- به نظر شما در سند تحول آموزش وپرورش به طور کلی چه باید انجام میشد که نشد؟
به اختصار تمام میتوان گفت که چند کار ضرورت داشت: نخست این که این سند و فلسفه و دکترین راهبردها و اهداف و راهکارهایش باید برای یک آموزش و پرورش رسمی و اجباری در آستانة قرن 21 تولید و تدوین میشد نه یک آموزش و پرورش آرمانی و اتوپیایی و ماورایی. دوم این که سند باید برای آموزش و پرورش رسمی و اجباری جمهوری اسلامی تدوین میشد با همه مشکلات و مسائلی که با آن دست به گریبان است. نمیتوان از یک سو آرمانیترین اهدافی را برای آموزش و پرورش نوشت و از دیگر سو گرفتار ابتداییترین و روزمرهترین مشکلات باشد. سوم این که سند میبایست در یک فضای آزاد علمی و آکادمیک نوشته میشد نه فضای سیاستزده و ایدئولوژیزده.
چهارم اینکه در سند از یک سو میبایست از همه ظرفیت فکری و علمی کشور استفاده میشد و از دیگر سو به تجارب جهانی در حوزه آموزش و پرورش متصل میشد به خصوص کشورهایی که نگاه انسانی و انسانگرایانه به تعلیم و تربیت دارند و تا حد زیادی توانستند فضای رسمی و خشک و اجباری آموزش و پرورش را تلطیف و جذاب کنند. پنجم این که مشکلات و مسائل و چالشهای آموزش و پرورش باید از یک سو شناسایی میشد و از دیگر سو یک به یک بررسی و تحلیل میشد تا ریشهها و علت العللها کشف شود.
در سند حدود پانصد آسیب و تهدید آموزش و پرورش شناسایی و فهرست شد اما تحلیل و فرا تحلیل و ریشهیابی نشد. تحول و اصلاح آموزش و پرورش در گرو تحلیل و ریشهیابی آن آسیبهاست. ششم در سند برای چالشهای سنت و مدرنیته چاره اندیشی نشد.
اکنون حدود 70 درصد برنامههای درسی آموزشی و پرورشی مربوط به علوم و فنون جدید است که خاستگاه آن مغرب زمین است و حتی ما طبقهبندی آنها از علوم را تقریباً پذیرفتهایم و آموزش میدهیم و حدود 30 درصد برنامههای درسی مربوط به ارزشهای دینی و ایدئولوژیک حکومت است.
در اینجا تعارضهای جدی وجود دارد. ممکن است دانشآموزان در دورة ابتدایی و سنین پایین این تعارضها را فهم نکنند اما بچهها رو به آینده دارند و قرار است در آینده دانشمند و متفکر شوند. به هر دلیلی به ذهن بچهها خیانت شود این خیانت نابخشودنی است. چرا که ساختار روانی انسان گویا چنان آفریده شده که خیانت را به آسانی نمیبخشد.
هفتم این که میبایست میان آنچه در سند در دست تولید بود و آنچه در مدرسه و کف کلاس جاری بود ارتباط دوسویه میبود. اگر چنین میشد و دوستان سند با مشکلات و مسائل مدرس و کلاس درس و معلم چهره به چهره میشدند آنگاه تولیدات سند از یک سو و تا این اندازه انتزاعی و آرمانی و اتوپیایی از آب در نمیآمد و از دیگر سو شاید برای آن مشکلات و مسائل در سند چارهاندیشی میشد. فیالمثل در دبیرستانها ارتباط با جنس مخالف اکنون یکی از مهمترین مشکلات آموزش و پرورش است اما ببینید در سند حتی یک جمله درباره آن بحث شده. هشتم این که در مطالعات سند به نقش و اهمیت خانواده توجه شد اما این توجه کافی نبود. بر فرض که حکومت بهترین سند را برای آموزش و پرورش بنویسد اما اگر این سند در راستای هدف خانواده برای تربیت فرزند خویش نباشد چه میتواند بکند؟ و در عمل زور کدام میچربد؟ حکومت هر چه هم قدرت و اقتدار داشته باشد آیا میتواند بدون در نظر گرفتن هدف خانواده، اهداف خود را در آموزش و پرورش تحقق بخشد؟ نهم این که در سند بیشتر نگاه پروژهمحوری غلبه داشت و حال آن که میبایست نگاه فرآیندمحوری اصل و اساس باشد ، چرا که به نظر من باید در تعلیم و تربیت در تمام حوزهها و حیطهها از سیاست گذاری و تئوریپردازی گرفته تا برنامه درسی و آموزشی و تربیت در مدرسه و کلاس و خانواده نگاه فرآیندمحوری داشت تا بتوان هم خطاها را به سرعت و به سهولت اصلاح کرد هم تحول و پویایی و نشاط را پیوسته در مدرسه داشت.
دهم شایسته بود در فلسفه و دکترین سند این پرسش مهم و بنیادین بررسی و تحلیل میشد که آیا در آموزش و پرورش رسمی و اجباری اساساً میتوان تعلیم و تربیت دینی ژرف و تأثیرگذاری داشت یا نه؟ واگر میتوان داشت چه گونه؟ و شرایط و استلزامات منطقی آن چیست؟ اگر این فرض را بپذیریم که تعلیم و تربیت دینی باید در فضای اختیاری و انتخابی و معنوی و روحانی و قدسی رخ دهد چگونه میتوان در فضای رسمی و اجباری مدرسه آن را تحقق بخشید؟ یازدهم در سند میبایست اهداف شدنی سرلوحة کار قرار میگرفت نه اهداف فوقالعاده آرمانی و ناشدنی. اهداف آرمانی و ناشدنی همه مناسبات و برنامههای آموزش و پرورش را در هم میریزد و در نهایت سبب میشود که ما به اهداف واقعبینانه و شدنی هم نرسیم.
دوازدهم در فرآیند تدوین سند رفت و آمد دولتها و جریانهای پیروز انتخابات نباید دخالت میکردند اما در کشور سیاستزده و ایدئولوژیزده ما نه تنها دخالت کردند بلکه سند را قلب ماهیت کردند و شد آنچه نباید میشد و به قول عوام «سرکه انداختیم شراب شد.»
- سند در اجرا با چه مشکلات و مسائلی مواجه شد؟
برای پاسخ به این پرسش شما خوب است کمی به عقب برگردیم. ببینید شروع کار سند برمیگردد به اواخر دولت اصلاحات. در تاریخ 22 / 7 / 83 طرح تدوین سند ملی آموزش و پرورش با نگاه راهبردی و در راستای چشمانداز بیست ساله در هیئت دولت به تصویب رسید و بعد از طرف وزارت آموزش وپرورش دکتر محمود مهرمحمدی به عنوان مجری سند انتخاب شد که انصافاً یکی از خوشفکرترین اندیشمندان ما در حوزة آموزش و پرورشاند. دکتر مهرمحمدی کار خود را با دهها کارشناس و اندیشمند در حوزة آموزش و پرورش شروع کردند و چنانکه گفتم در طرحهای تحقیقی و مطالعات اولیه سند کارهای خوبی انجام شد هرچند از همان آغاز فضای سنگین سیاست و ایدئولوژی بر فضای سند حاکم بود و با تغییر دولت و وزیران فضا تشدید شد اما علیرغم این مشکلات همان تیم بیش و کم کار تدوین سند را پیش بردند و در نهایت در دی ماه 1388 پیشنویس اولیه سند تحت عنوان سند تحول راهبردی آموزش و پرورش در افق 20 ساله به شورای عالی آموزش و پرورش تحویل دادند.
همه ملاحظات و نقد و تحلیل بنده تا اینجا در خصوص همان سند و فرآیند تولید و تدویناش میباشد. اما از آن به بعد اساساً سند و مرحله تدوین نهاییاش و اجرای آن به راه دیگری رفت که به قول معروف لایدرک و لا یوصف است و بررسی و تحلیل مستوفای پیرامون آن واقعاً خارج از حوصلة این گفتوگو میباشد.
من فقط به چندتای آن اشاره میکنم. وزیر سابق آموزش و پرورش که سند را آنگونه تغییر داد و اجرا کرد ، اخیراً در مصاحبه با شبکه سه در برنامه شناسنامه (در تاریخ 30 / 8 / 93 ) گفت که من سند ملی آموزش و پرورش را بردم در شورای انقلاب فرهنگی و 70 درصد آن را تغییر دادیم. آنچه برای من تأمل برانگیز است و صد البته غمانگیز و تأسفبار این که این سخن را با افتخار تمام میگفت و در این کشور سیاستزده کسی نیست که از جناب ایشان بپرسد که شما بر اساس کدام معیار علمی و فکری و فرهنگی و دینی و اخلاقی برنامه و سندی که دهها کارشناس و اندیشمند حوزة تعلیم و تربیت در طی پنج شش سال مطالعه و تحقیق طاقتفرسا و با صرف هزینههای فراوان از بیتالمال تدوین کردند آنوقت شما آمدید و یک شبه 70 درصد آن را تغییر دادید و به آن افتخار هم میکنید. این نقضغرض نیست! این بیفکری نیست!
از این سخن سخیفتر و مبتذلتر میتوان گفت!
یا در همان برنامه در خصوص اجرای سند گفتند خیلیها از من خواستند که سند را اجرا نکن اما من اجرا کردم و این را نیز با مباهات میگفت. تا آنجا که بنده اطلاع دارم اکثر قریب به اتفاق کارشناسان ارشد آموزش و پرورش به جد معتقد بودند که سند نه در آن زمان و نه در آن مقطع تحصیلی، یعنی بعد از پنجم ابتدایی، قابلیت اجرا ندارد. نه معلمش در سراسر کشور وجود داشت و نه آموزشهای لازم را دیده بود و نه کلاسش وجود داشت و نه کتاب خوبی تدوین شده بود. نظر کارشناسان این بود که نظام 3-3 در دورة ابتدایی باید از اول ابتدایی آن هم به صورت پایلوت اجرا میشد تا اشکالات آن معلوم شود و بعد سراسری اجرا گردد. یا همین جناب وزیر در سال 1391 که میخواست سند را از سال ششم اجرا کند در شبکه دو تلویزیون آمد و مصاحبه کرد و در خصوص کم و کیف اجرای سند سخن گفت و در آخر مصاحبه هم با قطعیت گفت: «ما برای اجرای سند هیچ مشکلی نداریم» و حال آن که اگر ما بخواهیم از یک مقطع تحصیلی آموزش و پرورش فقط هشتاد هزار میز و نیمکت به مقطع دیگر ببریم با کلی مشکلات و مسائل روبرو خواهیم شد. این شگفتانگیز نیست که وزیری بخواهد از یک مقطع تحصیلی یک میلیون دانشآموز و حدود هشتاد هزار معلم و هشتاد هزار کلاس را به مقطع دیگری انتقال دهد و بعد چشم در چشم ملت بدوزد و بگوید هیچ مشکلی نداریم.
اجرای سند بدان شکل خطای بزرگی بود به ذهن و ضمیر میلیون ها دانشآموز این دیار و آسیبهای جبرانناپذیر آن بر روح و روان نسلی که گرفتار آن شدند تا دههها باقی خواهد ماند.
برای این که عمق مشکلات و مسائل سند بیشتر آشکار شود بنده فقط به یک مورد آن اشاره میکنم و میگذریم. در سندی که وزیر به آن افتخار میکند، در ذیل اهداف کلان آن از یک سو آمده: تربیت انسانی موحد و مومن و حقیقتجو و عدالتخواه وشجاع و ایثارگر و جهانیاندیش و پاکدامن و انتخابگر و آزادمنش و خلاق و غیره و از دیگر سو التزام به ارزشهای اخلاقی و وفاداری به نظام جمهوری اسلامی ایران و اعتقاد و التزام عملی به اصل ولایت مطلقه فقیه و غیره. در اینجا چند ملاحظه وجود دارد. اولاً به یک انسان حقیقتجو و شجاع و انتخابگر چگونه میتوان گفت تو در عین این که حقیقتجویی باید اعتقاد و التزام عملی به اصل ولایت مطلقه فقیه داشته باشی. مگر نه این است که به یک انسان حقیقتجو فقط میتوان گفت در پی حقیقت باش. چه به فلان عقیده برسی یا نرسی و به قول طلبهها نحن ابناءالدلیل اینما یمیل نمیل ما فرزندان دلیل هستیم هر کجا که آن برود ما هم با آن میرویم. ثانیاً اگر در انسان اختیار و انتخاب اصل است و برای انسان جنبة فطری و سرشتی دارد چگونه یک قانون و یا حکم دستوری در مقام تعلیم و تربیت میتواند آن را محدود سازد یا تعطیل کند. اگر انسان ذاتاً مختار است که هست در مقام تعلیم و تربیت حتی نمیتوان گفت باید به قرآن اعتقاد و التزام عملی داشته باشد. مگر در قرآن مجید نیامده: انا هدینا السبیل اما شاکراً اما کفوراً/ فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه/ لا اکراه فی الدین قد تبیین الرشد من الغی.
مرحوم علامه در المیزان میگویند این جمله لا اکره فی الدین چه قضیه اخباری باشد چه انشایی در هر دو صورت کسی نه میتواند نه حق دارد کس دیگر را از روی اکراه و اجبار به ایمان و اعتقادی وادار کند. و نیز میگویند اموری که جهات خیر و شرش روشن است و پاداش و کیفر آنها مقرر شده دیگر نیازی به اکراه و اجبار ندارد و انسان میتواند هر چه را بخواهد اختیار کند چه طرف انجام آن فعل را چه ترک آن را و یا چه فرجام نیک و چه فرجام خطرناک؟ و مگر نه این است که خداوند حکیم به پیامبر عظیم الشأنش میگوید: فذکر انما أنت مذکر لست علیهم بمصیطر (غاشیه /22-21). فان تولوا فانما علیک البلاغ المبین(نحل/82). ثالثاً گویا در شورای عالی انقلاب فرهنگی داشتند برای استخدام نیرو در دستگاه قضا و دستگاههای امنیتی قانون مینوشتند.
به نظر میرسد در فرآیند تعلیم و تربیت نمیتوان به کسی تکلیف کرد و دستور داد که تو لزوماً میبایست فلان نظر یا عقیده را بپذیری و التزام عملی به آن داشته باشی حتی موضوع سادهای مثل 4=2+2. در مقام تعلیم و تربیت فقط و فقط میتوان تئوریها و آموزهها و عقاید را عرضه کرد و دستور و تحکم و التزام معنایی ندارد و شگفت این که از عالیترین نهاد قانونگذار فرهنگی کشور که باید در حوزه فرهنگ و آموزش جریانسازی و روشنگری و سیاستگذاری کند و با آن همه متفکر و فیلسوف که در آن حضور دارند چنین قوانین سست و متعارضی به سهولت صادر میشود.
بنده اخیراً در یک جلسه هماندیشی با دوستان شورای عالی آموزش و پرورش گفتم که شما باید دست به دامن خدا شوید و صادقانه به خدا بگویید که ما بر مبنای انسانی که تو آفریدی و در قرآن توصیف نمودی سند ننوشتیم. حال خدایا تو بیا و بر مبنای سندی که ما نوشتیم انسانی بیافرین که در عین این که حقیقتجو و شجاع و ظلمستیز و جهانیاندیش و انتخابگر است اعتقاد و التزام عملی به اصل ولایت مطلقه فقیه داشته باشد.
- به نظر شما با توجه به وضع موجود و مشکلات و مسائلی که تحلیل نمودید آیا میتوان امیدی داشت که در آموزش و پرورش شاهد تحول و اصلاحی باشیم؟
بله میتوان امیدی داشت اما نه در کوتاه مدت. تحول و اصلاح آموزش و پرورش استلزاماتی دارد که در این مجال فقط میتوان به چند مورد آن اشاره کرد. نخست این که اکنون در کشور ما میان دو نهاد مهم و تأثیرگذار تعلیم و تربیت یعنی نهاد خانواده و حکومت در اهداف علیرغم مشترکات، تقابل و تعارضهای اساسی وجود دارد. خط قرمز خانواده آینده تحصیلی و شغلی فرزندش میباشد و خط قرمز حکومت ایدئولوژی آن است. فعلاً حکومت دارد سالی بیست و چند هزار میلیارد تومان در آموزش و پرورش برای اهدافی هزینه میکند. خانواده هم چیزی در همین حدود هزینه میکند برای هدفی دیگر. این تقابل و تعارض سبب شده که هم سرمایههای مادی کشور هدر رود هم سرمایههای معنوی که مهمترین آن ضایع کردن استعداد و خلاقیت و فکر و روان میلیونها فرزند این دیار است. امروزه هزینههایی که خانواده در مدارس غیرانتفاعی، مؤسسات کنکور و زبان و کامپیوتر و کلاسهای خصوصی و کتابهای کمک آموزشی و غیره میکند اگر بیشتر از هزینهای که حکومت در آموزش و پرورش میکند نباشد کمتر نیست. جملگی هزینههای خانواده هم تقریباً برای آینده شغلی فرزندش است و قبولی در کنکور. تقابل اهداف خانواده و حکومت باعث شده که برای مؤسسات کنکور فرصتطلبی و فرصتسازی شود.
اکنون این مؤسسات از دورة ابتدایی تا دورة کنکور دکترا فعالیت گسترده دارند و حتی افزون بر آگهیهای فراوان تبلیغاتی، برنامههای صدا و سیما را خریدهاند. فراموش نمیکنم که در تاریخ 20 آبان امسال ساعت 6 عصر دیدم کانال های یک و دو و سه و آموزش درس کنکور داشتند و چهار مؤسسه کنکور برنامههای خود را با تبلیغات فراوان و هیجانانگیز ارائه میدادند. اکنون رانتی که در حاشیة مؤسسات معروف کنکور پدید آمده به مراتب بیشتر از آن پروندة اختلاس سه هزار میلیاردی است. وزارت آموزش و پرورش امروز در حاشیة آن مؤسسات کنکور قرار گرفته است. خب این همه سروصدا و تبلیغات پیرامون کنکور برای ورود به دانشگاههای معروف است. ظرفیت این دانشگاهها هم محدود است و چه یک مؤسسه کنکور در کشور باشد چه ده تا یا صدتا، این مؤسسات ظرفیت دانشگاهها را که بالا نمیبرند بلکه با تبلیغات خود فقط رقابت کنکور را تشدید میکنند.
شایسته است حکومت تکلیف خود را با کنکور و مؤسسات پیرامون آن روشن سازد. اگر کنکور اصل است چنان که در تلویزیون جمهوری اسلامی از صبح تا شب تبلیغ میشود خب در آموزش و پرورش را ببندید و شرط دیپلم را برای ورود به دانشگاه بردارید و تعلیم و تربیت کشور را بسپارید به مؤسسات کنکور. و اگر تعلیم و تربیت در مدرسه اصل است پس چرا برای کنکور فکری نمیکنید یا لااقل در رسانه ملی دربارة کنکور و آسیبهای آن کار نمیکنید، نه تبلیغات گسترده پیرامون آن. آیا رسانه ملی ما تا کنون یک صدم زمان پخش آگهیهای کنکور به آسیبهای کنکور پرداخته؟ البته در رسانة ملی ما اساساً تکلیف ارزشها روشن نیست. از یک سو میگویند اقتصاد مقاومتی از دیگر سو از صبح تا شب با آگهیهای بازرگانی مردم را به مصرفگرایی بیشتر تشویق میکنند. از یک طرف یک دکتر تغذیه دارد در یک برنامه از مضرات خوردن تنقلاتی مثل چیپس و پفک و یا نوشابه میگوید از طرف دیگر وسط همان برنامه آگهی بازرگانی همان تنقلات پخش میشود. نمیدانم مسئولین ارشد نظام جمهوری اسلامی اصلاً تلویزیون تماشا نمیکنند. شبکههای عمومی و ملی کشورهایی که ما آنها را متهم میکنیم که سکولار و غیردینی و غیرارزشیاند یا اصلاً آگهی بازرگانی پخش نمیکنند یا دقایق محدود حق پخش دارند. فی المثل شبکه ZDF آلمان فقط روزی میتواند بیست دقیقه آگهی بازرگانی پخش کند آن هم نه در زمانهای پربیننده و رسالت اصلیاش اشاعه و تبلیغ فرهنگ آلمانی است. در کشور ما که ادعا داریم اسلامی است و برای برپایی این نظام آن همه ایثارگری شده و خونهای پاک ریخته شده اما در عمل میبینیم که تلویزیون آن دوشنبه بازار و سهشنبه بازار شده و آگهیهای بازرگانی آن بیحساب و کتاب است و این همه مردم را به اجناس لوکس و مصرفی تشویق میکند.
باری با هزینههایی که خانواده سالانه فقط برای کنکور میکند میتوان چند دانشگاه بزرگ و مادر مثل دانشگاه تهران و شریف ساخت. گویا ما در نابودی سرمایههای مادی و معنوی خود استادیم.
غرض این که اکنون میان خانواده و حکومت از جهت اهداف تربیتی شکاف بزرگی وجود دارد و این باعث شده که سرمایههای مادی و معنوی کشوری در این کشاکش، سایش و فرسایش پیدا کند. تا آنجا که من اطلاع دارم در هیچ کشور دیگری چنین شکافی وجود ندارد. برای پر کردن این شکاف حکومت نقش و مسئولیت بیشتر دارد چرا که سیاست گذار و برنامهریز است. حکومت باید به نحو آگاهانه و مسئولانه در اهداف آموزش و پرورش تجدید نظر کند و اهداف واقعبینانه و شدنی را سرلوحة کار خود قرار دهد و با خانواده وارد گفتوگو و تعامل شود و از رهگذر این گفتوگو از یک طرف تا آنجا که امکان دارد اهداف خود را با اهداف خانواده همسو کند مثل آموزش زبان و کامپیوتر در سطحی که خانواده انتظار دارد و از طرف دیگر اذهان پدران و مادران را هم نسبت به منطق تعلیم و تربیت هم نسبت به آسیبهای نمرهمحوری و کنکورمحوری و مدرکمحوری روشن کند. در ضمن این که باید دغدغة خانواده را نسبت به آینده شغلی فرزندش ملاحظه کرد اما باید صادقانه با خانواده وارد گفتوگو شد و به آن گفت در کشور چه یک مؤسسه کنکور وجود داشته باشد چه هزار تا، به ظرفیت دانشگاه شریف یا تهران چیزی اضافه نمیشود. باید به خانواده گفت اگر میخواهی فرزندت در کنکور قبول شود باید تفریحات سالم داشته باشد. باید تندرست و بانشاط باشد. باید شخصیت قوی و نیرومندی داشته باشد. باید علاوه بر مدرک تحصیلی مهارتها و درسهای زندگی را هم بداند. باید اخلاقی و مسئولیتپذیر باشد. باید به خانواده گفت شما حق دارید دغدغة آینده شغلی فرزند خویش را داشته باشید و برای او هر کاری که میتوانید انجام دهید اما اخلاقاً حق ندارید او را زیر چرخ نمره و امتحان و کنکور افسرده و پریشان و نابود سازید. اکنون مؤسسات کنکور دست گذاشته روی نبض خانواده و با بداخلاقی تمام هم هزینة خانواده را میبلعند هم استعداد فرزندان این دیار را ضایع میکنند و حکومت و بهخصوص رسانة ملی به جای روشنگری با آنان شریکاند. واقعاً چه ضرورتی دارد فرزندان ما از دورة ابتدایی وارد رقابت کنکور شوند. تبلیغات این مؤسسات تا آنجا بالا گرفته که حتی نخبهترین دانشجویان این کشور که در دانشگاه شریف و تهران و امیرکبیر در حال تحصیلاند در مقابل این مؤسسات منفعل شوند و در کنکورهای فوقلیسانس و دکتری آنها مکرر شرکت کنند. خب اگر یک دانشجوی نخبه نتواند برای آینده تحصیل خود برنامهریزی کند و منفعل باشد که دیگران برای او برنامهریزی کنند برای فردای این کشور چگونه میتواند با ذهن فعال و خلاق برنامهریزی کند و چگونه فردا میتواند برای مشکلات زندگی خود برنامهریزی کند و با شکیبایی آنها را مدیریت کند. و از این بدتر وقتی شکافی بزرگ میان اهداف خانواده و حکومت باشد و حکومت به صورت یک سویه و آمرانه این همه بر اهداف خود اصرار ورزد آنوقت حتی معاونان و کارشناسان ارشد آموزش و پرورش باید صبح بیایند به وزارتخانه و از ایدئولوژی نظام دم بزنند و به خاطر مناسبات شغلی خود، خود را همراه و همسو با حکومت نشان دهند و عصر بروند بچههای خود را در مؤسسات زبان و کامپیوتر و کنکور ثبتنام کنند.
- آیا در این فضای سیاستزده کشور میتوان با حکومت وارد گفتوگو شد و حکومت واقعاً تن به این گفتوگو میدهد؟ و کسی را یارای این گفتوگو هست؟
بله میتوان هر چند کاری است دشوار و صعب اما شدنی است. ما به عنوان کارشناس یا تئوریپرداز باید این رسالت سنگین را مسئولانه و آگاهانه به دوش بگیریم و صادقانه و مجدانه با حکومت گفتوگو کنیم. مسأله سرنوشت میلیونها انسان آسیبپذیر و بیپناه است که به خاطر نگاه نادرست خانواده و حکومت و اهداف متعارضشان در معرض آسیباند. حکومت با نگاه ایدئولوژیک خود آموزش و پرورش را زمینگیر کرده و خانواده با نگاه کنکورمحور خود فرزندش را به بند کشیده هر دو به منطق تعلیم و تربیت توجه ندارند.حکومت میخواهد در آموزش و پرورش هم سیاستگذاری و برنامهریزی کند هم مدیریت و تصدیگری، میخواهد صد هزار مدرسه را تابع یک الگویی که از مرکز صادر میشود اداره کند. میخواهد میلیونها جوان هم دانشمند و اندیشمند شوند هم تابع ایدئولوژی نظام. میخواهد با نمره و امتحان و اکراه و اجبار آموزههایی دینی را در مدارس آموزش دهد و به آسیبهای آن کمتر توجه دارد. بنده یک وقتی به مرحوم مهندس علاقهمندان گفتم اگر سازمانهای جاسوسی غرب دست به دست هم میدادند و به گونهای برنامهریزی میکردند که نسل جوان ما از دین گریزان شوند نمیتوانستند به این گونه که ما داریم در مدرسه و دانشگاه بچهها را از دین گریزان میکنیم موفق بشوند، چرا که آموزههای دینی و معنوی مانند ظروف شیشة بلورین است با احتیاط و در بستهبندیهای نرم و ظریف و مخصوص باید جابهجا شوند نه به صورت فلهای مثل آجر و سیمان. به قول مولانا:
نوری باقی پهلوی دنیای دون شیرصافی پهلوی جوهای خون
چون در او گامی زنی بیاحتیاط شیر تو خون میشود از اختلاط
آموزههای دینی و معنوی، فضای مقدس و روحانی میخواهد معلم و مربی اخلاقی و معنوی میخواهد. در آموزش و پرورش رسمی باید این فضاها را به وجود آورد ، اگر حکومت ما فقط به این یک مسأله عمیقاً توجه کند که آیات شریفه قرآن را با نمره و امتحان و اکراه و به صورت فلهای نمیتوان و نباید آموزش داد آنگاه راه این گفتوگو باز میشود. ما به عنوان کارشناس باید با حکومت چهره به چهره شویم و این مسائل را صادقانه بگوییم و نهراسیم، نه این که ظاهرسازی کنیم و آدرس غلط بدهیم. 35 سال است که بعضی از دوستان کارشناس ما که از قضا ارتباط وثیقی هم با حکومت دارند، به حکومت دائما دارند آدرس غلط میدهند و حکومت هم ظاهراً یکبار از ایشان نمیپرسند که چرا آنچه میگویید در عمل رخ نمیدهد.
- به نظر شما دولتها و گروههای سیاسی و اندیشمندان چه کاری میتوانستهاند برای آموزش و پرورش انجام دهند و نداند که کار به اینجا کشیده و در آینده چه میتوانند انجام دهند تا شاهد تحولی در آموزش و پرورش باشیم.
ببینید در سی و پنج شش سال بعد از انقلاب علیرغم این که حکومت در اهمیت آموزش و پرورش و جایگاه مقام معلمان سخن گفته و شعارهای زیادی داده اما در عمل تقریباً در هیچ دولتی مشکلات و مسائل آموزش و پرورش مسألة اول یا دوم و حتی سوم نبوده ، فقط در دولت سازندگی شخص وزیر، مدیری قوی و توانا و لایقی بود و به نظرم قویترین وزیر آن دولت بود و به همین جهت توانستند کارهای مفیدی در آموزش و پرورش انجام دهند. در دولت اصلاحات هم وزرای آموزش و پرورش قوی نبودند و در دولت بعد از اصلاحات هم که مسأله خارج از توصیف است و به آموزش و پرورش و به خصوص به ساختارش آسیبهای جبرانناپذیری وارد شد. در دولت فعلی هم ظاهراً تا کنون مشکلات و مسائل آموزش و پرورش الویت نداشته است.
من علیرغم احترامی که برای سید محمد خاتمی قائلم و وی را یک رجل فرهیخته و نجیب سیاسی میدانم در ملاقات حضوری که دو سه سال پیش با ایشان داشتم به صراحت به وی گفتم اگر از مشروطه به این سو در یک دولت میبایست پرداختن به مسائل آموزش و پرورش در صدر دولت قرار میگرفت دولت شما بود که چنین نشد. چرا که از خاتمی فرهیخته و فرهنگ دوست انتظار میرفت مسائل فرهنگی و آموزشی در صدر دولتش قرار گیرد نه رئیس دولت بعدی. به طور کلی در کشور ما همواره مسائل سیاسی و ایدئولوژیک اولویت داشته و در صدر قرار گرفته است. در این فضا مسائل فرهنگی و آموزشی یا نادیده گرفته میشود یا در فرو دست قرار میگیرد. شما ببینید اکنون از طرف گروههای سیاسی و روشنفکران ما مسألة حصر هر روزه مطرح میشود که در جای خود بحثی است به حق و حتی به مصلحت حاکمیت است که هر چه زودتر آن را پایان دهد. اما خب سیزده چهارده میلیون دانشآموز هم در حصرند نه تنها در حصرند بلکه با اعمال شاقه و برای نمره و دیکته و امتحان و کنکور هر روزه تحت فشار و استرساند و هیچ مکانیسم دفاعی هم ندارند به خصوص در دورة ابتدایی. ولی کمتر مشاهده شده که اندیشمندان و روشنفکران و گروههای سیاسی اصلاً چنین مسائلی برایشان مسأله باشد و به آن بپردازند. حتی سیاستزدگی بیش و کم در گفتمان روشنفکران ما هم پررنگ است. لذا باید روی این مسأله بیشتر کار شود که اولاً برای دولتمردان و گروههای سیاسی و اندیشمندان مشکلات و مسائل اصلی آموزش و پرورش مسأله شود. ثانیاً باید از زاویه فرهنگ و آموزش به آن مسائل پرداخت نه سیاست و ایدئولوژی یعنی باید شیفت کرد از اصالت سیاست به اصالت فرهنگ. چرا که وقتی سیاست در فرهنگ و آموزش دخالت کند اوضاع رو به وخامت مینهد.
- لطفا جمع بندی خود را از این بحث بگویید.
به نظرم برای تحول و اصلاح آموزش و پرورش دستکم دو کار ضروری است. نخست این که من به جد باور دارم که تحول و اصلاح آموزش و پرورش نیاز به یک نهضت روشنگری فراگیری دارد. اکنون همة ما نسبت به منطق تعلیم و تربیت جهل مرکب داریم یعنی نمیدانیم که تربیت چیست اما تصور میکنیم که میدانیم. بر همة ما فرض است که مجدانه بکوشیم تا از این جهل مرکب به جهل بسیط گذر کنیم یعنی بدانیم که نمیدانیم تربیت چیست. کلید تحولات آینده آموزش و پرورش در این گذر و گذار است. اگر از این گذر مسئولانه و آگاهانه عبور کنیم آنگاه دیگر حکومت با نگاه آمرانه آموزش و پرورش را اداره نخواهد کرد. خانواده افزون بر مدرک تحصیلی فرزندش به تربیت اخلاقی و مسئولیتپذیری او نیز همت میگمارد، معلمان و مربیان نگاه انسانیتر به تربیت خواهند کرد، میان نهاد حکومت و خانواده به طور طبیعی همسویی و تعامل به وجود خواهد آمد و تربیت انسانی خلاق و نقاد و اخلاقی هدف نهایی خانه و مدرسه میشود، بچهها دیگر در خانه و مدرسه برای نمره و امتحان تحت فشار و استرس قرار نخواهند گرفت و محیط تربیت در خانه و مدرسه شوقانگیز و بانشاط میشود. برای این که کلی گویی نکرده باشم به یک مورد اشاره میکنم و میگذریم. اکنون در دورة ابتدایی درس دیکته وجود دارد و هر سال ارزشیابی هم میشود. این درس به بچهها فشار و استرس وارد میکند. بچهها درس را امروز میخوانند و شب باید مشق آن را بنویسند و فردا دیکتة آن را. دیکته در آن زمان برای بچهها تکلیف دشواری است و لو واژهها به نظر ساده باشند واژه هایی مثل کتاب و مدرسه و باران و نان و مادر و قلم و دفتر و انار و سیب. چرا که بچهها در حال یادگیری و تلوتلو خوردناند و ذهنیت درست و شفافی از نوشتن و واژه ها ندارند به خصوص که ساختار زبان فارسی هم پیچیده است. اگر ما فرآیند تحصیل را دستکم یک دورة 5 یا 9 یا 12 ساله در نظر بگیریم طبیعی است که بچهها اکثر واژه ها را به مرور زمان فرا میگیرند و دیگر نیازی نیست که واژهها را امروز درس بدهیم و فردا دیکته بگیریم که این فرآیند منجر به فشار و استرس میشود و فشار و استرس اساساً قدرت یادگیری را پایین میآورد و بیجهت بچه و خانواده و معلم را درگیر خود میکند. اما در خصوص واژههای نادر که در نوشتن آنها باید بیشتر دقت کرد مثل قریب و غریب و یا صواب و ثواب یا خوار و خار میتوان در پایان هر دوره تحصیلی جداگانه آموزش داد. اما از این مهمتر میتوان به جای درس دیکته، خواندن داستان و رمان را توصیه کرد. یعنی در دورة ابتدایی بچهها دویست سیصد داستان کوتاه بخوانند آن وقت هم با علاقه و نشاط درس خواندهاند هم مشکل دیکتهشان حل شده و کیست که نداند با خواندن داستان و رمان ذهن بچهها خلاق میشود و انشاءشان خوب میشود و حس زیباییشناسیشان پرورش پیدا میکند. یا به جای مشق شب، هنر خطاطی را فرا بگیرند، یعنی هر شب یک بیت شعر را زیبا بنویسند که هم خط شان زیبا شود هم یک هنر اصیل را فرا بگیرند و خط خوش به انضباط فکری و شخصیتی بچهها خیلی کمک میکند.
دوم این که افزون بر یک نهضت روشنگری، ما نیاز به یک نهضت اخلاقی داریم. امروزه به دلایل بسیار، که بحث از آن فرصت دیگری را میطلبد، جامعة ما گرفتار مسائل و چالشهای عمیق اخلاقی شده، آمار ناهنجاریهای اجتماعی این را میگوید. ما باید صادقانه از خود بپرسیم که چرا علیرغم این که حکومت اسلامی تشکیل دادیم و برای استقرار آن، این همه هزینههای مادی و معنوی دادیم و آن همه خونها و جانهای پاک برای آن فدا شدند و قرار بود از این رهگذر جامعة دینی و اخلاقی متعالی داشته باشیم، کارمان به اینجا کشیده است.
جامعة ما تا آنجا گرفتار مسائل بغرنج اخلاقی شده که آمار و اخبار اختلاسها و رانتخواریهای درشت، گویا امر معمول و طبیعی شده و دیگر حساسیتزا و تکاندهنده نیست.
این مسأله نیاز به بررسی و تحلیل دارد که چرا از یک سو آن همه در مدرسه و دانشگاه و صدا و سیما و ادارات و ارگانها، تعلیم و تبلیغ آموزههای دینی داریم و از دیگر سو جامعه تا این اندازه گرفتار مسائل و ناهنجاریهای اخلاقی و اجتماعی شده است. این مسأله از زوایای گوناگون قابل بررسی و تحلیل است که به نظرم یکی از مهمترین آن این است که حکومت بیشتر بر ظواهر دینداری تأکید کرده و از آسیبهای آن تغافل ورزیده. چرا که وقتی حکومت بر ظواهر دینداری تأکید کند و چون قدرت و اقتدار دارد مردم باید آرام آرام به آن ظاهرگرایی تن دهند و خود را به خاطر مناسبات شغلی و کاری خویش، سازگار و همراه با آن نشان دهند.
بنده 25 سال است که در این دیار دانشجوی فلسفهام ، چه بسیار دیدهام که اساتید فلسفه خلوت و جلوتشان متفاوت است، در جلسة غیررسمی و خصوصی، عمیقترین نقد و تحلیلها را به وضع موجود دارند اما در تریبون رسمی چیز دیگری میگویند. این دوگانگی و دوگانه زیستن باید برای حکومت و دولتمردان ما هشدار دهنده باشد.
وقتی استادان فلسفه که باید نماینده عقل و عقلانیت و حریت و تحریر حقیقت و آزاداندیشی باشند این گونه تن به دوگانگی میدهند از دیگران چه انتظاری میتوان داشت.
بنده همیشه از سر مطایبه به دوستان میگویم ما همه دوزیستیم. شما ببینید در این نشست ما داریم دربارة تعلیم و تربیت بحث میکنیم. بنده باید هزار و یک ملاحظه داشته باشم و مطالب را در ذهن و ضمیرم سانسور کنم که فردا برای مجلة شما مشکلی پیش نیاید. خب معلوم است که در این فضا نمیتوان تولید علم داشت. اساساً دانشگاه بدون استقلال علمی و فکری دانشگاه نیست. شما ببینید سرنوشت کرسیهای آزاداندیشی در این دیار چه شد با این که مسئولین ارشد نظام جمهوری اسلامی آن همه روی آن تأکید نمودند. غرض این که وقتی حکومت با اقتدار خود فقط به ظواهر دینی تأکید کرد لاجرم جامعه از اخلاق و معنویت تهی میشود.
به نظر میرسد بدون اخلاق نه کار فرهنگ و آموزش و دین به سامان میرسد نه کار اقتصاد و سیاست و قانون. برای این که اخلاق و اخلاقی زیستن در جامعه ما احیا شود و استقرار یابد ما مجدانه باید به دنبال پارادایم و الگوی اخلاقی جدیدی باشیم. اکنون چه در تعلیم وتربیت، چه در استخدام و گزینش نیرو شرط و پیش شرط اصلی ما این است که فرد فیالمثل به جمهوری اسلامی اعتقاد داشته باشد. طبق این شرط هر که با ما نیست برماست. حکومت توجه به این مسأله ندارد که چون قدرت و اقتدار دارد این شرط یا پیششرط جامعه را به دوگانگی و نفاق سوق میدهد. چرا که اگر فرد این پیششرط را نپذیرد از کار و شغل و ادامه تحصیل ممکن است محروم شود. به نظرم باید الگوی اخلاقی ما در خانه و مدرسه تغییر پیدا کند. در تعلیم و تربیت شایسته است که از عامترین و جهانیترین اصول اخلاقی شروع کنیم که به نظر میرسد قاعده زرین اخلاق میباشد یعنی با دیگران چنان رفتار کن که خوش داری با تو رفتار شود. و بعد ارزشهای اخلاقی ادیان و بعد اسلام و سپس جمهوری اسلامی را آموزش داد. یا در استخدام و گزینش نیرو نخست ارزشهای انسانی و وجدان کار و تخصص و اعتقاد به اسلام را لحاظ کنیم و سپس اعتقاد به جمهوری اسلامی را.
منبع: مجله چشم انداز ایران شماره 90- اسفند 93 و فروردین 94
نظرات بینندگان
بسیار مقاله فاضلانه ای بود. مشلات ما معلمان تنها به دغدغه های مالی خلاصه نمی شود بلکه غلبه فضای به شدت ایدئولوژیک نیز از مشکلات ما است. بنده به وجود اینکه بارها پیشنهادهایی برای کار در قسمتهایی در همین آموزش و پرورش خودمان داشته ام به دلیل همین فضا صلاحیتم تأیید نشده. البته این مهم نیست مهم این است که این فضا نمی گذارد تحولی واقعی در آموزش و پرورش انجام شود. دقت کنید که برای کلاسهای ضمن خدمت مه بیشتر به تدریس مطالب ایدئولوژیک خلاصه می شوند بیش از مدرک تحصیلی و توانایی شخصی شما ارزش قائل هستند
خدا پشت و پناهتان
سند تحول بنیادین را که بنگریم بسیاری از بندهای آن شبیه به موعظه و پند و رویا پردازی های آرمانگرایانه داردتا به یک سند علمی. البته در فضایی که بسیاری از افراد تحصیلکرده قادر به تحصیل پستهای مدیریتی نیستد زیرا آیینه تمام نمای فضای ایدئولوژیک حاکم نیستند و برخی با دادن رنگ و لعابی ایدئولوژیک به قامت ناموزونشان سطوح رده بالای مدیریتی را اشغال می کنند چه تحولی را می توانیم انتظار داشته باشیم؟؟
خاک پای فرهنگیان ایثار گر جانباز محمود سایش