کدام مِی به تو دادند این چنین مستی ؟
رسیده کار ز بد مستی ات ، به بد پستی !
هنوز در پیِ آنم چه رُتبه دادَندَت ؟
هر آنچه عشق به ما رشته بود ، بگسستی
به هر کجا اگر عهدی شکست ، عهد شکن
توان نداشت بگویَد ز با تو همدستی
ز رِندی هر چه خطایی ست کردنی ! کردی
سرِ نَخَش ز خود آخر به دیگری بستی
چه نحس بود چهل را به اعتکاف در آن !
تو با یکی دو سه دیوانه چلّه بنشستی
بُرون چو معتکفانَت ز اعتکاف شدند
نماند غیرِ نگاهی به مرگ ، در هستی
برایِ دیدنِ غوغایِ مرگ و آتش و دود
به رقصِ جَست و به خیزِ چَمانه می جَستی
کنون نموده طبیعت که عِبرت آموزی
چه دست بسته ! فقط با نمایه بر شَستی
به خود بیا و مَپندار همرَهان مانند
دو زرده تُخمی و از منجلاب می رستی
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
ز خود سفر بکنم ، با خدایِ خود همراه
چو ماه و مهر به گردش به حُکم او هر گاه
اگر چه روز کنم شب ، شبی کنم روزی
کنم نظر به هم اویی برون ز جهل آگاه
ز کوچه باغ ، عبوری کنم ، روم جایی
چو لاله دشت ز باغی رها به دور از آه
اگر چه شکوه کنم ، ناله ای ، نه فریادی
به دستِ خویش درویی کنم چه بار گناه
بگیر عبرت دوران به دور از دنیا
رها ز جیفه تعلق جهان گدا یا شاه
ز بخت ناله کنم گر چه عمر در گذران
رمق نمانده مرا ، گر چه عمرها کوتاه
چو شعله ، آتشِ خاکستری ،مرا بینی
عمل به بار یدک هر کجا ولی تو مخواه
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
رویِ سکّویِ درِ میکده ای
دید بنشسته یکی ، مِی زده ای
گشته دیوانه چنین کرد ، گمان
حرف می زد به زمین و به زمان
کی که چرخید و نپرسید چرا ؟
ره ز اینجا بروَد تا به کجا ؟
از منِ رفته به سیّاره ی نور
باز بر گشته از آن عالمِ دور
با چه تدبیر از این دایره یک بار جهید
دورِ خود دور زدن را برهانید و رهید
لحظه ای مِی زده اش گفت بیا مِی بزنیم
مرکبِ دور و زمان را به صبو پِی بزنیم
بی خیالِ همه دنیا و نگهبانانش
یکی هم پاک نباشد ز گُنَه دامانش
شیخی آن دم به سرِ صحبتِ آنها برسید
با فضولی همه یِ صحبتشان را بشنید
گفت در مسجدِ ما سمتِ چپِ محرابش
تکّه سنگی بُوَد از پیش لبِ دیوارش
هر کسی دست بسایَد رویِ صورت بنهد
از چنین حالتِ شیدا شده در جا بِرَهَد
داد پاسخ برهانید مرا با یارم
نکنید این همه تدبیرِ غلط در کارم
من چنان شمس و شموسی به کنارم دارم
گر به تقلید زیَم بر دگری ! بیمارم
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
این حنجره برای من بیش از آنکه امکانی در دنیای بکر موسیقی باشد؛ یک پنجره بوده؛ پنجرهای که به جهان ادبیات کلاسیک راهم داد.
منی که شعرخوانی را با "فروغ فرخزاد" شروع کردم و به سالها و سالها در جادوی کلام "احمد شاملو" و "نیما یوشیج" نفسنفس زدم؛ بسیاری از بهترین غزلهای فارسی را با روایت نای استاد شجریان شنیدهام.
حنجرهی وی، مرثیهخوان تاریخ ما هم هست؛ این دلوی که از ته زخم بالا آمده. انگار وی به سالها، بر چاه تاریخِ خون ما خَم، و نوحهگر تجربهی تاریکی بوده است.
عنوان "شب، سکوت و کویر" چکیدهی زیست پرآشوب ایرانی در چرخدندههای سرکوبی عتیق است؛ نامی که درست از بالای ویل تاریخ بر دلوی گذاشته شده که با جرینگجرینگ زنجیر رقصیده، در حالیکه همواره چشمی پُر داشته است.
صدایت ماندگار، بر-زمانیِ تبدار ما!
کانال صور ما
عقابی دید بالا نو جوانی
بپرسید از هوایِ بالا بالا
بگفتش قبل از اینها خیلی خوب بود
تمیز و صاف و عطر آگین ، نه حالا
از آن روزی که آدم ها کشاندند
فضایِ جنگ و دعوا را به اینجا
همانندِ زمین گشته جهنّم
به سوزاندَن ، به کُشتن ، آسمانها
مَذاقِ حضرتِ والایشان خوش
نباشَد از کسانی بینِ دعوا
فرستند آسمان با دست سازی
بدَرَّند از زمین بیچاره ها را
ز صوتِ انفجار از ما عقابان
نمانده جز من و شایَد ، دو صد تا
بگردیم هر کجا اَمن است اکنون
به هر آواره بنماییم ، آنجا
رَوَد تا چند روزی زنده مانَد
ز دستِ شارعانِ شرطِ خُرما
جوان گفتا چه اندرز است داری ؟
در این دنیایِ وانفسا تو بر ما
شدی بالا ! چو ما هم یک نظر کن
به خاکی که در آخَر می شوی جا
بگفتش ، بر زمین افتاد و جان داد
جوان در حالِ فریادِ ، خدایا !
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
سَروَش دگر خزان زده لرزَد بسانِ بید
غیر از پیازِ تلخ چه از باغ شد ؟ بچید
ریشِ پیاز ریشه دوانیده زیرِ خاک
پوسَند بذرِ شاهی و نعناع چون آن شِوید
اندک جوانه ها که ز تَلخون و پونه بود
ناکس پیاز خواست علَف چین ، ز تَه بُرید
گویند باغبان که به خواب است ، باغ را
ریشی گرو گذاشت چو از صاحبش خرید
تا سَرو و گُل به خاک بکارَد چنان ! در آن
یک مَرغزارِ خوب شود تا توان چَمید !
نا پاک نیَّتی چو به سر داشت ، خُدعه کرد
تضمینِ گفته ها همه گشتند نا پَدید
غیر از خود و پیاز و علَف چین و یک تَبَر
دیگر نه رُستَنی بدید و نه حرفی دگر شنید
بر بَند بسته ، باغِ کناری یکی اُلاغ
بی شکّ اگر ادامه دَهَد وی خطایِ دید
روزی رسد به چشم ببینَد پیاز را
از خاک کَند و ریشه و برگَش چنان جَوید
انگار سالیانِ دراز است دارَدش
هر جا که خواست راحت و آسان توان چَرید
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
هر چند تمامی واقعیت های زندگی و دنیا زشت و غیرقابل تحمل نیستند ، اما قابلیت و بی حد و مرزی مانور هوش و مغز انسانها برای رسیدن به اهداف فردی ، سلامت خواسته های اجتماعی را به مخاطره می اندازد و دهشت خانمان براندازی بر روابط و تعاملات اجتماعی ، سایه می افکند. سلایق و اهداف و دیدگاه های گوناگون بشری اجتناب ناپذیر و سرکش است و رقص شلّاق منیّت مقتدران ، واقعیت زندگی را تلخ و غیر قابل تحمل می سازد.
در این هنگامه احساس نیاز به تلطیف کننده ای جذاب ، ظریف ، حسّاس و ملایم ، بشر را به سوی هنر رهنمون می سازد. لفّافه ای که چون حریر نرم و لطیف است و در استتار واقعیت های تلخ دنیا ، دیدگان را آزار نمی دهد.
آری آن خلاقِ آفرینندۀ زیبایی ها ، همان هنرمند و هنر اوست. برای همین هنرمند ، محبوب دردمندان روزگار است. چون آنان محرومیت ها و بی عدالتی های جامعه بر علیه خود را در آثار نقاشان و مجسمه سازان و پیکرتراشان و موسیقیدانان و کاریکاتوریست ها ، عکاسان ، نویسندگان و شاعران ، بازیگران تئاتر و سینما و .... درمی یابند و با تماشا و یا شنیدن ترنّم زندگی در لابلای آنها ، به آرامشی کوتاه مدت اما اثرگذار دست می یابند.
ظاهرا برنارد شاو که جمله عنوان این متن از اوست ، ماهیتِ زشتیِ دیگری را لمس نکرده است و آن این که هنر نیز توسط همان عاملان و خالقان پلشتی واقعیت های دنیا ، خریداری شده و به کلکسیون هایی گرانبها تبدیل می گردند که گاه بهای به دست آوردن آنها بوی خون می دهد. همین افراد هستند که به استماع سمفونی های یوزف هایدن ، ولفگانگ آمادئوس موتسارت ، و لودویگ فان بتهوون ، می روند و با صدای بلند آن ، گناهان خود را به فراموشی می سپارند.
اگر از نظام آموزشی خود هر دائم انتظار و تمنّای همراهی درس هنر در مدارس را داریم ، برای تحقق همین نقش اصیل استتار زشتی واقعیت های پیرامون مان توسط هنر است تا شاید روح لطیف و بِکر کودکان و نوجوانان نیز در این میان با ترکیب لطافت هنر ، به آرامش و شادمانی نسبی دست یازند.
هنر و هنرمندِ متعهد ، از اصالت و نجابت وصف ناپذیری در بین مردم جوامع مختلف برخوردار است که با سطحی اندیشی های جاری در برخی از مدارس نیز به بدنامی ، محکوم نمی شود.
جایگاه رقص در مدارس نیست که عده ای آن را بهانه شادمانی معنی کرده و سعی دارند واقعیت هنر را لکه دار سازند. رقص اگر خود هنر نامیده می شود ، محل اجرای آن سر صف مدارس آن هم بیشتر در دوره ابتدایی نیست . مدیران بزرگوار با دقت در این مهم ، از تکرار این پدیده نابه جا در مدارس خود جلوگیری نمایند و بجای آن به رشد و اعتلای هنر واقعی از جمله خوشنویسی و نقاشی و موسیقی و.... با ایجاد هماهنگی و کسب مجوز کتبی لازم از اداره مربوطه ، اقدام نمایند. که اگر اجرای این مهم رسالت وزارتخانه بود ، تحمل این دردسر هم لازم نبود. هنر تسهیل کننده آموزش است و این دو مکمل یکدیگرند.
ترس از هنر و فوبیای ترویج آن ظاهرا در بین مسئولان آموزش و پرورش ، بازدارندۀ زمینه سازی آن در بین مواد درسی است ، اما تصور دنیای بدون هنر و هنرمند و تلخی مشاهده و لمس و تحمل کردن زشتی واقعیت های زندگی ، نتایجی چون پوچی و افسردگی و بیماری های روحی - روانی بیشتری در بر خواهد داشت. زمان و مکان جامعه پذیری و آموزش ، در ایام کودکی و مدارس ماست.
امروز منِ معلم بازنشسته ، کمتر کششی برای نگاه هنرمندانه و انجام فعل هنری دارم. چون زشتی واقعیت های زندگی من ، از آستانه تحمل ام فراتر رفته است . اما این ظلم را در حق کودکان کشورمان روا ندانیم .
ایران سربلند در طول اعصار گوناگون ، مهد هنر و هنرمندانی سرشناس بوده است که ذکر نام اندی از آنان ، معرفی ناقص و ابتری خواهد بود که نشان از ناتوانی من خواهد بود. آنان بزرگند ، بسیارند و ما وظیفه داریم که زندگی نامه آنان را بخوانیم ، بشناسیم ، آثارشان را دریابیم و آگاهی خود را در این حیطه به دیگران نیز منتقل سازیم .
هنر فرآیندی سرایت شونده است اما برای رسیدن به این مهم ، می بایست برنامه ای جهت آموزش آن در مدارس ، داشته باشیم . هنر یعنی ابداع و نوآوری و وقتی دانش آموزان بدان می پردازند با فراغت خاطر ، به خلاقیت بیشتری قادر خواهند بود و همچنین دروس خود را در آرامش خیال ، یاد خواهند گرفت .
هنر تسهیل کننده آموزش است و این دو مکمل یکدیگرند. جوانان ما به جهت دهی معلمان و مسئولان خود نیازمندند و هنر ، شاخص ترین عنصر برای پیشگیری از پرخاشگری و عصیان و جرم و بِزه نوجوانان است .
با اضافه ساختن دروس هنر و تربیت معلمانی کارشناس برای این منظور ، در آموزش و پرورش کشور ، روح نشاط و امید دمیده خواهد شد. هنر با هر عنصری قدرت ترکیب دارد با دین و مذهب ، جنگ و صلح ، فقر و غنا و..... باید نگاه هنرمندانه و هنردوستی داشته باشیم تا قدر و منزلت آن را با انتقاداتی ویرانگر و یا شبه هنرمندانی سطحی نگر ، به حاشیه نبریم .
تدریس هنر توسط معلمانی که برای آن مهارت ندارند و به عنوان مبصر در کلاس هنر حاضر می شوند ، بی ارزش ساختن هنر و اهانت به آن است که خودِ معلمان پذیرنده این نقش بدون داشتن قابلیت های لازم ، مقصرند. آنان نیز به هنر و هنرمند دهن کجی می کنند و مستحق سرزنش اند. اگر قرار باشد ما هم خطای مکرّر کسانی را تکرار کنیم که سزاوار قرار گرفتن در جایگاه فعلی نیستند ، جرم منِ معلم بسیار بیشتر خواهد بود چون من سمبل دانایی جامعه هستم و یا باید باشم.
بیان یک جمله نیز به پردازش ادبی و هنری محتاج است. معلمان زبان و ادبیات فارسی ، به هنگام تدریس خود می بایست روح هنری را با صوت خود تلفیق سازند تا صدای آنان و محتوای درس ملال آور نباشد. دیگر معلمان نیز باید در هر رفتار خود ، هنرمندانه برخورد نمایند تا مبادا لطافت روح دانش آموزی آسیبی ماندگار ببیند و خاطره تلخ آن برای همیشه در ضمیر ناخودآگاه او حفظ شود. چون معلمی ترکیب فن و هنر است تا با سوز و عشق درهم آمیزد و مهربانی متولد شود.
هنرمند و هنر او جاودانه است ، نام شان بر جریده عالم ثبت است . با شناساندن آنان به کودکانِ خود راهشان را پر رهرو سازیم و سلامت آیندگان را هموار و از شدّت و حدّت رفتارهای ناشایست و مخرب در جامعه بکاهیم .
بهترین و سالم ترین الگو برای کودکان و نوجوانان ، معرفی و شناساندن هنرمندان ایرانی و سراسر جهان است ، چون آنان فرا ملی هستند . ارزش ذاتی هنر و هنرمند را نه زیاد و نه کم ، اما در حد توانایی ها و اثرگذاری های واقعی آنان ، پاس بداریم . هنر زبان شجاعت فراموش شده است . هنر بیان چهره کریه ظلم و ستم است. هنر ترسیم عکسی از یک واقعیت تلخ و شیرین است . هنر تثبیت همسان خاطره کشف و اختراع یک دانشمند است .
هنر همچون راز لبخند ژکوند در تابلوی داوینچی چیست . هنر عظمت آفرینش در نگاه هنرمند است. وینسنت ونگوگ نقاش هلندی می گوید : وقتی شدیدا احتیاج به دین و مذهب دارم ، بیرون می روم و ستارگان را نقاشی می کنم . هنر و هنرمندان را دریابیم قبل از آن که با فراموشی آنان خود را بیشتر ببازیم و سرگشته دنیای عصیانگر شویم . بیایید دنیای غیرقابل تحمل را با هنر ، تلطیف سازیم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
خانه با پولی خریداری دلا
آشیانی را طلب آرام جا
رختخوابی را فراهم جانِ من
گر چه اسبابی به دور از خواب ها
ساعتی را می خری دور از زمان
بهترین ساعت به دیواری نما
آن مقامی را تصاحب در جهان
دور از هر احترامی برملا
با خریداری کتابی رؤیتی
دانشی را اخذ لا بی رهنما
درد داری گر به دارویی علاج
گاه درمانی نه جانا ، ماجرا
قلب را با هر چه خواهی ، ای ولی
هر چه را خواهی خری جز عشق را
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
" تا خم نشوید کسی سوارتان نمی شود. " ( "مارتین لوتر کینگ " رهبر جنبش سیاهان آمریکا)
همیشه این دیگرانِ قدرتمند زورگو نیستند که از عده ای سواری می گیرند ، برخی از این افراد خود شرایط مساعد برای سواری دادن را فراهم می کنند. ناآگاهی از حق و حقوق خود ، دلبستگی مرضی به افراد و یا گروهی خاص ، داشتن شخصیت هیجان زده که توان کنترل واکنش های خود را ندارد ، چشمداشت در دستیابی به منافع فردی و..... از دلایل عمده این رفتار ناشایست است .
برخی از افراد برای پاسخگویی به آروزها و حسرت های طول زندگی خود ، آماده خم شدن و دادن سواری به دیگران هستند. این رویه همیشه ناخواسته و ناآگاهانه نیست ، اما غفلت جاهلانه ، آنان را از رفتن و رسیدن بازمی دارد لذا برای نیل به کامیابی ، زندگی انگل واره ای را برمی گزینند. آنها نمی دانند که در این مسیر ، آزادی روح و جسم و فکر خود را از دست می دهند و به اسارت مادام العمر منش و آمال دیگران در می آیند. آنان خود سواری دادن را به جای تأمل و تفکر کردن جهت انتخاب درست مسیر زندگی برگزیده اند. آنان همیشه بیسوادان جاهل نیستند و متأسفانه در بیشتر موارد تحصیل کرده نیز هستند.
به نظر شما تفاوت این افراد با بردگانی که در طول اعصار گوناگون مورد استعمار قرار گرفته اند ، در چیست ؟ چه استعمار با حضور مستقیم نظامیان در خاک شان و چه استعمار بشر به انحای گوناگون با یک فکر باطل و یا یک ابزار تازه برای مردم آن منطقه ؟! و یا استعمار نو که بیش از دو قرن است با استعمار فرهنگی و تهاجم فرهنگی ، میدان داری می کند !!
موضوع این متن ، با جمله مارتین لوتر کینگ ، آغاز شد ، اما در ادامه یاد ایام نوجوانی خود و داستان کوتاه تلویزیونی افتادم به نام ساز دهنی. پس لازم دیدم تا به معرفی این اثر نیز بپردازم . برنامه کودک اوایل انقلاب ، یک داستان کوتاهی پخش می کرد به نام " ساز دهنی " که از کتاب سازدهنی ، امیر نادری الهام گرفته بود.
" سال 1352 در هیاهوی فیلم های کاباره ای و بزن بزن های بیک ایمانوردی و فردین و فیلم هایی که حتی ارزش یک بار دیدن را نداشت امیر نادری سه یادگاری بزرگ را به سینمای ایران هدیه کرد که اکنون پس از چهل سال هنوز هر وقت که این سه فیلم را می بینید نکات جدید تری را از آن در می یابید. امیر نادری در سال 1352 با سه فیلم " تنگنا " و " تنگسیر" و " سازدهنی " یک انقلاب بزرگ در سینمای ایران ایجاد کرد.
ساز دهنی به ظاهر ، داستان شیرین و جذابی دارد و هر بیننده ای پس از دیدنش به راحتی از آن یک نتیجه عمومی می گیرد. اما قصه سازدهنی بسیار فراتر از آن چیزی است که دوستان در وهله اول آن را می بینند و احساس می کنند."
" داستان از جایی شروع می شود که عبدلو به دلیل مبتلا شدن به بیماری اسهال از خوردن داروی تلخ طفره می رود. پدرش که در بندر روی کشتی کار می کرد از یک خارجی یک سازدهنی هدیه می گیرد و او نیز آن را به عبدلو می دهد مشروط بر آن که عبدلو دارو را بخورد. بچه های بندر تاکنون چنین ابزاری ندیده بودند و از فردای آن روز عبدلو در می یابد که می تواند از این ابزار استفاده بسیاری بکند. او ابتدا با دریافت پول اجازه می دهد تا بچه با شمارش سریع او از یک تا سی مدت کوتاهی را ساز بزنند. در این میان امیر و پسر یتیمی که با مادرش زندگی می کرد بیش از دیگران به ساز علاقه مند می شود. علاقه مندی او به ساز تا جایی پیش می رود که با توجه به عدم استطاعت مالی حاضر می شود به عبدلو کولی بدهد و در ازای آن ساز بزند. امیرو تبدیل می شود به خر عبدلو و در نهایت او وقتی می بیند عزت خود را از دست داده است از خواب غفلت بیدار می شود و پرت کردن ساز در دریا خود را از خفت و خواری نجات می دهد.
در این فیلم امیر نادری با زیرکی هرچه تمام توانست معضلات واقعی جامعه را در غالب یک فیلم زیبا و جذاب شبیه سازی کند. امیر نادری چیزی فراتر از آنچه که در نگاه اول به چشم بیننده می آید ساخته است. او حتی در خصوص نام افراد هم با حساب و کتاب عمل کرده بود. امیرو در فرهنگ ما به عنوان امیر و پادشاه و فرمانروا مفهوم می دهد و عبدلو به عنوان بنده و عبیر و در جایی که امیر باید غالب باشد با طعنه به شرایط آن زمان امیر مانند الاغی است که برعکس بنده بر او مستولی است.
این موضوع کاملا اشاره دارد به شرایط مملکت داری آن زمان و نظام شاهنشاهی و عدم نقش مردم در اداره کشور خود. یادتان می آید عبدلو همیشه هرجا می نشست روی بشکه بود و امیرو و سایر بچه ها در اطراف او روی زمین . شک ندارم که منظور امیر نادری بشکه های نفتی بود که حاکمیت آن زمان روی آن نشسته بود بشکه نفت یعنی ثروت و ثروت یعنی قدرت.
امیرو نماینده جامعه آن زمان بود که با یک دست ساخته غربی ، خر می شود و عبدلو سوار بر این خر به مقاصد خود می رسد. نادری آنقدر زیبا روند استعمار امیرو را به تصویر می کشد که من خود را در بیانش قاصر می دانم . عبدلو ابتدا در ازای دریافت پول خرد و یا برشی از هندوانه ساز خود را به همبازی هایش می دهد تا بنوازند آن هم با شمارش سریع او اما آرام آرام در می یابد که این وسیله غربی کاربردهای دیگری هم دارد تا آنجا که امیرو را که تا قبل از این نیرومند ترین بچه بندر بود را خوار و ذلیل می کند و به الاغ خود تبدیل می کند.
امیرو هر بار که به خانه می آمد الاغی در آنجا بسته شده بود. مطمئنا نادری با بستن این الاغ به افرادی که هنوز متوجه موضوع نشده اند دارد طعنه می زند. امیرو که تا پیش از این به عنوان شاگرد سقا شرافتمندانه کار می کرد و پول درمی آورد کارش حتی به دزدی می کشد آن هم برای جلب رضایت عبدلو برای زدن ساز بیشتر." (1)
آری تا خم نشوید کسی نمی تواند سوارتان شود . هر چند امیرو داستان ما نیز خم شد تا صوت نوبرانۀ سازدهنی برای لحظاتی او را شادمان سازد ، اما چون نویسنده قصد ادامه استعمار و خرسواری او را نداشت با بیداری این کودک و انداختن ساز به اعماق دریا ، برای همیشه به زورگویی و تمسخر عبدلو پایان بخشید. انتخاب با خودمان است که شخصیت عبدلو داستان باشیم و یا امیرو . و گر نه زندگی ما نیز تکرار بی نهایت واقعیت استعمار و استثمار زورمندان در طول اعصار خواهد بود.
1) سینما سنتر ، مرجع نقد و بررسی فیلم و سریال . 01-30-2014. ساز دهنی - فیلمی که پس از چهل ساز هنوز دارای ناگفته های کشف نشده است .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید