این روزها همه از شاد می گویند و می نویسند، از منتقدانی که آن را ناکارآمد قلمداد می کنند و از مسئولانی که آن را تحولی شگرف و کاری سترگ در حوزه تعلیم و تربیت می پندارند! و از معلمان، خانواده ها و دانش آموزانی که گلایه می کنند. جدای از جو هیجان زده این روزها که شامل تهدید و اجبارها از یک سو و گلایه های به حق از سویی دیگر می باشد، این نوع مناسبات دقیقا از بطن جامعه ایرانی خبر می دهد. جامعه ای بس هیجان زده و فاقد تفکر منطقی، و مهم تر از همه نمایشی، که آسیب شناسی از این نوع زیست جامعه، توسط جامعه شناسان و دغدغه مندان به کرات تکرار شده است و متاسفانه تا به حال گوشی برای این نوع دلسوزی ها در هیچ سطحی از جامعه شنوا نبوده است.
اما این قصه آسیب و آسیب شناسی در آموزش و پرورش، داستانی بس طولانی دارد هم به خاطر قدمت تعلیم و تربیت نسبت به سایر نهادهای اجتماعی و هم به خاطر اهمیت این نهاد در تاثیر گذاری بر سایر نهادها و کلیت جامعه و افراد.این اهمیت در جامعه فعلی ایرانی نیز به مراتب بیشتر است و در این بین گذشته خوبی نداریم و آینده ی خوبی را هم نمی توان دید، از توجهی که مسئولان امر برای برنامه ریزی در این حوزه می کنند!، از برخوردی که با دلسوزان و منتقدان در این حوزه می شود و از فرهنگ حاکم بر خانواده های ایرانی نمی توان دور نمای خوبی را حداقل درآینده نزدیک برای این نهاد متصور شد.سخن بنده در اینجا به جهت اختصار و دانش کوتاه خود در این حوزه وسیع،فقط ناظر بر حوزه کوچکی از این اتفاقات است چرا که از نزدیک تحولات را لمس می کنم.
بیشتر روی سخنم با همکاران بزرگوار خود و در وهله ی بعدی خانواده های عزیزی هست که هر دو گروه نگران از تحولات خلق الساعه، منتظر بهبود اوضاع هستند.کسانی که به عنوان ذینفعان امر نه کاری از دستشان بر می آید و نه در برنامه ریزی ها دیده می شوند. می توان گفت همه ی این ها ناشی از عدم اعتماد به معلمان و دانش آموزان بوده و خود این مسئله از یک بی اعتمادی عمیق در جامعه خبر می دهد.
و اما شاد !
- شاد را باید در ادامه آموزش و پرورشی دید که در این سالها بیشتر از قبل ماهیت خود را باخته و رسالت خود را گم کرده است.
شاد همان آمار سازی و مستند انگاری در آموزش و پرورشی هست که در سایر امور هم شاهد آن بوده و هستیم.
مثل تعداد ثبت نام شدگان در رشته های هنری، دینی و ورزشی در سامانه ی همگام، که فقط اهمیت آمار و ارقام شرکت کننده ملاک است و بس!
برای بالا رفتن آمار ثبت نام بدون توجه به علایق و استعدادها مجبور به ثبت نام دانش آموزان هستیم، فقط برای این که آمار از مناطق به مراکز استانها و از استانها به وزارت سیر صعودی داشته باشد!
مهم فقط آماری هست که مناطق و استان ها در رقابت پوچ با یکدیگر دارند تا در جلسات رسمی بازگویش کنند.
- شاد را باید در ادامه و راستای درصد قبولی که پیدا و پنهان از معلمان توسط مدیران، از مدیران توسط روسای مناطق و نواحی و از مدیران کل توسط وزارت خانه خواسته می شود دید و همین درصد قبولی به عنوان ملاک ناصوابی برای ارزشیابی و پیشرفت و انجام وظایف قرار می گیرد.کاری که باعث شده کل آموزش و پرورش به ماشینی برای نمره دهی فروکاسته شود و در آخر فقط درصد قبولی کنکور برایش معنا پیدا کند.
*شاد را باید در مستند سازی امور پرورشی دید که حتی در این روزهای تعطیل هم، بحث مستند سازی اش تعطیل نشده است! و طبق روال سالهای قبل بخشنامه پشت بخشنامه برای مدارسی که دانش آموزی در آن حضور ندارد ارسال می شود.چون عادت به این قبیل امور کرده اند کسی هم حق اعتراض ندارد (مثل برنامه های هفته مشاغل که فقط خواسته شده به بخشنامه ی ارسالی پاسخ داده شود!).
یادم می آید چندین سال پیش در جلسه ای استانی، در مورد عملکرد کانون های فرهنگی و تربیتی شرکت کرده بودم.که سخنران جلسه در کنار سایر آمار که بیشتر مربوط به مسابقات فرهنگی و هنری بود در مورد تعداد دانش آموزان اعزام شده به حج عمره مفرده نیز آمار می داد در حالی که دو سالی بود به خاطر سیاست های کلی حکومت حج عمره ای برگزار نشده بود. وقتی بنده به آمار اعلام شده اعتراض کردم مشخص شد کارشناس مربوطه فرمها و آمار فرستاده شده را بدون توجه کافی و فقط از سر رفع تکلیف و برای اینکه مورد عتاب بالادستی قرار نگیرند و از قافله آمار سازی عقب نیفتند تکمیل کرده است و هیچ توجهی به اتفاقات دو سال اطراف خود نداشته است و کارشناس وزارتی هم به خود زحمت ویرایش فرمهای ارسالی به مناطق را نداده و به سیاق گذشته ارسال نموده است و این چنین شده بود که در سالی که اصلا حج عمره ای برگزار نشده بود،آماری درست شده بود.
- شاد را باید در راستای یکسان سازی پدیده ها و امور دید، از لباس فرمی که اجباری است تا محتوایی که به صورت متمرکز تهیه می شود و برای همه مناطق با زبان ها و فرهنگهای مختلف بدون در نظر گرفتن تفاوت ها ،ارسال و تدریس می شود.همه چیز در این جا،متمرکز است یک روز کتاب و محتوا و یک روز هم اپلیکیشن.
می توان گفت همه ی این ها ناشی از عدم اعتماد به معلمان و دانش آموزان بوده و خود این مسئله از یک بی اعتمادی عمیق در جامعه خبر می دهد.
- شاد را باید در گرفتار شدن آموزش و پرورش به بلای کمیت و کمی سازی امور تعلیم و تربیت دید که بلایی بس سهمگین است و هر روز که می گذرد بیشتر در این منجلاب فرو می رود و بهبودی از اوضاع امور دیده نمی شود. هیچ کس به کیفیت،کاری ندارد. کسی از توانمندی و مهارت دانش آموزان خروجی حرفی نمی زند،حتی وقتی از کمیت و آمار سخن به میان می آید،از آمار آسیب هایی که دانش آموزان و خانوداه ها گرفتار آن هستند سخنی به میان نمی آید.
- شاد را باید در کلیت جامعه ایرانی دید در هر سطوح و جایگاهی،چه فردی و چه سازمانی، از آمار پرحاشیه کرونا تا ابداع و اختراع و درمان ها که فقط در جامعه ی ما خریدار دارد.
- و اما همکار عزیز از این شاد خیری نمی خیزید پس شما به جای استرس و ناراحتی از این امور از طرق دیگری که قبلا پیگیر و مشوق دانش آموزان خود بودید،اقدام نمایید که الحق در این مدت از جان و مال خود برای فرزندان این مرز و بوم مایه گذاشته اید.و به جای امید واهی به این شاد،آن را در راستای آمار سازی ها و تبلیغات دهان پر کن که قبلا شاهدش بوده اید،ببینید.
چرا که تنها چیزی که از این شاد دیده ایم فعلا آمار است و بس!
اینکه از این مدرسه و منطقه و استان چند نفر و چند درصد نصب کرده اند و سخن راندن از این آمار کل در رسانه ها و احساس پیروزی از این کار! و از فردا در کارتابل اتوماسیون مدارس، لیست استانها و مناطق و مدارس پیشرو خواهد آمد و حتما نصب کردن شاد هم به سایر ملاک های ابداعی بی نظیری که برای ارزشیابی داشته ایم اضافه خواهد شد و این چرخه ی معیوب ارزشیابی ادامه خواهد داشت!
- و اما خانواده های عزیز هم زیاد به آموزش مجازی و الکترونیکی و از راه دور و انواع و اقسام اسامی که این روزها می شنوید،دل نبندید چرا که در پیشرفته ترین کشورها در زمینه آموزش های مجازی به اندازه ی مسئولان ما امیدوار نیستند،و این همه تبلیغ و در بوق و کرنا و نمی کنند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در حال حاضر ما تعداد زیادی پژوهشگاه راه انداختهایم، ولی هنوز مفهوم پژوهش در آموزش و پرورش راه خودش را باز نکرده است .
کتابهایی که در مدارس ششم ابتدایی تحت عنوان "تفکر و پژوهش" و "کار و فن آوری" تدریس می شوند بسیار ساده و غیرحرفه ای بوده و مناسب برای دوره اول ابتدایی هستند.
با ساختن پژوهشگاه و جمع کردن چند نفر دکتر که مسئلهی پژوهش در آموزش و پرورش یک میلیون نفری ما حل نمیشود؟
آموزش و پروش برای خودش یک کشور است و هر سال باید صدها کتاب و مجله حاصل پژوهشهای عزیزان ما از داخل آموزش و پرورش وارد جامعه شود.
اساساً بخش مهمی از کشفیات علمی باید از بدنهی آموزش و پرورش بیرون بیاید، اما ما پیشفرض غلطی داریم که میگوییم پژوهش مخصوص دانشگاههاست و کار آموزش و پرورش انتقال یک سری مفاهیم خاص درسی است !
معلمان را برای فرصتهای مطالعاتی به خارج از کشور اعزام نمی کنیم، درحالی که سال 2012 حدود 5 میلیون دانش آموز و معلم از سنگاپور بازدید کرده و از نزدیک نظام پیشرفته آموزشی آن کشور را مشاهده کرده اند.
در این کشورها، مدارس تحقیقات میدانی انجام میدهند و برای مشکلات پیرامون خودشان راهحل پیدا میکنند تا یاد بگیرند وقتی در جامعه با مشکلی روبهرو شدند، چگونه آن را مرتفع کنند.
در مدارس این کشورها روش های آینده پژوهی، خردگرایی، تفکرانتقادی و فن تولید استدلال به دانش آموز یاد داده می شود و سعی نمی کنند دانش آموز را گذشته نگر و دنیا گریز تربیت کنند.
دنیا گریزکردن دانش آموز باعث افسردگی، احساس پوچی و نتیجتا" خودکشی می شود.
کانال سواد تربیتی
جناب نوبخت!
زمانی که ما معلمان در انتخابات با تمام قدرت از آقای روحانی حمایت می کردیم . اصلا فکر نمی کردیم که کسانی مثل جنابعالی در پشت رئیس جمهور سنگر گرفته اید و قدرتی مافوق همه قدرتهای اجرایی خواهید داشت . زمانی که ما با کمترین حقوق و کمترین امکانات در کشور زحمت می کشیدیم شما در کاخ خودتان می نشستید و نقشه می کشیدید که چگونه می توانی از حق و حقوق فرهنگیان کسر کنی تا به نهادهای قدرت ببخشی که چند صباحی بیشتر در ظلم به ما استمرار داشته باشید و با آن قدرت فریب خاص خود یک بودجه به مجلس ارائه می کردید اما در اجرا آن را کنار می گذاشتید . خودتان هر چه می خواستید انجام می دادید که ظلم بیشتری در حق ما انجام دهید .
جناب نوبخت
ما نمی خواهیم فرزندانمان را به اروپا و یا امریکا بفرستیم . اما دوست هم نداریم که فرزندان ما از شغل شریف ما ایراد بگیرند .
مگر نگفتید که :
من هم معلم بودم .
جناب نوبخت
عدالت همسان سازی نیست . عدالت این نیست که همه با هم برابر باشند و دریافتی یکسانی داشته باشند .عدالت یعنی هرکسی به اندازه تلاش و سایر مزایای خود مزد بگیرد . اگر شما همسان سازی را عدالت می پنداری پس چرا ما را با بازنشسته تامین اجتماعی ، بانک ملی یا خودتان مقایسه نمی کنید ؟چرا همسان سازی را با آنها انجام نمی دهید .؟
کارمندان و بازنشستگان طبق قانون مدیریت خدمات کشوری همترازی دارند که دریافتی بازنشستگان باید 90 درصد دریافتی شاغل همتراز خود باشد . بازنشستگان به غیر از آن هیچ قانونی را که به زور از طرف جنابعالی اعمال شود قبول ندارند . این همسان سازی را شما از کجا آوردید ؟
چقدر قدرت دارید که همه را دور بزنید ؟
همسان سازی یعنی بی عدالتی محض ... پس تفاوت ها چه می شود .؟
جناب نوبخت من با طبقه 15 در سال 97 بازنشسته شدم . زمانی که شاغل بودم با یک نوع بی عدالتی و زور مرا فقیر کردید و زمانی که بازنشسته شدم یک نوع دیگر .
قانون خدمات کشوری در سال 86 تصویب شده و از سال 87 اجرایی می شود . زمانی که وزارتخانه ها و سازمانهای دیگر فصل دهم افزایش 50 درصدی را اجرا کردند من شاغل بودم .
زمانی که قانون مدیریت خدمات کشوری اجرایی می شد من شاغل بودم .
زمانی که قانون حمایت از رزمندگان جنگ تحمیلی تصویب و اجرا شد من شاغل بودم که هیج کدام از این قوانین در آموزش و پرورش اجرا نشد . حالا که من بازنشسته شدم . تمام قوانین فوق اجرایی شد که توسط قدرت شما شامل من نشود و همکاران من نشد .الان در صورتی که فقط 17 ماه ازبازنشستگی من سپری شده ، تفاوت دریافتی من با همتراز شاغل خود به 3 میلیون تومان رسیده است . در یک بازه زمانی 10 ساله فاصله من با همتراز شاغل خود روی هم 500 میلیون تومان خواهد شد . این بی عدالتی بزرگ و ظلم مضاعف را شما به وجود می اورید . زندگی و دنیای ما بازنشستگان فدای مقام پرستی و تفسیر به رای قانون شما شده است .
جناب نوبخت
ما در مسیر این انقلاب بزرگ شده ایم و زحمات زیادی را در بدترین شرایط کشور یعنی جنگ و اقتصاد متحمل شده ایم . زخمی شدم اما جانباز نشدم چون به صداقت خدمت پای بند بودم .اما برای زندگی کردن یاد نگرفته ایم التماس کنیم . وقتی که بی قانونی و زور به یک قشر مظلوم تنها ابزار جنابعالی باشد باید به عرضتان برسانم که حق اعتراض خیابانی و تلاش برای عدالت گستری مثل انتخابات مهم است . وقتی که این همه تبعیض و بی عدالتی را می بینیم و تمام مسئولان نظارتی و قضایی بی اعتنا از آن می گذرند . ما هم می توانیم این خواسته های خود و عدالت را در خیابانهای تهران اجرایی کنیم .
آقای نوبخت
طرف حساب ما خود رئیس جمهور محترم است و باید به خواسته های ما توجه کرده و اجرایی کند . اما شما با قدرت خاص خود نان دست ما را می گیرید و لقمه ای هم به طرف ما پرتاب می کنید و ما را وادار می کنی که سپاسگزار هم باشیم . ( همسان سازی ).
ما سی سال در کلاس از حضرت علی و عدالت او گفتیم . و علی وار با شجاعت جنگیدیم . اما حاشا روزی برسد که یکی مثل شما پیدا شود . که برای ما بی عدالتی انجام دهد .
امیدوار هستیم که به جای خیابان و به جای قهر و خشم ، شما در کاخ خودتان خواسته های زیر ما را اجرای کنید :
▪️ اجرای قانون فصل دهم افزایش 50 درصدی برای بازنشستگان .
▪️ اجرای ماده 64 قانون مدیریت خدمات کشوری برای بازنشستگان .
▪️ اجرای دستورالعمل شماره 10176 به تاریخ 98.2.4 برای تمام بازنشستگان ( این یکی دیگر اوج تمسخر و تحقیر بازنشستگان است .هیچ کس فکر نمی کرد که امتیازات جبهه و جنگ برای بازنشسته و شاغل فرق می کند .)
▪️ اجرای تبصره ماده 29 قانون ششم توسعه .
ضمنا لازم به توضیح است که باز هم اگر خواستید قانون را به رخ ما بکشید و فصل 13 و 10 را بهانه قرار دهید ؛ قانونا بازنشستگان سال 96 به بعد بر اساس قانون باید تمام امتیازات شاغلین برای شان اجرایی شود .
اگر شما به موقع قانون را اجرا نکردید مقصر خودتان هستید نه بازنشسته . و برای بازنشستگان قبل از سال 96 نیز بر اساس قانون 90 درصد همترازی شاغلین باید اجرایی شود .
همچنین بازنشستگان نماینده ای که از طرف خودشان انتخاب نشود و در جلسات شما شرکت کند قبول ندارند .
نماینده بازنشسته که نباید دولتی باشد تا دو میلیون بازنشسته را فدای ندانم کاری خود کند .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه استان ها و شهرستان ها/
نامه ی زیر توسط یکی از فرهنگیان تهرانی برای « صدای معلم » ارسال گردیده است .
این رسانه آمادگی خود را برای انتشار پاسخ مسئولان اعلام می کند .
بندهای کفش خستگی ام را باز می کنم اگر خستگی کفش باشد. چراکه نه.....
وقتی دلمان بند دارد و بندش به بند خیلی چیزهای دیگر گره می خورد ، پاره می شود . می لرزد، لابد خستگی هایمان هم کفش دارد و کفش هایش بندی برای باز کردن.
امسال اولین اردیبهشتی ست که به انتها رسیدم آموزش را.
و بند کفش های خستگی را گشودم و بازنشستگی را به تماشا نشستم در اردیبهشتِ زیبا.
راستش بند دلم لحظه ای لرزید از اینکه جدا شدم از پیکره مدرسه و کلاس درس و تابلو و تریبون. فکر نمی کردم روزی برسدکه دلتنگشان شوم اما شدم...روز...۱۲اردیبهشت....
چشمانم را می بندم در حالی که کفشهایم را هنوز در کنارم حس می کنم و تصور تمام سالهایی که زیر سقف کلاس، خستگی ،خوشحالی ،آموختن، آموزاندن را لبخند شدم و با بچه ها تقسیم کردم.
معلمی شروعش با گچ های رنگی ،سفید، آبی صورتی، زرد و تخته سیاه هایی که کم کم رنگ شان به سبز بدل شد و پایانی با ماژیک و کامپیوتر و برد هوشمند خاطره شد .
به خاطر می آورم شروعی را که ابلاغ روستا برای من و دوستانم مهر خورد .
روستایی که ندیده بودمش. سرویس رفت و برگشتش ، یکی در میان بود. می ماندیم لب جاده به انتظار.
ساعت ها در گرما و سرما و گاه ناچارمی شدیم و با خودرو پاسگاه، وانت حمل نفت و آرد و ماشین حمل پوشاک راهی خانه شویم..
اما شیرین بود.
به خاطر می آورم شروعش را در کلاسی که من و فقط من معلم همه درسهای ورزش و هنر و قرآن و ریاضی و فارسی بودم.
راستش آن سالهای دور واژه اختصاصِ معلم برای هر درسی را نداشتیم و این تنوع را دوست داشتم.
زنگ ورزشهایش را در حیاط سنگلاخ مدرسه ای که در و دیوار نداشت با دانش آموزانم که فقط چند سال با هم اختلاف سن داشتیم می دویدم ، می دویدم ، می دویدم...می دویدیم. آن قدر که یکی از آنها می شدم درمیانه راه و ماه ها و سال ها که گذشت فهمیدم اندازه گیری می کنند تلاش مان را !
من به بچه ها کارت آفرین و صدآفرین می دادم و جلو اسمشان ماه و ستاره می کشیدم و درجدول روی دیوار کلاس نصب می کردم و اداره به ما..و اما کارت های صد آفرین آنها در برگه بزرگ گلاسه بود با اسمی متفاوت.
تقدیرنامه !
تقدیر نامه هارا مرتب در کاور می گذاشتیم و می شمردیم چون امتیاز داشت و امتیاز لابد خیلی مهم بود . بعدها فهمیدم خیلی چیزها از امتیاز مهمتر بود امتیاز فقط یک سرگرمی بود .
اندازه گیری ها شماره داشت مثلا شماره 10 آن مسابقه تدریس برتر بود و ما برای اینکه بگوییم تدریس ما بهتر است یک روز تمام نمایشمان را روبه روی دوربینی که اداره با فیلمبردارش می فرستاد اجرا می کردیم و داورها به داوری می نشستند و کاربلدها معرفی می شدند و دوباره کارت آفرین بزرگ یا همان تقدیر نامه می گرفتند.
اما شیرین بود !
خیلی ها هم این شانس را نداشتند که به دوربین اداره دسترسی داشته باشند و یا شرم حضور داشتند برای نمایش مقابل دوربین ، نمی دانم...شاید تدریس مقابل دوربین با روغن و پیاز بود .
منصفانه که خاطراتم را ورق می زنم پشت و پس دوربین با روغن یا بی روغن خودمان بودیم و خودمان.....وجدانمان گره خورده بود به کارمان و به دل بچه ها.
دیده نمی شدیم ؛ اما شیرین بود !
تمام روزهایی که بچه ها کودکانه پچ پچ می کردند و کاربلد ترهاش برایمان اردیبهشت را خاطره می ساختند با گل و بادکنک و کف و سوت تا هدیه های صادقانه ی صادقانه ی از ته دل بچه های روستا
حتی یک سبد کوچک آشپزخانه و گاه کاسه و یا یک لنگ از 6 عدد بشقاب و ...
تا تابلو معلم عزیزم دوستت دارم ؛ اما شیرین بود !
تمام هدیه ها ی صادقانه شان شیرین بود.
و اکنون که به اردیبهشت بدون کلاس و دانش آموز درس و مدرسه رسیده ام . طعم شیرین فرهنگی بودن را با خاطرات فقط شیرینش مرور می کنم.
زنده باد اردیبهشت ماه فرهنگیان.
زنده باد جامعه فرهنگی
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
برای تحقق جامعه و زیستِ انسانی ناگزیریم بیاموزیم؛ آموختنی که در نوع رسمیِ آن، آموزش به واسطهی معلم است و در نوع غیر رسمی، خودخوانی؛ که با توجه به آمار مطالعهی بسیار کم؛ حتی اگر حساب به خروار! کنیم جز دیناری از آن در نمیآید.
یکی از مهمترین مولفههای آموزش، شیوهی صحیح ارتباط است. ارتباطی که این روزها با کرونا بهکل مختل شده است. کاش همکار فعال صنفیمان را لااقل اخراج نمیکردید. خیلی وقت است با خودم فکر میکنم معلم کسی است که برای هر لحظه زیستن در این جامعه باید تاوان دهد؛ تاوان معلمی.
نمیدانم چرا چند سالیست بهجای واژهی وزیر در آموزش و پرورش واژهی شومَن درخورتر است!
آقای وزیر با تمام احترام؛ یا درکی از فضای ایران ندارید! یا خودتان را به نفهمیدن زدهاید.
آقای وزیر بدانید اینجا ایران است؛ کشوری با با ۲۰ میلیون حاشیهنشین؛ آقای وزیر اینجا مملکتی است که تعداد زیادی از دانشآموزان در سیستان، مناطق دور افتادهی جنوب و بسیاری از مناطق محروم در استانها در کپر درس میخوانند.
آقای وزیر حتما میدانید اینکه شما هر روز در توییتر یا هر صفحهی شخصی دیگرتان نمایش رسانهای راه بیندازید و از اضافه شدن به شبکهی شادی که همه را ناشاد کرده بگویید؛ مشکلات حل نمیشود. در این ایام کرونا بسیاری از روزمزد کاران بیکار شدهاند؛ چه بسا پول لقمهنانی ندارند؛ چه برسد به اینترنت برای شبکهای که شما را شاد کند؛ تازه اگر دلمان خوش باشد که گوشی هوشمندی هست؛ که نیست. تازه این بازی دو طرفهست! آنسوی میدان هم بورژوای جامعه که نیست؛ معلم هم امروز ازاقشار ضعیف جامعه به لحاظ مالی محسوب میشود. معلمهایی تماما زیر خط فقر؛ که چه بسا حتی گوشی هوشمندی ندارند.
آنقدر برای زندگیهای حقیقیشان دغدغه ساختهاید؛ که دنیای مجازی را بلد نباشند و دغدغهشان نباشد. آقای وزیر لطفا برای هر دانش آموز و معلم یک گوشی هوشمند تهیه فرمایید و اینترنت را نیز رایگان کنید؛ تاره اگر آن موقع بشود دانشآموزان را پای شبکهتان نشاند.
آقای وزیر !
اینها همان معلمهایی اند که با رتبهبندی نمایشی کلاه گشادی سرشان گذاشتید؛ یادتان که نرفته! یعنی حتی اگر بخواهیم« آن که نیک شمردت نیک شمار؛»شما باز هم در این قالب نمیگنجید. ما فقط در مراسمهای فرمایشی روز معلم؛ آن هم فقط از زبان شما و دوستانتان همکار خطاب میشویم و شما بر ما برچسب همکار میزنید؛ اما هم خودتان هم دوستانتان خوب می دانید در مراسمی که از جای خالی مشکلات معلم پر است؛ خیلی همکار بودن معنایی ندارد. مراسمهایی برای عدهای بدون جایگاه علمی که سعی در حق نشان دادن جایگاه باطل خویش دارند؛ چه بسا مدیرانی که سابقهی حضور یک ثانیه در کلاس درس را هم ندارند؛ شاید آنجا هستند تا پردهای نو در اندازند در این نمایش بازار آموزش و پرورش!
خلاصه با صراحت و قاطعیت میگویم ما هیچ کدام همکار شما نیستیم؛ چرا که همکار حال همکار را میفهمد. در آن وزارتخانهای که شما مسئول آناید؛ بسیاری از زیردستانتان حتی نمیدانند معلم چهقدر حقوق میگیرد. لطفا دیگر ما را همکار صدا نزنید ما هم دیگر به خیر شما امید نداریم؛ شر مرسان!
خلاصه؛ گرچه بعید میدانم اما امیدوارم اگر کرونا هیچ نداشت لااقل این بزمهای ساختگی را در هم شکند.
آقای وزیر یک سوال؟
نمیدانم این چهسریست که اگر یک شکوفه از گلهای وزارت آموزش و پرورش کم یا زیاد شود تمام رسانههای ملی بسیج میشوند که آن را در بوق و کرنا کنند! ماجرای این بر طبل و دهل کوبیدن چیست؟
آقای وزیر خبر دارید که در هنگام آن دروغهای رتبهبندیتان که تازه این روزها قرار است ( آنهم شاید؛ اگر مثل سالهای قبل نباشد) اجرایی شود؛ چهقدر کارمندهایِ دیگر ادارات افزایش حقوق و مزایا داشتند بدون آنکه آب از آب تکان بخورد! واقعا چه اصراری ست همه بفهمند؟ و جالب اینجاست که اغلب کاسه خالی ست و خبری هم نیست؛ فقط و فقط بوق، و کرنا!
میدانید واقعیت ماجرا چیست؟ من میدانم!
مشکل از خود معلمان ست! پا جلو نگذاشتند تا این افرادی که نمایندهشان شدهاند؛ یا از سر جاهطلبی ست یاجهالت! همین است که آموزش و پرورش در هر کوی و برزنی لانهای است برای سیاسیورزی! همین است که هیچ اتفاقی نمیافتد. مگر کم داشتیم وزرایی که کاسبگونه برای حفظ منصب وزارت، در آغوش نمایندگان غش کردهاند؟ از این دست افراد که به درد جرز لای دیوار هم نمیخورند.
آنقدر هم جامعه گل و بلبل است که نمیدانم از کجا بگویم؛ آقای نماینده شما نمیتوانستید به جای عزل و نصب مدیران در آموزش و پرورش و تحکّم حرفتان با تهدیدِ استیضاح؛ قوانینی وضع میکردید؟ قوانینی نظیر سامان دادن مسکن فرهنگیان از طریق واگذاری زمینهای بلااستفادهی آموزش و پرورش یا چه میدانم وضع قانونی برای سر و سامان گرفتن بیمهی معلمان! حتما شما هم میدانید که آموزش و پرورش بزرگترین نهاد اجتماعی به لحاظ تعداد کارکنان است. البته اینجا هم مشکل از خودمان است؛ نکردند برای آنکه فرهنگیان عزیز سالهاست در جستجوی نخود سیاهی به نام «رتبهبندی فرهنگیان» هستند و راه را گم کردهاند.
اکنون؛ شما آقای مسئول ماندهاید و لکهی ننگی بر روی پیشانیتان! بله آقای نماینده، بله آقای وزیر؛ شما را میگویم. که چهها بر سر معلمها آوردید. ای کاش لااقل این معلم شریف را احترام میکردید.
مسئولین بزرگوار شنیدهاید:
«تیغ بران گر بر دستت داد روزی روزگار؛ هر چه میخواهی ببر اما نبُر نان کسی» کاش همکار فعال صنفیمان را لااقل اخراج نمیکردید. خیلی وقت است با خودم فکر میکنم معلم کسی است که برای هر لحظه زیستن در این جامعه باید تاوان دهد؛ تاوان معلمی. خلاصه با صراحت و قاطعیت میگویم ما هیچ کدام همکار شما نیستیم؛ چرا که همکار حال همکار را میفهمد.
اما خوب بهخاطر بسپارید؛ تاریخ، قاضی خوبیست؛ آری تاریخ در نهایت قضاوت میکند، چرا که داوری بسیار سختگیر است. قضاوتی نه از جنس رحمانیت خدا، بلکه سخت، تلخ و از جنس این روزگار بیرحم. تاریخ بیشک روزی هم، به قضاوت ما خواهد نشست. همهی آنها که در این بیغولهی آمورش و پرورش اهل بده بستان بوده و حسابشان پاک نیست باید نگران این روز باشند. در آن روز نام و عنوانها همه فراموش میشود و فقط یک نام از این قضاوت تاریخی سربلند بیرون میآید؛ آن،«معلم شریف دغدغهمنداست.»
یادمان باشد جز خود ما کسی برا ما کاری نمیکند؛ پردهی آخر داستان کوری را بخوانید؛ تصاویر نقش بسته بر دیوار کلیسا هم چشمانشان سفید شده و نمیبییند. تازه آن موقع مردم میروند تا امور را به دست گیرند.
هر چه زودتر برای حق خودتان مطالبه کنید و امور را به دست گیرید. بیاید به امید آن روز؛ امروز خیلی حالمان بد نباشد و به قول فروغ:
« پرواز را به خاطر بسپار، پرنده مردنی است»
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه تشکل ها/
به مناسبت فرا رسیدن " روز معلم " ؛ انجمن اسلامی معلمان زنجان بیانیه ای به این مناسبت صادر کرد .
این تشکل فرهنگی در بخشی آورده است :
" در خصوص برنامه شاد هم سوالات و نکات فراوانی است که چرا زیرساخت های این برنامه از قبل مهیا نشد و تصمیمی خردمندانه برای این که همه دانش آموزان در اقصا نقاط کشور بتوانند از آن استفاده نمایند اخذ نگردید این مسئله در حالی است که آموزش و پرورش سال هاست در بودجه سنواتی خود از دولت های هشتم تا یازدهم بحث هوشمند سازی را دنبال می کرد و هزینه فراوانی را در این خصوص انجام داده است.
تولید و به کارگیری محتوای الکترونیکی متناسب با نیاز دانشآموزان و مدارس با مشارکت بخش دولتی و غیردولتی و الکترونیکی کردن محتوای کتابهای درسی براساس برنامه درسی ملی (با تاکید بر استفاده از ظرفیت چند رسانهای) تا پایان برنامه پنجم توسعه کشور می بایست انجام می پذیرفت که در پایان برنامه ششم این امر محقق نیافته است.که اگر به موقع انجام می پذیرفت کمک فراوانی را در این شرایط حساس برای نظام آموزشی کشور داشت.
این تشکل همچنین تاکید کرده است :
" عنصر مهم توسعه، توسعه انسانی است ، درک استفاده بهینه و توسعه سرمایه انسانی در آموزش و پرورش استان نیازمند برخورداری از مدیریت صاحب بینش و دانش است و ( این تشکل ) بر این اعتقاد است مدیران ناکارآمد، غیر منعطف و اقتدارگرا نمیتوانند محور توسعه باشند . "
متن کامل این بیانیه که در اختیار « صدای معلم » قرار گرفته است به شرح زیر است .
هر انسانی برای رشد و تعالی فکری و فرهنگی در هر سن و جایگاهی نیاز به معلم و راهنما دارد و به همین دلیل است که معلم جایگاه رفیعی داشته و بار معنایی و احترام عمیقی را می طلبد.
اما تکریم جایگاه معلم به این معنا نیست که هر فردی که در طول تحصیل انسان در جایگاه "معلم" و "استاد" حاضر شده لایق این تکریم باشد و یا به عنوان معلم محترم و گرامی داشته شود. اغلب به تجربه دیده ایم که بسیاری از افرادی که در جایگاه معلم و استاد قرار گرفته اند اندک احترام و شانیتی برای خود و شاگردان و دانشجویان قائل نبوده اند و بذری جز کوته بینی و خشونت و خشم و پرخاشگری و دگماتیسم و غیرستیزی و جزم اندیشی و خرافات و جهل نکاشته اند..وقتی از معلم سخن می گوییم این مبلغان نادانی و نفرت منطورمان نیست.
معلم واقعی کسی است که هنری جز اتلاف وقت دانشجویان و شیوه ای جز تهدید و توهین و خشونت با شیوه های مختلف داشته باشد.
معلم واقعی کسی است که هیچ سخن غیرعقلانی و اندیشیده نشده و ناشی از تعصب و اوهام و جزمیات بر زبان نیاورد.
معلم واقعی کسی است که در کنار علوم مختلف، مهر و عشق و دوستی و محبت را به دانش آموزان بیاموزد.
معلم واقعی کسی است که عیب های شاگردان را نادیده و حسن های آن را برجسته نماید.
بی شک معلم دینی که برای ترساندن کودکان از جهنم و عقوبت الهی، به شب اول قبری که مار و عقرب از سر و صورت ادم بالا می رود اشاره می کند، اندک درکی از دین و معنویت و نیاز انسان به زیست معنوی ندارد(هنوز کابوس های کودکی شب اول قبر پس از سخنان برخی معلمان دینی و پرورشی را به خاطر دارم).
بی شک معلم علومی که به بهانه آموزش نحوه کار اجزاء داخلی بدن حیوانی مانند قورباغه را زنده زنده در کلاس زجرکش می کند، درکی از علم و نیاز انسان به علم ندارد.
بی شک ناظم و مدیری که سر صف از سیاست خارجی یمن و امریکا گرفته تا کوبا و نزوئلا را تحلیل می کند و مدام از فرهنگ و اقتصاد و پاکیزگی و تقوا و دین سخن می گوید اما در همان حین به دانش آموزی که با بغل دستیش پچ پچی کرده چند فحش رکیک و (گوساله و احمق و..) روانه می کند، چیزی جز وراجی بی معنی چیزی برای ارائه کردن ندارد.
بی شک معلم پرورشی که کل کلاس خود را با سخنرانی های پر از نفرت و کینه توزانه امثال رائفی پور و حسن عباسی پر می کند چیزی از پرورش و رشد فکری و معنوی انسانها نمی داند.
بی شک معلم و استادی که عقده های سرخورده و بیسوادی خود را با تهدید به کم کردن نمره و مردود کردن دانشجو تهدید می کند چیزی از معلمی و فرهنگ نمی داند.
باید به خاطر داشت که هر کسی به صرف حضور سر کلاس مدرسه و دانشگاه "استاد و معلم" نمی شود و معلمی معنا و مفهومی بسیار عمیق و بزرگ را در خود دارد.
کانال خرمگس
به نظر من دوران گفتمان «عشق معلمی» به سرآمده است. از عکسها و فیلمهای نادر در دل صحرا و کوه و کمر یا فراخوان عاشقانهی یک خانم معلمِ «آیلاند» بگذریم و ضمن بوسه بر دست و پا و برگرفتن رایحه از نفس پاکشان، اما گول نخوریم. اینها آخرین سختجانی نسلی است که در تنازع بقای عشقِ معلمی و در شکنج و شکنجهی تکنولوژی آموزشی، جای خود را به «انتخاب اصلح» میسپارند و نمیدانم آیا این «انتخابِ» ناشی از «تنازع بقا» واقعا اصلح است یا افسد و یا لااقل فاسد!
دوران گفتمانیِ باغچهبان و نیّرزاده و روزبه و علّامه کرباسچیان گذشت و باقی عجالتاً -اگر هم رنگ و بویی از آنان دارند- به ادا شبیهترند تا یک روندِ روا.
ردای «معلمی» سخت مندرس شده و قبای «تربیت»، منقرض.
«برندینگ» تربیت سعدیِ جان -که در گلستان ثبت شده- در بازار بدلیجات بنجل آموزشی و رفتارهای هیستریکِ پرورشی از سکه افتاده و سرکهی خمرههای چلّه، از مزه وامانده و سبک عاشقانهی آموزش در سلک تاجرانهی پول و پویش جان داده. فهم و تعمق در درک، با میانداری رندان دکاندار، به طوطیگریِ یادگیری و لوطیگریِ باجگیری، تغییر «نوع» داده؛ روح داروین شاد که این پیشبینی تکاملی در «نوعِ» آموزش را مجال نیافت تا تئوریزه کند. نسل عاشقِ معلمی -تعارف نکنیم- در حال انقراض است. آن مجنونِ والهِ روستایی یا آن لیلیِ آیلاندخوانِ آستارایی، بقایای تنازع بقایی هستند که نه دیر، بلکه خیلی زود، جای را بر «اصلحِ» خود خالی خواهند کرد و این اصلحِ فاسد، همان اتوبان عبثِ «حفظ و مشقِ طوطیخوانی» است که فراخنای نَفَسِ «حس و عشقِ علمدانی» را بریده است....
دل به شعارات خوش نکنیم که پردهی شِعار و دِسارمان در گفتمان «آموزش و پرورش» یک سره دریده شده با تیغ «ربایش و تِستایِش!».
دیشب شنیدم که استاد محمدابراهیم تارخ پس از نزدیک به یک سده زیستن و بیش از نیم قرن معلمی از دنیا رفت. همان معلمی که همهی عمرِ معلمیاش در قصهکردنِ تاریخ با شاگردان راهنمایی و دبیرستان گذشت. آنچنان با عشق، قصهی تاریخ میکرد، که گاه میدیدی او را، گویی خود، نظارهگر شلیک میرزارضا بوده به سلطان صاحبقران یا شخصاً پیادهنظام در جنگ چالدران و گفتی شاهد به توپ بستن مجلس در میدان بهارستان. ...و این رویه در معلمی تاریخ را مقایسه کنید امروز، با تنازع بقایی که کاسبان تاریخفروش و جغرافیانوش، با کتابچههای تست تاریخ و جغرافی به راه انداختهاند و ببینید آموزشهای مدرسهای، چگونه به نوعی جدید از «تکامل انواع»، تن سپرده؛ خدایت رحمت کناد داروینا!
هرچه میخواهید امروز تجلیل کنید از «مقام معلم»!
یک کلیشهی تبریکِ درآمده از کارگزینی ناحیهی آموزش و پرورش قرچک را فوروارد کنید تا بام ولنجک؛ چند معلم را روی سن بیاورید و گلهای مصنوعی بر کَتوکولشان بیاویزید و با حرفهای مصنوعیتر، از «شمع فروزان وجودشان» بگویید در «مجمع پروانهوار شاگردانشان»! هرچه میخواهید بسرایید؛ ...که فعلاً به جای سرودن عشقِ سعدیوار و حافظگونه و نظامیوش، پای گلدانهای پلاستیکی، عشق کاغذی میکارید، تا در تبدیل و تبدّلِ «نوع» و «تنازع بقا»، آن «اصلح» «انتخاب» شود در سودای سوادِ کتابچههای تست و طبقات طوسی و نقرهای؛ تا علماندوزانِ این «پروسهی تکاملی»، به هیاکل نئاندرتالی اسلافشان پاک بخندند و نفس راحت برآورند که اگر املای «گذار» را از «گزار» تشخیص نمیدهند و فرق «خواستن» و «خاستن» را نمیدانند و «خار» و «خوار» را فرق نمیکنند، در عوض با تکنولوژیِ «تست»، صندلیهای دانشگاهها را زیر نشیمنگاهشان نیک معطر میگردانند.
شبی زمستانی در عنفوان جوانی، در خانهی «علامه» بودم؛ من و او در دوسوی، پای درازکرده زیر کرسیِ خاکهزغال (ذغال نیز نویسند!). حکایت میکرد:
«اوایل تأسیس حسینیهارشاد پیش من آمدند که:
گهگاهی بیا و در آنجا برای مستمعان سخنی بران. گفتمشان:
وقت مطالعه ندارم.
گفتند: شما با داشتهها و انباشتههای فعلیتان نیاز به مطالعه ندارید.
بازگفتم:
گیرم چنین باشد؛ من معلمام؛ باید شبها زود بخوابم و در خیالاتِ پیش از خواب، بیندیشم که فرداروز، کلاسم را با کدام شعر یا ضربالمثل یا لطیفه و خلاصه با کدام ادا و اطوار آغاز کنم!
آنگاه طبق معمول، قهقههای زد و گفت:
دُمشان را روی کولشان گذاشتند و رفتند!».
نسل عاشقِ معلمی -تعارف نکنیم- در حال انقراض است. آن مجنونِ والهِ روستایی یا آن لیلیِ آیلاندخوانِ آستارایی، بقایای تنازع بقایی هستند که نه دیر، بلکه خیلی زود، جای را بر «اصلحِ» خود خالی خواهند کرد و این اصلحِ فاسد، همان اتوبان عبثِ «حفظ و مشقِ طوطیخوانی» است که فراخنای نَفَسِ «حس و عشقِ علمدانی» را بریده است....
اما گفتمانِ «معلمیِ عاشقانه»، هزار البته در دورانی میمانَد و میپایَد و به داروینیسم حرفهای تبدیل نمیشود که شاگرد مدرسه، یخچال نوی خانهشان را عصرهنگام از پشت وانت اجارهایِ معلمِ صبحگاهانش پیاده نبیند!
آری! پربیراه هم بیانصافی نکنم!
مکتوب هفته