حالا "به یک لا پیرهن،خوابیده" ای ،ای جان جان ای کاش " بوی نسترن" از خواب بیدارت کند.
کو آن توان و تاب که غمت را یارا باشد؟
اندوه تو نه آن است که دل و جانمان را تاب تحمل بگذارد.
به که پناه باید برد و از که باید شنید واژگانی که آراممان ببخشند؟
چه خوب گفت آن که گفت "ملتی که نام آورانش را از دست بدهد ،قامتش کوتاه تر می شود" و ما این سال ها قامتمان چه اندازه کوتاه تر شده است!
با تو، در همه بزنگاه های هنر و فرهنگمان ، دلگرم بودیم و قرص و قایم ،چشم در چشم حوادث می دوختیم و می دانستیم قامت تناورت ، دماوندی است که تبار دیوان را بسنده است.
با تو در خلوت خواندیم و خندیدیم و پای کوبیدیم و دست افشاندیم که در نفس آواز تو ،رهایی بود و هوای خوب خواندن.
با تو در خلوتمان گریستیم که تو بغض فروخفته برادران و خواهرانمان بودی که هیچ گاه نتوانسته بودند ،آسوده،دل ببازند و از آفتاب و آب و آینه و آواز،بی نصیب بودند.
با تو پر گرفتیم و کبوترانمان را در آسمان عشق پرواز دادیم و به بام های بلند "آوا و نوا "پریدیم و جان های شیفته امان را سپیده دمان آزادی و آزادگی پیوند زدیم. آری ! همان گونه که شهنامه سرای سترگ ،"بسی رنج برد در سال سی عجم زنده کرد بدین پارسی" تو نیز رنج ها بردی تا تن خسته و جان بی توش و توان موسیقی کهن و نژاده فارسی را از بی راهه ها و ابتذال و انتحال رها کنی و به شوکت و شکوه و پایداری و استواری برسانی.
با تو از "گلموج های هیولای"تاریخ گذشتیم و پس پشت گذاشتیم بزنگاه های دهشت و وحشت دشخوار قرن را.
با تو از نا امیدی ها گسستیم و بر بام بلند خانه پدری امان "سپیده "را به تماشا نشستیم و دیدیم که " خورشیدی خجسته دمید" تا از رنگ و نیرنگمان برهاند.
خواندی و شنیدیم که "صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست "و عندلیبمان شدی تا بر "شاخه این صبح دلاویز، بنشینی و از عشق سرودی " بسرایی و فرایادمان آوردی که " شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار شهریاران را چه حال افتاد یاران را چه شد؟"
دیدی که "خانه ات /خانه ام آتش گرفته ،آتشی جانسوز" و فریاد خفته ما بودی که از "بیداد" خسته بودیم "قاصد روزان ابری " این خاک خسته و تشنه شدی و نمی خواستی باور کنیم که "قاصدک"ها "گرد بام و در من/ما،بی ثمر می گردند".
دیدی که "برادرانمان غرق در خون بودند و کاکلشان خون" و خواندی و مویه کردیم و بر "پیکر فرهاد"هامان نالیدیم و نوای تو بود که آراممان می کرد.
"صدای تو را دوست دارم" که "صدای تو خوب است" و سده ها درد و داغ و بغض و بهت و بی قراری در هر "دانگ" صدای تو جان گرفته است و بالیده است.
این خاک در گوشه گوشه اش ،صدایت را و نامت را و نواهایت را با خویش و در خویش ، دلباخته و دلسوخته ، نرم نرم و از بن جان ، زمزمه و مز مزه خواهد کرد و تو را چونان "چشمه نوش" خواهد شنید .
تو به راستی "فرزند ایرانی"، ایرانی به گستره زبان و فرهنگ دیرپا و دیرسالش که از "بلخ بامیان "به " قونیه "پیوند خورده است و در " خجند ،دوشنبه و تاشکند و سمرقند و باکو و بغداد ، حجاز ، خراسان ،شیراز ، اصفهان ، ری ،دیلمان ،تبریز و خاور و باختر " رگ دوانده ،ریشه زده ، بالیده است و بالا گرفته است.
تو فرزند راستین و نژاده این فرهنگ پرآهنگی که بر خویش باید ببالد و سر به گردون بساید .
تو نه "خاک پای مردم ایران " که افسر پرشکوه و مانای هنر این مردمی که هرگاه دلشان رنجید و طاقتشان تاق شد ، در تو و به تو پناه آورند و در صدا و حنجره تو آرام بگیرند.
آری ! همان گونه که شهنامه سرای سترگ ،"بسی رنج برد در سال سی عجم زنده کرد بدین پارسی" تو نیز رنج ها بردی تا تن خسته و جان بی توش و توان موسیقی کهن و نژاده فارسی را از بی راهه ها و ابتذال و انتحال رها کنی و به شوکت و شکوه و پایداری و استواری برسانی.
"به هر الفی ،الف قدی برآید" و شجریان، الف قد آواز نژاده ایران بود که شناسنامه ایران و هنر ایران با نام او شناساست.
به حق ، ادبیات گرانمایه و گرانپایه فارسی، وامدار ذوق و سلیقه و هنر آفرینی " محمدرضا شجریان " خواهد بود و فرزندان این خاک مینوسرشت " مرغ سحر"شان را در آیینه یادهاشان زنده نگاه خواهند داشت.
ارسال مطلب برای صدای معلم
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
این وداع، گرچه غمانگیز و حزنآلود و تلخ، فقط وداع با یک جسم فانی بود. صدای آسمانی شجریان تا ابد در گوش این سرزمین باقیست.
آرزوی سلامتی دارم برای شما، استاد عزیزم، آقای فارسی.