رفتارگرایی را نوعی نظریه ی روان شناختی دانسته اند که خط تمایزی با سیستم های فلسفی آرمان گرایی، واقع گرایی و عمل گرایی دارد. از آن جا که این مکتب معروف درباره ی طبیعت آدمی هم نظر خاص دارد، جامعه، ارزش ها، زندگی و ماهیت واقعیت را مورد بحث قرار می دهد و لذا وارد حوزه ی فلسفه هم می شود.
رفتارگرایی در ردیف فلسفه های تریبت معاصر قرار می گیرد و به زمان حال بیشتر توجه دارد و فلسفه و مکتبی پیشرفت گرا محسوب می شود. رفتارگرایان جهت یابی علمی عینی دارند. واقع گرایی، ماده گرایی و محیط گرایی از جمله مبانی و ریشه ها و ساختار این مکتب را رقم می زنند. رفتارگرایی در واقع، نوعی طبیعت گرایی و محیطی اندیشی است. زیرا انسان را بر پایه ی زمینه های عصب شناختی، تنکار شناختی (فیزیولوژیک) و زیست شناسی (بیولوژیک) می نگرد.
رفتارگرایان عقیده دارند که مفاهیمی از قبیل ذهن، هوشیاری و روح یادگار دوران پیش عملی هستند. از منظر آنان بدن انسان ماده است و رفتار او نوعی حرکت می باشد. بنابراین می توان آدمی را از نقطه نظر ماده و حرکت شناخت.
از جمله پیشگامان رفتارگرایی می توان به توماس هابز و پاولوف و سپس واتسون و اسکینر اشاره نمود. از دید آنان زندگی نوعی حرکت است و ماشین هم دارای زندگی است و موجود زنده – انسان نیز به منزله ی ماشین می باشد و از قوانین آن پیروی می کند. حتی طبیعت زیست شناختی زندگی هم مکانیکی است و با همان طرح می چرخد.
"رفتارگرایی، در چند جنبه با ماتریالیسم مکانیکی خویشی دارد. ماده گرایان و رفتارگرایان هر دو بر این باورند که ما طبق ساختمان طبیعی و بدنی خود، عمل می کنیم و اعمال یا کنش های بدنی به اشکال عینی قابل توصیف و پیش بینی انجام می گیرند.
آنچه مشخصا در وجود ما جریان دارد فرآیندهای تنکارشناختی (فیزیولوژیک) هستند. مثلا در مغز چیزی به نام روح وجود ندارد بلکه شامل یک عده فرآیندهای فیزیولوژیک و بیولوژیک است.(فلسفه جدید تربیت- علی اکبرنژاد- ص586)
به مرور زمان و بر اثر مطالعات و تحقیقات گسترده و عمیق تر مخصوصا پیامد نظریه ی پاولوف این چنین عنوان شد که موجود زنده (ارگانیسم) می تواند محیط خود را تغییر دهد و تغییرات پیدا شده را تقویت کند.
واتس روش خویشتن نگری را در روان شناسی رد کرد و آن را غیر علمی خواند و تنها روش یافتن مشاهده ای را برای مطالعه ی رفتار، پیشنهاد کرد. او محیط را نخستین شکل دهنده ی رفتار می داند و معتقد است که با کنترل محیط می توان رفتار افراد را شکل داد. او که در روان شناسی آمریکایی بسیار اثر گذاشت بر این باور بود که حواس تنها برای شناخت جهان نیستند بلکه ابزارهای هدایت فعالیت برای کسب موفقیت در زندگی نیز هستند. او مفاهیمی از قبیل هوشیاری، احساسات، رضایت خاطر و آزادی اراده را انکار کرد زیرا قابل مشاهده نیستند بنابراین نمی توانند مورد اندازه گیری علمی قرار گیرند.(همان منبع)
اسکینر، استاد روان شناسی دانشگاه هاروارد از جمله رفتارگرایان معروف و برجسته است که در توجیه و تبیین رفتار مانند سایر رفتارگرایان، محیط گراست و چگونگی آن را عامل تعیین کننده ی شکل رفتار می داند. در کتاب "تاریخ روان شناسی نوین" اثر شولتزدوان پی و سیدنی الن چنین می خوانیم: انسان جاندار، یک ماشین است و مانند هر ماشین دیگری در پاسخ به نیروهای خارجی (محرک ها) که بر او تاثیر می گذارند به صورتی قانون مند و قابل پیش بینی رفتار می کند. هم چنین به نظر اسکینر در درون موجود زنده چیزی که برای تبیین رفتار مفید یا لازم باشد وجود ندارد. ما به وسیله ی نیروهای محیطی جهان بیرونی و نه به وسیله ی نیروهای موجود در درونمان وادار به عمل می شویم.
اسکینر فرآیند یادگیری را اساس تربیت می داند و تربیت را تغییر رفتار به وسیله ی تقویت تلقی می کند. او بر این باور است که با تقویت اراده می توان مدارس و سایر نهادهای اجتماعی را کنترل کرد.
محورهای اساسی رفتارگرایی تربیتی را دو فرآیند یادگیری و تقویت می دانند.
نویسنده ی کتاب فلسفه ی جدید تربیت از نگاه رفتارگرایان چنین می گوید:
"...... اگر می خواهیم جامعه ی انسان که ترکیبی از اشخاص است از تعادل لازم برخوردار باشد و آن را ادامه دهد راهی جز این نداریم که از فنون علمی استفاده کنیم و دختران و پسران خود را با همان فنون تربیت کنیم. از جمله فنون تربیتی پیشنهادی رفتارگرایان برای آموزش- پرورش ، این است که در کلاس به جای افسانه ی تربیتی، روش های موثر مهندسی رفتاری را به کار ببریم و محصلان را در محیط کنترل شده ی الگویی قرار دهیم.
به رفتارگرایی، آزادی اراده ی انسان، افسانه ای بیش نیست و ما از سوی اشیاء یا اشخاص کنترل می شویم و همین کنترل است که رفتار افراد یا جامعه را شکل می دهد. (البته واضح است که چنین فرضیه ای، مطلق نبوده و نسبی تلقی می شود. زیرا همین که از ناحیه ی آنان سخن از تغییر، کنترل، تقویت، یادگیری، فراهم ساختن محیط مساعد یا دور کردن یا برطرف ساختن محرک های نامساعد و انتخاب و غیره به میان می آید دال بر آن است که هرگز نمی توان به رفتارگرایی صرف و جزمی بسنده کرد و از سایر مولفه ها غفلت نمود.)
مخالفان رفتارگرایی بر این عقیده اند که زندگی انسان و یادگیری او بسیار پیچیده تر از آن هستند که رفتارگرایان می پندارند و نمی توان تنها با مهندسی رفتاری مورد نظر ایشان رفتار زندگی آدمی را به شکل مطلوب درآورد. از سوی دیگر عمل شرطی سازی رفتار، همیشه و در همه ی موارد موفق نیست و نمی تواند آزادی اراده ی انسان را کاملا خنثی کند.
نقاط مثبت و کاربردی و خدمات رفتارگرایان را آن جا که بر علمی بودن و تلاش در جهت کنترل محیط و بهینه سازی روش های مهندسی رفتار و موفقیت قابل اندازه گیری، آموزش برنامه ای و ماشین تدریس و کمک به عقب ماندگان ذهنی و عضوی و رفع بسیاری از مشکلات تدریس و یادگیری از لحاظ وقت، سرعت و زمان تاکید می شود هرگز نبایستی به فراموشی سپرد.
اما با نظرات و انتقادات اندیشمندان و محققان دیگری من جمله انسان گرایان، وجودگرایان، روان کاوان، شناخت گرایان و امثال کارل راجرز و یونگ و به ویژه الهیون شرق و غرب به ویژه بلانشارد، آلکسیس کارل، کارلایل، کارنگی و دیگران چه باید کرد که نقطه نظرات انتقادی و عملیاتی و کارآمدی فراوان دارند!؟
وقتی بحث هدف مندی، غایت گرایی، انسانیت، عرفان و عقلانیت و حتی غرائز و معنویت پیش می آید آن گاه متوجه می شویم که نبایستی تک ساحتی به قضایا نگریست.
اگر صرفا از منظر علمی هم وارد شویم می بینیم علم به غایت و بی نهایت و کمال می نگرد و حرکت می کند و فراسوی رفتارگرایی متصور و تصدیق می گردد.
کارل لاجرز از جمله پیشگامان انسان گرایی چنین می نویسد: " با این که کمک های رفتارگرایی ارزشمند بوده است اما من معتقدم که گذشت زمان اثرات تاسف بار محدودیت هایی را که این مکتب تحمیل کرده است نشان خواهد داد. محدود کردن خود به ملاحظه ی رفتار های قابل مشاهده ی خارجی، مستثنی کردن ملاحظه ی تمامی معانی و مقاصد باطنی و جریان باطنی تجربه، در نظر من همچون بستن چشم در برابر حوزه های وسیعی است که انسان هنگام نظر افکندن بر دنیای بشر با آنها مواجه می شود....." راجرز در نهایت به وهم آمیز بودن کلیت نظریه ی رفتارگرایی اشاره می کند.( به نقل از کتاب تاریخچه و مکاتب روان شناسی)
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان