بازار قدیمی شهر پر بود از عطر ادویهها و صدای همهمه مردم.
دانشجوی جوانی در گوشهای از بازار نشسته بود و کتاب تاریخ میخواند. کتاب پر بود از نام پادشاهان و شرح جنگها، اما روحش را سیراب نمیکرد. ناگهان چشمش به پیرمردی افتاد که بساط کوچک عروسکهای چوبیاش را در کنار گذر پهن کرده بود. چهرهی پیرمرد پر از چین و چروک بود، گویی تاریخ را بر پوست خود حک کرده بود.
دانشجو کنجکاو شد و به سمت پیرمرد رفت. «سلام آقا،» دانشجو با احترام گفت، «شما سالهاست اینجا هستید، از تاریخ این بازار چه میدانید؟ »
پیرمرد لبخندی زد و نگاهش به دوردستها خیره شد. « تاریخ بازار؟ » با صدایی آرام و گرفته گفت، « تاریخ بازار نه تاریخ شاهان است و نه تاریخ جنگها. تاریخ بازار، تاریخ مردم است. تاریخ قدمهای خسته، خندههای بیدلیل، اشکهای پنهانی، امیدهای کوچک و آرزوهای بزرگ » .
دانشجو با تعجب پرسید: « یعنی چه؟ »
پیرمرد ادامه داد: « یعنی همین صداها، همین بوها، همین رفت و آمدها. هر کدام از این مردم که از اینجا میگذرند، بخشی از تاریخ این بازار را با خود حمل میکنند. داستان زندگیشان، رنجها و شادیهایشان، همه در این بازار نقش بسته است. تاریخ واقعی، همین تاریخ نانوشتهی مردم عادی است، نه تاریخ پادشاهان و جنگها » .
پیرمرد سکوت کرد و دوباره به عروسکهای چوبیاش خیره شد. دانشجو به فکر فرو رفت. نگاهش به بازار و مردمش تغییر کرده بود. دیگر فقط صدا و بو و رفت و آمد نمیدید، بلکه تاریخ زنده را حس میکرد، تاریخی که در چهرهی هر عابر، در هر لبخند و هر نگاه، جریان داشت.
تاریخی که شاید در کتابها نوشته نشود، اما در قلب بازار، در میان مردم، همیشه باقی میماند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
زمستان دارد نفس های آخرش را می کشد. امسال چشم ما در آذربایجان به آسمان خشک شد در حالی که هنوز انتظارمان برای سر رسیدن ابرهای آب دار به سر نرسیده است. می گویند چاله حرارتی حاصل از خشک شدن دریاچه ارومیه جبهه های هوای مرطوب بر فراز دریاچه را پراکنده می کند و ظاهرا از این به بعد این دو مولود زشت توسعه ناپایدار یعنی چاله حرارتی و کم بارشی ، مرتب همدیگر را باز تولید خواهند کرد و ما باید دندان طمع زمستان های پربرف با برکت آذربایجان را برای همیشه بکشیم.
اما آیا می توان به نبودن نگین فیروزه ای ایران عزیز رضایت داد؟ آیا می شود دست روی دست گذاشت و به جبر برآمده از دستکاری غیرمسئولانه انسان نابالغ اما مدرن ایرانی در محیط زیست تسلیم شد؟
آیا می شود کاری برای جبران پیامدهای توسعه ناپایدار در آذربایجان کرد ؟
چگونه می شود این غول هزار سر کشاورزی را بدون آن که امنیت غذایی به خطر افتد در بند کرد؟
چگونه می توان مردمان را به کور کردن ۹۰ هزار حلقه چاه غیر مجاز و مدیران را به تخصیص حق آبه سه و چهاردهم میلیارد متر مکعبی دریاچه مجاب کرد؟
فضای مسموم حاصل از چرخش مدام این افکار آن قدر بضاعت دارد که شور آمدن بهار و ذوق رفتن زمستان را از هر انسان خودآگاهی بستاند....
اما این همه داستان ملال آور این روزهای من مادر آذربایجانی نیست .
تنگی معیشت هم وطنانم ، سفره کوچک خانواده ها، پدرها و مادرهایی که زخم خورده فراق دختران و پسران مهاجرشان هستند . جامعه ای که زیر بمباران سنگین اخبار جهت دار امپراطوران رسانه ای جهان کاملا رها شده است . ناترازی های روانی و عاطفی شدیدی که خودش را در آمار خشونت های پیدا و پنهان فردی و جمعی نشان می دهد . قطعی های مکرر برق و تعطیلی های پی در پی مدرسه ها که انگیزه درس دادن را از معلمان و شور درس گرفتن را از دانش آموزان ربوده است.
مگر با این افکار مشوش ؛ دست و دل آدمی به خانه تکانی می رود؟
مگر با این احوال ، دل و دماغی برای آب و جارو کردن خانه برای میزبانی از بهار خانم باقی می ماند؟
این روزها دل شیر می خواهد که طبق عادت سال های قبل دست اهل و عیال را بگیری و برای خرید عید ببری بازار یا بخواهی برای مهمان های نوروزی بساط آجیل و شیرینی و میوه مهیا کنی! اصلا دو دل می مانی بین رعایت جیب مرد خانواده و برق خوشحالی در چشم مان بچه هایی که سر تا پا نو نوار شده اند. وقتی نوروز در این بستر تاریخی معنا می شود مبرزترین مولفه فرهنگ ایرانی یعنی نبوغ بقاء و اصرار تاریخی برای زندگی رخ می نماید.
ناگفته پیداست در سالی که گذشت برای آن دسته از مادران ایرانی که علاوه بر تمشیت امور خانه، دغدغه خانه بزرگترشان یعنی ایران عزیز را هم دارند؛ تجربه زیستن واقعیت هایی از این دست حاصلی جز فسردگی و دلمردگی در بر نداشته است.
اما نمی دانم چه سری است در نوروز و بهار که در هر روزی که نزدیک تر می شوند، حس هایی که از دور و برم به واسطه شهود مادانه ام ادراک می کنم قوی تر و قوی تر می شوند. عاقبت اقتدار برخاسته از مادرانگی و معطوف به آفرینندگی پا به میدان می گذارد و این حس ناب و شورانگیز را از مرحله فهم فراتر می برد و به تعقل می رساند و مرا در وضعیت نشانه شناسی قرار می دهد.
آخر از منظر نشانه شناسی، جهان و تاریخ فقط از پدیده های ایجابی و فرایندهای اثباتی بیرونی نظیر آنچه که در زندگی روزمره آنها را تجربه می کنیم، ساخته نشده است بلکه جهان سرشار از نشانه های معنادار است.
در این قرائت از جهان هر پدیده ای یا هر رویدادی در طبیعت و تاریخ و حتی در جهان اجتماعی به مثابه متن نوشته شده ای قابلیت خوانش دارد و حاوی دلالت و انتقال دهنه معنا است.
از نظر نشانه شناسان ، نشانه های معنادار از پس پدیده های ایجابی و عینی رخ می نماید و از این جاست که تفسیر پدیده های و تداعی های ذهنی آغاز می شود. تداعی ذهنی که راه می افتد روح تخدیر شده در روال روزمرگی های رنج آور و محنت بار به غلیان در می آید و نه تنها تاریخی به درازنای هزاره ها در نوردیده می شود بلکه ذهن خلاق معناساز چون ماشین زمانی متوجه فرداهای پیش رو نیز می شود و رویاها و آرزوهایی برای فردا می آفریند و این چنین می شود که چراغ پر فروغ امید در روزگار تیره و تار حال همواره برافروخته می ماند.
نوروز در نزد ملت کهن سال ایران یکی از آن نشانه های معناداری است که به واسطه مناسکی و جمعی بودنش جز کهن الگوهای ایرانی و برخاسته از ناخودآگاه جمعی آن محسوب می شود.
آنچه بر ایرانیان در طول تاریخ پر فراز و نشیب مان گذشته ، در لایه های عمیق ساختار فرهنگ ایرانی - اسلامی ثبت و ضبط شده است و انسان ایرانی در طول هزاره ها به تناسب شرایط زیست جهانش معناهای نویی مترتب بر تجارب زیسته پیشینیان بازتولید کرده است.
ما ایرانی ها در گذر تاریخ به طور مستمر ناپایداری را احساس کردهایم و با انقطاع و گسست مانوس بوده ایم و طعم تلخ محنت و درد را به کرارت چشیده ایم و از آن جایی که سرزمین مان در گذرگاه شرق به غرب عالم بوده است، زندگی آرام و بی تنش طولانی مدت را هرگز تجربه نکرده ایم.
مضافاً فرهنگ دیرپای استبدادی حاکم بر ایران زمین سبب شده است که انسان ایرانی احساس کند که مورد تجاوز ذهنی نظام های سلطه و حاکمیت های نامهربان با زندگی قرار دارد. در این پس زمینه تاریخی انسان ایرانی برای تاب آور شدن چاره ای جز پناه بردن به حافظه ضمنی نداشته و از آن جایی که مجهز به ابزار شاعرانگی بود و صورت های خیالش نیز وسیع ؛ لذا دست به تفسیر نشانه ها و معنابخشی به رنج های تاریخی اش زده است.
وقتی نوروز در این بستر تاریخی معنا می شود مبرزترین مولفه فرهنگ ایرانی یعنی نبوغ بقاء و اصرار تاریخی برای زندگی رخ می نماید.
جشنی که ایرانیان در آغاز بهار در قالب مناسک جمعی به پا میکنند در واقع نماد مقاومتی با شکوه و فاخر علیه روالهای محنت بار و روزمرگیهای ملال آور جهان اجتماعی شان در طول تاریخ بوده است.
به عبارت دیگر وسعت صور خیال به انسان ایرانی این امکان را میدهد که به اهتزاز درآمدن خاک سرد و فسرده و جریان یافتن زندگی در رگ گیاه و رویش جوانه را بهانه ای برای آشنا زدایی از رنج استبداد و تحقیر اشغال و ناخشنودی از استعمار قرار دهد و در نتیجه با امید آفرینی و خلق امکان های نو از پس شدائد بر آید و زندگی را جانانه و البته به سبک ایرانی پاس بدارد.
پس اگر نشانه شناسی نوروز ؛
_ هر روز آمدن نوروز را طلب میکند و آغاز و انجام را به انسان نسبت میدهد : نوروز بمانید که ایام شمایید / آغاز شمایید و سرانجام شمایید
_ اگر هر لحظه امر به طرح نوافکندن و شکافتن سقف فلک میکند : بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم / فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
_ اگر به هنگامه روزگاری که غم لشکر انگیخته و عزم ریختن خون عاشقان را کرده است ، به هم ساختن من و تو را علت برانداختن بنیاد غم میداند : غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد / من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
لاجرم عید آفریدن برای کسی که عیدی برای او نیست، شاد کردن دلی که شاد نیست، و همچنین زدودن اندوهی از دلی اگر باشد و رفع محرومیتی اگر هست، ضررورت مییابد.
دل سپردن به این جهان بینی و جهان و پدیده هایش را از این پنجره دیدن به انسان ایرانی امروز که سخت آشفته و سرگشته است، نه تنها انگیزه خانه تکانی و به جا آوردن مناسک نوروزی را میدهد بلکه به او شور و توان تکاندن خود و جهانش را هم میدهد و این چنین انشاالله نوروز ۱۴۰۴ مبارک می شود.
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در راستاي نشست اول اسفند 1403يکصد نفري مطالبه گران در صندوق ذخيره فرهنگيان :
اگر راست میگویند، کمک کنند نظارت و مشارکت فرهنگیان بر عملکرد صندوق افزایش پیدا کند.( طبق قانون تجارت ، رکن مجمع عمومي به ارکان صندوق اضافه شود .)
مقدمه :
نیکدل در تابستان 1399 نوشت: « هر اقدامی که به عناوینی ظاهرا زیبا بخواهد حق و سهم و جیب معلم را دولتی و در واقع جیب نهادهای دولتی و عمومی کند، در واقع دست در جیب معلمان کرده است. اگر راست میگویند، کمک کنند نظارت و مشارکت فرهنگیان بر عملکرد صندوق افزایش پیدا کند ».
اول اسفند 1403، يکصد نفر از مطالبه گران صندوق ذخيره فرهنگيان در ساختمان مرکزي صندوق حضور يافتند و در حاشيه گزارش « صفنا » از اين نشست، منصور مجاوري پنجشنبه دوم اسفند در این کانال نوشت :
تقاضا میگردد یک نشست تخصصی با دعوت از کلیه مطلعین ، حقوقدانان و کارشناسان اقتصادی و دست اندر کاران صورت پذیرد.
همیشه مخالفین توسعه اقتصادی فرهنگیان از تابستان ۱۴۰۰ این ابهام را مطرح نموده تا وضعیت قانونی صندوق ذخیره را شفاف و صریح بیان نمایند و مسئولین کشور و مجلس نشینان محترم بتوانند قانون این حق مسلم چندصدهزار نفری فرهنگیان که حدود سی سال از حق و حقوق خود سرمایه گذاری نمودند را نهایی نمایند تا دیگر کسی نگران مسئولیت حقوقی یا حقیقی در ارتباط با صندوق ذخیره فرهنگیان نباشد.
به منظور حمايت عملي از پيشنهاد منصور مجاوري ، خدمت يک ميليون و هشتصدهزار عضو ( مالکان آجر به آجر اين ابر موسسه اقتصادي ) مروري بر مطالب « صداي معلم » مي اندازيم که از دير باز در اين باره نوشته شده است.
قسمت دوم :
جمعه اول مرداد 1395 صداي معلم در گزارش خود با عنوان " جیغ بنفش ها چه کسانی هستند ؟ نقش بی بدیل رسانه ها در تاباندن نور به تاریک خانه ذی نفع های بازدارنده قسمت اول " . در ماجراي پر رنگ کردن فيش هاي حقوقي نجومي براي فراموش شدن فساد بابک زنجاني و اهميت نقش رسانه ها و تشکل هاي مدني و سياسي در مقابله با فساد » نوشت :
به گفته علي مطهري: « از سال 1388 که رعب و ترس بر اهالی رسانه حاکم شد فسادهای مالی بيشتر شد » .
در دولت يازدهم با تقويت نهادهاي نظارتي و برنامه ريز و اجازه حضور و به روز رسانه به عنوان رکن چهارم دموکراسي ، ملت ايران شاهد تابيدن نور به زواياي تاريک خانه ي ... مي شوند !
با توجه به عقب ماندگي دهه گذشته از اهداف سند چشم انداز براي تحقق اهداف اين سند ، جذب سرمايه هاي خارجي ، رفع موانع توليد ( قاچاق کالا، ذي نفع هاي بازدارنده، تنظیم مقررات گمرکي مناسب ، حمايت از توليد کنندگان داخلي، افزايش بهره وري و مشوق هاي صادراتي و...) ... ضروري مي باشد .
اميد است ... در سايه همدلي و همزباني بين تمامي رسانه ها ( اصول گرا ، اصلاح طلب ، مستقل ، حامي دولت ، مخالف دولت ، حامي منتقد دولت ، منتقد حامي دولت و ... ) که به عنوان رکن چهارم دموکراسي، دانستن را حق مردم مي دانند به وظيفه رسانه اي خود عمل نمايند و با تشکل هاي مدني و احزاب ( اصول گرا ، اصلاح طلب ، مستقل ، حامي دولت ، مخالف دولت ، حامي منتقد دولت ، منتقد حامي دولت و ... ) به عنوان حلقه واسط بين مردم و مسئولين شرايطي فراهم آورند تا شاهد رقابت گسترده تمامي بخش هاي حاکميت ( دولت ، مجلس، نهاد هاي نظارتي و... ) براي اصلاح امور باشيم .
بعد از نقش آفريني رسانه ها و تشکل ها در افشاي فساد ؛ موارد پيشي گرفتن افراد حقيقي و حقوقي در اين ياد داشت به شرح ذيل ليست مي شود :
شهسوارزاده جهت فراموش نشدن فساد بزرگتر (بابک زنجاني ) در اين ياداشت مي افزايد :
ضمن قدرداني از منصور مجاوري که قصد دارد اقدامات غير قانوني افرادي که از تابستان ۱۴۰۰ وضعیت حقوقي صندوق ذخیره را مخدوش نموده اند را خنثي نمايد، پيشنهاد مي شود از تجربه داخلي و جهاني براي مبارزه با ذي نفع هاي بازدارنده بهره ببرد و رسانه ها را به عنوان رکن چهارم دموکراسي از يک سو و احزاب و تشکل هاي مدني و مطالبه گران به عنوان حوزه عمومي را از سوي ديگر به کمک بگيرد تا موفق گردد .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در میدان پرهیاهوی تره بار، میان همهمه ی چرخ دستیها و داد و فریاد فروشندگان، صحنهای رقم خورد که قلب هر بینندهای را به درد میآورد. پیرمرد و پیرزنی با چهرههای رنجور و دستهای لرزان، در میان انبوه جمعیت گم شده بودند.
چشمانشان به سیبزمینیهای تازه چیده شده خیره بود، نه از سر هوس، که از سر نیاز. دستان چروکیده پیرزن به نایلون نازکی چنگ انداخت و در یک لحظه، برقآسا، نایلون دو کیلویی سیبزمینی را زیر چادرش پنهان کرد.
فروشنده جوان که چشم تیزش همه جا را میپایید، متوجه حرکت ناگهانی شد. فریاد زد و به دنبالشان دوید. پیرمرد و پیرزن، با پاهایی که رمق دویدن نداشت، سعی کردند از جمعیت فرار کنند، اما کجا میتوانستند از چنگال خشم یک جوان نیرومند بگریزند؟
فروشنده نفسزنان به آنها رسید و یقه پیرمرد را گرفت. با خشم و تحقیر، نایلون سیبزمینی را از چنگ شان بیرون کشید و با صدای بلند دزدی شان را به گوش همه رساند. مردم دورشان حلقه زدند .
کنجکاو و بیتفاوت.
وقتی فروشنده سیبزمینیها را پس گرفت، دستها به نشانه تشویق به هوا رفت.
در میان آن هیاهو و تشویق، زنی جوان با قلبی پر از درد ایستاده بود. از خجالت آب شد. قلبش شکست، از دیدن آن همه تحقیر و بیرحمی. سرش گیج رفت، از تصور عمق فاجعهای که در مقابل چشمانش رخ داده بود.
فاجعه نداری، فاجعه بیانصافی، فاجعه بیتفاوتی.
او با خود اندیشید:
« وای بر ما، مردم از نداری به چه کارهایی افتادهاند. خدایا، خودت کمکمان کن تا انسانیتمان را از دست ندهیم » .
آن روز، میدان تره بار، نه فقط محل خرید و فروش، که گویی صحنه محاکمه انسانیت بود. محاکمهای که در آن، فقیر محکوم شد، و ثروتمند تشویق. و در این میان، فقط قلبهای مهربان بودند که شکستند و اشک ریختند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
بسیار دیدم هموطنانی را که خشمگیناند از مسئولینی که با اظهار عبارات غیر مسئولانهای چون « اسراییل باید نابود شود و یا از نقشه جغرافیا حذف گردد » کشور و مردم را در خطر جدی قرار میدهند.
به این هموطنان باید گفت طبیعتا آنها خواهان نابودی تمامی مردمان یک کشور نیستند بلکه با مبالغه در ابراز احساساتشان میخواهند نارضایتی شدید خود را از سیاست ابرقدرت ها و بیعدالتی آنها نشان دهند، و خارجیها که از این ویژگی فرهنگی یعنی « مبالغه کردن » در بین ما خبر ندارند آنها را باور میکنند و مشکل از اینجا شروع میشود.
این ویژگی چه در بیان احساسات مثبت و چه در منفی به وفور در مکالمات روزمره همگی ما به چشم میخورد. مثلا آنجا که برای وادار کردن فرزندمان به انجام کاری که از آن سرپیچی میکند تهدید به کشتنش میکنیم در حالی که چنین منظوری نداریم.
یا آنجا که عبارت صدبار و هزار بار را موقعی بر زبان میآوریم که دو یا سه بار حرفی را به کسی گفتهایم و توجه نکرده است،
و یا وقتی که برای اثبات محبت مان به یکدیگر از عباراتی چون فدایت شوم و قربانت بروم و قدمت را روی چشمانم بگذار استفاده میکنیم، در حالی که نه حاضر به فدا شدن برای یکدیگریم و نه میخواهیم خود را قربانی یکدیگر کنیم و نه چشمانمان تحمل سنگینی وزن یکدیگر را دارد.
مبالغه کردن نیز مانند بسیاری دیگر از ویژگیهای نامناسب در جهت تنازع بقا در شرایط نابه سامان اجتماعی (ترسِ سه گانه اقتصادی، سیاسی، اجتماعی) در ما به وجود آمده و در طی نسلها و در گذار از عصرها در ما نهادینه و تبدیل به عادت شده است.
شاید یکی از دلایلی که ما قرنهاست در وضعیت خود در جا میزنیم، همین باشد که در تار و پود خلقیات و عادات و آداب خویش اسیریم. به خصوص که بسیاری از آنها را در پوششهای زیبایی پیچانیدهایم و همین مانعِ وانهادن آنها میشود.
برای مثال ؛
« عدم قبول اشتباه » را در پوشش زیبای« حفظ غرور » و « عدم صراحت، چاپلوسی و بله قربان گوییهایمان» را در پوشش زیبای « احترام» و « دخالت در زندگی یکدیگر» را در پوشش زیبای « مهر و محبت» میبینیم.
( کانال در اسارت فرهنگ )
جناب آقای کاظمی
اینجانب معلم مدارس یکی ازشهرستان های استان لرستان می باشم و در پی صحبت های اخیر حضرتعالی پیرامون عدم برگزاری امتحان در ماه مبارک رمضان چند نکته را محضر شما بیان می کنم:
- غایت نهایی در سند تحول بنیادین در آموزش و پرورش چیست؟
آیا هدف از اجرای این سند پرورش دانش آموز و در آینده شهروندانی شش ساحتی برای جامعه نیست؟ اگر غیر از این است لطفا محتوایی از دوره های گسترده ای که در این راستا هر ساله برگزارمی شود را به ما معرفی کنید.
ساختن انسان شش ساحتی یعنی دور کردن دانش آموز از تک بعدی بودن.
ماه مبارک رمضان بهترین فرصت برای پرورش و تمرین شش ساحتی شدن است اما فرموده حضرتعالی تقویت تک بعدی را در نهاد آموزش القا می کند.
- از طرف دیگر آموزشی که همراه با سنجش و ارزشیابی نباشد عملا به معنای تعطیلی آن در آن برهه می باشد و این امر مشکلاتی از قبیل فراموشی دروس مرتبط با مطالبی که باید ارائه شود را به همراه دارد و چون ارزشیابی از گذشته نیست دانش آموز بدون هیچ مطالعه ای در کلاس حاضرمی شود و امر یادگیری مطالب جدید را با مشکل اساسی مواجه می کند.
- در نهایت دانش آموزان نسبت به هدف و نیت اصلی از روزه داری که تمرین تقوا، قوی شدن و نوع دوستی است بدبین شده اند و تصور می کنند ماه رمضان ماه دورشدن از سایر امور زندگی من جمله کسب علم و دانش است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید