نام کتاب : خودکاوی
اثر: کارن هورنای
مترجم: محمدجعفر مصفا
کتاب حاضر در 329 صفحه توسط نشر جیحون و در 11 فصل به چاپ رسیده است. مترجم این کتاب معتقد است : " به نظرم در زمینه روان شناسی کلاسیک (آکادمیک) کارن هورنای آخرین (و نیز اولین) حرف را زده است. ساده تر، روشن تر و صحیح تر از ترسیم او تا این زمان من ترسیمی سراغ ندارم."
کارن هورنای در بخشی از کتاب می گوید: در شرایط سخت و پیچیده زندگی در فرهنگ و تمدن که انسان امروز در آن زندگی می کند کمک هایی از قبیل روانکاوی را بیش از هر زمان دیگر ضروری و مبرم می گرداند. ولی مسئله این است که کمک روان کاوی که امری حرفه ای و تخصصی است نمی تواند شامل همه کسانی گردد که به آن نیاز دارند. به این دلیل است که خودکاوی به عنوان یک جایگزین مفید می تواند مطرح باشد. شناخت خویشتن همیشه مطرح بوده است. اکنون کشفیاتی که به وسیله روان کاوی صورت گرفته است می تواند کمک موثری به گسترش این امر یعنی به گسترش خودشناسی نماید. ضمنا این کشفیات سبب شده است که انسان بیش از گذشته نسبت به پیچیدگی ها و اشکالاتی که در طریق خودشناسی وجود دارد آگاه گردد. به هر حال در رابطه با بحث خودکاوی سیستماتیک و بر اساس اصول روان کاوی علمی در عین این که باید امیدوار بود باید فروتن و محتاط نیز بود.
هدف و موضوع کتاب طرح مسئله خودکاوی است با انواع مشکلاتی که در آن وجود دارد. کوشش برای پیشرفت خودکاوی می تواند در درجه اول برای خود فردی که مشغول خودکاوی است مفید باشد. خودکاوی کمک اساسی می کند به شناخت کلی ساختار شخصیت خویش و این شناخت نه تنها کمک می کند به کشف و رشد استعدادهای درونی که تاکنون از تجلی بازمانده و به حالتی نیمه مرده در آمده اند، بلکه مهم تر از این کمک به رشد و تکامل استعدادها و امکاناتی است که می تواند یک شخصیت نیرومند و هماهنگ بسازد. شخصیتی که عوامل برونی به سادگی نتوانند بر آن اثر مخرب بگذارند و آن را وادار به پیروی از عوامل و کیفیت های ناشناخته نمایند. عواملی که معمولا یک زندگی و هستی اجباری و بی اختیار را به انسان تحمیل می کند... موجب خوشبختی و امیدواری است که می بینیم انسان ها اگر چه خودشناسی را امری مشکل تلقی کرده اند ولی هرگز آن را ناممکن ندانسته اند. اما وقتی در نظر بگیریم که در دوران های گذشته خودشناسی مفهومی کاملا متفاوت با مفهوم امروزی آن داشته مجبوریم نسبت به خوش بینی خود کمی بیشتر تامل و تردید نماییم.
ما می دانیم که خودشناسی مخصوصا بعد از کشفیات اساسی فروید کاری است به مراتب سخت تر و پیچیده تر از آنچه مردم در گذشته تصور می کردند. خودشناسی در معنای امروزی آن به مثابه سیری است در یک دنیای تاریک و ناشناخته. نویسنده در بخش دیگری از کتاب خود می گوید: تمایلات و کشش های نوروتیک (عصبی) را می توان به چند نوع و چند طریق طبقه بندی کرد. یک نوع گرایش هایی است که منجر به تلاش برای نزدیک شدن به دیگران می گردد و این تلاش ها را می توان ضد و عکس تلاش کسانی دانست که هدفشان دوری از دیگران عزلت طلبی و جدایی است. نوع دیگر گرایش هایی است که شخص را در جهت وابستگی و اتکاء شدید به دیگران پیش می برد و این در مقابل و عکس کسانی است که بر استقلال محض تاکید و اصرار می ورزند. تلاش برای وسعت طلبی ، ضد کشش ها و تمایلات کسانی است که میل به یک زندگی محدود و بسته دارند. گروهی هستند که بر خصوصیات و صفات شخصی تاکید می کنند و می توان انها را در مقابل طبقه ای دانست که فردیت خود را نادیده می گیرند و خود را با صفات و خصوصیات رایج در محیط اجتماعی انطباق می دهند و تسلیم آن صفات می شوند. به عبارت دیگر می توان گفت طبقه ای هستند که اسیر خود بزرگ بینی اند و در مقابل طبقه ای قرار دارند که خود را حقیر و کوچک و ناچیز تصور می کنند. این طبقه بندی موضوع را با دقت کافی روشن نمی کند. زیرا خصوصیات این طبقات با یکدیگر تداخل پیدا می کنند؛ با یکدیگر مرز مشترک دارند؛ و به سادگی قابل تفکیک و تشخیص از یکدیگر نیستند. بنابراین من فقط به ذکر کشمکش ها و تمایلات اصولی می پردازم که به نحو بارزی متفاوت و ضد تمایلات و کشمکش های دیگر است. و در واقع از طریق آنها می توان نوع، طبقه و تیپ افراد عصبی را از یکدیگر تشخیص داد و هر طبقه را به عنوان طبقه ای خاص و با خصوصیات و مشخصات متفاوت از طبقه دیگر تفکیک نمود.
کارن هورنای این گونه به طبقه بندی و تقسیم افراد نیازمند به خودکاوی و روان کاوی با شخصیت ها و تیپ های متفاوت می پردازد.
1- احتیاج عصبی به جلب محبت و تایید دیگران. نیاز اجباری و بی تفاوت برای جلب رضایت دیگران و مورد دوستی و تایید دیگران قرار گرفتن. به طور چشم بسته و ماشینی خود را تسلیم انتظارات و خواسته های دیگران کردن. ثقل شخصیت وی در دیگران است نه در خودش. برآوردن تمایلات دیگران و تسلیم عقاید آنها بودن تنها چیزی است که برایش اهمیت دارد. ترس شدیدی از ابراز وجود دارد. هم از نفرت و دشمنی دیگران نسبت به خودش وحشت دارد و هم از این که خودش احساس خصومت و نفرت نسبت به دیگران داشته باشد.
2- نیاز عصبی به یک شریک زندگی که مسئولیت زندگی وی را بر عهده بگیرد. ثقل هستی فرد کاملا در شریک زندگی قرار می گیرد. شریکی که باید تمام توقعات و انتظارات زندگی او را برآورده نماید و مسئولیت خوب و بد زندگی وی را بر عهده بگیرد و تنها نقش و مسئولیت وی یعنی شریک زندگی آن است که ضامن موفقیت او در پهنه زندگی باشد. ارزشی بیش از اندازه برای عشق قائل است زیرا تصور او این است که عشق می تواند تمام مشکلات و مسائل زندگی را حل کند. وحشت شدید از این که حامی و شریک زندگی او را طرد و ترک نماید، وحشت از تنها ماندن و بی کسی.
3- نیاز عصبی به محدود نگه داشتن زندگی خویش و حفظ آن در قلمرو و مرزهای بسته. خواسته ها و توقعا خود را محدود نگه می دارد و همیشه به چیزهای کم قانع است. تمایلات جاه طلبانه خود را در سطحی محدود نگه می دارد. خواسته های خود را منحصر و محدود به چیزهای جزئی، مادی و نیازهای اولیه زندگی می نماید. نیاز دارد به این که فردی بی اهمیت گمنام و نامتشخص بماند و همیشه زیر دست باشد. استعدادها، ظرفیت ها و امکانات وجودی خود را ناچیز شمرده و برای توجیه آن تواضع و فروتنی را فوق العاده ارج می نهد. نیاز شدید به پس انداز دارد. از داشتن یا ابراز نمودن آرزوها و خواسته های بلند پروازانه و جاه طلبانه وحشت دارد. همان گونه که انتظار می رود سه خصوصیت و گرایش مذکور اغلب با هم وجود دارند زیرا هر سه منجر به پذیرش و قبول ضعف و ناتوانی می گردند و نتیجتا شخص زندگی ، هدف ها و رفتارهای خود را بر مبنای آن پی ریزی می کند. اینها نقطه مقابل گرایش به اتکا به خود احساس توانایی درونی و تقبل مسئولیت است. ولی به هر حال این سه علامت و مشخصه تشکیل یک "سندروم" را نمی دهند. زیرا هر یک به تنهایی هم می توانند موجود باشند.
4- نیاز عصبی به کسب قدرت. سلطه یافتن بر دیگران و کسب قدرت به خاطر نفس قدرت برای توجیه این امر چنین وانمود می کند که قدرت را به خاطر یک هدف مقدس و منطقی یا به خاطر وظیفه و مسئولیت جست و جو می کند. البته اینها ممکن است نقشی جزئی داشته باشند. اما عامل و نیرو و محرک اصلی نیستند. برای فردیت مستقل و شان و اعتبار و احساسات و به طور کلی شخصیت دیگران احترام قائل نیستند و تنها چیزی که از دیگران انتظار دارند اطاعت محض و کورکورانه آنها است. ستایش کورکورانه و بدون تمیز هر گونه قدرت و تحقیر هر نوع ضعیف.ترس از وضعیت ها و موقعیت های غیر قابل کنترل، ترس شدید از ناتوانی و بی دفاعی.
5- نیاز عصبی شدید به استثمار دیگران دارد و برای ارضاء این نیاز به هر عملی متوسل می شود. ارزیابی وی از دیگران اساسا بر این مبنا قرار دارد که تا چند حد می توانند مورد بهره کشی وی قرار گیرند. نمودهای متفاوت استثمار- پول ( میل چانه زدن تا حد یک لذت فوق العاده) عقاید و ایده ها، امور شهوی و غریزی، احساسات، غرور نسبت به استعدادها و کیفیت های استثمارگرانه با ترس از استثمار شدن و بنابراین خفت" بلاهت" و احمق بودن.
6- نیاز عصبی به شهرت اجتماعی یا پرستیژ و تشخص ( که ممکن است توام با قدرت طلبی باشد یا نباشد) همه چیزها، موضوعات بی روح و فاقد حیات یا جاندار، ثروت، انسان ها، صفات و استعدادهای شخص خودش، رفتارها و احساسات، همه چیز را بر اساس پرستیژ و ارزش اجتماعی آن ارزیابی می کند. ارزش خودش را نیز کاملا بر اساس میزان مقبولیت اجتماعی خویش می سنجد. برای تحریک حسادت یا تحسین از سنت ها استفاده می کند یا وقتی موقعیت اقتضاء کند برای این که مورد تحسین واقع شود به نحوی افراطی علیه سنت ها و ارزش های مورد قبول اجتماع عمل می کند ، ترس از این که ممکن است تحت شرایط بیرونی یا عوامل درونی شان اجتماعی خود را از دست بدهد و در حقیقت تحقیر بشود.
7- نیاز عصبی به خودستایی. تصویر غرورآمیزی که نسبت به ارزش های خود دارد ( خودشیفتگی "نارسیسم") . نیاز به تحسین نه فقط به خاطر چیزهایی که دارد و به نحوی خودستایانه به رخ می کشد بلکه به خاطر "خودتصویری" یا "خودایده آلی" انتظار چنین تحسینی را دارد.
ارزیابی خود بر این اساس که می کوشد تا به خودتصویری و ایده آلی خویش نزدیک گردد و به این شیوه تحسین دیگران را برانگیزد. به عبارت دیگر بابت چیزهایی هم که تصور و انتظار حصول آنها را دارد از دیگران می خواهد تا او را تحسین کنند، ترس از عدم تحسین که نتیجه آن احساس تحقیر شدن است.
8- جاه طلبی عصبی برای حصول موفقیت و پیشرفت. نیاز به تفوق بر دیگران نه تنها از طریق شایستگی هایی که دارد و عرضه می کند بلکه از طریق کوشش ها و فعالیت هایی که درگیر آن است.
ارزیابی خود بر اساس بهتر بودن در تمام زمینه ها مثلا عشق، ورزش، نویسندگی، کار، حرفه و این بهترین بودن در تمتام زمینه ها مخصوصا باید در تصور خودش باشد. ولی به هر حال تایید این امر به وسیله دیگران نیز برایش امری است حیاتی و در صورت عدم تایید فوق العاده رنجیده و نسبت به آنها احساس نفرت و بیزاری پیدا می کند. تمایلات مخرب برای شکست دادن دیگران همیشه در او موجود است، شدت آن متغیر است ولی کیفیتی است همیشه موجود. ترس از شکست ( که نتیجه آن احساس حقارت است.)
9- نیاز عصبی به "خودکفایی" استقلال و عدم وابستگی. او هرگز نباید به هیچ کس نیاز پیدا کند. نباید تحت تاثیر هیچ عاملی قرار بگیرد یا به هیچ چیز وابسته بشود. نباید آنقدر به کسی نزدیک بشود که منجر به وابستگی اسارت بار گردد. حفظ فاصله و جدایی تنها عامل احساس ایمنی و راحتی او است. ترس از نیازمند بودن به دیگران ، ترس از هر نوع وابستگی از نزدیکی و حتی از عشق.
10- نیاز عصبی به کامل بودن، نداشتن نقطه ضعف و آسیب ناپذیر بودن. تلاش بی وقفه توام با ناآرامی در جهت کمال.
در خود فر رفتن و رد هر گونه عیب و نقص های احتمالی در خود، احساس برتری نسبت به دیگران زیرا خود را یک انسان کامل تصور می کند. ترس از یافتن عیب و نقص هایی در خود یا مرتکب اشتباهی شدن ، ترس از انتقاد و نکوهش.
و اما نکته اساسی توجه داشته باشیم:
هیچ یک از این تمایلات، حالات، تلاش ها و کشش های فی نفسه و به خودی خود نشانه عصبیت و غیر نرمال بودن یا فاقد ارزش های انسانی بودن نیست. اغلب ما دوستی را می طلبیم آن را می ستاییم و قدر آن را می دانیم، خویشتن داری و کنترل خود ، فروتنی و احترام و توجه به دیگران را ارج می نهیم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
تا زمانی که نباشد با سواد
در دیانت ، در سیاست ، اقتصاد
با توهّم خاک بر سر می شَوَد
ملّتی پشتش خورَد هر روز باد
بَر پَرَستَد بُت ز آدم یا که چوب
بر خدایش یا شود ، سنگی نَماد
زاسمان آدم بپُرسَد بر زمین
با چه ابزاری بیامد ؟ چون فِتاد ؟
وسعتِ هستی نگُنجَد در سرش
تا چه باشَد ! او که بنیادَش نهاد
لاجَرَم بر غیر ، رو آرَد وَز او
بر سِپارَد هر چه می گویَد به یاد
بی خبر از آن ، نَظَر باشَد به سود
از هر آنچه عقل دزدَش یاد داد
زنده بادَش می شَوَد بر غیرِ خود
در مَصافِ عقل با جهل و جهاد
تا بَرَد بر گور با خود چون اسیر
زندگی را در پیِ یک روزِ شاد
شایَد هم روزی بیآیَد آدمی
هر کجا ، بر عقل گویَد زنده باد
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
عاشورا در روزگار ما تعریفی مشخص و تصوری واحد یافته است که باید از طریق عزاداری آن را پاسداشت . عزاداری برای مظلومان تشنه مهم ترین جنبه تبلیغی عاشورا در زمانه می باشد . از همین رو ترکیب بند محتشم کاشانی (باز این چه شورش است که در خلق عالم است ) مهم ترین شعری است که در آئین ها و کتیبه های محرم دیده می شود و بازتاب تصور غالب درمورد عاشورا است.
عاشورا آن چنان حادثه تاثیرگذاری در تاریخ اسلام می باشد که کمتر اندیشمند و شاعری از کنار آن به راحتی گذشته است و فرهنگ مکتوب اسلامی و ایرانی مملو از اظهار نظرها ، اشعار و نوشته هایی است که در این موضوع نوشته و سروده شده اند .
مولانا شاعر و عارف بزرگ ایرانی نیز در آثار خود اشاراتی به حادثه عاشور داشته است و بر سیاق خودروایتی خا ص از آن ارائه می دهد .
مهم ترین شعری که نگاه مولانا را به عاشورا نشان می دهد غزلی در دیوان شمس است که شهرت فراوانی دارد و در وصف شهیدان کربلا می باشد:
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی
بدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده
کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته
بداده وام داران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده
کجایید ای نوای بینوایی
در آن بحرید کاین عالم کف او است
زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورتهای عالم
ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کاین نقش سخن شدبهل
نقش و به دل رو گر ز مایی
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق
که اصل اصل اصل هر ضیایی
در غزل فوق مولانا ترکیبی از سبک روحی ، وارستگی ، رهیدن از جان و جا و شکستن زندان را در شهیدان عاشورا نشان می دهد و تاکید دارد که در میانه عشق و عقل ،شهیدان کربلا عصاره عشق بودند و کسی نمی تواند از عشق بپرسد چرا این گونه است .
مولانا اذعان دارد که شهیدان کربلا در دریایی هستند که این عالم کف آن دریاست و آن شهیدان با رستن از جان و جا و سبک بالی از این کف به بالاترین نقطه رسیده اند .
جلال الدین بلخی در اثر دیگر خود " مثنوی معنوی " نیز چند مرتبه به عاشورا اشاره دارد ولی مهم ترین اشاره وی ، داستانی است که در دفتر ششم آن کتاب بیان می گردد .
مولانا در این داستان به عزاداری مردم شهر "حلب" اشاره می نماید:
روز عاشورا همه اهل حلب
باب انطاکیه اندر تا به شب
گرد آید مرد و زن جمعی عظیم
ماتم آن خاندان دارد مقیم
ناله و نوحه کنند اندر بکا
شیعه عاشورا برای کربلا
بشمرند آن ظلمها و امتحان
کز یزید و شمر دید آن خاندان
نعرههاشان میرود در ویل و وشت
پر همیگردد همه صحرا و دشت
در ادامه این داستان ،شاعری غریب وارد شهر می شود و گویی نخسین بار است که این چنین صحنه ای را می بیند و یا شاید برای پند آموزی خود را به نادانستن می زند و از علت این همه عزا و ماتم می پرسد و از عزاداران می پرسد کدام بزرگ شهر شما تازه به رحمت خدا رفته است؟
از او برای من هم بگویید به همراه شما گریه و لابه کنم:
یک غریبی شاعری از ره رسیدروز عاشورا و آن افغان شنید
شهر را بگذاشت و آن سوی رای کرد قصد جست و جوی آن هیهای کرد
پرس پرسان میشد اندر افتقادچیست این غم بر که این ماتم فتاد
این رئیس زفت باشد که بمرداین چنین مجمع نباشد کار خرد
نام او و القاب او شرحم دهیدکه غریبم من شما اهل دهید
چیست نام و پیشه و اوصاف اوتا بگویم مرثیه ز الطاف او
مرثیه سازم که مرد شاعرم تا از ینجا برگ و لالنگی برم
شاعر سخنانی را بیان می کند که در واقع سخنان مولانا هستند و سوال هایی را مطرح می نماید که مولانا با آن ها قصد طرح موضوع می کند.
شاعر از مردم می خواهد نام و القاب فرد تازه فوت شده را برای او بگویند تا او هم در این راه با مردم همراه باشد ولی عزاداران از بی خبری او تعجب می کنند و او را دیوانه می دانند و از او می پرسند مگر نمی دانی شیعیان در روز عاشور عزادارند.
آن ها شاعر را دشمن می پندارند که حادثه ای چون عاشورا را که از طوفان نوح صد برابر مشهورتر است را نمی داند .
آن یکی گفتش که هی دیوانهای تو نهای شیعه عدو خانهای
روز عاشورا نمیدانی که هست ماتم جانی که از قرنی بهست
پیش مؤمن کی بود این غصه خوارقدر عشق گوش عشق گوشوار
پیش مؤمن ماتم آن پاکروحش هرهتر باشد ز صد طوفان نوح
شاعر در پاسخ به فاصله زمانی از زمان یزید و شهادت امام حسین تا روزگار خود اشاره می کند و می گوید همه حتی کورها و کرها هم آن حادثه را می دانند ولی آیا شما تاکنون خفته بودید که به تازگی متوجه این واقعه شدید و جامه می درید ؟
گفت آری لیک کو دور یزیدکی بدست این غم چه دیر اینجا رسید
چشم کوران آن خسارت را بدیدگوش کران آن حکایت را شنید
خفته بودستید تا اکنون شما که کنون جامه دریدیت از عزا
شاعر درادامه به عزاداران می گوید شما باید برای خودتان عزاداری کنید که این چنین خواب گرانی دارید :
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان زانک بد مرگیست این خواب گران
روح سلطانی ز زندانی بجست جامه چه درانیم و چون خاییم دست
چونک ایشان خسرو دین بودهاند وقت شادی شد چو بشکستند بند
سوی شادروان دولت تاختندکنده و زنجیر را انداختند
روز ملکست و گش و شاهنشه یگر تو یک ذره ازیشان آگهی
ور نهای آگه برو بر خود گریزانک در انکار نقل و محشری
بر دل و دین خرابت نوحه کنکه نمیبیند جز این خاک کهن
ور همیبیند چرا نبود دلیر پشت دار و جانسپار و چشمسیر
در رخت کو از می دین فرخی گر بدیدی بحر کو کف سخی
آنک جو دید آب را نکند دریغ خاصه آن کو دید آن دریا و میغ
شاعر در پاسخ به عزاداران ، از ناآگاهی آن ها خبر می دهد و می گوید این روز آزادی و رهایی این شهیدان بوده است و که خسرو دین بوده اند.
این داستان و غزل « شهیدان خدایی » در کنار هم و به صورت پیوسته قابل فهم درک است زیرا همان طور که در عزل فوق شهیدان کربلا را رهیدگان از زندان می داند ،در داستان دفتر ششم نیز روح شهدای کربلا را روح سلطانانی می داند که از زندان جسته اند و نیازی به جامه دراندن و دست خاییدن ندارند .
از سوی دیگر توجه به مطالبی که مولانا قبل و بعد از داستان "عزادارن حلب" در دفتر ششم مثنوی آورده است فهم روایت او را کامل تر می نمایدزیرا او قبل از این داستان به مرگ و زندگی می پردازد و میان مردن و جان دادن فرق می گذارد:
چون نمردی گشت جان کندن دراز مات شو در صبح ای شمع طراز
و سپس فرق بین دو نوع مرگ را بیان می کند و تاکید دارد قبل از رفتن به قیامت باید قیامتی شد وتا اینگونه نباشی فهم کاملی از آن نداری :
نه چنان مرگی گه در گوری روی مرگ تبدیلی که در نوری روری
مرد بالغ گشت آن بچگی بمورد رومیی شد صنعت زنگی سترد
خاک زرشد هیات خاکی نمایند غم فرج شد خار غمناکی نمایند
از نظر مولانا مرگ این گونه تبدیل بچگی به مردانگی کامل و زنگی به رومی و خاک به زر است و وی به مصداق حدیث " موتوا قبل ان تموتوا " ( قبل از آنکه مرگ به سراغتان بیاید بمیرید ) می گوید باید قیامت را قبل از قیامت دید:
پس قیامتش و قیامت را ببین دین هرچیز را شرطست این
تانگردی او ندانی اش تمام خواه آن انوار باشد یا ظلام
وی سپس حضور مرگ و یادآوری مدام حضورش را به طبلک زدن تشبیه می کند که آن قدر کوبیده شده تا طبل شکافته است :
گوید اندر نزع از جان آه مرگ این زمان کردت زخود آگاه مرگ
این گلوی مرگ از نعره گرفت طبل بشکافت از ضرب شگفت
پس از این داستان "شاعر در حلب" ذکر می شود که شرح آن گذشت . پس از پایان داستان "شاعر در حلب" تمثیلی بیان می شود . وی مرد حریصی که رازقی خداوند را نمی بیند و خزاین و رحمت او فراموش کرده است را به موری تشبیه می کند که با یک دانه سرگرم است و خرمنگاه را نمی بیند. پس از بیان این تمثیل باز هم بحث مرگ و زندگی مطرح می شود :
شرط روز بعث اول زانک بعث از مرده زنده کردنست
جمله عالم زین غلط کردند راه کز عدم ترسند و آن آمد پناه
از کجا جوییم علم از ترک علم از کجا جوییم سلم از ترک سلم
درواقع مولانا با بیان تمثیل فوق می خواهد جایگاه دنیار ا در برابر جهان بزرگ تر یادآوری کند و به خوانندگان اش بفهماند آن مرد حریص و آن مور اسیر جسم هستند و اگر جان را ببینند آن را رها کنند و سپس مرگ را درک محشر گونه از این جهان معرفی می کند.
بیان داستان شاعر در حلب در میانه اشعاری که در مورد مرگ و زندگی آمده است نشان مید هد مقصود مولانا بیان یک داستان برای اشاره ای تاریخی نبوده است بلکه این داستان نیز نمونه ای از مرگ راستین از منظر مولانا می باشد .
او عاشورا را نمونه ی اعلا برای مرگ واقعی دراین جهان می دید و از این رو بود که از منظر او عاشورائیان وقت شادی را به خوبی می دانستند و در هنگامه شادی بند بگسستند و آن ها با رهیدن از زندان به دریایی رفته اند که این عالم کف آن دریاست.
نگرش مولانا به مرگ و شهادت شهیدان کربلا ترجمانی است از آیاتی که در سوره آل عمران در باب شهادت آمده است و کشته شدگان راه خود را زندگانی میداند که شادمانند :
فوَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ﴿۱۶۹﴾َرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿۱۷۰﴾يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ ﴿۱۷۱﴾هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپندار بلكه زنده اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند (۱۶۹)آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است شادمانند و براى كسانى كه از پى ايشانند و هنوز به آنان نپيوسته اند شادى مى كنند كه نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهگين مى شوند (۱۷۰ ) بر نعمت و فضل خدا و اينكه خداوند پاداش مؤمنان را تباه نمى گرداند شادى مى كنند (۱۷۱ )
مولانا عاشورا را در میانه مرگ و زندگی، عشق و عقل وشادی و غم قرار می دهد . او می کوشد مرگ عاشوراییان را نه مرگ عادی که جستن از زندان و چون مرغان هوایی پریدن بداند . ازاین روست که عاشوراییان از منظر او چون فهم درستی از مرگ وزندگی داشته اند و خود قیامتی شده بودند به دریایی رفته اند که این عالم کف آناست . مرگ شادانه و رهایی بخش شهیدان کربلا مرگ معیار از منظر مولانا ست . آن ها رمز مرگ را دریافته بودند و ازاین روست که مولانا عاشورا را به عنوان نمونه بارزی برای صورتبندی عشق و عقل ، مرگ و زندگی و غم و شادی می داند.
او انسانها را به تفکر در باب مرگ شهیدان کربلا دعوت می کند .
روایت مولانا از عاشورا بخشی از نگاه او به مرگ است. مرگ شادمانه شهیدان کربلا که از صورت عالم به حقیقت آن پی برده بودند ، معیاری است که مولانا قرن ها پیش ارائه می دهد . روایت مولانه روایتی است که به حقیقت شهادت اشاره دارد و شهادت را عروج از دنیا به نزد پرودگار و بربلندای حقیقت ایستادن می داند .
همین نکته است روایت عاشورایی مولانا را روایتی است رهایی بخش و شادمانه می نماید که کمتر مورد توجه می باشد .
عاشورائیان از منظر او مرگ اندیشانی بی قرار بودند که از زندان جستند و اگر مردمان هر روزگار پیام آن ها را در میانه عزدارای ها گم کنند باید بر حال و روز خود گریه کنند که دچار خواب گران شده اند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
از مهرماه ۹۸ که توفیق حضور در شهیدستان کرج (یکی از مدارس ماندگار کرج با ۱۴۶ شهید والامقام دانشآموز) برایم میسور گشته است، با کلکسیونی از همکاران پیشکسوت مواجه هستم:
استاد خشیجان (معاون آموزشی با سابقه سی سال خدمت فقط در شهیدستان)، استاد فرهیخته (از فعالان به نام کشوری در عرصه فعالیتهای صنفی) دکتر مرادی (از اساتید مجرب ریاضی کرج) استاد سنبلی (از یادگاران شهدای دانشآموزی و تندیس تعهد و مسئولیتپذیری) استاد شاهبیگ (مرد همیشه ناراضی و دوستداشتنی)
استاد سروشپور جهانگرد، استاد کریمنیا (رییس فدراسیون والیبال) و بالاخره استاد میرزا آقاتبار ادیب و نویسنده زبردست و خطاط خوشذوق نمونهای از این ظرفیتهای مجموعه میباشند.
علیاکبر میرزا آقاتبار مدرس پیشکسوت، اهل تحقیق و مداقه، کارشناس ارشد ادبیات با ۲۹ سال سابقه کاری، خوشمشرب و اجتماعی و مشوق بنده برای برگزاری نمایشگاه مصور کتاب در دبیرستان میباشد.
در این مجال نگاهی گذرا به کتاب ۳۱۳ صفحهای "وداع با جنگ" جدیدترین اثر منتشر شده این معلم نویسنده در بهار ۹۹ میاندازیم.
کتاب بیمقدمه وارد داستان زندگی نویسنده از تولد تا عروسی و کشمکشهای پیرامونی میشود:
«درست در بلندترین شب سال ۱۳۴۴ در روستای پاشا کلای آمل متولد شدم، شبی که برف سپید و درخشان سراپای روستا را بر گرفته بود و از ظلمات آن کمی کاسته بود»
نویسنده با قلمی شیوا، سلیس و بیتکلف با مخاطب مواجه میشود و در سراسر کتاب گویی وی دوربین برداشته و از گذشته، حال و آینده خود فیلمبرداری و از تکنیک ادغام تصاویر بهره میبرد.
حرکت از تصویر بسته سرشانهها، به تصویر نیمبسته کل اندام و زندگی مملو از سادگی، صداقت و صمیمیت نویسنده نشأت میگیرد و البته هنر نویسنده آنست که از تصویر محیط سرسبز شمال و صدای جنگلهای مه گرفته رویا، فیلم ساخته و خواننده گریزپای را به دنبال خود بدواند و بالاتر از آن ضمن بهرهمندی از طعم و بو و لامسه در یک کلمه، زندگی بسازد.
«از آن سوی کلاس صدای نالههای دانشآموز بلند بود که دائما میگفت:
من نبودم، به خدا کار من نیس،
آقای مدیر دست و پاتو میبوسم...
اما گوش مدیر به این حرفها بدهکار نبود، شمر و جوشی شده بود، راستش دلمان برایش سوخت، کلاس کناری به شکنجهگاه دهشتناکی تبدیل شده بود»
اینها همه نقطهی حرکت است تا در مجموع بتوانیم ژرفای معصومیت محصل و عصبیت مدیر و معلم را دریابیم، تا شفقت، درست در آنجا که باید باشد، در سویدای قلب بیدار شود و تمام انسانیت در برابر کل جریان و سریان زندگی به نماز ایستد.
«اینجا بود که معنی تنبیه جمعی را به معنای واقعی چشیدیم و تا سرانجام پس از یک هفته به هماهنگی کامل رسیدیم. در آخرین رژه نزد جناب سرگرد یک خیلی خوب جانانه گرفتیم، پس از آن خیال همه راحت شد و سر کیف آمدیم»«این جنگ آزمونی است برای شناخت بزدلان و شجاعان و سلحشوران، چرا که ترسوها بارها و بارها میمیرند، اما شجاعها یک بار.
صدام زبون خواست ما را دفن کند، اما غافل از آن که به قول چگوارا ما بذر بودیم و پیوسته روییدیم»
«با پایان خدمت سربازی در آزمون آموزش و پرورش شرکت نمودم و با قبولی به کسوت معلمی درآمدم، شغلی که همواره بدان علاقه داشتم.
سال دوم خدمتم ازدواج نمودم، مراسم عروسی با همان سبک و سیاق قدیمی در منزل پدری زیر سقف کوتاه شیروانی شروع شده بود، به خاطر ضیق جا بخشی از مهمانان را جهت پذیرایی در مسجد جنب خانه نشاندیم، نیمههای عروسی بود که ناگهان از در و دیوار چند مرد تنومند (ماموران اماکن) به درون حیاط خانه حملهور شدند و فیلمبردار و تنی چند از مهمانان را با خود بردند و عروسی به چیزی شبیه عزا تبدیل شد.
یکی از بستگان صدا برداشت:
آخه این چه کاریه؟ ایشون خودشون از کهنه سربازان جبهه و جنگ هستن.
بزرگان را برای وساطت فرستادیم گفتند:
یکی از همسایگان شما به دروغ گزارشهای غلط به ما داده بود؟!»
محتوای کتاب وداع با جنگ رئال بوده و آینهای تمام نما از خاطرات به جا مانده از تولد تا مدرسه، از مدرسه تا جبهههای جنگ تحمیلی و از معلمی تا عروسی است.
میرزا آقاتبار در معرفی کتابش مینویسد:
پس از در جست و جوی نان، وداع با جنگ دومین اثر مولف میباشد. در این اثر شما با حوادثی از قبل و بعد انقلاب تا جبهه و جنگ آشنا میشوید که تکیه بر واقعیات دارد. گرچه بیشتر مطالب کتاب بر محور جنگ استوار است اما نویسنده نگاه متفاوتی به مقوله جنگ داشته است.
«ما فرزندان روستا و طبیعت بودیم و آن را طبیب خود میشمردیم . دوران شکوهمند کودکی و دبستان همچون جریان تند آب سپری شد و دوران راهنمایی و دبیرستان با حوادث پرالتهاب انقلاب گذشت تا اینکه از انقلاب به جنگ رسیدیم . همه چیز جنگ بد بود الا سادگی و قناعت با چاشنی همدلی که همرنگ هم بود».
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
روان شناسی موفقیت - موفقیت با ذهنیت مثبت
نویسنده: دکتر ناپالئون هیل- دکتر کلمنت استون
مترجم: مهدی قراچه داغی
کتاب در 349 صفحه توسط انتشارات آسیم به چاپ رسیده است و دارای چهار بخش است. در پیش گفتار کتاب مذکور با اشاره به این سخن سورن کی یرکگارد فیلسوف و متفکر بزرگ دانمارکی که می گوید: "کتاب خوب شما را می خواند." چنین می خوانیم:
« شما در حال حاضر چنین کتابی به دست دارید که نه تنها در زمینه خود یاری کتابی بدیع و کم نظیر است بلکه ضمن تماس با مسائل شما در مقام همدردری ظاهر می شود و چونان دوستی مدبر شما را در یافتن راه حل راهنمایی می کند. با همه این اوصاف توجه به نکته ای ضرورت دارد. کتاب روان شناسی موفقیت، موفقیت با ذهنیت مثبت به خودی خود به تنهایی کاری صورت نمی دهد. اگر به راستی طالب موفقیت هستید باید برای رسیدن به آن وقت بگذارید و به قدر کافی بیندیشید. در این صورت بدانید که جواهری بس گرانبها به دست گرفته اید. نقشه راهنمایی دارید که شما را به آینده بهتر رهنمون می سازد. پیش طرح گران بهایی در اختیار دارید که به کمک آن می توانید زندگی آینده خود را بازسازی کنید. کتاب موفقیت با ذهنیت مثبت به شما می آموزد که چگونه ذهن نیمه هوشیار را برای موفقیت خود در خدمت بگیرید. لحظه ای بیندیشید. آیا تا به حال کسی به شما آموخته که چگونه به شکل سازنده از عواطف غرایز تمایلات احساسات روحیات و اندیشه خود استفاده کنید؟ آیا هرگز به شما گفته اند که چگونه بدون توجه به موانع موجود به هدف های خود برسید؟ »
در فصل اول با تیتری تحت عنوان دیدار با مهمترین شخصیت زنده مهمترین را ملاقات کنید مواجه می شویم. جایی در این کتاب او را ملاقات می کنید. ملاقاتی بی مقدمه و ناگهانی است که زندگی شما را متحول می سازد. او را که می بینید پی به اسرارش می برید. می بینید که با خود طلسمی حمل می کند که در یک سمت آن ذهنیت مثبت و در سمت دیگرش ذهنیت منفی را نوشته اند. این طلسم نامرئی از دو قدرت حیرت انگیز برخوردار است. از یک سو اسباب ثروت موفقیت شادی و سلامتی را فراهم سازد. نخستین قدرت، ذهنیت مثبت است که اشخاص را به صعود و ماندگار شدن در اوج سوق می دهد. قدرت دوم ذهنیت منفی است که اشخاص را در همان جایی که هستند باقی نگه می دارد. ذهنیت منفی می تواند کسانی را که به اوج رسیده اند از سریر قدرت به زیر بکشد.
عظمت نصیب کسانی می شود که در اشتیاق رسیدن به هدف های عالی می سوزند. کسانی به موفقیت می رسند و آن را حفظ می کنند که با ذهنیت مثبت به استقبال مسائل می روند. برای موفقیت در فعالیت های انسانی به تمرین... و تمرین... و باز هم تمرین نیاز دارید. با در نظر گرفتن هدف های مطلوب و مشخص کار و فعالیت برایتان اسباب رضایت می شود. در ازاء هر ناراحتی و هر گرفتاری امتیازی برای شما وجود دارد مشروط بر آن که با ذهنیت مثبت به استقبال مسائل بروید.
بزرگترین نیروی انسانی ناشی از نیایش و عبودیت پروردگار است. می توانید دنیای خود را تغییر دهید. برای دستیابی به چیزهای ارزشمند باید هدف های عالی در نظر بگیرید و بخواهید که به آنها برسید. آیا تا به حال به هدف های بزرگ و متعالی خود در زندگی فکر کرده اید؟ آیا دنیا را سرزنش می کنید؟ اگر جوابتان مثبت است این گفته را به ذهن بسپارید: اگر انسان درست و منطقی باشد دنیای او درست است و منطقی خواهد بود. آیا دنیای شما درست و منطقی است؟ شما برای موفقیت و قهرمانی متولد شده اید. شما از انبوه تجارب گذشتگان توانایی رسیدن به هدف هایتان را به ارث برده اید. آیا حاضرید بر توانایی های خود بیفزایید و بهایش را بپردازید؟
فصل سوم کتاب با این عنوان شروع می شود. تارهای عنکبوتی را از اندیشه خود پاک کنید. شما همانی هستید که فکر می کنید. اما چه فکری می کنید؟ فکر شما از چه نظمی برخوردار است؟ تا چه اندازه مستقیم می اندیشید؟ و سرانجام تا چه اندازه فکر شما صاف و روشن است؟
اندیشه همه و حتی درخشان ترین افراد را تارهای عنکبوتی احاطه کرده است. احساسات، عواطف، عادات، باورها و تعصبات و افکار در میان این تارها محبوسند. گاه می خواهیم عادات نامطلوب خود را اصلاح کنیم و مواقعی دیگر شدیدا به انجام کار اشتباه اغوا می شویم. در این شرایط مانند حشره ای که به دام تار عنکبوت افتاده است برای رهایی خود تلاش می کنیم. اراده هوشیار ما با تصورات و اراده ذهن نیمه هوشیار ما در تضاد می شوند. هر چه بیشتر تلاش می کنیم گرفتارتر می شویم و در گرفتاری مستقر باقی می مانیم. در این میان جمعی تسلیم می شوند و شرایط دردناکی را تجربه می کنند. اما جمعی دیگر راه زندگی و مبارزه را می آموزند و از نیروی نیمه هوشیار به کمک ذهن هوشیار خود استفاده می کنند. اینها موید و پیروز هستند. موفقیت با ذهنیت مثبت راه استفاده از این نیروها را به شما می آموزد.
نویسندگان کتاب در فصل 9 تحت عنوان چگونه به خود انگیزه بدهیم می نیسند: انگیزه چیست؟ انگیزه آن چیزی است که عمل را تشویق یا انتخاب را مشخص می سازد. انگیزه گرایشی درونی است که شخص را به عملی تشویق می کند. انگیزه دست مایه امید یا نیرویی است که شخص را برای انجام عمل به منظور دستیابی به نتایج مشخص آماده می سازد. وقتی با اصولی که به شما انگیزه می دهد آشنا شدید می توانید از اصولی که به دیگران انگیزه می بخشد مطلع گردید. هر کس به تنهایی می تواند عادت واکنش احساسی خود را تغییر دهد. شما هر چه متمدن تر، پالایش شده تر و فرهنگی تر باشید به همان اندازه با سهولت بیشتری می توانید احساسات و عواطف خود را تغییر دهید. می توانید ترس های ناخواسته و مضر را خنثی کنید.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
جالب اینجاست که از جور زمان، می ترسیم
از درد و فغان و بخل و تب،می ترسیم
ما را که کسی نیست به قلبش، نگران
جای خندست، که از سوز خزان می ترسیم!
ما نباشیم، ندارد هیچ کس، درد و غمی
پس چرا از نفس مرگ زمان، می ترسیم؟
روزی که بمیریم، آیند همه کس به مزار
آن روز مهمیم، ولی زآمدنش می ترسیم!
ما را که سیاه است، هر روز، ز دم، صبح امید
اما عجبم من، که چرا از کرونا می ترسیم!
می روند از برمان کنکوری های امسال!
تا مبادا که بگویند: ز غم، می ترسیم
جانشان بر کفشان نیست بر ما چیزی
بلکه از کم شدن علم جهان،می ترسیم!
گر نوبل را نگرفتند، بزرگان جهان
این مهم نیست، کنکور مهم است که ما می ترسیم!
کرونا هم شده اسباب دل آشوبی ما
البته ما ز غم و جور جهان، می ترسیم
می رود این گذر عمر و به تاریخ، خواهند نگاشت
که به این رنج مدام است، که ما می ترسیم
( کانال انشا و نویسندگی )
گروه رسانه/
معرفی کتاب ؛
به پا خیزید و زندگی با عشق را آغاز کنید.
آنتونی رابینز- مترجم هادی ابراهیمی- انتشارات نسل نواندیش
کتاب مذکور در 444 صفحه و 9 فصل به چاپ رسیده است. جمله زیبای "چگونه به زندگانی خود معنا، هدف و جهت بخشید یا غنی تر شد" در جلد کتاب حک شده است.
در فصل اول کتاب تحت عنوان "ارتقاء کیفیت زندگی " چنین می خوانیم:
"مفهوم و واژه ای که می خواهیم به آن بپردازیم در ضمن یکی از ابزار و مهارت های بسیار مهم و موثر نیز می باشد ، ارتقاء کیفیت نامیده می شود. در واقع ارتقاء کیفیت واژه ای بسیار فنی و تکنیکی است اما آنچه انجام می دهد بسیار ساده و روشن است.
....این عبارت، عبارت جدید، تازه و مبتکرانه ای نیست. اما همین که نسبت به آن آگاهی می یابید می تواند زندگی تان را از این رو به آن رو کند! مشکلی که اغلب ما در حالات و موقعیت های گوناگون با آن روبه رو بوده ایم این است که گاهی اوقات احساس می کنیم می بایست چیزی را همین الآن به دست بیاوریم. می دانید چه می گویم؟ منظورم زمانی است که چنان با تمام وجود چیزی را می خواهید و می خواهید به آن برسید که اگر این اتفاق نیفتد به خواسته تان نرسید می خواهید منفجر شوید. نویسنده به عامل فعال کننده ای اشاره می کند که می تواند عاملی درونی نظیر مطرح کردن یک پرسش یا تمرکز بر روی نکته ای خاص باشد. یا می تواند عاملی بیرونی و خارجی نظیر یک صدا، منظره گفته یا لبخند یکی از اطرافیانمان باشد. بلافاصله بعد از آن که محرک یا انگیزه ای در شما فعال شد قدم بعدی آن است که به زودی دست خوش یک احساس یا حالت می شوید.
"ترس از محرومیت" به عنوان یکی از عوامل و مولفه های ممانعت در مسیر و بستر تغییر و تحول و رشد موضوعی است که نویسنده بدان اشارت دارد. انسان ها به هر کاری دست می زنند تا خود را در مقابل درد و رنج محافظت کنند. از دست دادن و محرومیت نیز در فرهنگ ما برای بسیاری درد و رنج بزرگی است. در واقع ترس از محرومیت همان امری است که بسیاری از رفتارهای دیگر را نیز ایجاد می کنند. هر چه بیشتر بترسید که از چیزی محروم شوید بیشتر می خواهید آن را به دست آورید. موضوعاتی نظیر میل و گرایش به لذت، تغییر احساس، رهبری احساسات، کشف الگوهای رفتاری از جمله مواردی هستند که نویسنده توجه و عنایت به انها را گوشزد کرده است.
در فصل دوم کتاب نویسنده موضوع مهم هدف و راه رسیدن به آن را مورد بررسی و ارزیابی و تحلیل قرار داده است. "چنان چه می خواهید در هر کاری به مهارت ، تسلط و استادی برسید می بایست دقیقا بدانید چه می خواهید و دریابید که برای دستیابی به آن به چه چیزی نیاز دارید. پارامترهای مهم اهداف در کنترل انسان تاثیر اطرافیان ارتقاء سطح احساس خود تعریف خواسته های خود تغییرات احساسات لذت بردن از کار تعهد به تصمیم خود از جمله مسائلی هستند که در فراچنگ آوردن ارتقاء کیفیت و عشق از اهمیت ویژه ای برخوردارند.
فصل سوم کتاب به بحث پیرامون "تضاد و تناقض انسانی" اختصاص دارد. می خواهم درباره قدرت تضاد و تناقض با شما صحبت کنم که اغلب آن را با نام قاطعیت و اطمینان می شناسند. احساس تضاد است که استفاده از آن بهره مندی از منابع و توانایی هایمان را و نیز استفاده نکردن از آن شکست و بازماندن از هدف را سبب می شود. ببینید تمامی پیشرفت ها و دستیابی های انسان نتیجه استمرار و تلاش و نیز تعهد اوست؛ آن هم تلاشی هدفمند و مصمم، همچنین همه ما این توانایی را داریم که با مشکلات و موانع برخورد کنیم بر آنها فائق آییم و بر ترس های خود غلبه کنیم. اطمینان خاطر و احساس امنیت نیز برخاسته از همین توانایی های بشری است. در ضمن همه ما می دانیم که ناامنی و عدم اطمینان خاطر چگونه احساسی است و چه بلایی بر سر انسان می آورد. احساس باعث می شود که شک کنیم و دچار تردید و دوگانگی شویم. مشوش و نگران شویم. عقب نشینی کنیم و قدرت و حرکت کردن از ما سلب شود. در مقابل اطمینان خاطر و اعتماد برایمان قدرت و نیروی جسمانی و سرزندگی به ارمغان می آورد و کمک می کند تا موانع را از سر راه خود برداریم. آقای آنتونی رابینز در مورد اطمینان و اعتماد به نفس نیز حرف هایی دارد و معتقد است که می بایستی اطمینان و اعتماد به نفس را از دورن بجوییم. کافی است بدانیم تمامی رویاهای ما تحقق پذیرند و به جرات می توان گفت رویایی وجود ندارد که نتوانیم به آن جامه عمل بپوشانیم.
چهار هشدار درباره اطمینان بیش از حد گوشزد مهمی است از سوی نویسنده کتاب. حال بگذارید چهار نکته اساسی را با شما در میان بگذارم که می بایست همواره نسبت به آنها حساس بوده و مراقب شان باشید.
1- گسترش بیش از حد امور 2- زمین گیر شدن 3- توجیه مسائل 4- بی اختیار و دنباله رو بودن .
« هوشمندانه فکر کنید » موضوع دیگری است که نویسنده بدان پرداخته است: هوشمند باشید و پرسش های نافذ و منتقدانه مطرح کنید. در جهای که امروزه در آن زندگی می کنیم همواره زیر بمباران داده ها و اطلاعات هستیم. پس در هیچ یک از نواحی و زمینه های زندگی خود چه به لحاظ فیزیکی، جسمانی، فکری، عقلانی، روحی، روانی و معنوی و چه در مورد مسائل و موضوعاتی نظیر تحصیلات فرزندانتان، مسائل شغلی، سیاسی، اقتصادی، مالی و ... به عقاید و نظریات کارشناسان و متخصصان اکتفا نکنید. هرگز در مورد مسائل و موضوعاتی که می توانید نتایج، پیامدها و عواقب جدی برایتان در برداشته باشند حتی به رای اکثریت نیز اکتفا نکنید زیرا احتمال دارد رای اکثریت هم اشتباه باشد حتی نظر و عقیده مرا هم نپذیرید. برای خودتان فکر کنید. همواره نظر دیگران را جویا شوید مشورت کنید اما تصمیم نهایی را خودتان بگیرید. چون شما هستید که می بایست عواقب و نتایج و پیامدهای آن را بپذیرید. به خاطر خودتان هم که شده تصمیم های زندگی تان را خودتان بگیرید. سعی کنید این تصمیمات، تصمیماتی خودآگاه، بالغانه و برخاسته از شناخت و آگاهی باشند.
توصیه بسیار مهم آنتونی را در این مورد بشنویم و با دقت پیرامون آن فکر کنیم و نتیجه ای مثبت و کارآمد بگیریم:
" در اینجا از شما می خواهم که ذهن خود را باز و پذیرا نگه دارید و همواره گنجایش و ظرفیت راه دادن افکار و عقاید و باورهای جدید را در خودتان ایجاد کنید. البته این کاری است بسیار مشکل و دشوار. زیرا وقتی موضوعی را می پذیرید و باور می کنید و به اطمینان و قطعیت می رسید فیزیولوژی شما نیز تغییر خواهد کرد. اما بگذارید به شما مژده ای بدهم می توانید تمامی این فرآیند را به یکباره و از همین الآن تغییر دهید. حال که اطمینان و قطعیت مانند تیغی دو لبه می ماند بهتر است از آن به نفع خود استفاده کنید یعنی دستخوش تاثیرات منفی آن گشته و از تاثیرات مثبت ان محروم باشید. بدین معنی اکنون که این امکان و احتمال وجود دارد اشتباه کنید و مرتکب خطا شوید درباره چیزی اشتباه نکنید که توانایی انجامش را دارید. حال که اشتباه کردن و خطا داشتن اجتناب ناپذیر است و گریزی از آن نیست چرا در مورد چیزی اشتباه نکنید که امکان پذیر و ممکن باشد؟ چرا پیرامون چیزی اشتباه نکنید که قابلیت و توانایی ها و عملکردهای شما را بهبود و ارتقا بخشد و جرات و شهامت امتحان کردن و به کار بستن روش های نو و جدید را در شما ایجاد کند. حال که ممکن است اشتباه کنید چرا اشتباه شما در جهتی نباشد که اعتماد به نفس و اقتدار شخصی تان را بالا ببرد."
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
پرسید کسی از عالمِ دانایی
امروز چرا رویِ زمین هر جایی
بر مردمِ نا راضیِ از دولتشان
کس نیست چونان گذشته با نام و نشان
در صدر نشینَد و بگویَد چپ و راست
درهایِ مدینه فاضله رو به کجاست ؟
گفتا به بَشَر کرده خداوندش فَرض
روزی بِشوَد خلیفه ای در همه ارض
این دوره همان دوره یِ محتومِ خداست
تکلیفِ چگونه زیستن ، مردم راست !
بایَد نگذارَند خورَد ساغرِ خون
از شاهرگی چه اِستالین ها چه نِرون
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
متکلمین تمامی زبانهای موجود در دنیا حق خواندن و نوشتن به زبان خود را دارند زیرا تمامی مؤلفههای هویتی اجتماعات انسانی میراث بشری محسوب میشوند و هیچ گزینش و ترجیحی در حفاظت از این میراث کلان نه از منظر منطقی و نه از منظر اخلاقی صحیح نیست. بدیهی است که در میان این میراث عظیم، زبان بالاترین جایگاه را دارد و منشأ بسیاری از سایر ویژگیها و تفاوتهای فرهنگی بین ملل مختلف نیز زبان آنهاست. زبان پدیدهایست که با مکتوب شدن و ذخیرهی خزینهی لغات و ادبیات آن به عنوان پشتوانهی موجودیت، قدرت پایداری یافته و همچنین توانایی کاربرد در حوزههای مختلف دانش بشری مییابد اما متأسفانه برخوردهای گزینشی به بهانههایی مانند زبان رسمی، یکپارچگی کشور و امثال آنها به بیعدالتی و تبعیض زبانی به عنوان یکی از مهمترین تبعیضهای موجود در دنیا دامن زده و ضربات جبرانناپذیری به فرهنگ بسیاری از ملل جهان وارد آورده است. اگر چه صورت مکتوب یافتن یک زبان مهمترین شرط لازم برای حفظ و تقویت آن است؛ اما به هیچ وجه شرط کافی نیست. شرط کافی، تشکیل و تعریف یک صورت نوشتاری واحد برای آن است و تا زمانی که یک زبان رسمالخط و املای واحدی نیافته، پراکندگی اشکال کتابت یکی از موانع اصلی توسعه و آموزش روشمند آن خواهد بود.
نیز به خاطر داشته باشیم که رواج یک صورت املایی و رسمالخط واحد و یکسان برای یک زبان غیر رسمی بسیار مشکل است و تا زمانی که یک زبان حداقل به صورت منطقهای و محدود به رسمیت شناخته نشده و وارد سیستم آموزشی رسمی نشود و یک مرکز اجماع فکری و علمی نداشته باشد، در حالتی «حاشیهای» باقی مانده و این خاصیت «حاشیهای» موجب و موجد تعدد مراکز تصمیمگیرنده دربارهی آن و در نتیجه چندگانگی صورت نوشتاری این زبان غیر رسمی خواهد شد.
تمامی مشکلات و معضلات فوق دامنگیر زبان مادری ما یعنی زبان ترکی در ایران است. زبان ترکی رایج در ایران به ویژه در جغرافیای آذربایجان ، یکی از لهجههای شاخهی غربی خانوادهی بزرگ زبان ترکی است. ترکان ایران تنها گروه متکلم به زبان ترکی در معیار جمعیتی کلاناند که زبانشان هنوز رسمیت نیافته و دچار آسیبهای نگران کنندهایست. زبان ترکی رایج در تمامی کشورهایی که اکثریت جمعیتشان ترک بوده و یا جمعیت ترک دارند، زبان رسمی کل کشور بوده و یا حداقل به صورت منطقهای رسمیت یافته است. بدین ترتیب زبان رسمی کشورهای ترکیه، آذربایجان، ترکمنستان، قرقیزستان، قزاقستان و اوزبکستان، لهجههای مختلف زبان ترکی است. در کشورهای دارای اقلیت ترکزبان از جمله روسیه، چین و افغانستان، زبان ترکی به صورت منطقهای رسمیت دارد. در همهی این کشورها یا جمهوریهای خودمختار و مناطق ترکنشین، زبان ترکی رایج و رسمی دارای یک صورت املایی واحد و رسمی است.
منابع مکتوب زبان ترکی در مناطق مختلف ترکنشین آسیا عمدتاً پس از مسلمان شدن ترکان و به الفبای عربی نوشته شده است. در واقع پیش از استیلای مطلق چین و شوروی بر ترکستان و قفقاز و نیز تغییر رسمالخط و الفبای رسمی جمهوری ترکیه از الفبای عربی به لاتین، الفبای عربی، الفبای بینالمللی جوامع ترکزبان بوده و ارتباطات فرهنگی این جوامع پراکنده در یک جغرافیای وسیع را تسهیل میکرد اما پس از استیلای روسها بر ترکستان از سویی و تشکیل جمهوری جدید ترکیه از سوی دیگر، این ارتباط تاریخی- فرهنگی با تغییر الفبای رسمی جمهوریهای ترکنشین ترکستان و قفقاز از الفبای عربی به سیریلیک و تغییر الفبای ترکیه از الفبای عربی به لاتین قطع شد. در حال حاضر زبان ترکی رایج در ممالک ترکزبان یا دارای اقلیت ترک، به سه خط سیریلیک یا کریل (الفبای زبان روسی)، لاتین (الفبای زبانهای اروپایی) و عربی نوشته میشوند. پس از فروپاشی شوروی روند لاتینگردانی الفبای زبان ترکی در جمهوریهای ترکزبان رها شده از سلطهی روسها آغاز شده و پیشبینی میشود در آیندهای نه چندان دور تمامی جوامع ترکزبان الفبای خود را از سیریلیک یا عربی به لاتین تغییر دهند. مهمترین جنبهی مثبت این تحول، ایجاد و یا افزایش همگرایی و ارتباطات فرهنگی بین جوامع ترکزبان و به ویژه توانایی یافتن تحصیل کردگان این جوامع بر استفاده از نتایج تحقیقات و منابع علمی و فرهنگی غنی و ارزشمند حاصل شده در ترکیه خواهد بود. همچنین این تحول به هر چه نزدیکتر شدن جوامع ترک منطقه به یک لهجهی استاندارد بینالمللی کمک خواهد کرد و به نظر من این یک حق و ضرورت عاجل برای جوامع ترکزبان است که یک لهجهی معیار و استاندارد بینالمللی برای هر چه نزدیکتر شدن بین خود داشته باشند چرا که از دیدگاه من هر آنچه و هر عاملی که به نزدیکی و وحدت بینالمللی اقوام و ملل مسلمان مساعدت نماید، یک نیاز و ضرورت عاجل است و مادامی که جوامع مسلمان خاور میانه و خاور نزدیک با توسل به این عوامل قرابت و وحدت، به تقویت همگرایی و همدلی بین خود نکوشند، اوضاع سیاسی و اجتماعی ما سروسامان نخواهد یافت.
مهمترین جنبهی منفی این پدیده نیز انقطاع این جوامع از میراث فرهنگی مکتوب به الفبای عربی و نیز ایجاد یا افزایش شکاف فرهنگی و سیاسی این جوامع با دیگر جوامع جهان اسلام به ویژه با جهان عرب است و به نظر من جهت رفع این نقیصه نیز حفظ و آموزش الفبای عربی در جوامع و ملل ترک یک ضرورت تام و حتی آموزش زبان عربی به عنوان زبان بینالمللی جهان اسلام یک عامل بسیار مفید و موثر در جهت افزایش بیش از پیش همگرایی و وحدت منطقهای و اسلامی خواهد بود حتی اگر آنها بنا به نیازها و اقتضائات دوران، ناگزیر به تغییر الفبای خود از سیریلک و عربی به لاتین باشند. هم اکنون الفبای رایج در ترکیه و جمهوریهای آذربایجان و ترکمنستان الفبای لاتین بوده و سایر جمهوریهای ترک رها شده از استیلای روسها نیز دیر یا زود به جمع آنان خواهند پیوست. الفبای رایج در جمهوریهای خودمختار ترکزبان تابع فدراسیون روسیه نیز سیریلیک و رسمالخط رایج در منطقه خودمختار ترکستان شرقی (ایالت سین کیانگ چین) نیز الفبای عربی است. البته تمایل داوطلبانهی دول و ملل ترک به تغییر الفبای زبان ترکی از سیریلیک یا عربی به لاتین، دلایل موجه خود را دارد از جمله؛ پیشقراولی ترکیه در این عرصه و احساس نیاز سایر جوامع ترک به منابع علمی و فرهنگی آن کشور و سهولت استفاده از این خزینهی بزرگ تنها با تسلط بر الفبای لاتین رایج در ترکیه و جمهوری آذربایجان، سهولت کتابت و آموزش زبان ترکی به الفبای لاتین نسبت به الفبای عربی و سیریلیک، داشتن ظرفیت مناسب برای نگارش مصوتهای نُه گانهی زبان ترکی و هماهنگی و نزدیکی هر چه بیشتر با ممالک پیشرفتهی غربی. بدین ترتیب رسمالخط و الفبای همهی کشورهای ترکزبان به لاتین تغییر یافته و خواهد یافت و عجالتاً تنها بازماندگان از این قافله ترکهای ایران و چین میباشند. البته اوضاع زبان ترکی در بین ترکهای چین بسیار بهتر از ترکهای ایران است. ترکهای ساکن ایالت سین کیانگ چین (ترکستان شرقی) علیرغم اینکه از نظر دینی به شدت تحت فشار دولت کمونیست چین قرار دارند اما از نظر حقوق زبانی مشکلی نداشته و زبانشان به صورت منطقهای یک زبان رسمی است و هنوز هم به الفبای عربی نوشته میشود و جالب اینکه یکی از چند زبان رسمی مکتوب بر پول رسمی سراسر چین، زبان ترکی به الفبای عربی است. به عنوان بر مثال بر ظَهر اسکناس یک یوانی چین علاوه بر زبانهای رسمی دیگر، به ترکی نیز چنین نوشته شده است: بیر یوان چونگو خالق بانکاسی. اما ما ترکهای ایران از این حداقل نیز محروم بوده و علیرغم اکثریت بودن از نظر تعداد، زبانمان در اقلیت قرار داشته و رسمیتی ندارد.
با این حساب در حال حاضر تنها دو گروه از ترکان جهان زبان خود را به الفبای عربی مینویسند؛ ترکان اویغور ساکن ایالت خودمختار سین کیانگ چین و ترکان ایران. البته در چین به صورت رسمی در ایالت سین کیانگ با رسمالخط یکسان اما در ایران به صورتی غیر رسمی بدون رسمالخط یکسان. جا دارد به این نکته نیز اشاره کنیم که الفبای رایج در کتابت زبان فارسی و ترکی در ایران برخلاف تصور خیلیها، الفبای فارسی نیست بلکه الفبای عربی است. متأسفانه این تصور اشتباه، منشأ بسیاری از ادعاها، برداشتها و جدلهای بیمورد میشود چنان که یکی از اساتید تاریخ دانشگاه تبریز میفرمودند: در ایالت سین کیانگ چین دو زبان رسمی وجود دارد؛ چینی و فارسی. آنچه این استاد محترم زبان فارسی میخواندند همان ترکی اویغوری مکتوب به الفبای عربی است اما چون این استاد گرامی و امثال ایشان که از بحث تفاوت و تفکیک زبان و خط و منشأ الفبای رایج در کشورهای عربی و ایران و ایالت سین کیانگ چین بیاطلاع یا حداقل کماطلاعند، کلمات ترکی مکتوب به الفبای عربی در ایالت سین کیانگ را فارسی تصور کرده و از این جهت بر خود میبالیدند که زبان فارسی تا چین و ماچین رواج و رسمیت دارد.
نامطابق بودن خط و زبان یعنی استفادهی متکلمین به یک زبان از خطی غیر از خط آوانگاری خودِ آن زبان. این مسئله منشأ مشکلات زیادی در نگارش و املاست و در ممالک مختلف تدابیر بسیاری جهت تطبیق حداکثری خط و زبان از جمله وضع علائم جدید برای آواهای ویژهی هر زبان در الفباهای مختلف، اتخاذ شده است. دربارهی زبان ما نامطابق بودن زبان ترکی با خط عربی مشکلات عدیدهای ایجاد کرده است. الفبای لاتین پتانسیل هماهنگی بالایی برای آوانگاری زبان ترکی به ویژه مصوتهای نُه گانهی این زبان را داشته و یکی از مهمترین دلایل پیشگامی جمهوری آذربایجان و ترکیه برای تغییر الفبا نیز همین واقعیت بوده است و دیری است که ترکینویسی در ترکیه و آذربایجان از مرحلهی مسائل و مشکلات املا و نگارش گذشته و ادبیات ترکیه در مرحله تکامل و غنای ادبی در سطح جهانی است. با توجه به این تجارب تاریخی- فرهنگی است که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، در ممالک ترک زبان تحت سلطهی روسها نیز تمایل عمومی بسیاری جهت تغییر الفبا از سیریلیک به لاتین پدید آمده و این اتفاق دیر یا زود روی خواهد داد؛ اما ما ترکان ایران، زبان ترکی را به دلایل مختلف، مانند زبان فارسی به خط عربی مینویسیم و هنوز با مشکلات زیادی در امر املا و نگارش روبه رو هستیم. در ادامه مطلب به اهم این مشکلات اشاره میکنم.
⃰ عدم تطابق علائم نگارشی مصوتهای زبان عربی با مصوتهای موجود در زبان ترکی
در زبان عربی 6 مصوت وجود دارد و علائم آوانگاری آنها این گونه است: آ- اَ (فتحه)- اِ (کسره)- اُ (ضمه)- او (کشیده)- ایـ ای (کشیده). اما در زبان ترکی 9 مصوت وجود دارد بدین ترتیب سه مصوت زبان ترکی در صورت نگارش به خط عربی عملاً بی علامت میماند که ترکینویسان ما علائمی را برای آنها وضع کردهاند؛ اما این علائم قرار داد شده نیز به دلیل تداخل با مصوتهای دیگر و همچنین تداخل با صورت نوشتاری کلمات در زبان فارسی، مشکلات عدیدهای در نوشتن و خواندن ایجاد میکنند. مصوتهای زبان ترکی در خط عربی اینگونه نوشته میشوند: ائـ- ئـ به جای اِ(کسره)، اَ-ه- ـه به جای اَ (این مصوت منشأ مشکل عدیدهای در ترکینویسی است)، او به جای اُ، او (Ü مصوت ویژهی زبان ترکی که در زبان عربی و فارسی وجود ندارد)، اؤ (Ö مصوت ویژهی زبان ترکی که در زبان عربی و فارسی وجود ندارد) ایـ ظریف کوتاه (İ مصوت ویژهی زبان ترکی که در زبان عربی و فارسی وجود ندارد ، ایـ ضخیم کوتاه (I مصوت ویژهی زبان ترکی که در زبان عربی و فارسی وجود ندارد). هر چند ترکینویسان ما علائم نگارشی فوق را در خط عربی برای نگارش مصوتهای زبان ترکی وضع کردهاند اما علاوه بر مشکل عدیده و بلاتکلیفیای که در املای مصوت ـه-ه (اَ فتحه، ə در املای لاتین) در متون ترکی ایجاد میشود، درج نشانههای مصوتهای او، او، او، اؤ، ایـ و ایـ، بر روی آنها به این شکل نوشتاری؛ اوُ (U)، اوْ (O)، اؤ (Ö)، او (Ü)، ایـ (İ)، ايْـ (I)، علاوه بر مشکل بودن، متن را دچار آلودگی بصری کرده و از زیبایی آن میکاهد.
⃰ مشکل نگارش کلمات دخیل از زبان فارسی و عربی و تداخل ذهنی آنها با صورت املایی موجودشان در فارسی و عربی در صورت آوانگاری دقیق بر طبق اسلوب نگارشی زبان ترکی
همهی ترکان ایران سواد خواندن و نوشتن را به زبانی غیر از زبان مادری خود یعنی زبان فارسی با خط عربی یاد میگیرند و در دورهی متوسطه تحصیلی نیز تا حدی با زبان عربی آشنا شده و به این امر واقف میشوند که انبوهی از کلمات عربی دخیل در زبان فارسی وجود و کاربرد دارد و زبان فارسی بدون اینکه ظرفیت واقعی حروف عربی را داشته باشد، تنها به دلیل نیاز شدید به زبان عربی در جهت تأمین لغات و مفاهیم، ناگزیر حروف نگارشی آن را نیز به کار میگیرد در حالی که این حروف تلفظ معادل در زبان فارسی ندارند. به واقع میتوان گفت حروف: ط، ظ، ض، ذ، ث، ص، ح، غ، تلفظی در زبان فارسی ندارند و تنها نیاز شدید زبان فارسی به لغات عربی است که این حروف را وارد دستگاه نگارشی زبان فارسی کرده و زبانآموزی در فارسی را بسیار مشکل کردهاند. رضاخان و برخی از کارگزاران فرهنگیاش با توجه به این مشکلات و به تقلید از آتاتورک قصد تغییر الفبای زبان فارسی از عربی به لاتین را داشتند اما به خاطر مخالفت طیف از بزرگی روحانیون و سنتگرایان و همچنین برخی از سیاستمداران از جمله محمدعلی فروغی این قصد عملی نشد. دلیل مخالفت محمدعلی فروغی بسیار جالب توجه است. او که در این زمان سفیر ایران در ترکیه بود در نامهای به رضاخان گوشزد میکند که اخیراً کشور ترکیه الفبای خود را از عربی به لاتین تغییر داده و اگر در ایران نیز اتفاقی مشابه بیفتد و الفبای زبان فارسی از عربی به لاتین برگردانده شود، ترکان ایران قادر به مطالعهی متون ترکی چاپ شده در ترکیه شده و ارتباط فکری- فرهنگیشان با ترکیه بیش از پیش تقویت خواهد شد و این امر نیز به نوبهی خود آنها را از زبان فارسی دلسرد کرده و از تعلق خاطرشان به ایران خواهد کاست! سرانجام الفبای عربی با تغییراتی اندک به عنوان خط نوشتاری زبان فارسی باقی ماند و سیستم جدید آموزشی ناگزیر به کنار آمدن با مشکلات عدیدهی آن شد.
در وضعیتی که آموزش خواندن و نوشتن زبان فارسی به الفبای عربی برای کودکانی که زبان مادریشان فارسی است خود مشکلات عدیده دارد، تصور نمائید که همین آموزش برای کودکانی که زبان مادریشان فارسی نیست، تا چه حد میتواند برای آموزگار مشکل و برای نوآموز رنجآور و ظالمانه باشد! حال رنج مضاعف و دو طرفه اینجاست که زبان مادری خود آموزگار فارسی نباشد و نوآموزان نیز همزبان او نباشند. به عنوان مثال آموزگار تُرک باشد و نوآموز کُرد و زبانی که باید آموخته شود، زبان فارسی به الفبای عربی! ( 1 ) و خود من در دورهی ابتدایی تحصیلی این رنج جانفرسا را کاملاً تجربه کرده و تلخی آن هنوز هم در کامم باقی است. معلم گیلکی که خود نیز زبان فارسی را دقیق و درست نمیدانست به ما که غیر از زبان مادریمان یعنی زبان ترکی زبانی نمیدانستیم، هم محاوره و هم خواندن و نوشتن زبان فارسی به الفبای عربی را میآموخت و هر دو در عذابی الیم بودیم. ( 2 )
حال اگر بخواهیم به ترکزبانانی که بدین منوال و با این مصائب خواندن و نوشتن زبان فارسی را آموختهاند و از زبان مادری خود نیز تنها شکل شفاهی و محاورهای آن با لهجه محلیاش را میدانند، خواندن و نوشتن به زبان ترکی معیار با الفبای عربی بیاموزیم با مشکلات عدیدهی دیگری مواجه خواهیم شد. این مشکل عدیده زمانی رخ میدهد که ما به نوآموز این قانون زبان ترکی را گوشزد میکنیم که در زبان ترکی کلمات همانگونه که تلفظ میشوند نوشته میشوند مانند؛ آتا، آنا، آغاج و.... درست است که این قاعده، نوشتن و خواندن کلمات اصیل ترکی را بسیار آسان میکند اما دربارهی کلمات دخیل در زبان ترکی از زبانهای فارسی و عربی مشکل ایجاد خواهد کرد. به عنوان مثال نوآموز ما صورت املایی کلمات عربی ملت، اشتراک، کتاب، شاعر و امثال آنها را آنگونه که نوشتیم آموخته است حال اگر بخواهد این کلمات را بر اساس قانون آوانگاری (فونوتیک) زبان ترکی بنویسد به این شکل درخواهد آمد؛ میللت، ایشتیراک، کیتاب، شاعیر. و این دوگانگی در املای کلماتی که منشأ عربی یا احیاناً فارسی دارند، ذهن نوآموز را دچار دوگانگی و اختلال خواهد کرد. این مشکل مضاعف خواهد بود اگر ما کلمات عربی یا فارسی دخیل در یک متن ترکی را به صورت دوم یعنی طبق قانون آوانگاری زبان ترکی بنویسیم و مخاطب ما هم فردی آموزش ندیده به زبان مادری خود بوده و به سعی و کوشش خود بخواهد ترکیخوانی و ترکینویسی بیاموزد. چنین فردی دائماً از خود خواهد پرسید که چرا نویسنده «ملت» را «میللت»، یا «اشتراک» را «ایشتیراک» نوشته است و قس علی هذا!
به نظر میرسد نگارش کلمات فارسی و عربی دخیل در زبان ترکی بر اساس آوانگاری زبان ترکی، علاوه بر ایجاد این تضاد و دوگانگی و مشکل کردن خواندن و نوشتن برای نوآموز یا خودآموز، فهم معانی و زیبایی بصری متن نوشته شده به الفبای عربی را نیز مخدوش میکند. در بین دو گروه ترکزبانی که زبان خودشان را به الفبای عربی مینویسند (ترکهای ایران و ترکهای اویغور ساکن ترکستان شرقی یا همان ایالت سین کیانگ چین) ترکی اویغوری تنها با مشکل کاهش زیبایی بصری کلمات عربی یا فارسی دخیل در آن روبهروست زیرا آنها خواندن و نوشتن را به زبان خودشان یعنی ترکی اویغوری یاد میگیرند و با الفبای عربی نیز از کانال زبان مادری خود آشنا میشوند اما ترکهای ایران به سبب سوادآموزی به زبان فارسی با الفبای عربی، اگر بخواهند خواندن و نوشتن به زبان ترکی با الفبای عربی را به ویژه به حالتی خودآموز فرا بگیرند، دچار دوگانگی و تداخل ذهنی در خواندن و نوشتن کلمات عربی و فارسی دخیل در زبانشان مواجه میشوند. به عنوان مثال اگر یک ترک اویغور کلمه «میللت» را میبیند و میخواند، هیچ سؤال و دوگانگی برایش پیش نمیآید زیرا او به زبان مادری خود خواندن و نوشتن آموخته و برایش قاعده و اصل، آوانگاری زبان خودش است نه زبان عربی یا فارسی اما یک تُرک ایرانی به محض مشاهدهی کلمهی «میللت» ابتدائاً در خواندن آن درگیر میشود و پس از تفهیم نیز از خود یا نویسنده میپرسد چه لزومی دارد که «ملت» را «میللت» بنویسیم؟ حال راه چاره چیست؟
در بین آگاهان و صاحبنظران در این زمینه دو دیدگاه وجود دارد:
گروهی معتقدند باید قانون آوانگاری زبان ترکی را اصل قرار داده و خوانندهی ترکزبان را به این نوع خواندن و نوشتن عادت دهیم هر چند سخت باشد. همچنین دربارهی زیبایی بصری کلمات معتقدند چنین چیزی اساساً یک امر عَرَضی است و در واقع رسمالخط زشت یا زیبا وجود ندارد. گروه دوم معتقدند که نباید نوآموز و مخاطب را درگیر تضاد و دوگانگی نموده و با نوشتن کلمات دخیل فارسی و عربی با آوانگاری ترکی، وی را سردرگم و در روند تسهیل خواندن و نوشتن زبان ترکی به الفبای عربی، مانع و وقفه ایجاد کنیم، زیرا اگر ما کلمات دخیل عربی و فارسی در متون ترکی را به همان شکل موجودشان در عربی و فارسی بنویسیم، کمک زیادی در جهت تسهیل خواندن و نوشتن زبان ترکی به الفبای عربی نمودهایم. هم اکنون این اختلاف نظر عدیده موجب و موجد تفاوت در نوع نوشتار و رسمالخط متون ترکی به الفبای عربی شده و این تفاوت منشأ اختلافات لاینحلی نیز شده است از جملهی مهمترین این اختلافات نامطبوع؛ اختلاف در نوشتن کلمهی «آذربایجان» است که گروهی آن را به شکل مألوف؛ «آذربایجان» و گروهی نیز با بدعتی ناموجه و تنها با استناد به دلایل عناد آمیز، به شکل «آزربایجان» مینویسند. گروه سومی هم معتقدند این مشکل در صورت ادامهی نگارش زبان ترکی به الفبای عربی همیشه مستدام بوده و هیچگاه حل و فصل نخواهد شد. از نظر این گروه، تنها چارهی نهایی، تغییر الفبای زبان ترکی رایج در ایران از الفبای عربی به الفبای لاتین است که آن هم موانع خاص و شاق خود را دارد.
نظر گروه سوم منطقیترین نظر است اما حداقل فعلاً غیرممکن. نظر گروه دوم نیز از گروه اول منطقیتر است و اصول اورتوگرافی مصوب توسط مکتب «وارلیق» به ابتکار و رهبری مرحوم دکتر هیئت نیز بر اساس همین دیدگاه بوده است؛ اما متاسفانه بسیاری از افراد، گروهها و نشریات، مرجعیت مکتب «وارلیق» و اصول اورتوگرافی مصوب آن را قبول نکرده و تصمیمات و مصوبات آن را در ترکینویسی به مورد اجرا نگذاشتند و با ایجاد اختلاف و افتراق در شیوهی نگارش متون ترکی به الفبای عربی، سنتی ناپسند را بنیان گذاشتند که دامنهی آن هر روز افزونتر شد و تا بدانجا انجامید که اندکاندک بعد سیاسی نیز میگیرد. در نتیجهی این اختلاف و افتراق نامیمون، متون و آثار ترکیای که با الفبای عربی به صورتی چاپی یا اینترنتی منتشر میشوند، صورت املایی یکسانی نداشته و اعمال سلایق گروهی و شخصی، آشفتگی شدیدی در ترکینویسی پدید آورده است. این شرایط نامساعد، زبان ترکی در ایران را از اولیهترین اصل زبان معیار، یعنی «داشتن رسمالخط و صورت املایی واحد» محروم کرده است.
( 1 )
[1]. یکی از همکاران ما که خودش همزبان ما و تُرک بود و تحصیل کردهی زبان انگلیسی، جهت خدمت به منطقهی کردستان اعزام شده بود. با پایان سال تحصیلی و اعلان نتایج، هیچ یک از دانشآموزان او نمرهی قبولی در درس زبان انگلیسی نگرفته بودند و ایشان جهت استیضاح به اداره احضار شده بودند و در مقابل استیضاح اداره، جوابی کوبنده داده بودند بدین ترتیب؛ جناب رئیس! بنده تُرک هستم، دانشآموزانم کُرد. زبان رسمی مدرسه فارسی که نه دانشآموزانم و نه حتی خود من تسلط کافی و کامل بر آن نداریم، حال با این اوضاع انتظار دارید من به دانشآموزانم زبان انگلیسی بیاموزم و آنها نمرهی قبولی بگیرند؟؟ شما به جای من! چنین چیزی واقعاً معقول و ممکن است؟؟
( 2 )
. من این رنج را دوباره در مقام آموزگاری تجربه کردم، در سال تحصیلی 81-1380 که آموزگار روستای چایقشلاق در شهرستان ماهنشان بودم. شاگردانم زبان فارسی را حداقل به صورت شفاهی (آن چنان که اکثر کودکانمان در سایهی رسانههای پر شمار فارسیزبان میآموزند) نمیدانستند و مجبور بودنشان به یادگیری زبان فارسی هم به صورت شفاهی و هم به صورت مکتوب برایشان عذابی الیم بود. من از این وضعیت اسفناک بسیار متأثر بودم و هستم که یادگیری اجباری خواندن و نوشتن برایم در کودکی به نوعی عذابی دردناک بود و در عنفوان جوانی نیز آموختن اجباری خواندن و نوشتن به کودکان معصوم روستا به نوعی و عذابی دردناکتر. گاهی آنچنان درمانده میشدم که صورتم را از چشم دانشآموزانم برگردانده و پنهانی گریه میکردم و هیچگاه چهرهی نازنین و معصوم گنجشک کوچک؛ عبدالله روزبهاری؛ دانشآموز کلاس اولم را فراموش نمیکنم که با دیدن استیصال خود و من با چشمهای گرد و سیاهش در چشمهای پراندوه من زل میزد و برای تلطیف فضا میگفت؛ آقا اجازه! آنقورتا باخ آغاجدا. و من با خیره شدن به پرندهی زیبای آنقورت که بر درخت سیب کنار پنجره نشسته بود، عبدالله را به حال خود رها میکردم و نیز خودم را از این رنج و عذاب بینتیجه! و لعنت میفرستادم بر بنیانگذاران این سیستم ظالمانه و ظلم مطلق که فرهنگش نیز به زور چوب و شلاق است. به همین جهت از آموزگاری گریختم و تدریسم در مقطع ابتدایی همان یک سال بود. اما بزرگترین دریغم از اینست که هزاران معلم غیر فارس به ویژه همزبانِ من به کودکان معصوم همزبانشان اینچنین به ظلم و زور فارسی آموختهاند و میآموزند و کلمهای به انتقاد و اعتراض از آنها برنمیآید.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
عامیِ کم سوادِ خوش باوَر
رأیِ نیکو به عمرِخویش نجُست
گفت لَبیک باغبان تا خواست
سَرو می شد ، ولی چناری رُست
سود جویان هر آنچه را گفتند
کرد باور ز نا دُرُست و دُرُست
می توان فی المثل گناهان را
در اِطاعت ! به آبِ زَمزَم شُست
وقتِ قطعِ درخت باغ چنار
با تَبَر بر زمین فِتاد نخست
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید