گروه تاریخ/
محمد بهمنبیگی نویسندهٔ ایرانی و بنیانگذار آموزش و پرورش عشایری در ایران در 26 بهمن 1298 چشم به جهان گشود .
بهمن بیگی می گفت :« ... میگویند شمار معلمان زیاد است. افزایش حقوق و دستمزدشان به حدود پزشک و مهندس، ارقام نجومی میطلبد. میگویم: چنین افزایشی، به یک دهم ارقام نجومی هزینههای جنگی و تجهیزات ارتشی، نمیرسد و فراموش نکنیم که اگر برگزیدگان شایسته و راضی را به شغل معلمی، به کار گماریم ریشههای پلیدی میخشکد.
اختلافات قوی، خصومتهای نژادی، تعصبهای ملی و تاریخی، از میان میرود، غائلهها و فتنههای پرخرج فرو مینشیند و راه برای نیکبختی انسان هموار میگردد.
بههرحال باید دست به دامن معلم برگزیده و هوشمند شویم. او را خشنود و راضی نگاه داریم و از شمار معلمانی، که این شایستگیها را ندارند بکاهیم و آنان را به کارهای دیگر بهگماریم و به خاطر داشته باشیم، که در امر تعلیم و تربیت، ارزش کیفیت، بهمراتب بالاتر از کمیت است.
نداشتن مدرسه، بیزیانتر از داشتن مدرسهی عاطل است. کیفیت کم و مطلوب، بهتر از کمیّت زیاد و نامطلوب است. مدرسهای که کار نمیکند و کارنامه میدهد، مدرسهای که به تعصب دامن میزند، مدرسه نیست، زندان کودکان است. چه بهتر که فرو ریزد و زندانیان کوچک و خردسال را آزاد سازد.
در سال گذشته بسیاری از کتابهای کودک نیز در ترکیه ممنوع شدند. این کتابها شامل چندین ترجمه از کتابهای آلمانی نیز شدهاند. از جمله کتاب " بچه های کوچک از کجا میآیند" که نشر راونسبورگ منتشر کرده و موضوع آن آموزش جنسی برای کودکان چهار تا هفت ساله است. دولت ترکیه این کتاب را در زمره کتابهای "ناپسند" طبقهبندی کرده و دادگاه برای مترجم و ناشر نسخه ترکی آن ده سال زندان در نظر گرفته است.
در دوره اردوغان سانسور کتاب در ترکیه شامل بسیاری حوزهها میشود؛ کتابهای کودکان، کتابهای فمینیستی، کتابهایی که از فساد در دولت اردوغان پرده برمیدارند و یا سوالهایی را پیرامون کودتای ۲۰۱۶ مطرح میکنند.
گروه تاریخ/
امروز، بیست و یکم بهمن ماه، زادروز استاد فرامرز پایور (۱۳۱۱ – ۱۳۸۸) است؛ نوازنده صاحبسبک سنتور، آهنگساز بزرگ، محققِ کوشا و معلّمِ دلسوز موسیقی ایرانی و مردی که عمر خود را در راه حفظ، ترویج و اعتلای موسیقی ایرانی نهاد.
۲۰ بهمن ۱۲۶۴ : ۱۳۵ سال پیش در چنین روزی ابراهیم پورداوود در رشت زاده شد: «ملت غافل، دشمن در کار/ این یک در خواب، آن یک بیدار / این یک مدهوش، آن یک هوشیار / زینسان گردد، قومی سپری.»
گروه تاریخ/
۱۸ بهمن ۱۲۸۲؛ ۱۱۷ سال پيش در چنين روزی محمد پروين گنابادی در گناباد در جنوب خراسان زاده شد: "آرزو دارم ای نواده من / كه كنی حفظ كيش و آيينم / دانش و مردمی بياموزی / تا كه ياران كنند تحسينم".
گروه تاریخ/
۱۷ بهمن ۱۳۴۶: ۵۳ سال پيش در چنين روزی مهدی بيانی در تهران درگذشت: "از هر كتاب ساده میتوان بهره برد ولی چه کسی میتواند منكر تأثير نشاطآور تذهيب و نقش و نگار هنرمندان در آثار شود؟"
آذربایجان غربی بخش اصلی شمال غرب ایران را تشکیل می دهد. در شرق آن دریاچه ارومیه قرار دارد که حدفاصل این استان با آذربایجان شرقی است. همجواری با دشت وسیع نخجوان در شمال و فلات آناتولی در شمال غرب و بین النهرین شمالی در غرب، به این منطقه وضعیت توپوگرافی ممتازی داده است. به طوری که می توان آن را چهارراهی برای عبور ملل و مرکزی برای تجارت دانست. بنابراین توجه به وجود شاخص های جغرافیایی و فرهنگی پیوسته از حیث مطالعات باستان شناسی با اهمیت بوده و امروزه هم مورد توجه خاصی قرار دارد.(واندنبرگ،1348 : 114)
توجه به شمال غرب ایران براساس گزارشات کرپورتر، فلاندن و کوست (54-1843) آغاز شد. شولتره در بازدید از اشنویه، استل کله شین، یادمانی دوزبانه اورارتوئی را در کنار میله مرزی ایران و عراق یافت. راولینسون در مراجعه به اشنویه در سال 1838 گزارشی از کتیبه موصوف تهیه دید و سپس از مقبره صخرهای فخریکا در نزدیکی مهاباد بازدید نمود. ژاک دمورگان در مسافرت سال 1888م به اشنویه از کتیبه کله شین رونوشتی تهیه کرده و به مهاباد روانه شد و یک محوطه فرهنگی متعلق به دوران پیش از تاریخ را در روستای خلیل دهیل از ایل منگو بررسی نمود و سپس عکس برداری های هوایی توسط اشمیت صورت گرفت که اهمیت منطقه را از حیث مطالعات باستان شناسی بیش از پیش آشکار ساخت (واندنبرگ، 1348: 114).
در سال 1936م سر اورل اشتاین باستان شناس آمریکایی محوطه دینخواه تپه را در کنار رودخانه گدار بررسی نمود و به مدت 6 روز به کاوش پرداخت و از این محل سفال های نوع خابور شرقی که قابل مقایسه با حسنلو VI است به دست آورد و از بررسی گردحسن علی واقع در دره اشنویه - نقده ، سفال های منقوش متعلق به کالکولتیک را جمع آوری کرد. اشتاین محوطه تاریخی سولدوز را بازدید کرد و از قبور آنجا سفال های نوع گورستان B سیلک به دست آورد (واندنبرگ،1348: 114).
مشارٌالیه در ادامه مسافرت خود در شمال غرب کشور به ارومیه آمد و در گؤی تپه واقع در جنوب دشت ارومیه کنار روستایی به همین نام چندین گمانه مطالعاتی زد.
بررسي هايی در این استان در سال 1938 (1317) توسط آندره گدار، رئيس وقت موزه ايران باستان انجام شد( معصومی ، 135:1383).
در سال هاي 1343- 1345 علي اكبر سر افراز در اين استان بررسي كرد و در سال هاي 1968 – 1974 ولفرام كلايس رئيس «موسسه باستان شناسي آلمان در ايران» بررسي هاي علمي كاملي در آذربايجان غربي انجام داد و در محل هاي زيادي اقدام به گمانه زني كرد (همان ،135:1383).
در سال 1949 پروفسور کون غارهای حوزه ارومیه را بررسی کرد و در غار تمتمه واقع در کنار رودخانه نازلو مجاور روستای اسماعیل آقا به کاوش پرداخت.
در سال 1956 اولین پروژه حسنلو به سرپرستی دایسون آغاز شد. حسنلو مرکز اصلی این مطالعات شد و کلیه پژوهش های باستان شناسی اعم از بررسی و یا کاوش محوطه های اطراف دریاچه ارومیه تحت تأثیر این پروژه مطالعه شدند.
در سال 1969 سولكي و كرتون، در سال 1971 ليپرت و سرانجام در سال هاي 1976- 1971 سيلواني، پكورلي، پترونگي و بيسيونه در آذربايجان غربي بررسي هاي علمي باستان شناسي انجام دادند.
استان آذربايجان غربي به سبب همجواري با تمدنهای همسايگان مجاور در بین النهرین و آسياي صغير ، در طول تاريخ به عنوان منطقه اي با آثار تمدني بارز مطرح بوده است. (معصومی، 135:1383)
از مهمترین نکاتی که در رابطه با تحولات عصرآهن این استان می توان اشاره کرد سرکوبی و فروپاشی همزمان محوطه ها است. در این مجال به چند نقطه از استان می پردازیم.
آنچه در این میان قابل تأمل است نابودی سراسری نه تنها آذربایجان بلکه کل ایران در حادثه ای بزرگ است. اما در این مجال کوتاه فقط به داده های استان آذربایجان غربی خواهیم پرداخت.
حسنلو یکی از برزرگترین تپه های دشت سولدوز در ضلع جنوب غربی دریاچه ارومیه در استان آذربایجان غربی و در 9 کیلومتری شمال شرقی شهرستان نقده واقع شده است. این تپه در مختصات 37 درجه و صفر دقیقه و 60/16 ثانیه عرضی جغرافیایی و 45 درجه و 27 دقیقه و 30/32 ثانیه ی طول جغرافیایی و در غرب دهستان حسنلو قرار دارد. تپه مرکزی ( بالاترین نقطه ی تپه ) ، 25 متر بالاتر از دشت پیرامونی است و 200 متر قطر دارد. البته تعیین حدود و ثغور دقیق این تپه دشوار است چرا که بخش های اعظم آن توسط دو روستای حسنلو و امینلو و زمین های کشاورزی و باغات این روستاها از میان رفته است.
نمایی از ارتفاع از تپه حسنلو
این تپه باستانی که در 10 کیلومتری غرب دریاچه ارومیه و نزدیک شهر نقده قرار دارد ، در فهرست آثار باستانی به شماره 485 به ثبت رسیده است.
در سال 1934 یک هیأت ایرانی در آنجا حفاری مختصر تجارتی انجام داد .در سال 1936 اورل اشتاین باستان شناس انگلیسی چندین گمانه علمی در آن تپه حفر کرد و مقداری از اشیاء متعلق به هزاره اول ق.م را یافت. در سال 1319 اشتاین مجدداً به حسنلو رفت و گمانه ای در آنجا زد. وی همچنین در دینخواه تپه نزدیک حسنلو گمانه ای حفر کرد. در سال 1326 شمسی فرهادی با نظارت محمود راد یک کاوش تجارتی در این تپه انجام داد. در سال 1328 علی حاکمی و راد در قسمت شرقی این تپه چندین گمانه زدند و بررسی های مقدماتی را انجام دادند. در سال 1331 دوباره حاکمی و راد در حسنلو حفاری را ادامه دادند و اشیاء جالبی یافتند که اغلب متعلق به هزاره اول پیش از میلاد بودند. در سال 1955 دایسون در رأس هیاتی برای کاوش های علمی به ایران آمد و خواستار کاوش در تپه حسنلو شد. اداره کل باستان شناسی وقت هم بررسی ها و کاوشهای تپه حسنلو را به این هیات آمریکائی به ریاست دایسون سپرد. کاوش های حسنلو از سال 1956 عملاً به وسیله هیات مشترک ایران و آمریکا آغاز شد و تا 1974 ادامه داشت. این هیات هر دو سال یک بار به ایران می آمد و در تپه حسنلو کاوش می کرد.
این تپه شامل توالی نگاری شده ژرفی بود که امکان دسترسی به آغاز استقرار بر روی دشت را کاملا امکان پذیر می ساخت؛ بزرگترین محوطه در دره بود که نشان می داد محل استقرار اصلی در برخی دوره ها بوده است. دره به وسیله تعداد زیادی از محوطه های کوچک دوره های قدیمی تر محصور می شد که امکان حفاری لایه ای را در آن دوره ها فراهم می کرد. این دره، منطقه ای طبیعی را برای بررسی های قابل دسترس داشت و در نهایت به اندازه کافی نزدیک به بین النهرین شمالی بود تا امکان ارتباطات فرهنگی و تاریخ گذاری نسبی را در این منطقه فراهم کند. این امر در عوض، استفاده از تپه حسنلو را به عنوان رابطه میان بین النهرین و بخش ها ی دیگر فلات ایران ممکن و عملی می ساخت. حفاری ها به صورت جدی در سال 1957 م در حاشیه شهر مورد مطالعه آغاز شد که توالی لایه های سکونت را تا 5/8 متر عمق مشخص می کرد.
با آغاز حفاری در قلعه تپه به سال 1958 م این طرح با سطوح عصر آهن آن منطقه، در نتیجه کشف سطوح شدیداً سوخته شده قرن 9 پیش از میلاد، درگیر شد.(ویت ،8:1388)
موقعیت تپه ی حسنلو
لایه IV حسنلو در یک حادثه رقت انگیز و در نتیجه ی حمله از سوی مهاجمان، در جنگی خونین تسلیم می گردد. ساختمان های مربوط به این دوره بر اثر آتش سوزی ناگهانی از بین می روند. این آتش سوزی که به وسیله مهاجمان انجام می گیرد به گونه ای بوده است که ساکنان حسنلو فرصت تخلیه ساختمان را نداشته اند؛ در نتیجه هزاران شیء در زیر آوار این ساختمان ها مدفون می شود. این آتش سوزی که در نتیجه ی یک جنگ بوده است با پیدا شدن جنگ افزارها و اسکلت زیاد در داخل ساختمان ها ثابت شده است.
این محوطه همانند بسیاری از شهرهای شمال غرب ایران در هزاره اول ق.م به طور ناگهانی مورد حمله قرار گرفته و به آتش کشیده شده است. در جریان این حمله به محوطه، اشیای بسیاری روی زمین افتاده یا در داخل ساختمان های شعله ور، جا مانده اند.
با وجود این، مجموعه یافته های باستان شناختی از جمله بقایای معماری حسنلو در لایه ی IV ، نشان دهنده ی یک دوره شکوفایی اقتصادی است که بدون وجود یک حاکم قدرتمند در منطقه امکان آن وجود نداشته است.
در میان تمامی ساختمان های حسنلو، ساختمان سوخته دوم بزرگترین و با شکوه ترین آنها است. ابعاد بزرگ ساختمان سوخته ی دوم و کشف بیش از 1500 شئ باستانی از میان خرابه های آن نشان می دهد که این ساختمان مکان بسیار مهمی بوده است. آتش که ساختمان سوخته ی دوم را ویران کرده بود هم گنجینه های موجود در معبد و هم خادمان آن را در داخل معبد محبوس ساخته بود.
چوب های سوخته شده در ساختمان سوخته II که به عنوان پایه های صندلی و ...استفاده می شده اند.
(Expedition , Vol 31 ,No .2-3 )
قربانیان حسنلو در ورودی ساختمان سوخته II ( کاوش در حسنلو :24 )
جمجمه جوانی حدود 20 ساله در جنوب ساختمان سوخته XI که با ضرب گرز کشته شده است.
(Expedition , Vol 31 , No 2-3 )
عامل این آتش سوزی ها هر چه باشد، علت متروک شدن محوطه در این دوره را مشخص می کند: مفرغ کاران، سفالگران و معماران همگی در آتش سوخته، روی استحکامات به قتل رسیده بودند؛ تولید سفال خاکستری صیقلی که از مهمترین شاخصه های عصر آهن می باشد به ناگهان قطع شده بود؛ هیچ یک از بازماندگان در میان ویرانه ها به جست و جوی گنج های مدفون در آن نپرداخته بود؛ دیگر کسی از ساکنان شهر به همراه زیورآلات آهنی و مفرغی خود در قبرستان شهر دفن نشده بود و در 25 قرن سوت و کور بعدی ، باد و باران سبب فرسایش ویرانه ها و جمع شدن نخاله ها و آوارها و تلنبار شدن آنها در سطح محوطه شده بود.
حسنلو از نمونه محوطه هایی در ایران است که تسلسل و تداوم لایه ها را می توان از هزاره ششم پ.م تا نیمه هزاره اول پ.م مشاهده کرد؛ تداومی که اگر ادامه می یافت مطمئناً در هزاره بعدی، آثاری بهتر و پیشرفته تر از آثار باقیمانده از لایه IV ساخته می شد. اما این اتفاق نیافتاد و مردمان این ناحیه در قتل عامی بی سابقه مورد غضب مهاجمین قرار گرفته و با ضربات گرز و شمشیر کشته شده و برای همیشه از خاطره ها حذف شدند.
در حسنلو حدود 246 اسکلت مرد وزن و کودک یافت شده است (تصویر 6-5) که یا طعمه حریق شده و یا آماج تیغ و تیر مهاجمان قرار گرفته اند. اسکلت برخی از این بخت برگشتگان (حدود 157 نفر) که در نتیجه فروریزی ساختمان ها گرفتار شده اند، در داخل پنج ساختمان سوخته یافت شده است. به طور مثال در تالار بزرگ ساختمان سوخته II (تصویر 6-6 ) حدود 50 قربانی یافت شد که به صورت دسته جمعی در نزدیکی ورودی اصلی (شمالی) افتاده و در زیر دیوارها و سقف فرو ریخته ساختمان له شده بودند(ماسکارلا، 58:1386). این قربانیان شامل مردان، زنان و تعداد زیادی کودک بودند. برخی از آنان مسلح بودند، اما بسیاری از زنان و کودکان جواهراتی در دست و گردن داشتند که از جمله آنها می توان به سنجاق های نسبتاً سنگین با سری به شکل شیر اشاره کرد.
انهدام در دیگر محوطه های عصر آهن ایران
آنچه که در این میان موجب حیرت می شود ، انهدام همراه با تخریب و آتش سوزی محوطه های عصر آهن ایران و حتی منطقه است که مورد غصب مهاجمان قرار گرفته و خاموشی را در صنعت و هنر سازندگان آنها به بار آورده است. در این جا محوطه ها را جداگانه مشخص و نحوه انهدام و زمان تخریب آن را بررسی می کنیم.
شاید بتوان گفت که از مهمترین موارد حل نشده در باستان شناسی شمال غرب ایران به طور اخص و عصر آهن ایران به طور اعم ، علل و زمان سقوط این محوطه ها است. استقرار های این منطقه بعد از عصر آهن در چه مرحله ای از رشد و زندگی قرار داشته و کدام محوطه بعد از این عصر به سیر تحول خود ادامه داده است، از سؤالات دیگر این برررسی ها خواهد بود.
دینخواه تپه
تپه مزبور در استان آذربایجان غربی، در 6 کیلومتری جنوب شرقی شهر اشنویه و در گوشه ی جنوب غربی حوضه ی آبریز دریاچه ارومیه قرار دارد.
« محوطه ی دینخواه در پایان عصر آهن (دوره ی IV حسنلو) ، همانند حسنلو و دیگر ارگ های بزرگ منطقه متروک می شود و ظاهراً تا اواسط دوره ی اسلامی سکونتی در آن شکل نمی گیرد».(دایسون ، 1/148:1389)
دینخواه تپه که در جریان پروژه حسنلو حفاری شده نیز قربانی حملات مهاجمین شده است. با آن که دایسون این مکان را ظاهراً در اواسط دوره اسلامی مسکونی می داند اما به نظر می رسد این مکان برای همیشه متروک می گردد.
کردلر تپه
این محوطه باستانی در غرب دریاچه ارومیه و در سیزده کیلومتری شهر ارومیه واقع شده است. طول تپه 225 متر و ارتفاع آن حدود 16 متر می باشد. هیأت باستان شناسی اتریشی به سرپرستی آندره لیپرت بین سال های 1972 و 1974 آن را مورد کاوش قرار داده است.(طلایی 63:1374)
در دوره IV ، در داخل تالار ب ، به طور پراکنده بخش هایی از اسکلت انسان به دست آمده که آثار سوختگی در آنها مشخص شده و به نظر حفار در طول آتش سوزی ساختمان آنها راهی برای خروج پیدا نکرده اند. ارینگهاوس این تالار (تصویر 6-14) را با سکوهای نشیمن و به صورت دو طبقه بازسازی کرده و آنرا با نمونه های حسنلو مقایسه کرده است(پورفرج،173:1386).
پلان ساختارهای عصر آهن I وII در کردلر تپه (پورفرج ، 1386 )
در همان زمان که هیأت حسنلو مشغول کاوش در حسنلو بود، آندره لیپرت در غرب ارومیه به آثار آتش سوزی در کردلر تپه می رسد. اسکلت های سوخته و رها شده در زمین مؤید افرادی است که راهی برای خروج از تالار نداشته اند؛ تصاویری یکسان که در همه ی محوطه های عصر آهن ایران دیده می شود.
قضیه متروک و تخریبات همزمان به سولدوز محدود نمی شود بلکه در دیگر شهرها نیز این پروسه با نظمی عجیب دنبال شده است چنانچه ماسکارلا معتقد است که عقرب تپه و لایه ی IIIB حسنلو در دشت سولدوز آذربایجان، بسطام در نزدیکی ماکو، لایه ی دوم زندان تخت سلیمان و هفتوان تپه ی سلماس همگی تخریب شده اند. او احتمال می دهد که تخریب بعضی از این محوطه ها همزمان با ۵۵۰ قبل از میلاد، یعنی زمان طغیان هخامنشیان بر مادها باشد. بر اساس گزارش های دیگر باستان شناختی، این وضعیت در بسیاری از مناطق دیگر آذربایجان وجود داشته است (فیض خواه،.1384: 74).
این اظهار نظر از طرف یک باستان شناسی مجرب می تواند سر منشأ نوشتن بابی بر باستان شناسی فروپاشی در عصرآهن باشد.
اتفاقی که می توان دنباله آن را در محوطه های عصر آهن جمهوری آذربایجان، نخجوان، ارمنستان، شرق ترکیه و بین النهرین پی گیری کرد. کول تپه عنوان مهمی است که بیشتر آتش سوزی های رخ داده خبر از رویدادی موازن را در این منطقه بازگو می کند.
نتیجه گیری
رشد متناسب با جغرافیای شمال غرب محوطه های عصر آهن این استان را در مرتبه ای عالی از تاریخ ایران قرار داد. رشدی که می توانست در سده های بعدی گره از مشکل مردمان بردارد اما متأسفانه با کشتاری که از سوی وحشیان رخ نمود نوار روبه رشد تمدن را گسست.
تصاویر مکرر آتش سوزی و تخریب و انهدام در جای جای محوطه های اورارتوئی خود به خود اورارتوئیان را از عاملین کشتار در دشت سولدوز و بویژه حسنلوی IV ساقط می کند؛ زیرا اورارتوئیان، خود در این کشتارها پرنصیب بوده و در پروژه ای ناگهانی و برنامه ریزی شده، محوطه های شرق ترکیه کنونی از آسیب مهاجمان جام سالم به در نبرده و نابود می گردند!
نحوه ی کشتارها در لایه های مربوط به عصر آهن و با مشاهده ی قتل عامی وسیع که هیچ غارتی در آن صورت نگرفته و زنده ای را باقی نگذارده اند که جنازه ها را دفن کنند و با توجه به انهدام سراسری در محوطه های دیگر این سرزمین، به این نتیجه می رسیم که می بایست جدای از آشوریان و اورارتوئیان و اقوام صحراگرد شمال شرقی، دنبال عاملان دیگری بگردیم.
آیا این اتفاق با نوشته های تورات مبنی بر قتل عام ساکنان ایران (ایرانی کشی) برابری نمی کند؟
منابع:
معصومی ، غلامرضا ، تاریخچه علم باستان شناسی ، انتشارات سمت ، تهران ، 1383
واندنبرگ ، لوئی ، باستان شناسی ایران باستان ، ترجمه عیسی بهنام ، انتشارات دانشگاه تهران ، تهران ،1345
پورفرج ، اکبر ، بازنگری عصر آهن شمال غرب ایران: مطالعه موردی محوطه شهر یئری اردبیل و قلاع اقماری ، رساله دکتری ، دانشگاه تربیت مدرس ، تهران ، 1386
طلائی ، حسن ، باستان شناسی و هنر ایران در هزاره اول پ.م ، نشر سمت ، تهران ، 1374
دایسون ، رابرت هنری ، " یک دهه در ایران " ، مجموعه مقالات کاوش های پروژه ی حسنلو ، ج 1، گردآوری و ترجمه علی صدرایی و صمد علیون ، انتشارات گنجینه هنر و سازمان میراث فرهنگی ارومیه ، تهران- ارومیه ، 1389
ماسکارلا، اسکار وایت ،" نبرد حسنلو در اواخر قرن نهم پ.م"، دژ حسنلو، به کوشش رابرت دایسون و مری ویت، ترجمه علی صدرائی و صمد علیون ، انتشارات گنجینه هنر و سازمان میراث فرهنگی استان آذربایجان غربی ، تهران - ارومیه،1386
ویت ، مری ، تپه حاجی فیروز ، ترجمه علی صدرایی و صمد علیون ، انتشارات گنجینه هنر ، تهران ، 1388
دیباج، اسماعیل، کاوش های علمی در تپه حسنلو ، تخت سلیمان ، قره تپه با خلاصه ای از تاریخ بنای قدیمی کلیسای طاووس آذربایجان ، نشر انجمن آثار ملی آذربایجان ، تبریز ، 1339
فیض خواه ، محمد ، " دوره ی هخامنشی ، رکود سیر تمدن در ایران " ، ماهنامه دیلماج ، شماره 15 ، تهران ، 1384
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه تاریخ/
۱۴ بهمن ۱۳۱۸: ۸۱ سال پیش در چنین روزی تقی ارانی در تهران درگذشت:
احمد شاملو، بهمن ماه 1329 به ياد تقي اراني نوشت: «تو نميداني مردن، وقتي كه انسان مرگ را شكست داده است چه زندگي است. تو نميداني زندگي چيست، فتح چيست، تو نميداني اراني كيست.»
گروه تاریخ/
هفتم بهمن ۱۲۷۲: ۱۰۷ سال پیش در چنین روزی محمود افشار در یزد زاده شد: «مراست قبلهام ایران و هرکجا گذرم / به کعبه وطنِ خویشتن بود نظرم.»
... تنها در فاصله ی سال های بیست و چهار و پنج بود که کودکان دبستانی آذربایجان دریافتند که مدرسه چندان جای وحشتناکی هم نیست و میشود از درس و مشق، نه تنها عذاب نکشید و نترسید که بسیار هم لذت بُرد، چرا که به یکباره هیولای زبان خارجی از توی کلاسها بیرون رانده شد و همه به زبانی میخواندند و مینوشتند که حرف هم میزدند.
پیش از آن هر روز مدرسه عذاب وحشتناکی بود، انگار بچه را هر روز تحویل جزیرهای میدادند که ساکنین آن مجبور بودند با زبان یأجوج و مأجوج حرف بزنند و نفهمیدن این کلمات غریبه علاوه بر عقوبت، خفت و خواری فراوانی هم همراه داشت و حرف زدن با زبان خودی همراه بود با نوازش کف دستها با ترکههای خیس خوردی بید و اگر بچههای فارسیزبان از چنین سختیهائی در امان بودند مطلقاً از روزهای جمعه و تعطیلی هم کمتر لذت میبردند.
به هر صورت برای بچههای آذربایجانی مدرسه عوض سوادآموزی، جائی بود برای یادگرفتن زبان خارجی، یعنی فارسی و سنگینی این بار اگر هم مایهی گریزپائی از مدرسه نمیشد، در عوض بسیار طاقتفرسا بود. در عرض آن یک سال، بچهها به معنی دقیق لغات زبان مادریشان آشنا شدند که ورد زبان دهاتیها و کارگران و مردم عادی کوچه و بازار بود و درست بعد از ورود «آرتش ظفزنمون» بود که کتابهای درسی دوباره به زبان فارسی برگشت و خواندن و نوشتن به زبان محلی به طور کامل قدغن شد، چرا که زبان آذربایجانی در خود آذربایجان، زبان اجنبیها و اجنبیپرستها شده بود (کذا).
مأموران حکومت مرکزی در آذربایجان برای تسلط جابرانهی قدرت شاهنشاهی، علاوه بر همهی سلاحهای جورواجور، دشنهی زبان فارسی را بیشتر از همه به کار میبردند تا آنجا که نوشتن و چاپ کردن حتی چندین و چند کلمه به زبان محلی جُرم بزرگی محسوب میشد تا آنجا که حروفچینهای چاپخانهها دستور داشتند که کلمات آذربایجانی را به فارسی ترجمه کنند و در متن خبر بچینند و به ناچار مردم عادی برای خواندن و فهمیدن روزنامهها و آگهیهای مجالس ترحیم بر در و دیوار شهرها، به مترجم احتیاج داشتند، بهخصوص در سینماها، بیهیچ اغراقی در سینماهای تبریز قیل و قال و همهمهی مترجمین غیرحرفهای از صدای خود فیلم بلندتر بود و تنها زمان نمایش فیلمهای صامت بود که همه روزهی صُمت میگرفتند.
اما جنبشهای مترقی قبل از 32، به صورت زیرزمینی مقدار زیادی روزنامه و نشریه و کتاب به زبان محلی منتشر میکرد که به دست جوانان و نوجوانان میرسید و این وسیلهی بزرگی بود در زنده نگه داشتن زبان اصلی مردم، چرا که در مقایسهی زبان دهات با قصبهها و قصبهها با شهرهای کوچک و شهرهای کوچک با شهرهای بزرگ به رایالعین میدیدی که لغات و کلمات فارسی چگونه مثل چنگاری در حال خوردن و نابود کردن یک زبان زنده است. ادبیات مکتوب که هیچ، حتی زبان محاورهای نیز به طور ِجدی در خطر نابودی بود. در محاورهی بسیاری از «درس خواندهها» جز افعال و تعدادی لغات غیرقابل ترجمه، بیشتر، کلمات فارسی بود که به کار میرفت و بعضیها شور قضیه را به آنجا رسانده بودند که خجالت میکشیدند در خانهی خود و با زن و بچهی خود هم به آذربایجانی حرف بزنند.
ولی ضربت کودتای 32 به یکباره فضای رضاخانی را بر همه جا حاکم کرد و باز همان راه و روش دوران بیست ساله. زورچپان کردن زبان فارسی که بله، برای وحدت ملی، زبان واحد لازم و ضروری است. بدینسان اگر قدرتشان میرسید برای همگن کردن و یک رنگ و شکل ساختن، همه را وامیداشتند که جز زبان فارسی یا دقیقتر زبان پایتخت، کسی حق تکلم زبان محلی را نداشته باشد. وقتی میگویم زبان پایتخت، اغراقی در کار نیست. لهجهی تهرانی را می خواستند به جای زبان فارسی حقنه کنند. لهجهی خراسانی و جنوبی و شیرازی و شمالی، همه در برابر لهجهی پایتخت، توسری می خوردند. در این میان چه کسی میتوانست برای حفظ و زنده نگه داشتن زبان ملیت خود، پا پیش بگذارد؟ بیهیچ ملاحظهای؟ بیتوجه به صدها خطر ممکن؟
این شهامت را محمدعلی فرزانه به حد کمال داشت، مردی در ظاهر خاموش و در باطن آتشفشان که با ظرافت کامل این راه را می کوبید و پیش میرفت. کتاب او دربارهی «دستور زبان آدربایجانی» در تمام محافل مثلاً علمی و ادبی کشور با سکوت کامل روبهرو شد، انگار نه انگار... من در دانشگاه شهر کُلن شاهد بودم که این اثر به عنوان یک حادثهی بسیار معتبر در زبانشناسی معاصر به حساب آمده بود و یا قره چورلو (ب. ق. سهند) که عمری چشم بر شهرت فروبست و مدام نوشت و نوشت بیآن که بتواند چاپ کند و درست چند ماه بعداز سقوط رژیم پهلوی برای همیشه خاموش شد. سهند با این که از انعکاس آثار خود در ذهن تودهها بهرهای نبُرد ولی در زمینههای متعددی کار کرد و در تصویرسازی از ترکیب لغات آذربایجانی حداکثر استفاده را میبرد و گاه کار را به اعجاز میرساند. یا ح. م. صدیق که از فشار دستگاه، چارهای نداشت که به فارسی بنویسد و در معرفی ادبیات مکتوب آذربایجانی، شعرا و نویسندگان آذربایجانی که به زبان مادری خود مینوشتند حداکثر تلاش را میکرد و میکند و امروزه روز تمام همت خود را در راه زنده کردن ادبیات مکتوب آذربایجانی، بهخصوص ادبیات معاصر آذربایجانی گذاشته است... و اما صمد در این مقوله شیفتگی دیگری داشت. او اوایل قبول نداشت که تنها تسلط و ستم و اختناق حکومت شاهنشاهی است که نمیگذارد من و تو به زبان خود بنویسیم و چاپ کنیم، معتقد بود که جسارت نیز کمتر است. این حق ماست که باید به زبانی که حرف میزنیم، بنویسیم و منتشر بکنیم و درست زمانی که «پاره پاره» را تدوین و چاپ کرد، تنها به این دلیل نام مستعار برای خود برگزید که از شهرت کاذب، به شدت بیزار بود و نمیخواست با انتشار یک جُنگ که برای انتخابش، به قول خود؛ کار عمدهای نکرده بود، جز این که هر چه را می پسندیده چیده و کنار هم گذاشته، جزو فضلا جا بخورد. «پاره پاره» هنوز خوب پخش نشده بود که از طرف مأمورین امنیتی جمعآوری و معدوم گشت. بله، «پاره پاره» مجموعهای از شعرهای آذربایجانی با معیارها و ارزشهای متفاوت و با محتوای گوناگون و اشکال مختلف گیرم غزل یا قصیده، کهنه یا نو، چون زبان آذربایجانی بود، در نظر متولیان فرهنگ مسلط، ضدامنیتی بود.
زمانی که «سازیمین سؤزو» اثر «سهند» منتشر شد، صمد سر از پا نمیشناخت و تنها کسی بود که نتوانست شوق و ذوق خود را برای تمام مردم ایران فاش نسازد و مقالهای نوشت در «راهنمای کتاب» و عمداً در «راهنمای کتاب» که این حادثه را به رخ علما و فضلای عصا قورت داده بکشد.
بله، هیچ لحظهای نبود که او از زبان ظریف و بسیار زیبای وطن خود غافل بماند، تمام جیبها و کیف دستیاش پر بود از یادداشتها و دفترچههای متعدد. هرچه را که میشنید از یک لغت گرفته تا ترکیبات تازه و مَثَـل و افسانه و غیره، همه را فوری روی کاغذ میآورد. به تدریج به این فکر افتاد که بهتر است فعلاً با نشر «فولکلور آذربایجانی» راهی باز کند. چاپ «بایاتیلار» فرزانه به شدت او را سرشوق و ذوق آورده بود و دست در دست بهروز دهقانی به این مهم کمر بست. این توأمان، آگاه که در برابر هر مسئلهی مهمی نبضشان با هم میزد، دهات و آبادیهای ریز و درشت را زیر پا میگذاشتند و از هر قصه یا هر مَثـَل متنهای مختلفی گیر میآوردند، البته نه برای نسخهی بدل سازی، بلکه برای دستیابی به کاملترین و بینقصترین صورت روایتها.
اولین محصول چشمگیر «افسانههای آذربایجان» بود. انبان گرانبهائی بود از باورها و شکفتگی خیالبافیهای رنگین تودهها و آن وقت مسئلهی عمده ی دیگر، که اینها را چه کار باید کرد. هیچ ناشری حاضر نبود متن آذربایجانی قصهها را منتشر کند و تازه اگر حاضر بود، با کدام امکانات و در کدام چاپخانه و به چه صورتی باید به دست مردم رساند. روزها و شبهای زیادی کلنجار رفتیم تا قانع شِه، یعنی قانع شدند، صمد و بهروز که فعلاً متن فارسی آنها منتشر شود که منتشر شد ولی رنگ رضایتی در صورت صمد ظاهر نشد، بارها گفت و نوشت که کی میشود متن اصلی را به زبان اصلی چاپ کرد، آرزویی که تا امروز عملی نشده.
یک بار به شیطنت گفت حالا که ما دو زبانی هستیم و مجبوریم قصههای ملت خودمان را به زبان فارسی ترجمه و چاپ کنیم، چرا زیباترین شعرهای فارسی دورهی خودمان را به زبان آذربایجانی برنگردانیم؟ این شیطنت همان لحظه تصمیم قطعی او شد، شروع کرد به ترجمهی کارهای نیما و شاملو و اخوان و فرخزاد و آزاد. در اینجا چهرهی صمد ظاهر شد، چهرهی یک مترجم زبردست نه، چهرهی یک شاعر کامل. اولین ترجمه از نیما همگان را به حیرت انداخت: «گئجهدیر، باخ، گئجهدیر!».
ترجمهی شعر شاملو، حادثهی دوم بود. موسیقی کلام او را به زبان بکر و نورزیدهای برگرداندن؟ تازه شیفتگی صمد را به نیما و شاملو، همهی یاران او میدانستند و به این خیال که ممارست و ور رفتن مداوم او با زبان این دو، مددکار عمده برایش بوده است ولی بعد؟ یک آدم در قالب چه نوع بیان شعری میتواند غوطه بخورد؟ بیآنکه نه کلام، نه وزن، نه محتوا، نه فضای شعری کوچکترین لطمهای ببیند؟ شعر باریک و حسی فروغ؟ شعر غمگین و ملایم آزاد؟ و یا پوئیدنهای برحق اخوان ثالث؟
به قول بهروز دهقانی؛ نمیشد اینها را تجربه گفت، و راست هم میگفت. در اینجا بود که همه متوجه شدند، این زبان به بند کشیده را لیاقتها فراوان است، زیاد هم دست کم نگیر!
تب زبان آذربایجانی که قسمتی از مسئلهی ملیت برای صمد بود، هیچ وقت او را رها نکرد که نکرد. یکی از کارهای برجستهاش، طرح کتابی بود که از یک فکر ساده ولی بسیار عمیق مایه گرفته بود. لمس روزمره و لحظه به لحظهی زندگی روستائی جماعت، برای صمد روشن کرده بود که فیالمثل صندوق پستی و میز ناهارخوری و کارت تبریک و... در زندگی آنها نه تنها وجود ندارد که معنی هم نمیتواند داشته باشد. این نکتهی اول. نکتهی دوم اینکه لغات مشترک بین زبان فارسی و زبان آذربایجانی کم نیست. با توجه به نکتهی اول شروع کرد به جمعآوری لغات مشترک این دو زبان و از این دستاورد، کتابی ساخت برای بچههای آذربایجانی که مطلقاً سنگینی کتابهای فارسی صادره از پایتخت را نداشت و در عین حال نمیتوانست محل ایراد از ما بهتران نیز قرار بگیرد و انگ اجنبیپرستی را بر پیشانیاش بچسبانند. در تدوین این کتاب نکتهی بسیار ظریفی هم وجود داشت که بچههای دبستانی- بهخصوص در سال های اول- لغات فارسی را به تدریج و با راحتی یاد میگرفتند.
این کار شگفت که فقط از روی ناچاری و برای نجات بچهها از بختک زبان غیرمادری نوشته شده بود، همه را به هیجان آورد. آل احمد به تکاپو افتاد و صمد به تهران آمد برای چندماهی تا کتابش را به چاپ برساند و امید داشت که این کار در تمام دهات و شهرهای آذربایجان کتاب درسی رسمی بشود اما چندی گذشته و نگذشته، متخصصین فرهنگ شاهنشاهی به جای حساسی انگشت گذاشتند. پس نام «شاهنشاه» و «شهبانو» و «ولیعهد» و «خاندان جلیل سلطنتی» که لازم بود حتماً و حتماً در اول کتاب باشد و الا...
ظهر همان روزی که این اخطار شده بود، صمد مثل شیر تیرخورده در انتشارات نیل بالا و پائین میرفت و دور خود میچرخید و فحش جدوآباد نثار دستگاه میکرد و اینکه، چه کار بکنیم، لازم نبود به او گفت که چه کار بکنی. روز بعد کتابش را زد زیر بغل و پرید توی اتوبوس و برگشت به همان دهکورههای محبوب خود و عطای دستگاه رسمی را به لقایش بخشید. با این امید که کتابش را هرچند در تیراژ پائین، به وسیلهی یک ناشر تبریزی چاپ کند که آنها هم چاپ نشد و معلوم نشد که این کار چه عاقبتی پیدا کرد.
و حال جواب یک سئوال که چرا صمد، با این همه شیفتگی و اعتقاد، کارهایش را به زبان آذربایجانی نمینوشت؟ به همان دلیل که دیگران هم نمینوشتند، یعنی اگر مینوشتند چه کار میتوانستند بکنند؟ کارهای «سهند» مگر نه این که به صورت دستنویس بین عدهی معدودی میگشت و انبوه آنها هنوز هم خاک میخورد؟ و یا آنچه را که شهریار به زبان آذربایجانی نوشته؟
( این مکتوب توسط « سیدمرتضی حسینی » برای صدای معلم ارسال گردیده است )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید