روایت خلاصه ای از یک تجربه و دعوت یک استاد اهل فن در سانفرانسیسکو جهت تدریس یک جلسه ای در دانشگاه ایران توسط یکی از اساتید برای رشته تحصیلی عمران در خبر آنلاین:
« .... قرار بر این شد که یکی از دروس مقدماتی رشته مهندسی عمران را برای دانشجویانِ سال اول تدریس کنم. اما چون مدت ها درگیر پروژه یا کار ژئوتکنیکی نبوده ام لذا با مدیر گروه هماهنگ کردم تا برای یکی از جلسات کلاس از یک مهندس با تجربه در صنعت و ژئوتکنیک دعوت نمایم. بدین منظور ایمیلی زدم به خانم دکتر Jennie Watson-Lamprey که مدیرعامل شرکت مهندسین مشاور مطرح SLATE در سانفرانسیسکو است.... وقتی ایمیل دعوت نامه را فرستادم بلافاصله با پاسخ جالب خانم Jennie مواجه شدم. نوشته بود:
....... راستش خیلی مشتاقم که در این کلاس، تدریس درباره ژئوتکنیک داشته باشم ولی من شایسته این تدریس نیستم چون چندسالی هست که عمدتا درگیر امور مدیریتِ شرکت مهندسی مشاور هستم و عملا چندان آدم فنی ای محسوب نمی شوم. بنابراین پیشنهاد می کنم که مدیر فنی شرکت ما (آقای Nathaniel Wagner) این تدریس را انجام دهد.»
قدری جا خوردم. ایشان به دلیل درگیری در کار مدیریتی، خود را شایسته تدریس آن هم فقط یک جلسه! در کلاس درس نمی دانست » .
هر چند هیچ جامعه ای توسعه نمی یابد مگر آن که افراد آن جامعه شخصیت توسعه یافته ای داشته باشند، اما نباید نقش محیط را در توانایی « نه گفتن » این استاد نادیده گرفت.
حقیقتی که باید همه ما از آن عبرت بگیریم.
در بدترین برداشت قضاوت ما از این ماجرا چنین خواهد بود: چون تدریس فقط برای یک جلسه است این استاد مجرب دعوت تدریس را نپذیرفته است. اما با توجه به بُعد مسافت و اهمیت جایگاه این اهل فن در توانمندی حرفه ای، یقین مبلغ دریافتی می توانست رضایت خاطر ایشان را فراهم سازد. پس این فرضیه نمی تواند درست باشد و در خوش بینانه ترین برداشت، وقتی یک معلم یا استاد در موقعیتی مساعد برای تدریس قرار ندارد، نباید مسئولیت آن را بپذیرد.
برای موقعیت نامساعد می توان فول بودن برنامه تدریس یا داشتن مسئولیت شغلی دیگر خارج از دانشگاه را نام برد.
چرا تصور می کنیم هر پیشنهادی که به ما داده می شود حتما باید بپذیریم؟ آیا دلیل آن شایستگی بیش از حد ما نسبت به دیگران است؟ یا نبود قانونی کنترل کننده برای منع تدریس اضافه بر اصول آموزشی است؟
در این سایت بارها از معلمانی که تدریس هر نوع درس غیرمنطبق با رشته تحصیلی خود را می پذیرند با عنوان « معلمان آچار فرانسه » سخن گفته ام. بهانه آنان پر شدن برنامه هفتگی تدریس در مدرسه ای واحد و یا داشتن اضافه تدریس و درآمد بیشتر بوده است. متأسفانه این واقعیت تلخ در بین مدرسان علوم انسانی نسبت به سایر علوم بیشتر مشاهده می شود. دبیر تاریخی که تدریس ادبیات را می پذیرد. دبیر جغرافیایی که تدریس تاریخ را می پذیرد، دبیر عربی که تدریس زبان فارسی را می پذیرد، دبیر ادبیاتی که تدریس جامعه شناسی را می پذیرد و بالعکس.

سئوال مهم این است که چرا ما قادر به دفاع از حریم علمی رشته تحصیلی خود نیستیم و چرا به حریم رشته های تحصیلی دیگران احترام قائل نیستیم؟
وقتی فردی به مدت چهار تا هشت سال در دانشگاه و در رشته ای خاص تحصیل می کند در واقع حریم توانایی او خط کشی می شود تا همگان او را با همان حیطه بشناسند. ایشان مختارند در هر رشته و قلمروی علمی دیگر، شخصا مطالعه آزاد داشته باشند اما این اختیار را ندارند که خود را آچار فرانسه یک محیط آموزشی بدانند چون با چنین ادعایی در حق دانش آموزان نیز ظلم می کنند.
شاید دانش آموزان در باور ما هیچ نمی دانند و قرار است با تدریس ما خیلی چیزها را یاد بگیرند اما بسیاری از آنان به دلیل نقشی که برعهده دارند کفه دیگر ترازو در کلاس درس هستند و به خوبی قادرند تشخیص دهند که این معلم تسلط بر تدریس دارد یا خیر.
اگر معلم اهل فن نباشد تدریس روان و دلچسبی نخواهد داشت و در برابر سئوالات دانش آموزان، پاسخ های نامربوط خواهد داد. چون علاوه بر فن معلمی، معلومات نیز در نحوه ارائه درس مؤثر است.
در مورد اساتید دانشگاه اوضاع وخیم تر است ؛ چون بالا بودن سطح دانش به رواج بی سوادی سفید و القای بیشتر دانایی و شایستگی در او نسبت به معلمان منجر می شود. و برخی از آنان پست های فرمالیته یا واقعی بسیاری در حد مدیریت یا مشاور در دیگر نهادها و سازمان ها دارند تا حدی که به اساتید هوایی مشهورند اما معلمان حداقل زمینی هستند.
از دلایل مهم عدم حاکمیت شایسته سالاری در محافل آموزشی ما حس خودبرتربینی عده ای از مدرسان است که خویشتن را تافته ای جدابافته می پندارند. البته باید پیشنهاد دهندگان را نیز شماتت کرد که چرا پای بند اصول علمی و اخلاقی نیستند و گروهی را این چنین وسوسه می کنند. در داستان مقصر دانستن رشوه گیرنده می بایست رشوه دهنده را نیز مجازات کرد که چرا از شرایط نامساعد زندگی یا از حس جاه طلبی کارمندی، سوء استفاده و او را وسوسه نموده است. من و شما از بی کفایتی بسیاری از مدیران سخن می گوئیم و حتی ژست روشنفکرانه نیز به خود می گیریم اما شاید خود ما در طول مدت خدمت، لرزش هایی برای تدریس غیررشته ای داشته ایم.
نباید فقط افراد خاطی را کانون بی مهری قرار داد، بلکه باید بر افرادی که به بیماری ایجاد بی قاعدگی در نظام اداری و آموزشی مبتلایند نیز تاخت.
هر کس در هر پست و عنوانی باید حد قانون را شناخته و به طور قاطع از آن پیروی نماید. هر چند نباید از سستی قوانین نیز غافل شد.
چرا باید به یک معلم یا استادی پیشنهاد تدریس اضافه بر سازمان یا غیررشته ای داده شود و هنگام ارائه این پیشنهاد، منع قانونی در برابر آن وجود نداشته باشد؟ آن هم در صورتی که برنامه درسی بسیاری از معلمان یا اساتید پر نمی شود. لابد روزنه هایی برای رسوخ در این روند وجود دارد که با اغماض و چشم پوشی غیرعقلانی خود اجازه احترام گذاشتن به حریم علمی را نمی دهد.
نه گفتن برای عدم پذیرش مسئولیتی که در آن ناتوانیم؛ یعنی موجودیت شایسته سالاری.

یک کلام من شایسته این تدریس نیستم!
من و شما از بی کفایتی بسیاری از مدیران سخن می گوئیم و حتی ژست روشنفکرانه نیز به خود می گیریم اما شاید خود ما در طول مدت خدمت، لرزش هایی برای تدریس غیررشته ای داشته ایم. در جهانی که گسترش دانش و تکنولوژی حدود و ثغور تخصص ما را کوچک و کوچک تر ساخته است بی محابا دل به اقیانوس دانش سپردن عین حماقت است.
اگر از جمله کسانی هستید که به دنبال ایجاد تغییرات مثبت در جامعه هستید اما آن را خارج از خود جست و جو می کنید پس بهتر است مهارت « نه گفتن » را بسیار تمرین کنید. دو کلمه ای که می باید در کودکی یاد گرفته می شد.
وقتی به شما پیشنهاد اضافه تدریس یا تدریس غیر رشته ای و یا مدیریت و سرگروهی استان یا ناحیه و منطقه ای داده می شود بدون هر نوع تفکر و تأمل وسوسه آمیزی، با قاطعیت « نه » بگوئید تا شاید سنگ های فرو ریخته قانون، بر روی هم بند شود و اجازه نفوذ هیچ قانون شکنی را به آن ندهد.
عدم پذیرش تدریس خارج از حد توان یا سواد هر یک از ما معلمان، یعنی احترام گذاشتن به رشته تحصیلی خود و دیگری. پس بیایید حد توسعه یافتگی یا عقب ماندگی نظام آموزشی را که حاصل جمع رفتار و شخصیت من و شماست، با تعهد حرفه ای تعریفی دوباره کنیم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/

« مجید حسینی فر » کسی که از دوشنبه 23 آبان 1401 به عنوان « سرپرست مدیریت آموزش و پرورش منطقه ۹ تهران منصوب شد .
خبرگزاری پانا در خبری نوشت : ( این جا )
محسن بهارلو معاون پشتیبانی اداره کل آموزش و پرورش شهر تهران در این مراسم با تقدیر از زحمات رضا رحیم پور در طول دوران سرپرستی منطقه در خصوص، پروژه مهر، سامان دهی نیروی انسانی، بازگشائی مدارس و مراحل آغازین رتبه بندی با معرفی مجید حسینی فر به عنوان سرپرست منطقه ۹ از وی به عنوان مدیری لایق، متعهد و برآمده از خانواده پرورشی و تربیتی نام برد که می تواند با سابقه درخشان خدمت در حوزه پرورشی اهداف و برنامه های آموزش و پرورش را که برگرفته از سند تحول بنیادین است پیش برد.
بنابراین گزارش مجید حسینی فر، مدیر جدید منطقه طی سخنانی با تشکر از زحمات رضا رحیم پور در طول دوران مسئولیت از آموزش و پرورش به عنوان دستگاهی نام برد که تمام سرمایه اش انسان و معلم است و هم تولید کننده این نیروی انسانی برای سایر بخش ها و ارگان هاست و در واقع این مهم نقش و جایگاه ویژه این سازمان و ساختار را نشان می دهد.
وی افزود: اگر قرار است هر اتفاق مثبتی در جامعه بیافتد و هر بهبود و پیشرفتی حاصل شود باید در آموزش و پرورش اتفاق بیافتد.
حسینی فر گفت: آموزش و پرورش سفره گسترده ای است که می توانیم با تلاش برای فرزندان این سرزمین برای آخرت خود توشه برداریم و از این فرصت مغتنم خدمت در این نهاد مقدس طوری بهره برداری کنیم که در طول دوران خدمت منشاء خیر باشیم تا در پایان خدمت حسرت خورده موقعیت های از دست رفته برای خدمت نباشیم.

حسینی فر خاطرنشان کرد: توسعه کشور از خط آموزش و پرورش عبور می کند؛ بنابراین باید تمام تلاشمان را انجام دهیم تا برای دانش آموزان به عنوان محور و هدف اصلی آموزش و پرورش که آیندهسازان کشور اسلامی ما هستند تلاش کنیم. عملکرد این نامدیران در بازدهی و بهره وری ضعیف و فاقد دفاع از نظر علم مدیریت ؛ آیا واقعا آورده ای جز سوء ظن و بی اعتمادی بیشتر برای معلمان و سایر ارکان آموزش و پرورش داشته است .
وی یادآور شد: برای رسیدن به وضعیت مطلوب باید بتوانیم با استفاده بهینه از ظرفیت های موجود در آموزش و پرورش که بخشی از آن دانش آموزان، اولیاء، مدیران، معلمان و کارکنان منطقه هستند و بخشی دیگر فرصت های برون سازمانی و پیرامونی آموزش و پرورش است در راستای نیل به اهداف متعالی آموزش و پرورش که برگرفته از سند تحول بنیادین و سند بالادستی و مرجع فعالیت و برنامههای آموزش و پرورش که مورد تائید و تاکید مقام معظم رهبری نیز است گام برداریم » .
نخستین پرسش « صدای معلم » از حسینی فر که 3 سال است پست مدیریتی را در دستگاه تعلم و تربیت اشغال کرده و مدیران بالادستی او در این مدت فقط نقش « تماشاچی » را ایفا کرده اند آن است که خروجی و دست آورد انتصاب ایشان در مدیریت یک منطقه چه بوده است ؟

عملکرد ایشان در زمینه ی تعامل و هم اندیشی با معلمان و مدیران مدارس و استفاده از پتانسیل و ظرفیت آنان چه بوده است ؟
آیا همان گونه که آقای حسینی فر عنوان می کند واقعا مدیریت ایشان « منشاء خیر » برای ذی نفعان تعلیم و تربیت بوده است ؟
پرسش « صدای معلم » از « مجید پارسا ؛ مدیر کل آموزش و پرورش شهر تهران » آن است که آیا حتی استمرار مدیریت ایشان به لحاظ سنوات خدمتی مشکل قانونی ندارد و البته با کدامین « توجیه مدیریتی » و « شایستگی ها و صلاحیت های حرفه ای » به مدت یک سال ایشان را در دولت مسعود پزشکیان ابقاء کرده است ؟

دوشنبه 11 شهریور 1403 ؛ « صدای معلم » یادداشتی انتقادی با عنوان : « مسئولان اداره آموزش و پرورش منطقه 9 تهران نه " قانون " می دانند و نه " عذرخواهی " ! » منتشر کرد . ( این جا )
واکنش اداره کل آموزش و پرورش شهر تهران و مسئولان بالاتر در این زمینه چه بود ؟
جز سکوت ؟

آخرین مورد به برخورد سلیقه ای و غیرقانونی اداره آموزش و پرورش منطقه 9 با یکی از مدیران متوسطه منطقه بر می گردد که خود مدیر کل و دفتر ایشان در جریان امور قرار دارد .
آیا معاون مقطع متوسطه اداره آموزش و پرورش منطقه 9 تهران نمی داند و یا نمی فهمد که جا به جایی یک مدیر مدرسه آن هم چند روز پیش از بازگشایی سال تحصیلی و البته بدون دلایل متقن و مستند و قابل دفاع از نظر کارشناسی ، وضعیت آموزش و تربیت دانش آموزان را به مخاطره می افکند ؟
عملکرد این نامدیران در بازدهی و بهره وری ضعیف و فاقد دفاع از نظر علم مدیریت ؛ آیا واقعا آورده ای جز سوء ظن و بی اعتمادی بیشتر برای معلمان و سایر ارکان آموزش و پرورش داشته است .
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
راستش را بخواهی، خستهام...
نه از «آنها» که در بالا نشستهاند و فرمان میرانند، که از خودم.
از خودی که سالهاست آینه را خاک گرفته، که مبادا تصویری را نشانم دهد که تاب دیدنش را ندارم.
از خودی که همیشه منتظر است کسی بیاید، کاری بکند، چیزی را عوض کند... جز من.
از خودی که راحتترین راه را انتخاب کرده: مقصر دانستن دیگران.
من یکی از همانهاییام که در تاکسی غر میزنم،
در خانه شکایت میکنم،
در صف نان حرف از «آخرالزمان» میزنم
و بعد، میروم خانه...
تلویزیون روشن میکنم، گوشی را بالا و پایین میکنم، و از کنار زندگی عبور میکنم
بیآنکه حتی لحظهای از خود بپرسم: سهم من چه بود؟
ما پشت واژههایی مثل «نظام»، «غرب»، «شرق»، «سیاست»، «استعمار»، «ژن»، «بخت»، «نفرین تاریخ» پنهان شدهایم،
تا مبادا نیاز باشد روزی
با وجدانمان چشم در چشم شویم.
راستش را بخواهی، من هم مثل خیلیها، از کودکی یاد گرفتم که خودم را نادیده بگیرم.
یاد گرفتم اطاعت کنم، بیآن که بفهمم چرا.
یاد گرفتم فقط بگذرم، فقط بگذرانم،
و بعد، توقع داشته باشم همه چیز تغییر کند... بی آنکه من تکانی خورده باشم.

دروغ چرا...
ما از رنج، قهرمان میسازیم؛
از عقبماندگی، هویت؛
از بیتفاوتی، نوعی زرنگی؛
و از بی اخلاقی، حتی یکجور شجاعت ساختگی!
اما حقیقت؟
حقیقت مثل تکه نانیست که از دهانمان افتاده و سالهاست زیر پا له شده،
ولی هنوز گرسنهایم.
آیا ما واقعاً خواهان تغییر هستیم؟
یا فقط میخواهیم جهان، بدون اینکه ما درد بکشیم، تغییر کند؟
امروز به رفتارم فکر میکردم...

در صف، در رانندگی، در گفتوگو با فرزندم، در نوع برخورد با کارمند،
در صداقتم، در مسئولیتپذیریام، در احترامم به قانون...
نه، چیزی برای افتخار نبود.
ما حرف از فرهنگ میزنیم، اما خود، کتاب نمیخوانیم.

حرف از آزادی میزنیم، اما در خانهمان کوچکترین صدای مخالف را تحمل نمیکنیم.
میخواهیم جامعهای اخلاقی داشته باشیم، بی آنکه خود، به اخلاق متعهد باشیم.
راستی،
کِی به این نتیجه میرسیم که رهبران، از دل ما برمیخیزند؟
که آنها «ما» هستند، فقط در ابعادی بزرگتر و با قدرتی بیشتر.
و اگر جامعهای بیاخلاق است، بیفرهنگ است، بیسواد است...
نمیشود از دلش معجزه بیرون کشید.
ما آنقدر سرگرم فحش دادن به تاریکی شدهایم که فراموش کردهایم:
شاید، فقط شاید، کافی بود یک شمع روشن کنیم.
من به نقطهای رسیدهام که دیگر نه به دنبال قهرمانم، نه دشمن فرضی دارم.
من به خودم مشکوکم،
و از همین شک، کورسوی نوری در ته این تاریکی میبینم.
شاید، فقط اگر از خودم شروع کنم،
چیزی در این چرخه معیوب شکسته شود...
نه، دیگر منتظر نمیمانم.
تغییر را نمیخرند، نمیسازند، نمیدهند...
تغییر، زیسته میشود.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
روایت تلخی است از زندگی خانوادههایی که در سایه فقر و بیپناهی، در میان سختیها و ناکامیها، به دنبال کوچکترین نشانههای خوشبختی میگردند.
در نزدیکی خانه مان، پیرمرد و پیرزنی با همان دلخوشیهای محدودشان، در کنار هم، روزهای سختی را سپری میکنند. آخر هفتهها، به همراه فرزندان شان که کارگر و مستاجر هستند، پولهای جمع شده را کنار هم میگذارند، مرغی میخرند و در پارک، زیر آسمان باز، کباب میکنند. این لحظههای کوچک اما ارزشمند، نماد امید و عشق به خانواده است، حتی در عمیقترین شرایط محرومیت.
تأکید این خانواده بر اهمیت دلخوشیهای ساده در زندگیهای فقیرانه است. اما در کنارش، یک حقیقت تلخ نهفته است، جامعهای که درگیر بیامنیتی اقتصادی و فرهنگی است، چگونه فقری چندبعدی و ساختاری بر زندگی ساکنانش تحمیل میکند؟
خانوادهای که جز کارگری و مستأجری چیزی در اختیار ندارد، نمادی است از بیعدالتی ساختاری و نابرابری فرصتها، که باعث میشود حس تعلق و هویت فرهنگی در سرزمین خود را از دست بدهد.
ما شاهد آنیم که این خانواده، با وجود دلخوشیهایی مانند کباب کردن مرغ، چند کیلو گوجه و خیار خریدن ،در واقع درگیر روزمرگی، فقر اقتصادی، روانی و اجتماعی هستند. عادیانگاری این لحظات، سطحینگری و کمدیدن عمق مشکلات است ؛ چرا که رفاه واقعی تنها در نبود نگرانیهای پایهای مانند ثبات اقتصادی، دسترسی به آموزش و بهداشت، فرصتهای برابر آموزشی و عدالت اجتماعی تجلی مییابد. بوی کباب و خاطرات خانواده، هرچقدر هم دلنشین، نمیتواند نشانگر رفاه باشد، بلکه تنها نماد مقاومت و امید در دل محرومیت است.
اشتباه فاحش این است که بر اساس یک لحظه، وضعیت اقتصادی خانواده را قضاوت کنیم. تصور اینکه خانوادهای که چند بار مرغ کباب میکند، در رفاه است، سادهانگارانه و ناعادلانه و ناانصافانه است. زندگی چنین خانوادهای، در حقیقت، مبارزهای برای بقاست، در حالی که زیر سقف چوبی فرسوده، فشارهای اقتصادی و اجتماعی، روزانه جانشان را میگیرند.

این حکایت واقعی تلخ نشان میدهد در پس لبخندهای کوچک، چه نبردهای سختی در جریان است و ما را بر جامعهی میکشد که به جای قضاوتهای سطحی، نگاه عمیقتر و انتقادیتر داشته باشیم. رفاه واقعی زمانی محقق میشود که همه افراد در فضای امن و برابر رشد و توسعه یابند، نه فقط در لحظهای کوتاه از لذت، لحظهای که در کنار دوستان و خانواده، کباب میکنیم و دلخوشی مان میشود.
از دیدگاه اخلاقی و اجتماعی، نباید لحظههای شادی و شادیهای ساده را معیار برآورد رفاه دید.
تأکید بر این است که نمیتوان تنها بر اساس یک لحظه یا ظاهر بیرونی وضعیت کلی یک خانواده را قضاوت کرد. خانوادهای که شاید در چند اقدام ساده مانند خوردن کباب، لحظههای شادی را تجربه میکند، در واقع درگیر روزمرگی، فشارهای روانی، فرهنگی و اقتصادی است که بطن زندگیاش را شکل میدهد.
باید بر اهمیت ساختن جامعهای تأکید کنیم که هیچ کس مجبور نباشد برای کوچکترین لحظههای شادی، هزینههای سنگین بپردازد. جامعهای که در آن، بار نابرابریها و بیعدالتیها کمتر باشد، و همه افراد، فارغ از موقعیت اقتصادی، بتوانند زندگی باکیفیت و آرامی داشته باشند.
این هدف، نیازمند تغییرات اساسی و حمایتهای ساختاری است، تغييراتی که امید واقعی را در دل همهمان زنده نگه دارد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

فردوسی :
چنین داد پاسخ که آمد نشان
زگفتار آن مهتر سرکشان
که تخم بدی تا توانی مکار
چو کاری برت بر دهد روزگار
در نشست خبری یکی از خبرنگاران حاضر از معاون آموزش ابتدایی در مورد نحوه ی آغاز سال تحصیلی می پرسد .
حکیم زاده به جای این که از طرف خودش اعلام موضع کند به سخنان وزیر آموزش و پرورش استناد می کند که با قوت و قدرت و البته ان شاء الله مدارس در ابتدای مهر به صورت « حضوری » شروع به کار خواهند کرد .
تاکنون سابقه نداشته که جامعه و افکار عمومی تا این حد نسبت به شروع لرزان مدارس تردید داشته باشند . این تیپ مسئولان عافیت اندیش حتی توان و شهامت یک اظهار نظر جدی در برابر تصمیمات سایرین را ندارند که حتی الفبای آموزش را نمی دانند .
این « نمایش » حضوری و غیرحضوری هم از دوران کرونا وارد ادبیات مدرسه و نظام آموزشی شد و الا کیست که نداند مدارس یا باز هستند و یا تعطیل .
در واقع ؛ جرقه لوث شدن آموزش از دوران کرونا آغاز شد .
ایران تنها کشوری در جهان بود که مدارس خود را به مدت 26 ماه تعطیل کرد .
زمانی هم که مدارس در برخی نقاط باز شدند ؛ دانش آموزان و اولیای آنان شروع به اعتراض و حتی برگزاری تجمع کردند که چرا مدارس باز شدند .
مهم ترین بهانه آنان هم حفظ سلامتی فرزندان شان بود اما کیست که نداند در پس این چهره ها و سخنان حق به جانب ، بازار مسافرت ها داغ بود .
دانش آموزان و والدین آنان در خیابان ها و مراکز خرید و اماکن عمومی پرسه می زدند اما همین که به « مدرسه » می رسیدند آه و فغان شان بلند می شد ....
چقدر در « صدای معلم » گزارش و یادداشت و هشدار در مورد تبعات و عواقب این تعطیلی ها نوشتیم اما دریغ از گوش شنوا . هر چند در این « کوری خود خواسته » هم معلمان و مدیران مدارس و سایر کادر مدرسه همراه و هم آهنگ بودند .
در مدرسه با این که « نماینده معلمان » بودم با تعطیلی مدرسه مخالف بودم .
پیشنهادهای زیادی دادم اما اراده بر تعطیلی مدارس بود .
حتی با مدیر مدرسه در این زمینه اختلاف جدی پیدا کردم و مشاجره ما به اداره کشید .
مسئولان اداری گفتند که سخنان شما صحیح است اما ما کاره ای نیستیم و دستور از بالاست .
ایرانی جماعت اگر نخواهد کاری را حتی درست و عقلانی باشد انجام دهد هزار و یک بهانه برای انجام ندادن آن اقامه می کند و اگر بخواهد کاری را انجام دهد حتی اگر بر خلاف عقل و مصالح جمعی باشد آن را به هر بهانه ای انجام می دهد .

در گزارش « طفیلی انگاری مدرسه » از طرف معاونت راهبردی رئیس جمهور در آخرین روزهای سال 1403 آمده است :
« علاوه بر این، آزمون تیمز ۲۰۲۳ و پرلز ۲۰۲۱ نشان می دهد، از هر ۱۰ دانش آموز ایرانی ۴ دانش آموز به حداقل سطح یادگیری در خواندن، ریاضی و علوم نیز دست پیدا نکرده اند و عملکردی بسیار ضعیف دارند.
همچنین از هر ۱۰ دانش آموز ۷ نفر به حداقل های یادگیری دست پیدا نمی کنند. سنجش استاندارد و تطبیقی عملکرد تحصیلی دانش آموزان کشور در مجموع حکایت از رشد کمی بدون کیفیت دارد.
طبیعی است زمانی که ۷۰ درصد دانش آموزان یک کشور نتایجی پایین تر از نرمال دارند، سخن گفتن از نابرابری بی معناست. در واقع این آمار نشان از فقر مفرط یادگیری در کشور دارد که ناشی از گسترده شدن فقر و همچنین کیفیت پایین آموزش در عموم مدارس کشور است .
در بخش « چالش ها و مسائل آموزش و پرورش کشور » آمده است :
« زمان آموزش ابتدایی با احتساب تعطیلی های غیرمترقبه کمتر از ۶۰۰ ساعت در سال است. در حالی که استاندارد این رقم در دنیا ۹۰۰ تا ۱۰۰۰ ساعت است. مدارس ایران نیاز به اضافه شدن حداقل ۳۰ روز اضافی آموزش دارند تا این شکاف پر شود » .
کیست که نداند عوارض این تعطیلی ها معمولا دامن « مدارس عادی دولتی » را می گیرد که بیش از 80 درصد جمعیت مدارس کشور را شامل می شود اما همین که به فرض نتایج کنکور اعلام می شود فغان از همه بر می خیزد که چرا مدارس عادی سهمی در ماراتن و رتبه های نخست ندارند و یا چرا این همه ترک تحصیل و افت تحصیل و بازمانده از تحصیل داریم و چرا وضعیت بهداشت روان در میان دانش آموزان ایرانی رو به وخامت گذاشته و قس علیهذا .
در تعجبم آن همه اعتراض و تجمع در برابر باز شدن مدارس برگزار می شد اما یک بار مشاهده نشد که خانواده ها به خاطر تعطیلی های فله ای و گاه و بیگاه مدارس اعتراض کنند .
شاید برای خانواده ایرانی خیلی مهم نباشد که فرزندش سواد دارد یا ندارد و یا مهارت های شهروندی را می داند و یا نمی داند اما برایش نمره و گرفتن مدرک مهم است برای چیزی که نمی داند چیست و آینده چگونه می شود .

در نشست خبری مدیر کل آموزش و پرورش اصفهان ؛ خبرنگار صدای معلم از تعطیلی های مکرر مدارس انتقاد می کند .
مدیر کل با آن که شخص دوم در شورای آموزش و پرورش استان است به راحتی می گوید که در این زمینه کاره ای نیست و تصمیم گیر نیست .
این تیپ مسئولان عافیت اندیش حتی توان و شهامت یک اظهار نظر جدی در برابر تصمیمات سایرین را ندارند که حتی الفبای آموزش را نمی دانند .
وقتی هم که آمارها متناسب با « واقعیات » سقوط می کنند خودشان را به کوچه ی علی چپ می زنند و صحبت از انتشار و اشاعه « اخبار خوب » می کنند و یا این که نیمه ی پر لیوان را هم ببینید و ....
بی برنامگی و فقدان جسارت و قدرت تصمیم گیری سازمانی در میان مسئولان وزارت آموزش و پرورش موجب شده تا جایگاه و اقتدار مدرسه نزد دانش آموزان و اولیای آنان کاملا لوث و بی محتوا شود .
و البته بدترین حالت برای فلسفه ی وجودی مدرسه همین است که کسی « مدرسه » را جدی نگیرد و یا حضور و عدم حضور دانش آموزان را در آن یکسان فرض کند .
این روزها انگار هر کسی سخن از هوش مصنوعی براند دیگران تصور می کنند که او فرد بسیار مطلع و خبره ای در حوزه آموزش و فن آوری است .
برخی اوقات آدم خنده اش می گیرد و یا می خواهد بگرید وقتی که برخی با ذوق زدگی و آب و تاب از معجزه ی تحول ورود « هوش مصنوعی » به مدرسه و نظام آموزشی ایران سخن می گویند اما می شنوی و یا می بینی که در بسیاری از مدارس در کلاس درس حتی یک ویدئو پروژکتور وجود ندارد و تازه وقتی که هست ؛ معلمان رغبتی به استفاده از آن ندارند و یا به علت کثرت تعطیلات ، « معدود معلمان » فرصت استفاده از تکنولوژی را در مدرسه پیدا نمی کنند .

در نشست های خبری وزارت آموزش و پرورش باب شده که هر یک از مسئولان ابتدا در باب تعدد برگزاری نشست ها توسط آقای پزشکیان در موضوع آموزش و به ویژه عدالت آموزشی ، سخن سرایی می کنند اما غافل از آن که 9 ماه سال تحصیلی عملا با میزان « نصف » و حتی کم تر شروع و پایان می یابد .
قدیم در برنامه آموزشی مدرسه ثبات و ارزیابی واقعی وجود داشت و دانش آموزان خود را در برابر انتظارات و مطالبات مدرسه ، « مسئول » حس می کردند اما اکنون مسئولیت گریزی و حتی قد علم کردن لمپن مآبانه در برابر تصمیم های مدرسه به یک نرم و هنجار در سپهر آموزشی ایران تبدیل شده است .

قالب ژله ای مدرسه و سست شدن ارکان مدرسه و در یک کلام ، بی حساب و کتاب شدن آن دیگر مانند گذشته حتی فرصت و مجالی برای شکل گیری نگاه نوستالژیک برای تحصیل کنندگان و فارغ التحصیلان مدرسه باقی نگذاشته است .
و این هشداری است برای همگان و به ویژه تصمیم گیرندگان و نویسندگان و تدوین کنندگان سندها و چشم اندازهای طویل و دراز که باید مدرسه را شاقول و تراز توسعه یافتگی هر جامعه ای دانست و فراموش نکنند هر گونه تفکر توسعه و تحول در مدرسه شکل می گیرد .
گروه گزارش/

« مسئله اصلی به نوع نگاه ما، نوع گفتوگوی ما، کار تیمی ما و برداشتها و تعاملات ما برمیگردد. مدارسی که امروز ساختهایم، به جای تربیت انسانهای جامعنگر، افرادی تکبعدی و مغرور پرورش دادهاند. کسانی که مملکت و سرزمین خود را باور ندارند و خیال میکنند تنها باید در خارج از کشور به جایگاهی برسند.
چنین تربیتی اشتباه است. باید انسانهایی تربیت شوند که بدانند از این آب و خاک برخاستهاند و مسئولیت دارند کشور و سرزمین خود را آباد کنند. قرار نیست کسی از خارج بیاید و مشکلات ما را حل کند. این ما هستیم که باید گرههای جامعه و مشکلات کشور و محله خود را باز کنیم.

در مدارسی که ساختهایم، دانشآموزانی تربیت شدهاند که حتی جوایز آنچنانی دریافت کردهاند، اما 90 درصد آنها اکنون در ایران نیستند. این چه هنری است؟ این افراد زمانی که با مشکل روبهرو میشوند، بهجای ماندن و حل آن، قهر میکنند و میروند ... »
این ها بخشی از سخنانی هستند که مسعود پزشکیان رئیس جمهور صبح پنجشنبه 20 شهریور 1404 در نخستین گام از برنامههای سفر استانی به اردبیل، در نشست توسعه عدالت آموزشی ایراد کرده است . ( این جا )
چهارشنبه 26 شهریور ، پرتال وزارت آموزش و پرورش نوشت : ( این جا )

« به گزارش مرکز اطلاعرسانی و روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش، الهام یاوری رئیس سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان نیز در اولین کارسوق حکمرانی دادهمحور با بیان اینکه سمپاد تبدیل به یک خانواده بزرگ شده که از دانش آموزان وطن دوست، پرتلاش و خلاقی تشکیل شده است، گفت: تمام تلاش ما در سمپاد این است که ابعاد مختلف اثرگذاری اعضای این سازمان را شناسایی کرده و آن را در مسیر درست به کار بگیریم.
یاوری با بیان اینکه سمپاد بر اساس ۲۵ شایستگی هدایت می شود، عنوان کرد: ما به دنبال تغییر نه صرفا آینده ایران بلکه آینده تاریخ جهان هستیم که برای همین منظور، برنامهریزی اساسی در این زمینه صورت گرفته است. مرکز پژوهش های مجلس نیز یکی از مراکزی است که برای شناسایی ظرفیت ها با برگزاری رویدادهایی، به ما کمک کند.

معاون وزیر آموزش و پرورش ادامه داد: ما به دانش آموزان نخبه خود می آموزیم که برای مشکلات اطراف خود تفاوت قائل شده و برایشان مهم باشد تا در نهایت بتوانند با ارائه راهکار، آنها را برطرف کنند. توجه به پویایی و تغییرات هر مسأله با توجه به تغییرات آینده از جمله کارهایی است که انجام می دهیم. استفاده از ابزارهای مناسب داده ها نیز از دیگر اقداماتی است که ما همواره در سازمان به آن توجه کرده ایم.
وی ادامه داد: ما به دنبال یافتن نقاط ضعف و حل آنها و شناسایی نقاط قوت و تقویت آنها است. دانش آموزانی که امروز در این رویداد حضور دارند، از سراسر کشور و با امکانات مختلف هستند که بعضا به جای ساعاتی که باید برای تفریح بگذارند، وقت خود را صرف حل مسائل کشور می کنند که قابل افتخار است .اگر واقعا این مقامات حامل این ویژگی ها هستند پس این همه بحران و ابربحران از کجا آمده است ؟
رئیس سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان در پایان تغییر جهت انسانی به سمت کمال را یکی از اهداف دانش آموزان نخبه کشور دانست و خطاب به این دانش آموزان گفت: ایران عزیز، آینده خود را مدیون شما خواهد بود و امید به راهکارهای شما بسته است » .
نخستین پرسش « صدای معلم » از رئیس سمپاد آن است که منظور ایشان از « خانواده بزرگ » دقیقا چیست ؟

آمار 90 درصدی فرار این نخبگان به خارج از زبان رئیس جمهور آیا نشان از « وطن دوستی » دارد ؟
غربال کردن دانش آموزان و تهی کردن مدارس از تعادل آموزشی قابل قبول و رقابت سالم میان آنان عملا « اکوسیستم تعلیم و تربیت » را در ایران مختل کرده است . ( این جا )
اختصاص غالب رتبه های نخست کنکور به دانش آموزان مدارس سمپاد عملا انگیزه را برای رقابت در مدارس عادی دولتی تضعیف کرده و عدالت و برابری آموزشی مورد تاکید رئیس جمهور را لوث و بی محتوا نموده و به « چرخه شوم فلاکت » منتهی شده است . ( این جا )

خانم یاوری پاسخ دهد که منظور رئیس جمهور از پرورش انسان های مغرور و تک بعدی چیست در حالی که ایشان به کرات و به طرق غیر علمی سعی کرده فلسفه ی وجودی مدارس سمپاد را توجیه و تئوریزه کند ؟
آیا رئیس سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان می تواند چند پژوهش مستقل و علمی را در اثبات نظرات و دیدگاه های خود به جامعه ی علمی و کنش گران آموزشی ارائه نموده و آن را اثبات نماید ؟
اسفند سال 1396 ؛ « صدای معلم » گفت و شنودی را با « فاطمه مهاجرانی ؛ سرپرست وقت مرکز ملی پرورش استعدادهای درخشان ( سمپاد ) » انجام داد . ( این جا )

این رسانه ی مستقل و منتقد در حوزه ی عمومی آموزش ایران از رئیس سمپاد پرسیده بود :
« گفته اید :
همین الآن می توانم برای شما اسم آدم هایی که اثر گذار در همین مملکت هستند و مقامات بالای وزارت اطلاعات از بچه های سمپاد هستند حیف که نمی توانم اسمشان را ببرم .
از بچه های موثر بنیاد نخبگان ، وزارت علوم و دانشگاه ها از بچه های سمپاد هستند. متاسفانه مانند خیلی از جاها که ما خودزنی می کنیم اینجا هم خودزنی کردیم .
استحضار دارید در حال حاضر حدود 100 بحران و 10 تا 15 ابَر بحران در کشور داریم .
اگر واقعا این مقامات حامل این ویژگی ها هستند پس این همه بحران و ابربحران از کجا آمده است ؟ »
به نظر می رسد زمان آن فرا رسیده تا در مورد فلسفه و استمرار کار مدارس سمپاد تجدید نظر جدی و عملی صورت گیرد .
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
« در مدرسه به دنیا آمدم، بزرگ شدم، ازدواج کردم و تا پایان دوران کاریام همانجا ماندم » .
ثمینه باغچهبان در آخرین روزهای تابستان و به تاریخ ۲۶ شهریور ۱۴۰۴ خورشیدی چشم از جهان فرو بست، بدون آن که موفق به دیدار با او بشوم. در یک سال اخیر از طریق دوستان تلاش کردم فرصت دیداری فراهم شود، اما شرایط مهیا نشد و او دیگر در نزد ما نیست. شاید یکی از نامهای آشنا برای هر ایرانی به خصوص دانشآموزان ایرانی نام « باغچهبان » است. واژهای که با شنیدن آن کلماتی از نخستین مدرسه ناشنوایان، درس، مدارس استثنایی، جبار باغچهبان، ثمین، ثمینه و ... بر ذهن همگان نقش میبندد. همانگونه که نام میرزاحسن رشدیه یادآور آموزش و پرورش نوین، برپایی مدارس امروزی و تعلیم و تربیت و داناییپروری است.
اینان از نسل ایران سازان هستند. ایرانسازان بنیانگذار. بنیانگذاران دانایی در عصر جدید ایران.
خانوادهای که نام شان با تاریخ فرهنگ، آموزش و پرورش، یادگیری و یاد دادن، خواندن و نوشتن، تکاپو و تلاش برای کودکان ایران، خلاقیت و ابتکار در تحصیل و تدریس، پایداری و عشق به ایران و کودکان ایرانی، ساختن و آبادانی و روشنایی بخشیدن به دل و جان و زندگی فرزندان ایران گره خورده است و از آنها هستند که آدمی به آدمیت افتخار میکند و سر بالا میگیرد و اعتماد و اعتقاد و باور برای زیستن و ساختن را استشمام میکند.
ثمینه باغچهبان دومین فرزند از سه فرزند جبار باغچهبان بود. نخستین آن ثمین و آخرین آن پروانه نام داشت. ثمینه متولد سال ۱۳۰۶ در شهر تبریز بود و درست در مدرسهای که پدرش سه سال پیش از تولد او بنا کرده و باغچه اطفال نامیده بود به دنیا آمد. مدرسه هم خانهاش بود هم محل تحصیل اش، هم جای بازیاش بود هم مکان تدریس اش و در یک کلام همه دنیای او بود. این مدرسه نخستین مدرسه برای ناشنوایان ایران بود. گرچه تاسیس نخستین کودکستان را هم به جبار باغچهبان نسبت میدهند ولی ثمینه باغچهبان پاکنهاد و راستکردار در خاطرات خود بر خلاف منابعی که از پدرش به عنوان نخستین بانی کودکستان در ایران یاد کرده اند، یادآور میشود که نخستین کودکستان را بانویی ارمنی به نام خانزادیان بنا میکند و پدرش پس از مشاهده این کودکستان اقدام به ساخت کودکستان میکند.
ثمینه باغچهبان در ادامه میافزاید که مهم اولین یا دومین نیست بلکه روشها، الگوها، ابتکارات و خلاقیتهای تدریس پدرم است که واجد اهمیت است.
پس از مدتی آنان به شیراز سفر میکنند و جبار باغچهبان کودکستانی در شیراز تاسیس میکند. ثمینه باغچهبان در کودکستان شیراز تربیت حواس، تربیت جسم، تربیت نیروی ذهنی، آداب معاشرت، پرورش شخصیت برای راستگو بودن، صمیمی بودن، دلیر بودن، و دوری از ترس و خجالت را فرا میگیرد. او تاکید میکند که ترس و خجالت دو عامل مهم عقب افتادگی کودکان در درسآموزی و در زندگی است.
سفر به تهران:
سال ۱۳۱۱ جبار باغچهبان به همراه خانواده به تهران سفر میکنند و در سنگلج تهران دبستان کر و لالها را تاسیس میکند. ثمینه همبازی بچههای کر و لال میشود و در کنار پدر با او همراهی میکند. دبستان، مدرسه و دبیرستان را به پایان میرساند و وارد دانش سرای مقدماتی پامنار میشود و همزمان به تدریس برای کر و لالها هم همت میگمارد. در این دوران از بدرالملوک بامداد و مهری آهی تجربههای بسیار میآموزد و در سال ۱۳۲۷ وارد دانش سرای عالی میشود و در رشته زبان انگلیسی فارغ التحصیل میشود. در همین زمان است که با هوشنگ پیرنظر آشنا میشود و با هم ازدواج میکنند.

ادامه تحصیل در آمریکا:
سال ۱۳۲۹ با بورس تحصیلی دولت عازم آمریکا میشوند و ثمینه در کالج لیندون وود در ایالت میسوری در رشته آموزش و پرورش ناشنوایان تحصیل میکند. سپس در سال ۱۳۳۲ در مقطع کارشناسی ارشد آموزش و پرورش ناشنوایان از دانشگاه کلمبیا فارغ التحصیل میشود و رشته گفتار درمانی را هم در همان دانشگاه پی میگیرد.
بازگشت به ایران:
ثمینه باغچهبان به همراه همسر تصمیم به بازگشت به ایران میگیرد و بدین ترتیب او کارش را با تدریس در مدرسه ناشنوایان شروع میکند. سال ۱۳۴۰ مسئول تشکیل کلاسهای کارآموزی و کارورزی آموزگاران کلاس اول کشور از طرف وزارت آموزش و پرورش میشود. آموزش ناشنوایان را عملا با تربیت معلمانی که توانایی آموزش دارند پایهگذاری میکند و سپس مسئول نگارش کتابهای درسی کلاس اول دبستان میشود و همچنین در تدوین و بازنگری کتابهای درسی با عباس یمینیشریف و توران میرهادی همکاری میکند.
چندی بعد کتاب روش تدریس مخصوص سپاه دانش را بر اساس روش پدرش ( روش کلی ) تهیه میکند. این کتاب حتی در افغانستان و تاجیکستان هم کاربرد داشته و مورد تدریس قرار میگیرد. کتاب او با تمرکز بر جنبه شناختشناسی و روانشناسی تالیف شده بود.
از سال ۱۳۴۱ فعالیت در شورای کتاب کودک و همکاری با نوشآفرین انصاری را نیز آغاز میکند.
با درگذشت پدرش جبار باغچهبان در آذرماه ۱۳۴۵ مسئولیت آموزشگاه ناشنوایان بر دوش او قرار میگیرد و ثمینه باغچهبان علاوه بر تدریس باید مدیریت آموزشگاه را هم سامان میداد.
در همان سال یعنی سال ۱۳۴۵ مدیر امور بالینی و دوره تربیت متخصص شنواییسنجی و رابط ناشنوایان در دانشگاه ملی شد.
سال ۱۳۵۰ مدیرعامل و مسئولیت برپایی سازمان ملی رفاه ناشنوایان را بر عهده گرفت.
در تاسیس انجمن خانواده ناشنوایان فعالی داشت و به قول شهرام اقبال زاده نویسنده، مترجم، منتقد و کارشناس ادبیات کودکان و نوجوانان در گفت و گو با خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) « در شرایطی که کودک در جامعه سنتی فاقد قانون مدنی بود و حتی در زمان مشروطه اجازه مدرسه رفتن را نداشت و آموزش برای کودکان در نظر گرفته نشده بود، سواد وجه رسمی پیدا کرد و از نظر قانونی امکان سواد آموزی فراهم شد. در آن شرایط نهادسازی و اهمیت به مقوله کودک و نوجوان برای ثمینه، در ادامه راه پدر، از اقدامات بنیادی بود که او به همراه توران میرهادی انجام داد » .
همچنین ثمینه باغچهبان رشته شنواییشناسی را وارد دانشگاه کرد. در ساخت کارهای دستی و دستسازه ها برای کودکان و آموزش آنها به ویژه برای ناشنوایان و کمشنوایان پیشگام بود و در هنر ابریشمدوزی و گلدوزی و خیاطی و آموزش آنها مهارت کامل داشت.
در سال ۱۹۷۷ بورسی تحصیلی به نام بورس ثمینه باغچهبان در آمریکا نامگذاری شد.

آثار و تالیفات ثمینه باغچه بان:
به جز تالیف کتابهای درسی و آموزشی برای مدارس و سپاهیان دانش، ثمینه باغچه بان کتابهای دیگری برای کودکان و به ویژه برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تالیف میکند. از این کتابها میتوان به این موارد اشاره کرد:
- کتاب گامهای نخستین ۴-۱ (با هدف تربیت حواس پنج گانه کودکان، انگیزه دهی آنها به یادگیری، شناسایی نقایص پنج گانه مانند ضعف بینایی، شنوایی، ترویج همکاری اجتماعی و مشارکت، تربیت مهارتهای سخنگویی و رفع موانعی مانند خجالتی بودن و آماده سازی کودکان برای مراحل تحصیلی بالاتر)
- کتاب آهو شد و صحرا رفت (اشعار عامیانه، متلها و لالاییها)
- کتاب دس دسی باباش میاد (بازهای جذاب کودکانه)
- کتاب پل چوبی (برگزیده شورای کتاب کودک)
- کتاب نوروزها و بادبادکها (برگزیده شورای کتاب کودک)
- کتاب دویدم و دویدم و ارائه ترانه فولکلور « دویدم و دویدم » و انتشار آن در قالب ویدئو با همکاری یونیسف
- ترجمه کتاب پیمان جهانی و تهیه ویدئو از آن
- کتاب جمجمک برگ خزون
- کتاب آفتاب مهتاب چه رنگه ( اشعار و متلهای کودکانه)
- کتاب حقوق کودک ( با زبان اشاره برای ناشنوایان )
و کتابهای متعدد دیگری که هنوز منتشر نشده است.

سرنوشت آموزشگاه باغچهبان:
پنجم دیماه سال ۱۴۰۳ بود که خبرنگاراعتماد آنلاین (تینا جلالی) گفت و گویی با مریم پیرنظر ( باغچهبان) دختر ثمینه باغچهبان انجام داد که باعث تاثر و تاسف اهالی فرهنگ و تعلیم و تربیت و همه ایراندوستان شد.
مریم پیرنظر در این گفت و گو میگوید: « آموزشگاه باغچهبان را اوایل انقلاب مصادره کردند و حتی مادرم تحت تعقیب قرار گرفته و ممنوع الخروج شده بود. او مجبور شد برای مدتی در زیرزمین زندگی کند تا موفق به فرار از ایران به ترکیه شد و بعد به فرانسه رفت و در نهایت مقیم آمریکا شد. اکنون هم در یک خانه استیجاری در بهجتآباد زندگی میکنیم و صاحب خانه علیرغم افزایش دو برابری کرایه خانه، اصرار به تخلیه خانه برای یک زنی دارد که در آستانه صد سالگی است! » .
آخرین برگ کتاب زندگی ثمینه باغچهبان در روز ۲۶ شهریور ۱۴۰۴ خورشیدی ورق خورد و به پایان رسید ولی کارنامه درخشان و لبریز از عشق و دلدادگی او و خاندان خوشنام باغچهبان به میهن و فرزندان میهن برای همیشه پیش روی کودکان ایرانی و دوستداران فرهنگ و دانش و آموزش گشوده است. نام باغچهبان و خاندان باغچهبانها با ایران، کودکان ایران، دانشآموزان، فرهنگدوستان، با تکاپو و پیکار با جهل و نابخردی و جویندگان دانایی آمیخته است.
برای آموختن و آشنایی بیشتر با « باغچهبان ها » دو کتاب و یک فیلم مستند را برای خوانندگان جان معرفی میکنم:

نخست کتاب « روشنگران تاریکی » خودنوشتهای جبار باغچهبان و همسرش و کتاب دیگر « ثمینه باغچهبان، خادم فرهنگ و جامعه » نوشته رضا محمودی و محمد نوری.
مستند کوتاه « به یاد جبار باغچهبان» ساخته کیومرث پوراحمد در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نیز به کوششهای ثمینه باغچهبان در کنار پدرش پرداخته است و در این شناخت ما را یاری میکند.

این نوشتار که ادای دین کوچکی بود برای آن نامداران و نامآوران ایران زمین و خادمان کودکان میهنم را با عباراتی از ثمینه باغچهبان و شعری که اغلب بر زبان داشت پایان می برم :
« زمانیکه به گذشته مینگرم، دلم پر از شادی میشود. چه سعادتی بود همدوش پدرم کنار فرزندان ناشنوایم بودن. هر روز زندگیام در دبستان کر و لالها و آموزشگاه باغچهبان سراپا شادی بود. اگر دوباره به دنیا بیایم باز همین راه را در پیش خواهم گرفت و خداوند را سپاسگزارم که مرا به این راه رهنمون شد » .
زندگی در صدف خویش گوهر ساختن است
در دل شعله فرو رفتن و نگداختن است
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید