حافظا شعرت زمزمه زندگیست ؛ کلامت زاییده عشق است و شور آفرین
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد /
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم /
عاشق و رند و نظربازم و می گویم فاش /
تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام /
با تو همسفر باد صبا گشتیم و پیام دلدار را باز گفتیم
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را /
که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را /
در مکتب تو عشق گنجی است که
با ارزش ترین عنصر هستی است
گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما/
سایه ی دولت بر این کنج خراب انداختی/
جان رفت بر سر می و حافظ به عشق سوخت /
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند /
از کلامت درس مهر و دوستی آموختیم
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست /
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست /
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود /
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت /
از تو درس وفاداری را آموختیم که " سر و زر و جان " را نثار یاری کنیم که "حق صحبت مهر و وفا نگهدارد "
همراه تو قدم در راه عشق نهادیم و سختی های راه عشق را طی کردیم
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست /
آنجا جز آنکه جان بسپارند ، چاره نیست/
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم /
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور /
از تو آموختیم راز جاودانگی ، عشق ورزیدن است
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق /
ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما /
طفیل هستی عشقتد آدمی و پری /
ارادتی بنما تا سعادتی ببری /
کلامت زهد ریایی را به سخره می گیرد
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم /
با ما به جام باده صافی خطاب کن /
باده نوشی که در آن روی و ریایی نبود /
بهتر از زهد فروشی که در او روی و ریاست /
در مکتب تو " رند عالم سوز " مقامی برتر از دبن فروشان متظاهر دارد
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی /
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را /
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را /
سماع وعظ کجا ، نغمه ی رباب کجا /
و آنگاه که گرد باد ستم و تزویر ، فضا را غبارآلود می کند ، تو هم از نبودن یاران موافق ، شکوه سر داده ای
گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند /
کس به میدان در نمی آید ، سواران را چه شد /
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست /
عندلیبان را چه پیش آمد ، هزاران را چه شد /
و گاه در اوج نامیدی ، آرزوی وزیدن نسیمی موافق را در ذهن پرورانده ای
شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی /
مردی از خویش برون آید و کاری بکند /
مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ /
کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی /
حافظا ، تصویر سازی و قدرت تخیل ، زیبایی کلامت را به اوج می رساند
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد /
گر برگ عیش می طلبی ، ترک خواب کن /
حافظ ! شعرت ، بخشی از هویت تاریخی ایرانیان است که در خلوت و در آیین ها ، همراه همیشگی ماست.
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ /
که بر کلک تو افشاند فلک ، عقد ثریا را /
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.