مقدمه
اسمش هوشنگ بود اما بچه ها او را «هوشو»صدا می کردند.خانه شان دریکی از روستاهای کرمان بود.به درستی یاد نمی داد مادرش را دیده باشد. هفت هشت بهار بیشتر در کوچه ها ندویده بود که پدر گمشده اش را پیدا کرد.پدری که دیگر نای پدری کردن برایش نداشت.با این حال سالها نگاهش داشت تا ببیند که پدری هم دارد. تقدیر می خواست تا بچه ی مردم بشود. بیشتر زیرپروبال عمو ، دایی و دیگران جای گرفت. در روستایی که نمی شد زندگی کردن را تمرین کرد و فقط می شد چند روزی بیشتر زنده ماند.کودک، عجیب تنها شده بود اما این را خودش نمی دانست.شاید هم نمی خواست بداند. ارث و میراث دندانگیری که عایدش نشده بود.دست بر قضا زور بازوی زیادی نیز دربازوهایش مخفی نبود.از بخت بدش ،فک وفامیل دم کلفتی هم در اطراف نمی دید. مثل تمام بچه ها، او را به مدرسه بردند اما مدرسه نتوانست دل از او ببرد.بعضی از درسهایش تعریفی نداشت.اما در درس انشا ،گل سرسبد بچه های مدرسه بود.
روزهای بعد و به زحمت سنگ های زندگی را از پیش پای خویش کنار زد.جلو رفت.افتاد و بلندشد. دوباره رفت.به شهر رسید.در آشوب شهرگم شد و به همه جا سرک کشید.همه کارکرد. انبارداری کرد.نوکری کرد.نوشابه هم فروخت.آنقدر گشت تا خودش را پیدا کرد.کنکور داد.دانشگاه رفت.لیسانسه زبان خارجه شد اما هیچ گاه کتابی خارجی را ترجمه نکرد. بچه ها را و معلمی را دوست داشت اما هیچ گاه رسما معلم نشد . به عنوان کارمند اداره بهداشت، جیره خوار دولت شد.اما بازهم همان کودک انشا نویس ماند.نوشتن، دست از سرش برنداشت.نشست و نوشت.از کودکی، برای کودکی و به نام کودکی.به دیروز که نگاه می کرد،حسرت نچشیدن طعم خوش کودکی، دلش را آتش می زد.اگرچه دیراما سخت بی تاب بود تا دوباره کودکی کند.جبران کند و برای همین نوشته هایش خواندنی شد.کتاب نوشت.درر ادیو قصه گفت.قصه هایش فیلم شد. ترجمه شد.دست کودکان آن ورآبها رسید.چهره اش ماندگارشده بود.هوشو،دوباره هوشنگ شده بود.
معرفی
هوشنگ مرادی کرمانی، متولد 16شهریور سال 1323 روستای سیرچ از توابع بخش شهرستان شهداد کرمان است.اکنون شصت و پنج ساله است و سال گذشته، رسما خود را از نوشتن بازنشسته نمود و اعلام کرد دیگر چیزی منتشر نخواهد کرد. شاید خوش داشت قبل از این که آثار بعدی ، بوی تکراری و کهنگی بدهد، همچنان در اوج محبوبیت و معروفیت بماند. وی بیش از بیست کتاب داستان مربوط به کودکان و نوجوانان درکارنامه ادبی خود دارد که بسیاری از آنها به فیلم سینمایی و سریال تبدیل گشته اند. برخی هم به زبان های دیگر ترجمه و جوایزی جهانی کسب کرده اند. از معروفترین آثار او می توان به قصه های مجید و داستان آن خمره اشاره کرد.سادگی وطنازی،ویژگیهای عمده زبان مرادی هستند.او به عنوان روستازاده ای هنرمند،دوست ندارد کودکی تازه جسته اش را فراموش کند وبا شیرین بیانی تمام وفارغ ازتقسیم بندی های نژادی ،زبانی،دینی و سیاسی از آن برای همه بچه های دنیا می نویسد وسر استقبال ازقصه های او درسایرکشورها نیز به همین خاطراست. مرادی را شاید بتوان بازمانده جمع نویسندگان روستاسرایی مثل جلال آل احمد، صمد بهرنگی ، امین الله فقیری وعلی اشرف درویشیان به حساب آورد.همه اینها روستازادگانی هنرمندند که به روایت درد و رنج بچه های روستا پرداختند.در آثار مرادی کرمانی، بی سوادی، فقر فرهنگی، خرافات و مشکلات کودکان و نوجوانان در آموزش و بهداشت و نظائر آن ارائه شده اند.او در قصه هایش هم از کارکرد خانواده ناامید است و هم از عملکرد نظام آموزشی ناراضی است.
نقد نظام آموزشی:
وقتی قصه های مرادی کرمانی را می خوانیم بی اختیار به یاد جمله معروف مارک تواین می افتیم که می گفت: من هیچ گاه اجازه ندادم مدرسه رفتنم، مزاحم تحصیلاتم بشود. در بسیاری از آثار مرادی کرمانی ، صدای زنگ مدرسه و های و هوی بچه ها به گوش می رسد.او اکنون که کودکی از دست رفته اش را دوباره بازیافته است،عجیب شورگفتن از روزهای مدرسه دارد.از اینکه کتاب خواندن را دوست داشته و انشا نویس خوبی بوده است.از اینکه به شدت از درس ریاضی بدش می آمده است.از اینکه چشم دیدن همکلاسی های پولدار را نداشته است.اما این بازگویی ها قبل از آنکه مایه فخرفروشی او و غبطه خوردن خواننده بشود،حس غریبی از اندوه و نوعی ترحم را نسبت به قهرمانان قصه در مخاطب ایجاد می کند.او چندان ذکر خیر مدرسه ای که می رفت را پیش نمی کشد،خیلی هم به مدح و تمجیدمعلمان اش نمی پردازد. انگار خاطرات شیرینی از درس و کلاس ندارد که روایت کند.بلکه بیشتربه پسرکی می ماند که سنگ به دیوار دبستان می زنداما باز هم از دور و بر آن دور نمی شود و با تیغ طنز به جراحی شیوه کار نظام آموزشی مشغول می شود.اگر چه در اغلب داستان های او تلنگری به درس و بحث مدرسه زده شده است اما بیشتر در چهار کتاب ، عمدتا به این موضوع پرداخته است که در ادامه به طور خلاصه نظری و گذری به آنها می شود. گفتنی است که جملات آمده در بین گیومه ، همگی از متن داستان های ایشان انتخاب شده اند.
الف: قصه های مجید:
این کتاب، معروفترین و قدیمی ترین اثرمرادی کرمانی است.آشنایی مردم عامه با نام ایشان نیز، بواسطه همین کتاب است.کتاب وحدتی در عین کثرت دارد.همه قصه های به ظاهر پراکنده به هم متصل اند. نام دیگر کتاب را اگر قصه های هوشنگ بنامیم، پربی راه نگفته ایم.مجید از طرفی خود نویسنده است و از طرفی خود ماست.صمیمت و تنهایی غریبی که در وجود این شخصیت معصوم هست، به طور ناخودآگاه ما را به یاد کودکی خودمان می اندازد.مجید نه یک پسرک ساده کرمانی یا ایرانی که جهانی است.مجید نماینده همه کودکان دنیاست.سخنگوی ماهی هایی که بر روی خاک زندگی می کنند. مجید برادر هری پاتر و همچون او لاغر ولاجون وگردن باریک است.قصه های مجید با قصه ای در «غصه بی کتابی» آغاز می شود.کتابی که فقط چندصفحه آن به دست مجید می افتد و او ازخواندن باقی آن برای همیشه محروم می ماند.شاید این کتاب ناقص همان کتاب های مدرسه باشد که چون مرادی ناکامی خاصی و خاطره تلخی از مطالعه آنها دارد، خود به نوشتن کتابی و کتابهایی برای جبران این اتفاق دارد.مرادی،این قصه ها را نه فقط برای خنداندن بچه ها که گریاندن و ناراحت کردن همه راحت های مسئول و دست اندرکار نگاشته است. با تیغ طنز به جراحی شیوه کار نظام آموزشی مشغول می شود.
در قصه «ژاکت پشمی»،مجید دانش آموز ساده و خوش قلب سعی بسیار می کند تا ثابت کند معلمش را دوست دارد و تنها به این امید که معلم نیز او را دوست بدارد و درک کند.معلوم نیست چرا اما کوشش کودک بیچاره به جایی نمی رسد. او برای ابراز علاقه نسبت به مدیر و مدرسه و نرم کردن دل سنگی آنها نیز خودش را به آب و آتش می زند، اما انگار بی فایده است.خودش در جایی می گوید:
«چند بار هم که دل به دریا زدم و آمدم لب ترکنم و برای خود شیرینی حرفی بزنم تا راهی به آن مدرسه پیدا کنم،آقای مدیر با یک نگاه تلخ و تودل خالی کن نوکم را قیچی کرد و نطقم پاک کور شد. مرا داخل آدم نمی دانستند که بلبل زبانی ام را گوش بدهند.»
علاقه زیاد به درس انشاء، نفرت از درس ریاضی، رواج تنبیه بدنی، سوء تغذیه، کمبود تشویق، رواج تنبیه بدنی و بی اعتنایی به خلاقیت های ادبی دانش آموزان از دیگر مسائلی است همگی موجبات اعتراض او را به شیوه های آموزشی فراهم ساخته که در قصه های ماهی، ناظم و تشویق (جلد چهارم مجموعه قصه های مجید)،با هنرمندی تمام به طرح و نقد این موارد پرداخته است.
ب: داستان آن خمره:
خمره آب آشامیدنی بچههای مدرسه روستا شکسته است . مدیر مدرسه، دانشآموزان و برخی از اهالی تلاش میکنند تا به نحوی این مشکل را حل کنند. سعی و تلاش خستگی ناپذیر بچه ها با مدیر قابل تامل است.مهمترین ویژگی داستان ،مضمون فقر و مهمتر فقر فرهنگی است که با ضعف نظام آموزشی و کارکرد مدرسه در محیط روستایی گره خورده که هر یک از شخصیت های قصه، برابر این گونه فقر واکنش های متفاوتی از خود نشان می دهند.با خواندن آن ،خواننده بی اختیار به یاد دهکده ای در آناتولی ازیاشارکمال می افتد.داستان، فضایی مدرسه ای دارد.ضمن بگومگوهای بچه های مدرسه با هم وبا معلم، صمیمت خاصی در آن جاریست.در مقابل بی اعتمادی روستائیان به معلم و بچه ها، لحظات تلخ و شیرینی درآن آفریده است.کتاب علی الظاهر سرگذشت خمره آبی را در یک مدرسه روستایی کرمان بازگو می کند اما درواقع مرادی داستان خمره های آب تمام مدارس روستایی دنیا را روایت می کند که دیریست در حسرت آب بصیرت می سوزند.البته اکنون با حضور آب سردکن های برقی و آب خوری های بهداشتی، جا برای هرچه خمره ای تنگ شده است.شاید داستان آن خمره ها به تاریخ پیوسته باشد اما داستان آن خمره به دلیل پردازش خوب داستانی، زبان ساده و کودکانه، طنزآمیزی، گفت و گوهای صمیمی و طبیعی شخصیت ها، تازگی موضوع و پیام داری، هنوز و تا همیشه زنده وخواندنی است. او با صداقت و بی پروایی خاص از بچه ها و آدمهای این زمانی و این جایی حرف نمی زند.او از انسان می گوید.هیچ گاه از سربی دردی ننوشته است. او کلاغ خوش خبری را می ماند که هر از گاهی و برای آوردن خبر و پیام تازه ای برسربام اندیشه ما می نشیند. مرغ زیرکی که هنوز در دام سیاست و تعصب نیفتاده است و برای همین، چندان که بخواهی سخنش شیرین است
پ:لبخند انار:
مرادی در این قصه، تیرخلاص را به نوع عملکرد نظام آموزشی شلیک می کند. مذمت موضوع تنبیه بدنی در مدارس ، محور داستان است. در اینجا دو نسل گذشته و حال روبه روی هم قرارداده شده اند. انار، دست آویزمشترک آنهاست.قدیمی ها سرخی و خشونت مستتر در ترکه انار را حرمت می نهند و جدیدی ها خنده و عاطفه موجود در زیبایی انار رابه تماشا نشسته اند. نسل گذشته با هراس تمام دلبسته ی خاطرات و تجربیات خویشند.نسل اکنون اما که درواقع بچه ها هستند، بی واهمه دست به تجربه می زنند. همه هدف قهرمان قصه برای درهم شکستن غول بیسوادی و باورهای غلط است. موضوع قصه ،رسم ناخوشایند تنبیه بدنی است که نظام آموزشی از دیرباز به آن مبتلا ست.اما از زاویه دید هرمنوتیکی، قصه به یک فضای مجازی مدرسه محدود نمی شود.ما درجامعه ای زیست می کنیم که شاهد حضور دیر پای استبداد بوده ایم. ما تازیانه استبدادهای گوناگون را سده های بسیاری بر گوشت و پوست فرهنگ و میهن خویش احساس کرده ایم. ما بسیار ترسیده ایم و کمتر ترسانده ایم.این داستان نیز درحقیقت به همین خاطره ازلی ما پرداخته است.لبخند انار، قصه تقابل خشونت و عطوفت است.داستان روبه روشدن درستی با درشتی است.
ت: شماکه غریبه نیستید!
این کتاب، تنها اثر بزرگسال کرمانی است که در واقع زندگی نامه خود نوشت اوست. در بازگویی خاطرات دوران کودکی، حرفهایی خوبی در باره مدرسه و معلمان آورده که نشان می دهد نویسنده، رمیده از مدرسه است و این هراس درتمام دوران دانش آموزی با او بوده است.او از اولین روز درس خاطره خوشی ندارد. «ازمدرسه و درس و کلاس خوشم نمی آید.گریزانم.دلم می خواهد چوپان بشوم» به مدرسه ای وارد می شود که بیشتربه یک خرابه می ماند و حتی خراب تر ازخانه خودشان است.«حیاط مدرسه حیاط نیست.بیابانی است پر از چاله وچوله و خار و سنگ.یک طرف مدرسه دیوار ندارد و یک طرف هم چینه ای گلی که دیوارباغ ماشاء الله است.».«سرکلاس می لرزیدم.بخاری هیزمی داشتیم.می بایست هردانش آموزی از باغش هیزم بیاورد برای بخاری کلاس.».اولین برخورد او با اولین معلمش نیز شنیدنی است: «معلم کلاس اولمان آقای رئوفی بود.خدمتگزارمدرسه بود.آدم نازنینی بود.کوره سوادی داشت.به جای معلم می آمد سرکلاسمان.گوش هایش سنگین بود.می بایست داد بزنیم تا صدایمان را بشنود.» .براین ها بیفزائید راه صعب العبور خانه تا مدرسه،گذر از رودخانه پرآب بین راه ورایج بودن تنبیه بدنی توسط معلمان.این ها همه اما درحالیست که او پیش از وارد شدن به مدرسه، تصورات خوبی به داشته و دوستدارآن بوده است:«بعد از سیزده نوروز پشت سرعمو تا مدرسه دویدم.سرکلاس نتوانستم بروم.هنوز سنم نرسیده بود که ثبت نام کنم.مدرسه را دوست داشتم.»
حرف آخر:
با مطالعه زندگی و آثار مرادی کرمانی، بی اختیار تقابل عجیبی در ذهن زنده می شود؛ در برابر معلمانی که کمتر شوق تغییر و تحول در خود و دانش آموزان دارند و بیشتر حقوق بگیر و کارمندند، کارمندانی از ادارات دیگر یافت می شوند که سودای سرآمد و سربلند شدن در زندگی را دارند و بیشتر معلمند و نه فقط بچه ها که حتی بسیاری از معلمها هم پای حرفها و قصه هایشان می نشینند و مرادی کرمانی یکی از آنهاست. او اگرچه یک نفر ایرانی است اما متعلق به همه بچه های دنیاست.او قصه را همچون بازگشتی به کودکی باورکرده است.با همین روحیه به دور وبرش نگاه کرده و نوشته است.قصه های اوبه مثابه آبهای روان وزلالی هست که درآنها زندگی هر پرنده، حیوان، درخت و حتی سنگ به خوبی پیداست.او معلم مهربانی است که ذره ذره خودش را دردامان بچه ها تکانده است.
راز معروفی محبوبی مرادی کرمانی درمنش و روش منحصربه فرد اوست.او با صداقت و بی پروایی خاص از بچه ها و آدمهای این زمانی و این جایی حرف نمی زند.او از انسان می گوید.هیچ گاه از سربی دردی ننوشته است. او کلاغ خوش خبری را می ماند که هر از گاهی و برای آوردن خبر و پیام تازه ای برسربام اندیشه ما می نشیند. مرغ زیرکی که هنوز در دام سیاست و تعصب نیفتاده است و برای همین، چندان که بخواهی سخنش شیرین است و ... نقطه، سرخط!
----------------------------
*این نوشته قبلا در برنامه نکوداشت آقای هوشنگ مرادی کرمانی و در حضور ایشان ارائه شده است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
دوست عزیز چقدر خوب شخصیت مرادی کرمانی و کتابهای او را معرفی کرده اید.
اشارات آشکار و پنهان او به نظام آموزشی و رویاهای کودکی را در داستان هایش به خوبی پیدا کرده و بیان نموده اید. سپاس از شما
نقش قلم تان ماندگار