گروه گزارش/
پیش از نوروز 1398 نوشتیم : ( این جا )
« ... در مطلع سال 97 و در همین لحظات نوشتیم که سال خوب و متفاوتی را برای فرهنگیان و مردم ایران آرزومندیم .
اما به نظر می رسد اوضاع چندان وفق مرادها و آرزوها نبود .
روند و گردش این اوضاع می تواند و باید تلنگری بر همه ما باشد که چرا تحولات مورد نظر ما رخ نمی دهد ؟
چرا هنوز " قانون " و " قانون گرایی " به گفتمان غالب جامعه تبدیل نشده است و " منفعت طلبی " اصل بلامنازع در روابط و معادلات میان فردی ایرانیان است ؟
چرا هر سال دریغ از پارسال .... »
پیش از نوروز 1399 نوشتیم : ( این جا )
« سال 1398 هم به پایان رسید .
این سال نیز مانند سنوات پیشین با فراز و نشیب های بسیاری همراه بود به ویژه برای جامعه ای که توسعه نیافته بوده و هنوز تکلیف خود را در برزخ " سنت " و " مدرنیته " مشخص نکرده است ...
مسائل برجام ، افزایش تحریم ها و وضعیت FATF آینده مبهم و نگران کننده ای را پیش روی اقتصاد ایران گشوده است که " اقتصاد آموزش " نیز زیرمجموعه ای از آن به شمار می رود .
هر چند امیدواریم که فرمول حکمرانی در کشور ما به اشکال علمی ، جهانی و مردمی آن نزدیک شده و فاصله " ملت " و " حکومت " در سایه تشکیل " حوزه عمومی " در جامعه مدنی به حداقل برسد .
و از این ها گذشته شیوع " ویروس کرونا " در جامعه ایران و جهان بود .
از پنهان کاری مسئولان و مرجح بودن انجام مناسک سیاسی بر جان شهروندان گرفته تا لجبازی های بی پایان جامعه عجول ، فاقد تدبیر و نزدیک بین ایرانی که بر خلاف سایر جوامع این بیماری مرگبار را دست کم گرفته و با شلوغ کردن خیابان ها ، بازارها ، بزرگراه ها و... نشان دادند که هنوز در ابتدای راه هستیم و ناگزیر به آزمون و خطا .... »
همچون سال پیش امسال هم برخی همکاران ما و نیز کادر درمانی کشور بر اثر " کرونا " درگذشتند .
« صدای معلم » از این وقایع متاسف بوده و درگذشت آن عزیزان را تسلیت می گوید .
آمار واکسیناسیون واقعا مایه خجالت است و امیدواریم که امور در این جامعه در مدار درست و منطقی و فارغ از " سیاست زدگی " قرار گیرد .
حرف جدیدی نیست چون به نظر می رسد چیزی تغییر نکرده است .
امیدواریم که الگوهای حکمرانی و کشورداری مورد بازبینی جدی قرار گیرند .
امیدواریم که طلیعه مسئولیت شناسی ، مسئولیت پذیری و احترام به قانون در جامعه ایران وزیدن گرفته و هر کسی " تحول " در تفکر و کنش را ابتدا از خود آغاز کند .
***
« صدای معلم » در ایام نوروز تعطیل نبوده و همچون روال سال های پیشین آماده دریافت مطالب ، یادداشت ها ، گزارش ها و نظرات فرهنگیان در حوزه " آموزش " و " جامعه " می باشد .
پایان دفتر /
از وقتی که مدرسه و دبستان و کودکی را بهخاطر میآورم ناظمها و معلمهایی به ذهنم میآیند که با چوب و شلاقی در دست در محیط پادگانی مدرسه و کلاس قدم میزدند و بهدنبال بهانهای میگشتند که تا میزان مقاومت چوب و کابل و شلاقهایشان را روی بدن و دست دانشآموزان امتحان کنند. از لحظه ورود به حیات مدرسه دست و پای خود را گم کرده و مدام با خود مرور میکردیم که گناهی چیزی مرتکب نشده باشیم که بهانهٔ لازم را به مدیر و معاون و معلم بدهد.
از صفهای پادگانی و قواعد نظامی «ازجلو نظام» و «عقب گرد» تا تحلیلهای عجیب و غریب سیاسی مدیر و معاون که تلاش زیادی داشتند تا هرجور شده در سرما و گرما، ما را سر صفهای طولانی نگه داشته و پتهٔ سیاستهای امپریالیستی آمریکای جهانخوار را روی آب بریزند (تا سالهای سال معنی لانهٔ جاسوسی را نمیفهمیدم و با خود میگفتم چگونه و کجا آمریکاییها لانه ساخته بودند که این قدر مدیر و معاون ما را عصبی و ناراحت کردهاست) و در پایان هم چند داستان مخوف از روابط دربار پهلوی تعریف کنند تا بر رعب و وحشت ما از خاندان منحوس شاهنشاهی بیافزایند.
مدرسه برای ما شبیه سیاهچالهای مخوف تصویر شده در برخی فیلمها و داستانها بود بهگونهای که هرگاه در حیاط یا سالن مدرسه قدم میزدیم . محال بود از کلاسی صدای شیون و نالهٔ دانشآموزی در حال تنبیه به گوش نرسد.
واقعیت آن است که در دههٔ ایدئولوژیزده و پرمصیبت شصت و نیمهٔ اول دههٔ هفتاد شمسی جایی برای کودکی و رویابافی، جود نداشت. انگار برای این نسل مقدر شده بود که کودکی نداشته باشد و از همان هفتسالگی مثل بزرگترها لباس بپوشد، سرودهای انقلابی بخواند، از جلو نظام و خبردار گفته و آمادهباش نظامی ببیند و پنجه در پنجهٔ صدام حسین و امپریالیسم خارجی و ایادی داخلی آن بیندازد. این نسل، نسلی بود که خیلی زود باید "فهمیده" میشد و کودکی خود را با بستن نارنجک به کمر و فدا کردن خود در راه آرمانی بزرگ که چیزی زیادی هم از آن نمیدانست فدا میکرد.
این نسل، نسل دلتنگی و بغض و تنهایی و "مادر برام قصه بگو" و دلهرههای بمبارانهای شبانه و آمادهباشهای همیشگی بود... مدرسه برای نسل ما محلی برای لذت بردن و یادگیری و تفریح نبود، بلکه تبعیدگاهی مخوف بود که پنجه به روح و جسممان میکشید و زخمها و عقدههای فراموش نشدنی را بر ذهنمان حک میکرد. مدرسه بکارت کودکی نسل ما را به خشنترین شکل ممکن پاره میکرد و جهانی بدون رویا و پرنفرت را مقابل چشمانش قرار میداد. دبستان در آن سالها آشوویتس خردسالی ما بود، خشونت وحشتناک و ترومایی که هرروزه چون طناب داری به دور گردنمان میپیچید و با نعرههای آزاردهندهٔ معلمان و ناظمان به کابوسهای شبانهمان بدل میگشت...
نظام آموزشی بخشی از نسل ما با برخی معلمان به غایت بیماری سپری شد که سعی داشتند تمام عقدههای سرخوردهشان را سر ما خالی کنند. آنها در جهان پر از کینه و نفرت خود، چیزی جز شلاق و تحقیر بلد نبودند. آنها به ما این گونه القاء میکردند که انسان جانوری بدطینت و چموش است و برای تربیت او باید از چوب و شلاق استفاده کرد، آنها به ما این گونه القاء میکردند که برای تربیت کودکان باید حتماً آنها را گوساله و گوسفند و... نامید و به بدترین شکل تحقیرشان نمایند...
واقعیت آن است که اکثر معلمان نسل ما خود نیاز به تربیت و آموزش داشتند. آنها نمیدانستند و یا احتمالاً نمیخواستند بدانند که انسان، انسان دیگری را شلاق نمیزند. انسان، انسان دیگری را تحقیر نمیکند. آنها خودشان هم معنی معلم را نمیدانستند.
آنها به ما یاد ندادند که معلم یعنی کسی که قرار است به ما چیزی یاد بدهد نه اینکه ما را به فردی بیمار و ترسو تبدیل نماید...
به خاطر دارم معلمی را که سه خودکار لای انگشتان یک دست بچهها قرار میداد و با دو دست چنان فشار میداد که کودک به آنی از فشار درد روی زمین ولو میشد و تا ساعتها فریادی جانکاه سر میداد. یا معلم دیگری که دانشآموزان را وادار میکرد سینهخیز از کلاس تا حیاط مدرسه بروند و یا معلم به غایت نادان دیگری که دانشآموزان را به جان هم میانداخت و میگفت شما به جای من یکدیگر را تنبیه کنید تا من به تواناییهای شما پی ببرم و بدتر آنکه هیچگاه هم از این رفتار آنها به کسی شکوه و شکایت نمیکردیم...
برای نسل ما که در دههٔ شصت و نیمه اول دههٔ هفتاد دوران دبستان خود را پشت سرگذاشت چیز چندانی جز توسریخور بودن، تحقیر، نفرت و ترس نیاموخت و با چنین اندوختهای تربیت شد و وارد جامعه گشت...
کانال خرمگس
گروه گزارش/
رضوان حکیم زاده در گفتوگو با برنامه چالش شبکه خبر، در خصوص «برنامههای آموزش و پرورش در سال آینده» گفته است :
« ما در شرایط غیرعادی، برنامهریزی و تصمیمگیری میکنیم چرا که هیچ نهاد یا سازمانی با قاطعیت نمیتواند وضعیت شیوع کرونا در سال آینده را پیش بینی کند، هرچند این شرایط مختص کشور ما نیست و همه کشورها شرایط مشابه دارند بنابراین در چنین شرایطی پاسخ دقیق و قطعی غیر واقع بینانه خواهد بود اما موضوع مهم این است که متناسب با شرایط، برای سناریوهای مختلف آماده هستیم و در این خصوص تابع تصمیمات ستاد ملی کرونا هستیم.
وی افزود: بنده به عنوان متولی آموزش ابتدایی کشور، توجه همگان را به یک دغدغه ملی جلب میکنم که همه دستگاهها و سازمانها این مسئله را به عنوان یک مسئله ملی درنظر بگیرند. ما به شدت نگران سواد یک نسل هستیم و تقریباٌ تنها کشوری هستیم که در این حجم وسیع دوره ابتدایی، به ویژه پایههای اول و دوم را تعطیل کردیم و باید با یک نگاه ملی برای این موضوع چاره اندیشی شود.
معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش گفت: باید به این موضوع توجه شود تا این نسل که هم اکنون در کلاس اول و دوم دبستان هستند در آینده نسلی نباشند که مهارتهای سواد پایه را به شکل ضعیفی یاد گرفتهاند و فرصتهای رشد اجتماعی و ارتباطی را پیدا نکردهاند.
حکیم زاده متذکر شد: هرقدر هم که فناوریها پیشرفته باشند، اما هیچ گاه نمیتوانند جای دوستان را در مدرسه پر کند و به ابعاد رشد اجتماعی و رشد مهارتهای ارتباطی دانش آموزان، کمک کند.
وی در پاسخ به این پرسش که «شما چه نمرهای به عملکرد خود در سالی که گذشت میدهید» گفت: زحمات اصلی را معلمان عزیز متحمل میشوند، آن معلم که در کلاس چند پایه کانکسی در منطقه عشایری زحمت میکشد و مشاهده میکنید که دانش آموزانش مثل دانش آموزانی که در شهر درس خواندهاند با تسلط کامل کتاب درسی را میخوانند و به سوالات مفهومی پاسخ میدهند، این نتیجه اهتمام آموزگاران است که در سختترین شرایط هم جریان آموزش را تداوم بخشیدهاند، من به همه این آموزگاران در سراسر کشور نمره بیست میدهم. »
البته حکیم زاده از جلمه مدیرانی در ستاد و وزارت آموزش و پرورش است که از ابتدای " کرونا " و در موضوع " تعطیلی مدارس " مواضع نسبتا ثابت و پایداری داشته است و مانند بسیاری مدیران دیگر که بیشتر به « جهت وزش باد » توجه می کنند ، سکوت نکرده و یا دچار تناقض در گفتار و عمل نشده است اما این به تنهایی کافی نیست .
معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش در یک گفت و گوی تفصیلی با صدای معلم در ابتدای مهر ماه سال 1399 چنین می گوید : ( این جا )
« گزارشات متعددی که من در اینجا دارم یک تعداد فایل هایی را گرفتم که نشان می دهند که بسته بودن مدارس پیامدهای بسیار ناگواری دارد که یکی از آنها بحث تغییر سلامت روح و روان است و علاوه بر آن بحث ضرری که بیشتر متوجه کودکان خانواده های محروم می شود و نگرانی هایی که برای افزایش ترک تحصیل ، افزایش بازماندگی از تحصیل و... تعطیلی و بازماندگی از تحصیل اتفاق می افتد و طبیعتا وزارت بهداشت اعلام کرد که گزارشاتی نداریم که اگر مدارس باز شوند ؛ مدرسه باعث می شود که این اتفاق شیوع پیدا کند. اینها باعث شد ما بر اساس اصول علمی و بر اساس یافته هایی که سازمان بهداشت جهانی و سازمان های بین المللی هم داشتند.
و این نکته شرایطی است که کشورهای دیگر داشتند.
شما الآن هیچ کشوری را در دنیا پیدا نمی کنید که مدارس شان را بازگشایی نکرده باشد.
در انگلستان نخست وزیر شان اعلام کرد که بازگشایی مدارس یک مسئولیت اخلاقی است.
ما بر اساس تجاربمان به این نتیجه رسیده ایم که از این به بعد مدارس باید آخرین جایی باشند که بسته می شوند و اولین جایی باشند که باز می شوند و می بینیم که مدارس باز شده اند .
تصور من این است که در این قسمت ما باید به تجارب جهانی بیشتر توجه داشته باشیم و به اصول تربیتی باید توجه داشته باشیم.
همه جامعه باید روی باز بودن مدرسه و حضور دانش آموزان در مدرسه به عنوان یک " مساله ملی " هم افزایی کنند.
باید نگرانی ها را رفع کنند. اما طبیعتا برای این که این نگرانی رفع شود اقدامات ما به تنهایی کافی نیست.
امروز رسانه افکار عمومی را شکل می دهد .
شما قدرت شبکه های اجتماعی را دست کم نگیرید و وقتی این نگرانی ایجاد می شود ممکن است بسیاری از این تلاش هایی که ما می کنیم تحت الشعاع قرار بگیرد اما ما امیدوار هستیم هر چقدر بتوانیم بر اساس تجربیات جهانی مدارس را بازگشایی کنیم ... »
مسئولان وزارت آموزش و پرورش وقتی با این پرسش رو به ور می شوند که چرا در حال حاضر همه مراکز و اماکن باز هستند و به فعالیت خود مشغولند ، آدرس را به " ستاد ملی مقابله با کرونا " حواله می دهند .
اما این مقامات به این پرسش مهم پاسخ گو نیستند که چرا بر اساس همان مصوبات ستاد ملی مقابله با کرونا ، نشست های رسانه ای را تعطیل کرده اند ؟
« تجارب و مشاهدات جهانی نشان می دهند که در این گونه مواقع یا وزارت آموزش و یا دولت در این موارد تصمیم گیری می کنند و تاسیس این گونه " نهادهای موازی " توجیه منطقی و یا عقلانی ندارد . )
اما پرسش این است که چرا این پرسش اساسی توسط مسئولان وزارت آموزش و پرورش از ستاد مذکور به صورت جدی و مستمر و مسئولانه طرح و پی گیری نمی شود ؟
آیا این ستاد مسئولیتی در برابر عواقب و عوارض طولانی مدت تعطیلی مدارس می پذیرد و در برابر آن پاسخ گوست ؟
شناخت و احاطه ستادی با پسوند " ملی " در مورد مسائل آموزش و پرورش و بحران های آن تا چه میزان است ؟
اگر مسئولان وزارتخانه واقعا به حرف های خود باور دارند آن را به صورت یک مطالبه جدی مطرح کنند و به افکار عمومی و رسانه ها گزارش دهند .
پرسش « صدای معلم » آن است که " این رو دربایستی " تا کی و کجا باید ادامه پیدا کند ؟
اگر خانم حکیم زاده به بازگشایی مدارس اعتقاد دارد چرا نشست های رسانه ای خود را تعطیل کرده است ؟
پایان گزارش/
وزیر آموزش و پرورش درباره آخرین وضعیت لایحه رتبهبندی معلمان گفته است: لایحه در کمیسیون تخصصی دولت بررسی و با قید فوریت مصوب شده و خارج از روال متعارف روندش را طی کرده و اکنون در نوبت طرح در دولت است که در هفتههای اخیر مصوب میشود و سپس به مجلس میرود و امیدواریم همزمان با نهاییشدن بودجه، این طرح هم تصویب شود. دولت اعتبارش را در بودجه ۱۴۰۰ دیده است و امیدواریم از ابتدای سال آتی رتبهبندی را هم اجرا کنیم.
درخصوص رتبهبندی معلمان ذکر چند نکته ضروری است:
یک: وزیر آموزش و پرورش تأکید میکند همه راههای غیراصولی جذب معلم مسدود شده است. این گام مهمی در جهت حرکت بهسوی یک آموزش حرفهای و پیریزی تحقق «معلم حرفهای» بهعنوان حلقه مفقوده در خروج از روزمرگی است. اما پرسش این است که مرجع و مجری نهایی برای ممانعت از دخالت نهادهای غیرپاسخگو برای ورود نیروهای بیکیفیت کدام است؟
دو: حدود یک دهه است که بحث رتبهبندی معلمان مطرح است. هماکنون بهنظر میرسد نگاه غالب و عمومی در بدنه معلمان به موضوع رتبهبندی از نوع طرحی برای ترمیم وضعیت حقوقی آنهاست، درحالیکه وزیر و سایر مسئولان نهاییکننده طرح میگویند نگاه آنان به رتبهبندی معلمان حرکت به سوی کیفیتبخشی فعالیتهای معلم و در نهایت افزایش کیفیت آموزش است.
در نظام آموزشی ایران، «کیفیت» در یک مفهوم یا ذهنیت اداری و در یک فرایند بوروکراتیک و از بالا به پایین طراحی و حتی «دیکته» شده است، این در حالی است که در نظامهای آموزشی توسعهیافته، معلم اگرچه نقش تسهیلگر را ایفا میکند اما سیاستها و خطمشی آموزش مبتنی بر نیازسنجی علمی توسط عنصر بیبدیل معلم تعیین میشود.
اینها تناقضاتی هستند که موجب دورشدن هر طرحی از حصول اهداف مصوب خواهد شد. درواقع، پیشزمینه اجرای موفق و مؤثر رتبهبندی معلمان، حداقل اجرای موادی است که در قانون مدیریت خدمات کشوری مصوب شده است.
سه: گفته شده در نظام رتبهبندی معلمان ارتقا، تنزل، توقف و تغییر کاربری شغلی نیز درنظر گرفته شده است، به این معنی که اگر شخص نتواند صلاحیتهای مدنظر را احراز کند نهتنها ارتقای رتبه نمیگیرد بلکه به رتبه پایینتر تنزل پیدا میکند و اگر مجدداً نتوانست حدنصاب و استانداردهایی را کسب کند، به آن فرد ابلاغ شود که صلاحیت معلمی را ندارد.
بهگفته مسئولان، فلسفه نظام سنجش صلاحیت و توسعه شایستگی بر این اساس است که همکاران متناسب با عملکرد از مزایای لازم و کافی بهرهمند شوند. هدف این است که استقرار نظام پرداختها مبتنی بر عملکرد رقابتی صورت گیرد. اینها گزارههایی منطقی و قابل دفاع هستند اما نکته مهم و غیرقابل چشمپوشی آن است که این فرایند باید دائما پایش و بهروزرسانی شود.
همچنان «مرجع ارزیاب» مورد توافق صف و ستاد در فرایند رتبهبندی و براساس امکانات و شرایط موجود غایب بزرگ است. و اما سخن آخر در مورد مجری اصلی و مسئول در فرایند رتبهبندی معلمان است.
در این طرح و در سنجش صلاحیت آمده است: «فرایند مستمر گردآوری سازمانیافته اطلاعات، شواهد و مستندات مرتبط با شایستگیهای کسبشده و نتایج عملکرد رقابتی معلم و بررسی آنها براساس سازوکارها، ملاکها، معیارها و شاخصهای مشخصی که توسط «هیأتهای ممیزه موضوع بند «ک» این قانون تعیین و تصویب شده و توسط کانونهای ارزیابی سنجیده میشود.»
این وضعیت پیشتر هم مطرح شده و ناکارآمدی حداقل در حوزه «متدلوژی» به اثبات رسیده است. نظارت بر کار معلمان و پایش کیفیت آموزش باید توسط «معلمان متخصص و کارآمد» در قالب تشکیلات تعریفشده مانند «سازمان نظام معلمی» صورت گیرد.
بیتوجهی به این مسئله و استمرار نگاه اداری و آمرانه به قاعده اصلی آموزش، یعنی معلم و هویت حرفهای او، نتیجهای جز روزمرگی و سرخوردگی بیشتر نخواهد داشت.
گروه گزارش/
« صدای معلم » در گزارشی به تاریخ چهارشنبه 12 دی ماه 1397 نوشت : ( این جا )
« این رسانه » مطلبی را با عنوان : " نامه ی فرهنگیان بناب به صدای معلم " ؛ اعتراض فرهنگیان شهرستان بناب نسبت به دخالت افراد و نهادهای غیرمسئول و غیرپاسخ گو : آقای پاشایی ! انفعال تا چه حد ؟! ( این جا ) منتشر کرد .
انتشار این نامه موجب شد تا اداره آموزش و پرورش بناب علیه تعدادی از " معلمان " شکایت کند .
همچنین مدیر کل آموزش و پرورش آذربایجان شرقی نیز علیه « حسن فیضی » اقامه دعوا نمود . ( این جا )
در ابلاغیه ؛ « مهدی بهرامی اقدم » روحانی و موسس مدرسه قرآن و عترت بناب از مدیر صدای معلم به اتهام " نشر اکاذیب در فضای مجازی " شکایت کرده است .
به « علی پورسلیمان » ابلاغ شده است تا برای دفاع از اتهام انتسابی در شعبه چهارم بازپرسی دادسرای ناحیه 31 ( جرایم رایانه ای و فن آوری اطلاعات ) تهران حاضر شود . »
مدیر صدای معلم به شعبه مربوطه گفت : ( این جا )
" « صدای معلم » یک رسانه مجوز و شناسنامه دار از مراجع ذی صلاح است و ارجاع این پرونده به لحاظ قانونی باید به دادسرای فرهنگ و رسانه باشد و از نظر اینجانب دادسرای جرایم رایانه ای و فن اوری اطلاعات " صالح به رسیدگی نمی باشد. "
ضمن پذیرش این اعتراض ، پرونده به دادسرای فرهنگ و رسانه تهران ارسال گردید .
همچنین در گزارش آمده بود » « صدای معلم » از برخورد منطقی و تمکین در برابر قانون بازپرس شعبه چهارم ناحیه 31 ( جرایم رایانه ای و فن آوری اطلاعات تهران ) تشکر و قدردانی می کند .
اما پرونده به دلایل نامعلومی مجددا به دادگستری شهرستان بناب اعاده گردید .
سه شنبه 28 اسفند 1397 ؛ « صدای معلم » در گزارشی نوشت : ( این جا )
« بر اساس ابلاغیه ای که شعبه 101 کیفری دادگاه کیفری دو شهر بناب برای علی پورسلیمان مدیر صدای معلم ارسال کرده است خواسته شده تا امروز 28 اسفند ماه ساعت 9 صبح در آن جا حضور پیدا کند .
این ابلاغ در راستای شکایت قبلی روحانی بنابی " مهدی بهرامی اقدم " صورت گرفته است .
« مهدی بهرامی اقدم » ؛ روحانی و موسس مدرسه قرآن و عترت بناب از مدیر صدای معلم به اتهام " نشر اکاذیب در فضای مجازی " شکایت کرده است .
در این گزارش تاکید شده بود :
« در کمال ناباوری مجددا ابلاغیه ای برای مدیر مسئول صدای معلم درست در آخرین روز کاری سال صادر گردید.
این ابلاغیه در 27 اسفند ماه بدون آن که حتی پیامکی برای متشاکی ارسال گردد و یا به رویت و امضای ابلاغ شونده برسد ؛ تحویل منزل شده است و تاریخ حضور نیز کم تر از 24 ساعت در شهرستان دوری مانند بناب بوده است .
پرسش این است که آیا دادگستری بناب وفق قانون و مقررات عمل کرده است ؟
هدف طراحان این سناریو چیست ؟
موضع وزیر آموزش و پرورش و سایر مسئولان در این موارد فقط سکوت و انفعال بوده است .
« صدای معلم » بارها نسبت به گسترش فضای تهدید و شکایت علیه منتقدان و رسانه های مستقل انتقاد کرده است . »
پرونده از تاریخ فوق تا 20 / 11 / 1399 در شعبه 101 کیفری دادگاه کیفری دو شهر بناب تحت رسیدگی بود تا آن که رای بدوی صادر گردید .
در رای شعبه مربوطه به ریاست " محمد جلیلی " آمده بود :
« ... با عنایت به جمیع اوراق و محتویات پرونده و خضوصا : 1- کیفر خواست صادر شده از دادسرای محترم عمومی و انقلاب شهرستان بناب ، 2- تحقیقات و گزارشات مورد وثوق پلیش فتای شهرستان مراغه ، 3- تصاویر مطالب انعکاس یافته در سایت صدای معلم که ضمن پرونده می باشد ، 5- نحوه تحریر مطالب که نشان می دهد مطالب انتشار یافته نه در جهت اطلاع رسانی بلکه به قصد مشوش نمودن افکار عمومی بوده است ، 6- لحاظ سابق کیفری متهم پرونده که نامبرده اتهاماتی مانند تبلیغ و اقدام علیه امنیت کشور را نیز در کارنامه خود دارد که سوابق مذکور قرینه ای بر ارتکاب عمدی متهم موصوف در انجام بزه معنونه به قصد تشویش اذهان عمومی مردم شهرستان بناب می باشد 7 - مدارک ارائه شده از ناحیه شاکی مبتنی بر مجور تاسیس مدرسه قرآن و عترت شهرستان بناب و حکم انتصاب ایشان به مدیریت آموزشگاه پسرانه قرآن و عترت شهرستان بناب و آگهی تاسیس مدرسه مذکور در تاریخ 7 / 11 / 1388 ، که همگی نشان دهنده اقدامات صورت گرفته از ناحیه شاکی به صورت قانونی بوده است ، 8- . نهایتا شکایت و توضیحات اولیه شاکی پرونده و رد دفاعیات بی اساس ، بلاوجه و بی ثمر متهم حسب لوایح تقدیمی ، و دیگر قرائن و امارات منعکس در پرونده ، مجرمیت متهم موصوف به نظر این دادگاه محرز و مسلم بوده و مستندا به ماده 746 از قانون جرایم رایانه ای مصوب 5 / 3 / 1388 ، مشارالیه را به پرداخت چهل میلیون ریال به عنوان جزای نقدی به نفع صندوق دولت محکوم و اعلام می نماید .... »
( در حکم صادره شماره بندی و ترتیب دلایل رعایت نگردیده است )
***
پس از آن ، مدیر صدای معلم به این رای اعتراض نمود .
در لایحه تجدیدنظرخواهی مدیر صدای معلم چنین آمده بود :
«1- عدم صلاحیت ذاتی و محلی دادگاه بدوی :
همان گونه که قبلا هم به صورت حضوری و هم مکتوب خطاب به ریاست محترم شعبه ۱۰۱ دادگاه کیفری دو شهرستان بناب ارائه گردید ؛
«صدای معلم» رسانهای رسمی و دارای مجوز به شماره ثبت 78039 از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است. (پیوست 1 )
محل فعالیت این شخصیت حقوقی، محل انتشار مطالب آن محسوب است، که در زمینه تشخیص و تعیین صلاحیت محلی قضایی موثر است .
محل انتشار مطالب این رسانه، تهران است، و قانوناً انتظار می رفت در دادگستری محل انتشار، رسیدگی قضایی صورت گیرد .
بدین توضیح، دادگستری تهران صالح به رسیدگی است .
علاوه بر این، قانون آیین دادرسی کیفری، رسیدگی به جرائم مطبوعاتی را در صلاحیت دادگاه کیفری یک دانسته است.
اما دادگاه کیفری دو شهرستان بناب اصلا به این ادله وقعی ننهاده است .
مطابق ماده 34 قانون اصلاح قانون مطبوعات مصوب 1379 رسیدگی به جرایم مطبوعاتی با توجه به قوانین مربوط به صلاحیت ذاتی در محاکم عمومی یا انقلاب یا سایر مراجع قضایی است که در هر صورت علنی بودن و حضور هیئت منصفه در آن الزامی است .
نیز بر اساس ماده 302 قانون آیین دادرسی کیفری رسیدگی به جرایم مطبوعاتی و سیاسی در دادگاه کیفری یک به عمل خواهد آمد و طبق ماده 305 قانون مذکور، رسیدگی به این جرایم به صورت علنی و در دادگاه کیفری یک مرکز استان خواهد بود.
با این حال دادگاه کیفری دو شهرستان بناب بدون توجه به این ایرادهای عدم صلاحیت ذاتی و محلی مبادرت به انشا و صدور رای نموده است که ازاین جهت رای صادره مخدوش و مستوجب نقض می باشد .
2- عدم توجه موضوع منتشره به شاکی :
شکایت آقای مهدی بهرامیاقدم مربوط به گزارش صدای معلم به تاریخ دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۷ است .
اینجانب بارها تصریح کرده ام که شاکی محترم آقای "مهدی بهرامیاقدم" را نمیشناسم و تاکنون هیچگونه دیدار و یا صحبتی هم با ایشان نداشتهام
ضمن آن که در نامه مذکور، هیچ اسمی از ایشان به میان نیامده و طرف خطاب نیست، و روی سخن نویسندگان با مسئولین آموزش و پرورش میباشد که چنین قراردادهایی را با اشخاص حقیقی منعقد کردهاند و چون ایشان هیچ سمت رسمی در آموزش و پرورش و نهاد دیگری ندارند اصولا نمی توانند مخاطب گزارش محسوب شوند چون هیچ گونه مسئولیتی متوجه ایشان نشده است؛ بنابراین از این حیث نمیتوانند در مقام شاکی قرار گیرند چون در نامه فقط به بخش خصوصی و موسسین مدارس غیردولتی به طور عام اشاره شده است.
لذا زمانی که ایشان هیچ سمت و موقعیت رسمی و حقوقی در آموزش و پرورش ندارد، چگونه میتواند طرف خطاب قرار گیرد؟
در مورد کامنت ( اظهارنظری) که آقای مهدی بهرامی اقدم در پرونده منضم کرده است، در حال حاضر چنین چیزی در سایت قابل رویت نیست .
3- بی توجهی به شیوه پیش بینی شده در قانون مطبوعات :
مطابق ماده ۲۳ قانون مطبوعات، شاکی میتوانست در جهت تنویر افکار عمومی، پاسخ و یا توضیحاتی را برای صدای معلم ارسال نمایند و این رسانه نیز وفق قانون موظف به انتشار میبود و چنانچه از انتشار مطلب آقای بهرامی استنکاف می گردید در آن صورت حق تعقیب قضایی برای شاکی ایجاد می گردید اما آقای بهرامی اقدم هیچ گونه پاسخی را در جهت شفاف سازی و تنویر موضوع برای صدای معلم ارسال نکرده است .
توجه آن مقام محترم قضایی را به ماده ۲۳ قانون مطبوعات جلب مینمایم:
"هرگاه در مطبوعات مطالبی مشتمل بر توهین یا افترا، یا خلاف واقع و یا انتقاد نسبت به شخص (اعم از حقیقی یا حقوقی) مشاهده شود، ذینفع حق دارد پاسخ آن را ظرف یکماه، کتباً برای همان نشریه بفرستد و نشریه مزبور موظف است این گونه توضیحات و پاسخها را در یکی از دو شمارهای که پس از وصول پاسخ منتشر میشود، در همان صفحه و ستون، و با همان حروف که اصل مطلب منتشر شده است، مجانی به چاپ برساند، به شرط آنکه جواب از دو برابر اصل تجاوز نکند و متضمن توهین و افترا به کسی نباشد. "
4- امرمختومه یا قضاوت شده بودن موضوع :
ذکر این نکته مهم است که شاکی محترم قبلا نیز در این زمینه و با عنوان اتهامی مشابه علیه تعدادی از معلمان بنابی شکایت کرده است که پرونده با رضایت شاکی مختومه شده است. ( 1 )
(پیوست 2 )
بنابراین قبلا به موضوع رسیدگی شده و مختومه گردیده و از این جهت "امرمختومه" تلقی می شود و رسیدگی مجدد به موضوعی که قبلا رسیدگی شده وجاهت قانونی ندارد.
مشخص نیست شکایت مجدد علیه این رسانه با همان موضوع و محتوی با چه هدفی صورت میگیرد؟
5- عدم احراز سوءنیت :
آقای مهدی بهرامیاقدم بنده را متهم به نشر اکاذیب کرده است، که البته این ادعا باید به اثبات برسد.چون اینجانب سوء نیتی درانتشارآن مطالب نداشته و به نوعی می توان گفت که عمل ارتکابی فاقد عنصر روانی می باشد.
در این خصوص عنصرمتشکله یک جرم کامل نشده است .
6- مشمول مرورزمان شدن موضوع اشاره شده دارای دادگاه :
در بند 6 از دادنامه مذکور چنین آمده است : -
« لحاظ سوابق کیفری متهم پرونده که نامبرده اتهاماتی مانند تبلیغ و اقدام علیه امنیت کشور را نیز در کارنامه خود دارد که سوابق مذکور قرینه ای بر ارتکاب عمدی متهم موصوف در انجام بزه معنونه به قصد تشویش اذهان عمومی شهرستان بناب می باشد . »
نخست آن که موضوع دو پرونده هیچ گونه ارتباطی با هم نداشته و از اجرای حکم سابق هشت سال گذشته است و مشمول مرور زمان شده است.
اگر استدلال ریاست محترم دادگاه کیفری دو شهرستان بناب صحیح و قانونی و نافذ بود ؛ منطقا نباید برای من مجوز قانونی انتشار نشریه از سوی مراجع قانونی و ذی صلاح صادر می گردید .
استناد آن مقام محترم قضایی با توجه به صدور رای برائت برای معلمان بنابی با موضوع اتهامی دقیقا یکسان فاقد مبانی قانونی است .
7- خاتمه :
در پایان یادآوری مینمایم که هدف رسانه صدای معلم، روشنگری و اصلاح امور بوده و هیچ گونه خصومت شخصی با اشخاص حقیقی و حقوقی ندارد بنابراین هیچ سوءنیتی در انتشار مطالب ندارد.
اتهام اینجانب "نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی" عنوان شده، این در حالی است که در نشر اکاذیب در صورت اثبات باید قصد " اضرار به غیر " وجود داشته و مشهود باشد، و مطلب نیز خلاف واقع و کذب باشد، در حالی که تاکید میکنم این رسانه همواره نیت خیر برای اصلاح امور داشته و دارد.
بنابراین از آن مقام محترم قضایی مستند به ماده 4 قانون آیین دادرسی کیفری مصوب سال 1392 و به استناد اصل 37 قانون اساسی تقاضای نقض دادنامه معترض عنه و صدور حکم بر برائت را دارم .
ضمنا در صورت موافقت آن مقام قضایی محترم، این رسانه برای اثبات مدعای خویش، حاضر است ضمن حضور اینجانب جهت ادای توضیحات ، شهود خود را به محضر آن مرجع محترم تعرفه و حاضر گرداند. »
اما و نهایتا ؛ شعبه 25 دادگاه تجديدنظر استان آذربايجان شرقي در تاریخ 26 / 12 / 1399 رای را به شرح زیر صادر کرد :
« در خصوص تجديدنظرخواهی آقای علي پورسلیمان فرزند محمداسمعیل از دادنامه شماره 9909974138901499 مورخ 1399/11/11( شماره بايگانی شعبه محترم 101 دادگاه کیفری 2 شهربناب 971162 )که به موجب آن نامبرده به اتهام نشر اكاذيب از طريق سامانه های رايانه ای به قصد اضرار به غیر و تشويش اذهان عمومی موضوع شکايت آقای مهدي بهرامي اقدم فرزند يوسف به پرداخت چهل میلیون ریال جزای نقدی به نفع صندوق دولت محکوم شده است توجهاً به اينکه مطابق ماده 305 قانون آئین دادرسی کیفری مصوب 92 رسیدگی به جرائم مطبوعاتی با رعايت ماده 352 قانون مذکور در دادگاه کیفری يک استان و با حضور هیات منصفه خواهد بود نظر به اينکه مطابق مدرک ارائه شده از جانب تجديدنظرخواه، پروانه پايگاه خبری صدای معلم به شماره ثبت 78039 توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی (معاونت امور مطبوعاتی و اطلاع رسانی) صادر شده است ص 135 لذا رسیدگی و اتخاذ تصمیم از جانب دادگاه محترم کیفری 2 شهرستان بناب فاقد وجاهت قانونی بوده است ، مستنداً به بند پ ماده 455 از قانون آيین دادرسی کیفری، با پذيرش تجديدنظرخواهی به عمل آمده، دادنامه اصداری نقض می شود تا پرونده جهت رسیدگی به دادگاه کیفری يک استان ارسال شده و مراتب به دادگاه محترم صادر کننده رای اعلام گردد. رای صادره حاضر قطعی می باشد.
ريیس و مستشار شعبه 25 دادگاه تجديد نظر استان آذربايجان شرقی
محمدرضا بخشی پرويز پور احمد »
« صدای معلم » لازم می داند از استقلال حرفه ای و رعایت قانون توسط شعبه 25 دادگاه تجديدنظر استان آذربايجان شرقي تشکر کند و امیدوار است این بررسی دقیق ، کارشناسانه ، قانونی و مبتنی بر اعتماد به رسانهها در مراحل دیگر دادرسی تداوم داشته باشد .
نباید فراموش کرد که « رسانه ها » بازوان نهادهای نظارتی و قضایی برای آشکار شدن تخلفات، شفاف سازی در مورد عملکرد همگان و اجرای بی کم و کاست قانون هستند و به دستگاه قضایی برای ورود به بی عدالتی ها کمک می کنند .
***
( 1 )
آقای مهدی بهرامی موسس مدارس غیر دولتی قرآن و عترت که در حال حاضر در ساختمان متعلق به آموزش و پروس بناب مدرسه خود را اداره می کنند و تا به حال با وجود تقاضای اداره آموزش و پرورش بناب از تخلیه آن خود داری نموده اند در دوران ریاست آقای داود اسد زاده بر آموزش و پرورش بناب علیه دو تن از همکاران فرهنگی بنام اردشیر کاظمی و عیسی رسولی به اتهامی مشابه(نشر اکاذیب) شکایت نمودند که در نهایت در مرحله تجدید نظر منجر به تبرئه متهمین شد.
پایان گزارش/
آنکه میگفت پلوی خالی بخوریم و میوه نخوریم، کیست و چهقدر شغل دارد؟
کارنامه روانشناسی که حرفهایش درباره قناعت در صداوسیما بسیاری را عصبی کرد :
برنامه صبحگاهی شبکه دو با یک مشاور روانشناسی بسیار جنجالی شد. همو که توصیه کرد حالا که اوضاع خراب است مردم برنج خالی بدون خورش بخورند و میوه هم نخورند یا ماهی یکبار بخورند. او که روانشناس تربیتی است، از مردم خواست بچههایشان هم اگر دلشان چیزی خواست همینطور بارشان بیاورند.
مجری تلویزیون به این مشاور برنامه یادآوری میکرد "مردم از گوشت قرمز و آجیل دست برداشتهاند، باید از مرغ و میوه کوتاه بیایند؟" و ایشان میگفت چارهای نیست. "بهتر است قناعت کنند؛ حتی اگر میبینند اقلیتی سهکیلو موز را به قیمت نزدیک ۲۰۰هزار تومان میخرند، اهمیتی ندهند و برای آرامششان هم شده، نخورند."
این روانشناس برای کسانیکه برنامههای صداوسیما را دنبال میکنند، احتمالا ناشناخته نیست. پریناز بنیسی، دکترای روانشناسی و مدیریت آموزشی، در بیش از ۱۰ برنامه رادیویی و تلویزیونی کارشناسی میکند و مشاوره میدهد؛ از شبکه خبر و شبکه دو تا رادیوهای سلامت و ورزش...
او که ۴۴ساله است، دکتری تخصصی مدیریت آموزشی و دکترای روانشناسی تربیتی دارد. استادیار دانشگاه آزاد و کارشناس رسمیدادگستری در امور آموزش است. او چهگونه این راه را طی کرده؟
در دانشگاه امامصادق درس خوانده؛ بارها در اوایل دهه ۸۰ دانشجوی بسیجی برتر سال کشور و در اواخر دهه ۸۰، استاد بسیجی برتر کشور شده. در دانشگاه امامصادق و دانشگاه آزاد اسلامی پژوهشگر برتر شده.
در دانشگاه امامصادق و دانشگاه آزاد رودهن و چند واحد دانشگاهی آزاد دیگر مدیریتهای ارشد و در هیات علمی چندین نشریه دانشگاهی عضویت داشته و دارد.
همکاری با دولت احمدینژاد در تولید « سند ملی آموزش و پرورش» و « بررسی تطبیقی حقوق زنان در اسلام و غرب» از طرحهای پژوهشی او بوده.
و البته ناگفته نماند استاد بنیسی، عضو بسیج اساتید دانشگاه آزاد و تشکل اسلامی این دانشگاه است.
مهارتهای زندگی در هزاره سوم، چگونه یک تصمیمگیرنده موفق باشیم، مدیریت اجرایی در مدارس، کنکور دکتری مدیریت آموزشی، کارشناسی ارشد در یک نگاه، تعلیم و تربیت در پرتو اخلاق حرفهای با تاکیدبر اخلاق اسلامی، ازجمله کتابهای او است.
ظرف چندسال بیش از ۷۰سخنرانی دانشگاهی با موضوعاتی روانشناسی و مدیریت و ۱۵مقاله علمی-پژوهشی، ۱۵مقاله علمی بینالمللی، و دهها مقاله در همین حوزهها در مجلات عمومیتر، خصوصا در مجله شادکامی و موفقیت داشته.
استادی که به قناعت توصیهمان میکند جز درآمد اداری و علمی که از سمتهای دانشگاهی دارد، در دو نقطه مرفهنشین تهران؛ در خیابان آفریقا و شهرک اکباتان، مطب خصوصی دارد و برای یک مشاوره ۴۵دقیقهای، ۲۵۰ تا ۳۰۰هزارتومان حق مشاوره میگیرد.
بنیسی، همچنین کارشناس رسمی دادگستری در امور آموزشی است یعنی برای امور حقوقی و اداری در زمینههای آموزشی، پرسنلی، رفاهی و مدیریتی سازمانها، از او نظر کارشناسی میخواهند و حق کارشناسی میگیرد.
استاد، همچنین نایبرئیس هیاتمدیران شرکت خدمات بیمهای وحید ایمن در خیابان ظفر، در شمال تهران، است که طرف قرارداد با صداوسیما است و از سال ۱۳۸۰ تاکنون خدمات بیمهای به کلیه کارکنان بازنشسته و شاغل آموزش و پرورش ارائه میدهد.
درحالیکه وبسایتهای نوبتدهی پزشکی و منشی تلفنی این مشاور صبح امروز برای چندروز آینده هم وقت مشاوره میدادند و تا ۳۰اسفند هم «دکتر» در مطب حاضر بود، پساز چندساعت که جنجال درباره حرفهای او در شبکههای اجتماعی بالا گرفت، منشیشان خبر دادند که استاد تا سهماه دیگر وقتاش پر است.
کمی بعد صفحه اینستاگرامیاش و وبسایت شرکت وحیدایمن هم همین دیشب بسته شد.
کانال سهند ایرانمهر
عمر همچنان بی سئوال می گذرد. دیروز جوانی و سرزنده حالی، با تجربه ای اندک از چند صباحی. امروز چشم گشودم ناباورانه دیدم نیم قرن زیسته ام. چقدر دست نیافتنی شمرده می شد نیم قرن در ابتدای کودکی. در یک نگاه از حال به آینده ای دور، تصور گذر عمر، به کار یک کودک نمی آمد. و امروز نگاه او از حال به گذشته، رؤیایی دست یافتنی که آن را زیسته است.
بالا رفتن سن با تاریخ تولد هر کس، گِره می خورد. در شمارش سن خود از پائین به بالا شتاب داری. و با خود می گویی کی بزرگ خواهم شد؟ کی مدرسه خواهم رفت؟ کی دیپلم خواهم گرفت؟ کی دانشگاه خواهم رفت؟ کی سربازی خواهم رفت؟ کی استخدام خواهم شد؟ کی ازدواج خواهم کرد؟ کی بچه دار خواهم شد؟ و امروز این آرزوها را برای فرزندت داری. چرخ زندگی بی امان ما را به تکرار مکرّرات محکوم می سازد.
زمان با پیچش خود ما را چنان در خود فرو می پیچد که گویی ایستادن و لحظه ای تأمل کردن، سرعت آن را می کاهد. و امروز هر یک از ما در سنی که در آن قرار داریم، نیم نگاهی به گذشته پُر تاب و نیم نگاهی به آینده ناپیدای خود داریم.
عده ای عمر خود به کفایت سازنده و ارزنده گذرانده اند. هر سال از عمر خود را با دست یازیدن به چیزهای تازه، پُر بار ساخته اند و سرمایه ای باارزش از تجارب عملی خود را بر زندگی نقش بسته اند. اثرات مثبت و غنی از بهتران روزگار کسب کرده اند و در زندگی خود به کار بسته اند و بر دیگران نیز اثری نیکویی گذاشته اند. عمر این افراد در هر دو بُعدِ فردی و اجتماعی، به بطالت نگذشته است.
اما برخی دیگر به جز هدرداد جوانی و وجود انسانی، نه تنها بهره ای برای خود و دیگری نداشته اند بلکه اثرات تخریبی و منفی نیز بر محیط های کوچک و بزرگ پیرامون گذاشته اند. این افراد خار و عیب را در چشم ديگران دیدند ولی تير و عیوب را در چشمان خود ندیدند.
ای که پنجاه رفت و در خوابی مگر این پنج روز را دریابی! این 5 روز باقی مانده می تواند سرآغاز یک تحول فکری، یک تصمیم جدید، یک ندامت یا یک آرزوی جدید باشد. برخلاف برخی که پایان سال را با شمارش معکوس، عمر هدر می دهند، بهتر است روزهای آخر سال را بسیار باارزش بشماریم. اگر دقیق بیندیشید عظمت دقایق و ثانیه های باقی مانده از یک سال را بیشتر درک می کنید، شاید فرصتی برای نکرده ها باشد.
نکرده هایی که برای انجام آنها یک ساعت و یک روز هم کافی است.
و باز توفیق نصیب هر یک از ما شد تا شاهد آغاز سالی جدید باشیم. سالی دیگر و 365 روز که هر روز آن تاریخ تولد یک یا چند تایی از ماست. به جای شادی های سطحی و گذرا، بهتر است قدری درایت و تفکر بر همه چیز داشته باشیم. هر یک از ما همین امسال عزیزانی را از دست دادیم، در خانواده برخی از ما فرزند، نوه و یا نتیجه ای متولد شد و عطر و بوی زندگی ما را متحول ساخت. لحظات خوش و ناخوشی در این یک سال ثبت شد بر تاریخچه زندگانی هر یک از ما. در انتظار تجربه جدید نشستن، آب در هاون کوفتن است. نه این که به ته خط رسیده ایم و دیگر به تجربه ای جدید نیاز نداریم، اما فرصت استفاده از آموخته ها را هم از دست ندهیم. اگر قرار باشد تمام عمر اشتباه کنیم و با دلداری خود آن را تجربه ای جدید و دیگر بدانیم، هرگز توفیق استفاده از تجارب قبلی را نخواهیم داشت. پس در سال جدید تصمیم بگیریم که با خلوت در اندرون دل خسته خود، از خوابِ گران برخیزیم و فراگرفته ها را به کار بندیم.
اگر هر یک از ما فقط دو تجربه آموخته خود را عملی سازیم، جامعه آباد نمی گردد؟ زندگی با نشاط و سازنده نمی گردد؟ قرار نیست هی خطا و هی جفا کنیم. به خود آئیم و چند صباحی نیز با " معنا " زندگی کنیم. معنا را بسازیم، محک زنیم، آبدیده کنیم و به فرزندان و دانش آموزان خود منتقل سازیم. رها کنیم با حسرتِ فردا زیستن را. قدر لحظه را بدانیم و دَم غنیمت شماریم.
باور کنیم که ارزش سکوت در تفکر است و ارزش تفکر به بالا بودن آن از عبادت. به ساحت سکوت و تفکر حریم خصوصی خود آن چنان ارزش قائل شویم که همراهان مان نیز برای پاسداشت آنها، حرمت نهند و ما را در خلوت با آن نرنجانند. اگر ما حریم خصوصی خود را برای بیشتر اندیشیدن و بیشتر دانستن، ارجمند ندانیم انتظاری از غیر خود نباید داشته باشیم. چون تمامی قابلیت ها برای داشتن هر نوع انتظار و توقع از دیگری، ابتدا از خودمان آغاز می شود.
ای رفیق، ای عزیز، ای دوست، ای همکار، ای هموطن، عمر آفتاب تموز است و فردا برای بودن و شدن و یافتن، بسیار دیر است. سراغ تمامی معناهای خوب رفتن، رسالت انسانی ماست. با انتظار از غیر، هر چند یکی از همین جغرافیا، با آنچه که بر ما می گذرد احتمالی دست نیافتنی است. این نگاه، بیانگر نومیدی نیست، واقع بینی است. همان تجربه عملی است که حیف است نادیده بگیریم و یا با امید واهی به احتمال ترسیم فرداهایی بهتر از سوی همان یک نفر از همین جغرافیا، چشم باز کنیم و ببینیم که پدران ما راست می گفتند: ای که پنجاه رفت و در خوابی مگر این پنج روز را دریابی!
شاید مرا متهم کنید که به اصالت فردگرایی معتقدم و از آرمان های جمع گرایی نومید گشته ام و گروهی از جامعه شناسان هر دو را لازم و ملزوم یکدیگر می دانند و این نظر متین تر است. اما ظاهرا جامعه خفته ما هنوز قصد بیدار گشتن از خواب گِران بی تفاوتی و بی اعتنایی را ندارد. از نوک هرم تا قاعده هرم، هنوز به بازیابی پنج روز باقی مانده از عمر نائل نشده اند. حداقل من و شمای معلم عزیز که یا به ادّعا و یا به واقع، خویشتنِ خویش را آگاه و بصیر می دانیم ، تلاش کنیم تا پنج روز باقی مانده طرحی نو در اندازیم.
اسارت در روزمرگی و یا پا به پای سیاستِ نخ نمای همان یک نفر از همین جغرافیا رفتن، همه چیز ما را می رُباید و هویت، اصالت، نجابت و حیثیت ما را خدشه دار می سازد. اجازه ندهیم تا چنان کنند با دانایان روزگار که تا حال کرده اند. بیایید دانایی، خردمندی و هوشیاری خود را ابتدا برای خود، بعد برای یکدیگر و بعد برای کل جامعه و حتی اگر به خودباوری رسیده ایم به کل جهان نیز ثابت کنیم. بیایید این پنج روز باقی مانده از سال 99 را با نگاه از زاویه ای به زاویه ای دیگر، معنا و بها بدهیم.
بیایید چشم ها را بشوئیم و جور دیگر ببینیم. بیایید چترها را ببندیم و زیر باران برویم. بیایید فکر و خاطره را زير باران بریم و دوست و عشق را زیر باران ببینیم. بیایید برای سال جدید حول حالنا الی احسن الحالی با عطر و بوی دیگر بخوانیم. اگر من و تو تغییر کنیم حال جامعه ما هم بهتر خواهد شد. به امید روزهایی بِه از این روزها. هر روزتان پر از نواندیشی و نوبینی.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
حال و روز بازار کتاب های تألیفی علوم اجتماعی (جامعه شناسی، انسان شناسی، جمعیت شناسی، مطالعات فرهنگی، جغرافی، تاریخ، اقتصاد، حقوق و علوم سیاسی) اصلا خوب نیست. شاید چندان ناروا نباشد بگویم رو به احتضار است. شایدم بازاری نمانده که رو به احتضار باشد. می دانم در کل وضعیت بازار کتاب بی رونق است، اما این بازار تعطیل نیست و فروش 64 میلیارد تومانی نمایشگاه مجازی امسال (1399) نشان می دهد که کتاب همچنان خرید و فروش می شود. ناشران و فروشندگان کتاب هم اگرچه رضایت ندارند اما همچنان فعال هستند. اما سهم عرضه و تقاضای کتاب های علوم اجتماعی تألیفی در این بازار بسیار ناچیز است.
مهندس پایدار و مسئولان انجمن ناشران کتب دانشگاهی در بهمن ماه (1399) در گفت و گویی که باهم داشتیم از بحران مفرط و مرگ کتاب های تألیفی علوم اجتماعی صحبت می کردند. قصه فقط به امسال و بحران کرونا ربط ندارد، چندین سال است که وضع همین طور است. همه زنجیره تولید و عرضه و مشتری در نابودی این بازار نقش دارند.
استادان نمی نویسند، زیرا نظام ارتقاء استادان براساس نوشتن مقاله تنظیم شده است. ناشران از این کتاب ها استقبال نمی کنند، زیرا ذائقه مشتریان با کتاب های ترجمه خو کرده است. مشتریان هم به این کتاب ها اقبالی ندارند، زیرا کتاب های تألیفی این حوزه اندک، غیرقابل دسترس و بی کیفیت هستند.
تعدادی از کتاب های تحقیقاتی این حوزه را دانشگاه ها و مراکز پژوهشی چاپ می کنند و این مراکز هم سیستم توزیع مناسب ندارند. اگر کتاب های روش تحقیق و برخی کتاب های درسی این حوزه را کنار بگذاریم، (اگرچه در همین زمینه ها هم اولویت خوانندگان و مشتریان با کتاب های ترجمه شده است) سایر کتاب ها تقریبا هیچ بازاری ندارند.
البته به ندرت شاهدیم که برخی کتاب ها (مانند کتاب «ما ایرانیان» مقصود فراستخواه یا برخی کتاب های سید جواد طباطبایی و محمود سریع القلم یا محمدرضا تاجیک) فروش می کنند. در این اوضاع و احوال طبیعتا هر سال از تعداد مولفان این کتاب ها کاسته می شود و ناشران نیز بیش تر و بیش تر به انتشار کتب ترجمه روی می آورند و خوانندگان نیز بیش از پیش با تألیف فارسی در علوم اجتماعی فاصله می گیرند.
از یک طرف شبکه های اجتماعی و رسانه ها فضایی ایجاد کرده اند که خواندن متن های مینمالی، مصرفی و سطحی روز به روز بیش تر می شود؛ و از طرف دیگر دانشگاه ها نوشتن کتاب را برای استادان محدود ساخته و امتیازی به آن ها نمی دهند و مشوق آن ها نیستند. دیر یا زود با ادامه این روند کار تألیف جدی و مفید در این دانش ها به پایان می رسد و بازار کتاب این حوزه وسیع دانش کاملا نابود می شود. جامعه ایران می ماند و خواندن کتب ترجمه ای.
نابودی بازار کتاب های تألیفی علوم اجتماعی به معنای نابودی صدای جامعه ایران است. هر یک از شاخه های علوم اجتماعی روایت بخشی از سرزمین (جغرافیا)، فرهنگ (انسان شناسی)، تاریخ، اقتصاد و حقوق و زندگی و زیست جهان این مردم است. حذف رسانه کتاب دانشگاهی (علوم اجتماعی) یعنی حذف اندیشه و پژوهش و نوآوری فکری از جامعه. بازار مقاله نویسی و ترجمه کتاب نمی تواند جای کتب تألیفی را بگیرد. ما داریم سال به سال از نظر فکری فقیرتر و فقیرتر می شویم. نقاب مقالات و کتاب های ترجمه ای، مانع از دیده شدن این فقر و فلاکت فکری و فرهنگی شده است.
هیچ انسان اندیشمند و عاقلی مخالف ترجمه یا مقاله نویسی نیست. مسأله این نیست که مقاله نویسی و ترجمه را تعطیل کنیم یا تحقیر نماییم. مسئله موقعیت فلاکت باری است که برای بازار اندیشه و کتاب تألیفی ایجاد کرده ایم و این بحران ساکت و خاموش مانند موریانه در حال جویدن بنیان های فکر و اندیشه در ایران امروز است.
طبیعتا همه عوامل در زنجیره تولید، عرضه و توزیع و تقاضا برای این کتاب ها نیازمند تأمل جدی در رویه ها و عملکردهای خود هستند. بیش از همه نهاد دانشگاه باید در مقرارت ارتقاء مدرسان بازاندیشی کند و سازوکارهای تشویقی جدی برای تألیف کتاب در نظر بگیرد. همچنین استادان نیز باید درباره مسئولیت خود برای توسعه فکری و فرهنگی جامعه بیندیشند و موضوع تألیف را عمیقا در زندگی حرفه ای و فکری خود جدی بگیرند. در عین حال ناشران نیز باید به کمک مولفان بیایند. سهم شهروندان اهل مطالعه هم حداقل در این موقعیت اسفبار این است که برای خرید و تهیه کتاب اولویتی برای تألیفات در نظر بگیرند.
می دانم این توصیه ها نمی تواند بحران کنونی را درمان کند؛ اما نمی توان در برابر این وضعیت هم ساکت ماند. همه ما مسئول این وضعیت هستیم و باید لاجرم تلاش کنیم. حداقل می توانیم کتاب های تألیفی خوب و مناسب به یکدیگر معرفی کنیم و تلاش کنیم تا همین اندک نویسندگان خوب باقی مانده تشویق و حمایت شوند. به ویژه در این روزهای تعطیلات سال نو فرصتی است برای توجه بیشتر به کتاب. کمک کنیم تا کتاب های تألیفی علوم اجتماعی دیده شوند.
معمولا در آستانه سال نو و تعطیلات روزنامه نگاران و فعالان شبکه های اجتماعی تلاش می کنند تا کتاب های خوب را به مردم معرفی کنند. یکی از راهبردهای شان اینست که از نویسندگان و استادان دانشگاه می خواهند کتاب هایی را پیشنهاد کنند. سال هاست که از من هم دعوت می کنند تا پیشنهادهایم را عرضه کنم. اتفاقی که در سال های اخیر افتاده غلبه معرفی کتاب های ترجمه شده به خوانندگان است. در ویترین های کتابفروشی ها هم به ندرت کتاب های تألیفی عرضه می شود. به ویژه این وضعیت در زمینه کتاب های علوم اجتماعی شدیدتر است.
دستفروش ها هم به ندرت ممکن است کتاب علوم اجتماعی تألیفی عرضه کنند. حتی در شبکه های اجتماعی هم ترویج و تبلیغ کتاب های تألیفی علوم اجتماعی اقبالشان بسیار کوتاه است. در مجموع تألیف های علوم اجتماعی شانس بسیار اندکی برای دیده شدن دارند.
با یکی از کتابفروش هایی که بیش ترین مشتریانش را متقاضیان کتاب های علوم اجتماعی تشکیل می دهند درباره این موضوع صحبت کردم. می گفت به جز پنج یا شش مولف، سایر نویسندگان علوم اجتماعی مشتری جدی ندارند و اصلا دیده نمی شوند. او می گفت گاهی هم که کتاب های خوب هست، مشتری نداریم و گاهی هم مشتری داریم اما کتاب در بازار نیست.
جامعه دانشگاهی و اهل مطالعه می توانند چاره ای بیندیشند و در حرکتی جمعی برای رونق تألیف در این حوزه تلاش کنند. چشم مان را به این فقر و فلاکت فکری نبندیم که آینده ای دشوار برای ما ایجاد می کند. لااقل برای نوروز به یکدیگر کتاب های تألیفی مناسب و شایسته ای را که می شناسیم معرفی کنیم. شاید لازم باشد کمپین «تألیف بخوانیم» ایجاد کنیم.
کانال دکتر نعمت الله فاضلی