چند ماه پیش بود که یادداشتی برایش فرستادم. پاسخ داد : « سلام، من از روزنامه رفتم ... اما یادداشت شما حتما چاپ میشود و ... » .
گرچه در آن روزها دست کم از دو خبرنگار دیگر چنین چیزی را شنیده بودم اما باز علت را جویا شدم. پاسخش این بود: « فشار کار، تهدید به تعدیل، تبعیض، رعایت نکردن حق مسلم خبرنگار، عدم شایسته سالاری .... و بسیاری موارد دیگه که موجب شد من و خانم فلانی رفتن را به ماندن ترجیح دهیم » .
چند ماه گذشت و به پاس همکاریهای گذشته باز به ایشان پیام دادم : « جسارتا میخواستم بدانم جایی مشغول هستید؟ امیدوارم که مشکلات حل یا دست کم کاهش پیدا کرده باشه. شما از خبرنگاران پر تلاش و فرهیخته و حرفهای در گستره خبرهای اجتماعی هستید. امیدوارم جامعه رسانهای کشور از این توانایی بیبهره نماند » . پاسخ داد: «ممنون از لطفی که همیشه به من داشتید، اگه منظورتون رسانهست، نه، چون آنقدر برخوردهای بد دیدم که یجورایی زده شدم. از شما چه پنهون زندگی خرج داره، گرونی بیداد میکنه. برخی روزنامه ها نه تنها آدم رو از نظر مالی حمایت نمیکنن، بلکه با بردهانگاری بیشترین توهین ها هم نثارت میشد! ...»
چند سالی است که به فراخور کنشهای صنفی- آموزشی، با گروهی از خبرنگاران – به ویژه در حوزه اجتماعی- در ارتباط هستم. گرچه خبرنگاری نیز مانند هر شغل دیگر دغدغههایی مانند اقتصاد و بحران دستمزد، بیمههای ناکارآمد، امنیت شغلی و سست یا نبود نهادهایی قدرتمند برای دفاع از آنها، فشارهای جسمی و روحی ... را دارد اما به دو دلیل دیگر و گستردهتر، بیشتر خبرنگاران فشار چندین برابری را تحمل میکنند. نخست حساسیت حرفهای آنها و فشارهای سیاسی و گاه امنیتی؛ که این حرفه را به استرسزاترین شغل در کشور بدل کرده است. دوم بحران شمارگان و افت فروش در دکهها به دلیل بی انگیزگی شهروندان برای خرید روزنامهها و مجلهها و ... که ریشهاش گسترش رسانههای مجازی و سرعت انتشار خبر و البته گسترش دسترسی آسانتر و تا اندازهای بدون سانسورِ شهروندان به خبرهاست؛ شاید با نگاهی ژرفتر هر دو موضوع در جایی به هم میرسند!
اما نکته آزاردهنده دیگر درباره خبرنگاران آموزشی. بر خلاف اثرگذاری واقعیِ حوزه آموزش در جهان نوین این گسترده در ایران کمتر مورد توجه جامعه و فرادستان و روشنفکران و اندیشمندان و ... است. یکی از پیامد این کم توجهی، کمتر دیده و شنیده شدن خبرنگاران آموزشی نسبت به خبرنگاران دیگر گسترههاست! این دوستان برخلاف تلاشهای طاقت فرسا و ارزشمندشان همچنان در اولویتهای واپسینِ حرفه روزنامهنگاری قرار دارند و حتی برای گذران زندگی خویش نیازمند تلاشهای چندین برابری و البته تحملِ تبعیضهای گوناگوناند؛ گرچه بخش مهمی از گرفتاریهای خبرنگاران از جمله نبودِ امنیت شغلی و کمی دریافتی و بی توجهی به جایگاه این حرفه و ... کلی بوده و همه خبرنگاران را بر می گیرد!
به هر روی امروز، روزِ خبرنگار است و روزِ گرامی داشت یکی از اثر گذارترین حرفهها در جهان نوین. به عنوان یک کنشگر صنفی- رسانهای به خاطرِ تلاشهای ارزنده همه این عزیزان سپاسگزارم و امیدوارم روزهایی در راه باشد که همه آنان در سایه امنیتهای گوناگون بتوانند به حرفه اثر گذار خود بپردازند؛ چرا که خبرنگاران گوشها و چشمهای جامعهاند و هر جامعهای برای زیستی بهتر و بالندهتر نیازمند گوشهایی تیز و چشم هایی بیناست.
کانال آموزش و اندیشه
گروه گزارش/
« صدای معلم » گزارشی را در تاریخ 21 مهر 1397 با عنوان : « عملکرد دستگاههای دولتی در سامانه دسترسی آزاد به اطلاعات توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اعلام شد ؛ وزارت آموزش و پرورش در پاسخ گویی نمره قبولی نگرفت ؟! » ( این جا ) منتشر کرد .
در این گزارش آمده بود :
« به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دولت، بر اساس این گزارش، سازمان انرژی اتمی، وزارت جهاد کشاورزی و وزارت نفت به ترتیب با 8، 9 و 14 روز به عنوان دستگاه هایی با کمترین زمان پاسخ گویی و سازمان برنامه و بودجه، جمعیت هلال احمر و وزارت ورزش و جوانان به ترتیب با 184، 164 و 116 روز به عنوان دستگاه هایی با بیشترین زمان پاسخ گویی معرفی شده اند. یوسف نوری وزیر آموزش و پرورش در نشست با خبرنگاران در « باشگاه فرهنگیان » در 20 بهمن 1400 قول داده بود که دستور العمل و یا بخشنامه ای با محتوای « ارتباط با رسانه » صادر کند .
همچنین بر این اساس بنیاد شهید و امور ایثارگران، وزارت امور خارجه و معاونت علمی و فن آوری ریاست جمهوری بالاترین درصد پاسخگویی و وزارت ورزش و جوانان، وزارت آموزش و پرورش، وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی نیز پایین درصد پاسخ گویی را داشته اند.
بر اساس اعلام این کمیسیون، وزارت کشور، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی بیشترین تعداد پاسخ به درخواست های ارائه شده در سامانه و وزارت امور خارجه، معاونت علمی و فن آوری ریاست جمهوری و سازمان انرژی اتمی با توجه به تعداد درخواست های ثبت شده، کمترین درصد نارضایتی از پاسخ ها را داشته اند.
همچنین بیشترین زیر مجموعه فعال در سامانه نیز متعلق به وزارت علوم، تحقیقات و فن آوری، وزارت کشور و سازمان حفاظت محیط زیست است.
سامانه دسترسی آزاد به اطلاعات در تیر ماه 96 و با حضور وزرای وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی و اطلاعات و فن آوری ارتباطات راه اندازی شد » .
« صدای معلم » به صورت رسمی و مستند تاکنون گزارش ها و مطالب متعددی را در نقد عملکرد روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش منتشر کرده و ضمن تاکید بر پاسخ گو بودن و مسئولیت پذیری همه مدیران و مقامات در این وزارتخانه مادر از « انفعال » و « روزمرگی » مسلط انتقاد کرده است .
در نشست رسانه ای که با حضور رئیس سازمان آموزش و پرورش استثنایی کشور در تاریخ 22 خرداد 1401 برگزار شد ؛ « مدیر صدای معلم » در آغاز سخنان خود از این وضعیت به شدت انتقاد کرده چنین گفت : ( این جا )
« هر کسی خودش برای خودش جایگاه ایجاد می کند .
« رسانه » رکن چهارم از ارکان تعلیم و تربیت است مهم تر از آن رکن چهارم « دموکراسی » هم هست و مهم تر و این نقشی است که همیشه مغفول مانده است . شاید تنها در دوران وزارت « محمد بطحایی » بود که ایشان و تیم روابط عمومی با مدیریت « مرتضی نظری » نشستی درخور و مناسب با شان رسانه و خبرنگاران برگزار کرد و آن شبی به یاد ماندنی برای رسانه ها شد .
سخن نخست من به نوعی تذکر به وزارت آموزش و پرورش و مسئولان آن در حوزه ها و سطوح مختلف آن است .
چرا برخی از دوایر ستادی و نهادها و سازمان های مستقر در این وزارتخانه از برگزاری نشست رسانه ای طفره می روند ؟
جاهایی مانند صندوق ذخیره فرهنگیان ، مرکز برنامهریزی منابع انسانی و امور اداری ، اداره کل آموزش و پرورش شهر تهران ، سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان ، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ، معاونت حقوقی و امور مجلس ، دانشگاه فرهنگیان ، دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی ، ستاد همکاری های حوزه علمیه و آموزش و پرورش ، معاونت برنامه ریزی و توسعه ، انجمن مرکزی اولیا و مربیان ، مرکز امور بین الملل و مدارس خارج از کشور ، اداره کل ارزیابی عملکرد و پاسخ گویی به شکایات ، سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی ، سازمان مدارس و مراکزغیر دولتی و توسعه مشارکت های مردمی و...
اساسا آیا در وزارت آموزش و پرورش میان مدیر پاسخ و غیرپاسخ گو تفاوتی هست ؟
چرا وزیر آموزش و پرورش در این مورد به مدیران غیرپاسخ گو تذکر نمی دهد و عذرشان را نمی خواهد ؟
وضعیت هم طوری نیست که بخواهند مانند سابق کرونا را بهانه کنند .
امیدوارم که مساله ترس از رسانه ها نباشد ». در دوره وزارت « محسن حاجی میرزایی » با وجود تعریف و تمجید بسیار از رسانه ها و خبرنگاران اما ایشان حتا به خود زحمت نداد به مناسبت روز خبرنگار نشستی با خبرنگاران حوزه آموزش و پرورش بگذارد و با آنان فارغ از قید و بندها و محدودیت های اداری به « گفت و شنود » بپردازد .
البته رئیس سازمان آموزش و پرورش استثنایی کشور در پاسخ به این انتقاد صدای معلم عنوان کرد که همه ی ما پاسخ گو هستیم ...
همه باید پاسخ گو باشند . هم به مردم . هم به دانش آموز » .
اما به نظر می رسد که این اظهار نظرها در حد « حرف و شعار » بوده و وزارت آموزش و پرورش عزم و برنامه ای برای پاسخ گو بودن در برابر عملکرد خویش را ندارد .
در گزارشی که « صدای معلم » به تاریخ هشتم مرداد 1410 منتشر کرد هم چنین مطرح کرد : ( این جا )
«مدت هاست که نشست های رسانه ای در این وزارتخانه تعطیل شده البته نه به بهانه « کرونا » که پیش تر توسط مسئولان و مدیران بیان می شد اما به نظر می رسد که روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش همچون بسیاری از بخش های این وزارتخانه برنامه ی مشخصی برای بهبود و نوآوری در امور مرتبط ندارد و کارها همچنان بر مدار « روزمرگی » می چرخد .
فرد و یا نهادی هم مدیران این بخش را به سبب وضعیت موجود مورد پرسش و یا بازخواست قرار نمی دهد . « صدای معلم » به صورت رسمی و مستند تاکنون گزارش ها و مطالب متعددی را در نقد عملکرد روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش منتشر کرده و ضمن تاکید بر پاسخ گو بودن و مسئولیت پذیری همه مدیران و مقامات در این وزارتخانه مادر از « انفعال » و « روزمرگی » مسلط انتقاد کرده است
پیش تر و به ویژه در زمان وزارت فانی اگر انتقادی از یک معلم در صدای معلم منتشر می شد مسئولان مربوطه احساس مسئولیت کرده به تکاپو می افتادند و مساله را تا حصول نتیجه مورد بررسی قرار می دادند .
البته هیچ فرد و نهادی هم برای این وضعیت نه توضیحی می دهد و نه عذرخواهی می کند » .
در دوره وزارت « محسن حاجی میرزایی » با وجود تعریف و تمجید بسیار از رسانه ها و خبرنگاران اما ایشان حتا به خود زحمت نداد به مناسبت روز خبرنگار نشستی با خبرنگاران حوزه آموزش و پرورش بگذارد و با آنان فارغ از قید و بندها و محدودیت های اداری به « گفت و شنود » بپردازد .
شاید تنها در دوران وزارت « محمد بطحایی » بود که ایشان و تیم روابط عمومی با مدیریت « مرتضی نظری » نشستی درخور و مناسب با شان رسانه و خبرنگاران برگزار کرد و آن شبی به یاد ماندنی برای همه ی رسانه ها شد . ( این جا )
یوسف نوری وزیر آموزش و پرورش در نشست با خبرنگاران در « باشگاه فرهنگیان » در 20 بهمن 1400 قول داده بود که دستور العمل و یا بخشنامه ای با محتوای « ارتباط با رسانه » صادر کند . ( این جا )
نوری نه تنها به وعده ی خود عمل نکرده بلکه نشست های رسانه ای را هم در این وزارتخانه عملا تعطیل کرده است .
از « یوسف نوری » به عنوان وزیر آموزش و پرورش دولت انقلابی انتظاری نمی رود که « روز خبرنگار » را تبریک گفته و یا آن را گرامی بدارد .
« صدای معلم » ضمن تبریک هفدهم مرداد به مناسبت « روز خبرنگار » به همه خبرنگاران آگاه ، شجاع و مسئولیت پذیر در حوزه آموزش تنها درخواستی که دارد آن است که ؛
فقط وزیر آموزش و پرورش و تیم روابط عمومی شان با استناد به گزارش سال 1397 ؛ جایگاه خود را در حوزه « پاسخ گویی » و « مسئولیت پذیری » برای افکار عمومی شفاف سازی کنند .
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
جناب آقای رضا قاسم پور
همکار فرهیخته و خبرنگار محترم صدای معلم
اطلاع یافتیم برادر گرامی تان بر اثر عارضه ی « سرطان » به دیار باقی شتافته است .
با کمال تاسف و تاثر این واقعه ی تلخ را به شما و خانواده محترم تسلیت عرض می کنیم .
پایان پیام/
در روزگاری دور که هر از چندگاهی، نگاهم بر صفحهی تلویزیون میلغزید، برنامهای مختص کودکان پخش میشد. مجریاش (یادم نیست کدام خاله یا عمو بود) با لبخندی عظیم و شوق و شعفی دوصدچندان، بالا و پایین میجهید و این سوالها را با شعری آهنگین میپرسید:
« کی از همه خوشگلتره ؟ »
« کی از همه ساکتتره ؟
« کی از همه عزیز تره / »
و... بچهها هم کف بر دهان با مشتهایی گره کرده و چرخان در هوا از ته دل فریاد میکشیدند:
« من، من، من، من ... »
زندگی جنگ نیست. همهجای جهان در بر همین پاشنه میچرخد. موفقیت به عنوان « کالا » در رسانه تبلیغ میشود. موفقیت خرید و فروش میشود. در تبلیغها، همهی افراد خوشحال، تندرست، ثروتمند، زیبا و موفقاند و این پیام را انتقال میدهند که حتما باید از محصولات آنها استفاده کنی تا تو هم تبدیل شوی به یک ستاره و همهی چشمها خیره به درخشش تو باشد. هالیوود پی برده که دیگر دوران ابرقهرمانها سرآمده، بنابراین با فرمولهای کلیشهای و تکراری، آدمهای عادی و سطح پایین جامعه را به عرش اعلا میرساند. جوانی غمگین، فقیر، و مطرود اجتماع، میرود در خلوت خودش و آن قدر تمرین میکند و سختی میکشد و زمین میخورد و برمیخیزد تا بالاخره موفق میشود با درخشش خود همهی چشمها را خیره کند. ستاره شود. قهرمان باشد.
بذر رقابت از کودکی در ذهن بچه کاشته میشود. از لحظهای که مینشیند سر سفره برای غذا خوردن، همان زمان که پدر و مادر فکر میکنند خیلی خلاق و مسلط هستند و با لبخندی احمقانه به بچه میگویند:
« هر کی زودتر غذاش رو تموم کنه اون اول شده » . و کودک مظلوم، لذت غذا خوردن را فدای برنده شدن میکند. در ادامه هم همین وضع حکمفرماست. همهی تلاش افراد برای این است که در رقابتهای مختلف فریاد شادی سر دهند که : بذر رقابت از کودکی در ذهن بچه کاشته میشود.
« اولم. اولم » .
خانمها و آقایان مادر و پدر!
خودتان که معنا و مفهوم زندگی را متوجه نشدید. لطفا این برداشتتان از زیستن را به خورد کودک بیچارهتان ندهید. زندگی جنگ نیست. دنبال برچسب صدآفرین و جایزه و بالاترین جایگاه نباشید و فکر نکنید در این جهان « جا » برای همه وجود ندارد. که اگر اینگونه اندیشیدید منتظر پیامدهایش باشید. منتظر خشونت و این که هر فردی با هر دستاویزی بخواهد از دیگری سبقت بگیرد. منتظر خودرایی و این که روحیهی مشارکت و کار تیمی از بین برود و همکاری کمترین اهمیتی نداشته باشد و فردگرایی رواج یابد. منتظر غرور، خودبزرگبینی، از دست دادن واقعنگری و بالا رفتن سطح توقع افراد باشید و به همان میزان منتظر سرخوردگی در اولین مواجهه با ناکامی و شکست.
حالا دیگر به آنهایی که صبح تا شب در فضای مجازی یا حقیقی به یکدیگر فخر میفروشند که ثروتمندترین، زیباترین، باسوادترین، پرزورترین، نترسترین و همهچیترینهای این دنیا هستند حق بدهید. وقتی « ترین » بودن ارزشی است که از کودکی به آنها آموخته شده، این شیوهی زیست بسیار هم طبیعی است.
پی نوشت 1 : درست در زمانی که مشغول نوشتن این مطلب بودم، بنر بزرگی از طرف مرکزی فرهنگی ورزشی در یکی از میدانهای اصلی شهر قرار گرفته که روی آن نوشته شده بود: مسابقات « قویترین » کودک ایران.
پی نوشت 2 : و دیگر هیچ...
کانال ریشه
چه چیزی ما را از مسئولیت پذیری، نقادی، خلاقیت و ایفای نقش مان به نحو اصیل باز می دارد؟ این پرسش برای هر فردی در هر موقعیت و جایگاهی مطرح است؛ اما برای دانش آموخته ها و دانشگاهیان به نحو جدی تری مطرح است؛ زیرا دانشگاهیان از دانش برخوردارند و آگاهی مسئولیت می آورد و وظیفه و حرفه آن ها نقادی است.
حرفه دانشگاهی به تعبیر رونالد بارنت در کتاب «آموزش عالی حرفه ای انتقادی» (Barnett 1997) «نقد خود، دانش و جامعه است». امروز جامعه ایران چهارده میلیون دانش آموخته دارد که حدود یک میلیون نفر در سطح دکتری هستند. اگر این جامعه دانشگاهی بزرگ، پرسشگر، نقاد، خلاق، فعال و متعهد به آموخته هایش باشد، سرشت و سرنوشت ایران همانی می بود و می شد که آرزویش را داریم. چرا چنین نیست؟
اگر دانشگاهیان پرسش گر بودند نظام حکمرانی نمی توانست گام به گام دموکراسی را تهی از معنا کند؛ اگر مسئولیت پذیر بودند نظام دانشگاهی مقهور امر سیاسی و سیطره دیوان سالاری نمی شد؛ و اگر خلاق بودند، همگام با جهان بودیم و اگرهای دیگر.
رولو می در کتاب کوچک اما ماندگارش «شهامت خلاقیت» (می 1398) استدلال می کند که بالاترین شکل شهامت، خلاقیت است، زیرا برای آفریدن امری بدیع و گفتن سخن نو، لازم است بالاتر از شهامت سرباز در جنگ یا نداشتن واهمه از مار، شجاع بود و نه تنها قید بسیاری از فرصت ها، لذت ها و برخورداری ها را زد بلکه لازم است به استقبال خطر رفت و از سیطره نیروهای محافظه کار و مدافع وضع موجود نهراسید. رولو می به ما می گوید «ترس»، «طمع» و «تنبلی» سه هیولای بزرگ تهدید و تحدید کننده خلاقیت انسان هستند. دانشگاهیان حتی می هراسند از عامل ترس آشنایی زدایی کنند.
با این سه عامل موافقم، اما این ها بیش از روان شناختی بودن جامعه شناختی اند. بگذارید اشاره ای کنم و بگذرم.
ولادیمیر شلاپنتوخ جامعه شناس «روسیه شناس» آمریکایی در کتاب «نظم اجتماعی در جامعه معاصر: آثار منفی و مثبت ترس» (شلاپنتوخ 1395) نشان می دهد «قدرت ترس» به ویژه در جوامع غیردموکراتیک مانند شوروی سابق به مراتب بیش از قدرت جامعه پذیری و درونی کردن ارزش ها بر رفتار و روان انسان ها اثر می گذارد. در مقاله «ترس و تجدد» (فاضلی 1397) شرح مفصلی از ترس در ایران داده ام. قدرت ترس در ایران هنوز ناشناخته است. دانشگاهیان حتی می هراسند از عامل ترس آشنایی زدایی کنند. ترس در میان دانشگاهیان امری آشکار است؛ آنها که به سختی توانسته اند از نردبان جامعه چند پله صعود کنند، همواره ترس سقوط مانع از جسارت و شهامت آنها برای پرسیدن و نقادی و خلاقیت و دیگر مسئولیت های حرفه ای شان می شود.
اما رولو می می گوید هیولای طمع را نباید دست کم گرفت. این هیولا می تواند همه هستی خلاق ما را ببلعد. پل استراترن در کتاب «آشنایی با ویتگنشتاین» (1378) می نویسد : پدر ویتگنشتاین «از سلاطین صنعتی اروپا محسوب می شد» (استراترن 1378: 12). ویتگنشتاین «در قصری در محله ی اعیان نشین وین بزرگ شد» (همان 13). جالب است او بعدها نه تنها از این ثروت عظیم شاهانه استفاده نکرد بلکه تمام ارثیه پدری اش را «بذل و بخشش کرد» تا «آرامش زندگیش برنیاشوبد» (همان 25). او سخت ترین شرایط زیست فقیرانه را انتخاب کرد تا بتواند سخت ترین پرسش های تاریخ منطق و فلسفه را بدهد.
گمان نکنیم ویتگنشتاین استثنایی است. تاریخ هنر، ادبیات، فلسفه و علم گواهی می دهد که قاعده اینست؛ این که طمع و حرص مانع خودشکوفایی و خلاقیت است. به اطراف مان نگاه کنیم می بینیم اوضاع از چه قرار است. طمع هم امر اجتماعی است. جامعه ای که نظم دموکراتیک ندارد، شایسته سالاری نباشد، فساد فراگیر و محیط آشفته باشد، طمع آدم ها به ویژه آن ها که چند پله ای نردبان جامعه را بالا رفته اند تحریک می کند. وقتی در اطراف ببینیم کوتوله ها سایه شان بلند است، هر کس هوس قدرت و ثروت و لذت بیش تر را ترجیح می دهد به دود چراغ خوردن، زحمت فضل و دانایی کشیدن! این را عقل معاش و عقل مقام حکم می کند.
و اما تنبلی. امان مان را بریده و جایی برای گفتن نمانده است. گمان نکنید باز موعظه ای اخلاقی و حکایت روان شناسی بازاری است؛ نه !
قصه ساده ای است که انسان ها میل به تن آسایی دارند و این میل انتها ندارد. وقتی برای رسیدن به هر چیز راه میان بُر، روش های آماده خوری و فن آوری فریب و دغل کاری و بدل سازی رواج عمومی پیدا کند، لابد برای اندیشیدن و خلاقیت و دانشمندی هم راه بدل و بدلی جات به جای جواهرت اصیل غلبه پیدا می کند.
لازمه دانشگاهی بودن و شدن، غلبه بر هیولای ترس، طمع و تنبلی است. این غلبه در جامعه ای که ترس، طمع و تنبلی به ارزش های جمعی و فراگیر تبدیل شده اند، کار را بی نهایت دشوار می سازد. اما اگر در این موقعیت «اراده معطوف شهامت» نباشد، انتهای راه بیگانگی و از دست دادن زیست معنادار است.
راحل یگی در «از خوبیگانی: جهت گیری های جدید در نظریه انتقادی» (یگی 1395) به این نتیجه می رسد که جز احیای نقش های اجتماعی و تلاش برای ایفای اصیل این نقش ها راه دیگری برای زیست معنادار انسان امروزی وجود ندارد. نقش استادی دانشگاه، یا نقش انسان دانشگاهی، مجموعه ای وظیفه ها و فعالیت هاست که در هسته مرکزی آن نقادی، خلاقیت و پرسشگری است. ایفای این نقش ها نیز نیازمند تکاپو برای مبارزه سخت با ترس، طمع و تنبلی اجتماعی است.
در میان دانشگاهیان کسانی هستند که شهامت خلاقیت داشته و بر این هیولاها غلبه کرده اند. اینها سرمشق های ارزشمندی برای باور کردن اصل شهامت و ممکن بودن خلاقیت و قلندری برای نقادی اند. می شود در همه چیز رخنه کرد، از جمله در فرهنگ ترس، فرهنگ طمع و فرهنگ تنبلی.
کانال دکتر محمد فاضلی
۱) هیئت عزاداری آقا زینال، هر شب ورودی اصلی شهرک را از سمت بلوار میبندد و اهالی شهرک برای رفت و آمد به خانهی خود، بیش از ده برابر مسافت معمولی به دور شهرک میچرخند تا از سمتی دیگر به سوی مقصد بروند آن هم اگر هیئتی دیگر و دستهای دیگر، راه را بر آنان و سایر عابران نبسته باشند. این یعنی تعرض آشکار و آگاهانه به حقوق دیگران، تحمیل خسران و زیان به مردم، اتلاف وقت و انرژی، مصرف سوخت بیشتر و ایجاد آلودگی بیشتر و کمک به شکلگیری فجایع زیست محیطی بیشتر...
۲) هزاران لیوان و ظرف پلاستیکی یک بار مصرف و قوطی نوشابه و...، راه آب را در قسمت سرپوشیدهی جوی آب در محل تقاطع دو خیابان، بسته و در لاین کندرو جاده افتضاح به بار آورده است؛ آب و آشغالِ سر ریز شده در کف جاده و لیوانهای شناور در آن منتظرهی شرمآور و مشمئز کنندهای را پدید آورده است که هم دیدنشان آزار دهنده است، هم برای خودروهای عبوری خطرساز است، هم سمّی بر جان طبیعت و نابودگرِ محیط زیست است، هم بیاحترامی عریان به شأن و جایگاه زیست انسانیست و هم لکهی ننگی بر پیشانی فرهنگ و اخلاق و مدنیت است. در صحنهی وقوع این قبیل وقایع -که به کرات و در سطحی وسیع در جامعه میبینم- تمام گروه های سنی حضور دارند .
ساعت دوازده ظهر دو رفتگر نارنجیپوش زحمتکش شهرداری سوار بر اتاقک یک دستگاه وانتبار با بیل و جارو میرسند و برای رفع انسداد، تلاش میکنند اما آشغال انباشته شده در داخل جوی در قسمت سرپوشیدهی آن، آن قدر حجیم و چگال است که آن دو نمیتوانند موفق به رفع انسداد شوند. ناظر همراه، تیم مجهزتری را فرامیخواند؛ این بار چند نفر نارنجیپوش دیگر سوار بر نیسان آبی مجهز به میلههای بلند آهنی و فنر مخصوص و تعدادی کت و شلوارپوش با خودرو سواری در محل حاضر میشوند و بعد از بررسیهای تخصصی و فنی فراوان، موفق میشوند تلی از لیوان و ظرف و نایلون و قوطی و... را از جوی آب بیرون بکشند و آنجا را برای انباشتن زبالههای شبهای بعدی، خالی کنند!
۳) فیلمی دردآور و تأسف بر انگیزی در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود که یکی از شرمآورترین و خشونتبارترین و ننگینترین رفتار اجتماعی هئیتهای عزاداری را به نمایش گذاشته است؛ گاوی اسیر، سوار بر نیسان آبی به محل عزاداری آورده شده است. بیچاره گاو، از ناحیه مچ پای راست عقب بر قلاب جرثقیل بسته شده و همزمان با اوجگیری بازوی جرثقیل، بدن سنگین آن حیوان مظلوم نیز بالا میرود و در حالی برای آزاد کردن خود تقلا میکند، پاهایش از کف اتاقک نیسان کنده میشود. با ادامه حرکت جرثقیل، آن گاو بیچاره از ناحیه پای عقب آویزان میشود و دیگر اختیار و امکان و توان حرکت را از دست میدهد و حتی نمیتواتد دستوپایی بزند وانگهی سرش-که با گونی پیچیده شده است- از لبهی اتاقک نیسان رها میگردد و به صورت سقوط آزاد بر زمین کوبیده میشود. دو مرد جوان، با تن و بدن ورزیده و موزون در هیبت و هیئت انسان، به راننده جرثقیل فرمان میدهند و گاو اسیر و آویخته را در حالی که بدنش از پای عقب آویزان و سرش بر زمین ساییده میشود، به محل مورد نظر خود میبرند. گاو بیدفاع، بیهیچ حرکت و تقلایی در میان زمین و آسمان معلق میماند و یک سیهپوش، با کمال خشونت و بیرحمی، چاقو بر گلویش میساید و خونش را بر کف خیابان جاری میسازد و در زیر جسدش دریاچهای از خون درست میکند. در تمام این مدت صدای نوحه و مویهی عزاداران که در صحنه حضور دارند، به گوش میرسد. آنها برای شام آن شبشان یا ناهار فردایشان، ضیافتی به یادماندنی خواهند داشت.
در صحنهی وقوع این قبیل وقایع -که به کرات و در سطحی وسیع در جامعه میبینم- تمام گروه های سنی حضور دارند؛ از کودک یک ساله تا بزرگسال ۷۰ ساله. و این رخدادهای مخرب به دست کسانی رقم میخورد که در تمام سالهای زندگی شانس زیادی برای شنیدن نکات اخلاقی و انسانی از رادیو و تلویزیون داشتهاند. و حتماً چندین سال از زندگی خود را در مدرسه سپری کردهاند که اولین آموزهاش، رعایت نظافت فردی و اجتماعیست. آموزهی همیشگیاش مهربانی و شفقت است؛ مهرورزی به دیگران و رحم و مهربانی در حق حیوانات. آموزهی همه روزهاش، احترام به حقوق دیگران است. آموزهی دایمی و پیوستهاش، مهربانی با طبیعت و مراقبت از محیط زیست است. اما انگار، هیچیک از آموزههای مدرسه، هیچ پشتوانهای در کف جامعه ندارند!
حقوق حقهای که در مذهبی ترین مناسک پایمال میشوند، نشان از این دارد که آموزههای اخلاقی و انسانی مبتنی بر دانش و خرَد در همهمهی مراسمات احساسی کاملاً گم میشوند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
یكی از چالش هایی كه دولت ها امروزه با آن مواجه هستند، مفهوم پاسخ گویی است.
امروزه دولت ها می باید نسبت به خط مشی ها و اقداماتشان پاسخ گو باشند. هر دولتی نیازمند یك سیستم پاسخ گو است و لازمه دموكراسی، داشتن یك سیستم پاسخ گویی مناسب است. سازمان های دولتی، به وسیله مردم و برای مردم ایجاد می شوند و می باید در برابر آنها پاسخ گو باشند.
با افزایش آگاهی های عمومی شهروندان در جوامع مختلف، انتظارات آنها از سازمان های دولتی نیز دست خوش تحولات زیادی شده است.شهروندان در سازمان های دولتی انتظار دارند که اصول اخلاقی، قوانین و مقررات،عدالت و برابری، صرفه جویی در منابع، کارایی در تولید، مشارکت دادن آنها و توانمند کردن ارباب رجوع مورد تاکید قرار گرفته و به حقوق آنها مبنی بر پاسخ گویی پاسخ در خوری داده شود.
الگوی مدیریت نوین، روابط قدرت بین نظام اداری و جامعه را متحول نمود.
در یک دسته بندی کلی شاید بتوان از دو نوع پاسخ گویی نام برد :
اول ؛ پاسخ گویی اداری یا سازمانی:
در این نوع پاسخ گویی ، نظام اداری خود را در مقابل سلسله مراتب حاکمیتی مسئول دانسته و پاسخ گویی به مافوق را جزو وظایف ذاتی اداری می داند.
دوم ؛ پاسخ گویی مدنی یا پاسخ گویی به مردم:
در این پاسخ گویی ، نظام اداری خود را ملزم به پاسخگویی به مردم و جامعه مدنی می داند.در این نوع در تحلیل روابط قدرت بین نظام اداری و جامعه، پاسخ گویی مستقیم مدیران به مردم مطرح است. این امر امکان نفوذ و اعمال قدرت شهروندان را به دنبال دارد و فقدان آن موجب ظهور قدرت مسلط و مطلقه و در نهایت فساد می شود .
حق انتقاد و پرسش گری نسبت به تصمیمات اداری یکی از اهرم های قدرت شهروندان در برابر نظام اداری است .
در الگوهای بسته مدیریتی مفهوم پاسخ گویی بیشتر ناظر به پاسخگویی نوع اول است. شکل گیری نظام ارزیابی سازمانی در راستای همین الگو است. در بهترین حالت نظام اداری خود را در مقابل حاکمیت مسئول می داند و رعایت ضوابط و اخلاق اداری صرفا در چارچوب پاسخ گویی به مافوق معنا می یابد.
این نوع طرز تلقی از پاسخ گویی ، نوعی مسیر یک طرفه در مسئولیت پذیری است که در آن پاسخ گویی به شهروندان و زیر دستان را شامل نمی شود. این الگو مستعد فساد و استبداد خواهد بود چرا که در این الگو ، مردم نقش چندانی در حاکمیت ندارند.در حالی که در الگوهای نوین اداری مبتنی بر حقوق شهروندی ، پاسخ گویی بیش از آنکه ناظر به مافوق باشد ناظر به مادون و یا همان پاسخ گویی مدنی است. جاده یک طرفه پاسخ گویی اداری و بی توجهی به پاسخ گویی مدنی ، سرمایه اجتماعی را کاهش داده و انباشت مطالبات عمومی را بی پاسخ می گذارد.
یکی از نهادهای حاکمیتی که به سبب وظایف ذاتی ، ارتباط تنگاتنگی با مردم دارد ، نهاد آموزش و پرورش است. این نهاد تقریبا با عموم جامعه ارتباط داشته ، دارد و خواهد داشت.از این منظر آموزش و پرورش در امر پاسخ گویی ضمن ملاحظه مسئولیت سازمانی ، در مقابل مردم نیز مسئولیت دارد ؛ به تعبیر دیگر هم پاسخ گویی اداری و هم پاسخ گویی مدنی وظیفه سازمانی نهاد آموزش و پرورش است.
وجود نهادهای ناظر بر رفتار سازمانی همچون مجلس شورای اسلامی ، دیوان عدالت اداری، دیوان محاسبات و دیگر دستگاه های ناظر تا حدودی متضمن پاسخ گویی سازمانی در آموزش و پرورش می باشد. لیکن متاسفانه ساز و کار متعهد ساختن آموزش و پرورش به مردم و نهادهای مدنی وجود ندارد.از این منظر ، امر پاسخ گویی به مردم در این سیستم بسیار ضعیف می باشد.
دیویی فیلسوف شهیر تعلیم و تربیت معتقد است آمورش و پرورش پایه دموکراسی است و قطعا پاسخ گویی به مردم از بنیان های دموکراسی است.
اکنون اما متاسفانه آموزش و پروش نه پاسخ گوی مطالبات دانش آموزان ، نه فرهنگیان و نه اولیای دانش آموزان است و این وضعیت ممکن است باعث سلب اعتماد عمومی نسبت به نهاد تعلیم و تربیت شود.
جاده یک طرفه پاسخ گویی اداری و بی توجهی به پاسخ گویی مدنی ، سرمایه اجتماعی را کاهش داده و انباشت مطالبات عمومی را بی پاسخ می گذارد.
در قسمت بعدی از پرسش های بی پاسخ مانده مردم از نهاد آموزش و پرورش خواهیم گفت.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
چند روز به نوروز سال ۱۳۷۳ مانده بود و من به يكى از راديوهاى ايرانى در سيدنى گوش مى دادم، گوینده در فواصل بین برنامه ها اطلاعاتی در مورد برگزاری مراسم چهارشنبه سوری می داد و هر بار از هموطنان می خواست كه در تميز نگاهداشتن پاركی که مراسم در آنجا انجام خواهد شد کوشا باشند و تاکید می کرد كه اگر نظافت را رعایت نکنند، سال آينده « نیز » مجبور خواهند شد در پارک دورترى اين مراسم را برگزار کنند.
از قرار معلوم هر سال انجمن ایرانیان مقیم سیدنی از شهرداری یکی از محلات اجازه استفاده از پارک آن محله را می گرفته و چون هموطنان نظافت آنجا را رعایت نمی کرده اند سال بعد اجازه استفاده دوباره به آنها داده نمی شده و آنها مجبور می شده اند که سال بعد مجوز استفاده از پارکی دیگر را از محله ای دیگر بگیرند.
شنیدن این برنامه مرا با این سوال روبه رو کرد که چرا ما ایرانیان كه نظافت داخل خانه های خود را رعايت مى كنيم اهميتى به زيبايى و نظافت خارج از خانه ی خود نمى دهيم؟
جواب این سوال را در تقابل و تضادی دیدم که ملت ما طی قرن های متمادی با حکومت های خودکامه و مستبد داشته اند، به این معنی که چون فضای خارج از خانه را متعلق به دولت می دانسته ایم با عدم رعایت نظافت و با آسیب وارد آوردن به وسایلی چون صندلی اتوبوس ها، تلفن های عمومی، نیمکت های تعبیه شده در پارک ها و ... از مسئولین انتقام می گرفته ایم.
این رفتار نیز مانند ده ها رفتار منفی و مخرب دیگر در طی نسل ها و در تکرار در ما به صورت عادت در آمده است.
لازم به ذکر است که این عادت فرهنگی در اکثر مهاجرانی که چون ما از جوامع غیر دموکراتیک به کشورهای مدرن آمده اند وجود دارد. مقایسه مناطق مهاجر نشین با مناطقی که مهاجران کمتری در آن ساکنند می تواند دلیلی بر این مدعا باشد.
این در حالی است که مردمان کشورهای دموکراتیک معمولا در تميز نگاهداشتن كوچه و خيابان و پاركهايشان وسواس زیادی تری نسبت به منازلشان نشان می دهند به این دلیل که فضاى خانه خصوصى است و شخص در مورد تميز يا كثيف نگاه داشتن آن آزادى كامل و اختيار تام دارد اما خیابان ها و پارک ها و مکان های عمومی « متعلق به همگان » است و « عدم رعايت حقوق همگان در این کشورها مجازات قانونی در پی دارد » .
طبیعتا وقتی قانون پشتوانه رفتارهای خوب بود آن رفتارها پس از گذشت یکی دو نسل به صورت عادت در می آید.
شاید فقط آگاهی از چگونگی به وجود آمدن عادات نامناسب فرهنگی بتواند ما را در ترک کردن آنها کمک کند.
( گوشه ای از شهر توریستی سرعین - شهر چشمه های بهشتی ! )
کانال در اسارت فرهنگ