دیروز بعد از شنیدن خبر رحلت دکتر رضا براهنی، خاطرات دکتر محمد نقی براهنی در ذهنم زنده شد. این دو برادر، هر یک بسیار تأثیرگذار در دو حوزه ادبیات و روان شناسی بودند. محمد نقی براهنی در حکم وجدان روانشناسی و رضا براهنی در حکم وجدان ادبیات، نقش بی بدیلی ایفا کردند.
وقتی در خیابان طالقانی تهران در اطراف انستیتو روان پزشکی با دکتر محمد نقی براهنی قدم می زدیم، ایشان با مرور کوتاهی از زندگی دوره نوجوانی خود، راز پشت کار خارق العاده خود و برادرش رضا را به من تعریف کرد.
اجمالا به یک چشمه از زندگی آنها که حاوی درس تربیتی است، اشاره می کنم.
خانواده براهنی در محله حکم آباد، جنوب غربی شهر تبریز ساکن بود. پدرشان اسبی داشت و روی گاری که به اسب بسته بود، چای خشک می فروخت. دو برادر نوجوان به مدرسه می رفتند. مدرسه در میدان ساعت تبریز بود که حدود ۱۲- ۱۳ کیلومتر با منزل آنها فاصله داشت.
آنها صبح زود در سرمای سوزان زمستان تبریز از خانه تا مدرسه را با پای پیاده می پیمودند. می گفت : «بعد از خروج از منزل با پول توجیبی خود لبویی می خریدیم و تا رسیدن به مدرسه در دست خود نگه می داشتیم تا از آن برای گرم کردن دستمان استفاده کنیم و به رسیدن به دم در مدرسه می خوردیم».
آنها در مسیر مدرسه در معرض خطر تعدی و آزار و اذیت افراد بزرگ تر از خود بودند و هشیارانه از خود مراقبت می کردند. در این مورد قلدرمآبی رضا بسیار موثر بود. کلاس های مدرسه در دو نوبت صبح و بعد از ظهر تشکیل می شد. آنها در فاصله دو ساعته ظهر برای کمک به پدرشان، با سریش و کاغذ، «پاکت چای» در سایزهای مختلف درست می کردند. شب ها هم بخشی از وقت خود را صرف وزن کردن چای و بسته بندی آن می کردند. روزهای جمعه در بازارچه درب گجیل تبریز به فروش کبریت فله ای در یک سینی مشغول بودند تا پول توجیبی خود را در بیاورند.
با این حال، این دو نوجوان دانش آموزان ممتاز مدرسه بودند.
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
به نظر می رسد تجربه طولانی مدت شرایط سخت و ناملایمات زندگی و انضباط سخت گیرانه خانواده و مسوولیت پذیری در دوره نوجوانی، براهینی ها را به شخصیت های مسوول، متعهد، منتقد، سرسخت و دانشمند تبدیل کرده است.
یاد و خاطره هردو استاد فرزانه را گرامی می داریم. روحشان شاد و راهشان پر ره رو باد.
(نیامد - شعر و دکلمه: رضا براهنی )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
«رضا براهنی» زاده ۲۱ آذر ۱۳۱۴ تبریز ، در کانادا از دنیا رفت. مرگ او بیشک برای ادبیات ایران و عدم حضور و دمیده نشدن نفسش، برای ادبیات آذربایجان، صدمهای جبرانناپذیر خواهد بود.
صاحب این قلم، وقتی شانزده ساله بودم، در بهار هزار و سیصد و پنجاهوهشت، هنگامی که انجمن شاعران و نویسندگان آذربایجان در تهران در شرف تشکیل بود، در چندین جلسه پیاپی براهنی را از نزدیک دیدم و با او دمخور شدم. این آشنایی و ابراز لطف وی به من که نوجوانی علاقهمند بودم و به واسطه حضورم در تحریریه یکی از نشریات آن زمان، در جلسات مذکور شرکت کرده بودم، بسیار آموزنده و تاثیرگذار بود. من با برخی از آًثار نقد ادبی او مانند طلا در مس و اشعارش مثل ظلالله آشنا بودم، ولی بعد از آن جلسات، بیش از شعر و نقد ادبی، به آثار وی در زمینه ادبیات روایی علاقهمند شدم.
او در سالهای اول پس از پیروزی انقلاب اسلامی، رمان دو جلدی « رازهای سرزمین من» را نوشت که واگویهای روایی است از مرور حوادث کودتای بیست و هشت مرداد سی و دو و ماجراهای اصل چهار ترومن تا پیروزی انقلاب. ماجرای این رمان در تبریز میگذرد و سپس در ادامه ماجرا به شیراز و تهران میآید. در کتاب با براهنی، که خود در نوجوانی مترجم آمریکاییها در اجرای اصل چهار ترومن بود، در چهره جوانی که از ابتدای کتاب تصویر میشود و تا آخر پیش میرود و به نوعی خود اوست، بیشتر آشنا میشویم.
از طریق این کتاب من در کوچه پسکوچههای شهرم تبریز قدم زدهام و هنگامی که قهرمان داستان در تهران گشتوگذار میکند و داستان پیش میرود، با او در محدوده خیابان آذربایجان (که انتخاب این خیابان و محدودهاش برای مکان این رمان نیز خود مسمایی شگرف دارد) و خیابانها و کوچههای دور و برش زندگی کردهام. تبریز را که میشناختم و میدانستم اسامی کوچهها و خیابانها واقعی است، ولی شاید باور نکنید، یک بار در همان روزهایی که برای نخستین بار رازهای سرزمین من را میخواندم، بلند شدم و رفتم به محدوده خیابان آذربایجان و چون اندکی از انقلاب گذشته بود و ممکن بود برخی از اسامی تغییر یافته باشد ، با پرسوجو از کاسبها و افراد آشنای محل، درصدد راستیآزمایی مکانهای نام برده شده توسط براهنی برآمدم و واقعا چقدر دقیق و مو به مو تصویر شده بودند جزئیات محل وقوع رویدادها و محل پیشبرد رمان. این که بتوانی با خواننده ارتباط قوی بگیری، او را به متن داستانت بکشانی، سرگشته و حیرانشسازی و بعد از دلسپردگی به نثرت، سرسپردهاش کنی، یعنی همین.
براهنی را تا قبل از این که از ایران برود، چندین و چند بار دیدم. البته دیگر به واسطه معلم شدنم، با برادرش نقی براهنی، روانشناس و متخصص برجسته علوم تربیتی و آثارش، بهویژه واژهسازیهایش در حوزه روانشناسی و واژهنامههایش بیشتر در ارتباط بودم تا با شخص رضا براهنی و جالب آن که در همان جلسات بهار پنجاهوهشت، نقی براهنی هم در مقام یک نویسنده آثار تخصصی حضوری جدی داشت.
براهنی عاشق ایران بود و علیرغم دلبستگیاش به زبان ترکی، هیچ گاه ایران را بدون آذربایجان نمیخواست. او تا چند سالی بعد از انقلاب در ایران ماند و آثار جدیدش را در ایران منتشر کرد، ولی تیغ سانسور نفس کشیدن را ازاو هم گرفت و او را که برجستهترین منتقد ادبی بود و تفکر انتقادی بزرگترین ابزار و سلاحش شمرده میشد، به سکوت و تبعیدی خودخواسته به کانادا فراخواند. حضور در کانادا، بروز و ظهور دوباره خلاقیت وی بود و آثار متعددی در دوران پختگی از وی به بازار نشر ارائه شد که برخی از آنها به شدت خلاقانه بودند که نمونهاش میتوان به رمان سه زبانه فارسی، انگلیسی، ترکی روزگار دوزخی ایاز اشاره کرد.
او دو دوره دبیر انجمن نویسندگان کانادا شد و ماههای اخیر را به واسطه آلزایمر در سرای سالمندان سپری کرد.
او اکنون در روز چهارم فروردین هزار و چهارصدویک از دنیا رفته، ولی وصیت کرده است جنازهاش در دامن معشوقش «ایران خانم»و در سرزمین مادریاش «گوزل تبریز» به خاک سپرده شود. آیا براهنی که در تمامی سی و اندی سال گذشته غم بازگشت به خاک سرزمینش را داشت، در خاکی که عطر مادرش را دارد، آرام خواهد گرفت؟
کانال شوق تغییر
« صدای معلم » درگذشت این اندیشمند ایرانی را تسلیت می گوید .
در نخستین روز از سال 1401 ؛ غیبت و یا کم رنگ بودن سفره هفت سین بر روی میز برخی مقامات کشور موجی از انتقاد و اعتراض را در میان بخش قابل توجهی از جامعه برانگیخت .
هر چند یوسف نوری وزیر آموزش و پرورش به این رسم ایرانی احترام گذاشت اما تا جایی که می دانم نه کسی آن را دید و نه به آن اشاره ای کرد و این می تواند نشانه ای دال بر « همچنان مطلق دیدن » و یا همان سیاه و سفید دیدن جامعه ایرانی باشد .
قصد نگارنده از طرح این موضوع بررسی جنبه های سیاسی این چالش دو قطبی نیست چرا که در این حوزه بسیار مفسر و تحلیل گر داریم اما به بخش آموزش و تربیت که می رسد با بیابانی بی انتها رو به رو می شویم .
این دو قطبی « ایرانیت ( ملیت ) » و « دین » تاریخچه ای طولانی دارد اما نکته مهم و قابل تامل در این قضایا همانا فقدان آثار و نشانه های چیزی است که به « تفکر انتقادی » مشهور است .
این که طراحان دکور مقامات با چه انگیزه و یا هدفی این کار را انجام داده اند بماند اما هشدار این است که این گونه کارها و امور کمکی به حل بحران اعتماد میان مردم و حاکمیت نمی کند و همچنان دیوار بلند بی اعتمادی را میان آن دو برافراشته و ستبر نگاهی می دارد .
و تا زمانی که این بحران صداقت و یا به عبارتی اعتماد حل نشود ، هر چقدر هم برنامه و سند و ... نگارش گردد و سخنرانی و تبلیغات شود سودی نخواهد داشت و در بر همان پاشنه خواهد چرخید . و یا کسانی که فریادشان از حذف سفره هفت سین از سفره مقامات بلند است آیا تاکنون از خودشان و دیگران پرسیده اند چرا نوروز ایرانی که اصل و جوهره ی آن در دید و بازدید و گفت و گو نهفته و تعریف شده است به سفرهای نوروزی خظرناک و پرحادثه و تلفات شیفت ( تغییر ماهیت ) داده است ؟
تا زمانی که باب گفت و گو میان بخش های مختلف جامعه و در سطح بالاتر میان نخبگان و حاکمیت گشوده نشود و به امور نمایشی و تبلیغاتی بسنده گردد ، گشایشی در امور حاصل نخواهد شد .
نمی شود و یا نمی توان در فصولی مانند انتخابات و راه پیمایی ها و... بحث ایرانیت و ملیت را برجسته کرد اما در زمان تحویل سال به این گونه سمبل های ملی بی اعتنا بود .
ممکن است بخشی از جامعه ایرانی به این گونه تناقض ها و تضادها بی توجه و یا بی اعتنا باشد اما بخش عمده ای از مطالبه گران و کنش گران جامعه به این مسائل می اندیشند و بر اساس آن رفتار می کنند .
واقعن ریشه این گونه تناقض ها و یا تعارض ها را باید در کجا جست و جو کرد ؟
در خانواده ای که به کودکان یاد می دهند هر حرفی را هر جا نشاید گفت و باید خود را پنهان و سانسور کرد و یا در مدرسه ای و نظام تربیتی که پشت و روی آن کلی با هم فرق می کند و معلم مدرسه خودش به چیزهایی که به دانش آموزان می گوید خیلی اعتقادی ندارد و البته دانش آموزان امروز به راحتی متوجه این گونه تناقض های گفتاری و رفتاری می شوند .
و یا در نظام گزینشی که از همان ابتدای امر به آن معلم مصاحبه شونده تلقین و یا القا می شود که باید تظاهر کرد و خود را به گونه ای آراست و سخن راند که با درونت هیچ گونه تشابهی دیده نمی شود و نمونه های دیگر ؛ طبیعی است که شاهد چنین برون دادهایی باشیم .
در روزهای اخیر سخنان جنجالی ابراهیم حامدی ( ابی ) خواننده مشهور ایرانی در مورد نخواندن آهنگ « خلیج فارس » موجی از اعتراض را در شبکه های اجتماعی برانگیخت طوری که صدا و سیما ( برنامه بیست وسی ) هم به آن واکنش نشان داد .
این تناقض های رفتاری و گفتاری در آن خواننده هم دیده می شود اما پرسش این است که چرا این صدا و سیما به تناقض های بی حد و حصر خودش توجهی نشان نمی دهد ؟ آن چه سنت ها و آیین های باستانی و هویت ایرانی را مخدوش ، بی اعتبار و حتا مبتذل می کند نه نحوه چینش سفره و دکور مقامات بلکه عملکرد اقلیت افراد بی هدف و هویت ستیزی است که این میراث فرهنگی کهن را " استحاله " می کنند و مقصر اصلی کسانی هستند که در برابر این استحاله گران سکوت پیشه می کنند .
اگر برای آن خواننده پول مهم است برای این صدا وسیما که زمانی بحث کنکور و تبلیغات تلویزیونی آن به چالش اصلی میان وزارت آموزش و پرورش و صدا وسیما تبدیل شده بود ، پول و منافع اقتصادی جایگاهی نداشت ؟
اگر بحث ملیت و احترام به ارزش ها و منافع ملی مهم است چرا طیف با نفوذی قصد داشت تصویر خليج فارس را از پشت جلد كتاب فارسی سال اول دبستان " بخش بنویسیم " حذف کند و یا با حذف پادشاهان از کتب درسی ، تاریخ ایران را تحریف کند ؟ ( این جا )
از این بخش که بگذریم می رسیم به طیفی از جامعه که شاخک هایش نسبت به عملکرد حاکمیت بسیار حساس است اما در مورد خودش و یا پیرامونش باز هم به سیاق حاکمان ، دوگانه برخورد می کند و البته سعی می کند خود را در این دره عمیق بی اعتمادی و ناکارآمدی حاکمیت خودش و نقش اش را پنهان کند و موج سواری کند .
این بخش از جامعه به این پرسش پاسخ دهد که چرا در مورد توحش بخش قابل توجهی از جامعه در مورد مراسم چهارشنبه سوری بی تفاوت است و از رفتار جامعه انتقاد نمی کند و یا در بیان نقد دچار نرمی و تساهل بیش از حد متعارف می شود ؟
واقعن این پرسش مطرح است چند درصد از کلیت جامعه حاضرند که مراسمی مانند چهارشنبه سوری به این سبک و سیاق استمرار پیدا کند ؟
درست است که که حاکمیت در برخی مواقع مانع از بروز شادی های مردم می شود اما آیا قرار است بخشی از جامعه که خود را کنش گر و مطالبه گر می خواند و ادعای دانایی دارد به هرچه که حاکمیت نشان می دهد رفتاری باژگونه و یا تهی از خرد و عقلانیت داشته باشد ؟
و یا کسانی که فریادشان از حذف سفره هفت سین از سفره مقامات بلند است آیا تاکنون از خودشان و دیگران پرسیده اند چرا نوروز ایرانی که اصل و جوهره ی آن در دید و بازدید و گفت و گو نهفته و تعریف شده است به سفرهای نوروزی خطرناک و پرحادثه و تلفات شیفت ( تغییر ماهیت ) داده است ؟
چرا کسی نمی پرسد به چه دلیل افراد یک جامعه حوصله دیدن و گفت و گو با یکدیگر را ندارند و در بهترین حالت به ارسال پیام های تکراری و فله ای نوروز بسنده می کنند ؟
چرا کسی از خودش و دیگران نمی پرسد چرا مدارس تقریبا باید یک هفته پیش از آغاز رسمی نوروز تعطیل و تا یک هفته پس از سیزده بدر ( روز طبیعت ) تق و لق باشند و دچار هرج و مرج ؟
( هجوم گردشگران به جنوب ایران و شلوغی باورنکردنی ساحل بندرعباس ) این دو قطبی « ایرانیت ( ملیت ) » و « دین » تاریخچه ای طولانی دارد اما نکته مهم و قابل تامل در این قضایا همانا فقدان آثار و نشانه های چیزی است که به « تفکر انتقادی » مشهور است .
این تقویم های غیررسمی مخرب را چه کسانی و کدام جریان های فکری در ذهن و کالبد این جامعه دمیده اند و روز به روز آن را فربه تر می کنند ؟
در کدام کشور جهان و در پس سال نو این همه تعطیلی و رخوت و تنبلی و زیر کار دررفتن را می بینیم ؟
تغییر و یا تعویض ملیت ایرانی ها به ویژه ورزشکاران ، هنرمندان ، المپیادی ها و... به یک امر عادی و مرسوم تبدیل شده است .
چگونه است وقتی که این تیپ افراد به چنین امری مبادرت می ورزند نه تنها با شماتت و یا سرزنش کلیت این جامعه رو به رو نمی شوند بلکه آن را نشانه ای از زیرکی ، موقعیت شناسی و... دانسته و تحت مغالطه هایی مانند « جهان وطنی » توجیه و تفسیر می گردد .
ابی ( خواننده ) بدون رو دربایستی و با صداقت پاسخ می دهد که نمی خواهد مشتریانش را از دست بدهد اما چند درصد از ما ایرانی ها که این گونه در برابر ملیت رگ کردن مان متورم می شود و دنبال یک نفر برای سیبل کردن و آوار کردن ناکامی های خود در جاهای دیگر ناشی از بی عرضگی و عدم صداقت می گردیم ؛ حاضریم در دو گانه هایی این چنین ، از منافع شخصی مان دست بکشیم و این بی هویتی عمومی پنهان را با عناوین مختلف و یا روکش های زیبا توجیه نکنیم ؟ چرا کسی نمی پرسد به چه دلیل افراد یک جامعه حوصله دیدن و گفت و گو با یکدیگر را ندارند و در بهترین حالت به ارسال پیام های تکراری و فله ای نوروز بسنده می کنند ؟
آیا این تناقض ها و تضادهای رفتاری عریان را نمی بینیم ؟
واقعن نمادهای همبستگی ملی و انسجام جمعی کدام ها هستند ؟
جالب است که در این میان تقریبا همه منتظرند از « بالا » چیزی درست شود و به پایین سرازیر شود اما ذره ای به نقش « خود » و همرنگی با پیرامون نمی نگرند و با دید انتقادی با آن برخورد نمی کنند ؟
این چرخه و تسلسل شوم و باطل تا کجا و کی ادامه خواهد داشت .
کوتاه سخن این که ؛
آن چه سنت ها و آیین های باستانی و هویت ایرانی را مخدوش ، بی اعتبار و حتا مبتذل می کند نه نحوه چینش سفره و دکور مقامات بلکه عملکرد اقلیت افراد بی هدف و هویت ستیزی است که این میراث فرهنگی کهن را " استحاله " می کنند و مقصر اصلی کسانی هستند که در برابر این استحاله گران سکوت پیشه می کنند .
جستار گشایی
هفته سوم اسفند ۱۴۰۰ توفیقی دست داد تا به زیارت امام رضا (ع) مشرف شویم . در نگاه منِ معلم خبرنگار حضور پر رنگ افاغنه در مشهد کاملا غیر عادی می نمود. با خودم کلنجار می رفتم که نکند در و دروازه های خراسان به روی افاغنه باز گذاشته شده تا از ظلم و ستم طالبان واپس گرا به دامن ایران پناهنده شوند.
نهایتا حس کنجکاوی خود را با توضیحات و توجیحاتی چون همسایگیِ خراسان و افغانستان، زیارت افاغنه از مشهد و...ارضا کردم.
روز دوم عید ۱۴۰۱ به همراه خانواده سری به دریاچه چیتگر (خلیج فارس) می زنیم ، مکانی به غایت زیبا و دلگشا و البته با منظره های بسیار عجیب و باور نکردنی. اگر اغراق نکنم تعداد پسران افغانی با ایرانی ها برابری می کند. یک لحظه فکر می کنم که در یکی از پارک های کابل در حال قدم زدن هستیم .
حضور پر رنگ افغانی ها در این مکان حکایت از وقوع خزنده اتفاقات نامیمون در زیر پوست شهر داشته و به نظر می رسد پس از استیلای طالبان بر افغانستان مسئولین به طور نامرئی و نامحسوس کنترل در و دروازه ها را به افاغنه واگذار کرده اند.
ایران بهشت افغانی ها
کارشناسان معتقدند:
سالانه بیش از نیم میلیون افغانی به صورت عمدتا غیرمجاز و قاچاقی وارد جغرافیای حاکمیتی ایران می شوند.
موضوع مهاجرت در افغانستان با تحولات جدید در این کشور دوباره مطرح شده است. افغانستان طی چند دهه گذشته همواره از نرخ بالای مهاجر فرستی برخوردار بوده است. این روند با برخی تحولات سیاسی همچون جنگ شوروی، جنگ طالبان و اشغال افغانستان از سوی آمریکا تشدید و حالا با تسلط مجدد طالبان وارد فاز تازهای شده است. این در حالی است که از دیرباز ایران همواره بهعنوان یکی از مقاصد مهاجرتی اتباع افغانستان مطرح بوده و در موج جدید نیز پیشبینیها از احتمال مهاجرت شمار بالایی از آنها به ایران حکایت دارد.
طبق آخرین گزارش کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل تا سال ۲۰۲۰ ایران دومین مقصد مهاجرت برای افاغنه می باشد.
سابقه حضور افاغنه در ایران
"حضور مهاجران افغانی در ایران به عنوان بزرگترین قومیت مهاجر به سالهای دور برمیگردد. هماکنون بخشی از آنان در ایران صاحب فرزند شدند و نسل سوم این مهاجران به ایران به عنوان زادگاه خود تعلق خاطر دارند. این نسل به سمتی پیش می رود که مطالبات بیشتری از جامعه دارد. اشتراک این دو ملیت در زبان، دین و بخشی از فرهنگ نوع تعاملات اجتماعی را پیچیدهتر کرده است. در میان نظریه پردازان ارتباطات میان فرهنگی ،در نظریه هم فرهنگی به بررسی رابطه میان گروه های اقلیت در مقابل گروه های غالب می پردازد.از آنجا که مهاجران افغان در مقابل ایرانیان در اقلیت هستند ، رفتار و کنش مهاجران افغان مقیم ایران به عنوان گروه اقلیت یا هم فرهنگ در برابر ایرانیان که گروه غالب یا سلطه هستند را می توان مورد بررسی قرار داد. در چنین شرایطی مهاجران افغان استراتژی های متفاوتی را برای برقراری رابطه و تعامل با ایرانیان و ساختار گروه سلطه انتخاب می کنند. کمتوجهی، تحقیر و نگاه از بالا به پایین کمترین تجربههایی است که این افراد را دچار آسیبهایی کرده است که این سه نسل در قبال آن رویکرد متفاوتی را از نوع سازش، انطباق و جداسازی را در سه سطح منفعل ، فعال و بیش فعال برگزیدند. در این پژوهش کیفی مصاحبه هایی با 20 تن از مهاجران افغانی مقیم بومهن با چهارچوب نظری گادیکانست و اورب انجام و به تحلیل رفتارهای این مهاجران بر اساس نظریه هم فرهنگی پرداخته شده است. نتایج نشان میدهند نسل سوم مهاجران افغانی برخلاف نسلهای گذشته که بهطور سنتی رویکرد سازش را انتخاب میکردند از روشهای انطباقی و گاه بهصورت محدودتری روش جداسازی را انتخاب میکنند."
حضور افاغنه ؛ فرصت یا تهدید؟
به هر حال حضور پر رنگ افاغنه در ایران سکه ای دو رو بوده و کنشی حساس و چالشی است که هم می تواند فرصت ساز در «کش سانی پنجره جمعیتی» و هم تهدیدی جدی در تغییر ترکیب جمعیتی تلقی گردد. وجود مشترکات فرهنگی، زبانی، دینی و تاریخی، هضم افاغنه در ایران را راحت تر از سایر قومیت ها کرده است ؛ از طرفی با توجه به کاهش زاد ولد در کشور حضور جوانان عمدتا مذکر افغانی شاید از منظر حاکمیت، مسکنی برای ترمیم سیر نزولی و ایستای جمعیت تلقی گردد.
از منظر دیگر حضور میلیون ها افغانی آماده کار فرصتهای شغلی بی شماری را از جوانان ایرانی می ستاند ؛ پیمانکاران اغلب مشتاقند تا با به کارگیری افغانی ها علاوه بر پرداخت حقوق نازل از زیر بار بیمه و سایر خدمات و تسهیلات شانه خالی کنند.
آسیب های اجتماعی حضور افاغنه در ایران روزافزون بوده و بعضا ناامنی روحی و روانی جدی برای شهروندان ایرانی ایجاد می کند.
سخن آخر
«مصطفی زندیه» کارشناس مسائل حوزه افغانستان و پاکستان معتقد است: روابط ایران و افغانستان دو وجه دارد . یک طرف ایران قرار دارد که از نگاه افغان ها همیشه متهم، بدهکار و از قبل محکوم و طرف دیگر افغانستان که علیرغم جرایم روز افزون اتباع آن کشور در نقض حاکمیت و قانون ایران، همواره طلبکار، حق به جانب و همیشه پیروز جنجالهای رسانهای بوده و به طور خلاصه جای شاکی و متشاکی عوض شده است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
با تاخیر پیش آمده در پرداخت حقوق و مستمری بازنشستگان ، جناب وزیر نه تنها از این بابت، پوزش نخواسته ، خم به ابروی مبارک نیاورد بلکه بستانکارانه ، هنوز دو قورت و تیمش باقی بود که توانسته حقوق این جماعت را درست سر وقت، بدون اندکی پس و پیش, یعنی چند ساعت مانده به سال تحویل به حسابشان واریز کند.
پس از عبدالملکی جوان ، نوبتی هم که شده ، این بار نوبت مدیرکل فرهنگی و اجتماعی صندوق بازنشستگی کشوری بود تا با رونمایی از افزایش پنجاه درصدی در تعرفه جبران هزینه خسارت درمان بازنشستگان و مستمری بگیران ، یا همان بیمه تکمیلی ، بازنشستگان را نقره داغ کرده ، عید را دوباره به کامشان تلخ کند.
دو سالی بود که دولت روحانی ،بدون افزایش حتی یک ریال به تعرفه های بیمه تکمیلی بازنشستگان, مدعی بود به رغم ثبات در نرخ این تعرفه ، پوشش ارائه خدمات را نیز توسعه داده است .
از قدیم گفته اند سالی که نکوست از بهارش پیداست !
دولتی که هنوز بابت افزایش ناچیز ۱۰ درصدی به حقوق شاغلان و بازنشستگان در سال ۱۴۰۱ حسابی از مجلس دلخور است چگونه به خود اجازه می دهد با افزایش پنجاه درصدی در تعرفه بیمه تکمیلی ، از عدالت و تعادل بخشی بین دخل و خرج حقوق بگیران و بازنشستگان دم زده اما در عمل خود آغازگر یا نخستین بانی گرانی در این کشور باشد؟!
این بود آن وعده ای که میر بودجه ، یعنی میرکاظمی مدام از آن دم می زد که دولت در نظر دارد به جای افزایش در میزان حقوق و دستمزدها ، توان خرید از دست رفته کارکنان و بازنشستگان را احیا کرده، دوباره به آنان بازگرداند ؟!
کدام عقل سلیم حکم می کند با افزایش ده درصدی به دریافتی ناچیز بازنشستگان ، همین اول بسمالله ، با افزایش پنجاه درصدی در تعرفه های بیمه ، سفره کوچک بازنشسته ها را باز هم کوچکتر کنیم !
تازه این هنوز از نتایج سحر است باش تا صبح دولتش بدمد !
کجای کارید؟!
این هنوز شروع کار است ؛
منتظر بمانید، آواز میر نوروزی خاموش نشده ، با صادر شدن اولین قبوض آب ، برق ، گاز سپس تلفن و اینترنت خانگی, حسابی حقوق بگیران آچمز خواهندشد!
این در حالی است که مردم و به دنبال آن بازنشستگان از آنچه قرار است به سبب حذف ارز ترجیحی، در حوزه دارو یا دیگر کالاهای اساسی اتفاق بیفتد کاملا بی خبرند!
گویا این بار ، وزش باد صبا و نسیم صبح نوروزی به جای آنکه مشک فشان باشد قرار است موجی از گرانی های تند و مشمئز کننده را با خود به ارمغان آورد که پیش قراول آن، هم اکنون از راه رسیده است. هنوز از شوک گرانی چند باره در قیمت برنج ، گوشت، مرغ و تخم مرغ فارغ نشده ایم که اندک اندک بقیه نیز از راه می رسند.
اما مدیرکل فرهنگی و اجتماعی صندوق بازنشستگی کشوری چنان خام و بی تجربه تشریف دارند که نرسیده امان نمی دهد لااقل تعطیلات نوروزی به پایان برسد سپس این خبر مسرت بار را رسانه ای کنند. دوست دارد او اولین نفری باشد که گوی سبقت را از سایر اقران و بقیه ربوده ، ناقوس گرانی ها را در این کشور به صدا در می آورد !
در پایان از این عیدی نابه هنگام سپاسگزاریم ؛ همین که صندوق بازنشستگی با حمایت و پیگیریهای شبانه روزی شخص وزیر، حقوق بازنشستگان را قبل از دریافت حقوق پر و پیمان خود و همکارانش در وزارتخانه ، در لحظات پایانی ماه به حساب بازنشستگان در بانک صادرات واریز می کنند باید کلاهمان را به آسمان پرت کرده خدا را شاکر باشیم ! همین که منت گذاشته یک میلیون و پانصد هزار بازنشسته کشوری را در صف انتظار برای دریافت وام ده یا پانزده میلیونی به خط کرده اند تا پس از چند سال در نوبت انتظار خوابیدن ، هیچ بازنشسته ای حسرت به دل این وام ده میلیونی نماند باید سجده شکر به جا آورده ، تصدق چنین وزیری رفت که سنت نیاکان و پیشینیان خود را حفظ کرده است.
اگر همین را به اسم پرهیز از افزایش نقدینگی و پول پاشی، بانک ها خرج آتینا می کردند، معلوم نبود الان تکلیف ما بازنشستگان مقروض چه بود؟
هرچه از جناب عبدالملکی و یارانش رسد نیکوست حتی اگر افزایش پنجاه درصدی در تعرفه بیمه تکمیلی بازنشستگان باشد.
بیمه تکمیلی آتیه خراب کن حافظ و مابقی پیش کش !
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
جشن نوروز، بزرگترین جشن جهانِ ایرانی امروز، کهن ترین جشن دینی و ملی ایرانیان است. اغلب مورخان، پیدائی نوروز را به جمشید، پادشاه پیشدادی ایران نسبت داده اند. که گویند، جمشید در این روز جهان را به تصرف خود در آورد. و پس از آن، ایرانیان هر سال به جشن و شادی پرداختند؛ آتش می افروختند، سکه ضرب کردن، آتشکده ها را پاکیزه می کردند، درخت می کاشتند و به آبادانی ایران می پرداختند. به گفته بیرونی" نوروز نخستین روز است از فروردین ماه، و زین جهت روز نو نام کردند؛ زیراک پیشانی سال نو است... و اول روزی است از زمانه، و بدو فلک آغازید گشتن."
عید نوروز در گذشته های نه چندان دور، با وجود سادگی، از صفا، صمیمیت و شیرینی بسیاری برخوردار بود. معمولا، چند روز قبل از عید نوروز، پدرجان با قبول کلی سفارش از مادر، راهی شهر می شد. خرید لباس نو برای بچه ها و سور و سات سفره نوروز، در صدر سفارشات مادر جان بود. و البته، تنها کسی که مادر برای او سفارش خرید نداشت، خودش بود. چون، بیم آن داشت که نقدینگی پدر کفاف لازم برای خرید عید را نداشته باشد. و البته، پدر با بزرگواری و تیزبینی برای مادر نیز خرید می نمود. ولی برای خودش ..... باز همان کت و شلوار دامادی اش. و معمولا می گفت: "کت و شلوار می خواهم چه کار. من که کارمند دولت نیستم که باید مرتب کت و شلوار بپوشم."
وقتی پدرجان با کیف دستی برزنتی راه راه بزرگ اش، پر و پیمون، از شهر به خانه بر می گشت، دل تو دل ما نبود. لحظه شماری می کردیم، تا مادر بساطِ خرید پدر را برای ما بگشاید. چقدر انتظارات دوران کودکی کوچک و دور و دراز است. و البته شیرین و فراموش نشدنی.
مادر جان، به طور معمول بعد از شام، کیف دستی برزنتی پدر را وسط اتاق می گذاشت و در حالی که پدر بر متکای پشمی تکیه داده بود، کیف را می گشود. البته، حواس ما بود که حجم کیف، قدری کم شده است. که به خاطر برداشتن نقل و نبات و شیرینی عید بود. که بایستی قبلا از دید بچه ها مخفی می شد. ولی، خوب ... ما هم روش خودمان را داشتیم. و البته، حواسمان بود که جانب انصاف و احتیاط را رعایت کنیم. تا مبادا مادر شرمنده مهمانان عید نشود.
مادرجان، ما را یکی یکی صدا می زدند. و ما با اشتیاق تمام جوراب، شلوار و پیراهن خودمان را به تن می کردیم. و کلی هم ذوق می کردیم. و خیلی دوست داشتیم همان شب وسط آبادی برویم و خریدهای عیدمان را نشان سایر بچه ها بدهیم. ولی، باید صبر می کردیم. بعد از پوشیدن لباس های نو، چند ساعتی با آنها سر می کردیم. جیب ها و طرح و رنگ آنها را چندین بار ورانداز و مقایسه می کردیم. و قبل از خواب آنها را تا کرده تحویل مادر می دادیم. تا روز عید نوروز. و البته، پدرجان، همان طور که به متکا تکیه داده بود و رادیوی موجی اش را گوش می کرد، در پاسخ سوال مادر، که چرا برای خودت چیزی نخریده ای؟ می گفت: "من که لباس نو لازم ندارم. همان کت و شلوار دامادی خیلی هم خوب است. بگذار بچه ها خوشحال باشند." و چه ذوقی می کرد، وقتی ما را در لباس نو می دید.
صبح روز عید نوروز، مادر همه ما را از خواب بیدار می کرد. دست و روی ما را با آب ولرم می شست. و لباس های نو را به تن مان می کرد. بعد در کمال تعجب سفره پهن گل گلی در مهمانخانه ما را مهمان خود می کرد. و البته، مهمانخانه با گرما و بوی والور علا الدین فضای متفاوتی داشت. پدر نیز خیلی قبل از ما در کنار سفره نشسته بود. و با صدای رادیوی موجی اش لحظه تحویل سال و آمدن نوروز را دنبال می کرد. در ضمن، آن روز از کار نیز خبری نبود. چون باید به اتفاق اهالی روستا جشن می گرفتیم.
سفره را سریعا ورانداز می کردیم. روشنائی فانوس کوچک قرمز رنگ نفت سوز، که در وسط سفره بود، بیشتر از همه جلب توجه می کرد. و آیینه و پارچ بلوری آب و قرآن، که در کنار فانوس دل را به آسمانها می برد. و بوی سبزه های گندم و عدس که طراوت و شادابی را به سفره هدیه می کرد. یک جعبه شیرینی مربائی، چند ظرف نقل رنگارنگ، نخودچی و کشمش و ظرف مسی بزرگ میوه جات. البته، همه اینها را بچه ها قبلا ملاقات کرده بودند. ولی، جعبه شیرینی را خیر!
بعد از دعای تحویل سال، مادرجان اسپند دود می کرد. برای همه ما طلب دعای خیر می نمود. و روی تک تک ما را به گرمی می بوسید. و با احترام به سمت پدرجان راهنمائی می کرد. پدر نیز علاوه بر دیده بوسی مردانه، یک سکه پنج تومانی یا اسکناس ده تومانی تو جیب ما می گذاشت. و برای ما آرزوی خوشبختی و سلامتی می کرد. بعد، نوبت سور و سات شکم بود. و البته، جعبه شیرینی و نقل های رنگی که باید از شرمندگی آنها در می آمدیم.
اولین جائی که بعد از تحویل گرفتن نوروز در منزل پدر به آنجا می رفتیم، منزل پدر بزرگ بود. استقبال گرم خاله ها و مادربزرگ برای ما بسیار جذاب و خاطره انگیز بود. و البته هر یک از ما زودتر به دیدار مادر بزرگ می شتافت عیدی ویژه ای می گرفت. چون، اعتقاد بر این بود که این کار شگون دارد و برای آنها سلامتی و خیر و برکت در سال نو می آورد. مادر بزرگ در کمال بزرگواری همه نوه ها را می نواخت و با عیدی شاد می کرد.
بعد از عید دیدنی از خانه مادر بزرگ با لباس های نو و در کمال احتیاط وسط آبادی می رفتیم تا سایر بچه ها و دوستان را هم ببینیم. و خیلی مراقب بودیم که لباس های نو مان را گلی و کثیف نکنیم. حداقل برای یک روز.
یکی از آداب و سنن بسیار خاطره انگیز نوروز بازدید دسته جمعی ریش سفیدان و مردان روستا از خانه تک تک اهالی بود که معمولا به اتفاق کدخدای ده صورت می گرفت. شاید در آن دوران اتحاد و یکپارچگی و مردان روستا برای ما بچه ها خیلی جالب بود. این همبستگی در تمام امور روستا ساری و جاری بود. مثلا در لایروبی کانال های آب و قنات، کمک در ساختن مسجد و مدرسه، دروی محصولات کشاورزی و ...
الان، دیگر مادر بزرگ پیش خداست. ولی بزرگواری و مهربانی و از خود گذشتگی را برای ما یادگار گذاشته است.
الان دیگر کدخدا هم به رحمت خدا رفته است. ولی همبستگی و اتحاد منطقه ای و ملی را بیشتر از گذشته نیاز داریم.
ولی هنوز وجود نازنین پدر هست. با عمری تجربه و تعهد. به خانواده و روستا و روستائیان. و دستان پرمهرش. و صلابت و پشتکار مثال زدنی اش برای فرزندان و خانواده.
و البته، هنوز وجود مادر جان هست. که هر گاه از همه خسته و درمانده می شویم به آغوش گرم و پر مهر او پناه می برم.
خدایا، خانواده بزرگ ایران را از دروغ، ریا و خشک سالی محافظت و مراقبت بفرما.
email: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
https://www.aparat.com/Drrezamoghaddasi
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
چشمت به چشم آینه خندید و دور شد
ماهی میان برکه درخشید و دور شد
در روزهای روشن خورشید آمدی
خورشید در غروب تو کوچید و دور شد
ای روشن از نگاه تو اطراف هر چه بود
تردید از نگاه تو لغزید و دور شد
"افسانه حیات دو روزی نبود بیش"
افسون چشم های تو را چید و دور شد
من آمدم به سایه مهرت بیارمم
ماندم میان بوته تردید و دور شد
دیر آمدم، همیشه چرا دیر می رسم؟
وقتی یکی رسید و مرا چید و دور شد
دف می زنم به مرگ تو در مردن خودم
کی مرگ را به روی تو پاشید و دور شد؟
کانال هفت جوش
گروه گزارش/
پرتال اداره کل آموزش و پرورش استان چهارمحال و بختیاری نوشت : ( این جا )
« احمد راستینه با اشاره به اهمیت لایحه رتبه بندی معلمان گفت : لایحه رتبه بندی معلمان در سخت ترین شرایط اقتصادی تصویب شد چون باور نمایندگان این بود که نقطه آغاز تربیت اسلامی ، آموزش و پرورش است.
نماینده مردم شهرستان شهرکرد،بن و سامان در مجلس شورای اسلامی در نشست شورای معاونین اداره کل آموزش و پرورش استان که با حضور معاون تربیت بدنی و سلامت وزارت آموزش و پرورش برگزار شد گفت : ما معتقد هستیم که آموزش و پرورش با بقیه دستگاه ها متفاوت است لذا ما برای سایر دستگاه ها به سمت همسان سازی و متناسب سازی حرکت نکردیم ولی برای آموزش و پرورش یکپارچه ایستادیم. »
همان گونه که پیش تر نیز آمد ( این جا ) ؛ عملکرد دولت سیزدهم و مجلس یازدهم در تصویب آن چه سرانجام « قانون رتبه بندی معلمان » نامیده شد حرکتی مهم و قابل تقدیر است . دولت روحانی و مجلس هم سو نتوانستند رتبه بندی معلمان را « قانون » کنند اما دولت رئیسی و مجلس هم سو به آن شکل قانونی دادند و این شاید تنها حسن و امتیاز عملکرد دولت فعلی در مورد معلمان و حقوق قانونی آن ها باشد .
اما پرسش « صدای معلم » از این نماینده مجلس و سایر نمایندگان و دولت مستقر آن است که آیا این قانون خواهد توانست گامی در جهت کاهش تبعیض نهادینه شده میان معلمان و سایر نهادها و دستگاه ها همچون خود نمایندگان مجلس و یا کارکنان نهاد ریاست جمهوری باشد ؟
آیا آن شرایط سخت اقتصادی برای برخی کارمندان که از شمول قانون مدیریت خدمات کشوری مستثنی هستند و دریافت های ویژه دارند نیز ساری و جاری است ؟
آیا اگر اعتراضات و تجمعات معلمان نبود ؛ ادعای این نماینده مجلس و سایر همکاران وی مبنی بر این که آنان به آموزش و پرورش به عنوان نقطه آغاز تربیت اسلامی باور دارند صحیح و یا مقرون به صحت بود ؟
پیش تر نوشتیم ( این جا ) ؛
« آیا آن چه پیش تر و تحت عنوان « ارتقای شغلی » و تخصیص عناوینی مانند معلم ارشد ، معلم خبره و معلم عالی توانست چنین اهدافی را احصا و ارضا نماید ؟
آیا مسئولان و تصمیم گیرندگان به اثربخشی طرح پیشین و مبانی پژوهشی آن پرداختند و آن را مورد آسیب شناسی قرار دادند ؟
آیا از معلمی که بسیار پایین تر از « خط فقر » رسمی اعلام شده قرار گرفته و حتا با اجرای کامل این طرح و فرض تخصیص حداکثر مبالغ پیش بینی شده در افزایش های حقوقی باز هم همچنان در خط فقر ابقا خواهد شد ؛ می توان به گشایشی در بن بست رضایت شغلی و اعتماد عمومی نسبت به ستاد آموزش و پرورش و به تبع آن حاکمیت امیدوار بود ؟
وقتی قانون مدیریت خدمات کشوری برای معلمان به صورت کامل اجرایی نشده چگونه قانون بعدی می تواند مطالبات قانونی و حداقلی آنان را پاسخ گو باشد ؟
در لایحه پیشین رتبه بندی معلمان و در فصل « میزان افزایش حقوق معلمان را براساس لایحه نظام رتبه بندی » چنین آمده بود : ( این جا )
« ۲- پس از اعمال بند (۱) این ماده، چنانچه حقوق و فوق العادههای هریک از معلمان از هشتاد درصد (۸۰%) مجموع حقوق و فوق العادههای هیات علمی مربی پایه یک دانشگاه تهران، کمتر باشد، مابهالتفاوت تا سقف مذکور تحت عنوان «تفاوت تطبیق» در احکام کارگزینی آنان درج خواهد شد . »
پرسشی که همچنان به قوت خود باقی است آن است که چرا این بند در قانون رتبه بندی معلمان حذف شد ؟ واقعا فرق میان کار یک معلم و یک استاد دانشگاه چیست و این همه تفاوت از چه ناشی می شود ؟ آیا میان آموزش و پرورش و آموزش عالی تفاوت خاصی وجود دارد که معلمان و سایر اقشار از آن بی خبرند ؟
آیا قانون رتبه بندی معلمان در غیاب تشکیلات حرفه ای مانند « سازمان نظام معلمی » خواهد توانست از حقوق قانونی و حرفه ای معلمان صیانت کند ؟
پیشنهاد « صدای معلم » به « مجلس انقلابی » آن است که طرح سازمان نظام معلمی که نیاز به اعتبار و بودجه خاصی هم ندارد ، سریعا در دستور کار قرار گیرد تا صداقت آنان برای ارتقای کیفیت آموزشی و صیانت از جایگاه ، منزلت و اعتبار معلمی به اثبات برسد . »
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید