کدام مِی به تو دادند این چنین مستی ؟
رسیده کار ز بد مستی ات ، به بد پستی !
هنوز در پیِ آنم چه رُتبه دادَندَت ؟
هر آنچه عشق به ما رشته بود ، بگسستی
به هر کجا اگر عهدی شکست ، عهد شکن
توان نداشت بگویَد ز با تو همدستی
ز رِندی هر چه خطایی ست کردنی ! کردی
سرِ نَخَش ز خود آخر به دیگری بستی
چه نحس بود چهل را به اعتکاف در آن !
تو با یکی دو سه دیوانه چلّه بنشستی
بُرون چو معتکفانَت ز اعتکاف شدند
نماند غیرِ نگاهی به مرگ ، در هستی
برایِ دیدنِ غوغایِ مرگ و آتش و دود
به رقصِ جَست و به خیزِ چَمانه می جَستی
کنون نموده طبیعت که عِبرت آموزی
چه دست بسته ! فقط با نمایه بر شَستی
به خود بیا و مَپندار همرَهان مانند
دو زرده تُخمی و از منجلاب می رستی
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
که در طریق عبادت بل اکثرهم نمیدانند
به خود بیا و مَپندار همرَهان مانند
که وقت شعر صداقت سکوت میخواهند
....