صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش
شنبه, 28 اسفند 1394 09:40

بهارانه 95

بهارانه

ســوز  و سـرمـــای دی و بـهـمـن  دِگـر

رخـت بـربـَسـت و نـمـانـدش هـیـچ اثـر

 

داد مـــژده لالـــه هـــای آتـــشــیــن

کــآمــده فــصـلِ بــهــار ِ دلـنــشـیـن

 

 

بــوی عــطـر مــیــخـک و یـاسِ سـپـیـد

مــی دهـــد فــصـلِ بــهــاران را  نــویــد

 

ســرو  و سـنـبـل شـاد از  بـوی بـهـار

دشـتـها سـبـز  و  پـر از  نـقـش و نـگـار

 

بــلـبــلان بـا نــغــمـه ی شــورآفــریـن

مـی کــنــنـد غــوغــا بـر روی زمــیــن

 

بـا نـسـیـم و سـبـزه هــا نـــوروز شــد

بـاز هــم فــصــلِ بــهـار پـیـروز شــد

 

سـبـزه و سـیـر و سُـمـاق بـرسـفـره هـا

مـاهـی تُـنـگ ِ بــلــور در دســت ِمـا

 

                                             تـخـم مـرغـی را  کـمـی رنـگـیـن کـنـم

تـا کـه بـا آن ســفـره را  آذیــن کــنـم

 

                                             سـکه ای بــر روی  سـفـره جـا  دهــم

تـا  رسـانـَد  بـرکـت و روزی بـه هــم

 

سـیـب و سـنـجد را کـنار سـبـزه هـا

مـی گـذارم تـا شـود نـظـمـی بـه پـا

 

   آب و آیــیــنـه ، نـمـادِ  روشـنـی

  تـا شـود پـاک از  وجـودم  دشـمنی

 

 تـا صدای سـال ِ نــو آیــد بـه گـوش

  خـانـه ها پُـر می شـود جـوش و خروش

 

در کـنار هـفـت سـیـنی ایـنـچـنـیـن

 پاک گـردد قـلب هـا از حـرص و کـیـن

 

بـذر ِ عـشـق و مِـهـر  در دل کـاشتـیم

از بـدی هـا ، جـمله دل بـرداشـتـیـم

 

درس ِ مـا در مـکتـب ِ والای عـشـق

 مـشق ِ ما هـم مـشق ِ بی همتای عشـق

 

 بهارانه 95

منتشرشده در یادداشت

جاذبه های خوزستان و گردشگری نفتی و ملی شدن صنعت نفت   سرزمین خوزستان به تعبیر رهبر  معظم انقلاب، سرزمین مقدس است. این جا نقطه ای است که ملائک الهی شاهد فداکاری مخلصانه  شهیدان عزیز بودند و به این جا تبرک می جویند. اکنون این سرزمین مقدس به موزه و گنجینه ارزشمند تبدیل شده که از همه ی اطراف و اکناف ایران در فرصت  تعطیلات نوروزی  مسافران را به سمت خود می کشاند که البته روزهای پایانی اسفند مصادف با سالروز ملی شدن صنعت نفت و احیای غرور ملی است.

از سوی دیگر  واقعیت این است که جاذبه های جنگی خوزستان، یکی از جاذبه های این استان بزرگ است. خوزستان جاذبه های طبیعی، جاذبه های باستانی و تفریحی، جاذبه های صنایع دستی و جاذبه های صنعتی و نفتی نیز دارد.

به راستی اگر می خواهیم خوزستان را در قالب اردوهای راهیان نور به زائران و مسافران بشناسانیم. بایستی همه ی ابعاد خوزستان و همه ی جاذبه های این استان را به مسافران و راهیان نور معرفی کنیم .

من در دو کوهه از یکی مسئولان ستادی راهیان نور پرسیدم: چند بار به این سرزمین مقدس آمده ای؟ او گفت بیش از 10 بار. پرسیدم آیا تاکنون آثار تاریخی و صنعتی و نفتی خوزستان را دیده ای؟ گفت نه، من هنوز به آرامگاه دانیال نبی نرفته ام و معبد چغازنبل را ندیده ام . به او گفتم: مگر نمی خواهیم خوزستان را و حماسه های مردم این استان را بشناسیم؟ اگر می­ خواهیم خوزستان را بشناسیم، بایستی تاریخ و فرهنگ و روان شناسی و جامعه شناسی و اقتصاد و نفت و فوتبال و تاریخ و قدمت این استان را بشناسیم.

به راستی در تاریخ این استان و در فرهنگ این ملت چه عواملی نهفته بود که مردم تاپای جان بایستند و این همه هزینه های اقتصادی و روحی را بپردازند تا وجبی از خاک این استان به دست دشمن متجاوز نیفتد؟

من این حسرت و تاسف را دارم که نتوانستم آن همه زیبایی و گذشته و تاریخ و شگفتی را ببینم!

من دوباره از آن مسئول اردو پرسیدم: چرا ستاد راهیان نور کمی و آماری فکری می کند و اگر به جای 2 میلیون زائر بتواند یک میلیون داشته باشد ولی این سفرها را متنوع تر و پرجاذبه تر نماید، متعاقباً آثار عمیق تری خواهد داشت.

من وقتی پالایشگاه آبادان را دیدم، این سوال را از خود پرسیدم: چگونه می توان این همه عظمت، تاریخ و غرور را ترسیم کرد؟ برای شناخت روحیه با عظمت مردم خوزستان که با تمام اخلاص با دشمن به مبارزه برخاستند، باید به ریشه ها و علقه های فرهنگی این مردم پرداخت. تاریخ و تمدن و فرهنگ و بناها و تاسیسات و معماری و شعر و ادبیات و اقتصاد و شهرها، همه نشان از عظمت این ملت دارند و برای شناخت این ملت، باید به حلقه ی مفقود، گردشگری صنعتی به ویژه گردشگری نفت توجه ویژه داشت.

اگر می خواهیم به نسل سوم، یادآوری کنیم که جوانان وطن و مردم منطقه چگونه 8 ساله در جنگ و جدال نابرابر با دنیای شرق و غرب ایستادند، باید سری به گذشته زد و تاریخ را برای این نسل تکرار کرد.

 

اهمیت گردشگری نفت با نگاهی به گذشته

پرسش این است که آیا بیگانگان و استعمارگرانی چون انگلستان و آمریکا که جنگ را بر ما تحمیل نکردند و آیا مگر می توان به نقش این دو کشور در حمایت های مادی و معنوی از صدام را به دست فراموش سپرد؟

اگربه تاریخ نگاهی بیاندازیم، سیطره استعمار و تجاوز دو کشور انگلستان و آمریکا به ایران و خوزستان کاملاً محسوس ومشهود است.

در تاریخ آمده است که: بعد از جنگ جهانی دوم عده ای از روزنامه نگاران ایران از طرف اداره اطلاعات وزارت خارجه انگلستان برای مشاهده اوضاع اجتماعی و صنعتی آن کشور دعوت شدند. در مصاحبه ای که بین روزنامه نگاران ایران و آقای بوین، وزیر امور خارجه انگلستان به ایران و نفر دوم حزب کارگران کشور انگلستان و با حضور سفیر کبیر ایران به عمل آمد، یکی از روزنامه نگاران ایران، لحن شدیدی از دستگاه حاکم ایران و فسادها و دزدی ها و هرج و مرج ها انتقاد نموده و به عنوان به عنوان اینکه دولت انگلستان موجد و بانی تمام این خرابکاری ها در خاورمیانه و خصوصاً د رایران می باشد، با تاثر شدید بوین را طرف خطاب قرار داده و سوال کرد: «شما از جان ما چه می خواهید؟ چرا نمی گذارید مردم این کشور روی آسایش ببیند؟ چرا این فساد و ریاکاری ها را تقویت می کنید؟ چرا نمی گذارید این حکومت ملی و علاقه مند و دلسوز به حال ملت ایران تشکیل گردد؟ و چرا هر روز شکاف بین حکومت و ملت را زیادتر می کنید و چرا و چرا و چرا .... و از جان ما چه می خواهید ...؟

آقای بوین – وزیر امور خارجه و نفر دوم حزب در قبال تمام اعتراضات تندی و عصبانیت با خونسردی مخصوص انگلسی ها با لبخند ملیح رجال سیاست آن کشور با کمال سادگی و وضوح در جواب همه این سوالات که از جان ما چه می خواهید؟ فقط یک کلمه را سه بار تکرار کرد و گفت: اویل ...... اویل ......اویل  یعنی نفت ، نفت ، نفت . (بهنود، ص 126).

همچنین در گردشگری نفت می توان به تاریخ نگاهی عمیق داشت و نقش انگلستان و آمریکا را در ملی شدن صنعت نفت بررسی کرد که بعد از ملی شدن نفت ایران، انگلستان و آمریکا هر کدام سیاست های خاصی را اتخاذ کردند تا از ملی شدن نفت ایران جلوگیری کنند، یا حتی المقدور مانع از دست رفتن تمام اختیارات و امتیازات در ایران شوند.

البته بد نیست بدانیم «نفت کلمه ی ایرانی است که در زبان اوستایی (نپتا) به معنای روغن معدنی است که کلدانی ها و عرب ها آن را از فارسی گرفته و نفت خوانده اند. همچنین مستشرقان غربی از جمله پروفسور هرتزفلد و پروفسور بیلی معتقدند که کلمه ی نفت از فعل فارسی و به معنای ضد رطوبت گرفته شده است (نفت از قاجار تا به امروز، ص 27) و باز به قول مورخان داریوش در محل کلسدوان زیر دیوار ضخیم شهر دالانی احداث کرده بود که به طور منظم از چوب اندوده و به بیتوم پرشده و به صورتی ساخته شده بود که پی دیوار را از چوب تشکیل می دادند تا در موقع برروز خطر چوب ها را آتش زده و به این ترتیب سدی در مقابل مهاجم قرار دهند. (همان، ص 3)

 

گردشگری نفتی:

ساده­ ترین تعریف برای گردشگری نفتی این است: مجموع فعالیت های مادی و معنوی در صنایع نفتی که برای گردشگری خارجی و داخلی مهم و اثر گذار است و می تواند منجر به انبساط خاطر، تعلق به وطن، هویت ملی و دیگر کارکردهای گردشگری گردد.

بنابراین با تعریف دقیق از گردشگری نفتی، می توان سیل عظیمی از عاشقان گردشگری راهیان نور را به این وادی کشاند تا خوزستان بزرگ، برای راهیان نور از این نگاه نیز تعریف شود.

اگر برای گردشگران راهیان نور برنامه ریزی شود تا این گردشگران گوشه هایی از گردشگری صنعتی و نفتی خوزستان را ببینند، کارکردهای گردشگری در دو حوزه حاصل می شود. از جاذبه های گردشگری نفتی می توان به نخستین چاه نفت، نخستین نیروگاه برق با نیروی بخار و نخستین تاسیسات جانبی و فرآوری نفتی پالایشگاه آبادان، هفتگل، موزه های صنعتی و قبرستان های خارجی اشاره کرد که برای گردشگران ایرانی و خارجی جالب خواهد بود. مثلاً گردشگری که بر سنگ قبر حفاری کانادایی برود که بر روی سنگ قبرش نوشته شده است: حفارکانادایی به نام جرج پی کربی. متولد 1869 در کانادا، وفات 1906 در ایران به علت افتادن از دکل .

آیا بهتر نیست گردشگران را برای تماشا به تاسیسات نفتی برده و سفرنامه های اولین حفاران و مهندسین آن روزگار از جمله ویلیامز سروان ارتش انگلستان که به مسجد سلیمان مسافرت نموده بود و کتاب را از روی یادداشت هایی که از مسافرت خویش تنظیم نموده، برای مسافران و علاقه مندان بخوانیم :

سحرگاهان روز 26 ماه مه 1908 دچار آزمایش شماره 1 مسجد سلیمان در عمق 1200 پایی به نفت رسید. من که جلوی چادر در آن حوالی در خواب بودم به محض شنیدن سروصدای غیر عادی و داد و فریاد کارگران بیدار شدم به چاه دویدم. ستون سیاه رنگ نفت در حدود 50 پا از نوک دکل حفاری بالا می زد و در هوا پخش می شد و بر سر و صدای کارگران می افزود .شهد آبی در دره های اطراف روان بوده رینولدز رئیس عملیات نفت ایران تصمیم گرفت از هدر رفتن آن جلوگیری کندو گودال بزرگی در 2 متری چاه احداث نمود و  جریان نفت را به اطراف آن سرازیر ساختند. در حفر چاه های بعدی برای گرم کردن دیگ بخار همراه با هیزم از این نفت ها استفاده می شد. 20 سال پیش به گفته کارگران که از 71 سال قبل در حفاری چاه شماره 1 شرکت داشته اند می گفتند بیشتر مسجد سلیمان پوشیده از درختان کوتاه و بلند و بوته ها سرسبز بوده و جز در فصل زمستان که بعضی از مردم که به اینجا کوچ می کردند. اثری از اجتماعات در سراسر این ناحیه وسیع به چشم نمی خورد (خلیلی، امور حقوقی، ص7)

اکنون در نروژ، موزه نفت بنا شده است که از محدود موزه هایی است که در عرصه صنعت نفت ساخته گردید. در طراحی معماری دو عنصر ساختمان و فضاهای نمایشگاه ها عمدتاً در راستای نمایش حضور نفت در دریای شمال و شناخت آن به کار گرفته شده اند (کردی، ص73)

نمای سنگی ساختمان اصلی تغییر بستری است حاصل از نیروهای طبیعی که در طی صدها میلیون سال رسوبات مدفون در دریای شمال را به جایگاهی برای حضور نفت بدل کرده است. هال نمایشگاه در فضایی در اعماق پهنه ی دریا شباهت دارد جایی که لایه های رسوبی بر اثر فشار به الواح سنگی سیاهی بدل می شوند که سرانجام منشاء نفت خواهند بود (کردی، ص 74).

آیا ایجاد موزه های نفت در شهرهای خوزستان و شهرهای بزرگ ایران و آشنایی جوانان با این مساله ضرورت ندارد؟

تصور کنید در موزه علاقه مندان به تاریخ و عاشقان فرهنگ و تاریخ این سرزمین در گنجینه و موزه نفت به تماشای گذشته این طلای سیاه که 100 سال زندگی این مردم را به دست گرفته به بیان روایت های تاریخی از غرور مردان حماسه ساز چون دکتر محمد مصدق بپردازیم و راوی بگوید:

روایت شده زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود، دکتر مصدق با هیات همراه زودتر از موقع به محل رفت. در حالی که پیشاپیش جای نشستن همه ی شرکت کنندگان تعیین شده بود، دکتر مصدق رفت و به نمایندگی هیات ایران روی صندلی نماینده انگلستان نشست. قبل از شروع جلسه، یکی دو بار به دکتر مصدق گفتند که اینجا برای نماینده هیات انگلیسی در نظر گرفته شده و جای شما آن جاست، اما پیرمرد توجهی نکرد و روی همان صندلی نشست. جلسه داشت شروع می شد و نماینده هیات انگلیس روبه روی دکتر مصدق منتظر ایستاده بود تا بلکه بلند شود و روی صندلی خویش بنشیند، اما پیرمرد اصلاً نگاهش هم نمی کرد.

جلسه شروع شد و قاضی رسیدگی کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جای نماینده انگلستان نشسته اید، جای شما آن جاست. کم کم ماجرا داشت پیچیده می شد و بیخ پیدا می کرد که مصدق بالاخره به صدا در آمد و گفت: «شما فکر می کنید نمی دانیم صندلی ما کجاست و صندلی نماینده هیات انگلیس کدام است؟

نه جناب رییس، خوب می دانیم جایمان کدام است. اما علت اینکه چند دقیقه ای روی صندلی دوستان نشستم به خاطر این بود تا دوستان بدانند برجای دیگران نشستن یعنی چه؟

سال های سال است دولت انگلستان در سرزمین ما خیمه زده و کم کم یادشان رفته که جایشان این جا نیست و ایران سرزمین آبا و اجدادی ماست نه سرزمین آنان.»

سکوتی عمیق فضای دادگاه را احاطه کرده بود و دکتر مصدق بعد از پایان سخنانش کمی سکوت کرد و آرام بلند شد و به روی صندلی خویش قرار گرفت با همین ابتکار و حرکت، عجیب بود که تا انتهای نشست، فضای جلسه تحت تاثیر مستقیم این رفتار پیرمرد قرار گرفته بود و در نهایت نیز انگلستان محکوم شد.

مصدق در آن دادگاه سخنرانی سنگینی نیز قرائت کرد و البته شبیه آن را نیز در سال 1330 در سازمان ملل بیان کرد که به شدت کوبنده و ضدآمریکایی و ضدانگلیسی بود.

 

نتیجه:

اکنون نفت صد سالگی خود را نیز پشت سر گذاشت و این ماده حیاتی بر فرهنگ اقتصاد، سیاست، تاریخ، الگوی مصرف، تحولات اجتماعی ، آسیب های اجتماعی، مهاجرت، نابرابری ها  بیکاری، تورم، هویت ملی و وقوع انقلاب اسلامی تاثیرگذار بوده است. انقلاب اسلامی، بازگشت به خویشتن و پایان قراردادهای نفتی با استعمارگران است.

نتایج شناخت انقلاب اسلامی و گردشگری دفاع مقدس با گردشگری نفتی و برنامه ریزی در این راستا کامل تر و معنادار تر خواهد گردید.

گردشگران دفاع مقدس و راهیان نور باید بدانند جنگ نفت کش ها و تلاش های کارکنان توانمند و ایثارگر صنعت نفت و شهادت مظلومانه قریب به یک هزار شهید و همچنین اسارت و شهادت وزیر بسیجی نفت مهندس محمد جواد تندگویان، ضمن حفاظت از تاسیسات و تداوم تولید، پالایش، صادرات نفت، مستمراً و پس از هر هجوم دشمن، خسارات وارده را در کوتاه ترین زمان ممکن بازسازی کرده و از طریق اجرای طرح های ابتکاری ضمن خنثی کردن نقشه های دشمن شرایطی فراهم آوردند که هیچ گاه برای مردم کشور و رزمندگان مشکلی پیش نیاید.

منابع و مآخذ:

  1.      بهنود، مسعود، ما می مانیم، تهران، انتشارات علم، 1377.
  2.      خلیلی، مهدی، امور حقوقی و قضایی ایرانیان در سفر نامه ها، تهران، انتشارات شلاک، 1384 .
  3.      کردی، قاسم، موزه طلایی سیاه، پایان نامه  کاشناسی ارشد، 1384
  4.      نفت از آغاز تا امروز، انتشارات انجمن نفت ایران، 1363
منتشرشده در یادداشت

وضعیت محورهای تعالی سازمانی در آموزش و پرورش و معلمان  این روزها وارد هریک از ادارات آموزش و پرورش  که بشوید با یک بنر پر زرق و برق روبه رو خواهید شد که روی آن محورهای تعالی سازمانی برگرفته از مدل کیفیت بنیاد اروپایی EFQM نوشته شده ، این مدل که در کشور ما به تعالی کارکنان شهرت یافته در برخی محورها به گونه ای ناشیانه دستکاری شده که خود جای تأمل است .

واضح است بدون در نظر گرفتن مسیر پژوهشی تبدیل فرضیه به نظریه و آزمون فرض آن هم به دفعات، محال است به یک چارچوب نظری بومی از یک مدل خارجی دست یابیم .

این موضوعی است که باید به آن بیشتر دقت شود .

از بحث نظری که بگذریم 2 محور از معیارهای تعالی توجه را بیشتر به خود جلب می کند :

 

 1 – توسعه دانش و شایستگی کارکنان

 2 – مشارکت کارکنان در رفع مشکلات سازمان و توان مندسازی خود

 

تعجب نکنید این چیزی است که در ادارات آموزش و پرورش به طور علنی تبلیغ می شود. اما در هر دو محور تناقض آشکار بین شعار و عمل به چشم می خورد .

در ارتباط با محور اول حتماً در جریان بخشنامه شماره 11 / 710  مورخه 17 / 6 / 1394 سازمان مدیریت و برنامه ریزی کشور در زمینه منع ادامه تحصیل و اعمال مدرک تحصیلی فرهنگیان قرار گرفته اید.

جالب است از یک سو منع ادامه تحصیل و از سوی دیگر شعار توسعه دانش و نهادینه کردن فرهنگ تعالی !

در ارتباط با محور دوم، الگوهای مشخص و مطمئنی برای اجرایی شدن وجود دارد از جمله اقدام پژوهی ، درس پژوهی و مربی گری همتا .

اگر این الگوها وارد برنامه درسی شود خودبه خود موجب مشارکت در حل مشکلات و اختلالات یادگیری و توانمندسازی کارکنان خواهد گشت .

در کشوری مثل ژاپن از نیروی انسانی استفاده بهینه می شود . در آنجا معلم را نصف هفته از کار بیکار نمی کنند تا به این بهانه نیمی از حق الزحمه را به او بپردازند و سپس مشکلات یادگیری را به گردن معلم بیاندازند .

آنجا درس پژوهی جزء لاینفک برنامه درسی است . معلم موظف است تمام هفته را به عنوان عضو هیئت علمی در واحد آموزشی حضور یابد اما نه برای تدریس . بلکه برای پژوهش جهت رفع مشکلات یادگیری .

در عوض دولت نیز به گونه ای شایسته به جبران خدمات آنان می پردازد ، نه این که تمام وقت معلم را با تدریس در چند پایه و بعضاً چند درس مرتبط و غیر مرتبط پرکنند و انتظار داشته باشند معلم در فرصتی که ندارد و از وی دریغ شده به پژوهش بپردازد . امری که محال و نشدنی است . مگر این که بخواهیم کار نمایشی و تبلیغاتی انجام دهیم که هیچ دردی از نظام آموزشی ما را دوا نخواهد کرد .

حال که جمعی از نمایندگان فرهنگی به مجلس راه یافته اند امید است یکی از محورهای مطالبات ،اصلاح برنامه درسی و ساعات حضور فرهنگیان در واحد درسی بر مبنای پژوهش های مرتبط با فرآیند یاددهی – یادگیری به شرط جبران عادلانه خدمت همکاران باشد .

به امید روزی که فرهنگیان با رغبت و تمایل به صورت تمام وقت در مدارس به فعالیت علمی و پژوهشی و رفع مشکلات یادگیری بپردازند.


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

منتشرشده در آموزش نوین

گروه اخبار/ مدیرکل سابق دفتر آموزش‌های فنی‌وحرفه‌ای و کاردانش با بیان اینکه در تجربیات جهانی، استعدادیابی دانش‌آموزان از بدو ورود آنان به مدرسه شکل می‌گیرد، گفت: سپردن انتخاب رشته محصلان به قضا و قدر، پسندیده هیچ نظام تعلیم و تربیتی نیست.

مباحث اندیشه و فلسفه در مورد تفاهم و یا تزاحم سنت و مدرنیسم  دو عنصر و مؤلفه ی سنت و مدرن در نقطه نظراتی چند اشتراکاتی را دارا بوده و به شدت در هم تنیده اند و به میزان قابل توجهی در دایره ی این همانی واقع گشته و با عنایت به فاکتورهایی که ذیلا در مبحث پیش نظر خواهد آمد شاید بتوان چنین گفت که یک هویت واحد دارند. این مدعا را صرفا از لسان سنت گرایان، بل از زبان مدرنیست ها و پسا مدرن ها هم بتوان بیان نمود.

در عالم اندیشه و گذر زمان ، ملاط اولیه و جوهری مدرن را همان سنت رقم زده است. این پارادایم به همان میزان که در مباحث جزئی ، کلی و یا ذهن و عین مطرح است در اینجا نیز آن چنان به خط کشی و تفاضل و تفاصل قائل نیست و هرگز نمی خواهد وارد معرکه ی غوغا برانگیز و فرسایشی از نوع "آبلارد" و "ویلیام" شود.

بحث از ارزش گذاری و کهنه و نو و همچنین کاربردها و کارکردها و حق و باطل و خیر و شر در میان نیست و می توان گفت موضوع حتی فراتر از آن چیزی است که "اوکتاویاپاز" گفت و سنت را پایه ی مدرن و مدرن را برآمده و ملهم و منبعث از سنت و یا یکی را در دو نقش تلقی نموده است. صرفا نبایستی به کاراکترها نگریست.

بسیاری از انفکاک ها و انشقاق ها و تفارق ها بیشتر ذهنی و اعتباری هستند تا تعیّن عقلانی، فلسفی و یا تجربی.

هیچ متفکر، مفسر و تحول آفرینی معتقد به انجماد و رکود و ایستایی نیست و ترقی خواهی و نواندیشی و تجدد و تطور و بالندگی و رشد و تعالی و مسائلی از این دست، آمال و خواسته ی بشر است، اما آنچه نقص و نقض غرض قلمداد می شود از کف دادن نعمات و حقایقی است که ثبات و تداوم حیات و تکامل منوط به آنها است و اغماض نسبت بدان ها ، فرصت سوزی و عین رکود و در جا زدن و تحمل خسارات جبران ناپذیر می باشد. تمامی و یا حداقل بخش قابل ملاحظه و شایان توجهی از فرهنگ و تمدن و برج عظیم و پهناورعلمی، فلسفی، هنری، روان شناختی، جامعه شناسی و تجربیات جهان کنونی و دستاوردهای تجربی انسان امروزین، مدیون و مرهون عصر به اصطلاح پیشامدرن و حتی ما قبل تاریخ و دوران کلنی و هرمسی و گنوسی است.

انسان والای ایمانوئل کانت و ابرمرد فریدریش نیچه در کلیت فلسفی هستی و روح کلی جهان جاری و ساری است، هگلیست و اگزیستانسیالیت ها و به ویژه بن مایه ی فکری فلسفی مارتین هایدگر و حتی نئوپوزیتویست ها و متجددین اطو کشیده مدعی صرف علمی عریان و گریزان از فلسفه یونانیزه و یا عهد میانه نیز از فلوطین گرفته تا قدیس توماس هیچ وقت نتوانسته اند خویشتن را بی نیاز از گذشته و سنت ها بدانند.

محققین به اساتین فلسفه بنگرند به انباذقلس یا امپیدوکلس حتی به رواقیون و اپیکوریست ها، بخش مهم و عمده ای از شاکله ی فکری و ساختاری اندیشه و فلسفه ی آنان از ادیان و مذاهب الهی و سنن موجود و ما قبل نشات گرفته و جملگی مرهون گذشته اند تا حال. سوفیست ها و امثال هراکلیتوس و گورگیاس و نخبگانی چون دموکریت هم از این قاعده مستثنی نیستند. ایجاد و یا قائل شدن به گسست، مشکلی را حل نمی کند. در مواردی خط کشی های تصنعی با هر مقصد و نیت و انگیزه ای که باشد به نخبه کشی و یا پاس دادن و فروختن و حتی هدیه دادن نوابغ و نخبگان به بیگانه تلقی می گردد که الحق گناهی نابخشودنی است.

این عبارت جامع و اساسی از گامبرتواکو" که « .... بسیاری از این اندیشه های به اصطلاح پسامدرن، چقدر پیشاباستانی هستند.» گویای حقیقتی روشن و موید و مصدق بحث مورد نظر ماست. فیلسوف فوق الذکر نظر دیگری دارد که عبارت است از "خرد باوری لاتین" اصول خرد باوری یونانی را اتخاذ می کند ولی آنها را در بستری حقوقی و قراردادی تغییر می دهد و غنا می بخشد. معیار حقوقی، modus  است.

این الگوی خرد باوری یونانی و لاتین همان است که هنوز بر ریاضیات، منطق، علوم و برنامه نویسی کامپیوتر حاکم است. ولی این همه ی آن چیزی نیست که ما میراث یونان می خوانیم...

اگر جست و جوی حقیقتی نو از دل بی اعتمادی به میراث یونان کلاسیک زاده می شود، پس هر شناخت حقیقی ای باید سرچشمه ای کهن تر داشته باشد. این شناخت میان بازمانده های تمدنی یافتنی است که پدران خرد باوری یونانی به آن بی اعتنا بودند. حقیقت چیزی است که ما از همان آغاز با آن می زیسته ایم. اما فقط آن را از یاد برده ایم. اگر ما آن را فراموش کرده ایم، پس باید کسی برای ما حفظش کرده باشد و...

کورپوس هرمتیکوم که در حوزه ی مدیترانه در سده ی دوم شکل گرفت و در جریان یک رویا یا یک واقعه به هرمس تریمگیستوس وحی شد و به واسطه ی آن nous  بر او ظاهر شد. Nous  از نظر افلاطون نیروی به وجود آورنده ی ایده ها بود و برای ارسطو نیروی خرد بود که به واسطه ی آن ما قادر به شناخت ذوات می شویم...

اندیشگران رنسانس نشان دادند که کورپوس هرمتکیوم محصول فرهنگ یونانی نبوده و پیش از افلاطون نوشته شده است. در کتاب "هرمنوتیک مدرن" می خوانیم:... باید بگوییم که پس از پیروزی دوباره هرسیان به خردباوری مدرسی سده های میانه، این عقاید باز هم سر بر آوردند. در طول آن سده ها که خردباوران مسیحی می کوشیدند تا وجود خداوند را از راه الگوهای استدلال الهام گرفته از modus ponens ثابت کنند، شناخت هرسی از بین نرفت و همچون پدیده ای حاشیه ای میان کیمیاگران و عارفان یهودی و در لابه لای نوشته های مکتب نوافلاطونی شرمگین سده های میانه باقی ماند. ولی در طلیعه ی آن چیزی که ما دنیای جدید می نامیم در فلورانس، شهری که در آن بانک داری جدید در حال تکوین بود کورپوس هرمتیکوم این محصول سده ی دوم یونان گرایی به سان گواهی از دانش بسیار کهن با سابقه ای حتی قدیم تر از موسی کشف شد.

الگوی هرمسی همین که به همت پیکودلامیراندلا، فیچینوویوهانس روخلین، یعنی به دست نو افلاطونیان دوران رنسانس و عرفان مسیحی دوباره به کار گرفته شد، توانست بخش عظیم فرهنگ جدید از جادو تا علم را تغذیه کند. تاریخ این بازیابی تاریخ پیچیده ای است.

امروزه تاریخ نگاری به ما نشان داده که نمی توان رشته های هرمسی را از روش علمی و یا پاراسلسوس را از گالیله متمایز و جدا کرد. آگاهی هرمسی بر فرانسیس بیکن، کوپرنیک، کپلر و نیوتون تاثیر می گذارد. و در این میان علم کمّی جدید از راه مکالمه با دانش کیفی هرمسی زاده شد.

دشوار بتوان از وسوسه های دیدن بازمانده ی میراث گنوسی در بسیاری از سویه های فرهنگ جدید و معاصر گریخت. بعضی از پژوهشگران در اصول ایدئالیسم رمانتیک ریشه ای گنوسی یافته اند، آنجا که زمان و تاریخ تنها به این دلیل که انسان پیشگام اتحاد درباره ی روح شود، مورد بازنگری قرار می گیرند. از سوی دیگر هنگامی که لوکاچ ادعا می کند خرد ستیزی فلسفی دو سده ی گذشته، ابداع بورژوازی است که می کوشد تا به بحران هایی که با آنها روبه روست پاسخ دهد و توجیهی فلسفی برای خواست قدرت و کارکرد امپریالیستی آن فراهم آورد، باز صرفا نشانه های گنوسی را به زبان مارکسیستی ترجمه می کند.

هستند کسانی که از وجود عناصر گنوسی به زبان مارکسیسم و حتی در لنیئیم (نظری ی حزب همچون راهبر، گروهی نخبه که کلید دانش و از این رهگذر راه رستگاری در اختیار آن هاست) خبر داده اند.

باز کسانی دیگر الهامی گنوسی در اگزیستانسیالیسم و به ویژه در اندیشه ی هیدگر می یابند (وجود، دازاین به مثابه ی هستی پرتاب شده به جهان، نسبت میان وجود مادی و زمان ، بدبینی) . یونگ در نگاهی متفاوت به آموزه ی کهن هرمسی، مسئله ای گنوسی را در چارچوب کشف دوباره ی من اصیل گنجاند. ولی به همین ترتیب می توان عنصری گنوسی را در اعلام محکومیت جامعه ی توده ای از سوی اشرافیت نیز تشخیص داد، آن جا که حاکمان و رهبران نژادهای برگزیده برای تحقق وحدت نهایی کمال به خون ریزی کشتار و نسل کشی بردگان و آنان که وابسته به هیولی(hyle ) یا ماده اند، دست می زنند. میراث گنوسی و هرمسی همراه هم آفریننده ی نشانه ی رازند.

اکنون بگذارید به این نکته بپردازیم که نتایج سفر ما به ریشه های میراث هرمسی چگونه می تواند در فهم شماری از نظری های امروزی در تأویل متن کار باشد.

یقینا دیدگاه ماتریالیستی استالین و اپیکور(!؟) به تنهایی کافی نیست تا میان این دو ارتباط و پیوند برقرار کنیم. به همین ترتیب، من شک دارم که علیرغم ستایش ژیلبردوران از جو هرمسی جدید، بتوانیم میان نیچه و چامسکی مشخصه های مشترکی برشماریم.

اصل همبستگی و پیوستگی اجزاء و کلیت هستی و به نحوی منطقی و عقلانی، وحدت وجود و نصب العین قراردادن و الویت بخشیدن به قانون تاثیر و تاثر و دیالکتیکی جهان در عینیت دادن و تقریب به ذهن تقارب و تقارن سنت و مدرن، یاری رسان می باشد. این شعر نیز که می گوید "اگر یک ذره را برگیری از جای خلل یا بد همه عالم سراپای" گویای چنین نظریه و ایده ای است.

به نظر نمی رسد که چنین پارادایمی در تباین و تنافر با برگشت ناپذیر بودن زمان باشد. حال چه به تکامل خطی و یا مارپیچی و یا استعلائی برای کلیت هستی قائل باشیم، هر چند در مسیر استکمال، رنج ها، تعب ها، زیگزاگ و چالش هایی را به فراموشی نسپاریم.

"کادح" بودن و با رنج و مشکلات عدیده دست و پنجه نرم کردن و مأیوس نگشتن و همچنان به افق های روشن و فیروزمند چشم دوختن و چشم انداز صبح صادق و مدینه ی فاضله راستین و در آغوش کشیدن خورشید خوشبختی و سعادت از ویژگیها و بلکه امتیازات و برجستگی های یک انسان و جامعه ی فاضل و سالم می باشد.

قطعی و یقینی است که آنچه مذموم به نظر می آید مطلق انگاشتن و نگرش افراطی- تفریطی سنت و مدرن است که با غور و دقت و موشکافی موضوع در ادوار تاریخ و در جنبه ها و ابعاد گوناگون عینی و ذهنی و عرصه های معنوی، اجتماعی، خانوادگی، سیاسی، مادی، فرهنگی و کلام و فلسفه و اندیشه متوجه، خسارات، تنگناها، افساد و یا پشیمانی می گردیم.

جنگ های لفظی و فرسایشی قریب یک صد ساله عین و ذهن به ویژه از سوی فیلسوفانی چون "آبلارد" و "ویلیام" در غرب طبق گفته های "آتین ژیلسون" ایمان و معناگرایی ارتدوکسی فاقد عقل و اندیشه و تجربه از سنج و سیاق تورتولیانوسی و آتش زدن ها و پوست کندن های ارباب کلیسا در قرون وسطی و خرید و فروش بهشت و جهنم و مخالفت با تأویل و تفسیر و تحقیق و کنکاش های علمی، کلامی، همین طور عقل گرایی های صرف هیولایی و گرفتار در چنبره ی سوفیسم و شک انگاری انجماد گرایانه و بازی در میدان عقل ناسوتی و لاهوتی با انگاره های افراط گرایانه، دگماتیسم نقابدار در عهد مارتین لوتر و کالون و تکرار مکررات اسکولاستیک و باز هم آتش و حبس و اعدام که این بار متوجه حتی یاران و انقلابیون و متجددان و حتی سکولارها نیز گشت.

برخی انحرافات و تحریفات ضد عرف و شرع و عقل و اجماع در پاره ای از متکلمان اعم از حروفیه، اشاعره، معتزله، مرجئه، باطنیون و غیره و نمایش های حیدری، نعمتی و هکذا انتزاعیون آنچنانی و مکتب تفکیک و سرگرم شدن با الفاظ قدیم و جدید و .... مرتجعان و واپسگرایان این زمانه که متأسفانه با نقاب و نام دین و در کمال بازی خوردگی با تمدن، پارلمان، دولت، مقبولیت و مردم سالاری، جمهور، تفسیر، تحلیل، تأویل و نوگرایی معقول و متعارف و فلسفه و اساسا اندیشه و ترقی و تحول سر منازعه و مخاصمه دارند و خویشتن را مالک الرقاب و حق مطلق و سایرین را منحرف و کافر و زائد می انگارند، موجبات دل نگرانی و غصه ی دلسوزان  و خیرخواهان و اندیشمندان صدیق و بی ادعا را فراهم نموده است.

نادیده انگاشتن و اهانت به فطریات و آداب و رسوم و سنن و دین و مذهب و قدسیات و عرف سالم مردم کوچه و بازار و در برج عاج نشستن و آن نوع علم زدگی و روشن فکری بدون مسئولیت و تعهد و درد و آرمان هم که به قول مرحوم آل احمد، نوعی سن زدگی و یا ارتجاع و بریدن از مردم و فراموش کردن آن هاست مذموم و مطرود می باشد.

تمدن ها و فرهنگ ها در جاده ی معقول و متوازن، هیچ گاه خویشتن را از نوستالوژی و اسطوره بی نیاز نمی دانند .... و باقی قضایا!


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

منتشرشده در آموزش نوین

دانشوری و اصلاح گری و نقش مدارس در آگاه سازی توده ها و جلوگیری از تحمیق و استحمار از زمانی که نظریۀ اتمی دموکریت (ذیمقراطیس) نفی و طرد گردید و نظرات سفسطه آمیز ارسطو بر جوّ علمی جهان غالب شد، قریب ۲۴۰۰ سال می گذرد.
دموکریت ﺭﯾﺎﺿﯿﺪﺍﻧﯽ ﭘُﺮ ﺗﻮﺵ ﻭ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﻮﺩ و ﺁﺛﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ نیز ﺩﺭ ﺯﯾﺴﺖﺷﻨﺎﺳﯽ ﻭ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩ. او ﺍﻭّﻟﯿﻦ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﺩﻫﻨﺪۀ ﻧﻈﺮﯾۀ "ﺍﺗﻤﯽ ﺑﻮﺩﻥِ ﺟﻬﺎﻥ" ﺑﻮﺩ و ﺩﺭ ﯾﻮﻧﺎﻥ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﺑﻪ ‏«ﻓﯿﻠﺴﻮﻑ ﺧﻨﺪﺍﻥ‏» ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺑﻮﺩ؛ چرا که ﺑﺮ ﺍﺭﺯﺵ ﺷﺎﺩﻣﺎﻧﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ تأﮐﯿﺪ ﻣﯽﮐﺮﺩ و ﻫﻮﺍﺩﺍﺭ ﻣﺜﺒﺖﺍﻧﺪﯾﺸﯽ ﻭ ﺑﻬﺮﻩﮔﯿﺮﯼ ﻣﺘﻌﺎﺩﻝ ﺍﺯ ﻟﺬﺍﺋﺬ ﻭ ﺩﻭﺭﯼ ﺍﺯ ﺭﯾﺎﺿﺖ ﺑﻮﺩ.

او یکی از بزرگ مردان تاریخِ علم است. می توان او را دانشوری اصلاح گر دانست. با این حال ﺍﻓﻼﻃﻮﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﺍﺯ او ﺑﺪﺵ ﻣﯽﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍست ﻫﻤﻪٔ ﮐﺘﺎﺑ ﻬﺎﯼ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﺪ و مافیای تفکرات ارسطویی چنان بر اوضاع مسلّط بود که اجازۀ نشر و واکاوی نظریۀ اتمی او را نداد و حرکت راستینِ کاروان علم را قرن ها به تأخیر انداخت!


چه بسا اگر نظریه اتمی ذیمقراطیس در آن زمان پذیرفته می شد و مورد وثوق مجامع علمی آن روز قرار می گرفت و در کانون توجه مردم آن دوران واقع می شد، ساختارهای ذهنی منطقی تر و الگوهای معرفتی علمی تری بر مبنای دانش تجربی پی ریزی می گشت و زندگی اجتماعی انسان مسیر مناسب تری را می پیمود؛ شاید نسل بشر قبل از دست یابی به باروت و گلوله و ابزارهای جنگی ویرانگر، در پرتو آموزه های علمی روشن و راستین در باب کرامت انسان و حرمت زمین، از سایۀ جهل اوّلین و تندخویی و توحّشِ نخستین و عادات و خصالِ نیاکان غارنشین اش فاصله می گرفت و دوران خُردسالیِ شعور و اندیشه را پشت سر می گذاشت و از خامی و صِغَر فکری به پختگی و بلوغ و ورزیدگی عقلی می رسید و دیگر، با هر بهانۀ کودکانه ای سلاح برنمی گرفت و ماشه برنمی چکاند و دست به کشتار و انتحار نمی زد!

شاید قبل از کشف طلای سیاهِ کثیف و زمین گیر شدن انسان در چنگ مصرف زدگی و آلوده کردن زمین تا مرزِ خفگی، گوهر پاک و زرّین آفتاب و اکسیر زلال و طاهر آب و کیمیای خاک و توتیای باد، نه به عنوان چهار عنصر سازندۀ جهان که به عنوان "منابع عظیم انرژی‌های پاک"، مورد توجّه قرار می گرفت و بدین سان با سلامتِ جهان و جان جهانیان بازی نمی شد!


محافل و مجالس و مکاتب و مدارس، تحت تأثیر دو هزار سالۀ نظریۀ آبکی و عوام پسندِ "عناصر اربعه" قرار نمی گرفت.

جوامع بشری از قید دُگم اندیشی و جمود آزاد می‌گشت و پای اندیشه و خِرَد بر مباحث آموزشی باز می شد و مجاهدت گسترده و عمیق در حوزۀ علوم دقیق - بدور از شَبَح آموزه های شِبه علمیِ انحرافی و دست و پاگیر و سرگرم کننده - آغاز می گشت و مراکز ترویج دانشِ راستین، ایمن از فَرّّ فریبندۀ حلقه های درسیِ "آب و آتش و خاک و هوا" گسترش  می یافت و - بى رقیب و بى فریب - موجب رونق زندگی و آبادانی زمین می شد.


می بینیم که در آن زمان نیز صاحبان نفوذ و نفوس با بهره برداری از موقعیّت و مقام و تریبون های زمان، چگونه موضع حق به جانب گرفته و حرف راستِ اهل علم و خِرد را بى اساس جلوه می دهند و برای خود کرسی تدریس برقرار و ادعاهای بی پایۀ خود را اصول غیرقابل خدشه قلمداد می کنند و تمام قد در مقابل خِرَدورزی می ایستند و به تحمیق تودۀ ناآگاه می پردازند و از سطحی نگری جانبداری مي نمایند و به تخریب مردِ علم دست می یازند و سرسختانه به ژرف اندیشی می تازند!


می خواهم با این مقدمه که بیانی تلخ از سرگذشت علم و مردِ علم، روایتی دردناک از سرکوب علم با شِبه علم، بازخوانی جدالِ دروغ با راستی، اشاره ای کوتاه به پروسۀ تضعیف جایگاه دانش راستین با آموزه های اختلال آفرین و واهی، نقل مختصری از رو در رویی جهل با آگاهی، ذکر نمونه ای کوچک از رویارویی تزویر و خودخواهی با یکرنگی و خیرخواهی، روایتی از شکستِ دانشِ تجربی در برابر رندی و زیرکی و مغلطه و چالاکی و بالاخره مرور نمونه ای از غلبۀ استحمار بر آگاهی و عقلانیّت است، به چند نکته در باب اصلاح گری از رهگذر "راستی" و "دانشوری" و "خرَد پروری" اشاره کنم :

۱. سراسر تاریخ مملوّ از صحنه های ستیز علم و جهل، لبریز از صحنه های کشمکش میان نیروهای اصلاح گر و موانعِ مخرّب و مملوّ از نمونه های بى شماری از دلواپسی های رندانه و دلسوزی های ناآگاهانه است که همیشه به اتلاف وقت و انرژی و توقف قطار پیشرفت و عقب ماندگی ملل منجر شده است.


۲. در طول تاریخ همواره عده ای، از بی خبری و ناآگاهی توده بهره برداری کرده و با شگرد عوام نوازی، سرنوشت جوامع را به بازی گرفته اند و در مقابل آموزگاران راستینِ بشریّت آشکارا قد علَم کرده و "واژه" ها را با "شکلک" ها به سخره گرفته و بصیرت و مهارت مردم را در حد "تصویر خوانی" و سطح دانشِ توده را در سطح پایۀ "پیش دبستانی" نگه داشته اند و به برکت اقبال عوام، به نام و موقعیّتی با دوام و نانِ ناتمام نیز دست یافته اند!


۳. استراتژی "جهل پروری" کارآمدترین شیوه برای سرکوب دانشوری و خرَدورزی و اصلاحگری در طول تاریخ بوده است و علّت دوام فقر و نابرابری و ناکامی های حدّاکثری در جوامع بشری، نه صرفاً فقدان دانایی و توانایی برای حلّ مشکلات، بلکه کاربست زیرکانۀ همین استراتژی توسط امپراتوری نامحسوس جهل و پایگاه‌های زنجیره ای جهل پرور، بیش از هر عامل دیگری باعث کُندی حرکت های بشر دوستانه و ناکارآمدی فعالیت های عدالت خواهانه و سرکوب جنبش های آزادی خواهی و شکست روند اقدامات اصلاح طلبانه و استحالۀ توان و انرژی خدمتگزاران راستین در جوامع مختلف بوده است و عجیب اینکه به موازات گسترش علم و فناوری و ارتقاء مهارت های بشری، شیوه های عامی پروری و جهل محوری نیز فنّی تر و به روز تر و کارآمدتر شده است.


۴. راهبرد "نشر دانش" و "بارور ساختن اندیشه ها" مناسب ترین راه رهاسازی بشر از دام اوهام و سلطۀ استحمار است و هیچ چیز به اندازۀ آگاهی همگانی و توسعۀ قلمرو اندیشه انسانی برای حل مشکلات بشری راهگشا و چاره ساز نيست.

لذا آنان که در خط مقدّم تولید و نشر معارف راستین می کوشند و بهبود اوضاع زندگی را از رهگذر توسعۀ آگاهی همگانی و گشودن فضا برای رشد اندیشۀ انسانی می جویند، اصلاح گرانِ واقعیِ جوامع بشری اند و با وجود حمله و هجمۀ پایگاه های پوپولیستی، نامشان در زمرۀ نیکان روزگار، به یادگار می مانَد.


۵. دو عنصر بنیادی برای اصلاح گری در جوامع بشری، "راستی" و "دانشوری" است؛ "دانشوری" سبب توانگریست و "راستی" بُن مایۀ وجدان کاری و اخلاق مداری. "دانشوری" مجالی بى مثال برای کمال خِرَد است و "راستی" ضامنی بى زوال برای زیستِ اخلاقی. هر جا و هر زمانی که راستی و دانایی به هم در آمیخته، نمونه های عالی اخلاقی را نیز ساخته اند. اگر این دو عنصر بنیادی - ایمن از آفاتِ رندی و ریا و رنگ و لعاب و نیرنگ و نقاب - در تراز جامعه باهم درآمیزند، زیباترین منش های اجتماعی و متعالی ترین رفتارهای جمعی را نیز متجلّی می سازند.


۶. با اندکی دقت و تعمّق در مفهوم اصلاح گری، می توان دریافت که تمامی آنچه که ذیل عنوان مقولۀ اصلاح طلبی در جوامع بشری مطرح و دنبال می شود، اساساً چیزی جز تلاش برای فراگیر شدن "راستی" و "دانشوری" در جوامع بشری نیست؛ راستی و دانشوری پشتوانۀ عملِ اخلاقی و عقلانی است.

در پرتو راستی و دانایی فراگیر و همگانیست که فضا برای حاکمیّت "اخلاق و تدبیر و خرَد" مهیّا می گردد. در پناه و پرتو چنین فضای صاف و روشنی است که امکانِ شکل گیری رانت و انحصار و طغیانِ اقتدار تقلیل می یابد و ضمانتِ نان و مصونیتِ جان فرودستان نیز فراهم می گردد.

تحقق آرزوی دیرینِ "برخورداری همگانی" و "خوشبختی جهانی" نیز در چنین فضایی امکان پذیر است. اما افسوس که همیشه دستانی بوده که فضای زندگی بشر را تاریک و غبار آلود کرده و تمام تلاش های بشر دوستانه را با شکست نسبی روبرو کرده است ، به طوری که چراغ امیدی که همگام با پیشرفت علم در آغاز قرن بیستم در دلها روشن شده بود و گمان می رفت که رشد روز افزون علم و تولیدات علمی - تجربی، "رفاه و برخورداری همگانی" و "خوشبختی جهانی" را برای بشر به ارمغان خواهد آورد، با  ظهور کانون های جدید قدرت و ثروت و بى اخلاقی های نوین و رندی های مدرن و خدعه های فنی تر و علمی تر، به خاموشی گرایید!

دستاوردهای علمی و مردان علم به انحصار و استخدام مراکز قدرت و ثروت در آمد! به تولید وسیع شِبه علم دست یازیده شد! چهره های علمیِ مجعول ساخته شد!

دانشوران راستین و اصلاح گران امین به حاشیه رانده شدند و اکنون کشمکش میان خدعه و خلوص ادامه دارد؛ دانشوری و اصلاح گری چه سرگذشت مشابه و مشترکی دارند! ( روزنامه همدلی )


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

منتشرشده در آموزش نوین
پنج شنبه, 19 اسفند 1394 20:29

تحول بنیادین در آموزش وپرورش

تحول بنیادین در آموزش وپرورش 1 - آموزش وپرورش نوین در ایران به دنبال نوعی تغییر نگرش در جهت بازسازی سیاسی و اجتماعی جامعه استبدادزده، بیمار، استعمارزده و رنجور عهد قاجاریه شکل گرفت. بسیاری از نواندیشان آن دوره مهم تاریخی، این نهاد اجتماعی را دروازه‌ای برای ورود به تحولات کیفی و کمی می‌شمردند.

البته مبلغان سیاسی و مذهبی اروپایی نیز بیش از متفکران ما در این زمینه متفطن بودند. اما اغراق در سهم آنها در جهت دادن به روند تاسیس مدارس، خصوصا در جامعه به شدت سنتی آن روز ایران، خیلی وجه تاریخی و واقعی ندارد.

لازم است بدانیم رهبران فکری و مذهبی با نفوذ آن دوره از روند رو به رشد این نظام جدید در بسیاری از مواقع حمایت جدی می‌کردند. تا اینکه در دوره پهلوی اول جریان دولتی‌سازی مدارس شدت گرفت و حکومت، از مدارس ابزاری ساخت تا انتظارات خود را برای تغییر شکل و محتوای جامعه، تعمیق ببخشد.

بی‌شک آنها با بودجه و امکاناتی که به این بخش تخصیص دادند توانستند به لحاظ کمی انحصار دولتی را تحکیم کنند. به این طریق آموزش نوین که در جهت اصلاح جامعه و وسیله‌ای برای آگاهی اجتماعی شمرده می‌شد، تبدیل شد به ابزاری برای مهار و نظم‌بخشی در جهت برنامه‌های حکومتی. از همین جا افول آموزش و پرورش آغاز شد.

تنظیم آموزش با عقربه بازار مصرف و برقراری نظام عرضه و تقاضا بر شدت افول این نهاد مردمی افزود. ما نیاز داریم یک بار دیگر دولت در نوع حضور خود در چرخه تعلیم و تربیت غور کند و با بازتعریف نهادهای مردمی و تهیه نقشه راهی که اداره مدارس به عهده نهاد‌های مردم نهاد باشد، هر چه زودتر به این وضعیت مبهم خاتمه دهد.

لازم است بدانیم تامین بودجه آموزش همگانی رایگان هیچ منافاتی با تقویت این نهادهای مردمی ندارد. خصوصا آنکه قانون اساسی نیز دولت‌ها را ملزم به این رویه کرده است.

2- نهاد آموزش وپرورش در وضعیت فعلی به کوهی صعب‌العبور می‌ماند که مسئولان آن، هر بار از یک قسمت شروع می‌کنند. هنوز نقشه پازل مانندی تهیه نشده که همگان بفهمند و از نمای بالا ببینند که چه تحولی در حال رخ نمودن است و هر اقدامی مربوط به کدام قسمت نقشه است. مثلا طرح آموزش شنا (سباح) در مقطع ابتدایی یا خصوصی‌سازی پیش دبستانی کجای تحول بنیادین قرار داشته وچه نتایجی به بار آورده؟

من نمی‌پردازم به طرح « مدرسه قرآن » که محترم است و موضوعیت جدی دارد. اما باید یادآور شوم این طرح که شاه‌بیت تحولات بنیادین است چگونه در «چرخه اجرای بد»، نوعی احساس بدبینی ایجاد کرده. (در سایت اطلاع‌رسانی وزارتخانه، مروری بر پروژه‌های بنیادین فرمایید تا مطلب دستگیرتان شود.)

به نظر می‌رسد که نوع تفسیر و تعبیر هر تیمی که به مسند مسئولیت می‌رسد، در این مساله مهم است و هنوز از یک الگوی فنی و تخصصی ایجاد تغییرات پایدار پیروی نمی‌شود.

3- چگونه از تحولات کیفی و عظیم سخن بگوییم تا زمانی که بودجه آموزش وپرورش به‌اندازه پرداخت حقوق کارمندانش است و سهمی ناچیز برای حفظ و بهینه‌سازی اماکن آموزشی و گسترش فعالیت‌های پرورشی و تربیتی و پژوهشی در نظر گرفته می‌شود. حال آنکه عمده بار تحولی «سند تحول بنیادین آموزش و پرورش» بر پایه‌های امور کیفی آموزش و تقویت بنیادهای شخصیت‌سازی دانش‌آموزان و انجام فعالیت‌هایی برای توانمندسازی کارمندان و مربیان، گذاشته شده است.

4- سلسله مراتب عمودی در آموزش و پرورش، بسیاری از معلمان را بی‌انگیزه کرده است.

در اینجا نمی‌پردازم به ضرورت تشکل‌ها، که به قول وزیر محترم آموزش و پرورش «پتانسیل کارشناسی» دارند. در اینجا نمی‌پردازم به فعالیت طاقت‌فرسای تشکل‌های صنفی معلمان، که به قول آن بزرگوار، در پشت «گسل» وزارتخانه زمین گیر شده‌اند.

اساسا برای ضرورت وجودی این نهادها استدلال نمی‌کنم. اظهر من‌الشمس است که می‌توانند در باز گرداندن انگیزه برای معلمان مثمرثمر باشند، البته احیای آنها برای دولت تدبیر و امید بی‌هزینه نیست.

در اینجا اشاره می‌کنم به کارکرد‌های ضعیف شورای معلمان در مدارس و سهم آنها در هدایت فعالیت مدارس و البته مناطق و ادارات کل. و البته در این باره تقصیر یا قصوری متوجه معلمان نیست سازوکار موجود، معیوب است. جا دارد بررسی کنیم در سایت‌های رسمی و مطبوعات وزارتخانه‌ای و ادارات تابعه، که سهم معلمان برای اظهارنظر چه وزنی دارد؟

در جایی که هنوز مدارس دولتی از اشتراک منظمی در مجلات و روزنامه‌های مربوط به تعلیم و تربیت برخوردار نیستند. به هر ترتیب مناسبات فعلی حاکم بر روابط معلمان و مسئولان آموزش و پرورش نیاز به دگرگونی دارد.

5- تغییر نگاه به آموزش و پرورش، نه تنها الزامی و ضروری می‌نماید، بلکه حیات ما به احیا و تقویت و به‌روزآوری آن وابسته است. اما چرا انتقادها را جدی نمی‌گیرند؟

شاید به‌خاطر آن است که چیزی جز آنچه گفته می‌شود به رویت می‌رسد. در جایی که یک وزارتخانه چند ده هزار نیروی مازاد دارد، چگونه چند ده هزار کمبود نیرو می‌تواند داشته باشد؟ به طوری که پرداخت حق‌التدریس آنها هم به تاخیر می‌افتد و ساماندهی کلاس‌ها تا اول مهر از هفت‌خوان رستم هم دشوارتر بنماید؟ یا در مقیاسی کوچکتر و ساده‌تر وقتی فعالیت‌های مربوط به آزمون‌های تستی پیشرفت تحصیلی که توسط قسمت‌هایی از بدنه این وزارتخانه انجام می‌پذیرد، قابل مقایسه با آزمون‌های موسسات خصوصی نیست، چگونه تغییر نگاه امکان‌پذیر می‌شود.

در خیلی از مدارس (خصوصا دبیرستان‌ها)، هنوز برای هر معلم در هفته ساعتی در نظر گرفته نشده که به ملاقات اولیای دانش‌آموزان اختصاص بیابد، چه می‌گویم؟ اتاق مناسبی برای این منظور وجود ندارد.

بزرگان آموزش و پرورش در رسانه‌ها به‌خوبی پوشش می‌گیرند، به هر مناسبتی، چرا جامعه و سایر عوامل موثر در این زمینه را نمی‌توانند متقاعد کنند که اول باید بودجه آموزش و پرورش بسته شود بعد سایرین. همه می‌دانیم که فشار بر اقشار جامعه برای تامین هزینه‌های مدرسه فرزندانشان طاقت‌فرسا شده است، در این باره باید فکری کرد.

تعاملات مالی مدیران مدارس با اولیای دانش‌آموزان همواره، هر دو طرف را آزرده است.

منتشرشده در دیدگاه

خودکشی دانش آموز و برخورد سیاسی قوه قضاییه با کتب علوم انسانی  یکی از مشکلات دبیران درس فلسفه و منطق پایه سوم علوم انسانی بی علاقگی دانش آموزان به مباحث سنگین فلسفه و منطق است. دلیلش علاوه بر بی انگیزگی عمومی دانش آموزان و جذاب نبودن مباحث درسی و شیوه های تدریس ، جنبه انتزاعی و تجریدی مباحث فلسفی است . نوجوانان مسایل ملموس و محسوس را خیلی بهتر از مطالب انتزاعی می فهمند. دبیران درس فلسفه و منطق اغلب در جست و جوی  راهی برای جذاب کردن این درس برای دانش آموزان علوم انسانی هستند.

چنین مشکلی مخصوص ایران نیست و تقریبا در همه جای دنیا آموزش فلسفه به کودکان و نوجوانان مشکلات مشابهی دارد. احتمالا چنین مشکلاتی یک معلم و نویسنده با ذوق نروژی به نام یوستین گردر را به این فکر انداخت که مباحث سنگین فلسفی را در قالب یک داستان جذاب بنویسد. یوستین گردر  در رشتۀ فلسفه،  الهیات و ادبیات  از دانشگاه اسلو فارغ‌التحصیل شد و سپس به مدّت ده‌سال به‌تدریس « تاریخ عقاید » در دبیرستان‌ها پرداخت و پیوسته در فکر متن فلسفی ساده‌ای بود که به درد شاگردان جوانش بخورد و چون متن مناسبی نیافت. نهایتا خودش دست به کار شد و کتاب دنیای سوفی را نوشت.

 کتاب "دنیای سوفی ، داستانی درباره تاریخ فلسفه "  است که در سال 1991 در نروژ منتشر شد. این کتاب به زبانی ساده و در قالب یک داستان جذاب ، تاریخ فلسفه را برای نوجوانان توضیح می دهد. نویسنده مراقب  است که خواننده نوجوان را خسته و گریزان نکند به همین دلیل جنبه داستانی و هیجانی کتاب را در کنار آموزش فلسفه حفظ می کند . این کتاب تاکنون به ۵۴ زبان ترجمه شده و علاوه بر نوجوانان، برای بزرگسالان علاقه مند به فلسفه هم بسیار مفید و آموزنده است. از روی کتاب دنیای سوفی فیلم و بازی رایانه‌ای به همین نام ساخته شده‌است.

کتاب دنیای سوفی را نخستین بار حسن کامشاد به فارسی ترجمه و نشر نیلوفر منتشر کرده . بعد از آن چهار ترجمهٔ دیگر از این کتاب و نسخه‌ای با خط بریل برای نابینایان و نسخه‌ای صوتی از آن نیز منتشر شده‌است. کتاب بارها تجدید چاپ شده و مورد استقبال خوانندگان ایرانی قرار گرفته است.

داستان در مورد دختری به نام سوفی است که در آستانه پانزده سالگی نامه‌های جالب و نوارهای ویدئویی از شخصی به نام آلبرتو دریافت می‌کند که در آنها سؤالات جالبی مانند: "من کیستم ؟" و " جهان چگونه پدید آمده‌است؟" طرح شده  و با ایجاد حس کنجکاوی در ذهن این دانش آموز ابتدا مطالبی در خصوص یونان باستان، سقراط و سؤالات اساسی زندگی بشری را مطرح می‌کند.

پس از دریافت چند نامه سوفی و آلبرتو یکدیگر را ملاقات می‌کنند. موضوع صحبت‌های آنان عمدتاً نظریات فلاسفۀ یونان باستان، امپراتوری روم، قرون وسطی، رنسانس، عصر روشنگری، و موضوعاتی چون انقلاب‌های بزرگ و تا مسائل امروز بشری است.دنیای سوفی در واقع جوابگوی یک نیاز عمومی علاقه مندان غیر حرفه ای فلسفه است .

یکی از پرسش های اساسی معلمان فلسفه این است که چگونه مباحث فلسفی را به افراد آماتور و به خصوص نوجوانان بیاموزیم تا از فلسفه فرار نکنند؟ یوستین گردر در این کار موفق بوده است.

کتاب مثل یک متن آموزشی عمومی،  فلسفه خاصی را تبلیغ و ترویج نمی کند. این کتاب 600 صفحه ای خواننده آماتور را با تاریخ فلسفه و مفاهیم پیچیده فلسفه  آشتی می دهد و مباحث غامظ فلسفی را چنان ساده و با مثال های متنوع بیان می کند که خواننده به ادامه مطالعه کتاب ترغیب می شود. دانش آموختگان رشته فلسفه اگر معلم باشند، برای تدریس فلسفه حتما به مطالعه این کتاب نیاز دارند . اما خواندن کتاب حتی برای معلمانی که در رشته های دیگر تدریس می کنند هم بسیار آموزنده است.

اخیرا تلاش هایی از جانب یکی از  رسانه های اصول گرا به بهانه خودکشی یک دانش آموز در جهت  بد نام کردن این کتاب صورت گرفته است که به نظر می رسد در راستای بی اعتبار کردن کتاب های ترجمه در حوزه علوم انسانی است. 

بر اساس گفته پدر یک دانش آموز دختر که با پرش از ارتفاع خودکشی کرده ، گویا خواندن این کتاب در خودکشی دختر آنها تاثیر داشته است. دلیل خانواده هم نگارش جملاتی حاکی از نا امیدی و پوچ بودن دنیا توسط دانش آموزدر حاشیه کتاب است. 

اما کسانی که این کتاب را مطالعه کرده اند ، تلاش نویسنده را برای توضیح مسایل غامض فلسفی به زبان ساده را قابل تحسین می دانند. در واقع اگر ایرادی هست این ایراد به موضوع فلسفه است و نه به کتاب دنیای سوفی .   

مدیر مدرسه هم با رد ادعاهای پدر دانش آموز گفت ": با توجه به اینکه دانش آموزان رشته علوم انسانی در سال سوم دبیرستان درس سنگین فلسفه و منطق را پشت سر می گذارند، با تصمیم مشاور و معلمان مدرسه تصمیم بر آماده سازی دانش آموزان با کلاس های فوق برنامه گرفتیم. به همین دلیل  با انجام مشاوره های بی شمار مطالعه کتاب  دنیای سوفی را که کتابی شناخته شده در خصوص فلسفه است را پیشنهاد دادیم. این کتاب بسیار شناخته شده است و مختص مسائل فلسفی است. "

وی با بیان اینکه دانش آموزان دیگر مدرسه نیز در حال حاضر مشغول خواندن این کتاب هستند و هیچ مشکلی برایشان پیش نیامده است، ارتباط خودکشی دانش آموز با مطالعه این کتاب را رد کرد. نویسنده گزارش هر چند سعی می کند خود را بی طرف نشان دهد اما از قول "چند تن از فعالان حوزه کتاب"  می نویسد : " کتاب مورد نظر یکی از کتاب های فلسفی است که مناسب سن نوجوانان نیست"

متن خبر منتشر شده نشان می دهد که علت طرح شکایت ولی دانش آموز ناراحتی او از برخورد مدیر مدرسه بوده است. ظاهرا مدیر مدرسه به بقیه همکلاسی های آیسان گفته بوده که او به تبریز منتقل شده و حتی دبیر فلسفه مدرسه هم از خودکشی آیسان بی اطلاع بوده است و همین موضوع باعث خشم او شده است. شکایت و پیگیری حق اولیای دانش آموز است. اما در جامعه ای با سرانه پایین مطالعه ایجاد حاشیه در مورد یک کتاب مفید و پر خواننده توسط یک خبرگزاری رسمی پرسش برانگیز است. 


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

منتشرشده در دانش آموز

 گروه گزارش/ یکی از ارکان مهم در نظام آموزشی و نیز ارتقای کیفیت آموزشی کارکرد گروه های آموزشی است .

متاسفانه کارکرد این بخش به درستی و به اندازه کافی مورد ارزیابی و نقد کارشناسان و صاحب نظران قرار نگرفته و حتی از سوی معلمان جدی گرفته نمی شود .

سعی کردیم در این زمینه با سید حسن موسوی ،کارشناس تکنولوژی و گروه های آموزشی متوسطه اداره آموزش و پرورش ناحیه یک زنجان گفت و گویی داشته باشیم .

منتشرشده در گفت و شنود

فلسفه جدید آموزش و پرورش و مکاتب تربیتی  آموزش – پرورش اعم از این که در دایره ی آرمان گرایی یا واقع گرایی قرار گرفته و مختصات و ساختار، انگیزه و اهداف و آثار آن از پستالوژی نشات و الهام گرفته باشد یا از سور وکین، ویلیام جیمز یا روسو یا پیروان فلسفه ی تحلیلی، در عصر نوین و با توجه به شرایط، تحولات و نیازمندی های جدید با لحاظ نمودن تمامی معیارها و ملاکات انسانی، روحی و اخلاقی و معنوی، نیازمند تغییر، تحول و تجدید نظرهای ضروری است.

هر گونه بازبینی یا تجدید نظر در وضع موجود، هر پدیده که باشد، زمانی مطلوب و موفق خواهد شد که بدون تعصب مثبت یا منفی، مبتنی بر یافته های علمی و پژوهشی انجام گیرد، شرایط نسل و جهان معاصر را دقیقا در نظر بگیرد، آینده ی  جامعه و جهان را مورد توجه قرار دهد و این واقعیت را بپذیرد و باور کند که کودکان و نوجوانان بدون تردید، شهروندان فردا هستند. فردایی که احتمالا برخی از مسئولان امروز آموزش- پرورش کشور، توفیق دیدارش را پیدا نکنند!...

اجتماعی بودن امر آموزش- پرورش یا تربیت و پیدایش آن در فرهنگی که مورد توجه خود تربیت است، ارتباط درونی میان تربیت و فلسفه را در بر دارد و به این معنی که میدان آموزش- پرورش، تعامل یا تاثیر متقابل میان فرد و فرهنگ حاکم بر اوست.

در واقع مدرسه نقشی جز این ندارد که میان فرد و فرهنگ های گذشته، معاصر و آینده ی جامعه رابطه برقرار کند و او را طوری بار آورد که در عین بهره مندی از رشد و تکامل فردی، عضو موثر و سودمندی برای اجتماع خویش باشد و بتواند در پیدایش تغییرات پیشرفته ی آن، نقش موثری ایفا کند.

آموزش و پرورش ناگزیر در نظام اجتماعی معینی فعالیت می کند که با نظام های اجتماعی دیگر متفاوت است؛ و برای تحقق بخشیدن هدف های خاصی، کوشش می کند که شاید هدف های جامعه ی دیگری نباشند. از این رو، هر گونه فلسفه ی تربیتی گرایش یا وجهه ی نظر جامعه خاصی را بیان می کند.

چنانچه در شیوه ی زندگی دموکراتیک، فلسفه ی تربیتی خاصی وجود خواهد داشت که به همه ی افراد جامعه، ارزش و حقوق مساوی، البته در شرایط مساوی قایل خواهد بود و به هر فردی امکان خواهد داد که استعدادهای خود را ظاهر سازد و بیشترین استفاده را از آن بکند بدون این که جامعه را نادیده بگیرد...

وظیفه یا نقش فلسفه ی آموزش- پرورش تجزیه و تحلیل و توضیح هر گونه فعالیت تربیتی است که نظام اجتماعی معین انتخاب کرده است و بررسی انتقادی هدف ها و مفاهیم و روش هایی است که در فعالیت های تربیتی مورداستفاده قرار می گیرند...

فلسفه ی جدید آموزش و پرورش به نظریه سازی یا به اصطلاح فلسفه سازی نمی پردازد بلکه فیلسوف تربیتی خود را در کیفیت آموزش و پرورش جامعه مسئول می داند و این دید فلسفی نسبت به امر تربیت، شناخت و آگاهی را با عمل، نظر را با کاربرد و انسان را با محیط یکی می کند زیرا فعل و انفعال (تعامل) میان این جنبه ها اساس و پایه ی زندگی است و تناقض و تعارضی که میان افراد، گروه ها و طبقات پیدا می شوند از همین تعامل سرچشمه می گیرند....از سوی دیگر تربیت، بر خلاف تصور گذشتگان، مستقل یا دور از زندگی و تجربه های گوناگون انسان را که در زندگی عملی به دست می آورد وحدت می بخشد، از این رو می توان گفت که وحدت تجربه اجتماعی، میدان فلسفه ی آموزش- پرورش است.

فلسفه ی جدید آموزش - پرورش به دوگانگی در زندگی انسان معتقد نیست. علم و عمل یا معرفت و کاربرد آن را جدا از هم در نظر نمی گیرند زیرا به این حقیقت مسلم توجه دارد که علم و عمل با هم و توام، زندگی را برای انسان ممکن می سازد و عشق و عدالت، دو ریشه ی آن به شمار می رود. در صورتی که آموزش- پرورش قدیم، گاهی علم را بر عمل و گاهی عمل را برعلم، ترجیح داده و مقدم شمرده است. در نتیجه محصلی که تحصیلاتش را پایان می داد جز یک عده معلومات کلاسیک و قدیمی به همراه نداشت و عملا کاری از آن ساخته نبود و تنها هنر دانش آموزان و دانشجویان، تعریف از فضائل استادان یا شوخ طبعی های ایشان و شمردن یک عده اسامی و فرمول ها بود. در صورتی که فلسفه ی جدید آموزش- پرورش چنین تربیتی را مهم ترین عامل خطرناک و بازدارنده ی پیشرفت های اجتماعی می داند.

"پائولوفریره" معتقد است: « آموزش، عملی عاشقانه و بنابراین شجاعانه است. اگر نخواهد شوخی فرض شود باید بدون واهمه، بحث ها و تحلیل های واقع بینانه و مناظره سازنده را پذیرا باشد.»

"برتراندراسل" می گفت:« من معتقدم که هدف اصلی آموزش- پرورش باید این باشد که جوانان را تشویق کند اصولی را که مسلم دانسته شده اند (اصول غیر کارآمد، غیر منطقی و صرفا کلاسیک و مختص شرایط گذشته) مورد تردید قرار دهند. آن چه که مهم است استقلال اندیشه است.» بر گرفته از کتاب "فلسفه ی جدید تربیت"

فلسفه ی جدید آموزش- پرورش، مجموعه ای از حقایق یا افکاری نیست که می توان آنها را در حوزه ی آموزش- پرورش به کار برد و نیز منظور از آن پناه بردن به منافع معرفت در خارج از چارچوب واقعیت تربیتی نمی باشد. یعنی فلسفه ی جدید تربیت، دارای دستگاه یا سیستم فلسفی مخصوص به خود نیست بلکه .... از مطالعه و تحلیل مشکلات، مسائل و عوامل متناقض در آموزش- پرورش سرچشمه می گیرد به عبارت دیگر، فلسفه ی جدید آموزش- پرورش، نظام فکری خاصی که خود را بر جامعه تحمیل کند نیست بلکه خود نتیجه ی مسائل و مشکلات گوناگون است که نظام و وضع تربیتی یک جامعه دارد.

بنابراین، نقطه ی شروع فلسفه ی جدید آموزش- پرورش خود تجربه است و پس از آن، گردآوری حقایق مهمی است که به آن تجربه بستگی دارد.... فلسفه ی جدید آمزش- پرورش به بررسی یافته های علوم مختلف در حوزه ی تربیت می پردازد و به خود علم توجه ندارد زیرا بر خللاف فلسفه ی قدیم خود را علم العلوم تصور نمی کند بلکه مسائل مربوط به پیدایش عادت های ذهنی و گرایش های اخلاقی درست را هنگام برخورد با دشواری های زندگی اجتماعی و تغییرات آن، مطالعه و تحلیل می کند.

"جان دیوئی" فلسفه و آموزش- پرورش را وابسته به هم می داند و معتقد است که تربیت، آزمایشگاه افکار و عقاید فلسفی است و آنها را مورد تجربه و سنجش قرار می دهد. یعنی سودمند یا ناسودمند بودن یک نظام فلسفی را نمی توان در عالم خیال یا ذهن ارزشیابی کرد بلکه باید به بازده آن توجه کرد و بهترین و دقیق ترین بازده هر گونه فکر فلسفی را می توان در میدان تربیت مشاهده کرد.

دیوئی با اشاره ی مختصر به تاریخ فلسفه نشان می دهد که فلسفه و آموزش و پرورش از دیرگاه به هم مرتبط بوده اند و میان آن دو یگانگی عمیقی وجود داشته است چنان که می گوید : ...و این یگانگی هم با وجود تحولات بعدی فلسفه و آموزش- پرورش هیچ گاه کاملا از بین نرفت. در این صورت روشن است که " فلسفه ی آموزش- پرورش" یکی از متفرعات و مشتقات فلسفه نسیت بلکه عین آن است.

جان دیوئی در جای دیگر می گوید:« جوهر فلسفه به معنای اعم همان فلسفه ی تعلیم و تربیت است ، یعنی فلسفه ای که به ما می آموزد چگونه دنیا را به میل خود بسازیم و از آن بهره بگیریم. (آموختن برای زیستن) .... بر همین ارتباط میان فلسفه و آموزش- پرورش و بر اساس چنین تعریفی از فلسفه ی تربیت، مربیان با سه مسئولیت وابسته به هم مواجه می شوند:

1- نسبت به اوضاع متغیر اجتماعی، که تغییراتی را در آموزش- پرورش ایجاب می کنند حساسیت زیاد داشته باشند. مربی بی خبر از اوضاع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جامعه ی خویش و جهان یا مربی بی توجه نسبت به آنها یقینا از هماهنگی و همراهی با فرهنگ و تغییرات پیشرفته ناتوان خواهد بود و این ضعف او طبعا روی محصلان در هر مقطعی که باشند اثرهای منفی خواهد گذاشت. در نتیجه مدرسه، دبستان، دبیرستان و دانشگاه به جای این که سودمند واقع شود، زیان مند خواهد شد.

2- دارای افکار و عقاید آزموده ای باشند که از مطالعه ی ریشه های همین خواسته های اجتماعی و عوامل و عناصر واقعیت تربیتی، سرچشمه گرفته اند و اساس پیدایش مسائل تازه ای در امر آموزش- پرورش باشند. به عبارت دیگر معلم یا مربی دیگر نباید به افکار و عقاید غیر تجربی در میدان تربیت پای بند باشند زیرا چنین افکاری طبعا با خواسته ها و مقتضیات جدید اجتماعی ارتباط نخواهند داشت و در نتیجه فعالیت های مدرسه، بی فایده و به احتمال زیاد زیان بخش خواهند بود؛ زیرا محصلان را عملا از جامعه و جهان متغیری که ناگزیرند در آن زندگی کنند، دور نگاه خواهد داشت.

حصول این منظور وقتی امکان دارد که معلم پیوسته در حال یادگیری باشد و هرگز خود را از آن بی نیاز نداند.... درباره ی ضرورت تحقیق برای معلم بهتر است به سخنان ژان پیاژه بیندیشیم که وقتی در سال 1964 برای ایراد یک سلسله سخنرانی ها به آمریکا آمد اظهار داشت: « این اعتقاد من است که معلمان نباید تنها روان شناسی یاد بگیرند، بلکه همچنان باید تحقیق و بررسی کنند، عملا تحقیق خود را اجرا کنند، ببینند چقدر مشکل است که کودکان منظور آنها را بفهمند و دریابند و ایشان نیز گفته های کودکان را بفهمند. تصورات باطل معلمان در برابر کودکان این است که فکر می کنند کودکان آنها را در می یابند و به منظور هایشان پی می برند و ایشان نیز کودکان را می شناسند و در می یابند. این تصورات کلی را باید دور ریخت.»

در باب این که در فرآید تغییر در ساختار و نظام آموزش – پرورش و امر مهم و تاثیرگذار تربیت چه عوامل و فاکتورهایی دخیل می باشند ، نقطه نظرات چندی مطرح شده و می شود .

برخی تئوری پردازان به جنبه های محیطی ، جغرافیایی ، ژنتیکی و طبیعی پرداخته و اس اساس و جوهره فرآینذ تغییر را ، نظریه و پارادیم خاص و مورد پسند خویش عنوان می کنند .

برخی بر عامل اقتصاد و معیشت صرف و مطلق تکیه می کنند ، عده ای نیز خانواده یا عواملی چون دولت ، حکومت ، سیاست ، فرهنگ و غیره را آگراندیسمان می نمایند ؛ اما پر واضح است که نظریه های تک ساحتی و فراموش نمودن سایر پارامترها ، جواب نداده و نهایتا به نقص ، انحراف و یا شکنندگی و نوعی دگماتیسم می انجامد .

« تربیت و تغییرات اجتماعی » تاثیر متقابل دارند . از این رو ، آموزش – پرورش در پیدایش افکار مربوط به تغییرات اجتماعی و اظهار آن ها و سپس بررسی و تحلیل روش ها و وسائل لازم برای تغییر هدف های تربیتی به مقتضای تغییرات اجتماعی ، مسئولیت مهمی به عهده دارد و وظیفه  فلسفه آموزش – پرورش این است که حدود و عمق این مسئولیت را بررسی کند و موسسات تربیتی را در کشف و مطالعه نیروهای اجتماعی و تشخیص بین گرایش های سودمند و ناسودمند جامعه راهنمایی و یاری کند و ارزش های سالم هماهنگ با تغییرات پیشرفته اجتماعی را که تربیت باید آن ها را به وجود آورد ، روشن کند .

بنابراین ، تجدید نظر در فلسفه آموزش – پرورش همراه با تجدید حیات فرهنگی ضروری است .

مسئولان آموزش – پرورش ما باید بدانند و معتقد باشند که « تعلیم و تربیت » مسائل خاصی را که جدا از مسائل اجتماعی ، سیاسی و مذهبی باشد ، مطرح نمی کند .

وقتی اقتصاد با آهنگی خاص به راه ترقی می افتد طبعا تعلیم و تربیت نیز به نشر و اشاعه مقدار روز افزون معلومات بین تعداد روز افزون افراد گرایش می یابد ، چه از طرفی تولید بهتر و منتظم تر نیاز به نیروی انسانی ورزیده تر دارد و از طرف دیگر این نیروی انسان به نوبه خود اصلاحات فنی تازه تری را بر می انگیزد و روح ابداع و نوآوری را پدید می آورد . ( آموختن برای زیستن )

برگفته از کتاب فلسفه جدید تربیت و یا فلسفه جدید در آموزش – پرورش ، علی اکبر شعاری نژاد )


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

منتشرشده در آموزش نوین

نظرسنجی

اجرای رتبه بندی پس از دو سال چه تاثیری در کیفیت آموزش داشته است ؟

عالی - 6.3%
خوب - 6.5%
تاثیر چندانی نداشته است - 29%
رتبه بندی فقط به ایجاد نارضایتی بیشتر معلمان و تبعیض درون سازمانی انجامیده است - 58.2%

مجموع آرا: 414

دیدگــاه

تبلیغات در صدای معلم

درخواست همیاری صدای معلم

راهنمای ارسال مطلب برای صدای معلم

کالای ورزشی معلم

تلگرام صدای معلم

صدای معلم پایگاه خبری تحلیلی معلمان ایران

تلگرام صدای معلم

Sport

تبلیغات در صدای معلم

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش بوده و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلا مانع است.
طراحی و تولید: رامندسرور