صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش

چهارم آذر ۱۳۴۵: ۵۴ سال پیش در چنین روزی جبار باغچه‌بان در تهران درگذشت. می‌گفت: «من یک مسافرم. وقتم تنگ است و کارهایم بسیار.»

 گروه رسانه/

 ساختار اجتماعی شهر تبریز از دوره ی سلجوقی تا عصر مشروطه بر اساس نظریه ی شهر ماکس وبر

 کتب تاریخی ما معمولاً مختص و محدود به تواریخ روایی حکومت‌ها هستند و چکیده‌ی پر  اغراقی از تحرکات نظامی- سیاسی. اما از نظر ما تاریخ بیش و پیش از هر چیز، سرگذشت مردمانی است که سازندگان اصلی تاریخ و حاملان اصلی بار پر زحمت تمدن‌اند و در این میان، پدید آورندگان و بر هم نهندگان مهم‌ترین مراکز تمدن‌های بشری یعنی شهرها؛ از اولین خشت‌ها گرفته تا آسمان‌خراش‌های غول‌آسا، پراهمیت‌ترین، قابل توجه‌ترین و قابل احترام‌ترین سازندگان تاریخ‌اند. از شهرهای باستانی و کهنی همچون سومر و بابل و تمدن حسنلو گرفته تا شهرهای تاریخی مهمی همچون تبریز  که هم‌اینک مهم‌ترین شهر جغرافیا و منطقه‌ی فرهنگی بین سه دریاچه (دریاچه‌های گوی‌جه گول، وان و اورومیه) است.

تبریز  شهریست که درباره‌‌ی تاریخ آن بسیار چیزها نوشته‌اند اما اکثر این نوشته‌ها محدود به سرگذشت فاتحان و حداکثر طبقه‌ای محدود است اما ما در این کتاب، خودِ خودِ تبریز را کاویده‌ایم، با دقت و وسعتی تمام. تبریزی را جست و جو کرده‌ایم که مردمان آن با رنج و زحمت و شور و شوق آن را ساخته، فراهم آورده و به مهم‌ترین مرکز مدنیّت منطقه تبدیلش کرده‌اند.

برج و باروی تبریز را جست و جو کرده‌ایم با عمارات و ملحقاتش. بازار تبریز را چه از نظر فضای کالبدی و چه از نظر اهمیت و نقش اقتصادی،  اجتماعی و سیاسی با شرح و بسط کامل بررسی کرده‌ایم. چینش و ساختار فیزیکی محلات و مناسبات اجتماعی بین آنها با یکدیگر و نیز بین آنها و حکومت را بررسی کرده‌ایم. سیستم و ساختار حقوقی و قضایی شهر را با تمام پیچیدگی و تحولاتش کاویده‌ایم. نخبگان اداره‌ کننده‌ی شهر را جست و جو نموده و وجود یا فقدان همبستگی بین شهروندان شهر تبریز را به تفصیل مورد بحث قرار داده‌ایم. چنانکه تبریز شهر اولین‌هاست، ما نیز برای اولین بار چنین پژوهشی را درباره‌ی یک شهر به انجام رسانده‌ایم، چنانکه لایق تبریز است.

گفتنی‌هایم درباره‌‌ی تبریز و کتاب تبریز بیش از آن است که بتوان در یک یادداشت کوچک گنجاند، بنابراین خواندن این حکایت دور و دراز از خود کتاب تبریز خوش‌تر است.

 ساختار اجتماعی شهر تبریز از دوره ی سلجوقی تا عصر مشروطه بر اساس نظریه ی شهر ماکس وبر

 ساختار اجتماعی شهر تبریز از دوره ی سلجوقی تا عصر مشروطه بر اساس نظریه ی شهر ماکس وبر

 ساختار اجتماعی شهر تبریز از دوره ی سلجوقی تا عصر مشروطه بر اساس نظریه ی شهر ماکس وبر

 ساختار اجتماعی شهر تبریز از دوره ی سلجوقی تا عصر مشروطه بر اساس نظریه ی شهر ماکس وبر


 ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

 ساختار اجتماعی شهر تبریز از دوره ی سلجوقی تا عصر مشروطه بر اساس نظریه ی شهر ماکس وبر

منتشرشده در معرفی کتاب
شنبه, 26 مهر 1399 15:50

بی مایه فتیر است !

رفتار ایرانی ها و جامعه شناسی ایرانی

«غصه این مردم بی‌شعور و بی‌صاحبی را می‌خورم که هیچ نمی‌فهمم چی می‌گویند و چه می‌جویند و حرف حسابشان چیست و چرا زنده‌اند. در این محیط حیرت انگیز با مردمی سروکار پیدا کرده‌ام که حتی به روغن امامزاده هم بندند از شمال تا جنوب و از مغرب تا به مشرق هر کلاهی برای برداشتن و هر جیبی برای بریدن و هر پولی برای خوردن است. در تمام دستگاه‌های این مملکت خواه ملی باشد خواه دولتی هیچ چرخ و ماشینی نمی‌چرخد مگر آن که روغن رشوه به آن برسد.

در بالای هر در و هر دروازه‌ای به خط جلی نوشته‌اند بی مایه فتیر است و کارت بیش از هر کس دیگر گیر بکند تا به او مراجعه کردی فوراً دو انگشت شصت و سبابه‌اش را به هم می‌مالد و می‌رساند که یعنی کشک، به اسم سبیل چرب کردن و خر کریم را نعل کردن کلیدی دارند که به هر قفلی می‌خورد و هر دری را می‌گشاید و هر طلسمی را در هم می‌شکند و هر مشکلی را حل می‌کند. مظلوم‌ترین مردم کسی است که دستش از این کلید مشکل گشا کوتاه باشد.

هرچه بیشتر با این مردم می‌جوشم و با آن‌ها نشست و برخاست می‌کنم کمتر اخلاقشان به دستم می‌آید و کمتر از کار و بارشان سر در می‌آورم. حرف‌هایشان هم همه سست است و سر به طاقی و ادعاهایشان جمله بی‌اساس است و پا در هوا. مردم دنیا اگر دروغی بگویند برای مقصود و منفعتی است ولی این‌ها محض رضای خدا دروغ می‌گویند. مردمان لاابالی بی‌بند و باری هستند که از بس گهی پشت بر زین و گهی زین به پشت داشته‌اند لاقید بار آمده‌اند و بسیاری از قیود که در عرف مردم دنیا به شرایط آدمیت و انسانیت معروف است پابست نیستند چنانکه مثلاً اگر نمک کسی را بخورند فرضاً هم که نمکدان را نشکنند لااقل به اسم «کش رفتن» به جیب خواهند زد. با همه قیافه جدی که به خود می‌دهند هیچ کار دنیا را به جد نمی‌گیرند مگر در سه مورد مخصوص یکی شکم یکی کیسه و یکی تنبان.

وقتی پای این سه چیز به میان آید یوسف را به کلافی و خدا را به خرمایی می‌فروشند. چطور می‌خواهی دلم به حال این مردم کچلک باز و دوز و کلکی مزاج نسوزد که برای حل و فصل معضلات امور و مشکلات دنیا تنها به سه طریقه معتقدند که عبارت است از «سر هم بندی» و «سیاست عالیه ماست‌مالی» و «روش مرضیه ساخت و پاخت». این هر سه از مبتکرات فکر بدیع و از کشفیات قریحه سرشار خودشان است و در این میدان الحق که گوی سبقت را از جهان و جهانیان ربوده‌اند. بالخصوص در فن «ماست‌مالی» مهارت عجیبی پیدا کرده‌اند و بالنتیجه مصرف ماست چنان بالا رفته است که اگر همه آب دریا ماست شود باز کفاف احتیاجات را نخواهد داد.

فرمول دیگری هم دارند که معجون افلاطون و دوای هر دردی است و عبارت است از دستور مجرب و مطاع «خودش درست می‌شود» که اعجاز می‌کند. از تمام این‌ها گذشته دستگاه شگرفی هم دارند به نام «بوته اجمال» که به منزله انبار بی‌ته و بن و گاوخانی جاودانی بسیار عمیقی است که هرچند قرن‌هاست که هر روز و هر ساعت خروارها کار انجام نایافته در آن ریخته‌اند هنوز تا کمر خالی است و باز برای نسل‌های فردا و پس‌فردا جای خالی دارد. این مردم تنها در یک موقع ممکن است از طریق سر به طاق کوبیدن اندکی منحرف شوند و آن هم در مورد کارهای حسب‌الامری است که آن وقت هر طور شده برای حفظ ظاهر به ظاهرسازی پرداخته و به قول خودشان کار را فیصله می‌دهند.»

راه آب نامه_ محمد علی جمالزاده

( محمدعلی جمالزاده، نویسنده ایرانی یکی از نامزدهای دریافت نوبل ادبیات در سال ۱۹۶۹ میلادی بود )


رفتار ایرانی ها و جامعه شناسی ایرانی

منتشرشده در معرفی کتاب
چهارشنبه, 23 مهر 1399 19:18

شجریان ؛ فرزند ایران

شجریان فرزند ایران
حالا "به یک لا پیرهن،خوابیده" ای ،ای جان جان ای کاش " بوی نسترن" از خواب بیدارت کند.
کو آن توان و تاب که غمت را یارا باشد؟
اندوه تو نه آن است که دل و جانمان را تاب تحمل بگذارد.
به که پناه باید برد و از که باید شنید واژگانی که آراممان ببخشند؟
چه خوب گفت آن که گفت "ملتی که نام آورانش را از دست بدهد ،قامتش کوتاه تر می شود" و ما این سال ها قامتمان چه اندازه کوتاه تر شده است!
با تو، در همه بزنگاه های هنر و فرهنگمان ، دلگرم بودیم و قرص و قایم ،چشم در چشم حوادث می دوختیم و می دانستیم قامت تناورت ، دماوندی است که تبار دیوان را بسنده است.
با تو در خلوت خواندیم و خندیدیم و پای کوبیدیم و دست افشاندیم که در نفس آواز تو ،رهایی بود و هوای خوب خواندن.
با تو در خلوتمان گریستیم که تو بغض فروخفته برادران و خواهرانمان بودی که هیچ گاه نتوانسته بودند ،آسوده،دل ببازند و از آفتاب و آب و آینه و آواز،بی نصیب بودند.
با تو پر گرفتیم و کبوترانمان را در آسمان عشق پرواز دادیم و به بام های بلند "آوا و نوا "پریدیم و جان های شیفته امان را سپیده دمان آزادی و آزادگی پیوند زدیم. آری !  همان گونه که شهنامه سرای سترگ ،"بسی رنج برد در سال سی عجم زنده کرد بدین پارسی" تو نیز رنج ها بردی تا تن خسته و جان بی توش و توان موسیقی کهن و نژاده فارسی را از بی راهه ها و ابتذال و انتحال رها کنی و به شوکت و شکوه و پایداری و استواری برسانی.
با تو از "گلموج های هیولای"تاریخ گذشتیم و پس پشت گذاشتیم بزنگاه های دهشت و وحشت دشخوار قرن را.
با تو از نا امیدی ها گسستیم و بر بام بلند خانه پدری امان "سپیده "را به تماشا نشستیم و دیدیم که " خورشیدی خجسته دمید" تا از رنگ و نیرنگمان برهاند.
خواندی و شنیدیم که "صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست "و عندلیبمان شدی تا بر "شاخه این صبح دلاویز، بنشینی و از عشق سرودی " بسرایی و فرایادمان آوردی که " شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار شهریاران را چه حال افتاد یاران را چه شد؟"
دیدی که "خانه ات /خانه ام آتش گرفته ،آتشی جانسوز" و فریاد خفته ما بودی که از "بیداد" خسته بودیم "قاصد روزان ابری " این خاک خسته و تشنه شدی و نمی خواستی باور کنیم که "قاصدک"ها "گرد بام و در من/ما،بی ثمر می گردند".
دیدی که "برادرانمان غرق در خون بودند و کاکلشان خون" و خواندی و مویه کردیم و بر "پیکر فرهاد"هامان نالیدیم و نوای تو بود که آراممان می کرد.
"صدای تو را دوست دارم" که "صدای تو خوب است" و سده ها درد و داغ و بغض و بهت و بی قراری در هر "دانگ" صدای تو جان گرفته است و بالیده است.
این خاک در گوشه گوشه اش ،صدایت را و نامت را و نواهایت را با خویش و در خویش ، دلباخته و دلسوخته ، نرم نرم و از بن جان ، زمزمه و مز مزه خواهد کرد و تو را چونان "چشمه نوش" خواهد شنید .
تو به راستی "فرزند ایرانی"، ایرانی به گستره زبان و فرهنگ دیرپا و دیرسالش که از "بلخ بامیان "به " قونیه "پیوند خورده است و در " خجند ،دوشنبه و تاشکند و سمرقند و باکو و بغداد ، حجاز ، خراسان ،شیراز ، اصفهان ، ری ،دیلمان ،تبریز و خاور و باختر " رگ دوانده ،ریشه زده ، بالیده است و بالا گرفته است.
تو فرزند راستین و نژاده این فرهنگ پرآهنگی که بر خویش باید ببالد و سر به گردون بساید .
تو نه "خاک پای مردم ایران " که افسر پرشکوه و مانای هنر این مردمی که هرگاه دلشان رنجید و طاقتشان تاق شد ، در تو و به تو پناه آورند و در صدا و حنجره تو آرام بگیرند.

شجریان فرزند ایران

آری !  همان گونه که شهنامه سرای سترگ ،"بسی رنج برد در سال سی عجم زنده کرد بدین پارسی" تو نیز رنج ها بردی تا تن خسته و جان بی توش و توان موسیقی کهن و نژاده فارسی را از بی راهه ها و ابتذال و انتحال رها کنی و به شوکت و شکوه و پایداری و استواری برسانی.
"به هر الفی ،الف قدی برآید" و شجریان، الف قد آواز نژاده ایران بود که شناسنامه ایران و هنر ایران با نام او شناساست.
به حق ، ادبیات گرانمایه و گرانپایه فارسی، وامدار ذوق و سلیقه و هنر آفرینی " محمدرضا شجریان " خواهد بود و فرزندان این خاک مینوسرشت " مرغ سحر"شان را در آیینه یادهاشان زنده نگاه خواهند داشت.


ارسال مطلب برای صدای معلم
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

شجریان فرزند ایران

منتشرشده در یادداشت
چهارشنبه, 23 مهر 1399 06:47

در سوکِ سیاوَش

در سوکِ سیاوَش و شعری برای محمدرضا شجریانهمیشه بلبلِ خوشخوانِ زنده در چمنی
چه باشی و چه نباشی سر آمدِ وطنی
نوایِ مرغِ سحر را مُدام کوشیدی
به ظلمِ ظالم و صیّادِ او گره نزنی
حدیثِ حجرِ تو در مختصر نمی گُنجَد
حکایتی ست مفصّل ز رنجِ نسلِ منی
دلآوران ، چو سَروَند در برابرِ باد
نه بیدِ شُهره یِ عالم به لرزشی ، به خَمی
سیاوشی نه به تبلیغ و شرح و تفسیر است
عمل ، به دَهر به پایَد نه آن فرا فکنی
ز بلبل و گل و پروانه دوش پرسیدم
چرا ز عیش و طَرَب نیست بینِ شان سخنی
سکوت را نشِکن با اشاره ، گفتندَم
به دوستانِ عزادارِ ، شمعِ انجمنی
در اعتکاف نشستیم آوَرَد قاصد
نشان ز یوسفِ گم گشته بویِ پیرهنی
که بَرمَلا شود این رازِ در خَفا گویند
ز عشقِ اوست زلیخا ، چه مردی و چه زنی !
به قامتِ فَلَکی خاک کی سَزَد ، زَردوز
شود به هیچ نیارزَد به قدِّ او کفنی

در سوکِ سیاوَش و شعری برای محمدرضا شجریان


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

در سوکِ سیاوَش و شعری برای محمدرضا شجریان

منتشرشده در یادداشت

۲۰ مهر ۱۲۸۹؛ ۱۱۰ سال پیش در چنین روزی غلامحسین مصاحب در تهران زاده شد. این ریاضی دان معتقد بود، "در تئوری اعداد کهنه‌ترین مسائل مانند آثار هنری اصیل گذشته، اغلب امروزی و تازه است".

یکشنبه, 20 مهر 1399 11:38

به مناسبت بزرگداشت روز حافظ

به مناسبت بزرگداشت روز حافظ
حافظا شعرت زمزمه زندگیست ؛ کلامت زاییده عشق است و شور آفرین
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد /
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم /

عاشق و رند و نظربازم و می گویم فاش /
تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام /

با تو همسفر باد صبا گشتیم و پیام دلدار را باز گفتیم

صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را /
که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را /

در مکتب تو عشق گنجی است که
با ارزش ترین عنصر هستی است

گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما/
سایه ی دولت بر این کنج خراب انداختی/

جان رفت بر سر می و حافظ به عشق سوخت /
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند /

از کلامت درس مهر و دوستی آموختیم

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست /
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست /

نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود /
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت /

از تو درس وفاداری را آموختیم که " سر و زر و جان " را نثار یاری کنیم که "حق صحبت مهر و وفا نگهدارد "

همراه تو قدم در راه عشق نهادیم و سختی های راه عشق را طی کردیم

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست /
آنجا جز آنکه جان بسپارند ، چاره نیست/

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم /
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور /

از تو آموختیم راز جاودانگی ، عشق ورزیدن است

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق /
ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما /

طفیل هستی عشقتد آدمی و پری /
ارادتی بنما تا سعادتی ببری /

کلامت زهد ریایی را به سخره می گیرد

ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم /
با ما به جام باده صافی خطاب کن /

باده نوشی که در آن روی و ریایی نبود /
بهتر از زهد فروشی که در او روی و ریاست /

در مکتب تو " رند عالم سوز " مقامی برتر از دبن فروشان متظاهر دارد

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی /
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را /

چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را /
سماع وعظ کجا ، نغمه ی رباب کجا /

و آنگاه که گرد باد ستم و تزویر ، فضا را غبارآلود می کند ، تو هم از نبودن یاران موافق ، شکوه سر داده ای

گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند /
کس به میدان در نمی آید ، سواران را چه شد /

صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست /
عندلیبان را چه پیش آمد ، هزاران را چه شد /

به مناسبت بزرگداشت روز حافظ

و گاه در اوج نامیدی ، آرزوی وزیدن نسیمی موافق را در ذهن پرورانده ای

شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی /
مردی از خویش برون آید و کاری بکند /

مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ /
کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی /

حافظا ، تصویر سازی و قدرت تخیل ، زیبایی کلامت را به اوج می رساند

خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد /
گر برگ عیش می طلبی ، ترک خواب کن /

حافظ ! شعرت ، بخشی از هویت تاریخی ایرانیان است که در خلوت و در آیین ها ، همراه همیشگی ماست.

غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ /
که بر کلک تو افشاند فلک ، عقد ثریا را /


به مناسبت بزرگداشت روز حافظ

منتشرشده در یادداشت

شعر معلم تقدیم به محمدرضا شجریان

آسمان بی لک

رنگ صدایت آبی ست

آبیِ آسمانی

شاد و لطیف و زیباست

لبریزِ مهربانی

****

پر می کشد پرنده

در آبیِ صدایت

شعری زلال و صافست

برق ستاره هایت

****

من با صدای گرمت

سرشار از آفتابم

در لحظه های شادم

روشن تر از شهابم

****

در چشم من همیشه

رنگ صدایت آبی ست

این آسمان بی لک

همواره آفتابی ست.

شعر معلم تقدیم به محمدرضا شجریان


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

شعر معلم تقدیم به محمدرضا شجریان

منتشرشده در یادداشت

۲۸ شهریور ۱۳۸۴: ۱۵ سال پیش در چنین روزی حسین شکویی در تهران درگذشت. می‌گفت: "ما در علم جغرافیا در آغاز راهی دراز هستیم و حرکتمان بسیار کند است".

منتشرشده در محیط زیست
سه شنبه, 25 شهریور 1399 15:08

غلط ننویسیم تا غلط زندگی نکنیم

عوارض و آسیب های غلط نوشتن در زندگی

وقتی کسی کلمات را غلط می‌نویسد، یعنی چه بسا زندگی را هم دارد غلط می‌نویسد.
نوشتار و املای غلط به چیزهای دیگر هم سرایت می‌کند، به گفتار، به رفتار، به کردار، به همه چیز.

بی‌مبالاتی نسبت به کلمات، بی‌مبالاتی نسبت به خیلی چیزها را در پی خواهد داشت.
کسی که جملاتش را ویرایش نمی‌کند، زندگی‌اش را هم ویرایش نخواهد کرد. کسی که آنجا که باید نقطه نمی‌گذارد، و تفاوت ویرگول و نقطه ویرگول را بلد نیست در زندگی هم نمی‌داند کجا باید تمامش کند، کجا باید ادامه دهد، کجا باید فقط قدری بایستد و تأمل کند.

کسی که به قواعد زبان بی‌توجه است، به قواعد زندگی هم بی‌توجه است.

کسی که دستور زبان را به سخره می‌گیرد، دستور زبان عشق را و دستور زبان انسانیت را هم محترم نمی‌شمارد.

آدم بی‌قاعده و بی‌اصول، خطرناک است، چه در نوشتار چه در زندگی...

من می‌ترسم از کسانی که غلط املایی دارند. وقتی کسی برایم می‌نویسد که می‌خواهم با شما «راجب» به فلان موضوع صحبت کنم، می‌فهمم که فاجعه عمیق‌تر از آن است که خودش فکر می‌کند.

وقتی کسی می‌نویسد از لطف شما «سپاسگذارم»، می‌فهمم که هزار و یک جای زندگی‌اش اشکال دارد.

وقتی کسی برایم می‌نویسد «عایا» برای نویسندگی «حتمن» باید کلاس رفت؟
می‌فهمم که باید به روانپزشک هم مراجعه کند.

یک پیامک سه خطی هزار و یک راز را برای من برملا می‌کند، خیلی بیشتر از آن چیزی که فرستنده قصد گفتنش را دارد.
خودتان را در املای‌تان جست و جو کنید، در نگارشتان، در نحوه جمله بندی‌تان.

غلط ننویسیم تا غلط زندگی نکنیم.

( کانال نوشته هایی که باید خواند )


عوارض و آسیب های غلط نوشتن در زندگی

منتشرشده در آموزش نوین

نظرسنجی

میزان استفاده معلمان از تکنولوژی آموزشی مانند ویدئو پروژکتور ؛ تخته هوشمند و .... در مدرسه شما چقدر است ؟

دیدگــاه

تبلیغات در صدای معلم

درخواست همیاری صدای معلم

راهنمای ارسال مطلب برای صدای معلم

کالای ورزشی معلم

تلگرام صدای معلم

صدای معلم پایگاه خبری تحلیلی معلمان ایران

تلگرام صدای معلم

Sport

تبلیغات در صدای معلم

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش بوده و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلا مانع است.
طراحی و تولید: رامندسرور