در بارهی تجربهی مشترک دوران دانشآموزی، مطلبی از دکتر محمدرضا سرگلزایی (13 آبان 1400) در پایگاه خبری- تحلیلی «صدای معلم» نظرم را جلب کرد که از نحوهی تمیز دادن دانشآموزان خوب از بد توسط مبصر کلاس نوشته شده بود: "ﻫﺮﻛﺲ دﻫﺎن ﻣﻲﮔﺸﻮد و ﺣﺮف ﻣﻲزد ﺑﺪ ﺑﻮد و ﻫﺮﻛﺲ دﻫﺎن ﻣﻲﺑﺴﺖ و ﺧﺎﻣﻮش ﺑﻮد ﺧﻮب ﺑﻮد، ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﺎدﮔﻲ!" و نگارنده در ادامه نوشته بود: "این ماجرا ﺑﺎ ﻫﻤﻪي ﺳﺎدﮔﻲاش، ﻧﻤﻮﻧﻪ اي ﺑﻮد از ﻃﺮز ﻓﻜﺮﻫﺎي ﻛﻼن در ﺟﺎﻣﻌﻪي آن روز. ﺳﻜﻮت در ﺟﺎﻣﻌﻪ، ﺧﻮب ﺗﻠﻘﻲ ﻣﻲﺷﺪ و ﮔﻔﺖوﮔﻮ، ﻫﻤﻬﻤﻪ و ﺳﺮوﺻﺪا، ﺑﺪ ﺗﻠﻘﻲ میﺷﺪ."
در نقد این ﻣﺎﺟﺮا، به زعم وی، مدرسه و جامعه خواهان ﺷﻬﺮوﻧﺪ ﻣﻄﻴﻊ و آرام بود و کسی که ﺳﺮش ﺑﻪ ﻛﺎر ﺧﻮدش ﮔﺮم نبود و ﻛﻨﺠﻜﺎوي، ماجراجویی و ﺳﺆال پرسیدن شیوهی رفتارش بود مطلوب نظر نبود.
این تجربهی مشترک، یادآور اوضاع و احوال مدارس مقلد پرور دیروز و امروز است که در وصف آن، پیش از این ذیل عنوان «در قفس تقلید» نوشته بودم:
نونهالی بودم
بردنم به باغ مدرسه
کآفتاب دانش بتابد بر من
بشکفد گلهای اندیشهام
روز اول، روز دوم خوش گذشت
لیک بعد روزها و ماهها
با تو بگویم چون گذشت
چو سیراب شدم ز درس و گفتارها
احوالم پژمرده گشت
آن همه آموختن شادم نکرد
پر شدم ز دانش ولی
زندگی را برایم معنا نکرد
چون ز مدرسه فارغ شدم
در گشودم به باغ اندیشهام
نو شدم
بیدار شدم
آن هنگام دیدم
ایام درس چو نوحهگران طوطیوار کار ما هر روز تقلید بود
در فضای خالی از حس آزادی
نقل قولها جاری
در پی گفتارها، پندارها محذور
«من فکر میکنم» مهجور
تجربهها مفقود
پرسش ز اسرار درون ممنوع
در قفس تقلید، کهنه آموز بودیم ما
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.