موضوع انتظار فرج بقیة الله الاعظم (عج) یکی از عمده مسائل اساسی و حیاتی جوامع انسانی و به ویژه جامعه مسلمانان جهان می باشد. انتظار ظهور حضرت صاحب الزمان (ع) در معنی و مفهوم والا و در عمق و گستره آن که با خودسازی همه با ایثار، تعاون و مبارزه دائمی با استکبار و موانع رشد و کمال و سعادت انسان ها توأمان و عجین می باشد،پویایی و عروج ارزش های الهی، انسانی و زمینه ساز قسط و عدالت، آزادگی و حریت و نهادینه شدن اخلاق حسنه در جامعه می باشد. این چنین انتظاری است که مثبت تلقی شده و جامعه را از رکود و رخوت و انجماد و عقب گرد، رهایی بخشیده و از منظر رسول گرامی اسلام (ص) افضل اعمال شمرده می شود. در غیر این صورت، انتظار، انتظاری منفی و توخالی و تجریری قلمداد شده و سرنوشتی هولناک و اسفناک و دهشت آفرین برای جوامع بشری رقم خواهد زد.
لحظه شماری برای ظهور و قیام مهدی موعود آن یگانه منجی جهان بشریت از چنگال طواغیت و ستمگران و حرام خواران و مستکبران و عدالت ستیزان، اگر چه یک ایده آل از جنبه تعالی آن مطرح و تلقی می گردد اما هرگز به دور از واقعیت و تحقق عینی و تعین حقیقی و تجربی محاسبه نمی شود.
وقتی پای شناخت ایمان، یقین، اخلاص، صداقت و جهاد فی سبیل الله و مقاومت و صبر انقلابی و مستمر و ثمربخش به میان آید و انتظار، انتظاری تحرک آفرین، انتقاد ساز، اعتراض آمیز و مخالفت با وضع محافظه کار و خفت آور و رگه های تبعیض، بی عدالتی و فساد، رانت خواری، چپاول بیت المال و خلاصه مسیر، مسیر عصیان علیه مسلمان نمایی و راهزنی دین و مذهب و ناموس و شرف و غیرت باشد علاوه بر آن که وظیفه و تکلیف انسان آرمانی و ایمانی در عصر غیبت تحقق یافته و عبادت تلقی می گردد ، پروسه ارزشمند، تاریخ ساز، عدالت آفرین و احیاء اسلام و انسانیت فرج نیز محقق می شود. در چنین حالتی است که دجالان روزگار و مستکبران داخلی و خارجی و مهدی ستیزان و حقیقت گریزان، شکست خورده امحاء می گردند و مستضعفین زمانه و پابرهنه گان و محرومان و زجرکشیدگان به حقوق حقه و شایسته و بایسته خود در تمامی عرصه های مادی و معنوی و زمینی و آسمانی نائل می گردند.
اینجاست که آرمان شهر از حالت نا کجا آبادی و هپروتی و خیالی به در آمده و مدینه فاضله و یوتوپیسم در اشل گسترده و غایت القصوای خود رخ عیان می نماید. منتظران راستین و حقیقی امام زمان (عج) عدالت را در صفحه کتاب و کاغذ و زبان و شعار و یا برای جذب رای و کسب مقام و پست و ثروت و به عنوان پشتوانه غارت و دزدی و قدرت و اسلحه و عوام فریبی برنمی تابند. وقتی نام عدالت و حق بر زبان جاری و بر ورق نگاشته می شود، بایستی تداعی نام و یاد مقدس علی (ع) و مهدی (عج) در ذهن و قلب نقش بندد و خورشید رخشنده و تابناک اسلام و قرآن و تشیع برجسته و نمایان گردد، نه آن که قاسطین و ناکثین و مارقین جولان دهند و حق و حقیقت و عدالت را به مسلخ برده و قربانی امیال و آمال پلشت و بهیمی خود و حزب و باند و گروه خود سازند .
متاسفانه ما در حالی نیمه شعبان و سال روز میلاد آن یادگار پاک رسول ( ص ) و علی و حسین ( ع ) را جشن می گیریم و خویشتن را منتظر ظهور آقا می دانیم که آن حضرت به واسطه نیات و افکار و اعمال ناشایسته و گنه آلود و لقمه های حرام یا شبهه ناک و پشت هم اندازی ها ، فساد ، فحشا ، جنایات ، خیانت ها ، دروغ ها ، تهمت ها و بسیاری اقوال و رفتار و کردار ضد انتظار بسیاری از ما به اصطلاح مسلمانان آزرده خاطر و خشمناک گشته و اشک از دیدگان پاک و نورانی شان سرازیر می گردد ؛ حتی آن حضرت ، به یکی از مومنین و محبان خویش فرموده بودند گوئی این مردم و نمازگزاران اصلا امام زمانی ندارند ؟!
متاسفانه نه اعمال مان ، اعمال درست و حسابی و صادقانه و مخلصانه است و نه دعایمان ، دعای از درون و خالصانه و صادقانه و بی شیله و پیله ؟!
آنانی که مترصدند تا به ملاقات آن حضرت ( ع ) نائل گردند ، به قول آن عارف بزرگ و معلم ومربی اخلاق ، سعی می کنند به جای تحقق صرف این آرزو ، خود را مزکی و عامل به احکام خدا و قرآن و سفارشات پیامبر و معصومین ( ع ) و متخلق به اخلاق الله نمایند ؛ علاوه بر آن که ، حضرت صاحب الامر ( ع ) در جایی فرموده اند شما خودتان را اصلاح کنید ، ما خودمان به دیدار شما می آئیم !
نگارنده حقیر و امثال راقم این سطور اگر چنان چه نتوانسته ایم قدمی در راه اصلاح جامعه برداریم و موفق نشده ایم تا یار آن حضرت بوده و غباری از چهره نورانی و پاک آن معصوم زدوده و بر انبساط خاطر و تعجیل ظهور آن یادگار انبیاء و اولیاء خدا بیفزائیم ، لااقل با این اعمال و رفتار سخیف و زشت و ضد اسلامی مان بیش از پیش خون به دل آن امام همام ننموده و بر رنج و حرمان و غصه و کوه درد آن مضطرّ حقیقی در پیشگاه حضرت حق نیفزائیم .
امید که با تجدید نظر در فکر و عمل و روش زندگی خود ، بنده ای راستین و حقیقی برای خدا و مرضی نظر آن غائب حاضر و حاضر غائب و ختم اوصیای مهدی عزیز باشیم .
ان شاءالله
در زمره اندیشمندان و مربیان و معلمان تعلیم و تربیت از قبیله واقع گرایان، تجربه گرایان و البته طبیعت گرایان که پیرامون انسان و جایگاه وی سخن گفته و نوشته اند می توان از روسو یاد نمود. قدر مسلم این است که طبیعت گرایی این فیلسوف بزرگ و معروف به میزان قابل توجهی متفاوت از امثال داروین، هابز و اسپنسر می باشد. روسو دغدغه انسان شدن و کمال و رشد و سعادت و بهروزی آدمیان را داشت و این پروسه را مقدس و در الویت می دانست. این متفکر سنت شکن که به واسطه برخی نظرات جنجالی و ممزوجی از سنت - مدرن خود خشم عده ای را موجب گشته بود جامعه، قانون، دولت و حتی جامعه مدنی را مزاحم و زندان انسان ها می دانست و به تعبیر ما بازگشت به خویشتن را طالب بود.
امیل او ترجمان و گویای چنین مدعایی است." او وضع آموزش و پرورش زمان خود را مورد انتقاد شدید قرار داد و آن را بدو مایه تباهی معرفی کرد زیرا پدران و مادران و معلمان، به جای این که به کودکان و نیازها و استعدادهای ایشان بیندیشند و توجه کنند، صرفا به فکر مقتضیات بزرگ سالان هستند ؛ غافل از این که تربیت، هنگامی موثر و مفید واقع می شود که قدرت ها و ضعف های کودکان را در نظر بگیرد و با نیازهای دوران کودکی سازگار باشد.
روسو تقریبا با هر گونه نظم اجتماعی موجود زمانش مخالف بود و این مخالفت او را می توان در عبارت مشهورش ملاحظه کرد: « مخالف آن چه هست عمل کنید که در این صورت خود را همواره در راه صواب خواهید یافت. » در جای دیگر می گوید: « همه هیات های اجتماعی جز توده واحدی از تناقض ها نیستند که مردم فدای آنها می شوند. » به این سبب در کتاب معروفش امیل کودک خیالی به نام امیل را از والدین و جامعه و مدارس دور نگه می دارد تا او را بر وفق طبیعت تربیت کند زیرا بر این باور بود که هر چیز مادامی که ساخته خداست زیباست و هر چیز که دست آدمی به آن می خورد، دچار تباهی و فساد می شود.
" فلسفه جدید تربیت"
بازگشت به طبیعت روسو الزاما به معنای فراتر از قانون، نظم، حکومت، دولت، پارلمان، دموکراسی و احزاب و مدنیت نمی باشد، النهایه شاید بتوان گفت او نیز همچون تامز هابس می اندیشید و ناچارا برای فرار از بی نظمی، هرج و مرج و خشونت و حیوانیت تن به قانون و نظم اجتماعی و مقررات و مدنیت می داد!
روسو انسانی را می پسندید و در آرزوی ساختن اش بود که عاطفی، اخلاقی، اندکی درون گرا و ذات گرا متوجه فطرت و غرائز طبیعی اما سالم و ابداع گر و فداکار و خیّر و پای بند مذهب، دین، اخلاق و عرف جامعه باشد.
روسو اگر عاشق هم بود، افراطی و بی بند و بار و هرهری مذهب و عیاش و لجباز و اهل کاباره و فساد نبود، می توان چنین گفت که در حد خودش و با عنایت به چارچوب و ساختار اجتماعی، مدنی، خانوادگی، مذهبی و فرهنگی و تمدنی خاص خود و اطرافیان و زمان و مکانش، فردی متعادل ، متوازن و دوست داشتنی و انسان گرا و عقل و عرف گرا و عاطفی بود.
روسو به امر تربیت و آموزش و پرورش بسیار بها می داد و البته جامعه و مدرسه و معلم و دانشگاه و حکومت و دولت و پارلمان را به منزله جزایر دور افتاده و تنها نمی انگاشت و تمام این عوامل و فاکتورها را با خانواده و طبیعت و ذات و فطرت و امیال مثبت و متعادل آدمی مرتبط می دانست.
در اینجا به دو مطلب اساسی از منظر ژان ژاک روسو و مفسران "رسوئیم" و آثار او می توان اشاره داشت. یکی آن که او اساس و ذات و محور را طبیعت- فطرت می دانست، دوم آنکه سایر پارامترها و عوامل را در صورتی مجاب و مفید و کارآمد می پنداشت که رنگ طبیعت ناب را از دست ندهند و هر یک ساز خود را نزند و قانون علت و معلول و یا لازم و ملزوم را لحاظ نمایند. آن جا که پای آموزش و پرورش به میان می آید "روسو می گوید آموزش و پرورش سه جهته است . هر سه جهت هم اساسی هستند:
" از طبیعت به ما می رسد، از انسان می رسد، یا از اشیاء. رشد و نمو درونی اعضاء و قوای ما تربیت طبیعت است این که یاد بگیریم آنها را مورد استفاده قرار دهیم تربیت مردم یا آموزش- پرورش از سوی مردم است، و آنچه با تجربه خود از محیط به دست می آوریم تربیت اشیاء یا آموزش- پرورش به وسیله اشیاء است."
به عبارت دیگر، آموزش- پرورش انسان سه منشأ دارد:
1-منشأ طبیعی: رشد و نمو اعضای درونی و استعدادها
2-منشأ انسانی: آموختن از مردم
3-منشأ اشیاء: کسب تجربه از موقعیت ها
پس، هر کس سه معلم دارد: طبیعت، اشخاص و اشیاء. حال اگر این سه با هم کار کنند و هماهنگ باشند به فرهیخته خوب با آمدن شخص خواهد انجامید. به نظر روسو این هماهنگی به ندرت اتفاق می افتد. هر چه تعداد معلمان کودک بیشتر باشد، با توجه به تفاوت های شخصیتی آنها، تربیت مطلوب او دشوارتر خواهد بود. روسو با وجود این که نظریه تربیتی ایده آلیستی دارد، از بزرگترین پیشروان فلسفه ناتورالیسم در آموزش- پرورش (انسان) به شمار می رود، هر چند که فلسفه او با نظریات ناتورالیست ها تفاوت هایی دارد. او مخالف تکوین عادت و شرطی کردن رفتار در زمان خود بود." ( به نقل از فلسفه جدید تربیت- علی اکبر شعاری نژاد )
از نقطه نظر متفکران و روسو شناسان عصر، ژان ژاک روسو، معتقد بود که محرک رشد و نمو ذهن از درون سرچشمه می گیرد و باید به دانش آموزان و نوجوانان آن چنان پرداخت که باغبان به گل های خود می پردازد. محیط سالم، اجتماع متعادل، دولت و حکومت عاقل و معتدل و سالم و خدمتگذار واقعی، قوانین خوب، تبلیغات بدون حواشی و پروپاندیسم رایج جهان، امکانات تغذیه سالم و اقتصاد و معیشت مناسب لازمه یک فرآیند مثبت و متوازن و هدفمند انسان شدن و انسان ساختن است.
لازم نیست انسان به کوه و دشت و دمن و غارها پناه ببرد و یا در عوالم ذهنیت و مجردات سیر کند بلکه یک محیط سالم خانوادگی به پروسه و فرآیند انسان ساختی به شدت و در عمق و گستره اعجاب انگیز و معقول و منطقی کمک می کند.
روسو به تجربه واقعی و انباشته های علمی- پراتیک و نه خیالی و وهمی نیز اهمیت می داد و چگونگی بهره برداری از این تجارب را نیز برای فرزند- دانش آموز مهم و زیر بنایی می دانست. به همین منظورآموختن اصول اخلاقی و انسانی و معنویات به فرد تحت تربیت و آموزش از مهمات و ضروریات قلمداد می گردد. این دانشمند بزرگ و فیلسوف ماندگار، مقصود واقعی دانش آموز را انسان محیط وی می دانست. برای نیل به هدف راستین در امر تربیت، شناخت خیر و شر، آموزش و پرورش حقیقی، کمتر پنداری و عملیاتی و پراتیک، لازم و اجتناب ناپذیر می باشد.
آنچه از نظر روسو به پارادوکس و تناقض و بن بست در امر تربیتی انجامد ؛ عدم تطابق حرف و عمل، ذهن گرایی زوار در رفته و افراطی، عدم هماهنگی روش کار مدارس با قوانین طبیعی و جابه جایی نقش ها و تقدم، تاخرهای نابجا و اجبار و تحمیل به جای اراده و اختیار و تقدم هر چیز بر خانه و خانواده است.
آنچه را که روسو به عنوان آفات و یا عوامل ناکارایی و نیز مانع آموزش و پرورش متناسب و مفید انسان یاد می کرد عبارتند از کتاب محوری، محروم نمودن کودک و جوانان ابداع، خلاقیت، تفکر و انتقاد و مقاومت و اعتراض سالم و به جا، بایکوت کردن فلسفه طبیعی، به محاق پسران نقش خانواده، آموزش تحمیلی و فکر و وجود خویشتن را بر دانش آموز تحمیل نمودن.
روسو می گفت آموزش تحمیلی، تکیه صرف بر محتوای کتب و تکرار مکررات و تکیه بر کاربرد افکار دیگران منهای تعقل و تفکر کودک و نوجوان را از عین حقایق بر کنار نگه داشته و تنها سایه و علامتی به آن ها می دهد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
کانت، پلی میان سنت و مدرن، عقل و حس و تجربه
از فیلسوفانی سخن می گوییم که به یکی از جنجالی ترین اندیشمندان عصر خود و این زمان بدل گشته است.
فیلسوف ریز نقش ما به گونه ای گفت و نوشت که آتوریته ای عجیب و یک الیت مهم و تمام عیار مورد بحث از خود به یادگار گذاشت. برخی او را در دار و دسته انتقادگرایان و انکارگرایان معروف و پندارگرایان جای داده و وی را منتسب به افلاطون و حتی ماقبل سقراط دانسته اند و پاره ای از محققان و تیزبینان عرصه اندیشه و فرهنگ و فلسفه، از او به عنوان حامی و مدافع رئال و عین اثبات گرایی و مدرنیته و حتی شکاک و ضد ماورءالطبیعه یاد کرده اند.
ایمانوئل کانت هر چه و هر که بود، انسانی والا و معظم و متاله بود و اتفاقا دغدغه دین و خدمت و حکمت داشت. این حق را هم به برخی منتقدان و یا طرفدارانش می دهیم که کانت یک فیلسوف و انسان شناس و ریاضی دان، تاریخ دان و کیهان شناس پیچیده و صعب المعرفه هم بود. مسلما شناخت از وی وقت و عمق و گستره بیشتری نسبت به دیگر فیلسوفان و اندیشمندان نظیر دکارت، لایب نیتس، هیوم، جیمز و حتی ارسطو ، افلاطون و .... می طلبد.
خود او پس از " نقد عقل محض " در رساله ای دیگر، به تفسیر، توضیح و تاویل و حتی اصلاح برخی نظراتش هست گمارد. " دین در محدوده عقل کانت" فراتر از آن چیزی است که ظاهرگرایان و یا مخالفانش عنوان می کنند. او هرگز لاقید، سوفسطایی و لاییک نبود. گرایشات خانوادگی و اولیه او به " پیتیسم" به این مدعا گواهی می دهد. حال اگر مدتی به کلیسا نمی رفت و یا مبغوض پادشاه زمان و برخی متدینان قرار گرفت بحث دیگری را می طلبد و زمانی دیگر. اما او در مکتبی پرورش یافت که معتقد بود " ایمان حقیقی آن ایمانی است که عمل، آن را تایید کند" و یا " این ایمان است که مومن را توجیه می کند."
شاید این جمله کانت که می گفت:" اراده کرده ام که علم به مابعدالطبیعه را ویران کنم تا ایمان را پا بر جا نمایم."
به مذاق برخی خوش نیامده مع الوصف همان ماوراءاطبیعه را ریشه در اخلاق و وجدان تلقی می کند و غرض او از ماوراءالطبیه و مابعد الطبیعه روشن است. اولا او عوالم بالا و جهان آخرت و ملکوت و لاهوت را بر حق و درست می دانست و خود فردی متعهد و الهی و صاحب کمالات و فضائل اخلاقی و ایمانی بود، ثانیا معتقد بود که صرفا نباید به مسائل ذهن و مقولات ذهنی و عقول پرداخت، ثالثا خیلی رک و راست و بدون پروا چنین می گفت و می پنداشت که عقل عاجز از ادراک خدا، نفس ، اراده و مقولاتی از این دست می باشد.
غایت قصوی او و امر والا و اعظم کانت و رسالاتی چون " یگانه مبنای اثبات وجود خدا " و چهار برهانی که برای اثبات وجود خدا اقامه می کند جملگی دال بر موحد بودن اوست." نقد حکم " یا فلسفه جمال (زیبایی) و هدفداری و کندو کاوی که در اخلاقیات، فطریات و درون آدمی می کند جملگی نشان می دهد که کانت طبیعی مذهب نبود آنجا که هم از نظریه طبیعت روسو دفاع نسبی می کند، غرض و مقصود وی بازگشت به طبیعت و فطرت و سرشت آدمی و دوری گزیدن از تمدن پوشالی و زرق و برق های زندگی و دل مشغولی های مادی و صنعت گرایی افراطی مخالف سنن و مذهب و اخلاق است.
در باب مفاهیم عقل و مدرکات حسی و تطابق آنها و اینکه فاهمه و مقولات دوازده گانه و ما قبل تجربه و خود حس چه کاربردی دارند نظراتی دارد که خارج از حوصله بحث و زمان می باشد. از نظر کانت در تجربه ، کلیت و ضرورت نیست و معانی سه گانه دیگری هم هست یعنی نفس، جهان و خدا که در تجربه بازتابی ندارد که بر آن منطبق شوند و هر آنچه را که عقل در مورد این معانی اثبات می کند، نادرست است. کانت معتقد بود عقل عاجز از ادراک حقایق، معنویات، متافیزیک، خدا و غیره می باشد. اما او می گوید:" اختیار، خلود نفس و خدا اموری هستند که عقل عملی به آنها می رسد اگر چه عقل نظری عاجزانه استدلال بر آنهاست و اینها مسلمات عقلی عملی است."
البته در چگونگی طرح مساله و طرق نیل به مقصود و ارادت آقای کانت به مبحث خلود و خدا، مباحث چندی از سوی منتقدان مطرح و عنوان شده است من جمله اینکه استدلال از تصور تکلیف به ضرورت خلود و خدا استدلال صحیحی است به شرط اینکه ما برای عقل، توانایی درک موضوعات خارجی و برای اصل علیت، اعتبار عینی و خارجی قائل بشویم..... و گفته شده گره گشایی کانت در مساله خلود و خدا فقط لفظی است و او این دو تصور را مبتنی بر تصور تکلیف می کند در صورتی که تصور تکلیف، یک صورت صرف است و از سایر صور عقیله متمایز نیست. برخی نیز می گویند کانت، آن بنایی را که ساخته بود به دست خود ویران می کند. القصه کانت متاله دغدغه فضیلت و رشد و کمال و بهروزی انسان را داشته و از این که به انسان به مثابه یک ابزار بنگرند، سخت ابا داشته و مخالفت ورزیده است. کانت تا بدانجا برای انسان، ارزش قائل است که می گوید:
" چنان عمل کن که انسان ها ( خودت و اشخاص دیگر ) هدف باشند، نه وسیله. زیرا انسان، وسیله نیست، بلکه غایت و هدف است. بدیهی است که انسان را هدف انگاشتن و بر این مبنا عمل کردن، عین نیکی و خیر است. او انسان ها را از انجام دادن عملی به خاطر منفعت بر حذر می داشت و می گفت تکلیف را فقط باید به خاطر خود تکلیف انجام داد.
تکلیف اخلاقی، امری مطلق و غیر مشروع است. بنابراین عملی که به خاطر جلب سود یا دفع زیان صورت گیرد و نیز عملی که از بیم کیفر و یا به امید مزد انجام شود، عملی اخلاقی نیست. فی المثل وقتی خرد به کسی فرمان می دهد از افتادگان دستگیری کن، شخص نباید به امید آنکه در در روزگار افتادگی، از او دستگیری شود به دستگیری افتادگان کمر بندد.
ایمانوئل کانت می گفت:" چنان عمل کن که بتوانی قبول کنی همه کس در همه وقت و همه جا بدانگونه عمل کنند.یعمنی عملی اخلاقی است که انجام دهنده آن بپذیرد همه مردم به شیوه او عمل کنند. مثلا وفای به عهد و وعده عملی است اخلاقی زیرا آن کس که به عهده و وعده خود وفا کند، آرزو دارد هم چنان عمل کنند، همه به وعده خود وفا کنند، اما وعده خلافی، عملی غیر اخلاقی است."
پیرامون مقوله آزادی هم کانت، متعادل و منطقی می اندیشید و از بی بندوباری و افراط و تفریط پرهیز می کرد. به نظر وی انسان نه یک سره آزاد است و نه کاملا مجبور. آدمی تا آنجا که به فرمان عقل گردن می نهد آزاد است و آنگاه که تحت تاثیر طبیعت خویش قرار می گیرد، اسیر خوی حیوانی خود قرار می گیرد و بنده هواهای نفسانی خویش می شود.
اگر رنه دکارت فراتر از ارسطو می اندیشید و همانند " توماس آکویناس" معتقد نبود که حکمت ( فلسفه) صحیح، همان فلسفه ارسطو است و یا نظر را مقدمه عمل می انگاشت، کانت از خود دکارت هم فراتر می اندیشید. او در مبحث بود و نبود (نومن و فنومن) عقیده خاص خود را داشت و معتقد بود عقل قادر به درک و شناخت بودها و ذات نیست. کانت خود عقل را نقد کرد. کانت می گفت: عقل عملی (وجدان اخلاقی) خیر را از شر باز می شناسد و انسان را مکلف به انجام عمل خیر و اجتناب از عمل شر می کند یعنی برای انسان، تکلیف معین می کند.
لازمه تکلیف اخلاقی و اجرای آن اختیار و آزادی است. وجود تکلیف مستلزم آن است که عدالت اجرا گردد. هر کس جزای عمل نیک یا کردار بد خود را عادلانه و به طور کامل ببیند. اما می بینیم که در این عالم، عدالت بدان گونه که باید اجرا نمی شود، این جاست که ایمان قلبی و احساس دل ما که به قول ژان ژاک روسو از منطق سر بالاتر است به ما می گوید که: بی گمان جهان دیگر ( معاد و آخرت) وجود خواهد داشت. یادآوری دادگر( خدا ) که از روی عدالت حکم می راند، نیکی را سزای نیکی می بخشد و بدی را کیفر می دهد و آنچه جاودان می ماند تا آن مزد و کیفر راستین را بگیرد روح است. ( اثبات جاودانگی روح )
کانت نه یک سنت گرای محض بود و نه یک مدرن گرای مطلق و از خرمن علم و فلسفه هر فیلسوفی چه قدیم و چه هم عصر خود، خوشه فراخور حال خود برداشت می نمود. از نظر این فیلسوف بزرگ و دوست داشتنی، سنت و آموزه ها و ایده های پیشینیان و البته ممتازها و برگزیده های آنان در خور تحسین و عنایت بود. ارادت او به چنان گزاره ای برخی را به این عقیده کشاند که کانت سنت گرا و مثلا افلاطونی نیوتنی و امثال آنهاست و اما توجه و دقت و گرایش وی به مسائل جدید و کشفیات و مدنیات و تجربه و غیره، از او یک فیلسوف مدرن جلوه گر ساخت. نقادی او به این مساله بیشتر دامن زد و لذا عده ای می گویند کانت پدر مدرنیته می باشد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
یک جامعه سالم، متعادل و واقع گرا " رئال " حاوی مشخصات و ویژگی هایی است که بدون آن ها به مرداب و گنداب در " اشل " گسترده مبدل گشته و چشم اندازی تاریک و مرگ بار در انتظار آن جامعه قرار خواهد رفت. از جمله ممیزه های جامعه رشد یافته و سعادتمند از جامعه مرتجع و عقب مانده، عامل انتقاد می باشد. برخی به محض آن که با انتقاد مواجه می شوند، بلافاصله و بدون کمترین تفکر، تعمق و تاملی عکس العمل انفعالی بروز داده و به اصطلاح جبهه می گیرند و انتقاد را حمل بر خصومت و عناد ، نفاق، کفر و یا مصداقی از مصادیق " ستون پنجم " تلقی می کنند! و حال آن که انتقاد در یک فراگرد روان شناختی، و " ماکروپولتیک " یک اصل و ضرورت حیاتی به حساب می آید.
خداوند رحمان و رحیم با آن کمال مطلق و ربانیت و ربوبیت که معبود حقیقی و مالک علی الاطلاق بوده و هرگز اصل تعبد و سرسپردگی در برابر معبودیت و خالقیت و فرامین او را فراموش نمی کنیم، مع الوصف در سراسر قرآن کریمش، سخن از تامل، تفکر، سوال ، سیر و تفحص و کنکاش به میان آمده و همو که از اوئیم و به سوی اوئیم، به صرف پرستش، با ملائک الله با غلاظ و شداد برخورد نکرد و حتی می توان حدس زد، جهت تبیین فلسفه خلقت و راز آفرینش و سرک کشیدن به هزار توی عالم و عیان ساختن هدف و غرض غایی خالق از خلق مخلوق به ویژه انسان، این چنین مصلحت دید و برنامه ای را طراحی و مهندسی نمود تا کوچک ترین نقطه مبهم و مسئله انگیز نگران کننده باقی نماند!
به خوبی می نگریم که پس از سوالات فرشتگان و حتی انتقاد ملائکه و ماجرای ابلیس بود که رگه هایی طلایی و سرنوشت ساز از اسرار خلقت و عظمت و تعالی هستی و شگفتی های آفرینش و علوم و معارف و حکمت ها آن هم پس از قصه " هبوط " آغاز شد؛ مرز حق و باطل و هابیل و قابیل و سیر استکمالی بشر و شکوه وحی و رسالت انبیاء و امامت ائمه(ع) و تفسیر و تاویل عشق و عرفان در غار حرا و مکه و مدینه و کربلا و عاشورا و اتصال خط نورانی سرخ فام حسینی به خط مشعشع سبز مهدوی، تبلور و تجلی یافت.
پر واضح است که انتقاد با تخریب و عناد و بروز دادن عقده های شخصی، حسادت ورزیدن و به اصطلاح امروزی رو کم کنی فرق دارد. یادمان نمی رود در سال 67 در آستانه مجلس سوم وقتی بحث جدایی مجمع روحانیون مبارز از جامعه روحانیت مبارز مطرح شد، امام (ره) هرگز موضع نگرفت و انتقاد تعدادی از علماء و روحانیون را تخطئه نفرمود، بلکه آن را به فال نیک گرفت و در منشور برادری " رهنمود های لازم را ارائه نموده و به بصیرت دهی و آگاهی بخشی همت گمارد و همگان را متوجه خطرات اصلی از ناحیه استکبار جهانی و تشتت و تفرقه و غفلت از درون ساخت.
آن چه که از منظر بنیان گزار جمهوری اسلامی ایران مذموم و غیر قابل قبول از ناحیه عقل و شرع و عرف قلمداد گردیده، انتقام است نه انتقاد.
در سیره اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و رسول گرامی اسلام و کلیت انبیاء نیز با وجود موضوع وحی و فرامین ربانی و مقوله واجب و ضروری انقیاد کامل ولاینقطع در قبال وحی الهی، دو مسئله را نمی توان به فراموشی سپرد: اول آن که با وجود معرفت به حق فرامین حضرت پروردگار و عشق و محبت و تسلیم اوامر خدا، جهت ایمان و یقین کامل یافتن و روشنگری، سوال و تحقیق و معرفت یابی یک حسن تلقی می شود. دوم آن که از نظر الهی و پیامبر(ص) و امام(ع) خود آنان اجازه داده اند تا سوال شود " ان قلت " منطقی و معقول آورده شده و شور و مشورت و چکش کاری و صیقل دهی در مباحث و مسائل روزمره و فردی، اجتماعی، سیاسی، امنیتی و اقتصادی و معیشتی در چارچوب اساسی حق و عدالت و حقیقت صورت پذیرد. موضوع جنگ خندق، نظرپردازی های سلمان، به سوال و جواب و مشورت گذاشتن و نظردهی اصحاب پیامبر(ص) در مورد چگونگی رتق و فتق امور، دفاع یا تهاجم، ماندن در شهر یا خروج از آن و... جملگی موید نظریات فوق الذکر می باشد.
باب " النصیحـةلأمةالمسلمین " که همان خیرخواهی و صلاح زمامداران در هجران جوامع انسانی است جایگاهی شایسته، بایسته و رفیع در هرم حکومتی و امت اسلامی دارد. با این دیدگاه و با غور و تفحص قرآنی روائی و سیره شناسی دینامیک و پویا، مردم سالاری و دموکراسی واقعی و منطقی و اصل همبستگی و اخوت و تحکیم مبانی دینی، اخلاقی و زمینه سازی یک جامعه ایده آل توام با واقعیت، دور از انتظار نیست و خواهیم دید ولایت، نبوت، امامت و امت و تعبد و تقید و آزاداندیشی، آزادگی و مشارکت، رقابت و تداول منطقی قدرت و بلکه اقتدار در هم تنیده و متباین و متغایز به نظر نمی آیند. با چنین نگرشی دیگر انگ سکولار ولائیسم ولاقیدی و لیبرال و یا در نقطه مقابل پاتریمونالیستیک، الیگارشی و الیت پردازی افسانه ای و آریستوکراسی محلی از اعراب نخواهد داشت.
برای نشان دادن اهمیت و ارزش و اثر انتقاد ولو در مواردی و بعضا تند و تیز استاد بزرگوار شهید مطهری معتقد بود هر جا انتقاد و چالش بوده، آن جا اسلام پیشرفت داشته در هر مقطعی از تاریخ که خفقان حاکم بوده و آزادی لازم داده نشده، رکود و عقب گرد وجود داشته است. در اهمیت موضوع انتقاد، جمله ای از مبارز فقید و اندیشمند معروف " روزالو گزامبورگ " وجود دارد که می گوید " لازمه رشد و کمال یک جامعه، خود انتقادی است."
فرهنگ توحیدی به ویژه اسلام که یک دین کامل و جامع الطرف است و هم چنین تشیع و قرآن کریم و انقلاب اسلامی ایران که منبعث از دین و مذهب حقه و سیره نبوی و علوی است مملو از نکاتی است که مبین شوری، مشارکت، رقابت و تداول سالم، سعه صدر، تحمل همدیگر و اخوت، صبر منطقی، درایت، تعمیق و تعمق و در نهایت ثبات و وحدت رویه اصولی و دکترین منضبط و پایدار " اصلها ثابت و فرعها فی السماء " و استراتژی هدف مند می باشد. در چنین حال و هوایی است که ترس و اضطراب و نگرانی بی جا و استاتیک و در جا زدن و انجماد و پوسیدن و پوک شدن رخت بر بسته، فرار مغزها بایکوت شده، بهانه ها از دست مغرضان،فتنه سازان واقعی نهان و آشکار، استکبار جهانی و منافقان ستانده شده و مدینه فاضله هر چند به طور نسبی و محدود، نهادینه می گردد.
تمدن اسلام آن چنان که بزرگانی نظیر سید جمال، عبده، شیخ شلتوت، مطهری، شریعتی، امام (ره) دکتر بهشتی و متفکرانی از غرب چون رنه گنون، ویل دورانت، آنه ماری شمیل، هانری کوربن، چامسکی و ... اظهار نظر کرده اند، برای تفکر، پویایی و دینامیسم و دیالکتیک حتی برتر از ایده های سقراطی، ارسطویی، کانتی و هگلی، ارزش قائل شده است. دیدارها و ملاقات و نشست های صمیمانه گوناگون و متعدد مقام معظم رهبری با اندیشمندان، نخبگان و متفکران و هنرمندان و الیت های جامعه در عرصه های مختلف نمونه و اسوه راستینی است در جا انداختن آن چه که دغدغه اصلی جامعه است و نشان دادن نقشه راه است به همگان و به ویژه کسانی که فرسنگ ها از این دکترین عقب مانده اند.
اگر به راستی دلسوز اسلام و جامعه و بلکه کل بشریت هستیم و خواهان فراچنگ آوردن چشم اندازی روشن تر و امیدوارکننده تر هستیم، با نصب العین قرار دادن منشور و مانفیست بزرگان دین و مذهب و انقلاب و بدون رودربایستی باید گفت یک خانه تکانی اساسی ضرورت تام دارد.