«رضا براهنی» زاده ۲۱ آذر ۱۳۱۴ تبریز ، در کانادا از دنیا رفت. مرگ او بیشک برای ادبیات ایران و عدم حضور و دمیده نشدن نفسش، برای ادبیات آذربایجان، صدمهای جبرانناپذیر خواهد بود.
صاحب این قلم، وقتی شانزده ساله بودم، در بهار هزار و سیصد و پنجاهوهشت، هنگامی که انجمن شاعران و نویسندگان آذربایجان در تهران در شرف تشکیل بود، در چندین جلسه پیاپی براهنی را از نزدیک دیدم و با او دمخور شدم. این آشنایی و ابراز لطف وی به من که نوجوانی علاقهمند بودم و به واسطه حضورم در تحریریه یکی از نشریات آن زمان، در جلسات مذکور شرکت کرده بودم، بسیار آموزنده و تاثیرگذار بود. من با برخی از آًثار نقد ادبی او مانند طلا در مس و اشعارش مثل ظلالله آشنا بودم، ولی بعد از آن جلسات، بیش از شعر و نقد ادبی، به آثار وی در زمینه ادبیات روایی علاقهمند شدم.
او در سالهای اول پس از پیروزی انقلاب اسلامی، رمان دو جلدی « رازهای سرزمین من» را نوشت که واگویهای روایی است از مرور حوادث کودتای بیست و هشت مرداد سی و دو و ماجراهای اصل چهار ترومن تا پیروزی انقلاب. ماجرای این رمان در تبریز میگذرد و سپس در ادامه ماجرا به شیراز و تهران میآید. در کتاب با براهنی، که خود در نوجوانی مترجم آمریکاییها در اجرای اصل چهار ترومن بود، در چهره جوانی که از ابتدای کتاب تصویر میشود و تا آخر پیش میرود و به نوعی خود اوست، بیشتر آشنا میشویم.
از طریق این کتاب من در کوچه پسکوچههای شهرم تبریز قدم زدهام و هنگامی که قهرمان داستان در تهران گشتوگذار میکند و داستان پیش میرود، با او در محدوده خیابان آذربایجان (که انتخاب این خیابان و محدودهاش برای مکان این رمان نیز خود مسمایی شگرف دارد) و خیابانها و کوچههای دور و برش زندگی کردهام. تبریز را که میشناختم و میدانستم اسامی کوچهها و خیابانها واقعی است، ولی شاید باور نکنید، یک بار در همان روزهایی که برای نخستین بار رازهای سرزمین من را میخواندم، بلند شدم و رفتم به محدوده خیابان آذربایجان و چون اندکی از انقلاب گذشته بود و ممکن بود برخی از اسامی تغییر یافته باشد ، با پرسوجو از کاسبها و افراد آشنای محل، درصدد راستیآزمایی مکانهای نام برده شده توسط براهنی برآمدم و واقعا چقدر دقیق و مو به مو تصویر شده بودند جزئیات محل وقوع رویدادها و محل پیشبرد رمان. این که بتوانی با خواننده ارتباط قوی بگیری، او را به متن داستانت بکشانی، سرگشته و حیرانشسازی و بعد از دلسپردگی به نثرت، سرسپردهاش کنی، یعنی همین.
براهنی را تا قبل از این که از ایران برود، چندین و چند بار دیدم. البته دیگر به واسطه معلم شدنم، با برادرش نقی براهنی، روانشناس و متخصص برجسته علوم تربیتی و آثارش، بهویژه واژهسازیهایش در حوزه روانشناسی و واژهنامههایش بیشتر در ارتباط بودم تا با شخص رضا براهنی و جالب آن که در همان جلسات بهار پنجاهوهشت، نقی براهنی هم در مقام یک نویسنده آثار تخصصی حضوری جدی داشت.
براهنی عاشق ایران بود و علیرغم دلبستگیاش به زبان ترکی، هیچ گاه ایران را بدون آذربایجان نمیخواست. او تا چند سالی بعد از انقلاب در ایران ماند و آثار جدیدش را در ایران منتشر کرد، ولی تیغ سانسور نفس کشیدن را ازاو هم گرفت و او را که برجستهترین منتقد ادبی بود و تفکر انتقادی بزرگترین ابزار و سلاحش شمرده میشد، به سکوت و تبعیدی خودخواسته به کانادا فراخواند. حضور در کانادا، بروز و ظهور دوباره خلاقیت وی بود و آثار متعددی در دوران پختگی از وی به بازار نشر ارائه شد که برخی از آنها به شدت خلاقانه بودند که نمونهاش میتوان به رمان سه زبانه فارسی، انگلیسی، ترکی روزگار دوزخی ایاز اشاره کرد.
او دو دوره دبیر انجمن نویسندگان کانادا شد و ماههای اخیر را به واسطه آلزایمر در سرای سالمندان سپری کرد.
او اکنون در روز چهارم فروردین هزار و چهارصدویک از دنیا رفته، ولی وصیت کرده است جنازهاش در دامن معشوقش «ایران خانم»و در سرزمین مادریاش «گوزل تبریز» به خاک سپرده شود. آیا براهنی که در تمامی سی و اندی سال گذشته غم بازگشت به خاک سرزمینش را داشت، در خاکی که عطر مادرش را دارد، آرام خواهد گرفت؟
کانال شوق تغییر
« صدای معلم » درگذشت این اندیشمند ایرانی را تسلیت می گوید .
نظرات بینندگان
۱-ذکر خاطرات یک چیز است و نتیجه گیری از آن خاطرات چیز دیگر.ایشان بودند که از خاطرات خود، نامربوط تفکر انتقادی را به آقای براهنی نسبت دادند نه بنده در حالیکه ایشان همانطور که شما گفتید یک متخصص نقد ادبی بودند .همچنین ایشان بودند که در نتیجه گیری از خاطرات خود با مخفی کردن علت مهاجرت آقای براهنی این اقدام را به تبعید خودخواسته تعبیر کردند تا ایشان شخصیتی منفعل و ضعیف النفس در نظر آید درحالیکه دلیل مهاجرت ایشان برای ادامه فعالیت های نقادانه بود اگر این ها توهین نیست پس چیست؟
۲-این شما هستید که هیجان زده وبدون مطالعه نقایص مطرح شده را به موضوعاتی چون امنیتی بودن و انقلابی بودن ربط می دهید اگر کمی مطالعه کنید شاید از این پیش فرض های غیرعقلایی رها شوید ود در آخر دفاع بد و متعصبانه شما از خاطرات خود توهین به آقای مجد فر است