میان ، گل بوته هایی ، غنچه ای را
ندیدی منزوی در ، گوشه تنها
به پیرامونِ خود ، گاهی نگاهی
کی آید آن زمان گویِش به نجوا
میان ، گل بوته هایی خودنمایی
فرامش غنچه ای هستم چه ویدا
قلم فرسا به دل ، لوحی نگارم
ادب ، آداب را حرمت به هر جا
ز سعدی بشنوی گویم برایت
بزرگی با خِرد ، اندیشه زیبا
به سن ، سالی نباشد آن بزرگی
بزرگی با قلم هر جا هویدا
کلامی از علی گویم زبانزد
مرا عهدی تعهّد حُکمفرما
چو یادِ استاد ، حرفی را برایم
برایش عبد باشم ، عبد ، جانا
برایم گفته مؤلا با کلامی
به آزادی ، رها از بندگی ها
قلم عاجز چه دارد تا نویسد
چه گویم بر مخاطب ، علمِ دانا
به دانا ، عالمان ، شاعر ، کسانی
چو هر یک چشمه ای زاینده پویا
کنی حرمت ولی جان خوب دانی
بزرگی آدمی با علمِ تقوا
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت داریداین آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید">
نون والقلم و ما یسطرون ( آیه 1 از سورۀ القلم )
پیشینه ای بر روز قلم
" توجه به قلم در سرزمین ما پیشینه ای دیرینه دارد. سدهها پیش در ایران باستان ، تیرگان (سیزدهم تیر ماه) یکی از مهم ترین جشنهای ایران باستان بوده که آیینهای مخصوصی داشته و یکی از آنها پاسداشت قلم بوده است. یکی از دلایلی که برای این جشن ذکر شده ، این است که در این روز ، هوشنگ ، پادشاه پیشدادی ایران ، نویسندگان و کاتبان را به رسمیت شناخت و آنان را گرامی داشت ، مردم جشن گرفتند و آن جشن به یادِ ارجمندیِ قلم ، بر جای ماند. دلیل دیگری هم که برای این جشن ثبت شده این است که به نوشتۀ ابوریحان بیرونی ، سیزدهم تیر ماه ، روز ستارۀ تیر یا عطارد است و چون عطارد ، کاتب ستارگان است ، می توان " سیزدهم تیر ماه " را " روز نویسنده " نامید.
پس از انقلاب نیز نویسندگان و شاعران سرشناسی چون محمدعلی سپانلو سیزدهم تیرماه را به عنوان روز قلم و نویسنده پیشنهاد دادند ، تا این که چهاردهم تیر ماه از جانب انجمن قلم به عنوان "روز قلم " نامگذاری شد. با این حال ، این مناسبت هنوز چندان در میان مردم و حتی اصحاب قلم و اندیشه شناخته شده نیست.
تاریخ نوشتن
تاریخ نوشتار ، حداکثر به بیست هزار سال پیش باز می گردد و با محدود ساختن به نظام های نوشتاری مدوّن ، رقمی حدود شش هزار سال پیش را نشان می دهد. این ارقام و آمارها فقط تخمینی است از سوی کاوشگران علمی ، در صورتی که بدون شک پیشرفتی از سوی جوامع گوناگون ، بدون کمک خط و زبان امکان پذیر نبوده است.
از جمله موادی که برای نوشتن به کار می رفته سنگ ، چوب ، پوست حیوانات ، برگ درختان ، استخوان ، موم ، ابریشم ، پنبه و کاغذ را می توان نام برد. در طول تاریخ ، نوشتن به دو صورت بوده است:
1 - یک دسته خطوطی را در بر می گرفت که با استفاده از ابزارهای تیز چون سوزن، چاقو و... نوشتارکَنده کاری می شد.
2 - دسته دیگر شامل خطوطی است که به وسیله قلم پر ، قلم نی ، قلم مو و... و با استفاده از جوهر بر سطح ماده نوشتاری ترسیم می گردید. گفتنی است نسخه برداری از نوشته ای بر سنگ یا فلز به طور منطقی ، در نهایت به اختراع "چاپ" انجامید." (1)
مقایسۀ قلم دیروز با قلم امروز
من با وجود سکوتم ، ذهنم به سخن گفتن ادامه می دهد. هر قدر سعی در توقف آن می نمایم ، تلاشی است بیهوده . گاه کسی را به عنوان مخاطب ندارم ، گاه همدمی صبور و مهربان که تمنّای استماع سخنم را داشته باشد وجود ندارد ، گاه برای احساس درونم ، ادراک عین ماوقع از سوی کسی نیست ، اما ذهنم همچنان در حال چیدن جملات و تفکر ذهنی است ، آن هم در حوزه ای که من خود نیز بدان مجبورم . در این بین زبانِ عقلم ، احساسم ، ادراکم ، باورم ، اعتقادم ، ایمانم ، اصول و جهان بینی ام و..... با یاری قلم به نگارش در می آید. آنچه که به من الهام می شد یک کلمه و یا یک جمله بود، اما آنچه که از طریق قلم بر روی سطحی صاف در گذشته بیشتر کاغذ و امروز صفحه مانیتور رایانه و........ ، تراوش می شود ، دریایی خروشان و متلاطم از کلمات و جملات بسیار است . من با استفاده از قلم ، تفکر ذهن خود را به متنی تبدیل می سازم که ویژگی ماندگاری ، دقت و عمقی بودن را داراست. امروز تکنولوژی ، ارتباط ساده و باصفای مابین قلم و کاغذ و پیوند دیرین این دو را بر هم زده است و بجای قلم ، این انگشتانم هست که واسط بین درون آشفته ام برای رسیدن به هدف و یا آرمان و آرامش ذهن و روح و درونم با خوانندگان گردیده است.
به قول حافظ :
در اندرون من خسته دل ندانم کيست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
قلم پلی رابط بین درون افراد با بیرون آنهاست که انسانها و افکار آنها را به هم متصل می سازد. قلم همچون زبان ، واسطه ای است ابزاری بین انسانها جهت انتقال پیام . قلم با رقص خود بر روی صفحه ای سفید و پاک ، امانت داری است مطمئن برای برقراری ارتباط . قلم ایراد پیام شفاهی را که تا پیام اصلی به افراد بیشتر برسد ، ماهیت واقعی خود را با شاخ و برگ و میل افراد از دست می دهد ، ندارد. نوشته های قلم ماندگاری بیشتر و مطمئن تری دارد ، به شرط وجود آزادی بیان و اندیشه. قلم و آزادی دو پر تیز پرواز اندیشۀ بشری است . نبود و یا کنترل و ایجاد محدودیت برای یکی از این دو ، اصالت اندیشه را ضایع می سازد.
نحوه و نوع دسترسی به نوشته ها ، توسط افراد در سایۀ تکنولوژی تغییر یافته است ، در گذشته پول داده می شد و با خرید روزنامه و مجله و کتاب ، نوشته های نویسندگان و شعرا خوانده می شد و امروز دیگر نیازی به بریدن میلیونها درخت برای تبدیل به صفحات کُتب نگاشته شده نیست ، بلکه با واسطۀ علم الکترونیک از طریق لپ تاپ ، کامپیوتر و تبلت ، می توان به متون هزاران کتاب دیروز و امروز و نوشته های حیطه های گوناگون بیشمار اهل قلم دست یافت. دیروز کتب خوب و بد با استقبال و اقبال اهالی مطالعه و خرد ، مدت کوتاهی بعد از چاپ ، به چاپ دوم و سوم و..... می رسید . منتقدان با پرداختن به وجوه اثرگذار نوشته های کتاب و یا بیان ضعف آنها ، اهالی قلم را به دقت و درایت بیشتر وا می داشت. هر کس اهل نوشتن بود ، حرمت قلم را پاس می داشت و هرگز دست به دزدی ادبی نمی زد. جوانمردی و پهلوانی در این عرصه نیز حاکمیت داشت. امروز دست یازیدن به حریم نوشته های اهل قلم ، بی مهابا ، زیاد ، گستاخانه و بدون مرز گردیده است. با فشار دادن دو شاسی copy / paste در کمتر از یک دقیقه ، می توان فکر و اندیشه و خیال و باور نویسنده ای را به همین سادگی ربود، حال کل متن را یا بخشی از آن را.
روزگاری دزدی از خصایص پلید بشر شمرده می شد و دزدی ادبی چندش آورترین دزدی ها بود ، چون مایملک منقول افراد دزدیده نمی شد ، تراوشات ذهن و توانمندی و مهارت نوشتاری آنان مورد غارت قرار می گرفت. اندک افرادی فرصت طلبِ فرصت جو، حال روی چه اصلی ، عملا دست به دزدی ادبی می زدند ، به دلیل روند سخت روزگارِ چاپ کتب ، از روزهای آغاز تا پایان نوشتن یعنی مدخل و مخرج ، یافتن انتشاراتی منصف و کاردان با مجوز رسمی در محافل ادبی ، فراهم ساختن هزینۀ چاپ از جیب خود و..... افراد آبدیده و صیقل یافته بودند و کمتر به دزدی ادبی مایل بودند.
اما امروز ما با پرداخت بهای اشتراک جهت بهره مندی از دنیای شگفت انگیز اینترنت ، بسیار کمتر از مسیر پردردسر دیروز ، هزینه و یا عبور می کنیم. ما امروز چون گذشته ضرورتی به رُو در رُویی با افراد بسیار برای پشت سرگذاشتن هفت خوان انتشارات را نداریم ، ما امروز چون گذشته ده ها بار نوشتۀ خود را با اجباری مذموم که مدنظر نظام سیاسی و یا ناشران بوده و یا با ویراستاری جملات جهت سانسور ، به غنای محتوا و معنای متون نگاشته شده هم نیاز نداریم ، حتی به نگارش زیبا و جذاب و درست هم ضرورتی باقی نمانده است . برعکس امروز با ترویج و تسلط خود به زبان کوچه بازاری و زرگری و یا شکستن کمر کلمات و فرو ریختن قاعده و اصول نوشتار ، برای خود پیرو و طرفدار زیادی هم می یابیم. امروز برخلاف دیروز ، دیگر آئین نگارش هم لازم نیست ، آئین جوانمردی و صداقت و شرافت هم لازم نیست ، فقط کافی است به وقت و زمان که بیکاران بی عار از آن بسیار بهره مند هستند دسترسی داشته باشی ،حال نوبت شیطنت و مَلعنت لوده پیشه ای برای ویراژ در لابلای بی نهایت صفحات اینترنت است. عزت و حرمت و آبروی قلم در روزگار صداقت اندیشه ، امروز قربانی سرعت همین ویراژدهندگان ظاهری در عرصۀ علوم مختلف است. آنانی که جهالت خود را پشت صفحه ای روشن و منور پنهان می سازند و شاید نورانیت صفحه ، آنان را با خود به عالم خلسۀ صفای نویسندگانی می برد که دود چراغ خورده اند و جز اخلاص ننگاشته اند.
امروز نه تنها مقالات و یادداشت های برخاسته از اذهان افراد در سایت ها و وبلاگ ها و وب سایت و.... بیشمار ربوده می شود و رسم نیکوی ذکر آدرس منابع مورد استفاده ، قدری برچیده شده است ، حتی در گرداب کردانیسم ، مدرک زایی توهّمی نیز رواج بسیار دارد. فقط کافی است از روی متون عده ای اندیشمند اهل قلم به نام خود کپی بزنیم و عدل و داد و انصاف را سنگفرش قدم های خود در بالا رفتن از نردبان ترقی بنمائیم. تا برخی هوشیار اندیشه ورز متعهد ، بخواهند متوجه اختلاس نوشتاری من پیش رونده در مسیر بی مروّتی گردند ، من به اهداف و ایده آل های خود بر روی سنگفرش سختکوشی اهالی قلم رسیده ام و رسوایی ، بعد گذشت سالها از هنگامۀ دزدی من نوعی ، پشیزی ارزش ندارد. حتی خوش خیالی و دلبستگی عده ای طرفدار امروز نسبت به منِ متن دزدِ مدرک دزدِ دیروز آنقدر زیاد است که برای خودم طرفدارانی دو آتشه دارم و نیازی به دفاع بد من نیست ، آنان دلیلی موجه بر بی گناهی خیال من از گناه برخاسته از ضعف و ناتوانی ام هستند. امروز بعد گذشت بیست سی سال از آن روز ، تاریخ مصرف فریب کاری من به پایان رسیده است. یاد روزهای تعظیم و تکریم انسانهای خوش باور خوش خیال به خیر. یک عمر ته دل برای ساده بینی و ساده انگاری آنان خندیده ام.
دهۀ 40 – 50 و حتی 60 ، انسانهای شهر و کشور من پاک اندیش بودند ، زلال بودند و حتی در شهر آنان برای انجام هر نوع گناه و خطا و لرزش اخلاقی ، محلاتِ بدنامِ ویژه ای وجود داشت ، یک خط ویژه برای زنگار بستگان روح و خیال و اندیشه . اما افسوس امروز این حریم امن برای صادقان اهل معرفت و صفا در هم شکسته و این عجوزه ، عروس هزار داماد است !! امروز هر کس که وجدانش سوسو می زند و در حد یک فانوس دریایی نیز جُربزۀ مسیر یابی انسانیت را برای خود در بین دیگر انسانها ندارد ، به راحتی پایان نامه دزد و متن دزد و دزد کل مطالب یک کتاب و مدرک دزد و..... می گردد. امروز محله و قشر و گروه خاصی جهت پلیدی رفتار لازم نیست ، تکنولوژی و دانش الکترونیک ، مرزها را در هم شکسته است و وقیحانه جسارت افراد را در دزدی بیشتر نموده است.
به قول سعدی شیرین سخن که روزگاری با قلم پر ، قلم نی و یا قلم مو و با استفاده از جوهر ، پندهایی گرانبها در دل تاریخ ادبی به یادگار گذاشته است : دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند یکی آن که اندوخت و نخورد و دیگر آن که آموخت و نکرد.
علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
امروز رنج بیهوده و سعی بی فایده ، در خلوت نشستن و اندیشیدن و نگاشتن نیست ، دست یازیدن به سرمایۀ قلم و اندیشۀ دیگری است که او را نمی شناسیم . اما دزدان دیروز جسارت و شهامت رودررویی با ریسک دیده شدن و لو رفتن و دستگیر شدن را داشتند. اما دزدان اندیشه و خرد امروز ، ترسویانی بُزدلند که دیده و شناخته نمی شوند. دیروز دزد کسی بود که همانند ژان والژان ویکتور هوگو در رمان بینوایان ، تکه نانی برای زنده ماندن می ربود چون گرسنه و بی پناه بود ، یا زیاده خواهی بود که رنجِ نبرده قصد بهره مندی بیشتر داشت ، یعنی طیفی مشخص و خاص از افراد جامعه ، اما شوربختانه امروز امن بودن فضای دزدی در پشت صفحۀ الکترونیک ، دزدی را به همۀ گروههای جامعه اعم از دانش آموز و دانشجو و معلم و استاد و پزشک و.... تعمیم داده است. هر چند آنانی که عیار سنگ شرافت شان بسیار گرانقدر است ، از این مصداق نامبارک به دورند اما در نزدیکی من و شما چنین افرادی بسیار هست ، واقعیتی تلخ و اسفبار.
امروز امنیت قلم و اندیشه در مخاطرۀ دهکدۀ کوچک مهربانی ها ، در گرداب نامهربانی افراد بدجنس و بی رحمی اسیر و رنجور است و شدیدا آزار می بیند. حاصل قلم دزدیده می شود و به دلیل بی پردگی آن در تراوش ذهن و انعکاس درون افراد به بیرون همچون آئینه با نقدی دقیق و عمیق ، محکوم به شکایت و بند نیز هست.
فضای مجازی جایگزین کتاب و سایت های گوناگون به جای روزنامه و مجله ، واسط بین قلم و اندیشۀ نویسندگان و شاعران با مردم گردیده است. در هر کدام می توان با نگارش ، اذهان را هدایت و راهنمایی ساخت و یا مسموم و منحرف. امید که هرگز رسالت خطیر قلمفرسایی را فراموش نکنیم. امید که ظرفیت تحمل نگاشته ها را ولو برعلیه خود داشته باشیم. یک نویسنده می بایست دانش و مهارت انتقال پیام و اثرگذاری مفید و مؤثر بر اذهان خوانندگان را و یک خواننده می بایست قدرت و قابلیت کنترل افسار اثرپذیری مطلق و صِرف از مطالعۀ آثار گوناگون نویسندگان را داشته باشد. ما باید دانش و سواد و مهارت تمیز و تشخیص اهداف خوب از بد نگارنده را داشته باشیم.
سه گلایه
** چرا روز قلم به تنهایی ؟ در عصری که دیگر مداد و خودکار و خودنویس مابین دو انگشت شست و اشاره قرار نمی گیرد و با انگشت اشاره بر روی الفبای فارسی و یا حروف دیگر زبانها ، فشاری ضعیف و ظریف فرود می آید تا حروف تبدیل به کلمات و جملات گردد ، چرا فقط روز قلم آن هم در فراق با اندیشه ؟ چگونه می توان اندیشه را از قلم جدا ساخت و یا قلم را از کاغذ ؟ در حالی که پیوند آنها حتی با دانش الکترونیک امروز نیز تا حدودی گسستنی نیست ، با وجود این که امروز کمتر کسی اندیشۀ خود را با قلم بر روی کاغذ به نگارش در می آورد اما تداعی قلم و اندیشه و کاغذ پیوندی ماندگار حتی برای باور کودکان دارد!! شاید چون هنوز با قلم در حال فرا گرفتن قابلیت نوشتاری هستند و این از محاسن آموزش سنتی در کشور ماست ، چون ارتباط یادگیری دانش آموزان با قلم در کشورهای پیشرفته با ورود رایانه به مدارس ، دیری است که از هم پاشیده شده است.
** با توجه به دو پیشینۀ ذکر شده در قسمت بالای این متن برای روز قلم ، یعنی 13 تیر مبنی بر پاسداشت قلم در جشن تیرگان در ایران باستان که اصولا می بایست از مفاخر ما ایرانیان برای قدمت اندیشه ورزی و خِرد باشد و دلیل دیگر بنا به نوشتۀ ابوریحان بیرونی ، چون سیزدهم تیر ماه ، روز ستارۀ تیر یا عطارد است و عطارد ، کاتب ستارگان است ، میتوان "سیزدهم تیر ماه را روز نویسنده " نامید ، چرا روز 14 تیر را روز قلم نام گذاری کرده اند ؟!!
** نام گذاری این روز صِرفا با یاد نویسندگان ، نیز دور از انصاف است ، چون ما زبان فارسی را در دو قالب نظم و نثر بیان می داریم و نمی توان شاعران را از نویسندگان جدا ساخت.
یاد و خاطرۀ ماشین تحریر و یا ماشین لاینو تایپ برای جایگزینی قلم جهت نگارش متون نیز بخیر که در ادارات و مدارس و دانشگاهها و جلوی دادگستری ها با صدا و ریتم خاص خود ، روزگاری هنرمندانی آشنا و ماهر برای خود داشت. عده ای از این طریق نان آور خانواده های خود بوده اند و بخشی از تاریخ صنعت چاپ و شیوۀ نگارش در جهان قلمداد می گردد.
نوشتن یک " هنر " است ، کسی که می نویسد تنها نیست ، با نوشتن آستانۀ تحمل خود را برای همزیستی مسالمت آمیز با همنوع خود بالا بریم . به یاد داشته باشیم که ما فقط از طریق مطالعه و خواندن قادر به یادگیری نیستیم ، بلکه نوشتن نیز هنری است که برای نویسنده و شاعر ، نکات و مفاهیم بسیار ارزشمندی آموزش می دهد. ما با خواندن و نوشتن ، هر زمان آمادۀ یاد دادن و یاد گرفتن هستیم.
روز قلم به تمامی انتقال دهندگان مفاهیم و پیام های حاوی فرهنگ و هنر و ادب و علم به صورت سینه به سینه و نسل به نسل جهت حفظ و پاسداشت ارزش های مقدس نگارش و اخلاقیات و آداب و سنن و رخدادها و رویدادهای علمی و هنری و تاریخی و ادبی و..... به آیندگان ، مبارک. مدیر محترم و نویسندگان و شعرای ارزشمند و بزرگوار صدای معلم ، روز قلم بر شما خجسته باد .
1) 14 تیر ، روز قلم . بیتوته .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت داریداین آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید">
صد البته نوشتن هنری است برای انعکاس واقعیت ها ، هنری است برای آئینه بودن حقایقی تلخ و شیرین در برابر آحاد مردم . آنچه که به طور مختصر از کتاب " جامعه شناسی خودمانی " در زیر آورده شده است ، بارها توسط هر یک از نویسندگان همین سایت نیز با جملات و زوایایی دیگر اما کمابیش ، شبیه به آن ، نگاشته شده است. اما شاید اثر یک نویسنده معاصر در حیطۀ جامعه شناسی ، توفیق بیشتری در نوازش گوش های زنگار بسته مان داشته باشد. امید که با خواندن این چند پاراگراف ، سیراب نشویم و عطش وار به دنبال اصل کتاب ، حال با خرید و یا دانلود آن ، برویم . بیایید علامت فلش عقب ماندگی و مصایب درمان ناپذیر بیشمار را به سوی خود برگردانیم ، امید از بین من و شما چهره هایی واقع بینِ عمل گرایِ درمان گر متولد شود ، رشد کند و ایران دردمند را از بینوایی رهایی بخشد. امید که به درد پیچ و تاب شاید و باید و انشا ا... و ماشاا.... گرفتار نشویم و در پاره ساختن زنجیر اسارت نمی توانم ، چه کنم ، کی شرایط بهتر می شود ، کی حقوق ها افزایش می یابد و.... کوشا باشیم.
معرفی بحث هایی از متون کتاب
" یادم می آید سالهای اول انقلاب بود در سفری کاری که به یکی از کشورهای راقیه داشتم میزبان از سر لطف و ارتباط فامیلی ضیافت کوچکی ترتیب داده بود با تعدادی افراد ظاهراً موجه به همراه تعداد دیگری از هموطنان خود تبعیدی و طبعاً ضد نظام موجود، صحبت از وجوب یک حکومت مردمی بود و لاغیر...
گفتم اگر حکومت مردمی به معنی حکومت درد آشنای مردم باشد گمان می کنم ایران تا به حال کمتر چنین حکومت مردمی به خود دیده ، تا آنجا که من می شناسم اینها هیچ کدام نه از شاهزاده های آنچنانی اند و نه وابسته به فلان ایل و خانوادۀ اسم و رسم دار . تا پریروز یکی از اینها معلم بود و آن یکی مهندس و دیگری یک کاسب و نجار و یا آن دیگری یک روضه خوان بسیار معمولی. اینها را که از پاریس و ژنو و حلب نیاورده اند، همین هموطنان خودمان هستند. خوب حالا چطور شد وزیر که شدند دیگر غیر قابل دسترس شدند؟ مشهور که شدند، حالا گیرم به زعم شما ، اگر اینها رفته اند برای خودشان «غیر مردمی» شدند این دیگر مربوط به خود مردم است، باور کنید، این را به اتکای تجربه و شغل مدیریتی ام می گویم. خیلی حرف بدی است امیدوارم مرا ببخشید، کمتر مدیری است که بتواند سالم از این آزمایش تا به آخر برود، نمی گویم همه ولی تعدادی از همکاران به اصطلاح زیر مجموعه، آنچنان ماهرانه رئیس را از راه به در می کنند که خود رئیس هم باورش می شود کوتاه را بلند جلوه می دهند زشت را زیبا. دو سال که گذشت دیگه این رئیس ، رئیس روز اول نیست همه چیز عوض شده... اصلاً استحاله اش می کنند.
داشتم از مقایسه کشورمان با کشورهای همسایه صحبت می کردم. منظورم این بود در اول انقلاب تا ما مشغول تبریک فرستادن برای خودمان بودیم حتی همین کشورهایی که تو آنها را قبول نداشتی آنچنان جلو رفتند که امروز ثبات اقتصادی شان قابل مقایسه با ما نیست. این حقیقت تلخ است ولی وجود دارد. من نمی دانم اگر این همسایه شرقی و درد کشیدۀ ما افغانستان نبود، آن وقت تکلیف روحیه مان چه می شد. اگر می توانید بروید و ببینید و اگر نه وضع کشورهای دیگر را دقیقاً مطالعه کنید. ما هنوز مشغول شنیدن کلمات زیبا هستیم.
مریض با به به و چه چه خودش و دکترش امکان بهتر شدن روحیه اش می رود اما بهبودی اش حداقل تا شروع درمان کار دارد. به جای این که او را با کلمات قشنگ و رؤیابرانگیز به خواب خوش فرو کنیم باید به خودش آوریم. با متانت و آهستگی جهت همکاری اش در درمان، دردش را به گوشش نجوا کنیم.
از او بخواهیم برای بهبودی اش آمادۀ مبارزه با مرض شود... هی نگویید «ملت بزرگ» ، «ملت نجیب» ملتی که وارد دروازه های تمدن بزرگ بشری شده اید، ملتی که یکی از پنج قدرت بزرگ دنیا می شوید و یا شده اید!! ملتی که تا ابرقدرت های بزرگ اسم شما را می شنوند، پشتتان می لرزد. آیا واقعاً اینطور است؟ صراحت داشته باشید. بگویید ملت بگردید ببینید چه کم داریم؟ چرا این قدر درمانده ایم؟ چرا با این همه درآمد استثنایی نفتی که طی سی سال گذشته داشته ایم تا یک دلار قیمت نفت کم می شود همه را وحشت می گیرد؟ چرا متوسط کار مفید ایرانی ها در روز به زیر سی دقیقه می رسد؟
چرا پای صنعت اتومبیل سازی ما بعد از سی و چند سال مونتاژ هنوز این قدر لنگ می زند؟
چرا برای پیشبرد هر کار کوچکی باید روزها و در بعضی مواقع ماهها و سالها وقت گذاشت و اعصاب خرد کرد؟
چرا کارمندان ادارات در اکثر مواقع پدر ارباب رجوع را در می آورند بدون آن که فکر کنند نوبت خودشان است که در نقش ارباب رجوع ادارۀ دیگری ظاهر شوند. چرا سن سکته در این کشور زیر چهل سال است؟ چرا بی اعتمادی هر روز گسترده تر می شود؟ حجم پرونده های دادگستری افزایش پیدا می کند؟ فساد به گفته بسیاری از دست اندرکاران از حد متعارف بالاتر می رود؟
و هزاران چرای دیگر.
نویسنده در ادامه و در طول کتاب مواردی را که باعث عقب ماندن ایران شده است را شرح می دهد ، دلیل همۀ این موارد تنها خود مردم ایران هستند و می گوید :
با تاریخ بیگانه ایم : «یکی از دردهای مملکت این است که حتی تحصیل کرده هایمان خیلی با تاریخ میانه خوبی ندارند. ملتی که تاریخ گذشته اش را نمی خواند و نمی داند، همه چیز را خودش باید تجربه کند. از این دردناک تر نمی شود که تجربه ای به قیمت گزاف به دست می آوریم ولی آن را نگاه نمی داریم ، یک نسل ، دو نسل می گذرد همه یادمان می رود و آن وقت دوباره روز از نو نو روزی از نو.
قهرمان پروری و استبداد زدگی ما : ما می بینیم که چه غیر زیبا سراسر تاریخ مان مملو است از قهرمان بازی و قهرمان پروری است.
خودمحوری و برتری جویی ما: شما در جامعه ای زندگی می کنید که کلمۀ نمی دانم و بلد نیستم کمتر از کلمه دیگری به گوشتان می خورد. چطور جماعتی تا قبل از این که بدانند که نمی دانند به دنبال دانستن خواهند رفت ؟
احساساتی بودن و شعار زدگی ما : ما ایرانی ها چه دوست داشته باشیم که به این صفت متّصف شویم و چه دوست نداشته باشیم ، مردمی هستیم که در اکثر موارد احساساتمان در اتخاذ و انتخاب مسیرمان نقش تعیین کننده ای را ایفا می کند.
نویسنده در بخش دیگری اشاره می کند :
تصور می کنم از آن روزهایی که میرزا صالح شیرازی اولین ماشین چاپ را در تبریز به کار انداخت و به کار تکثیر و چاپ اندیشه و کتاب آهنگ پرشتابی داد، اگر نگویم هزاران به جرأت می توانم بگویم صدها تیتر ، سوژه ، مقاله و کتاب با مضامینی از قبیل «راز عقب افتادگی مشرق زمین» «بدبختی ایرانی» و «نقش ... در عقب ماندگی ایرانی» ، «راه خوشبختی» ، «راه کامیابی» ، «یگانه راه سعادت» و این اواخر در مبارزه با استعمار...... و استثمار...... و ....... منتشر شده و در دسترس خوانندگان قرار گرفته است که صد البته هر کدام از آنها نیز با استدلال هایی در راه اثبات گفته هایشان و با کلیدهایی که بدون برو برگرد حداقل از نظر مؤلف و مصنّف کلید قطعی درب بستۀ «اتاق نیکبختی» بودند همراه و مجهز شده بودند. من در اینجا نه قصد دارم ، و نه انصاف و مروّت حکم می کند که همۀ آنها را با یک دستور العمل ساده اندیشانه ، بیهوده و بی پایه بنمایانم...... بلکه برعکس بر این باورم که اکثر قریب به اتفاق این گویندگان در گفتارهایشان هم صادق بودند و هم معتقد، و هم تا حدودی مؤثر.
منتها ایراد بزرگ و مشترکی که تقریباً به تمامی این واعظین می شود گرفت، این سیاه و سفید دیدن قضیه است و این که نقطه مشترک تقریباً تمامی همگی شان (به استثنای معدودی که از آن یاد خواهم کرد) برائت ایرانی است در مورد این همه مصیبتی که سرش آمده ، هر کدام به دلیل قانع کننده ای که به ذهنشان خطور کرده آنچنان آویزان شده اند که تمامی رویدادهای دیگر را از یاد برده اند و نهایتاً تقریباً رسیده اند به کی بود؟ کی بود؟ ... حداقل ما نبودیم.
می گفت اگر اعراب به ما حمله نمی کردند وضع ما این نبود. گفتم مرد حسابی اولاً حالا که حمله کرده اند و ما کاری راجع به حادثه ای که هزار و چهار صد سال پیش اتفاق افتاده نمی توانیم بکنیم فعلاً مواظب باش دوباره بهت حمله نکنند ، وانگهی مگر پرو و شیلی و آرژانتین که مورد حملۀ اعراب قرار نگرفتند آنها بی مشکل ماندند؟ همه بدبختی ها برای افغان ها و ایرانی ها از مسلمانی ما هست و غیر مسلمان های زامبیا و اتیوپی و کلمبیا الحمد لله هیچ مشکلی ندارند؟ مسیحی های سیاهپوست موزامبیک از شدت وفور نعمت همه مجبورند رژیم بگیرند!
در نظر اینان از حملۀ مغول گرفته تا خشونت و تعصب های صوفی مشرب های صفویه و بی عرضگی حضرت سلطان حسین و همین جور دیوانه شدن نادرشاه ، رأفت کریم خان ، زن بارگی جناب فتحعلی شاه، قتل قائم مقام و امبیر کبیر به دست پدر و پسر تاجدار... بعد ماجرای مشروطه وارداتی!! کلاه گذاشتن کلاهی های مستفرنگ سر روحانیون و یا خطاها و اشتباهات روحانیون (تعبیر به نرخ روز قابل تغییر است) و به هر حال انحراف مشروطه ، برافتادن سلسله ابد مدت!! قاجاریه ، آمدن رضاخان صددرصد انگلیسی (و نه حتی نود و نه درصد!) ، شهریور بیست ، ماجراهای نفت ، درگیری دکتر محمد مصدق با آیت الله کاشانی ، و در نتیجه شکست نهضت ملی ، کودتای 28 مرداد و بالاخره به رغم برخی انقلاب سال 57 ، روی کار آمدن حکومت روحانیون ، جنگ 8 ساله و صدها تیتر از این دست منشأ قطعی و غیر قابل تردید عقب افتادگی ایرانیان قلمداد شده است و یادتان نرود که در زمینه و متن اصلی تمام این علل ، لااقل از دورۀ صفویه تا به امروز نقش شوم استثمار و استعمار به صورت غیر قابل تردید و به عنوان بستر همگیِ این تحلیل ها خودنمایی ویژه ای دارد.
از نظر این بزرگواران ، همۀ عقب افتادگی ها معلول دو علت هست:
اول رویدادی تاریخی که از بد حادثه در گذشته اتفاق افتاده است (غیر قابل برگشت و تا حدود زیادی هم مؤثر که منکر آن نمی توان شد) و دوم دست شوم خارجی (آشکار و یا غیر آشکار) ،
و برای رفع تکلیف در برابر این دو عامل صد البته ناخواسته ، تا دلتان بخواهد گفته ها و نوشته ها مملو است از «ملت بزرگ» یا ملت نجیب و ملت متحمل ، و ملت صبور ، و در مواقع استیلای بیگانه ملت میهمان نواز هوشمند زیرک ، ملت تحت استعمار ، و هزاران صفت حتی المقدور ارضا کننده و مثبت.
خوب ، این وسط نقش خودمان چی؟ یعنی آنچنان در مقابل این پدیده ها عاجزیم که هیچ کاری نباید بکنیم؟ یعنی من و ما و این ملت بزرگ در هیچ موردی کوتاهی نکرده ایم؟ تقصیری نداشته ایم؟ آخر با این استدلال گیرم خودت را آسوده کردی آنچه بر ما رفته است را که نمی توانی تغییر دهی!
منتها نکته ای را که در مورد آن کم گفته اند و من می خواهم روی آن تأکید بیشتری بکنم ، این است که سهم نخبگان ما را ، رهبران فکری مان را ، رهبران سیاسی مان را ، شعرا و نویسندگان مان را ، سهم اینها را ، و بالاتر از همه سهم خودمان را در این معماری سرنوشتمان از آنچه که بوده و هست به مراتب کمتر نشان داده اند و بر روی آن کمتر بحث کرده اند.
صادقانه با خود بیندیشیم که ما چگونه ما شدیم؟ و اصلاً چرا رویمان نشود؟ واقعاً قبل از این سؤال ، یک تعریفی هم از «ما» بکنیم که این «مایی» که از آن صحبت می کنیم چگونه مایی است؟
نهراسیم از این که اقرار کنیم و بگوییم کشور ما در بسیاری از ابعاد جزء کشورهای عقب افتاده دنیا است و فقط در معدودی از ابعاد در سطح متوسط است.
واقعیت این است که این کشور با موقعیت جغرافیایی اش ، با آبهای آزاد جنوبش ، با جنگل های شمالش ، با معادن غنی اش ، و حتی با کویر کم نظیرش و مهمتر از همه با این مردم واقعاً باهوش و زیرکش سهمش از امکانات امروز دنیا خیلی خیلی بیش از این باید باشد که هست.
در ارزیابی عقب افتادگی کشورمان این را فراموش نکنیم که الزاماً عقب رفتگی خود کشور به تنهایی مطرح نیست ، پیشرفتگی دیگران هم به راحتی می تواند برای ما که سرعت مان قابل توجیه نیست عقب افتادگی به همراه بیاورد. نگاهی به دور و برمان بکنید! شیخ نشین های خلیج فارس را در سی سال پیش به خاطر بیاورید ، عربستان سعودی آن وقت ها را ، همین ترکیه آتاتورکی ، با تمامی مسائل و مصایبش را ، پاکستان همسایه ، با این همه تعصب قومی و مذهبی ، آن وقت همۀ اینها را مقایسه کنید.
دنبال دلیل می گردید؟ دلیلش در خودمان است نه در همسایه ها و نه در ابرقدرت ها و نه حتی در حکومت و دولت های معاصر.
توجه کنید ، من منکر تأثیر مستقیم و غیر مستقیم تمامی این عواملی که بر شمردم به علاوۀ هزاران عامل دیگر نیستم. اینها همه تأثیر دارند ، منتها اثری است مقطعی بر بستر موجود جامعه ، چه اگر «ما» اینگونه مایی نبودیم این عوامل نیز اثرهای دیگری داشتند.
اگر بگویی حکومت را برایمان آورده اند و بتوانی آن را ثابت کنی تازه اول بدبختی و مسئولیت توست که خوب چرا گذاشتی؟ و حالا چرا مقاومت نمی کنی ، چرا تسلیم شده ای؟
مرحوم بهار نزدیک به نود سال پیش اولین بار گفت «از ماست که بر ماست» ...... من وقتی معایب ایرانی ها را ، که خود من هم با افتخار یکی از آنها هستم ، بر می شمارم مفهومش این نیست که ما محاسنی نداریم منتها در کتاب هم اشاره کرده ام این قدر از محاسن ما سخن گفته اند که دلیلی ندیدم من هم چنین کاری را صورت دهم . پس تصمیم گرفتم معایب خودمان را برشمرم . تا به حال ما تبریکات فراوانی برای هم فرستاده ایم. واقعاً چگونه می شود یک نفر نداند که مشکل دارد و مشکلش را نشناسد و آن وقت توقع داشته باشد که مشکلش حل شود؟
این به معجزه شبیه است...
نویسندۀ کتاب «جامعه-شناسی خودمانی»، پس از انتشار این کتاب ، چندین مقالۀ اجتماعی نیز در مجلات مختلف نوشته است که آنها را به همراه مصاحبه هایی که با وی انجام شده ، در کتاب «پی نکته هایی بر جامعه شناسی خودمانی» به چاپ رسانده است. موضوع این مقاله ها عبارت است از: - کتاب و کتاب نخوانی ایرانی - بررسی فرهنگ اعتراض - «شجاعت اخلاقی» ما ایرانی ها - بازنگری معیارها - «تضادهای طبقاتی» در ایران - ما و شوق «ویرانگری» - جزم اندیشی یا «دگماتیسم» ما - ما و سراب دموکراسی - پا به پای داستان اعتیاد - «انفجار جمعیت» و راههای مقابله با آن - با حاشا کردن که درست نمی شود! - و باز هم داستان تکراری «مهاجرین برگرفته از سایت آسیب شناسی اجتماعی."
مباحث بخش های گوناگون این کتاب به شرح زیر است :
مقدمه
- با تاریخ بیگانه ایم
- حقیقت گریزی و پنهان کاری ما
- ظاهرسازی ما
- قهرمان پروری و استبدادزدگی ما
- خودمحوری و برتری جویی ما
- بی برنامگی ما
- ریاکاری و فرصت طلبی ما
- احساساتی بودن و شعارزدگی ما
- ایرانیان و توهم دائمی توطئه
- مسئولیت ناپذیری ما
- قانون گریزی و میل به تجاوز ما
- توقع و نارضایی دائمی ما
- حسادت و حسدورزی ما
- [عدم]* صداقت ما
- همه چیزدانی ما
- و نمونه هایی دیگر از خلقیات ما
- سخن آخر
در پایان من معلم که دست به قلم هستم اما در درمان درد عاجزم ، عارضم که :
درد ما ایرانی ها عظیم است ، چون درد ما ندانستن نیست ، همه بسیاری از مسایل ریز و درشت را می دانیم و می فهیم اوضاع مان چگونه است ، به قول یکی از اساتید دورۀ دانشجویی ام ، انقلاب ، پینه دوز سر چهار راه را هم روشنفکر و مدعی بحث ساخته است. درد ما دانستن و نکردن است. که البته گناهی است بزرگ و ناشکری است نابخشودنی . بیایید با هم و در کلاس درس خود که نعمتی الهی است برای ترویج روشنگری بیندیشیم که چرا درمانده ایم ؟!
عمده درد دیگر ما فرافکنی ماست با اشارت انگشت خود به سوی دیگرانی که مدیرند و مسئولند ، خودمان را بی گناهِ روشنفکر معرفی می کنیم . و در همین اثناست که یادمان می رود که من نیز ایرانی ام و به درد بی درمان بسیار مبتلایم . پس بیایید بیندیشیم که چرا درمانده ایم ؟!
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت داریداین آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید">
این کتاب نوشتهشده در دههی هفتاد میلادی، به آسیبها و مسایلی که مدارس نوین در جوامع توسعه یافته و در حال توسعه ایجاد میکنند میپردازد و راهکارهایی برای برون رفت از این مشکلات را با عنوان «مدرسهزدایی» بیان میکند. با شرح شکاف طبقاتی و اقتصادی که نظام مدرسه به آنها دامن زده و شدت میدهد، به وجوه پنهان آموزش رسمی ورود میکند و سعی در نزدیکی زدایی مفاهیم مربوط به مدرسه دارد. از نظر نویسنده سیستم آموزش رسمی، چنان تنیدگی با زندگی روزمره افراد پیدا کرده است که دیدن آسیبها و حتی تصور نبود آموزشهای آن، که تنها نوع آموزش مورد تأیید جامعه شناخته میشود، برایشان ممکن نیست.
از این منظر چرخهی اقتصادی نظام آموزشی، لوازم و کیفیات بهتر آموزشی، در اختیار ثروتمندان قرار میگیرد و مالیات و بودجهی مربوط به آموزش مجدداً در همین چرخه وارد میگردد؛ که این مسأله نشان میدهد، عدالت آموزشی و دسترسی همگانی به امکانات آموزشی به دور از واقعیت است. اعمال محدودیات فضایی، جنسیتی، سنی و.. در مدارس در کنار محتواهایی ثابت و مشخص برای تمام افراد، سبب ناکارآمدی آموزش در مدارس میشود. در جایْ جای کتاب به این نکته اشاره شده که بیشتر دانستهها و آنچه که یاد می گیریم خارج از فضای مدرس و در بستر زندگی روزمره، در برخوردهای واقعی ما با زندگی و با افراد شکل میگیرد. بیشترین مقایسهای که کتاب انجام میدهد، مقایسهی مدرسه با کلیسا است. آداب مربوطه، رعایت تقدس مکانی، روابط معلمان و کشیشان با مراجعانشان و جایگاه مدرسه در شکلدهی به افکار عمومی. فصل سوم کتاب با عنوان «آیینی شدن پیشرفت» مشخصاً به این موضوع میپردازد و از سه چهار اسطورهی ساخته شده در ارتباط با نظام آموزشی صحبت میکند: «اسطورهی ارزشهای نهادینه شده»، «اسطورهی اندازهگیری ارزشها»، «اسطورهی بستهبندی ارزشها»، «اسطورهی خود-تداوم بخش».
«آرنولد توینبی خاطر نشان کردهاست که انحطاط یک فرهنگ بزرگ معمولا با اعتلای یک کلیسای جهانی جدید همراه است که به پرولتاریای بومی امید میبخشد، در حالیکه نیازهای طبقهی نوظهور جنگجویان را برآورده میکند.
به نظر میرسد که مدرسه به طور مشخص همان کلیسای جهانی فرهنگ رو به انحطاط ماست. هیچ نهادی بهتر از مدرسه نمیتواند اختلاف عمیق میان اصول اجتماعی و واقعیات اجتماعی جهان امروز را از اعضایش پنهان نگه دارد. مدرسه که دنیوی، علمی و نامیراست، با فضای زندگی مدرن همخوانی دارد. ظاهر کلاسیک و انتقادی مدرسه آن را کثرتگرا، اگر نه ضد مذهبی جلوهگر میکند، خود برنامهی درسی مدرسه در عین حال که علم را تعریف میکند، خود از سوی به اصطلاح پژوهش علمی تعریف میشود. با این وجود هیچکس مدرسه را به پایان نمیرساند. مدرسه همیشه قبل از اینکه درهای خود را به روی کسی ببندد، فرصتی دیگر به او میدهد:
آموزش ترمیمی، آموزش بزرگسالان و آموزش مستمر.»
فصل چهارم «طیف نهادی» نهادهای جامعه را در یک طیف قرار میدهد که در سمت چپ آن نهادهایی را قرار میدهد که «سرزنده و فعال» نامگذاری شدهاند و در سمت دیگر نهادهای «فریبکار» و برای هر یک ویژگیهای برمیشمرد. نهادهای سرزنده، برخلاف نهادهای فریبکار، موجب رشد میشوند و اعتیاد آور نیستند، نویسنده مدرسه را در مقایسهای با بزرگراهها (!)، در سمت راست طیف قرار میدهد و از آنها بهعنوان خدمات عمومی کاذب یاد میکند که در نگاه اول، به نظر میرسد در سمت چپ طیف قرار دارند؛ «اما در واقع آنها تنها در اختیار کسانی هستند که پیوسته اعتبار مدارک خود را تمدید میکنند.»
دیگر مفهومی که در کتاب مورد تأکید قرار دارد مفهوم مصرفگرایی و مصرف بی حد و مرز است. در این باره، دانشآموزان مصرفکنندگان و معلمان توزیعکنندههای کالاهای آموزشی هستند و ارزشهای معطوف به مصرف بیشتر، دانشآموزان را به مشتریهای دایمی این کالا تبدیل میکند و ناچار میباید به منطق حاکم بر بازاری تن دهند که محصورشان کردهاست. در دید کلی کتاب در تلاش است آسیبها و ویرانگریهای مدرسه را که از دید مصرفکنندگان آن مخفی ماندهاست، آشکار سازد و نشاندهد مشکلاتی که مدرسه در مقایسه با سایر نهادهای جامعه ایجاد میکند کمتر نیست.
در بخشهای پایانی، پس از طرح و بیان مسأله، بیان راهکار و ایدهی نویسنده در باب مدرسهزدایی، آغاز میشود. نوعی تبادل اطلاعات چند جانبه از سوی افراد و گروههای مختلف با علایق و رویکردهای مشابه، عمومی شدن ابزارهای آموزشی برای افراد جامعه در اقشار و سنین مختلف، نوعی ورود به زندگی واقعی و کسب تجربه برای یادگیری و حتی بازیهایی که به این فرایند کمک میکند؛ البته به دور از فضای رقابتی مدارس و در اختیار گذاشتن فضای مدارس برای مردم آن منطقه، برای گردهمآیی و تبادل مهارتها و دانستهها؛ چیزی که «رشتههای در هم تنیدهی آموزشی» مینامد. همچنین به تغییر روابط میان مربی و شاگردان اشاره میکند و از نوعی دوستی نام میبرد که موجب میشود معلمان سرخوردهی مدارس هم به اهدافی که برای شغلشان تعیین میکنند دست یابند. مربیانی برای مشورت و راهنمایی شاگردان و نوعی «رهبری» فکری برای کنار هم آوردن سلایق مشترک و به اشتراک گذاشتن تجاربشان.
بخش آخر کتاب با پیوند زدن جهان امروز با اسطورهای یونانی سعی در توضیح دامها و مصایبی دارد که انسان امروز برای خود ایجاد میکند.
«ایدهآل امروز عبارت است از دنیایی سراسر بهداشتی: دنیایی که در آن تمام تماسهای میان انسانها و میان انسانها و جهانشان، محصول پیشبینی و دخل و تصرف است. مدرسه به فرایندی برنامهریزی شده تبدیل شده است که انسان را برای دنیایی برنامهریزی شده، شکل میدهد. مدرسه وسیلهی اصلی برای به دام کشیدن انسان در تلهی خویش است. قرار بر این است که مدرسه افراد را به سطحی مناسب برساند تا در این بازی جهانی نقشی ایفا کنند. ما به گونهای اجتناب ناپذیر کشت، معالجه، تولید و تدریس میکنیم تا جهان را نابود سازیم.»
ایلیچ، ایوان، مدرسهزدایی از جامعه، ۱۳۸۷، ترجمهی الهه ضرغام، تهران: انتشارات رشد
انسان شناسی و فرهنگ
آلاله سر زده از چترِ خار می رقصَد
شبِ سیاه برنجد ، هَزار می رقصد
ز کار آمدیِ تیغِ آفتابِ خِرَد
ز بند رسته ، چه بی بند و بار!می رقصد
جنونِ بید به آخر رسیده سر بالاست
هم او و سرو و صَنوبر چنار می رقصد
رهاست سرو ز خلخالِ پا بیا ساقی
میانِ معرکه خود ، مِی بیار می رقصد
اُمیدواریِ این روز را به بند کشید
شبی که دید خودش روزگار می رقصد
درونِ پرده نهان ساخت در سیاهی ، دید
چو با نسیمِ سَحَر زلفِ یار می رقصد
بدین بهانه به دوشش همیشه دیده شَوَد
نمادِ وحشت از آن چند مار می رقصد
قسم به روز و به پیغام و بر نِدا بر حَلق
ز بی صدایِ صدا یش دَمار می رقصد
نپایَد عیشِ چنین ، حلق حلقه بند شَوَد
ببینی اش ز طنابی به دار می رقصد
شبِ سیاه ، گواهی دهد زمین و زمان
رسی به روز ، که لیل النهار می رقصد
رَوَد ز چهره ی زاهد سیاهی ات بینی
به ضربِ دَف بمِ آهنگِ تار می رقصد
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت داریداین آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید">
گروه اخبار/
روشن روان با بیان اینکه ما مشکل زیربنایی داریم که حتی جرات نمیکنند اسم موسیقی را بیاورند، افزود: برخی دانشآموزان کلمه "تنبور" را حتی نشنیدهاند در حالی که به گیتار و پیانو به خوبی آشنا هستند.روشن روان از نبود آموزش درست در زمینه موسیقی در نظام تعلیم و تربیت کشور انتقاد کرد و توضیح داد: آموزش موسیقی در کشور ما در مقایسه با سایر دنیا فاجعه است؛ در مدارس کانادا اکثر قریب به اتفاق بچه ها ساز میزنند و حتی نظام آموزشی این کشور شهریه کلاس موسیقی دانش آموزان در خارج از مدرسه را پرداخت میکند.
گروه گزارش/
امروز چهارشنبه 5 تیر ، سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی میزبان « دکتر « جمیله علم الهدی » عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی با عنوان " نقش آموزه های فلسفه صدرایی در فرآیند تربیت و یادگیری " بود .
در ابتدای این نشست علم الهدی سلسله مباحثی را با عنوان " رشد انسان " بر مبنای " حکمت متعالیه و تاملات قرآنی " مطرح کرد .
علم الهدی گفت که از دی ماه 95 در جلسات شورای عالی انقلاب فرهنگی به دلیل حضورش در مشهد حضور پیدا نمی کند .
این استاد دانشگاه افزود کتاب « نظریه های اسلامی رشد » در دانشگاه شهید بهشتی زیر چاپ است .
علم الهدی در ادامه گفت که در مورد " سکولاریسم تربیتی " کار کرده است و تصریح کرد که پس از انقلاب اسلامی نه تنها سکولاریسم ادامه پیدا کرد بلکه بسیار پیچیده تر شده است و این طور نیست که انقلاب اسلامی باعث حذف سکولاریسم و یا جمع شدن آن شود .
( مشروح سخنان علم الهدی به طور کامل در صدای معلم منتشر خواهد گردید . )
در ادامه نشست حاضران پرسش های خود را مطرح کردند .
نخستین پرسش توسط صدای معلم مطرح گردید .
یکی از پرسش های صدای معلم این بود :
خانم علم الهدی
آیا فکر نمی کنید یکی از دلایل ناکامی تربیت دینی در نظام آموزشی ایران همین ایرادی است که شما بر " جهان بینی علمی " وارد می کنید و آن عبارت از " نگاه و یا نگرش سیستمی به این نوع جهان بینی است ؟
علم الهدی ضمن رد این این نظریه گفت که قبول ندارد تربیت دینی در نظام آموزشی ایران شکست خورده است .
آخرین پرسش صدای معلم خطاب به این پژوهشگر ایرانی در حوزه تعلیم و تربیت این بود :
" من معلم هستم و شما خود را پژوهشگر معرفی کردید .
یکی از خصوصیات مهم پژوهشگر ، نظم و در واقع دقیق بودن است .
شما حدود نیم ساعت با تاخیر در این نشست حضور پیدا کردید .
دلیل آن را توضیح دهید .
علم الهدی گفت علت این که دیر آمدم به خاطر این بود که رئیس سازمان پژوهش گفتند برویم خدمت شان و من مقصر نبودم .
صدای معلم در پاسخ گفت که شما هم مانند دیگران فرافکنی می کنید .
این استاد دانشگاه بابت تاخیراش از حاضران عذرخواهی هم نکرد .
( مشروح این پرسش و پاسخ در صدای معلم منتشر خواهد گردید . )
در پایان این نشست ، صدای معلم از خانم علم الهدی با توجه به تاکیدی که در مورد موضوع " گفت و گو " در خلال بحث داشت درخواست کرد تا وقتی را برای گفت و گو با این رسانه اختصاص دهد اما ایشان این درخواست را رد کرد .
پایان گزارش/
1-به شخصی که به ما محبت کرده و احترام گذاشته، لطمه میزنیم؛
۲- اینکه در چه جغرافیایی، چه سخنی را باید بگوییم یا نگوییم، آموزش ندیدهایم؛
۳-با یک ویژگی منفی، کلیتِ یک فرد را تخطئه میکنیم؛
۴-ظاهر و باطنِ ما در دوستی، بسیار فاصله دارد؛
۵- روزی چندین بار حرفمان را تغییر میدهیم؛
۶-مسئولیتِ قولی را که میدهیم نمیپذیریم؛
۷-تا بتوانیم از گفتنِ “اشتباه کردم” فرار میکنیم؛
۸-پشتِ سرِ فردی که از ما انتقادِ معقول کرده، بدگویی میکنیم؛
۹-خیلی زود محبتِ دیگران را فراموش میکنیم؛
۱۰-خود را ده برابرِ آنچه که هستیم نشان میدهیم؛
۱۱ -ناخودآگاهِ ما از فردی که موفق است، دائماً ناراحت و پریشان است؛
۱۲- در حذفِ افرادِ توانا، بسیار کوشا هستیم؛
۱۳- به هر موضوع ریزُ و درشت، واکنش نشان میدهیم؛
۱۴-در گرفتنِ جواب، خیلی عجله داریم؛
۱۵- بدون توجه به ظرفیت و توانایی، اکثریت میخواهند سلبریتی شوند؛
۱۶- آدابِ دوستی و مراقبت از دوستی را، قبل از ده سالگی نیاموختهایم؛
۱۷- نسبت به دروغ و ابهام، سِر شدهایم ؛
۱۸-متوجه نیستیم که تعداد دروغ، Peak دارد؛
۱۹- اصولِ ساختنِ اعتماد با انسانهای دیگر را، قبل از ده سالگی نیاموختهایم؛
۲۰- دنبالِ بُردهای کوتاه مدت هستیم؛
۲۱- ظاهری متواضع ولی عمدتاً باطنی مغرور داریم؛
۲۲- تفاوت های یکدیگر را به رسمیت نمیشناسیم؛
۲۳- افکارِ متفاوتِ انسانها را، حق آنها نمیدانیم؛
۲۴- بسیاری مسائل کم اهمیت، به ما برمیخورد و زود ناراحت میشویم؛
۲۵- بیشتر دعوایی هستیم تا اهلِ تفاهم، کوتاه آمدن و خویشتن داری؛
۲۶-تعداد افرادِ Bipolar بیشتر از آن است که تصور میکنیم؛
۲۷-بسیارعطش داریم واردِ حریمِ خصوصی دیگران شویم؛
۲۸-عمدتاً تخیلی، تحلیل میکنیم؛
۲۹-چون سیگنالهای متضاد میفرستیم، نمیتوانیم اعتمادِ هم دیگر را جلب کنیم؛
۳۰-چون از یکدیگر در امان نیستیم، نمیتوانیم گروه، تشکیلات، حزب، بنگاه، سیستم و نظام اجتماعی درست کنیم.
سایت شخصی
چه حادث شد نمی دانم خدایا
گرفتاری زمینی با بلایا
ابر قدرت چه خواهد از زمینی
به خاطر سود جویی در کمینی
زمین آن قدر دارد نعمتی هان
حسادت کور چشمان را چه آسان
تعلق جیفه دنیا را چه ارزش
کِشی قتل عام مردم را به کرنش
خبر داری روایت از ممالک
چه کشتاری چه خونریزی مهالک
چه خون هایی روان چون جویباری
به جایِ آب خون جاری چه خواهی
چه علت خود نمی دانند اینان
خودی را کُشت کُشتاری چه آسان
تمدّن را چه آفت شد هویدا
چنین خونریزها رؤیت خدایا
روایت هان صدا سیما خبر را
چه ویرانی چه کشتاری خدایا
چه کشتاری مسلمانی مسلمان
چه خونریزی برادر گونه انسان
تمدن را چه حادث با چه فرهنگ
میان انسان والا مکتبی جنگ
حکومت ها یکی مکتب یکی هان
برادر با برادر یک مسلمان
کنی یادی حکایت از نخستین
میان قابیل هابیلی چه شد کین
کنون را بین نگاهی کینه توزان
چو گرگانی چه کشتاری چه آسان
یمن را در نظر گیری عراقی
میان حق باطلی درگیر ناری
ابر قدرت چه خواهد از جهانی
به خاطر جرعه آبی قرص نانی
چه ارزش بهر دنیا کشت و کشتار
تمدن را خرابی ای ستمکار
چه خون هایی روان شد در زمینی
به جایِ آب خون جاری ز جویی
الا ای ظالمان خونریز دوران
زمین خواران گیتی لا پشیمان
از این دوران تمدن ها چه خواهید
که چون زالو شکم فربه ندانید
عدالت را شما از یاد بردید
بسی مالی ز ایتامی بخوردید
چه قانونی شما را حُکم فرما
به حکمی حکم خود را نقض جانا
چه قانونی شما را حکم جانا
چه آسان می کشید انسان والا
چو بینم رو زمین پهنی صغیران
در آغوش هر گلی یک غنچه پیچان
مُچاله بس چه طفلانی در آغوش
نظر مفهوم باشد پند را گوش
صغیران پا به پا پیرانِ دوران
چو گل ها لاله ای رو سرخ افتان
گناهی لا نه جُرمی بی گناهی
چو یوسف در اسارت جانیانی
چو یعقوبی چه افرادی خدایا
میان جانی چه علت مانده تنها
خدا را طالبم از او مدد هان
کدامین جُرم علت قتل انسان
به هر جا بنگرم حامی زیادی
سیاسی رهبران هر چند کاری
صدا سیما کند نقش آفرینی
سیاسی رهبران محکوم کاری
چه گویم اتّحادی لا میان شان
چه علت دور از هم یک مسلمان
مسلمانی مسلمانی کُشد هان
مگر بازیچه بازیگر کُشد جان
تمدن را چه حادث ای مسلمان
به خاطر مال اندوزی کُشد جان
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
تألیف کتابهای درسی کار سادهای نیست. شما باید در عین توجه به دبیران برای محتوای تدریسشان، به دانشآموزان نسل امروز هم توجه کنید. دانشآموزانی سختپسند که از متنهای تکراری و شعاری خسته شدهاند و به دنبال مضامین جدید و کاربردی هستند. این مسئله، انتخاب متون و اشعار را سخت میکنند. یکی از مسائل تفاوت دیدگاه و آرمانهای دبیران و دانشآموزان است که البته موضوع تازهای نیست!
من به عنوان یک دانشآموز کتابی تألیف میکردم که در عین کامل بودن، دانشآموزان را به تفکر و تحقیق وا دارد. متنهایی که برای این کتاب بر میگزیدم، صرفاً داخلی نبودند. دانشآموزان را با ادبیات جهان نیز آشنا میکردم. در نحوهٔ چینش دروس، ابتدا موضوعاتی را قرار میدادم که کاربردیتر باشد؛ مثل خاطرهنویسی، سفرنامه، نامههای اداری و از این دست موارد... برای هرکدام یک مثال داخلی و خارجی ارائه میدادم. در پایان هر درس، چند کتاب در همین راستا معرفی میکردم که ترجیحاً کتابهای بسیار معروف و مفیدی باشند. در پایین هر صفحه، یک یا چند نکتهی املایی یا نگارشی از کتابهای مختلف، از جمله «غلط ننویسم» میآوردم تا دانشآموزان هم با اشتباهات رایج در نوشتن آشنا شوند و هم اصول پایه ویراستاری را کمکم یاد بگیرند. در انتخاب حکایت و شعر که در پایان هر درس آورده میشود، دست دانشآموز را باز میگذاشتم؛ یعنی یک شعر سنتی، یک شعر نو و ترجیحاً یک شعر خارجی. در مورد حکایات هم همینطور.
در انتهای کتاب مسائل تخصصیتر، مثل قطعهی ادبی، مقالهنویسی و اصول آن، انشای عینی و ذهنی و... که کاربرد کمتری هم دارند، قرار میدادم و البته فصلها و درسها را طبق روش بالا میچیدم.
نمایشنامهنویسی و زندگینامهنویسی را هم به کتاب اضافه میکردم و به پیوست هر درس، شاهکارهای ادبی را قرار میدادم تا دانشآموز با اصول کلی این دو موضوع آشنا شود.
در آخر کتاب بخشی جداگانه با عنوان آشنایی با جوایز ادبی قرار میدادم و هر کدام را بهطور خلاصه توضیح میدادم تا اشتیاق عاشقان نویسندگی را برانگیزانم. همچنین بخشی از سرگذشت و زندگینامهی اساتید برجستهی ادبیات. قبل از بخش منابع و خاستگاه نیز به معرفی کتابهایی در حوزهی پیشرفت شخصی میپرداختم و به شرح بهترینهای جهان، هر چند مختصر میپرداختم و به دانشآموز توصیه میکردم که حداقل شبی نیمساعت کتاب بخواند.
امید است با "سپردن کار به کاردان "، لطفی در حق ما دانشآموزان شود تا مجبور نباشیم به طور آزمایشی، کتابهایی را امتحان بدهیم که حتا از خط فکری منظم و متنی جذاب بیبهرهاند و فقط صرفاً تألیف شدهاند!
کانال انشا و نویسندگی