رویِ سکّویِ درِ میکده ای
دید بنشسته یکی ، مِی زده ای
گشته دیوانه چنین کرد ، گمان
حرف می زد به زمین و به زمان
کی که چرخید و نپرسید چرا ؟
ره ز اینجا بروَد تا به کجا ؟
از منِ رفته به سیّاره ی نور
باز بر گشته از آن عالمِ دور
با چه تدبیر از این دایره یک بار جهید
دورِ خود دور زدن را برهانید و رهید
لحظه ای مِی زده اش گفت بیا مِی بزنیم
مرکبِ دور و زمان را به صبو پِی بزنیم
بی خیالِ همه دنیا و نگهبانانش
یکی هم پاک نباشد ز گُنَه دامانش
شیخی آن دم به سرِ صحبتِ آنها برسید
با فضولی همه یِ صحبتشان را بشنید
گفت در مسجدِ ما سمتِ چپِ محرابش
تکّه سنگی بُوَد از پیش لبِ دیوارش
هر کسی دست بسایَد رویِ صورت بنهد
از چنین حالتِ شیدا شده در جا بِرَهَد
داد پاسخ برهانید مرا با یارم
نکنید این همه تدبیرِ غلط در کارم
من چنان شمس و شموسی به کنارم دارم
گر به تقلید زیَم بر دگری ! بیمارم
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
این حنجره برای من بیش از آنکه امکانی در دنیای بکر موسیقی باشد؛ یک پنجره بوده؛ پنجرهای که به جهان ادبیات کلاسیک راهم داد.
منی که شعرخوانی را با "فروغ فرخزاد" شروع کردم و به سالها و سالها در جادوی کلام "احمد شاملو" و "نیما یوشیج" نفسنفس زدم؛ بسیاری از بهترین غزلهای فارسی را با روایت نای استاد شجریان شنیدهام.
حنجرهی وی، مرثیهخوان تاریخ ما هم هست؛ این دلوی که از ته زخم بالا آمده. انگار وی به سالها، بر چاه تاریخِ خون ما خَم، و نوحهگر تجربهی تاریکی بوده است.
عنوان "شب، سکوت و کویر" چکیدهی زیست پرآشوب ایرانی در چرخدندههای سرکوبی عتیق است؛ نامی که درست از بالای ویل تاریخ بر دلوی گذاشته شده که با جرینگجرینگ زنجیر رقصیده، در حالیکه همواره چشمی پُر داشته است.
صدایت ماندگار، بر-زمانیِ تبدار ما!
کانال صور ما
عقابی دید بالا نو جوانی
بپرسید از هوایِ بالا بالا
بگفتش قبل از اینها خیلی خوب بود
تمیز و صاف و عطر آگین ، نه حالا
از آن روزی که آدم ها کشاندند
فضایِ جنگ و دعوا را به اینجا
همانندِ زمین گشته جهنّم
به سوزاندَن ، به کُشتن ، آسمانها
مَذاقِ حضرتِ والایشان خوش
نباشَد از کسانی بینِ دعوا
فرستند آسمان با دست سازی
بدَرَّند از زمین بیچاره ها را
ز صوتِ انفجار از ما عقابان
نمانده جز من و شایَد ، دو صد تا
بگردیم هر کجا اَمن است اکنون
به هر آواره بنماییم ، آنجا
رَوَد تا چند روزی زنده مانَد
ز دستِ شارعانِ شرطِ خُرما
جوان گفتا چه اندرز است داری ؟
در این دنیایِ وانفسا تو بر ما
شدی بالا ! چو ما هم یک نظر کن
به خاکی که در آخَر می شوی جا
بگفتش ، بر زمین افتاد و جان داد
جوان در حالِ فریادِ ، خدایا !
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
سَروَش دگر خزان زده لرزَد بسانِ بید
غیر از پیازِ تلخ چه از باغ شد ؟ بچید
ریشِ پیاز ریشه دوانیده زیرِ خاک
پوسَند بذرِ شاهی و نعناع چون آن شِوید
اندک جوانه ها که ز تَلخون و پونه بود
ناکس پیاز خواست علَف چین ، ز تَه بُرید
گویند باغبان که به خواب است ، باغ را
ریشی گرو گذاشت چو از صاحبش خرید
تا سَرو و گُل به خاک بکارَد چنان ! در آن
یک مَرغزارِ خوب شود تا توان چَمید !
نا پاک نیَّتی چو به سر داشت ، خُدعه کرد
تضمینِ گفته ها همه گشتند نا پَدید
غیر از خود و پیاز و علَف چین و یک تَبَر
دیگر نه رُستَنی بدید و نه حرفی دگر شنید
بر بَند بسته ، باغِ کناری یکی اُلاغ
بی شکّ اگر ادامه دَهَد وی خطایِ دید
روزی رسد به چشم ببینَد پیاز را
از خاک کَند و ریشه و برگَش چنان جَوید
انگار سالیانِ دراز است دارَدش
هر جا که خواست راحت و آسان توان چَرید
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
هر چند تمامی واقعیت های زندگی و دنیا زشت و غیرقابل تحمل نیستند ، اما قابلیت و بی حد و مرزی مانور هوش و مغز انسانها برای رسیدن به اهداف فردی ، سلامت خواسته های اجتماعی را به مخاطره می اندازد و دهشت خانمان براندازی بر روابط و تعاملات اجتماعی ، سایه می افکند. سلایق و اهداف و دیدگاه های گوناگون بشری اجتناب ناپذیر و سرکش است و رقص شلّاق منیّت مقتدران ، واقعیت زندگی را تلخ و غیر قابل تحمل می سازد.
در این هنگامه احساس نیاز به تلطیف کننده ای جذاب ، ظریف ، حسّاس و ملایم ، بشر را به سوی هنر رهنمون می سازد. لفّافه ای که چون حریر نرم و لطیف است و در استتار واقعیت های تلخ دنیا ، دیدگان را آزار نمی دهد.
آری آن خلاقِ آفرینندۀ زیبایی ها ، همان هنرمند و هنر اوست. برای همین هنرمند ، محبوب دردمندان روزگار است. چون آنان محرومیت ها و بی عدالتی های جامعه بر علیه خود را در آثار نقاشان و مجسمه سازان و پیکرتراشان و موسیقیدانان و کاریکاتوریست ها ، عکاسان ، نویسندگان و شاعران ، بازیگران تئاتر و سینما و .... درمی یابند و با تماشا و یا شنیدن ترنّم زندگی در لابلای آنها ، به آرامشی کوتاه مدت اما اثرگذار دست می یابند.
ظاهرا برنارد شاو که جمله عنوان این متن از اوست ، ماهیتِ زشتیِ دیگری را لمس نکرده است و آن این که هنر نیز توسط همان عاملان و خالقان پلشتی واقعیت های دنیا ، خریداری شده و به کلکسیون هایی گرانبها تبدیل می گردند که گاه بهای به دست آوردن آنها بوی خون می دهد. همین افراد هستند که به استماع سمفونی های یوزف هایدن ، ولفگانگ آمادئوس موتسارت ، و لودویگ فان بتهوون ، می روند و با صدای بلند آن ، گناهان خود را به فراموشی می سپارند.
اگر از نظام آموزشی خود هر دائم انتظار و تمنّای همراهی درس هنر در مدارس را داریم ، برای تحقق همین نقش اصیل استتار زشتی واقعیت های پیرامون مان توسط هنر است تا شاید روح لطیف و بِکر کودکان و نوجوانان نیز در این میان با ترکیب لطافت هنر ، به آرامش و شادمانی نسبی دست یازند.
هنر و هنرمندِ متعهد ، از اصالت و نجابت وصف ناپذیری در بین مردم جوامع مختلف برخوردار است که با سطحی اندیشی های جاری در برخی از مدارس نیز به بدنامی ، محکوم نمی شود.
جایگاه رقص در مدارس نیست که عده ای آن را بهانه شادمانی معنی کرده و سعی دارند واقعیت هنر را لکه دار سازند. رقص اگر خود هنر نامیده می شود ، محل اجرای آن سر صف مدارس آن هم بیشتر در دوره ابتدایی نیست . مدیران بزرگوار با دقت در این مهم ، از تکرار این پدیده نابه جا در مدارس خود جلوگیری نمایند و بجای آن به رشد و اعتلای هنر واقعی از جمله خوشنویسی و نقاشی و موسیقی و.... با ایجاد هماهنگی و کسب مجوز کتبی لازم از اداره مربوطه ، اقدام نمایند. که اگر اجرای این مهم رسالت وزارتخانه بود ، تحمل این دردسر هم لازم نبود. هنر تسهیل کننده آموزش است و این دو مکمل یکدیگرند.
ترس از هنر و فوبیای ترویج آن ظاهرا در بین مسئولان آموزش و پرورش ، بازدارندۀ زمینه سازی آن در بین مواد درسی است ، اما تصور دنیای بدون هنر و هنرمند و تلخی مشاهده و لمس و تحمل کردن زشتی واقعیت های زندگی ، نتایجی چون پوچی و افسردگی و بیماری های روحی - روانی بیشتری در بر خواهد داشت. زمان و مکان جامعه پذیری و آموزش ، در ایام کودکی و مدارس ماست.
امروز منِ معلم بازنشسته ، کمتر کششی برای نگاه هنرمندانه و انجام فعل هنری دارم. چون زشتی واقعیت های زندگی من ، از آستانه تحمل ام فراتر رفته است . اما این ظلم را در حق کودکان کشورمان روا ندانیم .
ایران سربلند در طول اعصار گوناگون ، مهد هنر و هنرمندانی سرشناس بوده است که ذکر نام اندی از آنان ، معرفی ناقص و ابتری خواهد بود که نشان از ناتوانی من خواهد بود. آنان بزرگند ، بسیارند و ما وظیفه داریم که زندگی نامه آنان را بخوانیم ، بشناسیم ، آثارشان را دریابیم و آگاهی خود را در این حیطه به دیگران نیز منتقل سازیم .
هنر فرآیندی سرایت شونده است اما برای رسیدن به این مهم ، می بایست برنامه ای جهت آموزش آن در مدارس ، داشته باشیم . هنر یعنی ابداع و نوآوری و وقتی دانش آموزان بدان می پردازند با فراغت خاطر ، به خلاقیت بیشتری قادر خواهند بود و همچنین دروس خود را در آرامش خیال ، یاد خواهند گرفت .
هنر تسهیل کننده آموزش است و این دو مکمل یکدیگرند. جوانان ما به جهت دهی معلمان و مسئولان خود نیازمندند و هنر ، شاخص ترین عنصر برای پیشگیری از پرخاشگری و عصیان و جرم و بِزه نوجوانان است .
با اضافه ساختن دروس هنر و تربیت معلمانی کارشناس برای این منظور ، در آموزش و پرورش کشور ، روح نشاط و امید دمیده خواهد شد. هنر با هر عنصری قدرت ترکیب دارد با دین و مذهب ، جنگ و صلح ، فقر و غنا و..... باید نگاه هنرمندانه و هنردوستی داشته باشیم تا قدر و منزلت آن را با انتقاداتی ویرانگر و یا شبه هنرمندانی سطحی نگر ، به حاشیه نبریم .
تدریس هنر توسط معلمانی که برای آن مهارت ندارند و به عنوان مبصر در کلاس هنر حاضر می شوند ، بی ارزش ساختن هنر و اهانت به آن است که خودِ معلمان پذیرنده این نقش بدون داشتن قابلیت های لازم ، مقصرند. آنان نیز به هنر و هنرمند دهن کجی می کنند و مستحق سرزنش اند. اگر قرار باشد ما هم خطای مکرّر کسانی را تکرار کنیم که سزاوار قرار گرفتن در جایگاه فعلی نیستند ، جرم منِ معلم بسیار بیشتر خواهد بود چون من سمبل دانایی جامعه هستم و یا باید باشم.
بیان یک جمله نیز به پردازش ادبی و هنری محتاج است. معلمان زبان و ادبیات فارسی ، به هنگام تدریس خود می بایست روح هنری را با صوت خود تلفیق سازند تا صدای آنان و محتوای درس ملال آور نباشد. دیگر معلمان نیز باید در هر رفتار خود ، هنرمندانه برخورد نمایند تا مبادا لطافت روح دانش آموزی آسیبی ماندگار ببیند و خاطره تلخ آن برای همیشه در ضمیر ناخودآگاه او حفظ شود. چون معلمی ترکیب فن و هنر است تا با سوز و عشق درهم آمیزد و مهربانی متولد شود.
هنرمند و هنر او جاودانه است ، نام شان بر جریده عالم ثبت است . با شناساندن آنان به کودکانِ خود راهشان را پر رهرو سازیم و سلامت آیندگان را هموار و از شدّت و حدّت رفتارهای ناشایست و مخرب در جامعه بکاهیم .
بهترین و سالم ترین الگو برای کودکان و نوجوانان ، معرفی و شناساندن هنرمندان ایرانی و سراسر جهان است ، چون آنان فرا ملی هستند . ارزش ذاتی هنر و هنرمند را نه زیاد و نه کم ، اما در حد توانایی ها و اثرگذاری های واقعی آنان ، پاس بداریم . هنر زبان شجاعت فراموش شده است . هنر بیان چهره کریه ظلم و ستم است. هنر ترسیم عکسی از یک واقعیت تلخ و شیرین است . هنر تثبیت همسان خاطره کشف و اختراع یک دانشمند است .
هنر همچون راز لبخند ژکوند در تابلوی داوینچی چیست . هنر عظمت آفرینش در نگاه هنرمند است. وینسنت ونگوگ نقاش هلندی می گوید : وقتی شدیدا احتیاج به دین و مذهب دارم ، بیرون می روم و ستارگان را نقاشی می کنم . هنر و هنرمندان را دریابیم قبل از آن که با فراموشی آنان خود را بیشتر ببازیم و سرگشته دنیای عصیانگر شویم . بیایید دنیای غیرقابل تحمل را با هنر ، تلطیف سازیم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
خانه با پولی خریداری دلا
آشیانی را طلب آرام جا
رختخوابی را فراهم جانِ من
گر چه اسبابی به دور از خواب ها
ساعتی را می خری دور از زمان
بهترین ساعت به دیواری نما
آن مقامی را تصاحب در جهان
دور از هر احترامی برملا
با خریداری کتابی رؤیتی
دانشی را اخذ لا بی رهنما
درد داری گر به دارویی علاج
گاه درمانی نه جانا ، ماجرا
قلب را با هر چه خواهی ، ای ولی
هر چه را خواهی خری جز عشق را
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
" تا خم نشوید کسی سوارتان نمی شود. " ( "مارتین لوتر کینگ " رهبر جنبش سیاهان آمریکا)
همیشه این دیگرانِ قدرتمند زورگو نیستند که از عده ای سواری می گیرند ، برخی از این افراد خود شرایط مساعد برای سواری دادن را فراهم می کنند. ناآگاهی از حق و حقوق خود ، دلبستگی مرضی به افراد و یا گروهی خاص ، داشتن شخصیت هیجان زده که توان کنترل واکنش های خود را ندارد ، چشمداشت در دستیابی به منافع فردی و..... از دلایل عمده این رفتار ناشایست است .
برخی از افراد برای پاسخگویی به آروزها و حسرت های طول زندگی خود ، آماده خم شدن و دادن سواری به دیگران هستند. این رویه همیشه ناخواسته و ناآگاهانه نیست ، اما غفلت جاهلانه ، آنان را از رفتن و رسیدن بازمی دارد لذا برای نیل به کامیابی ، زندگی انگل واره ای را برمی گزینند. آنها نمی دانند که در این مسیر ، آزادی روح و جسم و فکر خود را از دست می دهند و به اسارت مادام العمر منش و آمال دیگران در می آیند. آنان خود سواری دادن را به جای تأمل و تفکر کردن جهت انتخاب درست مسیر زندگی برگزیده اند. آنان همیشه بیسوادان جاهل نیستند و متأسفانه در بیشتر موارد تحصیل کرده نیز هستند.
به نظر شما تفاوت این افراد با بردگانی که در طول اعصار گوناگون مورد استعمار قرار گرفته اند ، در چیست ؟ چه استعمار با حضور مستقیم نظامیان در خاک شان و چه استعمار بشر به انحای گوناگون با یک فکر باطل و یا یک ابزار تازه برای مردم آن منطقه ؟! و یا استعمار نو که بیش از دو قرن است با استعمار فرهنگی و تهاجم فرهنگی ، میدان داری می کند !!
موضوع این متن ، با جمله مارتین لوتر کینگ ، آغاز شد ، اما در ادامه یاد ایام نوجوانی خود و داستان کوتاه تلویزیونی افتادم به نام ساز دهنی. پس لازم دیدم تا به معرفی این اثر نیز بپردازم . برنامه کودک اوایل انقلاب ، یک داستان کوتاهی پخش می کرد به نام " ساز دهنی " که از کتاب سازدهنی ، امیر نادری الهام گرفته بود.
" سال 1352 در هیاهوی فیلم های کاباره ای و بزن بزن های بیک ایمانوردی و فردین و فیلم هایی که حتی ارزش یک بار دیدن را نداشت امیر نادری سه یادگاری بزرگ را به سینمای ایران هدیه کرد که اکنون پس از چهل سال هنوز هر وقت که این سه فیلم را می بینید نکات جدید تری را از آن در می یابید. امیر نادری در سال 1352 با سه فیلم " تنگنا " و " تنگسیر" و " سازدهنی " یک انقلاب بزرگ در سینمای ایران ایجاد کرد.
ساز دهنی به ظاهر ، داستان شیرین و جذابی دارد و هر بیننده ای پس از دیدنش به راحتی از آن یک نتیجه عمومی می گیرد. اما قصه سازدهنی بسیار فراتر از آن چیزی است که دوستان در وهله اول آن را می بینند و احساس می کنند."
" داستان از جایی شروع می شود که عبدلو به دلیل مبتلا شدن به بیماری اسهال از خوردن داروی تلخ طفره می رود. پدرش که در بندر روی کشتی کار می کرد از یک خارجی یک سازدهنی هدیه می گیرد و او نیز آن را به عبدلو می دهد مشروط بر آن که عبدلو دارو را بخورد. بچه های بندر تاکنون چنین ابزاری ندیده بودند و از فردای آن روز عبدلو در می یابد که می تواند از این ابزار استفاده بسیاری بکند. او ابتدا با دریافت پول اجازه می دهد تا بچه با شمارش سریع او از یک تا سی مدت کوتاهی را ساز بزنند. در این میان امیر و پسر یتیمی که با مادرش زندگی می کرد بیش از دیگران به ساز علاقه مند می شود. علاقه مندی او به ساز تا جایی پیش می رود که با توجه به عدم استطاعت مالی حاضر می شود به عبدلو کولی بدهد و در ازای آن ساز بزند. امیرو تبدیل می شود به خر عبدلو و در نهایت او وقتی می بیند عزت خود را از دست داده است از خواب غفلت بیدار می شود و پرت کردن ساز در دریا خود را از خفت و خواری نجات می دهد.
در این فیلم امیر نادری با زیرکی هرچه تمام توانست معضلات واقعی جامعه را در غالب یک فیلم زیبا و جذاب شبیه سازی کند. امیر نادری چیزی فراتر از آنچه که در نگاه اول به چشم بیننده می آید ساخته است. او حتی در خصوص نام افراد هم با حساب و کتاب عمل کرده بود. امیرو در فرهنگ ما به عنوان امیر و پادشاه و فرمانروا مفهوم می دهد و عبدلو به عنوان بنده و عبیر و در جایی که امیر باید غالب باشد با طعنه به شرایط آن زمان امیر مانند الاغی است که برعکس بنده بر او مستولی است.
این موضوع کاملا اشاره دارد به شرایط مملکت داری آن زمان و نظام شاهنشاهی و عدم نقش مردم در اداره کشور خود. یادتان می آید عبدلو همیشه هرجا می نشست روی بشکه بود و امیرو و سایر بچه ها در اطراف او روی زمین . شک ندارم که منظور امیر نادری بشکه های نفتی بود که حاکمیت آن زمان روی آن نشسته بود بشکه نفت یعنی ثروت و ثروت یعنی قدرت.
امیرو نماینده جامعه آن زمان بود که با یک دست ساخته غربی ، خر می شود و عبدلو سوار بر این خر به مقاصد خود می رسد. نادری آنقدر زیبا روند استعمار امیرو را به تصویر می کشد که من خود را در بیانش قاصر می دانم . عبدلو ابتدا در ازای دریافت پول خرد و یا برشی از هندوانه ساز خود را به همبازی هایش می دهد تا بنوازند آن هم با شمارش سریع او اما آرام آرام در می یابد که این وسیله غربی کاربردهای دیگری هم دارد تا آنجا که امیرو را که تا قبل از این نیرومند ترین بچه بندر بود را خوار و ذلیل می کند و به الاغ خود تبدیل می کند.
امیرو هر بار که به خانه می آمد الاغی در آنجا بسته شده بود. مطمئنا نادری با بستن این الاغ به افرادی که هنوز متوجه موضوع نشده اند دارد طعنه می زند. امیرو که تا پیش از این به عنوان شاگرد سقا شرافتمندانه کار می کرد و پول درمی آورد کارش حتی به دزدی می کشد آن هم برای جلب رضایت عبدلو برای زدن ساز بیشتر." (1)
آری تا خم نشوید کسی نمی تواند سوارتان شود . هر چند امیرو داستان ما نیز خم شد تا صوت نوبرانۀ سازدهنی برای لحظاتی او را شادمان سازد ، اما چون نویسنده قصد ادامه استعمار و خرسواری او را نداشت با بیداری این کودک و انداختن ساز به اعماق دریا ، برای همیشه به زورگویی و تمسخر عبدلو پایان بخشید. انتخاب با خودمان است که شخصیت عبدلو داستان باشیم و یا امیرو . و گر نه زندگی ما نیز تکرار بی نهایت واقعیت استعمار و استثمار زورمندان در طول اعصار خواهد بود.
1) سینما سنتر ، مرجع نقد و بررسی فیلم و سریال . 01-30-2014. ساز دهنی - فیلمی که پس از چهل ساز هنوز دارای ناگفته های کشف نشده است .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
امروزه ایرانیان در جهانی میزیند که اولویت آن تجارت و گردآوری ثروت بیحدوحصر است ثروتی که عموماً مستضعفان جهان هرگز از آن بهرهای نخواهند داشت هرچند بهظاهر شعار دموکراسی و حقوق بشر و مردمسالاری از بوقهای استعماری و دستگاه سخنپراکنی غولهای اقتصادی جهان بلند است اما اندیشه گلوبالیستی یا همان جهانی اندیشیدن شان تنها منحصر به تجاوز به مرزهای فرهنگی و ارزشی ملتهای مستضعف است و نه حوزههای خیرخواهانه ادعاییشان.
آری فرایند جهانیشدن، ثبات و همگونی و یکپارچگی را بر هم زده و جامعه را به فضایی نفوذپذیر و پارهپاره تبدیل کرده این فرایند در تلاش است یک جامعه جهانی یکدست و بیریشه را پی افکند که شهروندان آن تنها مصرفکنندگانی دائمی باشند و نه بیش، اینجاست که ما ایرانیان باید به هوش باشیم و در دام شعارهای فریبندهشان گرفتار نشویم، درعینحال که نباید از قافله دانش و فنآوری جهانی عقب بمانیم باید بهدرستی از مرزهای فرهنگی و ارزشهای دیرین خود نیز پاسداری کنیم زیرا بخش عمده این پیشینه فرهنگی مرزهای زمان را درنوردیده و گویی برای همیشه تاریخ چراغ راه ایرانیان است و شاهنامه از منظر بسیاری از ایران پژوهان برجستهترین بخش این گنجینه فرهنگی است و این برجستگی به دلیل ویژگی شاهنامه است که بهعنوان یک پل گذشته باستانی ایران را به زمان کنونی پیوند زده است.
شاهنامه حماسه است یا تاریخ ؟
در اینکه شاهنامه یک متن حماسی منظوم و بیمانند است شکی نیست اما اینکه فقط شاهنامه را روایت داستانهای حماسی بدانیم بیانصافی در حق شاهنامه است. شاهنامه اثری است که دوست و دشمن زبان به تحسین آن گشودهاند.
"تئودور نولدكه" خاورشناس آلمانی، در كتاب حماسهی ملی ایران میگوید: «شاهنامهی فردوسی كتابی است كه هیچ ملتی همانند آن را ندارد». "برتلس" ایرانشناس روس میگوید : «فردوسی یكی از نایابترین گوهرها را به ادبیات جهانی افزود» و "ابن اثیر" تاریخنویس عرب از شاهنامهی فردوسی با نام "قرآن عجم" نام میبرد.
بدون شک فردوسی یک شاعر بزرگ بوده که از تاریخ ایران باستان آگاهی خوبی داشته و با آمیزش این دو یعنی مهارت در سخنوری و مهارت در شناخت تاریخ ایران باستان، اثری بیبدیل که بهمنزله پل فرهنگی بین پیشینیان و نسل حاضر آفریده است. اما برای آنکه جنبه تاریخی این اثر فرهنگی ایرانیان را به نیکی دریابیم باید در عناوین جداگانه و مبسوط تر به این مهم بپردازیم .
بنیاد نهادن شاهنامه
فردوسی بزرگ در دل شاهنامه بهتفصیل و با ذکر جزئیات مراحل نگارش آن را گزارش کرده که در اینجا ارائه میگردد. نخست آنکه فردوسی بنمایه اصلی شاهنامه را نامه خسروان معرفی میکند و مراد از نامه خسروان همان تاریخ و سرگذشت زمامداری شاهان است یعنی هر پادشاهی، تاریخ ایران را به دست موبدان نگارش و حفظ میکرده و در زبان پهلوی به این نامهها ( خوتای نامک ) گفته میشد.
یکی نامه بد از گه باستان فراوان بدو اندرون داستان
پراکنده در دست هر موبدی از او بهره ای نزد هر بخردی
گویا در زمان خسرو اول ساسانی این خوتای نامک ها یکبار جمعآوری و به خط پهلوی باز نگاری شده است. و با یورش اعراب و بیم درخطر قرار گرفتن نسخ پهلوی ایرانیان با تیزهوشی برگردانهایی به زبان عربی از خوتای نامک را نگاشتهاند تا سرانجام این اثر تاریخ ایران باستان تحت عنوان شاهنامه منثور به دستور محمد پورعبدالرزاق، سپهسالار خراسان گردآوری شد که فردوسی در آغاز شاهنامه از او به نیكی یاد میكند...
یكی پهلوان بود دهقان نژاد دلیر و بزرگ و خردمند و راد
پژوهندهی روزگار نخست گذشته سخنها همه بازجست
زهر كشوری موبدی سالخورد بیاورد این نامه را گرد كرد
سال آغاز سرایش شاهنامه نیز در تاریكیهای تاریخ زندگی فردوسی ناپیداست. ولی آنچه كه میتواند از میان ابیات شاهنامه دریافت این است كه پس از گردآوری شاهنامهی منثور به دستور محمدپور عبدالرزاق مردم در واكنش به فضای سیاسی آن روزگار ، میل زیادی به خواندن آن نشان میدادند...
جهان دل نهاده بدین داستان همه بخردان نیز و هم راستان
تا اینكه شاعری از دیار فردوسی به نام دقیقی نظم شاهنامهی منثور را آغاز میکند...
جوانی بیامد گشادهزبان سخن گفتن خوب و روشنروان
به نظم آرم این نامه را گفت من ازو شـادمـان شـد دل انـجمن
ولی شادمانی مردم دیری نمیپاید، دقیقی به دست غلام خود ناکام كشته میشود...
برفت او و این نامه ناگفته ماند چنان بخت بیدار او خفته ماند
و این بار درفش او در دستان خداوند سخن پارسی جای میگیرد. فردوسی در جستجوی شاهنامهی منثور ناامید از سرای شاعر جانباخته بازمیگردد و باوجود خطر بسیار در پی یافتن آن رخت سفر میبندد تا...
كه این نامه را دست پیش آورم ز دفتر به گفتار خویش آورم
بپرسیدم از هرکسی بیشمار بترسیدم از گـردش روزگار
سفر فردوسی نتیجهای ندارد تا اینكه امیرك منصور كه آفرینندهی كاخ بلند ادبیات پارسی ازو اینگونه یاد میكند...
به شهرم یكی مهربان دوست بود تو گفتی كه با من به یکپوست بود
مرا گفت خوب آمد این رای تو به نیکی گراید همی پای تو
نبشته من این نامه پهلوی بهپیش تو آرم مگر نغنوی
... روزی كه در میان روزهای این سرزمین، بس فرخنده است شاهنامهی منثور را برای شاعر هدیه میبرد...
چو آورد این نامه نزدیك من برافروخت این جان تاریك من
بهاینترتیب مشخص شد که بنمایه اصلی فردوسی در نگارش شاهنامه خوتای نامک بوده که خود گزارشی از تاریخ خسروان در اعماق تاریخ پر فراز و نشیب ایران است .
آیا شاهنامه از منظر تاریخی عاری از خلل است؟
پر واضح است که شاهنامه نیز بهمانند هر روایت تاریخی دیگر به درجاتی از سوگیری و تحریف و تفسیر به نفع نگارندگان، که هر یک موبدی در دستگاه خسروی بوده مبتلاست اما این اندک ناراستیها در برابر آن دریای بیکران امانتداری در گزارش حقایق، گویی خود را نشان نمیدهد زیرا شاهنامه سراسر جانبداری از پادشاهان نیست. نکوهش جمشید که خود را خدای خواند و ستایش اغریرث که با جوانمردی 12000 اسیر ایرانی را از بند رهانید و به جرم همین نافرمانی به دست برادرش افراسیاب کشته شد تنها دو نمونه از این رعایت امانت در نکوهش بدی و ستایش جوانمردی است.
شاید بزرگترین ایرادی که بتوان به شاهنامه گرفت سکوت شاهنامه در مورد پرافتخارترین دودمان شاهنشاهی ایرانی یعنی اشکانیان است البته این ایراد متوجه شخص حکیم توس نیست چنانکه خود فردوسی به این موضوع اذعان دارد که به دلیل اوضاع نابه سامان کشور امکان پژوهش بیشتر و گردآوری بنمایه کاملتر نبوده است:
زمانه سراسر پر از جنگ بود به جویندگان بر، جهان تنگ بود
فردوسی در شهنامه اینگونه از اشکانیان یادکرده است:
پس از روزگار سکندر جهان چه گوید، که را بود تخت مهان
چنین گفت داننده دهقان چاچ کزآن پس کسی را نبد تخت عاج
بزرگان که از تخم آرش بدند دلیر و سبک سار و سرکش بدند
به گیتی به هر گوشهای بر یکی گرفته زهر کشوری اندکی
چو بر تختشان شاد بنشاندند ملوک طوایف همی خواندند
نخست اشک بود از نژاد قباد دگر گردشاپور خسرونژاد
زیک دست گودرز اشکانیان چو بیژن که بود از نژاد کیان
چو کوتاه شد شاخ و هم بیخشان نگوید جهاندار تاریخشان
کزیشان جز از نام نشنیدهام نه در نامه خسروان دیدهام
اما این خیلی عجیب است که در شهنامه از پرافتخارترین دودمان پادشاهان ایرانی نامی نیست!!
مشخص است منبع نگارش شاهنامه اثری است که توسط موبدان ساسانی گردآوری و باز نگاری شده است و بهمانند روز روشن است که چرا نامی از اشکانیان در آن نیست . ساسانیان، اشکانیان را دشمن میدانستند و اعتقاد داشتند که آنان دین بهی را کوچک میشمارند بنابراین کوشیدهاند اشکانیان را کوچک و بیاهمیت و دوره پانصدساله زمامداری ایشان را سراسر هرجومرج جلوه دهند ولی ناگزیر برخی قهرمانیهای ایشان نظیر داستانهای گیو ، گودرز ، فرود ، میلاد زنگه شاوران و حتی رستم دستان را بدون دقت در منشأ ذکر کردهاند اما گاه زمان داستان را قرنها عقبتر و به روزگار کیانیان نسبت دادهاند .
شواهد میدانی که اثبات میکند شاهنامه افسانه نیست
شواهدی که در ادامه خواهد آمد تنها قطرهای از دریای شواهد برجایمانده در ایران فرهنگی است که توسط نگارنده برملا خواهد گشت و چهبسا هریک از هموطنان در پهنه ایران فرهنگی رازی از رازهای این اثر تاریخی را در شهر و دیار خود بازشناخته باشد.
1 – روستای تینه : روستای پدری فریدون که همان زادگاه آبتین،فرانک و فریدون محسوب میگردد و هماینک در اطراف لاریجان آمل برجای است.
2 – تخت فریدون : آخرین توقفگاه کوهنوردان در صعود از دماوند و زمینی بسیار مرتفع که ضحاک تصور نمیکرده در چنین ارتفاعی کودک با شیر گاو برمایه در حال پرورش است.
3 – ضحاک چال : که یک چاه در دل یک غار آهکی است و هماینک در روستای کرف در اطراف لاریجان آمل قرار دارد.
4 – همانگونه که فردوسی فرمود اشکانیان از تخم آرش بدند یعنی مازندرانی بودند هماینک روستای آب اسک که زادگاه اشک یکم است در حوالی آمل برجای است و در شاهنامه بارها از مازندران بهویژه از آمل ، گرگسار ( گرگان ) ، خوار ( گرمسار ) سخن به میان آمده است.
5 – فردوسی در داستان قیام کاوه و فریدون از ارمائیل خالی گر( آشپز ) نفوذی به دربار ضحاک و نقش او در رهایی جوانان که تخمه کردان کنونی از آنان است، نام میبرد ( کنون کرد از آن تخم دارد نژاد ). بامطالعه تطبیقی دیگر کتب تاریخی مشخص میشود که ارمائیل بهعنوان نخستین مسمغان و حکمران محلی این سلسله پیشدادی در دماوند درفش کاویانی و دیهیم شاهی را از فریدون دریافت کرده و تا سال 143 هجری برجای بودهاند و هماینک دژ فرماندهی آنان با نام استوناوند در شمال شرقی دشت مشا برجایمانده است.
6 - کهنترین نشانه حضور انسان در استان تهران، بر اساس کاوش هیات باستانشناسی میراث استان تهران در قلعه «حاج عسگر» کیلان به اثبات رسیده است. بر مبنای این کاوشها طی یک گمانه آزمایشی در محوطهای به مساحت 25 مترمربع و به عمق 40 سانتیمتر یک جسد با ابزار جنگ یا شکار کشف شد که با تست نیمهعمر کربن 12 عمر جسد 14000 سال تخمین زده شد موضوع زمانی مهیجتر میشود که بدانیم کیلان و یا کهیلان نام نبیره افراسیاب است که در همین مکان و به دست یک اسپهبد محلی کشتهشده است.
7 – پیش از انقلاب و در دهه 40 دو تن با لباس افسران نظامی همراه یک باستانشناس اروپایی در مسیر جاده نظامی آبسرد – ایوانکی و در ناحیهای موسوم به دره ناهی اقدام به کاوش مینمایند وقتی با اعتراض مالکین اراضی مواجه میشوند نامهای را نشان میدهند که حاکی از مأموریت اکتشاف دخمه یکی از پسران ویسه تورانی بوده است البته این سپهبد قطعاً نمیتوانسته پیران باشد چراکه در شاهنامه محل کشته شدن وی گنابد و در جنگ 12 رخ ذکر گردیده است اما ویسه پسر دیگری داشته که پس از گرفتار شدن نوذرشاه در گرگان و عقبنشینی کارن به نواحی غربی در تعقیب و جنگوگریز با کارن کشته میشود. بعید نیست این مکان محل دفن وی باشد.
8 – در فریدن اصفهان در مکانی به نام مشهد آهنگران آرامگاهی است با دو مزار که یکی مربوط به کاوه و دیگری مربوط به کارن فرزند وی میباشد همچنین در مازندران هماینک یک کوه مرتفع به کوه کارن مشهور است که نشانه ارادت مردم مازندران به این سپهبد پیشدادی است.
سخن پایانی
هموطن گرامی حال که دانستی شاهنامه افسانه نبوده بلکه گزارشی تاریخی از زمامداری خسروان در قالب بیان حماسههاست و شواهد میدانی بیشماری در تأیید درستی آن برجایمانده اگر فرصت مطالعه و بهرهگیری از گنجینه ارزنده فرهنگی آن را نداری دستکم در مقام زبان، پاسدار و مدافع ارزشهای شاهنامه باش مبادا فرزندانمان را طوری تربیت کنیم که شاهنامه را دروغ و فسانه بپندارند!
( ضحاک چال )
( تخت فریدون )
( استوناوند )
( کهیلان )
( آب اسک )
بن مایه : شاهنامه فردوسی
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید