کرونا ویروس کوچکی که توانست دیوارهای مدارس را فرو بریزد.اکنون مدارس عریان شده را همگان نظاره می کنند.
دو چهره اکنون از پس این فروریزش دیوار از مدرسه هویداست : چهره منفی و چهره مثبت .
در چهره منفی دانش آموزانی می بینیم که جسم و روحشان خمیده و فسرده در لابه لای سنت های حاکم بر مدرسه شده است. مدرسه قرار بود خانه دوم بچه ها شود اکنون اما با ریزش دیوار مدرسه معلوم شداینجا شباهتی به خانه اول او ندارد.دیگر روشن است که کتابهای درسی دانش آموزان ، سوهان روح و عامل تشویش اوست.و او صد البته مجبور است آنان را حفظ و از بَر کند . خوب به بچه ها که بنگری ، انگار انباری از پرسشهایی هستند که هیچ گاه فرصت پرسیدن پیدا نکردند. دیوار که ریخته شد ،معلوم شد سکوت منفعلانه آنان از سر اجبار است و انکار.نیمکتهای پشت سر هم نشان از آن دارد که همه نگاهها باید به تخته سیاه و معلم ختم شود و دیگر جایی برای نگاه ها و حرفهای دیگر نیست.
دیوارها که ریخت جمعی از بچه ها را می بینی که هنوز تک تک هستند و نمی توانند باهم بودن و برای همه بودن را مشق کنند.جمعی از تفرد.خوب که بنگری معلمانی می بینی که انگار بین او و شاگردانش فاصله ای به اندازه یک سوء تفاهم بزرگ شکل گرفته است. اینجا برای معلم دیکته می شود، معلم دیکته می خواند و دانش آموزان دیکته می نویسند و صد البته دیکته هایی پر از غلط. معلم است و سوالات بی پاسخ و پاسخهای بی سوال.مشق هنوز بهترین راه حل است. تکلیفی برای رفع تکلیف و سنگینی برای کم شدن سنگینی.
آن طرف دفتر مدیر است.او که تو در توی بخشنامه ها خلاقیت را از او ستانده و پشت کامپیوتر همه چیز را کنترل می کند حتی قانون تحصیل رایگان را. مدیر در مدرسه البته نظم را برتر از قانون می داند و سکوت را بر هیاهو و اطاعت را بر انتقاد ترجیح می دهد.
دیوارها که ریخت همگان دانش آموزانی دیدند با فقر حرکت، فقر شادابی، فقر تفکر انتقادی، فقر جست و جو گری، فقر خرد جمعی. در عوض کوله پشتی هایی نمایان است که به غیر از کمر ،روان دانش آموزان را هم خسته کرده است.
دیوارها که فروریخت معلوم شد که در مدارس نه کتابخانه و نه آزمایشگاه، ، نه زمین چمن و نه سالن غذا خوری که حتی سرویس بهداشتی و آب خوری استاندارد هم پیدا نمی شود ؛ معلوم شد که مدرسه جایی برای آموزش هنر و ورزش، تفکر و خلاقیت، مهارت و تفکر نیست در عوض جایی است برای شرکت در مسابقه مبتذل کنکور .
مدرسه بدون دیوار محل زندگی کردن نیست بلکه مکان تمرین زندگی است.زندگی در حال واکنون جای خود رابه زندگی در آینده ای اضطراب آلود و ناروشن داده است.
فرو ریزش دیوار نشان داد که در مدارس ما گفت و گو شکل نمی گیرد و کودکی پاس داشته نمی شود. تفاوتها به رسمیت شناخته نمی شوند و اصل بر شبیه سازی مکانیکی دانش آموزان قرار گرفته است.
چهره دوم اما چهره ای مثبت و روشن و صد البته از جنس فرصت هاست.
اکنون که کرونا دیوارهای مدارس را فرو ریخت، تلاش برای ساختن دیوارها امری عبث است.چرا که واقعیتها هویدا شده و مسولان می توانند واقعیتها را آنگونه که هستند ببینند ،نه آنگونه که خود می خواهند.بگذاریم دیگر دیواری بین مدرسه و جامعه، مدرسه و شهر مدرسه و همسایه ، مدرسه و تلویزیون ،مدرسه و مسجد و... نباشد.
اکنون باید وسعت مدرسه به اندازه کل یک جامعه باشد.دیدیم که چگونه بعد از کرونا مدرسه به تلویزیون بازگشت. مدرسه اکنون در فضای مجازی اولویت پیدا کرده است.معلمان راههای جدید برای آموزش و ارتباط با دانش آموزان یافتند.مدیران به فکر توانمند سازی مجموعه مدرسه افتادند.مسئولین کشوری به اهمیت مدرسه بیشتر واقف شدند و دهها فرصت بی بدیل دیگر در اثر فروریختن دیوار مدرسه ایجاد شد.اکنون انگار مدرسه آماده است تا روح جدیدی در کالبد فسرده اش دمیده شود.
تکنولوژی، اینترنت، فضای مجازی ودیگر ابزارها به یاری معلمان و دانش آموزان شتافتند و چه خوب است که این ارتباط تنگاتنگ و وثیق تر گردد.
باور کنیم دیگر تخته سیاه و گچ جواب گوی نیازهای امروزین نیست.رسانه های دیداری و شنیداری رخسار جامعه را تغییر دادند و صد البته از این فرصت برای بهسازی و نوسازی و آوار برداری از مدارس باید استفاده کرد و صد البته فرصتی فراروی فرصت خواهان تا با تامل و تدبّر ،طرحی نو در اندازند و خود را برای مدارس پسا کرونایی آماده سازند.
فلسفه و جهان بینی و ایدئولوژی حاکم بر آموزش و پرورش باید بازسازی شوند. تصمیم گیران حوزه آموزش و پرورش باید پوست اندازی کنند و مقدمات دمیدن روح توسعه در جامعه با استفاده از مدارس پیشرو را فراهم سازند . پس فروریزش دیوارهای مدارس را غنیمت شمریم.
در پس این ریزشها رویشهای خوش یمنی می تواند شکل بگیرد ،چنانچه فرصت را از دست ندهیم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
تهران
پرده اول؛ دانشگاه فرهنگیان
دانشگاه فرهنگیان سال 1390 در زمان وزارت حمیدرضا حاجی بابایی تاسیس شد . تاسیس و پذیرش دانشجو در این دانشگاه تقریبا از آخرین اقدامات مهم حمیدرضا حاجی بابایی بود؛ او این دانشگاه را قلب آموزش و پرورش می دانست. اما هیچ کس نمی پرسید این دانشگاه و به تعبیرِ او قلب آموزش و پرورش آیا ساده ترین امکانات جهت تاسیس یک محیط آکادمیک را دارد یا نه؟
عده ی کثیری که به عقیده اینجانب منافع زیادی در تاسیس و وجود دانشگاه فرهنگیان داشته و دارند ( تصور کنید 98 واحد دانشگاهی را و عده ی زیادی که به عنوان ریاست، کارمند، معاونت و اعضای هیات علمی اکنون در این دانشگاه به کار گرفته شده اند) هاله ای از تقدس در اطراف این دانشگاه به وجود آوردند که این امر اجازه ی رشد دیدگاه های انتقادی نسبت به این دانشگاه را نمی داد. آنان که در این دانشگاه تحصیل کرده اند و با امکانات این دانشگاه زیسته اند به خوبی واقفند که دانشگاه فرهنگیان تا چه اندازه از یک محیط آکادمیک و علمی به دور است.
اما به راستی آموزش و پرورشی که باید نیروی خود را صرف تربیت و آموزشِ پایه به کودکان و نوجوانان این سرزمین کند چه نیازی دارد که خود تربیت آموزگاران را عهده گیرد؟ نهادی که سال ها مدارس خود را با سختی اداره می کند و نمی تواند کارمندان خود را از حداقل های رفاهی بهره مند سازد چرا باید یک نهاد عریض و طویل دانشگاهی را بر خود بار کند؟
آیا بهتر نیست تربیت و آموزش دانشجو را به نهاد متخصص آن یعنی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری بسپارد؟
دانشگاهی که حتی ساده ترین امکانات یک مرکز دانشگاهی از جمله سیستم اتوماسیون تغذیه، سیستم اتوماسیون خوابگاه، سیستم های هوشمند تدریس و ... را ندارد و هنوز نیز نتوانسته بسیاری از آنها را ایجاد کند چگونه می تواند کیفیت آموزش دانشجویانش را تضمین کند؟
( عکس فوق را دانشجو در 2 تیر 1398 منتشر کرده است . ( این جا )
پرده دوم؛ شبکه اجتماعی دانش آموزان( شاد )
اوایل اسفند ماه موج کرونا در کشور ما شروع می شود و طبعا عاقلانه ترین رویکرد در قبال آن تعطیلی مدارس است، ستاد ملی مبارزه با کرونا مدارس کل کشور را تعطیل اعلام می کند اما هیچ کسی نمی داند تکلیف آموزشِ دانش آموزان چه خواهد شد. آموزش و پرورش با همکاری صدا و سیما آموزش های تلویزیونی را تدارک می بیند، آموزش هایی که گرچه لازمند اما محدودیت های فراوانی دارند، کمبود وقت، ازدیاد پایه ها، وجود درس های مهارتی و... از جمله محدودیت های آن هستند. آموزش و پرورش باید به رسالت خود برگردد و در زمینه های تخصصی به تجارب و تخصص نهادها و ساختارهای دیگر احترام بگذارد. این تنها راه نجات است.
اما بسیاری از معلمان فعالیت های خود را آغاز می کنند به عنوان مثال در مدرسه ای که اینجانب تدریس می کنم کار از پیام رسان «تلگرام» شروع می شود و دانش آموزان با تعداد نسبتا خوبی در آن عضو می شوند پس از مدتی مدیر مدرسه اطلاع می دهد که از بالا گفته اند حتما از پیام رسان های ایرانی استفاده شود، مدرسه پیام رسان «ایتا» را بر می گزیند اما زیرساخت های ضعیف آن حتی توان ارسال رمز به صورت پیامک برای ورود را ندارد؛ پس از مدتی پیام رسان «بله» برگزیده می شود، پیام رسان «بله» به خوبی فعالیت می کند و تعداد زیادی از دانش آموزان وارد این شبکه می شوند که ناگهان از «شاد» خبر می آید، مدرسه اعلام می کند که همگی باید در «شاد» عضو شوند و آموزش ها آنجا پیگیری شود ( فارغ از اینکه آیا آموزش و پرورش می تواند معلمی را ملزم به نصب و استفاده از شاد کند یا خیر؟)
طی همین زمان سه بار پیام رسان عوض شد و زمان زیادی از دست رفت اما بالاخره دوشنبه صبح تلاش می کنم اولین جلسه درس را در پیام رسان «شاد» برگزار کنم.
پس از مصائب مختلف بالاخره کلاس درس خود را پیدا می کنم، صداهایی را ضبط و تلاش می کنم آن ها را داخل گروه ارسال کنم اما مدت ها طول می کشد تا بارگذاری (آپلود) شود، بسیاری از دانش آموزان پیام می فرستند اما در گروه پیام آنها به روزرسانی نمی شود و بسیار مشکلات ریز و درشت دیگر که باعث می شود قید آموزش در «شاد» را بزنم. مایه تعجب آنجا که آموزش و پرورش علت کندی را یا روشن بودن فیلتر شکن و یا کندی شبکه اینترنت می داند! هاله ای از تقدس در اطراف این دانشگاه به وجود آوردند که این امر اجازه ی رشد دیدگاه های انتقادی نسبت به این دانشگاه را نمی داد.
از خودم می پرسم آیا آموزش و پرورش نمی توانست فضای آموزشی را به یکی از پیام رسان های داخلی که حالا چند سالی در این زمینه تجربه کسب کرده اند وسرورهای خود را ارتقا داده اند بسپارد؟ آیا آموزش و پرورش نمی توانست این امر را به افراد متخصصِ این زمینه، بسپارد؟ این در حالیست که شبکه شاد هیچ مزیت خاصی نسبت به پیام رسان های دیگر ندارد، فقط تعدادی کلاس ( گروه ) وجود دارد که باید در آنجا فعالیت آموزشی را انجام داد مشابه همه ی پیام رسان های دیگر.
«دانشگاه فرهنگیان» و «شاد» دو تجربه از آموزش و پرورشی ست که می خواهد مرد همه ی میدان ها باشد، می خواهد بگوید سالیانه هزاران نفر را در دانشگاه فرهنگیان تعلیم می دهد و میلیون ها نفر را در شاد عضو کرده است، اما برایش مهم نیست که کیفیت این آموزش ها چگونه صورت می گیرد.
آموزش و پرورش باید به رسالت خود برگردد و در زمینه های تخصصی به تجارب و تخصص نهادها و ساختارهای دیگر احترام بگذارد. این تنها راه نجات است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مفهوم تقدیرگرایی
به طور خلاصه می توان تقدیرگرایی را مترادف با اعتقاد به بی تاثیر بودن عمل انسان برسیر رویدادها دانست. در ذهن تقدیرگرایان پدیده ها یا متاثر از عوامل ماورالطبیعه اند و یا ناشی از تشکیلاتی مرموز و پشت پرده ولی پرقدرت که با تصمیمات و سیاست های خود ساختارهایی را به وجودآورده اند و مردم ناچارندطبق قاعده ای که آنان تولیدمی کنند به ایفای نقش محتوم خود بپردازند.
تقدیرگرایی با جبرگرایی متفاوت است زیرا در اندیشه جبرگرایی ،آدمی در آینده و رویدادهای آن تاثیردارد امامیزان تاثیر فرد،خود به رویدادهای گذشته و آینده بستگی دارد در حالی که در بینش تقدیرگرایانه هرگونه مسئولیت و نقش آفرینی از فرد سلب شده است.
آنچه که انگیزه ی نگارش این متن را برای من به وجودآورد انیمیشنی آمریکایی به نام سیمپسونها بودکه به خصوص با انتشار ویروس جدید کرونا مورد توجه بیشتری قرار گرفت. لازم به ذکر است آنچه تقدیرگرایی را در بین افراد تشدید می کند احساس درماندگی و ناتوانی است، این احساس بعد از انسداد سیاسی سالهای اخیر و به خصوص بعد از شیوع بیماری جدید قوت بیشتری گرفته است.
سوای تمام رویدادهای که در این انیمیشن پیش بینی شده است که صدالبته برای صاحب نظران قابل توضیح و چیز عجیبی برای آنان نیست ولی برای مردم عادی حیرت انگیز می نماید.
در پایان بحث اشاره ای کوتاه به اهداف سازندگان این کارتون خواهم داشت ولی نخست لازم می دانم به نتیجه ی یک تحقیق بر تقدیرگرایی و نتایج جامعه شناختی آن بپردازم.
بر اساس تحقیقی که روی موضوع تقدیرگرایی صورت گرفته نشان دهنده ی آن است که تقدیرگرایی به عنوان یکی از عناصر خرده فرهنگ دهقانی و جامعه سنتی وبه مثابه نوعی باور فرهنگی، متاثر از ساختارهای اجتماعی، واقعیت ها و نیروهای روانی و شرایط فرهنگی است. تقدیرگرایی با احساس کارآمدی و اثربخشی سیاسی و احساس فتوروبی قدرتی سیاسی مردم، همبستگی معنی داری داشته و رفتارسیاسی آنان را تحت تاثیر قرارمی دهد به طوری که با افزایش تقدیرگرایی ،احساس بی قدرتی سیاسی که عامل تضعیف کننده ی مشارکت سیاسی است، تقویت و احساس کارآمدی سیاسی که عامل تقویت کننده ی رفتارسیاسی است تضعیف می شود.
کاهش تفکرات تقدیرگرایانه همان طورکه برخی صاحب نظران مسائل توسعه سیاسی مطرح ساخته اند منوط به شناخت علمی آن، به مثابه نوعی باور و کنش فرهنگی و عوامل موجده ی آن در شکل عوامل تقویت کننده است.
افزایش احساسات تقدیرگرایانه موجب کاهش خودکارآمدی و افزایش بی قدرتی سیاسی، احساس بی معنایی سیاسی و بی میلی سیاسی می شود.
ازطرفی تقویت و توسعه ی آن از دسته عواملی که به عنوان عوامل بازدارنده ی تقدیرگرایی عمل می کنند حائز اهمیت است. ارتقاء سطح آگاهی و دانش سیاسی،ارتقاء سطح مهارتهای زندگی از جمله از طریق برنامه های توانمندسازی، تقویت احساسات مولد، نظیر احساس نیاز به موفقیت، احساس خوداثربخشی سیاسی، خودباوری و احساس تعلق مدنی و نظایرآن و بالاخره تاسیس و ایجاد زیرساخت های لازم در ابعادفرهنگی عمومی و جلب مشارکت سیاسی در فراشدهای سیاسی می توانددر کاهش تقدیرگرایی موثر واقع شود .
حال با توجه به آنچه توضیح داده شد، نیات سازندگان فیلم کارتونی سیمپسونها نمایان می شود. تفکرات آخرالزمانی حامیان صهیونستی سعی در القاء این تفکر (تقدیرگرایی ) در جامعه ی آمریکا است تا از حضور حداکثری مردم در نهادهای مدنی کاسته شود بدین ترتیب عناصر پشت پرده دراجرای سیاستهای خود با گشاده دستی بیشتری عمل نمایند.
در بخشی از فیلم ،یکی از شخصیت ها کارتون درحال نماز خواندن به شیوه مسلمانان هستند به این ترتیب فیلم درحال القاء خطراسلام در بین جامعه مرجع است(اشاعه اسلام هراسی)
به این ترتیب با تهییج افکارعمومی آمربکا حمایت آنها را برای مقابله به مسلمانان برای دولت آمریکا راکسب کنند.
نکته ی جالب این است که همفکران ایرانی آنان ( مدعیان حسینیه سازی کاخ سفید) دربرگردان و توضیح فیلم برپایی نماز شخصیت فیلم را به شیوه ی شیعیان اعلام می کنند!
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
( تابلوی پرتره باسکرویل در خانه مشروطه تبریز )
سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی / ما را ز سر بریده میترسانی
ما گر ز سر بریده میترسیدیم / در مجلس عاشقان نمیرقصیدیم
سالهاست که مردم مبارز ایران این رباعی را به هر مناسبت بر سر زبانها شنیده و بر سینه جراید و کتابها دیدهاند اما فارغ از اینکه چه کسی آن را سروده است، کمتر کسی به علت سرودن آن و مضامینش توجه میکند. حتی مردم ایالت نبراسکا و شهر پلت شمالی در آمریکا هم نمیدانند بیش از یک قرن پیش جوانی از آنها به غرب آسیا سفر کرده و کشته شده چه برسد به کسانی که برای تجدید روابط ایران و آمریکا تلاش میکنند و نمیدانند وجه مشترک این دو ملت، «هوارد کانکلین باسکرویل» (Howard Conklin Baskerville)، معلم تاریخ و حقوق بینالملل مدرسه مموریال آمریکایی تبریز است.
باسکرویل در دهم آوریل ۱۸۸۵ میلادی در یک خانواده کاملاً مذهبی که پدربزرگ، پدر و چهار برادرش کشیش بودند، متولد شد و پس از اتمام دوره کالج در سال ۱۹۰۳ وارد دانشگاه پرینستون شده و پس از فارغالتحصیلی در سال ۱۹۰۷، وقتی تنها ۲۳ سال داشت، با سری پرشور از ذوق آشنایی با فرهنگ و زبانی تازه، برای تدریس درس تاریخ عمومی در مدرسه آمریکایی مموریال واقع در تبریز که توسط کشیشهای پرسبیتری (یکی از شاخههای پروتستان) اداره میشد، قراردادی دوساله بست و به عنوان مُبلّغ به ایران اعزام شد.
او پس از طی کردن مسیری طولانی در این سفرِ بیبازگشت، سرانجام در اوایل پاییز سال ۱۲۸۷ خورشیدی مطابق با سال ۱۹۰۸ میلادی و در بحبوحه ناآرامیهای ناشی از ظهور استبداد صغیر و به توپ بسته شدن مجلس شورای ملی وارد تبریز شد. مدرسه مموریال در منطقه ارمنینشین تبریز (محل فعلی هنرستان دخترانه توحید در خیابان شریعتی جنوبی) واقع بود و باسکرویل بلافاصله کار خود را با تدریس تاریخ اروپا بالاخص تاریخ انقلاب کبیر فرانسه شروع کرد ولی بعدها به تدریس درس حقوق بینالملل هم پرداخت. او به واسطه علاقهاش به ورزش مشتزنی آن را در دوره تحصیل پی میگرفت و در تبریز هم آن را با شاگردانش انجام میداد که به این واسطه گفته میشود باسکرویل نخستین کسی بود که ورزش بوکس را به ایران آورد. در همین دوران با معلم ادبیات عرب مدرسه، سیدحسن شریفزاده طباطبائی تبریزی که از مشروطهخواهان به نام و عضو مرکز غیبی و انجمن عدالتطلبان تبریز بود، آشنا شد و به همراهی او و شاگردش صادق رضازاده شفق که به عنوان مترجم نیز او را همراهی میکرد، از اوضاع مبارزات آزادیخواهانه مردم و نهضت مشروطه آگاه شده و تحت تاثیر قرار گرفت.
روز چهارشنبه ۲۷ رجب ۱۳۲۶ هجری قمری سیدحسن شریفزاده پس از خروج از انجمن، در نزدیکی کنسولگری فرانسه توسط دو نفر ترور شده و کمی بعد به شهادت رسید. مرگ این ناطق با نفوذ مشروطهخواه و دوست نزدیک باسکرویل، موجب تاثر و آزردگی شدید روحی او شد که در کشیده شدن او به صف مشروطهخواهان بسیار موثر بود؛ به علاوه مشاهده وضع اسفبار و قحطی روزافزون تبریز در روزهای محاصره، در او تأثیری به سزا کرد و او را مصمم ساخت که به صفوف ملیون بپیوندد.
هوارد دیگر آن معلم آرام و نجیب تازه از آمریکا رسیده نبود. قیام آزادیخواهی مردم تبریز او را سخت متاثر کرده بود طوری که سرِ کلاس، با شاگردانش از انقلاب آمریکا و مبارزات استقلالطلبانه جرج واشنگتن و همراهانش علیه استثمار و استعمار انگلیس که نهایتاً منجر به استقرار حکومت و دولت مستقل و آزاد آمریکا شد صحبت میکرد و از قرارداد استعماری ۱۹۰۷ سنپترزبورگ که با تبانی روسیه تزاری و انگلیس منعقد شده و به موجب آن ایران را بین خود تقسیم کردند شدیداً انتقاد کرده و معتقد بود باید همه ملت ایران از مردم تبریز پیروی کرده و از آزادی خود دفاع کنند. در این راستا و پس از دعوت عام انجمن ایالتی تبریز از معلّمان مشق نظام، از آنجا که دوره خدمت سربازی را در آمریکا گذرانده بود شروع به نامنویسی از دانشآموزانی که علاقهمند به تعلیم مشق نظامی بودند کرد.
دکتر ساموئل ویلسون، مدیر مدرسه که حالا باسکرویل با دختر بزرگ او نامزد شده بود و همچنین ویلیام دوتی، کنسول آمریکا طی نامهای به تاریخ ۲۳ ژانویه ۱۹۰۹ به او گوشزد میکردند که وی برای معلمی به ایران آمده و به عنوان یک تبعه آمریکا حق دخالت در سیاست داخلی ایران را ندارد. با این حال هوارد هر روز عصر پس از پایان کار مدرسه، در محوطه ارک بزرگ تبریز که نزدیک به محل مدرسه بود، آموزش نظامی دانشآموزان و سایر مشروطهطلبان را پی گرفته و فنون جنگیدن را به آنها آموخت و نام گروه دانشآموزان را «فوج نجات» گذاشت.
بنا به روایت دکتر صادق رضازاده شفق؛ «در روز سیزده فروردینماه ۱۲۸۸ خورشیدی یک بار نیز کنسول آمریکا در میدان مشق سربازخانه که اکنون محل دانشسرای تبریز است در حضور ستارخان و تعدادی از نمایندگان انجمن ایالتی که تمایلی نیز به شرکت دانشآموزان در جنگها را نداشتند با هوارد باسکرویل که با گروهش (فوج نجات) آنجا بود اتمام حجت کرده و بار دیگر با اشاره به تبعه آمریکایی بودنش و اینکه برای معلمی به ایران آمده است او را از مداخله در این نوع فعالیتها برحذر داشته و گفته بود من وظیفه دارم شما را از عواقب خطرناک راهی که پیش گرفتهاید آگاه کنم. این معرکه جنگ است و ممکن است کشته شوید. (فعالیتهای او جان وی و اعضای هیات امریکایی را به خطر افکنده است)» ستارخان نیز ضمن قدردانی از باسکرویل او را به کنارهگیری از نبرد تشویق میکند. اما جوان آمریکایی پاسخ عجیبی میدهد؛ هوارد باسکرویل خطاب به کنسول آمریکا مبارزه در کنار مشروطهخواهان را دفاع از جان و مال آمریکاییها و مردم تبریز میداند و میگوید: «جناب کنسول! اگر من تبعه آمریکا هستم و بدان افتخار دارم، یک فرد انسان نیز هستم. اوضاع این ملت، آرامش را از من ربوده است. نمیتوانم به آسودگی فجایعی را که به مردم این شهر میگذرد تماشاگر باشم و هیچ اقدامی نکنم؛ از مرگ نیز نمیترسم.»
حتی مشهور است که در جواب همسر کنسول آمریکا در تبریز که از او خواسته بود از صف مشروطهخواهان جدا شود و الّا مراتب گزارش میشود و امکان اینکه او را به آمریکا فراخوانند زیاد است، ضمن تسلیم پاسپورتش و استعفاء از سمت معلمی مدرسه مموریال گفته بود: «حالا، تنها فرق من با این مردم، زادگاهم است، و این فرق بزرگی نیست.» اما بنا بر قولی معتبرتر، ویلیام دوتی از باسکرویل خواست که گذرنامه خود را بازپس دهد و از تابعیت آمریکا صرفنظر کند که به روایت احمد کسروی، وی گذرنامه خود را به رایزن تسلیم کرد. سرانجام با وجود تحت فشار قرار دادن هیات مرکزی مبلّغان مسیحی نیویورک توسط وزارت خارجه آمریکا، در تاریخ ۷ آوریل ۱۹۰۹ برابر با ۱۹ فروردین ۱۲۸۸ استعفای باسکرویل از معلمی مدرسه مموریال به واشنگتن اعلام میشود.
یازده ماه محاصره ناجوانمردانه تبریز توسط نیروهای حکومتی، باعث قحطی و کمبود آذوقه در شهر شده بود و هر روز تعدادی از کودکان و زنان و سالخوردگان از شدت گرسنگی و سوء تغذیه به صورت دلخراش میمردند؛ از سویی اخبار لشکرکشی ارتش روسیه تزاری به تبریز مجاهدان را بر آن داشت تا برای شکستن حصر و ورود آذوقه دست به کار شوند. باسکرویل نیز از همان ابتدا آمادگی خود و فوج نجات را برای به دست گرفتن اسلحه و شرکت در حمله اعلام داشت اما ستارخان، بهرغم احترام به شخص باسکرویل و ستایش روحیه پرشور و مبارز او، ابتدا از تسلیم سلاح به او و افراد فوج نجات، که به زعم سردار، جنگ ناآزموده بودند، خودداری کرد اما سرانجام فوج نجات مسلح شد.
کمیسیون جنگ، جبهه شام غازان در محله قرهآغاچ را جهت شکست حلقه محاصره و نفوذ به خارج شهر برای حمل آذوقه به داخل حصار مناسب دید. لحظه موعود فرا رسید و یکشنبه شب ۲۹ فروردینماه ۱۲۸۸ طبق قرار به گروههای رزمنده اطلاع داده شد که قبل از نیمهشب در محل هایی که قبلاً تعیین شده حضور به هم رسانند تا با شبیخون عملیات جنگی آغاز شود. از ۳۰۰ تن اعضای فوج تنها ۴۰ تن، به رغم مخالفت خانواده خود، موفق به پیوستن به آموزگار خود شدند و در نخستین حمله از این عده تنها ۲۰ تن و به قولی ۱۱ تن باسکرویل را همراهی کردند. سرانجام در سحرگاه روز دوشنبه ۳۰ فروردین ۱۲۸۸ مطابق با ۱۹ آوریل ۱۹۰۹ میلادی پس از نبردی شجاعانه او به عنوان یکی از نخستین افراد فوج نجات، در آستانه ۲۵ سالگی بر اثر تیری که بر قلبش اصابت کرده بود به شهادت رسید و خونش بر زمین کشتزارهای قراچه ملک جاری شد.
فردای آن روز، مراسم مذهبی همچنین وداع با هوارد باسکرویل در کلیسای آمریکایی (کلیسای انجیلی فعلی در خیابان والمان) با حضور شاگردان، اولیا، معلمان و مسئولان مدرسه مموریال و سایر آمریکاییان مقیم تبریز، مجاهدان، سرداران و اعضای انجمن ایالتی آذربایجان و هزاران نفر از مردم تبریز با شکوه و تجلیل فراوان برگزار شد که به علت کثرت شرکتکننده در مراسم محوطه بیرونی کلیسا و اطراف آن مملو از جمعیت بود، آنگاه جنازه او در میان ازدحام مردم با اندوه و تاسف فراوان در مسیر تقریباً طولانی کلیسا تا گورستان با تشییع بینظیر که همواره تابوت از سوی دوستدارانش گلباران میشد به گورستان آمریکاییان (گورستان آشوریان فعلی واقع در انتهای خیابان شریعتی جنوبی، جنب شرکت گاز استان) رسیده و ضمن سخنرانیهای کوتاه ولی مهیج، از او که بهخاطر آزادی همنوعانش جان خود را فدا کرد قدردانی به عمل آمده و پس از سه ساعت، با احترام به خاک سپرده شد و بلافاصله انبوه دستههای گل روی قبر را پوشاند.
بعضی از نمایندگیهای خارجی مستقر در تبریز از جمله آلبرت چارلز راتیسلاو، کنسول انگلستان در آن زمان در گزارشات خود این مراسم را با این ابعاد و سطح تعصب دینی اسلامی در تبریز برای یک نفر خارجی بیسابقه توصیف کردند. سیدحسن تقیزاده، مبارز مشروطهخواه و از نمایندگان مجلس بر سر مزار باسکرویل در جمله کوتاهی چنین گفت: «آمریکای جوان، باسکرویلِ جوان را فدای مشروطه جوان ایران کرد.»
به گفته احمد کسروی به تصمیم انجمن ایالتی آذربایجان چندی بعد، ستارخان تفنگ باسکرویل را که نام و تاریخ کشته شدنش روی آن حک شده و در پرچم ایران پیچیده شده بود، به انضمام عکسی از افراد فوج نجات، برای خانوادهاش فرستاد. گفته شده است که پنج روز بعد سردار ملی تلگرافی برای پدر و مادرش در شهر اسپایسر در ایالت مینسوتا به شرح زیر ارسال کرد: «ایران در غم از دست رفتن پسر عزیزتان در راه آزادی سوگوار است و ما قسم میخوریم که ایرانِ آینده همواره از او، چون لافایت، در تاریخ به بزرگی یاد خواهد کرد و به مزار شریف او احترام خواهد گذاشت.»
کسروی همچنین روایت کرده است که پس از فتح تهران و پیروزی مشروطهخواهان، به دستور آقاشیخ محمد خیابانی، یک فرش که عکس باسکرویل در آن نقش شده باشد، توسط زنان تبریزی بافته و برای مادر وی در آمریکا فرستاده شود که البته پس از بافته شدن آن، ظاهراً با تعللها و کارشکنیها هیچگاه به دست مادرش نرسید.
وعده ستارخان به خانواده معلم آمریکایی محقق شده و یاد باسکرویل همچنان و به هر طریقی در قلب ایرانیان زنده است. اکنون بخشی از خانهموزه مشروطه تبریز به نام و یاد او اختصاص دارد و مسعود جعفری جوزانی، کارگردان مطرح نیز در سال ۱۳۷۳ با طراحی و تالیف فیلمنامهای از زندگی باسکرویل، همچنان به دنبال تهیه فیلمی از او است. ضمن اینکه با وجود عدم رسیدگی به مزار معلم آمریکایی اما هنوز هستند علاقهمندانی که با حضور بر مزار او، یاد او را گرامی و مقامش را رفیع میدانند.
شعر مشهور «سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی» را «سروش اصفهانی» در رثای او و حماسهسازان شام غازان سروده است و البته ابوالقاسم عارف قزوینی، شاعر بزرگ ملیسرای معاصر در سال ۱۳۰۲ خورشیدی در سفری که به تبریز داشته و در مجلس یادبودی که بر مزار باسکرویل برگزار شد، این شعر را برای وی سرود:
ای محترم مدافعِ حریّتِ عباد / وی قائد شجاع و هوادار عدل و داد
کردی پی سعادتِ ایران فدای جان / پایندهباد نام تو، روحت همیشه شاد
منابع
- اسماعیل امیرخیزی، قیام آذربایجان و ستارخان، تبریز، ۱۳۳۹ ش.
- صادق رضازاده شفق، بیاد آموزگار و فرمانده ما هوارد باسکرویل (۱۸۸۵۱۹۰۹)، تهران، ۱۳۳۸ ش.
- احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، تهران، ۱۳۶۳ ش.
- احمد کسروی، تاریخ هیجده ساله آذربایجان، تهران، ۱۳۵۵ ش.
-آبراهام یسلسون، روابط سیاسی ایران و آمریکا، ترجمه محمدباقر آرام، تهران، ۱۳۶۸ ش.
-علی کمالوند، باسکرویل و انقلاب ایران، تهران، لاله زار، ۱۳۳۶ ش.
منبع: ایرنا
( اعضای انجمن آذربایجان و قالیچهای که هیچگاه به دست خانواده باسکرویل نرسید )
( ادای احترام سیدحسن تقیزاده به مزار باسکرویل
( ادای احترام سیدحسن تقیزاده به مزار باسکرویل )
( گورستان آشوریهای تبریز )