گروه اخبار /
شماری از مردم تهران به دنبال اعلام توافق هستهای، به خیابانها آمده و به شادی پرداختند.
مردم در خیابان ولیعصر تهران با بوق زدن، شادی و ابراز احساسات خود از نتیجه به دست آمده در مذاکرات هسته ای در لوزان ابراز شادمانی می کنند.
جمعی از مردم نیز در خیابان اطراف وزارت خارجه حضور یافتند و با شعار "روحانی متشکریم" همراه با بوق خودروها شادی خود را نشان دادند.
ایران و گروه ۱+۵ بعد از روزها مذاکرات فشرده در لوزان سوئیس، ساعاتی پیش از توافق میان خود خبر دادند.
در ادامه، تصاویر ویدئویی اختصاصی از این رخداد را مشاهده می کنید:
شادی مردم در خیان ولیعصر
آنا
سلام دوستان
با مسرت زیاد توافق هستهای را به مردم ایران صمیمانه تبریک میگویم.
بدون تردید نقش تیم مذاکرهکننده بالأخص آقایان ظریف، عراقچی و تختروانچی در این پیروزی بسیار موثر بود. همه آنان که خواهان سعادت و پیشرفت ایران هستند از این موفقیت به وجد خواهند آمد.
شاید اگر بسیاری از هممیهنانمان میدانستند که برنامههای هستهای کشور چه بهصورت مستقیم و چه بهصورت غیرمستقیم در قالب تحریمها چه هزینههای هنگفتی برای کشور در برداشتهاند، از خبر دریافت این پیروزی به خیابانها میریختند و به شادمانی میپرداختند؛ اما با کمال تأسف مردمی که برای یک بازی فوتبال آنگونه شادمانی میکنند، برای این پیروزی و موفقیت هیچ واکنشی نشان ندادند.
این بیتفاوتی یقیناً بهواسطه همان عدم آگاهی از ابعاد هزینههای هستهای برای کشور میباشد. روند موفقیتآمیز این مذاکرات درعینحال بسیاری از باورهای آمریکاستیزانه و غربستیزانه رایج در ایران را با پرسشهایی فراوانی مواجه خواهد ساخت.
ایام به کام باد
صادق زیباکلام
سیزدهم فروردین یک هزار و سیصد و نودوچهار
صفحه فیس بوک
موفقيت تيم مذاکره کننده هسته اي جمهوري اسلامي ايران با 5+1 را که موفقيت ملت ايران است به همه ايرانيان تبريک عرض مي نمايم .
1. خدا را شاکريم ، در مقابل شهداء سر تعظيم فرو مي آوريم ،مقام شامخ جانبازان را گرامي داشته ، قاطعيت و خردورزي مسئولين را ارج مي نهيم ، بردباري و هوشياري ملت يک پارچه از همه اقوام و مليت ها همه گويش ها و ...با هر عقيده مرام را تحسين مي کنيم ،علما و دانشمندان را ستايش مي کنيم ، فرهنگيان و فرهيختگان را که سرچشمه خروشان تعليم و تربيت اين مرز و بوم هستند را به نيکي ياد مي کنيم و قدردان بزرگواري تمامي ملت شريف ايران را که در جاي جای کره خاکی گسترده اند مي باشيم که سياست برد - برد مطرح شده از سوي جمهوري اسلامي ايران به بار نشست و افتخار ، سربلندي و عزت براي ملت و مسئولين آفريد .
2. اين پيروزي حاصل همگامي ، همراهي همه آحاد ملت از شهروندان به ظاهر بي نام و نشان در اقصي نقاط ايران عزيز و سرتاسر کره خاکي تا بالاترين مقامات کشور، حاصل شده است .
اميد است ادامه اين روند رو به رشد ، نقارها و شکاف ها را برطرف نمايد . شاهد بالندگي و شکوفاي بيشتر جمهوري اسلامي ايران و احقاق حقوق بيشتر شهروندان باشيم .
3. اين پيروزي مربوط به يک جناح خاص نمي باشد؛ پيروزي ملت واحد است . اگر وحدت و يکدلي همه ملت و همه جناح ها نبود اين پيروزي غرور آفرين رقم نمي خورد .اين پيروزي متعلق به چپ و راست ، اصواگرا ، ميانه رو ، اصلاح طلب ، موافق ، مخالف ، منتقد و ... نيست ، بلکه متعلق به همه ملت است که در سايه " حذف منيت و نگاه ملي " (1) دولت و ملت و همه جناح ها به دست آمده است .
4. همان گونه که 29 اسفند در تاريخ پر فراز ونشيب ايران زمين ، با نام " ملي شدن صنعت نفت ايران " باعث غرور، افتخار و سربلندي همه ايرانيان در تمام اعصار خواهد بود ، قطعأ نسل کنوني و نسل هاي آينده روز سيزده فروردين را به عنوان روز احقاقˏ حقوقˏ حقه ي ملت ايران با سربلندي ، سرافرازي و عزت ثبت خواهند کرد . حلاوت وشيريني آن ماندگار مي ماند و گذر زمان همواره اين دست آورد زرین را صيقل داده و تلالوء آن روز افزون مي باشد .
5. اين پيروزي نشانه تدبير و خرد همه مسئولين و همراهي و همگامي همه ملت ايران است ، لذا بر همه مسئولين و همه آحاد ملت مبارک و ميمون باد .
نکاتي که بايد مسئولين ، نهاد هاي مدني ، اصحاب رسانه ، علما و دانشمندان ، فرهنگیان ، حقوق دانان ، پزشکان ، وکلا و قضات ، سياست مداران ، کارگران ، کشاورزان و... توجه نمايند اينست که نوار همدلي و همزباني ملت و مسئولين ادامه يابد تا پيروزي و موفقيت بيشتر نصيب جامعه گردد .
در کنار جشن و سرور ملت و خوشحالي مسئولين ، همه و همه بايد هوشيارانه ، مراقب کساني چون بابک زنجاني باشيم که منافع آنان با منافع ملت و مسئولين هم راستا نمي باشد . بايد اين دستاوردها پايدار و مستمر گردد .
حالا مي روم تا شايد بتوانم " منيت را درخود سرکوب کنم و به موضوعات با ديد ملي نگاه کنم .(1)
لطفا مقاله ي " یک ديالوگ اتوبوسي و يک نتيجه گيري ! " به قلم بنده را که روز دو شنبه مورخ 20 بهمن 1393 ( کمتر دو ماه پيش ) در سايت وزين " گروه سخن معلم " درج شده است را مطالعه فرماييد .
ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود/ رنج دوران برده ایم...
ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس چه سفرها کرده ایم، چه سفرها کرده ایم
ما برای بوسیدن خاک سر قله ها چه خطرها کرده ایم، چه خطرها کرده ایم
ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود خون دلها خورده ایم
خون دلها خورده ایم
ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود رنج دوران برده ایم
رنج دوران برده ایم
ما برای بوئیدن بوی گل نسترن چه سفرها کرده ایم، چه سفرها کرده ایم
ما برای نوشیدن شورابه های کویر چه خطرها کرده ایم، چه خطرها کرده ایم
ما برای خواندن این قصه عشق به خاک خون دلها خورده ایم
خون دلها خورده ایم
ما برای جاودانه ماندن این عشق پاک رنج دوران برده ایم
رنج دوران برده ایم
ترانه ی « سفر به خاطر وطن »
ترانه و طرح آهنگ : نادر ابراهیمی
تنظیم کننده برای ارکستر و رهبر گروه نوازندگان : فریدون شهبازیان
خواننده : محمد نوری منابع :
(1) مقاله ي "یک دیالوگ اتوبوسی و یک نتیجه گیری !" انتشار در سايت وزين " گروه سخن معلم "
سلام خدمت همکاران فرهنگی و فرهیخته ام، ضمن تبریک سال نو شمسی و آرزوی بهاری خوش، امیدوارم همواره سالم و شاد باشیم تا بتوانیم نسلی شاد تربیت کنیم.
باید اذعان داشت که اغلب ما معلمان نسبت به جامعه یک زندگی عادی داریم و اعتراضات صنفی ما نه فقط به جهت حقوق ومزایای ماست که دولت و صداو سیما با پائین آوردن خواسته های فرهنگیان در حد افزایش حقوق، باز هم در حق این قشر فرهیخته ظلمی مضاعف تر از قبل را روا داشتند.
یک مساله ی ساده اینکه وقتی بحث افزایش حقوق فرهنگیان، یکی از پاسخ ها، بار مالی داشتن قضیه است ، اما در مورد اختلاس ها برای هر رقمی اعتبار وجود دارد مثلا اعداد زیر را در نظر بگیرید :
30.000.000.000.000
45.000.000.000.000
65.000.000.000.000
140.000.000.000.000
960.000.000.000.000
که همه بر حسب پول رایج کشور است.
این نکته اما مغفول مانده که وقتی یک معلم مشکلات مالی داشته باشد و تمام فکر و ذکرش را اجاره خانه و هزینه ی بیمارستان و ... پر کرده باشد، هرگز نباید از او انتظار تدریس مناسب و منسجم داشت.
وقتی اخبار فساد اقتصادی و اختلاس و ربا در جامعه دائما شنیده می شود ، باید پذیرفت که با چنین بستری دانش آموز هرگز از معلم درس عزت نفس و انسانیت را نخواهد پذیرفت= .
چند روز قبل از ایام عید به دلیل برگزاری آزمونی که در مدرسه برگزار شد، پس از پایان آزمون دانش آموزان را به سالن امتحانات بردم و از آنها خواستم که به این سوال پاسخ دهند:
اگر توان و موقعیت "اختلاس یا دزدی" را داشته باشید، چه کار خواهید کرد؟
جالب است که بسیاری از آنها بدون شک و تردید پاسخی دادند که واقعیت جامعه را نشان می داد.
اینکه دانش آموزی بپرسد "در چنین شرایطی چرا نباید اختلاس کنیم؟" مساله ای بسیار تاسف برانگیز است که باید ریشه یابی شود. وقتی استدلال یکی برای انجام اختلاس این است که " من اگر 5000 میلیارد تومان اختلاس کنم دیگر هیچ ارگانی توان برخورد با من را ندارد" ریشه در باورهای رایج در جامعه دارد، باوری غلط اما متاسفانه مرسوم.
پس از مدتی مذاکره از آنها خواستم که به سوال زیر پاسخ دهند:
اگر کسی توان و موقعیت "اختلاس یا دزدی" از اموال شما را داشته باشد، شما چه انتظاری از او خواهید داشت؟ و اگر توان برخورد با او را داشتید چه می کردید؟
جواب های برخی از بچه ها جالب بود:
یکی می گفت: آقا من خودم دیگه اختلاس نمی کنم .
یکی دیگر: آقا اعدامش می کردم .
و: چرا باید شرایط در جامعه به گونه ای باشد که این شخص بتواند از اموال مردم اختلاس کند؟
و: چرا با کسانی که اعداد اختلاس آنها آن قدر بزرگ است که در ماشین حساب معمولی جا نمی گیره، برخورد نمی کنن.
یکی جمله ای گفت که به فکر فرو رفتم و این شد دست مایه این مطلب: در کشور چین چند وقت پیش یکی از مسولین کشورشون رو به خاطر فساد مالی، اعدام کردن و تلویزیون ایران هم خبرش رو پخش کردف مقدار فساد مالی هم چند میلیون دلار بود، یعنی حدود ده میلیارد تومن(من مبلغ فساد رو نمی دونم)
در نهایت مذاکره به این نتیجه رسید که دو عامل « اخلاق و قانون قوی » می تواند برای جلوگیری از چنین رخدادهایی مفید باشد.
حالا سوال من این است که :
چرا قوه قضائیه ای که توان برخورد با افرادی چون "س.م" و "ب.ز" و "م.ر" را دارد، چگونه است که اجازه ی وقوع چنین جرم هایی را می دهد و قبل از وقوع وارد صحنه نمی شوند؟
و به این خبر هم توجه کنید:
" رییس کل بانک مرکزی با اشاره به اینکه ۵۷۵ پرونده مربوط به بدهکاران بانکی، به صورت جداگانه و ویژه به مراجع قضایی کشور ارائه شده است، گفت: پیشبینی میشود قدرت اعطای تسهیلات بانکهای کشور به ۲۸۵ هزار میلیارد تومان برسد. به گزارش ایسنا، ولیالله سیف در جلسه شورای گفتوگوی بخش خصوصی با دولت که در خرمآباد برگزار شد، افزود: بدهی متهمان این پروندهها ۲۶۰ هزار میلیارد ریال و معادل یک سوم بدهیهای معوقه بانکی است. "
مگر این ۵۷۵ نفر چه کسانی هستند؟ چرا قوه قضائیه و مقننه و مجریه، توان برخورد با آن ها و اعلام اسامی اشان را ندارند؟
به نظر شما اگر بدهی این بدهکاران بانکی (شما بخواند عزیزان بانکی) دریافت شود، با آن چه کارهایی می توان انجام داد؟ با ۲۶۰,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰ ریال (بانماد علمی می شود دو و شش دهم ضرب در ده به توان چهارده).
طنز قضیه آنجاست که این 575 نفر قطعاً مقدار متنابهی از بدهی هایشان در در همان بانک ها سپرده گذاری کرده اند و بانک ها طلب خود را از حساب شان هم برداشت نمی کنند !
خوانندگانی که اقتصاد می دانند نظر بدهند آیا در واقعیت امکان داشت این اتفاقات رخ دهد یا نه باز در نتیجه تبدیل دلارهای نفتی به ریال تورم و افزایش نقدیندگی در انتظار اقتصاد ما بود؟
و سوالات متعدد دیگری که متاسفانه هیچ وقت هیچ کس به آنها پاسخ نخواهد داد و این نکته ی غم انگیز مساله است.
منبع 1
کارمزد تراکنشهای بین بانکی کلید خورد/ تشکیل ۵۷۵ پرونده کلان بانکی
منبع 2
کارمزد تراکنشهای بین بانکی کلید خورد
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه اخبار /
یکی از فرض های نادرست امروز رسانه ای در ایران اینست که اگر مذاکرات هسته ای به سرانجام برسد، همه مسایل ایران حل خواهد شد. متأسفانه، مذاکرات هسته ای نوعی سرگرمی روزانۀ بعضی رسانه ها شده است.
باید فراتر از این مذاکرات فکر کرد.
به عنوان یک نظر در میان نظرات دیگر، آیندۀ ما ایرانیان در گروی موارد زیر است:
1.هر کدام از ما در حرفه های مختلفی که هستیم به طور دقیق با کار آمدی بالا، روزانه حداقل 5 ساعت کار کنیم. ( کار مفید روزانه در ژاپن7 ساعت و 25 دقیقه و میانگین کشورهای خاورمیانه 15 دقیقه است).
2.اگر می خواهیم به ثروت برسیم، با رانت و ارتباطات این کار را نکنیم. بلکه زحمت بکشیم. فکر کنیم. رقابت کنیم و ثروتمند شویم.
3.تا می توانیم با هموطنان خود همکاری کنیم. مبنای توسعه، سیستم است. مبنای سیستم، همکاری است. از تعارض و اختلاف و درگیری با هموطنان خود پرهیز کنیم از رانندگی گرفته تا توزیع امکانات.
4.تولید کنیم ، حتی شده مداد بسازیم. ابداع کنیم حتی شده بند کفشی ابداع کنیم که بیست سال کار کند.
5.کار کنیم. تولید کنیم. کمتر مصرف کنیم. صادرات کالا و خدمات را گسترش دهیم. توانمند شویم. با قدرت اقتصادی، حاکمیت ملی را بهتر حفظ خواهیم کرد و بر محیط بین الملل تأثیرگذارتر خواهیم بود.
مشکلات مدیریتی یکی از بارزترین مشکلاتی است که ادارات دولتی و حکومتی ایران با آن دست در گریبان هستند و به خاطر تصمیمات نادرست مدیران گاه خسارت های جبران ناپذیری به جامعه وارد می شود که نمود عینی را می توان به وفور در جامعه دید.
گروه اخبار /
داستان خیلی ساده است؛ تلویزیون در شب سال تحویل می خواهد تمام شبکه هایش مثل هم باشد! چیزی که هیچ جای دنیا مرسوم نیست و هر شبکه مطابق با رویکرد و نوع فعالیتش، برنامه های ویژه خود را آماده می کند و روی آنتن می فرستد.
این نوع نگاه غلط باعث شده، ماراتون نفس گیر مجری ها به جای شبکه ها در تلویزیون ظهور کند و مجری ها هم با حضور ستاره ها و عبارت های ""حضور استثنایی، برای اولین بار و بمب خبری و..."" برنامه خود را متمایز کنند.
ظاهرا همه چیز خوب پیش می رفت تا اینکه صدای برخی چهره ها درآمد! فاکتور حضور برخی ستاره ها در تلویزیون، بدجوری برنامه «مجری ها» را به هم ریخته بود اما مشکل اقتصادی کشور، به صداوسیما هم رسید و بساط این بازی ها تا حد زیادی جمع شد تا اینکه پای اسپانسرها به میان آمد و این داستان دوباره جان گرفت...
به نظر شما اینکه یک بازیگر برای 10 دقیقه حضور در تلویزیون 20 میلیون تومان پول بگیرد، چه معنایی دارد؟ فرض که اسپانسر این پول را به آن بازیگر و کارگردان و ورزشکار داده باشد؛ با چه توجیهی؟
مگر نه اینکه همه ستاره ها، بخش عمده ای از شهرت خود را مدیون همین تلویزیون و دیده شدن توسط مردم هستند؟ (رجوع شود به صحبت های مهران مدیری بعد از تصمیم برای بازگشت به تلویزیون) حالا چه می شود که برای 10 دقیقه حضور در سر سفره هفت سین شب سال تحویل باید پول بگیرند و با مردم روبه رو شوند؟
چه کسی این سنت را باب کرد که حضور در تلویزیون با گرفتن پول باشد؟ نکند این وسط پول ها طور دیگری هم تقسیم می شود؟
یک وقت شما به مهمان خود هدیه ای می دهید، که بحثش جداست اما اینکه دو سه تا اسپانسر را برای 8ساعت برنامه به خط کنید و ارقام میلیونی به برخی مهمان ها بدهید، یک نوع کاسبی جدید نیست؟
به نظرم یک جای کار بدجوری لنگ می زند و بهتر است برای یکبار هم که شده با «شفافیت» با مردم روبرو شویم و بگوییم برای این برنامه های خاص چقدر هزینه می کنیم؟
چقدر از جیب بیت المال و چقدر از جیب اسپانسر که صد البته توازن نداشتن این دو رقم برای رسانه ملی زیاد جالب نیست!
کاش احسان علیخانی که برنامه اش امسال، بدجوری با اسپانسرها پر شده بود، داستان این رقم های دریافتی را تکذیب کند.
در نخستین روزهای سال جدید، که مردم سراسر فلات ایران، یعنی مردم ایران، افغانستان، کشورهای آسیای میانه و قفقاز به استقبال بهار خوب و زیبای طبیعت خداوندی شتافته اند و می کوشند به پایان رسیدن فصل سرد زمستان و آغاز سال و بهاری تازه را تجربه کنند، امروز، یکشنبه دوم فروردین سال 1394، شاهد مرگ وحشیانة فرخنده محمدی، دختر جوان 27 سالة افغان بودیم که توسط گروهی حیوان انسان نمای مسلمان نما، به نام دفاع از کتاب مقدس، قرآن ــ همان کتابی که مرگ یک انسان بی گناه را برای وجدان های بیدار مساوی با مرگ تمام بشریت می داند (سورة مائده/5، آیة 32)ــ ابتدا مورد ضرب و جرح قرار گرفته بود، و سپس بدن خسته و ناتوانش در زیر چرخ های اتومبیل قرار گرفته و در نهایت پیکرش آتش زده شده بود. در همین جا تسلیت و احساس همدردی خویش را با همة «برادران و خواهران»ــ دو کلمه ای که در روزگار کنونی بسیاری تهی و بی معنا گردیده اندــ ابراز می دارم.
همچنین، در همین روز، شاهد مرگ خودخواستة جوان 34 سالة عرب ایرانی، یونس عساکره، از سرزمین غیور خرمشهر بودیم که به دلیل اعتراض به ویران شدن دکة کوچک میوه فروشی اش توسط نیروهای شهرداری، که یگانه سرمایه و منبع درآمد او و خانوادة محرومش بود، در روز شنبة 23 / 12 / 1393 در مقابل شهرداری خرمشهر دست به خودسوزی زده بود.
سردی، سکوت و خاموشی وجدان های بسیاری از انسان ها، از جمله ما ایرانیان، و علی الخصوص بسیاری از مسئولین کشور، روحانیون، روشنفکران و دانشگاهیان و نیز بسیاری از آحاد مردم ما در قبال این حوادث معنادار، که نشان از فجایعی بسیار عظیم در عمق حیات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ما دارد، برای من حکایت از «مرگ انسان»، یعنی مرگ «وجدان های بیدار و خودآگاه» در روزگار کنونی دارد. سردی، فسردگی، رخوت و غفلت وجدان های ما حکایت از آن دارد که زمستان جان های ما را فتح کرده است.
به یاد داشته باشیم که آغاز و پایان فصل ها نه در طبیعت که در جان ها و وجدان های ماست. به همین دلیل، باورم نیست که بهار آمده است.
بیژن عبدالکریمی
دومین روز فروردین و زمستان سال 1394
سایت بیژن عبدالکریمی
روزگار ؛ سختی را دامن گیر معلمان کرد ، روزگار سخت ؛ معلمان عاشق و متخصص را آبدیده و کارکشته و با تجربه پرورش داد . معلم واقعی می داند که با فرزند ، همسر ، دانش آموز ، همکار ، اولیاء ، اداره و مردم و… چگونه برخورد ، همکاری و سازگاری داشته باشد تا به ساحت شغل شریفش لطمه ای وارد نشود اما در این میان انگشت شماری غیر متخصص که از حادثه ندانم کاری ، پارتی بازی و از ما بهتران وارد حرفه تخصصی اش به غلط وارد شدند و آب زلال و شیرین معلمی را شور و ناگوار و گل آلود می کنند و بر زخم غم های درون خفته معلمان افزوده و در این میان راهزنانی نشسته در کمین ؛ در برنامه پر مخاطب و حساس ، با زبان درازی ، تکثیر زشتی می کنند و شلاق نامرادی بر ذهن و اندیشه معماران آینده ساز می زنند که نتیجه و ثمره ی آن جز انکسار حریم ها و حرمت ها نخواهد بود .
یادش به خیر دهه 60 و 70 مجریانی در صدا و سیما { نمونه اش جلال مقامی ، مرحوم رضا صفدری } حاضر می شدند که وقار ، متانت و ادب ، تسلط بر سخنوری ، آگاهی بی نظیر به حواشی و جوانب یک برنامه چنان دلتنگ مان می کند که حسرت برنامه ای فرهنگی و با اصالت ، حضور افراد پرنفوذ معنوی و ماندگار و تاثیر گذار سرزمین علم و اخلاق که با کلام دلنشین شان حتی در بزرگترین اتفاق سال ” نو شدن ” و زدودن کدورت و کینه ها ، بر دل مان می ماند که اکنون بعضی برنامه های کپی شده فرنگی ، ابرهای تیره شو های بی اصالت و دور از نزاکت از کانال های متعدد و با مجریانی زبان دراز بی منطق ، بر ذهن و اندیشه مخاطبان بارمی شوند و با بارش سهمگین تناقضات ، فرهنگ و اصالت بر می چینند و بی اعتمادی و بی هویتی نثارمان می کنند .
صدا و سیمایی که قرار بود دانشگاه باشد اما یاد نگرفته است اگر در گوشه ای از سرزمین پهناورش اتفاقی افتاده ؛ چرایی ، چگونگی ، و از همه مهمتر در واکاوی علل ماجرا ، عواقب پخش و انتشار آن چه کمک مثبتی خواهد نمود تا در اجراء و ارائه آن دقت و وسواس مضاعف داشته باشند تا به حریم و حرمت ها خدشه ای وارد نشود که مجریان بفهمند و بدانند که با کاشتن باد طوفان درو خواهد شد .
البته اگرشورای نظارت صدا و سیما از خواب غفلت بیدار شده و به وظایفش به درستی همت گمارد قطعا سوتی های صدا و سیما به حداقل خواهد رسید .
اگر شورای نظارت از علیخانی مجری و تهیه کننده و برنامه ساز و مسئولش سئوال کند ، رسانه ملی برای تبلیغ هر ثانیه چندین میلیون مبلغ تعرفه دریافت می کند ، چطور می شود در برنامه های پیاپی ، “سولماز” و “احسان” برند می شوند و تبلیغ . چه بده و بستانی در پس آن خوابیده است که بعضی از آیتم های برنامه ، همراه همیشگی علیخانی مجانی تکرار می شوند ؛ این همه ستاره در کشور وجود دارد که هر کدام شان ….
… خانمی در خوزستان که جانباز است و قطع نخاع که همسر معلم از گل بهترش ، 34 سال با تمام سختی ایستاده است به پایش و با دست خالی به او عشق نثار می کند و ایثار، آیا امثال علیخانی این مروت را دارند که او را به برنامه اش راه دهند تا دو کلمه حرف حساب بشنویم و غیرت ، که هر چه از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند …
بگذریم و سخن کوتاه کنیم …
… و اما به دو نمونه از خروار دسته گل این رسانه علیه معلمان اشاره می شود ؛
در هشت و سی سال های گذشته فیلمی پخش می شود که از بینی دانش آموزی مقداری خون جاری شده و در حال حرکت به سمت اورژانس و گوینده خبر می گوید امروز مدیر مدرسه ای دانش آموز بی گناه را به باد کتک سهمگین گرفته است و این خبر در کل کشور دهان به دهان می چرخد و همه از هم سئوال می کنند مگر آموزش و پرورش صاحب ندارد که این طور یک نوجوان به باد کتک گرفته می شود که خونین و مالین به بیمارستان روانه شود ، فشار آن قدر زیاد می شود تا مدیر کل وقت تعلیق بر حکم مدیر می زند که نتیجه شانتاژی و نگاه ژورنالیستی به اتفاقات این چنینی از کاه ، کوه ساخته می شود ؛ اما با واکاوی حقیقت ماجرا این چنین از زبان شاهدان که اتفاقا همکلاسی های همان فرد سوژه صدا و سیما می باشند چنین بیان می شود :
مراسم صبحگاه همه دانش آموزان با فرمان ناظم مدرسه به صف می شوند {ناظم در روز اول مهر به بچه ها گوشزد می کند که مراسم پرچم و قرائت قرآن هویت و تابلو و احترام به آن در یک برنامه آموزشی همچون کلاس درس می باشد و بی انضباطی و بی توجهی قابل پذیرش نمی باشد ، برای مهم بودن امر می گوید در تمام دنیا مراکز آموزشی به مراسم این چنینی بیش از حد ارزش قائلند به خصوص برای ما شیعیان احترام به قرآن و پرچم هویتی مضاعف دارد } پس ازصلوات ، مراسم آغاز می شود ،قاری قرآن که دانش آموزی خوش صوت است تلاوت را آغاز می کند ؛ مدیر، ناظم ، مربی پرورشی ، مشاور و دو معلم به احترام قرآن هر کجا هستند خبر دار ایستاده اند در میانه ، نا گاه دانش آموزی شیطنت می کند و با سوزن ته گرد به پس گردن دانش آموز جلویی ضربه وارد نموده و با فریاد فرد مضروب ، همهمه می شود ؛ ناظم ضمن تذکر کلی دستور اجرای مراسم پرچم را می دهد ، پرچم در حال اهتزاز است ، این دو دانش آموز مجددا با هم درگیر شده و مشت یکی بر بینی دیگری فرود می آید و مدیر به سرعت به مکان درگیری می رسد و آنان را جدا نموده و به سمت دفتر هدایت می کند که یکی از آنها که اتفاقا مقصر و شروع کننده هست و بر اثردرگیری از بینی اش خون چاری است ، از رفتن به دفتر امتناع می کند که با فشار مدیر به سمت جلو ، تعادلش به هم خورده و زمین می خورد ، در نهایت دانش آموز خاطی با هدایت ناظم به بیمارستان اعزام می شود ؛ اما در میانه راه آن طوری که فیلم هشت و سی به دروغ روایت می کند ، مدیر مدرسه با کتک هایش او را مجروح کرده و به حال خود رها نموده و بقیه ماجرا …و چنان عرصه بر مدیر تنگ شده که مجبور به عذرخواهی دربرنامه هشت و سی و تسلیم شانتاژ صدا و سیما .
البته جمعی از همکاران آن خطه در نامه ای به مدیر کل وقت (دوران احمدی نژاد ) نوشتند که اتفاقا کار عجولانه شما در لغو حکم مدیر عادلانه نبوده ، اما تحکم و تنبیه مدیر ، به بی انضباطی ، بی احترامی و بی توجهی به پرچم و شعار اسلامی و اذیت و آزار به همنوع ، در یک فعالیت جمعی و گروهی ، برخوردی به دور از منطق نبوده است و شما به عنوان مدافع حریم نظام آموزش و پرورش از صدا و سیما به خاطر دخالت بی جا و اخلال در امر تعلیم و تربیت شکایت نمائید ، اما متاسفانه صد حیف که آن مسئول از ترس هیولای رسانه ، حتی جرائت طرح مسئله نکرد چه برسد به شکایت …
واما مورد دوم ؛ در ساعات پایانی سال 93 قریب به تحویل سال که همه دست بر دعا دارند و خانه تکانی دل ، رسانه ملی به کاشت کینه مشغول است مجری “علیخانی” که بلد است قرار داد میلیاردی ببندد با صدا و سیما و پروژه بگیرد که هم تهیه کننده شود هم برنامه نویس و هم برنامه ساز و هم کارگردان و هم مجری ؛ در این ساعات معرکه می گیرد عین مرتاض های حرفه ای در حضور شو نویس و بازیگرسریال پایتخت ، مرز مقدس تعلیم و تربیت را می شکاند و با آوردن نوجوان بیزاز از درس و مشق “بیژن ” با گفتمانی بی ادبانه و بی احترامی به همه معلمان ، خلایق را مات می کند .
خلق نمی دانند که چرایی ، چگونگی ، علل و انگیزه و دست مایه سوژه علیخانی و حقیقت ماجرا چیست ، اینکه سرباز معلمی دوره ندیده و دانشسرا و تربیت معلم نرفته ، از صحنه پاسخ دانش آموزی فیلم گرفته و بعدتر که از سربازی خلاص می شود از سربازی فیلم را در دنیای مجازی به اشتراک می گذارد بدون توجه به عواقب آن ، اینکه معلمان با حقوق اندک به بازخورد رفتار و عملکرد امثال علیخانی ، فرزاد جمشیدی ، آزاده نامداری ، فرزاد حسنی ، قتل معلم فیزیک بروجردی ، بی احترامی به مراسم پرچم و ده ها فیلم و سریالی که تاثیر سوء بر روان دانش آموزان وارد می کنند می تواند نشات گرفته از همین تفکر ، کوچک کردن معلمان ، گنده کردن اشتباه موردی معلم علیه معلمان و تحقیر و توهین معلمان در رسانه ملی ، در مدرسه تاوان می دهند که دانش آموز به خود جرات می دهد ، مراسم آیینی مهم و فعالیت گروهی را به سخره بگیرد و یک مدرسه را به هم بریزد .
آیا علیخانی و کارگزاران رسانه ملی فکر نمی کنند تحقیر معلمان چه تاثیر مخربی بر عملکرد یک مدرسه و نظام آموزشی می گذارد ؟
اگر فکر می کرد که چنین خبط و خطایی نمی کرد ؛ آقای سرافراز تا کی به این هجمه افسار گسیخته مجریان کم فهم ، مغرور ، میدان می دهید بدون هیچ نظارت بر عملکرد و عواقب سوء تربیتی آن ؟!
تا کی معلمان و مسؤلان مدارس تاوان ندانم کاری و نامرادی شما را به جان بخرند؟
آقایان شورای نظارت و رئیس جدید صدا و سیما این پیشنهاد دلسوزانه را برای جلوگیری از تعارضات تربیتی و گسست تربیت نسل آینده بپذیرید و جامه عمل بپوشانید .
اول اینکه دستور دهید هر گونه توهین و تحقیر معلمان به هر نحوی مانند کشور های پیشرفته برای برنامه سازان و کارگردانان و مجریان رسانه ملی ، جریمه و عقوبتی به میزان تعرفه تبلیغات داشته باشد حتی چند برابر آن ، تا هیچ کس جرات وراجی علیه معماران تعلیم وتربیت نداشته باشد .
و پیشنهاد دوم ؛ اینکه در میان تعدد کانال ها ، کانالی را به آموزش و پرورش اختصاص دهید به مدیریت یکی از اساتید فن ، مثل دکتر شرفی و دکتر عبدالعظیم کریمی و … همانند برنامه سیمای مدرسه دهه هفتاد ، با عنوان سیمای تربیت یا شبکه تربیت و یا سیمای مدرسه و… تا ضمن داشتن خوراک فکری برای معلمان ،دانش آموزان و اولیا ، از عوارض و بازخورد به پاسخ ها همت گمارد و به رشد و بالندگی تربیت نسل فردا کمک نماید .
آقای سرافراز !
معلمان نه زیادی اند و نه زیاده خواه ، ما و شما و همه آحاد جامعه مدیون معلمان خود هستیم آنان را نشکنیم تا جامعه فردا نشکند !

نقد و بررسی کتاب «ایدئولوژی و ساز و برگ های ایدئولوژیک دولت» نوشته لویی آلتوسر، ترجمه روزبه صدر آرا، نشر چشمه، 1387
شهرت لویی آلتوسر (1918- 1990) فیلسوف پرآوازة فرانسوی، بیشتر به دلیل خوانش ساختارگرایانة او از برخی از آثار مارکس است. خوانشی که کنش گران اجتماعی را به روابط تولیدی و یا روابط اجتماعی، سیاسی یا ایدئولوژیک فرو میکاهد. چنان که میگوید:
« ساختار روابط تولیدی، جایگاه ها و کارکردهایی را که عاملان تولید اشغال میکنند و میپذیرند، تعیین میکنند. این تولید کنندگان چیزی نیستند جز اشغال کنندگان این جایگاه ها؛ و تا زمانی که از عهدة کارکردهای تولیدیشان برآیند این جایگاه ها را در اختیار دارند. پس عاملان راستین نه این اشغال کنندگانِ جایگاه های تولیدی یا مجریان کارکردها... بلکه روابط تولیدی (و روابط اجتماعی، سیاسی یا ایدئولوژیک میباشند»(1)
اختصاص این مقاله به آلتوسر صرفاً به دلیل نقد نگرش ساختارگرایانة وی نیست، بلکه در وهلة اول او را به عنوان فیلسوف منتقد سرمایهداری مورد توجه قرار خواهیم داد و دیگر آنکه از نظر این متن نگرش ساختاری او میدان مناسبی است برای آزمودن نگرش «هستیِ اجتماعی ـ انضمامیِ انسان ـ در ـ جهان»؛ دیدگاهی که در دو مقالة پیشین، تا حدی با آن آشنا شدهایم(2).
باری، آلتوسر همچون تمامی مارکسیستها، دولت های جوامع سرمایهداری را دولت هایی سرکوبگر و حامی طبقة مسلط میداند: «دولت، بیش از هر چیز، چیزی است که مارکسیستهای کلاسیک آن را سازوبرگ دولت نامیدهاند» (ص31). و بلافاصله منظور از «سازوبرگ» را روشن میکند: «پلیس، دادگاه ها، زندان ها» (همان جا)؛ هرچند که معتقد است «هنگامی که پلیس و نهادها و مؤسسات فرعی و اصلیِ آن تحت تأثیر رخدادها زمین گیر میشوند، ارتش بلاواسطه به مثابه نیروی سرکوبگرِ تکمیل کننده، در وهلة نهایی مداخله میکند... دولت شامل رئیس حکومت، هیئت حاکمه و اداراتی میشود که در رأس این مجموعه قرار دارند» (همان جا).
بنابراین از نظر وی دولتِ سرمایهداری به دلیل ذات مدیریت طبقاتیِ جامعه، سرکوبگر و امنیتی میگردد و همین امر ثابت میکند که علی رغم ادعای بورژوازی، نظام های سرمایهداری قادرند به شیوهای غیر از دموکراسیِ پارلمانی مدیریت شوند. چنانچه آلتوسر میگوید: «تاریخ، در دورة متأخر بازنمایانندة آن است که بورژوازی به خوبی توانسته و میتواند خود را با سازوبرگ های ایدئولوژیِ دولتِ سیاسیِ دیگری به غیر از دموکراسی پارلمانی وفق دهد» (ص 47). شیوهای که قادر است به یاری سازوبرگهایاش به جای رعایت حقوق دموکراتیک شهروندان، با ظاهری کاملاً حقبهجانب به سرکوب آنها بپردازد. چنین دولتی قطعاً غاصب قدرت سیاسی و غارتگر ثروت همگانی است. به هر حال آلتوسر به دلیل نگرش مارکسیستیِ خود معتقد است که «دولت و سازوبرگ های [آن]، تنها از دیدگاه مبارزة طبقاتی و به مثابه سازوبرگ مبارزة طبقاتی، سازوبرگ مهیا کنندة اعمال قهر طبقاتی و ضامن شرایط بهرهکشی و باز تولید این بهرهکشی معنا دارند. اما مبارزة طبقاتی بدون طبقات آشتی ناپذیر وجود ندارد.حرف زدن دربارة مبارزة طبقاتیِ طبقة حاکم همانا حرف زدن از مقاومت، شورش و مبارزة طبقاتیِ طبقة تحت سلطه است» (ص 83). به بیانی ما با رابطهای دیالکتیکی بین دولت طبقاتی و مبارزة طبقاتی مواجه هستیم.
از چنین دیدگاهی احتمالاً میتوان تمامی اعمال قهرآمیز و خشنِ غالب بر رفتار بین افراد جامعه را هم ناشی از نظام طبقاتیِ جهان سرمایهداری دانست. شاید چنین ادعایی به نظر غریب رسد اما چنانکه خواهیم دید آلتوسر بر این باور است که از طریق سازوبرگ های ایدئولوژیک دولت (سیاسی، خبری ـ رسانهای، فرهنگی، آموزشی، دینی، خانواده) و در نتیجه به کار افتادن چرخة «لیاقت پروری» و «نقش»های مرتبط با آن، سامانة جایگاهی ـ رفتاریِ طبقاتی و قهرآمیزِ جوامع سرمایهداری، تولید و بازتولید میگردند. به عنوان مثال او دربارة سازوبرگ ایدئولوژیک خبری ـ رسانهای بر این باور است که دولت «ازطریق مطبوعات، و رادیوـ تلویزیون، روزانه مقادیری ملیگرایی، نژاد پرستی و ... ، به خورد شهروندان میدهد» (ص 48).
پس چنانچه میبینیم، آلتوسر علاوه بر تشخیص سازوبرگ های سرکوبگرانة دولت(پلیس، دادگاه ها، زندان و ارتش)، افشاءگر سازوبرگهای ایدئولوژیکی دولت نیز هست؛ که کارکرد و اهداف شان را بازتولید مناسبات تولیدِ بهرهکشانة سرمایهداری میداند (صص 42، 48). او میگوید:«هر گروهی که قدم در این راه میگذارد، عملاً دارندة همان ایدئولوژییی است که با نقش او در جامعه طبقاتی تناسب دارد: [به عنوان مثال] نقش فرد استثمار شده (صاحب وجدان حرفهای، اخلاقی،...)، نقش عامل استثمار (که باید بتواند به کارگران دستور دهد و با آنها حرف بزند و این همان روابط انسانی است)، نقش عاملان سرکوب (که باید بتوانند فرمان دهند و بی اما و اگر دیگران را فرمانبر سازند و یا در لفظ پردازیهای عوامگرانة سیاستمدارانه، دستی قوی داشته باشند)، و یا نقش عاملان حرفهای ایدئولوژی (که باید بتوانند با هر فرد با احترام، یعنی با تحقیر، تهدید و تحمیق شایستة او، رفتار نمایند و این رفتار را با بزک اخلاق، فضیلت، تعالی،... بیارایند)» (ص 50، تأکید از من است).
اما ناگفته نماند که از نظر آلتوسر آنچه شاهرگِ سازوبرگهای ایدئولوژیکیِ دولت به شمار میآید، «سازوبرگ نظام آموزشی» (مدرسه) است. در اظهار نظری قابل تأمل وی بر این باور است که بورژوازی پس از پیروزیاش بر ساختار سیاسی ـ ایدئولوژیکیِ پیش از خود، قادر شد در اختفا سازوبرگ ایدئولوژیک آموزشی (مدرسه) را جایگزین سازوبرگ ایدئولوژیک سیاسیِ دموکراتیک و پارلمانیای کند که وی را به قدرت رسانده بود: «بورژوازی میکوشد به خود و به طبقاتِ تحتِ استثمار القاء کند و چنین بنماید که سازوبرگ ایدئولوژی دولتِ غالب در نظام های اجتماعیِ سرمایهداری، نه مدرسه بلکه سازوبرگِ ایدئولوژیِ سیاسی، یعنی سامانة دموکراسیِ پارلمانیِ برخاسته از انتخابات همگانی و مبارزات حزبی است» (ص46). به گفتة آلتوسر کودکانِ تمامی طبقات اجتماعی از مهد کودک به بعد تحت سیطرة نظام آموزشی قرار دارند، تا از این راه «لیاقت» های جامعة سرمایهداری را به خورد کودک دهند (صص 26، 27، 49). چنانچه صراحتاً میگوید: «حوالی شانزده سالگی، بخش عظیمی از کودکان از چرخة آموزش به حوزه تولید پرتاب میشوند: اینها کارگران و خُرده دهقانان هستند، بخش دیگری از نوجوانانِ آموزش دیده (ویا محصل) راه خود را پی میگیرند و با نیمچه پیشرفتی از پا مینشینند و جایگاه های خدمة حقیر و متوسطِ دولت، کارمندان، تکنسینهای خُرد و متوسط و پیشههای خردهبورژوازی از هر نوعش را اشغال میکنند. بخش آخر، پایان راه را درمینوردند و به میان مایگیِ روشنفکرانه تن میدهند و یا مغز متفکر کار جمعی میشوند؛ و به علاوه، عاملان بهرهکشی (سرمایهداران، مدیران)، عاملان سرکوبگری (نظامیان، مأموران پلیس، سیاستمداران، کارمندان بلند پایه و غیره) و عاملان حرفهای ایدئولوژی (یعنی مبلغان...) نیز در این چرخه وجود دارند» (ص 49).
وانگهی به باور آلتوسر سازوکار جامعة سرمایهداری حکم میکند که دولت، وظایف پیشین کلیسا را به «مدرسه» محول کند (ص51). و یا حتا دوگانة «خانواده ـ مدرسه» را جایگزین «خانواده ـ کلیسا» کند (صص 47، 52)؛ بر این اساس میبایست کارکرد مراکز مشاوره درمانیهای متعدد (خانواده، ازدواج، تربیتی و غیره) و نیز برنامههای رادیو ـ تلویزیونیِ «مشاور خانواده» را هم در کنار سیستم «لیاقت»پروریِ نظام آموزشیِ مدارس قرار داد تا بدین ترتیب به اقتضای زمانه وظیفة هدایتگریِ کلیسا (بخوانیدش کنترل و نظارت افراد جامعه) به «مدرسه ـ خانواده» محول گردد.
با توجه به آنچه تا کنون گفته شد، به راحتی میتوان دید که کلیة وظایفی که دولت چه از طریق سازوبرگِ سرکوبگری (پلیس و...)، و چه از طریق سازوبرگ های ایدئولوژیکیِ قلمروهای متفاوت (خانواده، سیاسی، فرهنگی و ...) به خود اختصاص داده است در قلمروی عمومی رخ میدهد؛ و این بدین معنی است که دولتِ سرمایهداری، تفکیک بین قلمرو خصوصی و قلمرو عمومی را برهم زده است. آلتوسر ضمن آنکه بخش اعظم سازوبرگ های ایدئولوژیکی دولت (همچون کلیساها، احزاب، سندیکاها، خانوادهها، برخی از مدارس، غالب روزنامهها، تشکلهای فرهنگی و...) را متعلق به قلمرو خصوصی میداند، میپرسد: «به چه حقی ما نهادهایی را که غالباً دارای ویژگی عمومی نبوده، بلکه اساساً خصوصی هستند، به عنوان سازوبرگ های ایدئولوژیک دولت در نظر میگیریم؟» (ص38).
او برای پاسخ، به سراغ این نظریة گرامشی میرود که: «تفکیک میان حوزة عمومی و خصوصی، یک تفکیک داخلیِ قانون بورژوایی است و تنها در حوزههای وابسته به آن، که این قانون در آنها قدرتش را به کار میگیرد، اعتبار دارد» (همان جا). اما نتیجهای که آلتوسر میگیرد بسیار جالب است او میگوید: «حوزة دولت، در قانون نمیگنجد، زیرا این حوزه فراقانونی است: دولت که دولت طبقة سلطهگر است نه عمومی است و نه خصوصی بلکه خود شرط لازم و ضروری هر نوع تفکیک میان امر عمومی و امر خصوصی است» (همانجا، تأکید از من است). بنا بر استدلال آلتوسر، آنچه سبب میشود تا وضعیت «فراقانونی» دولت، از نگاه افراد جامعه پنهان بماند و یا بدیهی و عادی جلوهگر شود، کارکرد سازوبرگهای ایدئولوژیک دولت، و به خصوص سازوبرگ ایدئولوژیکیِ آموزشی است که دولت کل این قلمرو را به مثابه «بازشناسیِ» چگونگی خوانش اعمال و وظایفاش به تصرف خود در آورده است.
اما آیا حقیقتاً دولت میتواند علی رغمِ تصرف سرکوبگرانة قلمروهای خصوصی و عمومی و نیز تحریف در معنای «همگانیِ» متعلق به قلمرو عمومی، بر شعور اجتماعی افرادِ جامعه پرده کشد!؟ از نظر این متن ، «شعور اجتماعی» میتواند همان شکایات و نارضایتیهایی باشد که والدین از محتوای آموزشی ـ پرورشی و یا ساختار «مدرک گرای»نظام آموزشی دارند. با طرح این پرسش به بخش اصلی مقاله میرسیم.
آزمون در میدان ساختارگرایانة آلتوسر
اساسیترین ایرادی که به نگرش آلتوسر وارد میشود، در واقع همان اندیشهای است که به واسطهاش، فلسفة انتقادیِ او برپا میشود: حل و ناپدید شدن کنش گران اجتماعی در روابط تولیدیِ ساختارهای جامعه سرمایهداری؛ به بیانی ساده، انحلال قدرت فاعلیِ انسان به واسطة قالبها و نقشهایی که ساختار اجتماعیِ سرمایهداری برای بازتولید فرایند بهرهکشی برپا میسازد. به عنوان مثال دیدیم که چگونه آلتوسر در حرکتی تک ساحتی، قلمرو آموزش (مدرسه ـ دانشگاه) را در مقام کارگزار ایدئولوژیک دولت، یک سره به عنوان قلمرویی ضد آگاهی و نیز ضد آزاد سازی، شناسایی کرد و متأسفانه با این عمل به طرز جبران ناپذیری مجبور به نادیده گرفتن هستیِ اجتماعیِ نظام آموزشیئی شد که خواهی نخواهی به مرور زمان، (به دلیل همان پایههای اجتماعی و تعاملاتیاش،) تبدیل به نیرویی انتقادی بر علیه سلطه هیئت حاکمه میگردد. اما افسوس که آلتوسر به دلیل نگرش ساختارگرایانه و تک ساحتی خود چنین نیرویی را در پس عبارت «سازوبرگ ایدئولوژیک دولت» به مرتبهای مزدور و جیره خوار دولت تنزل داد. به عنوان مثال او معتقد است که «هر چند مدرسه (و نیز سایر نهادهای دولت مثل کلیسا و سازوبرگ های دیگر مثل ارتش) محل آموزش لیاقتهاست، اما این آموزش در شکلهایی است که پروسة فرمانبرداری از ایدئولوژی غالب یا تسلط بر پراتیک این ایدئولوژی را تحقق بخشد... بازتولید نیروی کار، به مثابه شرط لازم و ضروری نه تنها بازتولید تخصص نیروی کار بلکه بازتولید فرمانبری این نیروی کار از ایدئولوژی غالب یا عملگریِ این ایدئولوژی نیز هست» (ص 27 ، تأکید از من است).
اگر آن گونه که آلتوسر باور دارد، ساختار آموزشی قادر به بازتولید «فرمانبری» است، پس شورش ها و مقاومت هایی را که به مثابه یار دیالکتیکیِ «مبارزة طبقاتیِ طبقه حاکم» جلوه گر میشوند (ص 83)، چگونه باید توجیه کرد؟ اصلاً شاید مناسبتر باشد این گونه بگوئیم که اگر تصرف قلمروی خصوصی و عمومی از سوی دولت و در نتیجه در بند کردن قلمروهای آموزشی، خبری ـ رسانهای و...، به واسطة کنترل و نظارت دولت موفق از آب میآید، دیگر چه نیازی به استفادة دولت از سازوبرگ سرکوبگرایانهاش (پلیس، و...) است!؟ وانگهی اگر مطابق تصویر جبرگرایانة آلتوسر، در پایان مسیر آموزش، روشنفکران به میانمایگی تن میدهند (ص 49)، دست کم میتوان پرسید که خودِ آلتوسری که در مقام روشنفکرِ منتقدِ دولت، به تحلیل از جامعه سرمایهداری دست زده است، سر و کلهاش از کجا پیدا شده است!؟
بنابراین چنانچه میبینیم علارغم تلاش ساختار سرکوبگرایانة سرمایهداری (که آلتوسر به نحو عالی ترسیماش کرده است)، هنوز امکان و توان کنش گر اجتماعی بودن وجود دارد. چرا که هنوز «مقاومت» به عنوان عنصری فعال در غیاب آزادی وجود دارد. به بیانی دیگر ، بر خلاف اعتقاد آلتوسر (همچنان که دیدیم) ساختارها همچنان از قدرت به بند کشیدن روح و ذهن انسانها ناتوانند. زیرا هستیِ اجتماعی ـ انضمامیِ انسان ـ در ـ جهان، از انسان ها موجوداتی چند ساحتی میسازد. شاید سرمایهداری بتواند روح و ذهن او را بیمار و نابه هنجار سازد، اما ناتوان از کنش هرگز! حتا اگر این کنش، کنشی منفعلانه و برعلیه کرامت و آزادیِ خود باشد!
باری، احتمالاً آنچه سبب شده است تا آلتوسر این چنین گرفتار نگرش تک ساحتی نسبت به ساختارهای فرهنگی، اجتماعی، آموزشی و... جامعة سرمایهداری گردد، نگرش غلط و ضد مارکسی او به رابطة ایدئولوژی و شرایط هستی است. از نظر مارکسِ دست نوشتهها «آنچه در بازنماییِ تخیلی جهان ـ و در نتیجه در هر ایدئولوژی ـ بازتاب مییابد، همان شرایط هستی انسانها و به عبارت دیگر جهان واقعیشان است» (ص 59، تأکید از من است). حال آنکه از نظر آلتوسر: «آنچه که انسان ها در ایدئولوژی برای خود بازنمایی میکنند، شرایط واقعی هستیشان و جهان واقعیشان نیست، بلکه فراتر از آن، رابطة آنها با این شرایط هستیشان است که در ایدئولوژی بازنمایی میشود» (صص59،60، تآکید از من است).
به واقع ، اتفاق عجیب و غریبی که در نگرش آلتوسر افتاده، این است که وی همان گونه که میبینیم (ومعلوم نیست به چه دلیل) بین انسان و شرایط هستیاش فاصله انداخته است! و از این رو متأسفانه قادر نیست ببیند که «رابطهمندیِ» انسان، همچون مکانمندی و یا تاریخمندی و یا زمانمندی، وضعیتی هستیشناختی برای انسان دارد. به بیانی ، «رابطه» ی انسان با چیزها، وضعیتی علاوه و یا اضافه شده برای انسان ندارد که بین او و شرایط هستیاش واقع گردد؛ بلکه اصلاً و اساساً متعلق به نحوة هستیِ انسان ـ در ـ جهان است: نحوهای که انضمامی و اجتماعی است، به طوری که انسان به لحاظ هستیشناختی همواره در ارتباط با چیزها به سر میبرد. این وضعیتِ ارتباطی، به عنوان مثال همچون امکان «دیدن» یا «شنیدن» منفک از نحوة انسان بودن در ـ جهان نیست. دیدن یا شنیدنی که نمیتواند منفک از «بدنمند» بودنِ انسان و نیز «در ـ جهان ـ بودن» انسان باشد. بنابراین همچنان که مارکس جوان (دست نوشتهها) هم درست دیده است، انفکاکی بین شرایط هستیِ انسان، بازنماییِ تخیلی، و هستی واقعی وجود ندارد. بنابراین «در ـ رابطة» انسان و «شرایط هستی»اش (که هر دو منضم به وضعیت هستیشناختی و اجتماعی انسان هستند) چیزی به جز وضعیت ارتباطیِ انسان و نیز شرایط هستیشناسانة او وجود ندارد.
از سویی دیگر، اگر آلتوسر هم همچون مارکس به «هستی اجتماعی» و نیز اجتماعی بودن شرایط و مناسبات تولید توجه نشان میداد، این گونه تک ساحتانه به بزرگ نمایی بیش از اندازة دوگانة «خانواده ـ مدرسه» نیاز پیدا نمیکرد. درست است که همان گونه که آلتوسر هم نشان داده، ساختار طبقاتی و سرکوبگر سرمایهداری به لحاظ کنترل و نظارت، روی ساختارهای ایدئولوژیکیِ نظام آموزشی و خانواده تأکیدی به خصوص دارد، اما همان گونه که مارکس هم پیشتر نشان داده، به دلیل اجتماعی بودن شرایط و مناسبات تولید، بهرهکشی از کار زنان (و کودکان) به ساختار زدایی از روحیة «فرمانبری» و انضباط «پدرسالارانه» دامن زده است. چنانچه در مانیفست میخوانیم:
«هرچه صنعت جدید رشد بیشتری مییابد، به همان اندازه کار زنان بیشتر جایگزین کار مردان میشود. دیگر اختلاف سن و جنسیت در مورد طبقة کارگر اعتبار اجتماعی بارزی محسوب نمیشود. همه ابزار کار هستند...هرچه صنعت جدید، پیوندهای خانوادگی پرولترها را بیشتر از هم میگسلد و کودکان آنها را به متاع سادة تجاری و ابزارهای کار تبدیل میکند، خزعبلات بورژوایی دربارة خانواده و تعلیم و تربیت و همبستگی مقدس والدین و فرزندان تهوع آورتر میشود...کمونیستها دخالت جامعه را در امر تعلیم و تربیت از خود اختراع نکردهاند، فقط میکوشند خصلت این دخالت را دگرگون سازند و تعلیم و تربیت را از زیر نفوذ طبقة حاکم رهایی بخشند...»(3)
اما شگفت اینجاست که آلتوسر زمانی این مقاله را نوشته است (1969) که جنبش دانشجویی ماه مه سال 1968 اتفاق افتاده بود. جنبشی که بیش از هر چیز مُهر ضدیت با دولت و ساختارشکنیِ روحیة سلسله مراتبی و پدرسالارانة نظام آموزشی (دانشگاه ها)، و نیز خانواده را بر خود داشته است. و نکتة جالب تر اینکه این جنبش از فرانسه یعنی سرزمینی که آلتوسر در آن میزیسته برخاسته است! به هرحال اگر مقالة آلتوسر پیش از جنبش نوشته شده بود، تز سرسختانة آلتوسر در خصوص تبعیت ایدئولوژیکی از ساختارهای فرهنگی، آموزشی و...، در نهایت به منزلة تخیلی فارنهایتی تلقی میشد، اما نوشتن آن بدین ترتیب آن هم یکسال پس از جنبش، تنها سرباز زدن آلتوسر را از پذیرش واقعیت اجتماعی و پارادوکسیکالِ نحوة تولید در جهان مدرنِ سرمایهداری نشان میدهد. و عجب آنکه او با نادیده گرفتن هستیِ اجتماعی ـ انضمامیِ کنشهای فردی در همان مسیری حرکت میکند که نظام سرمایهداری خواهان آن است: القای اقتدارآمیز و بیچون و چرای ساختارهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، آموزشیِ برخاسته از نظامهای سرمایهداری؛ که به مثابه تقدیری نازل شده از عالم غیب مُهر تمامیت خود را در تعیین «نقش»ها و «جایگاه»ها زده است. و این در حالیاست که نظام سرمایهداری و دولت های اقتدارگرا، همواره در صدد ناچیز شمردن و یا تحریف کنشهای مقاومتیاند که از سوی کنشگران اجتماعیِ تحتِ فشار نسبت به نقشها و جایگاههایشان در ـ جامعه بروز میکند. یعنی دقیقاً مقاومت در برابر همان تزی که متأسفانه آلتوسر هم به نوعی آنرا نادانسته به سود سرمایهداری و دولتهای خودکامه پیش میبرد.
کلام آخر
باری، ابطال نظریة «فرمانبرسازیِ ایدئولوژیکِ» آلتوسری، امروزه کار چندان غریبی نیست. خصوصاً وقتی نظام های سرمایهداریِ اخیر (نئولیبرالیستی) تداوم خود را در آشفته سازیهای به نسبت جنگی و نیمه جنگی سراسر جهان میبیند. اگر در دورانِ «دولتهای رفاه»، سندیکاها و احزاب کارگری تا حدی عهدهدار ایجاد تعادل و تداوم نظام سرمایهداری بودند، امروزه به دلیل ساختار آشوبزدة نئولیبرالیستیِ جهان، آنچه به تداوم این ساختار یاری میرساند، سلسلهای از فسادها و تبهگنیهاست. به بیانی هم اکنون فرمان بزرگ سرمایهداریِ نئولیبرالیستی، نه تنها نافرمانی دولت ها از نظم و قانونی است که بر اساس مقاومت های شهروندان، پیشترها با شاخص هایی دموکراتیک و نیمچه دموکراتیک به دست آمده بود، بلکه نافرمانی به طور عام است و از این روست که دولتهای اقتدارگرا لاجرم به دولتهایی مافیایی تبدیل میشوند و اقتصادی تبهگن را چاشنی ترور و سرکوب ماهیتی خود میکنند.
به هرحال واقعیت این است که فراتر از نظر آلتوسر، صرفاً این ساختارهای ایدئولوژیک آموزشی، خبری ـ رسانهای نیست که دستاندرکارِ بازتولید نظام سرمایهداری است، بلکه ناامنی در همة اشکالش (اجتماعی، سیاسی، شغلی، اقتصادی) ، فقر و خشونت از یک سو و فساد و تبهگنیِ دولتها از سوی دیگر هم، شرایط بازتولید نظام سرمایهداریِ نئولیبرالیستی را فراهم میکند. شاید لازم باشد چشم بگشاییم و ببینیم که سرمایهداریِ اخیر در مواردی آشکار و نیز در قالب دولتهای اقتدارگرا چنان وقیح و به لحاظ فرهنگ پوپولیستی چنان نازل و مبتنی بر لمپنیسم عمل میکند که نیازی به صرف وقت و انرژی برای بازتولید خود به شیوة «آکادمیک» نمیبیند! که مسلماً این شدت سرکوبِ عریان، تنها میتواند نشانة «مقاومتی گسترده»باشد. مقاومتی که با مطالبات متفاوت شهروندی در سراسر جهان، گویاترین برملاکنندة سرکوب و فساد جهانی است.
این مطلب نخست در مجله جهان کتاب شماره 251 ـ 252 ، فروردین ـ اردیبهشت 1389منتشر و برای باز انتشار به سایت «انسان شناسی و فرهنگ» ارائه شده است.
1) لویی آلتوسر، نقل از کتاب نظریة جامعه شناسی در دوران معاصر، تالیف جورج ریتزر، ترجمه محسن ثلاثی ، انتشارات علمی، 1374ص 218
2) زهره روحی:« سرشت اجتماعی و حقوق اجتماعی، ش247-246، جهان کتاب» ؛ « هایدگر و همگنان، ش249- 248 ، جهان کتاب»
3) کارل مارکس، فردریک انگلس، مانیفست کمونیست، در «لئوپانیچ، کالین لیز: مانیفست پس از 150سال» ترجمه حسن مرتضوی و محمود عبادیان انتشارات آگه، 1380، صص 285، 297،298