نوروز امسال در مسیر برگشت از شهر مشهد ، مسیر استان های شمالی ( گلستان رها و مازندران پاک) را انتخاب میکنیم.
انصافا وقتی از خراسان شمالی خشک وارد استان سرسبز گلستان میشویم روح و روان انسان از مشاهده این همه طبیعت بکر منطقه حفاظت شده پارک ملی گلستان به پرواز درمیآید و البته وقتی به مدد هوش مصنوعی، صور خیال و مشاهدات بصری شاهد دستاندازی قانونی و غیرقانونی سوداگران در جای جای این استان عقب مانده نسبت به جنگلها هستیم .
با مشاهده بی مسئولیتی برخی از گردشگران در نامهربانی با محیط زیست و رها کردن زبالهها در طبیعت بکر مواجه میشویم ناگهان از بام خیال و نشئگی تام و تمام مقطعی هبوط کرده و از ناراحتی و افسردگی خاطر با زمین سخت و لمیزرع واقعیتهای ساری و جاری در گلستان زیبا هم آغوش میشویم.
زیارتی که مقبول نمیافتد
برای زدودن خستگی راه، شب را در ناهار خوران زیبای گرگان (روستای گردشگری زیارت) اتراق میکنیم . در گرگ و میش صبح برای دیدار از آبشار زیبا و بکر روستای زیارت عازم بالادست رودخانه کم رمق جاری در منطقه میشویم.
چشم تان روز بد نبیند !
چشمانداز روستا در عین بکر و فریبا بودن، بسیار تامل برانگیز و تاسف بار است. جنگل تراشی و چپاول بیامان منابع طبیعی جهت ساخت و سازهای مجاز و غیرمجاز روح و روانمان را خراش میاندازد. مشاهده صحنههایی تکان دهنده از نابودی تدریجی محیط زیست امان و زمان بینندگان ژرفاندیش را میبرد.
مخلص کلام آن که متاسفانه در شمال چشم نواز، ما شاهد منظومه تمام و کمال از جنگلخواری، کوهخواری، تالاب خواری، دریاخواری و... برای ساخت و ساز و گسترش سرطانی شهرها هستیم.
بندرترکمن در محاصره فقر و تبعیض
در ادامه سفر با غور در زیباییهای گرگان بیآب (تنها مرکز استانی که کل آب شربش از چاههای زیر زمینی تامین میشود) راهی بندر معروف ترکمن میشویم.
خدای من !
انگار از آسیای نسبتا برخوردار وارد آفریقای محروم و مظلوم شدهایم. عمق عقبماندگی و سطح عقب نگهداشته شدگی بندر ترکمن نسبت به سایر بنادر شمال به شدت محسوس و ملموس است. انگار مناطق ترکمن نشین چند دهه از ایران فعلی عقب افتادهاند. امکانات نازل گردشگری، زیرساختهای مستهلک و مبلمان دلآزار شهری، بهداشت نداشته، اقتصاد سنتی از رده خارج و... سلام سردی به مسافران مشتاق و انگشت به دهن از پلشتیهای بصری بندر ترکمن میدهند.
در یک کلام سطح بهرهمندی از کاروان توسعه و پیشرفت در بندر ترکمن همانند لنجهای وارونه صیادیش به گِل نشسته و البته از نظرگاه انصاف و عدالت امری نامتعارف و نابخشودنیست.
از دیگر سوی خشکسالیهای پیاپی اقلیمی، سدسازی های افراطی روسها بر رودخانه پرآب و خروشان ولگا عملا سطح دریای خزر را در این منطقه به طور محسوسی پایین برده و نیمچه اسکله بندر ترکمن را کاملا لخت و عور کرده است.
بنادر گلستان زمین فوتبال میشوند ؟!
امیدوارم عقب ماندگی بندر ترکمن و توابع آن معطوف به ترک و سنی بودنشان نباشد چرا که در مقایسه با سایر بنادر شمال باید به حال و روز این منطقه از سر دلتنگی و بیعدالتی زار زار گریست خاصه آنکه وقتی از بندر ترکمن وارد شهرهای زیبا و دلنواز مازندران میشویم گویا از آفریقا وارد اروپای اسکاندیناوی شدهایم.
کارشناسان معتقدند سطح آب دریای کاسپین در دو دهه اخیر بیش از یک متر پایین آمده و همین امر باعث شده تا بخش اعظم پتانسیل دریایی بنادر گز، ترکمن و خواجه نفس از بین رفته و تالاب میانکاله و گمیشان رو به اضمحلال و میرایی تدریجی باشند.
تداوم کاهش سطح آب دریای کاسپین در سالهای آتی باعث میشود تالاب میانکاله، تالاب گمیشان بهکلی از بین رفته و سه بندر استان گلستان کاملاً خشکشده و به زمین فوتبال مبدل شوند.
چه باید کرد؟!
صاحب نظران معتقدند :
« برنامهریزی و پیگیری طرحها و برنامههای استراتژیک سواحل دریای خزر با توجه به پسروی آب دریا، بازنگری در توسعه شناگاهها، آبزیپروری و گردشگری با توجه به کاهش توان خود پالایی خلیج گرگان، آمادگی کامل نهادهای مسئول دریایی برای مقابله با روند کاهش سطح آب خزر، امکان سنجی لایروبی کانال خزینی و دو آبراهه ناحیه چاپاقلی و یا ایجاد ارتباط جدید با دریا و همچنین تهیه نقشههای حد بستر و حریم دریا و علامتگذاری در سواحل بهعنوان اولویت اصلی اقدام برای ساماندهی سواحل دریای خزر است.
توجه به ظرفیتهای موجود در کشور در زمینهٔ مطالعات و تحقیقات دریای خزر و استفاده از آن در تصمیمگیریهای مدیریتی و برنامهریزیهای کلان توسعهای سواحل گلستان و مازندران و پیشیابی موقعیت بومسازگانهای حساس جدید دریایی با توجه به نتایج مدلهای پیشیابی تغییرات تراز آب و موقعیت خطوط ساحلی نیز میتواند به نجات خلیج گرگان و سایر بنادر در حال مرگ استان چالشی گلستان کمک کند » .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
ديروز سوار بر مترو بودم. ايستگاه هفت تير مسافران زيادي سوار شدند. چهار پنج زن نيز سوار شدند و كنار در ايستادند. در ايستگاه طالقاني مسافران اندك خود را با كمي سختي جا دادند. در لحظات آخر مرد جواني كه كمي هم چاق بود خود را به فشار و هل دادن سوار كرد. زني كه گوشه ورودي و در كنار ديگر زنان ايستاده بود، تذكري داد كه آقا هل ندهيد. مرد با قيافه و صدايي حق به جانب گفت براي شما دو واگن زنانه گذاشتهاند ميخواستيد برويد آن جا!
به او گفتم : جوان اين كه پاسخ نشد. به هر دليلي در اين واگن سوار شدهاند، شما نبايد هل دهيد. حالا مجبور شديد با فشار و هل سوار شويد، يك عذرخواهي ماجرا را حل ميكند. مرد بار ديگر با صداي حق به جانب اش گفت مقصر خودش است كه اين جا سوار شده. زن گفت ايشان ادب نميداند چيست تا بخواهد عذرخواهي كند.
چند مرد نيز كه پيش از آن جوان هيكلي سوار شده بودند، از جوان دفاع كردند كه مقصر زنان هستند كه سوار اين واگن شدهاند.
در اين هنگام، مردي از ميانه جمعيت با عصبانيت فرياد كشيد: نه آن آقا مقصر است و نه آن خانم. مقصر آن ديوثي است كه پول اين مملكت رو جاي ديگري خرج ميكند و ما رو تو اين مشكلات گذاشته.
ممكن است شما نيز با چنين رويدادي با موضوع و به نحو ديگري مواجه شده باشيد.
من با اين گونه اتفاقها زياد مواجه ميشوم؛ رويدادي كه در آن مردم نقش نادرست خود را نميبينند، رفتار خود را عين حق ميانگارند، كار نادرست خود را با حواله دادن به كاري كه ديگري كرده يا نكرده درست جلوه ميدهند و در نهايت اين كه با به ميان كشيدن حوزه سياست و قضاوت در ناسالم بودن روابط و رفتار در اين حوزه، مشكل بين فردي رخ داده را وابسته به آن ارزيابي ميكنند و احتمالا خود را پيروزمند ميدان نشان ميدهند كه به ريشه زدهاند.
اما به نظر من واقعيت اين است كه ما از نادرستيهاي خود ميگريزيم.
ترس از مواجهه با خطاهايمان و ترس از پذيرش گفتار و كردار و انديشه نادرست مان ما را به كام قضاوتهاي نادرست كشانده است و اين قضاوتهاي نادرست در شرايط گوناگون مطرح ميشود كه رفته رفته چنين ميانگاريم كه غير از اين نيست و حقيقت همان است كه گفتهايم.
همين جهل نيز موجب تداوم و بازتوليد روابط ناسالم در جامعهمان شده است و ما را از اصلاح امور دور نگاه داشته است. شايد به همين جهت باشد كه دوران اصلاحات دوام چنداني نداشت و جامعه نتوانست فاصلة بين خاتمي و احمدي نژاد را درك كند و بسياري از كساني كه به خاتمي رأي داده بودند در همان دور اول به احمدي نژاد رأي دادند.
به نظرم، پاسخ آن مرد كه گفت ميخواستي سوار اين واگن نشوي، با پاسخ محمدرضا شاه به كساني كه عضو حزب رستاخيز نشده بودند(گفته بود پاسپورت تان را بگيريد) به لحاظ ماهيت تفاوتي ندارد.
روحيه ديكتاتوري اجازه نميدهد كه فرد خطاي خود را ببيند. خطاي ديكتاتور از نگاه خودش عين حق است. مشكل، دم حضرت ظل السلطان نيست، بلكه قدمهاي من است كه هر جا پا ميگذارم دم ايشان وجود دارد. روابط ناسالم و مسائل متعدد در حوزه سياست بسيار متأثر از روابط ناسالم در حوزة اجتماعي است.
روحيه ديكتاتور مأبانه نميگذارد من پس از هل دادن يا تنه زدن يا لگد كردن عذرخواهي كنم. حتي ممكن است مرا با فرد مقابل گلاويز هم بكند كه چرا حواست نيست.
روحيه ديكتاتورمآبانه موجب ميشود كه من تعيين كنم چه كسي كجا سوار شود و كجا سوار نشود.
ما روحية ديكتاتورمآبانه و مخالف با دموكراسي را روزانه در زندگي روزمره خود بازتوليد ميكنيم.
وقتي به رفتارمان در كوچه و بازار، در خيابان و پاساژ، سواره و پياده دقت ميكنيم ميبينيم ما كمترين حقي براي طرف مقابلمان قائل نيستيم.
در زندگي روزمرهمان بيشتر خودمان را ميبينيم تا ديگران را.
قاشق دسته بلندي به دست داريم كه درصدد هستیم تنها خودمان را سير كنيم ولي نميتوانيم با آن آش بخوريم.
به راستی، آيا با وجود چنين روابط و فضای اجتماعی می توان انتظار داشت كه مسائل حوزههای ديگر به درستی حل شود و جامعه روی رستگاری را ببيند ؟
به نظرم روابط ناسالم و مسائل متعدد در حوزه سياست بسيار متأثر از روابط ناسالم در حوزة اجتماعي است. از اين رو، هر كدام از ما بايد ابتدا با روحية ديكتاتورمآبانه خود مبارزه كند تا مبارزهاش در سطحي كلانتر معنادار شود.
( هر جا که میرویم نابودش میکنیم.
انگار ما آخرین نفراتی هستیم که به آن نقطه پا میگذاریم ! ) - کانال کمپین مبارزه با بی شعوری :
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
آقای علی ششتمدی یکی از فعالین پر تلاش در حوزه رسانه و نویسنده سبزواری ، اخیرا با استعاره از ضرب المثل « آب نطلیبده مراد است » کتابی با عنوان « کتاب نطلبیده مراد است » را منتشر کرده اند که من هنوز فرصت خرید و خواندن آن را پیدا نکرده ام و از آنجایی که تیتر جذاب و اغوا کننده این کتاب هر کتابخوان و اهل مطالعه ای را به سوی خود می کشاند برای خرید به یکی دو کتاب فروشی محلی در کرج مراجعه کردم که کتاب هنوز به دستشان نرسیده بود از این رو خرید کتاب را موکول به بعد از تعطیلات کردم و اما درهمین روزها تصادفا با کتابی با عنوان « بِتا» به قلم سرکار خانم دکتر هاله حامدی فر آشنا شدم که به مناسبت ویژه ای به قول سعدی رسید از دست محبوبی به دستم!
در نگاه اول به عنوان کتاب و طرح روی جلد آن؛ فکر کردم کتابی تخصصی درحوزه داروسازی و یا علوم مشابه در رشته زیست و پزشکی می باشد اما با خواندن مقدمه و ادامه فصول کتاب جذب کتاب شدم و متوجه شدم که واقعا گاهی به قول آقای ششتمدی کتاب نطلبیده هم مثل آب نطلبیده مراد می شود! چرا که موضوع کتاب شرح زندگیِ نویسنده موفقی است که در حال حاضر در راس یکی از شرکت های معتبر دانش بنیان در حوزه تولید دارو و واکسن می باشد و مطالعه این کتاب به ویژه برای نسل جوانِ آرمان خواهِ امروز ایران که بسیاری از درها را به روی خود بسته میبیند و در فکر مهاجرت است می تواند الگوی موفقی در پیدا کردن خود و جایگاه خود را ارائه کند و لزوما همه آمال و آرزوهای خود را در مهاجرت به آن طرف آب ها نبیند!
کتاب از نثری بسیار روان و به دور از اصطلاحات پیچیدهِ چند پهلو برخوردار است از این رو نه تنها باعث کسالت و خستگی خواننده نمی شود بلکه خط به خط خواننده را به دنبال خود راه می برد .
نویسنده در مقدمه خود را این طور معرفی می کند (نقل مستقیم از کتاب) :
« اینکه من کیستم؛ پرسش دشواری ست! چون در این کالبد ، سه چهار تا آدم متفاوت به شکلی نه چندان مسالمت آمیز گاهی در چالش و چه بسا ستیز و گاه همراه و همدل با هم زندگی می کنند؛ دختری ده دوازده ساله عاشق کارتون های دیزنی و صاحب یک کلکسیون بزرگ پاک کن که هنوز هم به افزودن بر آنها دلخوش است؛ گاه یک زن حدودا سی ساله و پر احساس که دلش زیر لایه های نازکی از پوستش می تپد؛ گاهی شعری ، ترنمی ، آوای غم بار یا نوای سازی تا صحنه فیلمی و حتی عکسی دلش را می لرزاند؛ زنی که از جاری شدن اشکهایش اِبایی ندارد و تندر قهقه اش را مهارنمی کند اما در این کشاکش مدیری جدی و سخت گیرهم آن وسط هاست که باید حواسش خیلی جمع باشد و در هر لحظه تصمیمات سختی بگیرد؛ فقط به این دلیل که مسئولیت فوق سنگینی به عهده دارد. چهره ای که با دل خونین باید لب خندان آورَد و خروشش را در دل چاه فریاد کند. چهره ای گاه ترسناک و گاه حمایت گر. پس فارغ از اینکه که هستم داستانم را می گویم.... »
نویسنده سپس به قول خوددش داستان زندگی خود را از کودکی شروع می کند و درباره تحصیل و خانواده و پدر و مادرش و نحوه رفتار آنها تا قبولی در کنکور و عدم علاقه اولیه به رشته ای که قبول شده (داروسازی) و دلبستگی شدید بعدی به همین رشته را به نحو جذابی شرح می دهد و در ادامه از نحوه آشنایی شاعرانه با همکلاسی اش و ازدواج با او خواننده را با خود پا به پا می برد.
او در این باره می نویسد :
« هنوز یک سالی از شروع کار در آزمایشگاه شیمی آلی نگذشته که عاشق می شوم. عشق سال هایِ عشق ممنوع و بی ارتباطی! شاید خودش یک کتاب شود.اما زیر نگاه تند انجمن اسلامی و حراست ، باز هم جوان ها عاشق می شدند بدون موبایل و ای میل . روزگار عاشقی ما گذشت ؛ با نامه هایی روی کاغذ و قرارهای مخفی آن سوی نرده های سبز دانشگاه... »
نویسنده همچنین از نحوه انتخاب او برای بورس تحصیلی در کوبا و خاطرات جالب مدت اقامت در این کشور با نظامی متفاوت و حتی هوایی متفاوت (به شدت گرمسیری ومرطوب) خاطرات شنیدنی دارد و اینکه چگونه در یک کشور کمونیستی فقر به طور مساوی تقسیم شده ( 1 ) اوضاع اجتماعی کوبا را چنین به تصویر می کشد.... »
یکی از استادان ما جزو ده نفرشیمیستِ پروتئینِ اول دنیا بود. روزی یکی از بچه ها را برای خرید ماهی برده بود. وقتی ماهی دودی خریده بودند استاد گفته بود : ممکنه من یک تکه بچشم؟ چون 5 سال است که به این ماهی لب نزده ام!...اینها مردمی بودند که بیوتکنولوژی را بومی کرده بودند و در کنار سیگار برگ و گردشگری ممر درآمد کشور فقیرشان شده بود. این مردم به من قناعت ، محبت و شاد زیستن را یاد دادند و اینکه کارهای بزرگ در جاهایی که فکرش را نمی کنی شد نیست. اینکه یکی از بهترین ساحلهای دنیا را داشتند اما حتی اگر پولش را داشتند حق نداشتند در هتل های لوکس آن سواحل اقامت کنند؛ اینکه متوسط حقوق بهترین کارشناسان ماهی 12دلار بود در حالی که یک بطری یک و نیم لیتری روغن 1.5 دلار بود؛ اینکه فوق لیسانس از بهترین دانشگاه های اروپا داشته باشی و مدیر بخش؛ اما در خانه ات یخچال نداشته باشی و از کلمن چوب پنبه ای استفاده کنی . همه و همه درس هایی بود که من هر روز و هر لحظه یاد می گرفتم.....کوبا طبیعت بسیار زیبایی داشت و البته هوایی گرم و شرجی که اصلا با من سازگار نبود. وقتی در روزهای گرمِ هاوانا با حجاب اسلامی در خیابانها راه می رفتیم گه گاه کسی می آمد و به طعنه می گفت : سردته ؟! ... »
شرح برگشت به ایران و همکاری با متخصصین و استادان فرهیخته دیگر و شروع به کار در یک شرکت مهم و دانش بنیان داروسازی و ارتقاء رتبه علمی وآزمایشگاهی این شرکت و قرار گرفتن در راس این شرکت مهم و... همه خواندنی و جذاب است لذا خواندن این کتاب به نظر من برای اکثر جوانانی که برای آینده و زندگی خود سردرگم و احتمالا ناامید هستند می تواند بسیار مفید باشد.
( 1 ) تاکید از اینجانب است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در لابه لای اخبار شبکه های اجتماعی ؛ مشکلات اقتصادی، معیشتی، وجود تبعيضات فراوان در درآمد ، معیشت و سطح زندگی شهروندان و مقایسه رکود اقتصادی و توقف پیشرفتهای ایران در همه زمینه ها با کشورهای همسایه ، بیش از سایر مسائل دیده میشود.
اغلب گزارش ها هم اسباب تاسف و نگرانی هر انسان آگاه و باوجدانی را فراهم میکند.
در بین خبرها خبری به چشم آمد حاکی از اینکه از سال 1401 کشور بدون برنامه بلند مدت توسعه باقی مانده است، هر چند برای دولت سیزدهم داشتن و نداشتن برنامه تفاوت چندانی ندارد!
با بررسی ضمنی و گذرا پیرامون انقضای زمان اجرای برنامه ششم توسعه کشور، معلوم شد در خرداد سال گذشته با تاخیر دو ساله برنامه هفتم توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور توسط دولت سیزدهم به مجلس ارسال شده بود، لکن متاسفانه این لایحه مهم که وجود آن برای اداره مملکت ضروری می باشد و قانون بودجه سالانه میباید با هماهنگی آن به عنوان سند بالا دستی تنظیم گردد ؛ متاسفانه تحت تاثیر طرح های بی نتیجه ای همانند طرح عفاف وحجاب یا سایر طرح ها و لوایح پر هیاهو و جنجالی و بی تاثیر در روند زندگی مردم و اقتصاد کشور و تحت شعاع اهداف تبلیغاتی، متوقف مانده تا یقین بشود که کشور را در لابه لای سر و صداهای سیاسی و اجتماعی و جنگ غزه و اوکراین بدون برنامه توسعه بهتر میتوان به روش حسینقلی خانی اداره نمود به نحوی که خود را مجاز می دانند تورم سر سام آور بالای ۶۰ درصد را زیر ۲۰ درصد اعلام و وعده تورم تک رقمی را برای سال 1407 بدهند!
با این حال لایحه برنامه هفتم که پس از دو سال تاخیر به صورت ناقص به مجلس فرستاده شد و در طی این مدت دائما" بین مجلس، دولت، شورای نگهبان در رفت و آمد بود و گاهی پشت ترافیک طرح ها و لوایح کم اهمیت متوقف میشد.
به نحوی که همه آگاهان عرصه اقتصادی می دانند، برنامه توسعه هفتم می باید ازفروردین ماه سال 1401به مرحله اجرا در می آمد ولی با تاخیر دولت در ارائه لایحه، مجلس هماهنگ و همدل و هم جهت با دولت، برنامه ششم را برای دو سال تمدید کرد . این اقدام باعث شد کشور دو سال بدون برنامه جدید باقی بماند و از طرفی طبق قانون بودجه سالانه کشور باید منطبق با برنامه های پنج ساله توسعه تدوین و تصویب گردد، امری که در جریان یکدست مجلس و دولت بی سر و صدا از کنارش گذشتند.
با این حساب از آغاز سال جاری ، برنامه ششم فاقد وجاهت قانونی و امکان اجراست و استناد به آن غیر قانونی خواهد بود ؛ لذا مشخص نیست دولت سیزدهم چگونه و بر چه اساسی بودجه سال 1403را تنظیم و تحویل مجلس نموده و از آن بدتر مجلس به استناد کدام قانون ، لایحه بودجه سال 1403را بدون توجه به سند بالادستی ( قانون برنامه توسعه ) تصویب و به دولت ابلاغ کرده است و متاسفانه شورای نگهبان هم با سکوت از کنار آن رد شده است ؟
جای تعجب و تأسف است که با وجود خالص سازی و فراهم شدن قدرت یکدست ، اجرای یک برنامه توسعه که قاعدتا" چراغ راه اداره کشور است به این سرنوشت دچار شده است.
اگر چه قانون برنامه ای که در سازمان برنامه از طریق کارشناسان خبره و توانمند نهایی میشود هنگام تصویب در مجلس بخشهایی دست خوش سلیقه عده ای در مجلس قرار می گیرد و متاسفانه در اجرا هم دست خوش سلیقه های مدیریتی و اعمال نفوذ متنفذین قرار می گیرد که موجب انحراف از سیاستهای قانون توسعه میشود.
بنا به شهادت کارشناسان خبره و اهل فن سازمان برنامه ؛ بهترین برنامه اجرا شده بعد از انقلاب، برنامه سوم در دولت آقای خاتمی با کمترین اعمال نفوذ و سلیقه و کمترین انحراف اجرا شده است .
اشکال دیگری که وجود دارد این است که متاسفانه خط مشی ها هر ۸ سال یکبار تغییر می کنند و این تغییر نیز بر اجرای برنامه بی تاثیر نبوده لکن با همه این ایرادات و اشکالات نداشتن برنامه توسعه موجب رواج بی قانونی و قانون گریزی و فراهم شدن هرج و مرج در اداره کشور می شود .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/
روزنامه اطلاعات در خبری نوشت : ( این جا )
« مدارس از روز ۱۴ فروردین بعد از پایان تعطیلات ۱۳ بازگشایی میشود .
دانش آموزان تا پایان ۲۸ اسفند باید به مدرسه میرفتند.اما بیشتر دانش آموزان از تاریخ ۲۶ اسفندماه به مدارس نرفتند و مدارس به صورت نیمه تعطیل بود.
به گزارش اطلاعات و به نقل از روابط عمومی آموزش و پرورش دانش آموزان از ۱۴ فروردین تا پایان ۲۹ فروردین باید به مدرسه بروند .
بعد از تعطیلات نوروز دانشآموزان از تاریخ ۱۴ فروردین باید به مدرسه بروند و مدارس دایر است » .
این در حالی اعلام می شود که بر اساس اخبار رسیده و نیز مشاهدات در روزهای 14 و 15 فروردین ؛ مدارس یا تعطیل بودند و یا به حالت نیمه تعطیل اداره می شدند .
در این راستا برخی کانال های تلگرامی مانند معلمان شاد، بخشنامه و... نوشتند : « با توجه به گزارش های مردمی و پیگیری های میدانی امروز 80 درصد کلاس ها در مدارس خالی بود و برخی مدارس مجبور به تعطیلی کلاس ها شدند »
پرتال وزارت آموزش و پرورش در پستی که به تاریخ 14 فروردین با عنوان : « گزيده اي از اخبار روزانه آموزش و پرورش در رسانه ها » منتشر کرد هیچ گونه اشاره ای به این وضعیت نداشته است . ( این جا )
این پرتال نوشت : « به گزارش مرکز اطلاع رسانی و روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش، روزانه در آموزش و پرورش، از کلاسهای درس و مدارس تا ستاد، رخدادهای بسیار زیبا، معلمانه و در یک جمله رخدادهای خوب در حال وقوع است. وزارت آموزش و پرورش، روایتگر این اقدامات زیبا است .
در این گزارش عناوینی مانند : « برای " غیر باج نیوزها " چه کرده اید ؟! »
«- افزایش ۱۳ درصدی هنرستانها در دولت سیزدهم
- پایان طرح شهیدعجمیان و آماده شدن ۳۶۸ مدرسه در مناطق سیلزده
- راهاندازی سکوی استعدادیابی دانشآموزان با همکاری بنیاد احسان
- بهره برداری از ۴۲۴ پروژه آموزشی در استان سیستان و بلوچستان
- افزايش۲ برابري حقالزحمه ساعات حقالتدریس معلمان
- اردیبهشت آخرین فرصت سنجش سلامت کلاس اولیها
- پنج شنبه آخرین مهلت ثبت نام نوبت دوم آزمون سراسری »
اما خبری از وضعیت مدارس و فعالیت آنان نیست .
« صدای معلم » در گزارش خود به تاریخ 24 اسفند 1402 با عنوان « تعطیلی زودهنگام مدارس در پایان سال و انفعال وزارت آموزش و پرورش ؟ » نوشت : ( این جا )
« در شش ماه گذشته ؛ مدارس را چند بار به بهانه هایی این چنین تعطیل کرده اند هر چند برای آن که دچار « وجدان درد » نشوند ؛ جدیدا به جای تعطیلی از عبارت :
« مدارس غیرحضوری شدند » را باب کرده اند .
اما تعطیل کردن مدارس در هفته های پایانی قدمتی دیرینه دارد و آن هم جزئی از تقویم غیررسمی آموزش در ایران شده است .
تمایل جدی و قوی کادر مدرسه از مدیر و معاون گرفته تا معلم و سرایدار برای تعطیل کردن زود هنگام مدرسه و نیروی گریز از مرکز دانش آموزان برای فرار از آن موجب شده است تا زمان آموزش در ایران به یک طنز تلخ تبدیل شود و این که این شاخص مهم آموزش در ایران مانند سایر شاخص ها حتی از عقب مانده ترین کشورها هم عقب بیفتد .
مسئولان آموزش و پرورش هم برای « رفع تکلیف » و « خالی نبودن عریضه » برای مدارس و مدیران خط و نشان بکشند . جالب آن که ادارات و مناطق آموزش و پرورش پس از تعطیلات رسمی نوروز وضعیت بهتری از مدارس ندارند و انجام کارها را در زمان فعالیت رسمی به روزهای بعد حواله می کنند .
اگر مدرسه ایرانی نشاط آور نیست و یا به « مهارت های زندگی » پرداخته نمی شود ؛ اما راهش تعطیل کردن نیست .
واقعا چه دلیلی دارد که مدارس یک هفته پیش از پایان رسمی سال و نیز یک هفته پس از تعطیلات دو هفته ای نوروز تعطیل شوند و از خلال بر هم خوردن ساعت بیولوژیکی بدن (Circadian Rhythm) دانش آموزان در مدارس شاهد کسالت و خمودی و تنبلی دانش آموزان باشیم ؛ فصلی که در آن طبیعت زنده می شود و تحول و تغییر را در پیش می گیرد ؟ »
اگر این تعطیل کردن ها مخالف « قانون » است ؛ وزارت آموزش و پرورش پاسخ دهد که با کدام مدارس و مدیران در این زمینه برخورد قانونی داشته است ؟ در حالی که حساسیت مسئولان در مورد برخی تعطیلی ها قابل فهم نیست .
واقعا قرینه ی این نوع تعطیل کردن های طویل المدت در کدام یک از نظام های آموزشی جهان را می توان سراغ گرفت و سکوت غالب حاکی از رضایتی که در سطح عمومی مشاهده می شود ؟ »
این رسانه ی مستقل و منتقد در حوزه ی عمومی آموزش ایران به بخشنامه وزارت آموزش و پرورش در این مورد اشاره کرده و نوشت :
« دوشنبه 21 اسفند ؛ وزارت آموزش و پرورش اطلاعیه ای را در خصوص ساعت آغاز به کار مدارس در ماه رمضان منتشر کرد . ( این جا )
مشخص نیست مخاطب این اطلاعیه در بحبوحه تعطیلی فراگیر در مدارس ایران به صورت دقیق چه کسی و یا کسانی هستند ؟
واقعا چه دلیلی دارد که وزارت آموزش و پرورش برای همه ی امور و جزئیات کار در مدارس بخشنامه صادر کند در حالی که به نظر می رسد کف مدرسه و ارکان آن چندان وقعی به این بخشنامه های دستوری و از بالا به پایین نمی نهد ؟ اگر مدرسه ایرانی نشاط آور نیست و یا به « مهارت های زندگی » پرداخته نمی شود ؛ اما راهش تعطیل کردن نیست .
اگر شورای عالی آموزش و پرورش برای مدارس ، آیین نامه ی اجرایی تدوین و تصویب کرده همان کافی است .
تنها کاری که وزارت آموزش و پرورش باید انجام دهد نظارت علمی ، فراگیر و غیرایدئولوژیک بر گردش کار مدارس و پاسداشت قانون و ممانعت از لوث شدن « آموزش » باشد .
این در حالی است که تاکنون روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش در این موارد سکوت اختیارکرده و حتی رئیس آن مرکز برای رسانه ها خط و نشان می کشد و آنان را تهدید می کند در حالی که به اصلی ترین وظیفه و کارکرد خود که همانا « پاسخ گویی مسئولانه » به حوزه ی عمومی است عمل نمی کند . ( این جا )
بخوانید :
« برای " غیر باج نیوزها " چه کرده اید ؟! »
جناب صداقت .... آموزش و پرورش شهرداری نیست ! این جا باید پاسخ گو باشید !
پایان گزارش /
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
هیچ کتابی به اندازه رمان ها، شخصیت آدم ها را تغییر نمی دهد . اگر می خواهید در فعالیت های اجتماعی و سیاسی کمتر اشتباه کنید تاریخ بخوانید، اما اگر می خواهید شخصیت و منش تان رو به مثبت تغییر کند آسانترین راه، خواندن شاهکارهای ادبی و رمان های ماندگار می باشد مخصوصا برای کودکان که در زمان خواندن داستان ها، خود را به جای قهرمان داستان گذاشته، احساس همذات پنداری کرده و ناخودآگاه با زشتی ها مبارزه کرده و عاشق نیکی ها و زیبایی ها می گردند...
آیا تاثیرگذارتر از این هم می توانید برای فرزندان تان و مخصوصا برای آینده کشورتان پیدا کنید...؟!
من فکر می کنم اگر کسی مثلا «صد سال تنهایی» یا «نان و شراب» یا «ژان کریستف» و...را نخوانده باشد حتما چیزی را از دست داده است...!
بیشترین حسرت ام، مربوط به برخی رمان هاست که فرصت نکرده ام بخوانم یا فرصت نکرده ام برای بار دوم یا سوم بخوانم...
اما برگردم به روز جهانی کتاب کودک.
من برای بچه هایم (دخترم و پسرم) هرگز اسباب بازی های گران قیمت نمی خرم ؛ همیشه برای روز تولدشان یا به هر بهانه ای و به هر مناسبتی، کتاب می خرم. و هر کدام از آنها، قفسه های کتاب مخصوص خود را دارند و از سنین پایین عاشق مطالعه...
این تصویر مربوط به قبل است، مربوط به یکی از شبهاست که ساعت یک نصف شب، دیدم چراغ اتاقشان روشن مانده است، رفتم اتاقشان و با صحنه جالبی مواجه شدم. گوشی ام را برداشتم و عکس گرفتم و این عکسِ آن صحنه...( کانال نویسنده )
گروه گزارش/
همان گونه که پیش تر نیز آمد ( این جا ) ؛ نشست تخصصی « پارادوکس پرورش ذهن باز در نظام تعلیم و تربیت بسته با تاکید بر برنامه درسی » با سخنرانی « ایرج خوش خلق ، عضو هیات علمی بازنشسته پژوهشگاه مطالعات آموزش و پرورش » در « خانه اندیشمندان علوم انسانی » برگزار گردید .
بخش سوم را می خوانید .