مدت زمان مدیدی است که متخصصان امور دینی عادت کرده اند در مورد هر آنچه که مربوط به دین است با تکلف و پیچیدگی بی حد و حصری صحبت کنند و مخاطبانشان را با القای این حس که اندیشمندی در امور دینی نیاز به سالها ریاضت و بحث و فحص و مکاشفه دارد، از دایره پرسشگری و خردورزی بیرون برانند. این موضوع در خصوص مسائل مربوط به "تربیت دینی" نیز مصداق دارد. از آرمان گرایی افراطی در تنظیم اهداف تربیت دینی گرفته تا تنظیم سامانه تربیتی بر مبنای فلسفه صدرایی همه در چنین سنت ناپسندی ریشه دارند. متون تعلیم و تربیت اسلامی از متقدمین گرفته تا متاخرین آنان، در تعیین اهداف تربیت دینی راه به گزافه رفته و اهدافی همچون "به کمال رسیدن" (بدون ارائه تعریف درستی از کمال)، "نیل به قرب الهی"، "متصف به صفات الهی شدن"، "رسیدن به حیات طیبه" و . . . را بدون اینکه مصداق عینی چنین مفاهیم انتزاعی را مشخص کنند در دستور کار تربیت دینی قرار داده اند و برای باز کردن گره های ناگشودنی در تربیت دینی به جای قبول شکست این سیستم و چاره اندیشی برای ریشه یابی این معضل، به مبهم گویی و غامض نویسی رو آورده اند و به این شکل تربیت دینی را بیش از پیش در بن بست گرفتار کرده اند و در توجیه دلایل شکست ، به پیاده نشدن تربیت دینی واقعی در طول 14 قرن و وجود سیستمهای تربیتی رقیب که قوی تر عمل می کنند اشاره کرده اند که همه مصادیق عذر بدتر از گناه است. برای ریشه یابی دلایل شکست این مدل تربیتی بهتر است کارمان را با یک پرسش بنیادین آغاز کنیم که آیا اصولا تربیت دینی، فعلی قابل تحقق است یا خیر؟
واقعیت امر این است که تربیت دینی هنگامی که در بافت و موقعیت جوامع اسلامی قرار می¬گیرد، دچار یک تناقض مفهومی شده و در پی آن تربیت از معنای اصیل خود تهی می¬شود.
تربیت را در هر مکتب تربیتی و با هر معنایی که در نظر بگیریم، پرورش قوه عقل به عنوان تنها ابزاری که شاخصهای تمیز حق از باطل و خوب از بد را ارزانی می¬دارد، از اجزای تفکیک نشدنی مفهوم تربیت است. یکی از راه های پرورش عقلانیت، دادن امکان و حق انتخاب به انسانهاست. تنها در موقعیت انتخاب "این" یا "آن"، انسانها به تمرین عقلانیت می¬پردازند. سوال مهم و بسیار چالشی در اینجا این است که وقتی در جامعه¬ای، دین و مذهب هر دو از طریق شناسنامه و بدون داشتن حق انتخاب و به عنوان تنها گزینه ممکن به فرزند منتقل می¬شود و فرد اگر پس از رسیدن به بلوغ فکری تصمیم به تعویض دین خود یا خروج از دین داشته باشد محکوم به مرگ می¬شود پرورش عقلانیت در کجای امر تربیت دینی تحقق می¬یابد؟ تربیت دینی در این حالت بدون توان پرورش قوه تعقل، در بهترین حالت فقط می¬تواند دانش دینی را منتقل کند و افراد را با مناسک و آیینهای دینی آشنا کند که در نهایت به همان سیستم تربیتی با مدل بانکداری تبدیل می¬شود که وظیفه اش انباشتن حافظه انسانها از اطلاعات تهی از معناست و اینجاست که تربیت دینی راهش از تربیت معنوی نیز جدا می¬شود. یعنی دینی که در اصل برای ایجاد معنویت و ادای رسالت معناسازی در زندگی انسانها مبعوث شده است در نهایت در سیستم تربیت دینی به پدیده ای بر ضد خود تبدیل میشود.
از سوی دیگر تربیت دینی در جوامعی که پیش فرض آنها دیندار بودن انسانها از بدو تولد است به دلیل ناکارآمدی در پرورش عقلانیت، از مدار تربیت اخلاقی نیز دور می شوند. در گفتمان سنتی از تربیت اخلاقی، اخلاق یعنی مزین بودن فرد به فضائل اخلاقی. در این گفتمان، روشهای تربیت اخلاقی، پند و موعظه و اسوه سازی است که مطابق بسیاری از پژوهشهای متخصصان تعلیم و تربیت دینی از جمله ناکارآمدترین روشها در تربیت اخلاقی انسانهاست. در دنیای کنونی با وجود پیچیدگی هایی که در سبک زندگی ایجاد شده و مناسبات حاکم میان انسانها دستخوش تحولات عمیق شده است، تقلیل مفهوم اخلاق به تعین یافتن فضائل در افکار و رفتار انسانها، بسیار ساده انگارانه و گمراه کننده خواهد بود. در عصر حاضر، اخلاق ناظر بر عقلانیت و قدرت حل مساله در دوراهی های بغرنج زندگیست، انتخاب میان بد و بدتر، خوب و بهتر، بی مسئولیتی و مسئولیت پذیریست. اخلاق یعنی مسئولانه انتخاب کردن و متعهدانه پاسخگو بودن. در سیستم تربیت دینی که افراد حتی امکان تعقل و تامل در مورد اصول دین خود را ندارند و آنها را همچون پیش فرضهای قطعی و محتوم و غیر قابل تشکیک زندگی خود باید بپذیرند، عقلانیتی که پیش نیاز زیست اخلاقیست چگونه پرورش می یابد؟
بهترین راه ارزشیابی در مورد اثر بخشی یک مدل تربیتی، بررسی خروجی های آن مدل است. آنچه که از خروجی های نظام تعلیم و تربیت جمهوری اسلامی در طول بیش از چهار دهه دیده شده است، همه شواهدی دال بر خروج جوانان از دایره اخلاق و معنویت است. شاید زمان تجدید نظر در رویکردهای تربیتی فرا رسیده باشد. اگرچه نسلهای بسیاری قربانی ندانم کاریهای مدعیان بی دانش و بصیرت شده اند ولی توقف امروز این سیستم ناکارآمد و آسیب رسان بی شک بهتر از فردا خواهد بود.
تربیت جنسی در محاق تربیت ایدئولوژیک
سالهای بسیاریست که تغییر شیوه زندگی انسانها و زیستن در عصر ارتباطات و اطلاعات، ضرورت تربیت جنسی در دوران کودکی و نوجوانی را بر جوامع انسانی آشکار کرده است. صرف نظر از مطلوبیت یا عدم مطلوبیت ذاتی تربیت جنسی که کانون تمرکز این نوشتار نیست و صرفا با در نظر داشتن این مساله که امر تربیت همواره باید تابعی از اقتضائات و مسائل جاری جوامع باشد تا انسانها را برای زندگی در یک جغرافیا و زمان خاص بپروراند و همچنین وجود اندیشه های جهان وطنی و ضرورت تربیت شهروندان جهانی، همواره این سوال مطرح است که چرا تولید گفتمان تربیت جنسی و ورود آن در عرصه تعلیم و تربیت رسمی، تبدیل به یکی از بزرگترین تابوهای حاکمیت شده است؟
گفتمانی که توسط حاکمیت در پاسخ به این پرسش تولید شده است و به شدت میان عامه مردم گسترش پیدا کرده است، گفتمانی است که من نام آن را "شرم مومنانه" گذاشته ام. این گفتمان در صدد القای این ذهنیت میان اقشار کوته فکر جامعه است که انسانها نسبت به مسائل جنسی، به جز محدوده روابط زناشویی خود، باید شرم و حیا داشته باشند تا جامعه از شر بی حیایی و فسادهای جنسی ناشی از آن در امان بماند و از آنجاییکه تربیت جنسی متضمن شرم زدایی از روابط میان والدین و فرزندان و معلم و دانش آموزان است، اگر به تربیت جنسی تن دهیم با یک جامعه شرم زدایی شده مواجه خواهیم شد و به این ترتیب حاکمیت با این گفتمان، رگ خواب ملتی را در دست میگیرد تا در یک بازی سیاسی با محکوم کردن سند 2030 با برچسب ابزار شرم زدایی، برای همیشه موضوع تربیت جنسی را با تایید عوام در محدوده غیر مجاز گفتمان دینی قرار دهد. آنچه که حاکمیت از تربیت جنسی به ما گفته، نازل ترین سطح آن است که اصولا در خود قاموس تربیت جنسی کمترین اهمیت را دارد.
سوال مهم در این قسمت این است که آیا به راستی در متن گفتمان دینی در رابطه با طرح مسائل جنسی، بازدارنده هایی از جنس شرم و حیا وجود دارد یا این موضوع صرفا برساخته حاکمیت است و در پشت پرده ایدئولوژی دینی اتفاقات دیگری در حال رخ دادن است؟
دستیابی به پاسخ این پرسش کار دشواری نیست و با یک نگاه ساده ولی دور از سوگیری، می توان راهی به سوی حقیقت گشود. واقعیت قضیه این است که طرح عریان و بی شرمانه مسائل مرتبط با امور جنسی در متون اسلامی اظهر من الشمس است و کسانی که در تولید گفتمان "شرم مومنانه" دستی دارند در اصل از عوام زدگی شدید و عمیقی که در کلیه لایه ها و طبقات جامعه دینی رایج و حاکم است سو استفاده می کنند. نگاهی به رساله های عملیه مراجع تقلید که دخترانمان از 9 سالگی و پسرانمان از 13 سالگی آنها را در دست می گیرند، غیر واقعی بودن ادعای برساخته حاکمیت را تایید می کند. در جای جای این رساله ها از احکام مربوط به نماز و روزه و حج تا نکاح و غسل و احکام مربوط به بانوان، اثری از گفتمان "شرم مومنانه" نیست و یک دختر 9 ساله یا پسر 13 ساله اگر تا آن سن کمبودی در زمینه کسب اطلاعات جنسی داشته باشد، همه را می تواند بی کم و کاست و بی پرده و با جزئیات کامل و تصویرسازیهای دقیق از این رساله ها به دست بیاورد. در متون مرتبط با سیره بزرگان دینی نیز به همین شکل اثری از گفتمان شرم نیست. تعدد زوجه های بزرگان دین اعم از پیامبر اسلام و امامان و شرح تفصیلی ویژگیهای این زوجه ها و روایتهایی که گاهی حتی از هم خوابگیهای این بزرگان با همسران و کنیزانشان در کتابهای سیره و روایت آمده و برخی از آنان توسط روحانیون در رسانه ملی بازگو شده، همه دلایل متقنی بر این ادعاست که در گفتمان دینی، چیزی به نام شرم نسبت به امور جنسی وجود ندارد. متون فقهی و قانونی نیز که با صراحت و با استناد به نص صریح قرآن، به شدت در صدد ترویج چند همسری برای مردان هستند نیز شاهدی دیگر بر این مدعاست. تعارف که نداریم. تعدد زوجات یعنی تنوع طلبی در ارتباط جنسی. در گفتمان رسمی و حقوقی هیچ آیین و مذهب و مسلکی تا این حد بی پرده مهر تایید بر لجام گسیختگی غریزه جنسی نزده اند.
پس اگر گفتمان شرم منطبق بر گفتمان دینی نیست، آبشخور تابو سازی از تربیت جنسی در کجاست؟
پاسخ این سوال را باید در تعارض میان تربیت جنسی و تربیت ایدئولوژیک جست و جو کرد و برای شفاف شدن این تعارض باید با اهداف و ماهیت هر دو نوع تربیت آشنا باشیم. تربیت دینی در جوامعی که پیش فرض آنها دیندار بودن انسانها از بدو تولد است به دلیل ناکارآمدی در پرورش عقلانیت، از مدار تربیت اخلاقی نیز دور می شوند.
تربیت ایدئولوژیک از نوع دینی آن، اولویت اهداف خود را بر تکوین ذهنیت افراد و تنظیم و ساماندهی جهان بینی و باورهای آنان قرار می دهد. در این نوع تربیت با گونه ای دوآلیسم مواجهیم. یعنی تقابل ذهن و بدن. جدایی ذهن و روح از بدن. در این دوگانه پنداری، آنچه برتر است ذهن و روح است و آنچه فرودست و بی ارزش است بدن است. در تکوین ذهنیت آنچه ضروری است سلب عاملیت از انسان و تبدیل کردن او به ابژه است یعنی سلب همه امکانهای تعقل و انتخاب و رهنمون شدن به مرز تابعیت محض و بدون اختیار از آموزه های تربیتی. این یعنی سلب امکان خود آگاهی از انسان. از سوی دیگر، بدن که از ذهن و روح جدا مانده و به نظر می رسد که به شدت مهجور است، توسط ایدئولوژی محاصره می شود. این بدن از سویی به دلیل شعار بی ارزش بودن سرکوب می شود و از سوی دیگر چون باید تبدیل به نماد باورهای فرد شود، همچون ذهنیت فرد تبدیل به ابژه می شود. یعنی بدن از دایره آگاهی های فرد خارج می شود و تحت کنترل ایدئولوژی قرار می گیرد. تشویق افراد به ریاضت و تبدیل کردن فقر به یک ارزش ایدئولوژیک، کم بها بودن جان انسانها، تعیین نوع پوشش و رنگهای مورد تایید، حمله به آراستگی و تایید تلویحی شلختگی در ظاهر و پوشش و بسیاری موارد دیگر از نشانه های حصر بدن توسط ایدئولوژی است که علیرغم سرکوب، به طور همزمان به شکل تمام و کمال سعی در تسخیر آن دارد.
آنچه که حاکمیت از تربیت جنسی به ما گفته، نازل ترین سطح آن است که اصولا در خود قاموس تربیت جنسی کمترین اهمیت را دارد. اینکه در تربیت جنسی به کودکان و نوجوانان آموزش روابط جنسی می دهند، یک آموزه برساخته حاکمیت برای تخریب مفهوم تربیت جنسی است.
در تربیت جنسی آنچه که با آن مواجهیم خروج از ابژگی و رسیدن به مرزهای خود آگاهی کامل اعم از خود اگاهی ذهنی و بدنی در حوزه کارکردهای جنسی است. تربیت جنسی شاخه ای از مفهوم "خرد بدن" (Body Wisdom ) است. خرد بدن یعنی شناخت تمام و کمال بدن، آگاهی از نیازهای بدن، آگاهی از تاثیرات مواد غذایی و محیط زیست بر بدن، یادگیری احترام به بدن، مراقبت از بدن و . . .
پیامد تربیت جنسی، خرد جنسی است. لازمه خرد ورزی در هر حوزه ای عاملیت فرد و خروجش از انقیاد و حصر و حصار گفتمان های تحمیلی و غالب است. فردی که خرد جنسی دارد زیر بار گفتمان چند همسری و کودک همسری نمی رود و به زن به چشم دستگاه تولید مثل نگاه نمی کند و اینها دقیقا همان چیزهایی هستند که با آموزه های ایدئولوژیک در تعارض قرار می گیرند. در نگاه دوگانه پندار ایدئولوژیک که بدن بی ارزش است و ارتباطش با عواطف قطع است معلوم نیست روابط جنسی چگونه معنا پیدا می کند؟ ارتباط دو بدن پست عاری از احساس صرفا برای اطفای شهوت؟ دقیقا در همین بستر است که مرد مجاز می شود چهار زن عقدی و بی شمار زنان صیغه ای اختیار کند چرا که در این گفتمان احساسات متعالی انسانی در بدنهای بی ارزش سکونت ندارند. بدن کار خود را می کند و راه خود را می رود و احساس هم اگر باشد سرکوب و مدفون می شود.
تربیت جنسی به انسانها می آموزد که آنها یک کل واحد هستند و هنگام ارتباط با جنس مخالف باید با بدن و ذهن و احساس خود وارد رابطه شوند و بدنشان همانقدر عشق بورزد که قلبشان می ورزد. در چنین قاموسی هیچ مردی نمی توانند در یک زمان بی شمار شرکای جنسی داشته باشد.
سخن آخر اینکه گفتمان حاکمیت از روابط جنسی یک گفتمان تک جنسیتی و به شدت مرد سالار است ولی تربیت جنسی برای مرد و زن در بهره مندی از لذت جنسی و مراقبت از بدن و کنترل بر روی بدن حقوق برابر قائل است و جنس مذکر را مالک بدن جنس مونث نمی داند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
سالهاست که با سیر صعودی بازنشستگی معلمان، بحران کمبود معلم در کشور به صدا درآمده و پیش بینی ها نشان می دهند که تعداد بازنشسته ها در آموزش و پرورش در سال های 1400 و 1401 به اوج خود خواهد رسید. بر اساس پیشبینی سازمان برنامه و بودجه، جمعیت بازنشستگان آموزش و پرورش تا سال 1406، 463.272 نفر خواهد بود که حدود 71 درصد از این تعداد قبل از سال 1402 بازنشسته خواهند شد!
عده زیادی از معلمان بازنشستگی خود را به علت اجرای رتبه بندی به تعویق انداخته اند تا از مزایا و افزایش حقوق این لایحه بهره مند شوند. لایحه نظام رتبه بندی معلمان پس از ده سال بالاخره در روز چهارشنبه 24 آذرماه در مجلس تصویب و برای تأیید به شورای نگهبان ارسال شده است. بی شک با اجرایی شدن این لایحه در آموزش و پرورش، عده زیادی از معلمان در سال جاری یا سال آینده، بازنشسته خواهند شد که این سونامی بازنشستگی می تواند مشکلات زیادی را در آموزش و پرورش به وجود آورد.
بیکاری یکی از مشکلات اساسی امروز کشور بوده و دغدغه اصلی مردم و دولت به حساب میآید. در این بین یکی از نهادهای مهم کشور به مشکل نیروی انسانی برخورده و باید برای آن فکری جدی کنند. دولت میتواند با یک سازماندهی درست بخشی از نیروی کار توانمند را وارد حوزه آموزش و پرورش کرده و با آموزش مهارتهای لازم به آنها هم عده زیادی از افراد جامعه را به شغلی رسمی و مشخص برساند و همچنین مشکلات بزرگترین دستگاه اجرایی کشور را سامان دهد.
وزارت آموزش و پرورش باید از هم اکنون برای جبران کمبود معلم در سال آینده برنامه های عملیاتی را از مجاری قانونی دنبال کند تا علاوه بر جذب معلمان و جبران کمبود معلم، کیفیت آموزش را نیز مد نظر قرار دهد و به هرگونه استخدام غیر کارشناسی اقدام نکند. آموزش و پرورش علاوه بر کمبود معلم دچار بحران کمبود «مشاور» و «مربی بهداشت» و سایر نیروهای اداری و خدماتی در مدارس نیز می باشد.
با اجرای رتبه بندی معلمان، سیل بازنشستگی به شدت افزایش می یابد و جمعیت دانشآموزان نیز رو به افزایش است و برای این فاصله عمیق باید فکری کرد، این بحران سال به سال عمیق تر میشود برهمین اساس ضروری است که سازمان اداری و استخدامی، برنامه و بودجه و آموزش و پرورش در جلسات مشترک وضعیت نیروی انسانی، کاستیها و روند آینده آموزش و پرورش در این حوزه را در اسرع وقت پیگیری نمایند.
( مدرسه ای واقع در روستای ریگ ملک سیستان و بلوچستان )
دانشگاه فرهنگیان و دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی مسئولیت تأمین نیروی انسانی آموزش و پرورش را برعهده دارند که فعلاً بهترین راه برای جذب معلمان توانمند و با تجربه هستند. البته مهارت آموزان ماده 28 دانشگاه فرهنگیان نیز با آزمون از فارغ التحصیلان دانشگاههای دیگر و گذراندن دوره یک ساله در دانشگاه فرهنگیان وارد آموزش و پرورش می شوند تا کمبود معلم را جبران کنند. معمولاً معلمان ماده ۲۸ که یک سال دوره دیده و فارغ التحصیلان دوره چهارساله دانشگاه فرهنگیان هنوز نیاز دارند چند سال در موقعیت مناسب در کنار مدرسه و پیشکسوتان قرار گرفته و تجربه کسب کنند تا تجربه های لازم و ضروری معلمی را کسب نمایند. کاهش دوره چهار ساله آموزش به سه سال در دانشگاه فرهنگیان نیز از راه کارهای موجود برای حل این مشکل است. دانشگاه فرهنگیان نیاز دارد در مؤلفههای اجرایی و آموزشی از روشهای نوین استفاده کند، اما متاسفانه در زمینه استاد و اعضای هیأت علمی، امکانات و تجهیزات آموزشی فاصله زیادی تا وضعیت مطلوب دارد و باید این مشکلات نیزحل شوند.
یکی دیگر از اقدامات برای حل مشکل کمبود معلم، بالا بردن جمعیت کلاسهای درس در دوره ابتدایی و متوسطه است که این امر هم کیفیت آموزشی را کاهش داده و هم در شرایط کرونایی که در سالهای آینده نیز باید شیوه نامه ها رعایت شوند، حضور همه دانش آموزان در کلاس امکان پذیر نخواهد بود. راه دیگر برای حل مشکل کمبود شدید معلم استفاده از حق التدریس معلمان به صورت اضافه خدمت شاغلان و تدریس بازنشستگان در سقف ساعات مجاز تدریس است، البته این موضوع فرصت خوبی برای استفاده از توان بازنشستگان است ولی برخی از بازنشسته ها انگیزه لازم و توانایی استفاده از فن آوری های نوین آموزشی به ویژه در فضای مجازی را ندارند. اما با وجود استفاده از انواع روشهای نام برده بازهم جای خالی معلم دوره دیده، توانمند و دارای شایستگی های معلمی در دستگاه تعلیم و تربیت دیده می شود.
امید است مجلس و وزارت آموزش و پرورش با در نظر گرفتن شرایط بحرانی کمبود معلم و سونامی بازنشستگی در ماه های آینده، هرچه سریعتر نسبت به اتخاذ راهکارهای مناسب برای جذب معلمان با تجربه، توانمند و با صلاحیت حرفه ای، اقدامات لازم را انجام دهند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در چند سال اخیر در کنار انواع و اقسام موضوعات و مشکلات ریز و درشت آموزش و پرورش دو موضوع برای فرهنگیان پُر رنگ تر از سایر موارد دیگر بوده است. به طوری که فعالان رسانه ای حوزه آموزش و پرورش تلاش کرده اند در این زمینه در رسانه های حقیقی و شبکه های فضای مجازی نسبت به تبیین آنها و عمومی شدن این دو موضوع در بین فرهنگیان اهتمام داشته باشند.
این دو موضوع عبارتند از :
" رتبه بندی معلمان" و " حق مالکیت بر دارایی های صندوق ذخیره فرهنگیان ".
در مورد رتبه بندی معلمان گر چه نه چندان دلچسب، ولی در مجموع تبدیل به قانون شد و به احتمال زیاد مراحل تائید و اجرا را طی خواهد کرد.
اما مطالبه ای که در سایه فضای بحث، تبادل نظر و اعتراض در مورد رتبه بندی معلمان تا حدود زیادی کم رنگ شده است، مطالبه به حق و بسیار مهم تحقق مالکیت فرهنگیان عضو صندوق ذخیره فرهنگیان بر همه ی دارایی های این صندوق است.
در راستای تلاش برای اینکه مالکیت دارایی های صندوق که شامل چندین هلدینگ بزرگ و ده ها شرکت می باشد، به معلمان عضو تعلق بگیرد، گروهی از فرهنگیان شاغل و بازنشسته عضو صندوق ذخیره که دغدغه این موضوع را داشته اند . به مرور و در طی زمان همدیگر را پیدا کرده، و جلسات واقعی و مجازی برای همفکری و هماهنگی با خود و مدیران صندوق ذخیره فرهنگیان در طی سه سال گذشته برگزار کرده اند .
عمده مطالبات این گروه که ریشه در گروه های دهها هزار نفره فضای مجازی دارند، در سه محور خلاصه می شود :
اول اینکه همهی دارایی های صندوق احصاء شده و شفاف برای فرهنگیان عضو صندوق اعلام شود. زیرا تمام املاک، مستغلات، تاسیسات، و هر آنچه ساختمان مرکزی صندوق و هلدینگ ها و شرکتهای آن دارند با واریزی ماهیانه معلمان عضو خریداری و بنا شده است.
دوم اینکه حق مالکیت فرهنگیان عضو صندوق ذخیره به صورت قانونی و با تصریح در اساسنامه و سایر اسناد این صندوق به رسمیت شناخته شود. باید همگی با هم تلاش کنیم که با عرضه دارایی های آن در بورس، از حجم این همه مدیر و کارمند آن بکاهیم و به جای موسسه ای که هزاران مدیر، مشاور، عضو هیات مدیره و پرسنل عادی دارد ، با حدود ده نفر که مدیریت سهام را خواهند داشت در هزینه های جاری و پرسنلی آن به شدت صرفه جویی شود.
سوم اینکه با عرضه این دارایی ها در بورس و تخصیص سهام به فرهنگیان عضو صندوق، این مالکیت تحقق عینی پیدا کند.
برای پیگیری تحقق مطالبات فوق همان گونه که اشاره شد، طی سه سال گذشته از طرف " گروه پیگیری کننده مطالبات" جلسات متعددی با مدیرعامل و برخی از مدیران صندوق برگزار شده است. در هر جلسه مدیران صندوق مدام بر تایید مطالبات ما صحه گذاشته اند و هر بار وعده تحقق آنها را در آینده بسیار نزدیک داده اند، ولی بعد از گذشت سه سال از پیگیرهای گروه مطالبه گران متاسفانه هنوز با عدم تحقق وعده و وعیدها روبه رو هستیم .
متاسفانه در اکثر جلسات به جای حضور مدیر عامل و اعضای هیات مدیره با مطالبه گران، شاهد حضور مدیران دست چندم صندوق ذخیره فرهنگیان با گروه مطالبه گران بوده ایم، مدیرانی که حقوق بگیر صندوق هستند و فقط برای توجیه عملکرد خود، هیات مدیره و هیات امنای صندوق در جلسات شرکت می کنند.
لازم است به این نکته مهم اشاره شود که چون سرمایه اولیه و سرمایه جاری صندوق از جیب و حساب مدیران این موسسه نیست، چندان دلسوزی و نگرانی برای حفظ و افزایش سرمایه موجود و همچنین هزینه کرد منصفانه آن ندارند . آنان با سرمایه ای که از قبل با پول معلمان گردآمده، و همچنین پولی که ماهیانه حدود ۱۲۰ میلیارد تومان مستقیم از فیش حقوقی فرهنگیان عضو دریافت می کنند و به حساب صندوق واریز می شود، با ریخت و پاش به مانند سایر شرکت هایی که از این سنخ هستند آن را باری به هر جهت اداره می کنند که همگی می دانیم مدیریتی که با سرمایه و دارایی دیگران باشد هر کسی را با هر ناتوانی، قادر می سازد که ادعای مدیریت کند.
متاسفانه فردی به نام آقای رنجبران که علاوه بر مدیریت داخلی موسسه، در هولدینگ های صندوق هم مسئولیت هایی را بر عهده دارد و با گرفتن ژست اینکه پیشینه معلمی دارد، در جلسات گروه مطالبه گران مدام درصدد زبان بازی و توجیه بسیار سطحی مسایل و مشکلات صندوق بوده و در هر جلسه از تحقق قریب الوقوع مطالبات خبر می دهد، تا امروز را به فردا و فردا را به پس فردا بدوزد و رفع تکلیفی امور را بگذراند.
پرداخت حقوق های بالا به هیات مدیره، مدیران و همچنین پرسنل عادی و بسیار مازاد صندوق، نشان از عدم دلسوزی در جهت مدیریت بهینه و به صرفه این موسسه و بنگاه بزرگ اقتصادی دارد. به صورت نمونه در زمانه ای که مشکلات اقتصادی کمر معلمان را شکسته است شاهد توزیع اقلام رفاهی به پرسنل «شاغل» در صندوق ذخیره از جیب فرهنگیان عضو صندوق هستیم . در زمانه ای که مشکلات اقتصادی کمر معلمان را شکسته است شاهد توزیع اقلام رفاهی به پرسنل عضو صندوق ذخیره از جیب فرهنگیان عضو صندوق هستیم. مدیران و پرسنلی که تقریبا همه آنها یا معلم نیستند یا تعداد معدودی معلمانی بازنشسته هستند که از خواص و مدیران زمان خود بوده اند.
معلمان عزیز !
صندوق ذخیره فرهنگیان و موضوعات پیرامون آن آن قدر مهم هستند که فرهنگیان توجه ویژه ای همانند رتبه بندی به آن داشته باشیم. باید همگی با هم تلاش کنیم که با عرضه دارایی های آن در بورس، از حجم این همه مدیر و کارمند آن بکاهیم و به جای موسسه ای که هزاران مدیر، مشاور، عضو هیات مدیره و پرسنل عادی دارد ، با حدود ده نفر که مدیریت سهام را خواهند داشت در هزینه های جاری و پرسنلی آن به شدت صرفه جویی شود.
طبق شنیدهها، وزیر فعلی آموزش و پرورش نگاه مثبتی به حق مالکیت فرهنگیان عضو صندوق ذخیره بر همه ی دارایی های صندوق دارد و حتی طبق شنیدهها ماموریت هایی برای تحقق مطالبات فوق الذکر و تسریع در بورسی شدن دارایی های صندوق داده است. ضمن احترام به افراد و مدیرانی که با رعایت اخلاق و مسائل شرعی به صیانت از اموال و دارایی های فرهنگیان عضو صندوق همت داشته اند، امیدوارم با پیگیری و حساسیت عموم فرهنگیان شاهد تحقق سریع این مطالبات باشیم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه رسانه/
آن چه در زیر می آید ؛ سخنان دکتر محسن رنانی در نشست هم اندیشی «شناسایی مسائل و چالشهای امروز و آینده آموزش و پرورش و پیشنهادهای کاربردی برای ترمیم و بهروزرسانی سند تحول بنیادین» است که توسط دبیرخانه شورای عالی آموزش و پروش به تاریخ ۱۱ آبان ۱۴۰۰ منتشر گردیده است .
رنانی با بیانی صریح و بی پرده به نقد و واکاوی سند تحول بنیادین از زاویه کودکی و توسعه می پردازد .
گروه گزارش/
سرانجام و با کش و قوس بسیار و گذشت حدود یک دهه از طرح و بحث در مورد « رتبه بندی معلمان » این لایحه به « قانون » تبدیل شد .
شواهد و اخبار از فضای غالب در میان گفتمان تشکل ها و شبکه های اجتماعی معلمان نشان می دهند که بر خلاف آن چه مسئولان و نمایندگان مجلس تایید کننده این لایحه تصور می کنند ؛ معلمان از مفاد این قانون چندان رضایت ندارند و آن را نوعی « سرهم بندی » به جای رتبه بندی می دانند .
سخن این معلمان و برخی تشکل های صنفی آن است که با اجرای قانون رتبه بندی صرفا درصدهای ناچیزی به حقوق معلمان اضافه خواهد شد که پس از اعمال این درصدها حقوق فرهنگیان بین یک و نیم تا دو میلیون تومان افزایش خواهد یافت و با توجه به تورم و بودجه انقباضی سال بعد تمام معلمان زیر خط فقر باقی میمانند.
از دعوا و جدال بر سر « درصدها » و میزان افزایش ها که بگذریم اما سخن اصلی آن است که رتبه بندی معلمان از ابتدا طرح یا پلترفرمی برای افزایش حقوق آنان نبوده است .
در بهمن و اسفند 1385 نیز معلمان با فراخوان تشکل های فرهنگیان برای تصویب و اجرای « قانون مدیریت خدمات کشوری » در برابر مجلس شورای اسلامی تجمع کردند اما با گذشت سال ها از تصویب و حتا دائمی شدن این قانون هنوز بسیاری از مواد این قانون برای معلمان اجرایی نشده است . نیاز کنونی نظام آموزشی ما برای خروج از بن بست ناکارآمدی ، حضور معلمان سرآمد و متخصص در راس برای مطالبه گری منطقی ، کم هزینه و اثربخش است .
به قول معروف ، معلمان تجمع کردند و کلی هزینه دادند اما دیگران از فواید و آثار آن منتفع شدند .
پرسشی که « صدای معلم » همه معلمان را به تفکر و تامل جدی در مورد آن فرا می خواند آن است که چرا این قانون پس از گذشت این همه سال برای معلمان اجرایی نشده و برخی مواد آن همچنان معطل مانده است ؟
از کجا معلوم که قانون رتبه بندی معلمان هم سرنوشتی بهتر از قانون مدیریت خدمات کشوری داشته باشد و در نهایت لوث نشود ؟
این همه اعتصاب ( تحصن ) و تجمعات زنجیره ای معلمان در سراسر کشور حداقل در دو دهه گذشته و برای زدودن مساله « تبعیض » و با وجود هزینه های مختلفی که برای فعالان صنفی و کنش گران آن داشته ، به چه نقطه ای رسیده و چه دست آورد قابل ذکر و پایداری داشته است ؟
این در حالی است که به عنوان مثال ، هنوز معلمان مانند بسیاری از کارمندان دولت از بسیاری مزایا و پرداخت های جانبی و کمک های رفاهی مستقیم و غیرمستقیم محروم بوده و تغییر چندانی در وضعیت حاصل نشده است .
بر اساس ماده ۸ این قانون که به تصویب مجلس رسیده است ؛ آییننامه اجرایی این قانون در خصوص نحوه تشکیل هیاتهای ممیزه مرکزی، استانی، شهرستانی و منطقهای، چگونگی تعیین امتیاز معلمان برای رتبهبندی، شرایط کسب، ارتقاء، توقف و تنزل رتبه و جزئیات تعیین میزان فوق العاده رتبه بندی حسب امتیازات حاصله، حداکثر ظرف یک ماه از تاریخ ابلاغ این قانون، توسط وزارت آموزش و پرورش و دو نفر از اعضای کمیسیون آموزش، تحقیقات و فناوری مجلس شورای اسلامی به انتخاب کمیسیون(به عنوان ناظر) با همکاری سازمان برنامه و بودجه کشور و سازمان اداری و استخدامی کشور تهیه میشود و به تصویب هیات وزیران میرسد.
این رسانه پیش تر و در گزارشی تفصیلی به این موضوع با عنوان : «هشدار صدای معلم به وزارت آموزش و پرورش در مورد اجرای رتبه بندی معلمان ؛ با صلاحیت های حرفه ای معلمان و آینده نظام آموزش حرفه ای آنان بازی نکنید ! »پرداخت ( این جا )
در این گزارش آمده بود :
« اما پرسش اصلی و راهبردی در این مورد همان است که به کرات « صدای معلم » تاکنون مطرح اما هیچ مرجعی به آن پاسخی ارائه نکرده است ؛ قرار است کدام شاخص ها و معیارها توسط کدام مرجع علمی صلاحیت دار مورد ارزیابی و سنجش و در نهایت " رتبه بندی " قرار گیرند ؟
کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس در کنار این دلسوزی های در پایان عمر خویش ؛ تکلیف " سازمان نظام معلمی " را که سال ها از طرح آن می گذرد مشخص کند . پرسشی که « صدای معلم » همه معلمان را به تفکر و تامل جدی در مورد آن فرا می خواند آن است که چرا این قانون پس از گذشت این همه سال برای معلمان اجرایی نشده و برخی مواد آن همچنان معطل مانده است ؟
مگر نه این است که معلمان در طرح رتبه بندی معلمان قرار است بر اساس یک سری شاخص و معیارهای تعریف شده ارتقاء پیدا کنند ؟
در زمان وزارت مرتضی حاجی نیز علی رغم تذکرات و هشدارهایی که نوشته و ارائه کردیم و لزوم تاسیس سازمان نظام معلمی را مطرح کردیم باز از تاسیس " هیات های ممیزه ، کارگروه ها و... " گفته شد ... »
آن چه در این میان مغفول بوده و در این هیاهو کسی به آن توجهی نمی کند آن است که کدام نهاد باید این قانون را درست و کامل اجرا کند ؟ چه کسانی بهتر و شایسته تر از « معلمان متخصص » و برآمده از میان خود معلمان می توانند حافظ و امانت دار قانون رتبه بندی معلمان باشند ؟
چه صدایی رساتر از حضور تشکیلات حرفه ای برآمده و منتخب از میان معلمان که استقلال حرفه ای آموزش را در جامعه تضمین کند و از منافع حرفه ای آنان دفاع منطقی نماید ؟ و در نهایت ، کسی و جریانی آنان را متهم به سیاسی کاری و ... نکند ؟
بحث تشکیل سازمان نظام معلمی بیش از یک دهه است که کلید خورده اما هنوز به سرانجامی نرسیده است .
مجلس پیشین علی رغم تبلیغات بسیار نتوانست آن را نهایی کند . مجلس انقلابی هم به آن روی خوشی نشان نمی دهد .
وزارت آموزش و پرورش هم کاری به آن نداشته و قصد خارج کردن آن از بایگانی را ندارد .
اما جالب آن که در گفتمان غالب معلمان هم جایی ندارد و حتا با آن مخالفت می شود .
از نظر ما بحث و پردازش رتبه بندی معلمان بدون حضور و تشکیل سازمان نظام معلمی البته با رویکرد « استقلال حرفه ای » یک شوخی بیشتر نبوده و به نوعی سرکار گذاشتن معلمان است .
نیاز کنونی نظام آموزشی ما برای خروج از بن بست ناکارآمدی ، حضور معلمان سرآمد و متخصص در راس برای مطالبه گری منطقی ، کم هزینه و اثربخش است .
بدون شکل گیری این نظام حرفه ای ، هر گونه تحول در ارتقای جایگاه و پرستیژ اجتماعی و وضعیت معیشتی آنان در جامعه توهمی بیش نخواهد بود و این در جا زدن و ابقای چرخه فلاکت همچنان استمرار خواهد یافت .
پایان گزارش/
برای خیلی از انسان ها، نیازهای زیستی و فیزیولوژیک بسیار مهم هستند. به طوری که بدون تامین خوراک، پوشاک و مسکن به عنوان اصلی ترین نیازهای زیستی، امکان پرداختن به مسائل مهم تر را ندارند. البته، برخی از انسان های بزرگ مانند دانشمندان و عرفا توجه چندانی به نیازهای زیستی ندارند و به حداقل راضی اند. معلمان به عنوان انسان از این قاعده مستثنی نیستند. ولی به نظر می رسد در شرایط گذشته و حالِ جامعه ما، بسیاری از معلمان با از خودگذشتگی و ایثار اغلب به فکر سعادت ملت بوده اند و کمترین توجهی به نیازهای زیستی خود داشته اند. در این نوشتار سعی خواهم کرد، به تشریح این موضوع و مظلومیت این قشر پرتلاش و محجوب بپردازم.
وقتی به سالهای ابتدای معلمی ام فکر می کنم، خاطرات مختلف در ذهنم رژه می روند؛ تلخ و شیرین. البته بیشتر شیرین. چون تجربیات مقدس معلمی واقعا شیرین هستند. خوب یادم هست در اواخر دهه هفتاد بعد از اخذ مدرک کارشناسی ارشد در دبیرستان طالقانی بجنورد مشغول تدریس شدم. یک کلاس علوم زیستی و بهداشت داشتم. از نظام آموزشی جدیدِ آن موقع بودند. سن بالا و درس نخوان. یک روز بعد از امتحان کلاسی و نمرات درخشانِ اکثر بچه ها، شروع به نصیحت دانش آموزان کردم. وقتی حرفهایم به اوج خود رسید؛ یکی از دانش آموزان اجازه صحبت خواست. بسیار رک و سریع پرسید: چرا باید درس بخوانیم؟
پاسخ دادم: دلائل زیادی برای درس خواندن و تحصیلات وجود دارند؛ مانند شرایط اقتصادی و اجتماعی بهتر که برای تحصیل کرده ها فراهم می شود.
در کمال ناباوری دوباره سوال دیگری پرسید: پس چرا شما با این مدرک تحصیلی هنوز یک دوچرخه چینی هم ندارید؟ البته، آن موقع بسیار جوان بودم. تازه فارغ التحصیل شده بودم. و از طرفی توجه چندانی نیز به مادیات نیز نداشتم. شاید هنوز وقت تفکر در این مورد را پیدا نکرده بودم. کاش او می دانست که خیلی از معلمان تا پایان زندگی حرفه ای خود نیز از داشتن یک دوچرخه محروم هستند!
در جامعه ما قاطبه معلمان بر خلاف تلاش صادقانه و خالصانه ای که به عمل می آورند، کمترین ما به ازای مادی دریافت می کنند. بنابراین، جز به عشق فرزندان وطن و برای رضای خدا تلاش نمیکنند. البته، عده ای نیز خیلی زود مسیرهای متفاوتی را در جامعه پیش می گیرند؛ که در تضاد اخلاقی و حرفه ای با ذات این حرفه شریف می باشد. این گروه از معلمان نیز دلائل خود را دارند.
یک معلم جوان در ابتدای ورود به این شغل شریف، به هر دلیلی که وارد این مجموعه شده باشد، چون جوان، پر انرژی و آرمانگراست؛ آینده ای که پیشرو دارد را دقیقاً نمی تواند تجسم کند. از طرف دیگر، به خاطر ارزش والای معنوی که حرفه ی معلمی دارد؛ از جان گذشتگی میکند و از جان مایه می گذارد. ولی با گذشت زمان و افزایش مشغله و مخارج زندگی و آشنائی بیشتر با شرایط اجتماعی و اقتصادی جامعه، آرمان گرائی رنگ می بازد. نیاز، قوی ترین انسانها را به زانو در می آورد. وقتی آرزوهایش برای زندگی بهتر برای زن و فرزندانش به تدریج بر باد میرود و دست نیافتنی می شوند؛ به گذشته خود نگاه می کند، تجزیه و تحلیل می کند و همه را گردن شغل کم درآمدش میاندازد. آموزش و پرورش یک جامعه آینه تمام نمای یک جامعه است.
جامعه چه انتظاری از یک معلم دارد و در ازای آن چه می پردازد؟
جامعه ما انتظار انسان سازی از معلم دارد. انتظار معنویت و اخلاق نیکو از او دارد. انتظار ایجاد علاقه به علم و دانش دارد. انتظار آموزش بهداشت شخصی و عمومی دارد. انتظار آموزش محیط زیست و بهداشت دارد. و بسیاری از انتظارات به حق دیگر که بر عهده آموزش و پرورش است. بر اساس برنامه درس ملی نیز آموزش های بنیادین بر عهده معلمین نهاده شده است. ولی جامعه ما، کمترین ها را به این قشر زحمتکش و نجیب میپردازد. کم ترین حقوق و دستمزد؛ جایگاه اجتماعی نه چندان قابل قبول؛ کم ترین تاثیر گذاری اجتماعی در روندهای ملی و مذهبی. گاهی صحبت از حقوق حرام معلم در ایام کرونا می شود.
گاهی بحث حرام بودن حقوق معلم در تابستان می شود. بنابراین بحث درباره حقوق مادی و جایگاه اجتماعی معلمان برای دولت ها و برای مردم ما هنوز به طور دقیق مشخص نیست. لذا، معلمین شرایط ضعیف مادی خود را گردن جامعه میاندازند. گردن مسئولینی که جز برای بهره کشی و جز در ایام انتخابات نامی از معلم نمی برند و شاید دست آخر خود را متهم واقعی می داند؛ که چرا زودتر این حرفه شریف را ترک نکرده است، کنار نگذاشته و کار و پیشه دیگری را انتخاب نکرده است، تا در دوران پیری بدون دغدغه زندگی کند. تا فرزندانش امیدوارتر زندگی کنند. حتی برخی، خود را با حرفه های سخیفی که پول زیادتری را به صاحبش می رسانند، مقایسه می کنند.
به راستی چرا چنین است؟
چرا در مکتبی که علم و دانش در راس امور معنوی است، معلمین باید این همه عذاب بکشند؟ نه جایگاه اجتماعی مناسب و نه جایگاه مادی قابل قبول؟ آیا پرداخت حقوق مناسب و مکفی شان یک معلم در کشوری با این همه ذخایر مادی واقعاً نشدنی است؟ تا معلم بتواند بدون دغدغه و با فراغ بال و آسودگی
خیال جامعه را زیبا بسازد!
آیا اعطای یک وام ماشین و خرید منزل مثل اکثر نهادها در ابتدای استخدام یک معلم جوان کاری نشدنی است؟ سهل انگاری در پرداختن به امور مادی و معیشتی معلمان عواقب دهشتناکی برای جامعه به بار آورده است. شاید به جرات بتوان گفت ریشه خیلی از نابه سامانیهای اجتماعی اقتصادی و فرهنگی در تضعیف روزافزون آموزش و آموزش و پرورش و معلمان نهفته است. آموزش و پرورشی که، به قول مقام معظم رهبری، معلمان افسران فرهنگی و فرماندهان این جبهه هستند.
برای تبیین نقش معلم در جامعه با مثالی ساده آن را توضیح می دهم. نقش معلم را با فرماندهی در میدان رزم مقایسه می کنم. جایگاه فرماندهان میدان نبرد در عالی ترین سطح قرار دارد. اهداف و برنامه ها توسط فرماندهان نبرد، مشخص و توسط سربازان به اجرا گذاشته می شوند. سربازان حق پرداختن به اهداف دیگری به جز اهداف اصلی را ندارند؛ حتی اگر به ظن آنها در پیروزی های آتی مفید باشد. بنابراین با انتخاب یک فرمانده لایق و تامین امکانات مورد نیاز رسیدن به هدف کار مشکلی نیست.
امروزه قدرت واقعی، قدرت علمی است. هر کشوری که خود را به مرزهای دانش نزدیک تر کند، میتواند شرایط اقتصادی و اجتماعی مناسب برای شهروندانش مهیا نماید. ریشه بسیاری از نابه سامانی های فرهنگی نیز اقتصاد است. آیا بدون علم و دانش، قدرت ساخت موشک های نقطه زن را داشتیم؟ آیا بدون علم و دانش سلول های بنیادی، قدرت درمان بیماری های مختلف را داشتیم؟ آیا بدون علم و دانش قدرت طراحی و تولید واکسن برکت را داشتیم؟
تمام موارد فوق جایگاه سیاسی و قدرت چانه زنی ما را در مبادلات بین المللی افزایش می دهند. پر واضح است که رسیدن به توسعه همه جانبه نیازمند ارتقای جایگاه آموزش و پرورش و آموزش عالی است.
در همه جوامع نقش بسیار خطیر فتح قله های علمی، اقتصادی و فرهنگی را به معلم سپرده شده است. در کشور ما نیز باید چنین باشد. البته به طور دائم، در شعار، به این هدف مهم پرداخته می شود. ولی معلم در عمل فرماندهی این حرکت را به عهده ندارد. چرا؟ چون اکثر دانش آموزان او را به فرماندهی قبول ندارند. خیلی از دانش آموزان طبق علاقه خود و برای کسب دانش، درس نمی خوانند. بلکه اهداف مادی مهم ترین هدف در تحصیل است. از طرف دیگر در جامعه ای که پول، شهرت و قدرت جایگاه بالائی دارد، کدام یک در معلم تجلی پیدا کرده است، که مورد توجه دانش آموزان قرار گیرند؟
بنابراین، در جامعه ای که ثروت و قدرت حرف اول را میزند نه معنویات؛ انتظار احترام به معلم انتظاری عبث و دور از ذهن است! جامعه هم معلم را به راستی لایق این کار نمی داند و در عمل معلمین را افراد بیکار و پر مدعا می دانند که حقوق مفت میگیرند. نتیجه این یک بام و دو هوا این است که اکثر دانش آموزان معلم را الگوی خود نمیدانند و صحبت های او را در زمینه های علمی و فرهنگی شعار می دانند. لذا، الگوهای دیگری برای خود دست و پا میکنند. پس هدف اصلی که توسط معلم ارائه می شود، مهم تلقی نمی گردد.
کدام معلم می تواند ثابت کند که علم از ثروت بهتر است ؟ اصلا چند معلم این گزاره را قبول دارند!
آموزش و پرورش یک جامعه آینه تمام نمای یک جامعه است.
حل معضلات فرهنگی و مشکلات اقتصادی جامعه جز با حل مشکلات آموزش و پرورش امکان پذیر نیست. مشکلاتی مانند محیط زیست، معضلات راهنمایی و رانندگی، مقابله با بیماری های واگیردار و بهداشت عمومی، قانون مند بودن افراد جامعه و اجتناب از قانون گریزی، پای بندی به مبانی اخلاقی جامعه، عدم تعارض با مبانی فرهنگی آن، صرفه جویی در مصرف آب و انرژی، نابه سامانی های علمی در ارتباط با پایان نامه ها، نمره گرایی و مدرک گرا بودن، فساد اداری، دروغ و ریاکاری اعتیاد و مسائل خانواده، امنیت روانی و شاد بودن، احترام به ارزش های فرهنگی و مذهبی جامعه، احترام به قهرمانان ملی مذهبی از این وضع ناشی می شوند.
بنابراین، اگر طبق بررسی های آماری میزان دارائی و سلامت جسمی و روحی کارکنان مختلف دولت در هنگام بازنشستگی مورد ارزیابی قرار بگیرد، وضع معلمان جامعه چگونه است؟ آیا، یک عمر تلاش صادقانه و دلسوزی برای فرزندان یک ملت، به جز ایثارگری است؟
کاش جامعه ما از خواب غفلت بیدار شود و ارتقای آموزش و پرورش را از مجلس و دولت مطالبه کنند.
به امید آن روز.
Email: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید