قالب معلم و یا اجرایی همیشه سعی و تلاششان بر این محور و مدار می چرخیده که مدارس را به تعطیلی بکشانند و یا دبیری به دلایلی از دانش آموزان می خواست که در منزل بمانند و پا به مدرسه نگذارند تا مبادا به کرونا مبتلا شوند و با لفظ این که برای چه به مدرسه آمده ای دانش آموزانی را هم که مشتاق و علاقمند به استفاده علمی و آموزشی از دبیرانشان بودند دلسرد نموده و از مدرسه می تارانند.
امید است که مسئولان ذیربط با یک کارشناسی جامع الاطراف و بدون شائبه های ضررآفرین و با لحاظ کلیه جوانب هم در این اوضاع و احوال کرونایی و همچنین با لطف و عنایت حق برای پس از برگشتن اوضاع و شرایط به حالت عادی و ما قبل کرونا چاره ای مدبرانه و مدققانه و مفید به حال همگان به خصوص دانش آموزان و دانش پژوهان این مرز و بوم بیندیشند و از این رهگذر سهمی و افروسترگ در تمدن سازی و رشد فرهنگ و دانش و علم و فن آوری میهن عزیزمان بر عهده بگیرند.
خداوند متعال یار و پشتیبان تمامی دلسوزان و زحمتکشان حقیقی باد به امید فردایی بهتر و ایرانی پر افتخارتر و سربلندتر.
انشاءالله تعالی. "والله المستعان"
( 1 )
« هر اتفاقی میخواهد بیفتد، هر بلایی میخواهد نازل شود، هر آدمی میخواهد سر کار بیایید، در هر صورت آقای چوخ بختیار عین خیالش نیست، به شرطی که زیانی به او نرسد، کاری به کارش نداشته باشند، چیزی ازش کم نشود/ رئیسی خوب است که غیبت او را نادیده بگیرد و تملق های او را به حساب خدمت صادقانه بگذارد/ زندگی او مثل حوض آرامی است. به هیچ قیمتی حاضر نیست سنگی تو حوض انداخته شود و آبش چین و چروک بردارد. آدم سر به راه و پا به راهی است. راضی نمیشود حتی با موری اختلاف پیدا کند/ برای این که او را آدم پست و بی شخصیتی ندانند، به جای شرف و کله شقی، کلمه ی زندگی را میگذارد که حرف گندهای زده باشد و هم خود را تبرئه کند. وی زن و بچهاش را خیلی دوست دارد. همیشه میترسد که مبادا بلایی سر آنها بیاید، یا بی سرپرست بمانند/ آقای چوخ بختیار خیلی رنج میبرد. اما نه مثل گالیله و صادق هدایت/ به ظاهر وقت کتاب خواندن پیدا نمیکند. به علاوه، میگوید توی کتابها افکار ضد و نقیضی بیان میشود که به درد نمیخورد و ناراحتی فکری تولید میکند/ آقای چوخ بختیار را همه میشناسند و دیدهاند/ وی در همسایگی من و شما و همه زندگی بیدردسری را میگذراند و خود را آدم خوشبختی میداند ... »
بقیه مطلب را مطالعه کنید . ( این جا )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید