خلاصه
شوراهای سیاستگذاری که در اصل با ماهیت و کارکرد دانشگاه بیگانه و مانع تحقق اهداف و رسالت حقیقی دانشگاه هستند، چنان عنان دانشگاه را در ایران به دست گرفته و آن را عرصه تاخت و تاز ایدئولوژیک و کنترل اندیشه قرار دادهاند، که اشتیاق و شکوفایی دانشگاه تباه و پویایی آکادمیک آن زایل گشته است. معلوم نیست چه زمانی آرمان دانشگاه از بقایا و خاکستر خود برخیزد و این محقق نمیشود مگر آنکه به هویت تاریخی و نهادی خود رجوع کند که هنوز محرّک و پویاست. بسیاری از دانشگاهیان خود به این انحلال بزرگ تمکین و یاری کردهاند. عدهای هم که وظیفه و رسالت خود را میشناسند، شرمسار دانشجویانند. دروس عمومی در دانشگاه، آموزش فرهنگ و حیات آکادمیک هیأت علمی، مصادره و ارتباط فکری و پرورشی گفتمان دانشگاهی با دانشجویان قطع شده است. دانشگاه نتوانسته وظیفه خود بابت روشنگری و آموزش اندیشه و عقلانیت را در قبال دانشجویان ایفا کند. حال آنکه کسب آموزش با این هدف و کیفیت، نیاز و حق مدنی دانشجویان است. محاق کرونایی باعث شد این ناکارآمدی دانشگاه به اشتباه تقصیر شرایط پاندمی پنداشته شود و نه حاصل سیاستهای نادرست. چنین نیست که قلمرو فکر، اندیشه و ذهن مردم به ویژه جوانانِ مشتاق یادگیری، عرصه تاختوتازِ مغلطههای سیاسی، القاء روانی تعصبات و تابوهای عقیدتی و تبلیغ فرهنگ مصرفیِ سلبریتیزه باشد. ذهن جوانان و محصلین این مملکت حرمت و عصمت دارد و تجاوز به آن به اندازه تجاوز به عنف و تعدّی به ناموس وطن، ستیز و مقابله برمیانگیزد.
مقدمهای تاریخی
۱6 آذر ۱۳۳۲ و اقدامات دانشگاهی منتهی به واقعه 13 آبان ۵۷، دو مظهر یک حقیقتاند: پویایی فکری و اجتماعی دانشگاه، مسئولیتپذیری اجتماعی، افشاگری سیاسی و همبستگی دانشگاه با سایر جنبشها و مطالبات مردمی. این وقایع و دیگر روزهای پراعتلاء دانشگاه، هویت تاریخی و نهادی دانشگاه و جنبش دانشجویی را رقم زدند. اکنون بعد از گذشت چند دهه در حسرت توان فکری و تأثیرگذاری اجتماعی دانشگاهِ آن دوران هستیم. امروزه هر سناریو برای احیاء دانشگاه مستلزمِ رجوع به هویت تاریخی خود است. زیرا صحبت در خصوص یک ارگانیسم زنده است و نه نوستالژیای خاطرات پیشین. قبل از آغاز بحث، واقعه ۱۳ آبان 57 را توضیح میدهم چرا که حقیقت این واقعه با تحریف بیان شده است. به طور خلاصه، 13 آبان مظهر همبستگی و سمپاتی دانشآموزان و دانشجویان با اقدامات اجتماعی و سیاسی دانشگاهیان در ماههای انقلاب بوده و سازمان ملی دانشگاهیان ایران کانون فکری آن اقدامات بود.
اصل ماجرا از زبان یکی از مؤسسان سازمان، دکتر ناصر پاکدامن منتشره در نشریه منجنیق (1398) به این شرح است. «در نشست سازمان ملی دانشگاهیان، تصمیم گرفته شد که مدت یک هفته در دانشگاهها در همبستگی با نهضت مردم، مراسم سخنرانی و بحث و گفت و گو برگزار شود. این مراسم به نام هفتۀ همبستگی نامیده شد و از ۶ تا ۱۱ آبان (1357) با خواستهای معین در همۀ دانشگاههای کشور برگزار شد. هفتۀ همبستگی در روز پنجشنبه ۱۱ آبان با قرائت قطعنامهای در دانشگاه تهران پایان گرفت. در این قطعنامه از جمله میخوانیم: هفتۀ همبستگی ملی فرصتی بود برای نشان دادن انزجار عمیق مردم ایران در برابر تحمیل افکار و عقاید فرمایشی و برای نشان دادن اینکه فقط با آزادی عقیده و بیان، قلم و اجتماعات است که فرهنگ ملی را میتوان در راه اعتلای ملت و مملکت هر روز غنیتر و سرشارتر کرد». ، دانشگاه یک مرجع فکری مجهز به دانش روز و تابع اخلاق مسئولیت و دوراندیشی است.
به گفته پاکدامن، «موجی که در هفتۀ همبستگی برخاسته بود با پایان گرفتن این هفته، فرو ننشست. در همان روز پنجشنبه، دانشجویان عزم کردند تا از دانشگاه صنعتی (صنعتی شریف فعلی) به راهپیمایی به سوی دانشگاه تهران بپردازند. چنین اقدامی با مخالفت نیروهای نظامی و انتظامی روبه رو میشود. صبح شنبه ۱۳ آبان، جمعیت انبوهی از دانشجویان و دانشآموزان در مقابل در جنوبی دانشگاه تهران گرد آمدهاند. شعارها صریح و روشن است ... درگیری با ارتش بالا میگیرد. ارتشیان به سلاح آتشین دست میبرند و با شلیک اینها، زخمیان و کشتگان بر زمین میافتند ... یکشنبه 14 آبان، راهپیمایی عظیمی به همدردی با دانشجویان و دانشآموزان مقتول برگزار میشود ... دولت شریفامامی در آن روز استعفا میدهد.» چنین بود واقعه 13 آبان 57 که به درستی روز دانشآموز اطلاق شد ولی بعدها در روایت مورخان رسمی کشور، دلیل نادرستی برای این ظهور و همبستگی عنوان گردید. حال سؤال اینست که دانشگاه و دانشگاهیان به دانشجویان چه داده بودند و چه نسبتی بین اقدامات دانشگاه در یک طرف و دانشآموزان و دانشجویان برقرار بود که اینچنین مورد حمایت و همبستگی از جانب این قشر جوان قرار گرفت؟ جواب اینست: ایفای نقش دانشگاه به عنوان مرجعیت فکری، مسئولیتپذیری آن در قبال وضعیت جامعه و همبستگی خود دانشگاه با نهضت مردمی و روند مطالبات اجتماعی و سیاسی در کشور. دانشگاه در سالهای انقلاب ملقب به «سنگر آزادی» شد. کافی است روی مفاد منشور سازمان دانشگاهیان در مرداد 57، قطعنامه آبان 57 و قطعنامه خرداد 58 مداقه کنیم تا به نقش بارز دانشگاه به عنوان مرجعی فکری پی ببریم. اگرچه در ماههای انقلاب، عملگرایی مفرط انقلابیون کاملاً غلبه داشت، عمدهترین تشکلات دانشگاهی از قبیل سازمان ملی سعی در درک خردمندانه اوضاع و تدبیر و تأمل روی افکار و اقدامات انقلابی داشتند و این در منشور سازمان، محتوای هفته همبستگی آبان ماه و نیز قطعنامههای بعدی نمایان است.
مبارزه فکری دانشگاه با جهالت در فکر و عمل
ملاحظه کردیم در برههای از تاریخ اجتماعی ایران، دانشگاهیان، مسئولیت در قبال جامعه و آگاهیبخشی را شناخته و بدان عمل کردند. اکنون چرا دانشگاه و دانشگاهیان اینچنین درمانده و مبتلا به آرفلکسی - اگر نگوئیم بیحسی کامل - شده است؟
بنابراین در شرایطی به سر میبریم که مرور و اقتباس از خاطرات پیشین، بیشتر از توجه به آینده اهمیت دارد. خطیرترین رسالت دانشگاه اکنون چه است؟ توجه کنیم که حوزه فکر و اندیشه و تصمیم در ایران دچار فقر شدید و آفتهای مهلک شده زیرا فئودالیزه، سلبریتیزه، تعصبآلود و پوپولیستی شده است.
قسمت اعظم جمعیت و بخشهای جامعه تاوان این بحران را میدهند و جوانان اعمّ از دانشآموزان و دانشجویان، قشر آسیبپذیر این بیماری هستند. دانشگاه که ماهیتاً با تحلیل اندیشه و نظریه سروکار دارد، بیشترین وظیفه را در امر اصلاح وخامت حوزههای اندیشه، تدبیر و تصمیمگیری در کشور عهدهدار است.
متأسفانه دانشگاه و دانشگاهیان به این مهم پی نبرده و نسبت به معضلات اجتماعی، بیاعتنا و گنگ ماندهاند. علّت اصلی را بایستی در برخی نسخههای بالادستی دیکته شده برای دانشگاه جست و جو کرد. دانشگاه ارتباط فکری و پرورشی خود را با دانشجویان از کف داده است. توان و اجازهاش را ندارد و حاصل کار چیزی جز شرمندگی و عذاب وجدان نیست. تهاجم و تعدّی به حوزه فکر و عقیده و ذهن انسان، به طرق و تکنیکهای خاصی عمدتاً در اختیار مالکین رسمی رسانههای جمعی، نهادهای تبلیغاتی، آموزشی و فرهنگی کشور است. به عبارتی، حوزه فکر و سخن و اشاعه باور، فئودالیزه شده است. سلبریتیزه شدن ارزشهای زندگی و فرهنگی، آفت مهلکیست که به جان مزرعه اندیشه و آگاهی این جامعه افتاده است. در سالهای اخیر شاهدِ سلبریتیزه شدن مرجعیت فکری و پیروی افکار عمومی از سلبریتیها و فرهنگ تجاری در عموم جامعه هستیم. این پدیده باعث ایجاد افکار محدود و سطحی بدون منطق تفکّر در سطوحی از جامعه به ویژه جوانان شده است. وقتی از ورود دانش و اندیشۀ انتقادی به آگاهی اجتماعی به هر دلیلی ممانعت شود فضا برای سلبریتیزه شدن باز میشود. از طرف دیگر، آگاهی عمومی در معرض افکار و باورهای دگم و جاهلانه قرار گرفته و ذهن محصلین با دروس عمومی نامتناسب متصرف شده است. باورها و تعصبات کور با انواع تلقین و تبلیغ و القائات روانی باورانده میشود. عوامپروری، تعدّی به ناموس فکر و اندیشه و حاصل آن انواع واکنشهای تودهوار و تصمیمات نابخردانه و در نتیجه سوختوسوزهای جبراننشدنی در کشور است. اکنون دفاع از قلمرو آگاهی و تفکر و تصمیم، به اندازه دفاع از ماموطن ارزش و ضرورت دارد. دانشگاه بایستی به دانشگاهیان و افراد جامعه بیاموزد عقیده را نه از روی تعصّب بلکه برمبنای مهارتهای تفکّر منصفانه و باور به تکثّر حقوق و حقایق پرورش دهند.
خوشبختانه دانشِ جامعی از مهارت تفکّرِ نقّاد و مُنصف در دسترس است و ضروریست درسی با موضوع مهارت تفکّر تدوین و برای تمامی دانشجویان دانشگاهها تدریس شود. این موضوع بایستی مطالبه معلمین و دانشگاهیان باشد. برخی به اشتباه، عمدهترین تعارض عقیدتی و اجتماعی در کشور را تقابل دینگرایی و سکولاریسم میدانند. حال آنکه حوزه آگاهی، بسیار کم به تقابل صدق و مغلطه در جامعه پی برده و تبعات ناگوار آنرا در بخشهای مختلف جامعه بهخوبی نشناخته است. مصادیق معارضۀ صدق و مغلطه در جامعه کنونی، کمتر از تقابل سنت و مدرنیسم نیست. کیفیت تضارب آراء و تحمل عقاید در جامعه بسیار قهقرایی شده و خشونت و نفرت، متداولترین پاسخ و واکنش عمومیست. افکار و عقاید متفاوت، به حساب غرضورزی یا تخریب گذاشته میشود. راه خروج از این بنبست و مغاک کجاندیشی اینست که در آموزههای پرورشِ اندیشه و عقیده، ذهن باید چنان تربیت شود که عقاید را به عنوان فرضیات قابلاصلاحی بپذیرد که حقی را مطالبه یا حقیقتی را ایضاح میکنند، و نه عقایدی از دگمهای عدولناپذیر و در خدمت منفعتطلبی گروههای خاص؛ بهعبارتی، گشودگی ذهن به افکار متفاوت و کثرت حقایق اندیشهها. اکنون چرا دانشگاه و دانشگاهیان اینچنین درمانده و مبتلا به آرفلکسی - اگر نگوئیم بیحسی کامل - شده است؟
چهار وظیفه دانشگاه
نگارنده 32 سال به عنوان دانشجو و مدرّس در متن دانشگاههای ایران حضور داشته و فراوان در باب ایدهآلها و آسیبهای دانشگاه نوشته است. به عقیده این قلم، نهاد دانشگاه و دانشگاهیان در وضعیت خطیر فعلی چهار وظیفه و رسالت کلان دارند. اول، شناخت اساتید و دانشجویان از هویت تاریخی و معرفتی دانشگاه؛ دوم، پروژههای آموزشی و فرهنگی دانشگاه با هدف مبارزه با کجاندیشی در زمینههای عقیدهسازی و تصمیمگیری در مسائل کلان؛ سوم، مطالبه برای استقلال نهادی و معرفتی دانشگاه و چهارم، کاربردی کردن پژوهشهای دانشگاهی و نقش مؤثر دانشگاه در فنآوری، صنعت و مدیریت کشور. در خصوص وظیفه اول صحبت فراوان است که در نوشتههای پیشین شرح دادهام. به این اکتفا میکنم که دانشگاه اولاً یک متدولوژی کلان برای تحلیل و داوری نظریات تبیینی و ارزشی است. ثانیاً، دکترین و گفتمانیست که دانش صدق-محور تولید میکند. دانش صدق-محور وجه مشخصه و ممیزه دانش دانشگاهی است و آنرا از ایدئولوژی و دانش تجارت-محور کاملاً مغایر میکند. بنابراین، دانشگاه یک مرجع فکری مجهز به دانش روز و تابع اخلاق مسئولیت و دوراندیشی است. آشنایی و فراگیری این مباحث نخست برای خود اساتید دانشگاه بایستی در جلسات دانشافزایی اعضاء هیأت علمی گنجانده شود. متأسفانه دستاوردهای فعلی دانشگاه در ایران، هویت معرفتی و قضاوتی خود را از دست داده و نقش چندانی به عنوان مرجعیت فکری در جامعه ندارد.
در خصوص وظیفه دوم، در سطور پیشین موجهسازی شد. تکرار میکنم که دانشجویان نیاز مبرم دارند و حق آموزشی آنهاست که در مورد مباحث و دانشهای بنیادی از قبیل انسانشناسی، ماهیت تربیت، اخلاق و حقوق در سطح دانشِ روز آموزش و پرورش کسب کنند. همچنین نیاز دارند در استدلال، تصمیمگیری و مسئولیت در سطح جمعی، مشارکت و تمرین داشته باشند. وقتی از ورود دانش و اندیشۀ انتقادی به آگاهی اجتماعی به هر دلیلی ممانعت شود فضا برای سلبریتیزه شدن باز میشود.
دانشگاهها باید در زمینه رشد آگاهی و مشارکت گروهی دانشجویان برنامههای منظم و ثمربخش بر مبنای آموزههای روانشناسی اجتماعی و نه با هدف ارشاد ایدئولوژیک، به اجرا بگذارند. دروس معارف دانشگاه، سالهاست با محتویات و منابع ثابت باقی ماندهاند و در حد معرفت روز بشر نیستند. این دروس می باید اصلاح و یا جایگزین شوند و با توجه به اهمیت حیاتی آموزش تفکر نقّاد و مُنصف، ضروری است درسی با این محتوا برای دانشجویان همه رشتهها تدریس گردد.
دانشگاه می باید استقلال کافی برای تدوین دروس عمومی و برنامههای آگاهیبخشی و فرهنگی مناسب برای دانشجویان داشته باشد، در نتیجه وظیفه سوم یعنی مطالبه برای استقلال نهادی و معرفتی دانشگاه ضرورت پیدا میکند. یا دولت باید مجاب به حمایت از دانشگاه با این اهداف و رسالت گردد که در ناکجاآباد اقتصادی فعلی بسیار بعید مینماید و یا خود دانشگاه باید با حضور گسترده و مؤثر در صنعت، فنآوری و توسعه حوزههای علمی – خدماتی، منابع مالی مورد نیازش را تأمین کرده، تا بتواند زیرساختهایش را تقویت، کسر مشروعیت تربیتیاش را برطرف و توان مالی و خودمختاری کافی برای پیشبرد اهداف والایش را کسب کند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
پیش از معرفی نخستین گزینه پیشنهادی برای وزارت آموزش و پرورش توسط رئیس دولت سیزدهم شاید کم تر کسی پیش بینی و یا باور می کرد که هر دو گزینه ابراهیم رئیسی با پاسخ منفی و قاطع مجلس شورای اسلامی رو به شوند ، مجلسی که به اذعان بسیاری با دولت مستقر در بسیاری از وجوه مشابهت و تجانس دارد .
و نکته قابل تامل آن که همه وزرای این دولت جز وزیر آموزش و پرورش در مسند خود فعلا مشغول به کار هستند .
نکته مثبت و خوش بینانه این قضیه می تواند این فرضیه باشد که آموزش و پرورش به تدریج و با تاسیس و تقویت « حوزه عمومی » در آن که پیش تر نبوده و یا بسیار کم رنگ بوده توانسته با حساس کردن افکار عمومی و بازتعریف مفهوم سنتی آن به جایگاه اصلی و بی بدیل خود نزدیک شود و البته این می تواند سرآغاز فصلی نوین در نگاه به امر آموزش به عنوان محور توسعه و اغنا و ارتقای ظرفیت و جایگاه از مرتبه یک دستگاه مصرفی به یک ارگانیسم مولد و محور توسعه باشد .
ارتقای سطح کنش گری و پرسش گری در حوزه آموزش در اشکال مختلف آن و توسط معلمانی که پیش تر برای آنان نقشی فراتر از « کارمند » در نظر گرفته نمی شد می تواند حامل این پیام مهم و راهبردی برای حاکمیت باشد که مقوله آموزش در ایران در حال پوست اندازی است .
نمی توان و شایسته هم نیست که افراد تصمیم گیر و سیاست گذار خارج از اتمسفر آموزش و تربیت بخواهند فارغ از دغدغه ها و نیازهای اصلی و واقعی این رکن مهم آموزش یعنی « معلم » برای آنان تعیین وزیر کنند .
البته برخی نمایندگان مجلس هم با سخنان و تذکراتی که می توان بخشی از آن ها را « حرف دل معلمان » نامید نشان دادند که نقشی فراتر از « ماشین رای » برای معلمان قائل بوده و به تدریج « نگاه ابزاری » در این جامعه در حال نزدیک شدن به « نگاه انسانی » و « خرد محور » است .
در حال حاضر آموزش و پرورش ما با مسائل و حتا بحران های مختلفی درگیر است .
«حل مساله» و فائق آمدن بر چرخه ناکارآمدی و فلاکت چیزی نیست که با دستور ، بخشنامه و یا سخنرانی حاصل شود .
حل مشکلات این بخش گسترده و تاثیرگذار در کشور در مرحله نخست نیازمند اعتماد سازی و کاهش فاصله میان دیدگاه بالا و پایین فارغ از تسویه حساب های سیاسی و خطی است .
معلمان که همواره در گروه های نخست مرجع قرار داشته می توانند سرمایه اجتماعی را به بیرون از دستگاه متبوعشان اشاعه دهند مشروط بر آن که خودشان در خانه شان به بازی گرفته شوند و « صدای معلمان » شنیده شود .
این امری دشوار و خیلی پیچیده نیست مشروط بر آن که حاکمان و کارگزاران از روزمرگی مزمن رها شده و نگاهی نو ، علمی و مدرن بر الزامات یک آموزش کارآمد با محوریت تربیت انسان منتقد و پرسشگر داشته باشند .
گروه گزارش/
انتخاب وزیر آموزش و پرورش در حال حاضر به یک « مساله » بزرگ و چالش برانگیز تبدیل شده است . هر چند این موضوع تازگی نداشته اما در دولت سیزدهم با معرفی افرادی که سابقه چندان مفید و موثری در حوزه آموزش نداشتند به یکی از دغدغه های قابل توجه جامعه معلمان کشور تبدیل شده است . هر چند گزینه سومی که بلافاصله پس از عدم رای اعتماد مجلس شورای اسلامی به مسعود فیاضی معرفی شده است اخبار حاکی از آن است که « یوسف نوری » با وجود داشتن سوابق پیشین در آموزش و پرورش در حال حاضر کارمند دانشگاه علوم پزشکی و خدمات درمانی شهید بهشتی می باشد .
هر چند انتخاب و معرفی وزرا حق طبیعی هر دولت می باشد اما « مقبولیت » در دستگاهی که فرهنگ ساز و محور توسعه پایدار است و معلمان در عداد گروه های نخست مرجع جامعه به شمار می آیند مقوله ای نیست که قابل حذف و یا کتمان باشد .
زمانی که نوبت به معرفی و انتخاب وزیر آموزش و پرورش در دولت های مختلف و با گرایش های مخالف می رسد بسیاری سخن از ویژگی های و معیارهای لازم و حداقلی برای وزیر می رانند اما قانون مدون و یا راهنمای مشخصی در این زمینه وجود ندارد .
چگونه می توان پذیرفت فردی که تاکنون و به اذعان برخی نمایندگان مجلس حتی سابقه یک روز تدریس در کلاس و یا مدیریت یک کودکستان را هم نداشته و فاقد تحصیلات و دانش مرتبط با آموزش و علم پداگوژی است ، به یک باره برای تصدی مقام وزارت آموزش و پرورش جهش کند ؟ این در حالی است که ضوابط و آیین نامه های فراوانی در آموزش و پرورش برای تصدی پست هایی مانند معلم ، مدیر مدرسه ، معاون و... تدوین شده است .
انتصاب در این دستگاه برای یک جایگاه معمولی اداری نیز نیازمند فاکتورها و طی فرآیندهای مشخصی است .
آیا این منطقی و عقلانی است ؟
حتا در صورت رای اعتماد مجلس ، این شخص در جایگاه وزیر دچار بحران مشروعیت و مقبولیت نخواهد شد ؟ « از ظرفیت قانونی و از پتانسیل شورای عالی آموزش و پرورش که بالاترین و عالی ترین مرجع سیاست گذاری و تصمیم گیری در آموزش و پرورش هستید استفاده کنید و آن را به مجلس ارائه کنید»
آیا این وضعیت به روند کاهش شکاف « ستاد » و « صف » که خود به یک بحران تبدیل شده است کمکی خواهد کرد ؟
در نشست رسانه ای دبیر کل شورای عالی آموزش و پرورش که اخیرا برگزار شد ؛ یکی از خبرنگاران حاضر پرسشی را در این زمینه مطرح کرد . ( متن کامل این پرسش و پاسخ در صدای معلم منتشر خواهد شد ).
پس از توضیحات تفصیلی دبیر کل شورای عالی آموزش و پرورش ، مدیر صدای معلم خطاب به ایشان چنین گفت :
« آقای دبیر کل ! شما این ویژگی ها و شاخص را در قالب « طرح » قابل ارائه مستند کنید . این دقیقا مطابق با وظایف مصرح شورای عالی آموزش و پرورش مستند به ماده 6 است . شما در پاسخ به این پرسش از آرزوهای خود گفتید اما این باید با خرد جمعی و بر اساس موازین علمی و مطالعات تطبیقی به صورت یک « قانون » درآید تا افراد و دولت ها سلیقه ای عمل نکنند .
شما از ظرفیت قانونی و از پتانسیل شورای عالی آموزش و پرورش که بالاترین و عالی ترین مرجع سیاست گذاری و تصمیم گیری در آموزش و پرورش هستید استفاده کنید و آن را به مجلس ارائه کنید . »
بدون تردید ، برداشتن این گام بزرگ و راهبردی می تواند در ارتقای جایگاه آموزش و پرورش کشور و سپردن سکان این کشتی نجات به فردی که لیاقت و شایستگی آن را دارد سهم بسیار بزرگی را ایفا نماید .
پایان گزارش/
در بارهی تجربهی مشترک دوران دانشآموزی، مطلبی از دکتر محمدرضا سرگلزایی (13 آبان 1400) در پایگاه خبری- تحلیلی «صدای معلم» نظرم را جلب کرد که از نحوهی تمیز دادن دانشآموزان خوب از بد توسط مبصر کلاس نوشته شده بود: "ﻫﺮﻛﺲ دﻫﺎن ﻣﻲﮔﺸﻮد و ﺣﺮف ﻣﻲزد ﺑﺪ ﺑﻮد و ﻫﺮﻛﺲ دﻫﺎن ﻣﻲﺑﺴﺖ و ﺧﺎﻣﻮش ﺑﻮد ﺧﻮب ﺑﻮد، ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﺎدﮔﻲ!" و نگارنده در ادامه نوشته بود: "این ماجرا ﺑﺎ ﻫﻤﻪي ﺳﺎدﮔﻲاش، ﻧﻤﻮﻧﻪ اي ﺑﻮد از ﻃﺮز ﻓﻜﺮﻫﺎي ﻛﻼن در ﺟﺎﻣﻌﻪي آن روز. ﺳﻜﻮت در ﺟﺎﻣﻌﻪ، ﺧﻮب ﺗﻠﻘﻲ ﻣﻲﺷﺪ و ﮔﻔﺖوﮔﻮ، ﻫﻤﻬﻤﻪ و ﺳﺮوﺻﺪا، ﺑﺪ ﺗﻠﻘﻲ میﺷﺪ."
در نقد این ﻣﺎﺟﺮا، به زعم وی، مدرسه و جامعه خواهان ﺷﻬﺮوﻧﺪ ﻣﻄﻴﻊ و آرام بود و کسی که ﺳﺮش ﺑﻪ ﻛﺎر ﺧﻮدش ﮔﺮم نبود و ﻛﻨﺠﻜﺎوي، ماجراجویی و ﺳﺆال پرسیدن شیوهی رفتارش بود مطلوب نظر نبود.
این تجربهی مشترک، یادآور اوضاع و احوال مدارس مقلد پرور دیروز و امروز است که در وصف آن، پیش از این ذیل عنوان «در قفس تقلید» نوشته بودم:
نونهالی بودم
بردنم به باغ مدرسه
کآفتاب دانش بتابد بر من
بشکفد گلهای اندیشهام
روز اول، روز دوم خوش گذشت
لیک بعد روزها و ماهها
با تو بگویم چون گذشت
چو سیراب شدم ز درس و گفتارها
احوالم پژمرده گشت
آن همه آموختن شادم نکرد
پر شدم ز دانش ولی
زندگی را برایم معنا نکرد
چون ز مدرسه فارغ شدم
در گشودم به باغ اندیشهام
نو شدم
بیدار شدم
آن هنگام دیدم
ایام درس چو نوحهگران طوطیوار کار ما هر روز تقلید بود
در فضای خالی از حس آزادی
نقل قولها جاری
در پی گفتارها، پندارها محذور
«من فکر میکنم» مهجور
تجربهها مفقود
پرسش ز اسرار درون ممنوع
در قفس تقلید، کهنه آموز بودیم ما
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مهرماه امسال « مجید بدرقه» یکی از نیروهای پای کار (از کادر اداری آموزش و پرورش) با سوابق مکفی و چندگانه را برای معاونت پرورشی معرفی کردم و علی رغم رد صلاحیت شان در شورای معاونین (لویی جرگه ناحیه ۳ کرج) دوباره و سه باره بر پیشنهادم پافشاری کردم ؛ نهایتا زور دوستان ناحیه فائق آمد و به خاطر همین لطف دوستان؛ امروز در انتهای آبان هنوز از نعمت معاون پرورشی محرومم .
دلیل ظاهری مخالفت اداره با گزینه پیشنهادی معاونت پرورشی، نداشتن دو سال سابقه مربی گری بود.
امروز علی رغم دفاع تمام قد رئیس جمهور ، « مسعود فیاضی» وزیر پیشنهادی برای آموزش و پرورش در جلب نظر و کسب رای اعتماد مجلس ناکام ماند.
واقعیت آن که قصد دارم آقای « مسعود فیاضی » را غایبانه به عنوان معاون پرورشی شهیدستان به اداره معرفی نمایم ، هم یک دلجویی از وی باشد و هم آزمونی برای لویی جرگه!
به نظر شما ؛ اگر اسم و فامیل مسعود فیاضی را فاکتور بگیرم ، تنها با رویت رزومه ؛ فیاضی شرایط احراز پست معاونت پرورشی شهیدستان کرج را دارا خواهد بود؟
معلمان در صدر گروههای مرجع
معلمان قشری هستند که یک عمر غلطهای املایی و انشایی دانشآموزان را گرفته و با مهر پدرانه و عطوفت مادرانه دستان کوچک شاگردانشان را صمیمانه میفشارند. مضاف بر این نباید از کنار لایوهای شتاب زده و غیرکارشناسی باغگلی در اینستاگرام و نشست های فیاضی با سلبریتی های مجازی (به جای نشست با تشکل های نسبتا مستقل معلمان و رسانه های مستقل ) به سادگی عبور کرد، برنامههایی که در آن سوتی پشت سر سوتی موج می زد.
از منظری دیگر ، فرهنگیان همچنان از گروههای پیشتاز مرجع بوده و با وجود تنزل منزلتی و سقوط آزاد معیشتی کماکان مورد وثوق مردمند. به پاس تحصیلات بالا و تیزبینی خاص همواره با نکتهسنجی تحولات جامعه پیرامونی خود را رصد و پایش مینمایند.
ضرورت بازشناسی جامعه فرهنگیان
در دول قبلی به واسطه ظرفیت جامعه بزرگ فرهنگیان دولتها در هر دستگاه و نهادی که کم میآوردند از مدیران پرتوان آموزش و پرورش استفاده می کردند و همچنین در ادوار مجلس حداقل ثلث نمایندگان مجلس شورای اسلامی ریشه و تبار معلمی دارند.
حال معرفی گزینه هایی بی تجربه، مدعی و خارج از آموزش و پرورش برای اداره جامعه میلیونی معلمان با مختصات یادشده در آغاز ، بیتوجهی و توهین آشکار به شعور معلمان و نادیده گرفتن ظرفیتهای بالای آنان است.
در این راستا جا دارد رییسجمهور محترم بیواسطه مشاورانش جامعه فرهنگیان را مجددا مطالعه و اطلاعات خود را از این حوزه پرچالش بهروز نماید تا در انتخاب وزیر آموزش و پرورش آتی ، گاف باغگلی و فیاضی تکرار نشود.
فیاضی نسخه ضعیف شده باغگلی
در عرض چند روز وقوع برخی اتفاقات چون کاتالیزوری قوی باعث شد تا علیرغم میل و رغبت دولت و تأکیدات مؤکد رییسجمهور باغگلی و فیاضی وزیران پیشنهادی آموزش و پرورش از اوج تکبر و غرور به کف مجلس هبوط نمایند.
این در حالیست که در ایام تبلیغات انتخابات ، رییسی بر لزوم توجه خاص بر آموزش و پرورش و پرداختن بر عدالت آموزشی تأکید کرده بود .
همچنین خبر نسبت فامیلی باغگلی جوانِ غیرمعلم با همسر رییسجمهور و فیاضی با زاکانی شهردار پایتخت ، جامعه خاموش و خموده فرهنگیان را نسبت به موضوع چیستی و کیستی وزیران پیشنهادی حساس نمود. در ادامه برخورد و انکار سادهلوحانه واقعیت باعث مضاعف شدن حساسیتها و تیز شدن شاخکهای جامعه فرهنگیان نسبت به موضوع گردید.
خلط برنامه با اهداف سند تحول
در دیدار باغگلی با کمیسیون آموزش آش چنان شور شد که یکی از نمایندگان گفت: « برادر برو انصراف بده ! تو این کاره نیستی، نه وقت خودتو تلف کن و نه وقت مجلس و ...
برآیند ارزیابی کمیسیون آموزش از برنامه های ارائه شده توسط باغگلی و فیاضی؛ شعاری بودن برنامهها و خلط برنامهها با اهداف بالادستی سند تحول بود.
مضاف بر این نباید از کنار لایوهای شتاب زده و غیرکارشناسی باغگلی در اینستاگرام و نشست های فیاضی با سلبریتی های مجازی (به جای نشست با تشکل های نسبتا مستقل معلمان و رسانه های مستقل ) به سادگی عبور کرد، برنامههایی که در آن سوتی پشت سر سوتی موج می زد.
جنبش معلمان نتیجه داد
دید مصرف گرایانه و برباد دهنده بودجه توسط دولت در معنای عام به آموزش و پرورش رویکردی ویرانگر در حوزه تعلیم و تربیت است ، این دید معیوب باعث شده که آموزش و پرورش در بین ده اولویت اول دولتها هم دیده نشود.
البته نباید از معرفی کاندیداهای وزارت آموزش و پرورش از نسل به اصطلاح اساتید دانشگاه توسط دولتها غافل شد. در حالی که آموزش و پرورش خود همواره صادرکننده مدیران با کفایت بوده امروزه باید تحقیر تحمیل وزیرانی آبکی و طبلهای توخالی را بر سیمای خراشیده خود تحمل نماید .
معلمان نیز با درک و لمس برخوردهای تبعیض آمیز و متکبرانه دولتمردان نسبت به آموزش و پرورش دست به کار شده و در نتیجه هژمونی قلمی و رایزنی و فشار جنبش معلمان به نمایندگان، جو مجلس واقع بینانه تر گردید.
نمایندگان نیز که معمولا پا بر دوش معلمان راهی پارلمان شدهاند ، به ناچار و شاید علیرغم میل باطنی خود تحت فشار و هژمونی جامعه فرهنگیان به وزیران نامتجانس و ناهمگون پیشنهادی رییسی یک نه معنادار دادند.
امیدواریم وزیر پیشنهادی بعدی از جنس معلمان بوده و عاریتی نباشد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
ناخدا شک داشت که کشتی سالم است یا نه. «او میدانست که کشتی کهنه است و در ابتدا خوب ساخته نشده» اما بعد از کمی کلنجار درونی، در نهایت با خودش گفت: انشاءالله گربه است و کشتی هم مشکلی ندارد. او هیچ تلاشی برای تایید باور خود به سالم بودن کشتی نکرد و مسافران و محمولهها را در میان دریاهای مواج به امان خدا سپرد. »
ویلیام کینگدم کلیفورد، ریاضیدان و فیلسوف بریتانیایی در اواخر قرن نوزدهم در کتابی با عنوان «اخلاق باور» (1876) میلادی با ذکر این داستان، مدعی شد که ناخدا در قبال هر گونه بلایی که به علت فرسودگی یا خرابی کشتی بر سر مسافران و اموالشان بیاید، مسوول است و فراسوی الزامات قانونی و حقوقی، به لحاظ اخلاقی و وجدانی باید پاسخ گو باشد. او با این مثال میخواست نشان دهد که :
چرا ما در برابر باورها و عقاید (beliefs) خود، مسوولیت اخلاقی داریم و از نظر درونی و عقلانی و وجدانی، حق نداریم خیلی ساده از کنار آنها بگذریم.
ما روزانه دهها و بلکه صدها پست و یادداشت و خبر و فایل صوتی و تصویری را در فضای مجازی به عنوان بستههای اطلاعاتی رد و بدل میکنیم، شعری از فروغ فرخزاد یا احمد شاملو، یا مطلبی درباره آخرین تحقیقات پزشکی راجع به کرونا یا گفتاری از پروفسور سمیعی یا گزین گویهای از دکتر شریعتی یا مقالهای از جدیدترین دستاوردهای ناسا یا یک فایل صوتی درباره سرقتهای اخیر از خانهها و... اطلاعاتی ناسنجیده و متنوع از هر دری، خواه به سیاست و اجتماع ربط داشته باشد یا به حوزه سلامت و بهداشت یا مسائل خانوادگی یا تاریخ و ادبیات و جغرافیا. آنها را دریافت میکنیم، خوانده و نخوانده، جویده و ناجویده، بدون اینکه مطمئن شویم واقعا از فروغ است یا شاملو، برای دیگران «فوروارد» میکنیم.
( آموزش ، یک مسوولیت مشترک است ) رواج حرف مفت، بدتر از دروغ گویی است .
لحظهای به این فکر نمیکنیم که آیا این اطلاعات درست است یا غلط؟! وقتی هم کسی از ما میخواهد که منبع آنها را ارایه کنیم، میخندیم و او را مسخره میکنیم که «ای بابا، دلت خوشه! سخت نگیر! کی به کیه!» بعضی هم فردی را که میکوشد صحت و سقم اطلاعات را دریابد، به فخرفروشی و مته به خشخاش گذاشتن متهم و او را ملانقطی و خودبزرگبین خطاب میکنند.
متاسفانه بیتوجهیم به اینکه این اطلاعات ناسنجیده و ناموثق به تدریج به باورهای ما تبدیل میشوند. بعد از مدتی تنها منبع آگاهیهایمان، همین دادههای افواهی و کوچهبازاری میشود. اولین و دمدستیترین پیامد این خلق و خو هم رواج آن چیزی است که هری فرانکفورت، فیلسوف امریکایی، «حرف مفت» یا «یاوه» (bullshit) میخواند.
«حرف مفت» به تعبیر فرانکفورت، گفته یا سخنی است که گوینده به درستی و غلطی آن کار ندارد و بدون توجه به صدق و کذب، آن را بیان میکند، برای وقت گذرانی یا اظهار لحیه یا خودشیفتگی یا رفع تنهایی یا ... اما نتیجه نگرانکننده یاوهسرایی به هر علت یا دلیلی، از دست رفتن اعتماد در جامعه و پدید آمدن آدمهایی است که به هیچ حرفشان نمیتوان اتکا کرد. از اینرو فرانکفورت میگوید رواج حرف مفت، بدتر از دروغ گویی است، چون در دروغ گویی، فرد کاذب، دستکم میداند که راست چیست و تعمدا دروغ میگوید. توجه به صحت و سقم باورها و مسوولیتپذیری در قبال آنها، به معنای تامل (reflection) در درونیترین ساحت وجودی، نوعی مراقبه محسوب میشود و بر آرامش و آسایش ما میافزاید، ضمن آنکه دیگران را نسبت به گفتار و نوشتار ما مطمئن میسازد و موجب میشود که هر حرف و کلامی را که میگوییم یا مینویسیم، به عنوان حرف حساب شده، جدی بگیرند.
کانال اندیشه انتقادی
گروه گزارش/
همان گونه که پیش تر نیز آمد ( این جا ) ؛ نشست رسانه ای « محمود امانی طهرانی » دبیر کل شورای عالی آموزش و پرورش با خبرنگاران سه شنبه 4 آبان برگزار گردید .
آن چه در زیر می آید ، ادامه پرسش و پاسخ مشروح علی پورسلیمان مدیر صدای معلم با دبیر کل شورای عالی آموزش و پرورش است .
محیط زیست در ایران هم در شکل انضمامی و هم در پرتو نگاه انتزاعی، به معنای واقعی کلمه مسئله ای بزرگ، چند بعدی و بسیار پیچیده است. رویارویی عرصه ها و عناصر بی دفاع طبیعی با سلاح سهمگین رشد و توسعه عمران محور، مسئله ساده ای نیست که اغلب تصور می شود با راهکارهای سهل و مشخص می توان بین این دو آشتی برقرار ساخت.
یکی از مصادیق انتزاعی متداول در حوزه محیط زیست، که اتفاقا خود در قامت یک مسئله مهم به پیچیدگی و چند لایه شدن مسئله وارگی محیط زیست کشور کمک می کند، نگاه علمی متعارف یا به تعبیری نگاهی دانشگاهی به محیط زیست است. این نگاه رویکردی سطحی و تقلیل گرایانه به مسئله محیط زیست دارد که معتقد است از طریق کاربست راهکارهای منبعث از ابزارهای مدیریتی، می توان معضلات محیط زیست در کشور را حل نمود و از فجایع و بحران های زیست محیطی رهایی یافت.
در واقع در نگاه مرسوم دانشگاه به محیط زیست که در پرتو رشته های دانشگاهی مرتبط به محیط زیست جلوه گر می شود، مسئله محیط زیست صرفا مشکلی مدیریتی است که به راحتی می شود با اجرایی نمودن فرامین و راهکارهای علمی برگفته شده از چشم انداز رشته ای، برای همیشه چالش های زیست محیطی را مرتفع نمود و بر فراز قله های توسعه پایدار زیست داشت. « درک تغییر محیط زیست بدون ادغام علوم زیستی و علوم اجتماعی امکان پذیر نیست »
در سایه این نگاه، دانشگاه ایرانی به خصوص در یک دهه اخیر تلاش نموده است تا در کنار سایر منافع کمیت گرایی آموزش عالی، رشته و گرایش های حوزه محیط زیست را هم از نظر تنوع رشته ای و هم از نظر تنوع دانشگاهی به شکل فزاینده ای گسترش دهد. به طوری که امروزه ۱۱۳ دانشگاه سراسری و پیام نور و ۲۳ دانشگاه آزاد در این حوزه پذیرش دانشجو دارند. همچنین در مقاطع تحصیلات تکمیلی، ۲۸ گرایش محیط زیستی در بیش از ۴۰۰ کد رشته محل در دانشگاههای کشور فعال است.
نکته عجیب اینجاست که همزمان با افزایش و توسعه رشته های محیط زیست در دانشگاه، روند تخریب و شکل گیری بحران های زیست محیطی شتاب چندبرابری به خود گرفته است. جایگاه ایران در سال ۲۰۲۰ در شاخص های تنوع زیستی، منابع اب و آلودگی به ترتیب در رتبه ۱۳۷، ۸۷ و ۵۹ جهانی، موید وضع اسف بار محیط زیست کشور است. رتبه ایران در شاخص عملکرد محیط زیست در سال ۲۰۰۸، برابر ۶۷ و در سال ۲۰۱۸، به رتبه ۸۰ تنزل یافته است. هر چند نمی توان وضعیت موجود محیط زیست کشور را به توسعه رشته های دانشگاهی مرتبط دانست، اما حداقل این ادعا مطرح است که دانشگاه قادر نبوده است نقشی موثر در کنترل و تعدیل بحران های زیست محیطی ایفا کند.
مسئله بودن ارتباط دانشگاه با محیط زیست آنجا هویدا می شود که نه تنها توسعه رشته ها کمکی به محیط زیست کشور نکرده است، بلکه به علت سیطره مدیریت گرایی در بطن رشته ها، نوعی عوام زدگی آکادمیک در حوزه محیط زیست به طور مداوم و در سطحی وسیع در حال ترویج شدن است. نمود عینی این مسئله را می توان در ناتوانی دانشگاه در تحقق دانشگاهی با کالبد سبز و منطبق با همان اصولی دید که پیوسته آن را ترویج می دهد.
دانشگاه و عمده دانشگاهیان محیط زیست از یک طرف با محصور کردن خویش در حصار دیوارهای رشته ای و مناسبات صرف آکادمیک و سرمست از تولیدات علمی و از طرف دیگر با تسری و ترویج مدیریت گرایی به عنوان تنهای نسخه درمان، خود به مسئله و بحرانی برای محیط زیست کشور تبدیل شده اند. زیرا از تربیون دانش در قالب فرایندهای آموزشی و برون دادهای پژوهشی ناخوداگاه پیچیده تر شدن فهم واقعی از مسئله محیط زیست را امکان می بخشند.
دانشگاه نه تنها تلاشی جدی برای فهم پذیر کردن مسئله محیط زیست در معاصریت ما ندارد، بلکه اساسا لزوم فهم پیچیدگی های آن را هم به رسمیت نمی شناسد و با تبدیل چالش های محیط زیست به یک مسئله دم دستی که "اگر سیاستمداران و مدیران اجرایی اراده کنند براحتی می توانند آن را حل کنند"، به هر چه عمیق تر شدن بحران محیط زیست در کشور مشغول است.
امیلیو موران انسان شناس اجتماعی می گوید: « درک تغییر محیط زیست بدون ادغام علوم زیستی و علوم اجتماعی امکان پذیر نیست » این نگاه رویکردی سطحی و تقلیل گرایانه به مسئله محیط زیست دارد که معتقد است از طریق کاربست راهکارهای منبعث از ابزارهای مدیریتی، می توان معضلات محیط زیست در کشور را حل نمود و از فجایع و بحران های زیست محیطی رهایی یافت. .
در واقع به دید او و بسیاری از محققان علوم اجتماعی، محیط زیست موضوع و مسئله ای نیست که در قالب رشته دانشگاهی خاص به نام محیط زیست قابل فهم باشد. این مسئله ماهیتی فرارشته ای دارد که تنها با چنین نگاهی امکان فهم پذیر شدن آن فراهم می شود. این گونه است که در وضعیت کنونی بدون اینکه فهم همه جانبه ای از مسئله محیط زیست داشته باشیم مدام بر طبل موهوم مدیریتی می کوبیم که نه تنها در عمل که حتی در مقام نظر هم سامان و انسجام منطقی و واقع بینانه ای ندارد.
@Beytollahmahmoudi
ارسال مطلب برای صدای معلم
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
«ﻋﻘﻼﻧﻴﺖ» ﺑﺎ «ﻋﻠﻢ و داﻧﺶ» ﻣﺘﻔﺎوت اﺳﺖ. «ﻋﻠﻢ و داﻧﺶ»، «ﻣﺤﺘﻮﻳﺎت ﺣﺎﻓﻈﻪی اﻧﺴﺎن» را درﺑﺮمیﮔﻴﺮد. ﻛﺴﻲﻛﻪ پزشکی ﺧﻮاﻧﺪه اﺳﺖ، ﺣﺠﻢ زﻳﺎدی از ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ ﺑﺪن اﻧﺴﺎن و ﺣﺎﻻت ﺳﻼﻣﺖ و ﺑﻴﻤﺎری آن را در ﺣﺎﻓﻈﻪ دارد و ﻓﺮدی ﻛﻪ ﻫﻨﺮ ﺧﻮاﻧﺪه اﺳﺖ، ﺣﺠﻢ زﻳﺎدی از ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ زﻳﺒﺎییﺷﻨﺎسی، ادراک ﺑﺼﺮی، ﺗﺎرﻳﺦ، ﻫﻨﺮ و… را در ﺣﺎﻓﻈﻪ دارد. اﻣﺎ «ﻋﻘﻼﻧﻴﺖ» ﻣﻮﺿﻮع ﻣﺤﺘﻮﻳﺎت ﺣﺎﻓﻈﻪی اﻧﺴﺎن ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﻠﻜﻪ «ﻓﺮآﻳﻨﺪ ﺗﻔﻜﺮ» را ﻣﺪﻧﻈﺮ دارد. اﻧﺴﺎن ﺧﺮدﻣﻨﺪ کسی ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ در ﺣﺎﻓﻈﻪاش ﻣﻄﺎﻟﺐ زﻳﺎدی در ﻣﻮرد ﺗﺎرﻳﺦ ﺧﺮدﻣﻨﺪی ﻳﺎ ﻣﻌﻠﻮﻣﺎت دﻳﮕﺮی اﻧﺒﺎﺷﺘﻪ ﺷﺪه ﺑﺎﺷﺪ؛ ﺧﺮدﻣﻨﺪ، کسیﺳﺖ ﻛﻪ ﻧﺤﻮه ی ارزﻳﺎبی و ﺗﺼﻤﻴﻢﮔﻴﺮی ﺧﺎصی دارد.
ﭼﮕﻮﻧﻪ میﺗﻮان ﺧﺮدﻣﻨﺪ ﺷﺪ؟
در ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺳﺆال، «ﻓﻠﺴﻔﻪ» اﻳﺠﺎد ﺷﺪ. ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺑﻪ زﺑﺎن ﻳﻮﻧﺎنی ﺑﻪﻣﻌﻨﺎی «ﺟﻮﻳﺎیِ ﺧﺮد» ﺑﻮدن اﺳﺖ. ﻓﻴﻠﺴﻮﻓﺎن، ﺟﺴﺘ و جوﮔﺮان و ﻣﻌﻠﻤﺎنی وﺟﻮد دارﻧﺪ ﻛﻪ در پی ﭘﺎﺳﺦدادن ﺑﻪ اﻳﻦ ﺳﺆال ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ میﺗﻮان ﺧﺮدﻣﻨﺪاﻧﻪ زﻧﺪگی ﻛﺮد. از دﻳﺪﮔﺎه «ﺑﺰرﮔﺎن آﺗﻦ» ﻛﺎر ﺳﻘﺮاط، «ﺗﺸﻮﻳﺶ اﻓﻜﺎر ﻋﻤﻮمی» ﺑﻮد. آﻧﺎن اﻋﺘﻘﺎد داﺷﺘﻨﺪ ﻛﻪ اﻓﻜﺎر ﺳﻘﺮاط، ﺟﻮاﻧﺎنِ «آﺗﻦ» را ﮔﻤﺮاه میکند.
«ﺳﻘﺮاط» یکی از اﺳﻄﻮرهﻫﺎی ﻓﻠﺴﻔﻪ اﺳﺖ. او ﺻﺪﻫﺎ ﺳﺎل ﭘﻴﺶ از ﻣﻴﻼد ﺣﻀﺮت ﻣﺴﻴﺢ در «آﺗﻦ» (یکی از ﺷﻬﺮﻫﺎی ﻳﻮﻧﺎن) میزﻳﺴﺖ. ﺳﻘﺮاط ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ رﺳﻴﺪه ﺑﻮد ﻛﻪ ﻳﻜﻲ از ﭘﺎﻳﻪﻫﺎی ﻋﻘﻼﻧﻴﺖ، «ﭘﺮﺳﺶﮔﺮی» اﺳﺖ. اﻧﺴﺎن ﺑﻪاﻧﺪازهای ﻛﻪ ﭘﺮﺳﺶ، ﻧﻘﺪ و شک میﻛﻨﺪ، ﺧﺮدﻣﻨﺪاﻧﻪ اﺳﺖ. ﺑﻪﻫﻤﻴﻦ دﻟﻴﻞ، «ﺳﻘﺮاط» ﺑﺮای ﺧﺮدﻣﻨﺪ ﻛﺮدن ﻣﺮدم، ﺑﻪ آﻧﺎن ﻳﺎد میداد ﻛﻪ ﺑﻪ داﻧﺴﺘﻪﻫﺎی ﺧﻮد ﻳﺎ اﺧﺒﺎری ﻛﻪ دﻳﮕﺮان ﺑﻪ آﻧﺎن ﻣﻨﺘﻘﻞ میﻛﻨﻨﺪ، ﺗﺮدﻳﺪ ﻛﻨﻨﺪ و درستی آن را ﺑﻪ ﻧﻘﺪ ﺑﻜﺸﻨﺪ. از ﻧﻈﺮ ﺳﻘﺮاط، ﻫﺮ ﺑﺎوری ﻛﻪ در ذﻫﻦ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ و آن را ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ ﻧﻜﺸﻴﻢ و از ﻏﺮﺑﺎل ﻧﻘﺪ ﻧﮕﺬراﻧﻴﻢ، ﻫﺴﺘﻪای میﮔﺮدد ﺑﺮای زﻧﺪگی اﺑﻠﻬﺎﻧﻪ و ﻣﺎنعیﺳﺖ در ﺑﺮاﺑﺮ زﻧﺪگی ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ.
ﭼﻨﺪ ﻫﺰار ﺳﺎل ﺑﻌﺪ از ﺳﻘﺮاط، روانﺷﻨﺎﺳﺎن ﺑﺰرگی ﻫﻢﭼﻮن «آﻟﺒﺮت اﻟﻴﺲ» و «آرون بک» ﻧﻴﺰ ﺑﻪﻫﻤﻴﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ رﺳﻴﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎری از ﺣﺎﻻت ﻧﺎﺧﻮﺷﺎﻳﻨﺪ روانی، ﻧﺎشی از ﻃﺮز ﺗﻔﻜﺮ ﻧﺎدرﺳﺖ اﺳﺖ. آﻧﺎن ﻧﻴﺰ در روشﻫﺎی روان درﻣﺎنی ﺧﻮد از «روﻳﻜﺮد ﺳﻘﺮاطی» ﺳﻮد ﺑﺮدﻧﺪ و ﺑﺎورﻫﺎ را ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ و ﻧﻘﺪ ﻛﺸﻴﺪﻧﺪ.
«ﺳﻘﺮاط» ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎورﻫﺎ را ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ میﻛﺸﻴﺪ؟
ﺳﻘﺮاط در ﺷﻬﺮ راه میرﻓﺖ، در ﺑﺎزار میﮔﺸﺖ و ﺑﻪ ﺟﻠﺴﺎت ﻣﺮدم آﻣﺪوﺷﺪ میﻛﺮد و ﻫﺮﮔﺎه میدﻳﺪ ﻛﻪ آﻧﺎن ﺑﺎ اﻃﻤﻴﻨﺎن درﺑﺎرهی ﭼﻴﺰی ﺻﺤﺒﺖ میﻛﻨﻨﺪ، آﻧﺎن را ﻣﻮرد ﺳﺆال ﻗﺮار میداد.ﺑﺮای ﻧﻤﻮﻧﻪ اﮔﺮ میﺷﻨﻴﺪ ﻛﻪ در ﻣﺠﻠﺲ ﺷﻮرای آﺗﻦ، ﺳﺨﻨﻮری میﮔﻮﻳﺪ: «ﺷﺮاﻓﺖ ملی ﻣﺎ ﺣﻜﻢ میﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ دﺷﻤﻦ ﺑﺠﻨﮕﻴﻢ» او را ﻣﻮرد ﺳﺆال ﻗﺮار میداد:
– «ﺷﺮاﻓﺖ» ﭼﻴﺴﺖ؟
– ﻣﻼک ﺷﺮاﻓﺖ ﭼﻴﺴﺖ و اﻳﻦ ﻣﻼک را ﭼﻪ ﻛﺴﺎنی وﺿﻊ ﻛﺮدهاﻧﺪ؟!
– ﭼﮕﻮﻧﻪ میﺗﻮانی اﻓﺮاد ﺷﺮﻳﻒ را از اﻓﺮاد ﻓﺎﻗﺪ ﺷﺮاﻓﺖ ﺗﺸﺨﻴﺺدهی؟!
– آﻳﺎ ﺷﺮاﻓﺖ ﻣﻮﺿﻮعیﺳﺖ ﻛﻪ «ﻳﺎ ﻫﺴﺖ و ﻳﺎ ﻧﻴﺴﺖ» ﻳﺎ ﺷﺮاﻓﺖ ﻫﻢ درﺟﺎتی دارد و میﺗﻮان اﻓﺮاد را ﺑﺮ ﻣﺒﻨﺎی درﺟﻪی ﺷﺮاﻓﺖﺷﺎن ردهﺑﻨﺪی ﻛﺮد؟!
– «ﺷﺮاﻓﺖ ملی» ﭼﻴﺴﺖ؟!
– اﮔﺮ ﺷﺮاﻓﺖ، یک ﻣﻮﺿﻮعِ ﺑﺸﺮی و ﺟﻬﺎنﻣﺸﻤﻮل اﺳﺖ، آﻳﺎ میﺗﻮان ﻗﻴﺪ ﻣﻠﻴﺖ را ﺑﻪ آن اﻓﺰود؟!
– «دﺷﻤﻦ» را ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺗﻌﺮﻳﻒ میﻛﻨﻴﺪ؟!
– آﻳﺎ ﻫﺮﻛﺲ ﻣﺘﻔﺎوت ﺑﺎ ﻣﺎ ﺑﻴﻨﺪﻳﺸﺪ، دﺷﻤﻦ اﺳﺖ ﻳﺎ ﻫﺮﻛﺲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺗﺠﺎوز ﻛﻨﺪ دﺷﻤﻦ اﺳﺖ؟!
– ﺗﺠﺎوز را ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺗﻌﺮﻳﻒ میﻛﻨﻴﺪ؟!
«ﺳﻘﺮاط» ﺑﻪ ﭼﻨﺪ ﺳﺆال اﻛﺘﻔﺎ نمیﻛﺮد. او دهﻫﺎ ﺳﺆال میﭘﺮﺳﻴﺪ و اﻓﺮاد را ﺑﻪ ﺗﺮدﻳﺪ و ﺗﺄﻣﻞ میاﻓﻜﻨﺪ؛ آنﭼﻨﺎن ﻛﻪ آﻧﺎن نمیﺗﻮاﻧﺴﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ و ﺑﺮ ﻣﺒﻨﺎی اﺣﺴﺎﺳﺎتﺷﺎن ﺗﺼﻤﻴﻢﺑﮕﻴﺮﻧﺪ. درواﻗﻊ، آﻧﺎن را از «ﺗﻮﻫﻢ داﻧﺎیی» ﺑﻪ «ﺗﺤﻴﺮ و ﭘﺮﺳﺶﮔﺮی» میﺑﺮد.
ﻓﻜﺮ میﻛﻨﻴﺪ ﻳﻮﻧﺎﻧﻴﺎن ﺳﻘﺮاط را دوﺳﺖداﺷﺘﻨﺪ؟!
نمیداﻧﻴﻢ! ﻫﻴﭻ آﻣﺎر ﻗﺎﺑﻞ اﻋﺘﻤﺎدی از رأی ﻣﺮدمِ آن روزِ آﺗﻦ در دﺳﺖ نیست!
اﻣﺎ ﺳﻘﺮاط، ﭘﺎﻳﺎن ﻏﻢاﻧﮕﻴﺰی داﺷﺖ! «ﺑﺰرﮔﺎن آﺗﻦ» ﺗﺸﺨﻴﺺدادﻧﺪ ﻛﻪ ﺳﻘﺮاط، «ﻋﻤﻞ مجرﻣﺎﻧﻪای» را ﻣﺮﺗﻜﺐ میﺷﻮد. از دﻳﺪﮔﺎه «ﺑﺰرﮔﺎن آﺗﻦ» ﻛﺎر ﺳﻘﺮاط، «ﺗﺸﻮﻳﺶ اﻓﻜﺎر ﻋﻤﻮمی» ﺑﻮد. آﻧﺎن اﻋﺘﻘﺎد داﺷﺘﻨﺪ ﻛﻪ اﻓﻜﺎر ﺳﻘﺮاط، ﺟﻮاﻧﺎنِ «آﺗﻦ» را ﮔﻤﺮاه میکند.
ﺳﻘﺮاط ﻣﺤﻜﻮم ﺑﻪ اﻋﺪام ﺷﺪ!
تعلیم و تربیت و یا آموزش و پرورش یکی از مهمترین و اساسی ترین نیاز هر فرد و جامعه میباشد و در زمانهای متعدد نیز هر کس و هر جامعه صاحب علم و سواد بوده همیشه مورد احترام و توجه بوده است و در مقابل آن بیسوادی و جهل همیشه مورد نکوهش بوده است.
این مسئله از زمانی که انسانها توانستند زندگی اجتماعی را باهم دیگر تجربه کنند بیشتر مورد توجه قرار گرفت و علم و سواد چنان قابل ستایش و ارزش بود که مختص افراد خاص جامعه بود یعنی هر کسی نمی توانست باسواد باشد و یا حاکمان جامعه حق دسترسی به آنان را نمی دادند و افراد باسواد جامعه چه کارها که بر سر افراد و یا جامعه بیسواد نمی آوردند و این مسئله در طول تاریخ بشر همیشه مشهود بوده است و حاکمان زمان هر کدام به نوعی به سواد و آگاهی و علم و معرفت نگاه خاصی داشتند و هر چقدر علم و آگاهی جامعه بیشتر میشد میزان پیشرفت آن جامعه هم سریع اتفاق میافتاد و ارزش علم چنان بود که در ادیان نیز به آن توجه خاص شده است ؛ از اهمیت آن همین بس که اولین آیه نازل به پیامبر اسلام در قرآن از خواندن بود و در سایر آیات هم حتی خداوند به قلم و آنچه مینویسد قسم یاد میکند و پیامبر اسلام برای فرا گرفتن آن به مسلمانان تاکید میکند که حتی به کشور چین بروند و یا در جنگها اسیری که میگرفتند اگر باسواد بود و میتوانست یک نفر از مسلمانان را باسواد کند پای حکم آزادی آن امضا میشد.
با توجه به گسترش جامعه بشری چه از نظر فرهنگی و تمدنی نیاز جامعه بشری به علم و آگاهی و تخصصی بودن آن در هر جامعه بهوضوح پدیدار گشت و به همین خاطر فردوسی نیز چه زیبا فرموده هر که دانا بود توانا بود و اینک چرخش زمان به ما عصر دانایی و آگاهی را نشان میدهد ؛ به همین خاطر هر کشوری که اهمیت بیشتری به دستگاه تعلیم و تربیت خود داده است گوی سبقت را در همه عرصهها از سایر کشورها ربوده است و صاحب جامعه پیشرفته تر و تکنولوژی بیشتر و جامعه مرفهتر و صاحب نفوذ و قدرت در جوامع بین المللی میباشد و یکی از شاخصه های اصلی پیشرفت هر کشور اکنون میزان و میانگین تحصیلات افراد آن کشور میباشد.
( آموزش ، قدرت مندتریی سلاحی است که شما می توانید با آن جهان را تغییر دهید - نلسون ماندلا )
با توجه به موارد فوقالذکر متاسفانه در نظام جمهوری اسلامی ایران آن طور که باید و شاید به دستگاه تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش توجه شود نشده و نمیشود و هیچ وقت جزو اولویت هیچ یک از دولتها نبوده است و در انتخاب وزیر هم همیشه افراد ضعیف در راس این دستگاه با اهمیت جا خوش کرده اند و یا از نظر نگاه بودجهای نگاه دولتمردان همیشه برای آموزش و پرورش نگاه هزینه ای بوده است نه نگاه سرمایه ای. این امر موجب گردیده که معلمان که باید الگوی جامعه و دانش آموزان باشند نقش معلمی خود را از دست بدهند و به خاطر همین دیدگاه به جای اینکه افراد نخبه جذب در دستگاه تعلیم و تربیت شوند نشده و افراد از روی ناچاری در این دستگاه جذب شدهاند و کمترین حقوق و دستمزد هم از آن آموزش و پرورش میباشد و این امر انگیزه معلمان را در کل از بین برده و آن طور که باید در محتوا و آموزش میبایست کیفیت مورد نظر باشد فاقد آن میباشد و مدرسه و کلاسهایمان فاقد روح آموزش و نشاط یادگیری بوده و موجب گردیده هم معلمان و هم دانش آموزان به جای لذت بردن از مدرسه و یادگیری و یاددهی همیشه از این مکان و آموزش تنفر داشته باشند و مسئولین امر هم نسبت به مسئله آموزش و پرورش بی تفاوت هستند .
این بی تفاوتی تا جایی رسیده که وزارت آموزش و پرورش که متولی امر آموزش و تربیت است و بزرگترین وزارت خانه و اکثر احاد جامعه با آن درگیر هستند و آینده مملکت وابسته به آن است می باید با داشتن وزیر قوی و کارآمد برای سال تحصیلی جدید برنامه ریزی کند و هدف گذاری نماید که متاسفانه فاقد وزیر میباشد و تا به حال هم رئیس محترم جمهوری فردی را معرفی نکرده است . از سویی دیگر هم بودجه سال آتی هم بسته میشود و هر وزارتخانه تلاش میکند تا از بودجه سال آینده بیشترین سهم و بهره را ببرد ؛ بنابراین اگر میخواهیم جامعه فرهیخته و پیشرفته در همه زمینهها داشته باشیم چارهای نیست که نگاه حاکمیتی به مسئله آموزش و پرورش نگاه سرمایه ای باشد و نه نگاه هزینه ای.
باید در راس بزرگترین و تاثیرگذارترین وزارتخانه کشور فردی توانمند، اندیشمند و فرهیخته فارغ از وابسته بودن به جناح، گروه و یا شخص قرار بگیرد تا در آینده شاهد کشور آباد و آزاد و فرهیخته بوده باشیم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید