نقد و بررسی کتاب «ایدئولوژی و ساز و برگ های ایدئولوژیک دولت» نوشته لویی آلتوسر، ترجمه روزبه صدر آرا، نشر چشمه، 1387
شهرت لویی آلتوسر (1918- 1990) فیلسوف پرآوازة فرانسوی، بیشتر به دلیل خوانش ساختارگرایانة او از برخی از آثار مارکس است. خوانشی که کنش گران اجتماعی را به روابط تولیدی و یا روابط اجتماعی، سیاسی یا ایدئولوژیک فرو میکاهد. چنان که میگوید:
« ساختار روابط تولیدی، جایگاه ها و کارکردهایی را که عاملان تولید اشغال میکنند و میپذیرند، تعیین میکنند. این تولید کنندگان چیزی نیستند جز اشغال کنندگان این جایگاه ها؛ و تا زمانی که از عهدة کارکردهای تولیدیشان برآیند این جایگاه ها را در اختیار دارند. پس عاملان راستین نه این اشغال کنندگانِ جایگاه های تولیدی یا مجریان کارکردها... بلکه روابط تولیدی (و روابط اجتماعی، سیاسی یا ایدئولوژیک میباشند»(1)
اختصاص این مقاله به آلتوسر صرفاً به دلیل نقد نگرش ساختارگرایانة وی نیست، بلکه در وهلة اول او را به عنوان فیلسوف منتقد سرمایهداری مورد توجه قرار خواهیم داد و دیگر آنکه از نظر این متن نگرش ساختاری او میدان مناسبی است برای آزمودن نگرش «هستیِ اجتماعی ـ انضمامیِ انسان ـ در ـ جهان»؛ دیدگاهی که در دو مقالة پیشین، تا حدی با آن آشنا شدهایم(2).
باری، آلتوسر همچون تمامی مارکسیستها، دولت های جوامع سرمایهداری را دولت هایی سرکوبگر و حامی طبقة مسلط میداند: «دولت، بیش از هر چیز، چیزی است که مارکسیستهای کلاسیک آن را سازوبرگ دولت نامیدهاند» (ص31). و بلافاصله منظور از «سازوبرگ» را روشن میکند: «پلیس، دادگاه ها، زندان ها» (همان جا)؛ هرچند که معتقد است «هنگامی که پلیس و نهادها و مؤسسات فرعی و اصلیِ آن تحت تأثیر رخدادها زمین گیر میشوند، ارتش بلاواسطه به مثابه نیروی سرکوبگرِ تکمیل کننده، در وهلة نهایی مداخله میکند... دولت شامل رئیس حکومت، هیئت حاکمه و اداراتی میشود که در رأس این مجموعه قرار دارند» (همان جا).
بنابراین از نظر وی دولتِ سرمایهداری به دلیل ذات مدیریت طبقاتیِ جامعه، سرکوبگر و امنیتی میگردد و همین امر ثابت میکند که علی رغم ادعای بورژوازی، نظام های سرمایهداری قادرند به شیوهای غیر از دموکراسیِ پارلمانی مدیریت شوند. چنانچه آلتوسر میگوید: «تاریخ، در دورة متأخر بازنمایانندة آن است که بورژوازی به خوبی توانسته و میتواند خود را با سازوبرگ های ایدئولوژیِ دولتِ سیاسیِ دیگری به غیر از دموکراسی پارلمانی وفق دهد» (ص 47). شیوهای که قادر است به یاری سازوبرگهایاش به جای رعایت حقوق دموکراتیک شهروندان، با ظاهری کاملاً حقبهجانب به سرکوب آنها بپردازد. چنین دولتی قطعاً غاصب قدرت سیاسی و غارتگر ثروت همگانی است. به هر حال آلتوسر به دلیل نگرش مارکسیستیِ خود معتقد است که «دولت و سازوبرگ های [آن]، تنها از دیدگاه مبارزة طبقاتی و به مثابه سازوبرگ مبارزة طبقاتی، سازوبرگ مهیا کنندة اعمال قهر طبقاتی و ضامن شرایط بهرهکشی و باز تولید این بهرهکشی معنا دارند. اما مبارزة طبقاتی بدون طبقات آشتی ناپذیر وجود ندارد.حرف زدن دربارة مبارزة طبقاتیِ طبقة حاکم همانا حرف زدن از مقاومت، شورش و مبارزة طبقاتیِ طبقة تحت سلطه است» (ص 83). به بیانی ما با رابطهای دیالکتیکی بین دولت طبقاتی و مبارزة طبقاتی مواجه هستیم.
از چنین دیدگاهی احتمالاً میتوان تمامی اعمال قهرآمیز و خشنِ غالب بر رفتار بین افراد جامعه را هم ناشی از نظام طبقاتیِ جهان سرمایهداری دانست. شاید چنین ادعایی به نظر غریب رسد اما چنانکه خواهیم دید آلتوسر بر این باور است که از طریق سازوبرگ های ایدئولوژیک دولت (سیاسی، خبری ـ رسانهای، فرهنگی، آموزشی، دینی، خانواده) و در نتیجه به کار افتادن چرخة «لیاقت پروری» و «نقش»های مرتبط با آن، سامانة جایگاهی ـ رفتاریِ طبقاتی و قهرآمیزِ جوامع سرمایهداری، تولید و بازتولید میگردند. به عنوان مثال او دربارة سازوبرگ ایدئولوژیک خبری ـ رسانهای بر این باور است که دولت «ازطریق مطبوعات، و رادیوـ تلویزیون، روزانه مقادیری ملیگرایی، نژاد پرستی و ... ، به خورد شهروندان میدهد» (ص 48).
پس چنانچه میبینیم، آلتوسر علاوه بر تشخیص سازوبرگ های سرکوبگرانة دولت(پلیس، دادگاه ها، زندان و ارتش)، افشاءگر سازوبرگهای ایدئولوژیکی دولت نیز هست؛ که کارکرد و اهداف شان را بازتولید مناسبات تولیدِ بهرهکشانة سرمایهداری میداند (صص 42، 48). او میگوید:«هر گروهی که قدم در این راه میگذارد، عملاً دارندة همان ایدئولوژییی است که با نقش او در جامعه طبقاتی تناسب دارد: [به عنوان مثال] نقش فرد استثمار شده (صاحب وجدان حرفهای، اخلاقی،...)، نقش عامل استثمار (که باید بتواند به کارگران دستور دهد و با آنها حرف بزند و این همان روابط انسانی است)، نقش عاملان سرکوب (که باید بتوانند فرمان دهند و بی اما و اگر دیگران را فرمانبر سازند و یا در لفظ پردازیهای عوامگرانة سیاستمدارانه، دستی قوی داشته باشند)، و یا نقش عاملان حرفهای ایدئولوژی (که باید بتوانند با هر فرد با احترام، یعنی با تحقیر، تهدید و تحمیق شایستة او، رفتار نمایند و این رفتار را با بزک اخلاق، فضیلت، تعالی،... بیارایند)» (ص 50، تأکید از من است).
اما ناگفته نماند که از نظر آلتوسر آنچه شاهرگِ سازوبرگهای ایدئولوژیکیِ دولت به شمار میآید، «سازوبرگ نظام آموزشی» (مدرسه) است. در اظهار نظری قابل تأمل وی بر این باور است که بورژوازی پس از پیروزیاش بر ساختار سیاسی ـ ایدئولوژیکیِ پیش از خود، قادر شد در اختفا سازوبرگ ایدئولوژیک آموزشی (مدرسه) را جایگزین سازوبرگ ایدئولوژیک سیاسیِ دموکراتیک و پارلمانیای کند که وی را به قدرت رسانده بود: «بورژوازی میکوشد به خود و به طبقاتِ تحتِ استثمار القاء کند و چنین بنماید که سازوبرگ ایدئولوژی دولتِ غالب در نظام های اجتماعیِ سرمایهداری، نه مدرسه بلکه سازوبرگِ ایدئولوژیِ سیاسی، یعنی سامانة دموکراسیِ پارلمانیِ برخاسته از انتخابات همگانی و مبارزات حزبی است» (ص46). به گفتة آلتوسر کودکانِ تمامی طبقات اجتماعی از مهد کودک به بعد تحت سیطرة نظام آموزشی قرار دارند، تا از این راه «لیاقت» های جامعة سرمایهداری را به خورد کودک دهند (صص 26، 27، 49). چنانچه صراحتاً میگوید: «حوالی شانزده سالگی، بخش عظیمی از کودکان از چرخة آموزش به حوزه تولید پرتاب میشوند: اینها کارگران و خُرده دهقانان هستند، بخش دیگری از نوجوانانِ آموزش دیده (ویا محصل) راه خود را پی میگیرند و با نیمچه پیشرفتی از پا مینشینند و جایگاه های خدمة حقیر و متوسطِ دولت، کارمندان، تکنسینهای خُرد و متوسط و پیشههای خردهبورژوازی از هر نوعش را اشغال میکنند. بخش آخر، پایان راه را درمینوردند و به میان مایگیِ روشنفکرانه تن میدهند و یا مغز متفکر کار جمعی میشوند؛ و به علاوه، عاملان بهرهکشی (سرمایهداران، مدیران)، عاملان سرکوبگری (نظامیان، مأموران پلیس، سیاستمداران، کارمندان بلند پایه و غیره) و عاملان حرفهای ایدئولوژی (یعنی مبلغان...) نیز در این چرخه وجود دارند» (ص 49).
وانگهی به باور آلتوسر سازوکار جامعة سرمایهداری حکم میکند که دولت، وظایف پیشین کلیسا را به «مدرسه» محول کند (ص51). و یا حتا دوگانة «خانواده ـ مدرسه» را جایگزین «خانواده ـ کلیسا» کند (صص 47، 52)؛ بر این اساس میبایست کارکرد مراکز مشاوره درمانیهای متعدد (خانواده، ازدواج، تربیتی و غیره) و نیز برنامههای رادیو ـ تلویزیونیِ «مشاور خانواده» را هم در کنار سیستم «لیاقت»پروریِ نظام آموزشیِ مدارس قرار داد تا بدین ترتیب به اقتضای زمانه وظیفة هدایتگریِ کلیسا (بخوانیدش کنترل و نظارت افراد جامعه) به «مدرسه ـ خانواده» محول گردد.
با توجه به آنچه تا کنون گفته شد، به راحتی میتوان دید که کلیة وظایفی که دولت چه از طریق سازوبرگِ سرکوبگری (پلیس و...)، و چه از طریق سازوبرگ های ایدئولوژیکیِ قلمروهای متفاوت (خانواده، سیاسی، فرهنگی و ...) به خود اختصاص داده است در قلمروی عمومی رخ میدهد؛ و این بدین معنی است که دولتِ سرمایهداری، تفکیک بین قلمرو خصوصی و قلمرو عمومی را برهم زده است. آلتوسر ضمن آنکه بخش اعظم سازوبرگ های ایدئولوژیکی دولت (همچون کلیساها، احزاب، سندیکاها، خانوادهها، برخی از مدارس، غالب روزنامهها، تشکلهای فرهنگی و...) را متعلق به قلمرو خصوصی میداند، میپرسد: «به چه حقی ما نهادهایی را که غالباً دارای ویژگی عمومی نبوده، بلکه اساساً خصوصی هستند، به عنوان سازوبرگ های ایدئولوژیک دولت در نظر میگیریم؟» (ص38).
او برای پاسخ، به سراغ این نظریة گرامشی میرود که: «تفکیک میان حوزة عمومی و خصوصی، یک تفکیک داخلیِ قانون بورژوایی است و تنها در حوزههای وابسته به آن، که این قانون در آنها قدرتش را به کار میگیرد، اعتبار دارد» (همان جا). اما نتیجهای که آلتوسر میگیرد بسیار جالب است او میگوید: «حوزة دولت، در قانون نمیگنجد، زیرا این حوزه فراقانونی است: دولت که دولت طبقة سلطهگر است نه عمومی است و نه خصوصی بلکه خود شرط لازم و ضروری هر نوع تفکیک میان امر عمومی و امر خصوصی است» (همانجا، تأکید از من است). بنا بر استدلال آلتوسر، آنچه سبب میشود تا وضعیت «فراقانونی» دولت، از نگاه افراد جامعه پنهان بماند و یا بدیهی و عادی جلوهگر شود، کارکرد سازوبرگهای ایدئولوژیک دولت، و به خصوص سازوبرگ ایدئولوژیکیِ آموزشی است که دولت کل این قلمرو را به مثابه «بازشناسیِ» چگونگی خوانش اعمال و وظایفاش به تصرف خود در آورده است.
اما آیا حقیقتاً دولت میتواند علی رغمِ تصرف سرکوبگرانة قلمروهای خصوصی و عمومی و نیز تحریف در معنای «همگانیِ» متعلق به قلمرو عمومی، بر شعور اجتماعی افرادِ جامعه پرده کشد!؟ از نظر این متن ، «شعور اجتماعی» میتواند همان شکایات و نارضایتیهایی باشد که والدین از محتوای آموزشی ـ پرورشی و یا ساختار «مدرک گرای»نظام آموزشی دارند. با طرح این پرسش به بخش اصلی مقاله میرسیم.
آزمون در میدان ساختارگرایانة آلتوسر
اساسیترین ایرادی که به نگرش آلتوسر وارد میشود، در واقع همان اندیشهای است که به واسطهاش، فلسفة انتقادیِ او برپا میشود: حل و ناپدید شدن کنش گران اجتماعی در روابط تولیدیِ ساختارهای جامعه سرمایهداری؛ به بیانی ساده، انحلال قدرت فاعلیِ انسان به واسطة قالبها و نقشهایی که ساختار اجتماعیِ سرمایهداری برای بازتولید فرایند بهرهکشی برپا میسازد. به عنوان مثال دیدیم که چگونه آلتوسر در حرکتی تک ساحتی، قلمرو آموزش (مدرسه ـ دانشگاه) را در مقام کارگزار ایدئولوژیک دولت، یک سره به عنوان قلمرویی ضد آگاهی و نیز ضد آزاد سازی، شناسایی کرد و متأسفانه با این عمل به طرز جبران ناپذیری مجبور به نادیده گرفتن هستیِ اجتماعیِ نظام آموزشیئی شد که خواهی نخواهی به مرور زمان، (به دلیل همان پایههای اجتماعی و تعاملاتیاش،) تبدیل به نیرویی انتقادی بر علیه سلطه هیئت حاکمه میگردد. اما افسوس که آلتوسر به دلیل نگرش ساختارگرایانه و تک ساحتی خود چنین نیرویی را در پس عبارت «سازوبرگ ایدئولوژیک دولت» به مرتبهای مزدور و جیره خوار دولت تنزل داد. به عنوان مثال او معتقد است که «هر چند مدرسه (و نیز سایر نهادهای دولت مثل کلیسا و سازوبرگ های دیگر مثل ارتش) محل آموزش لیاقتهاست، اما این آموزش در شکلهایی است که پروسة فرمانبرداری از ایدئولوژی غالب یا تسلط بر پراتیک این ایدئولوژی را تحقق بخشد... بازتولید نیروی کار، به مثابه شرط لازم و ضروری نه تنها بازتولید تخصص نیروی کار بلکه بازتولید فرمانبری این نیروی کار از ایدئولوژی غالب یا عملگریِ این ایدئولوژی نیز هست» (ص 27 ، تأکید از من است).
اگر آن گونه که آلتوسر باور دارد، ساختار آموزشی قادر به بازتولید «فرمانبری» است، پس شورش ها و مقاومت هایی را که به مثابه یار دیالکتیکیِ «مبارزة طبقاتیِ طبقه حاکم» جلوه گر میشوند (ص 83)، چگونه باید توجیه کرد؟ اصلاً شاید مناسبتر باشد این گونه بگوئیم که اگر تصرف قلمروی خصوصی و عمومی از سوی دولت و در نتیجه در بند کردن قلمروهای آموزشی، خبری ـ رسانهای و...، به واسطة کنترل و نظارت دولت موفق از آب میآید، دیگر چه نیازی به استفادة دولت از سازوبرگ سرکوبگرایانهاش (پلیس، و...) است!؟ وانگهی اگر مطابق تصویر جبرگرایانة آلتوسر، در پایان مسیر آموزش، روشنفکران به میانمایگی تن میدهند (ص 49)، دست کم میتوان پرسید که خودِ آلتوسری که در مقام روشنفکرِ منتقدِ دولت، به تحلیل از جامعه سرمایهداری دست زده است، سر و کلهاش از کجا پیدا شده است!؟
بنابراین چنانچه میبینیم علارغم تلاش ساختار سرکوبگرایانة سرمایهداری (که آلتوسر به نحو عالی ترسیماش کرده است)، هنوز امکان و توان کنش گر اجتماعی بودن وجود دارد. چرا که هنوز «مقاومت» به عنوان عنصری فعال در غیاب آزادی وجود دارد. به بیانی دیگر ، بر خلاف اعتقاد آلتوسر (همچنان که دیدیم) ساختارها همچنان از قدرت به بند کشیدن روح و ذهن انسانها ناتوانند. زیرا هستیِ اجتماعی ـ انضمامیِ انسان ـ در ـ جهان، از انسان ها موجوداتی چند ساحتی میسازد. شاید سرمایهداری بتواند روح و ذهن او را بیمار و نابه هنجار سازد، اما ناتوان از کنش هرگز! حتا اگر این کنش، کنشی منفعلانه و برعلیه کرامت و آزادیِ خود باشد!
باری، احتمالاً آنچه سبب شده است تا آلتوسر این چنین گرفتار نگرش تک ساحتی نسبت به ساختارهای فرهنگی، اجتماعی، آموزشی و... جامعة سرمایهداری گردد، نگرش غلط و ضد مارکسی او به رابطة ایدئولوژی و شرایط هستی است. از نظر مارکسِ دست نوشتهها «آنچه در بازنماییِ تخیلی جهان ـ و در نتیجه در هر ایدئولوژی ـ بازتاب مییابد، همان شرایط هستی انسانها و به عبارت دیگر جهان واقعیشان است» (ص 59، تأکید از من است). حال آنکه از نظر آلتوسر: «آنچه که انسان ها در ایدئولوژی برای خود بازنمایی میکنند، شرایط واقعی هستیشان و جهان واقعیشان نیست، بلکه فراتر از آن، رابطة آنها با این شرایط هستیشان است که در ایدئولوژی بازنمایی میشود» (صص59،60، تآکید از من است).
به واقع ، اتفاق عجیب و غریبی که در نگرش آلتوسر افتاده، این است که وی همان گونه که میبینیم (ومعلوم نیست به چه دلیل) بین انسان و شرایط هستیاش فاصله انداخته است! و از این رو متأسفانه قادر نیست ببیند که «رابطهمندیِ» انسان، همچون مکانمندی و یا تاریخمندی و یا زمانمندی، وضعیتی هستیشناختی برای انسان دارد. به بیانی ، «رابطه» ی انسان با چیزها، وضعیتی علاوه و یا اضافه شده برای انسان ندارد که بین او و شرایط هستیاش واقع گردد؛ بلکه اصلاً و اساساً متعلق به نحوة هستیِ انسان ـ در ـ جهان است: نحوهای که انضمامی و اجتماعی است، به طوری که انسان به لحاظ هستیشناختی همواره در ارتباط با چیزها به سر میبرد. این وضعیتِ ارتباطی، به عنوان مثال همچون امکان «دیدن» یا «شنیدن» منفک از نحوة انسان بودن در ـ جهان نیست. دیدن یا شنیدنی که نمیتواند منفک از «بدنمند» بودنِ انسان و نیز «در ـ جهان ـ بودن» انسان باشد. بنابراین همچنان که مارکس جوان (دست نوشتهها) هم درست دیده است، انفکاکی بین شرایط هستیِ انسان، بازنماییِ تخیلی، و هستی واقعی وجود ندارد. بنابراین «در ـ رابطة» انسان و «شرایط هستی»اش (که هر دو منضم به وضعیت هستیشناختی و اجتماعی انسان هستند) چیزی به جز وضعیت ارتباطیِ انسان و نیز شرایط هستیشناسانة او وجود ندارد.
از سویی دیگر، اگر آلتوسر هم همچون مارکس به «هستی اجتماعی» و نیز اجتماعی بودن شرایط و مناسبات تولید توجه نشان میداد، این گونه تک ساحتانه به بزرگ نمایی بیش از اندازة دوگانة «خانواده ـ مدرسه» نیاز پیدا نمیکرد. درست است که همان گونه که آلتوسر هم نشان داده، ساختار طبقاتی و سرکوبگر سرمایهداری به لحاظ کنترل و نظارت، روی ساختارهای ایدئولوژیکیِ نظام آموزشی و خانواده تأکیدی به خصوص دارد، اما همان گونه که مارکس هم پیشتر نشان داده، به دلیل اجتماعی بودن شرایط و مناسبات تولید، بهرهکشی از کار زنان (و کودکان) به ساختار زدایی از روحیة «فرمانبری» و انضباط «پدرسالارانه» دامن زده است. چنانچه در مانیفست میخوانیم:
«هرچه صنعت جدید رشد بیشتری مییابد، به همان اندازه کار زنان بیشتر جایگزین کار مردان میشود. دیگر اختلاف سن و جنسیت در مورد طبقة کارگر اعتبار اجتماعی بارزی محسوب نمیشود. همه ابزار کار هستند...هرچه صنعت جدید، پیوندهای خانوادگی پرولترها را بیشتر از هم میگسلد و کودکان آنها را به متاع سادة تجاری و ابزارهای کار تبدیل میکند، خزعبلات بورژوایی دربارة خانواده و تعلیم و تربیت و همبستگی مقدس والدین و فرزندان تهوع آورتر میشود...کمونیستها دخالت جامعه را در امر تعلیم و تربیت از خود اختراع نکردهاند، فقط میکوشند خصلت این دخالت را دگرگون سازند و تعلیم و تربیت را از زیر نفوذ طبقة حاکم رهایی بخشند...»(3)
اما شگفت اینجاست که آلتوسر زمانی این مقاله را نوشته است (1969) که جنبش دانشجویی ماه مه سال 1968 اتفاق افتاده بود. جنبشی که بیش از هر چیز مُهر ضدیت با دولت و ساختارشکنیِ روحیة سلسله مراتبی و پدرسالارانة نظام آموزشی (دانشگاه ها)، و نیز خانواده را بر خود داشته است. و نکتة جالب تر اینکه این جنبش از فرانسه یعنی سرزمینی که آلتوسر در آن میزیسته برخاسته است! به هرحال اگر مقالة آلتوسر پیش از جنبش نوشته شده بود، تز سرسختانة آلتوسر در خصوص تبعیت ایدئولوژیکی از ساختارهای فرهنگی، آموزشی و...، در نهایت به منزلة تخیلی فارنهایتی تلقی میشد، اما نوشتن آن بدین ترتیب آن هم یکسال پس از جنبش، تنها سرباز زدن آلتوسر را از پذیرش واقعیت اجتماعی و پارادوکسیکالِ نحوة تولید در جهان مدرنِ سرمایهداری نشان میدهد. و عجب آنکه او با نادیده گرفتن هستیِ اجتماعی ـ انضمامیِ کنشهای فردی در همان مسیری حرکت میکند که نظام سرمایهداری خواهان آن است: القای اقتدارآمیز و بیچون و چرای ساختارهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، آموزشیِ برخاسته از نظامهای سرمایهداری؛ که به مثابه تقدیری نازل شده از عالم غیب مُهر تمامیت خود را در تعیین «نقش»ها و «جایگاه»ها زده است. و این در حالیاست که نظام سرمایهداری و دولت های اقتدارگرا، همواره در صدد ناچیز شمردن و یا تحریف کنشهای مقاومتیاند که از سوی کنشگران اجتماعیِ تحتِ فشار نسبت به نقشها و جایگاههایشان در ـ جامعه بروز میکند. یعنی دقیقاً مقاومت در برابر همان تزی که متأسفانه آلتوسر هم به نوعی آنرا نادانسته به سود سرمایهداری و دولتهای خودکامه پیش میبرد.
کلام آخر
باری، ابطال نظریة «فرمانبرسازیِ ایدئولوژیکِ» آلتوسری، امروزه کار چندان غریبی نیست. خصوصاً وقتی نظام های سرمایهداریِ اخیر (نئولیبرالیستی) تداوم خود را در آشفته سازیهای به نسبت جنگی و نیمه جنگی سراسر جهان میبیند. اگر در دورانِ «دولتهای رفاه»، سندیکاها و احزاب کارگری تا حدی عهدهدار ایجاد تعادل و تداوم نظام سرمایهداری بودند، امروزه به دلیل ساختار آشوبزدة نئولیبرالیستیِ جهان، آنچه به تداوم این ساختار یاری میرساند، سلسلهای از فسادها و تبهگنیهاست. به بیانی هم اکنون فرمان بزرگ سرمایهداریِ نئولیبرالیستی، نه تنها نافرمانی دولت ها از نظم و قانونی است که بر اساس مقاومت های شهروندان، پیشترها با شاخص هایی دموکراتیک و نیمچه دموکراتیک به دست آمده بود، بلکه نافرمانی به طور عام است و از این روست که دولتهای اقتدارگرا لاجرم به دولتهایی مافیایی تبدیل میشوند و اقتصادی تبهگن را چاشنی ترور و سرکوب ماهیتی خود میکنند.
به هرحال واقعیت این است که فراتر از نظر آلتوسر، صرفاً این ساختارهای ایدئولوژیک آموزشی، خبری ـ رسانهای نیست که دستاندرکارِ بازتولید نظام سرمایهداری است، بلکه ناامنی در همة اشکالش (اجتماعی، سیاسی، شغلی، اقتصادی) ، فقر و خشونت از یک سو و فساد و تبهگنیِ دولتها از سوی دیگر هم، شرایط بازتولید نظام سرمایهداریِ نئولیبرالیستی را فراهم میکند. شاید لازم باشد چشم بگشاییم و ببینیم که سرمایهداریِ اخیر در مواردی آشکار و نیز در قالب دولتهای اقتدارگرا چنان وقیح و به لحاظ فرهنگ پوپولیستی چنان نازل و مبتنی بر لمپنیسم عمل میکند که نیازی به صرف وقت و انرژی برای بازتولید خود به شیوة «آکادمیک» نمیبیند! که مسلماً این شدت سرکوبِ عریان، تنها میتواند نشانة «مقاومتی گسترده»باشد. مقاومتی که با مطالبات متفاوت شهروندی در سراسر جهان، گویاترین برملاکنندة سرکوب و فساد جهانی است.
این مطلب نخست در مجله جهان کتاب شماره 251 ـ 252 ، فروردین ـ اردیبهشت 1389منتشر و برای باز انتشار به سایت «انسان شناسی و فرهنگ» ارائه شده است.
1) لویی آلتوسر، نقل از کتاب نظریة جامعه شناسی در دوران معاصر، تالیف جورج ریتزر، ترجمه محسن ثلاثی ، انتشارات علمی، 1374ص 218
2) زهره روحی:« سرشت اجتماعی و حقوق اجتماعی، ش247-246، جهان کتاب» ؛ « هایدگر و همگنان، ش249- 248 ، جهان کتاب»
3) کارل مارکس، فردریک انگلس، مانیفست کمونیست، در «لئوپانیچ، کالین لیز: مانیفست پس از 150سال» ترجمه حسن مرتضوی و محمود عبادیان انتشارات آگه، 1380، صص 285، 297،298
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.