سیر تکاملی تاریخ جوامع بشری و نیز با بن بست مواجه شدن مکاتب و دکترین های سیاسی، فلسفی و مدعیان کاذب نجات انسان ها به اضافه ی زمینه سازی و بستر گستری برای ظهور و قیام مهدی موعود چشم انداز روشن و امیدوار کننده ای از آزادی و عدالت و امنیت را فراروی انسان ها می گشاید.
دکترین مهدویت و وعده بر حق قرآنی بر تعلق گرفتن وراثت زمین و حاکمیت راستین به مردم و مغضوبین زمین و آزادی خواهان و عدالت جویان و امنیت طلبان و امن و امان گشتن هستی و ترقی و تعالی علم، عرفان، معنویت، برابری، رفاه و سعادت، نقطه ی امیدی است برای آنانی که به وضع موجود در ابعاد کلی آن و در سطح کلان و داخلی و خارجی راضی و خرسند نبوده و البته دست روی دست هم نگذاشته و انزوا نگزیده و عقب گرد و ارتجاع و در جا زدن را نیز بایکوت نموده اند.
منتظران واقعی و راستین آنسان که در کلمات نورانی معصومین (ع) آمده هرگز به گرد گناه و تعدی و تبعیض و بی عدالتی و بدعهدی و پیمان شکنی با خدا و رسول و امامان (ع) و اطاعت از طاغوت و هوی نفس نگشته و ضمن دارا بودن سجایای اخلاقی و معرفت و بصیرت و تقوی و تعهد و تخصص متناسب ،همچون پاره های آهن و کوه با صلابت و با استقامت می باشند.
در چنین حالتی است که امداد غیبی نیز به سراغشان آمده و حضرت مهدی(عج) نیز فرموده اند ما دائما به فکر شما و مددکارتان هستیم و از حالات و اوضاع شما آگاه می باشیم و اگر غیر از این می بود، دشمنان شما را نابود می کردند.
طرح ها و سناریوهایی نظیر پایان تاریخ و به آخر خط رسیدن مذهب و دین و ایدئولوژی و پیروزی لیبرالیسم غربی و انسان محوری منهای اولوهیت و معنی، از سوی امثال فرانسیس فوکویاما و ساموئل نیتنگتون و.... آرماگدون معروف از ناحیه ی گسترش گران و متجاوزان صهیونیستی برای محو و یا کمرنگ جلوه دادن دکترین مهدویت عملیاتی می گردد.
متاسفانه هر گونه خرافه گرایی، ایستا گرایی، انحصارطلبی، خشونت و عدم تحمل یکدیگر، انگ زدن ها و برداشت ها و تفاسیر خود محورانه و بلهوسانه و غیر پویا از دین و مذهب و معنویات و انگاره هایی از جنس انجمن حجتیه و قشری گری، زمینه را برای کمرنگ و بی خاصیت شدن دکترین اصیل و صادق و ناب مهدویت و عینیت یافتن و تحقق اهداف و اغراض و خواسته ها و استراتژی نرم و سخت دشمنان قسم خورده ی ایران، اسلام و مهدویت در معنی اخص و حقیقی آن منجر خواهد شد.
ارائه ی چهره ای صلح جویانه، متعادل، منطقی، متعارف، کثرت گرایانه و عزتمند و شرافت مندانه و البته با اقتدار اصولی و مورد نظر اسلام اصیل و قرآن کریم که حقوق محرومان استیفاء گردد، چاره ی کار و پای بست دکترین مهدویت می باشد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در آسیب شناسی و تیپولوژی نهاد پرورشی یا تربیتی و باید و نبایدهای این مقوله، فاکتورهای ذیل مطرح و قابل تدقیق و ارزیابی است:
1-اغلب به این نهاد از منظر تک ساحتی و منقطع از سایر مقولات و پارادایم ها نگریسته می شود و اصل تاثیر و تاثر نادیده انگاشته شده و متاسفانه این اپیدمی همراه با جزئی نگری بر تصمیمات، برنامه ریزی و قضاوت ها و اقدامات مسئولین و بدنه پرورشی سخت سایه افکنده است. چگونه می توان به سلامت و موفقیت امور تربیتی - پرورشی امیدوار بود و حال آن که پاشنه های آشیل فراوانی فراروی جامعه و این نهاد وجود دارد ؟
تبعیضات جایگاه عدیده در ابعاد مختلف، رانت های شکننده و فلج کننده، معضلات معیشتی، بهداشتی ، درمانی ، برخی دیدگاه های الیگارک و آمرانه ، پردازش های عجولانه و فصلی و مقطعی ، عدم تطابق حرف و عمل " لم تقولون ما لا تفعلون ..." عدم اشراف و وقوف بر دنیای پیچیده جوان، فقدان و یا تضعیف بصیرت و معرفت نسبت به شگردها و برنامه های متلون استکبار جهانی، رخنه نفاق و ریا و تملق در جامعه و سیستم های تاثیر گذار و دیدگاه های صرفا منتقدانه برخی متولیان امر، از جمله پاشنه های آشیل این نهاد و کلیت جامعه قلمداد می گردد.
2- متاسفانه تافته جدابافته تلقی کردن نهاد فوق، تلقی غلط ، شتاب زده، طبقاتی و انتزاعی از آن، معضل دیگر فرا راه توفیق و سلامت این نهاد قلمداد شده و همین موضوع، به نوعی به شکاف در میان اقشار و طبقات جامعه و نهادینه شدن یاس و بدبینی و به نوعی آگراندیسمان و القاء پاتریمونال و اقتدارگرایانه دامن زده است.
اساسا می بایستی چه به لحاظ علمی و نظری و چه عملی و کاربردی به امور تربیتی به مثابه یک پروسه و امر جامع الاطرف نگریست. این معضل تا حدی به موضوع عدم شناخت و استنتاج درست از آموزش و پرورش و یا علم و تربیت دارد. نسبت دادن های تقدم و تاخر بدون ارزیابی های عالمانه و مدققانه و فروکاستن شان و جایگاه علم و معلم و برخی قداست بخشیدن های افراطی و یا نابه جا ، نه تنها به مقولات علم، جامعه، انسان، مدرسه، دانشگاه و توسعه و پیشرفت و امنیت جامعه صدمه وارد می سازد، بلکه خود امر تربیت و پرورش را به ورطه نابودی و محاق می کشاند.
در یک اپیتمولوژی واقع بینانه و راستین همراه با غور و تفحص شناخت شناسانه می توان گفت آموزش و پرورش و به عبارتی علم و تهذیب- تربیت، مقولات منفک از هم نبوده و به شدت در هم تنیده و به هم پیوسته می باشند.
پردازش و پالایش و تعمیق های علمی با مدنظر قرار دادن رسالت و فلسفه و کنه علم و غایت القصوای علوم که هیچ گونه شائبه و انتفاع مغرضانه و بلهوسانه را بر نمی تابد، خود به نوعی پرورش و تربیت و حتی تهذیب مبدل می گردد.
بهتر است این گونه عنوان شود که چه بسا پرورش منتج از علم به معنای حقیقی و محققانه آن است و لذا باید گفت یک معلم با آن شان والای خود یک مربی، نیز یک مربی موفق و راستین یک معلم در مفهوم متعالی آن می باشد. جدا سازی این مقولات به ظاهر علی حده یک قضاوت عجولانه، جاهلانه و چه بسا مغرضانه محسوب می گردد.
3- تحقق مقوله تربیت، منوط به آن است که آن را یک موضوع دستوری، بخشنامه ای و آمرانه ای ندانیم و چنین فکر نکنیم که تربیت یک امر آنی و خلق الساعه بوده و با امر و نهی محقق می گردد.
تربیت و پرورش به منزله کاشتن بذر در خاک مستعد، همراه با مراقبت، نظارت، دقت، دلسوزی، پشتکار و مداومت می باشد.
در واقع پرورش و تربیت یک صیرورت درست و پروسه قلمداد شده و متدرجا محقق می گردد.
رفتارگرایی را نوعی نظریه ی روان شناختی دانسته اند که خط تمایزی با سیستم های فلسفی آرمان گرایی، واقع گرایی و عمل گرایی دارد. از آن جا که این مکتب معروف درباره ی طبیعت آدمی هم نظر خاص دارد، جامعه، ارزش ها، زندگی و ماهیت واقعیت را مورد بحث قرار می دهد و لذا وارد حوزه ی فلسفه هم می شود.
رفتارگرایی در ردیف فلسفه های تریبت معاصر قرار می گیرد و به زمان حال بیشتر توجه دارد و فلسفه و مکتبی پیشرفت گرا محسوب می شود. رفتارگرایان جهت یابی علمی عینی دارند. واقع گرایی، ماده گرایی و محیط گرایی از جمله مبانی و ریشه ها و ساختار این مکتب را رقم می زنند. رفتارگرایی در واقع، نوعی طبیعت گرایی و محیطی اندیشی است. زیرا انسان را بر پایه ی زمینه های عصب شناختی، تنکار شناختی (فیزیولوژیک) و زیست شناسی (بیولوژیک) می نگرد.
رفتارگرایان عقیده دارند که مفاهیمی از قبیل ذهن، هوشیاری و روح یادگار دوران پیش عملی هستند. از منظر آنان بدن انسان ماده است و رفتار او نوعی حرکت می باشد. بنابراین می توان آدمی را از نقطه نظر ماده و حرکت شناخت.
از جمله پیشگامان رفتارگرایی می توان به توماس هابز و پاولوف و سپس واتسون و اسکینر اشاره نمود. از دید آنان زندگی نوعی حرکت است و ماشین هم دارای زندگی است و موجود زنده – انسان نیز به منزله ی ماشین می باشد و از قوانین آن پیروی می کند. حتی طبیعت زیست شناختی زندگی هم مکانیکی است و با همان طرح می چرخد.
"رفتارگرایی، در چند جنبه با ماتریالیسم مکانیکی خویشی دارد. ماده گرایان و رفتارگرایان هر دو بر این باورند که ما طبق ساختمان طبیعی و بدنی خود، عمل می کنیم و اعمال یا کنش های بدنی به اشکال عینی قابل توصیف و پیش بینی انجام می گیرند.
آنچه مشخصا در وجود ما جریان دارد فرآیندهای تنکارشناختی (فیزیولوژیک) هستند. مثلا در مغز چیزی به نام روح وجود ندارد بلکه شامل یک عده فرآیندهای فیزیولوژیک و بیولوژیک است.(فلسفه جدید تربیت- علی اکبرنژاد- ص586)
به مرور زمان و بر اثر مطالعات و تحقیقات گسترده و عمیق تر مخصوصا پیامد نظریه ی پاولوف این چنین عنوان شد که موجود زنده (ارگانیسم) می تواند محیط خود را تغییر دهد و تغییرات پیدا شده را تقویت کند.
واتس روش خویشتن نگری را در روان شناسی رد کرد و آن را غیر علمی خواند و تنها روش یافتن مشاهده ای را برای مطالعه ی رفتار، پیشنهاد کرد. او محیط را نخستین شکل دهنده ی رفتار می داند و معتقد است که با کنترل محیط می توان رفتار افراد را شکل داد. او که در روان شناسی آمریکایی بسیار اثر گذاشت بر این باور بود که حواس تنها برای شناخت جهان نیستند بلکه ابزارهای هدایت فعالیت برای کسب موفقیت در زندگی نیز هستند. او مفاهیمی از قبیل هوشیاری، احساسات، رضایت خاطر و آزادی اراده را انکار کرد زیرا قابل مشاهده نیستند بنابراین نمی توانند مورد اندازه گیری علمی قرار گیرند.(همان منبع)
اسکینر، استاد روان شناسی دانشگاه هاروارد از جمله رفتارگرایان معروف و برجسته است که در توجیه و تبیین رفتار مانند سایر رفتارگرایان، محیط گراست و چگونگی آن را عامل تعیین کننده ی شکل رفتار می داند. در کتاب "تاریخ روان شناسی نوین" اثر شولتزدوان پی و سیدنی الن چنین می خوانیم: انسان جاندار، یک ماشین است و مانند هر ماشین دیگری در پاسخ به نیروهای خارجی (محرک ها) که بر او تاثیر می گذارند به صورتی قانون مند و قابل پیش بینی رفتار می کند. هم چنین به نظر اسکینر در درون موجود زنده چیزی که برای تبیین رفتار مفید یا لازم باشد وجود ندارد. ما به وسیله ی نیروهای محیطی جهان بیرونی و نه به وسیله ی نیروهای موجود در درونمان وادار به عمل می شویم.
اسکینر فرآیند یادگیری را اساس تربیت می داند و تربیت را تغییر رفتار به وسیله ی تقویت تلقی می کند. او بر این باور است که با تقویت اراده می توان مدارس و سایر نهادهای اجتماعی را کنترل کرد.
محورهای اساسی رفتارگرایی تربیتی را دو فرآیند یادگیری و تقویت می دانند.
نویسنده ی کتاب فلسفه ی جدید تربیت از نگاه رفتارگرایان چنین می گوید:
"...... اگر می خواهیم جامعه ی انسان که ترکیبی از اشخاص است از تعادل لازم برخوردار باشد و آن را ادامه دهد راهی جز این نداریم که از فنون علمی استفاده کنیم و دختران و پسران خود را با همان فنون تربیت کنیم. از جمله فنون تربیتی پیشنهادی رفتارگرایان برای آموزش- پرورش ، این است که در کلاس به جای افسانه ی تربیتی، روش های موثر مهندسی رفتاری را به کار ببریم و محصلان را در محیط کنترل شده ی الگویی قرار دهیم.
به رفتارگرایی، آزادی اراده ی انسان، افسانه ای بیش نیست و ما از سوی اشیاء یا اشخاص کنترل می شویم و همین کنترل است که رفتار افراد یا جامعه را شکل می دهد. (البته واضح است که چنین فرضیه ای، مطلق نبوده و نسبی تلقی می شود. زیرا همین که از ناحیه ی آنان سخن از تغییر، کنترل، تقویت، یادگیری، فراهم ساختن محیط مساعد یا دور کردن یا برطرف ساختن محرک های نامساعد و انتخاب و غیره به میان می آید دال بر آن است که هرگز نمی توان به رفتارگرایی صرف و جزمی بسنده کرد و از سایر مولفه ها غفلت نمود.)
مخالفان رفتارگرایی بر این عقیده اند که زندگی انسان و یادگیری او بسیار پیچیده تر از آن هستند که رفتارگرایان می پندارند و نمی توان تنها با مهندسی رفتاری مورد نظر ایشان رفتار زندگی آدمی را به شکل مطلوب درآورد. از سوی دیگر عمل شرطی سازی رفتار، همیشه و در همه ی موارد موفق نیست و نمی تواند آزادی اراده ی انسان را کاملا خنثی کند.
نقاط مثبت و کاربردی و خدمات رفتارگرایان را آن جا که بر علمی بودن و تلاش در جهت کنترل محیط و بهینه سازی روش های مهندسی رفتار و موفقیت قابل اندازه گیری، آموزش برنامه ای و ماشین تدریس و کمک به عقب ماندگان ذهنی و عضوی و رفع بسیاری از مشکلات تدریس و یادگیری از لحاظ وقت، سرعت و زمان تاکید می شود هرگز نبایستی به فراموشی سپرد.
اما با نظرات و انتقادات اندیشمندان و محققان دیگری من جمله انسان گرایان، وجودگرایان، روان کاوان، شناخت گرایان و امثال کارل راجرز و یونگ و به ویژه الهیون شرق و غرب به ویژه بلانشارد، آلکسیس کارل، کارلایل، کارنگی و دیگران چه باید کرد که نقطه نظرات انتقادی و عملیاتی و کارآمدی فراوان دارند!؟
وقتی بحث هدف مندی، غایت گرایی، انسانیت، عرفان و عقلانیت و حتی غرائز و معنویت پیش می آید آن گاه متوجه می شویم که نبایستی تک ساحتی به قضایا نگریست.
اگر صرفا از منظر علمی هم وارد شویم می بینیم علم به غایت و بی نهایت و کمال می نگرد و حرکت می کند و فراسوی رفتارگرایی متصور و تصدیق می گردد.
کارل لاجرز از جمله پیشگامان انسان گرایی چنین می نویسد: " با این که کمک های رفتارگرایی ارزشمند بوده است اما من معتقدم که گذشت زمان اثرات تاسف بار محدودیت هایی را که این مکتب تحمیل کرده است نشان خواهد داد. محدود کردن خود به ملاحظه ی رفتار های قابل مشاهده ی خارجی، مستثنی کردن ملاحظه ی تمامی معانی و مقاصد باطنی و جریان باطنی تجربه، در نظر من همچون بستن چشم در برابر حوزه های وسیعی است که انسان هنگام نظر افکندن بر دنیای بشر با آنها مواجه می شود....." راجرز در نهایت به وهم آمیز بودن کلیت نظریه ی رفتارگرایی اشاره می کند.( به نقل از کتاب تاریخچه و مکاتب روان شناسی)
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
« نهضت انتقادی » با قدمت حیات بشری تداخل و تناسب طبیعی و منطقی دارد و این پروسه در بطن خود یک سیر تکاملی و تطور و تحول بنیادین را نهفته دارد. انتقاد که با اصلاح نیز همگنی و همخوانی دارد همواره خواهان بهینه گشتن و نهادینه شدن صدق و راستی و نیکی و حق و حقیقت بوده و رشد و تکامل و توسعه را به همراه خود داشته است.
آنجا هم که سخن از انقلاب و دگرگونی و قلب مؤلفه ها و موضوعات عدیده در میان بوده و پای آلترناتیو به میان آمده است، بهینه سازی و سلامت و صحت و ارزش گذاری نوین و رفع و دفع نواقص، انحرافات، اشتباهات و ناحق ها مدنظر و در اولویت بوده است.
انتقاد با تخریب و الزاما انعدام و انهدام در تباین و تنافر است، مگر آن که هدف مقابل در یک تحلیل و تفسیر و تأویل ضد تکاملی و در مغایرت با حق و حقیقت و اصول مسلم انسانی و الهیات ناب قرار گیرد. چنانچه اگر بساط انتقاد به معنای اخص و جوهری آن از روزگار و عرصه ی حیات فرد، اجتماعی، اقتصادی،، فرهنگی، معنوی و سیاسی و هژمونی استراتژیک و هدف مند انسان ها برچیده شود و عنصر و پدیده ی انتقاد از بیخ و بن ریشه کن و نادیده انگاشته شود، آن گاه ارتجاع، انحطاط، انحراف، اعوجاج و ظلمت و انگاره ها و نگره های اهریمنی، به عنوان تنها آلترناتیو مطرح و غالب و پیروز رخ عیان می نماید و فلسفه ی هستی، پوچ و هیچ و غیر والا نمایش داده می شود.
فیلسوفان که از زمان هراکلیتوس به این طرف، از تغییر سخن گفته اند و نه تنها هر فیلسوفی چه در حیات خویش و چه بعدها سخن و ایده و طرح نو در انداخته و کلیت فلسفه ی غیر خود و یا اجزایی را به نقد و بحث کشیده و از صورت به جوهر و ذات راه یافته و به کند و کاو پرداخته و از بیخ و بن منکر فلسفه و فیلسوفی شده، به خاطر ضرورت تاریخی، فلسفی، طبیعی و بازبینی و بازآفرینی نوین، ذات و جوهره ی فکر و اندیشه، استنتاجات جدید، سیر طبیعی و جبری علم و علاوه بر نوعی دترمنیسم تاریخی، کارمایه ی فلسفه و فایده ی عقلانیت، اراده، انتخاب روش و حتی اصل موضوع بوده است.
یک زمان است که ویتگنشتاین را در برابر فیلسوفان دیگر می نهیم و از فلسفه ی تحلیلی و محوریت و مدار زبان حرف به میان می آوریم، اما زمانی دیگر این فیلسوف را دقیقا در مقابل و علیه خودش قرار می دهیم و ویتگنشتاین را در چندین مرحله و دوره به نظاره می نشینیم و می بینیم او خودش را نیز به بوته ی نقد گذاشته است.
هگل جوان و هگل پیر و نوهگلی ها نیز در همین چارچوب ارزیابی می گردد. کمتر سیر نزولی و انحطاطی و قلب و دگرگونی منفی در میان فیلسوفان و اندیشمندان و هنرمندان در تاریخ دیده شده (شذرندر) به ندرت و در حد کیمیا. اما در سیر صعودی الی ماشاءالله، سارتر را در اواخر عمر خود چنین می یابیم، همین طور راسل معروف را آن جا که دیگر آرزوی مرگ و نبود خدا و الهیات و قدسیات را نکرده و از این معضل و فقدان خرسند نمی گردند و اگر متأله به معنی خاص آن نمی گردند گاه از فقدان و غیبت خدا ناراحت می شوند و چه بسا دوست می دارند خدا هم در جهان نقشی داشته باشد و گاه نیز به لاادری صرف تن می دهند!
این که یک فیلسوف برجسته ای از تفسیر صرف هستی خسته می شود و خواستار تغییر در جهان می گردد، وابژه و سوبژه با هم به آشتی می نشینند و عین و ذهن هر یک جایگاه ویژه ی خود را باز می یابند و منطق جای احساس را گرفته و ویلیام جیمز از یک طرف از معنی و حقیقت و متافیزیک و اخلاقیات سخن گفته و از سوی دیگر نمی خواهد در ماوراء طبیعه تنها و ذهنیت و عقل مکانیکی و دکارتی و ایده بارکلی زندانی گردد و لاجرم از پراتیک و تجربه هم یاد می کند و یا آقای ایمانوئل کانت پلی می زند فی مابین عقل صرف و ذهن با تجربه و عمل، ضرورت نهضت انتقادی محسوس می گردد.
اگر در عالم فلسفه و علم، دیوید هیوم، کانت را از خواب بیدار نمی کرد، چه بر سر فلسفه و علم و تمدن و قافله ی بشریت در عصرهای بعدی و عصر نوین می آمد و آیا باز می گفتیم که کانت، پدر مدرنیته است!؟ فلسفه ی وجودی انتقاد در دنیای فلسفه و علم و هنر و عقل چه شاه کارهایی که خلق نکرده آیا دمکریت، هراکلیتوس، گرگیاس، زنون، ارسطو، افلاطون و اصالت وجودی ها و ماهیت گرایان تا برسد به فیلسوفان جدید و امثال جان هیگ، با وجود برخی تشابهات، جملگی یک حرف زده، یک نظریه مشابه و عین هم و کاملا در خط وحدت ارائه نموده اند و هر چند می توان مدعی شد که همگی در جست و جوی حقیقت و حق و کمال بوده و سعادت بشر را خواسته اند اما پر واضح است که به رغم این مدعا و نظریه که می گوید همه مکمل و متمم یکدیگر بوده و هستند، مع الوصف تناقض و لااقل تضاد و چندگانگی بسته به نوع نگرش و روش و استنباطات آنها کاملا مشهود می باشد.
بنگرید به فرضیه ها و نظریه های مادیون، روح گرایان، ساختارگرایان، فیکسیت ها، ترانسفورماتیسم، فردگرایان، جمع گرایان و غیره چه در عرصه ی روان شناسی و چه علم و فلسفه، جامعه شناسی و سیاست و غیره گاه تفاوت از زمین تا آسمان است، اتفاقا بسیاری از همین چالش ها و اختلاف نظر و سلیقه ها و چکاچک اندیشه هاست که رشد و کمال می زاید.
گذر از دوران حاکمیت نظر بطلمیوسی و حکمت و حکومت تئوری نیوتونی و سپس نظریه های آلترناتیو ورود عنصر و مؤلفه ای به نام اپورتونیسم و یا رویزیونیسم به دنیای سیاست و علم و فلسفه عصر بلند پروازی مکتب فرانکفورت و حلقه ی وین و زایش مکتب شیکاگو از دل مارکسیسم و کمونیزم و بروز و ظهور نظریات امثال لوکاچ، آلتوسر و گرامشی مؤید چنین نظریه و پروسه ای است یعنی نهضت انتقادی و ضرورت قطعی و طبیعی آن در عرصه ی هستی.
تاریخ ادیان و مذاهب و فرهنگ ها و تمدن ها و آیات و سوره های نورانی و سراسر حکمت و پند و اندرز و اندیشه کتاب مبین الهی، قرآن کریم مملو و مشحون از نکات بارز و عینی و منطقی و انتقادی است. داستان ها و سرگذشت های قرآنی در زمان پیامبران از حضرت آدم گرفته تا دوران حضرت هود، نوح، صالح، ابراهیم خلیل الله، موسی کلیم الله، عیسی روح الله و عصر خاتمیت در زمان پیامبر گرامی اسلام(ص) و دروان طلایی امامت و حتی خانه نشینی امامان معصوم(ع) سراسر انتقاد به نوع و سنج اندیشه های منحط و انحرافی، بت پرستی های گوناگون، کیش شخصیت ها، تفرعن، زرسالاری، زورمداری، تزویرگرایی، رهبانیت و انزواطلبی و به چالش کشیدن و مبارزه با خرافات و تصلب و تعصب های جاهلی و افراطی و غیرمنطقی و به زنجیر کشیدن عقل و فکر و اراده و جان و تن بنی آدم و بیدار و آگاه ساختن و آزاد و آزاده ساختن انسان ها به ویژه محرومان و پابرهنگان و شلاق خوردگان و بردگان فکری و جسمی و روانی و حیثیتی می باشد.
دیالوگ های سراسر منطق و اندیشه و حکمت داستان حضرت ابراهیم(ع) و آن دیالکتیک های خاص ابراهیمی و سخن گفتن و محاجات و جدال احسن به فراخور ذهن و ظرفیت و فولکور زمانه و اندیشه آفرینی و آگاهی دهی و ایجاد خلاقیت ذهنی و فکری ارادی در میان توده ها و مبارزه ی منطقی و ابتدائاً حکمی و فکری و کلامی موسی با فرعون و فراعنه و کاهن ها و مبارزه با گوساله پرستی و به تعطیلی کشاندن اندیشه و فکر و آلترناتیو و بدل سازی منطقی و عقلانی از سوی آن پیامبر بزرگ الهی و نبرد و چالش اندیشه ای و منطقی حضرت عیسی(ع) با عنودان و جهودان عصر و همین طور زحمات و جهاد و تلاش های همراه با مرارت و سختی و شکنجه دیدن های پیامبر رحمت و عدالت و حکمت یعنی حضرت محمد (ص) در راه آزاد سازی انسان های دربند جسمی و روحی و فکری و گشودن غل و زنجیر از دست و پا و گردن محرومان و جاهلان و به بند کشیده شدگان توسط ابوجهل ها و ابولهب ها و اشراف و آریستوکرات های زمانه، نوشتن نامه های آزادی بخش و دعوت به حق و حقیقت و عدالت و وحدانیت نبی اکرم اسلام به سران جهان و داستان هجرت به حبشه و آن محاجه و گفتمان منجر به رسوایی طواغیت و پیروزی اسلام و موحدان راستین و مهاجران الی الله و دعوت قرآنی به اندیشه، تفکر و تعقل و حرکت در صراط مستقیم الهی و رستن از بند ابلیس و ابلیس سیرتان و دعوت به صلح و عدالت و آزادی و همین طور فلسفه ی غیبت و سپس ظهور قائم آل محمد و انتظار راستین که به تعبیر دکتر شریعتی مکتب اعتراض است، در جهت حقانیت و جامعیت بخشیدن و تحقق و ضرورت پروسه ی انتقاد می باشد.
در قاموس و فرهنگ غنی اسلام و ادیان توحیدی و قرآن کریم و سیره و سلوک پیامبر(ص) و معصومین(ع) به اصل انتقاد به معنی درست و منطقی آن توجه و عنایت شده است علاوه بر خطاب هایی که با عبارت یا ایها الناس و یا ایها الذین کفروا آمده، یا ایها الذین آمنوا هم وجود دارد. آن جا که می فرماید ای کسانی که ایمان آورده اید، مجددا ایمان بیاورید و یا آن جا که مومنان و مسلمانان سست عنصر، مردد، بدعهد، پیمان شکن و خارج از دایره ی تعادل و افراد فتنه جو، ستمگر و افراطی را مورد مذمت و نکوهش و انتقاد صریح قرار می دهد و یا در نهج البلاغه، حضرت علی(ع) هشدارهایی در موارد خاص و مهم و کلیدی منجمله فراموش کردن مردم در مورد پیمان و عهد خود با خدا و رسول خدا و نیز امام و پیشوای عادل می دهند و از این که حق و صراط مستقیم و طریق صواب و نجات را فراموش کرده و تابع شیطان و طاغوت و منحرفان و سودجویان گشته و به دوران جاهلیت عودت یافته و عقب گرد نموده اند، آنان را مورد ملامت و انتقاد قرار می دهند و آنان را انذار و هشدار می دهد از این که دچار یک انقلاب و تحول و دگرگونی بنیادین و همه جانبه و گریزناپذیر و قهری گردند که در آن طوفان و آتشفشان، چنان محتوای دیگ جوشان و خروشان، از بنیان و جوهره در هم کوبیده و در هم تنیده و دیگرگونه شوند و لااقل غربال گردند به گونه ای که سران و به ظاهر عزیزان و بزرگان و قدرت مندان آنان از اریکه ی قدرت به زیر کشیده شوند و خوار و ذلیل و منکوب گردند و ضعیفان و ذلیل شدگان و محرومان و لگدمال شدگان آنها بر سریر قدرت و حشمت و شوکت نشینند!
در سخنان حکیمانه و سرنوشت ساز سالار شهیدان کربلا حسین بن علی(ع) از قول پیامبر اسلام (ص) می نگریم که می فرماید:
ای مردم هر کس سلطان و حاکم ستمگری را ببیند که حرام خداوند را حلال نموده و اموال و دارائی بیت المال را به تاراج گذاشته و در میان مردم به گناه و حرام و ظلم مبادرت می ورزد و به رواج و گسترش فسق و فجور و فساد می پردازد و .... چنانچه اگر با سخن اعتراض آمیز(انتقاد) و با عمل و کردار خود تصمیم به تغییر آن اوضاع و شرایط (امر به معروف و نهی از منکر و جهاد فی سبیل الله) نگیرد، سزای او آن است که خداوند وی را به همان جایگاهی ببرد که آن ظالم و فاسد و فاسق را خواهد برد. کنایه از آن که سرانجام ذلت و خواری و آتش سوزان دنیا و آخرت دامن گیر هر دو آنان خواهد شد.
حضرت فاطمه زهرا(س) بانوی نمونه ی اسلام و جهان بشریت نیز طی یک مبحث انتقادی پیرامون سیر ارتجای مردم و اوضاع و احوال پریشان و نابه سامان اجتماعی و فرهنگی می فرمایند: ای گروه مردم! که به سوی شنیدن حرف های بیهوده شتاب می کنید و کردار زشت زیانبار را نادیده می گیرید آیا در قرآن اندیشه نمی کنید؟ یا آن که بر دل های شما مهر زده شده؟... بلکه آن چه از اعمال زشتی که انجام داده اید (تیرگی آن دل های شما را فرا گرفته است و گوش ها و چشم هایتان را پر کرده است) بسیار بد به تاویل آیات قرآن روی آورده اید و بد راهی را پیشنهاد کردید و بد معامله ای انجام داده اید! به خدا سوگند تحمل این بار برای شما سنگین و سرانجام آن پر از وزر و وبال است. آن روزی که پرده ها بالا رود و زیان آن روشن گردد و آنچه را که حساب نمی گردید بر شما آشکار گردد، آن گاه روشن می شود که اهل باطل زیان کارند و چاره ای نخواهند داشت.
در پایان این مقال به مواردی مختصر و موجز از اقیانوس بیکران قرآن کریم اشاره می نماییم که حاوی مطالب هشدار دهنده و انتقادی می باشد. در این کتاب مقدس الهی و انسان ساز انسان ها از گرایش به خرافات، ظلم و ظلم پذیری، شرک و کفر و نفاق و ظن و گمان، پیروی و اطاعت از هوای نفس و شیطان و بیهوده گرایی و لهو و لعب و هر آن چه که در برابر مسیر تکاملی انسان قرار دارد بر حذر داشته و نهی نموده است و در عوض همگان را به تفکر، تعقل و هجرت و جهاد و تلاش و تغییر مطلوب و در عین حال ثبات قدم و اراده و همت فرا خوانده است.
در سوره ی مبارکه ی فاطر ضمن آن که می فرماید: بدانید نابینا و بینا هرگز برابر نیستند و نه تاریکی ها و روشنایی ....و هرگز مردگان و زندگان یکسان نیستند . چنین می فرماید: « اوست که به لطفش شما را جانشینانی در زمین قرار داد هر کس که کافر شود کفر او به زیان خودش خواهد بود و کفر کافران چیزی جز خشم و غضب در نزد پروردگار نمی افزاید و نیز کفرشان جز زیان و خسران چیزی بر آن ها اضافه نمی کند. بگو به من خبر دهید این معبودان و همتایانی را که جز خدا می خوانید چه چیزی از زمین را آفریده اند یا این که شرکتی در آفرینش و مالکیت آسمان ها دارند؟ یا به آنان کتابی(آسمانی) داده ایم و دلیلی از آن برای شرک خود دارند؟ (نه هیچ یک از این ها نیست) بلکه ستمکاران فقط وعده های دروغین به یکدیگر می دهند خداوند آسمان ها و زمین را نگاه می دارد تا (از نظام خود) منحرف نگردند و هر گاه منحرف گردند، کسی جز او نمی تواند آنها را نگاه دارد او دارای حلم و آمرزنده است.
آنان سوگندهای شدید به خدا یاد کردند اگر (پیامبر) انذارکننده ای به سراغشان آید، یافته ترین امت ها خواهند بود؛ اما چون پیامبر انذارکننده ای برای آنان آمد، جز فرار و فاصله گرفتن از حق چیزی بر آنها نیفزود. این ها همه به خاطر استکبار در زمین و نیرنگ های بدشان بود؛ و نیرنگ بد، تنها دامان صاحبانش را می گیرد؛ آیا آنها چیزی جز سنت پیشینیان (وعذاب های دردناک الهی) را انتظار دارند؟! هرگز برای سنت خدا تبدیلی نخواهی یافت و هرگز برای سنت الهی دگرگونی نمی یابی. آیا آنان در زمین نگشتند تا ببینند عاقبت کسانی که پیش از آنها بودند چگونه بود؟! همان ها که از اینان نیرومندتر بودند؛ نه چیزی در آسمان ها و نه چیزی در زمین از حوزه ی قدرت او بیرون نخواهد رفت؛ به یقین او دانا و تواناست...»
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
دو عنصر و مؤلفه ی سنت و مدرن در نقطه نظراتی چند اشتراکاتی را دارا بوده و به شدت در هم تنیده اند و به میزان قابل توجهی در دایره ی این همانی واقع گشته و با عنایت به فاکتورهایی که ذیلا در مبحث پیش نظر خواهد آمد شاید بتوان چنین گفت که یک هویت واحد دارند. این مدعا را صرفا از لسان سنت گرایان، بل از زبان مدرنیست ها و پسا مدرن ها هم بتوان بیان نمود.
در عالم اندیشه و گذر زمان ، ملاط اولیه و جوهری مدرن را همان سنت رقم زده است. این پارادایم به همان میزان که در مباحث جزئی ، کلی و یا ذهن و عین مطرح است در اینجا نیز آن چنان به خط کشی و تفاضل و تفاصل قائل نیست و هرگز نمی خواهد وارد معرکه ی غوغا برانگیز و فرسایشی از نوع "آبلارد" و "ویلیام" شود.
بحث از ارزش گذاری و کهنه و نو و همچنین کاربردها و کارکردها و حق و باطل و خیر و شر در میان نیست و می توان گفت موضوع حتی فراتر از آن چیزی است که "اوکتاویاپاز" گفت و سنت را پایه ی مدرن و مدرن را برآمده و ملهم و منبعث از سنت و یا یکی را در دو نقش تلقی نموده است. صرفا نبایستی به کاراکترها نگریست.
بسیاری از انفکاک ها و انشقاق ها و تفارق ها بیشتر ذهنی و اعتباری هستند تا تعیّن عقلانی، فلسفی و یا تجربی.
هیچ متفکر، مفسر و تحول آفرینی معتقد به انجماد و رکود و ایستایی نیست و ترقی خواهی و نواندیشی و تجدد و تطور و بالندگی و رشد و تعالی و مسائلی از این دست، آمال و خواسته ی بشر است، اما آنچه نقص و نقض غرض قلمداد می شود از کف دادن نعمات و حقایقی است که ثبات و تداوم حیات و تکامل منوط به آنها است و اغماض نسبت بدان ها ، فرصت سوزی و عین رکود و در جا زدن و تحمل خسارات جبران ناپذیر می باشد. تمامی و یا حداقل بخش قابل ملاحظه و شایان توجهی از فرهنگ و تمدن و برج عظیم و پهناورعلمی، فلسفی، هنری، روان شناختی، جامعه شناسی و تجربیات جهان کنونی و دستاوردهای تجربی انسان امروزین، مدیون و مرهون عصر به اصطلاح پیشامدرن و حتی ما قبل تاریخ و دوران کلنی و هرمسی و گنوسی است.
انسان والای ایمانوئل کانت و ابرمرد فریدریش نیچه در کلیت فلسفی هستی و روح کلی جهان جاری و ساری است، هگلیست و اگزیستانسیالیت ها و به ویژه بن مایه ی فکری فلسفی مارتین هایدگر و حتی نئوپوزیتویست ها و متجددین اطو کشیده مدعی صرف علمی عریان و گریزان از فلسفه یونانیزه و یا عهد میانه نیز از فلوطین گرفته تا قدیس توماس هیچ وقت نتوانسته اند خویشتن را بی نیاز از گذشته و سنت ها بدانند.
محققین به اساتین فلسفه بنگرند به انباذقلس یا امپیدوکلس حتی به رواقیون و اپیکوریست ها، بخش مهم و عمده ای از شاکله ی فکری و ساختاری اندیشه و فلسفه ی آنان از ادیان و مذاهب الهی و سنن موجود و ما قبل نشات گرفته و جملگی مرهون گذشته اند تا حال. سوفیست ها و امثال هراکلیتوس و گورگیاس و نخبگانی چون دموکریت هم از این قاعده مستثنی نیستند. ایجاد و یا قائل شدن به گسست، مشکلی را حل نمی کند. در مواردی خط کشی های تصنعی با هر مقصد و نیت و انگیزه ای که باشد به نخبه کشی و یا پاس دادن و فروختن و حتی هدیه دادن نوابغ و نخبگان به بیگانه تلقی می گردد که الحق گناهی نابخشودنی است.
این عبارت جامع و اساسی از گامبرتواکو" که « .... بسیاری از این اندیشه های به اصطلاح پسامدرن، چقدر پیشاباستانی هستند.» گویای حقیقتی روشن و موید و مصدق بحث مورد نظر ماست. فیلسوف فوق الذکر نظر دیگری دارد که عبارت است از "خرد باوری لاتین" اصول خرد باوری یونانی را اتخاذ می کند ولی آنها را در بستری حقوقی و قراردادی تغییر می دهد و غنا می بخشد. معیار حقوقی، modus است.
این الگوی خرد باوری یونانی و لاتین همان است که هنوز بر ریاضیات، منطق، علوم و برنامه نویسی کامپیوتر حاکم است. ولی این همه ی آن چیزی نیست که ما میراث یونان می خوانیم...
اگر جست و جوی حقیقتی نو از دل بی اعتمادی به میراث یونان کلاسیک زاده می شود، پس هر شناخت حقیقی ای باید سرچشمه ای کهن تر داشته باشد. این شناخت میان بازمانده های تمدنی یافتنی است که پدران خرد باوری یونانی به آن بی اعتنا بودند. حقیقت چیزی است که ما از همان آغاز با آن می زیسته ایم. اما فقط آن را از یاد برده ایم. اگر ما آن را فراموش کرده ایم، پس باید کسی برای ما حفظش کرده باشد و...
کورپوس هرمتیکوم که در حوزه ی مدیترانه در سده ی دوم شکل گرفت و در جریان یک رویا یا یک واقعه به هرمس تریمگیستوس وحی شد و به واسطه ی آن nous بر او ظاهر شد. Nous از نظر افلاطون نیروی به وجود آورنده ی ایده ها بود و برای ارسطو نیروی خرد بود که به واسطه ی آن ما قادر به شناخت ذوات می شویم...
اندیشگران رنسانس نشان دادند که کورپوس هرمتکیوم محصول فرهنگ یونانی نبوده و پیش از افلاطون نوشته شده است. در کتاب "هرمنوتیک مدرن" می خوانیم:... باید بگوییم که پس از پیروزی دوباره هرسیان به خردباوری مدرسی سده های میانه، این عقاید باز هم سر بر آوردند. در طول آن سده ها که خردباوران مسیحی می کوشیدند تا وجود خداوند را از راه الگوهای استدلال الهام گرفته از modus ponens ثابت کنند، شناخت هرسی از بین نرفت و همچون پدیده ای حاشیه ای میان کیمیاگران و عارفان یهودی و در لابه لای نوشته های مکتب نوافلاطونی شرمگین سده های میانه باقی ماند. ولی در طلیعه ی آن چیزی که ما دنیای جدید می نامیم در فلورانس، شهری که در آن بانک داری جدید در حال تکوین بود کورپوس هرمتیکوم این محصول سده ی دوم یونان گرایی به سان گواهی از دانش بسیار کهن با سابقه ای حتی قدیم تر از موسی کشف شد.
الگوی هرمسی همین که به همت پیکودلامیراندلا، فیچینوویوهانس روخلین، یعنی به دست نو افلاطونیان دوران رنسانس و عرفان مسیحی دوباره به کار گرفته شد، توانست بخش عظیم فرهنگ جدید از جادو تا علم را تغذیه کند. تاریخ این بازیابی تاریخ پیچیده ای است.
امروزه تاریخ نگاری به ما نشان داده که نمی توان رشته های هرمسی را از روش علمی و یا پاراسلسوس را از گالیله متمایز و جدا کرد. آگاهی هرمسی بر فرانسیس بیکن، کوپرنیک، کپلر و نیوتون تاثیر می گذارد. و در این میان علم کمّی جدید از راه مکالمه با دانش کیفی هرمسی زاده شد.
دشوار بتوان از وسوسه های دیدن بازمانده ی میراث گنوسی در بسیاری از سویه های فرهنگ جدید و معاصر گریخت. بعضی از پژوهشگران در اصول ایدئالیسم رمانتیک ریشه ای گنوسی یافته اند، آنجا که زمان و تاریخ تنها به این دلیل که انسان پیشگام اتحاد درباره ی روح شود، مورد بازنگری قرار می گیرند. از سوی دیگر هنگامی که لوکاچ ادعا می کند خرد ستیزی فلسفی دو سده ی گذشته، ابداع بورژوازی است که می کوشد تا به بحران هایی که با آنها روبه روست پاسخ دهد و توجیهی فلسفی برای خواست قدرت و کارکرد امپریالیستی آن فراهم آورد، باز صرفا نشانه های گنوسی را به زبان مارکسیستی ترجمه می کند.
هستند کسانی که از وجود عناصر گنوسی به زبان مارکسیسم و حتی در لنیئیم (نظری ی حزب همچون راهبر، گروهی نخبه که کلید دانش و از این رهگذر راه رستگاری در اختیار آن هاست) خبر داده اند.
باز کسانی دیگر الهامی گنوسی در اگزیستانسیالیسم و به ویژه در اندیشه ی هیدگر می یابند (وجود، دازاین به مثابه ی هستی پرتاب شده به جهان، نسبت میان وجود مادی و زمان ، بدبینی) . یونگ در نگاهی متفاوت به آموزه ی کهن هرمسی، مسئله ای گنوسی را در چارچوب کشف دوباره ی من اصیل گنجاند. ولی به همین ترتیب می توان عنصری گنوسی را در اعلام محکومیت جامعه ی توده ای از سوی اشرافیت نیز تشخیص داد، آن جا که حاکمان و رهبران نژادهای برگزیده برای تحقق وحدت نهایی کمال به خون ریزی کشتار و نسل کشی بردگان و آنان که وابسته به هیولی(hyle ) یا ماده اند، دست می زنند. میراث گنوسی و هرمسی همراه هم آفریننده ی نشانه ی رازند.
اکنون بگذارید به این نکته بپردازیم که نتایج سفر ما به ریشه های میراث هرمسی چگونه می تواند در فهم شماری از نظری های امروزی در تأویل متن کار باشد.
یقینا دیدگاه ماتریالیستی استالین و اپیکور(!؟) به تنهایی کافی نیست تا میان این دو ارتباط و پیوند برقرار کنیم. به همین ترتیب، من شک دارم که علیرغم ستایش ژیلبردوران از جو هرمسی جدید، بتوانیم میان نیچه و چامسکی مشخصه های مشترکی برشماریم.
اصل همبستگی و پیوستگی اجزاء و کلیت هستی و به نحوی منطقی و عقلانی، وحدت وجود و نصب العین قراردادن و الویت بخشیدن به قانون تاثیر و تاثر و دیالکتیکی جهان در عینیت دادن و تقریب به ذهن تقارب و تقارن سنت و مدرن، یاری رسان می باشد. این شعر نیز که می گوید "اگر یک ذره را برگیری از جای خلل یا بد همه عالم سراپای" گویای چنین نظریه و ایده ای است.
به نظر نمی رسد که چنین پارادایمی در تباین و تنافر با برگشت ناپذیر بودن زمان باشد. حال چه به تکامل خطی و یا مارپیچی و یا استعلائی برای کلیت هستی قائل باشیم، هر چند در مسیر استکمال، رنج ها، تعب ها، زیگزاگ و چالش هایی را به فراموشی نسپاریم.
"کادح" بودن و با رنج و مشکلات عدیده دست و پنجه نرم کردن و مأیوس نگشتن و همچنان به افق های روشن و فیروزمند چشم دوختن و چشم انداز صبح صادق و مدینه ی فاضله راستین و در آغوش کشیدن خورشید خوشبختی و سعادت از ویژگیها و بلکه امتیازات و برجستگی های یک انسان و جامعه ی فاضل و سالم می باشد.
قطعی و یقینی است که آنچه مذموم به نظر می آید مطلق انگاشتن و نگرش افراطی- تفریطی سنت و مدرن است که با غور و دقت و موشکافی موضوع در ادوار تاریخ و در جنبه ها و ابعاد گوناگون عینی و ذهنی و عرصه های معنوی، اجتماعی، خانوادگی، سیاسی، مادی، فرهنگی و کلام و فلسفه و اندیشه متوجه، خسارات، تنگناها، افساد و یا پشیمانی می گردیم.
جنگ های لفظی و فرسایشی قریب یک صد ساله عین و ذهن به ویژه از سوی فیلسوفانی چون "آبلارد" و "ویلیام" در غرب طبق گفته های "آتین ژیلسون" ایمان و معناگرایی ارتدوکسی فاقد عقل و اندیشه و تجربه از سنج و سیاق تورتولیانوسی و آتش زدن ها و پوست کندن های ارباب کلیسا در قرون وسطی و خرید و فروش بهشت و جهنم و مخالفت با تأویل و تفسیر و تحقیق و کنکاش های علمی، کلامی، همین طور عقل گرایی های صرف هیولایی و گرفتار در چنبره ی سوفیسم و شک انگاری انجماد گرایانه و بازی در میدان عقل ناسوتی و لاهوتی با انگاره های افراط گرایانه، دگماتیسم نقابدار در عهد مارتین لوتر و کالون و تکرار مکررات اسکولاستیک و باز هم آتش و حبس و اعدام که این بار متوجه حتی یاران و انقلابیون و متجددان و حتی سکولارها نیز گشت.
برخی انحرافات و تحریفات ضد عرف و شرع و عقل و اجماع در پاره ای از متکلمان اعم از حروفیه، اشاعره، معتزله، مرجئه، باطنیون و غیره و نمایش های حیدری، نعمتی و هکذا انتزاعیون آنچنانی و مکتب تفکیک و سرگرم شدن با الفاظ قدیم و جدید و .... مرتجعان و واپسگرایان این زمانه که متأسفانه با نقاب و نام دین و در کمال بازی خوردگی با تمدن، پارلمان، دولت، مقبولیت و مردم سالاری، جمهور، تفسیر، تحلیل، تأویل و نوگرایی معقول و متعارف و فلسفه و اساسا اندیشه و ترقی و تحول سر منازعه و مخاصمه دارند و خویشتن را مالک الرقاب و حق مطلق و سایرین را منحرف و کافر و زائد می انگارند، موجبات دل نگرانی و غصه ی دلسوزان و خیرخواهان و اندیشمندان صدیق و بی ادعا را فراهم نموده است.
نادیده انگاشتن و اهانت به فطریات و آداب و رسوم و سنن و دین و مذهب و قدسیات و عرف سالم مردم کوچه و بازار و در برج عاج نشستن و آن نوع علم زدگی و روشن فکری بدون مسئولیت و تعهد و درد و آرمان هم که به قول مرحوم آل احمد، نوعی سن زدگی و یا ارتجاع و بریدن از مردم و فراموش کردن آن هاست مذموم و مطرود می باشد.
تمدن ها و فرهنگ ها در جاده ی معقول و متوازن، هیچ گاه خویشتن را از نوستالوژی و اسطوره بی نیاز نمی دانند .... و باقی قضایا!
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
آموزش – پرورش اعم از این که در دایره ی آرمان گرایی یا واقع گرایی قرار گرفته و مختصات و ساختار، انگیزه و اهداف و آثار آن از پستالوژی نشات و الهام گرفته باشد یا از سور وکین، ویلیام جیمز یا روسو یا پیروان فلسفه ی تحلیلی، در عصر نوین و با توجه به شرایط، تحولات و نیازمندی های جدید با لحاظ نمودن تمامی معیارها و ملاکات انسانی، روحی و اخلاقی و معنوی، نیازمند تغییر، تحول و تجدید نظرهای ضروری است.
هر گونه بازبینی یا تجدید نظر در وضع موجود، هر پدیده که باشد، زمانی مطلوب و موفق خواهد شد که بدون تعصب مثبت یا منفی، مبتنی بر یافته های علمی و پژوهشی انجام گیرد، شرایط نسل و جهان معاصر را دقیقا در نظر بگیرد، آینده ی جامعه و جهان را مورد توجه قرار دهد و این واقعیت را بپذیرد و باور کند که کودکان و نوجوانان بدون تردید، شهروندان فردا هستند. فردایی که احتمالا برخی از مسئولان امروز آموزش- پرورش کشور، توفیق دیدارش را پیدا نکنند!...
اجتماعی بودن امر آموزش- پرورش یا تربیت و پیدایش آن در فرهنگی که مورد توجه خود تربیت است، ارتباط درونی میان تربیت و فلسفه را در بر دارد و به این معنی که میدان آموزش- پرورش، تعامل یا تاثیر متقابل میان فرد و فرهنگ حاکم بر اوست.
در واقع مدرسه نقشی جز این ندارد که میان فرد و فرهنگ های گذشته، معاصر و آینده ی جامعه رابطه برقرار کند و او را طوری بار آورد که در عین بهره مندی از رشد و تکامل فردی، عضو موثر و سودمندی برای اجتماع خویش باشد و بتواند در پیدایش تغییرات پیشرفته ی آن، نقش موثری ایفا کند.
آموزش و پرورش ناگزیر در نظام اجتماعی معینی فعالیت می کند که با نظام های اجتماعی دیگر متفاوت است؛ و برای تحقق بخشیدن هدف های خاصی، کوشش می کند که شاید هدف های جامعه ی دیگری نباشند. از این رو، هر گونه فلسفه ی تربیتی گرایش یا وجهه ی نظر جامعه خاصی را بیان می کند.
چنانچه در شیوه ی زندگی دموکراتیک، فلسفه ی تربیتی خاصی وجود خواهد داشت که به همه ی افراد جامعه، ارزش و حقوق مساوی، البته در شرایط مساوی قایل خواهد بود و به هر فردی امکان خواهد داد که استعدادهای خود را ظاهر سازد و بیشترین استفاده را از آن بکند بدون این که جامعه را نادیده بگیرد...
وظیفه یا نقش فلسفه ی آموزش- پرورش تجزیه و تحلیل و توضیح هر گونه فعالیت تربیتی است که نظام اجتماعی معین انتخاب کرده است و بررسی انتقادی هدف ها و مفاهیم و روش هایی است که در فعالیت های تربیتی مورداستفاده قرار می گیرند...
فلسفه ی جدید آموزش و پرورش به نظریه سازی یا به اصطلاح فلسفه سازی نمی پردازد بلکه فیلسوف تربیتی خود را در کیفیت آموزش و پرورش جامعه مسئول می داند و این دید فلسفی نسبت به امر تربیت، شناخت و آگاهی را با عمل، نظر را با کاربرد و انسان را با محیط یکی می کند زیرا فعل و انفعال (تعامل) میان این جنبه ها اساس و پایه ی زندگی است و تناقض و تعارضی که میان افراد، گروه ها و طبقات پیدا می شوند از همین تعامل سرچشمه می گیرند....از سوی دیگر تربیت، بر خلاف تصور گذشتگان، مستقل یا دور از زندگی و تجربه های گوناگون انسان را که در زندگی عملی به دست می آورد وحدت می بخشد، از این رو می توان گفت که وحدت تجربه اجتماعی، میدان فلسفه ی آموزش- پرورش است.
فلسفه ی جدید آموزش - پرورش به دوگانگی در زندگی انسان معتقد نیست. علم و عمل یا معرفت و کاربرد آن را جدا از هم در نظر نمی گیرند زیرا به این حقیقت مسلم توجه دارد که علم و عمل با هم و توام، زندگی را برای انسان ممکن می سازد و عشق و عدالت، دو ریشه ی آن به شمار می رود. در صورتی که آموزش- پرورش قدیم، گاهی علم را بر عمل و گاهی عمل را برعلم، ترجیح داده و مقدم شمرده است. در نتیجه محصلی که تحصیلاتش را پایان می داد جز یک عده معلومات کلاسیک و قدیمی به همراه نداشت و عملا کاری از آن ساخته نبود و تنها هنر دانش آموزان و دانشجویان، تعریف از فضائل استادان یا شوخ طبعی های ایشان و شمردن یک عده اسامی و فرمول ها بود. در صورتی که فلسفه ی جدید آموزش- پرورش چنین تربیتی را مهم ترین عامل خطرناک و بازدارنده ی پیشرفت های اجتماعی می داند.
"پائولوفریره" معتقد است: « آموزش، عملی عاشقانه و بنابراین شجاعانه است. اگر نخواهد شوخی فرض شود باید بدون واهمه، بحث ها و تحلیل های واقع بینانه و مناظره سازنده را پذیرا باشد.»
"برتراندراسل" می گفت:« من معتقدم که هدف اصلی آموزش- پرورش باید این باشد که جوانان را تشویق کند اصولی را که مسلم دانسته شده اند (اصول غیر کارآمد، غیر منطقی و صرفا کلاسیک و مختص شرایط گذشته) مورد تردید قرار دهند. آن چه که مهم است استقلال اندیشه است.» بر گرفته از کتاب "فلسفه ی جدید تربیت"
فلسفه ی جدید آموزش- پرورش، مجموعه ای از حقایق یا افکاری نیست که می توان آنها را در حوزه ی آموزش- پرورش به کار برد و نیز منظور از آن پناه بردن به منافع معرفت در خارج از چارچوب واقعیت تربیتی نمی باشد. یعنی فلسفه ی جدید تربیت، دارای دستگاه یا سیستم فلسفی مخصوص به خود نیست بلکه .... از مطالعه و تحلیل مشکلات، مسائل و عوامل متناقض در آموزش- پرورش سرچشمه می گیرد به عبارت دیگر، فلسفه ی جدید آموزش- پرورش، نظام فکری خاصی که خود را بر جامعه تحمیل کند نیست بلکه خود نتیجه ی مسائل و مشکلات گوناگون است که نظام و وضع تربیتی یک جامعه دارد.
بنابراین، نقطه ی شروع فلسفه ی جدید آموزش- پرورش خود تجربه است و پس از آن، گردآوری حقایق مهمی است که به آن تجربه بستگی دارد.... فلسفه ی جدید آمزش- پرورش به بررسی یافته های علوم مختلف در حوزه ی تربیت می پردازد و به خود علم توجه ندارد زیرا بر خللاف فلسفه ی قدیم خود را علم العلوم تصور نمی کند بلکه مسائل مربوط به پیدایش عادت های ذهنی و گرایش های اخلاقی درست را هنگام برخورد با دشواری های زندگی اجتماعی و تغییرات آن، مطالعه و تحلیل می کند.
"جان دیوئی" فلسفه و آموزش- پرورش را وابسته به هم می داند و معتقد است که تربیت، آزمایشگاه افکار و عقاید فلسفی است و آنها را مورد تجربه و سنجش قرار می دهد. یعنی سودمند یا ناسودمند بودن یک نظام فلسفی را نمی توان در عالم خیال یا ذهن ارزشیابی کرد بلکه باید به بازده آن توجه کرد و بهترین و دقیق ترین بازده هر گونه فکر فلسفی را می توان در میدان تربیت مشاهده کرد.
دیوئی با اشاره ی مختصر به تاریخ فلسفه نشان می دهد که فلسفه و آموزش و پرورش از دیرگاه به هم مرتبط بوده اند و میان آن دو یگانگی عمیقی وجود داشته است چنان که می گوید : ...و این یگانگی هم با وجود تحولات بعدی فلسفه و آموزش- پرورش هیچ گاه کاملا از بین نرفت. در این صورت روشن است که " فلسفه ی آموزش- پرورش" یکی از متفرعات و مشتقات فلسفه نسیت بلکه عین آن است.
جان دیوئی در جای دیگر می گوید:« جوهر فلسفه به معنای اعم همان فلسفه ی تعلیم و تربیت است ، یعنی فلسفه ای که به ما می آموزد چگونه دنیا را به میل خود بسازیم و از آن بهره بگیریم. (آموختن برای زیستن) .... بر همین ارتباط میان فلسفه و آموزش- پرورش و بر اساس چنین تعریفی از فلسفه ی تربیت، مربیان با سه مسئولیت وابسته به هم مواجه می شوند:
1- نسبت به اوضاع متغیر اجتماعی، که تغییراتی را در آموزش- پرورش ایجاب می کنند حساسیت زیاد داشته باشند. مربی بی خبر از اوضاع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جامعه ی خویش و جهان یا مربی بی توجه نسبت به آنها یقینا از هماهنگی و همراهی با فرهنگ و تغییرات پیشرفته ناتوان خواهد بود و این ضعف او طبعا روی محصلان در هر مقطعی که باشند اثرهای منفی خواهد گذاشت. در نتیجه مدرسه، دبستان، دبیرستان و دانشگاه به جای این که سودمند واقع شود، زیان مند خواهد شد.
2- دارای افکار و عقاید آزموده ای باشند که از مطالعه ی ریشه های همین خواسته های اجتماعی و عوامل و عناصر واقعیت تربیتی، سرچشمه گرفته اند و اساس پیدایش مسائل تازه ای در امر آموزش- پرورش باشند. به عبارت دیگر معلم یا مربی دیگر نباید به افکار و عقاید غیر تجربی در میدان تربیت پای بند باشند زیرا چنین افکاری طبعا با خواسته ها و مقتضیات جدید اجتماعی ارتباط نخواهند داشت و در نتیجه فعالیت های مدرسه، بی فایده و به احتمال زیاد زیان بخش خواهند بود؛ زیرا محصلان را عملا از جامعه و جهان متغیری که ناگزیرند در آن زندگی کنند، دور نگاه خواهد داشت.
حصول این منظور وقتی امکان دارد که معلم پیوسته در حال یادگیری باشد و هرگز خود را از آن بی نیاز نداند.... درباره ی ضرورت تحقیق برای معلم بهتر است به سخنان ژان پیاژه بیندیشیم که وقتی در سال 1964 برای ایراد یک سلسله سخنرانی ها به آمریکا آمد اظهار داشت: « این اعتقاد من است که معلمان نباید تنها روان شناسی یاد بگیرند، بلکه همچنان باید تحقیق و بررسی کنند، عملا تحقیق خود را اجرا کنند، ببینند چقدر مشکل است که کودکان منظور آنها را بفهمند و دریابند و ایشان نیز گفته های کودکان را بفهمند. تصورات باطل معلمان در برابر کودکان این است که فکر می کنند کودکان آنها را در می یابند و به منظور هایشان پی می برند و ایشان نیز کودکان را می شناسند و در می یابند. این تصورات کلی را باید دور ریخت.»
در باب این که در فرآید تغییر در ساختار و نظام آموزش – پرورش و امر مهم و تاثیرگذار تربیت چه عوامل و فاکتورهایی دخیل می باشند ، نقطه نظرات چندی مطرح شده و می شود .
برخی تئوری پردازان به جنبه های محیطی ، جغرافیایی ، ژنتیکی و طبیعی پرداخته و اس اساس و جوهره فرآینذ تغییر را ، نظریه و پارادیم خاص و مورد پسند خویش عنوان می کنند .
برخی بر عامل اقتصاد و معیشت صرف و مطلق تکیه می کنند ، عده ای نیز خانواده یا عواملی چون دولت ، حکومت ، سیاست ، فرهنگ و غیره را آگراندیسمان می نمایند ؛ اما پر واضح است که نظریه های تک ساحتی و فراموش نمودن سایر پارامترها ، جواب نداده و نهایتا به نقص ، انحراف و یا شکنندگی و نوعی دگماتیسم می انجامد .
« تربیت و تغییرات اجتماعی » تاثیر متقابل دارند . از این رو ، آموزش – پرورش در پیدایش افکار مربوط به تغییرات اجتماعی و اظهار آن ها و سپس بررسی و تحلیل روش ها و وسائل لازم برای تغییر هدف های تربیتی به مقتضای تغییرات اجتماعی ، مسئولیت مهمی به عهده دارد و وظیفه فلسفه آموزش – پرورش این است که حدود و عمق این مسئولیت را بررسی کند و موسسات تربیتی را در کشف و مطالعه نیروهای اجتماعی و تشخیص بین گرایش های سودمند و ناسودمند جامعه راهنمایی و یاری کند و ارزش های سالم هماهنگ با تغییرات پیشرفته اجتماعی را که تربیت باید آن ها را به وجود آورد ، روشن کند .
بنابراین ، تجدید نظر در فلسفه آموزش – پرورش همراه با تجدید حیات فرهنگی ضروری است .
مسئولان آموزش – پرورش ما باید بدانند و معتقد باشند که « تعلیم و تربیت » مسائل خاصی را که جدا از مسائل اجتماعی ، سیاسی و مذهبی باشد ، مطرح نمی کند .
وقتی اقتصاد با آهنگی خاص به راه ترقی می افتد طبعا تعلیم و تربیت نیز به نشر و اشاعه مقدار روز افزون معلومات بین تعداد روز افزون افراد گرایش می یابد ، چه از طرفی تولید بهتر و منتظم تر نیاز به نیروی انسانی ورزیده تر دارد و از طرف دیگر این نیروی انسان به نوبه خود اصلاحات فنی تازه تری را بر می انگیزد و روح ابداع و نوآوری را پدید می آورد . ( آموختن برای زیستن )
برگفته از کتاب فلسفه جدید تربیت و یا فلسفه جدید در آموزش – پرورش ، علی اکبر شعاری نژاد )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
عقل سلیم و حکمت متعالیه و قاموس و ناموس هستی و اساس و جوهره و شیرازه ی وجود و آرمان و ایده و انگیزه و هدف غایی و متکامله ی بشری به ویژه انبیاء و اولیاء و حکماء فلاسفه و نوابغ از آغاز هستی تاکنون این چنین ایجاب نموده که با عنایت به قاعده ی وحدت وجود و وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت انسان ها با حفظ اصول مکرمت و فلسفه ی هستی، به یکدیگر احترام گذارده و اندیشه و ایده ی همدیگر را تخطئه و بایکوت ننمایند.
گرچه بنا به مثل ساده ی " تمامی رودخانه ها به یک دریا و اقیانوس منتهی می شوند " و انوار از یک نور واحد منور گشته و ملهم می گردند، اما با توجه به اصل تنوع و تکامل و تطور و تحرک و استعدادها و ظرفیت ها و استنتاجات و استنباطات، بنا نبوده که همه ی اشیاء و افراد و ابناء بشر مطلقا یکسان و یک جور و یکنواخت و مکرر در مکرر و منهای مدرج و درجات و سلائق خلق گردند.
در باب انسان، اگر چه جملگی را یک خدای احد واحد در قاموس اصل توحید و هدف مند و در غایت امر معطوف و منظور به یک هدف غائی و "الیه المصیر" و "الی الله" آفریده اما در عین حال هیچ انسانی کاملا شبیه به انسان دیگر خلقت نیافته و در قرآن کریم و یعنی در کلیه ی کتب آسمانی و الهی سخن از لسان ها و الوان و "نطفه ی امشاج" یعنی نطفه ای که مجتمع جمیع خصوصیات و خصائص و مواد و خواص و فلزات گوناگون به میان آمده و در خبر آمده که الطرق الی الله بعدد نفوس خلائق" یعنی راه های نیل به خدا و فضائل و کمالات و معنویات و آرمان پاک تمام بعدی الهی- انسانی مساویست با کل آدمیان روی زمین از ابتدا تا به کنون و تا روز قیامت و محشر کبری!
خداوند تبارک و تعالی در کتاب مقدس خویش، قرآن کریم حتی برای پیامبران خویش که در کل هدفی واحد داشتند درجات و مراتب مختلفی قائل گشته و برخی را بر برخی دیگر رجحان و برتری بخشیده و این حقیقت مبین و گویای اصل عدل و عدالت همراه با اصل و تئوری موهبت و بخشش بی کرانه و البته حساب شده توام با ظرفیت، مراتب ایمان و یقین و آگاهی و اراده و همت پیامبران و کلیه ی بشریت و آینده نگری و حکمت حق می باشد.
وجود آن همه متفکر و اندیشمند و فیلسوف و نوابغ و حکیمان و تطورات هستی اعم از مادی و معنوی و ناسوتی و لاهوتی مشعر به همین معنی و مقصود است. از اصل لایتغیر و لا ینقطع تنوع و تطور هم که بگذریم چگونه و چه سان می توان به این اصل و اساس و قائده ی مهم پشت پا زد که رسول گرامی اسلام (ص) انسان ها را همانند دندانه های شانه برابر دانسته و قرآن مجید مومنان را برادر یکدیگر تلقی نموده و آنان را توصیه و تشویق به اصلاح همدیگر و هم پوشانی انسانی و ایمانی و اخلاقی و سعادت آمیز نموده است.
دعوت به صلح و کمال و فضیلت و کرامت اصل اولیه و آرمانی ادیان توحیدی و اسلام و قرآن بوده و هرگز خدای هستی پسندیده و نخواسته که شکاف و انشقاق و تفرقه و پراکندگی و شکنندگی و مرگ جان و خرد و اندیشه و رکود و فساد و تباهی و خنثی سازی در میان انسان ها و بندگان خدا و موحدان پدیده گشته و نهادینه گردد.
یک بعد و جنبه ی "لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی" اشعار و اشراف به همین مطلب دارد. و البته در مرحله ی بعدی و با اتمام حجت عقلانی و منطقی حساب معاندان و مفسدان و قداره بندان و قطاع الطریق ها و اراذل و اوباشی که به هیچ صراطی مستقیم نیستند و با اصل فکر و منطق و بشریت و قانون مخالفند و جز شرارت و تجاوز به نوامیس و آدم کشی و خون ریزی و جنایت و خون آشامی، منطق و حربه ی دیگری را نمی شناسند و برنمی تابند و یا امپریالیست ها و صهیونیست ها و جنگ افروزان و عمال و نوکران آنان ... جداست و عقل و عرف می گوید این خطوط قرمز را بایستی مراعات نمود.
اما سخن این جاست که گاها برخی آدم ها آدرس عوضی می دهند، طریق انحراف را طی می کنند و شیپور را از دهانه ی گشادش می دمند! و فکر می کنند که همه باید چون آنان و عین و مثل همانان بیندیشند و عمل کنند! در حالی که خود را ملزم به پای بندی به قانون و عرف و شرع و اخلاق و دموکراسی و آزادی و حریت و مدنیت و شهروندی ندانسته و حاضر نیستند حتی یک درصد به دیگران نزدیک شوند!
در جایی که کتاب خدا، به تمامی پیامبران و ادیان و مومنان آنها احترام گذاشته و اهل کتاب و حتی مجوس و ستاره پرستان را در ردیف ایمان آورندگان آورده و از آنان می خواهد مجتمع گردند و وحدت یافته و تنش و پراکنش و جنگ و ضدیت و خنثی سازی همدیگر را کنار بگذارند ولو با هر عقیده و سلیقه و مرام مختص به خودی که دارند و در حالی که امامان بزرگوار ما با بزرگان و علماء ادیان و مذاهب به گفت و گو می پرداختند و نشست و برخاست داشتند و ضمن ارائه ی توحید و مبانی مکتبی و مرامی خویش و پاسخ قاطع و کامل و منطقی به نکات باطل و تحریفی و انحرافی مکاتب به ویژه مادیون، برای رهبرانی نظیر ابن ابی العوجا، جاسلیق در راس الجالوت و عمدتا برای علم آنان احترام قائل بودند و هرگز اقدام به آبروریزی و فحاشی و زیرآب زنی نمی کردند تا چه رسد به این که متوسل به کذب و حیله و تهمت و اتهام ناجوان مردانه و بلهوسانه و مغرضانه (العیاذ بالله) گردند.
و باز در حالی که آیت الله خمینی با آن صعه ی صدر خاص خود با بسیاری از افراد از گروه ها، جناح ها، سازمان ها و احزاب که از حیث ایده و آرمان و حداقل سلیقه و روش، فرسنگ ها فاصله داشتند، تعامل و دیالوگ داشته و نشست و برخاست داشتند و حتی المقدور احترام آنان را محفوظ می دانستند و یا این همه جلساتی که مقام معظم رهبری با صاحبان عقیده و مرام و سلائق گوناگون اعم از استاد و دانشجو و پژوهشگر و محقق و نویسنده داشته و دارند و با جان و دل و سعه ی صدر فراوان و مثل زدنی، مجال اندیشه و تفکر و سخن و انتقاد و ارائه ی طریق به آنان داده و می دهند و کوچکترین ناراحتی از خویشتن بروز نمی دهند و این چنین اندیشمندان و محققان و حتی منتقدان تند و تیز و مبنائی را پذیرا گشته و مجذوب اخلاق حسنه خویش می سازند تا جایی که پوتین در دیدار با رهبری، به این ایده و نظر می رسد که گویی با حضرت مسیح مواجه شده و عیسی مسیح را در سیمای ایشان ملاحظه می کند!
و رهبرانی دیگر از دولت های جهان اذعان می دارند که از سخنان و رهنمودهای ایشان، درس و ایده و راهکار می گیرند. آن وقت در کمال تاسف و تالم می نگریم که چگونه برخی افراد از روی جهل و یا عناد، اندیشه و تفکر و کتاب برخی متفکران و دانشمندان را برنتافته و مورد بی مهری و عتاب و بایکوت و انزوا و تخطئه قرار می دهند و اینان به جای تضارب آرا و تعامل منطقی و ارائه ی طریق و نشان دادن راه تفکر و تعقل (اگر خود از تفکر و تعقل و منطق سر در بیاورند!؟) متاسفانه نه اصل تفکر و تعقل و دگراندیشی منطقی و خداپسندانه را رد کرده و صورت مسئله را یک جا پاک می نمایند!
چه بسیار مغزهای فراری که از همین رهگذر محقق گشته و سرویس های بیگانه و جاسوسان غرب و اینتلیجنت سرویس و سیا،آنان را به خدمت گرفته و به ریش ما خندیده اند و ضمن بهره برداری های کلان استراتژیک از آنان در راستای منافع کلان و استعماری خود لطمات و صدمات فراوانی بر حیثیت و کیان و منافع ملی ما وارد گشته است.
بیاییم به گونه ای اندیشه و عمل کنیم که آنه ماری شمیل ها، روژه گارودی ها و چنین اندیشمندانی که جملگی بر اثر تعامل های صحیح و اساسی و کرامت قائل شدن برای آنان و البته همراه با تفکر و تحقیق و انتخاب به جا و شایسته خودشان شیفته و عاشق اسلام و انقلاب و تشیع و ایران عزیز شدند و چه بسا مفاخر مهم و بزرگی از خودمان را به خودمان و به جهانیان معرفی نمودند، دوباره فرا چنگ آوریم و بر عظمت و شکوه و تعالی دین و کشور و انقلاب و ملت و نظام خود بیفزائیم.
این گونه نباشد که بگویند و بگوییم مرا به تو خیری نیست، شر مرسان! بر اثر جهالت و یا بعضا عناد به گونه ای عمل نکنیم که دیگران، امثال سید جمال الدین اسدآبادی، ابوعلی سینا و مولانا و دیگران را از ما بگیرند و از آن خودشان بدانند و به رغم مسلمان و شیعه بودن امثال حکیم ابوالقاسم فردوسی، سلطنت طلبان و مخالفان اسلام و حتی ایران، گونه ای دیگر به تبلیغات و شانتاژ بپردازند.
نگارنده ضمن پاسداشت و تکریم و دست مریزاد به برخی و یا عمده ی زحمت کشان و تلاشگران در عرصه ی فرهنگ و مسائل تربیتی و حراست و هسته های گزینش در کلیه ی سطوح مملکتی و در بعد کلان آن در دوائر و وزارت خانه ها، که در موارد فراوانی از کیان و حیثیت و تمامیت و امنیت کشور حراست و محافظت نموده و از رخنه و نفوذ برخی جواسیس و معاندان و منافقان و مفسدان جلوگیری به عمل آورده اند، متاسفانه در مواردی هم مغرضانه و بر اثر معضل نفوذی ها، مشاهده شده که جوانان مخلص و متخصص و نیز در مواردی مومن و علاقه مند به نظام طرد و منزوی و ایزوله گشته، بعضا در داخل سرگردان و بلاتکلیف و منزوی شده، عده ای هم از مملکت خارج گشته و بدین طریق در صنعت، پزشکی، اقتصاد، فرهنگ، ادبیات، هنر و سینما لطمات و صدمات چندی که بعظا هم غیر قابل جبران بوده، بر مملکت و انقلاب و مردم وارد شده است.
هوشیاری و دقت و درایت فرق می کند با ناشیگری و سوالات بی جا و چوب لای چرخ گذاشتن و پرسش ها و کسب معلومات و اطلاعاتی که از اصل نامربوط و بلکه مضر و سخیف بوده است.
یادم نمی رود قریب سی سال پیش که قصد استخدام در یک وزارت خانه ی مهم و استراتژیک را داشتم قبل از این که در آموزش و پرورش مشغول خدمت شوم گزینشگر و سوال کننده که خود فردی مرموز به نظر می آمد و بعدها معلوم شد که صداقت در کلام نداشت و خود را این جا و آن جا بست و متاسفانه خویشتن را بسیار انقلابی و ابوذر می دانست از حقیر سوال کرد آیا در زمان طاغوت، به سینما می رفتی، فلان فیلم را دیده ای و از این قبیل سوالات که نه تنها فایده ای در بر نداشت، بلکه شاید ورود به حریم خصوصی هم قلمداد می شد. یا از برخی افراد که هم تعهد و تخصص لازم را جهت فلان کار مهم صنعتی داشتند در جاهایی سوال می شد که مثلا فلان دعا را حفظ هستی و می خوانی و آیا نماز شب هم می خوانی و یا چرا فلان فامیل تو گروهکی و منافق و غیره از آب درآمد و یا چون دایی تو شناسنامه اش روسی است پس مشکل داری و باید رد شوی و اخیرا از فردی که به عنوان سرایه دار در جایی مشغول است در گزینش سوال کرده بودند که آیا تا به حال نماز صبح تو قضا شده است؟ و چون پاسخ مثبت بود مورد عتاب قرار گرفته بود که چرا و به چه دلیل نمازت قضا شده است!؟ حال برخی سوالات سخیف دیگر بماند! این جاست که بایستی فلسفه و چرایی پیام هشت ماده ای حضرت امام ( ره ) پیرامون گزینش ها را مورد مداقه قرار بدهیم.
قریب چهارده سال پیش، دختر خانمی بسیار مومنه، محجبه و با دیانت، متانت، عالمه و موفق در درس و تقوی و خانواده ای معتقد به اسلام و نظام و انقلاب و امام و رهبری با معدل بسیار بالا در آزمون ورودی یک دانشگاه به اصطلاح مذهبی و صعب الورود(!!؟) و با نام مقدس قبول می شود. نامبرده در هنگام مصاحبه با گزینشگر و سوال کننده ای روبه رو می شود که ضمن سوالات فراوان مذهبی، تاریخی، دینی، سیاسی و خانوادگی و ... از ایشان پیرامون مرحوم دکتر علی شریعتی و این که آیا کتب ایشان را هم مطالعه می کنی یا نه سوالاتی را مطرح می کند، و این دختر خانم نظر خود را به طوری عادی و متعارف پیرامون شریعتی و کتب وی عنوان می کند و جالب است که جانبداری مطلق و افراطی از شریعتی و کتاب هایش نمی کند بلکه مطرح می سازد که به هر حال شریعتی یک نویسنده ی معروف بوده و مثلا برخی کتب ایشان را خوانده ام و در پاسخ به این سوال که چرا نسبت به شریعتی و کتاب هایش اظهار تنفر و بیزاری نمی کنی، این دختر خانم اظهار می دارد که اسم بردن از یک نویسنده آن هم فردی که مسلمان و مبارز و مخلص بوده و مورد خشم و بغض ساواک و رژیم منسوخ پهلوی قرار گرفته بود و از اسلام و تشیع دفاع می کرد و یا خواندن آثار وی جرم نمی باشد و چه اشکال دارد یک نفر عقیده و نظرش را پیرامون این نویستده ابراز نماید و حتی از او جانبداری کند که مورد خشم سوال کننده قرار می گیرد و این گونه این نوجوان آن هم دختری که همچون سایر دخترها دارای کرامت، احساسات پاک و خالص می باشد مورد بازجویی و استنتاخ قرار می گیرد و روحیه اش سخت شکسته شده و ناراحت می گردد!
شما حساب کنید آیا فرد عاقل، سلیم النفس، معتقد به خدا و نظام و حتی گبر و بت پرست چنین معامله ای آن هم با یک دختر نوجوان با آن همه شور و عشق و امید به زندگی و خدمت به کشور و دین و مذهب می کند!؟ آیا چنین حرکت غلط و افراطی و احمقانه و چه بسا عامرانه و نفوذ گرانه ضد انقلابی و ضد انسانی، خدمت به دشمن نیست!؟ آیا چنین فرد خائنی مصداق مفسد فی الارض و مصداق و تعامل فراری دادن مغزها نمی باشد!؟ آیا اگر طرف مقابل او به جای آن دخترک، یک فرد جا افتاده، اهل مطالعه و هم سن خودش بود جرأت می کرد آن چنان سوال کند و تخطئه نماید!؟
می گویند "وقتی شهر شلوغ شود، قورباغه هم هفت تیر می کشد!!" حال ببینید چنین فرد ناسالم و خیانت کاری دانسته و ندانسته به نفع بیگانه و ضد انقلاب کار کرده و چقدر به اسلام و مملکت و مردم و تاریخ خیانت نموده است! به فرض که فردی حتی از دکتر علی شریعتی دفاع صد در صد هم کرده باشد "تو رو سن نه" اگر همین علی شریعتی نمی بود و آن همه در حسینیه ارشاد سخنرانی نمی کرد و کتاب نمی نوشت، چه بسا هزاران دانشجو از دستمان می رفت و جوانان ما به دامن کمونیسم و ساواک و سیا و دشمنان می افتادند و جان و دین و آخرت و دنیای خود را از کف می دادند.
شریعتی یک مسلمان و شیفته ی مخلص و مدافع و پیرو و مقلد امام بود و کسی هم ادعا نکرده که او معصوم بود اما خدمات شایان توجه و ارزنده و به یاد ماندنی و موثر او را هرگز نبایستی فراموش کرد!
بسیار کسان که به نان و مقام رسیدند یا حتی جایگاه و شان علمی و مذهبی یافتند مدیون و مرهون آقای شریعتی عزیز می باشند. حضرت امام (ره) در آستانه ی پیروزی انقلاب اسلامی، ضمن ارائه رهنمودهای لازمه و اساسی و مفید به مخالفان و هواداران آن مرحوم، از علما و مراجع عظام خواستند که با دکتر شریعتی و دانشجویان و دانشگاهیان پدرانه و مهربانانه مواجه گردند و از تفرقه و تنش پرهیز نمایند. الحق که شریعتی اسلام و تشیع و امام و نهضت و سیره ی ائمه را از بسیاری از مذهبیون و یا مدعیان روشنفکری و مذهبی بودن و متدین ها، بهتر و عمیق تر می شناختند.
دفاع عالمانه، محققانه و شجاعانه ایشان از اسلام و تشیع و امامت کمر استکبار و ساواک و وهابیون را شکست و لذا مخالفان و دشمنان نتوانستند او و کتبش را تحمل کنند و کمر به قتل و شهادت مظلومانه ی او بستند! دشمنان احمق و نادان و یا ظاهرا دانا و مغرض علی شریعتی، بهتر است بروند کتاب ارزشمند "شریعتی و روشنفکران" مقام معظم رهبری را بخوانند که حاصل یک سخنرانی عالمانه ایشان پیرامون آن مرحوم می باشد. مرحوم شهید بهشتی در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی حوالی سال 59 در مسجد سرابی ها در قلعه مرغی تهران، از شریعتی به عنوان یک نیروی مخلص یاد کردند که اگر زنده می بود قطعا یکی از بازوها و یاران امام و انقلاب قلمداد می شد.
موضوع دیگری که ذکر آن را لازم می دانم اشاره به این نکته است که در همان دانشگاه که ظاهرا فکر می کردند چیزی از سوراخ سوزن رد نمی شود، به مصداق شتر با بارش وارد می شود، ضد انقلاب و چریک فدایی و کارکاتوریست خائن و موهن به شخصیت امام خمینی و اسلام و جمهوری اسلامی نفوذ کرده بود مسئولان این دانشگاه به ویژه گزینش آن باید به خدا و تاریخ و مردم ایران و به حضرت امام و امام زمان (عج) پاسخ دهند آیا این نفوذها به خاطر عدم کفایت بوده یا خیانتی و نفوذی در کار بوده است!؟ حقیر از نزدیک شاهد بودم که رد کردن ناجوان مردانه و خائنانه و یا احمقانه آن دانشجو در مصاحبه چه صدمات و لطمات روحی و فکری و جسمی به مشارالیها وارد ساخت و البته چه نفرین هایی هم پیامد داشت.
مسئله ی دیگر، سوال گزینش آن دانشگاه از دبیرستان خاص محل تحصیل آن دختر خانم پیرامون به اصطلاح وضعیت فکری، اخلاقی و انقلابی وی و خانواده اش بود که این بار فرد معلوم الحال، مغرض و عقده ای نه فرهنگی که باید گفت ضد فرهنگی و متحجری اتهاماتی را به پدرش وارد می سازد که مثلا ضد انقلاب و مخالف است و چپ!؟چرا که مثلا پدر آن دختر از نظر سیاسی متعلق به جناح خاصی می باشد!/ و حال آن که پدر دختر خانم، یک دبیر و مربی پرورشی زحمتکش، پیرو خط امام و دوستدار میهن اسلامی و جمهوری اسلامی بوده و در دفاع از انقلاب و امام و اسلام در جلسات پرسش و پاسخ شرکت جسته و کتب و مقالات فراوانی را به ویژه در مباحث سیاسی، فلسفی و فرهنگی نوشته و به چاپ رسانیده است و همواره ضمن اعتقاد به اسلام و تشیع و جمهوری اسلامی و قانون اساسی و رهبر، موضع و مشی اعتدالی و متعارف و معقول (و نه افراط و تفریطی) و آزاد منشانه و غیر وابسته به جناح ها و دسته بندی های سیاسی و حزبی داشته و دارد و از وام دار جناح ها بودن و چشم و گوش بسته عمل کردن متنفر است!
یک نفر نبود به آن خانم به اصطلاح فرهنگی !؟ بگوید تو هم با آن قضاوت عجولانه و بلهوسانه و مغرضانه ات، در خیانت به آن دختر خانم و خانواده و کشورش و دین و مذهبش، شریک جرم هستی و در ناراحتی روحی و فکری و جسمی و گریه های فراوان و لطمه ی درسی و شکستن روحیه و لطمات زندگانی او، نقش عاملیت و مباشرت داری و بایستی منتظر عذاب و عقاب الهی و انتقام و خشم خدا و طبیعت باشی!!
از همه ی این ها گذشته، سوال حقیر این است، آقای گزینشگر و خانم کارشکن بی انصاف، گیریم که پدر آن دختر به زعم زبونانه و حقیر شما، ضد انقلاب و فردی ناسالم بود چه ربطی به دختر ایشان داشت چه بسیار افرادی که در زمان پیامبر و ائمه و حتی در انقلاب اسلامی مورد مهر و محبت و علاقه و اعتماد بودند و هستند و حتی مناصبی را هم در اختیار گرفتند و بعضا به شهادت رسیدند، گر چه پدرانشان یا وابسته به دستگاه شاهنشاهی و ساواک و ارتش طاغوت بودند!! انسان چقدر باید جاهل و یا دارای جهل مرکب و عناد باشد که این مسائل بدیهی و ابتدایی را هم نداند!؟
شما که خوب پی برده بودید به صداقت و سلامت نفس و دین و مرام دخترک مظلوم ، شاید هم می خواهید بگویید نه! اگر نه که بدا به حالتان پس چرا ندانسته و بدون مطالعه و یقین، اقدام نمودید و اگر می دانستید پس حداقل قضیه این است که اگر وجدان و دین دارید بروید او را پیدا کنید و حلالیت بطلبید و جبران مافات نمایید!!
امید که خداوند قادر و حکیم همه ی ما را به راه راست هدایت فرماید.
ان شاء الله
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
انقلاب شکوهمند اسلامی ایران که از آن تحت عنوان معجزه ی قرن و در نوع خود بی نظیر قلمداد شده است امری خلق الساعه نبوده و طی فرآیندی پیوسته و مستمر به مثابه امری اجتناب ناپذیر حادث گردیده است.
تیپولوژی و جامعه شناختی این انقلاب که القابی نظیر انفجار نور و هدیه ی الهی و عطیه ای آسمانی را به یدک می کشد به رغم دارا بودن شاخصه ها و ممیزات خاص خود و زعامت معنوی، سیاسی و فقاهتی برخاسته از میان مردم و گره خورده با آمال و ایده و آرمان و خواسته های بر حق توده ها و بعد عظیم کارزیمای آن و حلقاتی چون اتحاد، وحدت، استقلال طلبی، آزادی و آزادگی و عدالت خواهی و رفع تبعیض، فراتر از آن چه که در دترمینیسم تاریخی و دکترین امثال گوردون چایلر و گورویچ و توین بی و امثالهم آمده به عنوان فطری و ذاتی و جوهری تاریخ و جامعه و خلقت و قاموس بشری و ناموس هستی تلقی می گردد گر چه پر واضح و اظهر من الشمس است که نقش بی بدیل و هنرمندانه و استادانه رهبری قائد عظیم الشان نهضت و انقلاب یعنی آیت الله خمینی را هرگز نمی توان و نباید به فراموشی سپرد.
آن چنان که ماکس وبر در قاعده ی معنوی و مهندسی حکومت ها و جنبش ها خاطر نشان نموده و هوشمندی، فرازمندی، فرهمندی و فرهیختگی و قاطعیت در تصمیم و نیز اقدام شایسته و بایسته و موثر را در امر رهبری و پیشوایی مطرح ساخته است. چنین برجستگی ها و مشخصات در دکترین رهبری امام خمینی و یا سایر رهبران مذهبی، سیاسی شاخص در خط ایشان و همگن با نهضت و انقلاب مشهود می باشد، مع الوصف چه بخواهیم و چه نخواهیم این یک موضوع مسلم و غیر قابل تردید است که به تعبیر زیبا و گویای قرآن کریم خداوند تبارک و تعالی سرنوشت هیچ ملت و قومی را تغییر نمی دهد مگر آن که آن مردم و جامعه، خود در تغییر و تحول و تطور جوهری و باطنی خود در جمیع جهات و جوانب کوشا و ساعی و پیشقدم و پیشاهنگ باشند و باز آن هنگام که پیمانه ی تکوینی و تشریعی ملت و حکومت و دستگاه و رژیمی پر شود و سرآمد و سرانجام آنان فرا برسد و خداوند به واسطه ی اعمال و کردار ناپسند و ناعادلانه و ستم گرانه و احجاف گرانه ی ظالمان و جلادان جوامع و تاریخ، آنان را در چنبره و تحت سلطه ی خویش در آورد هرگز راه برگشتی نخواهد داشت و چه بسا قوم و ملتی ولو اندک اما مصمم و با ایمان و اراده قاطع، به اذن و مشیت پروردگار و با اراده و همت پولادین آنان بر جمع کثیری از حیث سلاح و عدد و پول و مال و قشون، فاتح و پیروز برمی گردند و چه عالی و زیبا فرموده است پیامبر بزرگ اسلام که ملک و پادشاهی و حکومت با کفر باقی می ماند اما با ظلم و بی عدالتی هرگز پا برجا نخواهد ماند.
لذا دیدیم که نهضت مردمی- مذهبی مردم ایران با وجود بیش از هشتاد هزار مستشار آمریکایی و باندهای مخوف گانگستری دربار از اشرف و محمدرضا گرفته تا فلیکس آقایان، بوشهری ها، برادران رشیدیان، فضل الله و اردشیر زاهدی، فراماسون ها، بهائیت و دکتر ایادی پزشک مخصوص شاه، اردشیر ریپورتر، دولو و سایر وابستگان هزار فامیل و مامورانی چون هلمز، هایزر و ساواک و سیا و MI6 که به طور وحشتناک و مرموزی بر سرزمین ایران و مغز دل و منابع طبیعی ایران عزیز چنگ اختاپوسی افکنده بودند، به لطف و مشیت الهی به فجر مبدل گشت.
در این میان فرضیه های سیاسی، امنیتی و اطلاعاتی "ایران، جزیره ی ثبات برای آمریکا"، "پل پیروزی" ژاندارم منطقه و مستعمره ی آمریکا و بریتانیا و همچنان استراتژیک اسراییل فرو ریخت و "جس لایف" رئیس دایره ی سیا در ایران خاطر نشان نمود که ما آمریکایی ها در قبال نهضت مردم ایران، حیران و انگشت به دهان ماندیم." او همچنین به ضعف اطلاعاتی و جاسوسی سیا در ایران و غلط بودن تحلیل ها و تفاسیر و ارزیابی هایشان از اوضاع ایران در پنتاگون و CIA اشاره و اعتراف نمود.
از سویی استانفیلد ترنر رئیس وقت سیا اظهار داشت "تعجب من از این است که یک رهبر پیر هفتاد و چند ساله توانست 35 میلیون تل خاک را به آتشفشان مبدل سازد.
هنری سینجر هزار دستان آمریکایی از ضعف بینش و تحلیل و ارزیابی های آمریکائیان در شناخت اهداف آینده ی آیت الله خمینی و این که آمریکا هرگز نتوانست خلل در اراده ی رهبری نهضت ایران ایجاد کند و گویی لیدر و رهبر انقلاب از آسمان الهام می گیرد سخن بر زبان آورد.
شخصیت هایی نظیر "لنسر" و "پیوسن" از اتریش و سوئیس، حرکت رهبری ایران را فصل نوینی در تاریخ مبارزات انسان ها و امام را دست خدا بر روی زمین دانسته و میخائیل گورباچف روسی که با گلاسنوست و پروستروئیکای خود نام و نشانی از خود به یادگار گذاشت رهبری نهضت اسلامی ایران را بی نظیر تلقی کرد. امید است که انشاءالله انقلاب اسلامی ایران با تداوم و استمرار خط نورانی و عدالت خواهانه و ظلم ستیز حضرت امام خمینی (ره) و آن جوهره و شاخصه های مردمی و معنوی خود بدون انحراف و اعوجاج و با پویایی و شادابی و زایا به راه مقدس و رسالت عظیم مردم سالارانه و خداپسندانه خود جامه ی عمل بپوشد و همچنان امید و مامن محرومان و ستمدیدگان و مبارزان و عدالت خواهان جهان باشد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در مبحث کلان منابع و منافع تعیین کننده و استراتژیک و در منشور راهبردی و سرنوشت ساز یک کشور، نخبگان جایگاه ویژه ای داشته و از ارزش دو چندان و اهمیت تحسین برانگیزی برخوردار می باشند، البته تحقق چنین امر مهمی منوط به شناخت و کشف نخبگان از یک سوی و وجود ارزش گذاران و قدر شناسان حقیقی نسبت به امر نخبه و نخبگان از سوی دیگر می باشد.
نخبگان در واقع، چکیده و جوهره و گوهر دردانه و قیمتی وجودی کیان و شوکت و عزت و تمامیت و حیثیت یک دولت و ملت و نظام مطرح می باشند.
عدم شناخت و دریافت نخبگان، بی توجهی و یا دهن کجی و بی تفاوتی نسبت به آنان در چم وخم روزگار و زندگانی و معیشت و در دایره ی چه کنم چه کنم قرار دادن نخبگان انگ آن چنانی "دگر اندیش" و مستفرنگ و فکلی و انتلکتوئل!؟ زدن به آنان ولو آن که مدت ها جهت تحصیل در غرب و ینگه ی دنیا سپری کرده باشند و اندکی هم آب و هوای آن دیار را خورده باشند! و همچنین از منظر و انگاره های صرف سنتی منجمد و پیش مدرن و اسکولاستیک به آنان نگریستن و به قضاوت نشستن و عجولانه و شتابزده و صله ی سکولار، لائیک و لیبرال به آنها چسباندن جملگی آفتی بزرگ و متصلبانه در راه پیشرفت، توسعه و رشد جامعه و کشور در تمامی ابعاد مادی و معنوی می باشد.
چنین عاقلانه و منصفانه به نظر می آید که بر اساس اصل اسلامی- انسانی تالیف و تحبیب قلوب و سهله و سمحه (تساهل و تسامح) در شکل و قواره صحیح و بنیادین آن و در جهت تحفیظ و تحکیم منافع کلی و استراتژیک کشور و ملت، در کنار "اشد علی الکفار" آن هم کفار معاند و حربی و استعماری و امپریالیستی به اصل "رحماء بینهم" هم می بایستی عنایت اصولی و جدی و لاینقطع مبذول و مصروف داشت!
خود برتر بینی ؛ عامل خطرناک هراس و انزوای نخبگان
این که فردی از روی جهالت و یا غرض و مرض و حسادت و بخل، خود را برتر و بالاتر از دیگران بداند و به رغم ضعف و نقصان وجودی و داشتن هزار و یک عیب، خویشتن را عقل کل و مستجمع جمیع خصائل و فضائل و کمالات بداند و به همگان به دیده ی استخفاف بنگرد، خطری بزرگ و معضلی جبران ناشدنی در مسیر کمال و سعادت آدمیان است.
در احادیث نورانی امامان هدایت این چنین آمده که هر کس خود را بالاتر از دیگران فرض نماید احمق ترین افراد است و نیز گفته شده که نهایت ادب این است که خویشتن را کوچکتر از دیگر انسان ها بدانی!
متاسفانه برخی افراد جاهل، نادان، خودبین و یا مغرض و حسود و عنود و چه بسا خود فروخته صاحبان ثروت و دارو دسته و باندهای اختاپوسی و حتی دشمنان قسم خورده ی این آب و خاک با ندانم کاری ها و کارشکنی ها موجبات هراس، انزوا و یا فرانخبگان و فرهیختگان وطن را فراهم نموده و از این رهگذر کمک شایانی به استکبار نموده و ضربات کاری و خطرناکی بر پیکره و روح و باطن کشور و نظام و انقلاب وارد کرده اند.
بودند افراد تنگ نظر و کارشکن و خودخواه در وزارت خانه ها، ادارات کل و مناطق از آموزش و پرورش گرفته تا مراکز مختلف برای افراد مغایر و مخالف با سلیقه و نظر و ایده ی خویش پرونده سازی می کردند، تهمت می زدند، افشاگری ناجوان مردانه می نمودند و باعث دلسردی سایر افراد خدوم و نخبگان می شدند و کشور را همچنان عقب نگه داشته و مانع رشد و توسعه و پیشرفت و تعالی و ترقی می شدند و غافل از آن که چنین حرکتی کاملا باب میل دشمن و منافقین بوده و متاسفانه و ناجوان مردانه دشمنان چنین در بوق و کرنا می کردند که مثلا جمهوری اسلامی مخالف نبوغ ، اندیشه، فکر، نخبه و ترقی است!!؟
گاه دیده می شد مثلا در یکی از مناطق جنوبی آموزش و پرورش فردی متکبر و ظاهرالصلاح و هماره قرآن زیر بغل!!؟ که با زیرکی و زد و بند و پارتی بازی جا خوش کرده بود، به محض آن که یک فرد فرهنگی و خانم مدیر مومنه، متعهد، متخصص، خدوم، مقید به حال جامعه، دانش آموزان و اولیاء و محرومان و فقیران و باعث نجات بسیاری از نوجوانان و جوانان به ویژه دختران از گرداب بلا و دام های اهریمنان را می دید که نظری مغایر با خود دارد و از خود شجاعت و شهامت و ابتکار و خلاقیت بروز می دهد و در میان مردم و خانواده ها محبوبیت دارد، بلافاصله یا او را از کار بر کنار می کرد و نه تنها برای وی بلکه برای خانواده و دوستان و همفکران او نیز پرونده سازی می کرد که آن وقت خود را معلم قرآن و مفسر قرآن و اخلاق می انگاشت و تنها خود را دارای توفیق و حق(!!؟) می دانست و حال آن که خودش فردی بوقلمون صفت و مرموز بود و با رانت و حقه بازی و چاپلوسی مجتمع آموزشی غیرانتفاعی و ثروت باد آورده به دست آورده است.
در حالی که پرونده ی افراد بایستی محرمانه بماند و مسئولین رده های بالا و وزارت خانه و وزارت اطلاعات و گزینش از تمام چند و چون پرونده شاغلین باخبرند اما با سعه ی صدر و اخلاق اسلامی و امانت داری خویش و با توجه به این که ولو افرادی در گذشته خطای سیاسی و یا بعضا عقیدتی و سلیقه ای داشتند و چه بسا از باب تقیه و فریب دادن دشمن و طاغوت و یا حتی ترس و اشتباه نامه ای به یکی از مقامات دستگاه حکومت سابق نوشته باشند و کسی حق افشا و آبروریزی ندارد، آن هم در حالی که آن فرد یا افراد همان موقع و یا در کوران نهضت و انقلاب اسلامی آگاه و نادم شده باشند و پس از انقلاب هم مفید به حال جامعه و انقلاب و نظام بوده و بسیار بسیار متعهد و پاکدامن بوده و هستند و حتی در زمان قبل از انقلاب هم مبارزاتی علیه پهلوی و ساواک داشتند اما چنان فرد مغرض معلوم الحال که خود مصداق ام الفساد می باشد می رفت با شارلاطان بازی به آن پرونده دست می یافت(با فریب و تطمیع و یا تهدید به کسانی که بایستی محرم اسرار باشند) و آن وقت آن پرونده و نامه را روی میز در معرض دید همگان قرار می داد و باعث شکست روحیه، ضعف اعصاب، مرگ روحی و تدریجی و انگشت نما شدن فرد مغبون و مظلوم می شد و یا با وجود آن که همسر آن خانم مدیر یک فرد با سابقه مبارزاتی و انقلابی بود و به خاطر سلیقه یا بنا به دلائلی آن دستگاه و گروه را ترک گفته و داوطلبانه خارج گشته بود، زیر سوال می رفت و تخطئه می شد و اینجا و آنجا آبرویش را می ریخت که ایها الناس !! بایید ببینید که به چه علت و چرا این آقا از این حزب معروف و مشهور بیرون آمده یا اخراج شده و حال آن که ماجرای این آقا اصلا ربطی به آن فرد مداخله گر و حسود و مغرض نداشته و این مسئول خداناشناس با همسر این آقا سر جنگ و خصومت داشته است!!؟ و جالب تر از همه این که آن فرد اتهام زننده ی سابقه ی درخشان و سالمی در گذشته ی خود نداشت!!؟ و پس از چندی از همان منطقه اخراج و فراری گردید!!؟ جای چاه کن در قعر چاه است!!
یکی از معضلات و آفات پارادایم و فرآیند جذب و حفظ و پاسداشت و نگهداشت نخبگان عزیز و فرهیختگان میهن و این مرز و بوم، ورود به حریم خصوصی افراد برخی عدم اغماض ها، فقدان گذشت و چشم بر هم نهادن در جای خود و عدم درک و شناخت و تشخیص اهم و مهم و نیز دفع افسد به فاسد است.
گاها صرف نگاه همیشکی و بدون وقفه و بدون تجدید نظر به گذشته ی افراد و چماق کردن برخی نقاط ضعف بر سر آنان، سیاه و یا سفید کردن مسائل، برخورد دفعی و آنکاردی و هماره در چرخه ی تناقض و تنافر و تباین و تضاد آشتی ناپذیر (آنتاگونستی) بودن و مثلا گیر دادن به کراوات، پاپیون، یا برخی عادات صرفا فردی و شخصی و درون منزلی! و یا سبک و سیاق هایی که این آقا و آن آقا و این جناح و آن جناح و یا حتی عرف جامعه نمی پسندد و .... موجبات فرار مغزها و پایمال شدن نخبگان و فرهیختگان در عرصه های علمی، تخصصی، اقتصادی، پژوهشی، پزشکی، نظامی، انفورماتیک و حتی ایدئولوژیک باب میل جامعه و نظام را فراهم کرده و آن جا هم که این معضلات با تنگناهای معیشتی و خشونت، تبعیض، فامیل گرایی، آرسیتوکراسی، طبقاتی فکر کردن، سلیقه ای عمل نمودن در داخل و همچنین با تبلیغات زهرآگین امپریالیستی- صهیونیستی و خبرگزاری ها و رسانه های گروهی اجانب و بدخواهان و ایران هراسان و وعده و وعیدهای شیطانی اما پر طمطراق دروغین و فریبکارانه و حتی مواردی جذاب و نسبتا چرب و چیلی همراه بوده، قوز بالا قوز گشته است.
حال بحث از دست ندادن نخبگان وطن و یا جذب نخبگان و صاحبان سرمایه و تخصص و فن آوران دولت ها و کشورهای جهان و روش ها و اسلوب درست و منطقی و جذاب و اساسی و متعارف برخورد با آنان و تعمیق و گسترش متعادل و متوازن غیر مغایر با شرع و عرف و ایرانیت بماند، که خود بحث دیگری را می طلبد، در چند نوبت در دولت های گذشته صحبت از فراخوان نخبگان فراری ایرانی و یا ماندگار در کشورهای پیرامونی و جهانی و تلاش برای بازگشت آنان به میهن خود پیش آمد علاوه بر برخی اشتلم ها و سر و صداها برای شکستن قلم پای آنها و ممانعت از ورودشان به کشور و بعضی تحرکات مشکوک و مذموم از ناحیه ی افراطیون و متحجران و منافقین و گروهک های مزد بگیر شرق و غرب، جهت نا امن نشان دادن ایران عزیز، نخبگانی ایرانی وارد میهن می شدند و عجب و گریه آور و اندوه بار آن که، یا سر مزد با آنان چانه می زدند و یا با فقدان و ضعف و کم رنگ بودن امکانات و تسهیلات مواجه می شدند و برخی از آنان نیز در به در دنبال اتاق خالی و مسکن اجاره ای بودند و اختاپوس بروکراسی و قرطاس بازی و دیوان سالاری و چوب لای چرخ نهادن برخی نادان ها، و هم چنین برخی داناهای موذی و نفوذی و شیطان، آنان را نقره داغ کرده و به هفت پشت خود لعن و نفرین می کردند که چرا پای در میهن گذاشته اند!؟ دو پا داشتند دو پا هم غرض می کردند و دوباره الفرار!!؟
حقیر در تحقیقی مطالعه می کردم دیدم یکی از دولت های موذی و استعماری و دزد نخبگان کشورها، در پاره ای از موارد تا 110 برابر دیگر ملل و دولت ها به نخبگان امتیاز و امکانات داده است تا آنان را برای همیشه مجذوب و مفتون خود گرداند! برخی کارشناسان و اندیشمندان و نخبگان کشور جهت برون شد از معضل انزوا و یا فرار فرهیختگان و نخبگان کشور و بهینه و نهادینه شدن نخبه گرایی راهکار هایی مفید و اساسی و سودمند ارائه نموده اند که در جای خود حائز اهمیت و در خور تدقیق و تحسین می باشد.
دکتر آقا محمدی طی گفت و گویی با ایسنا که در روزنامه ی اطلاعات شماره 26286 نیز درج شده پیرامون مهاجرت بی بازگشت نخبگان و در کالبد شکافی و تیولوژی این موضوع صحبت ها و حرف های جالبی دارد. این استاد نخبه و استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران می گوید: "رفتن نخبگان از کشور دلائل مختلفی دارد و آن قدر مهم است که باید کالبد شکافی ویژه شود و من خود از کسانی هستم که مهاجرت بی بازگشت دانشجویان نخبه واقعا دلم را به درد می آورد؛ چرا که می دانم حضور آنها چقدر می توانست کمک کننده و مفید باشد؛ جمعی که جزو گزیده ترین دانشویان و باهوش ترین ها بودند.
این بدان معنی نیست که آنها که مانده اند از چنین ویژگی هایی برخوردار نیستند اما معتقدم دانشجویی که پس از مهاجرت می تواند به دلیل هوش بسیار بالا به مرحله ی فوق تخصصی در دانشگاه مهم آمریکا برسد را نباید به راحتی از دست داد.... این که بروی در هاروارد یا کمبریج و آکسفورد درس بخوانی مهم است اما مهمتر آن است که به خاطر تعهدت، به این آب و خاک برگردی و از امتیازات به دست آمده برای کشور خودت استفاده کنی چرا که همه ی ما از مالیات و درآمدهای این کشور درس خوانده ایم و استفاده کرده ایم."
وی به آماری از خروج نخبگان و نیروهای تحصیل کرده اشاره می کند و می گوید:
"1400 عضو هیات علمی ایران در دانشگاه های آمریکا مشغول به تدریس هستند که به نظر من عدد بالایی است. 10 هزار دانشجوی ایرانی در مقاطع مختلف تحصیلی مشغول به تحصیل در دانشگاه های این کشور هستند که از این تعداد 55 درصد در مهندسی، 10 درصد در علوم و ریاضیات و کامپیوتر، 10 درصد در رشته های پزشکی مشغول تحصیل هستند. طبق آماری که من آنها را مطالعه کرده ام، در سال های 82 تا 86 از بین بیش از یکهزار دارنده مدال طلای المپیاد، 308 نفر از کشور خارج شده اند."
به گفته ی این دارنده ی جایزه ی نخبگی و رئیس مرکز تحقیقات نقص ایمنی، " اکنون وقت آن رسیده برای جلوگیری از مهاجرت نخبگان در بنیاد ملی نخبگان اتاق فکر تشکیل شود و این موضوع به حال خود رها نشود.... اعضای این اتاق فکر باید از نخبگان دلسوز تشکیل شود و نه کسانی که فقط رفع تکلیف می کنند. کسانی که عوامل مهاجرت نخبگان را خوب می شناسند و می توانند راهکار و پیشنهاد کاربردی ارائه بدهند."
همچنین نیاز نخبگان به دیده شدن در جامعه و بها و اهمیت قائل شدن برای آنان، به مشارکت گرفته شدن، شایسته سالاری، انتخاب و نصب مدیران و مسئولان دانشگاهی و پژوهشی بر اساس علم، تخصص، لیاقت و نه رفیق بازی و دوست سالاری، اجازه سوال، نقد و پژوهش و کار جمعی و رقابت های سالم علمی و بدون خصومت، دسترسی به شبکه های علمی، داخلی و جهانی، استفاده از بانک اطلاعات و پژوهش و تجارب سایر دانشمندان در گذشته و حال، از جمله اصول و ارکان و راه کارهای لازم و مناسب نخبه پروری و جلوگیری اصولی و منطقی از ایزوله و انزوا و خروج نخبگان از کشور می باشد.
به نظر می رسد شناخت عمیق و گسترده از جایگاه و فلسفه و چرایی و کمال و غایت علم و تحقیق و نخبگی و نیز خود نخبه بودن می تواند به میزان شایسته و قابل توجهی به تحقق امر ماندگاری نخبگان و اشتیاقشان به ماندن و خدمت نمودن در کشور و عدم مهاجرت همیشگی به خارج، موثر واقع گردد.
امید است که به حول و قوه ی الهی و با هوشیاری و درایت کامل به فرصت طلبان، میدان ندهیم و به طور جدی و اساسی نخبگان را دریابیم.
ان شاءالله
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
هر از چندی بر خلاف مدنیت، حقوق شهروندی و آداب انسانیت و تعقل و تدبر، افرادی تهی از عقلانیت و شعور و وجدان، تحرکاتی مذموم از خود بروز داده و به یاوه سرایی، درشت گویی و سبک سری می پردازند. چنان موجوداتی که به قول سقراط حکیم، بزرگترین علت بدبختی و پلشتی شان، جهل و فقدان علم و درک می باشد، با سخنان نسنجیده و سبک خود به تنش و پراکنش در جامعه دامن زده و تشخیص نمی دهند که بازخورد و خروجی جنون فکری، قلمی و گفتاری و نوشتاری آنان چه خواهد بود!؟
گاها برخی لایه های آپارتاید سیاسی و یا ایدئولوژیک و پارادایم هیستریک و زرسالاری که الحق پاشنه ی آشیل آنان در بسیاری از موارد فردی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و روانی به لحاظ ساختاری می لنگد و سخت ضربه پذیر است و شمشیر داموکلس را در ابعاد گوناکون و اهریمنی آن بر بالای سر خویش احساس و لمس می کنند و از "اسب تروا" و دست انتقام الهی، انسانی و دترمینیسم تاریخ، سخت غافلند و به رغم آن که هماره به اختاپوس قدرت خود دل باخته و شارلاتانیسم ژورنالیستی را به یدک می کشند، مع الوصف به لحاظ آن که در برخی قمارهای سیاسی، انتخاباتی و تقسیم و یا احراز هژمونی حزبی و فراکسیون ها، خود را بازنده دانسته و هرگز هم از تاریخ و تجارب تلخ روزگاران، عبرت لازم را نمی گیرند و دیواری نیز کوتاه تر از دیوار آموزش و پرورش و قشر فرهنگیان و نخبگان و فرهیختگان عرصه ی ادب و هنر و فرهنگ و درس و مشق و مدرسه نمی بینند،
به جای ارائه طریق مثبت، نقد دلسوزانه و منصفانه و مشفقانه و مودبانه و مجربانه، چون وزارت آموزش و پرورش و سکان داری آن و پتانسیل عظیم و سرنوشت ساز و بسترهای مناسب برآمده از آن و ملزومات کاربردی و کارآمدی آن را در اختیار و در کنف قدرت خود نمی بینند و همچنین حداقل تا چندین سال در عرصه ی آموزش و پرورش باب میل خود، خویش را شکست خورده و تا حدودی منزوی می نگرند، به عنوان مثال چنین سخنانی بر زبان می رانند و سرنا را از سر گشادش می دمند که بله میزان ساعات کاری معلمان و فرهنگیان در سال 6 ماه و در هفته 24 ساعت است و فرهنگیان هنری و کاری جز اعتراض ندارند و دولت هم ناز آنان را می کشد و یا به قول و کنایه و اشاره ی آن کاریکاتوریست که متاسفانه معلمان را افرادی العیاذبالله بیکار و گداصفت به نمایش گذاشته بود، غافل از آن که شغل فرهنگی و معلمی با توجه به امکانات و تسهیلات اندک و ناقص و حداقل حقوق نسبت به بسیاری وزارت خانه ها و ارگان ها و نهادها و ... و تحویل گرفتن کودکان و نوجوانانی که به لحاظ فرهنگی، وراثت، تربیت و خلاءها و انباشته های سیاسی مخرب و رشته رشته شده و شکننده و زخم برداشته ملهم و منبعث از تبلیغات استعماری رسانه های خبری و تصویری اجانب و نیز بد عمل کردن ها و تنش زائی های جریان های سیاسی داخلی و انبوهی از مشکلات و معضلات اقتصادی- معیشتی، متضرر گشته اند شغلی زیان آور و بس فرسایشی و کمرشکن می نماید، به اضافه ی آن که بسیاری فرافکنی ها توپ را به زمین فرهنگیان انداخته است! و بسیاری از نق زن ها و منتقدین و بهتر است بگوییم مخالفین آبگوشتی و دیمی، عرضه و قابلیت و هنر یک ساعت تدریس و سر و کله زدن با نوجوانان و جوانان این زمانه را ندارند!!؟ و همچنان بیرون گود نشسته اند و می گویند لنگش کن!
در آموزش و پرورش هم مثل سایر جاها تا فرد بخواهد به استخدام رسمی در بیاید تمام روز را بایستی مشغول کار باشد اگر اضافه کاری ها را هم به ساعات کاری آنان بیفزاییم که در بسیاری موارد قطع شده است و نیمچه حق التدریس و یا احیانا و در مواردی شغل دوم را هم در نظر بگیریم شاید به میزان حقوق برخی وزارت خانه ها و ارگان ها و نهادها نرسد که اگر هم برسد تا حدودی آن هم در مواردی تساوی برقرار می گردد.
این اضافه کاری پفکی و خیالی مزد و شغل دوم هم در صورت تحقق، چیزی است که بدون وجود شغل خارجی و انجام آن می بایستی به فرهنگیان پرداخت گردد!
آیا کذابان این قدر قوه دراکه و تعقل ندارند که بدانند عمده فرهنگیان به خصوص معلمان و دبیران معزز و محترم به میزان ساعات کاری خود در آموزش گاه و گاها بیشتر از آن به مطالعه و تحقیق مبادرت می ورزند تا نونهالان و فرزندان مردم ایران و نیز فرزندان همین مدعیان و لاف زنان، دانا و محقق و اندیشمند بار آیند!!؟
واقعا که انصاف و وجدان و خرد، خوب چیزی است که متاسفانه نه در دنیای غیر انسان ها، کوچکترین جایگاهی نداشته و از این بابت باید تاسف فراوان خورد!
از قدیم چه نیکو گفته اند که آدم دروغگو کم حافظه می شود! اگر تعطیلاتی وجود دارد غیر فرهنگیان و غیرمعلمان هم از آن منتفع می گردند. کجا یک معلم آن همه مرخصی های مختلف از استعلاجی گرفته تا ماموریت ها با آن حق و حقوق و پاداش ها و غیره برخوردار است!؟
در فصل تابستان هم به اصطلاح اسمش تعطیلات طولانی آن چنانی است اولا چنین سنتی از قدیم الایام وجود داشته و ربطی به حال ندارد، ثانیا تجربه نشان داده که در فصل گرما خود دانش آموزان، توان و رغبت تحصیل ندارند و عادت به تعطیلی در تابستان به فطرت ثانوی مبدل گشته است و چنانچه اگر خلاف آن اتخاذ شود و مسئولان آموزش و پرورش بخواهند تعطیلات تابستان را ملغی کنند با مقاومت دانش آموزان و خانواده های آنان که معترضین و نق زنان و یاوه سرایان هم جزو آنان هستند روبرو خواهند شد و بهانه خواهند آورد که ای داد و بیداد می خواهند تعطیلات و خوشی ما را زهر مار کنند!!؟ پس ثابت می گردد که این چنین ایرادها و توپیدن به معلمان، از سر صدق و صفا و صرف انتقاد نبوده و غرض و مرضی در کار می باشد!
ادارات آموزش و پرورش در تابستان نیز دائر بوده و معلمان نیز علاوه بر آن که برای جبران مافات و کم و کاستی حقوق و دخل شان مجبورند در کنار مختصر پولی که بر اثر زحمت و کار (آن هم به طور نوسان و گهگاه و پاره وقت و ناقص) به دست می آورند برای تجدیدی ها و امتحانات آنان وقت قابل توجهی را مصروف می دارند.
پس تابستان آنها نه تعطیلات آن چنانی دارد و نه کار دوم و جنبی برای همه ی آنان وجود دارد تازه اگر چندرغازی هم نصیب آنان گردد تنها ذره ای از آن چیزی است که حق آنان بوده و بسیار کمتر از آن میزانی است که بعضی ها چپو چپو می کنند.
مدیر و معاونین حداقل چند روز در هفته های تابستان را موظفند در مدرسه حاضر گردند و در شهریور ماه و گاها و بیشتر اوقات حتی در تیر ماه هم این تراژدی تکرار می گردد. با این توضیحات و مطالب غیر قابل انکار و اظهر من الشمس، دیگر چه جای بلوف زدن و اتهام زنی و تفرقه افکنی است!!؟
جناب دروغگویی که مدعی هستی معلمان به اعتراض عادت کرده و کاری جز اعتراض ندارند، اولا این اعتراض ها که برخلاف اگراندیسمان حضرتعالی و همپایگی هایتان بسیار اندک و موردی بوده و ثانیا حق طبیعی، شرعی، قانونی و مدنی و عرفی آنان است و چنانچه اگر حق و حقوق آنان آن چنان که برای شماها محفوظ و ملحوظ می باشد، متحقق می گردید، این گونه مثل خار در چشمان تان نمی خلید! و اگر شما حضرات نیز جای معلمان بودید نه تنها معترض و ناراضی بودید بلکه صدایتان گوش فلک را هم کر می کرد! و آسمان و زمین و زمان را به هم می دوختید!
....و اما سخنی هم با آن برادران عزیز فرهنگی داریم که به جهت ابراز خشم و نارضایتی از رفتار و عملکرد غلط، انحرافی و ضد انسانی- فرهنگی آن روزنامه کذایی و آن قلم به دست نادان به قلم و علم و معرفت، روزنامه را به آتش کشیدند، ضمن پاسداشت مرام و ایده و شجاعت و غیرت و حمیت شما و این که احساس مسئولیت و تعهد نموده و بی تفاوتی را برنتابیدند، مع الوصف این دکترین و منشور الهی، انسانی را بایستی مدنظر داشت که چه بسا معاندان و مغرضان دوست داشته باشند و حتی دست به تحریک بزنند و آتش بیار معرکه باشند که طرف مقابل از جاده ی تعقل و تفکر و اعتدال و توازن و منطق خارج گشته، پاسخ قلم به قلم را کنار نهاده و وارد جریان و طوفان سهمگین و مهیبی شود که کنترل و یا خارج شدن و مدیریت اصولی و منطقی و معقول آن سخت و یا محال گردد.
در چنان درامی تراژیک، دشمن و یا بازی خوردگان و محرکان داخلی و مشوقان خارجی آنان، از فرط خوشحالی و مسروری، جشن گرفته و به پایکوبی می پردازند و این چنین به جهانیان وانمود می سازند که طرف مقابل، حرف و حدیث و منطق و استدلال برای عرضه و ابراز نمودن نداشته و در موضع انفعالی و عکس العملی و واکنشی متعصبانه و عجولانه قرا گرفته است!
این همان مصداق آب به لانه ی مورچه ها انداختن تلقی می شود! در صورت عدم پاسخ مستدل و منطقی و دست زدن به خشونت و عصیان و آتش زدن روزنامه و غیره، مخالفان و طراران و ماجراجویان و نان به نرخ روزخوران، ضمن محکوم و متهم ساختن افراد مقابل و آشوبگر و خشن جلوه دادن آنها، هم خویشتن را برنده اعلام و معرفی می نمایند و هم این که زمینه ی بستر سرکوب و حداقل، پاک کردن صورت مسئله را باز می یابد و این گونه در بازی خطرناک و عجیب کیش و مات بر حقانیت و برتری صوری و موذیانه خود، جامه ی عمل پوشیده و به اهداف شوم خود فائق می آید!
نبایستی فراموش کنیم که اساسا، برخورد دفعی شتاب زده و احساسی آن هم آتش زدن روزنامه و هر جریده ای، کتاب و غیره روشی پسندیده و معقول و محکمه پسند نمی باشد.
خداوند در قرآن کریم حتی مومنان را از فحش و ناسزا گفتن به خدایان، بت های مشرکان برحذر می دارد زیرا در صورت دشنام دادن به تعبیر خدا در کتاب مقدس قرآن، آنان نیز به مقدسات شما ناسزا می گویند!!؟
البته در چندین جای قرآن کریم آن هم پس از آن همه بصیرت بخشی، آگاهی بخشی، مهربانی، عطوفت، انعطاف، گذشت و نصایح مشفقانه و نیز "لا اکراه فی الدین" و اجازه ی اظهار نظر و انتقاد دادن و اعطاء آزادی کامل و فوق تصور بشری و بیش از سایر مکاتب و ادیان و مرام ها به مخالفان، در موارد خاص و ویژه آن هم در موقف و در مقام تدافعی و نه تهاجمی و نه حمله ابتدا به ساکن، دستور مقابله و مبارزه با خرافه، ظلم و مقابله به مثل با سران شرک و کفر و نفاق و به بند و بردگی کشندگان خلق خدا و محرومان و مظلومان و لعن آنان "... یلعنهم الله و ... " داده شده است که آن هم نادر و استثنا می باشد!
اما عقل، دین و بشریت و عرف هرگز به آتش کشیدن کتاب و روزنامه را نمی پسندد، این مغول ها و بنی امیه و امثال کسروی عامل و مزدور انگلیس و رضاخان قلدر بودند که کتب و مکتوبات را آتش می زدند و متاسفانه احمد کسروی فراماسون و پیروانش با تحریکات بیگانه و اینتلیجنس سرویس و جاسوسان، حتی قرآن و مفاتیح و ادعیه ی الهی و کتب حافظ و سعدی و بسیاری از شعرا و اندیشمندان و روزنامه های طرف مقابل را طعمه ی آتش ساختند که برخی احزاب مشکوک در آستانه ی مشروطه و پس از آن نظیر مظفر بقایی و توده ای ها و چماق به دستان دربار و شعبان بی مخ ها و هواداران بی کله و احمقشان به چنان اقداماتی شنیع و قبیح مبادرت می ورزیدند!
و صد البته قصدمان یکسان سازی عمل آنان با اقدام اخیر آتش زدن روزنامه خراسان و همشهری را نداریم و این برادران از سر عشق و غیرت و علاقه به فرهنگیان و تنفر از مخالفان و خدای ناکرده نه از منظر توحش و وابستگی به این قرآن دست به چنین اقداماتی زده اند اما سخن این جاست که در تاکتیک اشتباه کرده اند! و لا غیر.
سخن و قلم از جمله فاکتورها و مولفه های مهم و تاثیرگذار هستند که با تکیه گاه و گرانیگاه علم و عقل و معرفت قادر هستند بزرگترین ترک ها و شکاف ها را در دیوارهای قطور سنگی و آهنین جهل و خرافه و ظلم و سیاهی ایجاد نمایند و چشمه سارهای دانایی و ایمان و اراده و همت را پدیدار نموده و آدمیان تشنه و شیفته ی حق و حقیقت را در زلال معرفت و پاکی و نور سیراب نمایند.
چه بسیار انسان های دانا، فاضل، هوشمند که با نور علم و همت و اراده ی پولادین و خلل ناپذیر خود و با توجه به کلان نگری، آینده نگری و جهان نگری وسیع و اقیانوسی خود حربه را از طرف مقابل گرفته و خودخواهان و مدعیان کاذب و تنگ نظران را سر جای خود نشانده اند. تاریخ زندگانی بشر مملو و مشحون از چنین افتخاراتی است.
سقراط چه سان بساط دروغ و خدعه و نیرنگ و خرافه و سیاه نمایی های سوفیست ها و شعبده بازان زمانه را که خلق الله را سرکیسه می کردند و خود را محق و طرف مقابل را باطل جلوه می دادند، بر هم زد و چاره ی کار را در مبارزه با جهل جاهلان و دزدان سر گردنه ی ایدئولوژیک را در علم و دانایی و هوشمندی دانست.
یاران پیامبر همچون جعفرابن ابیطالب و سایر پیروان صدیق و دانشمند و فرازمند نبی اکرم اسلام (ص) چگونه با آن استدلال ها و منطق والا و جذاب و شیرین و در عین حال کوبنده و ماندگار و تعیین کننده ی خویش و با دفاع اساسی از مرام خود و رفع اتهامات ناجوان مردانه به عیسی مسیح (ع) و مریم پاک (س) و با تکیه بر مستدلات قرآنی، ضمن مجاب ساختن نجاشی پادشاه حبشه و زمینه سازی برای گسترش اسلام و توسعه و رشد مسلمانان و جلوگیری از محکومیت و مغبون واقع شدن و رفع خطر از مسلمانان، ابوسفیان و دست نشاندگان و مزدوران وی و کسانی را که مترصد قتل آنها بودند منکوب و منزوی نمودند!
و یا آن دخترک دانا و هوشمند که با آن استدلالات و منطقیات خود و مجاب نمودن حجاج بن یوسف ثقفی سفاک و خون ریز و جلاد، جان هزاران انسان بی گناه مظلوم را از مرگ قطعی و حتمی نجات داد و خدمات شایان توجهی به عالم بشریت و دیانت و معنویت و تاریخ نمود!
با آن دلائل و سخنان پر محتوی و محکمی که آن دختر بچه در مقابل آن ظالم تاریخ عنوان نمود و خاطر نشان کرد که اگر قصد جان این همه افراد را داری پس چگونه و بر چه کسانی می خواهی حکومت کنی برای بقاء حکومتت هم که شده به زنده ماندن این مردم نیاز داری و چنانچه اگر به عنوان مایات و خراج ثروت آنها را از کفشان بیرون آوری، چگونه با این فقر و تنگدستی و فشار بر مردم می خواهی اقتصاد و مملکت را بچرخانی و بر عایدات دولت بیفزایی!؟
در واقع، این حجاج و طرفداران او بودند که محتمل شکست شدند و نه مردم و مخلوقات الهی و آن مردم مظلوم که می رفت جانشان ستانده شود جان سالم به در بردند و بر نبوغ و هوش و دانایی و ایمان و اراده و شهامت آن دخترک، گل های مرحبا و احسنت نثار کردند! و نام آن دختر بچه و آن منطق و استدلال خلل ناپذیرش در تاریخ جاری بشری و گذر ایام و زمان جاودانه ماند! هم اینک و با توجه به اوضاع و شرایط حساس منطقه و جهان و با عنایت به نقشه های شوم و خانمان سوز استکبار جهانی و برخی ایادی پنهان و آشکار آن و عربده کش های مستانه و افزون خواهانه ی دشمنان این آب و خاک و دین و ملت و کشور، نیازمند هر چه بیشتر امنیت خاطر ، آرامش، همبستگی، اتحاد و توجه به منافع کلان نظام و کشور و دشمن شناسی در اشل گسترده داریم.
شایسته است که یادآوری نماییم اقتدار و شکوه و صلابت و کیان امروز کشور و عظمت و عزت این مرز و بوم و میهن اسلامی، مرهون دکترین و مشی و روش هوشمندانه و آگاهانه و انعطاف معقول و متوازن و در عین حال صلابت مرام و گفتار مردم، مسئولین و رهبری حکیمانه امام فقید و رهبری محبوب ملت می باشد و همگان بایستی چنین الگو و مانفیستی را نصب العین خود قرار بدهیم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید