پس از عدم رای اعتماد به دو گزینه پیشنهادی ابراهیم رئیسی برای تصدی وزارت آموزش و پرورش سرانجام قرعه به نام « یوسف نوری » افتاد .
هر چند تاثیر مطالبه گری و پرسش گری برخی معلمان در فضای رسانه ای و شبکه های اجتماعی در رد اعتبار دو گزینه پیشین را نمی توان نادیده گرفت اما واقعیت آن است که فضای داخلی این مجلس انقلابی خیلی وام دار جامعه و فشار افکار عمومی نیست . ساده ترین دلیل برای این مدعا را می توان در بحث «طرح صیانت از حقوق کاربران در فضای مجازی» و اصرار طراحان و اکثریت در مجلس بر صواب بودن آن علی رغم نظر منفی و مخالف اکثریت جامعه ارزیابی کرد .
در پرانتزی باید تاکید و تصریح کنم که بر حسب قاعده نهادهایی مانند مجلس و در مجموع پارلمانتیسم برگرفته از مفهوم « دموکراسی » به عنوان کارکردی برای به ثمر نشستن نظر و نظارت عمومی باید تعریف و تبیین شوند و این در حالی است که به علت فقدان فرهنگ دموکراسی و فقدان رسوب تفکر انتقادی و تضارب و پالایش ایده ها در بستر کشوری چون ایران ، کارکرد این گونه نهادها در برخی و شاید بسیاری از موارد به ضد خود تبدیل شده و حتی ممکن است بر ضد دموکراسی و نظارت عمومی با رویکرد توجیه وضعیت موجود عمل کنند .
در واقع ، این نهادها به کارتونی از مفاهیم تشکیل دهنده و اصلی خود تبدیل شده اند .
شواهد و ارزیابی ها نشان می دهند که در ماجرای رد اعتبار دو گزینه قبلی ، حضور و لابی گری حمیدرضا حاجی بابایی رئیس فراکسیون فرهنگیان مجلس بی تاثیر نبوده است و در روند جاری ، احتمال رای آوری یوسف نوری با توجه به حمایت سریع و فوری حاجی بابایی بلافاصله پس از معرفی رسمی ایشان به مجلس امری دور از انتظار نخواهد بود .
پیش تر و در گزارشی که در صدای معلم منتشر شد ( این جا ) ؛ پیشنهاد موکد این رسانه برای برون رفت از این چرخه بی حاصل که قرینه ی آن در چهار دهه اخیر به کرات تکرار شده است و ثمری برای برون رفت نظام آموزشی از چرخه ناکارآمدی و فلاکت نداشته همانا ورود شورای عالی آموزش و پرورش به عنوان یک نهاد قانونی و عالی ترین مرجع تصمیم گیری و سیاست گذاری برای تعیین و تبیین شاخص های انتخاب وزیر آموزش و پرورش با توجه به الزامات علمی و تطبیقی خواهد بود و این بستگی تام به مطالبه عمومی و مطالبه گری در حوزه عمومی آموزش و پرورش خواهد داشت .
آن چه در نگاه نخست نظر و البته تاسف مرا نسبت به برنامه پیشنهادی یوسف نوری گزینه پیشنهادی وزارت آموزش و پرورش برانگیخت کثرت فاحش غلط های املایی و نگارشی ایشان برای ارائه به مجلس شورای اسلامی بود .
نخستین و ساده ترین پرسشی که در یک ذهن منتقد و پرسشگر شکل می گیرد آن است که آیا به لحاظ منطقی و عقلی می توان انتظار داشت فردی که توانایی نگارش یک متن 20 صفحه ای عاری از چنین اشتباهاتی را ندارد خواهد توانست اشتباهات و کژی های نظام آموزشی را رصد و عیب یابی کرده و در پی رفع آن ها باشد ؟
( بخشی از متن برنامه یوسف نوری که توسط یعقوب رمضان زاده غلط گیری شده است )
***
البته ممکن است برای بسیاری از جمله خود نمایندگان مجلس و حتا معلمان این چنین مساله ای حائز اهمیت نباشد چرا که آنان خود نیز ممکن است دچار چنین مشکلاتی باشند و به آن خو گرفته و عادی سازی شده باشد و یا فرضا برای معلمان انتظار نهایی چنین باشد که وزیر جدید بتواند چندر غازی بر حقوق آنان بیفزاید اما آن چه بر باد می رود آبرو و محتوای آموزش و تاثیر آن بر تربیت عمومی و تراز آگاهی در جامعه است .
واقعا چه ضرورتی دارد که 12 صفحه از برنامه 20 صفحه ای گزینه پیشنهادی وزارت آموزش و پرورش به موضوعاتی مانند ارائه عکس ، سوابق ، تحصیلات ، توفیقات و توانایی ها و... اختصاص یابد ؟
یک بار و زمانی که به نقد برنامه سیدمحمد بطحایی در زمان ارائه به مجلس پرداختم بر این نکته تصریح نمودم که بیان مطوّل و خسته کننده سوابق و پیشینه در حالی که نظام آموزشی از ناکارآمدی و بی خاصیتی مزمن رنج می برد نه تنها نمی تواند امتیاز و نکته مثبتی محسوب شود بلکه این پرسش در ذهن یک فرد منتقد و مطالبه گر شکل می گیرد که پس سهم این فرد مسئول در تولید ناکارآمدی و فلاکت وضعیت مستقر به چه میزان بوده و آیا اساسا نمی توان این شخص را شریک جرم و یا حداقل دست اندرکار تولید چنین وضعیتی به حساب آورد ؟
واقعا در سیستمی که ناکارآمدی و درهم تنیدگی مشکلات و بحران ها بالاست و سطح نارضایتی عمومی از عملکرد و رویکرد نهادهای عمومی مستقر در حال فزونی است ، برجسته کردن سوابق و پیشینه در چنین حالت افراط گونه ای در جهت جلب اعتماد عمومی و ایجاد پایگاه و مشروعیت در جامعه ی ما صورت می گیرد ؟
بارها و بارها بر این نقطه و گرانیگاه مهم پای فشرده ام که این گونه تعریف از خودها و اغراق گویی ها در افراد مختلف در قامت کاندیدای وزارت گره ای از مساله نمی گشاید .
آن چه مهم است زاویه ای است که فرد از طریق آن به تحولات پیرامونی می نگرد و نیز میزان درک و مطالعه ای است که از جهان مدرن و توسعه یافته برای اعمال تحولات متناسب با نیازها در حوزه آموزش دارد .
مخلص کلام آن که وزیر باید در حوزه آموزش حرفی برای گفتن داشته و شهامت حرف زدن و ایستادن داشته باشد . در کشورهای توسعه یافته ، مدارس آخرین جایی بودند که به خاطر کرونا تعطیل شدند درست بر عکس ما که مدارس نخستین جایی بودند که تعطیل شدند و هنوز هم این وضعیت بلاتکلیفی و هرج و مرج جریان دارد .
در بخش « رویکردهای آموزش و پرورش دولت مردمی ایران قوی » آقای نوری از عبارت « مدرسه صالح » بهره جسته است .
آیا این یک ترمینولوژی جدید در حوزه آموزش و ادبیات مدرسه است ؟
تعریف مدرسه صالح چیست ؟ و آیا با استقرار مدرسه صالح با هویتی گمنام و یا ناشناخته در ادبیات جهان مدرن ، رتبه نازل دانش آموزان ایرانی در آزمون های بین المللی اصلاح خواهد شد ؟
ایشان در برنامه ی خود چالش اول را ناکارآمدی نظام حکمرانی آموزشی کشور عنوان و راهبرد ۱ را مردمی سازی نظام حکمرانی آموزش و پرورش بر شمرده است . اما در ابتدای برنامه خویش و در بخش رویکردهای آموزش و آموزش و پرورش دولت مردمی ایران قوی در بند یک چنین آورده است :
« ارتقاء امر حاکمیتی آموزش و پرورش در تراز نظام جمهوری اسلامی ایران » .
تعریف آموزش و پرورش مردمی چیست و نسبت به آن با آموزش و پرورش حاکمیتی چه می تواند باشد ؟
آیا اساسا این دو قابل جمع هستند ؟
در نظام آموزشی که انجمن اولیا و مربیان که علی القاعده باید تجسم مردمی بودن آموزش و پرورش باشد در کجای نظام تصمیم گیری و معادلات درونی و بیرونی آن قرار گرفته است ؟ آیا این نهاد حتا در امور جاری و روزمره آموزش به بازی گرفته می شود ؟
در اساسنامه انجمن مرکزی اولیاء و مربیان جمهوری اسلامی ایران چنین آمده است :
« انجمن موسسه ای است که زیر نظر مدیریتی منصوب ازجانب وزیر آموزش و پرورش با عنوان قائم مقام وزیر (نماینده تام الاختیار وزیر) در این زمینه و با بهره مندی از مشارکت و همیاری همه جانبه مردم به گردآوری ،سازماندهی و عرضه خدمات تربیتی به شرح مندرج در این اساسنامه اقدام می کند . »
زمانی که حتا رئیس انجمن اولیا و مربیان کشور توسط یک مقام دولتی تعیین می شود ، مطرح کردن چنین مسائلی ، آیا فراتر از جوک و طنز خواهد بود ؟
در برنامه آقای نوری مانند برنامه گزینه های پیشین این موضوع تکرار شده است :
« چشم انداز نظام آموزش و پرورش جمهوری اسلامی ایران در افق 1404 هجری شمسی
در سند چشم انداز؛ جمهوری اسلامی ایران در افق 1404 هجری شمسی، جایگاه اول اقتصادی، علمی و فناوری در سطح منطقه، با هویت اسلامی و انقلابی، الهام بخش در جهان اسلام و دارای تعامل سازنده و مؤثر در روابط بین الملل را ترسیم شده است. سند تحول بنیادین؛ نظام آموزش و پرورش را مبتني بر آرمان هاي بلند نظام اسلامي و معطوف به چشم اندازي كه در افق روشن 01404 ترسيم گر ايراني توسعه يافته با جايگاه اول اقتصادي، علمي و فناوري در سطح منطقه با هويتي اسلامي انقلابي، الهام بخش جهان اسلام همراه با تعاملي سازنده و مؤثر در عرصه روابط بين المللي ترسیم نموده است »
فارغ از جمله بندی های غلط این پاراگراف که پیش تر به آن اشاره شد ؛ من هم به عنوان یک ایرانی به جد خواهان چنین رتبه و شانی برای کشورمان هستم اما آیا نگاه غالب در میان حاکمیت و مهم تر از آن در میان جامعه که آموزش و پرورش در اولویت نبوده و نیست ، می توان به آن چشم انداز توسعه یافت و یا امیدی به آن داشت ؟ در بسیاری کشورها برای تنویر و تفهیم افکار عمومی و در این گونه موارد نشست هایی با رسانه ها و خبرنگاران می گذارند اما به نظر می رسد این موضوع در ایران هنوز به یک فرهنگ عمومی و رویه تبدیل نشده است .
در اثبات این مدعا می توان به تعطیلی دو ساله مدارس اشاره کرد .
شاید از ابتدای شیوع کرونا تنها جایی که اصلا تعطیل نشده ، « بانک ها » و « موسسات اقتصادی » هستند .
در حال حاضر می توان گفت که همه جا باز بوده و به فعالیت مشغولند جز مدارس و دانشگاه ها .
ممکن است برخی بر عادت مالوف و به ویژه معلمان معترض ، دوباره زبان به انتقاد و اعتراض بگشایند که نه خیر ! آقا ! این حرف شما توهین به معلمان و فعالیت های بی وقفه آن هاست . اما کیست که نداند و نفهمد آن چه به عنوان آموزش مجازی و به ویژه در مدارس عادی دولتی در جریان هستند ، در تعریف جهانی و استاندارد از آموزش و تربیت نمی گنجند و به گونه ای حالت « رفع تکلیف » و از سر باز کردن پیدا کرده است .
شما این وضعیت را می توانید حتا در فیزیک و نمای ساختمان های این گونه مراکز مانند بانک ها ، کلانتری ها ، قوه قضائیه و.. هم مشاهده نمایید .
پیش تر گفته و باز تاکید و تصریح می کنم در کشورهای توسعه یافته ، مدارس آخرین جایی بودند که به خاطر کرونا تعطیل شدند درست بر عکس ما که مدارس نخستین جایی بودند که تعطیل شدند و هنوز هم این وضعیت بلاتکلیفی و هرج و مرج جریان دارد .
در حالی که « بازگشایی مدارس و حضوری شدن آموزش ها » به عنوان برنامه اولویت دار در برنامه مسعود فیاضی ذکر و به آن پرداخته شده بود اما در برنامه یوسف نوری اثری از آن مشاهده نمی شود .
از این ها که بگذریم ؛ پرسش اساسی که در ذهن من شکل گرفته این است که یوسف نوری حدود یک دهه است که آموزش و پرورش را ترک کرده و به دستگاه های دیگر رفته در حالی که می توانسته همین جا ادامه خدمت دهد .
تا جایی که جست و جو و کنکاش کردم ؛ از ایشان نقد و نظری هم در حوزه آموزش حداقل در یک دهه ی اخیر مشاهده نمی شود در حالی که برخی چهره ها مانند فانی ، بطحایی ، فرشیدی ، حاجی بابایی و... هنوز ارتباط خود را قطع نکرده و به نقد وضعیت موجود می پردازند .
آقای نوری در حال حاضر چه حرفی برای گفتن دارد ؟
چرا رفت و اکنون برای چه آمده است ؟
به این بخش از برنامه یوسف نوری دقت کنید :
«چالش اول: ناکارآمدی نظام حکمرانی آموزشی کشور
عامل 2 : تمرکزگرایی شدید وزارت آموزش و پرورش
راهبرد ۱ : مردمی سازی نظام حکمرانی آموزش و پرورش
راهکارها:
۱ .متناسب سازی تدریجی ساختار مدارس دولتی و غیردولتی با الگوی »هیئت امنایی غیرانتفاعی « با امکان سنجی الزم متناسب با سیاست ها و اسناد کلان و تأکید بر اعمال نظارت حاکمیتی در چارچوب آموزش رایگان و مدیریت شورایی مرکب از معلمان، نمایندگان اولیا، نمایندگان مدیریت محلی، نمایندگان نهادهای فعال مذهبی و انقلابی بدون سودبری شخصی ذی ربطان برای پیاده سازی الگوهای متنوع و بهینه مدیریتی و آموزشی و تربیتی با فراهم کردن شرایط نما نام سازی مدارس به صورت مجتمعی یا شعبه ای و مدیریت یکپارچه و حمایت از آنها با بهره گیری از ظرفیت نذر و وقف و خیریه و خدمات و کمک های داوطلبانه و امکان واگذاری و بهره برداری از کالبد و امکانات مدارس دولتی با اولویت مناطق حاشیه شهر و محروم در عین حفظ مالکیت و راهبری و نظارت دولت از طریق اصاح قانون تأسیس و اداره مدارس و مراکز آموزشی و پرورشی غیردولتی و آیین نامه توسعه مشارکت های مردمی به شیوه مدیریت هیات امنایی( میان مدت - وزارت آموزش و پرورش، شورای عالی آموزش و پرورش ) . »
( عین مطلب بدون اصلاح نقل شده است )
آقای نوری توضیح دهد قرینه این مدل اداره مدارس کجاست و آیا این مدل سند پژوهشی داشته و یا به صورت پایلوت پیش تر اجرا شده است ؟ زمانی که حتا رئیس انجمن اولیا و مربیان کشور توسط یک مقام دولتی تعیین می شود ، مطرح کردن چنین مسائلی ، آیا فراتر از جوک و طنز خواهد بود ؟
آیا الگوی هیات امنای غیرانتفاعی با اصل سه و سی قانون اساسی هم خوانی دارد ؟
آیا در کشورهای موفق ، مدارس را با بهره جستن از ظرفیت نذر و وقف و خیریه و... اداره می کنند ؟
آیا این مدل اداره مدارس جایی برای استقلال حرفه ای مدرسه و معلمان و سایر ارکان آموزش خواهد گذاشت ؟
در بسیاری کشورها برای تنویر و تفهیم افکار عمومی و در این گونه موارد نشست هایی با رسانه ها و خبرنگاران می گذارند اما به نظر می رسد این موضوع در ایران هنوز به یک فرهنگ عمومی و رویه تبدیل نشده است .
در نهایت ممکن است مانند مسعود فیاضی یک دورهمی با برخی رسانه های همفکر و هم سو بگذارد و نامش را هم بگذارند :
« نشست صمیمانه با اهل رسانه » .
قریب به دو سال است که کرونا ویروس زیست جهان ما را متاثر کرده است. الزامات زیست کرونائی و پیامدهای ناشی از آن، سبک زندگی نویی را با خود به ارمغان آورده و بسیاری از رویه های متعارف را تغییر داده است. عادات های مالوف فراوانی را کنار گذاشته ایم و شیوه های جدید و نامتعارفی را پذیرفته ایم تا بلکه از گزند این مهاجم تاجدار در امان باشیم. فاصله ها را به جان خریده ایم تا نفس هایمان به شماره نیفتد. از لذت دورهمی های فامیلی چشم پوشیده ایم تا شاید اعضای فامیل بی گزند بمانند. نفس کشیدن را به واسطه زدن ماسک بر خود سخت کرده ایم تا راه ورود کرونا ویروس به ریه های مان را سد کنیم. خودمان را از صله ارحام محروم کرده ایم تا جان عزیزانمان را مصون بداریم.
اما با همه این ها، تجربه دو سال گذشته نشان می دهدکه هیچ گریزی از کرونا ویروس نیست ؛ به عبارت دیگر کرونایی شدن دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد.
باری ... درگیری من با کرونا ویروس درست سه هفته بعد از دریافت دوز دوم واکسن سینوفارم اتفاق افتاد. یعنی زمانی من به ویروس آلوده شدم که سیستم ایمنی بدنم در بهترین شرایط دفاعی قرار داشت. فارغ از ضعف و بیماری، این شرایط ایمونولوژیک منشا هیجانی توامان و متضاد در من شد.
از یک جهت مسرور بودم که سطح بالای آنتی بادی تولید شده به یمن تزریق واکسن، موضع دفاعی من در برابر این مهاجم نفس گیر را تقویت کرده است و از دیگر سوی به خاطر ده ها هزار هموطنی که می توانستند به واسطه تزریق به موقع و عدم تعلل در آغاز سریع و فراگیر واکسیناسیون همگانی، همچون من برنده این نبرد نابرابر باشند، متاسف و مغموم بودم.
برای رهایی از این حس و حال و همچنین برای ادای دین نسبت به هموطنانی که هزینه آغاز دیرهنگام واکسیناسیون سراسری را با جان خود یا عزیزانشان پرداخت کردند، بر آن شدم راوی تجارب تلخ و شیرین روزهای کرونایی ام باشم تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
نگرانی از احتمال ناقل بودن، اولین چالش جدی بود که بعد از مثبت شدن pcr ام با آن مواجه شدم. در چند روز پایانی علاوه بر اعضای خانواده، در مدرسه با همکاران و دانش آموزان هم در ارتباط بودم. بیشتر از همه نگران نماینده کلاس یازده انسانی بودم. در روز آخری که در مدرسه بودم، کوثر در کمترین فاصله نسبت به من نشسته بود و در پخش زنده تدریس از نرم افزار شاد همیارم بود. او دیابتی بود و انسولین تزریق می کرد. ای کاش نادان دوستان داخلی در تولید واکسن داخلی پافشاری نمی کردند و با فراهم کردن ساز و کار واردات به موقع واکسن خارجی، از جان باختن هزاران و شاید دهها هزار ایرانی جلوگیری می کردند.
وای بر من اگر او را آلوده کرده باشم!
اگر آن شکلاتی که هنگام سیاحت به نازنین همکارم تعارف کردم تا از تلخی لیوان چایی که علی القاعده باید گلویش را تر می کرد بکاهد، آلوده بوده باشد چه؟!
اگر ناقل ویروس به اهل خانه می بودم، چه؟!
پس از غلبه بر استرس لحظات اول ورود به بیمارستان و پذیرش الزامات بستری شدن و کرونایی بودن، فرصت ارزشمندی دست داد تا در فضای حاکم بر بخش کرونای بیمارستان «امام رضا »ی تبریز در چگونگی عملکرد پزشکان، پرستاران و بهیاران و خدمه دقیق شوم.
بی اغراق مینویسم، جسارتی که در نزدیک شدن به بیماران کرونایی از خودشان نشان میدادند، حیرت انگیز بود. چنان بی باکانه بر بالین بیمار مضطر کرونایی حاضر میشدند که انگار کرونا در بیمارستان مسری نیست. آنها با زبان بدن شان «همدلی »را فریاد می کردند و در تلاقی کوتاه چشمان خسته اما پر مهرشان با چشمان نگران بیماران، مهرآفرین بودند.
رمدسیویر از آن نام های پرتکراری بود که در روزهای آغازین پاندمی به عنوان تنها داروی ضد ویروس آمریکایی در رسانهها به طور وسیع مطرح شد.
به خاطر دارم آن روزها چه حسرتی می خوردم از بابت نداشتن این دارو و چقدر خشمگین بودم از عدم امکان دسترسی به این دارو به جهت تحریم های ضدبشری امریکا.
اما حالا رمدسیویر ساخت وطن قطره قطره در رگهایم وارد می شد تا مانع تکثیر ویروس شود، و این بسیار برایم غرور انگیز بود. چشمانم را می بندم تا زهر حسرت تازه ای را مزمزه میکنم، حسرت تاخیر در آغاز واکسیناسیون سراسری .
ای کاش نادان دوستان داخلی در تولید واکسن داخلی پافشاری نمی کردند و با فراهم کردن ساز و کار واردات به موقع واکسن خارجی، از جان باختن هزاران و شاید دهها هزار ایرانی جلوگیری می کردند.
در روزهای سخت بیماری، پیام هایی که از اعضای فامیل ، دوستان و همکاران دریافت میکردم بیشک یکی از مهمترین فاکتورهایی بود که ورق را در این نبرد بزرگ به نفع من برگرداند . انرژی عظیمی که من از همدلی ها و مهربانی ها دریافت می کردم به من ثابت کرد که چقدر وجود «دیگران» برای ما مهم و ضروری است.
بودند عزیزانی که با کاسه ی اش یا لیوان آب میوه ای یادی از من می کردند. و من چه حس خوبی می گرفتم از آنها. با خودم عهد بستم اگر عمری دوباره دست داد، از هر فرصتی برای تقویت، ترمیم و تحکیم روابط انسانی استفاده کنم. و زین پس بر خودم فرض بدانم دوستان و اقاریبی را که در بستر بیماری هستند با ظرف غذایی یا لقمه ای ناچیز بنوازم.
زیرا باور کردم که در روزهای سخت زندگی تنها، «همدلی » ها مرهمی بر زخم ها هستند و از رنج ها می کاهند.
اما احوالاتی که در ۱۵ روز قرنطیه کرونایی بر من گذشت نیز مبارک بود. در اتاقی قرنطینه بودم که پشت درش یک عالم کار انجام نشده، یک دنیا ظرف و ظروف نشسته و رخت و لباس نامرتب، سفارشات به جا نیامده همسر و فرزند و رویههای معمول اما معطل مانده را جا گذاشته بودم.
من پشت در اتاق قرنطینه، روزمرگی هایم را جا گذاشته بودم. روزمرگی هایی که دیر بازی بود که در بندشان بودم. عادت ها، سبک ها، سلیقه ها، عقیده ها و دل مشغولی هایی که سالهای سال بود مرا گرفتار کرده بودند.
آری!
من خودم را در میان این همه روزمرگی گم کرده بودم. کرونایی شدن ؛ این فرصت را به من داد تا با خودم تنها باشم. تنهای تنها. درست است که از تنهایی بیزارم اما تنهایی کرونایی رگههایی از بیداری را داشت. نوعی انتفاضه روحی و روانی بود. در قرنطینه کرونایی به سراغ کتاب های خوانده نشده ام رفتم.
همنشین عبدالحسین زرینکوب شدم در جستن «سرن » . مصاحب الهی قمشه ای شدم « در صحبت قرآن » . در شب نخوابی های کرونایی گوش جان به « شهرزاد» قصه های «هزار و یک شب» سپردم و از سیاست ورزی زیرکانه و مصلحانه شهرزادهای تاریخ مردسالار و خشن نکته ها آموختم. همان طور که روایت های شبانه شهرزاد زهر انتقام را ذره ذره از جان شهریار بدر می کرد، زهر کرونا هم با شوری که قصه های شهرزاد در من برانگیخت، بی اثر می شد.
اما واژه ها را کم می آورم برای روایت کردن از شور عظیم زندگی که نرگس هایی که مادر جان برای عیادتم آورده بود، در دل بیمارم به پا کرد.
من آن شب از آن نرگس های سفید، دم مسیحایی شنیدم. من آن شب یقین کردم که « عیسی دمی» آمده است تا « احیای ما کند» و به شکرانه این موهبت با خودم عهد کردم اگر عمری باقی بود و توفیقی حاصل، من بعد هر ناخوشی را با دسته گلی از نرگس های سفید عیادت کنم تا رسم عیادت از بیمار که به واسطه شرایط کرونایی دارد می رود که منسوخ شود ، را به جای آورم. هر چند بیماری کوید باشد و عامل بیماری زا مسری .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/
شهروندان اصفهانی امروز تصمیم گرفتند، دست از بی تفاوتی بردارند و تایید همکاری اجتماعی را راهکاری برای بقای تکامل یافتن خود بدانند.
پیش تر رسانه صدای معلم نشستی با جمعی از صاحب نظران تعلیم و تربیت داشت که خانم جمیله علم الهدی نیز در آن جمع حضور داشت. ( این جا ) و ( این جا ) و ( این جا )
اظهارات ایشان در خصوص عدم شکست تربیت دینی و ادله ضعیف اقامه شده در این خصوص، تکرار مکررات قرنهای طولانی پس از ظهور اسلام است. آن مدل فکری که به این شکل احتجاج می کند که ما پس از ۴۳ سال هنوز تربیت دینی نداشته ایم و اگر پیاده شود چنین و چنان می کند برگرفته از همان مدل فکری حاکمیت است که ما هنوز حکومت اسلامی نداشته ایم و اگر پیاده شود چنین و چنان می شود و ناگفته نماند که این داستان ریشه های تاریخی بلند به قدمت ۱۴ قرن دارد و مساله امروز و دیروز نیست و به همین دلیل است که از آن به عنوان مدل فکری یاد می کنم. آن تفکر که القا می کند حکومت دینی در زمان غیبت در صورت تحقق معجزه ای در پی خواهد داشت به طور کامل در جریانات فکری تعلیم و تربیت نیز تعین یافته و ما را در چرخه تکرار اشتباهات مهلک انداخته است. لازمه چنین طرز تفکری با پیش فرض شکست ناپذیر بودن تربیت دینی که من نام آن را خود شیفتگی دینی گذاشته ام، استفاده از اسنادات بیرونی است یعنی منتسب کردن تمام شکستها و ناکامیها به عوامل خارج از ما و طرز تفکر ما تا به این وسیله بتوانیم حکم برائت یک سیستم شکست خورده را بگیریم و همچنان به راه غلط خود ادامه دهیم به امید روزی که دشمنان از دشمنی کردن خسته شوند و تسلیم افکار ما شوند.
اصطلاحاتی از قبیل تهاجم فرهنگی، توطئه دشمنان داخلی و خارجی و تربیت سکولار یا سکولاریسم آموزشی که در سخنان خانم علم الهدی بسیار پیچیده ترسیم شده و از آن به عنوان رقیب تربیت دینی یاد شده همه از آن مدل روانشناختی اسنادات بیرونی نشات می گیرد که ریشه های آن در این پیش فرض است که ما بهترینیم که نتیجه آن عدم مسئولیت پذیری و پاسخگو نبودن متولیان حکومت و تربیت نسبت به خطاها و کج روی هاست چرا که از یک سیستم خوب یک خروجی بد به دست نمیآید و اگر خروجیها یک سره بد و فاسد شده اند گناهش بر گردن حکومت اسلامی و تربیت دینی نیست و دیگران مسببان شکست بوده اند.
نکته ای که در استدلال خانم علمالهدی محل اشکال است نادیده گرفتن منطق فضاهای رقابتی است. در منطق رقابت، بهترینها در صدر قرار می گیرند و ضعیف ترها حذف می شوند. باید از ایشان سوال کرد چگونه است که آنچه در ذهن شما و هم کیشانتان بهترین و بی نقص ترین است هنگام مواجهه با رقبای پیچیده، ضعیف می شود و اگر نخواهیم بگوییم شکست می خورد به یک سیستم ناکارآمد تبدیل می شود؟ تربیت سکولار تفاوتش با مدل شما در این است که هم خود میفهمد چه می گوید و چه می خواهد و هم به مخاطبانش می فهماند که آنها را به کدام سمت و سو می راند و اگر سرش رو به آسمان نیست حداقل پایش بر زمین است.
اگر شما پاسخ این سوال را نمی دانید اجازه بدهید راهنمایی تان بکنیم تا شاید باور کنید که در این کشور متخصصین تعلیم و تربیتی هستند که اندازه شما یا بیش از شما تعلیم و تربیت را فهمیده اند.
اگر می بینید سیستمهای رقیب در فضای رقابت، سیستم مورد اقبال شما را از میدان به در می کنند دلیلش این است که آنها بلدند چگونه خود را به روز رسانی کنند. آنها به جای ساختن مدل تربیتی از روی افکار یک فیلسوف ۵۰۰ سال پیش، که ای بسا هم نسبت وسیع و وثیقی با تعلیم و تربیت نداشته باشد، بر اساس نیازهای روز از متخصصین و فلاسفه تعلیم و تربیت معاصر و حی و حاضر استفاده میکنند تا اگر مدلشان با شکست مواجه شد به آنها رجوع کنند و بگویند بر اساس اصل تعهد و مسئولیت پذیری اشکال کارتان را پیدا کنید تا نسلهای بیشتری قربانی نشوند.
در مدلی که شما ساخته اید که نه خود اصلاحگر است و نه انتقاد پذیر، چه کسی پاسخگوی بیش از چهار دهه کژکارکردی نظام فکری و فلسفی تعلیم و تربیت است؟
اینکه خود را پشت واژه های پر طمطراقی همچون حکمت متعالیه و حرکت جوهری پنهان کنیم و هر کس خواست انتقادی کند با گفتن شما ملاصدرا را نفهمیده اید بایکوتش کنیم، راه به سویی جز ترکستان نمی بریم.
تربیت سکولار تفاوتش با مدل شما در این است که هم خود میفهمد چه می گوید و چه می خواهد و هم به مخاطبانش می فهماند که آنها را به کدام سمت و سو می راند و اگر سرش رو به آسمان نیست حداقل پایش بر زمین است. پس از این همه سال به ما نگفتید چرا در راه آسمانی کردن کودکانمان پایشان را از زمین نیز بریدید و آنها را معلق بین زمین و آسمان تبدیل به موجودات بی هویت کردید. آنها را به هوای "حرکت جوهری" با "عَرَض"هایشان بیگانه کردید.
بیایید نسلها را قربانی سیاست بازیهایمان نکنیم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در دومین کابینهی دولت اصلاحات، از وزیر آموزش و پرورش (وزیر تعاون در کابینهی اول!) کسی پرسید:
«سابقهی آموزشوپرورشی شما چیست؟»
...و او در جواب برآمد که:
«دوازده سال در مدرسه بودهام!»
البته آن زمان هنوز رسم نشده بود که مسئولانی در آن رده، سؤالات جدّی مردم و خبرنگاران را با طنز و شوخی پاسخ دهند. این سنّت در دولت مهرورزی نهاده شد و زان پس ادامه یافت.
شاید استدلال پنهان آن وزیر، این بود که امروزه علم مدیریّت حرف اوّل را میزند و ادارهی یک وزارتخانه بیش از آن که نیازمند تخصص وزیر در موضوع مربوطه باشد، محتاج هنر مدیریت او در تجمیع نیروهای متخصص، برنامهریزی کلان و انسجام نیروهای کارآمد در آن موضوع است که البته استدلالی درست است (هرچند که این استدلال بر شخص ایشان صدق نمیکرد!).
امروزه در بسیاری از کشورها، در رأس وزارتخانهها افرادی هستند چه بسا با تحصیلات یا سوابقی غیرمرتبط با موضوع وزارتخانه، اما با هنر مدیریتی قوی از نظر نیروشناسی، روابط انسانی کارآمد، توان تصمیمگیری و خلاصه برخوردار از وجوه مختلف هوش هیجانی و صد البته با پیشفرض هوش عمومی.
جوامع پیشرفتهی بسیاری را میتوان یافت که:
▫️وزیر بهداشتشان پزشک نیست؛
▫️وزیر صنعت و راهشان مهندس نیست؛
▫️وزیر تجارتشان بازرگان به معنی مصطلح نیست؛
▫️وزیر معادن و ذخائر زیرزمینیشان مهندس شیمی کانی یا آلی نیست؛
▫️حتی وزیر دفاعشان نظامی نیست؛
( بوریس جانسون - نخست وزیر انگلستان در کلاس درس )
اما در سه حوزه استثناست:
▪️امور خارجه؛
▪️دادگستری؛
▪️ آموزش و پرورش.
آن دو دیگر را رها میکنم و به سومی میپردازم:
از میان دهها مورد -که لازم میآوَرَد تا وزیر آموزش و پرورش در بدنهی آموزش و پرورش بالیده و رشد یافته باشد- تنها به چند مورد (و نه لزوماً مهمترینها) اشاره میکنم:
وزیر آموزش و پرورش باید:
- تحصیلکردهی رشتهی تعلیم و تربیت یا رشتههای مرتبط یا میانرشتهای باشد تا در دنیای پرچالش آموزش، رویکردهای بهینه را بشناسد و در فلسفهی پرورش، نحلهها و سیاقها را بفهمد؛
- در میان جامعهی پرجمعیت این وزارتخانه، از وزن و منزلت علمی و وزانت شخصیتی برخوردار باشد تا قبول عام یابد؛
- در کوران فعالیتهای معلمی، چالشها و دشواریهای معلم و شاگرد را لمس کرده باشد؛ روانشناسی رشد بداند؛ با دنیای عجیب و غریب امروزین نسل کودک و نوجوان آشنا باشد؛ با گذار از سنتهای مقدسشده و منجمد در فضاهای مدرسهداری، به تحول و نوگرایی تن بدهد؛ ...مفهوم جدید تکلیف شب را بشناسد؛ درک درستی از مفهوم آموزش (به معنی یادگیریِ یادگیری، و نه روخوانیِ فرآوردههای علمی) داشته باشد...؛
- آموزش و پرورش را محل کاشت امروز و برداشت فردا بدانَد و آن را از بازی سیاست دور نگاه دارد و خود را -گرچه در احتمال، میهمان چهارساله میانگارد- مسئول برنامهریزیهای درازمدت ببیند؛
- بالاخره بعد از چهل سال، نگوید: «یکشبه نمیتوان مدارس کپری را به زیر سقف محکمتری آورد.» و سرانجام، زمانی را برای پایانِ هزار و یک شبِ صبر و تحملها تعیین کند؛
- ...و دیگر نمیگویم که جرئت لازم را برای تحقق شئون معنوی و مادی معلمان به خرج دهد.
...و اگر همین حداقلهای ذکر شده را ندارد، به حقّ همان یقهی بسته و محاسن ظاهرالصلاحش، این حقالناس را گردن نگیرد.
یقین دارم -و شما هم شک نکنید!- در روزهای آینده در معرفی وزیر آموزش و پرورش، در، بر همان پاشنهی سابق خواهد چرخید؛ ...که دیگر فرصتی برای رد سومین نامزد نیست؛ پس چرا این همه را نوشتم؟ زیرا نوشته باشم!
پینوشت بعد از تحریر:
پس از نگاشتن این مکتوب و حوالی ظهر روز چهارشنبه، آقای دکتر یوسف نوری به عنوان سومین گزینهی پیشنهادی رئیس جمهوری برای تصدی پست وزارت آموزشوپرورش به مجلس شورای اسلامی معرفی شد.
روزنامه اطلاعات
***
کلیپ زیر را مشاهده فرمایید :
ایشان وزیر آموزش و پرورش سنگاپور است.
صحبت هایش به زبان انگلیسی است، ولی لطفا یک دقیقه از فیلم را ببینید. محتوای صحبت به کنار و مخصوص علاقه مندان.
با این ظاهر صمیمی و غیر رسمی با مخاطب ها و ذینفعان آموزش و پرورش به گفت و گو نشسته و طبیعتا پیش از این گفت و گوی کوتاه ساعت ها کار تحقیقاتی و مشاوره ای انجام شده است.
دیدید؟
همان ابتدای فیلم هشتگ زده که: هرچه می خواهد دل تنگت بپرس:
#askmeanything
( کانال معلم : یادگیرنده مادام العمر )
دلم می خواهد رک و صریح و شفاف و بدون هرگونه غلو و اغراق یا افراط و تفریط و تماما بر اساس واقعیت و امور مشهود که در تعلیم و تربیت در مدت سی سال دوران خدمتم دیده ام ،مطالبی را پیرامون مقولات متعدد بیان دارم.
وقتی را به یاد دارم که در اواخر سال 1371و اوایل سال 1372 به دبستانی در مرکز یک شهرستان برای گذراندن دوره کارورزی قدم گذاشتم. تصویر دبستان و در و دیوار و شاکلهء آن را بسیار خوب به یاد دارم. قیافه همکارانم را خوب به یاد دارم. چیدمان میزها لباسها و کفشها و پوشش همکاران و بچه ها را خوب به یاد دارم.
به یاد دارم که در آن دبستان توپ و میز تنیس و دروازه فوتبال و تور والیبال بود اما بهتر از الآن که سی سال است می گذرد و دبستانها یا توپ ندارند و یا اگر دارند زهوار در رفته است و میز تنیس و راکت و توپ ندارند و اگر دارند کهنه و شکسته و در انبار ریخته شده است.
از آن روز تا به امروز در دبستانهای چند پایه و مناطق مرزی و عشایری و روستایی و بخش و مرکز شهر و کلان شهر خدمت کردم و ارتقایی در خور که در زمینهء برخورداری از امکانات آموزشی و پرورشی و ورزشی باشد را حس نکردم که هیچ ، بلکه پس رفتها را شاهد بوده ام. اگر دبستان در سالهای 72 تا 75 دارای کیت علوم و ریاضی و وسایل کمک آموزشی خوبی بود امروزه از آن کیتها خبری نیست و اگر باشد تماما فرسوده شده و در انبارهای مدارس جا گرفته اند و خاک می خورند.
یادم می آید در آن سالها در تمام دبستانها حتی دور افتاده ترین دبستانها از شنبه تا پنج شنبه همه روزه و بلا استثناء دانش آموزان تغذیه رایگان داشتند و بعد از چند سالی تغذیهء آنها از 6 روز در هفته به 4 روز و پس از چند سال دیگر به 3 روز . سپس به 2 روز و بعد آن به هیچ روز تنزل یافت و جایگاهش را بوفه مدرسه گرفت و چه دانش آموزانی بودند که برای تغذیه شان هزینه می کردند و چه دانش آموزانی بودند که خجالت می کشیدند حتی به بوفه نزدیک شوند.
از سال 1372 تا 1398 چه در کلاس درس و دبستانهای کم جمعیت و پرجمعیت که حتی کلاس درس تا 49 نفر دانش آموز هم داشته ام در زمینه بهداشتی هرگز شاهد وجود شپش در سر دانش آموز نبودم اما به لطف تنزلها در سال 1398شاهد این موجود در سر دانش آموزان مدارس شهری و روستایی بودیم که مراکز بهداشتی هم حتی متعجب از موضوع ، مرتب در مدارس پیگیری می کردند.
آن روزها دبستانها حتی مدارس روستایی دارای آزمایشگاه و وسایل آزمایشگاهی بود اما امروزه به لطف بی توجهی ها دریغ از وسایل آزمایشگاهی و اتاق آزمایش. آیا با چنین واقعیاتی موجود و روز به روز در حال تنزل نظام آموزش و پرورش و درجا زدن ها و برنامه های کهنه و عملکردهای تکراری و بی نتیجه و بی هدف و افکار و گفتار و نوشتار کهنه و سنتی ،می توان حرف و سخنی برای عرض اندام در جهان کنونی داشت؟
آن روزها اردوهای درون شهری و برون شهری در طول سال تحصیلی در زمینه های سیاحتی ، زیارتی، علمی، فرهنگی خوبی انجام می شد اما امروزه دریغ از یک اردوی درست علمی و تفریحی.
اما کتابها و روشهای تدریس همانها با همان مضامین 30 سال قبل و ارتقاء چندانی را شاهد نبوده ام.
اما کادر مدرسه:
مربی ورزشی در طول این سالها بر همان روش سابق خود کار خویش را ادامه می دهد. 10 دقیقه نرمش دادن بچه ها و انجام چند حرکت کششی و 40 دقیقهء دیگر برای پسرها توپی زهوار در رفته می اندازد که بازی کنند و دخترها هم با چند طناب فرسوده به طور چرخشی ،طنابی بزنند و یا در گوشه و کنار دبستان با چند سنگ به یقل دوقل و یا بازی محلی خودشان بپردازند و مربی ورزشی هم در گوشه ای بنشیند و یا بایستد و تماشا کند و یا با گوشی اش بازی کند و در تلگرام بچرخد (و امروزه به جای ورزش درست طرح کنترل چاقی پیاده شود) و جالب اینکه با چنین آموزشی خواهان آنیم که در فوتبال و والیبال و و سایر رشته های ورزشی به المپیک بروند و در سطح جهان بدرخشند.
مربی پرورشی: آنچه در این مدت 30 ساله شاهدش بودم این بود که مربیان پرورشی مراسم آغازین را برگزار کنند و در و دیوار مدرسه را پر از نوشته هایی همچون آیه و حدیث و متون بهداشتی و ایام بهمن و از این دست مقولات بکنند و تمام کارشان در این موارد خلاصه شده و هنوز هم بر همین روال اند (قضاوت با شما .آیا پرورش و ورزش یعنی اینگونه؟)
معاون آموزشی: تنها کارش کمک به ثبت نام دانش آموزان و توزیع کتاب در اول سال و به صدا در آوردن زنگ مدرسه و سوت زدن و اخطار سوتی دادن به بچه ها در زنگ تفریح.
مدیر دبستان: برگزاری یک بار جلسه انجمن اولیا و مشخص کردن اعضا و میزان پرداخت هزینه به دبستان در همان ابتدای سال تحصیلی و فی النهایه اطلاع رسانی بخشنامه های اداری به همکاران و شرکت در جلسات مدیران در اداره.
معلمین هم که کما فی السابق روزانه 5 ساعت کلاسداری و تدریس و آموزش که بار 90 درصدی کارها را در پیشبرد آموزش و تربیت و پیگیری مسائل دانش آموزان را بر عهده داشته و دارند.
مدارس هوشمند: در تقریبا 12 سال پیش برخی مدارس را در شهر و بعضا چند روستا را به برد هوشمند و کامپیوتر آن هم یک عدد مجهز کردند و چند سالی هم بیشتر استفاده محدود نشد .(حیف آن هزینه ها).
و اما سوال:
آیا با چنین واقعیاتی موجود و روز به روز در حال تنزل نظام آموزش و پرورش و درجا زدن ها و برنامه های کهنه و عملکردهای تکراری و بی نتیجه و بی هدف و افکار و گفتار و نوشتار کهنه و سنتی ،می توان حرف و سخنی برای عرض اندام در جهان کنونی داشت؟
تا کی شعار؟
آیا هنوز دولتمردان متوجه این مسئله نشده اند که انسان در گذر زمان حتی از یک قیافهءکهنه و مدام در حال رویت دل زده می شودتا چه رسد به افکار و پندار و رفتار و آموزش و پرورش کهنهء تکراری؟
در طول این سالها چه وزیران و مدیرانی آمدند و چه شعارها سر ندادند و چه برنامه ها که ننوشتند، اما ما حصل آن این شد که دانش آموز و معلم و قاطبهء مردم برنامه های اینستا و تلگرام و فیلمهای علمی و تخیلی خارجی را دنبال کننده شده اند و از تکرار قیافه ها و برنامه ها و شعارها و نوشتارهای فاقد عمل خسته شده اند.
آیا وقت آن نرسیده کمی بیشتر بیندیشیم و قیافه ها و افکار و برنامه های قدیمی را تعویض کنیم؟
امروزه آموزش و پرورش وزیری نو با قیافه ای نو و افکاری نو و برنامه ای نو می خواهد نه کهنه سربازی که در تمام این سالها به شیوه ای که در مرقومه بیان داشتم پرورش داده و دستی در پرورش داشته است و یا به همان شیوه پرورش یافته است.
و اما از ما گفتن که در شرف رفتنیم ولاکن این را هم از نظر دور ندارند که اگر روزی می گفتند : « صلاح مملکت خویش خسروان دانند » امروزه باید گفت: اگر خسروان صلاحئ نمی دانند کنار بروند که ذی صلاحان کم نیستند آن هم از نوع قیافه ای نو ،افکاری نو، برنامه ای نو، تربیتی نو.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
این روزها در گروههای مرتبط با معلمان فیلمی از تجمّع اعتراضی فرهنگیان در یکی از استانهای لرنشین دستبهدست میشود که در قسمتی از آن سخنرانِ جمع پس از تذکّرِ صحیح -و شاید بدموقعِ- یکی از همکارانش به او پسگردنی میزند. این رفتار کسی که است که می خواهد سخنگوی همکارانش باشد!
تماشای این فیلم و حرکتی که موجب کسر شأن معلم بود ابتدا ناراحتم کرد که چرا باید یک فرد با رفتاری پوچ و مملو از بیفرهنگی سخنگوی فرهنگیان -هرچند به مدت یک ساعت در یک استان- باشد و سپس بهانهای شد برای بیان مسئلهای که مدتهاست اذیتم میکند: تا همین یک دهه پیش از منظر عموم مردم جامعه، معلمان دغدغهٔ آموزش، فرهنگ، سیاست و اجتماع داشتند اما حالا سطح بحث هایشان به حقوق دریافتی تنزّل پیدا کرده است .
انحراف در بیان مطالبات معلمان، به نحوی که این مطالبهگری و اعتراض با شأن و منزلت فرهنگیان متناسب نیست.
مطالبات اقتصادی قشر فرهنگی از مطالبات به حق و دور و درازی است که هزینههای زیادی داشته است؛ نه هزینهی اقتصادی برای دولت، بلکه هزینهی سیاسی و اجتماعی برای کسانی که در این سالها طلایهدار حرکتهای اعتراضی و مطالبهگرایانه بودهاند. متاسفانه وضعیت اقتصادی و تبعیضی که بین سازمان های مختلف دولتی وجود دارد، زمینهساز چنین اعتراضاتی است. اما روی سخنم در این نوشتار با مسئولان دولتی، نمایندگان مجلس یا کمیسیون برنامه و بودجه نیست، بلکه با معلمان عزیزی است که گاهی مطالباتشان را به زعم من با روش نادرست دنبال کردهاند.
تا یکی- دو دهه پیش، معلمان به عنوان قشری مطرح بودند که جامعه برای آنها کمال احترام را قائل میشد و از آنها در امور اخلاقی و اجتماعی حساب میبُرد. اما در سالهای اخیر، ارج و قرب اجتماعی فرهنگیان علیرغم حفظ احترام بالای آنها مانند گذشته نبوده و دیگر صرفاً معلم بودن ارزش و حرمت نمیآوَرَد.
من پیش از آنکه جامعه یا دولت را دلیل این اتفاق بدانم، با کمال تأسف معتقدم ضربهای که قشر فرهنگی در این سالها به عزّت اجتماعی خود وارد ساخته، هیچ صنفی به حیثیت خود نزده است. البته همهی معلمان را عرض نمیکنم، ولی به طور کلی چنین مسئلهای قابل لمس است.
اما مشخصّاً نقد ما به چیست؟ انتقاد اصلی به مفاهیمی است که بعضی از همکاران عزیز در سخنان اعتراضیشان مطرح میکنند. عمدهی اعتراضاتی که از معلمان میشنویم، به «حقوق دریافتی » اشاره دارد. البته این مطالبه به حق بوده و هر شخصی میتواند با مقایسهی حقوق دریافتی یک معلم با دیگر پرسنل دولت به آن پی ببرد. اما معلمان با این شکل اعتراض نه تنها به آنچه که میخواهند دست نیافتهاند، بلکه به شأن معلمی خود نیز آسیب زدهاند؛ چراکه تکیهی آنها صرفاً بر "حقوق" بوده و هر بار سخن از افزایش حقوق به میان میآورند. این نوع اعتراض موجب میشود که رفتهرفته دیدگاه جامعه درمورد شغل معلمی و قشر فرهنگی تغییر کند و شأن معلم در بحبوحهی اعتراضاتِ مبتنی بر "کمبود حقوق" گم شود.
شاید این حرف برای بعضی از همکارانم گران بیاید، اما توصیه میکنم میان مردم رفته و نظرشان را درمورد معلمان بپرسند.
پیش تر، معلم به عنوان یک شغل مهم، یک شخصیت والا و یک قشر با احترام بالا مطرح بود که بر تربیت نسل آینده، آموزش علم و دانش و مسائلی سیاسی و اجتماعی تمرکز دارد؛ اما اکنون در بعضی از جمعها که مینشینم چنین صحبتی را میشنوم:
« معلما تو دفتر مدرسه میشینن و درمورد کم بودن حقوقشون حرف میزنن و همش گله و شکایت دارن..." این یعنی افول شأن و منزلت اجتماعی؛ چراکه تا همین یک دهه پیش از منظر عموم مردم جامعه، معلمان دغدغهٔ آموزش، فرهنگ، سیاست و اجتماع داشتند اما حالا سطح بحث هایشان به حقوق دریافتی تنزّل پیدا کرده است. درست است که این نقلقولها نوعی سیاهنمایی و اغراق است، اما دلیل این سیاهنماییها توسط بعضی از مردم چیست؟ آیا خود ما تأثیری در این اشتباه نداشتهایم؟
سوءتفاهم نشود، من خود از منتقدان وضعیت معیشتی معلمان هستم، اما به نوع اعتراض و انتخاب واژهها ایراد دارم. با قاطعیت میگویم صحبت از 400 تومان یا 1 میلیون افزایش حقوق توهین به شأن معلمی است.
معلم نیازی ندارد از دولت یا مجلس یا هر نهاد و شخصیتی تقاضای حقوق بیشتر کند ؛ « آموزش و تربیت » مفاهیمی بسیار بزرگ تر و بالاتر از آنند که با حقوق سنجیده شوند. نقدی که به قشر فرهنگی وارد است دقیقاً همین جاست؛ متأسفانه بعضی از همکاران با طرح مفاهیم سطحی ارزش کارشان را پایین میآورند.
اهل شعار نبوده و نیستم، اما « معلّم بودن» پیش و بیش از آنکه شغل باشد، عشق است، هنر است، علم است و زندگیست. این را به عنوان کسی که اطرافیانش او را به تحصیل در رشتههای پردرآمد -نظیر حقوق- ترغیب میکردند و با این وجود دلش میخواست یک معلم باشد و در نهایت هم معلمی را انتخاب کرده است میگویم، نه به عنوان شعاری دهانْپُرکُن و کلیشهای. اینها اعتقاد و باور قلبی من است. البته همهی قشرها و صنفها محترم باارزش و برای جامعه مهماند، اما در این نوشتار صحبتم پیرامون حرفهی معلمی است.
بگذریم... چند سال پیش که دانشآموز بودیم با یکی از دبیران مدرسه درمورد اعتراضات صنفی معلمان صحبت شد. دبیر جامعهشناسی جملهی زیبایی گفت: «ما اعتراضی نسبت به حقوق نداریم، ما با "تبعیض" مخالفیم.» سخنش به دلم نشست، نگاهش به اعتراض با نگاه برخی از همکارانش متفاوت بود. اعتراض در راستای رفع تبعیض، سخنی بود که هم مسیر اعتراضی قشر معلم را به خوبی ترسیم میکرد و هم شأن و منزلت او را حفظ مینمود. جامعه همواره به معلم نگاه مثبت و پرمنزلتی داشته و این قشر حتی در روزهای سختی و اعتراض هم باید به این مسئله توجه ویژه داشته باشد.
« اعتراض برای رفع تبعیض » شاید از نظر برخی چندان تفاوتی با « اعتراض برای افزایش حقوق » نداشته باشد، اما از نظر ما خیلی تفاوت دارد؛ چراکه اولاً تبعیض بسیار فراتر از حقوق است و موارد متعددی چون بیمه خدمات درمانی و امتیازات معیشتی مختلف را در بر میگیرد، ثانیاً بعضی مفاهیم بارِ سنگینی به دوش میکشند و معرّفِ گویندهی سخن اند، و برای معلم زیبنده تر آن است که در بیان سخن یا اعتراضش از واژههایی کار بکشد که بارِ بیشتری با خود میبَرَند. این را معلم ما به خوبی میدانست و چه خوب است اکنون هم معلمان ما به همین شکل اعتراض کنند تا نوع اعتراض معلم نیز با دیگر اصناف و اقشار متفاوت و فراتر از یک اعتراضِ مالیِ صرف باشد.
معلمی که برای سوختن و ساختن زاده شده و دانشآموزانش را مثل بچههای خودش دوست دارد و دبیری که تمام همّ و غمّ او یادگیری و پرورش فرزندان کشور است نیازی به حقوقِ ناچیزِ دولت ندارد، چه برسد به اینکه بخواهد برایش اعتراض کند. برای او بالاترین پاداش، علمآموزی و تربیت صحیح نسل آیندهی میهن است. اما معلم یک شخصیّت فرهنگی و اجتماعی است و انسان فرهنگی و فعّال اجتماعی « تبعیض » را به هیچ وجه برنمیتابد، چه برای خودش و چه برای دیگران. این روزها معلم -و بهتر است بگویم همهی ایران- خواستار رفع تبعیض و اجرای عدالت اقتصادی است.
( کلیپ ویدئویی را مشاهده فرمایید )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
محمدحسین مرادی، کارشناس گروه رفاه و تامین اجتماعی مرکز پژوهشهای مجلس در گفت و گو با «نود اقتصادی» گفت : « میزان وابستگی صندوقهای بازنشستگی به دولت از ۲۸ هزار میلیارد تومان به بیش از ۱۲۷ هزار میلیارد تومان در بودجه ۱۴۰۰ رسیده است/ ریشه متناسب سازی حقوق بازنشستگان در قانون برنامه ششم توسعه کاشته شد و ما امروز تبعات اقتصادی آن را میبینیم».
جناب آقای محمد حسین مرادی
مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا کریم خان را ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند . خان زند در حال کشیدن قلیان ، ناله و فریاد مردی را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان ؛ وی دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند. مرد به حضور خان زند می رسد .
خان از وی می پرسد: که چه شده است این چنین ناله و فریاد می کنی؟
مرد با درشتی می گوید: دزد ، همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم .
خان می پرسد: وقتی اموالت به سرقت می رفت تو کجا بودی؟
مرد می گوید: من خوابیده بودم .
خان می گوید: خب ! چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟
مرد در این لحظه پاسخی می دهد آن چنان که استدلالش در تاریخ ماندگار می شود و سرمشق آزادی خواهان می شود .
مرد می گوید : چون فکر می کردم تو بیداری من خوابیده بودم !!!
خان بزرگ زند لحظه ای سکوت می کند و سپس دستور می دهد خسارتش را از خزانه جبران کنند . و در آخر می گوید: این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم .
جناب آقای مرادی!
اگر گناه آن مرد مال باخته این بود که خوابیده بود ، ما در این سال ها بیدار بودیم و امروز حاصل اندوخته سی ساله امان را که به رسم امانت به صندوق بازنشستگی کشوری پرداخت نموده ایم تحت عنوان حقوق درخواست می کنیم .
عجیب است که در این کشور که مثل ریگ بیابان دارید حقوق های نجومی می پردازید آب از آب تکان نمی خورد و تبعات اقتصادی ندارد و فقط همسان سازی حقوق بازنشستگان از لحاظ افزایش هزینه ها ، کشور را در بن بست قرار داده است .
دریغ از یک سر سوزن انصاف که در تحلیل های شمای کارشناس گروه رفاه و تامین اجتماعی مجلس و همفکرانتان در این سال ها دیده نمی شود .
راستی شما که تا این حد دلسوز مسائل اقتصادی کشور هستید ، آیا حاضر به رونمایی از فیش حقوقی تان هستید تا ببینیم دریافتی شما تبعات دارد یا این تبعات منحصر به بازنشستگان است ؟
محمد آقائی/ یزد - عضو کار گروه 31 نفره
کانال خبری حق خواهی بازنشستگان (گنجینه های علم و تجربه )