این روان شناسی مردم است؛ وقتی که کشوری به دیکتاتوری تبدیل میشود؛
آنها فریاد میکشند: این تقصیر من نیست، من فقط میخواستم دولت قیمتها، دستمزدها، سود، صنعت، علوم، بهداشت و درمان، هنر، آموزش، تلویزیون و مطبوعات را کنترل کند. من هرگز طرفدار دیکتاتوری نبودهام.
آین رند
ادیب لیبرتارین امریکایی
***
چهارشنبه هشتم آذر ماه ، مدیر مدرسه اطلاع داد که قرار است فردی در مورد آموزش رفتارهای ترافیکی به مدرسه بیاید .
انتظارم این بود که این فرد در معیت ناظم مدرسه که سمبل نظم آهنین باشد در کلاس ها حاضر شده و برای دانش آموزان سخنرانی و وعظ و خطابه کنند .
بر خلاف این ذهنیت که البته طبیعی است و در این بیش از سه دهه به صورت روزمره تکرار شده است اما مشاهده کردم که دانش آموزان را در حیاط مدرسه جمع کرده و خانمی برای آنان صحبت می کند .
با شتاب خود را به آن جا رسانده و در میان دانش آموزان ایستادم .
فردی که موتورسوار بود اما مدارکی نداشت با عجله خود را به داخل مدرسه و حیاط آن رسانده در حالی که از دست « پلیس » فرار می کرد .
پلیس به دنبال آن فرد متخلف بود تا وسیله ی او را توقیف کند و آن موتورسوار به صورت مکرر و ملتمسانه از دانش آموزان می خواست تا در این مناقشه میانجی شده و از آن مامور پلیس بخواهند تا او را « ببخشد » و از کنار آن « رد شود » .
دیالوگ هایی که میان آن موتورسوار متخلف و پلیس رد و بدل می شد برای من بسیار جالب و قابل تامل بود .
آن موتورسوار دقیقا از عبارات و جملاتی استفاده می کرد که بارها از زبان متخلفان میلیونی در سطح جامعه و البته در مقام « توجیه رفتار غلط » شنیده ایم :
این که ترافیک است . عجله دارم . این همه پول و مالیات می گیرند و این وضع مملکت است . مسئولان به فکر مردم و آسایش آنان نیستند و...
نکته ی قابل تامل این بود که آن فرد متخلف به هیچ عنوان از رفتار خود نادم نبود و دائما تخلفات خود را به انحای مختلف توجیه می کرد .
و اما در این میان رفتارهای بسیاری از دانش آموزان در این میان قابل توجه و تامل بود .
زمانی که پلیس به دنبال آن فرد متخلف بود ، احساسات برخی دانش آموزان به غلیان آمده و فریاد می زدند :
« ولش کن ! ولش کن ! »
برخی هم شعارهای سیاسی می دادند ...
آری !
برخی از دانش آموزان با جدیت می خواستند که پلیس دست از سر آن فرد متخلف بردارد و از آن فرد حمایت می کردند .
حتی زمانی که جامعه مخاطب پلیس ، دانش آموزان بودند و پلیس به توضیح مفهوم قانون و ضرورت آن می پرداخت و با دانش آموزان به پرسش و پاسخ می پرداخت ، برخی و شاید بسیاری از دانش آموزان جبهه گرفته و حرف هایی می زدند که کاملا از جنس « تقابل » بود .
فقط تعداد بسیار اندکی از دانش آموزان بودند که حرف های پلیس را تایید می کردند و رفتار موتور سوار متخلف را نکوهش می کردند .
این وضعیت با آمدن سر زده یک خانم دیگر که به سمت آن موتور سوار متخلف حمله ور شد به کلی دگرگون شد .
آن زن با فریاد به موتور سوار می گفت که بچه ی او را در پیاده رو زده و فرار کرده است و متعاقبا شماره او را از جیبش بیرون آورد .
انصافا این افراد آن قدر طبیعی رفتار می کردند و ایفای نقش شان حرفه ای بود که واقعا نمی شد حدس زد در حال « ایفای نقش » هستند . آن چه مهم است آن که « مدرسه » باید جای آموزش این موقعیت ها ها و طرح پرسش برای دانش آموزان بدون محدودیت و قضاوت های ایدئولوژیک باشد .
با رفتار خشمگینانه ی آن زن قربانی به یک باره وضعیت تغییر کرد و فضای مدرسه بر علیه آن موتور سوار متخلف شد .
زمانی که داشت این نمایش به پایان می رسید در میان دانش آموزان دست خود را به عنوان « پرسش » بالا بردم .
از آن زن و مامور برای این کار و خلاقیتی که برای « فرهنگ سازی » داشته اند ؛ تشکر کردم .
از آنان پرسیدم که بیرون از محوطه مدرسه و درست رو به روی مدرسه انبوهی از اتومبیل ها پارک شده اند به صورتی که واقعا عبور و مرور شهروندان پیاده را مختل کرده اند و این در حالی است که پلیس قبلا هشدار داده بود اجازه نمی دهد کسی با پارک کردن در پیاده روها ، به حریم دیگران تجاوز کند .
آیا شما و مسئولان این صحنه ها را نمی بینید ؟
این همه مسامحه و سهل انگاری از کجا می آید ؟
پاسخ آن زن برای من قابل پیش بینی بود .
وی تعداد این صحنه ها را زیاد و غیر قابل شمارش عنوان کرد و این که پلیس قادر به برخورد با این همه « تخلفات » نیست .
به او پاسخ دادم که در حال حاضر سازمان ها و از جمله پلیس به وظایف قانونی خود عمل نمی کنند و بعضا وارد حیطه و حوزه هایی می شوند که به آنان ارتباطی ندارد .... »
آن ها حرفی برای گفتن نداشتند و مراسم پایان یافت .
پس از آن تعدادی از دانش آموزان از من و پرسش هایی که مطرح کردم ، تشکر می کردند .
( پارک در برابر کلانتری و در پیاده رو )
آن چه مهم است آن که « مدرسه » باید جای آموزش این موقعیت ها و طرح پرسش برای دانش آموزان بدون محدودیت و قضاوت های ایدئولوژیک باشد .
این که « همه » دانش آموزان در وضعیت « حل مساله » قرار گیرند و تلنگری اساسی و ستبر بر « تربیت پیش ساخته » اکثرا غلط و سنتی آنان نواخته شود .
این را بسیاری از دانش آموزان می فهمند اما آن چه قابل گذشت و اغماض نیست انفعال و بی برنامگی وزارت آموزش و پرورش برای خلق و ایجاد چنین موقعیت هایی در مدارس و استمرار منطقی آن است .
رقابت های منفی و مخرب در مدرسه که شاکله و ساختار شخصیتی و اجتماعی بسیاری از ایرانی ها در سنین بعدی است می باید که جای خود را به تلاش برای فهم عینی مفهوم قانون و نهادینه کردن آن در ذهن و روان و شخصیت دانش آموزان باشد به طوری که « کنترل درونی » زودتر و کارآتر از « کنترل های بیرونی » عمل کند .
مساله ای که بیش از 4 دهه نادیده گرفته شده و در بحران های اجتماعی و سیاسی به یک باره سر باز می کند .
احتمالاً من هم اگر امکاناتش را داشتم شب عید موهایم را زرد عقدی میکردم، هرچه زردتر، عیدتر!
شاید بشر با همین دلخوشکنکها، گاهی خودش را از وسط جنگها و مصیبتها نجات داده. حالا نه لزوماً با ناخن دراکولایی و مژه جادوگری و لب اردکی و ابرو کتلتی ولی با چیزهایی شبیه به اینها!
اما این روزها:
- عموم مردم تلویزیون نمیبینند
- رادیو گوش نمیدهند
- ماهواره مثل سابق مشتری ندارد
- تیراژ کتاب و مجله و روزنامه فاجعه است
پس خوراک فکری «عموم مردم» از کجا تامین میشود؟
گوشیهای موبایل و اینستاگرام!
بیشتر مردم اخبار، ویدیوها، ماجراهای روز را در اینستاگرام میبینند. فضایی که هر روز دارد به یک ابزار بزرگ حواسپرتی تبدیل میشود.
قصد شورش علیه اینستاگرام را ندارم اما اینجا دیگر چیزی به اسم «تحلیل» وجود ندارد . ذهنها جوری دو قطبی شده که به هر نظر مخالف بگوییم خفه شو بابا!
هر طرف یک زن، شوهرش را زیر بغل زده و با رکیکترین شوخیها دارد برای ملت تولید محتوا میکند! هیچ خط قرمز و شرمی هم وجود ندارد. لایک حُکم میکند، فالوور خدا شده.
لابهلای اینها هم چند نفر نخود و لوبیا به دست میرقصند، غذا میچپانند توی دهنشان، از توی یخچال در میآیند تبلیغ لباس زیر میکنند و … چند نفری هم تولید محتوای واقعی میکنند که زیر سایه شوخیهای جنسی پرفالوور اصلاً به چشم نمیآیند.
اینجا قرار نیست کسی چیزی یاد بگیرد یا آگاه شود. اینستاگرام به مخدری برای فرار از رنجهای زندگی تبدیل شده، ماشین بلعیدن زمان آدمها با خروجی تقریباً صفر.
اینطور نیست که خود من مدام در حال چشیدن دریای علم و دانش باشم. اتفاقاً علایق مبتذل و خاک برسری هم دارم.
یادتان میآید پارسال همینجا میگفتند مهران مدیری با قایق رفته علی کریمی را گول بزند و تحویل رژیم بدهد؟
هر کس گفت آقا مگه میشه؟ گفتن خفه شو مزدور جمهوری اسلامی!
مدیری تا مرز خودکشی رفت . علی کریمی حتی تکذیب کرد ولی … ولی چون صدای بلندی بود، خشم و کینه بود، گلوله و باتوم بود عقل خیلی از ما تعطیل شد. شما فرق میکنید.
یاد دیوار نوشته عربی افتادم:
«از خوشبختیهای این حکومت این است که مردمش فکر نمیکنند!»
ما به آگاهی مثل نان شب محتاجیم.
این درجه از قهر با خرد، بلعیدن غذای آماده و تکرار آنچه با صدای بلند گفته شده و لابد درست است، این درجه از تعصب خطرناک است. عامدانه دارد ترویج میشود، درک کنیم … سلاح حواسپرتی دسته جمعی را بفهمیم.
حالا باز زبالهسازهای مجازی را فالو کنید و منتظر باشید حکومت بیاید آموزش بدهد، فرهنگ سازی کند و ایران بشود عینهو سوئیس!
کانال روزنوشتهای احسان محمدی
فرانسویها را به انقلابی گری شان میشناسند. بعد از ۳۳ سال که من مجددا به پاریس آمدم، با شهر جدیدی مواجه شدم. تحولاتی که در این مدت در این شهر اتفاق افتاده شبیه یک انقلاب است. بی خود نیست که بزرگترین پیمان اقلیمی جهان در این شهر امضا شده است. شهردار پاریس با کمک مردم به سرعت شهر را در مسیر یک شهر زیست پذیر، انسان و طبیعت محور تغییر داده است.
مردم با انتخاب مجدد خانم آنه هیدالگو (Anne Hidalgo) شهردار طبیعت گرا و دوچرخه سوار، همراهی خود را از سیاستهای خودروزدایی از شهر اعلام کردند.
شهر پر از خطوط دوچرخه است، نه تنها خطوط دوچرخه اختصاصی، بلکه خطوط ویژه اتوبوس هم با دوچرخهها مشترک شده است. دوچرخههای اشتراکی فراوان و بسیار ارزان کل شهر را پر کرده است. خطوط دوچرخه پر از دوچرخه سواران زن و مردی است که کودکان و حتی نوزادان خود را با دوچرخه و سه چرخه در هوای سرد و بارانی پاریس جابه جا میکنند.
پیاده روها به حدی خوب شده که با کاهش عرض خیابانها، شهر را برای پیاده روها، به خصوص افراد کم توان راحت تر کردهاند. مسیرهای خودروها بسیار تنگ و سخت شده است. اساسا خودروسواری در این شهر به کاری قبیح و زشت تبدیل شده است. اکثر پارکینگهای کنار خیابانها را جمع کردهاند. به جای پارکینگ، محل شارژ خودروهای برقی زیاد شده است. اگر هم پارکینگی باشد آن قدر گران است که برای چند ساعت پارک گاهی باید تا ۳۰- ۴۰ یورو بدهی و یا خودرو را در پارکینگهای زیر زمینی و دور از دسترس پارک کنی.
محیطهای طبیعی در حال گسترش هستند. هدف ؛ ایجاد کریدورهای طبیعی و بازسازی محیطهای زندگی گیاهان خودرو و جانوران خود زی است. جانور هم سگ و گربه ولگرد نیست. حتی یک سگ و گربه ولگرد در شهر وجود ندارد. جانوران همان موجودات خود زی مانند پرندگان هستند که غذای خود را خود تامین میکنند.
یک اتفاق عجیب کوچک کردن مسیر و فضای خودروها در اطراف میدانهاست. مثلا میدان جمهوری که سمبل انقلاب فرانسه است، دچار یک انقلاب بزرگ شده است. میدانی که تا چند سال پیش محل عبور و مرور خودروها بود، الان محل عبور پیاده روها و دوچرخه سوارهاست.
تحولاتی که من در پاریس دیدم با آنچه در تهران، اراک، اهواز، اصفهان، تبریز و مشهد میگذرد از زمین تا آسمان فرق دارد
. رویکرد شهر سازی در دنیایی که گرمایش زمین آن را تهدید میکند، کاهش مصرف انرژی و عدم استفاده از سوختهای فسیلی در حمل و نقل است. محور حمل و نقل پاک هم دوچرخه است که متاسفانه شهرداریهای ما، نه تنها با آن بیگانهاند که گاهی (مانند شهردار فعلی تهران و شورای شهر تهران) با آن در ستیزاند.
شهردارهای ما که تا خرخره در سیاست فرورفته، به دور از دانش در راستای منافع بتونگرایان و مافیای ساخت بزرگراه، خیابان، پل و زیر گذر دنبال چاله کنی برای به هدر دادن منابع مالی شهراند. مدیرانی که ساخت یک باغ گیاه شناسی کوچک در شهر را تحمل نکردند و برج ها را بر فراز باغ گیاه شناسی قدیمی عَلُم میکنند؛ در حالی که پارادایم جدید شهرسازی کم کردن خودروها و ساده کردن زندگی جهت کاهش آلودگی و حفظ سلامت مردم است.
بدون اغراق بگویم که من شاهد انقلاب دیگری در فرانسه بودم، در قرن بیست و یکم و از جنس دیگر.
انقلابهای جدید در دنیا مدل شان عوض شده است.
در فضای ذهنی مردم ما (چه موافق و چه مخالف دولت) و مسئولین، انقلابی گری تداعی به هم ریختن، درگیری و مرگ بر این و فحش بر آن است. در دنیایی که کابوس گرمایش کره زمین جان کره زمین را در خطر قرار داده است، آرمان گرایی مفهوم دیگری دارد. امروز مرگ بر آمریکا گفتن، با عمل نکردن به رفتارهای مخرب زندگی آمریکایی قرن بیستم معنی دارد.
عمل نکردن به رفتار آمریکایی، یعنی مرگ بر خودرو گفتن و زنده باد دوچرخه است!
امروز یک انقلابی باید هدفش هوای پاک باشد . هدفش زندگی باشد .
یک انقلابی دو آتشه، فرقی نمی کند کدام طرفی باشد ؛ باید شعارش نجات مردم ایران از کابوس آلودگی و ترافیک و رفتارهایی باشد که زندگی را از ما گرفته است.
هدف ما باید حذف مدیران و شهردارانی باشد که صد برابر بدتر از بمب شهرهای ما را آلوده کردهاند و جان ما و فرزندانمان را در معرض خطر قرار دادهاند.
ایجاد صنایع آلوده کننده در جهت تامین نیازهای کمپانیهای غربی و چینی، جنایت علیه مردم خودمان است.
( علیرضا زاکانی - شهردار تهران )
دشمنان ما امروز کسانی جز آلوده کنندگان هوا نیستند. آنهایی که باران سرب و انواع آلایندهها را بر میلیونها ریه میریزند و زیست ما را چنان سخت کردهاند تا مردم ما یکی یکی از کشور بروند.
ما باید این دشمن را بشناسیم و علیه اش انقلاب کنیم ؛ انقلابی سبز، با آرمان آسمانی آبی.
کانال دغدغههای محیط زیستی و دانشگاهی
گروه گزارش/
به تازگی ؛ « علی اصغر فانی » وزیر آموزش و پرورش در دولت نخست روحانی در مطلبی که در کانال سازمان معلمان ایران منتشر شده نکاتی را در انتقاد از مواضع « رضامراد صحرایی » وزیر آموزش و پرورش دولت سیزدهم بیان کرده است . ( 1 )
فانی در ابتدا چنین می نویسد :
« قصد نداشتم به موضوع ورود كنم و كمكاري و ندانمكاريهاي مديريت وزارتخانه را در دولت سيزدهم ذكر نمايم كه متهم نشوم به اینكه نميگذارند ما به كار خود بپردازيم! جهت اطلاع و استحضار جامعه فرهنگي بهخصوص معلمين زحمتكش و پرتلاش نكاتي را يادآور ميشوم» .
ذکر این نکته مهم است که نقد و نقادی حق شهروندی است و افراد در هر سطحی باید که در مورد وضعیت موجود حساس و مسئول باشند و مواضع اخیر وزرای پیشین آموزش و پرورش در دولت حسن روحانی در نقد عملکرد این دولت قابل تامل و البته تقدیر است .
اساسا برای نقد نباید از کسی و یا مقامی اجازه گرفت .
هر فردی که در مقامی می ایستد و جایگاهی را اشغال می کند باید که در مورد عملکرد خود در برابر پاسخ گو باشد .
فانی در این یادداشت کوتاه به مسائل مختلفی اشاره کرده که البته در جای خود قابل تامل و بررسی است . متاسفانه جمهوری اسلامی حتی بر اساس قانون اساسی خود نیز به تعهدات و وظایف خویش در برابر آموزش رایگان و عدالت آموزشی پای بند نیست و بر خلاف روال سایر کشورهای توسعه یافته سعی کرده و می کند تا آن را به دوش خانواده ها بیندازد و در این مسیر مدیران مدارس را در « سیبل » قرار می دهد .
ایشان در جایی چنین می نویسد :
« ۵- در طول ۸ سال دولت قبل، همه ساله مدارس با كيفيت بالا و به موقع بازگشايي شده است كه قابل بررسي است ».
۸- اين سوال هنوز باقي است كه اگر اقدامات دولت قبلي باعث بروز اين مشكل شده است، چرا اختلال در بازگشايي مدارس در سالهاي ۹۲ تا ۱۴۰۱ مشاهده نشد؟ »
آقای فانی می دانند که بازگشایی مدارس تابع مسیر مشخصی است که البته این امر به صورت روزمره و کلیشه ای هر ساله در قالب « پروژه ی مهر » برگزار می شود .
آن چه مهم بوده و در همه دولت ها مشترک است آن است که مدارس معمولا بازگشایی می شوند بدون آن که نیازهای واقعی مدارس شناسایی شوند و بر اساس آن اعتبار و بودجه ی لازم وکافی در اختیار مدارس و مدیران آن ها قرار گیرد .
متاسفانه جمهوری اسلامی حتی بر اساس قانون اساسی خود نیز به تعهدات و وظایف خویش در برابر آموزش رایگان و عدالت آموزشی پای بند نیست و بر خلاف روال سایر کشورهای توسعه یافته سعی کرده و می کند تا آن را به دوش خانواده ها بیندازد و در این مسیر مدیران مدارس را در « سیبل » قرار می دهد .
به صورت دائمی برای مدیران مدارس خود در مورد گرفتن پول خط و نشان می کشد اما خودش هم حاضر نیست که برای مدارس و بر اساس وظایف قانونی مایه بگذارد .
این رویه ای است که تقریبا و در اشکال مختلف در این چهار دهه تکرار شده است و اصلا جای دفاع ندارد .
وزیر آموزش و پرورش پیشین در دولت روحانی به صورت « تمام قد » از بازگشایی مدارس در آن 8 سال دفاع کرده است .
پرسش « صدای معلم » از آقای فانی آن است که آیا اساسا عملکرد وزارت آموزش و پرورش در دوران کرونا و در بحث تعطیلی بیش از دو سال مدارس ، قابل دفاع است ؟
آیا ایشان گزارش های متعدد « صدای معلم » را در آن دوره و هشدارهای متوالی این رسانه را در بخش هایی مانند ترک تحصیل ، افت تحصیلی ، کودک همسری ، بهداشت روانی دانش آموزان ، سلامت جسمی مطالعه نکرده است ؟
آیا این نوع برخورد منطقی است ؟
آن چه در دوران مدیریت علی اصغر فانی در آموزش و پرورش کاملا مشهود و قابل دفاع و تقدیر است و البته در یادداشت هیچ گونه اشاره ای هم به آن نشده است ؛ موضوع « امنیت فرهنگی » و آزادی منتقدان و کنش گران در اجرای حقوق شهروندی است .
در دوران مدیریت فانی معلمان اخراجی در دولت احمدی نژاد به سر کار بازگشتند درست بر عکس دولت سیزدهم که در پرونده سازی و صدور احکام مختلف برای کنش گران آموزشی و فعالان صنفی آموزش و پرورش رکورد زده و این مساله ای نیست که قابل کتمان و یا پنهان شدن باشد .
***
( 1 )
پاسخ علیاصغر فانی، وزیر آموزش و پرورش دولت روحانی به اتهامات و اکاذیبِ رضامراد صحرایی، وزیر آموزش و پرورش دولت سیزدهم:
قصد نداشتم به موضوع ورود كنم و كمكاري و ندانمكاريهاي مديريت وزارتخانه را در دولت سيزدهم ذكر نمايم كه متهم نشوم به اینكه نميگذارند ما به كار خود بپردازيم! جهت اطلاع و استحضار جامعه فرهنگي بهخصوص معلمين زحمتكش و پرتلاش نكاتي را يادآور ميشوم:
۱- با حكم آقاي روحاني در ۲۹ مرداد ۹۲ به سرپرستي وزارت آموزش و پرورش منصوب شدم. اجراي سند تحول كه در دولت آقاي احمدينژاد با اضافه كردن پايه ششم به دوره ابتدايي و حذف پايه اول از دوره راهنمايي، بافت نيروي انساني را در آموزش و پرورش به هم زده بود؛ به قسمي كه ما در دوره ابتدايي به ۲۴ هزار معلم پايه ششم نياز داشتيم و در عوض با تورم معلمين پايه اول راهنمايي مواجه بوديم.
۲- اين پديده كمبود نيروي انساني در دوره ابتدايي و تورم نيروي انساني در دوره راهنمايي تحصيلي كه ناشي از اجراي شتابزده سند تحول بود، امر ساماندهي و بهسازي نيروي انساني را در اولويت فعاليتهاي دولت يازدهم قرار داد.
۳- استخدام ۱۶۰ هزار نيروي انساني در دولت دهم (دولت دوم آقاي احمدينژاد) با كمترين تخصص تحت عنوان مهرآفرين كه كمتر با نيازهاي آموزش و پرورش تناسب داشت، باعث شد كه دولت آقاي روحاني بدون انتقاد از دولت قبلي نسبت به ساماندهي و بهسازي نيروي انساني اقدام كند.
۴- با تدبير اتخاذشده، ظرف ۳۲ روز كه تا بازگشايي فرصت داشتيم مدارس حتي بدون یک روز تاخير، به موقع بازگشايي شدند. مشكل اصلي آنجا بود كه معلم دوره ابتدايي همه دروس را تدريس ميكند، ولي معلم دوره راهنمايي و متوسطه تخصصي است و نميتوان از وجود معلم مثلا فيزيك متوسطه ۲ به عنوان آموزگار ابتدايي استفاده كرد.
۵- در طول ۸ سال دولت قبل، همه ساله مدارس با كيفيت بالا و به موقع بازگشايي شده است كه قابل بررسي است.
۶- از دستاوردهاي ساماندهي نيروي انساني، عليرغم افزايش ۵۰۰ هزار دانشآموز، فراگير كردن آموزش در سراسر كشور (تعداد ۱۲۰ مدرسه با يك دانشآموز، توسعه مدارس شبانهروزي، روستامركزي و....) و بازنشستگي ۱۰۰ هزار معلم ميزان پرداخت هفتگي حقالتدريس تا ۳۰۰ هزار ساعت كاهش داشته است.
۷- دهه آخر اسفند- كه آن را ليلهالقدر آموزش و پرورش مينامم، براي پرداخت به موقع حقوق همكاران زمان حساسي است. در دولت آقاي روحاني هيچ مديري در دهه آخر اسفند به كربلا مشرف نشد و يا در زمان سازماندهي نيروي انساني كه برنامهريزي بازگشايي مدارس را بايد انجام داد هيچ مديري به حج مشرف نشد.
۸- اين سوال هنوز باقي است كه اگر اقدامات دولت قبلي باعث بروز اين مشكل شده است، چرا اختلال در بازگشايي مدارس در سالهاي ۹۲ تا ۱۴۰۱ مشاهده نشد؟ در سال تحصيلي جاري علت اصلي، سوءمديريت در ردههاي مختلف در وزارتخانه و ادارات كل استانها بوده كه مسئولين آموزش و پرورش را به فرافكني وادار كرده است.
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
سرکار خانم نرگس کارگری
درگذشت مادر همسر گرامی تان را تسلیت عرض کرده و برای خانواده محترم صبر آرزومندیم .
پایان پیام/
متأسفانه فضای مجازی، شبکههای اجتماعی و فن آوریهای جدید همه دنیای کودکان و بزرگسالان را احاطه کرده است. بنابراین شادابی و نشاطی که در گذشته وجود داشت امروزه با نسلی تنبل و خسته جایگزین شده است؛ لذا حرکت جدیدی در زمینه آموزش در دوران کودکی آغاز شده است. مهدکودکهای طبیعت یا مدارس طبیعت در بسیاری از کشورها در حال گسترش هستند. این واقعیت قابل انکار نیست که رواج اشکال مختلف فن آوریها، شبکههای اجتماعی و بازیهای رایانهای، همه جوامع را در سطوح مختلف تحت تأثیر قرار داده است. یکی از این تأثیرات، مدت زمانی است که کودکان امروزی در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی صرف میکنند. این روند پیامدهای منفی زیادی دارد که شامل سلامت جسمانی ضعیف، افزایش شیوع بسیاری از بیماریها، مشکلات سلامت روان و عدم درک یا عدم علاقه به محیط طبیعی است.
برنامه درسی مدرسه طبیعت بر رشد عاطفی، اجتماعی، فیزیکی، خودیاری و رشد تحصیلی کودک متمرکز است. آگاهی از طبیعت، علم، موسیقی، هنر، ریاضیات، هنرهای زبانی، خواندن و کار مهارتی را در یک برنامه درسی پر جنب و جوش ادغام میشوند. این برنامههای درسی طریق یادگیری مبتنی بر تجربه، به دنبال کمک به کودکان است تا با عشق به دنیای طبیعی اطراف خود اعتماد کنند و از هیجان قوی و شوق یادگیری که در کودک خردسال طبیعی است، حمایت شود.
- برای شروع خواندن و انجام سایر کارهای تحصیلی، کودکان باید ابتدا معنا را از جهان جمعآوری کنند و نسبت به مفاهیم آگاهی پیدا کنند.
- برای جمعآوری معنا از جهان، کودکان باید تجربیات حسی و تعاملی رضایتبخش زیادی داشته باشند. آنها باید لمس کنند، حس کنند، ببویند، بشنوند و ببینند تا تجربه کاملی را به دست آورند.
- با استفاده از مدارس طبیعت، کودکان فرصتهای بیشماری را برای تجربه شگفتیهای طبیعت در زیستگاهها و جوامع مختلف دریافت میکنند.
- حضور در مکانهای شگفتانگیز مانند جنگل، کوه، رودخانه و دشتها باعث می شود که فراگیران در طبیعت کاوش کرده و تجربههای متعددی را کسب کنند.
مدارس طبیعت را میتوان به عنوان یک اکوسیستم آموزشی برای کودکان توصیف کرد که به عنوان یک گروه آموزشی هدف مند و رایگان است که فرصتهای عملی را برای کودکان در فضاهای باز و طبیعی فراهم میکند.
اهداف مدارس طبیعت چیست؟
مهمترین هدف مدارس طبیعت ارائه تجربیات واقعی به کودکان است. درس های نظری که مدارس و دانشگاه ها تدریس میکنند و به طور مکرر در طول 12 سال طولانی تکرار می کنند، هرگز نمیتوانند جای تجربه دست اول را بگیرند. مدارس طبیعت به گونه ای ساخته شده اند که به کودکان اجازه دهند با تعامل مستقیم با طبیعت در محیطی امن، تجربیاتی کسب کنند. علم و زندگی و طبیعت در هم تنیدهاند. برای پیشرفت، هر سه باید رشد و توسعه پیدا کنند تا به بهترین نتایج دست یابیم.
هدف این مدارس در تقابل با دروس رایج و نظری نیست؛ بلکه مکمل آنهاست. کسب تجارب دست اول در کنار یادگیری علوم نظری نتایج بهتر و کارآمدتری به همراه خواهد داشت. چنین فرآیند آموزشی کودکان را برای زندگی بهتر آماده می کند.
محیط یک مدرسه طبیعت چگونه است؟
در این مدارس کودکان مستقیماً با طبیعت و مشکلات آن مواجه میشوند و سعی میکنند با طوفان فکری و پاسخ گویی به سؤالات آنها تجربه جدیدی را رقم بزنند. محیط یک مدرسه طبیعت میتواند بر اساس مدیریت آن متفاوت باشد. کلاسها در طبیعت، پارکها، جنگل ها، مزارع و ... برگزار میشود تا کودکان با شرایط مختلف سازگار شوند و تجربیات لازم را کسب کنند. همچنین حضور در محیط های مختلف به رشد و تکامل توانایی های کودکان کمک قابل توجهی می کند و رفتار مناسب برای محیطهای مختلف را به آنها میآموزد.
قوانین و مقررات
مدارس طبیعت برای زیر پا گذاشتن قوانینی ساخته شدند که منجر به نسلی کم تجربه شد. کودکان در کسب تجربیات، یافتن پاسخ سؤالات خود و غیره آزادند. با این حال، قوانین مدارس طبیعت فقط برای کمک به رشد و آموزش کودکان وجود دارد. به عنوان مثال، گاهی قوانین کار گروهی به گونهای وضع می شود که بچه ها به کارهای گروهی مشغول شوند و به فعالیت های گروهی عادت کنند. این مدارس همه کودکان 3 تا 13 ساله را می پذیرند و شرایط مساوی را برای هر یک از آنها فراهم می کنند.
در این مدارس به کودکان چه آموزش داده می شود؟
اهداف مدارس طبیعت بیش از هر چیز معطوف به خودآموزی کودکان است. به عبارت دیگر، مدارس طبیعت با فراهم کردن محیطی امن، به کودکان این امکان را میدهند که در جنبههای مختلف کار گروهی داشته باشند تا با کار گروهی و مشاوره، پاسخی برای مشکلات مختلف پیدا کنند. در این مدرسه بچهها سعی میکنند پاسخ سؤالاتی که در ذهن شان به واسطه چیزهای مختلف ایجاد میشود بیابند. از سوی دیگر، کار گروهی، آمادگی جسمانی، شرکت در محیط های مختلف، استفاده از ابزارهای مختلف، تفکر جمعی، باغبانی بچهها و ... از مشکلاتی است که به صورت هدف مند در مدارس طبیعت آموزش داده می شود تا کودکان در کار گروهی به بلوغ رسیده و مهارتهای لازم را بیاموزند.
علم و زندگی و طبیعت در هم تنیدهاند. برای پیشرفت، هر سه باید رشد و توسعه پیدا کنند تا به بهترین نتایج دست یابیم. متأسفانه نظامهای آموزشی کنونی نقش زندگی و طبیعت را کمرنگ کردهاند و باید این موضوع بیشتر بررسی شود و با کسب تجربه بیشتر از طبیعت در دنیای مجازی کنونی، برخی مشکلات در زندگی و حتی آموزش را کاهش دهیم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در روزهای پیشین اکثر خبرگزاری های داخلی خبر اعدام قاتل شهید الداغی را پوشش دادند اما چیزی که به آن کمتر پرداخته شد و یا کلا همچون همیشه در حاشیه قرار گرفته و می گیرد ؛ زمینه بروز و ظهور این چاقو به دستان در جای جای کشوراست (هر کس یک چاقو در جیب) که هر آن ممکن است به یک بهانه ساده جان شهروند دیگری را بگیرند. کاری که بارها و به کرات اتفاق افتاده و می افتد .
چند سال پیش نوجوانی 17 ساله در کرج به خاطر یک تصادف ساده و کم خسارتِ خودرویی با سلاح سرد در کسری از زمان جان قهرمان قوی ترین مردان ایران مرحوم روح الله داداشی را گرفت هرچند بر عکس پرونده های زمان بر مشابه؛ قاتل در کوتاه ترین مدت ممکن قانونی به اعدام محکوم و حکم اجرا شد اما به نظر می رسد این اعدام و اعدام های مشابه هیچ وقت نقش بازدارنگی کاملی را در افکار جوانان و نوجوانان بزهکار ایفا نکرده است .
به راستی چرا ؟
در علم پزشکی وقتی توده ای بدخیم در هر یک از اندام های بدن پیدا و با داروهای رایج درمان نشود ؛ پزشکان برای جلوگیری از گسترش آن به سایر اندام های حیاتی بدن؛ ضمن اینکه بی درنگ با عمل جراحی توده را از بدن شخص خارج می کنند اما بیمار را به حال خود رها نمی کنند بلکه با آزمایش های مکرر و معاینه های مرتب بالینی مواظب هستند که این بیماری به اصطلاح عود نکند ضمن اینکه به دنبال پاسخ این سئواال هم هستند که چه عواملی باعث شده است که سیستم ایمنی فرد نتوانسته از پیدایش این توده جلوگیری کند و چه باید کرد تا دیگران در معرض بیماری قرار نگیرند ؛ کاری که قوه قضائیه طبق قانون با مجرمین و جنایت کاران انجام می دهد دقیقا همان کاری ست که پزشکان با آن توده بدخیم انجام می دهند اما متاسفانه کار در همین جا متوقف می شود . شاید علت آن تقلیل دادن این ماجرا به دعوای صرف دو نفره بدون در نظر گرفتن پیش زمینه های اجتماعی آن باشد که باعث شده و می شود که هر از چند گاه اتفاقی شبیه آنچه برای شهید الداغی اتفاق افتاد جامعه را به شوک ببرد (حضور چندین هزار نفر در تشییع جنازه شهید الداغی در سبزوار گواه این مدعاست) ولی به زودی به فراموشی سپرده شود.
تقلیل انتزاعی یک معضل روان شناختی اجتماعی به دعوای دو نفر باعث می شود که جامعه فقط آن قسمت از یخ را ببیند که روی آب شناور است (دعوای دو نفره در یک زمان ومکان خاص) اما قسمت بزرگ یخ شناور که زیر آب است و اتفاقا قسمت مرئی یخ بر آن استوار است کمتر دیده می شود ؛ در نتیجه تنها راه حل موجود رسیدگی خارج از نوبت به پرونده جنایت و مختومه کردن پرونده در جهت اقناع افکار عمومی ست. کدام بستر های پنهان اجتماعی از جوانان و نوجوانان پاک و معصوم می تواند جانی و جنایتکار بسازد ؟
اگر چه کار قوه محترم قضائیه قابل تقدیر است اما عدم آسیب شناسی اجتماعی و نگاه کلان جامعه شناسانه و روان شناسانه باعث می شود کم کاری و قصور نظام آموزشی و تربیتی عام جامعه به شمول خانواده ها ، مدارس و دانشگاه ها و سایر نهادهای فرهنگی در پیدا شدن این تفکر در جوانان مستور بماند ؛ چرا که همه این پرونده ها علاوه بر داشتن یک متهم و یا متهمان اصلی (قسمت مرئی یخ) تعداد زیادی متهم به شمول نهاد های یک جامعه دارد , نهادهایی که معمولا هیچ گاه مسئولیت سهم اجتماعی خود را در جلوگیری از بروز این فجایع روشن نمی کنند و نمی گویند که کدام بستر های پنهان اجتماعی از جوانان و نوجوانان پاک و معصوم می تواند جانی و جنایتکار بسازد. هر چند اکثر همین نهادها در موقع تنظیم لوایح بودجه سالانه؛ برای جذب هرچه بیشتر بودجه از سر و کول هم بالا می روند !
اگر هم بعضی اوقات افکار عمومی روی اخباری این چنینی به اصطلاح زوم می کند و بعضی از این نهادها را به عکس العمل وا می دارد معمولا جایگاه اجتماعی مقتول است و الا بر اساس اخبار گوناگون سالانه ده ها قتل و جنایت به وسیله سلاح سرد با انگیزه های مختلف صورت می گیرد و افکار عمومی متاسفانه بی اعتنا به عمق فاجعه از آن عبور می کند.
به این خبرتابناک (1) دقت کنید تا ببینید که متاسفانه شرارت و اوباشگری در بین جوانان از چه ظرفیت بالایی برخوردار است:
بنا به گفته معاون آموزشی و پرورشی وزارت آموزش و پرورش ؛ « وضعیت آسیب های اجتماعی از نظر رنگ بندی مشخص است. در 13 مقیاس بیش از 5 میلیون دانش آموز در معرض خطر شناسایی شده اند » .البته آسیب های اجتماعی همان طور که در متن خبر آمده درجات مختلف دارد و همه این افراد لزوما کارشان به اوباشگری و چاقو به دستی ختم نمی شود اما بی شک می تواند گامهای اولیه ورود به این ورطه باشد. همان ورطه ای که قاتل جوان شهید الداغی را تا آنجا به دنبال خود کشید تا جان مظلومی را شرورانه بگیرد و متعاقبا طناب دار را درگردن خود ببیند و خودش هم قربانی این فرایند ناصواب اجتماعی شود.
برای جلوگیری از این حوادث ناخوشآیند ؛ نظام آموزشی کشور به شمول همه نهادهایی مستقیم و غیر مستقیم دست اندر کار هستند و مسئولیت خطیری بر عهده دارند و البته نقش اصلی و مهم بر عهده خانواده ها و آموزش و پرورش است.
نباید بگذاریم بیش از این دیر شود و خدای ناکرده داداشی ها والداغی های دیگری قربانی شوند.
گر این تیر از تر کش رستمی ست نه بر مرده؛ بر مرده باید گریست .
1- منبع سایت خبری تابناک.کد خبر 1206216دوم آذر 1402
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید