" فلسفه جدید تربیت و یا فلسفه ی جدید در آموزش و پرورش " عنوان کتابی است مفید و ارزش مند از دانشمند محترم زنده یاد « جناب آقای دکتر علی اکبر شعاری نژاد »که انتشارات اطلاعات در سال 1388 آن را به چاپ رسانده است. این کتاب دارای 840 صفحه با فهرست و مندرجات قابل توجه و شایان تحسین که نویسنده و مؤلف و محقق آن با تلاش و زحمات بی دریغ موفق گردیده است تا در باب فلسفه و ویژگی های فلسفه و آثار و نتایج فلسفه و کار فیلسوفان از قدیم تا جدید و همچنین پیرامون فلسفه ی تربیت و آموزش و پرورش مطالبی جامع الاطراف و مثمرثمر و کارآمد و کاربردی ارائه نماید.
نویسنده، ضمن انعکاس نظرات و ایده ی فیلسوفان و مکاتب فلسفی و علمی، روان شناختی و تعلیم و تربیت اعم از متقدمین و متأخرین، به ارزیابی و تفسیر و یا نقد عالمانه و بی غرضانه و شایسته نیز مبادرت ورزیده است. نویسنده ی محترم در قسمتی از آغاز کتاب تحت عنوان "سخنی با دانشوران" چنین می گوید:
".... دانشجوی عزیز؛ فلسفه، پر حرفی نیست؛ و سخن اول و آخرش این است: بیندیش و بیدار باش، تفکر انتقادی در شنیده ها و خوانده ها. البته فلسفه ، مثل سایر شاخه های معرفت یا درس ها مانند فیزیک، شیمی، ریاضیات و .... (ظاهرا) موضوع بحث مشخصی ندارد و این خود طبعا موجب نگرانی از این می شود که " فلسفه به من چه می آموزد؟! "شاید این خاصیت در مطالعه ی همه ی علوم و معارف دیده شود یعنی سرانجام به این پرسش برسیم که " آخرش چه ؟!
"فلسفه درست از همین جا آغاز می شود و انسان به فلسفیدن می پردازد. پس، فلسفه و فلسفیدن، یک فعالیت طبیعی است. در واقع، بیشتر یا همه ی مردم، گاهی مانند فیلسوفان، فکر می کنند. از این رو، می توان گفت که فلسفه، راهی از تفکرات که به طور طبیعی پیش می آید. پس نباید در مورد آن نگران شد. به عبارت دیگر، فلسفه اندیشیدن است، اندیشیدن درباره ی اندیشه ها و ابزار مهم و اساسی فیلسوفان در پژوهش های خود، ذهن انسان است. ایشان، مسائل فلسفی را با پژوهش های علمی و آزمایشی حل نمی کنند؛ بلکه فکر می کنند، همچنان که شما فکر می کنید.
من و شما اکنون فکر می کنیم چون انسان هستیم. البته فیلسوفان در مورد همه چیز هم فکر نمی کنند، بلکه درباره ی پرسش های بنیادی زندگی انسان می اندیشند از این گونه: هدف زندگی چیست؟ یا چرا زندگی می کنیم؟ آیا جهان را خالقی است؟ تفاوت میان درست و نادرست یا خیر و شر را چگونه درمی یابیم و چه معیارهایی را در نظر می گیریم؟ آیا ما در اعمال خود، آزاد و مختاریم یا مجبوریم؟ آیا تحت کنترل هستیم یا نه؟ چگونه؟
فیلسوفان می کوشند پاسخ های این گونه پرسش را دریابند و آنها را برای دیگران توجیه و تبیین کنند. بنابراین، فلسفه، عبارت است از نوعی فعالیت؛ کشف ذهنی مهم درباره ی مسائل (پرسش های بنیادی زندگی) همیشه یادمان باشد که فلسفه یک فعالیت است و یا فلسفه فعال است نه منفعل (پویا و نه ایستا). روش اندیشیدن است نه حفظ و از بر کردن یک عده حقایق یا اندیشه ها، فلسفه ما را برمی انگیزد که:
خوب نگاه کنیم و ببینیم. خوب گوش کنیم. مستقلا و انتقادی فکر کنیم. وی پیرامون ارزش و ویژگی معلم راستین و خوب از قول بزرگان و اندیشمندان و متفکران مطالب جالبی را مطرح و عنوان می سازد.
آینشتاین: معلم خوب کسی نیست که انباشته از معلومات کتابی باشد، روح زنده و پرتحرک او مهم است. اندیشیدن، دشوارترین کار برای انسان است. معلم و فیلسوف به مجهولات بیش از معلومات علاقه مند است. آنچه را که دیگران نمی بینند، می بیند، به آنچه دیگران اهمیت نمی دهند؛ اهمیت می دهد، درباره ی آنچه دیگران نمی اندیشند، می اندیشد.
باز از قول آینشتاین: شخصی تا دردمند نباشد دردمند امور اجتماع جامعه و جهان؛ نه فیلسوف می شود، نه دانشمند و نه هنرمند روشنفکر و روشنگر یعنی شخص دردمند یا حساس نسبت به دردها و مسائل روز جامعه و جهان.
شوپنهاور: بیایید به این امر، توجه کنیم که چه هستیم نه این که چه داریم. مولف: معلمان شایسته و برجسته ساخته می شوند؛ خلق نمی شوند. نویسنده ی کتاب می گوید: وقتی می گویم فهمیدم که می توانم به شکل موثر و مفصل تعریف کنم، تبیین کنم و یا چیزی را توضیح دهم. همچنین در باب تربیت چنین می نویسد" چگونه تربیت کردن برای کسانی مطرح است که چرایی برای زیستن و تربیت کردن دارند.
راه کارهای ایشان در کتاب برای رشد و تعالی و توسعه و عمق فکری خود و پژوهندگان و دانشجویان و دانش آموزان:
* معلومات و اطلاعات لازم روز را به دست آوریم . محصلان را به آموختن معلومات و اطلاعات مورد نیازشان در جهان امروز و فردا برانگیزیم.
* آموخته های خود را به موقع به کار بریم (مهارت) و محصلان را نیز همیشه به کاربرد مناسب آموخته هایشان تشویق و راهنمایی کنیم.
* هرگز این حقیقت را فراموش نکنیم که دانایی و توانایی صرفا برای زیستن سالم و موفق و موثر واقع شدن در جهان است نه برای آرایش و این نیز در صورتی ممکن و میسر خواهد شد که خود و دیگران را صمیمانه و صادقانه دوست بداریم و گرنه دانایی و توانایی، مخربی بیش نخواهند بود.
* بزرگترین و مجهزترین آزمایش گاه های جهان ، خود جهان یا طبیعت است که همه ی غیر ممکن های دنیای علوم و معارف را ممکن می کند و این فرآیند طبعا به عامل زمان وابسته است.
* باید یاد بگیریم که : تنها نیرومند بودن کافی نیست؛ بلکه باید بیاموزیم که چگونه این نیروی خود را سودمند و مؤثر گردانیم و درست به موقع، به صلاح خود و دیگران، مورد استفاده قرار دهیم.
* ما می توانیم و موظف هستیم که در اوضاع و احوال کنونی درباره ی معنای واقعی تعلیم و تربیت در جهان امروز بیندیشیم و مسئولیت های آن را در قبال نسل های کنونی که باید آنها را برای دنیای فردا آماده سازد، مجددا تعیین کنیم و نیز نیروها و آرزوها، چشم اندازها و هدف های آن را مورد بررسی قرار دهیم.
نویسنده پیرامون هدف یا اهداف آموزش و پرورش و چگونگی آن می نویسد: هدف یا هدف های آموزش و پرورش را اشخاص یا مقامات تعیین یا انتخاب نمی کنند، بلکه نیازهای واقعی حال و آینده را کودکان و نوجوانان، تعیین می کنند.
* آرمان آموزش و پرورش این است که محصلان را قادر سازد مستقلا بیندیشند و بدون معلم بیاموزند.
به نقل از کتاب آموختن برای زیستن می نویسد: " آموزش و پرورش، کار متخصصان به تنهایی نیست، بلکه کار همه ی مردم متشکل است. تعلیم و تربیت پردامنه ترین مشارکت و عزم راسخ همه ی بخش های ذینفع را ایجاب می کند. تعلیم و تربیت، محصول پیکار عظیمی است که به خودمان و نه تنها به معلمان و متعلمان مربوط می شود."
در پایان از قول متفکری به نام قدیر یاسین : "در انتخاب میان فرصت های علمی و تکنولوژیک، آموزش- پرورش، آخرین سلاح ما در برابر آینده است. آموزش و پرورش است که می تواند انسایت والا یا پست را به انسان بیاموزد."
مطالعه ی کتاب فلسفه ی جدید تربیت به همه ی عاشقان تعلیم و تربیت توصیه می شود.
" توانايي انسان ها براي برنامه ريزي كردن و ساختن جهاني آباد و مترقی برای آينده شان در واقع همان وجه تمايز انسان از حيوان می باشد. باید به مردم آموزش داده شود كه براي ساختن آينده اشان راهي متصور شوند و بدين طريق رشد يابند { و به آزادی برسند }. " ( پائیلو فریره )
مقدمه
نتايج عملي روش ها و رويكردهاي نوآورانه و تعامل گرا همانند Collaborative Learning که بر مبنای نظریات ساختارگراها ارائه شده اند در دنياي واقعي نمی توانند آن طور كه مورد انتظار می باشد كليت دنياي واقعي را منعكس کرده و نسل فردا را برای زندگی در چنین دنیایی آماده كنند. دلیل اصلی این امر هم این است که تا به حال برداشت درستی از آموزش و تدریس نشده است.
از نظر اینجانب آموزش و تدريس باید به منزله يك پروسه پيچيده اجتماعی سياسي در نظر گرفته شود. بنا بر همین نظر ، اینجانب بر این باور هستم که مدارس و دانشگاه ها باید به نسل فردا و آینده سازان این مرز و بوم کمک کنند که متوجه این واقعیت " هم" شوند که آنان هم در دنیایی که زندگی می کنند سهم و حقوقی دارند و بنابراین باید علاوه بر کسب مهارت های علمی، متفکر، خلاق، منتقد و آگاه به مسایل اجتماعی و به ویژه مسایل سیاسی نیز بار آیند.
آنان همین طور باید بیاموزند که تواضع و نه خود رایی و خودکامگی به همان اندازه نشان دهنده اعتبار آحاد جامعه است که مدارج علمی، موقعیت های اجتماعی و مسئولیت های شغلی آن ها. مهمتر این که آنان باید بیاموزند که ضمن مشارکت جو و مسئولیت پذیر و منصف بودن با هر وسیله ای به مبارزه با منابع هر گونه ظلم و ستم و فساد و تبعیض و غارت و ریا و استبداد به پا خیزند.
بنابراين علاوه بر عوامل اجتماعي - فرهنگي ، عوامل سياسي موجود در جامعه ای كه زبان آموزان در آن زندگي می کنند و يا آموزش مي بينند نیز بايد در پروسه آموزش در نظر گرفته شوند چرا که این عوامل تاثير مستقيم بر رغبت و انگيزه زبان آموزان نه تنها برای ياد گرفتن بلکه برای زندگی کردن دارند و یادگیری و زندگی آنها را تحت تاثیر قرار می دهند. بر مبنای این باورها و تیوریی که در ذیل به آن می پردازم بود كه اینجانب به ارائه روش تدریس آموزشی سیاسی منحصر به فرد خود که در عمل نوعی کاتالیزور است پرداختم. برای آشنایی با روش تدریس اینجانب به منابع مراجعه کنید.
پایه تئوریک "یادگیری تیمی رقابتی"
"Cognitive Socio-Political Language Learning Theory":
Theory of Language of CTBL
در همین ابتدا باید روشن سازم که بر خلاف ساختار گراها همانند پیاژه، دیویی و ویگاتسکی که معتقدند زبان یک پدیده اجتماعی و نیز ابزاری برای ارتباطات روزمره است و اینکه فراگیران باید در طول فرآیند خلق دانش مسئولیت پذیر باشند ، اینجانب معتقد هستم که :
بنابراین اینجانب بر این باور هستم که زبان یک پدیده اجتماعی سیاسی می باشد چرا که زبان نه تنها ابزاری برای محاورات روزمره بلکه ابزاری موثر برای هر نوع تحول و رفرم و انقلاب می باشد. اگر بخواهم بیشتر در این زمینه توضیح دهم ابتدا باید یادآور شوم که زبان ابزاری برای فکر کردن می باشد چرا که بدون کاربرد زبان (حتی به صورت ذهنی) ما قادر به تفکر کردن نیستیم.
به عبارت دیگر ، زبان فرآیند فکر کردن را تسهیل و تسریع می کند و واقعیت این است که خود تفکر- که تنها امری است که در اختیار ما مستضعفان و ستم دیدگان است و کسی نمی تواند آن را از ما سلب کند و به یغما ببرد- نه تنها ابزاری برای یادگیری و رشد بلکه همان طور که گفتم راهی برای هر نوع رفورم و انقلاب و تکامل می باشد. این امر ممکن است چرا که افکار مردم به تدریج نگرش آنها را شکل می دهد و در نگرش آنها قدرت وجود دارد چرا که به طرز قابل توجهی باورهای آنها را تحت تاثیر خود قرار می دهد.
نکته این جاست که باورهای آنها به اعمال و واکنش های آنها جهت می دهند و اعمال و واکنش های آنها سرنوشت ما را رقم می زنند. بنابراین تفکر می تواند قوی ترین ابزار برای نیل بشر به سوی دنیایی عاری از ظلم و ستم و فساد و ریا و غارت و استبداد باشد. شاید به همین خاطر هم هست که بشر و به ویژه مسلمانان در قرآن کریم امر به تفکر زیاد شده اند.
پیامبر اکرم (ص) هم فرمودند که یک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال ( یک عمر ) عبادت است – ضمیمه 1 را ببینید.
بنابراین نوع تفکری که من از آن سخن می گویم بسیار متفاوت از نوع تفکری است که در روش های تدریس سنتی تشویق می شود و آموزش داده می شود چرا که اینجانب بر این باور هستم که خود تفکر ، پروسه ای بسیار پیچیده است. دلیل این ادعا هم این است که همان طور که هیچ چیز راحت تر از فکر کردن نیست، هیچ چیز هم دشوارتر از خوب و استراتژیک فکر کردن نیست.
همان طور که گفتم لازمه نوع تفکری که من در کلاس هایم برآن اصرار دارم این است که اول از همه ذهن مان را از استعمار افکار و باورهای غلطی که در طول سالیان به ما دیکته شده است پاکسازی نمائیم. تنها در این صورت است که می توانیم با تامل در واقعیاتی که پیرامون ما هستند به حقیقت برسیم. و همانطور که حضرت عیسی مسیح (ع) فرمودند حقیقت ما را به سوی آزادی رهنمون می شود. بنابراین یک ساعت تفکر درست و با کیفیت و هدف مند که ما را به برنامه ریزی و واکنش فعالانه ترغیب کند بهتر از قرن ها کورکورانه عبادت و راز و نیاز کردن به ویژه تحت سیطره حکومت های مستبد و تمامیت خواه می باشد.
تمام آنچه می خواهم بگویم این است که این تئوری من زبان را به عنوان ابزاری برای رهاسازی مظلومین و ستم دیدگان از یوغ ستم و استبداد در نظر می گیرد. به عبارت دیگر از دیدگاه این تئوری زبان اسلحه ای موثر برای ساقط کردن حکومت های مستبد و خودکامه می باشد. بنابر همین تئوری است که یکی از اصلی ترین اهداف روش تدریس اینجانب و مکانیزم های تعریف شده برای آن ارتقاء سطح و کیفیت تفکر نسل فردا با استفاده از زبان و ادبیات و استراتژی هایی که به کار می برم می باشد. تمام مکانیزم های کلاس های من بر ارتقاء کیفیت فرآیند تفکر خلاقانه و انتقادی و تحلیل گرانه تمرکز دارند تا بدین صورت خروجی های کلاس ها ی من بتوانند از نباتات و حیوانات قابل تمییز باشند. برمبنای چنین پایه تئوریکی است که در روش تدریس اینجانب فراگیران فرصت های زیادی برای کسب دانش، تجزیه و تحلیل آن، درک و فهم آن، کاربرد آن، ارتقاء آن، ارزیابی آن و قضاوت در مورد آن از طریق " کاربرد زبان " در محیط هایی شاداب و پویا و تحت حمایت دوستانشان دارند.
در کلاس ها ی اینجانب ، فراگیران نه تنها فرصت دارند که به توضیحات و ادله های دوستانشان در تیم هایشان گوش دهند و در سبک تفکر و استراتژی های یادگیری و مهارت های اجتماعی آنها تفکر نمایند بلکه این فرصت را هم دارند تا در تعامل با آنها از زبان استفاده نمایند و یا به عبارت دیگر بلند فکر کنند. آنها در بحث های کلاسی باید لایه های بالاتری از تفکر خود را به کار گیرند و به ارائه دلیل و برهان برای ایده ها و راه حل ها و نظرات خود نیز بپردازند.
بنابراین در روش تدریس اینجانب فراگیران با روش ها ی موثرتری در تفکر کردن آشنا می شوند که این خود به آنها کمک می کند که در آینده نقش موثرتری در جامعه خود ایفا نمایند.
خلاصه اینکه از نقطه نظر تئوری اینجانب زبان به عنوان یک پدیده اجتماعی سیاسی می تواند پایه و اساس سعادت و یا فلاکت بشر باشد. به عبارت دیگر زبان در تعامل با دیگران ارتقا می یابد و به نوبه خود به ارتقاء مهارت تفکر افراد می انجامد و یک فرد با قدرت تفکر بالا که ذاتا منطقی خواهد بود بهتر می تواند به رشد و شکوفایی جوامع پویا و شاداب و در نتیجه به صلح جهانی کمک کند. بنابراین معلمان و مدرسان باید در انتخاب نوع کلمات و جملات و ادبیات زبانی خود بسیار دقت کنند چرا که می توانند با نوع زبان و ادبیات خود دنیا را متحول سازند.
همانطور که در شکل 1 مشاهده می شود از نظر اینجانب تعاملات اجتماعی سیاسی، ارتقاء مهارت های زبانی و استدلالی، یادگیری، روابط موفق و توسعه جوامع پایدار و صلح جهانی رابطه پیوسته و تنگاتنگی با یکدیگر دارند.
شکل 1. رابطه بین تعاملات اجتماعی، توسعه مهارت های زبانی، مهارت های تفکر، یادگیری، روابط موفق و توسعه و صلح جهانی
بنابراین هدف روش تدریس اینجانب صرفاً ارتقاء مهارت های زبانی و دانش فراگیران و یا ارتقاء استراتژی های یادگیری آنها و یا حتی مهارت های اجتماعی آنها نیست. اینجانب معتقد هستم که موفقیت در دنیای پیچیده کنونی چیزی بیشتر از این موارد را می طلبد. و آن چیز ارتقا مهارت ها و کیفیت تفکر نسل فردا می باشد که در کلاس های اینجانب در فعالیت هایی تعاملی در محیط هایی اجتماعی که بحث و گفتمان و تبادل آراء و نظرات و درگیری فعال فراگیران و شرکت انها در فعالیت های گروهی از قبیل ریسک کردن، تست کردن پیش فرض ها، تصمیم گرفتن، حل مسائل و قضاوت کردن را می طلبند میسور می شود.
شهروندان فردا در کلاس ها ی اینجانب طوری تربیت می شوند که بتوانند فعالانه و با آگاهی در فعالیت های اجتماعی سیاسی شرکت کنند و در این گونه فعالیت ها و در کار و زندگی اهل ریسک کردن باشند همان طور که تشویق می شوند اهل ریسک کردن در تفکر کردن نیز باشند. آنها قادر خواهند بود که با قدرت تفکر و تجزیه و تحلیل گریی که دارند اطلاعات درست و نیز حق را از اقیانوس اطلاعات غلط و باطل که آنها را احاطه کرده است تشخیص دهند و حتی اگر شده زندگی خود را فدای حق و حقیقت کنند. آنها قادر خواهند بود با اعتماد به نفس با مسائل و مشکلات فرارو روبرو شوند و نهایت تلاش خود را برای مواجهه موفق با آنها به کار گیرند. ضمن اینکه آنها طوری تربیت خواهند شد که شهامت پذیرفتن اشتباهات خود و عواقب آن را نیز داشته باشند. اینها بخشی از آن است که اینجانب "توانمند کردن نسل فردا" نامیده ام.
بنابراین نامرتبط نخواهد بود که اگر بگویم روش تدریس من یک کاتالیزور است چرا که این پتانسیل را دارد که فراگیران بی انگیزه و ناامید و پسیو و تنبل امروز را به ایجنت های تغییر و توسعه و آبادانی تغییر دهد. ایجنت هایی که هدفشان ساختن فردایی بهتر و آبادتر و آزادتر و متمدن تر نه تنها برای خود بلکه برای هم نوعان خود خواهد بود.
نتیجه
تمام کسانی که در اصول و اسلوب حکومت داری تفکر و تامل کرده اند متقاعد شده اند که سرنوشت حاکمان در رابطه مستقیم با نوع شیوه آموزش جوانان است. ... و اینجانب به این نتیجه قطعی رسیده ام که به کار گیری روش تدریس اینجانب که بر پایه تئوری آموزش سیاسی می باشد انحطاط باقی مانده حکومت های ارتجاعی و استبدادی عصر حجری را در دنیای متمدن و مترقی امروز به دنبال خواهد داشت.
** این مقاله ترجمه قسمتی از دهمین کتاب اینجانب می باشد که در منابع آمده است.
منابع
1. Hosseini, S.M.H. (1390). Beyond the Present Methods and Approaches to ELT/Education:The Crucial Need for a Radical Reform. Tehran: Jungle Publications
2- "یادگیری تیمی رقابتی": اسلحه آموزشی من! – آماده چاپ
3- "وظایف معلمان و اساتید در عصر و شرایط حاضر" /Available at http://www.farhangiannews.ir/view-20441.html4. http://beyondelt.blogfa.com
4 -وب لاگ شخصی نویسنده (دکتر حسینی)
گروه اخبار /
سیاست های کلی برنامه ششم توسعه
رهبر معظم انقلاب حضرت آیت اله العظمی سید علی خامنه ای ( مد ظله العالی ) سیاست های کلی برنامه ششم توسعه را بر پایه ی محورهای سه گانه « اقتصاد مقاومتی » ، « پیشتازی در عرصه علم و فن آوری » و « تعالی و مقاوم سازی فرهنگی » و با در نظر گرفتن واقعیت های موجود در صحنه داخلی و خارجی تنظیم نمودند تا با تحقق اهداف برنامه ششم توسعه ، به ارائه الگوی برآمده از تفکر اسلامی در زمینه پیشرفت که به کلی مستقل از نظام سرمایه داری جهانی است ، کمک کند .
سیاست های کلی برنامه ششم توسعه دارای 80 بند و شامل سرفصل های امور : « اقتصادی » ، « فن آوری اطلاعات و ارتباطات » ، « اجتماعی » ، « دفاعی و امنیتی» ، « سیاست خارجی » ، « حقوقی و قضایی » ، « فرهنگی » و « علم ، فن آوری و نوآوری » است .
گروه کتاب و رسانه /
کتاب نظریه پیچیدگی و فلسفه تعلیم و تربیت متشکل از پانزده مقاله و پیش گفتار از صاحبنظران بینالمللی که به موضوع نظریه پیچیدگی پرداختهاند که در کتاب با عنوان Complexity Theory and the Philosophy of Education که در سال 2008 توسط انتشارات ویلی ـ بلک ول به چاپ رسیده است.
این کتاب به همت و تلاش دکتر محمد تلخابی و دکتر رضا محمدیچابکی ترجمهشده و پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم نیز اقدام به نشر آن نموده است. مارک میسون (دانشگاه هنگکنگ) بهعنوان ویراستار کتاب تلاش نموده مجموعهای منسجم و درخور و شایسته در موضوع نظریه پیچیدگی و فلسفه تعلیم و تربیت، که حوزه اصلی کار و پژوهش خود او نیز است، ارائه دهد. مایکل پیترز (دانشگاه ایلینوی) در پیش گفتار کتاب معتقد است محصول کار میسون «مقدمهای جامع و پرمعنی برای معرفی نظریه پیچیدگی در پژوهش و فلسفه تعلیم و تربیت است.»
کتاب در پانزده فصل سامانیافته است. « پنج فصل برای معرفی و مباحث مقدماتی؛ دو فصل برای بررسی مسائل نظریه پیچیدگی و فلسفه تعلیم و تربیت ؛ پنج فصل جهت بررسی نظریه پیچیدگی و پژوهش تربیتی؛ و بالاخره سه فصل نیز برای بررسی نظریه پیچیدگی و برنامه درسی.»
در فصل اول ویراستار مجموعه چرایی پرداختن به موضع پیچیدگی را به بحث گذاشته و در مورد فصلهای مجموعه توضیحاتی را ارائه کرده است. در واقع این فصل مدخلی است برای آشنایی با کتاب. فلسفه تعلیم و تریت و چالش نظریه پیچیدگی فصل دوم کتاب را تشکیل میدهد که توسط کیث موریسون (موسسه بین دانشگاهی مکائو) به نگارش در آمده است. چیستی نظریه پیچیدگی، نظریه پیچیدگی و تعلیم و تربیت، نظریه پیچیدگی و پژوهش تربیتی، چالشهای نظریه پیچیدگی برای فلسفه تعلیم و تربیت موضوعاتی هستند که در فصل بدان پرداخته میشود. فصل سوم کتاب، نظریه پیچیدگی و پیامدهای آن برای اصلاحات آموزشی از سوی مارک میسن (دانشگاه هنگکنگ) به نگارش درآمده است. نظریه پیچیدگی، نظریه پیچیدگی و اصلاح آموزشی را مورد بررسی قرار داده و در جمعبندی پانزده عالمی شرایط ظهور این نظریه را بیان میکند.
فصل چهارم کتاب با عنوان پیچیدگی و تعلیم و تربیت: مقارنههای حیاتی به قلم برنت دیویس (دانشگاه بریتیش کلمبیا) است. تلاش مؤلف در این فصل بر این نکته قرارگرفته که یک گفتمان تربیتی شایسته را برای تأمل درباره علم پیچیدگی مطرح نماید.
سه نسل از نظریههای پیچیدگی: اختلافات و ابهامات نوشته مایکل الهادف – جونز (مدرس دانشگاه کلمبیاـ دانشسرای معلمان؛ مرکز پژوهش اکسیرایس؛ دانشگاه پاریس) است که فصل پنجم را تشکیل میدهد. اینا سیمتسکس (دانشگاه نیوکاسل، استرالیا) سهمش در نگارش این کتاب فصل ششم با عنوان بازخوانی دیوی از منظر علوم پیچیدگی: در باب منطق خلاق تعلیم و تربیت است.
فوکو در مقام نظریهپرداز پیچیدگی: غلبه بر مسائل تحلیلی فلسفی کلاسیک عنوان فصل هفتم است که مارک اولیسن (دانشگاه سوری) آن را به نگارش درآورده است. فصل هشتم کتاب نظامهای پیچیده و تحول در تعلیم و تربیت: به سوی یک برنامه پژوهشی جدید نوشته جی لمک (دانشگاه میشیگان) و نورا سابلی (موسسه تحقیقاتی اس.آر.آی) است. سؤال که نویسنده تلاش میکند در این فصل به آن پاسخ دهد که چگونه میتوان با استفاده سودمند از مفاهیم و روشهای حاصل از نظامهای پیچیده و پویا، به تحلیل تحولات نظاممند در تعلیم و تربیت پرداخت. تحقیق درباره انسان و نظریه پیچیدگی عنوان فصل نهم کتاب است که آن را جیمز هورن (دانشگاه مانموث) نوشته است. پیچیدگی و صدق در پژوهش تربیتی نوشته مایک رادفورد (دانشگاه کلیسای مسیح کانتربری) فصل دهم کتاب را تشکیل داده است. تقدم تطابق، تطابق و کنارهگیری از واقعیت، پیچیدگی و تطابق از موضوعاتی است که در این فصل بدان پرداختهشده است.
تامسین هیگس (دانشگاه استرالینگ) فصل یازدهم کتاب را با عنوان دانش باید زمینهای باشد: پیامدهای ممکن نظریه و نظامهای پویا در پژوهش تربیتی به نگارش درآورده است. نویسنده تلاش میکند که «پس از نگاهی اجمالی به شیوهها و معرفتشناسیهای مختلفی که با استفاده از مفاهیم دوگانه کمی و کیفی درهم ادغامشدهاند، به کشف روابط انتقادی در خصوص تحلیل دادهها» بپردازد. لسلی کوهن (دانشگاه سیدنی غربی) در فصل دوازدهم با تأملی انتقادی تلاش میکند که پیچیدگی و پژوهش تربیتی را بررسی نماید. پیچیدگی و فرهنگ برنامه درسی عنوان فصل سیزدهم کتاب است که ویلیام دال (دانشگاه دولتی لویزیانا، باتون روژ) آن را به نگارش در آورده است. فصل چهاردهم با عنوان از بازنمایی تا نوپدیدی: چالش پیچیدگی در معرفت شناسی آموزش مدرسهای است که توسط سه نفر به نگارش درآمده است. دانش و بازنمود، تعلیم و تربیت بهمثابه فعالیت باز / نمودگرا، چالش پیچیدگی با بازنمایی، قواعد و مرزهای سیستمهای پیچیده، بازنمودگرایی در برابر تطابق کارکردی، چالش پیچیدگی با نمود، فهم خطی در برابر فهم غیرخطی از زمانی بودن، فهم دانش به واسطه پیچیدگی، دانش و وابستگی بنیادی و دلالتهایی برای آموزش مدرسهای موضوعاتی که است که خواننده کتاب در این فصل با آن آشنا میشود. تربیت آگاهی از طریق تجربههای ادبی فصل پانزدهم و نهایی کتاب است که آن را دنیس سومارا (دانشگاه آلبرتا)، ربکا لوس ـ کپلر (دانشگاه کویین) و تامی ایفتادی (دانشگاه آلبرتا) به نگارش درآمده است.
احمد ملکوتی،
کارشناس پژوهشی، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقيقات و فناوری
http://anthropology.ir/node/26734
پیرامون شخصیت علمی، فلسفی و زیبایی شناختی و مباحث جهان و انسان شناسی و تاثیر گزاری جهانی این فیلسوف بزرگ در عرصه های مختلف تا هم اکنون مطالب ارزشمند فراوانی گفته و نوشته شده است از " سیر حکمت در اروپا " گرفته تا " نقد تفکر فلسفی غرب" آثار ویل دورانت، برتراند راسل و امثال "اتیل ژیلسون" و "کاپلتسون" و اثر ارزشمند دیگری به نام " کلیات فلسفه " جملگی ابعادی از کلیت وجودی و دیدگاه فلسفی افلاطون منعکس نموده اند.
افلاطون و فلسفه اش از امهات اندیشه و تعقل و تفکر به شمار می آید. بسیاری از ایده ها و نظرات سقراط را به افلاطون منتسب می نمایند. می توان ادعا نمود اساسا اصل و تمامیت فلسفه به میزان قابل ملاحظه و تحسین برانگیزی مدیون و مرهون افلاطون است. به حق ایشان را از استوانه ها و ستون های اصلی و غیرقابل انکار دانش و فلسفه برشمرده اند. این جمله از افلاطون است که " فلسفه، راز و نیازی است که روح در آن مشتعل می شود." به قولی آیا خبر کوردلان تاریک روان از این راز و نیاز بی نیاز توانند بود؟ همان فلسفه ای که به قول "استاد دادبه" به دلستان سیم بری می ماند که گذشتن از روی بر آنان که شربتی از سرچشمه عشق و زیبایی نوشیده اند و بویی از محبت برده اند، بسی دشوار است."
افلاطون منادی فلسفه ای بود که وقتی " در تیرگی گور فرو می غلتد که خورشید فکر فرو می رود و ماهتاب اندیشه به ورطه تاریکی ها در اوفتد و این همه جز با نابودی کامل انسان صورت نمی بندد، چرا که انسان تا هست می اندیشد، تا هست فکر می کند و تا فکر و اندیشه هست فلسفه نیز هست، که فلسفه فرزند راستین تفکر است. مگر برترین امتیاز انسان از دیگر حیوان ها تفکر او نیست؟ انسان، بی تفکر چه تواند بود و با دیگر جانوران چه تفاوت تواند داشت." (همان)
افلاطون را بیشتر و عمدتا با مُثُلِ افلاطونی و مدینه فاضله اش می شناسند. این اندیشمند و متفکر بزرگ جهان بشریت، از قبل از میلاد مسیحی نفوذ استراتژیک و عمیق در فلاسفه قرن ها بعد همچون کانت و هگل و نیچه داشت. به نظر نگارنده اگر اختلاف نظر فلسفی فی میان افلاطون و مثلاٌ ملاصدرا و برخی فلاسفه مشهور و مطرح غرب و شرق در باب ذهن و عین و روح و چگونگی پیدایش آن و تقدم و تاخر در ماده و روح دیده می شود، نه به مفهوم نادیده انگاشتن کنه مطالب و وجوه دیگر و از نظر انداختن برخی حقایق از ناحیه آن فیلسوف عالی مقام می باشد. ضمن این که این ایده وجود دارد که استنتاجات متفاوت است، مضافا این که، افلاطون، علاوه بر پردازش به مباحث و زوایای متعارف و آگاهی به جوانب امر و سیر تطور استکمالی علم و فلسفه، موضوعات را از جنبه ی باطن و عرفان و معنی به تصویر کشیده است.
در بحث جزء و کل، جوهر اشیاء، سیر تطور ماده و روح تا برسد به ایده و آرمان و یوتوپیا و موضوعاتی همچون حکومت، حاکم فیلسوف و فیلسوف حکیم، سیاست، دموکراسی و حقوق و هنر، بررسی و ارزیابی کرده است. افلاطون سعی می نمود سیاست و دموکراسی و آزادی را با فضیلت، سعادت، نبوغ، شجاعت، عدالت، دیانت و نخبه بودن گره بزند و عوام زدگی و سطحی نگری و تفکر "پوپولیستی" را منزوی سازد.
انتقادات افلاطون به برخی واژه ها و عناوین و پارادایم های روزمره و متعارف و شعاری و روبنایی از آن جهت بود که می خواست، زیربنا و زیرساخت های فلسفی، سیاسی و اجتماعی و مذهبی، با حقیقت و باطن و جواهر اساسی و بنیادین همگنی و همخوانی داشته باشد.
در واقع ، ساختار شکنی های وی از سر دلسوزی و بازسازی و بازآفرینی و مثبت گرایی بود. کتاب معروف "جمهوریت" افلاطون مؤید چنین مدعا و نظریه ای می باشد. اگر افلاطون سخن از حقیقت و غایات و ماوراءالطبیعة و لذت فلسفی به میان می آورد از رئالیسم گریزان نبود. او بسیار متوازن و متعادل و عقلانی می اندیشید.
افلاطون، مسئله معرفت- شناخت را ضمن جدل یا دیالکتیک مورد بث قرار می داد همان گونه که سقراط عمل می کرد. بحث از ذات – ذات گرایی و "نومن" نیز از جمله ابتکارات و مشهورات افلاطون می باشد. مقصود او از نومن عبارت است از واقعیت چنان که به خودی خود وجود دارد و موضوع شناسایی عقلی است. گفته شده برای نخستین بار این فیلسوف بزرگ یونان قدیم واژه ی " ایده = انگاره را در معنی موجود مجرد به کار برد. افلاطون ایده ها را هستی های واقعی شمرد و بنیاد و اصل هستی های مادی محسوب داشت.
در کتاب ارزشمند دانشمند محترم جناب استاد اصغر داد به (کلیات فلسفه) پیرامون انکارگرایی افلاطونی یا مثالی چنین آمده است:" فلسفه افلاطون در درجه اول متوجه تربیت فردی و اجتماعی، یعنی متوجه اخلاق و سیاست بود و در درجه دوم به جهان شناسی و کشف حقیقت عالم توجه داشت. تمام زندگی افلاطون در این تلاش گذشت تا عاقل ترین مردم را برای امر حکومت آماده سازد و بر سر آن بود تا کاری کند که یا فیلسوفان شاه شوند یا شاهان فیلسوف گردند!
در جنب این تلاش اساسی، افلاطون کوشیده است تا با طرح نظریه ی"مُثُل" به راز دهر پی ببرد و معمای هستی را حل کند. خلاصه ی نظریه ی مثالی یا عقیده ی انکارگرایانه ی وی را می توان در این عبارت خلاصه کرد:" جهان، نه بود است و نه نبود است. بلکه نمود است."مقصود این است که هر نوع از موجودات این جهان چه موجودات مادی مثل جماد، گیاه و حیوان، و چه موجودات معنوی مثل بزرگی، کوچکی و شجاعت، یک نمونه کامل و حقیقی در جهانی دیگر- که جهانی حقیقی و اصلی است دارد.
نمونه های مذکور دارای وجود حقیقی هستند و آنچه در این جهان وجود دارد، اعم از موجودات مادی و معنوی، همه نمودند، یعنی در مقابل آن نمونه های کامل یا "بودها" وجودی ضعیف دارند. اگر آن نمونه های کامل را اصل به حساب آوریم موجودات این جهانی، به منزله عکس ها یا سایه های آنها محسوب می شوند. نمونه های کامل را که وجود حقیقی دارد، خود افلاطون، ایده نامیده است. کلمه ایده را حکمای اسلامی به مثال ترجمه کرده اند و به صورت مُثُل جمع (جمع مکسر) بسته اند. به نظر افلاطون، مُثُل یا مثال موجوداتی هستند جاودانی، ثابت و غیر مادی (مجرد) و جایگاه آنها عالم معقولات یا جهان مُثُل است. حواس، از شناخت مُثُل عاجزند. فقط عقل می تواند آنها را دریابد. علم واقعی نیز علم به مُثُل است. در مقابل جهان مُثُل ، جهان محسوس (مادی) گذرنده و تغییر پذیر قرار دارد و به همین علت تغییر پذیری، نشناختنی است! و متعلق علم واقعی قرار نمی گیرد. یعنی علم واقعی، علم به جهان مادی نیست.
افلاطون می گفت: اگر حس، معیار حقیقت باشد، فیلسوف و کودک، حقیقت را یکسان درمی یابند. تنها عقل است که می تواند توده ی درهم محسوسات را نظم ببخشد و به علم صحیح دست یابد.
افلاطون بر آن بود که اولاً: ذهن انسان "لوح نوشته" است. یعنی روح آدمی پیش از آن که به این جهان آید در آن عالم (عالم ارواح = عالم مُثُل) همه حقایق را آموخته و چون به این جهان آمده آنها را فراموش کرده است و باید بکوشد تا به یاد آورد. ثانیاً: عالم واقعی نه علم به محسوسات که به علم به معقولات (حقایق = ذات ها = مُثُل) است و نه از راه حس که از راه عقل و به مدد عقل حاصل می شود.
البته بایستی توجه نمود که افلاطون، با عنایت به جامع الاطراف بودن و تمام بعدی نگریستنش و همچنین دارا بودن ایده و نظرات مدرن در عصر خویش و نسبت به فلاسفه انکارگرای محض و مطلق و خیال پردازان و ذهن گرایان افراطی منهای عین گرایی و واقع اندیشی که داشته و بحث جمهوریت وی با آن نظرات بلند و وسیع و عمیق روان شناختی و جامعه شناسانه و پردازش به اجتماع در کنار فرد و امورحکومت، سیاست، مدنیت و پرهیز دادن دیگران از انزوا و وهم اندیشی و نیز دیدگاه های جالب و تحسین برانگیز زیبایی شناسی و هنر و شعر و موسیقی، هرگز نخواسته به صرف ایده آل پرداخته و حس و تجربه را انکار و رد نماید. او نیز هماره سعی می نمود همچون کانت میان عین و ذهن، حس و عقل و ماورءالطبیعة پل بزند و فراتر و کامل تر از آنچه که هیوم و برکلی می اندیشیدند، اندیشه نموده و متحقق سازد. در نهایت و غایت امر می توان گفت از منظر این متفکر بزرگ یونان و جهان، نبایستی اهم و مهم و تقدم و تاخر و متن و بطن و ذات و طباقا عن طباق و درجات و هزارتوی هستی را به بوته ی فراموشی و تاق نسیان سپرد.
این حقیقت مسلم از منظر ویل دورانت در کتاب مهم لذات فلسفه نیز معقول نمانده و بدان اشاراتی شده است. ایمان گرایی و پرداختن به متافیزیک و ذات هستی و عشق به حقیقت و ذات هستی از ناحیه ی افلاطون همانند ایده و دکترین برخی فلاسفه در عهد قدیم یا قرون وسطی و اسکولاستیک نبود که متاسفانه ایمان و عشق و معنویت و متافیزیک را در مقابل و علیه عقل و علم و دانش و رئالیسم و تمدن و مدنیت و حس قرار دادند و مع الوصف زمینه ساز پارادایمی شدند که بعدها در عهد نوزایی و رنسانس، برخی و نه البته همه، به ایمان و متافیزیک تاختند و برخی به اشتباه چنین استنباط نمودند که مذهب و ماوراء الطبیعة مخالف عقل، حداقل ریاضی و رشد و توسعه و تکامل و صنعت می باشد.
در یونان باستان، زنون ایلیائی با به بازی گرفتن عقل و استدلال به رشد عشق و ایمان (مطابق سلیقه و نیت و قصد خویش) کمک کرد!
هر چند می توان پذیرفت که اگر ایمان نباشد فهم حقیقت میسر نمی گردد و پیروزی به اصطلاح عقل بر ایمان نیز که بوی یک جانبه گری از آن به مشام می رسد درست و منطقی نمی باشد، اما جنگ متافیزیک با فیزیک و ماوراء طبیعت با طبیعت نیز اصولی و پذیرفتنی نیست. هر دو لازم و ملزومند نه تحجر و نه تجدد افراطی ، هیچ یک، قهرمان پیروز میدان تعادل و توازن و انصاف نیستند.
بایستی دید چه چیزی باعث شد تا ژان ژاک روسو ، فیلسوف فرانسوی قرن هیجدهم، انسان متفکر را حیوانی فاسد شمرد و مردم را به سوی ایمان و احساس خواند!؟
و کانت عقل را از درک حقیقت عاجز دانست و اعلام داشت مردم تا دلشان بخواهد می توانند به خدا و روح و ... معتقد باشند. مقصود کانت از این سخن آن بود که فقط به مدد عشق و ایمان و صفای دل، اثبات چنین مسائلی امکان پذیر است و تنها با بال شوق می توان تا بیکران ها و تا سرزمین حقیقت های برتر به پرواز در آمد. ضمن آن که حس و تجربه و دانش روز از دید او و افلاطون مطرود و منفور نبود.
ویل دورانت در کتاب لذات فلسفه با بیانی دلکش به دفاع از عقل برخاسته است. می گوید: راست است که غریزه (احساس، عشق و ...) دوست داشتنی است و عشق لحظه ای از اندیشه ی سالی خوش تر است، اما امروزه باید از حق عقل دفاع کرد. زیرا عقل همواره یاور انسان بوده است. نه تنها در تمدن بلکه از همان وقتی که امواج عظیم یخ از قطب شمال به جنوب سرازیر شد عقل به فریاد انسان ضعیف رسید تا همچون ماموت های نیرومند نابود نشود!
برخی اندیشمندان، افلاطون را همچون انکساگوراس (450 ق.م) و دکارت در عصر جدید در عداد و طبقه ی دوگرایان برشمرده اند. زیرا افلاطون به دو جهان یعنی جهان مثال (جهان ارواح) و عالم حواس (عالم ماده) قائل بود. اعتقاد به وجود مبدإ عاقل محرک (خدا روح جهان) در مقابل عنصر مادی غیر متحرک لاشعور (جهان، ماده) نیز در همین سلک می گنجد. البته پر واضح است که ماده در ظاهر لاشعور و بدون روح است. و اِلّا به تعبیر قرآن کریم آنچه در آسمان ها و زمین هستند خداوند را تسبیح و تقدیس و تنزیه می نمایند. حرکت جوهری ملاصدرا و نظریه و آراء پس از نیوتون نیز مؤید و مصدق چنین واقعیت واصلی است. تجزیه پذیر بودن اتم و زیر مجموعه و ذرات آن امری است علمی و غیر قابل کتمان. بنابراین صرف و محض گرایی ها و تقابل و تنافرها مورد قبول نیست. این که با نفی مطلق و یا در سایه ضعیف قرار دادن معنی و روح، ماده گرایی صرف در عصر جدید اگر ----- گردد، همان سان که مارکس ، ژرژ پولیتسر و دیگران و تا حدودی راسل و به میزان قابل ملاحظه ای هابز و گاسندی متفکران معروف و مطرح، عنوان ساختند قابل تأمل، تردید و اعجاب و نقد می باشد. البته هابز و گاسندی هر دو متأله و موحد بودند برخی هم از آن طرف افتادند مثل برکلی که می گفت ماده ساخته ی ذهن می باشد.
در رد اتهام الحاد به افلاطون همین بس که از منظر این دانشمند بزرگ و سقراط و ارسطو و بسیاری از فلاسفه ی قدیم و جدید و حتی قرون وسطی و از دیدگاه دکارت، مالبرانش و لایپ نیتس و .... انسان دارای روحی است مستقل از بدن. این رود مجرد (غیر عادی) و جاویدان نیز هست و با نابودی تن نابود نمی گردد، همین موضوع، اثبات گر معاد و عالم بقاء و قیامت می باشد. این که فیلسوفانی شهیر و بزرگ چون سنت آنسلم، دکارت، لایپ نیتس و هگل به دلیل وجودی اشاره کرده و معتقد بودند ما موجودی را که از هر حیث کامل است و کامل تر از آن ممکن نیست می توانیم تصور کنیم. این موجود فقط در ذهن نیست و مسلما در خارج از ذهن هم وجود دارد، چنین موجودی خداست، ملهم و منبعث از فلسفه ی والای افلاطون می باشد.
در باب شهود گرایی نیز افلاطون را در زمره ی شهودگرایان دانسته اند. بر مبنای این مذهب و مشی، که مذهب فطری و ذوقی نیز نامیده می شود احکام اخلاقی از فطرت و ذوق انسان سرچشمه می گیرد. به عبارت دیگر ، احکام اخلاقی، از طرف آن نیروی غریزی که وجدانش نامند صادرمی گردد. فلاسفه ی قدیم (افلاطون و ارسطو ....) و نیز فیلسوف عهد جدید یعنی توماس کارلایل و همچنین ژزف باتلر در انگلیس تا فخیته و کانت در آلمان از این نظریه دفاع کرده اند. آقای افلاطون را در زمره ی سعادت گرایان هم آورده اند. به نظر آنان آرامش و نیک بختی را باید در لذات روحانی جست. فی المثل لذت ناشی از یک عمل بزرگ فکری ، با لذت حاصل از وفاداری و خدمت به هم نوع بسی گرانبهاتر و آرامش بخش تر از لذات جسمانی زودگذر است .
بنابراین میزان ارزش یک عمل اخلاقی بستگی به مقدار سعادتی دارد که از آن حاصل می گردد .
علاوه بر افلاطون ، سقراط و اپیکور و پیروان آن ها سعادت گرا بودند .
از فلاسفه جدید ، شافتنبری را نیز در زمره سعادت گرایان برشمرده اند .
در باب اخلاق ، افلاطون را نظر چنین بود که عمل نیک نتیجه علم به نیکی و معرفت بدان می باشد . در چنین صورتی ، فرد بر آن است تا خویشتن را منزه و پاکیزه و دارای سجایای اخلاقی بسازد . از منظر این فیلسوف ، اگر مردمان نیکی ( خیر ) را بشناسند به بدی ( شر ) نمی گرایند .
این فیلسوف ، مسائل اخلاقی را مبتنی بر ما بعدالطبیعه می کند و می کوشد تا مشکلات اخلاقی را هم به مد نظریه مثل حل کند .
به نظر او ، خیر و عدالت معانی الهی هستند و هستی حقیقی و مستقل دارند . روح انسانی قبل از حلول در بدن ، در عالم « مثل » از « خیر مطلق » بهره برده است و اینک که در سراچه ترکیب ، تخته بند تن شده است و قادر نیست تا در فضای عالم قدس به گردش آید ، یعنی از خیر و سعادت دور شده است ، چاره ی کار در آن است که دل و اندیشه خود را از آلودگی پاک کند و بدین منظور باید به فضائلی آراسته گردد . این فضائل عبارتند از :
حکمت ، شجاعت ، عفت و عدالت .
افلاطون می گوید : هر کدام از قسمت های بدن را فضیلتی است .
فضیلت سر ( جنبه عقلی ) حکمت است ، فضیلت دل یا قلب ( جنبه اراده ) شجاعت است و فضیلت شکم ( قوه شهوانی ) عفت و پرهیزکاری است .
چون فضائل مذکور ( حکت ، شجاعت و عفت ) را جمعا مورد توجه قرار دهیم ، عدالت پدید می آید . بدین معنی که چون آدمی به کمک ریاضت به حکمت و شجاعت و عفت آراسته گردد ، عدالت بر زندگی او حکومت می کند و چنین انسانی خردمند و سعادت مند خواهد بود . ( کلیات فلسفه )
چون به فلسفه و نظریه اخلاقی افلاطون نظر می افکنیم ، می بینیم وی فیلسوفی بسیار منطقی ، معقول ، معنوی ، روحانی و متعادل و پسندیده بود بر خلاف رواقیان و و کلبیان که افراط و تفریط و اشکالات عمده ای داشتند ؛ افلاطون علوه بر آن که به جنبه افلاکی انسان توجه داشت هرگز از معاش ، مدنیت و تلاش و جهاد و در میدان بودن گریزان و غافل نبود .
کرامت و ارزش انسان در فلسفه ی او موج می زند و لذا جایگاهی بس ممتاز و ارزنده برای ایشان رقم می زند .
در باب زیبایی شناسی ، به نظر افلاطون ؛ زیبایی در مرحله عالی و اوج آن با خیر و نیکی یکی و هم آهنگ است و هنر باید جزء اخلاق باشد .
میزان زیبایی هر موجود بستگی تام و تمام با میزان بهره ای دارد که آن موجود از زیبایی مطلق برده است .
موسیقی نیز در آراء او جایگاه ویژه ای داشت . افلاطون می گفت روح انسانی از راه موسیقی ، تناسب و هماهنگی می آموزد و حتی استعداد پذیرایی عدالت را نیز پیدا می کند .
شخصی که روحا منظم است درستکار نیز هست . موسیقی ، نه تنها خلق و احساسات را تلطیف می کند ، بلکه در حفظ سلامت و درمان پاره ای بیماری های روحی نیز موثر است .
افلاطون معتقد بود اگر شکل و وضع موسیقی عوض شود ، قوانین اساسی حکومت نیز با آن عوض خواهد شد .
افلاطون نه تنها زیبایی را ملکوتی می دانست که همانند فیثاغورث بر آن بود که آواهای خوش نیز بنیادی ملکوتی و آسمانی دارند و روح انسان پیش از آن که بدین جهان آید و اسیر تن شود هم با زیبایی های اصیل و زیبایی مطلق ، نیک آشنا شده ، هم از نغمه های خوش ملکوتی سرمست گردیده است و اینک در این جهان با دیدن زیبایی ها و شنیدن آواهای خوش به یاد آن زیبایی ها و آن نغمه ها می افتد و به سوی آن پر می کشد ...( کلیات فلسفه )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
چندی پیش، مقالهای در مجله تایم منتشر شد که نویسندهاش ادعا میکرد، آنچه « مطالعه عمیق » نامیده میشود بهزودی از بین خواهد رفت؛ چرا که میزان مطالعه عمیق میان آدمها کمتر شده و این روزها دیگر آدمها سرسری کتاب میخوانند و با وجود مطالب خلاصه شده اینترنتی تعداد خوانندههای کتابها روز به روز تقلیل پیدا میکند.
نکته وحشتناک ماجرا این جاست که مطالعات ثابت کرده، کتابخوانها در قیاس با افراد عادی آدمهای خوبتر و باهوشتری هستند و شاید تنها آدمهایی روی این کره خاکی باشند که ارزش عاشق شدن را داشته باشند.
بر اساس مطالعاتی که روانشناسان در سالهای ۲۰۰۶ و ۲۰۰۹ انجام دادهاند، کسانی که رمان میخوانند میان انسانها بیشترین قدرت همدلی با دیگران را دارند و قابلیتی دارند با عنوان « تئوری ذهن » که در کنار آنچه خود به آن اعتقاد دارند، میتوانند عقاید، نظر و علائق دیگری دیگری را مدنظر قرار دهند و درباره آن قضاوت کنند.
آنها میتوانند بدون این که عقاید دیگران را رد کنند یا از عقیده خودشان دست بردارند، از شنیدن عقاید دیگران لذت ببرند.
تعجبی هم ندارد که کتابخوانها آدمهای بهتری باشند. کتاب خواندن تجربه کردن زندگی دیگران با چشم غیرواقعی است. یاد گرفتن این نکته که چه طور بدون این که خودت در ماجرایی دخیل باشی، بتوانی دنیا را در چارچوب دیگری ببینی.
کتابخوانها به روح هزاران آدم و خرد جمعی همه این آدمها دسترسی دارند. آنها چیزهایی دیدهاند که غیر کتابخوانها امکان ندارد از آن سر دربیاورند و مرگ انسانهایی را تجربه کردهاند که شما هرگز آنها را نمیشناسید.
آنها یاد گرفتهاند که زن بودن چیست و مرد بودن یعنی چه. فهمیدهاند که تماشای رنج دیگران یعنی چه. کتابخوانها بسیار از سنشان عاقلترند.
تحقیق دیگری در سال ۲۰۱۰ ثابت کرده که هر چهقدر بیشتر برای کودکان کتاب بخوانیم، «تئوری ذهن» در آنها قویتر میشود و در نهایت باعث میشود این بچهها واقعا عاقلتر شوند، با محیطشان بیشتر انطباق پیدا کنند و قدرت درکشان بالاتر برود.
تجربههای قهرمانهای داستانها تبدیل به تجربههای خود خوانندهها میشود. هر درد و رنجی که شخصیت داستان میکشد، تبدیل به باری میشود که خواننده باید تحمل کند. خوانندههای کتابها هزاران بار زندگی میکنند و از هر کدام از این تجربهها چیزی یاد میگیرند.
اگر دنبال کسی هستید که شما را تکمیل کند و فضای خالی قلبتان را پر کند، میتوانید این کتابخوانها را در کافیشاپها، پارکها و متروها پیدا کنید. چند دقیقه که صحبت کنید، آنها را به جا خواهید آورد.
کتابخوانها با شما حرف نمیزنند، با شما رابطه برقرار میکنند
آنها در نامهها یا مسجهایشان انگار برایتان شعر مینویسند. صرفا به سوالاتتان جواب نمیدهند یا بیانیه صادر نمیکنند، بلکه با عمیقترین فکرها و تئوریها پاسخ شما را میدهند. شما را با دانش بالای کلمات و ایدههایشان مسحور خواهند کرد.
تحقیقات دیگری در دانشگاه برکلی نشان داده، کتاب خواندن برای کودکان باعث میشود آنها کلماتی را یاد بگیرند که هرگز در مدرسه به آنها یاد نمیدهند.
به خودتان لطف کنید و با کسی قرار بگذارید که میداند چهطور از زباناش استفاده کند.
آنها فقط شما را نمیفهمند، درکتان میکنند
آدمها فقط باید عاشق کسی شوند که بتواند روحشان را ببیند. این آدم باید کسی باشد که به روح شما نفوذ میکند و به بخشهایی از روح شما دسترسی پیدا میکند که هیچکس دیگر قبلا کشفاش نکرده است.
بهترین کاری که خواندن داستانها با آدمها میکنند این است که کامل نبودن شخصیتها باعث میشود ذهن شما سعی کند از ذهن دیگران سردربیاورد. این جور آدمها توانایی همدلی پیدا میکنند. ممکن است همیشه با شما موافق نباشند، اما سعی میکنند ماجراها را از زاویه دید شما ببینند.
آنها نهتنها باهوشاند که عاقل هم هستند
باهوش بودن همیشه هم خوشایند نیست، اما عاقل بودن آدمها را تحریک میکند. همیشه مقاومت در برابر آدمهایی که میشود چیزی ازشان یاد گرفت کمی سخت است. عاشق یک آدم کتابخوان شدن نهتنها کیفیت گفتوگو را بالا میبرد، بلکه باعث میشود سطح گفتوگو بالا برود.
بر اساس تحقیقات، کتابخوانها به دلیل دایره وسیع واژگانشان و مهارتهای حافظه، آدمهای باهوشتری هستند. ذهن آنها در قیاس با آدمی معمولی که کتاب نمیخواند توانایی درک بالاتری دارد و راحتتر و بهشکل موثرتری میتوانند با دیگران ارتباط برقرار کنند.
قرار و مدار گذاشتن با آدم اهل کتاب به قرار گذاشتن با هزاران نفر میماند. انگار که تجربهای را که او با خواندن زندگی همه این آدمها به دست آورده در اختیار شما قرار دهد، انگار با یک کاشف قرار گذاشته باشید.
اگر با کسی قرار بگذارید که کتاب میخواند، یعنی میتوانید هزاران بار زندگی کنید.
نوگام
در مطلب قبلی ام در مورد به روز نبودن برخی از کتاب های درسی اشاره ای داشتم . ( این جا )
خوشبختانه امسال یکی از کتاب های سال دوم رشته های کامپیوتر کار و دانش به روز شد اما در مورد بقیه وضعیت تغییری نکرده است .
به نظر می رسد آموزش و پرورش نسبت به موضوعاتی این چنین و محتوای کتاب ها بی اعتنا است درحالی که وظیفه اصلی این سازمان ، آموزش و پرورش دانش آموزان برای آینده کشور است.
با این وضع ، موفقیت دانش آموزان در آینده دچار مشکل می شود.
پارسال کتاب سیستم عامل مقدماتی یا همان ویندوز هفت است که قبلا ویندوز ایکس پی بوده و ما از آموزش و پرورش به خاطر به روزکردن آن به ویندوز هفت تشکر می کنیم .
در پایه سوم این رشته ها ، کتاب سیستم عامل پیشرفته ویندوز ایکس پی آموزش داده می شود در حالی که این کتاب باید ادامه کتاب سیستم عامل مقدماتی ویندوز هفت باشد.
متاسفانه ویندوز ایکس پی آموزش داده می شود و این هم جای تعجب دارد و هم خنده !
با این وضع دانش آموزان نه ویندوز ایکس پی را یاد می گیرند و نه ویندوز هفت.
امیدواریم مسئولان محترم در تدوین کتب درسی نظرات معلمان و حتی دانش آموزان را در این گونه موارد جویا شوند تا دیگر شاهد عقب بودن محتوای کتب درسی نسبت به آخرین اطلاعات رشته های مورد نظر نباشیم .
سخن آخر آن است که مسئولان و مدیران محترم مدارس دانش آموزان را تشویق به تحصیل در هنرستان های کار و دانش و یا فنی می کنند . در این راستا باید هم امکاتات و بودجه لازم در اختیار این گونه مدارس قرار داده شود و هم مسائلی که در بالا به آن اشاره شد مورد توجه و برنامه ریزی دقیق قرار گیرد .
گروه اخبار /
امروز زنگ اول مهر در مدارس كشور به صدا درميآيد و 13 ميليون دانشآموز سال تحصيلي جديد را آغاز ميكنند. هفت ميليون و 215هزار و 92 دانشآموز كه يك ميليون و 285 هزار و 206 نفر آنها كلاس اولي هستند در دوره ابتدايي ثبت نام كردهاند. دو ميليون و 944 هزار و 586 دانشآموز در دوره متوسطه اول و يك ميليون و 951 هزار و 707 نفر نيز در دوره متوسطه دوم ثبتنام كردهاند. شروع مدارس همزمان با شور و هيجاني كه دارد نگرانيهايي را نيز به همراه دارد. امروزه استفاده از رسانههاي جديد با سرعت زيادي در جامعه ما در بين اقشار مختلف و به ويژه كودكان و نوجوانان رواج پيدا كرده است. رواج بيش از حد رسانه در جامعه ما به معناي شناخت و استفاده درست از آن نيست و همين نبودن آگاهي و سواد رسانهاي در مواردي رسانه را از فرصت تبديل به يك تهديد كرده است. با توجه به اينكه كودكان و نوجوانان يكي از استفادهكنندگان اصلي از رسانهها در جامعه ما هستند، لازم است كه مدارس در نحوه مواجهه خود با اين رسانهها و تكنولوژيهاي جديد دست به تجديدنظرهاي اساسي بزنند و بين استفاده از رسانه و آموزش ارتباطي تنگاتنگ برقرار كنند. سعيد معيدفر جامعهشناس در اين باره به «آرمان» ميگويد: «استفاده از رسانهها در آموزش و پرورش باعث شده كه شيوههاي آموزشي نوين تغيير كنند و به همين دليل لازم است كه در آموزش و پرورش ما تجديدنظر صورت گيرد و آموزش و پرورشي در كشور رواج پيدا كند كه با شيوههاي جديد انطباق داشته باشد.»
فراگير شدن ابزارهاي جديد ارتباطي ويژگي بارز دنياي امروز است. اين تنها بزرگسالان نيستند كه از اين ابزارها استفاده ميكنند، بلكه ابزارهاي جديد ارتباطي اكنون در دستان بسياري از جوانان و نوجوانان نيز هست. اين ابزارها خود ميتوانند فرهنگساز باشند و نقشي در جامعهپذيري ايفا كنند. آيا در عصر تكنولوژيهاي جديد ارتباطي جايگاه مدرسه به عنوان يك نهاد فرهنگساز تضعيف شده است؟
در آموزش و پرورش در دنياي جديد بايد به نقش تكنولوژيهاي جديد هم توجه كرد. امروزه خواهناخواه قسمت عمدهاي از زندگي جوانان، نوجوانان و حتي كودكان به استفاده از موبايل، آيپد، تبلت، كامپيوتر و نرمافزارهاي جديد اختصاص دارد. هيچ كسي هم نميتواند مانع استفاده آنها از تكنولوژيهاي جديد شود. اين رسانهها با توجه به جاذبههاي فراواني كه دارند هر قشري را ميتوانند درگير خود كنند كه اين درگيري و استفاده به ويژه در قشر نوجوان و كودك بيشتر است. براي نمونه ميتوان به استفادههاي طولانيمدت نوجوانان و كودكان از بازيهاي كامپيوتري اشاره كرد. اين تكنولوژيها با توجه به جاذبههاي كه دارند وقت زيادي را از بچهها ميگيرد كه با در نظر گرفتن اين نكته بايد استفادههاي درست از اين رسانهها را به آنها آموخت. راه استفاده درست از اين رسانهها اين نيست كه آنها را انكار كنيم و دائم درباره استفاده از آنها به خانوادهها هشدار داده و آنها را نگران كنيم، بلكه بايد راههاي درست استفاده از اين رسانهها را به خانوادهها و فرزندانشان آموخت. تجربه ثابت كرده است كه اين توصيهها و هشدارها ديگر پاسخگو نيستند و به جاي آن بايد استفادههاي درست از رسانهها را در جامعه ترويج داد.
* آيا امكان استفاده از تكنولوژيهاي جديد در آموزش و پرورش وجود دارد و اين استفاده به چه صورت میتواند باشد؟
يكي از استفادههاي درستي كه ميتوان از رسانهها كرد، استفاده از آنها در آموزش و پرورش و اهداف تربيتي است. با توجه به اينكه امروز بچهها قسمت عمدهاي از زندگي خود را به استفاده از تكنولوژيهاي جديد اختصاص ميدهند بايد آموزش هم در اين راستا قرار بگيرد. معلمان و مربيان ميتوانند با استفاده از اين رسانهها برنامههاي آموزشي خود را به دانشآموزان منتقل كنند. اين شيوهها نه تنها ارتباط را آسانتر ميكنند بلكه توسط دانشآموزان هم بيشتر مورد پذيرش هستند و به همين دليل ميتوانند تاثيرگذاري بيشتري داشته باشند. در بسياري از كشورهاي غربي معلمان و مربيان گامهايي را در اين راستا برداشتهاند و از اين تكنولوژيها در مدارسشان و براي ارتباط با دانشآموزان استفاده ميكنند. حتي در سطوح بالاتر استفاده از اين تكنولوژيها، شاهد برگزاري كلاسهاي اينترنتي هستيم. از طريق استفاده از اين تكنولوژيها ارتباط معلم و دانشآموز با يكديگر بيشتر و عميقتر شده است. در حال حاضر قسمتي از جامعه آموزشي در دنيا به اين سمت و سو رفته و از تكنولوژيهاي جديد براي آموزش استفاده ميشود. به همين دليل و با توجه به تغييرات روي داده لازم است كه شيوههاي آموزشي هم در كشور ما به سرعت تغيير كنند و خود را با شرايط دنياي جديد تطبيق دهند.
* به نظر شما شرايط در كشور ما در حال حاضر به چه صورت است و آيا توانستهايم خود را با شرايط دنياي جديد تطبيق دهيم؟
در سيستم آموزشي ما آموزش همچنان با شيوههاي سنتي در جريان است و معلمان و مربيان چندان كه شايسته است از تكنولوژيهاي جديد استفاده نميكنند. در جامعه ما ابزارهاي جديد بعضا به عنوان مزاحم شناخته ميشوند و تلاش ميشود كه به جامعه درباره استفاده از آنها هشدار داده شود. اين در حالي است كه در كشورهاي پيشرفته اين تكنولوژيها تبديل به فرصت شدهاند و از آنها براي اهداف آموزشي و تربيتي استفاده ميشود. آموزش و پرورش در كشور ما در هم برهم است و بر اساس اصول قديمي اداره میشود. در بعضي از كشورهاي پيشرفته بچههاي دبستاني كتاب ندارند و به جاي استفاده از كتاب براي آموزش دانشآموزان، معلمان به آنها سوژه تحقيقاتي ميدهند. دانشآموزان توسط مربيانشان درگير يك مساله ميشوند و بعد از مدرسه به كتابخانه ميروند و درباره آن تحقيق ميكنند. روز بعد در مدرسه نتايج تحقيقات خود را در كلاس براي دانشآموزان ديگر به اشتراك ميگذارند. با استفاده از اين شيوه مدرن آموزش خلاقيت در بچهها همگام با استفاده از تكنولوژيهاي جديد پرورش مييابد. اين در حالي است كه در كشور ما يك كتاب در دستور كار قرار ميگيرد و تمام مطالب از طريق يك كتاب منتقل ميشود. دانشآموزان نقش كمتري در كلاس دارند و معمولا هم معلم تمام مطالب را منتقل ميكند و همين باعث ميشود كه خلاقيت، آنچنان كه لازم است در دانشآموزان ما پرورش نيابد.
* با توجه به نكات مطرح شده به نظر شما چه تجديدنظرهايي در آموزش ما لازم است كه صورت بگيرد؟
تكنولوژيهاي جديد در همه جاي دنيا تبديل به فرصت شدهاند. در كشورهاي پيشرفته استفادههاي فراوان و متنوعي از رسانهها ميشود. استفاده از اين رسانهها در آموزش و پرورش باعث شده كه شيوههاي آموزشي نوين تغيير كنند و به همين دليل لازم است كه در آموزش و پرورش ما تجديدنظر صورت گيرد و آموزش و پرورشي در كشور رواج پيدا كند كه با شيوههاي جديد انطباق داشته باشد. ولي متاسفانه نكاتي كه مطرح ميشوند فقط براي ثبت در تاريخ هستند و معمولا از سوي مسئولان ناديده گرفته ميشوند و مسئولان همچنان به استفاده از شيوههاي قديمي در آموزش ادامه ميدهند. تنها نتيجه استفاده از اين شيوه، ايجاد تضاد بين دنياي مدرن و ارزشهاي جامعه است. تاكنون از اين ناديده گرفتن نتيجهاي نگرفتهايم و از مشكلاتي كه در جامعه به وجود آمدهاند كاسته نشده است.
* با توجه به اينكه در آموزش و پرورش ما معمولا از شيوههاي سنتي براي آموزش استفاده ميشود، به نظر شما آموزش و پرورش مدرن بايد چه ويژگيهايي داشته باشد؟
شيوههاي آموزشي ما جواب نميدهند. يك آموزش و پرورش مدرن تعاملمحور و دانشآموز محور است. در بعضي از موارد شاهد هستيم كه دانشآموزان در بعضي از حوزهها از نظر اطلاعات از معلمان شان پيشي گرفتهاند و دليل اين مساله اين است كه آنها در دنياي عظيمي از اطلاعات به سر ميبرند. ديگر دوراني كه معلمان بيشتر از دانشآموزان ميدانستند و بايد دانشآموزان مطلبي را از معلمان ياد ميگرفتند به سر آمده است. به همين دليل بايد از شيوههاي جديد آموزشي كه در آن رابطه با دانشآموزان يك رابطه پويا است استفاده كرد. در يك رابطه پويا تبادل اطلاعات دوطرفه است و دو طرف رابطه از يكديگر چيزهاي زيادي ميآموزند. در روشهاي قديمي معلمان دنيایي از اطلاعات داشتند كه ميخواستند آن را به دانشآموزان منتقل كنند ولي امروزه دیگر اینگونه نیست. امروزه بايد شيوههاي آموزش را تغيير داد و به سمت تعاملمحوري حركت كرد زيرا نتيجه استفاده از شيوههاي قديمي به مخدوش كردن رابطه معلم و دانشآموز ميانجامد و به اهداف مورد نظرش هم نميرسد. دانشآموزان استفاده از شيوههاي تعاملمحور را بيشتر قبول دارند و كارآيي آنها هنگام استفاده از اين شيوهها بيشتر است.
روزنامه آرمان
21 سپتامبر ( 30 شهریور ) روز جهانی صلح را گرامی می داریم
خانه ای ساخته ایم
خاک آن ، گوهر دل
آب آن ، شبنم عشق
در و دیوار همه نور خدا
نقش سنگفرش نمادی از مهر
آرزوها همه از صلح و صفا
هر دریچه ، همه نور
همه از جنس بلور
باغچه اش پر زِ عطر گلِ یاس
بر سرِ هر کوچه
یک نمادی از صلح
در کنارِ هر باغ
بوی عطرِ گیلاس
ساحل زیبای رود
نغمه و شعر و سرود
باغ های سبز ِ نارنج و تُرنج
ابر و بارانِ بهار
بوی نخل ، بوی کُنار
همه از صلح پیامی دارند
مردمانِ این دیار
همه از جنگ و خشونت بیزار
با نوای هر ساز
بادکنک های صلح
آمده در پرواز
مردمان این دیار
در میانِ غرش توپ و تفنگ
در میانِ موشک و آتش جنگ
سربلند و پیروز
شعر آزادگی و صلح
همه سر دادند
نغمه هاشان همه موسیقی عشق
کودکان هم با دلی پر امید
با قلم های سفید
روز پروازِ کبوترها را
بر دل و خاطرِ خود نقش زدند
شعرهای شاعران این دیار
شعرهایی ناب از جنسِ بهار
قافیه در شعرشان نیکی و عشق
واژه هایی دلنشین همچون بهشت
هر کبوتر بر بام
نغمه اش آزادی
در دلِ هر کودک
مهر و عشق و شادی
جشن صلح ،
جشن اسطوره ای میهن ما
خاطرات آن جشن
عشق و آیینِ وفا
مردمی نیک آیین
با نوایی از شوق
هم صدا می خوانند
عشق میهن زنده
نام ایران جاوید
خاک بذرش امید
سازمان توسعه و همکاریهای اقتصادی اروپا میگوید که تحقیقات نشان میدهند سرمایهگذاری وسیع برای تجهیز مدارس به کامپیوتر تاثیر قابل ملاحظهای بر یادگیری و آموزش دانشآموزان ندارد.
این سازمان حتی معتقد است در نظامهای آموزشی که از کامپیوتر زیاد استفاده میشود نتایج تحصیلی دانشآموزان ضعیفتر است.
برای این تحقیق، سازمان توسعه و همکاریهای اقتصادی اروپا نتایج تست بینالمللی پیزا را در کشورهای مختلف با میزان استفاده از کامپیوتر و اینترنت در مدارس مقایسه کرده است.
این مقایسه نشان داد در نظام های آموزشی که سرمایهگذاری وسیعی در تکنولوژی اطلاع رسانی و ارتباطات شده، نتیجه امتحان پیزا در دروس ریاضی و علوم و مهارتهای خواندن هیچ برتری “ قابل ملاحظهای ” در قیاس با کشورهای دیگر ندارد.
آندریاس شلایخر، مدیر آموزش سازمان توسعه و همکاریهای اقتصادی اروپا میگوید که تجهیز مدارس به کامپیوتر “ امید کاذبی” ایجاد کرده و بهترین نظام های آموزشی دنیا، از جمله در شرق آسیا، درباره استفاده از تکنولوژی در سر کلاس بسیار محتاط بودهاند.
تست ارزشیابی بینالمللی دانشآموزان (پیزا) را سازمان توسعه و همکاریهای اقتصادی اروپا برای ارزشیابی تحصیلی دانش آموزان ۱۵ ساله طراحی کرده و از نظر ریاضی، مهارتهای حل مسئله و دانش اقتصادی آنها را ارزیابی میکند. این تست به رایگان و آنلاین در دسترس است.
این تست که در بیش از هفتاد کشور دنیا استفاده می شود مهارتهای دیجیتال را هم میسنجد.
“وضعیت تحصیلی شاگردانی که از تبلت و کامپوتر زیاد استفاده می کنند اغلب بدتر از از شاگردانی که به میزان معتدلی از آن استفاده میکنند.”
در واقع در کشورهابی که بیشتر دانش آموزان بیشتر اوقات در مدرسه از اینترنت استفاده میکنند وضعیت تحصیلی بهبود نداشته است؛ برای مثال سه کشور استرالیا، سوئد و نیوزیلند شاهد “ افت قابل ملاحظه ” و سه کشور اسپانیا، نروژ و دانمارک شاهد “رکود” بودهاند.
بهترین نتایج در کشورهایی بوده که از اینترنت کمترین استفاده در مدرسه شده است: ژاپن، کره جنوبی و هنگکنگ.
مثلا در سنگاپور استفاده معتدلی از تکنولوژی در مدارس میشود اما این کشور از نظر مهارتهای دیجیتال در دنیا جزء بهترینهاست.
آقای شلایخر میگوید که یکی از نا امیدکنندهترین یافتههای این بررسی این است که استفاده از تکنولوژی نه تنها شکاف اقتصادی-اجتماعی بین دانش آموزان را کاهش نداده بلکه آن را تشدید هم کرده است.
او همچنین هشدار داد که استفاده از اینترنت در مدارس باعث می شود دانش آموزان به جای کار بر روی تکالیف جواب ها را از اینترنت به دست آورند و در واقع تکالیف خود را “جعل” کنند.
با این حال آقای شلایخر میگوید که نتایج این بررسی نباید بدل به توجیهی برای عدم استفاده از تکنولوژی در مدارس شود.
با این حال برخی در نتایج این بررسی اظهار تردید کردهاند و می گویند که وقتی این تکنولوژی استفاده چنین گستردهای در جامعه دارد نمی توان آن را از مدرسه دور کرد و مدارس باید در این زمینه پیشتاز باشند.
اما برخی نیز معتقدند آشنایی با تکنولوژی های پیشرفته در نظام آموزشی باعث میشود دانشآموزان با مهارتهایی فارغالتحصیل شوند که جامعه هنوز نتوانسته برایش بازار کار کافی ایجاد کند و این شاگردان برای ورود به بازار کار با مشکل روبرو میشوند.
منبع: bbc