نه خودش و نه صاحب باشگاه و مربی باور نمی کردند که غلام رضا روزی به جهان پهلوان معروف پایتخت و عنصر مشهور جهانی و بین المللی مبدل گردد/ هیچ گاه ناسزا از دهان غلام رضا تختی بیرون نیامد، تبسم او را هیچ کس از یاد نمی برد، اگر خیلی بی ادبی و جفا از کسی می دید در نهایت می گفت جوان برو که قد و قامتتو نبینم/ مردمی بودن و با مردم زیستن و با آنان گپ زدن، جزو فطرت و باطنش بود و منیت و تکبر و خودخواهی و فاصله گرفتن از مردم، کوچکترین جایگاهی در وجود نازنینش نداشت/ او ورزش را وسیله ای برای کسب ثروت و نام و مقام قرار نداد/ من می خواهم به شما عروس و داماد عیدی بدهم . شما میهمان من هستید و پول نهار آن ها را حساب می کند آن هم با یک دنیا مهربانی ، کرامت ، عزت و افتخار ، با تاکتیکی که نگذارد کوچک ترین آثار شرم و خجالت در سیمای داماد دیده شود/ خود را در برج عاج ننشانند و نگاه عاقل اندر سفیه ننمایند ، وعده های کذب ندهند ، بی وفایی پیشه نسازند ، خدای سبحان را بر اعمال خویش ناظر و شاهد بدانند ، مردم کوچه و بازار را نامحرم تلقی نکنند ، به آنان اعتماد کنند...
ارسطو، متفکر بزرگ و مشهور جهان و اصالتا یونانی ( 384- 322 ق.م ) که در هنر، سیاست، اقتصاد، شناخت شناسی و معرفت شناختی پیرامون انسان، جهان و طبیعت هم دستی داشت به رغم نشستن غبار بر فلسفه و دکترین خاص وی و گذر زمان و دگرگونی در اوضاع جهان و با وجود این همه پیشرفت و توسعه و رشد و تطور علمی، فلسفی هنوز که هنوز است برج های بلند و آسمان خراش علم و دانش و جهان حس و تجربه و روش های استقرایی و عمل گرایی بر پایه ها و ستون مستحکم و غیر قابل خدشه و رخنه ی علمی، فلسفی و معنوی و متافیزیک این دوستدار دانش و فلسفه و حکیم متاله و نامدار جهان استوار می باشد.
طرفه آن که برخی منتقدان جنجالی و معروف و مطرح آراء ارسطو و ناقدان حکمت نظری و مشی عقلانی و منطق صوری او نه تنها دانسته و ندانسته متاثر از گنجینه و ذخائر حکمی و فلسفی ایشان می باشند و بدون ارسطو، فلسفه ی وجودی و ایجابی ندارند، بلکه در مواردی نیز به پیشا ارسطویی تعلق داشته و خود شدیدا در زیر لبه ی تیغ نقادی و بلکه انکار و نفی و سلب واقع گشته و همچون برکلی و هیوم و گروهی از ایده آلیست ها، تصورگرایان، انکارگرایان و ذهن گرایان افراطی و سوفیست های ما قبل تاریخ و عصر پیرهون و غیره، قرن ها از قافله ی دانش و فلسفه و حتی اسکولاستیک عقب مانده اند.
ارسطو هرگز در باب هیولی و ذات و صورت و انگاره ها و مفاهیم به افراط و تفریط کشیده نشد و بسیار حکیمانه و معتدلانه و محکمه پسند اندیشید و سخن گفت و عمل کرد.
مدافعان و حامیان روش استقراء و امثال بیکن و جیمز بسیار محترم و دارای آراء و نظرات علمی، فلسفی قابل تحسین و تقدیر و فایده مند می باشند، مع الوصف هرگز منطقی نیست که بدون مقدمه و یکجانبه نگرانه فتوی مردود و مطرود و محکوم بودن ایده و تئوری ارسطویی و مشاییان را صادر کرده و به قانون این همانی تکیه ورزند. آنان بخشی و پاره ای از علم و فلسفه را مطرح و عنوان نموده اند و ارسطو نیز بخشی و طبقه و درجه ای دیگر را. مضافا این که بتن ریزی و پی افکنی متعلق به ارسطوی حکیم است.
کانت و دکارت و کلیه ی وجود گرایان و اصالت وجودی ها تا فیلسوفان تحلیلی و زبان شناختی و مکاتب رنگارنگی چون حلقه ی وین و متفکرانی چون پوپر، ویتگنشتاین، نیچه، هگل و پست مدرنیست ها هرگز نتوانسته اند خویشتن را از اقیانوس بیکران علم و فلسفه و نظزیه پردازی حکیم بزرگ یونان بی نیاز دانسته و یا آن دانشمند و آثار و آراء او را به بوته ی فراموشی بسپارند.
وقتی متفکری از استقراء سخن می گوید و معتقد است که کلیه ی مقدمات وی منتج و الهام یافته و برگرفته از حس و تجربه است، ایضا هنگامی هم که متفکر و فیلسوفی نظیر ارسطو و پیروان وی از اقیانوس سخن به میان می آورند، نیک دریافته اند که علاوه بر بدیهیات اولیه و ذهن و عقل و درون، هرگز از محسوسات و تجربیات غافل نبوده اند. همین طور در بحث روش استقرایی، تجربه گرایان گریزی از مفاهیم و مادون تجربه و حس ندارند.
گفته می شود منتقدان سخت ارسطو، هرگز نمی توانند از ارسطو گذر کنند و چشم بپوشند. به عنوان مثال به رنه دکارت می توان اشاره نمود. این فیلسوف بزرگ و ارزشمند فرانسوی عقیده داشت که عقل، سرچشمه ی شناخت انسان است. به نظر وی برای بررسی مسائل علمی و فلسفی باید از روش علوم ریاضی (هندسه) یعنی برهان (نوعی قیاس) استفاده کرد. برهان، گونه ای قیاس است که از قضیه های بدیهی و یقینی ترکیب یافته است.
اولین کسی که قوانین منطق را تنظیم کرد ارسطو فیلسوف یونانی بود. تا زمان ارسطو، قوانین منطق پراکنده بود. این فیلسوف با ابتکار خود قوانین منطق را به طور منظم جمع آوری کرد و نام آنالوتیکا یعنی هنر تجزیه و تحلیل بر آن نهاد. چندی بعد شارحین کتب ارسطو، نام ارکانون یا ارغنون ORGANON را بر آن نهادند.....
بعد از ارسطو منطق او دستخوش دگرگونی های زیادی شد. بدین ترتیب که منطق دانان مسائل تازه ای بر آن افزودند و ترتیب ابواب آن را تغییر دادند. مثلا فرفوریوس (قرن سوم میلادی) ... مبحث کلیات پنج گانه را به شیوه ای تازه تدوین کرد... همچنین دیگران مبحث الفاظ را به منطق افزودند. فلاسفه ی اسلامی نیز در تقسیم بندی ابواب منطق و نیز در بحث های منطقی کارهای تازه ای کردند.
در عصر جدید ، منطق های تازه ای برای کشف مجهول از سوی متفکران اروپا آمد. به نظر ارسطو، متفکر یونانی و پیروان وی در جهان اسلام (مشائیان= ارسطوئیان) هدف نهایی شناخت= ادراک کلی سازی یا دست یافتن به انگاره ها= مفاهیم کلی است و فلسفه چیزی نیست جز شناخت کلیات (انگاره ها) یا مفاهیم کلی، بر این بنیاد و با توجه به معنای اخیر انگاره یا مفهوم کلی، ارسطو و پیروان وی را نیز انگاره گرا (idealist) توان خواند و هدف انگارگرایی را دست یافتن به شناخت یا ادراک عقلی (مفاهیم کلی) توان شمرد....
ارسطو وپیروان وی، به هیچ روی منکر وجود پدیده های بیرونی- ذهنی نیستند و بر اصالت واقعیت های مستقل از ادراکات انسان سخت تاکید می ورزند، به نظر ارسطوئیان عقل که بنیاد تعقل است این توانایی را دارد که مفاهیم یا معنای کلی را را دریابد و در ورای پدیده ها (ظواهر= نمودها) به شناخت چهره ی تجربه ناپذیر هستی= حقایق= ذات ها= بودها برسد (کلیات فلسفه-دکتر اصغر دادبه)
متفکر و دانشمند بزرگی چه زیبا گفته است: « ارسطو نیز به گونه ای شناخت حقیقی را معلول عقل می دانست و بر آن شد که با قیاس و استدلال عقلی می توان به شناخت حقیقت رسید.» البته ارسطو و به پیروی از وی حکمای مشایی (ارسطویی) در عالم اسلام، بنیاد شناخت را حس می دانند و بر آنند که شناخت از مرحله ی حسی و خیالی می گذرد و سرانجام به شناخت عقلی می رسد.(جالب است که بدانیم در مبحث عقل گرایی در عصر جدید)
دکارت در قرن هفدهم دوباره به عقل توجه کرد و لایپ نیتس و نیز پیروان دیگر دکارت با تردید در حواس، عقل را یگانه قاضی ای شمردند که می تواند در باب دریافت های حسی داوری کند و انسان را به علم واقعی یا شناخت حقایق برساند.
دکارت بر خلاف ارسطو و از جهتی مانند افلاطون بر آن بود که انسان دارای آگاهی هایی فطری است و عقل آدمی آگاهی هایی را با خود بدین جهان می آورد. همین آگاهی هاست که موجب می شود تا عقل بتواند به شناخت حقیقت برسد. (همان) پر واضح است که اشاره فوق دو مطلب را بایستی به ذهن متبادر سازد اول این که ارسطو کمتر از دکارت و دیگران برای حس و تجربه ارزش قائل نبود و می توان گفت ارسطو لااقل در این زمینه از دکارت ، دکارت تر بود، ثانیا ارسطو با بها دادن به عقل، ضمن علاوه نمودن حس و حتی لحاظ نمودن ارزش و جایگاه حس در کنار عقل، هرگز بدیهیاتی نظیر فطرت و باطن را فراموش نمی کرد.
در باب حقیقت= مطابقت فکر با واقع در کتاب کلیات فلسفه چنین می خوانیم:
ارسطو تعریفی دقیق از حقیقت به دست داده است که از روزگار او تاکنون مورد توجه بسیاری از متفکران بوده است. از دیدگاه ارسطو ، حقیقت صفت فکر است.
بدین معنی که: وقتی می توانیم یک اندیشه یا یک فکر را به صفت حقیقی متصف کنیم و آن را حقیقت بنامیم که آن فکر با عالم واقع (خارج) انطباق داشته باشد، یعنی با واقعیت موافق و مطابق افتد. مثلا وقتی ما می اندیشیم که اکنون باران می بارد، یا اکنون روز است و یا مثلا دیوان حافظ در برابر ماست. اگر باران ببارد و آفتاب بتابد و دیوان حافظ هم در برابر ما باشد، هر سه اندیشه ی ما حقیقی است. یعنی با واقعیت منطبق است و حقیقت دارد و اگر باران نبارد و آفتاب نتابد و دیوان حافظ هم در برابر ما نباشد، هر سه اندیشه ی ما غیر منطبق با واقعیت است و خطا به شمار می آید. بر این بنیاد دانش های ما وقتی حقیقت دارد درست است که ادراکات ما از واقعیت های بیرون – ذهنی هر چه دقیق تر با آنها منطبق باشد.
پیوستن به اردوی واقع گرایی یا به جناح انکارگرایی هم معلول همین امر است یعنی معلول این امر که معتقد باشیم اندیشه های ما با واقعیت های بیرونی مطابق است یا نه؟ تعریف ارسطو از حقیقت مبنی بر این که حقیقت مطابقت فکر است با واقع به تعریف متعارف (کلاسیک) حقیقت مرسوم است. پر واضح است که در این جا موضوعاتی چون مفاهیم، ذهنیات، منطق ریاضیات، بدیهیات از دیدگاه ارسطو مغفول نمانده است.
ارسطو در کتاب با ارزش و تاریخی سیاسی خود موسوم به سیاست ارسطو مطالب بنیادی و کاربردی پیرامون سیاست، حکومت، دولت و مناسبات و روابط انسان ها و اقسام روش ها و اسلوب حکومتی از مونارشی و الیگارشی و آرستوکراسی گرفته تا دموکراسی داد سخن داده است.
انتقاد ارسطو به سیستم و روش دموکراسی نه از باب مستبد و دیکتاتور بودن وی و دفاع از اشرافیت، بلکه از سر دلسوزی و تجربه و مطالعه و هزینه، فایده و آزمون بود. البته وی به دموکراسی نزدیک تر بوده تا افلاطون، مع الوصف دغدغه ی اصلی ارسطو موضوع فضیلت و حکمت و دوراندیشی و وزانت اخلاقی و مسئولیت سنگین و وظیفه مندی و قانون مداری در سطح و میزان بالای آن بود.
شما بسیاری از آزادی خواهان، نخبگان و عدالت خواهان و مبارزان اصولی و عمیق و استخوان دار را می بینید که ضمن احترام به دموکراسی فی نفسه و به معنای درست و اساسی آن به نواقص و یا به کار گرفتن غلط آن و در مسیر و بستر منفعت طلبانه، سالوسانه و پوششی در جهت گسترش گری و چپاول، ظلم، اجحاف و استعمار و به اصطلاح نعل وارونه زدن انتقادهایی هم وارد می سازند و در عین حال استبداد و دیکتاتوری و طبقات گرایی و اشراف زدگی را هم مطرود و محکوم می دانند. والا ارسطو از منتسکیو و جان استوارت میل آن چنان فواصلی نداشت و سنحیت های فراوانی میان او و امثال افلاطون، هراکلیتوس، دموکریت، روسو، هگل، نیچه و اصالت وجودی و نزدیک تر ها یعنی جان هیگ، نوآم چامسکی و دیگران قابل رویت است.
ارسطو ضمن بها دادن به شهروندان و حقوق آنان، برای فضیلت، عدالت، دانایی، شجاعت و حکمت و بصیرت و انسانیت و دیانت بهای فراوان قائل بود. او نیز همانند برخی اسلاف حکیم خود به حکیم – فیلسوف حاکم و حاکم حکیم و فیلسوف و فرهیخته و دانا و اندیشمند و متفکری می اندیشید. هیچ فیلسوف و حکیمی خویشتن را معصوم نمی داند.
در باب برده داری نیز که برخی انتقادهایی را بر ارسطو وارد دانسته اند و دفاع او از برده داری و نیز دفاع از خود ارسطو را مطلقا و دربست و بی چند و چون نپذیرفته اند، مع الوصف هرگز نبایستی در کل، ظرفیت زمانی و مکانی را نادیده انگاشت و نهادینه شدن بردگی و باورمند و عرفی شدن چنین مسئله ای را به هیچ گرفت و از کنار آن ساده گذشت! گر چه در کل، اساس و فلسفه و ریشه و عملکرد برده داری مطرود و غیر عادلانه و غیر عقلانی است!
دفاع و تکریم و تعظیم ارسطو از انسانیت انسان و مدنیت، حریت، قانون، دانش، عدالت و منطق و فلسفه ی والا و بهار دانش به فضیلت قابل تقدیر و تحسین می باشد. همین که می گوید:«کسی از انسان آزاده، سلب آزادی نمی کند.» و یا «اعتدال و میانه روی انسان را در وصول به مرحله ی کمال نزدیک می نماید و ضایع ترین اوقات زندگی وقتی است که در غیر طلب حق و بیهوده صرف کردد.» و یا «بزرگی در احترام داشتن نیست، بلکه در شایستگی داشتن احترام است.» عظمت فکری، روحی و معنوی و شان والای این حکیم و فیلسوف را می رساند.
چه زیبا گفته است ارسطوی حکیم که «معلم نفس خویش و شاگرد وجدان خویش باش.» یا آنجا که می گوید:«انسانی که با اجتماع، تکامل پیدا کرده باشد از همه ی جانوران بهتر است و اگر بدون قانون عدالت زندگی کند، خطرناک ترین جانور است و نظام جامعه بر عدالت متکی است.»
ارسطو در باب دوستی و احترام چنین گفته است: «دوستی میوه ی دیررس است، برای دوستی باید برتری و ارزش یکدیگر را بشناسید و به همدیگر با دیده ی احترام بنگرید.» در مورد شخصیت و خوشبختی گفته است: «انسان ها به دلیل شخصیت هایشان آن چیزی هستند که هستند اما در کردار است که آنها به خوشبختی یا بدبختی دست می یابند. پیرامون اراده و خود سازی و سنگ بنای خوشبختی چنین می گوید:«خوشبختی به خود ما بستگی دارد.»
ارسطو می گفت:«آگاه باش روزگار با گردش خود همه ی اشیا را فرسوده و بالاخره محو می نماید، مگر چیزی را که در قلوب مردم است از خوبی و بدی، جهد کن نیکویی در حق مردم نمایی تا نام تو به خوبی ابدی بماند.»
در ارزش معلم و آموزش و پرورش گفته است:«سربلندی کسانی که به خوبی به بچه ها آموزش می دهند به همان اندازه ی کسانی است که آنها به دنیا می آورند. هدف نهایی از آموزش و پرورش آموختن روش درست بهره گیری از اوقات فراغت است.»
و در پایان جمله ی دیگر از اقیانوس علم و فضیلت ارسطو:«اعتقادی که به زور به دست آید ارزش ندارد.»
آخرین اخبار و تحلیل ها در حوزه آموزش و پرورش ایران و جهان در سایت سخن معلم
با گروه سخن معلم باشید .
https://telegram.me/sokhanmoallem
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
به راستی و الحق جای دارد که بشریت در سوگ ختم رسل و هادی سنبل، آن پیامبر رحمت و عطوفت و مهربانی و صاحب لوای عدل و صلح و آزادی و آزادگی و هدایت و منادی علم و کمال و سعادت و سد پولادین در مقابل طوفان و سیل بنیان کن جهل و خرافه و جور و ستم و مستکبران و طواغیت و نیز در سوگ هادیان راستین و تندیس و اسوه های عصمت و عدالت و هدایت و علم و ایمان و یقین و تقوی، نورین نجدین و امامین هدی حسن بن علی (ع) و عالم آل محمد (ص) علی ابن موسی الرضا (ع) بنشیند و اداء احترام نماید.
حضرت محمد (ص) همان گل سرسبد بشریت و عقل کل و واسطه ی فیض عظمای الهی است به تعبیر قرآن کریم مترصد آن بود که غل و زنجیر ظلم و جهالت و خرافات و تنگ نظری را از دست و پا گردن مردم باز نماید و تزکیه و تعلیم کتاب مبین و رساندن به سرچشمه ی حکمت و معدلت سرلوحه ی منشور و دکترین اساسی و غیر قابل تردید آن حضرت بوده و هست.
آن رسول پاک نیت گفت که در راه هدایت مردم و مبارزه با جهل و ظلم و بدبختی ها و انجام رسالت الهی، هیچ پیامبری را به اندازه ی من آزار و اذیت ننمودند!
دندان و پیشانی آن یاور محرومان و پناه مظلومان شکست و از آن جا که صبر جمیل در طریقت حق داشت به عیادت همان فردی رفت که خاکستر بر سر مبارکش می ریخت و در هنگامه ی فتح الفتوح و فتح مکه و شکستن بت های فریب و دروغ و کفر، وقتی شخصی فریاد زد امروز، روز انتقام است آن نبی مکرم و معظم چنین ندا و صلا داد که امروز روز مرحمت و بخشش و عفو است!!
این چنین است که بسیاری از همانان که پنبه در گوش می نهادند تا سخن حق ایشان به گوششان نرسد و یا آنانی که رسول رحمت را با سنگ و اهانت و جسارت می نواختند و شاعر و مجنون و آشوب گرش می خواندند به وی ایمان آوردند و شیفته ی اخلاق مکتب و دیانت آن یار گشتند!
در هنگامه ی وفات نیز فرمان داد عصایش را از منزل آوردند و پیراهن عربی را بالا زد تا اعرابی مغرض او را قصاص نماید، آن فرد عرب مدعی بود هنگامی که از طائف برمی گشتی وقتی عصا یا چوب را بلند نمودی تا بر حمار بزنی بر شکم من اصابت نمود، به روایتی نیز با این بهانه می خواست بوسه بر خال نبوت ما بین دو کتف حضرت زند !
بی جهت نیست که آن به عرش رسیده و به فرش دل بسته محبوب امثال ویل دورانت، رنه گنون و گورگیو و گوستاولوبون قرار می گیرد و شاخه های گل احسنت و مرحبا و درود نثار آن انسان والا می گردد!
امام حسن مجتبی (ع) نیز از جمله گل های خوشبوی بوستان نبوی و علوی است که حضرت رسول گرامی اسلام وی را ریحانه و سید و سالار جوانان بهشت نظیر حسین عزیز (ع) دانسته است.
حضرت امام مجتبی (ع) در شجاعت کمتر از برادرش حسین (ع) نبود، امام حسین سید الشهدا (ع) آن قدر مقام و شان و جایگاه حسن (ع) را والا می داند که ایشان را بهتر و برتر از خویشتن معرفی می نماید. خطبه ها و نامه های سراسر پند و اندرز و حکمت و شهامت آن امام همام خطاب به معاویه ملعون و مکار و غدار بیانگر عظمت روحی و تعالی معنوی و سجایای انسانی و مورد تعظیم و تجلیل و تکریم امام حسن مجتبی (ع) می باشد.
ایستادگی و دفاع آن حضرت با کمال درایت و شهامت در برابر تجاوزات و اجحافات دستگاه جور معاویه و بنی امیه طاغوت و تشکیل سپاه چند ده هزار نفری ایشان مبین روحیه ی جهاد و شهادت طلبی آن حضرت بوده است. مکر معاویه و خیانت تعدادی از سران لشگر و سپاه آن حضرت موجبات پذیرش صلح تحمیلی از سوی بیدادگران و متجاوزان را تسهیل فراهم نمود.
و تازه باید گفت حرکت امام حسن (ع) تغییر سنگر بود نه تغییر استراتژی، و چنانچه اگر آن امام بزرگوار، تغییر سنگر نمی داد همان عده ی قلیلی هم که باقی مانده بودند تار و مارمی شدند و مقصود و منظور معاویه حاصل می گردید.
در حقیقت ، امام بر خلاف میل و خدعه و نقشه ی معاویه، بسیاری از نقشه های شوم معاویه و دستگاه ستم وی را خنثی نمود و زمینه برای تربیت یاران و قیام امام حسین (ع) فراهم گردید.
اوج مظلومیت امام مجتبی (ع) هنگامی است که مزدوران و خائنان و منافقان به خیمه اش حمله ور شدند و با شمشیر بر پای آن امام زخم کاری وارد ساختند و خیمه و زیراندازش را غارت نمودند و با تحریک همسر وی ، نقشه ی مسموم و شهید نمودنش را عملی کردند. مظلومیت بالاتر از آن این بود که ایشان را منزوی ساختند و با محرومیت از علم و ایمان و تقوی و دریای بیکران و اقیانوس مواج معارف ایشان، معاویه ی فاسد و فاخر را بر آن امام (ع) ارجح دانستند!
امام رضا (ع) نیز امام والای دیگری است که با وجود مخالفتش با ترفندها و نقشه های شوم و انتفاعی مامون خلیفه ی ظالم عباسی، اجبارا از مدینه به مرو آمدند و پذیرش ولایت عهدی به آن حضرت تحمیل گردید.
وجدان بیدار آدمی می پرسد این چگونه ابراز محبت و واگزاری زمام امر و رهبری و سپس ولایت عهدی به امام (ع) بود که مامون به مامورانش دستور داد اگر آن حضرت حرکت به مرو و پذیرش دستور را نپذیرفت بالاجبار ایشان را بیاورید و حتی امام رضا (ع) را تهدید به قتل نمود!؟ مامون می خواست با عملیاتی شدن نقشه اش در واقع خود را از چنگال علویان و سایر مخالفان رهایی بخشیده، امام را دنیا طلب و مقام گرا جلوه داده و خویشتن را از مخمصه و محاصره ی مخالفان نجات دهد و از این رهگذر مشروعیتی برای خود ایجاد نماید!
و البته اراده ی الهی و جاذبه ی علمی و هدایتی و معنوی و تکوینی امام رضا ایجاب نمود تا برد با اسلام و تشیع و امامت و شیعیان باشد زیرا از طرفی بسیاری از زندانیان رهایی یافتند، دست مامون رو شد و رسوا گردید، یاران امام تقویت شدند ، اسلام و امامت جان تازه ای یافت، مامون و یارانش در انزوا و اقلیت قرار گرفتند، معارف مکتب قرآن و اهل بیت (ع) بیش از گذشته رواج و انتشار یافت و در مجالسی که مامون با حضور سران و بزرگان و علمای اقوام و مذاهب و ادیان و تمدن ها و فرهنگ ها بر پا می نمود امام رضا (ع) به زبان های گوناگون و با منطق و علم و معرفت و استدلال و تسخیر قلوب، به بازگشایی حقایق و دقایق قرآنی می پرداخت و تعداد زیادی از بزرگان مذاهب و ادیان و مشاهیر موثر آنان مثل جاتلیق و .... را مغلوب ساخته و آنها تسلیم امام و معارف قرآن و اسلام و تشیع شدند و باطل در ابعادی وسیع، رسوا و مغلوب و منکوب گردید.
مامون و همدستان فریب کار وی نیز رسوا و منزوی و منهدم گشتند. ماجرای حدیث معروف سلسلة الذهب و کلمة لااله الاالله حضی فمن دخل حصنی امن من عذابی و سپس طرح امامت و ولایت بر حق و داستان نماز عید فطر آن جانشین پیامبر (ص) باطل السحر دیگری و مهر بطلان دیگری بر دفتر اعمال و کردار و نقشه های خطرناک و اهریمنی مامون و همپالگی هایش بود.
شهادت مظلومانه ی آن امام عزیز و جگر گوشه ی رسول خدا (ص)، حقانیتی دیگر برای اهل ایمان و رهروان راه پاک امام معصوم (ع) و رسوایی دیگری برای عباسیان و حامیان و پیروان آنان تا انقراض عالم می باشد.
آخرین اخبار و تحلیل ها در حوزه آموزش و پرورش ایران و جهان در سایت سخن معلم
با گروه سخن معلم باشید .
سخن گفتن و کلام و نطق یکی از عمده ویژگی ها و تمایزات انسان با سایر موجودات می باشد و این امتیاز و جایزه و موهبت و رحمتی است که حق باری تعالی به آدمی هبه و اهداء نموده است. آیه ی شریف و مبارکه ی قرآن "علمه البیان" نشانگر و بیانگر چنین عظمت و هنر پروری است.
امام علی (ع) این سلطان کلام و سخن در یکی از کلام ها و سخن های فراعقلی و علمی خود می فرمایند: « رساترین بلاغت ها آن است که گذر از فهم درست آن آسان و اختصارگویی آن نیکو باشد.»
کلام نباید پیچیده، غامض، نارسا و ملال انگیز و نسنجیده و بیهوده و لغو باشد. حق تعالی در کتاب نفیس و مقدس خویش قرآن کریم سخن لغو و بیهوده و چرند و پرند را نکوهیده و مورد سرزنش و ملامت قرار داده و همگان را از آن پرهیز داده است. مومنان واقعی و انسان های والا و ارزشمند و شریف و باوقار و دیانت و عاقل را کسانی می داند که "وعن الغوهم معرضون" آنان از لغو و بیهوده گویی اعراض می نمایند.
هماره بایستی سخنان فصیح و بلیغ را بر زبان جاری ساخت و حکیمانه و عالمانه و مدبرانه و سنجیده و حساب شده و با درایت سخن گفت.
شکسپیر می گوید:« سخن ناپسند، در گوش آدم احمق می ماند.»
مرحوم "علی شریعتی" معتقد بود: « گاه حرف و سخن ما در عمل است. در کوتاه سخن گفتن و در عین حال حکمت آمیز و درست و برحق و بر صراط حقیقت سخن گفتن.» دانشمندی به نام "لارشفوکولر" می گوید: « وقتی بطالت آدم را مجبور به صحبت نکند ، آدمی کم حرف می زند.» بزرگی چون "کنفوسیوس" را عقیده چنین بود که « بدون آگاهی از قدرت کلام محال است انسان را بتوان شناخت.» "شکسپیر" می گفت:« سخن بدون فکر هرگز به آسمان نمی رود.» "ویرژیل"می گوید: « حرف های پوچ، صدای بدون فکر هستند.» "هومر" معتقد بود: « در خور آدم شجاع است که با کلمات به جنگ بدی ها برود.»
در عظمت و ضرورت سخن حق و منطقی و ارزشمند "آشیلوس" می گوید: « حرف، پزشک روح بیمار است.» "هابز" می گوید: « حرف، پیشخوان مرد عاقل است» و "سلون" معتقد است:« کلمات بر دنیا حکومت می نمایند.»
خواجه عبدالله انصاری پیرامون اهمیت سخن حکیمانه و عالمانه و مدققانه و ضرورت توجه به چنین گوهر ناب و قیمتی می گوید:« جوینده گوینده است و یابنده خاموش.» گاه و به ویژه آن هنگام که انسان با احمق و نادان و فاقد شعور و دانایی و شخص کم ظرفیت و بدون جنبه مواجه می گردد و یا احساس می کند سخن گفتن او به مثابه ی ریختن درّ گرانمایه پیش پای خوکان و ددان می باشد و یا سخنگو با وجود احساس مسئولیت و شجاعت، شهامت، جامعیت و قابلیت اش احساس غربت می کند و طرف مقابل را لایق و شایسته ی ادراک حق و حقیقت نمی بیند، در چنین صورتی بنا به فرمایش مولا علی (ع) "الصمت حکمه" یعنی سکوت، حکمت است!
آری !
سکوت حکیمانه و نه هر سکوتی، بلکه آن سکوتی که خود منبع و اقیانوس و معدن سخن است و سرچشمه و تفسیر و تاویل و معنای تام و تمام حکمت و رحمت و هدایت می باشد.
"علی اکبر دهخدا" چه زیبا و نغز و سنجیده و هنرمندانه گفته است:« حتی با نگاه و اشاره نیز می توان سخن گفت.» در باب کنترل سخن و کلام و این که سخنگو و سخنور و دانا و حکیم بایستی سنجیده و حکیمانه حرف بزند و حرف و کلامش زوار در رفته و افسار گسیخته نباشد و او امیر سخن باشد و هر حرف و کلامی از مغز و زبان و دل او تراوش نکند و بلکه سازنده بگوید و سخنرانی نماید.
حکیمی به نام "امام محمد غزالی" چنین گفته است:« سعی کن برده سخنت نباشی، بلکه سخن را زیر فرمان خود داشته باشی.» و یا آنجا که می گوید:« هر کلمه ای که از دهان بیرون می آید، مرهمی است که بر زخمی می رسد یا خنجری است که دلی را می شکافد یا نسیمی است که دریای احساسات را به تلاطم می آورد. پیش از سخن گفتن تامل کنیم، شیدایی کلام، مانند نوای موسیقی لباس است که شاهد فکر را دلنشین تر و شورانگیزتر می کند. سخن شیوا، اندیشه را تابان می کند.»
از حکیم فرزانه و خدای سخن،" فردوسی" بشنویم که می گوید:« سخن را بسنج و به اندازه گوی، گوش شنونده همیشه در جست و جوی سخن خردمندانه و حکیمانه است.»
چه زیبا و مدبرانه و ذیقیمت است که سخن یک طرفه و مونولوگ نباشد، سخن که جنبه ی دیالکتیک و دیالوگ را لحاظ نماید ارزش دارد و دارای خواص و حالت سقراطی باشد. نیل به حق و حقیقت و دوری از جهل و خرافه و گمراهی و جزم اندیشی چیزی است که در سخن گفتن بایستی ملحوظ گردد. گام نهادن در مسیری که اشتراک لفظ و معنی را فراشد آورد و ضمن مراعات اصول رقابت مشارکت و تعاون، وحدت رویه را موجب گردد، از اصول وارکان سخن و کلام محق و اساسی و متین می باشد.
اندیشمندی به نام "حسین رحمت نژاد" می گوید:« سخن را چو بسیار آرایش کنند، هدف فراموش می شود.» البته در مقام سنجش، ارزیابی و تشخیص سره از ناسره و خوب از بد و خیر از شر و ارج گذاری سخن نیکو.
بیهقی زیبا گفته است:« هیچ سخنی نیست که به یک بار خواندن نیرزد.» سپس می گوید:« سخنی که ناخوش خواهد آمد، ناگفته به.» "شاملو" می گوید:« آن که دانست زبان بربست و آن که می گفت ندانست.» البته عنوان چنان طرح و پروسه ای جنبه ی مطلقیت ندارد و نسبی است و بستگی به شرایط و ظرفیت ها و جوانب دارد."وین دایر می گوید:« سخنی که با کردار، پشتیبانی نمی شود، اندرزی است پوچ و ناکارآمد.»
"اسکاول شین" گفته است:« هر آن چه از آدمی و سخن یا کردار، آشکار شود، یا بروز کند، به خود او باز خواهد گشت و هر چه بدهد باز خواهد گرفت.» در پرهیز از سخنان چاپلوسانه و سالوس گرانه و این که بایستی برای احقاق حق، رضایت الهی و هدایت انسان ها و رفع مشکلات و احتراز از بیهوده گویی و نیز در ضرورت آگاهی بخشی و روشنگری سخن گفت. "مونتن" می گوید:« گناه اصلی به گردن کسانی است که به جای پند دادن در تلاشند تا سخنی گویند که شما را خوش آید.»
مرحوم دکتر علی شریعتی در پاسخ کسانی که معتقد بودند وی با حرف سخن و نوشتن خویش ایجاد تلاطم می کند و یا به جای آن که لب کلام و مخلص کلام را از همان اول بیان کند و به اصطلاح حرفش راحت الحلقوم باشد! می گوید: مگر من هروئین و تریاک هستم که آرامش دهم و ایجاد تسکین نمایم و تخدیر کنم. من که مواد مخدر و مسکن نمی باشم. اتفاقا من آمده ام تا آرام ها را ناآرام کنم ! اشتباه نشود منظور ایشان، بر هم زدن نظم و مقررات و یا ایجاد آشوب نبوده، بلکه می خواهد بگوید لازمه ی ثبات و استقرار و نظم و وحدت و اتحاد راستین و حقیقی و جلوگیری از رخنه و شکاف و شکست، ایجاد احساس مسئولیت، تفکر، تامل، تدبر و حرکت و جوشش و تلاش و کندوکاو و ارزیابی و جهش فکری، ذهنی و کلامی و از سکون و انجماد و پوچی و انزوا به تحرک واداشتن می باشد.
"ژان ژاک روسو" این محقق، فیلسوف و متفکر بزرگ می گوید: « پیش از سخن گفتن، گفتارت را بسنج، چنان که پیش از کاشتن تخم، شخم می زنی.» "توماس کارلایل" گفته است: « آدمی را با باور او نسبت به چیزی زنده نگه می دارد نه گفت و گو بر سر چیزهای بسیار.»
در این که انسان بایستی مصمم و شجاعانه و با هدف و انگیزه مقدس و امیدوارانه سخن بگوید و از تهمت و کذب و اتهام و سنگ اندازی در مسیر حق و حقیقت و راستی نهراسد و رضای حق و صلاح جامعه و سعادت افراد را لحاظ کند "گاری آرتو" می گوید:« با قلب خود سخن بگو و نگران مباش که چه روی خواهد کرد با این نیت که بیشترین خیر و نیکی مردم را بخواهی، وارد عمل شو.»
از نیچه بشنویم که: « از آن چه با عظمت است یا باید هیچ نگفت یا با عظمت سخن گفت و با عظمت سخن گفتن یعنی دور بودن از آرایش و آلایش. آنچه آقای نیچه می گوید اوج و نهایت و غایت و کمال آن در کتاب آسمانی قرآن کریم و سخنان حکیمانه پیامبر (ص) و امامان هدی(ع) و احادیث نورانی و روایات معصومین و کلام بزرگانی چون حافظ، سعدی، جامی، سنایی، مولانا، سیدجمال الدین اسدآبادی، مطهری، بهشتی، امام(ره) ، چمران و ... ملاحظه و مشاهده می گردد که با آن عظمت روحی و معنوی و فلسفی و کلامی سر و کارشان با توده ی مردم و امت بود و به گونه ای سخن می گفتند که مردم کوچه و بازار هم متوجه گردند و سخن فقط در طاقچه و گنجه و قفسه نماند و به صحنه ی عمل وارد شود.
اشعار و سخنان ارزشمند و هشداردهنده و حکیمانه و در عین حال مردم گرایانه و ساده و روشنگرانه و کوبنده ی نسیم شمال در حوادث مشروطه و پس از آن نیز در همین چارچوب ارزیابی می گردد.
جالب است که ژان پل سارتر در سخنی انتقادی، هشداردهنده و آگاهی بخش می گوید:« مردم از هر چیز سخن می گویند به ویژه از آن چه درباره اش هیچ نمی دانند.» "آرتورشوپنهاور" بزرگ می گوید:« زبان، ارزشمندترین میراث یک ملت است.»
در ضرورت تطابق حرف با عمل و پرهیز از سخن بدون عمل و این که بایستی در جهت تحقق سخن و آرزو و انگیزه بایستی تلاش کرد "مارک تواین" می گوید:« در عمل ثابت شد که گفتن آسان و عمل دشوار است.»
"آلبرکامو"پیرامون تکلیف و مسئولیت سخن گفتن و سخن و کلام افراد خبیر و دانا و دارای احساس مسئولیت و آرمان و هدف والا و مقدس چنین می گوید:"« وجود نویسندگان و هنرمندان اگر تنها یک علت داشته باشد، آن علت چیزی نخواهد بود جز سخن گفتن به جای همه ی کسانی که نمی توانند سخن بگویند.»
در اهمیت سخن گفتن به وقت ضرورت "بزرگمهر" می گوید:« اگر کسی نه در وقت ضرورت سخن گفت، قدرتش شکسته می شود.»
آخرین سخن را باز از بزرگمهر نقل می کنیم: « در نظر مردم سخن سنج، ارزش سخن بیش از گنج است.»
آخرین اخبار و تحلیل ها در حوزه آموزش و پرورش ایران و جهان در سایت سخن معلم
با گروه سخن معلم باشید .
https://telegram.me/sokhanmoallem
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مرحوم صمد بهرنگی از جمله چهره های شاخص و ارزنده ای است که در دوران سیاه و خفقان ستم شاهی به ویژه در دهه های سی و چهل در عرصه ی فرهنگ و ادب و قصه نویسی و نقد و ارزیابی و مبارزه ی فرهنگی با سیاهی ها و ظلم و بی عدالتی طاغوت و استبداد و استعمار، خوش درخشید و نقش به سزایی را ایفاء نمود.
بهرنگی با نام های مستعار گوناگون منجمله « چنگیز مرآتی، صاد.، بهرنگ » پیرامون موضوعات حاد و مهم فرهنگی، ادبی، شعر، سینما، تئاتر و غیره ، مطالب تحقیقی و مدققانه و منتقدانه به رشته ی تحریر درآورد.
« کوراغلو »، « کچل کفترباز » و « ماهی سیاه کوچولوی » او و سایر نوشته ها و تکلمه هایش سراسر، درد و رنج و غصه و محنت و فقر و فاصله و نیز مبارزه با فئودالیته، سرواژی، ماشینیسم افراطی، بهره کشی و لوس و ننربازی و تحمیل اشرافیت را به تصویر کشیده و از دست شعر او و نویسندگان دربار، بی حال و بی عار، خودفروخته ، اشراف زده و آهسته برو، آهسته بیا .... و قرص مسکن و خواب آور و تحمیق توده ها، سخت نالید و پته ی همگی را به روی آب ریخت.
زرخریده ها و تن پروران و دستگاه ظلم و اجحاف پهلوی و ساواک نتوانستند در برابرش مقاومت کنند ، سرانجام با بایکوت وی و بی لطفی به آثار نادرش و دسیسه ای نهایی او را در رود ارس خفه و به شهادت رساندند.
از همه ی اینها بدتر و دردناک تر این که، او را مخرب، ناراحت و کمونیست و ضد مذهب معرفی و آگراندیسمان کردند! و حال آن که چکامه و مقتل گونه ای از صمد به جا مانده که در رثای حقانیت و مظلومیت و شهادت غریبانه ی امام حسین (ع) به خانه ی قلم کشیده شده و چنان خونبارش از چشم و دل بهرنگی فقید تراویده است.
قهرمان مقاله ی ما، شهید « صمد بهرنگی » در ارزیابی و تحلیل و تفسیر و تاویل مشروطه و قبل و بعد آن به سعی و تلاش پرداخت و از جوزمستفرنگ ها و انقلابی نمایان سر در آخور انگلستان و چوخ بختیاری ها و به اصطلاح بوقلمون صفتان و دیوهای در چهره پری نوشت و به زحمات ستارخان و باقرخان و دو سید بزرگوار سید عبدالله بهبهانی و طباطبایی و ثقة الاسلام و شهادت مظلومانه ی آنان اشاره نمود و از میوه چینان انقلاب و نهضت مشروطه و پس از آن سخت نالید انتقاد نمود.
از نوشته های اوست که « .... باید دانست که محمد علی میرزا از همان ولیعهدی صددرصد آلت دست دولت تزاری روس بود و شاپشال معلم روسی او، او را چون عروسک خیمه شب بازی در دست می چرخاند. » پیرامون عوام فریبی های آن مستبد و جانی بالفطره چنین یاد می کند « ولیعهد با این همه ظلم و فساد کاری سخت تظاهر به دین داری می کرد. روز عاشورای محرم تکیه بر پا می کرد و شب عاشورا پابرهنه به کوچه ها می افتاد و چنان که رسم مردم تبریز است در چهل و یک مسجد شمع روشن می کرد و مرتب کتاب های دینی به چاپ می رساند.»
صمد بهرنگی چگونه مخالف مذهب و به اصطلاح کمونیست بود که نام هشتمین امام معصوم حضرت ثامن الحجج را با ادب و احترام تمام و اخلاص و صداقت ادا می نماید و در بررسی و ارزیابی سیر علم و دین و دانش و حکمت در جهان به دوران شکوفایی علم و تحقیق و اندیشه و فکر اسلام و مسلمانان و تاثیرگذاری به اروپا و رنسانس پرداخته و همه جا افسوس می خورد و از درد به خود می پیچد که چرا چرخه ی علم و ترقی مسلمین متوقف گشت و اروپا گوی سبقت را ربود و حاصل مبارزه با انگیزیسیون و تفتیش عقاید عصر قرون وسطی و اسکولاستیک، استعمار آمریکا و اروپائیان و صهیونیست ها و حزب نازی آلمان و تزاریسم و خاندان رومانف و تزارها و وطن فروشان و روشنفکرنمایان و غرب گرایان و حکومت شاهنشاهی شد!؟
آنچه صمد را آزار می داد و بدان انتقاد می کرد وجود خرافات، طالع بینی، سحر و جادو در اروپا و در میان مردم و سوزاندن امثال برونو و قتل گالیله و با گیوتین به جان آزادگان و مبارزان و نواندیشان و انقلابیون افتادن بود.
بهرنگی به کتاب ارزشمند تاریخ آزادی فکری و نظرات پیرروسو و دیگران اشاره می نمود و از قول پرفسور آلبرت بایر استاد دانشگاه پاریس می نویسد: « دادگاه تفتیش عقاید ( وابسته به کلیسای رم ) برای اقرار گرفتن از متهمین به شکنجه های مرگ باری دست می زد. آنها را بر ورقه های سیم خاردار می خواباند یا آنها را آن قدر از ارتفاع بلند به زمین ساقط می کرد که از بین بروند... حتی کودکان را وادار به شهادت علیه پدر و مادر خود می کردند.....»
مرحوم بهرنگی از دست ادبیات چی های قلابی و تحریف گر و بی عار و درد، سخت عاصی بود " فلان شاعر که دو سه روزی بیشتر نیست در خط شعر افتاده و هرگز در پیچ و خم چرخ سپهر گردون چنان که افتد و دانی گرفتار نیامده، یک دفعه می بینی که تریاکی از آب درآمده و روز و شبش در میخانه ها می گذرد، که چه ؟ یعنی :
ای جماعت هنر نشناس و عاصی، بدانید و آگاه باشید که من شاعر خیلی روشنفکری هستم و دارم از یاس و حرمان و شکست منفجر می شوم. عرق می خورم و تریاک می کشم که منفجر نشوم. شما باید قدر بی قدر مرا بدانید که قلبم از گل نازک تر است و زود قهر می کنم."
بهرنگی در مورد ادبیات کودکان، کلی حرف دارد و می نویسد:
« دیگر وقت آن گذشته است که ادبیات کودکان را محدود کنیم به تبلیغ و تلقین نصایح خشک و بی برو برگرد، نظافت دست و پا و بدن، اطاعت از پدر و مادر، حرف شنوی از بزرگان ، سر و صدا نکردن در حضور مهمان، سحر خیز باش تا کامروا باشی، بخند تا دنیا به رویت بخندد، دستگیری از بینوایان به سبک و سیاق بنگاه های خیریه و مسائلی از این قبیل که نتیجه ی کلی و نهایی همه ی این ها بی خبر ماندن کودکان از مسائل بزرگ و حاد و حیاتی محیط زندگی است. چرا باید در حالی که برادر بزرگ دلش برای یک نفس آزاد و یک دم هوای تمیز لک زده کودک را در پیله ای از خوشبختی و شادی و امید بی اساس خفه کنیم؟
بچه را باید از عوامل امیدوارکننده ی الکی و سست بنیاد ناامید کرد و بعد امید دگرگونه ای بر پایه ی شناخت واقعیت های اجتماعی و مبارزه با آنها را جای آن امید اولی گذاشت. آیا کودک غیر از یاد گرفتن نظافت و اطاعت از بزرگان و حرف شنوی از آموزگار (کدام آموزگار ؟) و ادب (کدام ادب؟ ادبی که زورمندان و طبقه ی غالب و مرفه حامی و مبلغ آن است؟) چیز دیگری لازم ندارد؟
آیا نباید به کودک بگوییم که در مملکت تو هستند بچه هایی که رنگ گوشت و حتی پنیر را ماه به ماه و سال به سال نمی بینند؟ چرا که عده ی قلیلی دلشان می خواهد همیشه غاز سرخ شده در شراب سر سفره شان باشد.
آیا نباید به کودک بگوییم که بیشتر از نصف مردم جهان گرسنه اند و چرا گرسنه شده اند و راه برانداختن گرسنگی چیست؟ آیا نباید درک علمی و درستی از تاریخ و تحول و تکامل اجتماعات انسانی به کودک بدهیم؟ چرا باید بچه های شسته رفته و بی لک و پیس و بی سر و صدا و مطیع تربیت کنیم؟ چرا می گوییم دروغ گویی بد است؟ چرا می گوییم دزدی بد است؟ چرا می گوییم اطاعت از پدر و مادر پسندیده است؟
چرا نمی آییم ریشه های پیدایش و رواج و رشد دروغگویی و دزدی را برای بچه ها روشن کنیم؟
کودکان را می آموزیم که راستگو باشند در حالی که زمان، زمانی است که چشم راست به چشم چپ دروغ می گوید و برادر از برادر در شک است و اگر راست آن را در دل دارد بر زبان بیاورد، چه بسا که از بعضی درد سرها رهایی نخواهد داشت.
آیا اطاعت از آموزگار و پدر و مادری ناباب و نفس پرست که هدف شان فقط راحت زیستن و هر چه بیشتر بی دردسر روزگار گذراندن و هر چه بیشتر پول در آوردن است، کار پسندیده ای است ؟
چرا دستگیری از بینوایان را تبلیغ می کنیم و هرگز نمی گوییم که چگونه آن یکی بینوا شد و این یکی توانگر که سینه جلو دهد و سهم بسیار ناچیزی از ثروت خود را به آن بابای بینوا بدهد و منت سرش بگذارد که آری من مردی خیر و نیکوکارم و همیشه از آدم های بیچاره و بدبختی مثل تو دستگیری می کنم، البته این هم محض رضای خداست و الا تو خودت آدم نیستی !
بهرنگی معتقد بود که «.... باید جهان بینی علمی و دقیقی به بچه داد، معیاری به او داد که بتواند مسائل گوناگون اخلاقی و اجتماعی را در شرایط و موقعیت های دگرگون شونده ی دائمی و گوناگون اجتماعی ارزیابی کند....»
در پایان شایسته و بایسته است متذکر این نکته شویم که با عنایت به اشراف و جامعیت تاریخی، فکری و فرهنگی و هنری جناب بهرنگی، دست اندرکاران امور فرهنگی و هنری و ادبی کشور به ویژه آموزش و پرورش نظام جمهوری اسلامی ایران، از یادداشت ها و نظرات و پیشنهادات مفید و ارزنده ی آن زنده یاد در منشور مانفیست های راهبردی و به خصوص ادبیات و فرهنگ و تمدن کمال بهره برداری را نموده و از آن باقیات صالحات و میراث ادبی و حتی اجتماعی سیاسی مرحوم صمد بهرنگی، خوشه چیده و نگذارند آن تجربیات که با خون دل و جان وی فراهم و انباشته شده و به یادگار مانده در کنار جسد او در خاک پوسیده گردد.
آخرین اخبار و تحلیل ها در حوزه آموزش و پرورش ایران و جهان در سایت سخن معلم
با گروه سخن معلم باشید .
https://telegram.me/sokhanmoallem
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش / در پاسخ به فراخوان سخن معلم ( این جا ) ، آقای « عبدالله افراسیابی » یادداشتی را ارسال نموده اند .
ضمن سپاس از این همکار گرامی ، دوستان می توانند مطالب و یادداشت های خود را به مناسبت « 13 آبان ؛ سال روز تاسیس سایت سخن معلم » ارسال فرمایند .
« سخن معلم » یکی از پدیده ها و ابتکارات شایسته و بابرکت و مفید در عرصه ی فرهنگ و هنر و ادب و مسائل و معضلات صنفی و مهم و از جمله پژواک راستین و مستقل و تاثیرگذار و کاربردی نخبگان و معلمان و دبیران و مربیان و کلیه ی کارکنان شریف و آزاده و زحمتکش آموزش و پرورش در بعد اخص آن می باشد.
خوشبختانه و الحمد الله با عنایت و لطف الهی و همکاران و صنف معزز و محترم فرهنگیان و با مدیریت به جا ، ارزشمند ، سیستماتیک ، دلسوزانه و تعهدانه دانشمند گرامی و استاد بزرگوار زبان انگلیسی که الحق و الانصاف تندیس ایمان، اراده، پشتکار، درایت و اخلاق حسنه و تواضع می باشند ؛ یعنی جناب آقای پورسلیمان، این سایت، کماکان و بدون وقفه و با روندی دموکراتیک در چارچوب قانون اساسی و جمهوری اسلامی ایران و با انگیزه و هدف مقدس رفع مشکلات صنفی عزیزان فرهنگی و ارائه و انعکاس نظرات و خواسته ها و مطالبات آنان به مسئولان فرهنگی کشور و نیز ارتقاء فرهنگ و اندیشه و تعهد و احساس مسئولیت و پروراندن و تعلیم بایسته و مدرنیزه ی نونهالان این مرزو بوم، به تحقق و جامعیت و عینیت بخشیدن رسالت سترگ فرهنگی، ادامه می دهد.
نگارنده، خویشتن را متعهد و موظف می داند بر اساس منشور الهی، انسانی و آرمانی « من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق » کمال امتنان و تشکر و قدردانی را از ایشان بنمایم زیرا مؤسس و مبتکر این سایت، بدون کوچکترین چشم داشت مادی و پست و مقام، با در نظر گرفتن رضای حضرت حق و صرف وقت عزیز و تحمل و تقبل بودجه ی قابل توجه این امر خطیر و خداپسندانه و شهروندگرایانه، تنها از ناحیه ی خویش، عارفانه و عاشقانه قدم برداشته و همچون شمعی فروزان و دلباخته و شیدای حقیقت و آزادگی و حریت، پرتوافشانی می نمایند.
« سخن معلم » بر اساس مانفیست و منشور فرهنگ متعالی و خداپسندانه و انسان مدارانه ی خود، تعلق خاطر به هیچ جناح و حزب و گروه و دسته ی خاص سیاسی نداشته و همواره مترصد این واقعیت و حقیقت بوده و هست تا خویشتن را وامدار سودجویان و معترضان و سیاست بازان حرفه ای و فریب کاران و نان به نرخ روزخورها و سالوسان قرا ندهد و به قول حضرت امام (ره) بالاترین درجه عبادت را که همان خدمت به خلق و گره گشایی و رفع حوائج و معضلات اقتصادی، صنفی و اجتماعی، آموزشی، فرهنگی است، محقق سازد.
« سخن معلم » به این منشور قرآنی که می فرماید تعادل و توازن را پیشه سازید که به تقوی نزدیک تر است و یا "وضع المیزان" در حد توان و وسع خویش، جامه ی عمل می پوشاند و از افراط و تفریط که به قول مولای متقیان علی (ع) ریشه در جهل و نادانی دارد احتراز می نماید.
« سخن معلم » با پای بندی به آرمان بنیان اساسی و دکترین توسعه پردازانه ی خود به اصل مقدس و مستحکم و منطقی « (فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) » متکی و مقید می باشد.
لذا ؛ آینه ی تمام نما و بدون غرض و تعصب تضارب آراء و تعاطی افکار است و شفافیت، حقیقت گرایی، دانش پروری، رشد عقلانی و مشارکت منطقی ، رقابت متعارف و پسندیده و همبستگی و وحدت رویه در کل و نهایت، از جمله خصائص و ویژگی های سخن معلم می باشد.
« سخن معلم »، هماره در آرزوی تحقق و عینیت بخشیدن کرامت و عزت و سعادت و بهروزی قاطبه ی مردم به ویژه فرهنگیان فرهیخته و بزرگوار بوده و هست و همواره از مشی و مرام « الیگارشیسم » و « پوپولیسم » و ماجراجوئی و هوچی گری بیزاری جسته و به اول مخلوق و مصنوع الهی و بزرگترین و برترین هدایا و عطایا یعنی عقلانیت بهای لازم را قائل گشته است و دانایی را که سرلوحه ی دکترین انبیاء و اولیاء و فلاسفه و حکما و خردمندان بوده است، ارج نهاده است.
به قول حافظ آن خداوندگار سخن:
صوفی بیا که آینه ی صافی ست جام را تا بنگری صفای می لعل فام را
راز درون پرده ز رندان مست پرس کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
و در آرزوی راستین و عینی و تحقق این حقیقت در غایت امر و فرجام فرهیختگان فرهنگ و ادب و هنر که :
حسن تو همیشه در فزون باد رویت همه ساله لاله گون باد
اندر سر ما خیال عشقت هر روز که باد در فزون باد
با سلاح علم و اندیشه و فرهنگ است که باید گفت:
رونق عهد شباب است دگر بستان را می رسد مژده ی گل، بلبل خوش الحان را
ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
با رشد روزافزون عقلانیت و تفکر و فرهنگ و ادب و زدودن زنگار جهل و ضلالت و مرارت و دلتنگی گفتنی است که:
ساقی به نور باده برافروز جام را مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
ارتقاء هر چه بیشتر و بهتر علمی ، آموزشی ، فرهنگی و عقیدتی آحاد کشور به ویژه فرهنگیان ، رفع مشکلات کمرشکن معیشتی و اقتصادی ، غلبه عقلانیت بر عصبانیت ، امحاء جهل و تعصب کورکورانه ، تلفیق علم و عمل ، صداقت در کلام ، اتحاد و وحدت پولادین ، رفع خصومت و بدبینی و خودمحوری و تحقق و عظمت و تعالی ایران و ایرانی و کل موحدان و درخشش هر چه بیشتر پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران و سلامت و سعادت ملت و رهبر و قطع ایادی استکبار جهانی و دشمنان قسم خورده این مرز و بوم و دین و مذهب ، آمال و آرزوی تک تک ما ایرانیان و به خصوص فرهنگیان می باشد .
« سخن معلم » سخن تمامی فرهیختگان ، خردمندان و هنرپروران است .
صد سال به این سال ها ...
* معاون پرورشی دبیرستان های تهران
آخرین اخبار و تحلیل ها در حوزه آموزش و پرورش ایران و جهان در سایت سخن معلم
با گروه سخن معلم باشید .
https://telegram.me/sokhanmoallem
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
انسان، این عصاره ی هستی و منظور و مطلوب خالق در مسیر تکامل خلقت و سیر الی الله که قادر است با ایمان و اراده از خاک تا افلاک پر کشد و هماره دلتنگ مبدأ خویش و مشتاق دیدار حق می باشد به رغم دارا بودن اشتراکات با جماد و نبات و حیوان، هرگز برنمی تابد که اسیر تن گشته و در قفس ماده زندانی گردد و یا به او از منظر مکانیکی و فیزیکی محض بنگرند ؛ حال چه او را « اندوید آلیستی» بدانیم و چه چتر کلنی و اجتماعی بر سر او بیفکنیم با هر زبان و نژاد و ملیت و دین و مذهب و پیشینه ی تاریخی، نهایتا و در غایت کلام، وی را حاوی پیچیدگی خاص و ابعاد گوناگون و اغراض و مقاصد و اهداف برین و شگفتی انگیز و متمایز و ممتاز از سایر مخلوقات در نظر می آوریم.
از منظر و تفسیری شاید بتوان گفت ظلوم و جهول و عجول بودنش با نگاه مکتبی- قرآنی بی ارتباط با این مساله نباشد. انسان که از او تحت عنوان جانشین خدا بر روی زمین یاد می کنند، حیف است، اصالت و هویت و ارزش و جایگاه رفیع خود را به تاق نیسان سپرده و از معرفت به ذات و مسیر و هدف و مقصد خویش و حی سبحان غفلت ورزیده و از سلک عبادالله خارج گشته و بت های نوین همچون نفس، طاغوت های ملون، مادیت منهای معنویت، دل مشغولی ها و صنم های شهرت و شهوت تن و مقام و ماشینیزم و الیناسیون را پرستش نماید. او بایستی نیک بداند و بنگرد که به لحاظ اشرف و اقدم و ارجح و افضل مخلوقات بودنش خداوند منان و کریم و رحیم، سفیران الهی و امامان بر حق و کتب آسمانی نورانی و دین حنیف و پاک و موحدانه را برایش تدارک دیده و تقدیم نموده است و این خالق بزرگ، مهربان تر از هر کس به اوست و از خود او به او نزدیک تر می باشد و هر گاه این انسان، به هر دلیل و بهانه ای از یاد حق منصرف و منحرف گشته و غفلتا و نه از روی عناد و لجاجت و استبداد و استکبار، از خداوند اعراض نماید و خطا کند، باز این خداست که دلتنگ او می شود و می فرماید اگر مخلوق و بنده ی من می دانست که چقدر مشتاق دیدارش هستم، از این شوق، قالب تهی می کرد!
حضرت حق می گوید ای انسان من جهان را برای تو آفریدم و اما تو را بهر خویش و منحصر به خودم قرار دادم و آنگاه صریحا به این سخن اذعان می نماید که آنچه از خوبی ها انجام بدهی، نتیجه ی آن به خودت می رسد و تمامی آسمان ها و زمین و آنچه که در میان آن هاست در تسخیر تو قرار دادم. چنین موجودی چنانچه اگر خدا و مبدا خیر و نیکی و حقیقت و فضیلت و مهر و دوستی را فراموش نماید در حقیقت خویشتن را به فراموشی سپرده و حضرت داور، وی را نسبت به خودش (انسان) نیز دچار نسیان می گرداند!
انسان اگر قدر و منزلت و شان والای خویشتن را بداند و درک نماید که پروردگار جهانیان تا چه میزان، درجات و مراتبش را بالا و بالا برده و از عرش نیز گذشته و مسجود ملائک گشته و قلب و آبروی و حیثیت وی را از عظمت و قیمت عرش برین نیز فراتر دانسته است ( قلب مومن عرش خداست و به هنگام هتک حرمت و پرستیژ و شخصیت و آبروی او، عرش خدا می لرزد ) هرگز معرفت خویش و حق را به دست فراموشی نمی سپرد و دائما بر علم و کمال و فهم و شان خویش می افزاید.
در همین زمینه کلامی وزین از دانشمند بزرگ آینشتاین وجود دارد که می گوید « مشکل انسان امروز، بمب اتمی نیست بلکه مشکل او قلب انسان است ؛ ما به یک تفکر کاملا جدید نیاز داریم اگر آدمی زنده بماند.»
در این میان، تفلسف یا فلسفیدن و مطالعه ی انتقادی ارزش های متعارض زندگی به منظور پیدا کردن بهترین امکان ها برای اداره ی زندگی در مواجهه با این تعارضات و اهداف تربیت و تحلیل و بررسی آن و این که من کیستم؟ و از کجا آمده ام؟ و به کجا می روم؟ نقش اساسی و کلیدی ایفا می نماید.
.... (فیلسوفان) در واقع انسان را مرکز و محور جهان هستی پنداشته اند. بعضی نیز گفته اند: جهان را می توان به من و نه من تقسیم کرد که وجود دومی به وجود اولی بستگی دارد. یعنی تا انسان نباشد جهانی وجود نخواهد داشت؛ در صورتی که عده ای دیگر، برای جهان خارج، واقعیت قائل هستند و آن را به وجود انسان، مربوط می دانند. برخی انسان را مخلوق خدا می دانند و بعضی او را تکامل یافته ی موجودات زنده ی پست تر تصور می کنند (!!؟)
نیچه فیلسوف معروف آلمانی درباره ی انسان می گوید: انسان سخت ترین و شجاع ترین حیوانات است و وقتی می اندیشد، حیوانی است که حکم صادر می کند! طبعا برای مربی نیز سوال انسان چیست؟ یا کیست؟ هر چند دیگر مطرح می شود مثلا او می خواهد بداند که چگونه می تواند افراد مورد تربیت خود را کاملا زیر نفوذ خود در آورد.
در بعضی جوامع بشری سعی می کنند مردم را به اصطلاح شست و شوی مغزی بدهند و ماهیت یا طبیعت ایشان را به طریق مختلف تغییر دهند که موجود دلخواه عمدتا حکومت، نه جامعه بار آیند. تکنولوژی آموزشی جدید، که به ماشین های آموزشی یا سایر وسایل الکترونیک، بیشتر اعتماد می کند، به همین امید است که بتواند در ذهن انسان بیشتر نفوذ کند و آن را به صورت دلخواه خود درآورد.
در واقع، این رویدادها می کوشند کنترل انسان را بر انسان بیشتر کنند. آیا انسان در کوشش خود، یعنی امکان تغییر ماهیت و طبیعت خویش، موفق خواهد شد یا نه؟ و آیا عده ای خواهند توانست اذهان دیگران را تسخیر کنند یا نه؟ پرسش هایی هستند که متفکران معاصر را بیشتر به خود مشغول کرده اند.
با این که روان شناسان بیش از دو قرن است که به مطالعه و شناخت علمی انسان تلاش می کنند و فیلسوفان روان شناس از زمان های قدیم تر این تلاش را آغاز کرده اند ولی متاسفانه هنوز، آن چنان که باید و شاید، به شناخت وی موفق نشده اند و او هنوز وضع موجود ناشناخته بودن خود را دامه می دهد. به اعتراف « جان دیوئی » امروز انسان، کمتر از سابق، انسان را می شناسد زیرا بیشتر از سابق اندیشه و کوشش علمی خود را مصروف عالم بیرون کرده است. ( فلسفه ی جدید تربیت )
در این میان متجاوز از صد فرضیه و تئوری پیرامون ماهیت و چیستی و نحوه و راه های تربیت انسان وجود دارد. از درون گرایان و نهادگرایان و ذات گرایان گرفته تا برون گرایان و .... نظریه ای همچون تن در روان که به میزان قابل توجهی فراموش گشته و یا منسوخ شده که تن و روح را مستقل و مجزا و جدا هم تلقی می نمود و نظریه ی دیگر که به توازی یا نظریه ی موازی معروف است که معتقد است تن و روان یا بدن و عقل به موازات همدیگر فعالیت می کنند بدون این که رابطه ای با هم داشته باشند یا یکی روی دیگری اثر بگذارد! و دیگر این که نظریه ی تعامل یا تاثیر متقابل مطرح است.
به طور کلی روان شناسی جدید، انسان را ترکیبی از دو واحد مستقل و جدا از هم نمی داند بلکه او را فرد یا واحد غیر قابل تجزیه می پذیرد به همین سبب، به جای بحث از روان به مطالعه ی رفتار یا فعالیتی که از فرد سر می زند می پردازد.
در این زمینه و برای اطلاع بیشتر و عمیق تر می توان به کتب ارزشمند و پژوهشی تحقیقی فلسفه ی جدید تربیت و روان شناسی عمومی و نگاه نو به روان شناسی انسان سالم مراجعه نمود.
« فلسفه ی جدید آموزش و پرورش نیز تاکید می کند که مسئولان آموزش و پرورش در تعیین هدف های تربیتی به فرد به عنوان یک کل و یک سیستم نگاه کنند نه ترکیبی از تن و روان و همه ی هدف های تربیتی کلی و خاص باید به موفقیت فرد در سازگاری با محیط در مراحل مختلف زندگی، منجر شوند یا به گفته ی جان دیوئی: وظیفه ی تعلیم و تربیت سعی در تقویت قوایی معدود نیست. کار تعلیم و تربیت این است که کودک را در جریان زندگی واقعی با روابط اشیاء و امور، مخصوصا اشیاء و اموری که شمول یا دامنه ی وسیعی دارند و عناصر بسیاری را در بر می گیرند، روبرو سازد و به عکس العمل برانگیزد. »(همان)
متفکران و محققان از انسان به عنوان یک شخص و دارای ویژگی هایی چون خودآگاهی، تجرید و تعمیم، تشخیص اخلاقی و قدرت انتخاب، ادراک ارزش زیبایی، پرستش و عبادت، آفرینش وضع تازه و .... یاد نموده اند و روابطی را که انسان می تواند و باید داشته باشد عبارتند از:
رابطه ی انسان با خداوند، طبیعت، خویشتن، هم نوعان، اشیاء و اوضاع و احوال.
یک متفکر بزرگ معتقد است: انسان درمان انسان است پس انسان را بپاییم و دریابیم.
و به قول آینشتاین: مهم ترین وظیفه ی هر آموزشگری آن است که ذهن و فکر دانشجویان خود را باز کند. دنیای ما این همه وسیع، ما باید به شاگردان خود آگاهی دهیم که حداکثر فقط از ده درصد توانایی های مغزی و ذهنی خود استفاده می کنند، باید به آنان بگوییم که خود جزئی از این عظمت شگرف هستند و اگر بخواهند می توانند به رازهای آن پی ببرند. این است که هر آموزشگر و مربی شایسته ی این نام، بر عهده دارد.
مؤلف دانشمند کتاب مفید و ارزشمند فلسفه ی جدید تربیت دکتر علی اکبر شعاری نژاد معتقد است: معلمان یا استادان، مسئول سازمان دهی و مدیریت یادگیری هستند. مدیر و سایر کارکنان مدرسه یا دانشگاه هم دستیاران معلمان در این امر به شمار می روند. جهت سهولت و عملیاتی شدن و نتیجه بخش بودن این فرآیند مهم و مقدس به قول فیلسوف معروف " رورتی " آزادی بیان را فراموش نکنید زیرا اگر آن را از میان بردارید، استعدادهای خلاق، خاموش خواهند شد و باز برای موفقیت هر چه بهتر و بیشتر در امر بزرگ تربیت و تعلیم علوم و ارزش ها و راه و رسم مؤثر زندگی به تعبیر آینشتاین بزرگ « فهمیدن بهتر از آن است که به ما بفهمانند.»
مبانی تربیت ( آموزش و پرورش )
بدیهی است که آموزش و پرورش طبعا امری است انسانی: فرد در درون جمع و تعامل یا تاثیر متقابلی است میان دو فرد؛ معلم یا مربی و متعلم یا متربی از این رو، بر مبنای انسانی استوار است. از این گونه:
- جهان آفرینش یا طبیعت شامل افراد بشر، نظام دار و قانون مند است.
- جهان آفرینش ، قابل شناخت است هر چند در بلند مدت و با تلاش های ارزشمند پژوهشگران
- اعتماد به این که انسان می تواند ( این استعداد خدایی را دارد) به حقایق و قوانین یا نوامیس این جهان پی ببرد و بهره برداری کند.
- تفکر فلسفی و علمی خلاق، مستلزم آزادی و شرایط و امکانات مساعد است.
- فلسفه و علم و هنر، مظاهر ارزشمند آدمی و لازمه ی زندگی سالم او هستند.
- میان پدیده های گوناگون و متعدد جهان (کیهان) روابطی وجود دارد.
دقت کافی و وافی و هنر تعلیم و تربیت و روش جذاب و عمق نگری و واقع گرایی نیز موضوعی است که در امر تعلیم و تربیت و مدرسه و دانشگاه و کلاس، ضروری و قطعی به نظر می رسد.
آدام اسمیت می گوید: « اگر اتفاقا معلم، آدم باهوشی باشد باید برایش نامطلوب باشد که دریابد آنچه به شاگردان خود می گوید لاطائل یا کمی بهتر از لاطائل است و همچنین باید برای او ناخوشایند باشد که ببیند به هنگام تعلیم ، شاگردان کلاس او را ترک می کنند و یا ناراحت و بی اعتنا و ناموفق در کلاس حضور پیدا می کنند. چنین معلمی اگر مجبور شود چندین بار درس دهد همین انگیزه به تنهایی ممکن است موجب شود زحمت بکشد تقریرات خود را به صورت قابل تحملی در آورد. لکن ممکن است شرایط مختلفی پیش بیاید و مانع جدیت او شود.
معلم به جای این که خودش علمی به دانش آموزان بیاموزد ممکن است کتابی درباره ی علم برای آنها بخواند و اگر این کتاب به یک زبان خارجی منسوخ است برای آنها ترجمه کند و یا از این هم کم زحمت تر، شاگردان را وادار کند آن را برایش ترجمه کنند و گاه گاه نکته ای را یادآور شود و به این ترتیب به خود ببالد که واقعا تدریس می کند.»
ارزش واقعی معلم و مربی زمانی شکوفا و محقق و عینی می گردد که تعامل، تفکر، بدیع گرایی و نواندیشی ، فراست، حوصله و مداومت و جدیت و خلاقیت را در الویت کاری خویش قرار دهد و باید دانست که هیچ امر شیئی به درجه و مقام و شأن اندیشه نمی رسد.
امرسون می گوید: اشخاص بزرگ کسانی هستند که می دانند اندیشه ها بر جهان فرمان می رانند. ( و در این میان ) زبان، شجره نامه ی ملت است.
در این جا می بایستی به ارزش و درجه و فایده ی پرسیدن و تکاپو نیز اشاره نمود. یکی از دانشمندان بزرگ چنین می گوید:« می پرسم چون می اندیشم؛ می اندیشم چون کنجکاوم؛ کنجکاوم چون از ذهن زنده و پویا و باز برخوردارم؛ پس پرسیدن نشانه ی آشکار سلامت ذهن است.»
و باز پائولوفریره می گوید:« آموزش، عملی عاشقانه و بنابراین، شجاعانه است. اگر نخواهد شوخی فرض شود باید بدون واهمه، بحث ها و تحلیل های واقع بینانه و مناظره ی سازنده را پذیرا باشد. در کتاب آموختن برای زیستن به دو جهان متفاوت اشاره می کند و جهان نو و آینده ی نو و انسان آینده را ترسیم می نماید.« جهانی که در آن قرن ها به هم آمیخته است؛ جهانی که چندی از بناهایش، هنوز سترگ و استوار است و چندی دیگر در حال پوسیدن و فرو ریختن، جهانی که در آن اینک بناهای نو و کارگاه های پهناور در حال تکوین است و جهانی که درآن انسان آینده را می توان دید.»
چنین جهانی و آینده ای با تعلیم و تربیت اساسی و مفید در صورتی محقق می شود که دانشمندان، معلمان، مربیان این چنین باشند:
- وضع موجود را درست دریابند و تعریف کنند، تعریفی که حتما با تحلیل و تبیین همراه باشد.
- نوع یا انواع تغییر لازم را به خوبی و روشنی دریابند و تعریف کنند؛ تعریفی که با تحلیل و تبیین علمی نه علاقه یا تعصب شخصی همراه باشد.
- علل ضرورت این تغییر را برای همگان توضیح دهند و روشن کنند.
- روش یا روش های تغییر را روشن و توجیه کنند.
- مسائل یا موانع احتمالی را پیش بینی و برای همگان روشن کنند.
- چگونگی ارزیابی موجود و مطلوب را مشخص کنند.
- پیامدهای احتمالی یا پیش بینی شده این تغییر را به مردم روشن و توجیه کنند.
- مهم تر از همه، خود مسئولان واقعا ضرورت این تغییر را که هرگز نباید شخصی یا تعصبی باشد باور کنند.
در امر تعلیم و تربیت هرگز نباید به دانسته های محدود و قلیل خود بسنده و کفایت نمود. غرور و محدودیت پذیری و در جا زدن تا چه رسد به جهل و رکود و نادانی، از جمله عوامل و فاکتورهای شکست و ناموفقیت تلقی می گردند. باب علم برای همیشه باز بوده و محدودیت پذیر نیست. حرکت و پرواز تا اوج و تا بی انتها و غیر متناهی تداوم و استمرار داشته و وقفه پذیر نیست.
نویسنده ی کتاب فلسفه ی جدید تربیت معتقد است:« دانشمند کسی است که دانش را هضم کرده است نه حفظ. بر این باور است که مجهولاتش بیش از معلوماتش است و نمی دانم را بیشتر به کار می برد تا می دانم را.»
انسان هرگز از علم و تکنولوژی و ( معارف الهی و معنوی و اخلاق و هنر و ادبیات و فلسفه و عرفان ) بی نیاز نخواهد شد بلکه به گسترش آن نیاز بیشتری پیدا خواهد کرد مشروط به این که دانشمندان و متفکران علمی و فنی :
1- از مسئولیت انسانی خود غافل نباشند.
2- در هر اختراع و اکتشافی، نفع و صلاح عامه ی مردم را در نظر بگیرند.
3- آلت دست قدرت مندان و دولت مردان قرار نگیرند.
4- علم خود را در خدمت زور و سلطه قرار ندهند.
5- ارزش انسان و انسانیت را همواره به یاد داشته باشند و محترم بشمارند.
6- به طور کلی، معرفت علمی خود را عاقلانه به کار ببرند.(فلسفه ی جدید تربیت)
آخرین اخبار و تحلیل ها در حوزه آموزش و پرورش ایران و جهان در سایت سخن معلم
با گروه سخن معلم باشید .
https://telegram.me/sokhanmoallem
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
بر شط شراب عشق و حماسه و ایثار و مستی وادی عرفان و ملکوت و بر کرانه ی ایمان و شکوه دلدادگی و بر ساحل نجات بشریت از غرقاب فنا و یاس و درماندگی و طوفان بنیادبرافکن روزگاران، این حسین (ع) است که استوار و مقاوم ایستاده و با تمسک به ایمان و اراده و همت و هجرتی سبز و جهادی سترگ و شهادتی سرخ فام، تمامی انسان ها را و بالاخص بردگان و شلاق خوردگان و پابرهنگان و تشنگان آزادی و آزادگی را به اکتساب معرفتی عمیق و گسترده و جهاد و مبارزه علیه سیاهی و ظلم و استبداد و استعمار و استثمار از ناحیه ی طاغوت ها و ابرجنایتکاران و ابرقدرت ها همان ابولهب ها و ابوسفیان ها و معاویه ها و یزیدهای زمانه فرا می خواند.
حسین (ع) وارث آدم است و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و آخرین سفیر پاک الهی، احمد مرسل (ص) و علی مرتضی (ع) در جمیع سجایا و خصائل والای الهی، انسانی و عدالت و قسط و حریت.
حسین همان ثارالله که در جان و کالبد هستی و زمان و آسمان و زمین و قلب تاریخ جاری و ساری است. همو که خدای سبحان در کتاب مبین، نفس مطمئنه اش نامید و وی را به جنت اعلا و برین خود و در سلک عباد خاصش قرار داد و پیامبر عظیم الشان اسلام (ص) وی را از ذات و ماهیت و هویت خویش و خویشتن را نیز از حسین، این آزاد مرد و فداکار و هماره جاوید دهر نامید.
تعجب ندارد که محمد مصطفی (ص) حضرت سیدالشهداء امام حسین (ع) را چراغ فرزندان و تابناک هدایت در کشتی نجات اش نامید. آن هنگام که فریبکاران و دغل بازان و تمامیت خواهان و حیوان سیرتان و انسان نمایان زمانه و منادیان اهریمن و پاسبانان حریم کفر و شرک و نفاق و پلشتی و ظلم و بیداد و فساد و تباهی بر اریکه ی قدرت شیطانی تکیه زده و بیت المال را به تاراج و یغما برده و دین و مذهب و انسانیت و حریت را به بازی گرفته و دست از پا درازتر آن امام را نیز به سازش و بیعت و بردگی تن و روان فراخواندند؛ آن حسین عزیز و فرزند پاک و فرهیخته ی رسول و ولی خدا و جگرگوشه ی بتول عذرا (ع) با زبانی گویا و قامتی افراشته و همتی بی نظیر و غیرتی بی دلیل به پهنه ی هستی و به اوزان تاریخ، قهرمانانه و شجاعانه فریاد برآورد که هرگز! هرگز! ذلت از ما خاندان عترت رسول به دور است :
زیر بار ستم نمی کنم زندگی جان فدا می کنم در ره آزادگی
و باز فرمود: وقتی مردم زمامداری همچون یزید پلید جرثومه ی فساد و گناه داشته باشند و مبتلا به چنان حاکم ستمگری گردند، بایستی فاتحه ی اسلام را خواند! سیاست بازان و مصلحت گرایان و تجارت پیشگان و نان به نرخ روزخوران و بوقلمون صفتان و حتی شخصیت هایی سالم و صالح اما فاقد بینش ژرف و امام شناسی در بعد وسیع و قاعدین زمانه چه بسا از روی خیرخواهی و دلسوزی حسین بزرگ رسید و سالار شهیدان و اسوه ی مقاومت و ایمان و شهادت و تندیس صداقت و تقوی و جهاد را به سکوت و مماشات و یا فرار و مخفی شدن و جان به سالم بردن و در گوشه ای خزیدن توصیه و دعوت می نمودند و شاید هرگز به این موضوع پی برده بودند که حسین، این آموزگار جهاد و هجرت و شهادت، قطعا با علم امامت خویش، به فلسفه و مسیر و پایان آن راه سترگ و خونین و شهادت حتمی و قطعی خویش واقف بود و صد البته و عقلا و منطقا و متعارفا، علی رغم عشق و علم به شهادت وظیفه و تکلیف شرعی، انسانی و تاریخی و وجدانی داشتند تا مسیر طبیعی و عرف را نیز طی نموده از جد و جهد و امر به معروف و نهی از منکر و جهاد و جهاد و عدالت خواهی و آزادی خواهی و روشنگری و تحقق آمال و برنامه ی گسترده و جدی فرهنگی غافل نباشند و به قولی سعی و تلاش وافر خود را به منصه ی ظهور و به روز برسانند و از دست بر روی دست گذاشتن و تسلیم کور قضا و قدرشدن و فراهم نمودن زمینه برای ستم و بیداد و فساد و تباهی دشمنان غدار و مکار جدا پرهیز نمایند!
به همین منظور و در همین چارچوب می بینیم آن حضرت چه از طریق نگارش نامه های شجاعانه و جسورانه و منطقی و نصایح کوبنده و آگاهی بخش به معاویه و سایرین اعم از دوستان و دشمنان و چه با ایراد خطابه و وعظ و هشدارهای به جا و عبرت آموز و هجرت و جهاد و گفت و گو و افشاگری ها و صحبت با حر، زهیر و حتی عمربن سعد و حرکت های منزل به منزل و سخنرانی در بین راه و شب عاشورا و حتی ظهر عاشورا و نصیحت های مشفقانه و تلاش در جهت آگاه و روشن نمودن غافلان و بازی خوردگان و .... نهضت و قیام و انقلاب الهی انسانی و تاریخی خود را ادامه داده و بدان غنا می بخشد و هرگز از تشکیل حکومت خداپسندانه و عادلانه و انسان مدارانه و سعی در امحاء ظلم و ستم و غارتگران و اجحاف گران و خون آشامان ناامید نمی گردد، تا تمامی انسان های تاریخ و آیندگان این گونه فکر و گمان نبرند که قیام و حرکت حسین، یک استثناء و آسمانی منهای زمین و بدون الگو و مدل پذیری و ایستا و بدون تداوم بوده و صرفا یک راز و رموز قراردادی فقط میان حسین و خدا بوده و بس!!؟ و هرگز این قیام و جهاد و شهادت تداوم نیافته و کسی نمی تواند و یا حق ندارد همچون او دست به قیام و جهاد بزند!!؟
والعیاذبالله، تمامی حکام حتی ظالمان و بدکاران و بداندیشان و ستمگران، اولی الامر و واجب الاطاعه و نمایندگان خدا و فرشتگان آسمانی هستند!؟ برخی از نویسندگان و محققان و دانشمندان برجسته مسلمان و غیرمسلمان را عقیده بر آن است که بر اساس « اصل و قاعده ی بداء » چه بسا اگر زمانه و مردم را ظرفیت و لیاقت و قابلیت لازمه می بود و در سقیفه ی آن اتفاق غلط و بدعت رخ نمی داد و حق به حقدار می رسید و پس از ارتحال پیامبر بزرگ اسلام (ص) مردم از علم و ایمان سرشار و معارف و اندیشه های ناب مولا علی (ع) و دولت و حکومت حق و عدالت گونه و قضاوت ها و حکمرانی آن یگانه ی دهر بهره مند می گشتند و یا اگر نامه نگاری کوفیان به حسین (ع) صرف احساسی و مقطعی و بلهوسانه نمی بود و مسلم بن عقیل (ع) در ماموریت خویش پیروز می گشت و یا اثری از یزید و یزیدیان فاسق و پلید در میان نبود و حسین (ع) به شهادت نمی رسید، قطعا و یقینا یک نظام و حکومت سراسر پاک و ناب و حکمت آمیز و عدالت گونه و انسانی و الهی استقرار می یافت و مردم حجاز و به ویژه مدینة النبی و سرتاسر جهان اسلام و حتی بشریت در آن زمان و تا مدت ها از فیض وجود امام و مسلک و مکتب و حکمت و عدالت و علوم فراوان ایشان کمال بهره را می بردند.
محققین و پژوهشگرانی را نیز عقیده و نظر چنین است که با تمامی این تفاصیل و اوصاف و سعی و تلاش و جدیت امام و یاران صدیق و پاک او از آن جا که در عصر نتوانستن ها و ناجوانمردی دشمن و دستگاه های عریض و طویل تبلیغاتی اهریمنان و خودخواهان،بزرگترین حربه ی موثر علیه ناجوانمردان و قدرت طلبان بنی امیه و امثال ایشان شهادت و خون و ایثار می باشد، لذا در فرجام و انتهای کار ، حسین شهادت مظلومانه اما غرورانه و مفتخرانه را برگزید.
در کارنامه ی درخشان قیام حسینی و مانفیست و منشور نهضت مکتبی و انسان ساز و ظلم برانداز اباعبدالله الحسین (ع) ، ترس و مماشات و تن به بردگی دادن و زمام روح و عقل را به طاغوت و اهریمن سپردن، کوچکترین جایگاهی ندارد. امام حسین (ع) در توضیح و تشریح فلسفه و علل قیام خویش می فرمایند: قیام و نهضت من برای در دست گرفتن قدرت صرف و شرارت و خوش گذرانی و بر گرده ی مردم سوار شدن و ایجاد مفسده و بی عدالتی ها نیست، بلکه نهضت و قیام من برای روشنگری و اصلاح در میان مردم و دین جدم رسول خدا و امر به معروف و نیکی ها و برحذر داشتن مردم از زشتی ها و امور غیر انسانی و ضد الهی و عمل به راه و روش پیامبر (ص) و علی (ع) و زنده کردن دین خدا و رسول الهی می باشد.
این چنین است که "کورت فریشلر" آلمانی، حادثه ی عاشورا و فداکاری و جانبازی حسین (ع) را یک امر بی بدیل و بی نظیر و بزرگترین و با عظمت ترین حادثه ی تاریخ بشری قلمداد می نماید.
وقتی آن حضرت در شب تاریخی و به یاد ماندنی و عجیب عاشورا، آن سخنرانی و خطابه محیرالعقول و با ارزش را ایراد می فرماید مبنی بر اینکه ای یاران و خاندان من، اینها یعنی ظالمان و خونریزان، تنها با من حسین کار دارند و شما می توانید و آزادید از شب به عنوان یک راهوار بهره جسته و جان خود را بردارید و بروید و من بیعت از دوش شما برداشتم!
عشاق طریقت عشق، سر از پا نشناخته و جملگی جانبازی و شهادت در رکاب مولایشان را پذیرا گشته و حتی طالب کشته شدن در هزار مرتبه را صدا می دهند و حضرت عباس قمربنی هاشم، آن پرچم دار بزرگ قافله کربلا و عملدار باوفا و مطیع امام (ع) زنده ماندن بدون امام حسین را بی معنی و به دور از انصاف و انسانیت و رادمردی می داند! و آن هنگام که کودکان تشنه، طاقت از کف می دهند و ناله آنان به عرش می رسد و آسمانیان به گریه افتاده و جهان در برابرشان تیره و تار می گردد، مشک برداشته و روانه ی شطّ فرات می گردد و آن قدر جسارت و شجاعت و جدّیت و فداکاری از خویشتن نشان می دهد که دشمنان همچون روبهان از ترس شیر ژیان، منهزم و فراری می گردند و با آن که به آب روان و زلال دست می یابد، به احترام امام خویش و به علامت هم نوائی و هم دردی با تشنه لبان کربلا و خیمه ها، آب در کف را بر آب می نهد و مشک را پرنموده و به سمت خیمه کودکان به راه می افتد و با آن که نامردان و ناجوانمردان پست و فرمایه، دست های آن جوانمرد و فدارکار و شجاع بی نظیر تاریخ را قطع می نمایند امّا به امید و عشق رساندن آب به بچه ها، نهایت تلاش خود را می نماید و دشمنان که عرضه و قدرت رویاروئی با آن عزیز را نداشتند، ناجوانمردانه و غافل گیرانه به ایشان حمله ور می شوند و علاوه بر قطع دستان عباس دلاور و ماه بنی هاشم، عمود سنگین و آهنین بر فرق سرش فرود می آورند و ندا در می دهد که ای بردار ... برادرت را دریاب!
امام که به سان یک باز شکاری و با سرعت تمام ،خویش را بر بالین حضرت ابوالفضل العباس (ع) می رساند افسوس می خورد که دیگر کاری از دستش برنیامده و می فرمایند: ای عباس با شهادت تو کمرم شکست و رشته امید و چاره ام پاره گشت!
یا با چهره درخشان و باعظمت و وقار حضرت علی اکبر(ع) روبه رو می شویم که بنا بر فرمایش، حسین بن علی(ع) دیدن روی او وقامتش، آن حضرت را به یاد پیامبر اسلام (ص) می انداخت!، حضرت علی اکبر(ع) نیز در چندین نوبت آن هم با زبان تشنه و کلاه خود و لباس رزم سنگین و طاقت فرسا، ظالمان معروف و دهشتناکی از جبهه یزید و شمر و ابن زیاد را دلاورانه و شجاعانه به قتل رساند و به جهنم ابدی واصل گردانید.
امام حسین(ع) می فرمود: علی اکبر از حیث اندام و خلقت و خلق و خوی و منطق و عقل و بیان، شبیه ترین فرد به رسول خدا (ص) می باشد.
آری !
قیام حسین و کربلای معلّی و عاشورای سرخ حسین (ع) و یاران و خاندان پاک و شجاع و مومن و راسخ نمونه اش، همچون خورشید تابنده و فروزان بر تارک تاریخ و هر زمان و هر مکان می درخشد و همچون الگو و مدلی راستین و همیشگی و تاریخی فرا روی انسان ها قراردارد.
شناخت چنین امام و قیامی و حرکت در مسیر نورانی و مقدس امام حسین و یاران صدیق و بزرگوار ایشان با هدف و انگیزه حقیقی مبارزه با پلیدی ها و بی عدالتی ها و ظلم استکبار و ایادی منطقه ای و جهانی اش که مصداق بارز و عینی یزیدیان و مروانیان و آل زیاد ملعون می باشند و نیز اشک توأم با عشق و معرفت و تاثیرگذار و عرفانی، بسی افتخار و هنر و سرمایه ای سترگ و پایدار در دنیا و آخرت می باشد.
آخرین اخبار و تحلیل ها در حوزه آموزش و پرورش ایران و جهان در سایت سخن معلم
با گروه سخن معلم باشید .
https://telegram.me/sokhanmoallem
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
" فلسفه جدید تربیت و یا فلسفه ی جدید در آموزش و پرورش " عنوان کتابی است مفید و ارزش مند از دانشمند محترم زنده یاد « جناب آقای دکتر علی اکبر شعاری نژاد »که انتشارات اطلاعات در سال 1388 آن را به چاپ رسانده است. این کتاب دارای 840 صفحه با فهرست و مندرجات قابل توجه و شایان تحسین که نویسنده و مؤلف و محقق آن با تلاش و زحمات بی دریغ موفق گردیده است تا در باب فلسفه و ویژگی های فلسفه و آثار و نتایج فلسفه و کار فیلسوفان از قدیم تا جدید و همچنین پیرامون فلسفه ی تربیت و آموزش و پرورش مطالبی جامع الاطراف و مثمرثمر و کارآمد و کاربردی ارائه نماید.
نویسنده، ضمن انعکاس نظرات و ایده ی فیلسوفان و مکاتب فلسفی و علمی، روان شناختی و تعلیم و تربیت اعم از متقدمین و متأخرین، به ارزیابی و تفسیر و یا نقد عالمانه و بی غرضانه و شایسته نیز مبادرت ورزیده است. نویسنده ی محترم در قسمتی از آغاز کتاب تحت عنوان "سخنی با دانشوران" چنین می گوید:
".... دانشجوی عزیز؛ فلسفه، پر حرفی نیست؛ و سخن اول و آخرش این است: بیندیش و بیدار باش، تفکر انتقادی در شنیده ها و خوانده ها. البته فلسفه ، مثل سایر شاخه های معرفت یا درس ها مانند فیزیک، شیمی، ریاضیات و .... (ظاهرا) موضوع بحث مشخصی ندارد و این خود طبعا موجب نگرانی از این می شود که " فلسفه به من چه می آموزد؟! "شاید این خاصیت در مطالعه ی همه ی علوم و معارف دیده شود یعنی سرانجام به این پرسش برسیم که " آخرش چه ؟!
"فلسفه درست از همین جا آغاز می شود و انسان به فلسفیدن می پردازد. پس، فلسفه و فلسفیدن، یک فعالیت طبیعی است. در واقع، بیشتر یا همه ی مردم، گاهی مانند فیلسوفان، فکر می کنند. از این رو، می توان گفت که فلسفه، راهی از تفکرات که به طور طبیعی پیش می آید. پس نباید در مورد آن نگران شد. به عبارت دیگر، فلسفه اندیشیدن است، اندیشیدن درباره ی اندیشه ها و ابزار مهم و اساسی فیلسوفان در پژوهش های خود، ذهن انسان است. ایشان، مسائل فلسفی را با پژوهش های علمی و آزمایشی حل نمی کنند؛ بلکه فکر می کنند، همچنان که شما فکر می کنید.
من و شما اکنون فکر می کنیم چون انسان هستیم. البته فیلسوفان در مورد همه چیز هم فکر نمی کنند، بلکه درباره ی پرسش های بنیادی زندگی انسان می اندیشند از این گونه: هدف زندگی چیست؟ یا چرا زندگی می کنیم؟ آیا جهان را خالقی است؟ تفاوت میان درست و نادرست یا خیر و شر را چگونه درمی یابیم و چه معیارهایی را در نظر می گیریم؟ آیا ما در اعمال خود، آزاد و مختاریم یا مجبوریم؟ آیا تحت کنترل هستیم یا نه؟ چگونه؟
فیلسوفان می کوشند پاسخ های این گونه پرسش را دریابند و آنها را برای دیگران توجیه و تبیین کنند. بنابراین، فلسفه، عبارت است از نوعی فعالیت؛ کشف ذهنی مهم درباره ی مسائل (پرسش های بنیادی زندگی) همیشه یادمان باشد که فلسفه یک فعالیت است و یا فلسفه فعال است نه منفعل (پویا و نه ایستا). روش اندیشیدن است نه حفظ و از بر کردن یک عده حقایق یا اندیشه ها، فلسفه ما را برمی انگیزد که:
خوب نگاه کنیم و ببینیم. خوب گوش کنیم. مستقلا و انتقادی فکر کنیم. وی پیرامون ارزش و ویژگی معلم راستین و خوب از قول بزرگان و اندیشمندان و متفکران مطالب جالبی را مطرح و عنوان می سازد.
آینشتاین: معلم خوب کسی نیست که انباشته از معلومات کتابی باشد، روح زنده و پرتحرک او مهم است. اندیشیدن، دشوارترین کار برای انسان است. معلم و فیلسوف به مجهولات بیش از معلومات علاقه مند است. آنچه را که دیگران نمی بینند، می بیند، به آنچه دیگران اهمیت نمی دهند؛ اهمیت می دهد، درباره ی آنچه دیگران نمی اندیشند، می اندیشد.
باز از قول آینشتاین: شخصی تا دردمند نباشد دردمند امور اجتماع جامعه و جهان؛ نه فیلسوف می شود، نه دانشمند و نه هنرمند روشنفکر و روشنگر یعنی شخص دردمند یا حساس نسبت به دردها و مسائل روز جامعه و جهان.
شوپنهاور: بیایید به این امر، توجه کنیم که چه هستیم نه این که چه داریم. مولف: معلمان شایسته و برجسته ساخته می شوند؛ خلق نمی شوند. نویسنده ی کتاب می گوید: وقتی می گویم فهمیدم که می توانم به شکل موثر و مفصل تعریف کنم، تبیین کنم و یا چیزی را توضیح دهم. همچنین در باب تربیت چنین می نویسد" چگونه تربیت کردن برای کسانی مطرح است که چرایی برای زیستن و تربیت کردن دارند.
راه کارهای ایشان در کتاب برای رشد و تعالی و توسعه و عمق فکری خود و پژوهندگان و دانشجویان و دانش آموزان:
* معلومات و اطلاعات لازم روز را به دست آوریم . محصلان را به آموختن معلومات و اطلاعات مورد نیازشان در جهان امروز و فردا برانگیزیم.
* آموخته های خود را به موقع به کار بریم (مهارت) و محصلان را نیز همیشه به کاربرد مناسب آموخته هایشان تشویق و راهنمایی کنیم.
* هرگز این حقیقت را فراموش نکنیم که دانایی و توانایی صرفا برای زیستن سالم و موفق و موثر واقع شدن در جهان است نه برای آرایش و این نیز در صورتی ممکن و میسر خواهد شد که خود و دیگران را صمیمانه و صادقانه دوست بداریم و گرنه دانایی و توانایی، مخربی بیش نخواهند بود.
* بزرگترین و مجهزترین آزمایش گاه های جهان ، خود جهان یا طبیعت است که همه ی غیر ممکن های دنیای علوم و معارف را ممکن می کند و این فرآیند طبعا به عامل زمان وابسته است.
* باید یاد بگیریم که : تنها نیرومند بودن کافی نیست؛ بلکه باید بیاموزیم که چگونه این نیروی خود را سودمند و مؤثر گردانیم و درست به موقع، به صلاح خود و دیگران، مورد استفاده قرار دهیم.
* ما می توانیم و موظف هستیم که در اوضاع و احوال کنونی درباره ی معنای واقعی تعلیم و تربیت در جهان امروز بیندیشیم و مسئولیت های آن را در قبال نسل های کنونی که باید آنها را برای دنیای فردا آماده سازد، مجددا تعیین کنیم و نیز نیروها و آرزوها، چشم اندازها و هدف های آن را مورد بررسی قرار دهیم.
نویسنده پیرامون هدف یا اهداف آموزش و پرورش و چگونگی آن می نویسد: هدف یا هدف های آموزش و پرورش را اشخاص یا مقامات تعیین یا انتخاب نمی کنند، بلکه نیازهای واقعی حال و آینده را کودکان و نوجوانان، تعیین می کنند.
* آرمان آموزش و پرورش این است که محصلان را قادر سازد مستقلا بیندیشند و بدون معلم بیاموزند.
به نقل از کتاب آموختن برای زیستن می نویسد: " آموزش و پرورش، کار متخصصان به تنهایی نیست، بلکه کار همه ی مردم متشکل است. تعلیم و تربیت پردامنه ترین مشارکت و عزم راسخ همه ی بخش های ذینفع را ایجاب می کند. تعلیم و تربیت، محصول پیکار عظیمی است که به خودمان و نه تنها به معلمان و متعلمان مربوط می شود."
در پایان از قول متفکری به نام قدیر یاسین : "در انتخاب میان فرصت های علمی و تکنولوژیک، آموزش- پرورش، آخرین سلاح ما در برابر آینده است. آموزش و پرورش است که می تواند انسایت والا یا پست را به انسان بیاموزد."
مطالعه ی کتاب فلسفه ی جدید تربیت به همه ی عاشقان تعلیم و تربیت توصیه می شود.
پیرامون شخصیت علمی، فلسفی و زیبایی شناختی و مباحث جهان و انسان شناسی و تاثیر گزاری جهانی این فیلسوف بزرگ در عرصه های مختلف تا هم اکنون مطالب ارزشمند فراوانی گفته و نوشته شده است از " سیر حکمت در اروپا " گرفته تا " نقد تفکر فلسفی غرب" آثار ویل دورانت، برتراند راسل و امثال "اتیل ژیلسون" و "کاپلتسون" و اثر ارزشمند دیگری به نام " کلیات فلسفه " جملگی ابعادی از کلیت وجودی و دیدگاه فلسفی افلاطون منعکس نموده اند.
افلاطون و فلسفه اش از امهات اندیشه و تعقل و تفکر به شمار می آید. بسیاری از ایده ها و نظرات سقراط را به افلاطون منتسب می نمایند. می توان ادعا نمود اساسا اصل و تمامیت فلسفه به میزان قابل ملاحظه و تحسین برانگیزی مدیون و مرهون افلاطون است. به حق ایشان را از استوانه ها و ستون های اصلی و غیرقابل انکار دانش و فلسفه برشمرده اند. این جمله از افلاطون است که " فلسفه، راز و نیازی است که روح در آن مشتعل می شود." به قولی آیا خبر کوردلان تاریک روان از این راز و نیاز بی نیاز توانند بود؟ همان فلسفه ای که به قول "استاد دادبه" به دلستان سیم بری می ماند که گذشتن از روی بر آنان که شربتی از سرچشمه عشق و زیبایی نوشیده اند و بویی از محبت برده اند، بسی دشوار است."
افلاطون منادی فلسفه ای بود که وقتی " در تیرگی گور فرو می غلتد که خورشید فکر فرو می رود و ماهتاب اندیشه به ورطه تاریکی ها در اوفتد و این همه جز با نابودی کامل انسان صورت نمی بندد، چرا که انسان تا هست می اندیشد، تا هست فکر می کند و تا فکر و اندیشه هست فلسفه نیز هست، که فلسفه فرزند راستین تفکر است. مگر برترین امتیاز انسان از دیگر حیوان ها تفکر او نیست؟ انسان، بی تفکر چه تواند بود و با دیگر جانوران چه تفاوت تواند داشت." (همان)
افلاطون را بیشتر و عمدتا با مُثُلِ افلاطونی و مدینه فاضله اش می شناسند. این اندیشمند و متفکر بزرگ جهان بشریت، از قبل از میلاد مسیحی نفوذ استراتژیک و عمیق در فلاسفه قرن ها بعد همچون کانت و هگل و نیچه داشت. به نظر نگارنده اگر اختلاف نظر فلسفی فی میان افلاطون و مثلاٌ ملاصدرا و برخی فلاسفه مشهور و مطرح غرب و شرق در باب ذهن و عین و روح و چگونگی پیدایش آن و تقدم و تاخر در ماده و روح دیده می شود، نه به مفهوم نادیده انگاشتن کنه مطالب و وجوه دیگر و از نظر انداختن برخی حقایق از ناحیه آن فیلسوف عالی مقام می باشد. ضمن این که این ایده وجود دارد که استنتاجات متفاوت است، مضافا این که، افلاطون، علاوه بر پردازش به مباحث و زوایای متعارف و آگاهی به جوانب امر و سیر تطور استکمالی علم و فلسفه، موضوعات را از جنبه ی باطن و عرفان و معنی به تصویر کشیده است.
در بحث جزء و کل، جوهر اشیاء، سیر تطور ماده و روح تا برسد به ایده و آرمان و یوتوپیا و موضوعاتی همچون حکومت، حاکم فیلسوف و فیلسوف حکیم، سیاست، دموکراسی و حقوق و هنر، بررسی و ارزیابی کرده است. افلاطون سعی می نمود سیاست و دموکراسی و آزادی را با فضیلت، سعادت، نبوغ، شجاعت، عدالت، دیانت و نخبه بودن گره بزند و عوام زدگی و سطحی نگری و تفکر "پوپولیستی" را منزوی سازد.
انتقادات افلاطون به برخی واژه ها و عناوین و پارادایم های روزمره و متعارف و شعاری و روبنایی از آن جهت بود که می خواست، زیربنا و زیرساخت های فلسفی، سیاسی و اجتماعی و مذهبی، با حقیقت و باطن و جواهر اساسی و بنیادین همگنی و همخوانی داشته باشد.
در واقع ، ساختار شکنی های وی از سر دلسوزی و بازسازی و بازآفرینی و مثبت گرایی بود. کتاب معروف "جمهوریت" افلاطون مؤید چنین مدعا و نظریه ای می باشد. اگر افلاطون سخن از حقیقت و غایات و ماوراءالطبیعة و لذت فلسفی به میان می آورد از رئالیسم گریزان نبود. او بسیار متوازن و متعادل و عقلانی می اندیشید.
افلاطون، مسئله معرفت- شناخت را ضمن جدل یا دیالکتیک مورد بث قرار می داد همان گونه که سقراط عمل می کرد. بحث از ذات – ذات گرایی و "نومن" نیز از جمله ابتکارات و مشهورات افلاطون می باشد. مقصود او از نومن عبارت است از واقعیت چنان که به خودی خود وجود دارد و موضوع شناسایی عقلی است. گفته شده برای نخستین بار این فیلسوف بزرگ یونان قدیم واژه ی " ایده = انگاره را در معنی موجود مجرد به کار برد. افلاطون ایده ها را هستی های واقعی شمرد و بنیاد و اصل هستی های مادی محسوب داشت.
در کتاب ارزشمند دانشمند محترم جناب استاد اصغر داد به (کلیات فلسفه) پیرامون انکارگرایی افلاطونی یا مثالی چنین آمده است:" فلسفه افلاطون در درجه اول متوجه تربیت فردی و اجتماعی، یعنی متوجه اخلاق و سیاست بود و در درجه دوم به جهان شناسی و کشف حقیقت عالم توجه داشت. تمام زندگی افلاطون در این تلاش گذشت تا عاقل ترین مردم را برای امر حکومت آماده سازد و بر سر آن بود تا کاری کند که یا فیلسوفان شاه شوند یا شاهان فیلسوف گردند!
در جنب این تلاش اساسی، افلاطون کوشیده است تا با طرح نظریه ی"مُثُل" به راز دهر پی ببرد و معمای هستی را حل کند. خلاصه ی نظریه ی مثالی یا عقیده ی انکارگرایانه ی وی را می توان در این عبارت خلاصه کرد:" جهان، نه بود است و نه نبود است. بلکه نمود است."مقصود این است که هر نوع از موجودات این جهان چه موجودات مادی مثل جماد، گیاه و حیوان، و چه موجودات معنوی مثل بزرگی، کوچکی و شجاعت، یک نمونه کامل و حقیقی در جهانی دیگر- که جهانی حقیقی و اصلی است دارد.
نمونه های مذکور دارای وجود حقیقی هستند و آنچه در این جهان وجود دارد، اعم از موجودات مادی و معنوی، همه نمودند، یعنی در مقابل آن نمونه های کامل یا "بودها" وجودی ضعیف دارند. اگر آن نمونه های کامل را اصل به حساب آوریم موجودات این جهانی، به منزله عکس ها یا سایه های آنها محسوب می شوند. نمونه های کامل را که وجود حقیقی دارد، خود افلاطون، ایده نامیده است. کلمه ایده را حکمای اسلامی به مثال ترجمه کرده اند و به صورت مُثُل جمع (جمع مکسر) بسته اند. به نظر افلاطون، مُثُل یا مثال موجوداتی هستند جاودانی، ثابت و غیر مادی (مجرد) و جایگاه آنها عالم معقولات یا جهان مُثُل است. حواس، از شناخت مُثُل عاجزند. فقط عقل می تواند آنها را دریابد. علم واقعی نیز علم به مُثُل است. در مقابل جهان مُثُل ، جهان محسوس (مادی) گذرنده و تغییر پذیر قرار دارد و به همین علت تغییر پذیری، نشناختنی است! و متعلق علم واقعی قرار نمی گیرد. یعنی علم واقعی، علم به جهان مادی نیست.
افلاطون می گفت: اگر حس، معیار حقیقت باشد، فیلسوف و کودک، حقیقت را یکسان درمی یابند. تنها عقل است که می تواند توده ی درهم محسوسات را نظم ببخشد و به علم صحیح دست یابد.
افلاطون بر آن بود که اولاً: ذهن انسان "لوح نوشته" است. یعنی روح آدمی پیش از آن که به این جهان آید در آن عالم (عالم ارواح = عالم مُثُل) همه حقایق را آموخته و چون به این جهان آمده آنها را فراموش کرده است و باید بکوشد تا به یاد آورد. ثانیاً: عالم واقعی نه علم به محسوسات که به علم به معقولات (حقایق = ذات ها = مُثُل) است و نه از راه حس که از راه عقل و به مدد عقل حاصل می شود.
البته بایستی توجه نمود که افلاطون، با عنایت به جامع الاطراف بودن و تمام بعدی نگریستنش و همچنین دارا بودن ایده و نظرات مدرن در عصر خویش و نسبت به فلاسفه انکارگرای محض و مطلق و خیال پردازان و ذهن گرایان افراطی منهای عین گرایی و واقع اندیشی که داشته و بحث جمهوریت وی با آن نظرات بلند و وسیع و عمیق روان شناختی و جامعه شناسانه و پردازش به اجتماع در کنار فرد و امورحکومت، سیاست، مدنیت و پرهیز دادن دیگران از انزوا و وهم اندیشی و نیز دیدگاه های جالب و تحسین برانگیز زیبایی شناسی و هنر و شعر و موسیقی، هرگز نخواسته به صرف ایده آل پرداخته و حس و تجربه را انکار و رد نماید. او نیز هماره سعی می نمود همچون کانت میان عین و ذهن، حس و عقل و ماورءالطبیعة پل بزند و فراتر و کامل تر از آنچه که هیوم و برکلی می اندیشیدند، اندیشه نموده و متحقق سازد. در نهایت و غایت امر می توان گفت از منظر این متفکر بزرگ یونان و جهان، نبایستی اهم و مهم و تقدم و تاخر و متن و بطن و ذات و طباقا عن طباق و درجات و هزارتوی هستی را به بوته ی فراموشی و تاق نسیان سپرد.
این حقیقت مسلم از منظر ویل دورانت در کتاب مهم لذات فلسفه نیز معقول نمانده و بدان اشاراتی شده است. ایمان گرایی و پرداختن به متافیزیک و ذات هستی و عشق به حقیقت و ذات هستی از ناحیه ی افلاطون همانند ایده و دکترین برخی فلاسفه در عهد قدیم یا قرون وسطی و اسکولاستیک نبود که متاسفانه ایمان و عشق و معنویت و متافیزیک را در مقابل و علیه عقل و علم و دانش و رئالیسم و تمدن و مدنیت و حس قرار دادند و مع الوصف زمینه ساز پارادایمی شدند که بعدها در عهد نوزایی و رنسانس، برخی و نه البته همه، به ایمان و متافیزیک تاختند و برخی به اشتباه چنین استنباط نمودند که مذهب و ماوراء الطبیعة مخالف عقل، حداقل ریاضی و رشد و توسعه و تکامل و صنعت می باشد.
در یونان باستان، زنون ایلیائی با به بازی گرفتن عقل و استدلال به رشد عشق و ایمان (مطابق سلیقه و نیت و قصد خویش) کمک کرد!
هر چند می توان پذیرفت که اگر ایمان نباشد فهم حقیقت میسر نمی گردد و پیروزی به اصطلاح عقل بر ایمان نیز که بوی یک جانبه گری از آن به مشام می رسد درست و منطقی نمی باشد، اما جنگ متافیزیک با فیزیک و ماوراء طبیعت با طبیعت نیز اصولی و پذیرفتنی نیست. هر دو لازم و ملزومند نه تحجر و نه تجدد افراطی ، هیچ یک، قهرمان پیروز میدان تعادل و توازن و انصاف نیستند.
بایستی دید چه چیزی باعث شد تا ژان ژاک روسو ، فیلسوف فرانسوی قرن هیجدهم، انسان متفکر را حیوانی فاسد شمرد و مردم را به سوی ایمان و احساس خواند!؟
و کانت عقل را از درک حقیقت عاجز دانست و اعلام داشت مردم تا دلشان بخواهد می توانند به خدا و روح و ... معتقد باشند. مقصود کانت از این سخن آن بود که فقط به مدد عشق و ایمان و صفای دل، اثبات چنین مسائلی امکان پذیر است و تنها با بال شوق می توان تا بیکران ها و تا سرزمین حقیقت های برتر به پرواز در آمد. ضمن آن که حس و تجربه و دانش روز از دید او و افلاطون مطرود و منفور نبود.
ویل دورانت در کتاب لذات فلسفه با بیانی دلکش به دفاع از عقل برخاسته است. می گوید: راست است که غریزه (احساس، عشق و ...) دوست داشتنی است و عشق لحظه ای از اندیشه ی سالی خوش تر است، اما امروزه باید از حق عقل دفاع کرد. زیرا عقل همواره یاور انسان بوده است. نه تنها در تمدن بلکه از همان وقتی که امواج عظیم یخ از قطب شمال به جنوب سرازیر شد عقل به فریاد انسان ضعیف رسید تا همچون ماموت های نیرومند نابود نشود!
برخی اندیشمندان، افلاطون را همچون انکساگوراس (450 ق.م) و دکارت در عصر جدید در عداد و طبقه ی دوگرایان برشمرده اند. زیرا افلاطون به دو جهان یعنی جهان مثال (جهان ارواح) و عالم حواس (عالم ماده) قائل بود. اعتقاد به وجود مبدإ عاقل محرک (خدا روح جهان) در مقابل عنصر مادی غیر متحرک لاشعور (جهان، ماده) نیز در همین سلک می گنجد. البته پر واضح است که ماده در ظاهر لاشعور و بدون روح است. و اِلّا به تعبیر قرآن کریم آنچه در آسمان ها و زمین هستند خداوند را تسبیح و تقدیس و تنزیه می نمایند. حرکت جوهری ملاصدرا و نظریه و آراء پس از نیوتون نیز مؤید و مصدق چنین واقعیت واصلی است. تجزیه پذیر بودن اتم و زیر مجموعه و ذرات آن امری است علمی و غیر قابل کتمان. بنابراین صرف و محض گرایی ها و تقابل و تنافرها مورد قبول نیست. این که با نفی مطلق و یا در سایه ضعیف قرار دادن معنی و روح، ماده گرایی صرف در عصر جدید اگر ----- گردد، همان سان که مارکس ، ژرژ پولیتسر و دیگران و تا حدودی راسل و به میزان قابل ملاحظه ای هابز و گاسندی متفکران معروف و مطرح، عنوان ساختند قابل تأمل، تردید و اعجاب و نقد می باشد. البته هابز و گاسندی هر دو متأله و موحد بودند برخی هم از آن طرف افتادند مثل برکلی که می گفت ماده ساخته ی ذهن می باشد.
در رد اتهام الحاد به افلاطون همین بس که از منظر این دانشمند بزرگ و سقراط و ارسطو و بسیاری از فلاسفه ی قدیم و جدید و حتی قرون وسطی و از دیدگاه دکارت، مالبرانش و لایپ نیتس و .... انسان دارای روحی است مستقل از بدن. این رود مجرد (غیر عادی) و جاویدان نیز هست و با نابودی تن نابود نمی گردد، همین موضوع، اثبات گر معاد و عالم بقاء و قیامت می باشد. این که فیلسوفانی شهیر و بزرگ چون سنت آنسلم، دکارت، لایپ نیتس و هگل به دلیل وجودی اشاره کرده و معتقد بودند ما موجودی را که از هر حیث کامل است و کامل تر از آن ممکن نیست می توانیم تصور کنیم. این موجود فقط در ذهن نیست و مسلما در خارج از ذهن هم وجود دارد، چنین موجودی خداست، ملهم و منبعث از فلسفه ی والای افلاطون می باشد.
در باب شهود گرایی نیز افلاطون را در زمره ی شهودگرایان دانسته اند. بر مبنای این مذهب و مشی، که مذهب فطری و ذوقی نیز نامیده می شود احکام اخلاقی از فطرت و ذوق انسان سرچشمه می گیرد. به عبارت دیگر ، احکام اخلاقی، از طرف آن نیروی غریزی که وجدانش نامند صادرمی گردد. فلاسفه ی قدیم (افلاطون و ارسطو ....) و نیز فیلسوف عهد جدید یعنی توماس کارلایل و همچنین ژزف باتلر در انگلیس تا فخیته و کانت در آلمان از این نظریه دفاع کرده اند. آقای افلاطون را در زمره ی سعادت گرایان هم آورده اند. به نظر آنان آرامش و نیک بختی را باید در لذات روحانی جست. فی المثل لذت ناشی از یک عمل بزرگ فکری ، با لذت حاصل از وفاداری و خدمت به هم نوع بسی گرانبهاتر و آرامش بخش تر از لذات جسمانی زودگذر است .
بنابراین میزان ارزش یک عمل اخلاقی بستگی به مقدار سعادتی دارد که از آن حاصل می گردد .
علاوه بر افلاطون ، سقراط و اپیکور و پیروان آن ها سعادت گرا بودند .
از فلاسفه جدید ، شافتنبری را نیز در زمره سعادت گرایان برشمرده اند .
در باب اخلاق ، افلاطون را نظر چنین بود که عمل نیک نتیجه علم به نیکی و معرفت بدان می باشد . در چنین صورتی ، فرد بر آن است تا خویشتن را منزه و پاکیزه و دارای سجایای اخلاقی بسازد . از منظر این فیلسوف ، اگر مردمان نیکی ( خیر ) را بشناسند به بدی ( شر ) نمی گرایند .
این فیلسوف ، مسائل اخلاقی را مبتنی بر ما بعدالطبیعه می کند و می کوشد تا مشکلات اخلاقی را هم به مد نظریه مثل حل کند .
به نظر او ، خیر و عدالت معانی الهی هستند و هستی حقیقی و مستقل دارند . روح انسانی قبل از حلول در بدن ، در عالم « مثل » از « خیر مطلق » بهره برده است و اینک که در سراچه ترکیب ، تخته بند تن شده است و قادر نیست تا در فضای عالم قدس به گردش آید ، یعنی از خیر و سعادت دور شده است ، چاره ی کار در آن است که دل و اندیشه خود را از آلودگی پاک کند و بدین منظور باید به فضائلی آراسته گردد . این فضائل عبارتند از :
حکمت ، شجاعت ، عفت و عدالت .
افلاطون می گوید : هر کدام از قسمت های بدن را فضیلتی است .
فضیلت سر ( جنبه عقلی ) حکمت است ، فضیلت دل یا قلب ( جنبه اراده ) شجاعت است و فضیلت شکم ( قوه شهوانی ) عفت و پرهیزکاری است .
چون فضائل مذکور ( حکت ، شجاعت و عفت ) را جمعا مورد توجه قرار دهیم ، عدالت پدید می آید . بدین معنی که چون آدمی به کمک ریاضت به حکمت و شجاعت و عفت آراسته گردد ، عدالت بر زندگی او حکومت می کند و چنین انسانی خردمند و سعادت مند خواهد بود . ( کلیات فلسفه )
چون به فلسفه و نظریه اخلاقی افلاطون نظر می افکنیم ، می بینیم وی فیلسوفی بسیار منطقی ، معقول ، معنوی ، روحانی و متعادل و پسندیده بود بر خلاف رواقیان و و کلبیان که افراط و تفریط و اشکالات عمده ای داشتند ؛ افلاطون علوه بر آن که به جنبه افلاکی انسان توجه داشت هرگز از معاش ، مدنیت و تلاش و جهاد و در میدان بودن گریزان و غافل نبود .
کرامت و ارزش انسان در فلسفه ی او موج می زند و لذا جایگاهی بس ممتاز و ارزنده برای ایشان رقم می زند .
در باب زیبایی شناسی ، به نظر افلاطون ؛ زیبایی در مرحله عالی و اوج آن با خیر و نیکی یکی و هم آهنگ است و هنر باید جزء اخلاق باشد .
میزان زیبایی هر موجود بستگی تام و تمام با میزان بهره ای دارد که آن موجود از زیبایی مطلق برده است .
موسیقی نیز در آراء او جایگاه ویژه ای داشت . افلاطون می گفت روح انسانی از راه موسیقی ، تناسب و هماهنگی می آموزد و حتی استعداد پذیرایی عدالت را نیز پیدا می کند .
شخصی که روحا منظم است درستکار نیز هست . موسیقی ، نه تنها خلق و احساسات را تلطیف می کند ، بلکه در حفظ سلامت و درمان پاره ای بیماری های روحی نیز موثر است .
افلاطون معتقد بود اگر شکل و وضع موسیقی عوض شود ، قوانین اساسی حکومت نیز با آن عوض خواهد شد .
افلاطون نه تنها زیبایی را ملکوتی می دانست که همانند فیثاغورث بر آن بود که آواهای خوش نیز بنیادی ملکوتی و آسمانی دارند و روح انسان پیش از آن که بدین جهان آید و اسیر تن شود هم با زیبایی های اصیل و زیبایی مطلق ، نیک آشنا شده ، هم از نغمه های خوش ملکوتی سرمست گردیده است و اینک در این جهان با دیدن زیبایی ها و شنیدن آواهای خوش به یاد آن زیبایی ها و آن نغمه ها می افتد و به سوی آن پر می کشد ...( کلیات فلسفه )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید