گروه تشکل ها/
سازمان معلمان ایران در خصوص صدور حکم انحلال" جمعیت امام علی (ع) " اطلاعیه ای صادر کرد .
متن کامل این بیانیه که در اختیار صدای معلم قرار گرفته است به شرح زیر است.

موزیک ویدئو جدیدی از "ساسان حیدری یافته" مشهور به ساسی مانکن، انتشار یافته که بحث برانگیز شده است. حضور یک پورن استار در موزیک ویدیو به این بحث ها دامن زده است. محتوا نیز از جنس "پارودی" می باشد. این گونه می توان در باب مختصات و واکنش ها بدان پرسش نمود.
آیا این محصول یک امر کم اهمیت است یا خطر تربیتی دارد؟ ابعاد پدیداری آن چیست؟ راهبرد موثر در مواجهه با آن کدام است؟
در این راستا نکات زیر محل اعتناست.
١. موسیقی ایرانی در دهه اخیر، در معرض حداقل دو تحول عمده بوده است : "گسترش جهانی تکنولوژی" و "ساخت شکنی هنجاری" . پارودی سازی از فیلم سراسر رنج "ابد و یک روز"، تلخ است. اقبال عمومی به این قبیل پارودی ها که در زیر پوست جامعه جاری است، "تقدس ابتذال" است. هشداری جامعه شناختی بر انحراف تمدنی.
گسترش تکنولوژی چنان امری گریزناپذیر واجد نتایج بسیار است. از یک سو کیفیت تولید موزیک تغییر یافته و از سوی دیگر دسترسی به محصولات سهل شده است. سایت های متعدد و شبکه های اجتماعی، ارائه دهنده های این محصولات هستند. دسترسی عموم مردم به این منابع فرهنگی آسان شده و عرضه آن ها نیز سرعت و گسترش یافته است. این روند علی رغم کم و کیف متفاوت و موانع متعدد در نقاط جغرافیایی ایران، روند صعودی داشته است.
۲. دسترسی به تکنولوژی برای طبقه سرمایه دار آسان تر است. همین امر در حوزه هنر نیز صادق می باشد. بارها مشاهده شده افرادی فاقد صدای شاخص و دانش هنری توانسته اند با صداسازی و افکت پردازی و به کمک سیستم توزیع و بازاریابی، شهرتی برای خویش رقم بزنند. تکنولوژی هنری این امکان را فراهم آورده تا حجم کثیری از افراد کمتر مستعد در حوزه موسیقی مشغول به کار شوند و محصول موسیقیایی تولید کنند. ذات بازار و سرمایه داری هنری این امر را قابل فهم می نماید. به نظر می رسد از این امر گریزی نیست.

۳. موسیقی تابع حداقل سه ضلع، شاعر، آهنگساز و خواننده است. اگرچه خواننده "شناس"ترین وجه اثر نزد عموم است اما دو وجه دیگر اهمیت و حتی برتری های خاص خود را دارند. برمبنای این تذکر و در تلاقی نکته بالا، می توان ادعا نمود که نزول محتوای هنری تحت الشعاع امر بازار رقم می خورد. "شاعرانگی" نخستین قربانی این فرم از تولید موسیقی است. نقض آشکار قواعد شعری در بسیاری از این محصولات دیده می شود. در یک بررسی دقیق تر با ابتذال کلام مواجه هستیم که در طیف رقیق تر این محصولات وجود دارد.
در یک درک جامعه شناختی، فقدان شاعرانگی به سطحی بالاتر یعنی هنجارستیزی فرا می روید. کلام از هنجار عاری می شود. فرم، هنجار را ترک می کند. تصویر به نقض هنجار می انجامد. حضور یک پورن استار در کلیپ مذکور و محتوای آغشته به عناصر جنسی در این سپهر قابل ارزیابی است. "اعتنا" از مدخل سکسوالیته فراهم می شود. تقدس ابتذال در به اوج رسیدن اعتنای جمعی، رقم می خورد.

۴. مخاطب سنی این محصولات، عمدتا قشر نوجوان هستند که اخیرا کودکان نیز بدان افزوده شده اند. نوجوانان به واسطه بازه سنی، بیشترین اقبال را به محصولات نوین هنری نشان می دهند. آنچه جدید است دسترسی کودکان به این محصولات می باشد. جهان کرونایی سبب ساز ارتباطات مجازی بیشتر در کودکان است. هردو نسل مذکور در فقدان آموزش های جنسیتی مناسب و بدون آمادگی لازم با این محصولات مواجه می شوند. جهان جدیدی نزد آنها گشوده می شود که با هنجارهای اخلاقی متعارف، کمتر هماهنگی دارد. آنها بدون دانش و مهارت کافی با این تجربیات نو برخورد می کنند. تجربیاتی که به ساخت ذهنی _ فلسفی آنها احتمالا آسیب جدی خواهد زد. تمرکززدایی از ذهن کودک - نوجوان و اُفت آموزشی، کمترین این آسیب ها خواهد بود.

۵. اقبال نوجوانان و کودکان به این محصولات ناشی از حداقل دو عامل کلان و خرد می باشد. در سطح کلان، نظام آموزشی و رسانه جمعی قرار دارند. نهاد آموزش عمومی در تجهیز ذهنی نسل نو به مهارت های ارتباطی، پیوند بینانسلی و آگاهی های جنسیتی ناتوان بوده است. این ناتوانی هم "وجه محتوایی" دارد هم "وجه زمانی"! وجه محتوایی یعنی به این قبیل آموزش ها بی اعتنایی می نماید. آموزش های جنسیتی در پلتفرم های کلان نسبتا غایب است. وجه زمانی نیز به عقب افتادگی نهاد آموزش از تحولات نسلی - تکنولوژیک مربوط می باشد. نهاد آموزش همواره یک قدم از تجربیات جدید نوجوانان عقب تر است!
این مشکل در سطح خرد بحث یعنی خانواده نیز دیده می شود. خانواده در مضیقه معیشتی، گسست بینانسلی و یا نبود دانش تربیتی لازم، به "سرعت دانستن" فرزند خویش نمی رسد! در جهان جدید، دانش والدین همواره در خطر عقب افتادن از دانش فرزند قرار دارد. شتاب تکنولوژی این امر را تشدید نموده است. امری که در جهان کهن و "آهستگی تجربه"، موازنه را به نفع والد قرار میداد. هردو نسل مذکور در فقدان آموزش های جنسیتی مناسب و بدون آمادگی لازم با این محصولات مواجه می شوند. جهان جدیدی نزد آنها گشوده می شود که با هنجارهای اخلاقی متعارف، کمتر هماهنگی دارد.
۶. بحث در باب خوب/ بد این قبیل محصولات فرهنگی - به زعم نگارنده - اولویت ندارد. زیرا در جهان جدید، موافقت یا مخالفت شما کمتر بر عدم تولید چنین محصولات مبتذلی موثر خواهد بود. بازار تابع ایدئولوژی سود است. بازار همواره منفعت خویش را جست و جو می کند. سود در بازاریابی حداکثری به تقدس می انجامد. تقدس ابتذال از این زمره است. اقبال حداکثری از ابتذال، این تقدس را شکل می دهد. در این آوردگاه، تذکرهای اخلاق گرایانه لازم است اما احتمالا کافی و موثر نخواهد بود! از این حیث نگارنده، ممانعت از ساخت یا دیده شدن این قسم محصولات را کمتر موفق می داند. سیاست های فرهنگی حذفی همواره شکست می خورند. نمی توان با حذف دیگری بر امواج فرهنگی جهان نو سوار شد. راهبرد صحیح احتمالا در آگاه سازی عمومی و باز نمودن عرصه برای استعدادهای فرهنگی متکثری است که به انحاء مختلف به حاشیه رانده شده اند.
راهبرد صحیح احتمالا در آگاه سازی عمومی و باز نمودن عرصه برای استعدادهای فرهنگی متکثری است که به انحاء مختلف به حاشیه رانده شده اند.
۷. اقبال به محصولات فرهنگی بی کیفیت، تابع "ذائقه فرهنگی" است. ذائقه فرهنگی نتیجه سیاست های کلانی است که در رسانه رسمی تجلی می یابد. سیاست گذاری های حذفی در عرصه رسانه و هنر، به طرد استعدادهای نوپدید کمک نموده است. هنر را به ساحتی خارج از هنجارهای اخلاقی و قواعد اجتماعی هدایت کرده است. در واقع ذائقه فرهنگی در غیاب چهره های فاخر هنری و استعدادی درخشان موسیقی ایرانی، تنزل یافته است. تذکر عمده همینجاست؛ گفتمان رسمی با تنگ نمودن عرصه، ناقض خویش را تولید می نماید!

حال سخن گفتن مستقیم و صادقانه با نسل جدید می تواند آنها را به بازیگران فعالی تبدیل کند که از مصرف کالای بی کیفیت انصراف دهند. سخن گفتن شفاف در باب مسائل زندگی حتی اگر نتیجه تام مطلوب به بار نیاورد، بذر تفکر و تردید را در ذهن مخاطب خواهد کاشت تا در مصرف این محصولات شک کند. به کودک - نوجوان این پیش آگاهی داده می شود که "مصرف فرهنگی" تابعی از سن و عقلانیت است. برای او تهدید، عینیت خواهد یافت. جهان شعارزده بیرون و عملکرد ناموفق رسانه رسمی، در عدم درونی سازی باورها موثر بوده است.
در یک جمع بندی می توان بیان داشت که :
الف. پدیده های اجتماعی محصول ساختارها هستند. آنها از خلا متولد نمی شوند.
ب. همان قدر که می توان به نقد "ساسی مانکن"ها از وجه نشانه شناسی فرهنگی و امور تربیتی توجه داشت، نباید در اثرگذاری آنها نیز غلو نمود.
ج. پارودی سازی از فیلم سراسر رنج "ابد و یک روز"، تلخ است. اقبال عمومی به این قبیل پارودی ها که در زیر پوست جامعه جاری است، "تقدس ابتذال" است. هشداری جامعه شناختی بر انحراف تمدنی.
د. محتوای سکشوال آن، یک خطر تربیتی برای نسل نو است. این گونه با یک پازل چندوجهی از جامعه شناسی فرهنگی، تکثرگرایی هنری، فلسفه تربیتی و سیاست گذاری رسانه ای مواجه هستیم.
از قلم انداختن هرکدام از آنها احتمالا بحث را مخدوش می نماید.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

انسان ها توجیه رفتار خود را از کودکی می آموزند. آنان برای رهایی از شماتت یا تنبیه و مجازات پدر و مادر خود و گاه دیگر اعضای خانواده تا پدربزرگ و مادربزرگ، به این عمل اهتمام می ورزند. از لحاظ فرهنگی نحوه تربیت ما به شکلی است که حق خطا کردن را از ما سلب می کند.
آنان فراموش می کنند که یک کودک حق دارد برای یادگیری هر پدیده و رفتاری، به انجام و تکرار یک عمل دست بزند. در واقع آنان واقعیت های دوران کودکی خود را فراموش می کنند. نتیجه چنین رفتاری توجیه امر انجام شده و در نهایت پناه بردن به وادی امن دروغ گویی است. در واقع زمانی که ما در خیال خود مشغول امر خطیر تربیت کودک خود هستیم، ناخواسته او را به انجام برخی از عادات غلط وامی داریم.
شاید اشتباه کودک فقط یک اتفاق ساده و معمولی است و با گفت و گو و توضیح شرایط، می توان کودک را تشویق و راهنمایی کرد که دیگر آن را تکرار نکند، اما بیان و یا انجام اشتباهاتی دیگر برای توجیه رفتار، تبدیل به یکی از عادات و رویه شخصیتی کودک در سنین بزرگسالی می گردد.
عده ای به جای شناخت راهکارهای لازم برای نیل به موفقیت و سعادت، تلاش می کنند تا با مبادرت به اشتباه، شرایط دسترسی به آن را یاد بگیرند و چون در اشتباه کردن اصرار می ورزند پس بدترین و بزرگترین خطاها را مرتکب می شوند. شاید برای همین برخی از بزرگ ترها، به سادگی دروغ می گویند، حق خوری می کنند، دزدی می کنند، رشوه و زیرمیزی می گیرند، اختلاس می کنند و..... این رفتارها نیز توجیه عمل ما و یا دیگران در پیرامون ماست.
مثال زیر نمونه عینی این تلاش مذموم :
مثلا کسی که رشوه می گیرد با خود می گوید: همه پیشرفت می کنند و من در همین جای خود بدون هر نوع تغییر مطلوبی، سال هاست که ثابت مانده ام. من بیشتر از خیلی ها تلاش می کنم اما حق واقعی مرا نمی دهند، پس چرا من پیشنهاد معقول این ارباب و رجوع را نپذیرم!
و بعد کار اشتباه از او سر می زند و چون روح هیچ کس از این موضوع خبردار نمی شود، پس انجام این کار را ساده و بلامانع انگاشته و آن را با ولعی بیشتر تکرار می کند. ابتدا ماهی کوچک ، به تدریج ماهی متوسط و در نهایت وسوسه و میل به اشتباهات بیشتر در او آن چنان تقویت می شود که نوبت شکار کوسه و نهنگ می رسد. همین جاست که مبلغ رشوت آنقدر زیاد می شود که ماه پشت ابر نمانده و جرم او نمایان می گردد. و بعد کوس رسوایی در فضای مجازی و دیگر رسانه ها، و در بین نزدیکان و آشنایان، همکاران، همسایگان و هموطنان، نواخته می شود و افراد بیشتری او را به عنوان یک فرد خاطی خوش اشتها در جامعه شناخته و به دیگران نیز معرّفی می کنند. او قهرمانِ خلافکاران زمانه گردیده است، چون به قول ابوعلی سینا:
" اگر برای یک اشتباه هزار و یک دلیل بیاورید ؛ در واقع هزار و یک اشتباه از شما سر زده است"

و این کارمند خلافکار ما برای یک اشتباه خود هزار و یک دلیل آورد اما در واقع هزار و یک اشتباه از او سر زد، که رسوایی و بدنامی سرانجامِ تسلیمِ آنی او به هوای نفس بود. هر چند برخی از چنین تیپ های اجتماعی وقتی شهرتِ خیانت شان زبانزد عام و خاص جامعه می شود، به چنان لذتی دست می یازند که باور کردنی نیست!
در جوامعی که فرصت رشد طبیعی افراد فراهم نباشد، گروهی از افراد آستانه صبرشان لبریز شده و با توجیه رفتار خود و ذکر هزار و یک دلیل برای آن، به کار خلاف مبادرت می ورزند. یعنی هر نوع فساد اجتماعی و یا اقتصادی، حاصلی از بی اعتنایی مدیران به تلاش کارمندان است. قصد داشتم بنویسم بی توجهی کارفرمایان به تلاش کارگران، اما متوجه شدم که کارگران خلاف های کارمندان را مرتکب نمی شوند، اما چرا؟ فرصت آن برحسب نوع کار برای کارگران فراهم نیست؟ یا وجدان شغلی آنان بر محور درستی و پاکی می چرخد؟ نیک می دانید که نیازهای حیاتی یک کارگر بسیار بیشتر از هر قشر دیگر است، اما چرا آنها خلاف های کارمندان را مرتکب نمی شوند؟ یا خلاق آنها جزئی است و در محاسبات نمی گنجد؟
شاید بیان جمله به هزار یک و دلیل، از همین جا برای ما ملکه کلام گردیده است و در برخی از موارد آن را استفاده می کنیم، یعنی به توجیه رفتار خود می پردازیم. در این مسیر همسر این کارمند، 4 نوع برخورد خواهد کرد:
* اولین کسی است که او را متوجه ساخت که با دریافت رشوه می توان پیشرفت کرد.
* از این ماجرا بی خبر است و از آن زنانی است که متوجه تغییر رفتار همسرش نمی شود و دروغ های او را برای گرفتن ترفیع، به سادگی باور می کند.
* به عنوان یک فرد اخلاق گرا ، هنگامی که متوجه اشتباه همسرش می شود او را مذمت و تهدید به جدایی می کند.
* ابتدا مخالف عمل همسرش است، اما پس از برخورداری از نعمات روزافزون خوان گسترده، راضی و او را به ادامه خلاف تشویق می کند.
به هر حال خلاف هایی همچون رشوه و اختلاس، دامن گیر اعضای خانواده نیز هست اما از جرم آنان در هیچ محکمه ای بازخواست نمی شود.
بخت و اقبال دیگر عذر و بهانه ای است که افراد ناتوان برای ارتکاب هر نوع اشتباه خود به کار می برند. این فرد خلافکار با خود می گوید:
بخت با من یار نبود. اما حتی نمی خواهد در خلوت خود اعتراف کند که کار خلافی انجام داده است. او تصور می کند با انکار و یا توجیه جرم رشوه گیری، بالاخره کسی پیدا می شود که به او حق داده و عمل خلاف او را تأیید و یا از او حمایت کند. در واقع او دنبال تطهیر عمل خود است تا وجدانش آرام گیرد! همانند عمل کسانی که به پول شویی مبادرت می ورزند، این افراد از راه های غیرمشروع و غیرقانونی، ثروتمند می شوند، بعد برای لاپوشی و پنهان سازی خلاف خود مدرسه، بیمارستان می سازند و یا در امور خیریّه شرکت می جویند.
در جوامعی که اخلاق و وجدان در وجود افراد از همان کودکی از طریق آموزش عملی و نظری درونی نشده باشد، گرایش به توجیه خطاها و اشتباهات در یک سیر همه گیر از قاعده تا رأس هرم ادامه می یابد. تا جایی که ناهنجاری، هنجار و هنجار، ناهنجاری شمرده می شود. رسم جابه جایی این دو در فرهنگ عمومی رخنه کرده و با تظاهرات رفتار زشت و کریه تجلّی می کند.

او وقتی آشغال به زمین می ریزد اگر مؤاخذه شود می گوید : سطل آشغال نیست یا فقط من نریختم دور و بر آن پر زباله هست. یا همه می ریزند و فقط من زباله بر زمین نمی ریزم.
وقتی از چراغ قرمز رد می شود یا سرعت غیر مجاز دارد، وقتی نوبت خود را در یک صف رعایت نمی کند و..... توجیهاتی چون وقت ندارم، ندیدم، دیر کرده ام و...... دارد. او از نظر خودش همواره فردی بی گناه است که ناجوانمردانه مورد آزار و مذمت دیگران قرار می گیرد. اما این یک حس نمایشی نیست، او واقعا کار خود را خلاف نمی داند، چون چنین تربیت شده است و عکس العمل او عادی است. پس در نهایت با توجیه رفتار خود به برون افکنی نتایج رفتارش می پردازد.
امانوئل کانت فیلسوف سرشناس آلمانی در قرن 18 معتقد است : " در قانون ، انسان وقتی مجرم است که حقوق دیگران را نقض کند، در اخلاقیات او وقتی مقصر است که تنها به انجام این عمل فکر کند."
این فرد خبر ندارد که جایگاه ارزشی اخلاقیات در یک جامعه از وجود قانون اُولی تر و مهم تر است و برای رعایت قانون ابتدا می بایست به اخلاقیات پای بند بود. یعنی رعایت عرف و عادات پسندیده در فرهنگ یک جامعه. افراد خلافکار نیز قانون را زیر پا می گذارند یا آن را دور می زنند و هم اخلاقیات را قربانی می سازند. در هر دو حال جامعه و مجموع جمعیت آن، از رفتار فرد او آسیب می بینند و به عنوان یک رویه ناشایست، رفتارهای اشتباه و غلط، همیشه فاعلانی مسخ شده برای خود دارند.
حال اگر سری بزنیم به وزارتخانه خود، به کرّات دیروز و امروز شاهد بوده و هستیم که چگونه وزیر آموزش و پرورش در توجیه ناتوانی خود برای فراهم ساختن شرایط مساعد رفاه و امنیت شغلی معلمان، بیان می دارد: بودجه نیست، مجوز رسمی نیست، مجلس باید تأیید کند، شورای نگهبان باید تأیید کند، شورای عالی انقلاب فرهنگی باید اقدام کند، آمار لازم در دسترس نیست، هفته، ماه، فصل و سال آینده، در صورت تأمین اعتبار مطالبات فرهنگیان پرداخت خواهد شد و..... شما خود حدیث مفصل بخوانید از این مجمل!
مجازات و تشویق های ما نیز به نوعی توجیه واکنش ما نسبت به رفتار فردی یا اجتماعی است. همانند کارمندی که بی گناه مجازات می شود، کارمندی که بدون استحقاق شغلی، به دریافت پاداش و یا لوح تقدیر مفتخر می شود ( مثل لوح تقدیر احمدی نژاد به علی کردان بعد استیضاح و محرز شدن جعل مدرک او ).

یعنی می توان نتیجه گرفت: که ما انسان ها در این جامعه بر روی گسله های بیشماری زندگی می کنیم که هر لحظه احتمال زلزله و فرو ریختن ارزش ها و اخلاق و اصول زندگی در آن وجود دارد. لابد افراد به دور از هر نوع فساد محتمل، خیلی هنرمند هستند که با دور ماندن از آسیب تمامی مخاطرات، دست از پا خطا نکرده و حداقل از نظر خودشان سالم زندگی می کنند. اما در این میان فقط پای خود را از گلیم مختص به خود بیرون می کِشند و نسبت به رفتار ناخوشایند دیگران بی اعتنا و بی تفاوت می مانند که این نیز امری پسندیده نیست. در واقع به نوعی زندگی مسالمت آمیز مابین افراد خاطی با آنانی که از خلاف مبرّا هستند، به وجود می آید که باید گفت آنان نیز غیرمستقیم خطاکارند. جرم آنان تسلیم اشتباهات دیگران شدن و عدم تلاش برای ممانعت از آن و تحمل نتایج اسفبار رفتار خلافکاران در زندگی جمعی است.
از سوی دیگر برخی از ما انسانها یک عادت غلط دیگری نیز داریم که نتایج آن مطلوب نیست و آن ندیدن عیب های خود، و بزرگ نمایی و توجه به خطاها و عیوب دیگران است. چنین افرادی خود را پاک و منزّه و سمبلی از همه نیکی ها می شمارند. یعنی مشخصه حسّاس اخلاقیات، باریک تر از مو بودن آن است و باید خیلی دقت کرد.
مقوله دیگر آن که باید از اشتباه و خطای خود، تجربه ای جدید به دست آوریم و گر نه بیشتر اشتباه خواهیم کرد. و دیگر آن که از اشتباه خود نسبت به دیگران، عذرخواهی نماییم ولو آن دیگری یک کودک باشد که این کار بسیار ارزشمند است، چون هم غرور خشک و بی جای خود را شکسته ایم و هم به کودک درس زندگی داده ایم و تا پایان عمر رویه زندگی او خواهد شد.
در یک کلام آنجا که خالی از خداست، خطا ، گناه و لرزش هم هست.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/

از آخرین نشست رسانه ای که به صورت " حضوری " توسط وزارت آموزش و پرورش برگزار شده است ، یک ماه می گذرد .
در اطلاعیه لغو نشست رسانه ای در سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی که حدود یک ماه پیش منتشر گردید ؛ چنین آمده بود : وزیر آموزش و پرورش در مدت وزارت خود و بر مبنای عملکرد خویش تا چه میزان در معلمان نفوذ داشته است ؟
« ضمن تبریک ایام الله دهه مبارک فجر به اطلاع می رساند سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی در راستای ماموریت ذاتی خود و احترام به اصل تعامل با رسانه ها خود را ملزم دانسته و می داند که پاسخ گوی اصحاب محترم رسانه و افکار عمومی باشد لذا نشست خبری پنجاهمین جشنواره فیلم رشد را تدارک دیده بود که این نشست به دلیل بروز یک پیشامد غیرقابل پیش بینی و تداخل برنامه ای ، به زمان دیگری موکول گردید که زمان آن متعاقباً اعلام خواهد شد.
ضمن عرض پوزش مجدد، این سازمان وظیفه خود می داند که نشست خبری دیگری را در سریع ترین زمان ممکن طراحی و برگزار نماید. »
هنوز خبری از سریع ترین زمان ممکن نیست اما نشست های داخلی این سازمان به عناوین مختلف برگزار می شوند .

وزارت آموزش و پرورش نیز نشست های ستادی و اداری خود را حتی بدون رعایت فاصله گذاری مناسب - آن گونه که در تصاویر مشخص هستند - برگزار می کند . ( 1 )
نگاهی به پرتال وزارت آموزش و پرورش گویای این مدعاست .
از این بگذریم ، سفر « محسن حاجی میرزایی » وزیر آموزش و پرورش به استان گیلان در سیزدهم اسفند در نوع خود قابل تامل است . ( این جا )
مطابق اعلام وزارت آموزش و پرورش ، اهداف این سفر عبارت بوده اند از : « بررسی وضعیت آموزشی ، دیدار با معلمان و افتتاح یک واحد آموزشی »

وزیر آموزش و پرورش در جمع معلمان برگزیده گیلانی به مطالبی اشاره کرده اما آن چه مهم است آن است که مکانیزم تعیین این " معلمان برگزیده " چگونه بوده است و در خبر مربوطه هیچ اظهار نظری از این معلمان برگزیده مشاهده نمی شود . ( این جا )
در خبر چنین می خوانیم :
« به گزارش مرکز اطلاع رسانی و روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش، محسن حاجی میرزایی در نشست با معلمان منتخب استان گیلان با تشریح عمده ترین تغییرات و تحولات آموزشی کشور در فضای پسا کرونا به پیامدهای ناشی از اعمال آموزش های غیر حضوری دانش آموزان در بستر بهره گیری از فضای مجازی پرداخت و تصریح کرد : این ظرفیت به رغم تمامی محدودیت ها ، امکان ارتباط کتاب و زندگی ، کلاس و منزل ، والدین و معلم و پویایی هر چه بیشتر دانش آموز را فراهم و نقش تسهیل گری معلم را در بستر تعامل والدین پررنگ تر ساخته است. « " کرونا " بهانه ای شده است تا برخی مسئولان این وزارتخانه با برگزاری نشست هایی که بیشتر جنبه رفع تکلیف و فرمالیته دارد و کارایی و کیفیتی هم ندارد از زیر بار پاسخ گویی فرار کنند . »
وی با بیان اینکه کنکور مجموع اهداف نظام تعلیم و تربیت را به گروگان گرفته است، افزود: ما به دنبال پرورش آدم هستیم که مجموعه قابلیتها، دانش پایه و مهارت اساسی برای نقش آفرینی در زندگی جمعی را داشته باشد.
وی نظام تعلیم و تربیت را قافلهای بزرگ و میلیونی خطاب کرد و با بیان اینکه این نظام بزرگترین تشکل اجرایی کشور محسوب میشود، گفت: تمام هدف ما این است که در طی ۱۲ سال آموزش به افراد، خروجی ما هویت روشن و مشخصی داشته باشد، معنای مشخصی را برساند و پرسشگر و پژوهشگر باشد.
وزیر آموزش و پرورش با اشاره به اهداف سند تحول بنیادین آموزش و پرورش گفت: این سند در تلاش است تا مفهوم تربیت را جایگزین آموزش کند و مهارتافزایی و شایستهمحوری را جایگزین حافظهمحوری کند؛ ما بهدنبال این هستیم که به دانشآموز ابزاری دهیم و شرایطی برای آنها فراهم کنیم که بتوانند راهشان را پیدا کنند.
حاجی میرزایی با بیان اینکه شاد و تلویزیون ابزار بوده اصل ارتباط، معلم است و او باید در دل دانشآموز نفوذ کند ؛ گفت: محرومیتها اگرچه وجود دارد اما ما به معلمان تکیه میکنیم و اجازه نمیدهیم کسی از آموزش جا بماند.
وی پرورش انسانهای توانمند را نیازمند تلاش معلمان دانست و گفت: امیدواریم همه تغییراتی که به تحول منجر نشدند، به مقصود برسند اما عناصر این کار معلمان هستند که تفکر پژوهش محوری و پژوهش مبتنی بر میدان عمل را به دانش آموزان بیاموزند.
وزیر آموزش و پرورش با بیان اینکه در متن یک تغییر جهانی هستیم که میتواند سکوی پرش، توسعه یادگیری و تجربه آموزی جدید باشد، تصریح کرد: متوسط یادگیری و دسترسی به امکانات آموزشی در همه جای دنیا مشابه ایران است و باید از فرصت کرونا برای حل مسائل دیرین بهره ببریم . »
نخستین پرسش « صدای معلم » از وزیر آموزش و پرورش آن است که بر مبنای کدام پژوهش و کار میدانی ادعا می شود که نقش تسهیل گری معلم در آموزش های غیرحضوری پر رنگ تر شده است ؟
وزیر آموزش و پرورش در مدت وزارت خود و بر مبنای عملکرد خویش تا چه میزان در معلمان نفوذ داشته است ؟
آقای حاجی میرزایی تاکنون به کرات گفته است که اجازه نمی دهد کسی از آموزش جا بماند . اگر چنین است پس چرا میزان دانش آموزان بازمانده از تحصیل و آموزش های مجازی به سی درصد رسیده است ؟
وزیر آموزش و پرورش بر مبنای کدام یافته و مستند پژوهشی ادعا می کند که متوسط یادگیری و دسترسی به امکانات آموزشی در همه جای دنیا مشابه ایران است ؟

وزیر آموزش و پرورش با کدام مجوز اخلاقی و مبنای منطقی به استان گیلان که بر اساس اعلام مراجع مربوطه دوباره وضعش به لحاظ شیوع کرونا ، بحرانی شده است ، سفر کرده است ؟ ( این جا )
حاجی میرزایی پاسخ دهد که بر چه مبنایی نشست های رسانه ای با خبرنگاران را تعطیل کرده است و این در حالی است که حتی طبق مصوبه چهل و چهارمین جلسه ستاد ملی مدیریت کرونا در ۲۴ آبان ۹۹، برگزاری جلسات در شهرهای قرمز تا سقف ۱۵ نفر با رعایت بقیه پروتکل های مربوطه مجاز است ؟
پیش از این « صدای معلم » در گزارشی تاکید کرد : ( این جا )
« " کرونا " بهانه ای شده است تا برخی مسئولان این وزارتخانه با برگزاری نشست هایی که بیشتر جنبه رفع تکلیف و فرمالیته دارد و کارایی و کیفیتی هم ندارد از زیر بار پاسخ گویی فرار کنند . »
( 1 ) برخی نشست های رسانه ای به روایت وزارت آموزش و پرورش :
بازدید وزیر آموزش و پرورش از خبرگزاری ایکنا
تاریخ : ۱۳۹۹/۱۲/۰۹



همایش و نمایشگاه ملی «مدرسه ایرانی - معماری ایرانی
تاریخ : ۱۳۹۹/۱۲/۱۲




پایان گزارش/

۱۵ اسفند در روزشمار تقویم کشور به روز ملی درخت کاری اختصاص دارد. برای این روز به صورت گسترده در قالب پویش هایی چون "هر ایرانی یک درخت" توصیه و تبلیغ می شود هر فرد نهالی بکارد. سالهاست که در این روز و هفته منابع طبیعی هزاران اصله درخت در مناطق مختلف کشور کاشته می شود.
اما کمتر کسی از سرنوشت میلیون ها نهال های کشت شده خبری می گیرد. به جرأت می توان گفت اگر نهال های کشت شده از بدو فرایند نهال کاری وسیع در ایران از زمان مهندس ساعی پدر جنگل بانی ایران در ابتدای دهه 20 شمسی تاکنون مورد حفاظت قرار می گرفتند، امروز وسعت جنگل های کشور چند برابر 14 میلیون هکتار فعلی بود. این در حالی است که وسعت جنگل های طبیعی ما در همین فاصله به نصف تقلیل پیدا کرده است.

حفاظت از درختان (درخت بانی) و جنگل بانی در کشور ما با گستردگی مختصات اکولوژیک بسیار شکننده، اهمیتی بسیار فراتر از درخت کاری دارد. خدمات درخت کاری حتی در بهترین شرایط و رعایت همه اصول و الزامات فنی هرگز قابل قیاس با کارکردهای زیست محیطی رویش طبیعی درختان خودرو و جنگلی نیست و لذا نمی توان تخریب رویشگاه های جنگلی را با عملیات توسعه جنگل و جنگل کاری جبران کرد.
روز درخت کاری را می توان فرصتی برای بازبینی و پایش عملیات های درخت کاری معمول هر ساله تبدیل کرد. فرصتی که ایجاد و ارتقای سیستم حفاظت و درخت بانی مستمر نهال های کشت شده در سال های گذشته را به دنبال داشته باشد.
روزی که حالت نمادین و نمایشی کشت نهال بر واقعیت شوم رهایی درختکاری ها و جنگل زدایی سایه می افکند .
کانال نویسنده

افسانهای تا دورترین آبادیها
ناصر خسرو بعد از سفر چندین و چندساله که در طی آن صاحب مسلک تازه شد و مقام حجتی، او را به مقابله با قدرت خراسان درافکند و بعد آن چنان درگیری که قدرتمندان را به وحشت و هراس عظیمی مبتلا کرد و به اجبار بیش از پانزده سال در "یمگان" نشست و پایگاهی برای خود ساخت، به صورت اسطوره ای درآمد که تا دورترین نقاط، نام و آوازه اش پیچید و افسانه ها فراوان درباره اش ساخته و پرداخته شد. نفوذ این افسانه ها در دل و جان مردم نه چنان بود که کسی قادر به نابودی و زدودن آنها باشد. نکته دیگر این که زبان ناصرخسرو گرچه برای مردم عادی امروزه، زبانی است دشوار و پیچیده، ولی به اعتبار قول میخائیل زند او همیشه به زبان مردم کوچه و بازار مینوشته و هر قصیده او دست به دست میگشته و تا دورترین نقاط پخش میشده است. صمد بهرنگی به همان صورتی که بین مردم پذیرفته شد، باقی ماند و به همین صورت باقی خواهد ماند.
مسئله اینجاست که اگر ناصرخسرو در گوشه دنجی می نشست و در ایمنی کامل آنچه را که امروز روز از او داریم روی کاغذ می آورد، بازهم شاعری بود شجاع و با ایمان، مخالف هرنوع ستمکاری، معتقد به دانایی والا و پوینده بزرگ و عقل گرا.
اما هیچ اسطوره ای برای او ساخته نبود. به ناچار حوزه نفوذش محدودتر از آن بود که امروز هست و قرن های طولانی بوده است.
این مثال درباره هر اهل قلمی است.
نوشته های و سروده ها به جای خود ، پویندگی و مبارزه صاحب آن نوشته ها و سروده ها خود حدیث دیگری است.

کلید کتاب های صمد
و همین است دلیل آن اسطوره ای که در مدت بسیار کوتاه درباره "صمد بهرنگی" پرداخته شد و تا دورافتاده ترین آبادی ها و در قلب و روح کوچک و بزرگ نفوذ کرد. اگر عکسی از او در قهوهخانههای وسط راه می بینید، یا در روی داشبورت تاکسی فلان شهرستان پرت، هیچ تعجب نمیکنید. در کتابخانه کوچک هر محصل و آدم ساده کتابخوانی مجموعه کارهای او را پیدا می کنید و چنین است که او نفوذ خود را در مردم کرده و تاثیر خود را گذاشته است.
بزرگترین تاثیر "صمد" در معلمین شهرستان ها و دهات بود. هنوز چندماهی از مرگش نگذشته بود و صدای رسای او تازه تازه به گوش ها می رسید که معلم دهکده چشم باز کرد و خود را آدم دیگری یافت. حس غربت و درماندگی را از یاد برد. آرزوی انتقال به شهر یا جای بهتری را از دست داد. ساندویچ خوردن و در صف سینما ایستادن را فراموش کرد. او خود را آدم دیگری یافت. این مسئله ای بود که تا آن روز خبر نداشت. مشکلات بی حدوحصر اجتماعی را که همیشه ندیده و حس نکرده ؛ از کنارشان می گذشت رو در رو و سینه به سینه دید. برای در افتادن با آنها قدرت بیش از حدی در خود پیدا کرد. حضور در کلاس درس از حالت یک وظیفه درآمد. او با پنجاه شصت بچه می توانست دنیای قشنگ تری بسازد. مشکل رابطه ها عوض شد. آشنائی با تک تک آنها، با پدر و مادرها، با تمام مردم. چرا که صمد نیز چنین میکرد.
یک محصل تنها یک محصل نبود. آدم کاملی بود با تمام گرفتاری ها و درماندگیها که جدا از ترکیب جامعه نبود. چنین بود که همیشه دنبال علت ها می گشت و مسائل را دیگر به قضا و قدر نسبت نمی داد. خواندن و یادگرفتن را نه بدان صورتی که پیش تر، بل به صورت دیگری قبول کرد و کتاب دیگر زینتی نبود روی طاقچه. موجودی بود زنده که یاد می داد، سئوال میکرد به فکر وامی داشت. او این کشف تازه را در انحصار خود نگه نمی داشت دیگران را هم خبر می کرد و برای رسیدن به این دنیا، تنها کلید، کتاب های صمد بود.
تاثیری بعدی بهرنگی در انتخاب معیار بود. معیار برای همه چیز. بعد از خواندن آثار صمد کمتر خواننده جوانی تن به مطالعه آثاری می داد که هزاران سئوال او را بی جواب بگذارد و می توانست در مورد آثار دیگر بسیار صریح و قاطع اظهارنظر کند. صدها کتابی که بی خواننده در قفسه کتاب فروشی ها انباشته شده، آثار حجازی ها و دشتی ها و یا حتی جمال زاده و پیروان و مریدانشان قضاوت نه تنها در حوزه قلم و کتابست که در نگرشی خاص به تمام امور جاری و بررسی تمام مسائل اجتماعی به کار گرفته می شود.

بچهها و صمد
اما مهمترین تاثیر "صمد" روی بچه ها بوده است. او به آدم های شکل گرفته بزرگسال امید چندانی نداشت. در برخوردهای مکرر دیده بود که بچه ها، آمادگی فوق العاده ای برای درک حقایق دارند. چنین بود که سعی می کرد با آن ها اخت شود، با آن ها کنار بیاید، چشم و گوششان را به این دنیای آشفته پر هرج و مرج باز کند. ترس، اول ترس از کلاس و درس معلم را از میان بردارد و بعد ترس های دیگر او را می دید کتابهای درسی که برای بچه های دهاتی نوشته می شود، نارسا و مضحک و غیرقابل فهم است. بدین ترتیب حتی قبل از این که دست به نوشتن داستانهایش بزند، کتاب الفبای بسیار ساده ای که از دنیای نزدیک و آشنای خود بچه ها خبر می داد، تدوین کرد که هنوز چاپ نشده است. بعدها دو جلد کتاب انشاء برای محصلین دوره ابتدایی ترتیب داد که ذهن بچه ها را برای خواندن و نوشتن به سبک و سیاق تازه آماده میکرد. این دوجلد کتاب چندین بار چاپ شد ولی کمتر کسی از وجود چنین اثری از صمد خبر دارد. او این چنین پشت سر هم کار کرد و کار کرد و به آن صورتی درآمد که امروزه می بینید.
صمد بهرنگی به همان صورتی که بین مردم پذیرفته شد، باقی ماند و به همین صورت باقی خواهد ماند.
کانال گوهرمراد/غلامحسین ساعدی

قدرمسلم اینشتین، اندیشمند تعلیم و تربیت نبوده اما او علاقه ای وافر به آموزش کودکان نشان می داد و در برخی از اوقات در این خصوص راهکارهایی بیان می کرد. گاه یک جمله اندیشیده شده، گره گشای بسیاری از مشکلات است که ما یا بدان نمی اندیشیم و یا نمی خواهیم بیندیشیم و برخی اوقات نیز به دلیل سادگی جمله ، متوجه اهمیت اثرگذاری آن نیستیم.
10 توصیه انیشتین برای افزایش " هوش و خلاقیت " کودکان عبارت است از : (1)

1. " اگر میخواهید فرزندان تان خلّاق و باهوش باشند، برای آن ها داستان تخیّلی بخوانید. اگر میخواهید آنها باهوش تر باشند، برای آن ها داستانهای تخیّلی بیشتری بخوانید."
ظاهرا قصه گویی برای کودکان در کشور ما هرگز کانال ارتباطی مابین والدین با فرزندان نبوده است. در دوران کودکی کدام یک از شما، پدر یا مادرتان، هنگام خواب به شما داستان خوانده است؟ یا شما امروز هنگام خواب کودک و یا هر وقت که او میل داشت، حوصله و وقت لازم را برای این منظور دارید؟ البته دقت داشته باشیم که خواندن از روی کتاب، شرط اصلی است. چون بدین طریق کودک با انواع کتاب و آداب کتاب خوانی نیز آشنا می شود. شاید آنان که چنین فرهنگی دارند در واقع با یک تیر قصد دارند این چند نشانه را نیز مورد هدف قرار دهند.
و گر نه بیان داستان از حفظ و یا برگرفته از خیال خودمان که گاه در جمع بندی آن و یا بیان نتیجه درمانده می شویم و یا نتیجه مورد انتظار خود را به او تلقین می کنیم، اثری مفید بر جا نخواهد گذاشت. کودک بدین طریق صبورانه با فرهنگ خوب گوش دادن نیز آشنا می شود.
همه اختراعات، روزی تخیّل یک کودک بوده است و او با تلاش و پشتکار خود توانسته است چرخ، ماشین، هواپیما، ماشینحساب و کامپیوتر و.... را اختراع کند. همه اختراعات و اکتشافات ابتدا فقط به شکل یک ایده در ذهن یک انسان وجود داشته اند. کودکان ما به طور طبیعی قوه تخیّل بسیار قوی دارند اما معمولا بزرگترها با منطق خشک و خالی خود، خیالپردازی کودکان را بیاهمیت تلقی میکنند و به جای تشویق و تحریک تخیّل کودکان، ترجیح می دهند تا آنها را صرفا با واقعیات موجود آشنا کنند. ما در ایجاد و تقویت تخیّل کودکان ناتوانیم و آن را اتلاف وقت و کاری عبث می شماریم، حتی در بیشتر اوقات آنان را از این امر باز داشته و تصور می کنیم خیالاتی شده اند. در مدارس ما نیز کمتر کسی از تخیّلات کودکان سئوالی می پرسد و یا بدان اهمیت می دهد، مفاهیم و فعالیت های درسی نیز در این راستا عمل نمی کنند. پس ما در آموزش کودکان خود در هر دو نهاد، بِستری بسیار مهم را بدون هر نوع سرمایه گذاری، از دست می دهیم.
2. " مثال آوردن، یکی از راههای آموزش نیست، بلکه تنها راه آموزش است."
هنگام تدریس یک موضوع خاص توسط معلمان و یا توضیح آن توسط والدین، بهترین روش برای یادگیری عمیق کودک، آوردن چندین مثال در همان حیطه است. هر چند تعداد مثال بیشتری مطرح سازیم و یا او را تشویق به طرح مثالی دیگر اما مشابه موضوع بحث خود بنماییم، یادگیری کودک عمیق تر و قابل فهم تر خواهد شد. در ضمن او بدین طریق می فهمد که مطالب آموزشی، مصداق عینی زیادی در زندگی و محیط پیرامون ما دارند.
3. " دانشآموزان و دانشجویان بُشکههای خالی نیستند که بخواهید پُرشان کنید! بلکه مشعلی هستند که باید روشن شان کنید."
دردسر بزرگ آموزش ما پر کردن ذهن کودکان با مفاهیم گسسته، غیرتجربی و غیرملموس است. ما به عنوان معلم و والدین کودک انتظار داریم که او مجموع صفحات یک کتاب را در ذهن خود حفظ و ضبط کند و اصلا به ناکارآمدی آنها توجه نمی کنیم. هدف ما عبور فرزندمان از هفت خوانی است که به کنکور و دانشگاه منتهی می شود. و انتظارمان از او این است که علیرغم خستگی جسم ، روح و ذهن خود با شرکت متواتر در کلاس های آموزشی و بیش از 12 ساعت در یک روز، به معجزه موفقیت ترسیم شده توسط برنامه ریزان و سیاست گذاران کشور نائل آید. این معامله اکثریت ما بزرگترها نسبت به کودکان خود است که از همان دوران ابتدایی او را برای شرکت در تنهاترین ماراتون پیش فرض جامعه آماده می سازیم. ما به جای روشن کردن جرقه های ذهن کودکان، مغز آنان را همانند بشکه های آب و نفت، پر از کلمات، جملات و مفاهیم بی فائده و بی ربط می نماییم.

4. " من هرگز به شاگردانم درس نمیدهم، من فقط تلاش میکنم شرایطی را فراهم کنم تا خودشان یاد بگیرند."
این دیگر هنر یک معلم است اما چون همه معلمان هنرمند نیستند و یا معلمی را هنرمند بودن نمی دانند، پس در تحقق این هدف نیز ناکام هستند. ما معلمان طی سی سال خدمت خود اصلی تان فعالیت خود را تدریس کتب درسی و رعایت حتمی بودجه بندی دانسته ایم. قوانین غلط دست و پا گیرند. قاطعیت مسئولان برای رعایت بودجه بندی، آزادی عمل و خلاقیت معلمان را ابتر می سازد. البته هدف، ماست مالی کردن رفتار غلط تعدادی از معلمان نیست، وقتی اراده و پشتکار افراد در چارچوبی مشخص و قالبی از پیش اندیشیده شده قرار بگیرد، مجالی برای تفکر و یا نمایش رفتار معقول و متمایز ممکن نمی گردد. ایجاد شرایط مساعد و مناسب جهت تحقق امر یادگیری، مهارت و فن معلمی نامیده می شود.
5. " عشق معلم نسبت به وظیفه او اُولی تر است."
اگر معلم کودکان را دوست بدارد و عاشق تدریس به آنان باشد، او قادر خواهد بود تا در قلب ها مأوا سازد. از لحاظ تربیتی، کودکان بیشتر تحت تأثیر رفتار ما قرار دارند نه نصایح و گفتار ما. به همین دلیل یک معلم عاشق، بهترین الگوی تربیتی برای کودکان است و میتواند الهام بخش آن ها در طول تمام عمرشان باشد. همه ما خاطرات خوشی از چنین معلمانی در ذهن خود داریم. هیچ معلمی به تنهایی انجام وظیفه نمی کند، او پدر یا مادر دوم کودکان است و آنان از معلم خود نیز الگو و سرمشق می گیرند. نفوذ معنوی معلمان بر تاروپود کودکان، بهترین و برترین سازوکار موفقیت آنان در وادی آموزش و تربیت است. معلمی که در بین کودکان مقبولیت ندارد کمتر در کار خود موفق است. حرکات و رفتار یک معلم عاشق بدون بیان هر نوع کلامی، نیز اثرگذار است. عشق به شغل معلمی، مابقی شرایط موفقیت او را رقم می زند. تصور برابری کارکردهای معلم با میزان دریافتی او، قراردادی اشتباه در جامعه ماست که به خدشه دار شدن جایگاه معلم در جامعه منجر می شود. اگر دقت کنید خود جامعه به طور مکرّر یک چیز را بازخوانی می کند که آسیب جدّی به نقش معلم وارد می سازد: " معلمان زیر خط فقرند. " جمله ای که علیرغم واقعیت داشتن، بار منفی و استعماری مشهودی از این شغل به جامعه القا می کند.
6. " اگر نتوانی مسئلهای را به سادگی توضیح بدهید، پس آن را به خوبی درک نکردهاید."
در تعریف یادگیری گفته می شود: اگر بتوانید موضوعی را به سادگی به فرد یا افراد دیگری توضیح دهید، نشانگر آن است که شما آن مطلب و موضوع را به خوبی یاد گرفته اید. هنگام تدریس، هر یک از ما معلمان، پاراگراف ، درس یا فصلی دشوار برای تدریس سالانه خود داریم که گلوگاه آموزش ما محسوب می شود. باید این مشکل خود را با یادگیری بیشتر برطرف سازیم و گر نه همه کودکانی که ما به آنان تدریس می کنیم آن بحث و فصل را هرگز به خوبی فرا نخواهند گرفت. البته مشکل اصلی آنجاست که پرسش از هم رشته ای غرورمان را جریحه دار می سازد و مرجعی دیگر جهت راهنمایی و مشورت ما نیز وجود ندارد. از پرسش کردن از سرگروه درسی نیز بدان دلیل واهمه داریم که نگرانیم ایشان تصور کنند ما کم سواد هستیم و با این کار اعتبار ظاهری خود را از دست می دهیم. لذا معلم می ماند و گلوگاه لاینحل او.
بیایید باور مُندرس موجود در مدارس را با تفکری درست و جدید عوض کنیم، معلم هم می تواند نداند و بلد نباشد، اما چون الگوست باید جسارت و میل به پرسش کردن، هنگام ندانستن را برای کودکان ترسیم سازد.
7. " آموزش باید به گونهای باشد که آنچه آموزش داده میشود به عنوان یک هدیه با ارزش تلقی شود، نه به عنوان یک وظیفه سخت و دشوار."
معلمی که کلاس اول ابتدایی تدریس می کرد، تعریف می کرد که وابستگی نوآموزان به ما فقط تا آخر اسفند ماه هر سال تحصیلی است و بعد از آن که هِجی کردن کلمات و نوشتن را با ترکیب همه حروف الفبا فرا گرفتند، چُست و چابک و بدون نیاز به معلم، نوشتنی ها را می نویسند و می خوانند. این ویژگی خاص کلاس اولی هاست. آنان هدیه ای ارزنده از معلم کلاس خود دریافت کرده اند. در واقع بزرگ ترین و اصلی ترین گام برای یادگیری را معلمان کلاس اول ابتدایی برای همه ما برداشته اند. مابقی معلمان به تکمیل دانسته های کودک می پردازند. یک معلم باید از ثمرات کار خود لذت ببرد و انجام وظایف شغلی خود را وظیفه ای سخت و دشوار نپندارد. ما معلمان، مشکلات و معضلات نظام آموزشی را نباید همسنگ تلاش خود در کلاس درس بدانیم. تصورات نادرست در مورد شغل معلمی، به نتایج ناخوشایندی منجر می شود که جایگاه ارزشی آنان را متزلزل می سازد.
8. " برای ایده ای که در نگاه اول احمقانه (دیوانگی) به نظر نرسد، امیدی وجود ندارد."
اگر یک ایده، طرح یا تفکری منطقی و عقلانی به نظر می رسد، پس با طی یک سیر طبیعی می توان آن را اجرا کرد. اما اصل مهم در یک ایده، بِکر و احمقانه بودن آن است. هر کس از ایده شما با خبر شود خواهد گفت: عجب طرحی احمقانه ایست، این دیوانگی محض است. برادران رایت را تصور کنید، برخورد مردم با ایده آنان چگونه بوده است؟ یا با ایده های ادیسون و دیگر مخترعان، در ابتدا چگونه برخورد شده است؟ مهم اراده و پشتکار طراح ایده جدید هست که با عملیاتی ساختن آن، باور و تأیید همگان را به دست آورد. پس شما هرگز به استهزا و تمسخر ایده احمقانه فرزند، دانش آموز و حتی خودتان نپردازید، بلکه تلاش کنید و یا راهنمایی کنید تا طرح اولیه ایده پی ریزی شده و کاستی ها رفع و نقاط قوت، تقویت شود.
9. "راه افزایش بهره وری و یادگیری بیشتر، این است که با چنان لذتی کارهایت را انجام بدهی که متوجه گذشت زمان نشوی ."
همه ما بارها تجربه کرده ایم که زمان برای کار خوشایند سریع می گذرد و برای کار ناخوشایند و یا تحمیلی، بسیار سخت سپری می شود. پس هر گاه زمان سریع گذشت، نشانگر آن است که ما از آن کار لذت بردیم. فرزند یا کودک ما هنگام آموزش توسط معلمان یا والدین خود، چگونه واکنشی از خود نشان می دهند؟ دانش آموزانی که در کلاس درس مرتب ساعت خود را نگاه می کنند خود گواهی بر لذت بخش یا کسل آور بودن تدریس شماست. ( و بر همین اساس اصولا در کلاس های درس، ساعت دیواری نصب نمی کنند تا تعداد دانش آموزان حواس پرت،
کمتر گردد.)
شاید به همین دلیل میزان یادگیری و بهره وری کودکان ما طی دوران تحصیل در مدرسه و دانشگاه، از مطلوبیت نهایی برخوردار نیست. چون آنان به جای لذت بردن از فرآیند یادگیری، تحت فشارهای ناخواسته و سنگین، مجبور به تحمل شرایط تدریس ما و سکوت گردیده است. اگر او از نشستن در کلاس درس لذت می برد از خود مشارکت نشان می داد و از پایان زمان کلاس، خشنود نمی شد. ما معلمان باید به جای اعتراض و پرخاش به دانش آموزی که مدام ساعت اتمام کلاس را تعقیب می نماید، در احوال خود تفکر کنیم.

10. "باور کورکورانه، بزرگ ترین دشمن حقیقت است."
به ما گفتند ماست سفید است، باور کردیم. دریا آبی است باور کردیم، کوه ها مرتفع هستند باور کردیم و.... اما بسیاری از ما هرگز نه دریا و نه کوه را از نزدیک ندیده ایم. یا هرگز در سفیدی ماست شک نکردیم و به تصور غیر آن نپرداختیم. شاید اگر در سفیدی ماست شک می کردیم به حقیقتی جدید دست می یافتیم!
باور کورکورانه توسط بسیاری از ما از همان دوران کودکی با ماست و همین باور، دشمنِ حقیقت است. در واقع حقیقت چیزی است که فرد به آن اعتقاد دارد، اگر کسی باور دارد که چیزی درست است پس حقیقت دارد. حقیقت موضوعی جهانی نیست، بلکه بیشتر ذهنی است و بستگی به وضعیت کنونی دارد. به همین دلیل ثبات کمتری نسبت به واقعیت دارد. ایرانی بودن ما یک حقیقت است که قبل و خارج از ما وجود داشته است اما فقر و بی عدالتی، حاصل تدابیر و سیاست های ماست که لزوما همه مشمول آن نیستند و واقعیت بخشی از جمعیت است. در برخی از جوامع این بخش محدود و در برخی دیگر چون کشور ما گسترده است.
تصورات نادرست در مورد شغل معلمی، به نتایج ناخوشایندی منجر می شود که جایگاه ارزشی آنان را متزلزل می سازد. توانمندی و موفقیت یک معلم در امر تدریس ، کلاس داری و فن معلمی، مواردی است که با پشتکار ، اراده و تلاش خود او خارج از تمامی دوره های تحصیلی و آموزشی، ممکن می گردد. یک معلم باید متوجه تفاوت اصلی حرفه خود با تمامی مشاغل موجود در جامعه باشد، خود او بهترین پاسدار برای حفظ آرمان های حرفه ای است، پس نقش خود را انکار نکنیم و در ناکجاآبادهای بی شمار به دنبال احیای نقش و جایگاه خود برنیاییم.
مهم ترین نعمت جهان هستی در دستان ما آموزش دیده و پرورش می یابند، پس اجازه ندهیم اهمیت آن را هیچ چیز دیگر تحت الشعاع خود قرار دهد. پس ای باغبان هستی، گلی خوشبو بپرور که جهان از بوی آن مست گردد.
منبع :
سایت چطور ؟ توصیه های آلبرت انیشتین برای افزایش هوش و خلاقیت کودکان . نویسنده : موسی توماج ایری . 24 اردیبهشت 1396.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

بیل گیتس به تازگی تازه ترین اثر خود را به چگونگی جلوگیری از فاجعه اقلیمی کره زمين اختصاص داده است. او دنبال رویای ترک زمين و رفتن به کره مریخ نیست. او می خواهد در خانه خود، زمین، بماند و به چالش های متوجه آن بپردازد. او به زمين و آنچه بر سر آن آمده است و خواهد آمد می انديشد. بيل گيتس دست کم ده سال در موسسه خود با کمک و همفکری انديشمندان جهان روی تغییرات اقلیمی و آب و هوایی جهان کار کرده است و پیشاپیش واقف است که چه فاجعه ای در راه است.
انديشمندان جهان چالش های اساسی جهان امروز را در سه قلمرو خلاصه می کنند:
- چالش فناوری هسته ای
- چالش بیماری های همه گیر
- چالش تغییرات آبوهوایی
بيل گيتس مبارزه با چالش سوم را دشوارتر می داند اما در عين حال به غلبه بر اين چالش بزرگ و دستیابی به موفقیت بسياراميدوار است. گيتس، یک فن آور، يک تکنولوژیست،بیزنس من، کارآفرین موفق ویک انسان نیک انديش ،خیرخواه ، نیکوکار و انسان دوست است.
در ۱۹۷۵، او به اتفاق دوست دوران کودکی اش، پل آلن، مایکروسافت را تاسیس کرد. امروزه او و همسرش، ملیندا، بنیاد گيتس را اداره می کنند. اوو ملیندا سه فرزند دارند و در مدینا، واشنگتن، زندگی می کنند. بیل در زندگی خود برای هر چیز برنامه دارد. او برای مبارزه با فاجعه آبوهوایی در جهان برنامه دارد. او می داند که چگونه از فاجعه اقلیمی جلوگیری نمايد.
نام کتاب تازه او " چگونه از فاجعه اقلیمی جلوگیری کنیم؟ " است. او می داند سیاستمداران دنيا فرصت سرخاراندن و مطالعه کردن مطلقا ندارند و دقیقا نمی دانند دارند چه برسر خود و مردم خود در می آورند.

مردم دنيا هم اغلب گرفتار مشکلات ریز و درشت زندگی اند و کمتر به فجایع در راه می انديشند. می ماند طبقه متوسط که بار تغییر و تحول و اصلاح و بهبود همواره بر دوش آن سنگينی می کند. اين طبقه با دقت تفاوت زحمت و کار و عمل را می داند و می فهمد که چه زمانی چه عملی انجام دهد. قدرت هميشگی، عام و شکست ناپذیر نزد کائنات است و طبقه تحصیل کرده به خوبی واقف است که چگونه و چطور برای مبارزه با چالش ها از آن استفاده نمايد و در برابر چالش ها خم به ابرو نیاورد.
برنامه بیل گیتس اين است که تا پایان قرن بيست و یکم استفاده از گازهای گلخانهای به صفر برسد. تا سال۲۰۵۰ هشتاد درصد کشورها به استفاده از انرژی های پاک و پاکیزه روی بياورند. مردم به درختکاری و طبیعت دوستی و حفظ آن روی بياورند. هر چند او می داند که کاشت درخت با"بیل" و شعار طبیعت دوستی و حفظ آن به تنهایی از رخ دادن فاجعه اقلیمی پیشگیری نخواهد کرد اما می تواند رخ دادن آن را کند و به تأخیر بیاندازد. او راه حل اساسی را در جایی دیگر جست و جو می کند. او امیدوار است مردم دنيا همه با هم متحد شوند و برای حفظ طبیعت و امکان زيستن سالم روی کره زمين "حق بیمه سبز"( Green Premium) بپردازند. همچنان که بشر امروز بابت آب، برق، گاز، سلامت ، خوراک، پوشاک و مسکن و سرپناه و خيلی چیز های ديگر هزینه می پردازند بايد آمادگی ذهنی داشته باشند که بابت سبز ماندن کره زمين، تنها کره شناخته شده قابل حیات ، هزينه بدهند و حق بيمه سبز بپردازند.
گیتس مايل به توسعه فناوری و تغییر سبک زندگی مردم است. او امیدوار است فناوری های جدید بتوانند از رنج بشری بکاهند. او کتاب خود را بر اساس آموزه های فیزیک، شیمی، زیست شناسی، مهندسی، علوم سياسی و انسانی به رشته تحرير در آورده است. آموزه های دقیق اين دانش ها هستند که مسير آینده مطمئن بشر را تعیین می کنند.به جز اين راه؛ بشر بر خطا خواهد بود. بيل گيتس تا کنون سه کتاب در کارنامه کاری خود دارد.
او در کتاب "مسير پيش رو" مسئله چگونه فناوری های آینده نحوه تصمیم گیری ما را در باره موارد مختلف تغییر میدهد را پيش رو قرار می دهد؛ از اینکه چه چيزی را بخريم گرفته تا چگونه دوستمان را انتخاب کنیم تا چگونه از خانواده خود در دنیایی که رفته رفته پیچیده تر می شود مراقبت کنيم. کتاب "تجارت با سرعت تفکر "به سرعت بطرف چگونگی کمک فناوری به کسب و کارهای مختلف و اینکه چگونه فناوری در آینده، ماهیت کسب و کار ها تغییر می دهد می رود. گيتس در کتاب" چگونه از فاجعه اقلیمی جلوگیری کنیم " دریچه خروج از فاجعه اقلیمی و آب و هوایی و زیست محیطی را با کمک فناوری های جديد وروزنه امید به روی بشريت می گشاید و رهنمون می سازد.
بیل گیتس با بيل فکر خود در دروازه ها و گیت های زمين سبز را به روی ما می گشاید و زمين را بهشت گونه ترسیم می کند و زمین فاجعه را به زمين فاضله تبديل می سازد.

کانال معلمان پیشگام
گروه تاریخ/
۱۴ اسفند ۱۳۹۸: یک سال پیش در چنین روزی اسکندر فیروز در واشنگتن آمریکا درگذشت. کتاب "حیات وحش ایران" او به زبانهای فارسی و انگلیسی کاملترین اثر در این زمینه به شمار میرود.