« بر آنم كه مورخان آينده به قرن ما نه به عنوان عصر اتم ، كه به عنوان "عصر گاندي "خواهند نگريست » (ص11 ،راه عشق ،1382)
اين روزها كتاب " راه عشق " كه داستان تحول روحي ماهاتما گاندي است و به كوشش « اكنات اسواران » نوشته شده است مرا مسحور انديشه هاي ژرف و بلند گاندي نموده است .
به راستي بايد اين عصر را « عصر گاندي » ناميد .
كتابي كه به نظر راقم اين سطور براي همه معلمين و صاحبان منصب مي تواند منشا « تغيير نگرش » باشد .
كتابي كه بعضي از انديشه هاي بلند گاندي را بيان نموده است كودكي كه : « بسيار كم رو بوده و از مصاحبت با ديگران سخت پرهيز داشته و بهترين دوستانش فقط كتاب هايش بوده چگونه مي تواند هندوستان را نجات بخشد »
او مي گويد: « از اين ها گذشته ، ترسو بودم .همواره وحشت دزدان ، ارواح و مارها ي بزرگ در دلم بود .شب ها جرات خارج شدن از خانه را نداشتم . از تاريكي سخت مي ترسيدم . خوابيدن در تاريكي برايم ناممكن بود . همواره تصور مي كردم ارواح از يك سو ، و دزدان از سوي ديگر و مارها از ديگر سو به سراغم مي آيند ، پس اگر چراغي در اتاقم نمي سوخت خواب به چشمانم نمي آمد »
او بعدها گانديي مي شود كه تمام زندگي اش در خدمت به مردم مي گذرد و اعتقاد دارد كه : « كسي كه خود را وقف خدمت مي كند كوچكترين انديشه رفاه خود را به سر راه نمي دهد بلكه آن را به پروردگارش مي سپارد و خود را تسليم اراده او مي كند ؛ چنين فردي به هرچه كه خداوند برايش بخواهد راضي است . به اين ترتيب خود را اسير هر آنچه كه بر سر راهش قرار گرفته ، نمي كند ؛ تنها چيزي را كه شديدا به آن نياز دارد بر مي گيرد و باقي را رها مي كند ، او آرام و از خشم آزاد است و حتي هنگام ناملايمات ، آرامش ذهن از او ربوده نمي شود . خدمت او به خلق درست مانند نيكي ، پاداش جز انجام نيكي ندارد و به همان قانع و خشنود است » . كساني كه فكر مي كنند مذهب را با سياست كاري نيست ، معني مذهب را نمي دانند .
او مي فرمايد : « چنين فردي ، نه مجاز است چيزي از مردم بپذيرد و نه مجاز است آنچه را كه حقيقا مورد نيازش نيست از آن خود كند. مالكيت مواد غذايي لباس يا اثاثيه غير ضروري نقض اين اصل است ، مثلا اگر مي تواند بدون داشتن صندلي گذاران كند ، نبايد در صدد داشتن آن باشد ، اگر اين اصل رعايت شود فرد به سوي هرچه ساده تر كردن زندگي گام بر مي دارد »
او تهيه منشور وظايف بشر را بسيار مهم تر از منشور حقوق او مي دانست ، او پس از مشاجراتش با همسرش كاستور باي به اين نتيجه مي رسد كه بايد براي ايجاد دگرگوني در ديگران ، ابتدا خود را دگرگون نمايد .
از آموزهاي اوست كه مي گويد :
« من به راه هاي خشونت بار اعتراض دارم ، حتي اگر در مسير نيكي از اين راه ها استفاده شود نيكي حاصل از آن موقتي و گذراست ،ولي شري كه نتيجه آن است، ماندگار و هميشگي است » .
او هرگز به راه هاي ميانبر خشونت آميز اعتقاد نداشت و خود در اين زمينه مي گويد: « من به راه هاي ميانبر خشونت آميز اعتقاد ندارم ... هر چقدر هم نسبت به اهداف ارزشمند احساس همدلي و ستايش كنم ، باز مخالف سازش ناپذيري روش هاي خشونت بار ، حتي در راه شرافتمندترين آرمان ها، هستم ... تجربه به من آموخته است كه خير پايدار هيچ گاه نمي تواند ميوه خشونت و نادرستي باشد » .
انسان امروز مي خواهد به آرمان هاي شرافتمندانه اش برسد اما متاسفانه راه ميانبر را انتخاب نموده است و در اين راه زور گفتن و خشونت از ساده ترين راه هاي رسيدن به اين آرمان ها مي باشد .
« گاندي كه در نوشته هايش پيروزمندانه نوشته است روشي همسنگ با جنگ ولي متكي بر اخلاق پا بر عرصه وجودي نهاد » .
او « نافرماني مدني » را اين گونه تعريف مي كند :
« نافرماني مدني حق ذاتي همه شهروندان است ؛ اگر از چنين حقي صرف نظر كنيم ، از انسانيت دست شسته ايم ، نافرماني مدني هيچ گاه منجر به هرج و مرج نمي شود . نافرماني آشوب طلبانه است كه با هرج و مرج مي انجامد . هر دولتي براي حفظ موجوديت خود نافرماني هاي آشوب طلبانه را با توسل به زور سركوب مي كند ،اما سركوبي نا فرماني مدني تلاشي است براي به بند كشيدن وجدان ».
به نظر او « لازمه مدني بودن نافرماني، وجود صداقت ،احترام به حريف ،خويشتن داري، و پرهيز از خوي تهاجم است . چنين شيوه اي بايد مبتني بر اصولي كاملا شفاف باشد و دمدمي مزاجي در آن راه ندارد ، از همه مهم تر اين كه نبايد سوء نيت يا نفرتي در پس آن نهفته باشد »
گاندي مي گفت : « بدي ،بي عدالتي و نفرت به خودي خود وجودي مستقل ندارند و تنها مادامي كه ما پشتيبان شان باشيم وجود پيدا مي كنند . بي عدالتي بدون همكاري ما ـ چه عمدي و چه غير عمدي ـ نمي تواند به و جود ش ادامه دهد » ص 59
او خطاب به مردمش مي گفت : « هدف خود را به روشني تعیين كنيد و با از خود گذشتگي و بدون انتظار كوچكترين لذت يا نفع شخصي و با توسل به روش هاي مخلصانه به آن نائل آييد حتي اگر در نگاه اول رسيدن به موفقيت از طريق خشونت قطعي جلوه كند به آن دست نيازيد ، چرا كه جز نتيجه معكوس حاصلي ندارد .
سلاح عشق و احترام به حريف را به كار بريد ولو اين كه هدف ، دور و نامطمئن بنمايد . با تمام وجود به مبارزه دل بسپاريد و هيچ بهايي را براي تلاش در جهت سعادت خلق بسيار نپنداريد. بدانيد كه هر ناكامي و شكستي ، شما را به ذخاير عميق تري در ژرفاي و جودتان راهنمايي مي كند. خشونت هرگز خشونت را محو نمي كند بلكه تنها بر شدت آن مي افزايد ، در حالي كه با پاي بندي بي كم و كاست به عدم خشونت ، در انديشه و گفتار و رفتار ، وصول به آزادي حتمي است » . « من به راه هاي خشونت بار اعتراض دارم ، حتي اگر در مسير نيكي از اين راه ها استفاده شود نيكي حاصل از آن موقتي و گذراست ،ولي شري كه نتيجه آن است، ماندگار و هميشگي است ».
او مي فرمود : « براي مشاهده رودر روي روح فراگير و جهان گستر حقيقت ، بايد قادر به عشق ورزيدن به پست ترين موجودات خلقت ، در دست به اندازه خود باشيم ، كسي كه چنين سودايي در سر مي پروراند هرگز نمي تواند خود را از هيج يك از زمينه هاي زندگي دور نگه دارد، از همين روست كه شيفتگي من به حقيقت ، مرا به وادي سياست كشانده است بدون كوچكترين ترديد و درعين حال در نهايت خضوع مي توانم بگويم كساني كه فكر مي كنند مذهب را با سياست كاري نيست ، معني مذهب را نمي دانند ».
او چقدر بلند نظرانه مي انديشيد كه : « برآنم كه اگر يك فرد به مراتب بالاي روحي برسد ، همه جهان با او صعود مي كنند و اگر فردي سقوط كند ، همه جهان را به سقوط كشانده است »
اين انديشه هاي گهر بار در اين عصر كه برخورد تمدن ها را شاهديم مي تواند مرهمي بر دنياي خالي از قلب امروز باشد .
امروز تمدن رشدي نامتوازن داشته و از لحاظ تكنولوژي به جايي رسيده كه اعجاب همگان را برانگيخته است ولي از لحاظ خلاقي سقوط نموده است و نمونه اش را امروز در دنيا شاهد هستيم .
مهندسيني كه به نام تمرين شجاعت جوانان بي گناه را ذبح مي كنند و فارغ التحصيلان دانشگاه هايي كه مردم را به گلوله مي بندند تا شايد به آرمان هاي خود و اربا بان شان برسند به اين اميد كه تفكرات بزرگ مردان عالم را به عنوان مواريث فرهنگي بپذيريم و آن را به كار بريم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/
جهت هدفمند کردن جلسات انجمن اولیا و مربیان و در آستانه روز ناشنوایان دورهمی با حضور زوجی از اولیای فرهیخته شهیدستان کرج؛ دکتر علی قهرمانی (رییس انجمن شنوایی کشور) و خانم دکتر فتاحی (دکترای بیوتکنولوژی) برگزار میکنیم تا نگاهی به فراسوی آموزش و پرورش ایران داشته باشیم.
در این نشست سؤالاتی در حوزههای آموزش و پرورش مدرن ایران، عدالت آموزشی در مدارس رنگارنگ، هجوم به رشتههای پزشکی، رضایت شغلی و رابطه آن با تحصیلات، میزان پاسخگویی سیستم آموزشی به تقاضای بازار، معیارهای انتخاب رشته و شغل طرح میگردد. در لابه لای برنامه مباحث مشارکتی و تعاملی بین حضار رخ میدهد.
قهرمانی در ابتدا با اشاره به صعوبت ساخت سیستم میگوید: تلاش ما برای ایجاد پارادایم فکری است، نه لزوما ساخت سیستم. سیستم آموزشی ما پاسخگوی نیازها و وضعیت اشتغال در جامعه نیست. دروس تکراری و غیرکاربردی دوران تحصیل در مدرسه و بدتر از آن در دانشگاه رابطه دیالکتیکی با بازار کار و مطالبات آن نداشته و خروجی مدرسه و دانشگاه مشکلی از مشکلات جامعه ما را حل نمیکند.
دانشگاههای ما نیز محلی برای تولید مدرک بوده و البته هیچ دانشگاهی در ایران نتوانسته مشکلات منطقه محل استقرار خود را حل و فصل نماید. ساختار آموزشی ما از مدرسه تا دانشگاه بیمار و فشل بوده و پذیرش فلهای دانشجویان به ویژه در دوره تحصیلات تکمیلی (ارشد و دکترا) عملا هرم تقاضای منابع انسانی کشور را وارونه کرده است. خروجی دانشگاهها افرادی مدعی با انتظارات بالا و فاقد مهارتهای شغلی و اجتماعی هستند .
قهرمانی در ادامه با مقایسه سیستم آموزشی ایران و آلمان (دو کشور که از نظر جمعیتی همسنگ هستند) میگوید: در آلمان محتوای آموزش بر اساس نیاز بازار بوده و تراکم روی رشتههای فنی و مهارتی است، در حالی که ما با پیش فرض مریضی هشتاد و چند میلیون ایرانی همگی در ماراتن کنکور پزشکی فعالیم! ما در برخورد با نوجوان و جوانان شکاک باید مبانی تعامل و مدارا را بشناسیم.
در آلمان رقابتهای ناروا برای بالا رفتن از نردبان شغلی سازمانهای عمدتا دولتی نیست و امنیت ذهنی و شغلی در آن کشور حاکم است. در سیستم آموزشی ما واگرایی مستولی بوده و این سیستم بر اساس واقعیات و نیازهای جامعه کار نمیکند. در آلمان تقریبا یکدستی و عدالت آموزشی وجود دارد، در حالیکه در ایران ۱۷ نوع و به روایتی ۲۳ نوع مدرسه طبقاتی در حال فعالیت است.
در حوزه دانشگاه وضعیت از این هم بدتر است؛ نهادها و سازمانها هر کدام برای خود یک دانشگاه، دانشکده و حداقل مراکز علمی کاربردی تاسیس کرده و در صحنه جذب نیرو متقاضیان برون سازمانی و کسانی که فارغالتحصیل سایر دانشگاهها هستند عملاً هیچ شانسی در جذب چنین مراکز اشتغالی نخواهند داشت.
قهرمانی در پاسخ به سؤال یکی از حضار در خصوص معیارهای انتخاب رشته با اشاره به تحصیلات و هژمونی دکتر شریعتی به عنوان یک سوپر روشنفکر در دوره معاصر ایران و جهان میگوید: شریعتی ابتدا معلم ادبیات بوده و سپس در دانشگاه سوربون فرانسه شاگرد اول رشته تاریخ ادیان میشود. رشته ای که هیچ کدام از ما رغبتی به خوانش آن نداریم ولی شریعتی با علاقه و انگیزه وافر این رشته را احیا نمود. در واقع این علاقه و پشتکار است که به رشته و شغل اعتبار میدهد، نه اینکه شغل برای شخص اعتبارآفرین باشد.
قهرمانی وظیفه معلم و مدرسه را کار انگیزشی با بچهها دانسته میگوید: گمشده سیستم آموزشی ما تربیت انسان می باشد.
در ادامه سوالی از شکافهای بین نسلی و تعارضات رفتاری طرح میشود، قهرمانی در پاسخ میگوید: ما نباید در مقابل جریان اجتماعی که از در و دیوار وارد میشود مقاومت تعصبی کرده و مانع حرکت نسل جدید باشیم. بلکه باید تا حد امکان با تغییرات طبیعی نسلها همراه شده و آرزوهای برباد رفته خود را در فرزندانمان جست و جو نکنیم. در آلمان رقابتهای ناروا برای بالا رفتن از نردبان شغلی سازمانهای عمدتا دولتی نیست و امنیت ذهنی و شغلی در آن کشور حاکم است.
وی در پاسخ به مقوله دینگریزی در مدارس میگوید: ما به دیانت عالمانه محتاجیم. دانشآموزی که در مسائل دینی به مرحله شک میرسد در ابتدای انتخاب عالمانه است و مکاشفه حقیقت قدم بعدی اوست. ما در برخورد با نوجوان و جوانان شکاک باید مبانی تعامل و مدارا را بشناسیم.
در پایان خانم دکتر فتاحی نیز با مشارکت در بحث میگوید: هر پیشرفتی که در جامعه انسانی متصوریم حاصل ایده پردازی یک انسان خلاق میباشد. قدرت ذهن انسان در ایدهپردازی بینهایت بوده و ما باید شرایط را برای عملیاتی کردن ایدههای سودمند نسل جدید فراهم نماییم.
وی با اشاره به لزوم آگاهی به تحولات جهانی میگوید: ما باید فکر جهانی داشته باشیم. علم و تکنولوژی در دنیای متمدن در حال رسیدن به دوره بلوغ خود بوده و قطار علم منتظر کسی نمیماند. نوجوانان باید با مطالعه هدفمند انرژی خود را مصروف انگیزهها و علایق انسانی خود نمایند.
پایان پیام/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/
مدارس در نظام آموزشی ایران از ابتدای اسفند 1398 تعطیل شدند .
هم زمان ؛ " صدای معلم " بر اساس مانیفست رسانه ای و در حوزه " مطالبه گری آگاهانه و کنش گری مسئولانه " به آسیب شناسی وضعیت موجود پرداخته و ضمن انجام گفت و گو ها ، گزارش های توصیفی و انتقادی و نیز انتشار تجربیات جهانی در حوزه " آموزش و پرورش تطبیقی " سعی کرد تا ضمن حفظ فاصله منطقی خود با روزمرگی و نیز پوپولیسم رسانه ای غالب و رایج ؛ نگاهی منطقی ، جامع و کارشناسی به موضوعات مرتبط داشته باشد .
در ادامه سلسله گفت و گوها این بار صدای معلم با " رضوان حکیم زاده " معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش مصاحبه ای تفصیلی انجام داده است که شما را به مطالعه ی آن فرا می خوانیم .
این رسانه از همه افراد و گروه ها برای اشتراک نظرات و دیدگاه ها دعوت به عمل می آورد .
دوم اکتبر ( ۱۱ مهرماه ) سالروز تولد ماهاتما گاندی رهبر استقلال هند از سوی مجمع عمومی سازمان ملل متحد به عنوان روز بین المللی " نفی خشونت " انتخاب شده است.
جهان امروز اگر گاندی را ندیده بود، نمی توانست باور کند که سیاست با اخلاق، مقاومت و مبارزه با محبت، علم و عرفان و جهان داری با دست شستن از جهان به خوبی قابل جمع است. او به ما آموخت که پیروزی حقیقی نه پیروزی بر حریف که پیروزی با حریف است. او با یک دست چرخ نخ ریسی و با دست دیگر جهانی از سیاست و اقتصاد را می چرخاند تا به ما نشان دهد که پیشرفت اگر از سنتِ برآمده از آن خاک استخراج نشود، چون کاری تقلیدی و بی ریشه است، هیچ گاه به شکوفایی نمی رسد و تا هست وارداتی و بیگانه است. " خطای وهمآلودی خواهد بود اگر بپنداریم که علم تنها از راه رفتن به مدرسه و دانشگاه به دست میآید. جهان پیش از آن که مدرسهها و دانشکدهها پدید آمده باشند، دانشجویانی برجسته پرورده است. "
او می گفت: " آن چه به شما می گویم، به قدمت کوه های جهان است و برای درک این سخن باید جانی فرهیخته و روحی آزاد داشت." برای شنیدن صدای هر مرد بزرگی که تاریخ در سینه او خانه می گیرد و سنت در قلب او به ضربان درمی آید، باید گوش تربیت شده، آموخته و آماده داشت و اگر ما نتوانستیم " بشنویم " ، نباید به جای اقرار به ضعف و فتور، هذیان های ذهنی خود را به بزرگان نسبت دهیم.
مهاتما گاندی درباره آموزش عالی دیدگاه خاصی داشت و معتقد بود سوادآموزی بدون آموزش حرفهای برای جامعه مفید نیست. به باور او کارِ دستی با کارِ ذهنی برابر است؛ به طوری که در حین کار هم میتوان عبادت کرد. او معتقد بود تعلیمات آزاد باید برچیده شود و تعلیمات مبتنی بر حرفه جایش را بگیرد تا همگان امکان یکسانی برای تحصیل داشته باشند.
گاندی مانند ایوان ایلیچ و پائولو فریره، که چند دهه بعد از او وارد میدان شدند، میپرسید: نظام آموزشی مستعمراتی چه ارتباطی با هند آزاد و مستقل میتواند داشته باشد؟ او در بازسازی نظام آموزشی که در سال ۱۹۳۷ میلادی مطرح کرد، گفت: " باید انقلابی در امر آموزش عالی پدید آورد که با نیازهای ملی مرتبط باشد." او میخواست این نظام جدید به حال گروه کثیری که در روستاها زندگی میکنند، سودمند باشد.
به نظر او آموزش عالی به معنی عام آن باید به مثابه ابزاری برای بهبود وضع ملت به کار رود و « راهی برای ایجاد بهترین جسم و روح برای انسان باشد. » به عقیده وی " با سوادشدن پایان کار آموزش نیست؛ حتی آغاز آن هم شمرده نمیشود. " آموزش باید به ایجاد عالی ترین تحول در مغز منجر شود. برای پروردن چنین مغزی و همچنین برای کاربرد دانش به دست آمده، باید به دانشجویان فرصت آفریدن و ساختن هرچند به صورت ناقص، داده شود. آنان باید چراها و چگونههای هر چیزی را در همان لحظه ابداع کشف کنند.
گاندی مخالف سوادآموزی بدون آموزش حرفهای، ورزش جسمانی بدون تحول روحی، و تعالیم مذهبی بدون خدمت علمی و اجتماعی بود. به اعتقاد او آموزش دانشگاهی بهطور گسترده با شهرها ارتباط داشته و جوامع روستایی از آن بی بهره اند.
گاندی متخصص تعلیم و تربیت نبود؛ اما هنگامی که گفت آموزش باید عملی باشد، بیش از هر کارشناس امروزی به آموزش و پرورش معنی داد. او معتقد بود که فقط آن آموزشی را که برای اجتماع، بهویژه برای مستمندترین افراد خدمت کند، میتوان تعلیم و تربیت واقعی نامید و با در نظر گرفتن همه جنبههای آموزشی گفت: « از طریق کارکردن با ماشین، خود نیز به ماشین بدل شدهایم و هرگونه احساس هنری و کارهای دستی را از دست دادهایم!»
او برای رشد همهجانبه دانشجویان، تعلیم و تربیت را از راه عملی و کارهای دستی ضروری میدانست. چون به نظر وی مغز و قلب تنها از راه کارهای جسمانی رشد واقعی مییابد.
گاندی همانند ایلیچ و فریره معتقد بود انسان در دنیای جدید ناگزیر شده است هر آن چیزی را که در گذشته آموخته بود، فراموش کند. او سرسختانه معتقد بود که نظام موجود تعلیم و تربیت باید با یک نظام انسانی که با نیازهای ملی؛ مخصوصا نیازهای مناطق روستایی بیشتر توافق دارد، جابه جا شود.
نظر گاندی درباره آموزش و پرورش در هند جدید نظری بتشکنانه بود. او در دیدگاههای خود چنان انقلابی بود که تأکید میکرد مؤسسات آموزشی رسمی برچیده شوند و حتی یک بار گفت: " خطای وهمآلودی خواهد بود اگر بپنداریم که علم تنها از راه رفتن به مدرسه و دانشگاه به دست میآید. جهان پیش از آن که مدرسهها و دانشکدهها پدید آمده باشند، دانشجویانی برجسته پرورده است. "
هیچ چیز در کرامت بخشیدن به انسان، همپای خودآموزی نیست. من نمیخواهم که بیش از حد مدرسهها و دانشکدهها را نکوهش کنم، آن ها در جای خود فوایدی دارند؛ ولی ما در فواید آنها مبالغه میکنیم، آن ها یکی از ابزارهای تحصیل دانشاند.
امروز جهان بیش از هر زمان دیگر نیازمند صدای گاندی است. اگر امروز به صدای او که دیروز هندوستان را نجات داد گوش فرا دهیم، فردا را نجات داده ایم.
گروه آموزش و یادگیری پساکرونا
قلم فرسایی درباره کنکور از جنس قلم فرسودن است؛ هر آنچه می بایست درباره اش نگاشته اند و گفته اند. اجماع شکل گرفته پیرامون نامطلوب بودنش را نمی توان مورد تردید قرار داد و در همان حال کارکرد فعلی اش در فقدان یک آلترناتیو مناسب همچون طریقی گریزناپذیر فرض می شود. ورود به این مباحث هر چند نوعی واگویی تلخ است، اما در مسأله بودنش نباید تردید روا داشت. البته کنکور را نمی توان مسأله به معنای واقعی آن تلقی کرد، بلکه خود بخشی از یک مسأله است؛ مسأله ی تعیین مسیرهای زندگی.
گفته می شود کنکور یکی از معبرهای مهم زندگی است و شاید هم یک پیچ صعب در مسیرهای پر پیچ حیات فردی ما. اما این استعاره های کلامی و ده ها گزاره ریز و درشت دیگر در باب اهمیت کنکور صرفا کلیشه های بنگاه های تجاری کنکوری نیستند، بلکه بازنمایی اهداف غیر رسمی و اعلام ناشده ی نهاد رسمی آموزش عمومی هستند. اگر چه در سال های اخیر با ایجاد تغییراتی در سیاست های پذیرش دانشجو و اعمال و اعلام روش هایی همچون پذیرش بدون آزمون به دنبال آن بودند که ورود به دانشگاه را تسهیل نمایند و ظاهراً مانع کنکور را حذف کنند. اما این سیاست ها نه از رونق بازار کنکور کاست و نه از فضای رقابتی کاهید. کنکور همچنان یک دغدغه جدی است و انگارەی "کنکور سرنوشت ساز" چیرگی اش را بر ذهنیت جمعی حفظ کرده است. انگار باورمندی به "نجات بخشی کنکور" تزلزل ناپذیر می نماید.
کنکور دیگر یک تجارت کامل است؛ یک کسب و کار پر رونق با سودآوری و درآمدزایی بسیار بالا. پر بیراه نیست اگر بگوییم همین تجارت پرسود ضامن تداوم حیات آن است و مانعی جدی در برابر هر گونه آلترناتیو مناسب و مطلوب و موثر. کنکور فرم ها، روش ها، شیوه ها و حتی ماهیت و اهداف آموزش را نیز با تغییر مواجه ساخته است. انبوهی از کتاب ها و "منابع آموزشی و کمک آموزشی" تولید یافته برای همه مقاطع تحصیلی نه از سر نیاز و نه به خاطر ضرورت های آموزشی روانه باز می شوند، بلکه در چارچوب آموزش کنکوری تولید و توزیع می گردند.
در واقع آموزش کنکوری و آموزش معطوف به کنکور در حال تحمیل فرم و ماهیت مطلوب مورد نظرش بر آموزش است. آموزش کنکوری یا آموزش معطوف به کنکور به دنبال تربیت شهروندانی آگاه و دانش آموزانی باسواد نیست، بلکه دانش آموزانی می خواهد با کیفی پر از نکته های کنکوری و چمدانی آکنده از تکنیک های تست زنی. از چنین منظری، هدف آموزش یاددهی محتوای مناسب و مطلوب نیست، بلکه به یادسپاری موقتی مجموعه ای از نکته هاست تا با مجموعهای دیگر از مهارت ها یادگیرنده ای کنکوری تربیت نماید.
این شکل از آموزش، افق های دید را چنان کرانمند می سازد که امکان اندیشیدن به فرصت ها، مسیرها و راه های دیگر را سلب می نماید. چرا که تلقی اش این است که بهروزی و سعادت در ارتباط مستقیم با عبور از پیچ کنکور است و ماندن بر سر این پیچ نشان از ناتوانی و فقدان شایستگی دارد. بدیهی است که این نگاه با رویکردها و تجارب موفق جهانی در تضاد بوده و تبعات منفی آن چنان عیان و آشکار است که نیازی به بازگویی ندارد.
آموزش در این عصر دیجیتالیزه شده با تغییرات ژرف و گسترده مواجه گشته است. آموزش در سطح جهانی، همچون گذشته، قرار نیست در خدمت ایدئولوژی ها، نسخه های کج و معوج توسعه و منفعت جویی های غیرانسانی سرمایه داری افسارگسیخته باشد. آموزش دیگر نمی خواهد یک افق مشخص و معین را به تنها افق فراروی افراد تبدیل کند و همان را افق رهایی و بهروزی آدمی معرفی نماید.
آموزش امروز در تلاش است به شهروندان امکان ها، فرصت ها و مسیرهای متنوع و مختلفی را نشان دهد تا هر کس به تناسب علایق، استعدادها، توانایی ها مسیر فردای خود را تعیین کند. این مسیر هم ضرورتا به درب های دانشگاه و مراکز تحصیلات دانشگاهی منتهی نمی شود؛ بی شمار فرصت ها و بی شمار امکان ها فراروی همگان قرار دارد. در واقع افق های زندگی چنان گسترده و فراخناک هستند که آموزش معطوف به کنکور به تمامی آنها را نادیده گرفته است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
بالاخره پس از فراز و نشیبهای بسیار بود که سال گذشته عدهای از معلمان کُرد مهاباد گرد هم آمده و بخش جانبیای برای کتاب درسی ادبیات فارسی تدوین کردند که به زبان و ادبیات کردی میپرداخت. دولت تدبیر هم برای جامه عمل پوشاندن به یکی از وعدههای انتخابی خویش، با توزیع این کتاب در سطح مدارس مناطق کردنشین موافقت نمود و بدین ترتیب تا آنجا که نگارنده میداند برای نخستین بار در کشور، آموزش زبان مادری در مدارس جامه عمل به تن کرد.
به دنبال این رویداد، همزمان با سفر استانی رئیسجمهور به کردستان، رشته زبان و ادبیات کردی در دانشگاه کردستان نیز موجودیتش را اعلام کرد و از سال تحصیلی پیش رو، دانشجو پذیرفت. از سوی دیگر همزمان با سفر رئیسجمهور به استان آذربایجان شرقی، بنیاد فرهنگ و ادبیات آذربایجان نیز در خانه پروین اعتصامی گشایش یافت که گرچه حرف و حدیثهایی درباره نام آن را در پی داشت، اما خود گامی به جلو بود. حال و بر اساس تجربه کردها، باید منتظر روزی نزدیک بود که آموزش زبان ترکی آذری نیز در کنار زبان و ادبیات فارسی در مدارس انجام شود و رشته زبان و ادبیات ترکی آذری نیز در دانشگاهها –بهویژه استانهای آذرینشین- دانشجو بپذیرد. بحث درباره آموزش زبان مادری در ایران و بلکه منطقه سابقهای دیرینه دارد. ملیگرایی به دنبال کشورهای اروپایی در سده بیستم در خاورمیانه و کشورهای آسیایی نیز جریان یافت و زبان مشترک، یکی از پایههای اصلی ملیگرایی به حساب میآمد.
سیاستهای آتاترک در ترکیه به نوعی الگوی ملیگرایی رضاشاه شد؛ البته به درجهای بسیار ضعیفتر (البته در حالیکه سیاستهای ملیگرایانه آتاترک از سوی ترکها چه در ترکیه و چه در دیگر کشورها بسیار ستوده میشود، سیاستهای ملیگرایانه رضاشاه که مستقیماً از ترکیه و آتاترک الگو گرفته، اما در نسبتی بسیار ضعیفتر اجرایی شد، چه از سوی قومگراها و چه از سوی برخی گروههای رسمی و غیررسمی مورد هجمه قرار میگیرد). این روزها که اشتباه برنامه فیتیله باعث اعتراضات آذریهای ترک کشور گردیده (هرچند نگارنده قویاً بر این باور است که این اشتباه سهوی بوده)، بحث آموزش زبان مادری دوباره در میان محافل قومی و ملی داغ شده است. بنابراین نگاهی گذرا به این بحث داریم. مهمترین نکتهای که روشنفکران اقوام ایرانی و حتی فارسزبان به آن انتقاد دارند، اجرایی نشدن اصل ۱۵ قانون اساسی است که در آن به آزادیهای زبانی و قومی، بیش از آنچه که اکنون در کشور میبینیم اشاره شده است.
بیشتر کشورهای دنیا اکنون نظام تمرکزگرا را پیاده میکنند. در اصل ۱۵ قانون اساسی کشورمان آمده است: «زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی باید با این زبان و خط باشد. ولی استفاده از زبانهای محلی و قومی در مطبوعات و رسانههای گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است». بنابراین انتظار درست و بهجایی خواهد بود چنانچه همصدا با اقوام (و بهعنوان انسانشناسانی که گوناگونی و رنگارنگی فرهنگی را ارج نهاده و از آن دفاع میکنند) خواهان اجرای این اصل قانون اساسیمان باشیم.
شوربختانه برخی از ایراندوستان و ملیگرایان افراطی (که لزوماً زبان مادریشان فارسی نیست)، هر نوع سخن گفتن درباره آموزش زبان مادری را نشانه تجزیهطلبی میدانند و بنابراین چنانچه یک آذری ترک چنین خواستهای داشته باشد، وی را «پانترک» و یا چنانچه یک کرد چنین خواستهای داشته باشد، او را «پانکرد» مینامند.
در حالیکه به نظر میآید این یک حق بسیار طبیعی هر انسانی است که زبان مادریاش را بهصورت علمی بیاموزد. نکته دیگر اینکه به نظر میآید این افراد این نکته را در نظر نمیگیرند که تجزیهطلب نامیدن چنین افرادی میتواند آنان را ترغیب به اتخاذ دیدگاههای تندروانهتری کند.
نکته دیگری که باید بدان توجه داشت، این است که هرگاه سخن از آموزش زبان مادری به میان میآید، زبانهای کردی، ترکی و عربی به ذهن میآید. آموزش این سه زبان میتواند در دانشگاهها و مدارس مورد توجه قرار گیرد و آموزش دهها زبان و گویش رایج دیگر در کشور همچون لری، بختیاری، لکی، بلوچی، تبری، گیلک، تاتی، طالشی، ترکمنی و… در مدارس و در کنار زبان فارسی در برنامهها گنجانده شود.
هر کدام از اینها گویشوران قابل توجهی داشته و بسیاریشان خواهان پاسداشت زبان و گویششان هستند. در این راه حتی شاید نیازی به تدوین این کتابها از سوی دولت و مسئولین نباشد؛ نظام آموزش رسمی میتواند یک شیوهنامه تنظیم کرده و آنرا در اختیار معلمین و زبانشناسان مجرب هر زبان و گویش گذاشته و تدوین آنها را به این افراد بسپارد.
نظام آموزشی رسمی تنها نظارت بر محتوای آنها را بر عهده خواهد داشت؛ یعنی کاری که برای تدوین کتاب آموزش زبان کردی در مهاباد صورت گرفت. به نظر میآید علاقه و تمایل قشر نخبه هر کدام از این گروههای زبانی و گویشی به اندازهای باشد که اقدام به تدوین مفاد درسی لازم برای کتابها بنمایند. ساختارگرایان بر این باورند که در یک ساختار همچون جامعه، باید نقش و کارکرد یک عنصر را در همکاری و هماهنگی با سایر عناصر و نیز در کل ساختار مورد توجه قرار داد و هرگونه انفرادی نگاه کردن به یک عنصر، محکوم به شکست است.
آموزش زبان مادری یا آموزش به زبان مادری:
یکی از مباحث جاری بین طرفداران و منتقدان زبانها و گویشهای بومی، «آموزشِ زبان مادری» در مدارس و یا «آموزش به زبان مادری» در مدارس است. بین این دو تفاوت عمدهای وجود دارد. آموزش زبان مادری یعنی در کنار کتاب و درس «زبان و ادبیات فارسی» که در همه سالهای آموزشی در مدارس تدریس میشود، درسی هم شامل زبان یا گویش بومی منطقه گنجانده شود که در آن به دستور آن زبان، آثار مهم نوشتاری یا شفاهی در آن زمینه و… بپردازد. اما برخی فعالین قومی خواهان آموزش به زبان مادری هستند که یعنی همه دروس در مدارس به زبان یا گویش بومی تدریس شود و نه به زبان فارسی. این افراد عموماً خواهان فدرالیسم فرهنگی در ایران هستند.
الگوی فدرالیسم فرهنگی: فدرالیسم به بیان ساده به نظام سیاسیای گفته میشود که تصمیمات اصلی بهویژه در حوزه سیاست خارجی و روابط بینالملل، گمرک و چاپ اسکناس و… توسط حکومت مرکزی گرفته میشود؛ اما بخشهای مختلف کشور که هر کدام یک ایالت هستند، در برخی سیاستهای داخلی همچون قوانین، برقراری نظم، اقتصاد و… از استقلال نسبی برخوردار باشند. فعالین قومی ایران عموماً کشورهایی چون آلمان و امریکا را بهعنوان نمونه یادآور شده و خواهان اجرای فدرالیسم در ایران هستند. همچنین به چند زبان رسمی در کشور سوئیس اشاره میکنند. واقعیت این است که این افراد تنها یک بُعد ماجرا را نگاه کرده و آنرا در میان سایر اجزا در نظر نمیگیرند. ساختارگرایان بر این باورند که در یک ساختار همچون جامعه، باید نقش و کارکرد یک عنصر را در همکاری و هماهنگی با سایر عناصر و نیز در کل ساختار مورد توجه قرار داد و هرگونه انفرادی نگاه کردن به یک عنصر، محکوم به شکست است.
در همین راستا صرفاً مقایسه کردن تنوع فرهنگی در ایران با سوئیس، آلمان یا امریکا، نوعی تقلیلگرایی است. ایران نه از نظر اقتصادی، نه جغرافیایی، نه تاریخی، نه سیاست و روابط بینالمللی و نه از نظر نظامی با این کشورها قابل مقایسه نیست و فدرالیسم میتواند زمینهساز تجزیه کشور شود.
برای نمونه در زمینه اقتصادی تا زمانی که شکوفایی اقتصادی در کشور رخ ندهد و آثار مثبت آن را مردم به آشکارا حس نکنند، مواردی همچون فدرالیسم نمیتواند پیوستگی آنان را به بدنه مادر تضمین کند.
ترکهای بلغارستان و یونان در این زمینه نمونهای بسیار گویا هستند. تا پیش از تشکیل اتحادیه اروپا و پیوستن این کشورها به این اتحادیه، ترکهای این کشورها تمایل قابل توجهی حتی برای پیوستگی جغرافیایی به خاک ترکیه داشتند. اما پس از پیوستن این کشورها به اتحادیه اروپا که مزایایی همچون پول واحد، بینیازی به ویزا و… را در پی داشت، این تمایلات کاهش یافت. با همین توجیه میتوان پیشبینی کرد چنانچه اقتصاد ایران حتی با همین نظام مدیریت سیاسی شکوفا شود، تمایلات هویتطلبانه نیز تا حدود بسیاری کاهش خواهد یافت.
نکته دیگری که باید مورد توجه قرار گیرد این است که ایران چه به نام «پرشیا» و چه به نام «ایران» همیشه بهعنوان یک کل واحد در نظر گرفته میشد و دیرینهای بسیار فراتر از کشورهایی چون سوئیس، آلمان و امریکا دارد که عمدتاً سه سده یا کمتر از عمرشان میگذرد.
در طی بیش از دو هزار و پانصد سال، ایران همیشه بهعنوان یک کلیت از اقوامی که به هم و در هم تنیده شدهاند (و نه بهصورت موزاییکهایی که صرفاً کنار هم قرار گرفته باشند) شناخته میشد که بیش از آنکه هویت قومیشان مطرح باشد، هویت ملیشان برجسته بود. از سوی دیگر در کشورهایی مانند امریکا و یا آلمان، چنانچه فدرالیسم فرهنگی به اقوام مختلف اجازه میدهد دروسشان را به زبان مادری بخوانند، زبان انگلیسی یا آلمانی زبان رسمی و غالب است، مشکل ما را ندارند و همه دانشآموزان به این زبان به خوبی سخن میگویند. در حالیکه به نظر نمیآید چنین سیاستی در ایران موفق شود. زیرا حتی اکنون که کتابهای درسی به فارسی نوشته میشود هم، معلمان بومی عموماً در مدارس به زبان بومی تدریس میکنند و همین عامل باعث میشود بعضاً هنگام حضور دانشجویان اقوام غیرفارس در دانشگاهها و لزوم آموزش کامل به زبان فارسی، با مشکل زبانی روبه رو شوند.
با این اوصاف اگر قرار باشد روزی آموزش در مدارس هم به زبان مادری باشد، بیتردید عدم فهم زبان فارسی و برقراری با افراد و اقوام دیگر، فاصلههای فرهنگی را بسیار بیشتر و مرزبندیها را شدیدتر میکند. هرچند باید اشاره کنیم که در واقع فدرالیسم امریکایی و آلمانی هم، عمدتاً فدرالیسم اداری است. همچنین موقعیت جغرافیایی ایران نیز اجازه فدرالیسم را به این کشور نمیدهد. عراق نمونهای گویا در این زمینه است که یکی از دلایل وضعیت اسفبار کنونیاش، فدرالیسمِ ناکارآمد در این کشور است.
همچنین افغانستان بهعنوان کشوری که پس از شکست سیاست جایگزینی زبان پشتو به جای فارسی و تحمیل این زبان به همه، سیاست دوزبانگی پشتو/دری (فارسی) را در پیش گرفت و اکنون کشوری دو زبانه است. اما واقعیت این است که درصد بسیار اندکی از اقوام غیرپشتون با زبان پشتو آشنایی دارند (یادآوری اینکه نام قوم، پشتون است و نام زبان، پشتو).
همین سیاست دوزبانگی که هویت قومی را پررنگ و برجستهتر میکند، تاکنون بارها این کشور را تا مرحله تجزیه پیش برده است. گاهی اختلاف بر سر استفاده از یک واژه پشتو یا فارسی، درگیریهای بزرگ به وجود آورده و کشته به جای میگذارد (برای نمونه چند سال پیش که تابلوی دانشگاه بلخ میخواست نصب شود، بر سر اینکه دانشگاه نوشته شود یا پوهنتون –که برابرنهاده پشتوی واژه دانشگاه است- درگیری بزرگی به وجود آمد و منجر به کشته شدن برخی دانشجویان شد). چنانچه اقتصاد ایران حتی با همین نظام مدیریت سیاسی شکوفا شود، تمایلات هویتطلبانه نیز تا حدود بسیاری کاهش خواهد یافت.
نهایتاً آنکه سیستم فدرالی یا تمرکزگرا به خودی خود نمیتواند مایه خرسندی و خوشبختی مردم مناطق مختلف یک کشور باشد. هم نظام فدرالی خوبیها و کاستیهای خود را دارد و هم نظام تمرکزگرا (برای آشنایی با بخشی از کاستیها و مزایای هر کدام از این نظامها ن.ک: طاهری. ۱۳۷۰: ۱۱۴-۹۵).
بنابراین نمیتوان به صرف اینکه در سوئیس چند زبان رسمی وجود دارد و در امریکا یا آلمان نظام فدرالیسم پیاده میشود و هر سه این کشورها پیشرفته و توسعهیافتهاند، نتیجهگیری کرد که اگر ایران هم نظام فدرالی داشته باشد موفق خواهد شد. چه آنکه بیشتر کشورهای دنیا اکنون نظام تمرکزگرا را پیاده میکنند. جالب آنکه کشورهایی مانند انگلستان، فرانسه و برخی کشورهای حوزه اسکاندیناوی که در زمینه رفاه شهروندان و بسیاری از شاخصهای یک کشور توسعهیافته، از امریکا و آلمان جلوتر و بهتر هستند، نظامشان مرکزگرا است.
برای مطالعه بیشتر درباره خوبیها و کاستیهای نظام تمرکزگرا و فدرالی نگاه کنید به: طاهری، ابوالقاسم (۱۳۷۰)، حکومتهای محلی و عدم تمرکز، تهران: قومس.
گروه رسانه/
چهره های ماندگار تاریخی در تعلیم و تربیت ایران :
نهم مهر ۱۲۳۷: ۱۶۲ سال پیش در چنین روزی مریم عمید مزینالسلطنه در سمنان زاده شد: "مدارس دخترانه باید دولتی باشند تا دختران بیشتری باسواد شوند و مدیران مدارس زیر بار فشارهای مالی ناچار به تعطیلی مدارس خود نشوند."
جهان با سرعت شگفت انگیزش در حال حرکت است . چه بخواهیم و چه نخواهیم یا باید سوار بر ترن پرشتاب عصر تکنولوژی گشت و همرنگ جماعت شد و یا در ایستگاهی به نام ته دنیا و در گوشه ای پِرت از اقیانوس آرام با چشم های بادامی به تماشای جام جهان نما نشست و ملتی را به نام سنت به زنجیر کشید و یا اینکه در نهایت راه میانه ای یافت که ریشه ها در زمین بمانند و با استفاده از مصنوعات بشری آسمان ها را تسخیر کرد.مسیری که یحتمل منطقی تر به نظر می رسد . یعنی می شود سنت ها را نو نوار کرد و از کوچه پس کوچه های دهکده جهانی ، دنیا را امروزی دید. بستگی به خود ما دارد که چه راهی را برمی گزینیم اما مطمئن باشید؛
این نسل ؛ نسل بله قربان گوی دیروز نیست که با تَشری میدان را خالی کند.این نسل نه چوب فلک دیده و نه تَرکه ی استاد .
این نسل سرکش و طغیانگر است و در سرکشی بی پرواست . این نسل به خاطر خصلت های خودخواهانه ای که البته ریشه در سبک زندگی همه ی ماها دارد اهل تعظیم ، پا جمع کردن و دو زانو نشستن نیست ؟
او یادگرفته بامنیت و عصیان راحت تر به مقصود می رسد تا تعامل و صبوری .
این نسل، ویرانگر تابوها و بت شکن قهاری است و البته بخشی از این را هم از خانواده وجامعه به ارث برده است.جامعه ای پراز آرزوهای محقق نشده و پدر و مادری که رویای تخلیه ی ته نشست کمبودها و عقده ها را یک جا و در نسل بعدی می بینند ؛ در حالی که نمی دانند این نسل به بت بزرگ ،تابوی تمام قرن ها یعنی حرمت والدین نیز رحم نخواهد کرد .
اما این نسل با وجود همه سرکشی ها و خودخواهی ها، پاشنه آشیلی دارد که می شود با تمام طغیانگری هایش او را فهمید و فهماند ، منتها برای فهمیدنش باید شانه به شانه اش شد ؛ بلندتر که بودی می گوید درک اش نمی کنند؟ کوچک تر بودی اِعرابی از محل نزد آنها نخواهی داشت .فقط شانه به شانه شدن است که می شود طول وعرض بام این نسل را اندازه گرفت که نه از این ور بوم بیافتند و نه از آن طرف بوم!؟
علاوه بر سرکشی وخودخواهی ،این نسل تمایل شدیدی به دیده شدن دارد .میلی که گهگاه روح و روان وی را تسخیر می کند و از او موجودی می سازد مسخ شده که برای ابراز وجود از هیچ کاری دریغ نمی کند. مطمئنا این خصلتی همگانی که زمان و مکان خاصی نمی شناسد. اما میل به دیده شدن این نسل، زمین تا آسمان با نمایش ابراز وجود دهه های گذشته توفیر دارد.
حال سوال؛
کودک، نوجوان و جوان امروزی با شاخص هایی در نهایت آن مانند عصیانگری، خودخواهی و تمایل شدید به دیده شدن را به خودش واگذاریم یا هوشمندانه صحنه گردان ، نویسنده و کارگردان صحنه ی نمایش هنروری اش باشیم؟
البته وقتی از صحنه و هنروری حرف می زنیم منظور فقط عرصه هنر و موسیقی نیست بلکه عرصه هنروری این نسل می تواند گستره ای وسیع از حوزه های مختلف اجتماعی، سیاسی، فرهنگی ،علمی ،هنری و ورزشی وحتی مشاغل را در بر بگیرد.
آیا ساختار آموزشی و نظام تربیتی در کشور چنین ظرفیتی برای کشف استعدادها و شناسایی مهارتهای دانش آموزان در عرصه های مختلف رادارد؟
آیا فضای مدارس به گونه ای است که بشود صحنه ای خلاقانه برای هدایت هنروری دانش آموزان مستعد ترسیم کرد ؟
متاسفانه این روزها آموزش و پرورش به لحاظ ستادی و برنامه ریزی و تعیین راهبردها علاوه بر سیاست زدگی و سرگشتگی در اهداف و محتوا، در وسایل و ابزار نیز غرق روزمرگی شده است.البته به این سرگشتگی و روزمرگی ،سرانه ی ناچیز مدارس و مشکلات معیشتی معلمان را نیز اضافه کنید.
جای خالی کلاس های موسیقی، نقاشی، خطاطی، ورزش و مهمتر از همه مهارت های زندگی و شغلی و ....البته در معنای واقعی کلاس واقعا خالی است؟
هنوز فکرمی کنیم همه باید دکتر، مهندس و خلبان شوند. این جامعه به نقاش، خطاط، ورزشکار، بازیگر، نوازنده، خواننده ، فوتبالیست، والیبالیست،مکانیک، برقکار و.... نیز نیاز دارد.
جای خالی هنر درمعنای واقعی آن نه زنگی مانند بقیه زنگ ها؟جای خالی ورزش؟ جای خالی آموزش مشاغل ؟ جای خالی مهارت زیستن؟ جای خالی شهروند پروری ؟ باید کشف استعدادها در همه زمینه ها و آماده کردن دانش آموزان برای ایفای نقش یک شهروند مسئولیت پذیر و مطالبه گر به یک دغدغه عمومی در مدارس و نظام آموزشی ما تبدیل شود.
جای خالی....
جای خالی تک تک این زنگ ها و درس ها به مفهوم واقعی آن در آموزش و پرورش احساس می شود وگرنه سالهاست زنگ ورزش و هنر و....در مدارس تدریس می شود ولکن دخل وخرج با هم همخوانی ندارد.
وقتی دانش آموزی بعد از چندین سال نه در تئوری و نه در عمل نمی تواند حرفی برای گفتن در جامعه داشته باشد ؛ یعنی اینکه یک جای کار می لنگد. درحالی که همان دانش آموز در کمتر از یکسال و در قامت شاگرد مکانیک و برقکار و جوشکار برای خودش می شود استادکار!؟
روزگاری در اوج جنگ مسابقات ورزشی، سرود و تئاتر و... آموزشگاهها در شهرهای مختلف کشور برگزار می شد و از دل همین مسابقات استعدادهای بسیاری شکوفا می شدند. شایدبرخی بگویند الان هم برگزارمی شود اما این کجا وآن کجا !؟
جذابیت را از مدارس گرفته ایم. کتاب محوری افیونی شده و به جان مدارس افتاده و همه ی آنچه استعداد و هنر دانش آموز خوانده می شود را بلعیده است. شهروندپروری و مهارت های زندگی اولویت درجه چندم این نظام کتاب محور است.
این ساختاربیمار با ۵_۳_۴ و ۵_۳_ ۳و ۶__۳_۳ درمان نمی شود. درمان همین جاست و نه هیچ کجای دنیا !تا زمانی که چشم مسئولان عرصه تعلیم و تربیت به ژاپن، فرانسه و آمریکا و انگلیس است این چرخ به همین منوال می چرخد.
تا زمانی که هیچ یک از مسئولان در این مملکت پی نبرده اند که تنها و تنها و تنها گذرگاه توسعه و پیشرفت کشور توجه ویژه به آموزش و پرورش است اتفاق خاصی نخواهد افتاد. آموزش و پرورش نیازمند یک دگردیسی ساختارمند در عرصه شهروندپروری، برنامه ریزی آموزشی، تالیف کتب درسی و ایجاد سطح بندی جدیدی از حذف، اضافه،کم کردن و افزایش دروس و مبانی جدید بر پایه تعلیم و تربیت کاربردی و عملگرایانه در بسیاری از عرصه های آموزش از هنر و ورزش گرفته تا فراگیری مشاغل فنی در آموزش و پرورش است.
شفاف بگویم نباید همه هم و غم و هدف مدارس و آموزش و پرورش تنها تربیت دانش آموز برای نمره ۲۰ ریاضی و نمره ۱۹ علوم تجربی باشد که البته اینها بخشی از وظایف آموزش و پرورش است ولیکن باید کشف استعدادها در همه زمینه ها و آماده کردن دانش آموزان برای ایفای نقش یک شهروند مسئولیت پذیر و مطالبه گر به یک دغدغه عمومی در مدارس و نظام آموزشی ما تبدیل شود.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
متاسفانه هر روز خدا در گوشه و کنار مملکت به وفور کنتور گاز، آب و برق مدارس پلمپ شده و البته مامور قبض روح به اعتراض کارکنان مدارس در خصوص رایگان بودن حاملهای انرژی برای مدارس به شرط رعایت الگوی مصرف وقعی ننهاده و مدیر و سرایدار واحد آموزشی را درگیر حواشی بی پایان مینماید. این سریال روزانه مدارس دولتی محروم ماست.
مصوبه مجلس و تمرد شرکتها:
دی ماه 96 بهارستانیها مصوبه معافیت از پرداخت هزینه مصرفی آب، برق و گاز مدارس دولتی سراسر کشور با رعایت الگوی مصرف حاملهای انرژی را مطرح و تصویب کردند. موضوعی که بخش اعظم مشکلات مالی مدارس دولتی را حل میکند، چرا که اغلب مدارس در تأمین هزینه های حامل های انرژی مشکل دارند و گاه ناگزیر از دریافت وجهی از سوی والدین دانشآموزان میشوند تا آب، برق و گاز مدارس قطع نشود. البته همین فرآیند در مدارس دولتی، محل اختلاف شده است اما اجرای طرح معافیت از پرداخت هزینهها بخشی از این اختلافات را از بین میبرد.
رایگان بودن حاملهای انرژی:
مهرماه سال ۹۷ بود که سخنگوی کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس خبر از معافیت مدارس در پرداخت هزینههای آب، برق و گاز داد و گفت که هیچ مدرسه دولتی نباید از اول فروردین ماه هزینههای آب و برق و گاز را بپردازد، و از آنجایی که وزارتخانههای ذیربط هم از این موضوع اطلاع دارند بعید است برای مدرسهها از این بابت مشکلی به وجود آید.
طی سالهای جاری ادارات تابعه سه بار مدیران را مجبور کردهاند مشخصات مدارس، شماره قبوض و شماره کنتور و... مدارس را به ادارات تحویل داده و در سامانه مربوطه ثبت کنند، تا اگر احیاناً مصارف حاملهای انرژی منطبق بر الگوی مصرف مصوب باشد مدارس از پرداخت قبوض معاف گردند، ولی هیچ مدرسه دولتی یافت نمیشود که تجربه قطع یکی از حاملهای انرژی را نداشته و یا حداقل اخطار نگرفته باشد.
حال با گذشت سه سال از مصوبه مجلس ظاهراً این قانون بایگانی شده و از طرف شرکت های مربوطه اجرا نمیشود.، در حالی که موضوع رایگان شدن حاملهای انرژی به شرط رعایت الگوی مصرف به کرات از رسانههای جمعی علیالخصوص صدا و سیمای میلی در بوق و کرنا گذاشته شده و اندک انگیزه کمکهای مردمی خیرین و اولیا را تحتالشعاع تبلیغات زرد قرار داده است.
نکته پایانی:
از آقای ترکمن معاونت برنامه ریزی و توسعه منابع وزارت آموزش و پرورش انتظار میرود بدون لکنت زبان و شفاف توضیح دهند دلیل عدم اجرای مصوبه مجلس و از حیز انتفاع افتادن این قانون چیست؟
اگر رایگان بودن حاملهای انرژی موضوعیت ندارد، چرا صدا و سیما و سایر رسانههای جمعی با تبلیغ اخبار غیرموثق چوب لای چرخ آموزش و پرورش و مدارس بیرمق دولتی میگذارند؟
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید