انسان، این عصاره ی هستی و منظور و مطلوب خالق در مسیر تکامل خلقت و سیر الی الله که قادر است با ایمان و اراده از خاک تا افلاک پر کشد و هماره دلتنگ مبدأ خویش و مشتاق دیدار حق می باشد به رغم دارا بودن اشتراکات با جماد و نبات و حیوان، هرگز برنمی تابد که اسیر تن گشته و در قفس ماده زندانی گردد و یا به او از منظر مکانیکی و فیزیکی محض بنگرند ؛ حال چه او را « اندوید آلیستی» بدانیم و چه چتر کلنی و اجتماعی بر سر او بیفکنیم با هر زبان و نژاد و ملیت و دین و مذهب و پیشینه ی تاریخی، نهایتا و در غایت کلام، وی را حاوی پیچیدگی خاص و ابعاد گوناگون و اغراض و مقاصد و اهداف برین و شگفتی انگیز و متمایز و ممتاز از سایر مخلوقات در نظر می آوریم.
از منظر و تفسیری شاید بتوان گفت ظلوم و جهول و عجول بودنش با نگاه مکتبی- قرآنی بی ارتباط با این مساله نباشد. انسان که از او تحت عنوان جانشین خدا بر روی زمین یاد می کنند، حیف است، اصالت و هویت و ارزش و جایگاه رفیع خود را به تاق نیسان سپرده و از معرفت به ذات و مسیر و هدف و مقصد خویش و حی سبحان غفلت ورزیده و از سلک عبادالله خارج گشته و بت های نوین همچون نفس، طاغوت های ملون، مادیت منهای معنویت، دل مشغولی ها و صنم های شهرت و شهوت تن و مقام و ماشینیزم و الیناسیون را پرستش نماید. او بایستی نیک بداند و بنگرد که به لحاظ اشرف و اقدم و ارجح و افضل مخلوقات بودنش خداوند منان و کریم و رحیم، سفیران الهی و امامان بر حق و کتب آسمانی نورانی و دین حنیف و پاک و موحدانه را برایش تدارک دیده و تقدیم نموده است و این خالق بزرگ، مهربان تر از هر کس به اوست و از خود او به او نزدیک تر می باشد و هر گاه این انسان، به هر دلیل و بهانه ای از یاد حق منصرف و منحرف گشته و غفلتا و نه از روی عناد و لجاجت و استبداد و استکبار، از خداوند اعراض نماید و خطا کند، باز این خداست که دلتنگ او می شود و می فرماید اگر مخلوق و بنده ی من می دانست که چقدر مشتاق دیدارش هستم، از این شوق، قالب تهی می کرد!
حضرت حق می گوید ای انسان من جهان را برای تو آفریدم و اما تو را بهر خویش و منحصر به خودم قرار دادم و آنگاه صریحا به این سخن اذعان می نماید که آنچه از خوبی ها انجام بدهی، نتیجه ی آن به خودت می رسد و تمامی آسمان ها و زمین و آنچه که در میان آن هاست در تسخیر تو قرار دادم. چنین موجودی چنانچه اگر خدا و مبدا خیر و نیکی و حقیقت و فضیلت و مهر و دوستی را فراموش نماید در حقیقت خویشتن را به فراموشی سپرده و حضرت داور، وی را نسبت به خودش (انسان) نیز دچار نسیان می گرداند!
انسان اگر قدر و منزلت و شان والای خویشتن را بداند و درک نماید که پروردگار جهانیان تا چه میزان، درجات و مراتبش را بالا و بالا برده و از عرش نیز گذشته و مسجود ملائک گشته و قلب و آبروی و حیثیت وی را از عظمت و قیمت عرش برین نیز فراتر دانسته است ( قلب مومن عرش خداست و به هنگام هتک حرمت و پرستیژ و شخصیت و آبروی او، عرش خدا می لرزد ) هرگز معرفت خویش و حق را به دست فراموشی نمی سپرد و دائما بر علم و کمال و فهم و شان خویش می افزاید.
در همین زمینه کلامی وزین از دانشمند بزرگ آینشتاین وجود دارد که می گوید « مشکل انسان امروز، بمب اتمی نیست بلکه مشکل او قلب انسان است ؛ ما به یک تفکر کاملا جدید نیاز داریم اگر آدمی زنده بماند.»
در این میان، تفلسف یا فلسفیدن و مطالعه ی انتقادی ارزش های متعارض زندگی به منظور پیدا کردن بهترین امکان ها برای اداره ی زندگی در مواجهه با این تعارضات و اهداف تربیت و تحلیل و بررسی آن و این که من کیستم؟ و از کجا آمده ام؟ و به کجا می روم؟ نقش اساسی و کلیدی ایفا می نماید.
.... (فیلسوفان) در واقع انسان را مرکز و محور جهان هستی پنداشته اند. بعضی نیز گفته اند: جهان را می توان به من و نه من تقسیم کرد که وجود دومی به وجود اولی بستگی دارد. یعنی تا انسان نباشد جهانی وجود نخواهد داشت؛ در صورتی که عده ای دیگر، برای جهان خارج، واقعیت قائل هستند و آن را به وجود انسان، مربوط می دانند. برخی انسان را مخلوق خدا می دانند و بعضی او را تکامل یافته ی موجودات زنده ی پست تر تصور می کنند (!!؟)
نیچه فیلسوف معروف آلمانی درباره ی انسان می گوید: انسان سخت ترین و شجاع ترین حیوانات است و وقتی می اندیشد، حیوانی است که حکم صادر می کند! طبعا برای مربی نیز سوال انسان چیست؟ یا کیست؟ هر چند دیگر مطرح می شود مثلا او می خواهد بداند که چگونه می تواند افراد مورد تربیت خود را کاملا زیر نفوذ خود در آورد.
در بعضی جوامع بشری سعی می کنند مردم را به اصطلاح شست و شوی مغزی بدهند و ماهیت یا طبیعت ایشان را به طریق مختلف تغییر دهند که موجود دلخواه عمدتا حکومت، نه جامعه بار آیند. تکنولوژی آموزشی جدید، که به ماشین های آموزشی یا سایر وسایل الکترونیک، بیشتر اعتماد می کند، به همین امید است که بتواند در ذهن انسان بیشتر نفوذ کند و آن را به صورت دلخواه خود درآورد.
در واقع، این رویدادها می کوشند کنترل انسان را بر انسان بیشتر کنند. آیا انسان در کوشش خود، یعنی امکان تغییر ماهیت و طبیعت خویش، موفق خواهد شد یا نه؟ و آیا عده ای خواهند توانست اذهان دیگران را تسخیر کنند یا نه؟ پرسش هایی هستند که متفکران معاصر را بیشتر به خود مشغول کرده اند.
با این که روان شناسان بیش از دو قرن است که به مطالعه و شناخت علمی انسان تلاش می کنند و فیلسوفان روان شناس از زمان های قدیم تر این تلاش را آغاز کرده اند ولی متاسفانه هنوز، آن چنان که باید و شاید، به شناخت وی موفق نشده اند و او هنوز وضع موجود ناشناخته بودن خود را دامه می دهد. به اعتراف « جان دیوئی » امروز انسان، کمتر از سابق، انسان را می شناسد زیرا بیشتر از سابق اندیشه و کوشش علمی خود را مصروف عالم بیرون کرده است. ( فلسفه ی جدید تربیت )
در این میان متجاوز از صد فرضیه و تئوری پیرامون ماهیت و چیستی و نحوه و راه های تربیت انسان وجود دارد. از درون گرایان و نهادگرایان و ذات گرایان گرفته تا برون گرایان و .... نظریه ای همچون تن در روان که به میزان قابل توجهی فراموش گشته و یا منسوخ شده که تن و روح را مستقل و مجزا و جدا هم تلقی می نمود و نظریه ی دیگر که به توازی یا نظریه ی موازی معروف است که معتقد است تن و روان یا بدن و عقل به موازات همدیگر فعالیت می کنند بدون این که رابطه ای با هم داشته باشند یا یکی روی دیگری اثر بگذارد! و دیگر این که نظریه ی تعامل یا تاثیر متقابل مطرح است.
به طور کلی روان شناسی جدید، انسان را ترکیبی از دو واحد مستقل و جدا از هم نمی داند بلکه او را فرد یا واحد غیر قابل تجزیه می پذیرد به همین سبب، به جای بحث از روان به مطالعه ی رفتار یا فعالیتی که از فرد سر می زند می پردازد.
در این زمینه و برای اطلاع بیشتر و عمیق تر می توان به کتب ارزشمند و پژوهشی تحقیقی فلسفه ی جدید تربیت و روان شناسی عمومی و نگاه نو به روان شناسی انسان سالم مراجعه نمود.
« فلسفه ی جدید آموزش و پرورش نیز تاکید می کند که مسئولان آموزش و پرورش در تعیین هدف های تربیتی به فرد به عنوان یک کل و یک سیستم نگاه کنند نه ترکیبی از تن و روان و همه ی هدف های تربیتی کلی و خاص باید به موفقیت فرد در سازگاری با محیط در مراحل مختلف زندگی، منجر شوند یا به گفته ی جان دیوئی: وظیفه ی تعلیم و تربیت سعی در تقویت قوایی معدود نیست. کار تعلیم و تربیت این است که کودک را در جریان زندگی واقعی با روابط اشیاء و امور، مخصوصا اشیاء و اموری که شمول یا دامنه ی وسیعی دارند و عناصر بسیاری را در بر می گیرند، روبرو سازد و به عکس العمل برانگیزد. »(همان)
متفکران و محققان از انسان به عنوان یک شخص و دارای ویژگی هایی چون خودآگاهی، تجرید و تعمیم، تشخیص اخلاقی و قدرت انتخاب، ادراک ارزش زیبایی، پرستش و عبادت، آفرینش وضع تازه و .... یاد نموده اند و روابطی را که انسان می تواند و باید داشته باشد عبارتند از:
رابطه ی انسان با خداوند، طبیعت، خویشتن، هم نوعان، اشیاء و اوضاع و احوال.
یک متفکر بزرگ معتقد است: انسان درمان انسان است پس انسان را بپاییم و دریابیم.
و به قول آینشتاین: مهم ترین وظیفه ی هر آموزشگری آن است که ذهن و فکر دانشجویان خود را باز کند. دنیای ما این همه وسیع، ما باید به شاگردان خود آگاهی دهیم که حداکثر فقط از ده درصد توانایی های مغزی و ذهنی خود استفاده می کنند، باید به آنان بگوییم که خود جزئی از این عظمت شگرف هستند و اگر بخواهند می توانند به رازهای آن پی ببرند. این است که هر آموزشگر و مربی شایسته ی این نام، بر عهده دارد.
مؤلف دانشمند کتاب مفید و ارزشمند فلسفه ی جدید تربیت دکتر علی اکبر شعاری نژاد معتقد است: معلمان یا استادان، مسئول سازمان دهی و مدیریت یادگیری هستند. مدیر و سایر کارکنان مدرسه یا دانشگاه هم دستیاران معلمان در این امر به شمار می روند. جهت سهولت و عملیاتی شدن و نتیجه بخش بودن این فرآیند مهم و مقدس به قول فیلسوف معروف " رورتی " آزادی بیان را فراموش نکنید زیرا اگر آن را از میان بردارید، استعدادهای خلاق، خاموش خواهند شد و باز برای موفقیت هر چه بهتر و بیشتر در امر بزرگ تربیت و تعلیم علوم و ارزش ها و راه و رسم مؤثر زندگی به تعبیر آینشتاین بزرگ « فهمیدن بهتر از آن است که به ما بفهمانند.»
مبانی تربیت ( آموزش و پرورش )
بدیهی است که آموزش و پرورش طبعا امری است انسانی: فرد در درون جمع و تعامل یا تاثیر متقابلی است میان دو فرد؛ معلم یا مربی و متعلم یا متربی از این رو، بر مبنای انسانی استوار است. از این گونه:
- جهان آفرینش یا طبیعت شامل افراد بشر، نظام دار و قانون مند است.
- جهان آفرینش ، قابل شناخت است هر چند در بلند مدت و با تلاش های ارزشمند پژوهشگران
- اعتماد به این که انسان می تواند ( این استعداد خدایی را دارد) به حقایق و قوانین یا نوامیس این جهان پی ببرد و بهره برداری کند.
- تفکر فلسفی و علمی خلاق، مستلزم آزادی و شرایط و امکانات مساعد است.
- فلسفه و علم و هنر، مظاهر ارزشمند آدمی و لازمه ی زندگی سالم او هستند.
- میان پدیده های گوناگون و متعدد جهان (کیهان) روابطی وجود دارد.
دقت کافی و وافی و هنر تعلیم و تربیت و روش جذاب و عمق نگری و واقع گرایی نیز موضوعی است که در امر تعلیم و تربیت و مدرسه و دانشگاه و کلاس، ضروری و قطعی به نظر می رسد.
آدام اسمیت می گوید: « اگر اتفاقا معلم، آدم باهوشی باشد باید برایش نامطلوب باشد که دریابد آنچه به شاگردان خود می گوید لاطائل یا کمی بهتر از لاطائل است و همچنین باید برای او ناخوشایند باشد که ببیند به هنگام تعلیم ، شاگردان کلاس او را ترک می کنند و یا ناراحت و بی اعتنا و ناموفق در کلاس حضور پیدا می کنند. چنین معلمی اگر مجبور شود چندین بار درس دهد همین انگیزه به تنهایی ممکن است موجب شود زحمت بکشد تقریرات خود را به صورت قابل تحملی در آورد. لکن ممکن است شرایط مختلفی پیش بیاید و مانع جدیت او شود.
معلم به جای این که خودش علمی به دانش آموزان بیاموزد ممکن است کتابی درباره ی علم برای آنها بخواند و اگر این کتاب به یک زبان خارجی منسوخ است برای آنها ترجمه کند و یا از این هم کم زحمت تر، شاگردان را وادار کند آن را برایش ترجمه کنند و گاه گاه نکته ای را یادآور شود و به این ترتیب به خود ببالد که واقعا تدریس می کند.»
ارزش واقعی معلم و مربی زمانی شکوفا و محقق و عینی می گردد که تعامل، تفکر، بدیع گرایی و نواندیشی ، فراست، حوصله و مداومت و جدیت و خلاقیت را در الویت کاری خویش قرار دهد و باید دانست که هیچ امر شیئی به درجه و مقام و شأن اندیشه نمی رسد.
امرسون می گوید: اشخاص بزرگ کسانی هستند که می دانند اندیشه ها بر جهان فرمان می رانند. ( و در این میان ) زبان، شجره نامه ی ملت است.
در این جا می بایستی به ارزش و درجه و فایده ی پرسیدن و تکاپو نیز اشاره نمود. یکی از دانشمندان بزرگ چنین می گوید:« می پرسم چون می اندیشم؛ می اندیشم چون کنجکاوم؛ کنجکاوم چون از ذهن زنده و پویا و باز برخوردارم؛ پس پرسیدن نشانه ی آشکار سلامت ذهن است.»
و باز پائولوفریره می گوید:« آموزش، عملی عاشقانه و بنابراین، شجاعانه است. اگر نخواهد شوخی فرض شود باید بدون واهمه، بحث ها و تحلیل های واقع بینانه و مناظره ی سازنده را پذیرا باشد. در کتاب آموختن برای زیستن به دو جهان متفاوت اشاره می کند و جهان نو و آینده ی نو و انسان آینده را ترسیم می نماید.« جهانی که در آن قرن ها به هم آمیخته است؛ جهانی که چندی از بناهایش، هنوز سترگ و استوار است و چندی دیگر در حال پوسیدن و فرو ریختن، جهانی که در آن اینک بناهای نو و کارگاه های پهناور در حال تکوین است و جهانی که درآن انسان آینده را می توان دید.»
چنین جهانی و آینده ای با تعلیم و تربیت اساسی و مفید در صورتی محقق می شود که دانشمندان، معلمان، مربیان این چنین باشند:
- وضع موجود را درست دریابند و تعریف کنند، تعریفی که حتما با تحلیل و تبیین همراه باشد.
- نوع یا انواع تغییر لازم را به خوبی و روشنی دریابند و تعریف کنند؛ تعریفی که با تحلیل و تبیین علمی نه علاقه یا تعصب شخصی همراه باشد.
- علل ضرورت این تغییر را برای همگان توضیح دهند و روشن کنند.
- روش یا روش های تغییر را روشن و توجیه کنند.
- مسائل یا موانع احتمالی را پیش بینی و برای همگان روشن کنند.
- چگونگی ارزیابی موجود و مطلوب را مشخص کنند.
- پیامدهای احتمالی یا پیش بینی شده این تغییر را به مردم روشن و توجیه کنند.
- مهم تر از همه، خود مسئولان واقعا ضرورت این تغییر را که هرگز نباید شخصی یا تعصبی باشد باور کنند.
در امر تعلیم و تربیت هرگز نباید به دانسته های محدود و قلیل خود بسنده و کفایت نمود. غرور و محدودیت پذیری و در جا زدن تا چه رسد به جهل و رکود و نادانی، از جمله عوامل و فاکتورهای شکست و ناموفقیت تلقی می گردند. باب علم برای همیشه باز بوده و محدودیت پذیر نیست. حرکت و پرواز تا اوج و تا بی انتها و غیر متناهی تداوم و استمرار داشته و وقفه پذیر نیست.
نویسنده ی کتاب فلسفه ی جدید تربیت معتقد است:« دانشمند کسی است که دانش را هضم کرده است نه حفظ. بر این باور است که مجهولاتش بیش از معلوماتش است و نمی دانم را بیشتر به کار می برد تا می دانم را.»
انسان هرگز از علم و تکنولوژی و ( معارف الهی و معنوی و اخلاق و هنر و ادبیات و فلسفه و عرفان ) بی نیاز نخواهد شد بلکه به گسترش آن نیاز بیشتری پیدا خواهد کرد مشروط به این که دانشمندان و متفکران علمی و فنی :
1- از مسئولیت انسانی خود غافل نباشند.
2- در هر اختراع و اکتشافی، نفع و صلاح عامه ی مردم را در نظر بگیرند.
3- آلت دست قدرت مندان و دولت مردان قرار نگیرند.
4- علم خود را در خدمت زور و سلطه قرار ندهند.
5- ارزش انسان و انسانیت را همواره به یاد داشته باشند و محترم بشمارند.
6- به طور کلی، معرفت علمی خود را عاقلانه به کار ببرند.(فلسفه ی جدید تربیت)
آخرین اخبار و تحلیل ها در حوزه آموزش و پرورش ایران و جهان در سایت سخن معلم
با گروه سخن معلم باشید .
https://telegram.me/sokhanmoallem
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه اخبار /
همه مدیران میدانند که کارمندان درگیر و متعهد کارآیی بیشتری دارند. اما از میان تحقیقات متعددی که در این باره صورت گرفته، تعداد بسیار کمی از آنها بر دلیل اصلی اشتغال افراد در مرحله نخست متمرکز شدهاند: دریافت حقوق.
حقوق نقش مهمی در تعهد کارمندان دارد، چون فقط یک عدد نیست، بلکه اقدامی است احساسی که باعث میشود کارمندان فکر کنند چقدر در نظر کارفرمای خود ارزش دارند و اینکه نقششان در کاری که انجام میدهند چقدر اهمیت دارد.
با اینکه در مورد ارتباط بین تصور و واقعیت حقوق و پاداش و ارتباط هر دو اینها به تعهد کارمندان هنوز چیزهای زیادی باید بدانیم، اما تا به حال دادههای جالبی به دست آوردهایم که میتواند از این به بعد نحوه گفتوگوی شما را با کارمندان در مورد حقوق تغییر بدهد.
بهطور واضح، مکالمات شفاف و صادقانه با کارمندان بهمنظور ارتقای تعهد آنها هزینهای برای کارفرما ندارد. اما برای بسیاری از کسبوکارها این یک چالش است، چون به معنی اتخاذ ذهنیت کاملا جدیدی در مورد پرداخت حقوق و مزایا است. این مکالمات نهتنها باید نحوه پرداخت را به کارمندان نشان دهد، بلکه ارتباط آن را با عملکرد یا مسوولیت افراد را نیز باید دربرگیرد.
اول، افراد اغلب در مورد مبلغی که به آنها پرداخته میشود در مقایسه با نرخ متداول بازار اشتباه میکنند. تصوراتی که در مورد حقوق وجود دارد همیشه منعکسکننده واقعیت نیست، حتی اگر کارفرماها در مقایسه با شرکتهای رقیب حقوق بیشتری به کارمندان پرداخت کنند.
در حقیقت، دوسوم افرادی که مطابق نرخ متداول بازار حقوق دریافت میکنند، معتقدند حقوقشان واقعا کم است.
این موضوع به نتیجه دومی که دست یافتیم منجر شد: تصورات در مورد حقوق در تمایل یک کارمند برای ترک شرکت شما نقش مهمی ایفا میکند. نظرسنجی صورت گرفته نشان داد قصد کارمندان به ترک یک شرکت در ارتباط با احساس خوبی که آنها نسبت به حقوقشان دارند، کاهش مییابد.
بهعنوان مثال، ۶۰ درصد کارمندانی که فکر میکردند حقوق کمی دریافت میکنند از تمایل به ترک شرکت صحبت کردهاند، درحالیکه این تعداد برای افرادی که تصور میکردند حقوق خوبی دریافت میکنند، ۳۹ درصد بود.
میتوان نتیجه گرفت: اگر مدیران نتوانند با کارمندان خود در مورد اینکه آیا حقوق عادلانهای دریافت میکنند یا نه ارتباط برقرار کنند، این کارمندان را از دست میدهند.اما اگر نگران این هستید که صحبت کردن در مورد حقوق ممکن است مشخص کند که شما در مقایسه با شرکت رقیب حقوق کمتری پرداخت میکنید، به سومین بخش نتیجه دادههایی که به دست آوردیم توجه کنید.
ما کشف کردیم که مکالمات شفاف در مورد پول و مزایای مالی در واقع اثر منفی پرداخت کم حقوق را کاهش میدهد.
بنابراین، اگر یک کارفرما برای یک پست شغلی کمتر از میانگین موجود در بازار حقوق پرداخت میکند، اما به وضوح در مورد دلایل این پرداخت کم با کارمند مورد نظر صحبت کند، ۸۲ درصد کارمندان در نظرسنجی اعلام کردهاند که از کار خود راضی هستند.
در مقابل، به این نتیجه رسیدیم اگر با کارمندانی که حقوق بالا میگیرند در این مورد صحبت نشود، آنها چندان از همین حقوقی که میگیرند احساس رضایت نخواهند داشت.
مطالعه ما نشان داد که برای کارفرماها بهتر است در مورد هر حقوقی که به استعدادهای خود پرداخت میکنند بهطور شفاف با آنها صحبت کنند تا اینکه حقوقی بالاتر از ارزش بازار بپردازند، اما همه چیز را محرمانه نگه دارند.
در نهایت، این تحقیق نشان داده که وقتی صحبت جنسیت کارمندان و پاداش آنها به میان میآید، زنانی که بالاتر از میانگین بازار حقوق دریافت میکنند، ۱۸ درصد بیش از مردان در همان رده شغلی احتمال دارد که فکر کنند حقوقشان پایین است.
تحقیق ما نتوانسته علت دقیق این موضوع را دریابد، اما به نظر میرسد بحثهایی که در مورد تبعیض جنسیتی در پرداخت حقوق وجود دارد در این موضوع نقش دارند. وقتی بهطور کلی اشتغال زنان و مردان را مقایسه میکنید، این واقعیت وجود دارد که زنان بهطور میانگین کمتر از مردان حقوق دریافت میکنند.
دنیای اقتصاد
آخرین اخبار و تحلیل ها در حوزه آموزش و پرورش ایران و جهان در سایت سخن معلم
با گروه سخن معلم باشید .
گروه گزارش /
یکی از همکاران گرامی با ارسال یادداشتی برای سخن معلم با عنوان « چند راه حل برای افزایش آمار بازدید کنندگان سایت سخن معلم » ( 1 ) مطالب و در عین حال پیشنهاداتی را مطرح نموده است .
ضمن تشکر و قدردانی از این همکار محترم و جهت اطلاع این دوست گرامی و نیز تنویر افکار عمومی لازم است به برخی مطالب و موضوعات در این جا اشاره گردد .
« سخن معلم » با وجود آن که حدود 2 سال از فعالیت آن در قالب " سایت " می گذرد توانسته است به رتبه ای قابل قبول در رنکینگ داخلی و جهانی دست یابد اگر چه هنوز مطلوب ما نیست .
در حال حاضر رتبه سخن معلم در ایران 2447 ( 18 اکتبر سال 2015 ) می باشد . ( 2 )
با توجه به افزایش تصاعدی آمار بازدید کنندگان سخن معلم ، سرور کنونی سخن معلم که از نوع " ابری " است دیگر پاسخگوی این حجم از تقاضا برای بازدید نیست و ما تصمیم گرفتیم از نیمه آبان ماه که مصادف با تولد سایت سخن معلم است ، برای آن یک " سرور اختصاصی " در نظر بگیریم .
اگرچه هزینه های این اقدام بالاست اما همراهی دوستان و دلگرمی آنان مشوق ما برای ادامه مسیر است .
به طور قطع ، کمک ها و مشاوره های دوستان چراغ راه ما بوده و امید داریم که این رسانه در آینده مرجع مهمی در اخبار و تحلیل های آموزش و پرورش و معلمان باشد .
از آن جا که اکثریت موضوعات مطروحه در این رسانه موضوع " آموزش و پرورش " است سعی نمودیم تا مقایسه ای آماری بین میزان بازدیدکنندگان سایت سخن معلم با « پرتال وزارت آموزش و پرورش » ، « اداره کل آموزش و پرورش تهران » و نیز « پرتال 19 گانه مناطق آموزش و پرورش تهران » داشته باشیم .
این آمار مربوط به روز شنبه 25 / 7 / 1394 بوده و از ساعت 20 تا 21 گرفته شده است .
( 1 ) محمدی / مازندران :
سلام بر مدیر پرتلاش و دانشمند سایت سخن معلم
خیلی از زحمات شما و همکاران تان سپاسگزارم و از اینکه شبانه روزی اوقات شریف خود را در خدمت معلمان صرف می کنید قابل تقدیر فراوان است.
نکته ای که از مدت ها ذهن مرا به خود مشغول کرده، آمار پایین بازدید کنندگان از یادداشت ها و نظر دهندگان سایت سخن معلم است.
چرا جامعه ای که بیش از یک میلیون معلم دارد و چهل میلیون از افراد جامعه آن درگیر آموزش و پرورش هستند،این تعداد بازدید کننده قابل تامل است؟
به طور مثال بیشتر یادداشت ها حداکثر تا 500 بازدید کننده و چند نفر نظر دهنده دارند؟
دلایلی مانند ساعت کم مطالعه در ایران، نبودن شور و شوق و احساس یاس در آنان، معرفی نشدن سایت به معلمان ایران، احساس ترس از اظهار نظر و سیاسی شدن یا حتی بازداشت، معرفی نشدن در مجلات تخصصی آموزش و پرورش مانند مجله نگاه و سایر عوامل باعث شده معلمان در حد فاجعه باری به مسائل آموزش و پرورش بی توجه شده و در صورت داشتن مشاغل دیگر وقت و فکر خود را در امورات دیگر صرف کنند؟
جامعه ای که همه اقشار آن در برنامه های پربیننده ای مانند اخبار 20:30 ،خندوانه و برنامه ورزشی معروف نود حاضرند ساعت ها وقت خود را در آن صرف کنند ولی از خواندن روزنامه،سایت، کتاب رویگردان هستند ؛هرگز روی سعادت را به خود نخواهد دید !
جامعه ای که بیشتر به دنبال تفریح می رود و حتی دریافت مدرک تحصیلی بالاتر را هم وسیله ای برای کلاس دادن و پر کردن اوقات بیکاری خود می داند،از معیار های پیشرفت بسیار دور خواهد شد !
برای حل معضل آمار کم بازدید کنندگان،پیشنهادات زیر را مطرح می نمایم:
1- سایت با داشتن مجوز فعالیت از آموزش و آموزش و پرورش خود را در سایت های آموزش و پرورش و مجلاتی مانند نگاه معرفی کندتا آن عده از همکاران که اطلاع ندارند،آگاه شوند.
2- فعالیت در شبکه های مجازی مانند تلگرام، وایبر که اکثریت معلمان در آن عضو هستند. توصیه می کنم یک کانال در تلگرام به نام « سخن معلم »ایجاد گردد.
در پایان ضمن آرزوی موفقیت برای سایت سخن معلم، امیدوارم پیشنهادات فوق مورد عنایت شما قرار گرفته و سایت شما مورد توجه تعداد زیادی از همکاران قرارگیرد.
(1 ) اداره آموزش و پرورش منطقه 1 تهران
( 2 ) اداره آموزش و پرورش منطقه 2 تهران
( 3 ) اداره آموزش و پرورش منطقه 3 تهران
( 4 ) اداره آموزش و پرورش منطقه 4 تهران
( 5 ) اداره آموزش و پرورش منطقه 5 تهران
( 6 ) اداره آموزش و پرورش منطقه 6 تهران
( 7 ) اداره آموزش و پرورش منطقه 7 تهران
8 ) اداره آموزش و پرورش منطقه 8 تهران
( 9 ) اداره آموزش و پرورش منطقه 9 تهران
10 ) اداره آموزش و پرورش منطقه 10 تهران
11 ) اداره آموزش و پرورش منطقه 11 تهران
12 ) اداره آموزش و پرورش منطقه 12 تهران
13 ) اداره آموزش و پرورش منطقه 13 تهران
14 ) اداره آموزش و پرورش منطقه 14 تهران
15 ) اداره آموزش و پرورش منطقه 15 تهران
16 ) اداره آموزش و پرورش منطقه 16 تهران
17 ) اداره آموزش و پرورش منطقه 17 تهران
18 ) اداره آموزش و پرورش منطقه 18 تهران
19 ) اداره آموزش و پرورش منطقه 19 تهران
اداره کل آموزش و پرورش تهران
چهار تصویر زیر مربوط به مطالب بخش " اسلایدر " وزارت آموزش و پرورش است :
بازدید از صفحات سایت سخن معلم :
( 2 ) رتبه سخن معلم :
پایان گزارش/
قبل از پرداختن به ادامه ی مطلب بهتر است به بررسی سه واژه ی به کار رفته توسط نگارنده در این مقاله بپردازیم یعنی خود، نهاد و فراخود.
فروید اعتقاد دارد شخصیت انسان از سه عنصر خود، نهاد و فراخود تشکیل شده است. « نهاد » نیرویی است شبیه « لیبیدو » که انسان را به سوی عشقجویی و کسب لذت میکشاند. « فراخود » سازمانی است درونی که نیروی خود را از عرف و عادات اجتماع و قانون و تعلیم و تربیت و مذهب کسب میکند.
« خود » شعور و آگاهی زمان حال و ظاهراً بی طرف ما است که گاهی تحت تأثیر « نهاد » و گاهی تحت فرمان « فراخود » قرار میگیرد.
زیر سوال رفتن اختیار و منطق آن
اولین مسئلهای که باعث میشود شخص با ورود به بازهی نوجوانی اتوریته ی والدین، معلمان و ... را زیر سؤال ببرد فوران احساسات است. نوجوانی دوران هجوم احساسات بوده و نوجوان در برابر این احساسات بسیار آسیبپذیر است. در دوران نوجوانی خود و فراخور در برابر فوران احساسات بسیار آسیبپذیر هستند. زمانی که خواستهای به ذهن نوجوان برسد میخواهد به هر قیمتی که شده به آن دست یابد و در این مسیر توجه زیادی به سایرین و حتی خود نشان می دهد.
فروید اعتقاد دارد که در این هنگام فراخود وارد عمل شده و از تمامی ابزار موجود برای ارضای خواستهی نوجوان بهره میبرد. خواستهای که توسط خود ایجاد شده است. این مسئله را بهخوبی میتوان در رفتارهای نوجوانان مشاهده کرد؛ یعنی زمانی که ایشان چیزی را میخواهند و نمی توانند به آن برسند و درنتیجه خیلی زود از کوره در میروند. گاهی اوقات نوجوان برای رسیدن به خواستهی ناگهانیای که در ذهنش شکلگرفته ممکن است بهراحتی خود را به خطر بی اندازد. وقتی خواستهای به ذهن وی هجوم میآورد دیگر نوجوان هیچچیز نمیشناسد، نه قدرت والدین را قبول میکند و نه هیچگونه محدودیتی را. او در این شرایط خود را قدرت مطلق میداند و میخواهد زمینه را برای ارضای نیاز خود مهیا کند. بسیاری از معلمان و آموزگاران با این نوع رفتار نوجوانان دستوپنجه نرم کردهاند و میکنند.
آسیبهای رفتاریای که در نوجوانان امروزی مشاهده میشود بهخوبی نشانگر منظور ما هستند. اگر بعد اجتماعی مسئله را نیز مدنظر قرار دهیم بهخوبی این امر را مشاهده میکنیم که بررسی رفتارهای نوجوانان ازلحاظ روانشناختی در طول یک یا دو نسل گذشته کاملاً تغییر مسیر داده است.
شاید تا ۵۰ سال پیش نوجوان باید خود را از چنگال الزاماتی که در برابر وی قرار میگرفت آزاد کند تا بتواند به بیان امیال شخصی خویش بپردازد، امیالی که اغلب به آنها به دیدهی شک و تردید نگاه میشد. امروزه نوجوان باید محدودیتهای بسیاری را که در برابرش قرار میگیرند بهنوعی پذیرفته و آنها را درروان خود جای دهد. باید به این امر توجه کرد که فراخود بهطور طبیعی بر خود تسلط دارد. اگر به خود شخص و فرایند رشد وی نگاه کنیم به این امر پی خواهیم برد که بعضاً ممکن است نوجوانان مقولهی قدرت را با مقولهی اختیار اشتباه بگیرد؛ اما اگر ضمیر فراخود کودکانهی نوجوان عملکرد قویای نداشته باشد قدرت ضمیر خود بیشتر شده و درنتیجه هرگونه مفهومی از مقولهی اختیار برای نوجوان از میان میرود.
بهخوبی میتوانیم به این امر پی ببریم که هرگونه مسئلهی اختیار در نوجوان بهنوعی نشاندهندهی شرایط تربیت یک کودک است. والدین اغلب در فرآیند تربیت فرزند خود اسیر فشارها و ایدئولوژیهای فرهنگی میشوند. این امر در ذهنیت کودک تأثیر گذاشته و زندگی نوجوانانه ی وی را نیز تحتالشعاع قرار میدهد و درنهایت میتواند در خانواده و حول نوجوان سبب پیدایش بحران اختیار شود!
پی. بلاس در برابر گفتههای فروید در مورد دوران کودکی (ضمیر فراخود درنتیجهی اودیپ شکل میگیرد) به این امر اشاره میکند که ضمیر خود آرمانی نتیجهی دوران نوجوانی است. در نظر بلاس تلاش نوجوان برای رسیدن به خواستههای آرمانی خود و سختیهایی که وی در این مسیر متحمل میشود نشاندهندهی فرآیند شکلگیری ضمیر خود است. نوجوان در اصل به بررسی خواستههای درونی خود پرداخته و روی بخشی از آنها که در نظرش مشروع هستند متمرکز میشود. در این شرایط ضمیر فراخود برآمده از دوران کودکی میتواند در برابر هویت دوران نوجوانی قرار بگیرد که آنهم خود بهواسطهی فوران احساسات در دوران نوجوانی با چالشهای بسیاری مواجه میشود. بهاینترتیب شکلگیری هویت در دوران نوجوانی را میتوان تلاش برای گذار از ضمیر فراخود شکلگرفته در دوران کودکی و پرداختن به خواستههای شکلگرفته در دوران نوجوانی در نظر قلمداد کرد.
اگر در فرآیندهای ذکرشده در حوزهی روانکاوی پیروزیای رخداده باشد، دقیقه همینجاست: امروزه هر کس این حق را برای خود قائل میشود تا از تمام نیرویی که در اختیار دارد برای تحقق اهداف خویش بهره ببرد. فردگرایی شکلگرفته در جوامع معاصر باعث شده تا هر کس خواستهها و نفع خودش را در ردهی اول قرار دهد. درگذشته اما در بادی امر معیارهای اجتماعی بود که مطرح میشد و بعضاً جلوی افراد را برای دستیابی به خواستههایشان میگرفت؛ بنابراین اشاره به این امر الزامی است که در دوران نوجوانی ضمیر فراخود شکلگرفته در دوران کودکی کمرنگ شده و جای خود را به شکوفایی فردی میدهد. نوجوان در اصل ضمیر فراخود را غیرشخصی کرده و تلاش میکند ضمیر خود را تقویت کند.
بهطور خلاصه در دوران نوجوانی مسئلهی اصلی برای نوجوان نه پیروی از شخصی خاص که پیروی از مجموعهای از ارزش هاست؛ بنابراین وی باید بتواند برای برقراری احساس امنیت در خویش بین خواستههایی که والدین از او دارند و خواستههایی که خودش دارد تعادل برقرار کند.
توجه به این مسئله الزامی است که در دوران نوجوانی ارضای خواستههای والدین دیگر بههیچعنوان جزو اهداف اصلی نوجوان محسوب نمیشود.
از ضمیر فراخود دوران کودکی تا من آرمانی
همانطور که اشاره شد گذار از کودکی به نوجوانی یعنی گذار از ضمیر فراخود و توجه به خواستههای والدین به سمت ضمیر خود آرمانی و توجه به خواستههای خود. این امر را میتوان بهخوبی با تغییر در نظام ارزشهای فرد مشاهده کرد.
تضاد دائمی و مستقیمی که در ذهن کودک جریان دارد بین خوبی و بدی است، درحالیکه تضاد شکلگرفته در ذهن نوجوان بین درست و غلط است. در ذهن کودک خوب چیزی است که والدینش به او میگویند و بد چیزی است که والدینش وی را از آن منع میکنند. در ذهن نوجوان درست آن چیزی است که بزرگترها بهواقع میگویند و انجام میدهند درحالیکه غلط آن چیزی است که میگویند ولی انجام نمی دهند، یا کاری خلاف آن را صورت میدهند. نوجوان در شکاف شکلگرفته نوعی آزادی را برای خود به ارمغان آمده میبیند که از ورای آنها میتواند خود را با الزامات اجتماعی همراه کند.
حال باید به این امر توجه کرد که اگر هیچگونه شکافی در این میان وجود نداشته باشد ممکن است منجر به شکلگیری من آرمانیای شود که بهطور کامل از ضمیر فراخود جدا نشده باشد. از طرفی اگر شکاف موجود خیلی زیاد باشد ممکن است من آرمانیای شکل بگیرد که نوجوان از ورای آن بدون در نظر گرفتن هیچ محدودیتی تنها تلاش میکند تا به خواستههای شکلگرفته در ذهن خودپاسخ دهد. رفتارهای ضداجتماعی نوجوانی نیز درست از همینجا شکل میگیرد. اگر شکاف موجود بهاندازه باشد، یعنی نه زیاد و نه کم، بین من آرمانی و فراخود تعادل ایجاد میشود. در این شرایط نوجوان سعی میکند تا ارزشهایی را که بهواسطهی ضمیر فراخود شکلگرفتهاند درونی کند و باوجود تمام موانعی که سر راهش قرار میگیرد احساس لذت به او دست میدهد.
اصلاح ضمیر فراخود در دوران نوجوانی و توسعهی من آرمانی در این دوره از زندگی بهخوبی توضیح میدهد که چرا نوجوانان اینقدر نسبت به مقولهی اختیار حساسیت دارند، آن را پس میزنند و یا به دنبال آن هستند. همچنین از ورای این امر بهخوبی به این امر پی میبریم که چرا چالشهای نوجوانان امروزی روزبهروز بیشتر جنبهای نارسیستی پیدا میکند. در جوامع معاصر فعلوانفعالاتی که در دوران نوجوانی صورت میگیرد با بحران اختیار درهمآمیخته شده و نوجوان بدون هیچ نقطهی اتکای درونی یا بیرونی به حال خود رها میشود. درواقع ظرفیت یک نوجوان در احترام گذاشتن به اختیار دیگران و یا حتی درگیری با آن تنها زمانی نهادینه میشود که مقولهی اختیار که از دوران کودکی به او آموخته میشود بهخوبی در روان وی جای بگیرد و وارد اولین مراحل رشد ذهنیاش شود.
در اینجا باید به جایگاه کودک در محیط خانواده و نیز اختیارات او نگاه شود. در این محور تسلسلی تنگاتنگ بین دوران کودکی و نوجوانی وجود دارد و همهی تحقیقات نیز آن را تآیید میکنند.
انسان شناسی و فرهنگ
" فلسفه جدید تربیت و یا فلسفه ی جدید در آموزش و پرورش " عنوان کتابی است مفید و ارزش مند از دانشمند محترم زنده یاد « جناب آقای دکتر علی اکبر شعاری نژاد »که انتشارات اطلاعات در سال 1388 آن را به چاپ رسانده است. این کتاب دارای 840 صفحه با فهرست و مندرجات قابل توجه و شایان تحسین که نویسنده و مؤلف و محقق آن با تلاش و زحمات بی دریغ موفق گردیده است تا در باب فلسفه و ویژگی های فلسفه و آثار و نتایج فلسفه و کار فیلسوفان از قدیم تا جدید و همچنین پیرامون فلسفه ی تربیت و آموزش و پرورش مطالبی جامع الاطراف و مثمرثمر و کارآمد و کاربردی ارائه نماید.
نویسنده، ضمن انعکاس نظرات و ایده ی فیلسوفان و مکاتب فلسفی و علمی، روان شناختی و تعلیم و تربیت اعم از متقدمین و متأخرین، به ارزیابی و تفسیر و یا نقد عالمانه و بی غرضانه و شایسته نیز مبادرت ورزیده است. نویسنده ی محترم در قسمتی از آغاز کتاب تحت عنوان "سخنی با دانشوران" چنین می گوید:
".... دانشجوی عزیز؛ فلسفه، پر حرفی نیست؛ و سخن اول و آخرش این است: بیندیش و بیدار باش، تفکر انتقادی در شنیده ها و خوانده ها. البته فلسفه ، مثل سایر شاخه های معرفت یا درس ها مانند فیزیک، شیمی، ریاضیات و .... (ظاهرا) موضوع بحث مشخصی ندارد و این خود طبعا موجب نگرانی از این می شود که " فلسفه به من چه می آموزد؟! "شاید این خاصیت در مطالعه ی همه ی علوم و معارف دیده شود یعنی سرانجام به این پرسش برسیم که " آخرش چه ؟!
"فلسفه درست از همین جا آغاز می شود و انسان به فلسفیدن می پردازد. پس، فلسفه و فلسفیدن، یک فعالیت طبیعی است. در واقع، بیشتر یا همه ی مردم، گاهی مانند فیلسوفان، فکر می کنند. از این رو، می توان گفت که فلسفه، راهی از تفکرات که به طور طبیعی پیش می آید. پس نباید در مورد آن نگران شد. به عبارت دیگر، فلسفه اندیشیدن است، اندیشیدن درباره ی اندیشه ها و ابزار مهم و اساسی فیلسوفان در پژوهش های خود، ذهن انسان است. ایشان، مسائل فلسفی را با پژوهش های علمی و آزمایشی حل نمی کنند؛ بلکه فکر می کنند، همچنان که شما فکر می کنید.
من و شما اکنون فکر می کنیم چون انسان هستیم. البته فیلسوفان در مورد همه چیز هم فکر نمی کنند، بلکه درباره ی پرسش های بنیادی زندگی انسان می اندیشند از این گونه: هدف زندگی چیست؟ یا چرا زندگی می کنیم؟ آیا جهان را خالقی است؟ تفاوت میان درست و نادرست یا خیر و شر را چگونه درمی یابیم و چه معیارهایی را در نظر می گیریم؟ آیا ما در اعمال خود، آزاد و مختاریم یا مجبوریم؟ آیا تحت کنترل هستیم یا نه؟ چگونه؟
فیلسوفان می کوشند پاسخ های این گونه پرسش را دریابند و آنها را برای دیگران توجیه و تبیین کنند. بنابراین، فلسفه، عبارت است از نوعی فعالیت؛ کشف ذهنی مهم درباره ی مسائل (پرسش های بنیادی زندگی) همیشه یادمان باشد که فلسفه یک فعالیت است و یا فلسفه فعال است نه منفعل (پویا و نه ایستا). روش اندیشیدن است نه حفظ و از بر کردن یک عده حقایق یا اندیشه ها، فلسفه ما را برمی انگیزد که:
خوب نگاه کنیم و ببینیم. خوب گوش کنیم. مستقلا و انتقادی فکر کنیم. وی پیرامون ارزش و ویژگی معلم راستین و خوب از قول بزرگان و اندیشمندان و متفکران مطالب جالبی را مطرح و عنوان می سازد.
آینشتاین: معلم خوب کسی نیست که انباشته از معلومات کتابی باشد، روح زنده و پرتحرک او مهم است. اندیشیدن، دشوارترین کار برای انسان است. معلم و فیلسوف به مجهولات بیش از معلومات علاقه مند است. آنچه را که دیگران نمی بینند، می بیند، به آنچه دیگران اهمیت نمی دهند؛ اهمیت می دهد، درباره ی آنچه دیگران نمی اندیشند، می اندیشد.
باز از قول آینشتاین: شخصی تا دردمند نباشد دردمند امور اجتماع جامعه و جهان؛ نه فیلسوف می شود، نه دانشمند و نه هنرمند روشنفکر و روشنگر یعنی شخص دردمند یا حساس نسبت به دردها و مسائل روز جامعه و جهان.
شوپنهاور: بیایید به این امر، توجه کنیم که چه هستیم نه این که چه داریم. مولف: معلمان شایسته و برجسته ساخته می شوند؛ خلق نمی شوند. نویسنده ی کتاب می گوید: وقتی می گویم فهمیدم که می توانم به شکل موثر و مفصل تعریف کنم، تبیین کنم و یا چیزی را توضیح دهم. همچنین در باب تربیت چنین می نویسد" چگونه تربیت کردن برای کسانی مطرح است که چرایی برای زیستن و تربیت کردن دارند.
راه کارهای ایشان در کتاب برای رشد و تعالی و توسعه و عمق فکری خود و پژوهندگان و دانشجویان و دانش آموزان:
* معلومات و اطلاعات لازم روز را به دست آوریم . محصلان را به آموختن معلومات و اطلاعات مورد نیازشان در جهان امروز و فردا برانگیزیم.
* آموخته های خود را به موقع به کار بریم (مهارت) و محصلان را نیز همیشه به کاربرد مناسب آموخته هایشان تشویق و راهنمایی کنیم.
* هرگز این حقیقت را فراموش نکنیم که دانایی و توانایی صرفا برای زیستن سالم و موفق و موثر واقع شدن در جهان است نه برای آرایش و این نیز در صورتی ممکن و میسر خواهد شد که خود و دیگران را صمیمانه و صادقانه دوست بداریم و گرنه دانایی و توانایی، مخربی بیش نخواهند بود.
* بزرگترین و مجهزترین آزمایش گاه های جهان ، خود جهان یا طبیعت است که همه ی غیر ممکن های دنیای علوم و معارف را ممکن می کند و این فرآیند طبعا به عامل زمان وابسته است.
* باید یاد بگیریم که : تنها نیرومند بودن کافی نیست؛ بلکه باید بیاموزیم که چگونه این نیروی خود را سودمند و مؤثر گردانیم و درست به موقع، به صلاح خود و دیگران، مورد استفاده قرار دهیم.
* ما می توانیم و موظف هستیم که در اوضاع و احوال کنونی درباره ی معنای واقعی تعلیم و تربیت در جهان امروز بیندیشیم و مسئولیت های آن را در قبال نسل های کنونی که باید آنها را برای دنیای فردا آماده سازد، مجددا تعیین کنیم و نیز نیروها و آرزوها، چشم اندازها و هدف های آن را مورد بررسی قرار دهیم.
نویسنده پیرامون هدف یا اهداف آموزش و پرورش و چگونگی آن می نویسد: هدف یا هدف های آموزش و پرورش را اشخاص یا مقامات تعیین یا انتخاب نمی کنند، بلکه نیازهای واقعی حال و آینده را کودکان و نوجوانان، تعیین می کنند.
* آرمان آموزش و پرورش این است که محصلان را قادر سازد مستقلا بیندیشند و بدون معلم بیاموزند.
به نقل از کتاب آموختن برای زیستن می نویسد: " آموزش و پرورش، کار متخصصان به تنهایی نیست، بلکه کار همه ی مردم متشکل است. تعلیم و تربیت پردامنه ترین مشارکت و عزم راسخ همه ی بخش های ذینفع را ایجاب می کند. تعلیم و تربیت، محصول پیکار عظیمی است که به خودمان و نه تنها به معلمان و متعلمان مربوط می شود."
در پایان از قول متفکری به نام قدیر یاسین : "در انتخاب میان فرصت های علمی و تکنولوژیک، آموزش- پرورش، آخرین سلاح ما در برابر آینده است. آموزش و پرورش است که می تواند انسایت والا یا پست را به انسان بیاموزد."
مطالعه ی کتاب فلسفه ی جدید تربیت به همه ی عاشقان تعلیم و تربیت توصیه می شود.
" توانايي انسان ها براي برنامه ريزي كردن و ساختن جهاني آباد و مترقی برای آينده شان در واقع همان وجه تمايز انسان از حيوان می باشد. باید به مردم آموزش داده شود كه براي ساختن آينده اشان راهي متصور شوند و بدين طريق رشد يابند { و به آزادی برسند }. " ( پائیلو فریره )
مقدمه
نتايج عملي روش ها و رويكردهاي نوآورانه و تعامل گرا همانند Collaborative Learning که بر مبنای نظریات ساختارگراها ارائه شده اند در دنياي واقعي نمی توانند آن طور كه مورد انتظار می باشد كليت دنياي واقعي را منعكس کرده و نسل فردا را برای زندگی در چنین دنیایی آماده كنند. دلیل اصلی این امر هم این است که تا به حال برداشت درستی از آموزش و تدریس نشده است.
از نظر اینجانب آموزش و تدريس باید به منزله يك پروسه پيچيده اجتماعی سياسي در نظر گرفته شود. بنا بر همین نظر ، اینجانب بر این باور هستم که مدارس و دانشگاه ها باید به نسل فردا و آینده سازان این مرز و بوم کمک کنند که متوجه این واقعیت " هم" شوند که آنان هم در دنیایی که زندگی می کنند سهم و حقوقی دارند و بنابراین باید علاوه بر کسب مهارت های علمی، متفکر، خلاق، منتقد و آگاه به مسایل اجتماعی و به ویژه مسایل سیاسی نیز بار آیند.
آنان همین طور باید بیاموزند که تواضع و نه خود رایی و خودکامگی به همان اندازه نشان دهنده اعتبار آحاد جامعه است که مدارج علمی، موقعیت های اجتماعی و مسئولیت های شغلی آن ها. مهمتر این که آنان باید بیاموزند که ضمن مشارکت جو و مسئولیت پذیر و منصف بودن با هر وسیله ای به مبارزه با منابع هر گونه ظلم و ستم و فساد و تبعیض و غارت و ریا و استبداد به پا خیزند.
بنابراين علاوه بر عوامل اجتماعي - فرهنگي ، عوامل سياسي موجود در جامعه ای كه زبان آموزان در آن زندگي می کنند و يا آموزش مي بينند نیز بايد در پروسه آموزش در نظر گرفته شوند چرا که این عوامل تاثير مستقيم بر رغبت و انگيزه زبان آموزان نه تنها برای ياد گرفتن بلکه برای زندگی کردن دارند و یادگیری و زندگی آنها را تحت تاثیر قرار می دهند. بر مبنای این باورها و تیوریی که در ذیل به آن می پردازم بود كه اینجانب به ارائه روش تدریس آموزشی سیاسی منحصر به فرد خود که در عمل نوعی کاتالیزور است پرداختم. برای آشنایی با روش تدریس اینجانب به منابع مراجعه کنید.
پایه تئوریک "یادگیری تیمی رقابتی"
"Cognitive Socio-Political Language Learning Theory":
Theory of Language of CTBL
در همین ابتدا باید روشن سازم که بر خلاف ساختار گراها همانند پیاژه، دیویی و ویگاتسکی که معتقدند زبان یک پدیده اجتماعی و نیز ابزاری برای ارتباطات روزمره است و اینکه فراگیران باید در طول فرآیند خلق دانش مسئولیت پذیر باشند ، اینجانب معتقد هستم که :
بنابراین اینجانب بر این باور هستم که زبان یک پدیده اجتماعی سیاسی می باشد چرا که زبان نه تنها ابزاری برای محاورات روزمره بلکه ابزاری موثر برای هر نوع تحول و رفرم و انقلاب می باشد. اگر بخواهم بیشتر در این زمینه توضیح دهم ابتدا باید یادآور شوم که زبان ابزاری برای فکر کردن می باشد چرا که بدون کاربرد زبان (حتی به صورت ذهنی) ما قادر به تفکر کردن نیستیم.
به عبارت دیگر ، زبان فرآیند فکر کردن را تسهیل و تسریع می کند و واقعیت این است که خود تفکر- که تنها امری است که در اختیار ما مستضعفان و ستم دیدگان است و کسی نمی تواند آن را از ما سلب کند و به یغما ببرد- نه تنها ابزاری برای یادگیری و رشد بلکه همان طور که گفتم راهی برای هر نوع رفورم و انقلاب و تکامل می باشد. این امر ممکن است چرا که افکار مردم به تدریج نگرش آنها را شکل می دهد و در نگرش آنها قدرت وجود دارد چرا که به طرز قابل توجهی باورهای آنها را تحت تاثیر خود قرار می دهد.
نکته این جاست که باورهای آنها به اعمال و واکنش های آنها جهت می دهند و اعمال و واکنش های آنها سرنوشت ما را رقم می زنند. بنابراین تفکر می تواند قوی ترین ابزار برای نیل بشر به سوی دنیایی عاری از ظلم و ستم و فساد و ریا و غارت و استبداد باشد. شاید به همین خاطر هم هست که بشر و به ویژه مسلمانان در قرآن کریم امر به تفکر زیاد شده اند.
پیامبر اکرم (ص) هم فرمودند که یک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال ( یک عمر ) عبادت است – ضمیمه 1 را ببینید.
بنابراین نوع تفکری که من از آن سخن می گویم بسیار متفاوت از نوع تفکری است که در روش های تدریس سنتی تشویق می شود و آموزش داده می شود چرا که اینجانب بر این باور هستم که خود تفکر ، پروسه ای بسیار پیچیده است. دلیل این ادعا هم این است که همان طور که هیچ چیز راحت تر از فکر کردن نیست، هیچ چیز هم دشوارتر از خوب و استراتژیک فکر کردن نیست.
همان طور که گفتم لازمه نوع تفکری که من در کلاس هایم برآن اصرار دارم این است که اول از همه ذهن مان را از استعمار افکار و باورهای غلطی که در طول سالیان به ما دیکته شده است پاکسازی نمائیم. تنها در این صورت است که می توانیم با تامل در واقعیاتی که پیرامون ما هستند به حقیقت برسیم. و همانطور که حضرت عیسی مسیح (ع) فرمودند حقیقت ما را به سوی آزادی رهنمون می شود. بنابراین یک ساعت تفکر درست و با کیفیت و هدف مند که ما را به برنامه ریزی و واکنش فعالانه ترغیب کند بهتر از قرن ها کورکورانه عبادت و راز و نیاز کردن به ویژه تحت سیطره حکومت های مستبد و تمامیت خواه می باشد.
تمام آنچه می خواهم بگویم این است که این تئوری من زبان را به عنوان ابزاری برای رهاسازی مظلومین و ستم دیدگان از یوغ ستم و استبداد در نظر می گیرد. به عبارت دیگر از دیدگاه این تئوری زبان اسلحه ای موثر برای ساقط کردن حکومت های مستبد و خودکامه می باشد. بنابر همین تئوری است که یکی از اصلی ترین اهداف روش تدریس اینجانب و مکانیزم های تعریف شده برای آن ارتقاء سطح و کیفیت تفکر نسل فردا با استفاده از زبان و ادبیات و استراتژی هایی که به کار می برم می باشد. تمام مکانیزم های کلاس های من بر ارتقاء کیفیت فرآیند تفکر خلاقانه و انتقادی و تحلیل گرانه تمرکز دارند تا بدین صورت خروجی های کلاس ها ی من بتوانند از نباتات و حیوانات قابل تمییز باشند. برمبنای چنین پایه تئوریکی است که در روش تدریس اینجانب فراگیران فرصت های زیادی برای کسب دانش، تجزیه و تحلیل آن، درک و فهم آن، کاربرد آن، ارتقاء آن، ارزیابی آن و قضاوت در مورد آن از طریق " کاربرد زبان " در محیط هایی شاداب و پویا و تحت حمایت دوستانشان دارند.
در کلاس ها ی اینجانب ، فراگیران نه تنها فرصت دارند که به توضیحات و ادله های دوستانشان در تیم هایشان گوش دهند و در سبک تفکر و استراتژی های یادگیری و مهارت های اجتماعی آنها تفکر نمایند بلکه این فرصت را هم دارند تا در تعامل با آنها از زبان استفاده نمایند و یا به عبارت دیگر بلند فکر کنند. آنها در بحث های کلاسی باید لایه های بالاتری از تفکر خود را به کار گیرند و به ارائه دلیل و برهان برای ایده ها و راه حل ها و نظرات خود نیز بپردازند.
بنابراین در روش تدریس اینجانب فراگیران با روش ها ی موثرتری در تفکر کردن آشنا می شوند که این خود به آنها کمک می کند که در آینده نقش موثرتری در جامعه خود ایفا نمایند.
خلاصه اینکه از نقطه نظر تئوری اینجانب زبان به عنوان یک پدیده اجتماعی سیاسی می تواند پایه و اساس سعادت و یا فلاکت بشر باشد. به عبارت دیگر زبان در تعامل با دیگران ارتقا می یابد و به نوبه خود به ارتقاء مهارت تفکر افراد می انجامد و یک فرد با قدرت تفکر بالا که ذاتا منطقی خواهد بود بهتر می تواند به رشد و شکوفایی جوامع پویا و شاداب و در نتیجه به صلح جهانی کمک کند. بنابراین معلمان و مدرسان باید در انتخاب نوع کلمات و جملات و ادبیات زبانی خود بسیار دقت کنند چرا که می توانند با نوع زبان و ادبیات خود دنیا را متحول سازند.
همانطور که در شکل 1 مشاهده می شود از نظر اینجانب تعاملات اجتماعی سیاسی، ارتقاء مهارت های زبانی و استدلالی، یادگیری، روابط موفق و توسعه جوامع پایدار و صلح جهانی رابطه پیوسته و تنگاتنگی با یکدیگر دارند.
شکل 1. رابطه بین تعاملات اجتماعی، توسعه مهارت های زبانی، مهارت های تفکر، یادگیری، روابط موفق و توسعه و صلح جهانی
بنابراین هدف روش تدریس اینجانب صرفاً ارتقاء مهارت های زبانی و دانش فراگیران و یا ارتقاء استراتژی های یادگیری آنها و یا حتی مهارت های اجتماعی آنها نیست. اینجانب معتقد هستم که موفقیت در دنیای پیچیده کنونی چیزی بیشتر از این موارد را می طلبد. و آن چیز ارتقا مهارت ها و کیفیت تفکر نسل فردا می باشد که در کلاس های اینجانب در فعالیت هایی تعاملی در محیط هایی اجتماعی که بحث و گفتمان و تبادل آراء و نظرات و درگیری فعال فراگیران و شرکت انها در فعالیت های گروهی از قبیل ریسک کردن، تست کردن پیش فرض ها، تصمیم گرفتن، حل مسائل و قضاوت کردن را می طلبند میسور می شود.
شهروندان فردا در کلاس ها ی اینجانب طوری تربیت می شوند که بتوانند فعالانه و با آگاهی در فعالیت های اجتماعی سیاسی شرکت کنند و در این گونه فعالیت ها و در کار و زندگی اهل ریسک کردن باشند همان طور که تشویق می شوند اهل ریسک کردن در تفکر کردن نیز باشند. آنها قادر خواهند بود که با قدرت تفکر و تجزیه و تحلیل گریی که دارند اطلاعات درست و نیز حق را از اقیانوس اطلاعات غلط و باطل که آنها را احاطه کرده است تشخیص دهند و حتی اگر شده زندگی خود را فدای حق و حقیقت کنند. آنها قادر خواهند بود با اعتماد به نفس با مسائل و مشکلات فرارو روبرو شوند و نهایت تلاش خود را برای مواجهه موفق با آنها به کار گیرند. ضمن اینکه آنها طوری تربیت خواهند شد که شهامت پذیرفتن اشتباهات خود و عواقب آن را نیز داشته باشند. اینها بخشی از آن است که اینجانب "توانمند کردن نسل فردا" نامیده ام.
بنابراین نامرتبط نخواهد بود که اگر بگویم روش تدریس من یک کاتالیزور است چرا که این پتانسیل را دارد که فراگیران بی انگیزه و ناامید و پسیو و تنبل امروز را به ایجنت های تغییر و توسعه و آبادانی تغییر دهد. ایجنت هایی که هدفشان ساختن فردایی بهتر و آبادتر و آزادتر و متمدن تر نه تنها برای خود بلکه برای هم نوعان خود خواهد بود.
نتیجه
تمام کسانی که در اصول و اسلوب حکومت داری تفکر و تامل کرده اند متقاعد شده اند که سرنوشت حاکمان در رابطه مستقیم با نوع شیوه آموزش جوانان است. ... و اینجانب به این نتیجه قطعی رسیده ام که به کار گیری روش تدریس اینجانب که بر پایه تئوری آموزش سیاسی می باشد انحطاط باقی مانده حکومت های ارتجاعی و استبدادی عصر حجری را در دنیای متمدن و مترقی امروز به دنبال خواهد داشت.
** این مقاله ترجمه قسمتی از دهمین کتاب اینجانب می باشد که در منابع آمده است.
منابع
1. Hosseini, S.M.H. (1390). Beyond the Present Methods and Approaches to ELT/Education:The Crucial Need for a Radical Reform. Tehran: Jungle Publications
2- "یادگیری تیمی رقابتی": اسلحه آموزشی من! – آماده چاپ
3- "وظایف معلمان و اساتید در عصر و شرایط حاضر" /Available at http://www.farhangiannews.ir/view-20441.html4. http://beyondelt.blogfa.com
4 -وب لاگ شخصی نویسنده (دکتر حسینی)
گروه اخبار /
سیاست های کلی برنامه ششم توسعه
رهبر معظم انقلاب حضرت آیت اله العظمی سید علی خامنه ای ( مد ظله العالی ) سیاست های کلی برنامه ششم توسعه را بر پایه ی محورهای سه گانه « اقتصاد مقاومتی » ، « پیشتازی در عرصه علم و فن آوری » و « تعالی و مقاوم سازی فرهنگی » و با در نظر گرفتن واقعیت های موجود در صحنه داخلی و خارجی تنظیم نمودند تا با تحقق اهداف برنامه ششم توسعه ، به ارائه الگوی برآمده از تفکر اسلامی در زمینه پیشرفت که به کلی مستقل از نظام سرمایه داری جهانی است ، کمک کند .
سیاست های کلی برنامه ششم توسعه دارای 80 بند و شامل سرفصل های امور : « اقتصادی » ، « فن آوری اطلاعات و ارتباطات » ، « اجتماعی » ، « دفاعی و امنیتی» ، « سیاست خارجی » ، « حقوقی و قضایی » ، « فرهنگی » و « علم ، فن آوری و نوآوری » است .
گروه کتاب و رسانه /
کتاب نظریه پیچیدگی و فلسفه تعلیم و تربیت متشکل از پانزده مقاله و پیش گفتار از صاحبنظران بینالمللی که به موضوع نظریه پیچیدگی پرداختهاند که در کتاب با عنوان Complexity Theory and the Philosophy of Education که در سال 2008 توسط انتشارات ویلی ـ بلک ول به چاپ رسیده است.
این کتاب به همت و تلاش دکتر محمد تلخابی و دکتر رضا محمدیچابکی ترجمهشده و پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم نیز اقدام به نشر آن نموده است. مارک میسون (دانشگاه هنگکنگ) بهعنوان ویراستار کتاب تلاش نموده مجموعهای منسجم و درخور و شایسته در موضوع نظریه پیچیدگی و فلسفه تعلیم و تربیت، که حوزه اصلی کار و پژوهش خود او نیز است، ارائه دهد. مایکل پیترز (دانشگاه ایلینوی) در پیش گفتار کتاب معتقد است محصول کار میسون «مقدمهای جامع و پرمعنی برای معرفی نظریه پیچیدگی در پژوهش و فلسفه تعلیم و تربیت است.»
کتاب در پانزده فصل سامانیافته است. « پنج فصل برای معرفی و مباحث مقدماتی؛ دو فصل برای بررسی مسائل نظریه پیچیدگی و فلسفه تعلیم و تربیت ؛ پنج فصل جهت بررسی نظریه پیچیدگی و پژوهش تربیتی؛ و بالاخره سه فصل نیز برای بررسی نظریه پیچیدگی و برنامه درسی.»
در فصل اول ویراستار مجموعه چرایی پرداختن به موضع پیچیدگی را به بحث گذاشته و در مورد فصلهای مجموعه توضیحاتی را ارائه کرده است. در واقع این فصل مدخلی است برای آشنایی با کتاب. فلسفه تعلیم و تریت و چالش نظریه پیچیدگی فصل دوم کتاب را تشکیل میدهد که توسط کیث موریسون (موسسه بین دانشگاهی مکائو) به نگارش در آمده است. چیستی نظریه پیچیدگی، نظریه پیچیدگی و تعلیم و تربیت، نظریه پیچیدگی و پژوهش تربیتی، چالشهای نظریه پیچیدگی برای فلسفه تعلیم و تربیت موضوعاتی هستند که در فصل بدان پرداخته میشود. فصل سوم کتاب، نظریه پیچیدگی و پیامدهای آن برای اصلاحات آموزشی از سوی مارک میسن (دانشگاه هنگکنگ) به نگارش درآمده است. نظریه پیچیدگی، نظریه پیچیدگی و اصلاح آموزشی را مورد بررسی قرار داده و در جمعبندی پانزده عالمی شرایط ظهور این نظریه را بیان میکند.
فصل چهارم کتاب با عنوان پیچیدگی و تعلیم و تربیت: مقارنههای حیاتی به قلم برنت دیویس (دانشگاه بریتیش کلمبیا) است. تلاش مؤلف در این فصل بر این نکته قرارگرفته که یک گفتمان تربیتی شایسته را برای تأمل درباره علم پیچیدگی مطرح نماید.
سه نسل از نظریههای پیچیدگی: اختلافات و ابهامات نوشته مایکل الهادف – جونز (مدرس دانشگاه کلمبیاـ دانشسرای معلمان؛ مرکز پژوهش اکسیرایس؛ دانشگاه پاریس) است که فصل پنجم را تشکیل میدهد. اینا سیمتسکس (دانشگاه نیوکاسل، استرالیا) سهمش در نگارش این کتاب فصل ششم با عنوان بازخوانی دیوی از منظر علوم پیچیدگی: در باب منطق خلاق تعلیم و تربیت است.
فوکو در مقام نظریهپرداز پیچیدگی: غلبه بر مسائل تحلیلی فلسفی کلاسیک عنوان فصل هفتم است که مارک اولیسن (دانشگاه سوری) آن را به نگارش درآورده است. فصل هشتم کتاب نظامهای پیچیده و تحول در تعلیم و تربیت: به سوی یک برنامه پژوهشی جدید نوشته جی لمک (دانشگاه میشیگان) و نورا سابلی (موسسه تحقیقاتی اس.آر.آی) است. سؤال که نویسنده تلاش میکند در این فصل به آن پاسخ دهد که چگونه میتوان با استفاده سودمند از مفاهیم و روشهای حاصل از نظامهای پیچیده و پویا، به تحلیل تحولات نظاممند در تعلیم و تربیت پرداخت. تحقیق درباره انسان و نظریه پیچیدگی عنوان فصل نهم کتاب است که آن را جیمز هورن (دانشگاه مانموث) نوشته است. پیچیدگی و صدق در پژوهش تربیتی نوشته مایک رادفورد (دانشگاه کلیسای مسیح کانتربری) فصل دهم کتاب را تشکیل داده است. تقدم تطابق، تطابق و کنارهگیری از واقعیت، پیچیدگی و تطابق از موضوعاتی است که در این فصل بدان پرداختهشده است.
تامسین هیگس (دانشگاه استرالینگ) فصل یازدهم کتاب را با عنوان دانش باید زمینهای باشد: پیامدهای ممکن نظریه و نظامهای پویا در پژوهش تربیتی به نگارش درآورده است. نویسنده تلاش میکند که «پس از نگاهی اجمالی به شیوهها و معرفتشناسیهای مختلفی که با استفاده از مفاهیم دوگانه کمی و کیفی درهم ادغامشدهاند، به کشف روابط انتقادی در خصوص تحلیل دادهها» بپردازد. لسلی کوهن (دانشگاه سیدنی غربی) در فصل دوازدهم با تأملی انتقادی تلاش میکند که پیچیدگی و پژوهش تربیتی را بررسی نماید. پیچیدگی و فرهنگ برنامه درسی عنوان فصل سیزدهم کتاب است که ویلیام دال (دانشگاه دولتی لویزیانا، باتون روژ) آن را به نگارش در آورده است. فصل چهاردهم با عنوان از بازنمایی تا نوپدیدی: چالش پیچیدگی در معرفت شناسی آموزش مدرسهای است که توسط سه نفر به نگارش درآمده است. دانش و بازنمود، تعلیم و تربیت بهمثابه فعالیت باز / نمودگرا، چالش پیچیدگی با بازنمایی، قواعد و مرزهای سیستمهای پیچیده، بازنمودگرایی در برابر تطابق کارکردی، چالش پیچیدگی با نمود، فهم خطی در برابر فهم غیرخطی از زمانی بودن، فهم دانش به واسطه پیچیدگی، دانش و وابستگی بنیادی و دلالتهایی برای آموزش مدرسهای موضوعاتی که است که خواننده کتاب در این فصل با آن آشنا میشود. تربیت آگاهی از طریق تجربههای ادبی فصل پانزدهم و نهایی کتاب است که آن را دنیس سومارا (دانشگاه آلبرتا)، ربکا لوس ـ کپلر (دانشگاه کویین) و تامی ایفتادی (دانشگاه آلبرتا) به نگارش درآمده است.
احمد ملکوتی،
کارشناس پژوهشی، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقيقات و فناوری
http://anthropology.ir/node/26734
پیرامون شخصیت علمی، فلسفی و زیبایی شناختی و مباحث جهان و انسان شناسی و تاثیر گزاری جهانی این فیلسوف بزرگ در عرصه های مختلف تا هم اکنون مطالب ارزشمند فراوانی گفته و نوشته شده است از " سیر حکمت در اروپا " گرفته تا " نقد تفکر فلسفی غرب" آثار ویل دورانت، برتراند راسل و امثال "اتیل ژیلسون" و "کاپلتسون" و اثر ارزشمند دیگری به نام " کلیات فلسفه " جملگی ابعادی از کلیت وجودی و دیدگاه فلسفی افلاطون منعکس نموده اند.
افلاطون و فلسفه اش از امهات اندیشه و تعقل و تفکر به شمار می آید. بسیاری از ایده ها و نظرات سقراط را به افلاطون منتسب می نمایند. می توان ادعا نمود اساسا اصل و تمامیت فلسفه به میزان قابل ملاحظه و تحسین برانگیزی مدیون و مرهون افلاطون است. به حق ایشان را از استوانه ها و ستون های اصلی و غیرقابل انکار دانش و فلسفه برشمرده اند. این جمله از افلاطون است که " فلسفه، راز و نیازی است که روح در آن مشتعل می شود." به قولی آیا خبر کوردلان تاریک روان از این راز و نیاز بی نیاز توانند بود؟ همان فلسفه ای که به قول "استاد دادبه" به دلستان سیم بری می ماند که گذشتن از روی بر آنان که شربتی از سرچشمه عشق و زیبایی نوشیده اند و بویی از محبت برده اند، بسی دشوار است."
افلاطون منادی فلسفه ای بود که وقتی " در تیرگی گور فرو می غلتد که خورشید فکر فرو می رود و ماهتاب اندیشه به ورطه تاریکی ها در اوفتد و این همه جز با نابودی کامل انسان صورت نمی بندد، چرا که انسان تا هست می اندیشد، تا هست فکر می کند و تا فکر و اندیشه هست فلسفه نیز هست، که فلسفه فرزند راستین تفکر است. مگر برترین امتیاز انسان از دیگر حیوان ها تفکر او نیست؟ انسان، بی تفکر چه تواند بود و با دیگر جانوران چه تفاوت تواند داشت." (همان)
افلاطون را بیشتر و عمدتا با مُثُلِ افلاطونی و مدینه فاضله اش می شناسند. این اندیشمند و متفکر بزرگ جهان بشریت، از قبل از میلاد مسیحی نفوذ استراتژیک و عمیق در فلاسفه قرن ها بعد همچون کانت و هگل و نیچه داشت. به نظر نگارنده اگر اختلاف نظر فلسفی فی میان افلاطون و مثلاٌ ملاصدرا و برخی فلاسفه مشهور و مطرح غرب و شرق در باب ذهن و عین و روح و چگونگی پیدایش آن و تقدم و تاخر در ماده و روح دیده می شود، نه به مفهوم نادیده انگاشتن کنه مطالب و وجوه دیگر و از نظر انداختن برخی حقایق از ناحیه آن فیلسوف عالی مقام می باشد. ضمن این که این ایده وجود دارد که استنتاجات متفاوت است، مضافا این که، افلاطون، علاوه بر پردازش به مباحث و زوایای متعارف و آگاهی به جوانب امر و سیر تطور استکمالی علم و فلسفه، موضوعات را از جنبه ی باطن و عرفان و معنی به تصویر کشیده است.
در بحث جزء و کل، جوهر اشیاء، سیر تطور ماده و روح تا برسد به ایده و آرمان و یوتوپیا و موضوعاتی همچون حکومت، حاکم فیلسوف و فیلسوف حکیم، سیاست، دموکراسی و حقوق و هنر، بررسی و ارزیابی کرده است. افلاطون سعی می نمود سیاست و دموکراسی و آزادی را با فضیلت، سعادت، نبوغ، شجاعت، عدالت، دیانت و نخبه بودن گره بزند و عوام زدگی و سطحی نگری و تفکر "پوپولیستی" را منزوی سازد.
انتقادات افلاطون به برخی واژه ها و عناوین و پارادایم های روزمره و متعارف و شعاری و روبنایی از آن جهت بود که می خواست، زیربنا و زیرساخت های فلسفی، سیاسی و اجتماعی و مذهبی، با حقیقت و باطن و جواهر اساسی و بنیادین همگنی و همخوانی داشته باشد.
در واقع ، ساختار شکنی های وی از سر دلسوزی و بازسازی و بازآفرینی و مثبت گرایی بود. کتاب معروف "جمهوریت" افلاطون مؤید چنین مدعا و نظریه ای می باشد. اگر افلاطون سخن از حقیقت و غایات و ماوراءالطبیعة و لذت فلسفی به میان می آورد از رئالیسم گریزان نبود. او بسیار متوازن و متعادل و عقلانی می اندیشید.
افلاطون، مسئله معرفت- شناخت را ضمن جدل یا دیالکتیک مورد بث قرار می داد همان گونه که سقراط عمل می کرد. بحث از ذات – ذات گرایی و "نومن" نیز از جمله ابتکارات و مشهورات افلاطون می باشد. مقصود او از نومن عبارت است از واقعیت چنان که به خودی خود وجود دارد و موضوع شناسایی عقلی است. گفته شده برای نخستین بار این فیلسوف بزرگ یونان قدیم واژه ی " ایده = انگاره را در معنی موجود مجرد به کار برد. افلاطون ایده ها را هستی های واقعی شمرد و بنیاد و اصل هستی های مادی محسوب داشت.
در کتاب ارزشمند دانشمند محترم جناب استاد اصغر داد به (کلیات فلسفه) پیرامون انکارگرایی افلاطونی یا مثالی چنین آمده است:" فلسفه افلاطون در درجه اول متوجه تربیت فردی و اجتماعی، یعنی متوجه اخلاق و سیاست بود و در درجه دوم به جهان شناسی و کشف حقیقت عالم توجه داشت. تمام زندگی افلاطون در این تلاش گذشت تا عاقل ترین مردم را برای امر حکومت آماده سازد و بر سر آن بود تا کاری کند که یا فیلسوفان شاه شوند یا شاهان فیلسوف گردند!
در جنب این تلاش اساسی، افلاطون کوشیده است تا با طرح نظریه ی"مُثُل" به راز دهر پی ببرد و معمای هستی را حل کند. خلاصه ی نظریه ی مثالی یا عقیده ی انکارگرایانه ی وی را می توان در این عبارت خلاصه کرد:" جهان، نه بود است و نه نبود است. بلکه نمود است."مقصود این است که هر نوع از موجودات این جهان چه موجودات مادی مثل جماد، گیاه و حیوان، و چه موجودات معنوی مثل بزرگی، کوچکی و شجاعت، یک نمونه کامل و حقیقی در جهانی دیگر- که جهانی حقیقی و اصلی است دارد.
نمونه های مذکور دارای وجود حقیقی هستند و آنچه در این جهان وجود دارد، اعم از موجودات مادی و معنوی، همه نمودند، یعنی در مقابل آن نمونه های کامل یا "بودها" وجودی ضعیف دارند. اگر آن نمونه های کامل را اصل به حساب آوریم موجودات این جهانی، به منزله عکس ها یا سایه های آنها محسوب می شوند. نمونه های کامل را که وجود حقیقی دارد، خود افلاطون، ایده نامیده است. کلمه ایده را حکمای اسلامی به مثال ترجمه کرده اند و به صورت مُثُل جمع (جمع مکسر) بسته اند. به نظر افلاطون، مُثُل یا مثال موجوداتی هستند جاودانی، ثابت و غیر مادی (مجرد) و جایگاه آنها عالم معقولات یا جهان مُثُل است. حواس، از شناخت مُثُل عاجزند. فقط عقل می تواند آنها را دریابد. علم واقعی نیز علم به مُثُل است. در مقابل جهان مُثُل ، جهان محسوس (مادی) گذرنده و تغییر پذیر قرار دارد و به همین علت تغییر پذیری، نشناختنی است! و متعلق علم واقعی قرار نمی گیرد. یعنی علم واقعی، علم به جهان مادی نیست.
افلاطون می گفت: اگر حس، معیار حقیقت باشد، فیلسوف و کودک، حقیقت را یکسان درمی یابند. تنها عقل است که می تواند توده ی درهم محسوسات را نظم ببخشد و به علم صحیح دست یابد.
افلاطون بر آن بود که اولاً: ذهن انسان "لوح نوشته" است. یعنی روح آدمی پیش از آن که به این جهان آید در آن عالم (عالم ارواح = عالم مُثُل) همه حقایق را آموخته و چون به این جهان آمده آنها را فراموش کرده است و باید بکوشد تا به یاد آورد. ثانیاً: عالم واقعی نه علم به محسوسات که به علم به معقولات (حقایق = ذات ها = مُثُل) است و نه از راه حس که از راه عقل و به مدد عقل حاصل می شود.
البته بایستی توجه نمود که افلاطون، با عنایت به جامع الاطراف بودن و تمام بعدی نگریستنش و همچنین دارا بودن ایده و نظرات مدرن در عصر خویش و نسبت به فلاسفه انکارگرای محض و مطلق و خیال پردازان و ذهن گرایان افراطی منهای عین گرایی و واقع اندیشی که داشته و بحث جمهوریت وی با آن نظرات بلند و وسیع و عمیق روان شناختی و جامعه شناسانه و پردازش به اجتماع در کنار فرد و امورحکومت، سیاست، مدنیت و پرهیز دادن دیگران از انزوا و وهم اندیشی و نیز دیدگاه های جالب و تحسین برانگیز زیبایی شناسی و هنر و شعر و موسیقی، هرگز نخواسته به صرف ایده آل پرداخته و حس و تجربه را انکار و رد نماید. او نیز هماره سعی می نمود همچون کانت میان عین و ذهن، حس و عقل و ماورءالطبیعة پل بزند و فراتر و کامل تر از آنچه که هیوم و برکلی می اندیشیدند، اندیشه نموده و متحقق سازد. در نهایت و غایت امر می توان گفت از منظر این متفکر بزرگ یونان و جهان، نبایستی اهم و مهم و تقدم و تاخر و متن و بطن و ذات و طباقا عن طباق و درجات و هزارتوی هستی را به بوته ی فراموشی و تاق نسیان سپرد.
این حقیقت مسلم از منظر ویل دورانت در کتاب مهم لذات فلسفه نیز معقول نمانده و بدان اشاراتی شده است. ایمان گرایی و پرداختن به متافیزیک و ذات هستی و عشق به حقیقت و ذات هستی از ناحیه ی افلاطون همانند ایده و دکترین برخی فلاسفه در عهد قدیم یا قرون وسطی و اسکولاستیک نبود که متاسفانه ایمان و عشق و معنویت و متافیزیک را در مقابل و علیه عقل و علم و دانش و رئالیسم و تمدن و مدنیت و حس قرار دادند و مع الوصف زمینه ساز پارادایمی شدند که بعدها در عهد نوزایی و رنسانس، برخی و نه البته همه، به ایمان و متافیزیک تاختند و برخی به اشتباه چنین استنباط نمودند که مذهب و ماوراء الطبیعة مخالف عقل، حداقل ریاضی و رشد و توسعه و تکامل و صنعت می باشد.
در یونان باستان، زنون ایلیائی با به بازی گرفتن عقل و استدلال به رشد عشق و ایمان (مطابق سلیقه و نیت و قصد خویش) کمک کرد!
هر چند می توان پذیرفت که اگر ایمان نباشد فهم حقیقت میسر نمی گردد و پیروزی به اصطلاح عقل بر ایمان نیز که بوی یک جانبه گری از آن به مشام می رسد درست و منطقی نمی باشد، اما جنگ متافیزیک با فیزیک و ماوراء طبیعت با طبیعت نیز اصولی و پذیرفتنی نیست. هر دو لازم و ملزومند نه تحجر و نه تجدد افراطی ، هیچ یک، قهرمان پیروز میدان تعادل و توازن و انصاف نیستند.
بایستی دید چه چیزی باعث شد تا ژان ژاک روسو ، فیلسوف فرانسوی قرن هیجدهم، انسان متفکر را حیوانی فاسد شمرد و مردم را به سوی ایمان و احساس خواند!؟
و کانت عقل را از درک حقیقت عاجز دانست و اعلام داشت مردم تا دلشان بخواهد می توانند به خدا و روح و ... معتقد باشند. مقصود کانت از این سخن آن بود که فقط به مدد عشق و ایمان و صفای دل، اثبات چنین مسائلی امکان پذیر است و تنها با بال شوق می توان تا بیکران ها و تا سرزمین حقیقت های برتر به پرواز در آمد. ضمن آن که حس و تجربه و دانش روز از دید او و افلاطون مطرود و منفور نبود.
ویل دورانت در کتاب لذات فلسفه با بیانی دلکش به دفاع از عقل برخاسته است. می گوید: راست است که غریزه (احساس، عشق و ...) دوست داشتنی است و عشق لحظه ای از اندیشه ی سالی خوش تر است، اما امروزه باید از حق عقل دفاع کرد. زیرا عقل همواره یاور انسان بوده است. نه تنها در تمدن بلکه از همان وقتی که امواج عظیم یخ از قطب شمال به جنوب سرازیر شد عقل به فریاد انسان ضعیف رسید تا همچون ماموت های نیرومند نابود نشود!
برخی اندیشمندان، افلاطون را همچون انکساگوراس (450 ق.م) و دکارت در عصر جدید در عداد و طبقه ی دوگرایان برشمرده اند. زیرا افلاطون به دو جهان یعنی جهان مثال (جهان ارواح) و عالم حواس (عالم ماده) قائل بود. اعتقاد به وجود مبدإ عاقل محرک (خدا روح جهان) در مقابل عنصر مادی غیر متحرک لاشعور (جهان، ماده) نیز در همین سلک می گنجد. البته پر واضح است که ماده در ظاهر لاشعور و بدون روح است. و اِلّا به تعبیر قرآن کریم آنچه در آسمان ها و زمین هستند خداوند را تسبیح و تقدیس و تنزیه می نمایند. حرکت جوهری ملاصدرا و نظریه و آراء پس از نیوتون نیز مؤید و مصدق چنین واقعیت واصلی است. تجزیه پذیر بودن اتم و زیر مجموعه و ذرات آن امری است علمی و غیر قابل کتمان. بنابراین صرف و محض گرایی ها و تقابل و تنافرها مورد قبول نیست. این که با نفی مطلق و یا در سایه ضعیف قرار دادن معنی و روح، ماده گرایی صرف در عصر جدید اگر ----- گردد، همان سان که مارکس ، ژرژ پولیتسر و دیگران و تا حدودی راسل و به میزان قابل ملاحظه ای هابز و گاسندی متفکران معروف و مطرح، عنوان ساختند قابل تأمل، تردید و اعجاب و نقد می باشد. البته هابز و گاسندی هر دو متأله و موحد بودند برخی هم از آن طرف افتادند مثل برکلی که می گفت ماده ساخته ی ذهن می باشد.
در رد اتهام الحاد به افلاطون همین بس که از منظر این دانشمند بزرگ و سقراط و ارسطو و بسیاری از فلاسفه ی قدیم و جدید و حتی قرون وسطی و از دیدگاه دکارت، مالبرانش و لایپ نیتس و .... انسان دارای روحی است مستقل از بدن. این رود مجرد (غیر عادی) و جاویدان نیز هست و با نابودی تن نابود نمی گردد، همین موضوع، اثبات گر معاد و عالم بقاء و قیامت می باشد. این که فیلسوفانی شهیر و بزرگ چون سنت آنسلم، دکارت، لایپ نیتس و هگل به دلیل وجودی اشاره کرده و معتقد بودند ما موجودی را که از هر حیث کامل است و کامل تر از آن ممکن نیست می توانیم تصور کنیم. این موجود فقط در ذهن نیست و مسلما در خارج از ذهن هم وجود دارد، چنین موجودی خداست، ملهم و منبعث از فلسفه ی والای افلاطون می باشد.
در باب شهود گرایی نیز افلاطون را در زمره ی شهودگرایان دانسته اند. بر مبنای این مذهب و مشی، که مذهب فطری و ذوقی نیز نامیده می شود احکام اخلاقی از فطرت و ذوق انسان سرچشمه می گیرد. به عبارت دیگر ، احکام اخلاقی، از طرف آن نیروی غریزی که وجدانش نامند صادرمی گردد. فلاسفه ی قدیم (افلاطون و ارسطو ....) و نیز فیلسوف عهد جدید یعنی توماس کارلایل و همچنین ژزف باتلر در انگلیس تا فخیته و کانت در آلمان از این نظریه دفاع کرده اند. آقای افلاطون را در زمره ی سعادت گرایان هم آورده اند. به نظر آنان آرامش و نیک بختی را باید در لذات روحانی جست. فی المثل لذت ناشی از یک عمل بزرگ فکری ، با لذت حاصل از وفاداری و خدمت به هم نوع بسی گرانبهاتر و آرامش بخش تر از لذات جسمانی زودگذر است .
بنابراین میزان ارزش یک عمل اخلاقی بستگی به مقدار سعادتی دارد که از آن حاصل می گردد .
علاوه بر افلاطون ، سقراط و اپیکور و پیروان آن ها سعادت گرا بودند .
از فلاسفه جدید ، شافتنبری را نیز در زمره سعادت گرایان برشمرده اند .
در باب اخلاق ، افلاطون را نظر چنین بود که عمل نیک نتیجه علم به نیکی و معرفت بدان می باشد . در چنین صورتی ، فرد بر آن است تا خویشتن را منزه و پاکیزه و دارای سجایای اخلاقی بسازد . از منظر این فیلسوف ، اگر مردمان نیکی ( خیر ) را بشناسند به بدی ( شر ) نمی گرایند .
این فیلسوف ، مسائل اخلاقی را مبتنی بر ما بعدالطبیعه می کند و می کوشد تا مشکلات اخلاقی را هم به مد نظریه مثل حل کند .
به نظر او ، خیر و عدالت معانی الهی هستند و هستی حقیقی و مستقل دارند . روح انسانی قبل از حلول در بدن ، در عالم « مثل » از « خیر مطلق » بهره برده است و اینک که در سراچه ترکیب ، تخته بند تن شده است و قادر نیست تا در فضای عالم قدس به گردش آید ، یعنی از خیر و سعادت دور شده است ، چاره ی کار در آن است که دل و اندیشه خود را از آلودگی پاک کند و بدین منظور باید به فضائلی آراسته گردد . این فضائل عبارتند از :
حکمت ، شجاعت ، عفت و عدالت .
افلاطون می گوید : هر کدام از قسمت های بدن را فضیلتی است .
فضیلت سر ( جنبه عقلی ) حکمت است ، فضیلت دل یا قلب ( جنبه اراده ) شجاعت است و فضیلت شکم ( قوه شهوانی ) عفت و پرهیزکاری است .
چون فضائل مذکور ( حکت ، شجاعت و عفت ) را جمعا مورد توجه قرار دهیم ، عدالت پدید می آید . بدین معنی که چون آدمی به کمک ریاضت به حکمت و شجاعت و عفت آراسته گردد ، عدالت بر زندگی او حکومت می کند و چنین انسانی خردمند و سعادت مند خواهد بود . ( کلیات فلسفه )
چون به فلسفه و نظریه اخلاقی افلاطون نظر می افکنیم ، می بینیم وی فیلسوفی بسیار منطقی ، معقول ، معنوی ، روحانی و متعادل و پسندیده بود بر خلاف رواقیان و و کلبیان که افراط و تفریط و اشکالات عمده ای داشتند ؛ افلاطون علوه بر آن که به جنبه افلاکی انسان توجه داشت هرگز از معاش ، مدنیت و تلاش و جهاد و در میدان بودن گریزان و غافل نبود .
کرامت و ارزش انسان در فلسفه ی او موج می زند و لذا جایگاهی بس ممتاز و ارزنده برای ایشان رقم می زند .
در باب زیبایی شناسی ، به نظر افلاطون ؛ زیبایی در مرحله عالی و اوج آن با خیر و نیکی یکی و هم آهنگ است و هنر باید جزء اخلاق باشد .
میزان زیبایی هر موجود بستگی تام و تمام با میزان بهره ای دارد که آن موجود از زیبایی مطلق برده است .
موسیقی نیز در آراء او جایگاه ویژه ای داشت . افلاطون می گفت روح انسانی از راه موسیقی ، تناسب و هماهنگی می آموزد و حتی استعداد پذیرایی عدالت را نیز پیدا می کند .
شخصی که روحا منظم است درستکار نیز هست . موسیقی ، نه تنها خلق و احساسات را تلطیف می کند ، بلکه در حفظ سلامت و درمان پاره ای بیماری های روحی نیز موثر است .
افلاطون معتقد بود اگر شکل و وضع موسیقی عوض شود ، قوانین اساسی حکومت نیز با آن عوض خواهد شد .
افلاطون نه تنها زیبایی را ملکوتی می دانست که همانند فیثاغورث بر آن بود که آواهای خوش نیز بنیادی ملکوتی و آسمانی دارند و روح انسان پیش از آن که بدین جهان آید و اسیر تن شود هم با زیبایی های اصیل و زیبایی مطلق ، نیک آشنا شده ، هم از نغمه های خوش ملکوتی سرمست گردیده است و اینک در این جهان با دیدن زیبایی ها و شنیدن آواهای خوش به یاد آن زیبایی ها و آن نغمه ها می افتد و به سوی آن پر می کشد ...( کلیات فلسفه )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
چندی پیش، مقالهای در مجله تایم منتشر شد که نویسندهاش ادعا میکرد، آنچه « مطالعه عمیق » نامیده میشود بهزودی از بین خواهد رفت؛ چرا که میزان مطالعه عمیق میان آدمها کمتر شده و این روزها دیگر آدمها سرسری کتاب میخوانند و با وجود مطالب خلاصه شده اینترنتی تعداد خوانندههای کتابها روز به روز تقلیل پیدا میکند.
نکته وحشتناک ماجرا این جاست که مطالعات ثابت کرده، کتابخوانها در قیاس با افراد عادی آدمهای خوبتر و باهوشتری هستند و شاید تنها آدمهایی روی این کره خاکی باشند که ارزش عاشق شدن را داشته باشند.
بر اساس مطالعاتی که روانشناسان در سالهای ۲۰۰۶ و ۲۰۰۹ انجام دادهاند، کسانی که رمان میخوانند میان انسانها بیشترین قدرت همدلی با دیگران را دارند و قابلیتی دارند با عنوان « تئوری ذهن » که در کنار آنچه خود به آن اعتقاد دارند، میتوانند عقاید، نظر و علائق دیگری دیگری را مدنظر قرار دهند و درباره آن قضاوت کنند.
آنها میتوانند بدون این که عقاید دیگران را رد کنند یا از عقیده خودشان دست بردارند، از شنیدن عقاید دیگران لذت ببرند.
تعجبی هم ندارد که کتابخوانها آدمهای بهتری باشند. کتاب خواندن تجربه کردن زندگی دیگران با چشم غیرواقعی است. یاد گرفتن این نکته که چه طور بدون این که خودت در ماجرایی دخیل باشی، بتوانی دنیا را در چارچوب دیگری ببینی.
کتابخوانها به روح هزاران آدم و خرد جمعی همه این آدمها دسترسی دارند. آنها چیزهایی دیدهاند که غیر کتابخوانها امکان ندارد از آن سر دربیاورند و مرگ انسانهایی را تجربه کردهاند که شما هرگز آنها را نمیشناسید.
آنها یاد گرفتهاند که زن بودن چیست و مرد بودن یعنی چه. فهمیدهاند که تماشای رنج دیگران یعنی چه. کتابخوانها بسیار از سنشان عاقلترند.
تحقیق دیگری در سال ۲۰۱۰ ثابت کرده که هر چهقدر بیشتر برای کودکان کتاب بخوانیم، «تئوری ذهن» در آنها قویتر میشود و در نهایت باعث میشود این بچهها واقعا عاقلتر شوند، با محیطشان بیشتر انطباق پیدا کنند و قدرت درکشان بالاتر برود.
تجربههای قهرمانهای داستانها تبدیل به تجربههای خود خوانندهها میشود. هر درد و رنجی که شخصیت داستان میکشد، تبدیل به باری میشود که خواننده باید تحمل کند. خوانندههای کتابها هزاران بار زندگی میکنند و از هر کدام از این تجربهها چیزی یاد میگیرند.
اگر دنبال کسی هستید که شما را تکمیل کند و فضای خالی قلبتان را پر کند، میتوانید این کتابخوانها را در کافیشاپها، پارکها و متروها پیدا کنید. چند دقیقه که صحبت کنید، آنها را به جا خواهید آورد.
کتابخوانها با شما حرف نمیزنند، با شما رابطه برقرار میکنند
آنها در نامهها یا مسجهایشان انگار برایتان شعر مینویسند. صرفا به سوالاتتان جواب نمیدهند یا بیانیه صادر نمیکنند، بلکه با عمیقترین فکرها و تئوریها پاسخ شما را میدهند. شما را با دانش بالای کلمات و ایدههایشان مسحور خواهند کرد.
تحقیقات دیگری در دانشگاه برکلی نشان داده، کتاب خواندن برای کودکان باعث میشود آنها کلماتی را یاد بگیرند که هرگز در مدرسه به آنها یاد نمیدهند.
به خودتان لطف کنید و با کسی قرار بگذارید که میداند چهطور از زباناش استفاده کند.
آنها فقط شما را نمیفهمند، درکتان میکنند
آدمها فقط باید عاشق کسی شوند که بتواند روحشان را ببیند. این آدم باید کسی باشد که به روح شما نفوذ میکند و به بخشهایی از روح شما دسترسی پیدا میکند که هیچکس دیگر قبلا کشفاش نکرده است.
بهترین کاری که خواندن داستانها با آدمها میکنند این است که کامل نبودن شخصیتها باعث میشود ذهن شما سعی کند از ذهن دیگران سردربیاورد. این جور آدمها توانایی همدلی پیدا میکنند. ممکن است همیشه با شما موافق نباشند، اما سعی میکنند ماجراها را از زاویه دید شما ببینند.
آنها نهتنها باهوشاند که عاقل هم هستند
باهوش بودن همیشه هم خوشایند نیست، اما عاقل بودن آدمها را تحریک میکند. همیشه مقاومت در برابر آدمهایی که میشود چیزی ازشان یاد گرفت کمی سخت است. عاشق یک آدم کتابخوان شدن نهتنها کیفیت گفتوگو را بالا میبرد، بلکه باعث میشود سطح گفتوگو بالا برود.
بر اساس تحقیقات، کتابخوانها به دلیل دایره وسیع واژگانشان و مهارتهای حافظه، آدمهای باهوشتری هستند. ذهن آنها در قیاس با آدمی معمولی که کتاب نمیخواند توانایی درک بالاتری دارد و راحتتر و بهشکل موثرتری میتوانند با دیگران ارتباط برقرار کنند.
قرار و مدار گذاشتن با آدم اهل کتاب به قرار گذاشتن با هزاران نفر میماند. انگار که تجربهای را که او با خواندن زندگی همه این آدمها به دست آورده در اختیار شما قرار دهد، انگار با یک کاشف قرار گذاشته باشید.
اگر با کسی قرار بگذارید که کتاب میخواند، یعنی میتوانید هزاران بار زندگی کنید.
نوگام