در محفل اُنسی با تعدادی از دبیران بازنشسته گرمِ صحبت بودیم .
مجلس بسیار گرم و دوستانه ای بود با یک رنگیِ مثال زدنی .
درست ده نفر بودیم که هر یک پس از سی سال خدمت باز نشسته شده بودند و مدتی نیز که نمی خواستند از محیط تعلیم و تربیت کنار بروند ، بدون آن که نیاز مادّی داشته باشند و یا حرصِ مال دنیا را بِخورند ، سال ها با عنوان دبیر حق التدریس هم به تعلیم و تربیت مشغول بوده اند .
یکی از همکار های قدیمی به نام آقای ابراهیمی می گفت : سابقه یِ آدم سازی این مجموعه قریب به سه قرن است ، می دانید یعنی چه ؟ یعنی دنیایی از تجربه در تربیت انسان که در آخر ، هر معلمی به این نتیجه می رسد که مدرسه آیینه یِ بزرگی از نوع آیینه یِ کوچک خانواده است و روان ساز و جریان انداز برای پیوستن از رودخانه به دریا که فقط با محبّت امکان پذیر است نه با خشونت .
آقای پاشا زاده گفت : الحق و وَالانصاف راست می گویی ؛ مرا در اوّل خدمتم به دبیرستانی اعزام داشتند نزدیکی کشتارگاه که بیشتر دانش آموزانش بعد از ظهرها در قصّاب خانه ، به قصّاب ها در کندن پوست گوسفند ها و بزها کمک می کردند .
تصوّرِ من این بود اگر با آنها قصّاب گونه برخورد نکنم نمی توانم دبیرِ موّفقی باشم .
با این باور در اوّلین کلاس شلوغی که در اوّلین روز رفتم ؛ دانش آموزی را زدم و همین باعث شد بیشتر از دو ماه در آن مدرسه نتوانم کار کنم و مجبور به تغییر محل تدریسم شدم .
در دفتر مدرسه موضوع را با یکی از دبیرانِ با تجربه مطرح کردم .
پرسید چرا دانش آموز را زدی ؟
گفتم : شلوغ می کرد . خواستم از کلاس بیرون بِرود ، نرفت زدمش .
گفت : همین اتّفاق عیناَ برای من هم افتاد ، ولی من نزدمش وقتی که گفتم بیرون برود جواب داد نمی روم .
گفتم ؛ خوب نمی روی بِنشین .
همان دانش آموزها اکنون یک به یک دوستان من هستند و هیچ ساعتی غیر از توجّه به تدریسم حرکت دیگری از آنها نمی بینم .
آقای ادیب یکی دیگر از همکارها گفت : آموزش و پرورش در کشور ما چه اتّفاق هایی را پشت سر گذاشته است مثلاً در یک دوره ای که خشونت در آن باب شده بود ؛ نماینده یِ دولت در کلاسِ یک دبیر ادبیات نشسته بود و ایشان این بیت از حافظ بزرگوار را معنی می کردند ( رضا به داده بده از جبین گِرِه بگشا - که بر من و تو درِ اختیار نگشوده ست ) نماینده یِ دولت گفته بود : این رضا به داده بده ممکن است به گوش قبله عالم برسد و روزگارِ مرا سیاه کند ؛ این کلمه یِ رضا را از مصراع اوّل بر دار و بعد تدریس کن .
دبیر ادبیات گفته بود : رضا را بردارم ، چه به جایش بگذارم ؟
مامور دولت جواب داده بود : چه می دانم ، بگذار « حسن » ؛ از قضا اسم خود مامور دولت « حسن » بود و دبیر ادبیات با خوشحالی بیت مذکور را اوّل این گونه خوانده و سپس معنی کرده بود ( حسن به داده بده از جبین گره بگشا - که بر من و تو درِ اختیار نگشوده ست ) .
آقای ادیب اضافه کرد هم اکنون که وزیر محترم آموزش و پرورش اراده کرده اند در مدارس و کلاس ها پلیس بِگُمارند تا بر چگونگیِ رفتار دانش آموزان و نحوه یِ تدریس دبیران نظارت کافی اِعمال شود پیشنهاد می کنم پیشا پیش هیئتی را ماموریت دهند تا آنها مشخّص کنند زمانی که دبیران محترم ریاضیّات واژه یِ « کُسینوس » را تدریس می فرمایند چه تدبیری بیَندیشند تا خدای ناکرده ، زبانم لال اتّفاق مشابهی رُخ ندهد ، هنجاری شکسته نشود و وَصله ای به شئونات نیز همچنین ، تا وفاداریِ جناب وزیر به فرماندهِ خود در خدمتِ مقدّسِ سربازی پرسش زا و تردید بر انگیز نباشد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
آن چنان دود سیگار بر سراسر این جامعه مسلط شده که میتوان از ایران به عنوان جامعهای دچار جنون سیگار نام برد. این جنون البته در برخی شهرها همچون تهران وخیمتر و شدیدتر است.
در خیابان کمتر جایی است که بوی سیگار مشام انسانی که در جست و جوی زندگی سالم است را نیازارد. فضای اجتماعی آن چنان در تصرف دود و بوی زنندهی سیگار است که بهراحتی و در کمال امنیت خاطر نمیتوان مسیری را برای پیادهروی یافت که در آن، بو و دود سیگار نفر جلویی یا پشتسری تو را آرام بگذارد.
دیگر همه، همهجا سیگار میکشند: کودک و پیر، زن و مرد، دختربچه و پسربچه سیگار میکشند.
در پارک نه تنها تقریباً هیچ صندلی را نمیتوان یافت که نشستن بر آن تو را از دود و بوی سیگار در امان بدارد، بلکه فضای پارکها و گاه خیابانها مملو از بوی ناخوشایند حشیش و گُل و سایر علفهای مخدرِ بدبو هستند.
کار بهجایی رسیده که در مطب دندانپزشکی، آقای دندانپزشک در میانهی کار به اتاق آشپزخانه میرود و با دستان لرزانش سیگار میکشد و دوداندود و بوآلود به مطب بازمیگردد!
در ترهبارِ مسقف محله، صندوقدار و مسئول کار سیگار میکشند و هنگامی که خیلی محترمانه از او میخواهی که هوای فضای بسته را آلودهی دود و بوی سیگار نکند، نمیپذیرد و سیگارش را خاموش نمیکند و تازه به تو با لحنی اندرزگونه میگوید: « سخت میگیری و زود میمیری! » منهم به او میگویم: « اتفاقاً من تو را منع میکنم که زودتر نمیری! »
وقتی که یکبار دعوت به سخنرانی شدم تا در مدرسهای در جنوب تهران درخصوص خطرات کشیدن سیگار صحبت کنم و به بچههای دورهی متوسطه ی اول گفتم که با کشیدن هر یک نخ سیگار، ٢٠ دقیقه از عمرشان کوتاهتر میشود، پچپچ کنان در مقام عدم پذیرش سخن من پاسخ دادند که : « ٢٠ دقیقه که زیاد نیست! ».
وقتیکه کارکنان نانواییها در حین کار و در فرآیند نانپختن سیگار میکشند و خمیر نان و خود نان را در تنور یا ماشین نانپزی آغشته به دود و آلوده به سم نیکوتین میکنند و اعتراض تو را نمیپذیرند و میگویند اگر ناراحتی برو جایی دیگر .
وقتیکه ساکنان آپارتمان توی ساختمان سیگار میکشند و بو و دود آن را به سوی منزل تو هدایت میکنند و به درخواست و خواهش محترمانهی تو برای سیگارنکشیدن در راهرو و راهپله وقعی نمینهند، و رانندهی تاکسی و رانندهی اتوبوس برونشهری و صاحب مغازه داخل یا بیرون مغازه و دانشگاهیان درون و بیرون دانشگاه سیگار میکشند و سیگار میداندارِ روابط در همهی فضاهای ارتباطاتی است .
وقتیکه همکار جامعهشناس در اتاق اساتید سیگار میکشد و سر کلاس کنار پنجره چنان به سیگار پُک میزند که دانشجویان به کشیدن سیگار تحریک و راغب میشوند، آن گاه باید نتیجه گرفت که این جامعه به طرز بیسابقهای دچار جنون سیگارکشی شده است.
از نظر جامعهشناسی؛ افراد جامعه با تقلید از آنچه دیگران انجام میدهند، بر حس انزوای اجتماعی خود غلبه میکنند و احساس به روز بودن و هم نوایی با دیگران را در خود زنده نگه میدارند.
با پیروی از مُد اجتماعی، بسیاری از مردمِ فاقدِ استقلال شخصیتی از حس منزوی بودن و احساس عقبمانده بودن از جامعه نجات پیدا میکنند. تعداد کمی از افراد جامعه آن چنان از استقلال رأی و مقاومت فرهنگی و اخلاقی برخوردارند که توان مقاومت در مقابل مُدهای اجتماعی را دارا میباشند و پیرو مد اجتماعی نمیشوند.
اما این نظرات به تنهایی نمیتوانند علل شیوع جنونِ تمایل به سیگار در جامعهی ایران را تبیین کنند.
به نظر من ؛ زیر پوست این جنون نوعی تمایل به آسیبرساندن آگاهانه به خود و به دیگران وجود دارد، نوعی بیتفاوتی و بیمسئولیتی نسبت به سلامت خود و حتی ضدیت با سالم بودن خود و دیگران، نوعی دهنکجی به زندگی سالم، نوعی بیارزش تلقیکردنِ خود و خود را سوژهی تخریب و نابودی تعریف کردن، بوی ناخوشاینددادن و از تبدیل خود به منبع بوی بد لذت بردن. نوعی ناشکری و نارضایتی از بودن و وجودداشتن و به طبع آن؛ نوعی رغبت به تمام کردن خود، درست همچون همان سیگاری که میکشند و تمامش میکنند تا آن را کُشته باشند.
متعاقب آن؛ کسانی که جامعهای ساختهاند که مردم بسیاری از آن در خود وجودی ارزشمند نمییابند که آن وجود را سالم نگه بدارند و در حفظ سلامتی آن بکوشند و فضای اجتماعی را با دود و بوی سیگار هم آلوده و هم برای افراد غیرسیگاری غیرقابل استفاده میسازند و با آسیبزدن عمدی به خود و به دیگران درصدد تمامکردن خود و دیگران برآیند، در شیوع و همهگیرشدن این جنون مسئول و مقصر و متهم میباشند.
( کانال نویسنده )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه رسانه/
سخنان وزیر آموزش و پرورش در برابر فرمانده نیروی انتظامی کشور، موجی از انتقاد و اعتراض را در میان فرهنگیان و جامعه برانگیخته است. از نظر ما، و فارغ از محتوای آنچه بیان شده و نیز تفاهمنامهای که میان این دو نهاد به امضای بالاترین مقام آنها رسیده است؛ این حجم از نارضایتی به عملکرد ناقص، مبهم و پراشکال نیروی انتظامی برمیگردد؛ اینکه جامعه از عملکرد نیروی انتظامی بهعنوان نهاد حافظ نظم و امنیت، رضایت ندارد.
علیرضا کاظمی، بهعنوان وزیر آموزش و پرورش، به صراحت و در برابر رسانهها، خود را سرباز فرمانده نیروی انتظامی خطاب میکند.
پرسش ما این است که در کدام قانون و آیین و کشور ؛ وزیر آموزش و پرورش، خودش را باید سرباز بخش دیگری، آن هم نیروی نظامی معرفی کند؟
اینگونه اظهارنظرهای تعارفآمیز که شاکله اصلی فرهنگ غلط و استبدادی ما را تشکیل میدهد، حتی در حد شوخی هم پذیرفته نیست و معلمان، بهعنوان «گروه مرجع جامعه» و «قشر فرهنگساز»، از این دیدگاه وزیر آموزش و پرورششان بهشدت ناراحت و عصبانی هستند و آن را توهین به خود تلقی کردهاند.
شایسته است که وزارت آموزش و پرورش دولت پاسخگوی مسعود پزشکیان، بهجای «سکوت و یا توجیه» یک کار و سخن غلط، در اسرع وقت عذرخواهی کرده و نظر خود را تصحیح کند.
سخنگوی پلیس، در اظهاراتی، هدف تفاهمنامه مشترک بین پلیس و وزارت آموزش و پرورش را چیزهایی مانند افزایش حس امنیت دانشآموزان و پیشگیری از آسیبهای اجتماعی در مدارس عنوان کرده است.
همکاری آموزش و پرورش با پلیس، به بهانهی «افزایش امنیت»، نوعی اعتراف تلخ به ناتوانی سیستم آموزشی در ایجاد امنیت روانی و اجتماعی در مدارس است؛ گویی بهجای درمان، به سرکوب روی آوردهایم.
این نوع گفتمان و تعامل، نه تنها موجب «حل مسأله» نمیشود بلکه بیشتر منجر به تضعیف جایگاه مدرسه و معلم میگردد. و تا زمانی که نگاه و رویکرد وزیر آموزش و پرورش، بهعنوان بالاترین مقام مسئول در جریان تعلیم و تربیت این باشد، نباید انتظار معجزه را داشت. قرارداد اخیر وزیر آموزش و پرورش با نیروی انتظامی، بهجای تکیه بر نهادهای فرهنگی و تربیتی، بار دیگر نگاه امنیتی به مسائل دانشآموزان را پررنگ کرده است.
ما، بهعنوان معلمانی که بیواسطه با دانشآموزان، محیط مدرسه و کلاس عجین هستیم و از آنچه که در مدارس میگذرد دل پُری داریم.
ما میبینیم که در آموزش و پرورش، ارزشها و اخلاق تا چه حد بیاعتبار و مختل شده است.
ما با پوست و استخوان خود حس میکنیم که محتوای آموزشی ایدئولوژیک، چه بر سر هویت ملی کودک و نوجوان ایرانی آورده که جلای وطن را به ارزشی آرمانی بدل کرده است.
ما بسیار عمیقتر از پشتمیزنشینانی که در ستاد مستقر هستند، از گرفتار شدن همکارانمان به روزمرگی در رنج هستیم. دانشآموز امروز بهجای نگاه قهری و پادگانی بیش از هر چیز به آموزش مهارتهای زندگی، درک محیط زیست، فرهنگ مطالعه و اخلاق اجتماعی نیاز دارد.
ما از مرجعیت یافتن فضای مجازی در میان دانشآموزان آگاهیم و میبینیم که محتوای فضای مجازی چگونه رفتارهای پرخطر را در میان دانشآموزان ایرانی ترویج میکند.
ما بهشدت از شیوع آسیبهای اجتماعی نوپدید در فضای مدارس نگران هستیم.
اما چارهی کار و درمان را باز کردن پای نیروی انتظامی به مدارس حتی در قالبهای زیبا، نمیدانیم. آموزش و پرورش نهادی نرمافزاری است و مشی مدیریتی مؤثر بر آن از جنس ارزشها، فرهنگ و هنر و همدلی و ابزار حل مسأله گفتوشنود است، در حالیکه نهادی که وزیر آموزش و پرورش افتخار سربازی فرمانده آن را میکنید، جنسی سخت دارد و در آن آمرانگی سکه و گفتمان رایج است.
پیشنهاد میکنیم پلیس جمهوری اسلامی، قبل از پرداختن به وظایف بروندستگاهی، ابتدا به آموزش و بهسازی کارکنان و پرسنل خود، بهعنوان نیروی مهم و بیبدیل «حافظ و نگهبان نظم و قانون» در جامعه توجه داشته و آن را در اولویت برنامهریزی خود قرار دهد.
رفتار «قانونمند» و «مسئولیتپذیرانه»ی این عزیزان، در سطوح و در بخشهای مختلف، میتواند بهترین تضمین و الگو برای تصحیح رفتارهای غلط سایر بخشها و افراد در جامعهی ایران، بهویژه نسل جوان باشد.
ما «معلمان پرسشگر و کنشگر» بر این باوریم:
قرارداد اخیر وزیر آموزش و پرورش با نیروی انتظامی، بهجای تکیه بر نهادهای فرهنگی و تربیتی، بار دیگر نگاه امنیتی به مسائل دانشآموزان را پررنگ کرده است.
جای پرسش و تأمل بسیار دارد که چرا آموزش و پرورش بهجای همکاری با نهادهایی چون کتابخانهها، سازمان محیط زیست یا مراکز علمی و فرهنگی و مهمتر از همه، بهرهگرفتن از ظرفیت معلمان توانمند و فکور در درون آموزش و پرورش، تمرکز خود را بر نهادهای نظامی و امنیتی گذاشته است؟
در حالیکه دانشآموز امروز بهجای نگاه قهری و پادگانی بیش از هر چیز به آموزش مهارتهای زندگی، درک محیط زیست، فرهنگ مطالعه و اخلاق اجتماعی نیاز دارد.
جمعی از پرسش گران و کنش گران آموزش و پرورش :
- علی پورسلیمان
- محمد حیدری
- علی زینلی
- سعید شهسوارزاده
- محمدرضا شهریاری
- سیدهادی عظیمی
- رضا قاسم پور
- زهرا قاسم پور دیزجی
- نرگس کارگری
- طهماسب کاوسی
- حمزه علی نصیری
- شیرین یوسفی
***
پایان پیام/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
« انسانی که توان اندیشیدن و عمل کردن ندارد قادر به تولید محصول نیست؛ محصولی نباشد دارایی و ثروتی هم متصور نخواهد بود. این چنین انسانِ مفلوکی چشم به بیرون از خود دارد تا برایش دارایی و ثروتی فراهم شود.
جوامع هم همینگونه اند؛ جامعه ای که از اندیشه و عمل بی بهره است در فقر دست و پا خواهد زد. در چنین جامعه ی مفلوکی است که مردمش نگاه به بیرون دارند که بتوانند برای خود آبرویی کسب کنند.
اولین راه چاره این است که از گذشتگانشان کمک بگیرند و به تولیدات آنان افتخار کنند. مثل پسرِ بی مایه و تنِ لشی که به دنبال میراث اجدادی میگردد.چنین پسری، فرومایگی خود را ذیل هر چه مربوط به اجدادش باشد پنهان میکند » .
ایمان سلیمانی امیری
***
موسم نوروز که می شود و تعطیلات بی قرینه و بی مشابه آن در جهان به یک تراژدی و بهتر بگوییم به یک جوک تبدیل می شود یک عارضه ی مهم و غیر قابل اغماض دارد :
نزدیک به هزار کشته و هزاران نفر مصدوم و مجروح در بازه زمانی چند هفته .
سردار سید تیمور حسینی رئیس پلیس راهور فراجا در جمع بندی عملکرد طرح نوروزی امسال اعلام کرد: « در طول ۲۱ روز اجرای این طرح، ۸۸۰ نفر از هم وطنان جان خود را از دست دادند و بیش از ۲۰ هزار نفر مجروح شدند. در همین بازه زمانی، ۱۰۱۶۳۴۳ مورد تصادف درونشهری و برونشهری به ثبت رسید که از این میان، ۷۳۸ مورد منجر به فوت و ۱۵۸۳۳ فقره منجر به جرح شد » .
واقعا در کجای جهان می توان نمونه ای چون کشور ما را یافت که به علت یک مناسبت ملی ، کل کشور به مدت حدود یک ماه به حالت « کما » می رود و طبیعی است وقتی تعطیلات تا این حد طولانی باشد راه و چاره ای برای عموم جز به جاده زدن و ترافیک های طولانی و وحشتناک نمی ماند به ویژه در جامعه ای که اکثریت آن حتی اهل فرهنگ و علم یعنی معلمان و دانش آموزان و دانشجویان و اساتید و... هم چندان اهل مطالعه و اندیشیدن نیستند .
طبیعی است که مقامات مسئول باید برای این وضعیت توضیحی داشته باشند اما پیشینه و تجربه نشان داده که معمولا توپ را در زمین یکدیگر « پاسکاری » می کنند تا زمانی که آب ها از آسیاب بیفتد و این مساله از افکار عمومی و مشغله ی آن کنار برود .
در این میان ؛ اظهارات سردار رادان فرمانده کل نیروی انتظامی کشور در این حوزه قابل خوانش و بررسی است .
رادان می گوید :
« سقف، بدنه و شیشه اتوبوسهای ما خودشان عامل قتل هستند! اینها باید اصلاح شوند. نمیتوانیم فقط به استانداردهای اروپا تکیه کنیم؛ وقتی کشور ما پیمایش جادهای زیادی دارد، باید استاندارد مخصوص به خودش را داشته باشد.
حیف است که برای نیم ساعت زودتر رسیدن، خاطره ای از فوت یک عزیز جلوی چشم تان باشه... اما خودروها هم باید مقاوم باشند .
بعضی از خودروهای ما ارابه مرگ هستند؛ وقتی خودرویی واژگون میشود، پنجتا ملق میزند و افراد داخل خودرو مصدوم میشوند اما خودروی دیگری واژگون میشود، فقط نیم ملق میزند و ۳ نفر کشته میشوند! این تفاوت فقط به دلیل ضعف ایمنی خودرو است.
رادان خودروهای ایرانی را به « ارابه های مرگ » تشبیه می کند و با بی کفیت خواندن آنان سعی می کند سهم خود و مجموعه اش را در امر نظارت و کنترل تخفیف دهد .
بدون تردید استانداردهای اتومبیل های ایرانی هیچ گونه شباهتی با نمونه های خارجی اش در زمینه کیفیت و قیمت و... ندارد اما پرسشی که مطرح می شود آن است که :
آیا اگر ایرانی ها سوار خودروهای مورد نظر آقای رادان شوند ؛ چه اتفاقی خواهد افتاد ؟
در یادداشت پیشین خود با عنوان : « جاده ها و اتومبیل ها و .... در ایران همه غیر استاندارد و ناایمن هستند جز آدم هایش ! » به تفصیل به این نا به هنجاری اجتماعی اشاره کرده ام . ( این جا )
مشکل ما آن جاست که در نشست های خبری این مسئولان ؛ جای رسانه های مستقل و منتقد خالی و یا کم رنگ است و کم تر نقدی از عملکرد نیروی انتظامی در چنین نشست هایی مطرح و برجسته می شوند .
در آن یادداشت به مواردی اشاره کرده ام اما در رصد و پیمایش اخبار کم تر مشاهده کرده ام که مسئولی پاسخ اقناع گرایانه ای بدهد و یا رسانه ها از خط ویرانگر پوپولیسم فاصله بگیرند .
در شبکه های اجتماعی به کرات عکس و کلیپ هایی از خودروهای خارجی به اشتراک گذاشته می شوند و دائما قیمت آنان با داخل مقایسه می شوند اما کسی این موضوع را نمی پرسد و یا وارد چالش نمی شود که بخواهد در کنار مقایسه قیمت ، مقایسه ای هم در مورد « فرهنگ رانندگی " ایرانیان با سایر ملل جهان داشته باشد . اگر راننده ای بداند و به این برسد که ارتکاب تخلف برای او « هزینه » دارد و ممکن است حتی به ممنوع الخروجی او و یا بستن حساب و... منجر شود ؛ آیا باز هم جرات تکرار تخلف را به خود می دهد و به سادگی و راحتی به حقوق شهروندی دیگران تجاوز می کند ؟
چرا ؟
چون عموم مردم ما میانه ای با « خودانتقادی » ندارند و دوست دارند که همیشه علت را در جایی بیرون از خود و عملکردشان جست و جو کنند .
وضعیت به گونه ای شده است که تخلف و تخلفات در جامعه ی ایرانی به یک « امر کاملا عادی » از فرط عمومیت آن تبدیل شده است و معلوم نیست نقش نهادهای نظارتی و کنترل مانند پلیس در این میان کجاست ؟
وضعیت به گونه ای شده است که کم تر کسی پلیس را جدی می گیرد و یا از قدرت و نقش آن ترسی دارد . ( البته در این جا منظور قدرت برخاسته از قانون و در جهت حفظ منافع ملی است ).
در تحلیل چرایی این معلول می توان به علل مختلفی اشاره کرد .
نخست آن که ساختار پلیس در حاکمیت جمهوری اسلامی به گونه ای با مسائل ایدئولوژیک و حاشیه ای تنیده شده است که فضا برای پرداختن به موضوعات اصلی و مادر به فراموشی سپرده شده است .
پلیس ایران در سطح « حرفه ای » نیست اگر چه وانمود می کند که هست اما مشکل آن جاست که نیروهای پلیس نه خودشان به صورت حرفه ای آموزش دیده اند و در برخی موارد خودشان قانون را زیر پا می گذارند و یا خود را فراتر از قانون تصور می کنند که این وضعیت موجب لوث شدن جایگاه این نهاد در افکار عمومی شده است .
پیش تر نوشتم :
« مشخص نیست این همه اعتماد به نفس بالا هنگام انجام تخلفات از کجا و چگونه به این رانندگان القاء شده است ؟
این نکته می تواند نشان دهنده ی این مساله باشد که خلاف کردن در همه اقشار و طبقات اجتماعی و اقتصادی به یک امر مرسوم و مسری تبدیل شده و « نوع و شیوه ی رانندگی » ارتباط معناداری با طبقه اقتصادی و رفاه اجتماعی جامعه ندارد .
این گزاره از آن جهت مطرح می شود که مدل اتومبیل می تواند تا حد قابل توجهی پایگاه اقتصادی و اجتماعی را نشان دهد و به طور طبیعی انتظار می رود کسانی که اتومبیل های گران تری را سوار می شوند از فرهنگ رانندگی بالاتری برخوردار باشند اما مشاهدات چنین فرضیات و یا گزاره های ذهنی را تایید نمی کند .
بدون تردید یکی از فاکتورهای مهم برای سنجش میزان فرهنگ عمومی همین نحوه ی رانندگی ایرانیان است که به نظر می رسد در این زمینه نمره قابل قبولی نمی گیرند .
در واقع ؛ رانندگان ایرانی چیزی به نام « حقوق شهروندی » و یا « احترام به حقوق مدنی و اساسی دیگران » را در جغرافیای فکری و ذهنی خویش به رسمیت نمی شناسند و رانندگی آنان نشان از فرهنگ منحط استبداد و انحصار طلبی آنان دارد .
اما نکته ی مهم در این میان که کاملا و به عمد مغفول مانده است مساله « بهداشت روان » است .
راننده ای که به کرات تخلف می کند و به حقوق شهروندی دیگران می خندد دچار اختلالات روانی است .
اما چرا مجوز رانندگی برای این افراد بیمار صادر می شود ؟ جز آن که نتیجه بگیریم مسئولان و مقامات تصمیم گیر هم مانند خود این ها باشند و جان انسان ها برای آنان ارزشی نداشته باشد ؟
دو سال پیش در یادداشتی نوشتم : ( این جا )
« سوال من این است وقتی راننده ای از نظر مراجع ذی صلاح « پر خطر » شناسایی می شود ؛ چرا به او اجازه رانندگی می دهند ؟
چرا او را محروم نمی کنند ؟
آیا این موضوع به لحاظ حقوقی خودش نوعی مشارکت و معاونت در تخلفات نیست ؟
چرا برای صدور گواهی نامه رانندگی در کشوری که بنا بر آمار رسمی مراجع ذی ربط حدود ۶۰ درصد مردم دارای افسردگی، اضطراب، وسواس و یکی از اختلالات روانی هستند ( این جا ) ؛ تست غربال گری روانی انجام نمی شود ؟
چرا مقامات و تصمیم گیرندگان و صاحبان و شریکان قدرت در این مسائل « حساس » نیستند و از کنار آن به راحتی عبور می کنند ؟
چرا مثل کشورهای غربی و توسعه یافته که این مقامات آن ها را هر روزه در تریبون ها لعن و نفرین می کنند و آن ها را مسبب بدبختی ملت ایران معرفی می کنند در حالی که دغدغه آن حاکمان آرامش و آسایش مردمانش هست ؛ برای هر فرد شناسنامه اجتماعی ( Social credit ) صادر نمی کنند تا حساب اجتماعی هر فردی شفاف باشد و به خاطر کسب امتیازات منفی و یا پر خطر از مزایا و حقوق اجتماعی محروم شوند ؟
چگونه است که دادگاه های جمهوری اسلامی ایران فرد و یا افرادی را فقط به خاطر کنش گری و مطالبه گری و نوشتن از حقوق شهروندی و اساسی شان محروم می کنند اما کسی را به خاطر رانندگی پر خطر و بازی کردن با جان دیگر انسان ها محروم نمی کنند ؟
بخشودگی گاه و بیگاه جرائم معوقه تخلفات رانندگی به مناسبت جشن ها و مناسبت های ملی و دینی از طرف پلیسی که مدعی است کیفیت خودروها در تصادفات و تلفات نقش تعیین کننده دارد چه توجیه منطقی و عقلانی دارد ؟
کجای دنیا یک فرد متخلف و متجاوز به حقوق دیگران را می بخشند بدون آن که تغییری در رفتار آن فرد مشکل دار حاصل شده باشد ؟ » .
از آن زمان تاکنون وضعیت تغییری نکرده و رو به سوی وخامت گذاشته است .
واقعیت آن است که جامعه ی ایرانی در کلیت خود به شدت دچار « خودشیفتگی مزمن » است و نقد و نقادی را بر نمی تابد .
تا این هژمونی در جامعه فرهنگ غالب و پیش رونده باشد ؛ نباید انتظار بهبود را داشت . وضعیت به گونه ای شده است که تخلف و تخلفات در جامعه ی ایرانی به یک « امر کاملا عادی » از فرط عمومیت آن تبدیل شده است و معلوم نیست نقش نهادهای نظارتی و کنترل مانند پلیس در این میان کجاست ؟
آنان که بر شیپور این توهم بی انتهاء می دمند خود کاتالیزورهای فروپاشی نهایی هستند » .
رادان البته پیشنهادهایی هم ارائه می کند .
رادان با اشاره به لزوم تحول در عملکرد پلیس، تاکید دارد که رویکرد سنتی کنترل تخلفات کافی نیست و باید به سمت «مدیریت جامع ایمنی» حرکت کرد.
برآورد ما این است که ۱۰ درصد از رانندگان متخلفین تخلفات حادثه ساز هستند، آیا باید اجازه دهیم که ۱۰ درصد اراده خودشان را به ۹۰ درصد دیگر تحمیل کنند؟!
کمک بخش خصوصی برای به کنترل درآمدن ترددها و تخلفات را شخص رئیس جمهور هم موافقت کردند و باید از همین امروز طرح نوسازی دوربینها و تکمیل این دوربینها را انجام دهیم، مساله دوربینها به کاهش تخلفات و تصادفات و درنهایت کاهش جانباختگان و مصدومان تصادفات منتهی میشود.
رادان با اشاره به طرح «خودروی متصل» گفت: باید جدا از خودروهای عمومی این طرح را برای خودروهای شخصی (نوشماره و تعویض پلاکی) هم اجرا کنیم » .
تجربه نشان داده که این طرح ها بیشتر برای خالی نبودن عریضه و گذر از بحران بیان شده و پس از مدتی به فراموشی سپرده می شوند .
این چه کشوری است که 10 درصد از متخلفان برای دیگران اسباب مزاحمت و سلب آرامش ایجاد کرده اند ؟
واقعا این پلیس با این همه نیروی انسانی و هزینه و بودجه از عهده آن ده درصد بر نمی آید ؟
پرسشی که همچنان به قوت خود و به جد باقی است آن که چرا برای متخلفان حرفه ای ، محرومیت های اجتماعی لحاظ نمی شود ؟
اگر راننده ای بداند و به این برسد که ارتکاب تخلف برای او « هزینه » دارد و ممکن است حتی به ممنوع الخروجی او و یا بستن حساب و... منجر شود ؛ آیا باز هم جرات تکرار تخلف را به خود می دهد و به سادگی و راحتی به حقوق شهروندی دیگران تجاوز می کند ؟
این همه رحم و رافت و دست و دل بازی برای متخلفان از کجا نشات می گیرد ؟
البته و صد البته عملکرد قاطع و قانونی و به دور از تبعیض پلیس در این موارد موجب کسب آبرو و اعتبار اجتماعی برای پلیس هم می شود .
***
در کلیپی که در زیر مشاهده می فرمایید ؛ « محمود سریع القلم ؛ پژوهشگر حوزه توسعه، علوم سیاسی و تاریخ معاصر ایران » به تجربه ی خود در برخورد با یکی از همین رانندگان متخلف و البته طلبکار اشاره می کند .
سریع القلم از باب مطالبه گری اجتماعی و وظیفه ی نظارت عمومی و البته در نهایت ادب و احترام و متانت پرسش می کند :
«... واکنش ؟ پاسخ ؟ علاوه بر فحاشی های بسیار رکیک یک جمله ای گفت که صدتا کتاب است و به درد من نوعی دانشگاهی می خورد .
گفت : من هر جا دوست داشته باشم پارک می کنم . به هیچ کس مربوط نیست .
البته خیلی فحش داد . هم قبلش و هم بعدش .... » .
طبق قانون بهره برداری از محصولات فرعی جنگل ها ومراتع ممنوع بوده و به مجوز نیاز دارد. ولی متاسفانه فرهنگ نادرست، اقتصاد از هم پاشیده و عدم اجرای قانون باعث شده که هر سال به خصوص در فصل بهار تیم های سازماندهی شده و یا افراد سود جو به جان طبیعت کشور بیفتند. آنها هر گیاهی که بتوان به شکلی فروخت و یا استفاده کرد را می کنند و در بازارهای محلی می فروشند. برخی از گیاهان مانند انواع والک و سیرها (Allium)، ریواس، کنگر، آنقوزه و باریجه، کرفس کوهی، گلهای زینتی مانند لاله سرنگون، ثعلب ها (گونه های ارکیده)، آویشن و پونه طرفدارهای زیادی دارند. این گونه ها از ارزشمندترین گیاهان کوه های زاگرس و البرز اند.
جمعیت آنها در اثر برداشت بی رویه به شدت کم شده است و بسیاری از آنها در مسیر نابودی و انقراض اند.
بعد از مدت ها بی توجهی، خوشبختانه اخیرا منابع طبیعی و محیط زیست دماوند طی اطلاعیه ای بر این ممنوعیت تاکید کرده اند.
امیدوارم که این دو سازمان طبق وظیفه قانونی جلوی این غارت را بگیرند.
ای کاش از ظرفیت پلیس برای حفظ حجاب کوه ها هم استفاده کنند.
نابودی پوشش کوه ها باعث ترویج بی حجابی در طبیعت شده و کوه هایی که فاقد پوشش هستند باعث تحریک جوانان آفرود باز می شود. اگر چه سیل، فرسایش خاک و نابودی ذخایر ژنتیکی هم باعث خوشحالی دشمنان هم می شود.
بخش بزرگی از جماعت آفرود باز از بی فرهنگان و پولدارانی هستند که وقتی به کوه و بیابان می روند در کنار انواع منکرات، به مثابه اشغال گرانی هستند که مانند تانک به جان این آب و خاک می افتند.
باور کنید اگر پلیس، نیروهای امنیتی و یگان های ویژه مانع مخربان این سرزمین شوند، نه تنها کسی معترض نمی شود که باعث کسب آبرو برای این نیروها هم می شود.
امسال سال خشکی است، شاید هم سال پر حادثه ای باشد .
بیاییم در این سال مانع تنش های بیشتر بر طبیعت ایران و مانع از غارت سرمایه های ژنتیکی کشور شویم.
( کانال نویسنده )
***
کندن لاله های واژگون کمیاب از ریشه توسط عده ای تخریبگر محیط زیست در دشت لاله های واژگون استان فارس :
گروه گزارش/
حامد علامتی مدیرعامل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در مراسم آغاز دوازدهمین دوره مسابقات بینالمللی رباتیک و هوش مصنوعی فیراکاپ ۲۰۲۵ می گوید : ( این جا )
هوش مصنوعی باید از کودکی آموزش داده شود .
کودکان و نوجوانان امروز نه تنها مصرفکننده تکنولوژی، بلکه باید سازنده آن باشند. به همین دلیل، کانون به سمت علوم نوپدید رفته است.ما پنج قطب علمی در کشور ایجاد کردهایم تا استعدادها در حوزههایی مثل رباتیک و هوش مصنوعی از همین حالا شکوفا شوند .
ما همه توان خود را به کار خواهیم بست تا آموزشهای نوپدید را برای کودکان و نوجوانان داشته باشیم و در این راه زمینههای لازم را برای آموزش فراهم میکنیم و انگیزه علم آموزی را بالا میبریم.
به جرات میگوییم : کانون پرورش فکری در حوزه ترویج علم، حرف اول را در کشور میزند که در این زمینه مفتخر به دریافت جایزهای شدهایم. این نا به هنجاری ها را کسی می بیند و حس می کند که درگیر تدریس و معلمی باشد نه کسانی که از پشت میزهایشان برای دیگران نسخه می پیچند و رویا پردازی می کنند .
در راستای گام دوم انقلاب اسلامی و طبق مصوبات ستاد راهبری نقشه جامع علمی کشور و مشخصا سند تحول بنیادین آموزش و پرورش بررسی کردیم در حوزه علم و فن آوری کانون چه نقشی را میتواند ایفا کند، کانون علوم و فن آوریهای نوین ایران به تازگی تشکیل شده است، کما اینکه فعالیتهای علمی در کانون موضوع جدیدی نیست » .
مدیرعامل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با تاکید بر نقش تولی گرایانه کانون پرورش فکری گفت: در این زمینه ما ریل گذاری علمی برای کودکان و نوجوانان داشتهایم که در این مسیر نمایشگاه اسباب بازیها و مسابقات بین المللی فیرا را برگزار کردیم » .
تب « هوش مصنوعی » همه جا را فرا گرفته است .
هر کسی هم برای آن که از قافله عقب نمانده باشد ، حرفی بزند و خود را « همگام » با تحولات روز نشان دهد سعی می کند ناخنکی به این مبحث بزند .
درست مانند زمانی که « کامپیوتر ( رایانه ) » برای نخستین بار وارد مدارس کشور شده بود و بسیاری از این تجهیزات در ابتدا برای « دکور » خریداری شده بود .
نخستین پرسش « صدای معلم » از مدیرعامل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که سازمان متبوعش مزین به « فکر و پرورش آن » است این که :
آیا واقعا مدارس ما جایگاه پرورش فکر و اندیشه هستند ؟
زمانی تب « مدارس هوشمند » جامعه و نظام آموزشی را فرا گرفته بود .
مدارس برای تفاخر مسابقه گذاشته بودند و ابزارهایی مانند تخته هوشمند و ویدئو پروژکتور و... به سرعت برای مدارس خریداری می شدند .
اما آیا تاکنون امثال آقای علامتی و سایر مسئولان سری به مدارس زده اند و خبر دارند که در چند درصد مدارس این ابزارها وجود دارند و در صورت قابل استفاده بودن توسط « معلمان » در کلاس درس مورد بهره برداری قرار می گیرند ؟ و به آن اهمیت می دهند ؟
جایگاه پرورش ابتدایی ترین مهارت های زندگی در مدارس دقیقا در کدامین جغرافیای نظام آموزشی ایران قرار دارد ؟
1- آیا دانش آموزان نحوه ی نشستن بر روی میز و صندلی فرا گرفته اند ؟
2- آیا طریقه ی اجازه گرفتن ، نحوه ی سوال پرسیدن در حین تدریس یا پایان تدریس را می دانند ؟
3- آیا حرمت و احترام بزرگ ترها ، فحاشی نکردن به دوستان و هم کلاسی ها در کلاس و در حضور معلم در ذهن دانش آموزان درونی شده است ؟
4-آیا یاد گرفته اند که در صحبت های دیگران نپرند و دقیق گوش کنند ؟ آیا مهارت گوش دادن در ارکان آموزش نهادینه شده است ؟
5- آیا یاد گرفته اند که در کلاس قایمکی خوراکی نخورند و اولیای همیشه متوقع آنان پیش از راهی کردن فرزندان شان به مدرسه به او صبحانه خورانده باشند ؟
6- آیا چگونگی و زمان استفاده از توالت ها ( سرویس بهداستی ) را فرا گرفته اند و این که در زنگ تفریح زمان را مدیریت کنند و فضای کلاس را با اجازه گرفتن های متوالی لوث نکنند ؟
7- آیا فهمیدن این موضوع ساده سخت است که جای زباله در سطل زباله است و نه زیر میز و نیمکت و لا به لای شوفاژ و داخل باغچه مدرسه و... ؟
8- آیا نحوه ی آزمون دادن و ورود به جلسه آزمون و طرز نشستن روی صندلی را می دانند و این که تقلب نکردن هنر و زرنگی نیست و نوعی دزدی و تمرین تبهکاری است ؟
9- آیا قوانین و آیین نامه های مرتبط با مدرسه را مطالعه کرده اند و این که وقتی از آن اطلاعی ندارند نباید طلبکار باشند و اگر کسی « قانون » را زیر پا گذاشت از طریق مجاری قانونی مطالبه گر باشند و به شیوه قبیله ای و عشیره ای مدرسه و حریم آن را مورد تهاجم قرار ندهند ؟
10- آیا « مهارت عذرخواهی » کردن را می دانند و این که عذرخواهی نه پذیرش نقص و کمبود و ضعف بلکه مرحله ای از مراحل پختگی و رشد فکری و بلوغ روانی و عاطفی است ؟
و بسیاری از بسیار چالش ها و مسائل ریز و درشت که نوشتن آن ها در حوصله این گزارش نمی گنجد .
این نا به هنجاری ها را کسی می بیند و حس می کند که درگیر تدریس و معلمی باشد نه کسانی که از پشت میزهایشان برای دیگران نسخه می پیچند و رویا پردازی می کنند .
آیا این مسئولان پشت میز نشین می دانند که انباشت و تراکم این وضعیت و فرهنگ سازمانی مدرسه ، معلمان اندیشه گر ، حساس و مسئولیت پذیر را به « نقطه صفر ناامیدی » رسانده و بزرگ ترین مطالبه و آرزویشان ، کنده شدن از این لوپ معیوب و ویرانگر است ؟
آیا هوش مصنوعی می تواند این چالش ها و بحران های رو به تزاید را حل کند و چاره ای برای آن بیندیشد ؟
روا و منطقی است تا مدیر عامل کانون مطابق با اساسنامه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان توضیح دهد که در موارد زیر چه کرده است : ( این جا )
« الف - تأسیس مراکز عرضه کتاب و آموزشهای فرهنگی و هنری مخصوص کودکان و نوجوانان در نقاط مختلف کشور.
ب - کمک به توسعه و تکمیل کتابخانههای مساجد، مدارس، کتابخانههای عمومی و سایر مؤسسات برای ایجاد بخشهای مخصوص کودکان و نوجوانان
پ - تهیه و استفاده از وسائل سمعی و بصری، تدارک وسائل آموزشی، تولید، خرید، توزیع و نمایش و فروش فیلم های سینمایی مخصوص کودکان و نوجوانان.
ت - ایجاد کتابرسان های سیار جهت عرضه کتاب به کودکان و نوجوانان در روستاها و همکاری با سازمان هایی که خدمات مشابه ارائه مینمایند.
ث - کمک به توسعه و ترویج ادبیات کودکان و نوجوانان از طریق تشویق نویسندگان، طراحان، هنرمندان و ناشران و همکاری با آنان
ج - تولید تئاتر و برگزاری جشنوارهها و نمایشگاههای هنری مخصوص کودکان و نوجوانان
چ - همکاری با کلیه مؤسسات ایرانی و غیر ایرانی که با کانون هدف های مشابه دارند.
ح - هرگونه اقدامات دیگری که وصول به هدف های کانون را تسهیل نماید.
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
دهکده «بیجارسر»، سالهاست که با بوی دود و خاطرههای گداخته نفس میکشد. نه از آن دودهایی که از هیزم بخاریهای نفتی بلند میشود و بوی زندگی میدهد، بلکه از دودی غلیظ، خفه کننده که در زمستان ۷۶ بر جان مدرسه نشست و در دل آن واقعه، مردی ایستاد.
مردی از جنس ایثار، از تبار فانوسهای راه.
حسن امیدزاده، نامش گره خورده با آتش، با فریادهای کودکانه و با سکوتی پانزده ساله.
آن روز، باد چنگ میانداخت به پنجرههای لرزان مدرسه. بخاری نفتی، قصه کهنه کلاسهای روستایی، ناگهان شعله کشید. نه شرمگینانه، که با فریادی سرخ، زبانه کشید و در لحظهای، جان پناهگاه کودکان را نشانه رفت. ۳۰ جفت چشم کوچک، وحشتزده، به دیوارهای در حال سوختن خیره شدند.
راه فرار؟ مسدود بود. دود میپیچید، غلیظ و سیاهچال.
اینجا بود که حسن امیدزاده پا پیش گذاشت. نه با زرهی فولادی، که با پیراهنی معلمی و قلبی از جنس عشق. خود را به آتش زد. نه استعارهای در کار بود، واقعیت محض بود. سینه سپر کرد در برابر شعلههایی که برای بلعیدن جانهای کوچک دهان باز کرده بودند. یکی یکی، پیکرهای کوچک را بیرون کشید. دود در ریههایش چرخید، آتش بوسهای داغ و وحشتناک بر سر و صورتش نشاند.
درد، مهمان ناخواندهای شد که دیگر هرگز ترکش نکرد.
او ماند. ماند با صورتی که دیگر آن صورت قبل نبود، با پوستی که رد سرخ آتش را تا ابد بر خود داشت. ماند تا شاهد بزرگ شدن کودکانی باشد که روزی آنها را از کام مرگ بیرون کشیده بود.
پانزده سال گذشت.
سالهایی پر از درد، پر از نگاههای کنجکاو، پر از زخمهایی که نه تنها بر جسم که بر روحش هم نشسته بودند. جراحی پشت جراحی، اما رد آتش عمیقتر از آن بود که پاک شود.
در این میان، زندگی ادامه داشت. خبرها آمدند و رفتند. قهرمانان جدیدی بر صدر اخبار نشستند و قهرمانان قدیمی در غبار زمان گم شدند. نام حسن امیدزاده، شاید گاهی در لابهلای کتابهای درسی ورق خورد، شاید یادی کوتاهی از او شد، اما درد او، رنج خانوادهاش و سنگینی سکوتی که بر زندگیاش حاکم بود، کمتر دیده شد.
و سرانجام، در آرامش بیمارستانی در فومن، مردی که پانزده سال با آتش زیسته بود، پروانه شد. بیهیاهو، بیخبر. گویی قهرمانیاش در همان شعلهها خلاصه شده بود و تحمل سالها رنج، داستانی نبود که نیازی به روایت داشته باشد.
اما بیجار سر، هنوز نفس میکشد و خاطره آن روز را از یاد نبرده است. دیوارهای مدرسه شاید دوباره بنا شدند، اما پژواک فریادهای آن روز و تصویر معلمی که خود را به آتش زد، در حافظه جمعی این خاک حک شده است.
حسن امیدزاده رفت، اما فداکاریاش، درسی است که در هیچ کتابی به این سادگی پیدا نمیشود. درسی از جانفشانی، از عشق بیچشمداشت، از اینکه یک نفر، گاهی تمام چیزی است که برای نجات یک دنیا لازم داریم.
یادش تا ابد گرامی و روانش شاد باد.
این قصه شاید در بوق و کرنا نشد، اما در دلهای کوچک آن سی دانشآموز، و در خاطر مردمانی که شاهد ایثارش بودند، برای همیشه روشن باقی خواهد ماند. گاهی بزرگترین قهرمانان، بیصدا پرواز میکنند.
نامی که در آتش نسوخت
در دل شعلهها
او ایستاد،
دستهایش به خواب آتش سوخت
اما هر کودک
از لبهایش زندگی گرفت.
چشمانش همیشه به راهی نیکو دوخته بود
و در هر دردی
لبخند یک فردای روشن را میدید.
او رفت،
اما راهش هنوز در دلمان میسوزد.
یادش در دستهای هر معلم فداکار جاریست
و در هر نسل که شعلههای علم
با امید به چشمهایمان میرقصند.
یادش همیشه زنده است
و نامش
در تاریخ نمیمیرد.
***
غروب روز چهارشنبه بیست و نهم تیر ماه ۱۳۹۱ بود که خبری تلخ مخابره شد. حسن امیدزاده معلم فداکار گیلانی کتاب درسی سوم ابتدایی و نماد ازخودگذشتگی و ایثار، به علت وخامت اوضاع جسمانی ناشی از سوختگی در بیمارستان امام حسن مجتبی (ع) فومن دعوت حق را لبیک گفت و در روستای بیجارسر شفت در آرامگاه ابدیش آرام گرفت،
روحش شاد یادش گرامی باد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
پیش گفتار
دوركيم جامعه شناس فرانسوی در نظریه جرم شناسی خود معتقد است: « هر عملی كه در خور مجازات باشد، یا هر فعل يا ترك فعلی كه نظم، صلح و آرامش اجتماعی را مختل سازد و قانون نيز برای آن مجازاتی تعيين كرده باشد، جرم است. جرم عملی است كه حالت نيرومند و روشن وجدان جمعی را جريحه دار می كند و خصلت مشترك همه جرم ها اعمالی هستند كه همه اعضای يك جامعه آنها را به صورت عام محكوم می كنند » .
او جرم را تا حدی يك پديده طبيعی برای تمام جوامع می داند که برخاسته از فرهنگ و تمدن آنان است. دورکیم تأثیر عوامل روانی و جسمانی را در جرم رد کرده و به تأثیر عوامل اجتماعی پرداخته است؛ عواملی همچون:
« شرايط نامناسب زندگی در خانواده، كمبود محبت و بی توجهی والدین، ناسازگاری والدين، طلاق، بزهكاری والدين، بيكاری، مهاجرت، وسايل ارتباط جمعی، ضعف اعتقادات و باورهای دينی، وضع بد اقتصادی خانواده و عوامل سياسی، جنگ است كه نقش تعيين كننده ای در بزهكاری و اعمال مجرمانه افراد دارد » .
ارزش قائل نشدن به حقوق شهروندی و حتی نادیده گرفتن ارزش انسانی خود، دهن کجی به قانون و عقده گشایی به دلیل تضاد طبقاتی شدید، از علل مهم جرم و جنایت در جامعه فعلی ماست.
بررسی علل جرم زمانی ارزش دارد که گروهی متخصص از جامعه شناسان، روان شناسان، جرم شناسان و قضات در کنار هم به ریشه یابی و حذف یا تخفیف فاکتورهای مؤثر بر پیدایی جرم در کنار پلیس بپردازند. یقین همه این افراد علل مؤثر بر جرم و جنایت را بر اساس دانش و تجربه حرفه ای خود به خوبی می دانند. دانستن علل زمانی مهم و با ارزش است که از وقوع یا افزایش جرم پیشگیری کند. این گروه کارشناسی نباید از خطرات در کمین فضای زندان ها غافل شوند. چون تعامل با دیگر زندانی ها تبدیل به آموزش بعد دستگیری می شود.
پاکبانان هدف خشم مجرمان
حادثه زیر شاید کوچک به نظر رسد اما در مورد پاکبانان خصوصا فوت بر اثر تصادف با خودرو یا موتورسیکلت در شبانگاه و از سال 1403 به بعد در حال زیاد شدن است.
به گزارش رکنا؛ صبح روز 12 فروردین 1404، یک موتورسیکلت با سه سرنشین در خیابان شهیدان کشتکاران بهبهان بی دلیل از پشت به پاکبان شهرداری بهبهان حمله کردند و به دلیل ضربه ای که به این پاکبان وارد شد وی دچار شکستگی از ناحیه دست گردید. دادستانی بلافاصله پس از اطلاع از ماجرا، دستور ویژهای به نیروهای انتظامی جهت شناسایی و دستگیری مرتکبان این اقدام ناشایست صادر کرد و با هدایت عملیاتی جانشین انتظامی شهرستان و پلیس اطلاعات با اقدامات پلیسی و رصد سایبری ضاربان، متهمان شناسایی و پس از هماهنگی با مرجع قضایی در کمتر از سه ساعت و در دو عملیات غافلگیرانه آنان را در مخفیگاه شان دستگیر و متهمان در تحقیقات فنی پلیس به ضرب و شتم پاکبان زحمتکش شهرداری بهبهان اعتراف و با دستور دادستان به زندان معرفی شدند.
اما چرا چنین شیطنت احمقانه ای می بایست از سوی سه جوان بالغ صورت بگیرد؟ آنان تفریح مناسبی نداشتند یا تفریحات مناسب سن شان هزینه زیادی می طلبد لذا ارزان ترین و سهل الوصول ترین سرگرمی و تفریح را برگزیده اند؟
اخلاق مثله شده مدیون کارکرد ناقص یا نامناسب کدام نهاد یا سازمان اجتماعی است؟ خانواده، مدرسه، رسانه جمعی، فضای مجازی و یا روابط اجتماعی سست و گسسته مابین افراد و گروه های مختلف که بی قیدی و بی تعهدی نسبت به یکدیگر را دامن می زند؟
جفا بر زحمتکش ترین قشر جامعه که وظایف آنان تضمینی برای سلامتی انسان و حتی حیوانات شهری و محیط زیست بسیار حیاتی است، چرا جایز شمرده می شود؟
سه فرد ناسالم عقلی یا روحی و یا با اجتماعی شدن ناقص، عقیم و بیمار خود که روزهای خوش و مسیر سالم و ناصحان اثرگذاری برای تربیت خود نداشته اند حد را فراتر گذاشته و اقدام به آزار و اذیت یک پاکبان کرده اند. برای یک پاکبان سلامتی خیلی مهم است و گرنه صدها متر محل خدمت خود را که با انباشت زباله ها و ته مانده های خوردنی و آشامیدنی چون همین افراد بی قید در خوشگذرانی که با ویراژ خودرو شبانه بر زیر درختان، داخل جوی ها، پیاده روها و وسط خیابان ها ریخته شده اند را چگونه تمیز خواهد کرد که باز روز و شبی دیگر همین روند تکرار شود.
شاید شما هم ملاحظه کرده باشید ؛ دو سه سالی است که شهرداری ها صرفا به دلیل دریافت پول از کاسبان به آنان اجازه می دهد تا در داخل کوچه ها و در محل زندگی مردم، یک طبقه از ساختمان مسکونی را کافه یا کافه شاپ نمایند و جوانان با خودوهای جوروارجور گران قیمت خود برای تفریح و گذران وقت با همجنس و یا با جنس مخالف بگویند و بخندند و قهوه یا هر نوشیدنی دیگر را از روی سیری بر روی زمین یا زیر درختان بریزند.
چون وظیفه عده ای ناسپاس، ریختن زباله و به گند کشیدن محیط زیست و وظیفه پاکبانان تمیز کردن هر روزه کثافت کاری جوانان بی خیال در محلات شهرهاست.
برخی از کافه ها و کافی شاپ ها تبدیل به کانون دوست یابی خارج از حد متعارف شده اند که وقتی در کوچه و طبقه اول منزل مسکونی قرار دارد این صحنه ها در معرض دید کودکان و نوجوانان قرار می گیرد که قدرمسلم در بلندمدت، در مسیر انتخاب آنان اثرات سویی خواهد گذاشت.
پاکبانها قربانیان نظافت سنتی معابر هستند
ظاهرا طرح استفاده از لباس شبرنگ نیز در برابر خاطیان رنگ باخته است و مانع فوت و جراحت پاکبانان نمی شود.
خبرگزاری کلان شهر/ از اردیبهشت ماه تا 20 اسفند سال 1403، 10 پاکبان قربانی تخلفات رانندگی و رانندگان بی احتیاط شده اند.
در دوران کودکی و نوجوانی ما، چند شغل محدود در زیر آفتاب سوزان و گرمای تابستان یا در شدت سرمای زمستان و در برف و باران و تگرگ و طوفان، کم و بیش جلوی چشم رهگذران محلات و معابر شهرها بودند. یعنی پلیس راهنمایی و رانندگی سر چهارراه ها و گاه گشت پلیس آگاهی و انتظامی، کارگران جویای کار روزانه در سر چهار راهها و پاکبانانی که رفتگر خوانده می شدند. کاش نام آنان همان رفتگر باقی می ماند اما به وجود آنان آسیب های جدّی تا حد مرگ وارد نمی آمد. کتک کاری یا افزایش تصادف مرگبار با موتور و خودرو در یکی دو سال اخیر باعث نگرانی های اجتماعی می شود. آنان یا با بی دقتی و به طور غیرعمد پاکبانان را زیر و روی پل ها زیر می گیرند؟ یا عمدی در کار است و نوعی ریزش خشم یا بی اعتنایی مجرمانه جدیدی نسبت به این زحمتکشان در حال وقوع است؟
لابد به خاطر داریم که این افراد در محله من و شما به کرّات پول و جواهر و طلای میلیونی و میلیاردی هموطنی را پیدا کرده اند و با شرافت شغلی آن را به صاحبان اصلی برگردانده اند آن هم بدون هر نوع چشم داشتی. این ها همان کسانی هستند که در نبود پلیس یا نگهبان محلات، ما به آنان اعتماد تام داریم و با سلام و احوال پرسی و عرض خسته نباشی، قدردانی خود را تقدیم می کنیم.
پلیس هوشمند یا نامحسوس چرا؟
امروز همگام با سیر تحولات دنیای اطلاعات و ارتباطات و پیچیدگی جرایم، دیگر نمیتوان امنیت جامعه را با شیوههای سنتی تأمین کرد. لذا پلیس هوشمند از سال 1400 به بعد با تیزبینی از پیشامدهای هنجارشکن در مسائل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعه اطلاع یافته و با بینش و بصیرت لازم و با بهترین تصمیم گیری در سریع ترین زمان و در مواقع حسّاس و بحرانی سعی دارد خدمتگراری شایسته برای مردم باشد.
برای همین دیر وقتی است که دیگر نمی توان پلیسی در خیابان ها دید مگر روزهای جمعه و برای تأمین امنیت برپایی نماز جمعه، برپایی مراسم در روزهای مناسبتی خاص، هنگام راهپیمایی و در حمایت از اصل یا حرکتی که نظام تأیید می کند و یا در صحنه شدید تصادف. اما همه مردم در این صحنه ها نیستند، لذا همه مردم قادر به مشاهده حضور پلیس در جامعه هم نیستند.
پلیس نامحسوس هم برای مردم در حکم دیده نشدن است و بیشتر در حکم مچ گیری مجرمان است تا تلقین و القای احساس آرامش و امنیت جامعه و مردم.
رسیدن به نظم و امنیت نتیجه کار پلیس نامحسوس است اما هنگام عمل، کارکرد آنان را مردم نمی بینند.
هر چند امنیت بزرگترین سرمایه در هر کشوری است و باید هدف گذاری ها در راستای توسعه، تحقق و تقویت آن تنظیم شود و هوشمند سازی پلیس جهت عملی شدن این مهم شکل گرفته است. سامانه های مختلفی برای تسریع کار پلیس هوشمند راه اندازی شده است. اما جامعه بدون حضور فیزیکی پلیس، خیال خلافکاران را آسوده و اراده آنان را برای انجام خلاف بیشتر ترغیب می نماید.
بهتر است از افراط و تفریط بپرهیزیم. نه آن قدر زیاد باشند که حس امنیتی شدید به رهگذران بدهند و نه آنقدر کم که قانون مداران برای نبود پلیس در کوی و برزن شهرها دلتنگ شوند البته برای اعمال عامل بازدارندگی جرم.
لابد قانون گریزان، قانون شکنان و قانون ستیزان نیز از نبود آنان خرسند و راضی هستند.
باید به خاطر بسپاریم که همه افراد جامعه بسترهای سالمی برای جامعه پذیری و تکامل شخصیت فردی یا اجتماعی خود نداشته اند، یا همه افراد جامعه به طور یکسان از وجدانی بیدار فردی یا اجتماعی بهره مند نیستند که فقط با پلیس هوشمند یا نامحسوس، به کنترل و نظارت روابط اجتماعی بپردازیم.
ایراد مهم پلیس هوشمند این است که بعد از وقوع جرم در صحنه حضور می یابد
تابستان سال پیش در یکی از سه راهه های نزدیک محل زندگی خود، خودروی پژو اس دی با بسته ای نامرتب از رختخواب و لباس و بدون پلاک توقف کرده بود. بعد گذشت یک هفته و با فاصله چند روز، سه بار به پلیس 110 زنگ زدم و بیان کردم که بیش از یک ماه بدون پلاک و هر نوع جا به جایی همان جا پارک شده است. چون مسیر فوق را پیاده روی می کردم پیگیر بودم تا شاید حرکتی از سوی پلیس انجام بگیرد.
بعدها پشت ماشین را به طور عمدی یا هنگام برخورد خودرویی دیگر، شکسته و لاستیک آن را پنجر کرده بودند. دیگر اصرار بیش از حد برای پیگیری را جایز ندانستم. تا این که بعد چندین ماه آن خودرو دیگر آنجا نبود. اما در این مدت پلیس کجا بود؟
شاید اگر گشت منظمی داشتند بدون پلاک بودن آن، نظر آنان را نیز جلب می کرد. البته کسی متوجه کل داستان شد یا نه نمی دانم، اما چون از تعامل اجتماعی خبری نیست پس اطلاعاتی هم در کار نیست.
در گذشته و در دوران کودکی به ما یاد می دادند که اگر گم شدی یا اتفاق ناگواری برایت افتاد برو پیش آقا پلیس.
برای خانواده و کودک، پلیس قابل اعتماد، اطمینان و مایه قوت قلب بود.
نسل ما به دلیل قدرت و ابهت پلیس می ترسید درست مثل ترس از معلم، مدیر و معاون مدرسه در آن روزگار نوعی احترام آمیخته به ترس حاکم بود. اما امروز نسل Z در تمامی زمینه ها و حتی در حیطه جرم، جنایت و بزه نیز بی باک است و حتی گاهی این پلیس است که مورد ضرب و شتم آنان قرار می گیرد.
امروز که در سایه هوشمند شدن پلیس، از حضور فیزیکی آنان در خیابان ها خبری نیست، کودکان در خطر به چه کسی مراجعه کنند؟
هنگامی که سارقی با بی رحمی گوشواره کودک را با یک حرکت آنی و وحشیانه و به بهای خونین کردن گوش هایش گریان رها می کند. یا با نیت شوم پدو فیلیایی خود یا برای اهداف قاچاق انسانی و فروش کلیه و قرنیه اقدام به ربودن کودکان می کند. پیرمرد و پیرزنی که مورد سرقت یا ضرب و شتم قرار می گیرد به کدام پلیس مراجعه کند؟ یا آنانی که با زورگیری و با ضربه شمشیر و قمه زخمی می شوند و یا می میرند؟
آنانی که از بالای پل عابر پیاده بر روی خودرویشان سنگ های بزرگی پرت می شود؟ یا موبایل قاپ ها ... بی حضور پلیس چگونه امنیت این افراد تضمین می شود؟ برای همین حضور فیزیکی پلیس برای برقراری نظم و امنیت در جامعه لازم و حیاتی است تا وقتی کیف یا موبایل و لپ تاپ مان قاپیده می شود فقط دعا نکنیم که در محل حادثه دوربینی برای مشاهده و پیگیری پلیس هوشمند باشد. به حمایت و پشتیبانی قانون هم اتکایی درخور داشته باشیم.
یا بر اساس قانون احتمالات دلخوش نباشیم که شاید مجرم با سابقه بوده و از روی اثرانگشت یا DNA او، سریع و قبل از انجام جرائم بیشتر دستگیر خواهد شد.
پلیس با قدرت بازدارندگی ، مهارت حرفه ای و آمادگی جسمانی خود می تواند سریع تر عمل کند اما مردم عادی خیر. برای نیروهای پلیس مواجه بیشتر با وقایع مجرمانه، به تجربه تبدیل شده است آنان مجبورند خونسردی خود را حفظ کنند تا در عملیات دستگیری مجرمان و بزهکاران موفق شوند. اما مردم عادی که درگیر ذهنی و روحی دغدغه های روزمره زندگی هستند، غافلگیر شده قدرت اقدام سریع را ندارند پس در حملات مجرمان آسیب می بینند.
لازم است اشاره کنم که از عواقب ناخوشایند هوشمند شدن پلیس، نشستن طولانی مدت و چاق شدن بیشتر آنان است که با مخاطرات آن آشنائیم.
سن مسئولیت کیفری برای قتل در ایران به 9 سالگی رسیده است! مدرسه باید جذابیت لازم در خنثی سازی مشکلات خانوادگی را داشته باشد تا یک کودک و نوجوان در خانه دوم خود احساس امنیت کند.
باید گفت که در ایران کمترین سن مسئولیت کیفری برای قتل، 9 سالگی است. بررسی حداقل سن مسئوليت كيفری در 191 كشور جهان حكايت از آن دارد كه نزديك به 40 كشور، حداقل سن مسئوليت كيفری را 14 سال قرار داده اند.
به گزارش روزنامه اعتماد، کمترین سن نوجوانان مجرم 9 و بیشترین 18سالگی است که به جرم سرقت، چاقوکشی، درگیری و قتل بازداشت شدهاند. آنهایی که دزدی کردهاند انگیزهشان مسائل مالی بوده و آنهایی که مرتکب قتل شدهاند انگیزهشان مسائل حیثیتی، جنسی و بهتانها بوده است، اما سرنوشت همه آنها به یکجا ختم میشود کانون اصلاح و تربیت و میانگین سنی زندانیان کشور بین 24 تا 32 سال است.
از چهره جدید بزهکاری در ایران می توان به نوجوانان خلافکار اشاره کرد.
یک کودک 9 ساله یا بیشتر برای ارتکاب قتل توسط دیگری باید تحریک و شست و شوی مغزی داده شود تا ظرفیت انجام قتل را در خود بیابد. باید تمامی کسانی که در تربیت و جامعه پذیری او کوتاهی کرده اند را مؤاخذه کرد.
بهتر است هر کس سهم خود را بپذیرد. اخراج دانش آموز از مدرسه خصوصا پسران را مستعد بزهکاری می کند.
به قول دکتر شریعتی؛ پدر، مادر ما متهمیم. امروز نیز باید گفت: معلم، مدیر، معاون یا ناظم، وزیر، وکیل مجلس ما متهمیم.
شاید برخی معتقد باشند که چون فقر و بیکاری در جامعه بیشتر شده است پس افزایش جرم و جنایت نیز امری طبیعی است. اما باید گفت که تنها علت بزهکاری، فقر نیست.**
حافظه مجرمان ضعیف است
خلافکاران آن قدر از عمل هیجانی خود لذت می برند که گاه واقعیت برملا شدن جرم خود را فراموش می کنند لذا به ضبط و پخش کلیپ یا ویدئویی از لحظات عمل نا به هنجار یا خلاف قانون خود می پردازند و گاه همین فاکتور، عامل دستگیری آنان می شود.
خودشیدایی، بی باکی، تک والد بودن، فقر و بیسوادی، مهاجرت به شهرهای کلان از جمله علل هنجارشکنی این افراد است که با نمایش عمل ناشایست خود احساس قدرت می کنند و حقارت ناشی از تضاد اجتماعی و اقتصادی را برای خود خفیف می سازند.
یقین با تجربه ای که در این مسیر دارند نیک می دانند که پلیس فتا یا سایبری رد آنان را خواهد زد. اما پروسه انجام خلاف، دستگیری، محاکمه و زندانی شدن، آزادی و دوباره خلاف کردن، برای بیشتر این افراد به چرخه معیوبی تبدیل شده است که آدرنالین خون آنان را تنظیم می کند. هیجانی که کمتر راه برگشت یا اصلاح پذیری دارد. حتی بیشتر آنان با شرکت در دوره های کارآموزی در خدمت زندانیان باسابقه، ترفندهای متنوع و جدید انجام جرم را یاد می گیرند و بر معلومات منفی خود می افزایند و از هوش سیاه خود برای افزایش جرم خشن استفاده می کنند.
نکته جالب این که همگام با پلیس هوشمند، مجرمان نیز خود در هماهنگی با توسعه تکنولوژی، راهکارهای نوینی را یاد می گیرند. تعدادی از خلاف کاران آن قدر درگیر هیجان بزه و هنجارشکنی می شوند که هنگام ارتکاب جرم و حتی قبل از آن و هنگام طراحی برنامه خلاف و جرم، دوربین شخصی و دولتی نصب شده در جای جای شهرها را مدنظر قرار نمی دهند و در کوتاه مدت دستگیر می شوند.
سخن آخر
هنجارشکنی یعنی:
بایدی که چون انجام نشده؛ باعث برهم خوردن تعادل و نظم و امنیت جامعه گردیده است و نبایدی که چون انجام شده موجب پایمال شدن حقوق فردی و اجتماعی و تعرض به قانون شده است.
متأسفانه نظارت اجتماعی و حساسیت مردم در جامعه کنونی ما کمتر شده است و برای حفظ امنیت خود و خانواده، کمتر درگیر مسایل پیرامون زندگی می شویم. در گذشته هر حرکتی در کوچه ها و محلات زیر نظر ساکنین آن بود تا در حفظ خوش نامی محل زندگی خود بکوشند. اما امروز دیوار خانه ها در بی تعهدی بالاست، چشم ها نمی بیند، گوش ها نمی شنود وجدان نیز خاموش است.
بی تفاوت و بی اعتنا.
بی اعتنایی دو گونه است :
یا نمی دانیم و بی اعتنائیم.
یا می دانیم و بی اعتنائیم.
اولی از جهالت و دومی از بی وجدانی برمی خیزد.
هر یک از افراد جامعه در هر نقش اجتماعی که برعهده دارند باید بکوشند تا روابط اجتماعی شفاف و سالمی با دیگران برقرار کنند. به کودکان خود یاد دهیم که به مفهوم مالکیت فردی یا خصوصی احترام بگذارند، مهارت کنترل خشم و جست و جوی علل خشم، هنر دوست داشتن خود و دیگران، مهارت گفت و گو و مهربانی و دوست داشتن حیوانات، محیط زیست و فضای سبز را به کودکان خود آموزش دهیم.
همه این مفاهیم باید از متون غنی ادبیات فارسی به صفحات کتب درسی فرو ریزد تا اثرگذاری مناسب و مثبت را از همین سنین آغاز نمائیم.
مدرسه باید جذابیت لازم در خنثی سازی مشکلات خانوادگی را داشته باشد تا یک کودک و نوجوان در خانه دوم خود احساس امنیت کند.
پیشگیری از جرم با پذیرش جامعه بدون حضور فیزیکی پلیس، به فعل فرهنگی مستمر و عظیمی در سطح کشور نیاز دارد که نقش مدرسه، معلم، کتب درسی و رسانه های جمعی خصوصا تلویزیون و فضای مجازی، بیش از سایرین است.
وظیفه اصلی معلمان واقعی را به آنان برگردانید تا جامعه زیباتر گردد. آخر هر بحث به توسعه پایدار آموزش و فرهنگ، متصل می شود چون در شرایط کنونی، از وضعیت مطلوبی برخوردار نیستند.
** عوامل مؤثر بر جرم و جنایت را در منبع زیر مطالعه کنید:
عوامل جرم زا از منظر جرم شناسی. انجمن پژوهش های آموزشی ایران. فصل نامه حقوق بین المللی کیفری و حقوق اسلامی.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/
دوشنبه 25 فروردین وزیر آموزش و پرورش با هیأت ممیزه رتبه بندی نشستی برگزار کرده است .
هیچ گونه خبر و یا گزارشی از محتوای این نشست و گفت و گوهای صورت پذیرفته درپرتال وزارت آموزش و پرورش منتشر نشده و فقط به انتشار تعدادی عکس محدود شده است .
نخستین پرسش « صدای معلم » آن است که آیا این افراد که نام « هیات ممیزه » را یدک می کشند خودشان توانایی اداره یک کلاس را در حد استاندارد و یا حتی « عادی » دارند ؟
آیا هیات های ممیزه خودشان درک درست ، واقعی و علمی از فرآیند رتبه بندی دارند ؟ به هیئت های ممیز و هیئت های کارشناسی فرصت می دهیم که با دقت شاخص ها را بسنجند ؛ سر کلاس معلم بروند ؛ مشاهده کنند ؛ ارزیابی کنند ؛ نظرخواهی کنند و در یک کلام معلمی اش را بسنجند .
آیا پس از دو سال از اجرای رتبه بندی ، پژوهش و یا سندی در دست است که این ساز و کار چه تاثیری در افزایش « کیفیت آموزش » داشته است ؟
آیا رتبه هایی که در واقع به « فرهنگیان » اعطا شده از اعتبار علمی لازم برخوردارند و می توان بر اساس آن عملکرد یک معلم را سنجید و به آن استناد کرد ؟
آیا عملکرد یک « معلم » در « میدان تدریس » و در عرصه عمل مورد مشاهده ی دقیق و مستمر قرار گرفته است و یا آن که صرفا بر اساس تعدادی کاغذ که معلوم نیست اعتبار آن تا چه حد درست و واقعی باشد ؛ در مورد شایستگی های حرفه ای و صلاحیت های فنی معلمی تصمیم گیری و داوری شده است ؟
آیا رتبه بندی تاثیری در آن چه در کلاس رخ می دهد داشته و یا آن که فقط به نارضایتی بیشتر و تبعیض های درون سازمانی افزون تر انجامیده است ؟
« احمد عابدینی » معاون پیشین شورای عالی آموزش و پرورش در گفت و شنود با « صدای معلم » در این باره به نکات مهم و قابل تاملی اشاره می کند : ( این جا )
« یک کارشناسی که ده سال در ادارات و سازمان ها به او کار دادند و خیلی از جاها کارشناسی ها را تجمیع کردند اکنون آمده اند و کار مهمی مانند رتبه بندی را به دست او داده اند و به او می گویند شما در کنار سایر کارها ، معلمان را هم رتبه بندی کنید !
مشخص است که سرانجام و کیفیت چنین کار بزرگ و مهمی به این شکل در می آید !
الآن کسانی که مسئولیت گرفته اند از آن ها سوال کنید : تعریف تان از رتبه بندی چیست ؟
واقعا این ارزیاب ها مفهوم و معنی رتبه بندی و یا تفاوت آن را با ارزیابی و یا درجه بندی های پیشین می دانند ؟ از همه مهم تر ؛ اراده ای هم برای تغییر این مدیریت ها و مدیرهای ایدئولوژیک مشاهده نمی شود .
وضعیت همین می شود که شده و کیفیت معنا پیدا نمی کند و تغییر در جهش های آموزشی معلمان به وجود نمی آید که ما انتظارش را داشتیم.
حرف ما این است کسی که دارد رتبه بندی می کند کجا آموزش دیده است ؟
آیا اصلا خودش صلاحیت دارد ؟
آیا خودش می تواند رتبه اول را بگیرد که دارد دیگران را رتبه بندی می کند ؟!
ما پیش بینی کرده بودیم هر موقع حکم تان صادر شد از تاریخ صدور حکم اجرا می شود و اگر یک سال هم تاخیر افتاد مشکلی پیش نمی آید و طلب را می گیرید اما به هیئت های ممیز و هیئت های کارشناسی فرصت می دهیم که با دقت شاخص ها را بسنجند ؛ سر کلاس معلم بروند ؛ مشاهده کنند ؛ ارزیابی کنند ؛ نظرخواهی کنند و در یک کلام معلمی اش را بسنجند .
تاکنون هیچ فرد و یا مقامی در مورد گزارش ها ، یادداشت ها و نقدهای مطروحه در « صدای معلم » که از حدود یک دهه و بیش از آن منتشر شده ، پاسخ گو نبوده است و این نشان می دهد که احتمالا پاسخی ندارند که بدهند .
برگزاری چنین نشست هایی بدون پاسخ گویی به رسانه های مستقل و منتقد نشان می دهد که چیزی تغییر نکرده و در بر همان پاشنه قبلی می چرخد .
پزشکیان در جلسه ارتقای کیفی نظام آموزشی چنین می گوید : ( این جا )
« باید درباره روشها و ابزارهای ارتقای کیفی آموزش جلسات بیشتری برگزار و برترین الگوهای موجود در جهان بررسی شود. آموزشهای نوین در مدارس باید براساس الگوهای حل مسئله، کار تیمی و تقسیم مسئولیت ارائه شود تا توانمندی دانشآموزان را ارتقا دهد ... »
واقعیت آن است که دولت ابراهیم رئیسی بیشتر به دنبال ثبت موفقیت و رزومه خود در آموزش و پرورش بود تا آن که بخواهد واقعا تحولی کیفی و ماندگار در این دستگاه فرهنگ ساز و محور توسعه پایدار ایجاد کند .
حرف هایی هم که پزشکیان می زند با آن چه که اکنون در اتمسفر آموزش و پرورش جریان دارد تفاوت و حتی تضاد بسیار است .
از همه مهم تر ؛ اراده ای هم برای تغییر این مدیریت ها و مدیرهای ایدئولوژیک مشاهده نمی شود .
عقل و علم به ما می گوید که وضعیت موجود قابل قبول نیست .
برای سنجش صلاحیت های حرفه ای معلمان چاره ای جز تشکیل « سازمان نظام معلمی » به عنوان یک سازمان حرفه ای و مدنی فراگیر با ساز و کار انتخابات نداریم .
کارنامه ی هیات های ممیزی در وضعیت فعلی آموزش و کیفیت کار معلمان به وضوح قابل مشاهده است .
پیش تر و در گزارش خود با عنوان : « سخن درست پزشکیان در مورد رتبه بندی معلمان برنامه و آدم های متخصص ، دلسوز و پای کار می خواهد ! ( این جا ) نوشتیم :
« سنجش چنین متغیر کیفی نیاز به ساز و کاری دارد که می باید توسط معلمان خبره و متخصص در میدان تدریس و در قالب تشکیلات مستقل و فراگیر « سازمان نظام معلمی » مورد محک و ارزیابی قرار گیرد و ساز و کار فعلی رتبه بندی و شاخص های تعیین شده که بیش تر در کاغذبازی خلاصه شده قادر به کیفیت بخشی آموزش و غنی سازی آن در این حوزه نیست .
« اعمال یک نظام استخدامی واحد برای کلیه متقاضیان شغل معلمی » از اهم مطالباتی بود که توسط علی اصغر فانی وزیر پیشین آموزش و پرورش و نیز در نشست دوم فرهنگیان با مسعود پزشکیان کاندیدای چهاردهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مطرح و پزشکیان هم متعهد شد که این مورد را در کنار سایر موارد با کمک کارشناسان به مرحله اجرا درآورد . ( این جا )
بدون تردید ؛ مدیران و مقاماتی که خود و عملکردشان موجد چنین وضعیت نامطلوب ، ناکارآمد و خلاقیت کشی بوده اند نمی توانند و نباید که حامل و عامل چنین ماموریت مهم و استراتژیکی باشند .
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید