به نظر من دوران گفتمان «عشق معلمی» به سرآمده است. از عکسها و فیلمهای نادر در دل صحرا و کوه و کمر یا فراخوان عاشقانهی یک خانم معلمِ «آیلاند» بگذریم و ضمن بوسه بر دست و پا و برگرفتن رایحه از نفس پاکشان، اما گول نخوریم. اینها آخرین سختجانی نسلی است که در تنازع بقای عشقِ معلمی و در شکنج و شکنجهی تکنولوژی آموزشی، جای خود را به «انتخاب اصلح» میسپارند و نمیدانم آیا این «انتخابِ» ناشی از «تنازع بقا» واقعا اصلح است یا افسد و یا لااقل فاسد!
دوران گفتمانیِ باغچهبان و نیّرزاده و روزبه و علّامه کرباسچیان گذشت و باقی عجالتاً -اگر هم رنگ و بویی از آنان دارند- به ادا شبیهترند تا یک روندِ روا.
ردای «معلمی» سخت مندرس شده و قبای «تربیت»، منقرض.
«برندینگ» تربیت سعدیِ جان -که در گلستان ثبت شده- در بازار بدلیجات بنجل آموزشی و رفتارهای هیستریکِ پرورشی از سکه افتاده و سرکهی خمرههای چلّه، از مزه وامانده و سبک عاشقانهی آموزش در سلک تاجرانهی پول و پویش جان داده. فهم و تعمق در درک، با میانداری رندان دکاندار، به طوطیگریِ یادگیری و لوطیگریِ باجگیری، تغییر «نوع» داده؛ روح داروین شاد که این پیشبینی تکاملی در «نوعِ» آموزش را مجال نیافت تا تئوریزه کند. نسل عاشقِ معلمی -تعارف نکنیم- در حال انقراض است. آن مجنونِ والهِ روستایی یا آن لیلیِ آیلاندخوانِ آستارایی، بقایای تنازع بقایی هستند که نه دیر، بلکه خیلی زود، جای را بر «اصلحِ» خود خالی خواهند کرد و این اصلحِ فاسد، همان اتوبان عبثِ «حفظ و مشقِ طوطیخوانی» است که فراخنای نَفَسِ «حس و عشقِ علمدانی» را بریده است....
دل به شعارات خوش نکنیم که پردهی شِعار و دِسارمان در گفتمان «آموزش و پرورش» یک سره دریده شده با تیغ «ربایش و تِستایِش!».
دیشب شنیدم که استاد محمدابراهیم تارخ پس از نزدیک به یک سده زیستن و بیش از نیم قرن معلمی از دنیا رفت. همان معلمی که همهی عمرِ معلمیاش در قصهکردنِ تاریخ با شاگردان راهنمایی و دبیرستان گذشت. آنچنان با عشق، قصهی تاریخ میکرد، که گاه میدیدی او را، گویی خود، نظارهگر شلیک میرزارضا بوده به سلطان صاحبقران یا شخصاً پیادهنظام در جنگ چالدران و گفتی شاهد به توپ بستن مجلس در میدان بهارستان. ...و این رویه در معلمی تاریخ را مقایسه کنید امروز، با تنازع بقایی که کاسبان تاریخفروش و جغرافیانوش، با کتابچههای تست تاریخ و جغرافی به راه انداختهاند و ببینید آموزشهای مدرسهای، چگونه به نوعی جدید از «تکامل انواع»، تن سپرده؛ خدایت رحمت کناد داروینا!
هرچه میخواهید امروز تجلیل کنید از «مقام معلم»!
یک کلیشهی تبریکِ درآمده از کارگزینی ناحیهی آموزش و پرورش قرچک را فوروارد کنید تا بام ولنجک؛ چند معلم را روی سن بیاورید و گلهای مصنوعی بر کَتوکولشان بیاویزید و با حرفهای مصنوعیتر، از «شمع فروزان وجودشان» بگویید در «مجمع پروانهوار شاگردانشان»! هرچه میخواهید بسرایید؛ ...که فعلاً به جای سرودن عشقِ سعدیوار و حافظگونه و نظامیوش، پای گلدانهای پلاستیکی، عشق کاغذی میکارید، تا در تبدیل و تبدّلِ «نوع» و «تنازع بقا»، آن «اصلح» «انتخاب» شود در سودای سوادِ کتابچههای تست و طبقات طوسی و نقرهای؛ تا علماندوزانِ این «پروسهی تکاملی»، به هیاکل نئاندرتالی اسلافشان پاک بخندند و نفس راحت برآورند که اگر املای «گذار» را از «گزار» تشخیص نمیدهند و فرق «خواستن» و «خاستن» را نمیدانند و «خار» و «خوار» را فرق نمیکنند، در عوض با تکنولوژیِ «تست»، صندلیهای دانشگاهها را زیر نشیمنگاهشان نیک معطر میگردانند.
شبی زمستانی در عنفوان جوانی، در خانهی «علامه» بودم؛ من و او در دوسوی، پای درازکرده زیر کرسیِ خاکهزغال (ذغال نیز نویسند!). حکایت میکرد:
«اوایل تأسیس حسینیهارشاد پیش من آمدند که:
گهگاهی بیا و در آنجا برای مستمعان سخنی بران. گفتمشان:
وقت مطالعه ندارم.
گفتند: شما با داشتهها و انباشتههای فعلیتان نیاز به مطالعه ندارید.
بازگفتم:
گیرم چنین باشد؛ من معلمام؛ باید شبها زود بخوابم و در خیالاتِ پیش از خواب، بیندیشم که فرداروز، کلاسم را با کدام شعر یا ضربالمثل یا لطیفه و خلاصه با کدام ادا و اطوار آغاز کنم!
آنگاه طبق معمول، قهقههای زد و گفت:
دُمشان را روی کولشان گذاشتند و رفتند!».
نسل عاشقِ معلمی -تعارف نکنیم- در حال انقراض است. آن مجنونِ والهِ روستایی یا آن لیلیِ آیلاندخوانِ آستارایی، بقایای تنازع بقایی هستند که نه دیر، بلکه خیلی زود، جای را بر «اصلحِ» خود خالی خواهند کرد و این اصلحِ فاسد، همان اتوبان عبثِ «حفظ و مشقِ طوطیخوانی» است که فراخنای نَفَسِ «حس و عشقِ علمدانی» را بریده است....
اما گفتمانِ «معلمیِ عاشقانه»، هزار البته در دورانی میمانَد و میپایَد و به داروینیسم حرفهای تبدیل نمیشود که شاگرد مدرسه، یخچال نوی خانهشان را عصرهنگام از پشت وانت اجارهایِ معلمِ صبحگاهانش پیاده نبیند!
آری! پربیراه هم بیانصافی نکنم!
مکتوب هفته
نظرات بینندگان
قائل نشد. معلمی نیز همانند هر شغل دیگر
در سایه خط مشی فاعل ،ارزشمند می شود.
ردای معلمی به خودی خود مقدس و قابل احترام نیست ،پوشنده آن بدان بها می دهد.
جرات اعتراف به یک چیز را داشته باشیم:
همه ما معلمیم اما همه ما حق و حقوق واقعی آن را بجا نمی آوریم. حداقل با خودمان رو راست باشیم ، با مراجعه به همان وجدان خود ، تغییرات لازم را در
خود ایجاد سازیم.
درود
یک پرسش :
مواضع شما در مورد " معلمان فداکار " در یادداشت مدیر این رسانه با این گونه اظهارات فعلی هماهنگی و سنخیتی ندارد !
آیا وضعیت تغییری کرده است ؟
پایدار باشید .
خصلت فداکاری ، متفاوت از معلم خوب و یا
....... بودن است. منِ معلم ، خیلی خوب تدریس می کنم و با دانش آموزان خود صمیمی و مهربان هستم ، نتایج کیفی و کمی یادگیری دانش آموزانم را تجربه
می کنم، اما شاید تاکنون حس فداکاری و ایثار و گذشت نسبت به هیچیک از
دانش آموزانم ، جهت رفع نیازهای مادی و معنوی آنان نداشته ام.
ممکن است معلم خوب ، لزوما دارای روحیه
از خودگذشتگی نباشد اما از نظر جامعه و اولیا و دانش آموزان ، بهترین معلم باشد.
برخی روحیه از خودگذشتگی را در هر لحظه عمر خود دارند، برخی در شرایط خاص و بحرانی چون بلایای طبیعی و ایام کرونایی
دارند و برخی در هیچیک از دو حال و موقعیت فوق.
اینجا بحث معلم واقعی است ، لزوما معلم
واقعی ایثارگر نیست. فداکاری و گذشت و همدلی مراتبی از درجات انسانی است که
هر کس از جمله بنده ، آن را ندارم.
از نظر ما ؛ " معلم فداکار " معلمی است که بر خودخواهی ، دگماتیسم و پوپولیسم تثیبت شده در خویش غلبه یافته و آن را "آگاهانه " به جامعه انتقال دهد .
پایدار باشید .
فداکاری را پس به چند شاخه تقیسم کرد،
فداکاری همکاران شاید بیشتر از نوع موقعیتی است که شرایط استثنایی ، قابلیت های تربیتی و اکتسابی آنان را به
جنبش واداشته است. آنان قصد اجرای نمایش و دریافت تشویق جامعه و مسئولان
نبوده اند و بر اساس یک خودانگیختگی، فداکاری کرده اند.
حال اگر وزیری ، وکیلی برای پیشبرد منظور
خویش از آنها استفاده ابزاری می نماید، گناه آنان چیست؟
فضای مجازی اختاپوس گونه در پی شکار و عریان کردن لحظه هاست ، گاه کنترلی بر رفلکس خود در برابر آن نداریم.
اگر این افراد همانند سحر تبری ، با قصد و
نیت عمدی خود را مورد توجه ، قرار
داده اند، ثوابی بر اعمال آنان در پیشگاه خداوندی وجود ندارد.......
هزاران نفر این سایت را به رایگان مطالعه می کنند و از آن بهره معنوی می برند و یا پاسخی برای سئوالات خود می یابند اما چرا همه آنان ، همیاری نکرده اند و یا چرا برخی بیشتر و برخی بسیار اندک ، مشارکت
کرده اند؟
پاسخ همان جنبش درونی و احساس مسئولیت نسبت به موقعیت است.
قبول نماییم برخی قدرت از خودگذشتگی
دارند و برخی خیر. در بین تمامی انسانها ، نه فقط معلمان......
رایج را بر هر امری ، نباید فراموش کرد.
در جامعه ای که بدون وجدان و مطالعه و تخصص ، می توان یک شبه ، ره صد ساله را طی کرد ، طبیعی است که ارزش ها متزلزل و باور افراد سست بنیان باشد و اعتماد نشاید.
مانند دیوان حافظ و گلستان و بوستان سعدی را بندرت باز می کند ، پس طبیعی
است که از انتقال اخلاقیات ،سینه به سینه، محروم بماند و با آن فاصله داشته باشد.
آنچه که بدان اشاره کردید مدیون انقلاب
است. خاصیت اصلی انقلاب ، ایجاد روشنگری و روشن اندیشی است. وظیفه
معلمانی چون من و شماست که از انحراف
ارزش های متعالی با ایجاد و تقویت فرهنگ
اصیل ایرانی ، پیشگیری نماییم.
شما چند سال سابقه تدریس دارید یا بازنشسته هستید نمی دانم، اما غیرممکن
است معلم باشید و دانش آموزان و معلمان
دهه ۶۰ و ۷۰ را عین نسل امروز از هر دو گروه بدانید.......
توسط نسل امروز نسبت به دیروز است.
انقلاب کردن در هر جامعه ای صورت
نمی گیرد یک اصل ، و هر دولت و ملتی لیاقت حفظ ارزش های انقلابیون را ندارد
و آنها را فراموش می کنند و یا از اهداف آن
منحرف می شوند، اصلی دیگر.
جناب شیبانی ، کاش با شعار می توانستیم
واقعیت های تلخ را شیرین کنیم.
مدعی می شویم که حافظ و سعدی ، هستیم؟!!
درست است که منِ معلم با تدریس خود ، دنیای بسته کتب درسی را به روی
دانش آموزان مان باز کرده ایم ، اما ادعایی
بزرگ و بعید است که من حافظ و سعدی هستم.
ارزش های فرهنگی/ ملی خود را این قدر
بی پروا و بدون تعقل ، خدشه دار نسازیم. معانی عمیق قرن هشتم عصر حافظ و قرن هفتم عصر سعدی را با کدام هنر خود و یا دیگران ، در یک کفه قرار می دهید؟!!
اگر قرار باشد همه چیز را در یک مخلوط کن ذهنی بریزیم تا نتیجه مورد انتظار ما را
آن هم در ماهیت شعار ، بیرون دهد، تکلیف
زندگی و رفتار و روابط اجتماعی مشخص
است که به نهلیسم خواهد رسید و شاید هم
در حال رسیدن است؟ بحران های اخلاقی
برآوردی از شعارزدگی ما نیست؟!
برخی به بن بست که می رسند، فوری نسخه
تجویز می کنند و چه عالمانه!!
شاید بعدها معلم و دانش اموز هم همراه سیل خروشان انقلاب شدند، اما نیک به خاطر دارم وقتی انقلاب شد من دانش آموز و تمامی معلمان هراسان و ترسان ، از هم می پرسیدیم : چی شده ؟ چه خبره؟
ما غافلگیر شده بودیم و از آغاز حرکت
بی اطلاع بودیم و می گفتند : دانشگاه و شهر شلوغ شده ، تیراندازی می کنند و......
روح مان خبر نداشت که انقلاب شده.
بحث و نقد هم برای خود آدابی دارد که
با شلیک کلمات غیرمنطقی ، نمی توان وجهه
حق به جانب به خود گرفت.
و عقل و درایت ، به دور است یا شعارزدگی
حضرتعالی؟
مهم این است که نکات ریز و ظریف آنان، بعد قرن ها هنوز مصداق عینی در جامعه ما
و یا حتی در دیگر جوامع دارد.
ناشناس ، تو خطاب نمی کند.
رهبر انقلاب کجا معلم بودند ؟ معلمی ما
منهای دیگر معانی از آن است.
آسوده است. ای توی آشنا !! ای مظهر اخلاق!! ای امید ایران و انقلاب !! کوروش
آسوده بخواب که شیبانی ها بیدار است!!
معلم ، غم مخور شیبانی ها دردهایت را درمان خواهد کرد. شعارهایتان پایدار.
منطق سفید و سیاهتان استوار.
می سازند تا خط گفتگو را به تسلیم خویش
درآورند. چون به هر حال هر ایرانی از دور
و نزدیک با آنها در ارتباط است و خط قرمز
شمرده می شود.
شما بهتر است بجای کشاندن بحث به گوشه
امن ، از تجربه و معلومات خویش هزینه کنید.
می فرماید:
شاعر اگر سعدی شیرازی است بافته های من و تو بازی است
کد مطلب: ۱۴۸۶۷۹
تاریخ مطلب: ۱۳۹۶/۰۳/۰۱
عبدالکریم بی آزار شیرازی
امام خمینی (س) و اصلاح اخلاق دولتمردان با لسان سعدی
ضمیر تو مفرد است و شما ، جمع. اما برای احترام ، طرف صحبت حتی اگر یک نفر هم باشد از ضمیر شما ، استفاده می کنیم .
مسلم است.
چون در گذشته این طور با معلم رفتار نمی شد.
تبعیض,فساد,منزلت و..........