دهکده «بیجارسر»، سالهاست که با بوی دود و خاطرههای گداخته نفس میکشد. نه از آن دودهایی که از هیزم بخاریهای نفتی بلند میشود و بوی زندگی میدهد، بلکه از دودی غلیظ، خفه کننده که در زمستان ۷۶ بر جان مدرسه نشست و در دل آن واقعه، مردی ایستاد.
مردی از جنس ایثار، از تبار فانوسهای راه.
حسن امیدزاده، نامش گره خورده با آتش، با فریادهای کودکانه و با سکوتی پانزده ساله.
آن روز، باد چنگ میانداخت به پنجرههای لرزان مدرسه. بخاری نفتی، قصه کهنه کلاسهای روستایی، ناگهان شعله کشید. نه شرمگینانه، که با فریادی سرخ، زبانه کشید و در لحظهای، جان پناهگاه کودکان را نشانه رفت. ۳۰ جفت چشم کوچک، وحشتزده، به دیوارهای در حال سوختن خیره شدند.
راه فرار؟ مسدود بود. دود میپیچید، غلیظ و سیاهچال.
اینجا بود که حسن امیدزاده پا پیش گذاشت. نه با زرهی فولادی، که با پیراهنی معلمی و قلبی از جنس عشق. خود را به آتش زد. نه استعارهای در کار بود، واقعیت محض بود. سینه سپر کرد در برابر شعلههایی که برای بلعیدن جانهای کوچک دهان باز کرده بودند. یکی یکی، پیکرهای کوچک را بیرون کشید. دود در ریههایش چرخید، آتش بوسهای داغ و وحشتناک بر سر و صورتش نشاند.
درد، مهمان ناخواندهای شد که دیگر هرگز ترکش نکرد.
او ماند. ماند با صورتی که دیگر آن صورت قبل نبود، با پوستی که رد سرخ آتش را تا ابد بر خود داشت. ماند تا شاهد بزرگ شدن کودکانی باشد که روزی آنها را از کام مرگ بیرون کشیده بود.
پانزده سال گذشت.
سالهایی پر از درد، پر از نگاههای کنجکاو، پر از زخمهایی که نه تنها بر جسم که بر روحش هم نشسته بودند. جراحی پشت جراحی، اما رد آتش عمیقتر از آن بود که پاک شود.
در این میان، زندگی ادامه داشت. خبرها آمدند و رفتند. قهرمانان جدیدی بر صدر اخبار نشستند و قهرمانان قدیمی در غبار زمان گم شدند. نام حسن امیدزاده، شاید گاهی در لابهلای کتابهای درسی ورق خورد، شاید یادی کوتاهی از او شد، اما درد او، رنج خانوادهاش و سنگینی سکوتی که بر زندگیاش حاکم بود، کمتر دیده شد.
و سرانجام، در آرامش بیمارستانی در فومن، مردی که پانزده سال با آتش زیسته بود، پروانه شد. بیهیاهو، بیخبر. گویی قهرمانیاش در همان شعلهها خلاصه شده بود و تحمل سالها رنج، داستانی نبود که نیازی به روایت داشته باشد.
اما بیجار سر، هنوز نفس میکشد و خاطره آن روز را از یاد نبرده است. دیوارهای مدرسه شاید دوباره بنا شدند، اما پژواک فریادهای آن روز و تصویر معلمی که خود را به آتش زد، در حافظه جمعی این خاک حک شده است.
حسن امیدزاده رفت، اما فداکاریاش، درسی است که در هیچ کتابی به این سادگی پیدا نمیشود. درسی از جانفشانی، از عشق بیچشمداشت، از اینکه یک نفر، گاهی تمام چیزی است که برای نجات یک دنیا لازم داریم.
یادش تا ابد گرامی و روانش شاد باد.
این قصه شاید در بوق و کرنا نشد، اما در دلهای کوچک آن سی دانشآموز، و در خاطر مردمانی که شاهد ایثارش بودند، برای همیشه روشن باقی خواهد ماند. گاهی بزرگترین قهرمانان، بیصدا پرواز میکنند.
نامی که در آتش نسوخت
در دل شعلهها
او ایستاد،
دستهایش به خواب آتش سوخت
اما هر کودک
از لبهایش زندگی گرفت.
چشمانش همیشه به راهی نیکو دوخته بود
و در هر دردی
لبخند یک فردای روشن را میدید.
او رفت،
اما راهش هنوز در دلمان میسوزد.
یادش در دستهای هر معلم فداکار جاریست
و در هر نسل که شعلههای علم
با امید به چشمهایمان میرقصند.
یادش همیشه زنده است
و نامش
در تاریخ نمیمیرد.
***
غروب روز چهارشنبه بیست و نهم تیر ماه ۱۳۹۱ بود که خبری تلخ مخابره شد. حسن امیدزاده معلم فداکار گیلانی کتاب درسی سوم ابتدایی و نماد ازخودگذشتگی و ایثار، به علت وخامت اوضاع جسمانی ناشی از سوختگی در بیمارستان امام حسن مجتبی (ع) فومن دعوت حق را لبیک گفت و در روستای بیجارسر شفت در آرامگاه ابدیش آرام گرفت،
روحش شاد یادش گرامی باد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
پیش گفتار
دوركيم جامعه شناس فرانسوی در نظریه جرم شناسی خود معتقد است: « هر عملی كه در خور مجازات باشد، یا هر فعل يا ترك فعلی كه نظم، صلح و آرامش اجتماعی را مختل سازد و قانون نيز برای آن مجازاتی تعيين كرده باشد، جرم است. جرم عملی است كه حالت نيرومند و روشن وجدان جمعی را جريحه دار می كند و خصلت مشترك همه جرم ها اعمالی هستند كه همه اعضای يك جامعه آنها را به صورت عام محكوم می كنند » .
او جرم را تا حدی يك پديده طبيعی برای تمام جوامع می داند که برخاسته از فرهنگ و تمدن آنان است. دورکیم تأثیر عوامل روانی و جسمانی را در جرم رد کرده و به تأثیر عوامل اجتماعی پرداخته است؛ عواملی همچون:
« شرايط نامناسب زندگی در خانواده، كمبود محبت و بی توجهی والدین، ناسازگاری والدين، طلاق، بزهكاری والدين، بيكاری، مهاجرت، وسايل ارتباط جمعی، ضعف اعتقادات و باورهای دينی، وضع بد اقتصادی خانواده و عوامل سياسی، جنگ است كه نقش تعيين كننده ای در بزهكاری و اعمال مجرمانه افراد دارد » .
ارزش قائل نشدن به حقوق شهروندی و حتی نادیده گرفتن ارزش انسانی خود، دهن کجی به قانون و عقده گشایی به دلیل تضاد طبقاتی شدید، از علل مهم جرم و جنایت در جامعه فعلی ماست.
بررسی علل جرم زمانی ارزش دارد که گروهی متخصص از جامعه شناسان، روان شناسان، جرم شناسان و قضات در کنار هم به ریشه یابی و حذف یا تخفیف فاکتورهای مؤثر بر پیدایی جرم در کنار پلیس بپردازند. یقین همه این افراد علل مؤثر بر جرم و جنایت را بر اساس دانش و تجربه حرفه ای خود به خوبی می دانند. دانستن علل زمانی مهم و با ارزش است که از وقوع یا افزایش جرم پیشگیری کند. این گروه کارشناسی نباید از خطرات در کمین فضای زندان ها غافل شوند. چون تعامل با دیگر زندانی ها تبدیل به آموزش بعد دستگیری می شود.
پاکبانان هدف خشم مجرمان
حادثه زیر شاید کوچک به نظر رسد اما در مورد پاکبانان خصوصا فوت بر اثر تصادف با خودرو یا موتورسیکلت در شبانگاه و از سال 1403 به بعد در حال زیاد شدن است.
به گزارش رکنا؛ صبح روز 12 فروردین 1404، یک موتورسیکلت با سه سرنشین در خیابان شهیدان کشتکاران بهبهان بی دلیل از پشت به پاکبان شهرداری بهبهان حمله کردند و به دلیل ضربه ای که به این پاکبان وارد شد وی دچار شکستگی از ناحیه دست گردید. دادستانی بلافاصله پس از اطلاع از ماجرا، دستور ویژهای به نیروهای انتظامی جهت شناسایی و دستگیری مرتکبان این اقدام ناشایست صادر کرد و با هدایت عملیاتی جانشین انتظامی شهرستان و پلیس اطلاعات با اقدامات پلیسی و رصد سایبری ضاربان، متهمان شناسایی و پس از هماهنگی با مرجع قضایی در کمتر از سه ساعت و در دو عملیات غافلگیرانه آنان را در مخفیگاه شان دستگیر و متهمان در تحقیقات فنی پلیس به ضرب و شتم پاکبان زحمتکش شهرداری بهبهان اعتراف و با دستور دادستان به زندان معرفی شدند.
اما چرا چنین شیطنت احمقانه ای می بایست از سوی سه جوان بالغ صورت بگیرد؟ آنان تفریح مناسبی نداشتند یا تفریحات مناسب سن شان هزینه زیادی می طلبد لذا ارزان ترین و سهل الوصول ترین سرگرمی و تفریح را برگزیده اند؟
اخلاق مثله شده مدیون کارکرد ناقص یا نامناسب کدام نهاد یا سازمان اجتماعی است؟ خانواده، مدرسه، رسانه جمعی، فضای مجازی و یا روابط اجتماعی سست و گسسته مابین افراد و گروه های مختلف که بی قیدی و بی تعهدی نسبت به یکدیگر را دامن می زند؟
جفا بر زحمتکش ترین قشر جامعه که وظایف آنان تضمینی برای سلامتی انسان و حتی حیوانات شهری و محیط زیست بسیار حیاتی است، چرا جایز شمرده می شود؟
سه فرد ناسالم عقلی یا روحی و یا با اجتماعی شدن ناقص، عقیم و بیمار خود که روزهای خوش و مسیر سالم و ناصحان اثرگذاری برای تربیت خود نداشته اند حد را فراتر گذاشته و اقدام به آزار و اذیت یک پاکبان کرده اند. برای یک پاکبان سلامتی خیلی مهم است و گرنه صدها متر محل خدمت خود را که با انباشت زباله ها و ته مانده های خوردنی و آشامیدنی چون همین افراد بی قید در خوشگذرانی که با ویراژ خودرو شبانه بر زیر درختان، داخل جوی ها، پیاده روها و وسط خیابان ها ریخته شده اند را چگونه تمیز خواهد کرد که باز روز و شبی دیگر همین روند تکرار شود.
شاید شما هم ملاحظه کرده باشید ؛ دو سه سالی است که شهرداری ها صرفا به دلیل دریافت پول از کاسبان به آنان اجازه می دهد تا در داخل کوچه ها و در محل زندگی مردم، یک طبقه از ساختمان مسکونی را کافه یا کافه شاپ نمایند و جوانان با خودوهای جوروارجور گران قیمت خود برای تفریح و گذران وقت با همجنس و یا با جنس مخالف بگویند و بخندند و قهوه یا هر نوشیدنی دیگر را از روی سیری بر روی زمین یا زیر درختان بریزند.
چون وظیفه عده ای ناسپاس، ریختن زباله و به گند کشیدن محیط زیست و وظیفه پاکبانان تمیز کردن هر روزه کثافت کاری جوانان بی خیال در محلات شهرهاست.
برخی از کافه ها و کافی شاپ ها تبدیل به کانون دوست یابی خارج از حد متعارف شده اند که وقتی در کوچه و طبقه اول منزل مسکونی قرار دارد این صحنه ها در معرض دید کودکان و نوجوانان قرار می گیرد که قدرمسلم در بلندمدت، در مسیر انتخاب آنان اثرات سویی خواهد گذاشت.
پاکبانها قربانیان نظافت سنتی معابر هستند
ظاهرا طرح استفاده از لباس شبرنگ نیز در برابر خاطیان رنگ باخته است و مانع فوت و جراحت پاکبانان نمی شود.
خبرگزاری کلان شهر/ از اردیبهشت ماه تا 20 اسفند سال 1403، 10 پاکبان قربانی تخلفات رانندگی و رانندگان بی احتیاط شده اند.
در دوران کودکی و نوجوانی ما، چند شغل محدود در زیر آفتاب سوزان و گرمای تابستان یا در شدت سرمای زمستان و در برف و باران و تگرگ و طوفان، کم و بیش جلوی چشم رهگذران محلات و معابر شهرها بودند. یعنی پلیس راهنمایی و رانندگی سر چهارراه ها و گاه گشت پلیس آگاهی و انتظامی، کارگران جویای کار روزانه در سر چهار راهها و پاکبانانی که رفتگر خوانده می شدند. کاش نام آنان همان رفتگر باقی می ماند اما به وجود آنان آسیب های جدّی تا حد مرگ وارد نمی آمد. کتک کاری یا افزایش تصادف مرگبار با موتور و خودرو در یکی دو سال اخیر باعث نگرانی های اجتماعی می شود. آنان یا با بی دقتی و به طور غیرعمد پاکبانان را زیر و روی پل ها زیر می گیرند؟ یا عمدی در کار است و نوعی ریزش خشم یا بی اعتنایی مجرمانه جدیدی نسبت به این زحمتکشان در حال وقوع است؟
لابد به خاطر داریم که این افراد در محله من و شما به کرّات پول و جواهر و طلای میلیونی و میلیاردی هموطنی را پیدا کرده اند و با شرافت شغلی آن را به صاحبان اصلی برگردانده اند آن هم بدون هر نوع چشم داشتی. این ها همان کسانی هستند که در نبود پلیس یا نگهبان محلات، ما به آنان اعتماد تام داریم و با سلام و احوال پرسی و عرض خسته نباشی، قدردانی خود را تقدیم می کنیم.
پلیس هوشمند یا نامحسوس چرا؟
امروز همگام با سیر تحولات دنیای اطلاعات و ارتباطات و پیچیدگی جرایم، دیگر نمیتوان امنیت جامعه را با شیوههای سنتی تأمین کرد. لذا پلیس هوشمند از سال 1400 به بعد با تیزبینی از پیشامدهای هنجارشکن در مسائل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعه اطلاع یافته و با بینش و بصیرت لازم و با بهترین تصمیم گیری در سریع ترین زمان و در مواقع حسّاس و بحرانی سعی دارد خدمتگراری شایسته برای مردم باشد.
برای همین دیر وقتی است که دیگر نمی توان پلیسی در خیابان ها دید مگر روزهای جمعه و برای تأمین امنیت برپایی نماز جمعه، برپایی مراسم در روزهای مناسبتی خاص، هنگام راهپیمایی و در حمایت از اصل یا حرکتی که نظام تأیید می کند و یا در صحنه شدید تصادف. اما همه مردم در این صحنه ها نیستند، لذا همه مردم قادر به مشاهده حضور پلیس در جامعه هم نیستند.
پلیس نامحسوس هم برای مردم در حکم دیده نشدن است و بیشتر در حکم مچ گیری مجرمان است تا تلقین و القای احساس آرامش و امنیت جامعه و مردم.
رسیدن به نظم و امنیت نتیجه کار پلیس نامحسوس است اما هنگام عمل، کارکرد آنان را مردم نمی بینند.
هر چند امنیت بزرگترین سرمایه در هر کشوری است و باید هدف گذاری ها در راستای توسعه، تحقق و تقویت آن تنظیم شود و هوشمند سازی پلیس جهت عملی شدن این مهم شکل گرفته است. سامانه های مختلفی برای تسریع کار پلیس هوشمند راه اندازی شده است. اما جامعه بدون حضور فیزیکی پلیس، خیال خلافکاران را آسوده و اراده آنان را برای انجام خلاف بیشتر ترغیب می نماید.
بهتر است از افراط و تفریط بپرهیزیم. نه آن قدر زیاد باشند که حس امنیتی شدید به رهگذران بدهند و نه آنقدر کم که قانون مداران برای نبود پلیس در کوی و برزن شهرها دلتنگ شوند البته برای اعمال عامل بازدارندگی جرم.
لابد قانون گریزان، قانون شکنان و قانون ستیزان نیز از نبود آنان خرسند و راضی هستند.
باید به خاطر بسپاریم که همه افراد جامعه بسترهای سالمی برای جامعه پذیری و تکامل شخصیت فردی یا اجتماعی خود نداشته اند، یا همه افراد جامعه به طور یکسان از وجدانی بیدار فردی یا اجتماعی بهره مند نیستند که فقط با پلیس هوشمند یا نامحسوس، به کنترل و نظارت روابط اجتماعی بپردازیم.
ایراد مهم پلیس هوشمند این است که بعد از وقوع جرم در صحنه حضور می یابد
تابستان سال پیش در یکی از سه راهه های نزدیک محل زندگی خود، خودروی پژو اس دی با بسته ای نامرتب از رختخواب و لباس و بدون پلاک توقف کرده بود. بعد گذشت یک هفته و با فاصله چند روز، سه بار به پلیس 110 زنگ زدم و بیان کردم که بیش از یک ماه بدون پلاک و هر نوع جا به جایی همان جا پارک شده است. چون مسیر فوق را پیاده روی می کردم پیگیر بودم تا شاید حرکتی از سوی پلیس انجام بگیرد.
بعدها پشت ماشین را به طور عمدی یا هنگام برخورد خودرویی دیگر، شکسته و لاستیک آن را پنجر کرده بودند. دیگر اصرار بیش از حد برای پیگیری را جایز ندانستم. تا این که بعد چندین ماه آن خودرو دیگر آنجا نبود. اما در این مدت پلیس کجا بود؟
شاید اگر گشت منظمی داشتند بدون پلاک بودن آن، نظر آنان را نیز جلب می کرد. البته کسی متوجه کل داستان شد یا نه نمی دانم، اما چون از تعامل اجتماعی خبری نیست پس اطلاعاتی هم در کار نیست.
در گذشته و در دوران کودکی به ما یاد می دادند که اگر گم شدی یا اتفاق ناگواری برایت افتاد برو پیش آقا پلیس.
برای خانواده و کودک، پلیس قابل اعتماد، اطمینان و مایه قوت قلب بود.
نسل ما به دلیل قدرت و ابهت پلیس می ترسید درست مثل ترس از معلم، مدیر و معاون مدرسه در آن روزگار نوعی احترام آمیخته به ترس حاکم بود. اما امروز نسل Z در تمامی زمینه ها و حتی در حیطه جرم، جنایت و بزه نیز بی باک است و حتی گاهی این پلیس است که مورد ضرب و شتم آنان قرار می گیرد.
امروز که در سایه هوشمند شدن پلیس، از حضور فیزیکی آنان در خیابان ها خبری نیست، کودکان در خطر به چه کسی مراجعه کنند؟
هنگامی که سارقی با بی رحمی گوشواره کودک را با یک حرکت آنی و وحشیانه و به بهای خونین کردن گوش هایش گریان رها می کند. یا با نیت شوم پدو فیلیایی خود یا برای اهداف قاچاق انسانی و فروش کلیه و قرنیه اقدام به ربودن کودکان می کند. پیرمرد و پیرزنی که مورد سرقت یا ضرب و شتم قرار می گیرد به کدام پلیس مراجعه کند؟ یا آنانی که با زورگیری و با ضربه شمشیر و قمه زخمی می شوند و یا می میرند؟
آنانی که از بالای پل عابر پیاده بر روی خودرویشان سنگ های بزرگی پرت می شود؟ یا موبایل قاپ ها ... بی حضور پلیس چگونه امنیت این افراد تضمین می شود؟ برای همین حضور فیزیکی پلیس برای برقراری نظم و امنیت در جامعه لازم و حیاتی است تا وقتی کیف یا موبایل و لپ تاپ مان قاپیده می شود فقط دعا نکنیم که در محل حادثه دوربینی برای مشاهده و پیگیری پلیس هوشمند باشد. به حمایت و پشتیبانی قانون هم اتکایی درخور داشته باشیم.
یا بر اساس قانون احتمالات دلخوش نباشیم که شاید مجرم با سابقه بوده و از روی اثرانگشت یا DNA او، سریع و قبل از انجام جرائم بیشتر دستگیر خواهد شد.
پلیس با قدرت بازدارندگی ، مهارت حرفه ای و آمادگی جسمانی خود می تواند سریع تر عمل کند اما مردم عادی خیر. برای نیروهای پلیس مواجه بیشتر با وقایع مجرمانه، به تجربه تبدیل شده است آنان مجبورند خونسردی خود را حفظ کنند تا در عملیات دستگیری مجرمان و بزهکاران موفق شوند. اما مردم عادی که درگیر ذهنی و روحی دغدغه های روزمره زندگی هستند، غافلگیر شده قدرت اقدام سریع را ندارند پس در حملات مجرمان آسیب می بینند.
لازم است اشاره کنم که از عواقب ناخوشایند هوشمند شدن پلیس، نشستن طولانی مدت و چاق شدن بیشتر آنان است که با مخاطرات آن آشنائیم.
سن مسئولیت کیفری برای قتل در ایران به 9 سالگی رسیده است! مدرسه باید جذابیت لازم در خنثی سازی مشکلات خانوادگی را داشته باشد تا یک کودک و نوجوان در خانه دوم خود احساس امنیت کند.
باید گفت که در ایران کمترین سن مسئولیت کیفری برای قتل، 9 سالگی است. بررسی حداقل سن مسئوليت كيفری در 191 كشور جهان حكايت از آن دارد كه نزديك به 40 كشور، حداقل سن مسئوليت كيفری را 14 سال قرار داده اند.
به گزارش روزنامه اعتماد، کمترین سن نوجوانان مجرم 9 و بیشترین 18سالگی است که به جرم سرقت، چاقوکشی، درگیری و قتل بازداشت شدهاند. آنهایی که دزدی کردهاند انگیزهشان مسائل مالی بوده و آنهایی که مرتکب قتل شدهاند انگیزهشان مسائل حیثیتی، جنسی و بهتانها بوده است، اما سرنوشت همه آنها به یکجا ختم میشود کانون اصلاح و تربیت و میانگین سنی زندانیان کشور بین 24 تا 32 سال است.
از چهره جدید بزهکاری در ایران می توان به نوجوانان خلافکار اشاره کرد.
یک کودک 9 ساله یا بیشتر برای ارتکاب قتل توسط دیگری باید تحریک و شست و شوی مغزی داده شود تا ظرفیت انجام قتل را در خود بیابد. باید تمامی کسانی که در تربیت و جامعه پذیری او کوتاهی کرده اند را مؤاخذه کرد.
بهتر است هر کس سهم خود را بپذیرد. اخراج دانش آموز از مدرسه خصوصا پسران را مستعد بزهکاری می کند.
به قول دکتر شریعتی؛ پدر، مادر ما متهمیم. امروز نیز باید گفت: معلم، مدیر، معاون یا ناظم، وزیر، وکیل مجلس ما متهمیم.
شاید برخی معتقد باشند که چون فقر و بیکاری در جامعه بیشتر شده است پس افزایش جرم و جنایت نیز امری طبیعی است. اما باید گفت که تنها علت بزهکاری، فقر نیست.**
حافظه مجرمان ضعیف است
خلافکاران آن قدر از عمل هیجانی خود لذت می برند که گاه واقعیت برملا شدن جرم خود را فراموش می کنند لذا به ضبط و پخش کلیپ یا ویدئویی از لحظات عمل نا به هنجار یا خلاف قانون خود می پردازند و گاه همین فاکتور، عامل دستگیری آنان می شود.
خودشیدایی، بی باکی، تک والد بودن، فقر و بیسوادی، مهاجرت به شهرهای کلان از جمله علل هنجارشکنی این افراد است که با نمایش عمل ناشایست خود احساس قدرت می کنند و حقارت ناشی از تضاد اجتماعی و اقتصادی را برای خود خفیف می سازند.
یقین با تجربه ای که در این مسیر دارند نیک می دانند که پلیس فتا یا سایبری رد آنان را خواهد زد. اما پروسه انجام خلاف، دستگیری، محاکمه و زندانی شدن، آزادی و دوباره خلاف کردن، برای بیشتر این افراد به چرخه معیوبی تبدیل شده است که آدرنالین خون آنان را تنظیم می کند. هیجانی که کمتر راه برگشت یا اصلاح پذیری دارد. حتی بیشتر آنان با شرکت در دوره های کارآموزی در خدمت زندانیان باسابقه، ترفندهای متنوع و جدید انجام جرم را یاد می گیرند و بر معلومات منفی خود می افزایند و از هوش سیاه خود برای افزایش جرم خشن استفاده می کنند.
نکته جالب این که همگام با پلیس هوشمند، مجرمان نیز خود در هماهنگی با توسعه تکنولوژی، راهکارهای نوینی را یاد می گیرند. تعدادی از خلاف کاران آن قدر درگیر هیجان بزه و هنجارشکنی می شوند که هنگام ارتکاب جرم و حتی قبل از آن و هنگام طراحی برنامه خلاف و جرم، دوربین شخصی و دولتی نصب شده در جای جای شهرها را مدنظر قرار نمی دهند و در کوتاه مدت دستگیر می شوند.
سخن آخر
هنجارشکنی یعنی:
بایدی که چون انجام نشده؛ باعث برهم خوردن تعادل و نظم و امنیت جامعه گردیده است و نبایدی که چون انجام شده موجب پایمال شدن حقوق فردی و اجتماعی و تعرض به قانون شده است.
متأسفانه نظارت اجتماعی و حساسیت مردم در جامعه کنونی ما کمتر شده است و برای حفظ امنیت خود و خانواده، کمتر درگیر مسایل پیرامون زندگی می شویم. در گذشته هر حرکتی در کوچه ها و محلات زیر نظر ساکنین آن بود تا در حفظ خوش نامی محل زندگی خود بکوشند. اما امروز دیوار خانه ها در بی تعهدی بالاست، چشم ها نمی بیند، گوش ها نمی شنود وجدان نیز خاموش است.
بی تفاوت و بی اعتنا.
بی اعتنایی دو گونه است :
یا نمی دانیم و بی اعتنائیم.
یا می دانیم و بی اعتنائیم.
اولی از جهالت و دومی از بی وجدانی برمی خیزد.
هر یک از افراد جامعه در هر نقش اجتماعی که برعهده دارند باید بکوشند تا روابط اجتماعی شفاف و سالمی با دیگران برقرار کنند. به کودکان خود یاد دهیم که به مفهوم مالکیت فردی یا خصوصی احترام بگذارند، مهارت کنترل خشم و جست و جوی علل خشم، هنر دوست داشتن خود و دیگران، مهارت گفت و گو و مهربانی و دوست داشتن حیوانات، محیط زیست و فضای سبز را به کودکان خود آموزش دهیم.
همه این مفاهیم باید از متون غنی ادبیات فارسی به صفحات کتب درسی فرو ریزد تا اثرگذاری مناسب و مثبت را از همین سنین آغاز نمائیم.
مدرسه باید جذابیت لازم در خنثی سازی مشکلات خانوادگی را داشته باشد تا یک کودک و نوجوان در خانه دوم خود احساس امنیت کند.
پیشگیری از جرم با پذیرش جامعه بدون حضور فیزیکی پلیس، به فعل فرهنگی مستمر و عظیمی در سطح کشور نیاز دارد که نقش مدرسه، معلم، کتب درسی و رسانه های جمعی خصوصا تلویزیون و فضای مجازی، بیش از سایرین است.
وظیفه اصلی معلمان واقعی را به آنان برگردانید تا جامعه زیباتر گردد. آخر هر بحث به توسعه پایدار آموزش و فرهنگ، متصل می شود چون در شرایط کنونی، از وضعیت مطلوبی برخوردار نیستند.
** عوامل مؤثر بر جرم و جنایت را در منبع زیر مطالعه کنید:
عوامل جرم زا از منظر جرم شناسی. انجمن پژوهش های آموزشی ایران. فصل نامه حقوق بین المللی کیفری و حقوق اسلامی.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/
دوشنبه 25 فروردین وزیر آموزش و پرورش با هیأت ممیزه رتبه بندی نشستی برگزار کرده است .
هیچ گونه خبر و یا گزارشی از محتوای این نشست و گفت و گوهای صورت پذیرفته درپرتال وزارت آموزش و پرورش منتشر نشده و فقط به انتشار تعدادی عکس محدود شده است .
نخستین پرسش « صدای معلم » آن است که آیا این افراد که نام « هیات ممیزه » را یدک می کشند خودشان توانایی اداره یک کلاس را در حد استاندارد و یا حتی « عادی » دارند ؟
آیا هیات های ممیزه خودشان درک درست ، واقعی و علمی از فرآیند رتبه بندی دارند ؟ به هیئت های ممیز و هیئت های کارشناسی فرصت می دهیم که با دقت شاخص ها را بسنجند ؛ سر کلاس معلم بروند ؛ مشاهده کنند ؛ ارزیابی کنند ؛ نظرخواهی کنند و در یک کلام معلمی اش را بسنجند .
آیا پس از دو سال از اجرای رتبه بندی ، پژوهش و یا سندی در دست است که این ساز و کار چه تاثیری در افزایش « کیفیت آموزش » داشته است ؟
آیا رتبه هایی که در واقع به « فرهنگیان » اعطا شده از اعتبار علمی لازم برخوردارند و می توان بر اساس آن عملکرد یک معلم را سنجید و به آن استناد کرد ؟
آیا عملکرد یک « معلم » در « میدان تدریس » و در عرصه عمل مورد مشاهده ی دقیق و مستمر قرار گرفته است و یا آن که صرفا بر اساس تعدادی کاغذ که معلوم نیست اعتبار آن تا چه حد درست و واقعی باشد ؛ در مورد شایستگی های حرفه ای و صلاحیت های فنی معلمی تصمیم گیری و داوری شده است ؟
آیا رتبه بندی تاثیری در آن چه در کلاس رخ می دهد داشته و یا آن که فقط به نارضایتی بیشتر و تبعیض های درون سازمانی افزون تر انجامیده است ؟
« احمد عابدینی » معاون پیشین شورای عالی آموزش و پرورش در گفت و شنود با « صدای معلم » در این باره به نکات مهم و قابل تاملی اشاره می کند : ( این جا )
« یک کارشناسی که ده سال در ادارات و سازمان ها به او کار دادند و خیلی از جاها کارشناسی ها را تجمیع کردند اکنون آمده اند و کار مهمی مانند رتبه بندی را به دست او داده اند و به او می گویند شما در کنار سایر کارها ، معلمان را هم رتبه بندی کنید !
مشخص است که سرانجام و کیفیت چنین کار بزرگ و مهمی به این شکل در می آید !
الآن کسانی که مسئولیت گرفته اند از آن ها سوال کنید : تعریف تان از رتبه بندی چیست ؟
واقعا این ارزیاب ها مفهوم و معنی رتبه بندی و یا تفاوت آن را با ارزیابی و یا درجه بندی های پیشین می دانند ؟ از همه مهم تر ؛ اراده ای هم برای تغییر این مدیریت ها و مدیرهای ایدئولوژیک مشاهده نمی شود .
وضعیت همین می شود که شده و کیفیت معنا پیدا نمی کند و تغییر در جهش های آموزشی معلمان به وجود نمی آید که ما انتظارش را داشتیم.
حرف ما این است کسی که دارد رتبه بندی می کند کجا آموزش دیده است ؟
آیا اصلا خودش صلاحیت دارد ؟
آیا خودش می تواند رتبه اول را بگیرد که دارد دیگران را رتبه بندی می کند ؟!
ما پیش بینی کرده بودیم هر موقع حکم تان صادر شد از تاریخ صدور حکم اجرا می شود و اگر یک سال هم تاخیر افتاد مشکلی پیش نمی آید و طلب را می گیرید اما به هیئت های ممیز و هیئت های کارشناسی فرصت می دهیم که با دقت شاخص ها را بسنجند ؛ سر کلاس معلم بروند ؛ مشاهده کنند ؛ ارزیابی کنند ؛ نظرخواهی کنند و در یک کلام معلمی اش را بسنجند .
تاکنون هیچ فرد و یا مقامی در مورد گزارش ها ، یادداشت ها و نقدهای مطروحه در « صدای معلم » که از حدود یک دهه و بیش از آن منتشر شده ، پاسخ گو نبوده است و این نشان می دهد که احتمالا پاسخی ندارند که بدهند .
برگزاری چنین نشست هایی بدون پاسخ گویی به رسانه های مستقل و منتقد نشان می دهد که چیزی تغییر نکرده و در بر همان پاشنه قبلی می چرخد .
پزشکیان در جلسه ارتقای کیفی نظام آموزشی چنین می گوید : ( این جا )
« باید درباره روشها و ابزارهای ارتقای کیفی آموزش جلسات بیشتری برگزار و برترین الگوهای موجود در جهان بررسی شود. آموزشهای نوین در مدارس باید براساس الگوهای حل مسئله، کار تیمی و تقسیم مسئولیت ارائه شود تا توانمندی دانشآموزان را ارتقا دهد ... »
واقعیت آن است که دولت ابراهیم رئیسی بیشتر به دنبال ثبت موفقیت و رزومه خود در آموزش و پرورش بود تا آن که بخواهد واقعا تحولی کیفی و ماندگار در این دستگاه فرهنگ ساز و محور توسعه پایدار ایجاد کند .
حرف هایی هم که پزشکیان می زند با آن چه که اکنون در اتمسفر آموزش و پرورش جریان دارد تفاوت و حتی تضاد بسیار است .
از همه مهم تر ؛ اراده ای هم برای تغییر این مدیریت ها و مدیرهای ایدئولوژیک مشاهده نمی شود .
عقل و علم به ما می گوید که وضعیت موجود قابل قبول نیست .
برای سنجش صلاحیت های حرفه ای معلمان چاره ای جز تشکیل « سازمان نظام معلمی » به عنوان یک سازمان حرفه ای و مدنی فراگیر با ساز و کار انتخابات نداریم .
کارنامه ی هیات های ممیزی در وضعیت فعلی آموزش و کیفیت کار معلمان به وضوح قابل مشاهده است .
پیش تر و در گزارش خود با عنوان : « سخن درست پزشکیان در مورد رتبه بندی معلمان برنامه و آدم های متخصص ، دلسوز و پای کار می خواهد ! ( این جا ) نوشتیم :
« سنجش چنین متغیر کیفی نیاز به ساز و کاری دارد که می باید توسط معلمان خبره و متخصص در میدان تدریس و در قالب تشکیلات مستقل و فراگیر « سازمان نظام معلمی » مورد محک و ارزیابی قرار گیرد و ساز و کار فعلی رتبه بندی و شاخص های تعیین شده که بیش تر در کاغذبازی خلاصه شده قادر به کیفیت بخشی آموزش و غنی سازی آن در این حوزه نیست .
« اعمال یک نظام استخدامی واحد برای کلیه متقاضیان شغل معلمی » از اهم مطالباتی بود که توسط علی اصغر فانی وزیر پیشین آموزش و پرورش و نیز در نشست دوم فرهنگیان با مسعود پزشکیان کاندیدای چهاردهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مطرح و پزشکیان هم متعهد شد که این مورد را در کنار سایر موارد با کمک کارشناسان به مرحله اجرا درآورد . ( این جا )
بدون تردید ؛ مدیران و مقاماتی که خود و عملکردشان موجد چنین وضعیت نامطلوب ، ناکارآمد و خلاقیت کشی بوده اند نمی توانند و نباید که حامل و عامل چنین ماموریت مهم و استراتژیکی باشند .
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
فروردین ماه مصادف با حوادث تاریخی زیادی است مانند اعدام قاضی ها در مهاباد یا درگذشت محمدعلی شاه در غربت، یا مرگ آیت الله شریعتمداری و یا اعدام امیرعباس هویدا و...
اما در فروردین ماه، من همیشه به یاد و خاطره ی یک آمریکایی می افتم یک آمریکایی دوست داشتنی و محبوب که در روزهای سیاه و دردناک این مرز و بوم در کنار ایرانیان قرار گرفت و جانش را فدای مشروطه ایرانی کرد:
یعنی هوارد باسکرویل که در ۳۰ فروردین در کنار مشروطه خواهان تبریز قرار گرفت و کشته شد.
رفته بودم موزه مشروطه تبریز. سری به گور هوارد باسکرویل در گورستان ارامنه تبریز زدم.
به راستی انسانیت فراتر از هر قوم، نژاد، تخمه و تبار...است!
در میان مجاهدین شهیدی که برای آزادی ایران جنگیده و اینک در خاک خفته اند ؛ قبری به چشم می خورد که نام صاحب آن به کل متفاوت از بقیه است . نه تنها نامش، که شکل و شمایل و لباسش نیز با بقیه فرق می کند.
در کنار قبرش می نشینم و با خود می گویم این جوان ۲۴ ساله با این اسم متفاوت (باسکرویل) و با این کت و شلوار و کراوات در میان این مردان چاروق پوش و دستار به سر چه می کند!؟
وقتی از نام ها، لباس ها و حتی از زبان و مذهب می گذرم و به عمق و معنا می روم می بینم همه اینها که در این قبرستانِ ساکت در کنار هم دراز کشیده اند چقدر به همدیگر شبیه اند چرا که همگی آنان برای آزادی ملت ایران از بند استبداد تا ابد اینجا دراز کشیده اند .
از فراز هزاران کیلومتر مرزهای جغرافیایی و تفاوت های بی شمار زبانی، فرهنگی، نژادی و حتی دینی، پیوندی عمیق آنان را به هم وصل داده و در کنار هم قرار داده و این پیوند همانا عشق به تبار انسانیت، آزادی و برابریست ؛ این پیوند همانا دشمنی و نفرت آنها از حکومت استبدادی محمدعلی شاه، دشمنان آزادی و هر آنچه موافق با اسارت انسانها است بوده...
خود باسکرویل در وقت پیوستن اش به اردوی آزادیخواهان تبریز در مقابل هشدارهای کنسول آمریکا که بر طبق ملاحظات شغلی اش، سعی می کرده او را منصرف کند به بهترین نحو به این پیوند عمیق انسانی اشاره کرده:
«تنها فرق من با این مردم، زادگاهم است و این فرق بزرگی نیست».
او قرار بود در مدرسه آمریکایی «مموریال» تاریخ عمومی تدریس کند اما راهی را انتخاب کرد که خود بخشی از تاریخِ مردمِ رنج دیده ایرانی گردید ؛ بخشی از تاریخ یک ملتی که قریب به ۱۲۰ سال پیش می خواستند زنجیرهای استبداد کهن را بگسلند و آزاد زندگی کنند اما ملتی که ناکام مانده و چیزی نصیب شان نشده است!
باسکرویل، پس از ورود به ایران، تصمیم گرفت بهجای تدریس تاریخ، به مجاهدین تبریز پیوسته و خود قدم به تاریخ بگذارد و این درست زمانی بود که مجلس مشروطه در تهران به توپ بسته شده، برخی سرداران بر سرِ دار شده و قیام تبریز آغاز شده و مردم تبریز در محاصره غذایی کارد به استخوان شان رسیده و با آمدن بهار برای سدجوع و مبارزه با ابلیس گرسنگی و مرگ، به رُستنی های طبیعت پناه آورده بودند!
باسکرویل در این زمان به جنبش ستارخان می پیوندد! اینان که اکنون این چنین خاموش در کنار هم دراز کشیده اند همان کودک بی گناه، رنج دیده و محبوس شهر املاس هستند که به خاطر آزادی ما تا ابد اینجا در کنار هم خفته اند.
او از یک خانواده مذهبی و اصیل بر می آید .
فارغ التحصیل دانشگاه پرینستون بود یعنی برای خوشبختی اش همه چیز مهیا بود اما گویی دست تقدیر چنان می خواست که او نه متعلق به یک خانواده آمریکایی بلکه متعلق به کل ایران و حتی کل آزادیخواهان جهان باشد .
در طول این بیش یک صد سالی که از شهادتش می گذرد همیشه در قلب ایرانیان به ویژه مردم آذربایجان جایگاه ویژه ای داشته حتی در بدترین شرایط و تیرگی روابط دو کشورِ ایران و آمریکا و حوادث تلخی چون کودتای ۲۸ مرداد و یا بحران گروگانگیری نیز نتوانسته کوچکترین خللی بر محبوبیت اش وارد سازد.
هوا رو به تاریکی می نهد و شب کم کم از راه می رسد و من باید گورستان را ترک کنم.
یاد داستانی از خانم «اورسولا کی لاژوان» همشهری خود باسکرویل می افتم.
داستانی به نام «کسانی که از خیر املاس گذشتند».
نویسنده در داستان خود یک آرمانشهری را توصیف کرده به نام «املاس» که همه جای آن غرق در نور، رقص، موسیقی و شادی است، تمام اهالی شهر خوشحال و خوشبخت هستند اما در کنار این مردم شاد و خوشبخت، در زیرزمین کثیف و بینورِ یکی از خانههای املاس، یک کودک معصوم، بی گناه، رنجدیده و گرسنه ای وجود دارد که در بدترین شرایط به سر می برد .
این کودک در واقع، بهای خوشبختیِ مردم املاس است .
یعنی :
هیچ آزادی بدون پرداختِ بهایی مشخص، نمیتواند به دست بیاید .
قبل از ترک گورستان یک بار دیگر مجاهدین مشروطه را از خاطر می گذرانم و برای آخرین بار نگاهی به گور باسکرویل این آمریکایی دوست داشتنی می اندازم .
با خودم می گویم:
اینان که اکنون این چنین خاموش در کنار هم دراز کشیده اند همان کودک بی گناه، رنج دیده و محبوس شهر املاس هستند که به خاطر آزادی ما تا ابد اینجا در کنار هم خفته اند.
فیلم زیر مربوط به زندگی و شهادت باسکرویل است:
( کانال نویسنده )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه رسانه/
رجب کریمی (دبیر اسبق ستاد بزرگداشت مقام معلم وزارت آموزش و پرورش) در یک اقدام پژوهی در سال ۴۰۳ با علاقه مندی و تحمل صعوبت کار علیرغم کسالت جسمی با هزینه شخصی در خصوص چرایی، چگونگی و میزان توجه و اهتمام وزرای سابق آموزش و پرورش به مثلث « منزلت، معیشت و معرفت » فرهنگیان اقدام به نظرسنجی از ۴۰۴ نفر از همکاران بالای ۲۰ سال سابقه کردهاند.
گستره جغرافیایی نظرسنجی شامل استانهای تهران، مازندران، آذربایجان غربی، کردستان، فارس و زنجان میباشد .
تجزیه و تحلیل این نظر سنجی کاری تخصصی بوده و البته حوصلهای فراخ میطلبد.
به طور مثال ؛ « محمد علی نجفی » در دوره مسئولیت و صدرات خود چه کارهایی انجام دادهاند که کماکان در راس توجه معلمان قرار دارند.
دبیر اسبق ستاد بزرگداشت مقام معلم وزارت آموزش و پرورش در گفت و گو با خبرنگار « صدای معلم » میافزاید:
« من این یادگاری را فقط و فقط برای ارتقای جایگاه، حرمت و منزلت معلمان کشورم به جا می گذارم تا مسولان آموزش و پرورش از آنان غافل نباشند و برای ارتقای جایگاه علم و دانش از هیچ کوششی دریغ نکنند.
پایان پیام/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/
احکام حقوقی کارمندان صادر شده است .
پیش تر ، علاءالدین رفیعزاده رییس سازمان اداری و استخدامی کشور از ابلاغ مصوبه افزایش ضریب حقوق کارمندان دولت در سال ۱۴۰۴ خبر داده و اعلام کرده بود حق عائلهمندی و اولاد مهمترین عامل افزایش حقوق کارکنان دولت است . متاسفانه بیشترین بیکاری در دستگاههای اجرایی وجود دارد، در برخی نهادها کارمندان تنها نیم ساعت کار مفید انجام میدهند .
براساس این مصوبه، حقوق کارمندان از 20 تا 42 درصد افزایش پیدا میکند. حق عائله مندی و اولاد، مهمترین متغیر تاثیرگذار در تفاوت درصدهای مذکور است .
مشخص نیست این مصوبه بر چه اساسی صادر شده است و این در حالی است که هر گونه اختلاف تا این میزان باید بر اساس ارزیابی واقعی عملکرد هر کارمند و بر اساس معیارهای علمی و شایستگی های کارکردی باشد .
اگر سیاست جمهوری اسلامی بر اساس تشویق فرزندآوری و افزایش جمعیت است ؛ علم ، منطق و عقلانیت ایجاب می کند تا سیاست های تشویقی جداگانه و در همان کانال مرتبط صورت گیرد تا این که بخواهند اشل حقوقی و فرمول افزایش حقوق را بر اساس دو عامل ذکر شده یعنی عائله مندی و اولاد قرار دهند ( فرموله کنند ).
( هر چند ذکر این نکته ی راهبردی بسیار مهم است که تنها افزایش « جمعیت با کیفیت » می تواند کمکی به این کشور بحران زده و ناامید کند و آن را در ریل توسعه قرار دهد و البته این نیازمند تحول اساسی و پایدار در الگوهای حکمرانی است که با شعار و روزمرگی به دست نمی آید . در غیر این صورت و در میانه ی « اقلیت با کیفیت » فقط مشکلات و چالش ها بیشتر و بیشتر خواهند شد . این مساله بارها و بارها در گزارش ها و یادداشت های « صدای معلم » مورد تصریح و تاکید قرار گرفته است )
این مساله نشان می دهد که متاسفانه تصمیم گیرندگان و سیاست گذاران در کشور تا چه میزان با مدیریت علمی و مفاهیم مرتبط با آن مانند کارایی و بهره وری بیگانه اند و واقعا طرح و برنامه ای برای آینده ندارند .
و همه را معطل ناکارآمدی و بی کفایتی خود کرده اند .
و اما مساله مهم تر همانا اشاره به مساله کهنه ی « تبعیض » میان کارمندان دولت است .
یکشنبه 26 تیر 1395 ؛ عضو کمیسیون برنامه، بودجه و محاسبات مجلس شورای اسلامی اعلام می کند : ( این جا )
« ضعف فرهنگ کار در کشور ایجاب میکند تا کاهش تعطیلات و افزایش بهرهوری ساعت کار به عنوان دو اصل مهم برای بهبود شرایط اقتصادی و اجتماعی کشور در دستور کار دولت و مجلس قرار گیرد.
بهرهوری در کشور بسیار پایین است .
متاسفانه بیشترین بیکاری در دستگاههای اجرایی وجود دارد، در برخی نهادها کارمندان تنها نیم ساعت کار مفید انجام میدهند .
دستگاههای ستادی در پایتخت مملو از کارکنانی است که هیچ بهرهوری ندارند، واقعیت آن است که در حالی که کشور با بن بست مالی روبهرو شده باید در سیستمهای اداری بازنگری شود.
اگر جمعیت کشور را 75 میلیون نفر بدانیم، با این وضعیت گویا 70 میلیون نفر تامین کننده مخارج زندگی برای 5 میلیون نفر هستند » .
وقتی وضعیت این چنین بوده و در حال حاضر بدتر هم شده است ؛ چرا و بر اساس کدامین منطق باید برخی کارمندان حقوق های بالا و نجومی داشته باشند ؟
باید این فرهنگ در ایران جا بیفتد که :
هر کسی کار بیشتر و کیفی تری ارائه بدهد باید حقوقش اضافه شود.
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید